آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۶

چکیده

متن

در این‌ مقاله‌، شخصیت‌ و آثار ابن‌قتیبه‌ و ابوحنیفه‌ دینورى‌ به‌صورت‌ تطبیقى‌ بررسى‌ شده‌ است‌. ابتدا زندگى‌نامه‌، مذهب‌، جایگاه‌ علمى‌، استادان‌، شاگردان‌ و آثار این‌ دو شخصیت‌ و میزان‌ تأثیر آن‌ دو در تاریخ‌، فرهنگ‌ و تمدن‌اسلامى‌ مورد بررسى‌ قرار گرفته‌، سپس‌ به‌ ارتباط‌ علمى‌ این‌ دو شخصیت‌ و مقایسه‌ آن‌ها پرداخته‌ شده‌ است‌.
مقاله‌ شامل‌ دو بخش‌ است‌: بخش‌ نخست‌، مطالب‌ مقدماتى‌ و بررسى‌ شخصیت‌ و آثار ابن‌ قتیبه‌ دینورى‌ است‌ که‌ دراین‌ شماره‌، تقدیم‌ مى‌شود، و بررسى‌ شخصیت‌ و آثار ابوحنیفه‌ دینورى‌ و مقایسه‌ این‌ دو شخصیت‌ با همدیگر وبررسى‌ میزان‌ تأثیرشان‌ در تاریخ‌، فرهنگ‌ و تمدن‌ اسلامى‌ و جمع‌بندى‌ و نتیجه‌گیرى‌، که‌ در شماره‌ آینده‌ تقدیم‌خواهد شد.
واژگان‌ کلیدى‌: ابن‌قتیبه‌، ابوحنیفه‌، دینورى‌، دینور، بغداد، اهل‌حدیث‌، معتزله‌ و اهل‌سنت‌.
مقدمه‌
با توجه‌ به‌ جایگاه‌ علمى‌ و شخصیت‌ برجسته‌ ابن‌قتیبه‌ و ابوحنیفه‌ دینورى‌، ضرورت‌ تحقیق‌ درباره‌ این‌ دو مورخ‌ ودانشمند بزرگ‌ قرن‌ سوم‌، به‌ویژه‌ بررسى‌ تطبیقى‌ آن‌ها بر کسى‌ پوشیده‌ نیست‌. هرچند در این‌ زمینه‌ بررسى‌ها وتحقیقاتى‌ انجام‌ گرفته‌، ولى‌ زمینه‌ تحقیق‌ و ضرورت‌ آن‌ هم‌چنان‌ باقى‌ است‌. این‌ دو از عالمان‌ برجسته‌ قرن‌ سوم‌ و جزءاولین‌ مورخانى‌ هستند که‌ به‌ تدوین‌ روش‌مند تاریخ‌، به‌ویژه‌ تاریخ‌ اسلام‌ پرداخته‌اند.
درباره‌ شخصیت‌ و آثار ابوحنیفه‌ دینورى‌ تحقیقات‌ قابل‌ توجهى‌ انجام‌ نگرفته‌ است‌. مى‌توان‌ گفت‌ که‌ شخصیت‌ابوحنیفه‌ دینورى‌ مورد غفلت‌ و بى‌توجهى‌ قرار گرفته‌ است‌. تحقیقات‌ انجام‌ شده‌ در این‌ زمینه‌، بسیار اندک‌ و اجمالى‌است‌.
عبد المنعم‌ عامر، محقق‌ کتاب‌ الاخبار الطوال‌ ابوحنیفه‌ دینورى‌ در مقدمه‌ تحقیق‌ این‌ کتاب‌ به‌ بررسى‌ شخصیت‌ و آثاردینورى‌ پرداخته‌ است‌. شاید بتوان‌ گفت‌ که‌ کار او از بهترین‌ تحقیقاتى‌ است‌ که‌ درباره‌ ابوحنیفه‌ دینورى‌ صورت‌ گرفته‌است‌. عصام‌ محمد الحاج‌ على‌ محقق‌ دیگر کتاب‌ الاخبار الطوال‌ نیز در مقدمه‌ خود به‌ بررسى‌ شخصیت‌ و آثاردینورى‌ پرداخته‌ است‌. البته‌ تحقیق‌ او در مقایسه‌ با تحقیق‌ عبد المنعم‌ عامر ضعیف‌ است‌.
برخى‌ دایرة‌ المعارف‌ها و آثار تحقیقى‌ نیز مطالبى‌ درباره‌ ابوحنیفه‌ دینورى‌ آورده‌اند که‌ یا بسیار مختصر و یا ضعیف‌هستند، مانند مقاله‌ بروکلمان‌ در دایرة‌ المعارف‌ اسلام‌، مقاله‌ فاطمه‌ محجوب‌ در الموسوعة‌ الذهبیة‌ و مطالبى‌ که‌ درکتاب‌ التاریخ‌ العربى‌ والمورخون‌ اثر شاکر مصطفى‌ درباره‌ ابوحنیفه‌ دینورى‌ آمده‌ است‌.
درباره‌ ابن‌قتیبه‌ دینورى‌ تحقیقات‌ بیشترى‌ انجام‌ گرفته‌ است‌. یکى‌ از دلایل‌ آن‌ این‌ است‌ که‌ آثار بیشترى‌ از ابن‌قتیبه‌ باقى‌مانده‌ و کتاب‌هاى‌ بیشترى‌ از او به‌ چاپ‌ رسیده‌ است‌. برخى‌ از محققان‌ تعدادى‌ از کتاب‌هاى‌ ابن‌قتیبه‌ را تحقیق‌ کرده‌ ومقدمه‌ بر آن‌ نگاشته‌اند. در مقدمه‌ تحقیق‌ این‌ کتاب‌ها زندگى‌ و آثار ابن‌قتیبه‌ بررسى‌ شده‌ است‌. به‌عنوان‌ مثال‌ مى‌توان‌به‌ مقدمه‌ سید احمد صقر در کتاب‌ تأویل‌ مشکل‌ القرآن‌، مقدمه‌ ثروة‌ عکاشه‌ در المعارف‌ و مقدمه‌ محمد اسکندرانى‌در عیون‌ الاخبار اشاره‌ کرد. هر کدام‌ از این‌ محققان‌ مطالبى‌ درباره‌ شخصیت‌ و آثار ابن‌قتیبه‌ آورده‌اند، هرچند بسیارى‌از مطالب‌ آن‌ها تکرارى‌ است‌.
در دایرة‌ المعارف‌ها نیز مقاله‌هایى‌ درباره‌ ابن‌قتیبه‌ آمده‌ است‌، از جمله‌ مقاله‌ آذرنوش‌ در دایرة‌ المعارف‌ بزرگ‌ اسلامى‌که‌ مى‌توان‌ گفت‌ این‌ مقاله‌ بهترین‌ و مفصل‌ترین‌ مقاله‌ در این‌ زمینه‌ است‌، مقاله‌ بروکلمان‌ در دایرة‌ المعارف‌ اسلام‌ ومقاله‌ فاطمه‌ محجوب‌ در الموسوعة‌ الذهبیة‌.
چند کتاب‌ مستقل‌ نیز درباره‌ ابن‌قتیبه‌ نوشته‌ شده‌ است‌، مانند کتاب‌ ابن‌قتیبه‌ نوشته‌ اسحاق‌ موسى‌ حسینى‌، کتاب‌دراسة‌ فى‌ کتب‌ ابن‌قتیبة‌ نوشته‌ عبدالله جبورى‌، کتاب‌ مع‌ ابن‌قتیبة‌ فى‌ العقیدة‌ الاسلامیه‌ نوشته‌ کاظم‌ حطیط‌ و کتاب‌ابن‌قتیبة‌ ومقاییسه‌ البلاغیة‌ والادبیة‌ والنقدیه‌ نوشته‌ محمد رمضان‌ جربى‌. البته‌ کتاب‌ اخیر بسیار ضعیف‌ و سست‌ است‌.
در برخى‌ کتاب‌هاى‌ دیگر نیز از ابن‌قتیبه‌ سخن‌ به‌ میان‌ آمده‌ است‌. مانند کتاب‌ نوابغ‌ الفکر العربى‌ اثر محمد زعلول‌سلام‌ و کتاب‌ من‌ اعلام‌ العلماء العرب‌ فى‌ القرن‌ الثالث‌ الهجرى‌ نوشته‌ احمد عبدالباقى‌ که‌ کتاب‌ ضعیف‌ و سستى‌ است‌. لوکونت‌ فرانسوى‌ نیز کتابى‌ درباره‌ ابن‌قتیبه‌ نوشته‌ است‌.
اینک‌ به‌ معرفى‌ این‌ دو شخصیت‌ برجسته‌ و مورخ‌ متقدم‌ و بررسى‌ تطبیقى‌ و مقایسه‌اى‌ آن‌ها مى‌پردازیم‌.
1. ابن‌قتیبه‌ دینورى‌
الف‌) نام‌ و نسب‌
ابومحمد عبداللهبن‌ مسلم‌ بن‌ قتیبه‌، معروف‌ به‌ ابن‌قتیبه‌ دینورى‌ در اوایل‌ رجب‌1 سال‌ 2132 درکوفه‌3 یا بغداد4 دیده‌ به‌ جهان‌ گشود. او دوران‌ رشد و بالندگى‌ خود را در بغداد سپرى‌ کرد و به‌ کسب‌ دانش‌پرداخت‌، از محضر عالمان‌ بزرگ‌ عصر خویش‌ بهره‌ برد و دانشمندى‌ توانا شد. ابن‌قتیبه‌ بیشتر عمر خود را در بغدادگذراند و به‌ همین‌ جهت‌ او را بغدادى‌ نیز گفته‌اند.
برخى‌ منابع‌ او را کوفى‌5 نامیده‌اند که‌ شاید به‌ دلیل‌ تولد او در کوفه‌ باشد، زیرا غیر از این‌، وجه‌ دیگرى‌ براى‌کوفى‌ نامیدن‌ او وجود ندارد. کسانى‌ که‌ او را کوفى‌ خوانده‌اند، زادگاه‌ او را کوفه‌ مى‌دانند6. در برخى‌ منابع‌تعبیراتى‌ مانند «سَکَن‌ بغداد» یا «نَزَل‌َ بغداد» یا «نزیل‌ بغداد» درباره‌ او آمده‌ است‌. این‌ نیز مى‌تواند مؤید آن‌ باشد که‌ درکوفه‌ متولد شده‌ و بعد به‌ بغداد رفته‌ و در آن‌جا ساکن‌ شده‌ است‌.
ابن‌قتیبه‌ را به‌ سبب‌ آن‌ که‌ پدرش‌ اهل‌ مرو بوده‌، مروزى‌ نیز نامیده‌اند. پدر ابن‌قتیبه‌، یعنى‌ مسلم‌ بن‌ قتیبه‌ فرزند قتیبة‌ بن‌مسلم‌ بوده‌ است‌. قتیبه‌ یکى‌ از امیران‌ دوران‌ بنى‌امیه‌ در خراسان‌ و مدتى‌ حاکم‌ مرو بوده‌ است‌. به‌ همین‌ سبب‌ ابن‌قتیبه‌را ایرانى‌ مى‌نامند. ابن‌قتیبه‌ خود نیز به‌ این‌ مطلب‌ در کتاب‌ فضل‌ العرب‌ اشاره‌ کرده‌ و گفته‌ است‌:
نسب‌ من‌ در عجم‌ (عجمى‌ بودن‌ من‌) مانع‌ از آن‌ نیست‌ که‌ در مقابل‌ ادعاى‌ جاهلان‌ این‌ قوم‌، از عرب‌ دفاع‌ نکنم‌.7
با وجود این‌، به‌ نظر مى‌رسد که‌ اجداد او عرب‌ و از قبیله‌ باهله‌ بوده‌اند، زیرا سمعانى‌ در کتاب‌ الانساب‌ وقتى‌ که‌ واژه‌قتیبى‌ یا قتبى‌ را مطرح‌ مى‌کند، مى‌گوید که‌ این‌ نسبت‌، نسبت‌ دادن‌ به‌ جدّ و به‌ تیره‌اى‌ از قبیله‌ باهله‌ است‌ و کسى‌ که‌ به‌این‌ نسبت‌ مشهور است‌، ابومحمد عبدالله بن‌ مسلم‌ بن‌ قتیبه‌ دینورى‌ است‌. از سخن‌ سمعانى‌ استنباط‌ مى‌شود که‌ جدّاو قتیبه‌ و از قبیله‌ باهله‌ است‌. هم‌چنین‌ سمعانى‌ هنگامى‌ که‌ از قتیبة‌ بن‌ مسلم‌، جدّ ابن‌قتیبه‌ سخن‌ مى‌گوید او را چنین‌معرفى‌ مى‌کند:
ابوحفص‌ قتیبة‌ بن‌ مسلم‌ بن‌ عمرو بن‌ حصین‌ بن‌ ربیعة‌ بن‌ خالد... بن‌ معد بن‌ عدنان‌ باهلى‌، والى‌ خراسان‌ در دوران‌ عبدالملک‌ بن‌ مروان‌، از جانب‌ حجاج‌ بن‌ یوسف‌... که‌ بیشتر فتوحات‌ ماوراء النهر، مانند سمرقند، نسف‌، کش‌، خوارزم‌ و غیره‌ به‌دست‌ او انجام‌گرفت‌. 8
شیخ‌ عباس‌ قمى‌ در کتاب‌ الکنى‌ والالقاب‌ او را چنین‌ معرفى‌ مى‌کند:
ابن‌قتیبه‌، ابومحمد عبدالله بن‌ مسلم‌ بن‌ قتیبة‌ بن‌ مسلم‌ بن‌ عمرو باهلى‌، دینورى‌، مروزى‌... از بزرگان‌ علماى‌ عامه‌ که‌مدتى‌ قاضى‌ دینور بوده‌ و لذا بدان‌جا منسوب‌ شده‌ است‌. جد بزرگش‌ مسلم‌ بن‌ عمرو باهلى‌، همان‌ شخصى‌ است‌ که‌حکم‌ امارت‌ را از جانب‌ یزید براى‌ ابن‌زیاد برد. فرزندش‌ قتیبه‌، امیر خراسان‌ از جانب‌ حجاج‌ بن‌ یوسف‌ در دوران‌عبدالملک‌ ابن‌ مروان‌ بود... بعد از یزید بن‌ مهلب‌ بن‌ ابى‌صفره‌ والى‌ خراسان‌ شد و تا زمان‌ سلیمان‌ بن‌ عبدالملک‌ باقى‌بود تا این‌که‌ از بیعت‌ سلیمان‌ بن‌ عبدالملک‌ خارج‌ شد و علیه‌ او قیام‌ کرد و سرانجام‌ به‌ دست‌ وکیع‌ بن‌ حسان‌ که‌ قتیبه‌ اورا از ریاست‌ بنى‌تمیم‌ عزل‌ کرده‌ بود، در فرغانه‌ کشته‌ شد (سال‌ 96 ق‌) . 9
نکته‌اى‌ که‌ در این‌جا باید به‌ آن‌ اشاره‌ کرد و مؤید نسب‌ عربى‌ ابن‌ قتیبه‌ است‌، این‌ است‌ که‌ برخى‌ نویسندگان‌ از کراهت‌و ناخشنودى‌ عرب‌ از انتساب‌ به‌ قبیله‌ باهله‌ خبر داده‌اند، از جمله‌ این‌ که‌ سمعانى‌ مى‌گوید:
باهلى‌ منسوب‌ به‌ قبیله‌ باهله‌ را گویند و عرب‌ از انتساب‌ به‌ این‌ قبیله‌ اکراه‌ داشته‌، زیرا در بین‌ اشراف‌، کسى‌ از قبیله‌ باهله‌نبوده‌ است‌. 10 ابومنصور ثعالبى‌ نیز در کتاب‌ ثمار القلوب‌ در این‌ باره‌ چنین‌ آورده‌ است‌: باهله‌ به‌ پستى‌ و لئامت‌شهره‌اند و به‌ آن‌ها ]در لئامت‌[ مثل‌ مى‌زنند. عرب‌ این‌ قبیله‌ را - چه‌ در جاهلیت‌ و چه‌ در اسلام‌ - به‌ پستى‌ توصیف‌کرده‌اند. بعدها این‌ نام‌ و نشان‌ ]ناپسند[ از آن‌ها نهان‌ گشت‌ و در پرتو وجود قتیبة‌ بن‌ مسلم‌ و پسران‌ وى‌ ارج‌مندى‌ یافتند، چنان‌ که‌ شاعرى‌ گفته‌ است‌:
اذا ما قریش‌ خلا ملکهافان‌ الخلافة‌ فى‌ باهلة‌
«هنگامى‌ که‌ ملک‌ قریش‌ از میان‌ رفت‌، خلافت‌ به‌ باهله‌ رسید».
درباره‌ پستى‌ باهله‌ آورده‌اند که‌ به‌ شخص‌ عربى‌ گفتند: آیا خوشحال‌ خواهید شد اگر صد هزار درهم‌ داشته‌ باشى‌، اما ازقبیله‌ باهله‌ باشى‌؟ گفت‌: به‌ خدا سوگند، نه‌! گفتند: اگر شتران‌ سرخ‌ موى‌ داشته‌ باشى‌ چطور؟ باز گفت‌: به‌ خدا سوگند، نه‌!، گفتند: دوست‌ دارى‌ که‌ تا باهلى‌ باشى‌ و به‌ بهشت‌ ببرندت‌؟ گفت‌: بله‌، به‌ این‌ شرط‌ که‌ اهل‌ بهشت‌ ندانند که‌ من‌باهلى‌ هستم‌!11
باتوجه‌ به‌ مطالب‌ یادشده‌ مى‌توان‌ گفت‌ که‌ ابن‌قتیبه‌ اصل‌ و نسب‌ عربى‌ دارد، ولى‌ چون‌ جدش‌ حاکم‌ خراسان‌ و پدرش‌اهل‌ مرو بوده‌ است‌ او را ایرانى‌ دانسته‌اند و چون‌ مدتى‌ در دینور12 قاضى‌ بوده‌ است‌ او را دینورى‌ گفته‌اند. ظاهراًمدت‌ اقامت‌ او در دینور طولانى‌ بوده‌، در غیر این‌صورت‌ به‌ دینورى‌ شهرت‌ پیدا نمى‌کرد و دینورى‌ مشهورترین‌ لقب‌او نمى‌شد.
چنین‌ مى‌نماید که‌ ابن‌قتیبه‌ تمام‌ یا بیشتر کتاب‌هاى‌ خود را در دینور نگاشته‌ و همین‌ امر باعث‌ شده‌ است‌ که‌ شهرت‌دینورى‌ براى‌ او بیشتر رایج‌ شود، زیرا شهرت‌ او مانند هر نویسنده‌ دیگرى‌ بیشتر به‌ سبب‌ آثار اوست‌ و آثار او در دینورشهرت‌ پیدا کرده‌ و سپس‌ در بغداد ترویج‌ شده‌اند.
مدت‌ قضاوت‌ و حضور ابن‌ قتیبه‌ در دینور به‌ درستى‌ معلوم‌ نیست‌؛ ظاهراً در دوران‌ خلافت‌ متوکل‌ و وزارت‌ عبیداللهبن‌ یحیى‌ بن‌ خاقان‌ به‌ مقام‌ قضاوت‌ در دینور منصوب‌ شده‌ و تا پایان‌ دوران‌ وزارت‌ خاقانى‌ باقى‌ بوده‌ است‌. البته‌ تاریخ‌دقیق‌ شروع‌ به‌ کار قضاوت‌ و پایان‌ آن‌ معلوم‌ نیست‌ و باز معلوم‌ نیست‌ که‌ چه‌ مدت‌ بعد از پایان‌ مدت‌ قضاوتش‌ دردینور باقى‌ مانده‌ و بعد به‌ بغداد رفته‌ است‌.
گفتنى‌ است‌ که‌ متوکل‌ از سال‌ 232 - 247 ق‌ حکومت‌ کرد و عبیدالله خاقانى‌ تقریباً از سال‌ 236 ق‌ وزیر متوکل‌شد13 و تا پایان‌ خلافت‌ متوکل‌ در مسند وزارت‌ باقى‌ بود. ظاهراً ابن‌قتیبه‌ نیز در همین‌ مدت‌ در دینور به‌ قضاوت‌مشغول‌ بوده‌ است‌، البته‌ معلوم‌ نیست‌ که‌ بلافاصله‌ بعد از برکنارى‌ خاقانى‌ او نیز برکنار شده‌ است‌ یا نه‌؟ و بعد از پایان‌قضاوت‌ چه‌ مدت‌ در دینور باقى‌ مانده‌ است‌. به‌ هر حال‌، مدت‌ قابل‌ توجهى‌ در دینور ساکن‌ بوده‌ و بیشتر آثار خود رادر دینور نگاشته‌ است‌، زیرا به‌ تأیید بسیارى‌ از منابع‌ از جمله‌ تاریخ‌ بغداد خطیب‌ بغدادى‌ و وفیات‌ الاعیان‌ ابن‌ خلکان‌وى‌ در بغداد بیشتر به‌ تدریس‌ آثار خود پرداخته‌ و کمتر به‌ نگارش‌ و تألیف‌ اشتغال‌ داشته‌ است‌. 14
ب‌) مذهب‌ و اعتقادات‌
از آثار ابن‌قتیبه‌ و سخن‌ تذکره‌ نویسان‌ درباره‌ او برمى‌آید که‌ او اهل‌سنت‌ با گرایش‌ اهل‌حدیث‌ و مخالف‌ معتزله‌ بوده‌است‌. ابن‌تیمیه‌ درباره‌ او مى‌گوید:
او براى‌ اهل‌ سنت‌، مانند جاحظ‌ براى‌ معتزله‌ است‌. او خطیب‌ اهل‌ سنت‌ است‌، همان‌طورى‌ که‌ جاحظ‌ خطیب‌معتزله‌.
ابن‌تیمیه‌ در جاى‌ دیگر، مطلبى‌ را نقل‌ کرده‌ و آن‌ را به‌ اهل‌ سنت‌ نسبت‌ داده‌ و گفته‌ است‌:
... و این‌ قول‌، نظر بسیارى‌ از اهل‌ سنت‌ است‌، از جمله‌ ابن‌قتیبه‌، ابوسلیمان‌ دمشقى‌ و دیگران‌. ابن‌قتیبه‌ از منتسبین‌ به‌احمد ]بن‌ حنبل‌[ و اسحاق‌ ]بن‌ راهویه‌[ بوده‌ و از یارى‌ کنندگان‌ مذهب‌ اهل‌ سنت‌ است‌. 15
حافظ‌ سلفى‌ مى‌گوید: «ابن‌قتیبه‌ از افراد ثقه‌ و از اهل‌ سنت‌ است‌». 16 مسلم‌ بن‌ قاسم‌ مى‌گوید: «ابن‌قتیبه‌ صدوق‌ واز اهل‌ سنت‌ است‌». 17 در بیشتر منابع‌ از ابن‌قتیبه‌ به‌ عنوان‌ فردى‌ ثقه‌، فاضل‌ و متدین‌ یاد شده‌ است‌. 18 ابن‌ ندیم‌ درباره‌ او مى‌گوید:
... او در آن‌چه‌ روایت‌ کرده‌ راست‌گو و به‌ لغت‌، نحو، غریب‌ قرآن‌، معانى‌ قرآن‌، شعر و فقه‌ آگاه‌ بوده‌ است‌.... 19
ابن‌ حجر به‌ نقل‌ از ابن‌حزم‌ درباره‌ او مى‌گوید: «او در دین‌ و علمش‌ ثقه‌ است‌». 20
البته‌ همه‌ کسانى‌ که‌ درباره‌ ابن‌قتیبه‌ اظهار نظر کرده‌اند، در توثیق‌ او اتفاق‌ نظر ندارند. برخى‌ از آن‌ها از ابن‌قتیبه‌ انتقاد واو را متهم‌ کرده‌اند. ابن‌ حجر مى‌گوید:
حاکم‌ گفته‌ است‌ که‌ امت‌ اسلامى‌ بر دروغ‌گو بودن‌ قتیبى‌ (ابن‌قتیبه‌) اجماع‌ دارند. من‌ (ابن‌ حجر) مى‌گویم‌ که‌ این‌سخنى‌ بى‌دلیل‌ و زشت‌ و کلام‌ کسى‌ است‌ که‌ از خدا هراسى‌ ندارد. در کتاب‌ مرآة‌ الزمان‌ دیدم‌ که‌ دارقطنى‌ گفته‌ است‌که‌ ابن‌قتیبه‌ متمایل‌ به‌ مشبهه‌ است‌ و از عترت‌ (اهل‌بیت‌) انحراف‌ دارد و کلامش‌ بر این‌ مطلب‌ دلالت‌ دارد. و بیهقى‌گفته‌ است‌ که‌ او بر عقیده‌ کرامیه‌ است‌. و زکریا بن‌ عبدالاعلى‌ مى‌گوید که‌ ابن‌قتیبه‌ بر مذهب‌ مالک‌ است‌. و سلفى‌مى‌گوید که‌ او از ثقات‌ و از اهل‌ سنت‌ است‌، ولى‌ حاکم‌ به‌ سبب‌ مذهبش‌ بر ضد اوست‌. صلاح‌ علایى‌ در تفسیر کلام‌سلفى‌ مى‌گوید که‌ مراد وى‌ از مذهب‌، همان‌ است‌ که‌ از دار قطنى‌ و بیهقى‌ درباره‌ ابن‌قتیبه‌ نقل‌ شده‌ است‌ ]که‌ او متمایل‌به‌ کرامیه‌ و مشبهه‌ است‌[. علایى‌ مى‌گوید که‌ این‌ نسبت‌ها درست‌ نیست‌ و چیزى‌ که‌ این‌ نسبت‌ها را اثبات‌ کند در کلام‌ابن‌قتیبه‌ نیست‌ و او در عدم‌ تأویل‌ بر عقیده‌ اهل‌ حدیث‌ است‌.
من‌ (ابن‌ حجر) مى‌گویم‌ که‌ آن‌چه‌ براى‌ من‌ روشن‌ شده‌ است‌، این‌ است‌ که‌ مراد سلفى‌ از مذهب‌، ناصبى‌ بودن‌ است‌، زیرا ابن‌قتیبه‌ از اهل‌بیت‌ انحراف‌ دارد و حاکم‌ به‌ همین‌ سبب‌ با او مخالف‌ است‌، وگرنه‌ اعتقادشان‌ درباره‌ صفات‌ خدایکى‌ است‌. از استادم‌ (عراقى‌) شنیدم‌ که‌ مى‌گفت‌: ابن‌قتیبه‌ غلط‌ و اشتباه‌ بسیار دارد. 21
اما محقق‌ یکى‌ از آثار ابن‌قتیبه‌ مى‌گوید: ابن‌قتیبه‌ نه‌ از کرّامیه‌ است‌ و نه‌ از مشبه‌ و نه‌ از جهمیه‌ و نه‌ شیعه‌ و نه‌ معتزله‌. اودر ردّ فرقه‌هایى‌، مانند مشبهه‌ و جهمیه‌ و کرّامیه‌ کتابى‌ به‌ نام‌ الاختلاف‌ فى‌ اللفظ‌ والردّ على‌ الجهمیه‌ والمشبهه‌ نوشته‌است‌. او در این‌ کتاب‌ به‌ ردّ دیدگاه‌هاى‌ این‌ گروه‌ها پرداخته‌ و به‌ اهل‌ کلام‌ و معتزله‌ نیز تاخته‌ است‌. پس‌ او سنّى‌اهل‌حدیث‌ است‌.
ابن‌قتیبه‌ در کتاب‌ تأویل‌ مختلف‌ الحدیث‌ درباره‌ اهل‌ کلام‌ و معتزله‌ چنین‌ گفته‌ است‌:
در گفتار اهل‌ کلام‌ اندیشیدم‌ و دریافتم‌ که‌ آن‌ها از روى‌ جهل‌ چیزهایى‌ به‌ خدا نسبت‌ مى‌دهند، و با چیزهایى‌ از دیگران‌عیب‌جویى‌ مى‌کنند که‌ خود انجام‌ مى‌دهند، خار را در چشم‌ دیگران‌ مى‌بینند، ولى‌ شاخه‌ را در چشم‌ خود نمى‌بینند. دیگران‌ را در نقل‌ و روایت‌ کردن‌ متهم‌ مى‌کنند، اما خود را در تأویل‌ کردن‌ متهم‌ نمى‌کنند، معانى‌ قرآن‌ و حدیث‌ وآن‌چه‌ از لطایف‌ حکمت‌ و غرایب‌ لغت‌ در آن‌ها به‌ ودیعت‌ گذاشته‌ شده‌، با طفره‌ و تولد، عرض‌ و جوهر، کیفیت‌ وکمیت‌ و اینیت‌، درک‌ نمى‌شود. اگر این‌ها مشکلات‌ قرآن‌ و حدیث‌ را به‌ کسانى‌ که‌ به‌ آن‌ها آگاهى‌ دارند واگذار کنند، راه‌ را براى‌ آن‌ها آشکار و راه‌ خروج‌ از مشکلات‌ ]و بن‌بست‌ها[ را واسع‌ مى‌گردانند... . 22
او در جاى‌ دیگر از همین‌ کتاب‌ مى‌گوید:
اگر بخواهیم‌ اهل‌حدیث‌ را رها کرده‌ و به‌سوى‌ اهل‌ کلام‌ برویم‌ در واقع‌ از اجماع‌ و اتفاق‌ به‌سوى‌ تشتت‌ و پراکندگى‌، واز هماهنگى‌ به‌سوى‌ تفرقه‌، و از انس‌ به‌سوى‌ وحشت‌، و از اتفاق‌ به‌سوى‌ اختلاف‌ رفته‌ایم‌، زیرا اهل‌حدیث‌ اتفاق‌ نظردارند که‌ هرچه‌ خدا بخواهد همان‌ مى‌شود، و هرچه‌ اراده‌ نکند واقع‌ نخواهد شد23. خداوند خالق‌ خیر و شرّاست‌ و قرآن‌ کلام‌ خدا و غیرمخلوق‌. خداوند تعالى‌ در روز قیامت‌ دیده‌ خواهد شد. 24 شیخین‌ بر دیگران‌ مقدم‌هستند. همه‌ به‌ عذاب‌ قبر ایمان‌ دارند. اهل‌حدیث‌ در این‌ اصول‌، اختلاف‌ ندارند و هرکس‌ در یکى‌ از این‌ها از آنان‌جدا شود، مطرود و مبغوض‌ آن‌ها مى‌شود... . اگر اختلاف‌ در فروع‌ باشد جاى‌ عذر هست‌، ولى‌ اختلاف‌ در توحید وصفات‌ خدا و قدرت‌ او و نعمت‌هاى‌ بهشت‌ و عذاب‌ جهنم‌ و برزخ‌ و اعتقاد به‌ لوح‌ و امثال‌ این‌ها از امورى‌ است‌ که‌هیچ‌ پیامبرى‌ آن‌ را نمى‌داند مگر به‌وسیله‌ وحى‌ الهى‌. 25
از این‌ عبارت‌ها و مطالبى‌ که‌ ابن‌قتیبه‌ در کتاب‌هاى‌ دیگرش‌ گفته‌ است‌ برمى‌آید که‌ او با کرّامیه‌ و جهمیه‌ و مشبهه‌ واهل‌کلام‌، اعم‌ از معتزله‌ و شیعه‌ مخالف‌ است‌.
نکته‌ دیگرى‌ که‌ در این‌جا شایان‌ توجه‌ است‌ این‌ است‌ که‌ چون‌ ابن‌قتیبه‌ اهل‌حدیث‌ و تابع‌ نقل‌ بوده‌، با ابوحنیفه‌ (ن‌عمان‌ بن‌ ثابت‌) و اهل‌ رأى‌ و قیاس‌ نیز مخالف‌ بوده‌ است‌. او در کتاب‌ تأویل‌ مختلف‌ الحدیث‌ چنین‌ گفته‌ است‌:
... سپس‌ به‌ سراغ‌ اصحاب‌ رأى‌ مى‌رویم‌ و آن‌ها را مى‌بینیم‌ که‌ قیاس‌ مى‌کنند و سپس‌ قیاس‌ را رها کرده‌، به‌ سراغ‌استحسان‌ مى‌روند. چیزى‌ را قائل‌ مى‌شوند و به‌ آن‌ حکم‌ مى‌کنند، سپس‌ از آن‌ برمى‌گردند. 26
ابن‌قتیبه‌ براى‌ تأیید سخن‌ خود، مثال‌هایى‌ ذکر مى‌کند حاکى‌ از آن‌که‌ ابوحنیفه‌ از رأى‌ و نظر خود برگشته‌ است‌. او این‌مطالب‌ را به‌ استادش‌ اسحاق‌ بن‌ راهویه‌ نسبت‌ داده‌ و مى‌گوید:
کسى‌ شیفته‌تر و ثابت‌قدم‌تر در پرداختن‌ به‌ اصحاب‌ رأى‌ و انتقاد از آن‌ها و با انگیزه‌تر و پرشورتر بر ضد اقوال‌ ودیدگاه‌هاى‌ ناپسند آنان‌ و روشنگرى‌ نسبت‌ به‌ آن‌ اقوال‌، از اسحاق‌ بن‌ ابراهیم‌ حنظلى‌، معروف‌ به‌ ابن‌ راهویه‌ نیست‌. او مى‌گفت‌: آن‌ها کتاب‌ خدا و سنت‌ رسول‌ خدا«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» را رها کرده‌ و به‌ قیاس‌ چسبیده‌اند. 27
ابن‌قتیبه‌ در این‌باره‌، مطالب‌ بسیارى‌ از ابن‌ راهویه‌ نقل‌ کرده‌ و ضمن‌ آن‌ که‌ نمونه‌هایى‌ از احکامى‌ دینى‌ را یادآورمى‌شود که‌ با قیاس‌ سازگار نیستند، مى‌گوید:
ابن‌راهویه‌ قائل‌ به‌ تحکم‌ ابوحنیفه‌ در دین‌ و مخالفت‌ او با کتاب‌ خدا است‌. 28
گفتنى‌ است‌ که‌ مسلماً ابن‌قتیبه‌ شیعه‌ نبوده‌، ولى‌ آیا همان‌طورى‌ که‌ دارقطنى‌ و حاکم‌ مى‌گویند او از عترت‌ و اهل‌بیت‌پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» انحراف‌ داشته‌ است‌؟ و به‌ قول‌ ابن‌ حجر، مخالفت‌ حاکم‌ با ابن‌قتیبه‌ به‌ سبب‌ ناصبى‌بودن‌ او بوده‌ است‌؟ به‌ عبارت‌ دیگر آیا ابن‌قتیبه‌ ناصبى‌ بوده‌ است‌؟ در جواب‌ باید گفت‌: ابن‌قتیبه‌ شیعه‌ نبوده‌، بلکه‌سنى‌ اهل‌حدیث‌ بوده‌ است‌، ولى‌ ناصبى‌ بودن‌ یا منحرف‌ بودن‌ او را از اهل‌بیت‌«علیهم‌السلام‌» نمى‌توان‌ پذیرفت‌، زیرا نقل‌ یک‌ یا چند حدیث‌ که‌ در آن‌ وهن‌ على‌«علیه‌السلام‌» وجود دارد، دلیل‌ بر ناصبى‌ بودن‌ او نمى‌تواند باشد وبیشترین‌ چیزى‌ که‌ اثبات‌ مى‌کند آن‌ است‌ که‌ وى‌ در نقل‌ حدیث‌ دقت‌ لازم‌ را نداشته‌ و حدیث‌ ضعیف‌ هم‌ نقل‌ کرده‌است‌، اما این‌، ضعف‌ علمى‌ او را اثبات‌ مى‌کند نه‌ انحراف‌ عقیدتى‌ او را نسبت‌ به‌ اهل‌بیت‌«علیهم‌السلام‌»، زیرا نقل‌حدیث‌ را نمى‌توان‌ بیان‌گر اعتقادات‌ ناقل‌ آن‌ دانست‌. خاطر نشان‌ مى‌شود حدیث‌ مورد نظر درباره‌ حفظ‌ قرآن‌ است‌ که‌ابن‌قتیبه‌ آن‌ را از شعبى‌ در کتاب‌ تأویل‌ مشکل‌ القرآن‌ نقل‌ کرده‌ است‌:
ابوبکر، عمر و على‌ از دنیا رفتند درحالى‌ که‌ قرآن‌ را حفظ‌ نکرده‌ بودند... از شعبى‌ شنیدم‌ که‌ قسم‌ یاد کرد که‌ على‌ داخل‌قبر شد درحالى‌ که‌ قرآن‌ را حفظ‌ نکرده‌ بود. 29
درست‌ است‌ که‌ نقل‌ چنین‌ حدیثى‌ نوعى‌ وهن‌ على‌«علیه‌السلام‌» است‌، ولى‌ نمى‌تواند ناصبى‌بودن‌ ابن‌قتیبه‌ را اثبات‌کند، زیرا او به‌رغم‌ نقل‌ چنین‌ حدیثى‌، مطالبى‌ در شأن‌ اهل‌بیت‌«علیهم‌السلام‌»، به‌ویژه‌ على‌«علیه‌السلام‌» نقل‌ کرده‌ که‌جاى‌ هیچ‌ شکى‌ باقى‌ نمى‌گذارد که‌ او ناصبى‌ نبوده‌ است‌. او در کتاب‌ الاختلاف‌ فى‌ اللفظ‌ والرّد على‌ الجهمیة‌والمشبهه‌ چنین‌ مى‌گوید:
... و هم‌چنین‌ این‌ افراد را مى‌بینیم‌ که‌ وقتى‌ غلوّ رافضى‌ها را درباره‌ على‌ و دوستى‌ او، و مقدم‌ داشتن‌ او را بر کسانى‌ که‌پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» و اصحابش‌ آن‌ها را بر على‌ مقدم‌ داشته‌اند، مى‌بینند، و یا ادعاى‌ آن‌ها مبنى‌ برشرکت‌ على‌ در نبوت‌ پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» و ادعاى‌ علم‌ غیب‌ براى‌ امامان‌ از فرزندان‌ على‌ را مى‌بینند وهم‌چنین‌ آن‌ اعتقادات‌ آن‌چنانى‌ و امور سرّى‌ و چیزهایى‌ که‌ منجر به‌ کذب‌ و کفر و افراط‌ در جهل‌ مى‌شود و هم‌چنین‌بدگویى‌ آنان‌ از برگزیدگان‌ از سلف‌ صالح‌ و بغض‌ نسبت‌ به‌ آن‌ها و تبرّى‌ جستن‌ از آن‌ها را مى‌بینند، این‌ها نیز مقابله‌به‌ مثل‌ کرده‌ و در جهت‌ خلاف‌ آن‌ها گرفتار غلوّ مى‌شوند و على‌ را ]از مقامش‌[ پایین‌ مى‌کشند. این‌ها حق‌ على‌ را ناچیزمى‌شمارند و گفتار نادرست‌ درباره‌ او به‌کار مى‌برند. هرچند او را به‌ صراحت‌ به‌ ستم‌گرى‌ متهم‌ نمى‌کنند، ولى‌ به‌خون‌ریزى‌ ناحق‌ و کوتاهى‌ کردن‌ در حق‌ عثمان‌ و مقصر بودن‌ در مسئله‌ قتل‌ او متهم‌ مى‌کنند. اینان‌ على‌ را از روى‌نادانى‌، از شمار امامان‌ هدایت‌ خارج‌ کرده‌ و در شمار امامان‌ فتنه‌ قرار مى‌دهند. او را به‌ دلیل‌ اختلاف‌ نظر مردم‌درباره‌اش‌ مستحق‌ مقام‌ و عنوان‌ خلافت‌ نمى‌دانند، ولى‌ یزید بن‌ معاویه‌ را به‌ دلیل‌ اتفاق‌ نظر مردم‌ بر خلافتش‌ مستحق‌این‌ عنوان‌ مى‌دانند. هرکس‌ على‌ را به‌ نیکى‌ یاد کند، او را متهم‌ مى‌کنند. بسیارى‌ از محدثان‌ از ذکر احادیث‌ فضایل‌على‌ و اظهار آن‌چه‌ نسبت‌ به‌ او واجب‌ است‌ اظهار شود، کوتاهى‌ کرده‌اند، درحالى‌ که‌ همه‌ آن‌ احادیث‌ وجه‌ صحیح‌دارند. هم‌چنین‌ اینان‌ فرزندش‌ حسین‌ را خارجى‌ و برهم‌ زننده‌ اجتماع‌ و اتفاق‌ مسلمانان‌ و مهدور الدم‌ مى‌دانند. اینان‌براى‌ تأیید نظر خود به‌ حدیث‌ پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» استناد کرده‌اند که‌ گویا فرموده‌ است‌: «من‌ خرج‌ على‌امتى‌ و هم‌ جمیع‌، فاقتلوه‌ کائناً ما کان‌؛ هرکس‌ بر امت‌ من‌ خروج‌ کند در حالى‌ که‌ متحد و مجتمع‌ هستند، او را بکشید، هرکس‌ که‌ باشد». این‌ گروه‌ على‌ و اهل‌ شورا را مساوى‌ دانسته‌اند به‌ این‌ دلیل‌ که‌ اگر براى‌ عمر فضیلت‌ على‌ ثابت‌مى‌شد، او را مقدم‌ مى‌کرد و کار را به‌ شورا واگذار نمى‌کرد. اینان‌ کسى‌ را که‌ از على‌ سخنى‌ گفته‌ یا حدیثى‌ از فضایل‌ اورا نقل‌ کرده‌ است‌، رها کرده‌اند تا جایى‌ که‌ بسیارى‌ از محدثان‌ این‌ گونه‌ حدیث‌ها را نقل‌ نکرده‌اند. در عوض‌ به‌ ذکرفضایل‌ عمرو بن‌ عاص‌ و معاویه‌ پرداخته‌اند. گویا فضایل‌ تنها مال‌ این‌ دو نفر است‌ و نباید این‌ دو را واگذارند و فضایل‌على‌ را نقل‌ کنند. اگر کسى‌ بگوید که‌ على‌ برادر رسول‌ خدا«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» و پدر دو نوه‌ او، یعنى‌ حسن‌ وحسین‌ است‌ و اصحاب‌ کساء، على‌ و فاطمه‌ و حسن‌ و حسین‌ هستند، چهره‌ها درهم‌ کشیده‌ مى‌شوند. اگر کسى‌ سخن‌پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» را یادآور شود که‌ فرمود: «من‌ کنت‌ مولاه‌ فعلی‌ّ مولاه‌» و «انت‌ منى‌ بمنزلة‌ هارون‌ من‌موسى‌» و امثال‌ این‌ها، این‌ گروه‌ در پى‌ توجیهى‌ براى‌ این‌ احادیث‌ مى‌گردند تا آن‌ را غیر معتبر و بى‌ارزش‌ کرده‌ و حق‌ آن‌را ضایع‌ سازند و این‌ کار آن‌ها به‌جهت‌ بغض‌ آن‌ها به‌ رافضه‌ است‌. این‌ها به‌ سبب‌ دشمنى‌ با رافضه‌ چیزهایى‌ را به‌ على‌نسبت‌ داده‌ و بر او تحمیل‌ کرده‌اند که‌ از او به‌دور است‌، و این‌ عین‌ نادانى‌ است‌. اگر تو مى‌خواهى‌ سالم‌ بمانى‌، خودت‌ را با محبت‌ افراطى‌ (غلوّ در محبت‌) و یا دشمنى‌ با على‌ به‌ هلاکت‌ نینداز، و هم‌چنین‌ به‌ سبب‌ جنایت‌ دیگران‌کینه‌اى‌ نسبت‌ به‌ على‌ روا مدار که‌ اگر چنین‌ کردى‌ تو جاهل‌ افراطى‌ در بغض‌ على‌ هستى‌. باید جایگاه‌ او را نسبت‌ به‌رسول‌ خدا«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» بشناسى‌ که‌ او تربیت‌ یافته‌ رسول‌ خدا«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» و برادر وداماد او بود. او در راه‌ مبارزه‌ با دشمنان‌ رسول‌ خدا«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» بردبار بود و جان‌ خود را در طبق‌اخلاص‌ نهاد و در جنگ‌ها جان‌فشانى‌ کرد. و باید جایگاه‌ دینى‌ و علمى‌ والاى‌ او و فضیلت‌ و شجاعتش‌ را بشناسى‌، بدون‌ آن‌که‌ او را از جایگاهى‌ که‌ سلف‌ صالح‌ براى‌ او قرار داده‌اند بالا ببرى‌ زیرا آن‌ها فضایل‌ او را مى‌دانستند و نسبت‌ به‌او و دیگران‌ آگاه‌تر از ما بودند. آن‌چه‌ سلف‌ صالح‌ بر آن‌ اجماع‌ کردند حق‌ آشکار، همان‌ است‌ و نباید در آن‌ شک‌ کرد واحادیث‌ نقل‌ شده‌ گاهى‌ دچار تحریف‌ و خلط‌ شده‌اند. اگر محبت‌ تو به‌ رسول‌ خدا«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» سبب‌محبت‌ تو به‌ کسانى‌ شده‌ است‌ که‌ با على‌ به‌ منازعه‌ و جنگ‌ پرداخته‌ و او را لعن‌ کردند، به‌ این‌ دلیل‌ که‌ آنان‌ صحابى‌رسول‌ خدا«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» بوده‌ و به‌ آن‌ حضرت‌ خدمت‌ کرده‌اند، این‌ محبت‌ به‌ على‌ سزاوارتر است‌، زیراسابقه‌، فضیلت‌ و قرابتش‌ به‌ رسول‌ خدا«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» از همه‌ بیشتر بوده‌ و از خواص‌ آن‌ حضرت‌محسوب‌ مى‌شده‌ است‌. و به‌ سبب‌ قربى‌ که‌ خداوند بین‌ او و رسول‌ خدا«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» در جریان‌ مباهله‌قرار داد، آن‌جایى‌ که‌ فرمود: «قل‌ تعالوا ندع‌ ابناءَنا وابناءَکم‌»، پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» حسن‌ و حسین‌ را آورد. و خداوند فرمود: «ونساءنا ونساءَکم‌»، پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» فاطمه‌ را آورد. و خداوند فرمود: «وانفسناوانفسکم‌»، پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» على‌ را آورد. اگر خداوند اراده‌ کند که‌ کسى‌ را بصیرت‌ ببخشد، او رابصیر خواهد کرد و اگر غیر از آن‌ را اراده‌ کند، او را سرگردان‌ خواهد کرد. 30
این‌ عبارت‌ها به‌ روشنى‌ بیان‌گر آن‌ است‌ که‌ ابن‌قتیبه‌ سنّی‌ِ، دوست‌دار اهل‌بیت‌«علیهم‌السلام‌» بوده‌ است‌، نه‌ ناصبى‌.
سؤال‌ دیگر این‌ است‌ که‌ ابن‌قتیبه‌ در فروع‌ فقهى‌ پیرو کدام‌یک‌ از مذاهب‌ مشهور اهل‌سنّت‌ بوده‌ است‌؟ جواب‌ این‌سؤال‌ مورد اتفاق‌ نظر نیست‌. ابن‌تیمیه‌ در این‌ باره‌ مى‌گوید: «ابن‌قتیبه‌ از منسوبین‌ به‌ احمد است‌»31. از این‌ سخن‌به‌دست‌ مى‌آید که‌ ابن‌قتیبه‌ پیرو مذهب‌ احمد بن‌ حنبل‌ و به‌ اصطلاح‌ حنبلى‌ بوده‌ است‌. عبدالحمید جندى‌ در کتاب‌اعلام‌ العرب‌ مى‌گوید:
براى‌ من‌ روشن‌ است‌ که‌ ابن‌قتیبه‌ مجتهد نبوده‌ و مذهبى‌ ویژه‌ خود در فقه‌ نداشته‌ است‌، و به‌ طور مسلم‌ مانند اغلب‌علماى‌ هم‌عصر خویش‌ شافعى‌ نبوده‌، زیرا سُبکى‌ او را در طبقات‌ الشافعیه‌ ذکر نکرده‌ است‌. مالکى‌ نیز نبوده‌ است‌، زیرا ابن‌فرحون‌ او را در الدیباج‌ المذهب‌ نیاورده‌ است‌. در طبقات‌ الحنفیه‌ کنوى‌ و هم‌چنین‌ در الجواهر المضیئه‌ فى‌طبقات‌ الحنفیه‌ نیز از او یاد نشده‌ است‌. پس‌ شکى‌ نیست‌ که‌ او گرایش‌ به‌ احمد بن‌ حنبل‌ داشته‌ و بر مذهب‌ او بوده‌است‌. 32
ابن‌ حجر در لسان‌ المیزان‌ از قول‌ زکریا بن‌ عبدالاعلى‌ نقل‌ مى‌کند که‌ ابن‌قتیبه‌ بر مذهب‌ مالک‌ (مالکى‌) بوده‌ است‌.33
از سوى‌ دیگر احمد عبدالباقى‌ درباره‌ ابن‌قتیبه‌ مى‌گوید: او علاوه‌ بر شهرتى‌ که‌ در لغت‌، ادب‌، علوم‌ قرآن‌ و حدیث‌داشت‌، از فقهاى‌ بزرگ‌ نیز بود. او ]مانند طبرى‌ و بخارى‌[ مذهب‌ فقهى‌ خاصى‌ داشت‌ که‌ با علم‌ و اجتهاد خود به‌ آن‌رسیده‌ بود و مقلد هیچ‌کدام‌ از مذاهب‌ فقهی‌ِ معروف‌ نبود. ابن‌ندیم‌ و ابن‌خلکان‌ از دو کتاب‌ فقهى‌ به‌ نام‌ جامع‌ الفقه‌ والتفقیه‌ براى‌ وى‌ یاد کرده‌اند. 34
البته‌ این‌ ادعاى‌ احمد عبدالباقى‌ اثبات‌ نشده‌ و دلیل‌ قانع‌ کننده‌اى‌ براى‌ آن‌ وجود ندارد. خود او نیز براى‌ این‌ ادعا هیچ‌دلیل‌ مستندى‌ ارائه‌ نکرده‌ است‌ و هیچ‌کدام‌ از کسانى‌ که‌ درباره‌ ابن‌قتیبه‌ مطلبى‌ گفته‌اند چنین‌ ادعایى‌ نکرده‌اند. هم‌چنین‌ در منابع‌ معتبر، مطلبى‌ که‌ این‌ ادعا را ثابت‌ کند نیافتیم‌، بلکه‌ شواهدى‌ برخلاف‌ این‌ ادعا نیز مشاهده‌ مى‌کنیم‌. به‌ عنوان‌ مثال‌، ذهبى‌ مى‌گوید:
قاسم‌ بن‌ اصبغ‌ گفته‌ است‌ که‌ ابن‌قتیبه‌ کتابى‌ در فقه‌ دارد و او از ابن‌ راهویه‌ مطالب‌ زیادى‌ نقل‌ کرده‌ است‌. از ابن‌ اصبغ‌سؤال‌ شد که‌ کتاب‌ ]فقهى‌[ او ]چگونه‌ است‌[ آیا از آن‌ استفاده‌ مى‌شود؟ گفت‌: نه‌، به‌ خدا سوگند، من‌ با طبرى‌ وابن‌ سریج‌ که‌ صاحب‌ نظر هستند، در این‌ باره‌ گفت‌وگو کردم‌ و پرسیدم‌ که‌ کتاب‌ ابن‌قتیبه‌ در فقه‌ چگونه‌ است‌؟ آن‌هاگفتند: چیز مهمى‌ نیست‌. کتاب‌ فقهى‌ ابوعبید نیز چیز مهمى‌ نیست‌. سپس‌ گفتند: این‌ها اهل‌ فقه‌ نیستند و عنوان‌ فقیه‌سزاوارشان‌ نیست‌. شما اگر فقه‌ مى‌خواهید به‌ کتاب‌ شافعى‌ و داود و امثال‌ آن‌ها مراجعه‌ کنید. 35
بنابراین‌ مى‌توان‌ گفت‌ که‌ ابن‌قتیبه‌ مجتهد نبوده‌ و مذهب‌ فقهى‌ ویژه‌ خود نداشته‌ است‌، بلکه‌ پیرو یکى‌ از مذاهب‌فقهى‌ مشهور اهل‌ سنت‌ بوده‌ و همان‌طورى‌ که‌ یادآور شدیم‌ در این‌ مورد دو قول‌ وجود دارد، یکى‌ آن‌که‌ پیرو مذهب‌حنبلى‌ بوده‌ و دیگرى‌ آن‌که‌ پیرو مذهب‌ مالکى‌ بوده‌ است‌.
البته‌ از آرا و دیدگاه‌هاى‌ او و گرایشى‌ که‌ به‌ احمد بن‌ حنبل‌ داشته‌، استنباط‌ مى‌شود که‌ او حنبلى‌ بوده‌ است‌. اهل‌حدیث‌ بودن‌ او و گرایش‌ او به‌ احمد ابن‌ حنبل‌ و مخالفتش‌ با ابوحنیفه‌ و مذهب‌ او و امثال‌ این‌ها، حنبلى‌ بودن‌ او راتقویت‌ مى‌کند. هم‌چنین‌ مى‌توان‌ شواهدى‌ نیز براى‌ مالکى‌ بودن‌ او ذکر کرد هرچند این‌ شواهد نمى‌توانند دلیلى‌ براى‌مالکى‌ بودن‌ او باشند. یکى‌ از شواهد آن‌ است‌ که‌ پسرش‌ احمد که‌ به‌ شدت‌ تحت‌ تأثیر آثار و افکار پدرش‌ بود و عمرخود را صرف‌ حفظ‌ و ترویج‌ آثار پدرش‌ کرد و او از خود هیچ‌ اثرى‌ برجاى‌ نگذاشت‌، پیرو مذهب‌ مالکى‌ بود و ظاهراًکسى‌ خلاف‌ آن‌ را نگفته‌ است‌. به‌نظر مى‌رسد کسى‌ که‌ تا این‌ حد تحت‌ تأثیر کسى‌ باشد و مروج‌ آثار او باشد، درمذهب‌ نیز پیرو مذهب‌ اوست‌.
نکته‌ دیگر این‌که‌ اهل‌ مغرب‌ که‌ غالباً مالکى‌ بوده‌ و هستند به‌ ابن‌قتیبه‌ بسیار گرایش‌ داشتند و آثار او در آن‌جا رواج‌ بسیارداشت‌ و اهل‌ آن‌جا مى‌گفتند: هر خانه‌اى‌ که‌ در آن‌ از تصنیفات‌ ابن‌قتیبه‌ نباشد خیرى‌ در آن‌ نیست‌ و هم‌چنین‌ به‌ کسى‌که‌ بدگویى‌ از ابن‌قتیبه‌ را جایز مى‌شمرد، اتهام‌ زندقه‌ مى‌زدند. 36
ج‌) فضاى‌ زندگى‌ علمى‌
ابن‌قتیبه‌ در بغداد رشد کرد و دوران‌ نوجوانى‌ و جوانى‌ خود، یعنى‌ دوران‌ نشاط‌ علمى‌ و بهار کسب‌ علم‌ و دانش‌ را دربغداد سپرى‌ کرد. وى‌ در اواخر دوران‌ خلافت‌ مأمون‌ عباسى‌ که‌ دوران‌ رشد و شکوفایى‌ علمى‌ بغداد و جهان‌ اسلام‌بود، قدم‌ به‌ میدان‌ آموزش‌ و کسب‌ علم‌ و دانش‌ نهاد.
فضاى‌ علمى‌ بغداد، فضایى‌ باز و آزاد بود و نهضت‌ ترجمه‌ اوج‌ گرفته‌ و افکار و اندیشه‌هاى‌ گوناگون‌ وارد جهان‌ اسلام‌شده‌ بود. بغداد محل‌ تضارب‌ آرا و رشد اندیشه‌ها بود. معتزله‌ با نشاط‌ و فعال‌ وارد فضاى‌ علمى‌ و فرهنگى‌ شده‌ ومناظره‌هاى‌ علمى‌ و کلامى‌ بالا گرفته‌ بود. مأمون‌ عباسى‌ رسماً از معتزله‌ حمایت‌ کرد و معتزلیان‌ اوج‌ گرفتند. دو تن‌ ازجانشینان‌ مأمون‌، یعنى‌ معتصم‌ و واثق‌ نیز از جریان‌ معتزله‌ حمایت‌ کردند. البته‌ این‌ وضع‌ دوام‌ نیافت‌ و متوکل‌ عباسى‌با تغییر جهت‌ و برخلاف‌ خلفاى‌ قبلى‌، بر ضد معتزله‌ موضع‌گیرى‌ کرد. حمایت‌ متوکل‌ از اهل‌ حدیث‌ و مخالفت‌ او بامعتزله‌ موجب‌ شد که‌ ستاره‌ بخت‌ معتزله‌ افول‌ کند و اهل‌ حدیث‌ اوج‌ بگیرند.
تغییر پایتخت‌ خلافت‌ از بغداد به‌ سامرا و سلطه‌ ترکان‌ بر دستگاه‌ خلافت‌ و موضع‌گیرى‌ خلیفه‌ بر ضد معتزله‌ و شیعیان‌و به‌طور کلى‌ ایرانیان‌ از ویژگى‌هاى‌ این‌ دوران‌ بود. البته‌ تغییر پایتخت‌ از بغداد به‌ سامرا تأثیر چندانى‌ بر فضاى‌ علمى‌ وفرهنگى‌ نگذاشت‌ و بغداد همچنان‌ مرکز علمى‌ جهان‌ اسلام‌ باقى‌ ماند.
نکته‌ دیگر این‌که‌ سلطه‌ ترکان‌ بر دستگاه‌ خلافت‌ و موضع‌گیرى‌ بر ضد عنصر ایرانى‌ در دستگاه‌ خلافت‌ باعث‌ شد که‌نهضت‌ شعوبى‌گرى‌ که‌ غالباً از جانب‌ ایرانیان‌ بود اوج‌ بگیرد. ابن‌قتیبه‌ در مقابله‌ و مبارزه‌ با معتزله‌ و شعوبیه‌ با دستگاه‌خلافت‌، هم‌سو بود. مبارزه‌ با این‌ دو گروه‌ در آثار ابن‌قتیبه‌ به‌ روشنى‌ به‌ چشم‌ مى‌خورد. افکار و اندیشه‌هایش‌ از این‌جهت‌ براى‌ دستگاه‌ خلافت‌ با اهمیت‌ بود. از این‌ رو رابطه‌ ابن‌قتیبه‌ با دستگاه‌ خلافت‌، به‌ویژه‌ عبیدالله بن‌ یحیى‌ بن‌خاقان‌، وزیر متوکل‌، رابطه‌اى‌ مثبت‌ و حسنه‌ بود. ابن‌قتیبه‌ کتاب‌ ادب‌ الکاتب‌ را به‌ خاقانى‌ تقدیم‌ کرد. خاقانى‌ نیزمنصب‌ قضاوت‌ دینور را به‌ او سپرد. البته‌ این‌ بدان‌ معنا نیست‌ که‌ ابتدا ابن‌قتیبه‌ کتاب‌ را تقدیم‌ کرد و بعد قاضى‌ شد، بلکه‌ ظاهراً قضیه‌ برعکس‌ است‌ و تقدیم‌ کتاب‌ بعد از دوران‌ قضاوت‌ در دینور بوده‌ است‌.
خلاصه‌ این‌که‌ ابن‌قتیبه‌ در دوران‌ رشد و شکوفایى‌ علمی‌ِ بغداد از محضر اساتید و دانشمندان‌ برجسته‌اى‌ کسب‌ علم‌کرد و فضاى‌ باز علمى‌ و فرهنگى‌ بغداد و تضارب‌ آرا و اندیشه‌ها، او را عالمى‌ برجسته‌ و اندیشمندى‌ توانا ساخت‌ وتوانست‌ به‌ زودى‌ قله‌هاى‌ علمى‌ را یکى‌ پس‌ از دیگرى‌ فتح‌ کند.
د) جایگاه‌ علمى‌
چنان‌که‌ گذشت‌، ابن‌قتیبه‌ در فضاى‌ علمى‌ بانشاط‌ و بالنده‌ بغداد وارد عرصه‌ علم‌ و دانش‌ شد. او از استعداد بالایى‌برخوردار بود و مدارج‌ علمى‌ را با سرعت‌ پشت‌ سر گذاشت‌ و به‌ جایگاه‌ علمى‌ رفیعى‌ دست‌ یافت‌. وى‌ در فضاى‌ بازعلمى‌ و در میان‌ تضارب‌ آرا و اندیشه‌هاى‌ مختلف‌ رشد کرد و دانش‌هاى‌ گوناگونى‌ را فرا گرفت‌. ابن‌قتیبه‌ در علوم‌مختلفى‌ مانند علوم‌ قرآن‌، حدیث‌، فقه‌، تاریخ‌، لغت‌ و ادبیات‌ عرب‌ صاحب‌ نظر شد. در ادبیات‌ عرب‌ دو مکتب‌بصره‌ و کوفه‌ را درهم‌ آمیخت‌37 و مکتب‌ جدیدى‌ به‌نام‌ مکتب‌ بغداد ایجاد کرد. 38 او کتاب‌هاى‌ فراوانى‌ درموضوعات‌ گوناگون‌ از خود برجاى‌ گذاشت‌. منابع‌ حدود 47 کتاب‌ با ذکر نام‌ به‌ او نسبت‌ داده‌اند. 39
ابن‌قتیبه‌ از نظر علمى‌ جایگاه‌ والایى‌ یافت‌ و با بسیارى‌ از دانشمندان‌ و صاحب‌نظران‌ دست‌ و پنجه‌ نرم‌ کرد. هم‌چنین‌با فرقه‌هاى‌ مختلف‌ مذهبى‌، کلامى‌ و فکرى‌، مانند معتزله‌، مشبهه‌، شعوبیه‌ و... به‌ مبارزه‌ برخاست‌ و کتاب‌هایى‌ درردّ دیدگاه‌هاى‌ آن‌ها نوشت‌.
مسلم‌ بن‌ قاسم‌ درباره‌ ابن‌قتیبه‌ مى‌گوید:
او از عالمان‌ لغت‌ و کثیر التألیف‌ و آگاه‌ به‌ تصنیف‌ و راست‌گو و از اهل‌ سنّت‌ است‌. 40
خطیب‌ بغدادى‌ او را صاحب‌ تصانیف‌ مشهور و کتاب‌هاى‌ معروف‌ و ثقه‌ و متدین‌ و فاضل‌ معرفى‌ کرده‌، 41هم‌چنان‌ که‌ ذهبى‌ نیز وى‌ را خزانه‌ علم‌ خوانده‌ است‌. 42
ابن‌ کثیر در وصف‌ ابن‌قتیبه‌ مى‌گوید:
ابن‌قتیبه‌ نحوى‌، لغوى‌ و صاحب‌ تصانیف‌ بسیار و بدیع‌ و مفید است‌ که‌ دربردارنده‌ علوم‌ فراوان‌ و سودمندى‌ هستند واو یکى‌ از عالمان‌ و ادیبان‌ و حافظان‌ وارسته‌ است‌. 43
ابن‌خلکان‌ مى‌گوید: «او فاضل‌ و ثقه‌ است‌ و جمیع‌ تصانیف‌ او مفید هستند». 44
ابن‌تیمیه‌ به‌ نقل‌ از کتاب‌ التحدیث‌ بمناقب‌ اهل‌ الحدیث‌ چنین‌ آورده‌ است‌:
او یکى‌ از پیشوایان‌ بزرگ‌ و عالمان‌ فاضل‌ است‌ که‌ تصانیفش‌ از همه‌ بهتر و نظم‌ و ترتیب‌ بهترى‌ دارند. او حدودسى‌صد تصنیف‌ دارد. 45
البته‌ همه‌ صاحب‌نظران‌ چنین‌ نظرى‌ ندارند و برخى‌ از آن‌ها ابن‌قتیبه‌ را نقد کرده‌اند. ابومنصور ازهرى‌ (370 ق‌) درمقدمه‌ کتابش‌ تهذیب‌ اللغه‌ مى‌گوید:
ابوحمد عبدالله بن‌ مسلم‌ دینورى‌ کتاب‌هایى‌ درباره‌ مشکل‌ القرآن‌، غریب‌ القرآن‌، مشکل‌ الحدیث‌ و... نگاشته‌ است‌. در باب‌ غریب‌ الحدیث‌، مطالبى‌ در ردّ دیدگاه‌هاى‌ ابوعبید نوشته‌ و نام‌ آن‌ را اصلاح‌ الغلط‌ نهاده‌ است‌. من‌ این‌ مطالب‌را جست‌ و جو و بررسى‌ کردم‌ و از اشتباهات‌ او آگاهى‌ یافتم‌. البته‌ در بیشتر موارد نظریه‌هایش‌ درست‌ است‌. جاهایى‌که‌ مرتکب‌ اشتباه‌ شده‌ است‌، یادآورى‌ کرده‌ و در کتاب‌ خود آورده‌ام‌ و صورت‌ درست‌ آن‌ را آورده‌ام‌. من‌ ندیده‌ام‌ کسى‌او را در آن‌چه‌ از ابى‌حاتم‌ سجزى‌ و عباس‌ بن‌ فرج‌ ریّاشى‌ و ابى‌سعید مکفوف‌ بغدادى‌ نقل‌ کرده‌ است‌، متهم‌ به‌ کذب‌کرده‌ باشد. ولى‌ آن‌چه‌ خودش‌ با تکیه‌ بر رأى‌ و نظر خود بیان‌ کرده‌، مانند معانى‌ غامض‌ یا یک‌ مطلب‌ مشکل‌ از علل‌تصریف‌ و نحو و یا یک‌ مطلب‌ غریب‌، چه‌ بسا در چیزهایى‌ دچار لغزش‌ شده‌ است‌ که‌ بر کسى‌ که‌ اندک‌ آگاهى‌ و علمى‌داشته‌ باشد، پوشیده‌ نیست‌. من‌ او را چنین‌ یافتم‌ که‌ در موضوعاتى‌ که‌ به‌ نیکى‌ به‌ آن‌ علم‌ و آگاهى‌ ندارد، به‌ حدس‌ وگمان‌ روى‌ مى‌آورد. و ابن‌ انبارى‌ (م‌ 328 ق‌) به‌ او غفلت‌ و کند فهمى‌ و کمى‌ آگاهى‌ نسبت‌ داده‌، حدود یک‌ چهارم‌ ازمطالبى‌ را که‌ در باب‌ مشکل‌ القرآن‌ نوشته‌ است‌، ردّ مى‌کند. 46
ابوطیب‌ عبدالواحد بن‌ على‌ در کتاب‌ مراتب‌ النحویین‌ درباره‌ ابن‌قتیبه‌ مى‌گوید:
او حکایات‌ و روایاتى‌ از کوفیین‌ آورده‌ که‌ موثق‌ نیستند و مطلب‌ خلط‌ شده‌ است‌.
و درباره‌ برخى‌ آثار او از جمله‌ المعارف‌ و الشعر والشعراء و عیون‌ الاخبار و... مى‌گوید:
ابن‌قتیبه‌ چیزهایى‌ را شروع‌ کرده‌ ولى‌ نتوانسته‌ است‌ به‌ درستى‌ از عهده‌ آن‌ برآید، مانند تألیف‌ این‌گونه‌ آثار. 47
البته‌ افرادى‌ مانند ذهبى‌، سیوطى‌ و دیگران‌ تلاش‌ کرده‌اند که‌ به‌ اشکالات‌ وارده‌ بر ابن‌قتیبه‌ پاسخ‌ دهند که‌ برخى‌ ازجواب‌ها جانب‌دارانه‌ است‌. گفتنى‌ است‌ که‌ ابومنصور ازهرى‌ بعد از نقد و بررسى‌ آثار و دیدگاه‌هاى‌ ابن‌قتیبه‌ و ابوتراب‌، درباره‌ آن‌ها چنین‌ مى‌گوید:
... و آن‌ دو از لحاظ‌ شهرت‌ و بلندى‌ آوازه‌ و تألیفات‌ نیکو، در جایگاهى‌ هستند که‌ از خطایى‌ به‌ این‌ شکل‌ و لغزش‌هایى‌که‌ در آثار آن‌ها رخ‌ داده‌، چشم‌پوشى‌ مى‌شود. 48
گفتنى‌ است‌ که‌ اولین‌ مخالف‌ ابن‌قتیبه‌ که‌ بیشترین‌ خصومت‌ را با او داشته‌ و او را متهم‌ کرده‌، ابوبکر محمد بن‌ قاسم‌انبارى‌ (328 ق‌) است‌. دومین‌ خصم‌ او، دارقطنى‌، شاگرد ابن‌ انبارى‌ است‌. سومین‌ آن‌ها حاکم‌، شاگرد دارقطنى‌است‌. بعد از او بیهقى‌، شاگرد حاکم‌ است‌. خواه‌ نا خواه‌ این‌ها همه‌ متأثر از ابن‌ انبارى‌ هستند و بیشتر مخالفت‌ها باابن‌قتیبه‌ به‌ دیدگاه‌هاى‌ ابن‌انبارى‌ برمى‌گردد.
به‌ هر حال‌، بسیارى‌ از مخالفت‌ها با ابن‌قتیبه‌ ریشه‌ در اختلافات‌ فکرى‌ و فرقه‌اى‌ دارد. عده‌اى‌ به‌ سبب‌ آن‌که‌ او با اهل‌رأى‌ و قیاس‌ مانند ابوحنیفه‌ مخالف‌ بوده‌ است‌، او را مورد انتقاد و حمله‌ قرار داده‌ و عده‌اى‌ نیز به‌ دلیل‌ مخالفت‌ او بامعتزله‌ بر او تاخته‌ و گفته‌اند که‌ او بد زبان‌ بوده‌ و به‌ عالمان‌ بزرگ‌ بى‌احترامى‌ کرده‌ است‌. 49
ه) آثار و تألیفات‌
ابن‌قتیبه‌ آثار زیادى‌ از خود برجاى‌ گذاشته‌ است‌. ابوالعلاء معرى‌ شمار کتاب‌هاى‌ او را 65 عنوان‌50 و ابن‌تیمیه‌به‌ نقل‌ از کتاب‌ التحدیث‌ بمناقب‌ اهل‌ الحدیث‌ تعداد آن‌ها را سى‌صد51 عنوان‌ ذکر کرده‌ است‌. ولى‌ آن‌چه‌ بامشخصات‌ و نام‌ و نشان‌ به‌ او نسبت‌ داده‌اند حدود 4752 عنوان‌ است‌ که‌ ما در این‌جا آن‌ها را با توضیحات‌ مختصرذکر مى‌کنیم‌. البته‌ براى‌ تنظیم‌ این‌ بخش‌، از منابع‌ گوناگون‌، از جمله‌ فهرست‌ ابن‌ ندیم‌، معجم‌ الادباء یاقوت‌، انباءالرواة‌ قفطى‌، وفیات‌ الاعیان‌ ابن‌خلکان‌، سیر اعلام‌ النبلاء ذهبى‌، الوافى‌ بالوفیات‌ صفدى‌، کشف‌ الظنون‌ حاجى‌خلیفه‌ و... استفاده‌ کرده‌ که‌ براى‌ جلوگیرى‌ از اطاله‌ کلام‌ و تفصیل‌ بى‌مورد، از ذکر تفصیلى‌ منابع‌ در پاورقى‌ معرفى‌ آثارابن‌قتیبه‌ خوددارى‌ کرده‌ایم‌.
1. مشکل‌ القرآن‌ (تأویل‌ مشکل‌ القرآن‌) : منابع‌ گوناگون‌ از این‌ کتاب‌ یاد کرده‌اند. ابن‌ ندیم‌ آن‌ را با نام‌ المشکل‌ ذکر کرده‌است‌. این‌ کتاب‌ با تحقیق‌ و مقدمه‌ سید احمد صقر چاپ‌ شده‌ است‌. موضوعات‌ مورد بحث‌ آن‌ عبارت‌اند از: قوت‌بیان‌ عرب‌، گستردگى‌ دایره‌ مجاز در این‌ زبان‌، وجوه‌ قرآن‌ و متشابهات‌ آن‌، مجاز، استعاره‌، مقلوب‌، حذف‌، اختصارو... .
2. غریب‌ القرآن‌: بسیارى‌ از منابع‌، از این‌ کتاب‌ یاد کرده‌اند. ابن‌قتیبه‌ در این‌ کتاب‌ درباره‌ الفاظ‌ غریب‌ در قرآن‌ و امثال‌ آن‌بحث‌ مى‌کند.
3. معانى‌ القرآن‌: داودى‌ و سیوطى‌ در بغیه‌ آن‌ را ذکر کرده‌اند. ظاهراً این‌ همان‌ کتاب‌ غریب‌ القرآن‌ است‌ و کتاب‌جداگانه‌اى‌ نیست‌.
4. القراءات‌: ابن‌ ندیم‌ از آن‌ یاد کرده‌، هم‌چنان‌ که‌ خود ابن‌قتیبه‌ نیز در کتاب‌ مشکل‌ القرآن‌ به‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌ است‌.
5. اعراب‌ القراءات‌ (اعراب‌ القرآن‌) : ابن‌خلکان‌ و قفطى‌ با نام‌ اعراب‌ القراءات‌ و ابن‌ ندیم‌، سیوطى‌ و داودى‌ با نام‌ اعراب‌القرآن‌ از آن‌ یاد کرده‌اند. ظاهراً اعراب‌ القرآن‌ صحیح‌ است‌، زیرا با وجود «القراءات‌» جایى‌ براى‌ «اعراب‌ القراءات‌»باقى‌ نمى‌ماند.
6. الرد على‌ القائل‌ بخلق‌ القرآن‌: داودى‌ و سیوطى‌ به‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌اند.
7. آداب‌ القراءه‌: حاجى‌ خلیفه‌ از آن‌ یاد کرده‌ است‌، البته‌ احتمال‌ دارد این‌ همان‌ القراءات‌ باشد.
8. غریب‌ الحدیث‌: بسیارى‌ از منابع‌ به‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌اند و مسلماً چنین‌ کتابى‌ دارد.
9. اصلاح‌ غلط‌ ابى‌ عبید: داودى‌ و سیوطى‌ با همین‌ عنوان‌، ابن‌خلکان‌، قفطى‌ و ابن‌عماد با عنوان‌ اصلاح‌ الغلط‌ وابن‌ ندیم‌ با نام‌ اصلاح‌ غلط‌ ابى‌عبید فى‌ غریب‌ الحدیث‌ از آن‌ یاد کرده‌اند.
10. مشکل‌ الحدیث‌: بسیارى‌ از منابع‌ به‌ آن‌ اشاره‌ شده‌ و مورد تردید نیست‌. در برخى‌ منابع‌ با عنوان‌هاى‌ دیگرى‌ مانندمختلف‌ الحدیث‌ و اختلاف‌ تأویل‌ الحدیث‌ از آن‌ یاد شده‌، ولى‌ ظاهراً این‌ها کتاب‌هاى‌ مستقلى‌ نیستند و همه‌ این‌هایک‌ کتاب‌ است‌.
11. المسائل‌ والاجوبه‌: داودى‌ و سیوطى‌ با همین‌ عنوان‌ به‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌اند، ولى‌ ابن‌ندیم‌، ابن‌خلکان‌ و قفطى‌ عنوان‌المسائل‌ والجوابات‌ را آورده‌اند.
12. دلائل‌ النبوة‌: ابن‌ندیم‌، داودى‌، سیوطى‌ و حاجى‌ خلیفه‌ آن‌ را با همین‌ نام‌ خوانده‌اند، ولى‌ ابن‌انبارى‌ با نام‌ دلائل‌النبوة‌ من‌ الکتب‌ المنزلة‌ على‌ الانبیاء و قاضى‌ عِیاض‌ در کتاب‌ المدارک‌ با نام‌ أعلام‌ النبوة‌ به‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌اند.
13. جامع‌ الفقة: ابن‌ ندیم‌ با همین‌ نام‌ و قفطى‌ با نام‌ کتاب‌ الفقه‌ از آن‌ یاد کرده‌اند.
14. کتاب‌ التفقیه‌: ابن‌ ندیم‌، ابن‌ خلکان‌، قفطى‌ و حاجى‌خلیفه‌ آن‌ را ذکر کرده‌اند، ولى‌ ظاهراً این‌ همان‌ کتاب‌ الفقه‌ یاجامع‌ الفقه‌ است‌، نه‌ کتاب‌ دیگرى‌.
15. کتاب‌ الاشربه‌: ابن‌ ندیم‌، ابن‌خلکان‌، قفطى‌، ابن‌ عماد و حاجى‌ خلیفه‌ آن‌ را نام‌ برده‌اند.
16. الردّ على‌ المشبهه‌: ابن‌ندیم‌، داودى‌، سیوطى‌ و قفطى‌ آن‌ را ذکر کرده‌اند. ظاهراً این‌ همان‌ کتاب‌ الاختلاف‌ فى‌ اللفظ‌والرد على‌ الجهمیه‌ والمشبهه‌ است‌.
17. ادب‌ الکاتب‌: بسیارى‌ از منابع‌ آن‌ را آورده‌اند. خطیب‌ بغدادى‌ و ابن‌ انبارى‌ آن‌ را با عنوان‌ ادب‌ الکتّاب‌ ذکر کرده‌اند. ابن‌ سیّد بطلیوسى‌ شرحى‌ با عنوان‌ الاقتضاب‌ فى‌ شرح‌ ادب‌ الکتّاب‌ نوشته‌ که‌ با نام‌ دوم‌ سازگار است‌.
18. عیون‌ الشعر: ابن‌ ندیم‌ به‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌ و مشتمل‌ بر ده‌ کتاب‌ (جزء) دانسته‌ است‌.
19. کتاب‌ المراتب‌ والمناقب‌ من‌ عیون‌ الشعر: این‌ را نیز ابن‌ ندیم‌ آورده‌ و ظاهراً جزئى‌ از همان‌ کتاب‌ عیون‌ الشعر است‌، نه‌کتاب‌ دیگرى‌.
20. معانى‌ الشعر الکبیر: ابن‌ ندیم‌ آن‌ را ذکر کرده‌ و مشتمل‌ بر دوازده‌ جزء دانسته‌ است‌.
21. دیوان‌ الکتّاب‌: ابن‌ ندیم‌، داودى‌، سیوطى‌ و حاجى‌ خلیفه‌ آن‌ را نام‌ برده‌اند.
22. تقویم‌ اللسان‌: حاجى‌ خلیفه‌ آن‌ را ذکر کرده‌، ولى‌ معلوم‌ نیست‌ کتاب‌ ابن‌قتیبه‌ باشد، مگر این‌که‌ جزئى‌ از کتاب‌ ادب‌الکاتب‌ باشد.
23. خلق‌ الانسان‌: ابن‌ ندیم‌، داودى‌، سیوطى‌ و حاجى‌ خلیفه‌ آن‌ را ذکر کرده‌اند.
24. کتاب‌ الخیل‌: ابن‌ ندیم‌، ابن‌خلکان‌، داودى‌، سیوطى‌ و قفطى‌ آن‌ را ذکر کرده‌اند، ولى‌ حاجى‌ خلیفه‌ آن‌ را با نام‌کتاب‌ الحیل‌ آورده‌ است‌.
25. الانواء: ابن‌ ندیم‌، داودى‌، سیوطى‌، ابن‌خلکان‌، سمعانى‌، قفطى‌ و حاجى‌ خلیفه‌ از آن‌ یاد کرده‌اند. چنین‌ کتابى‌ به‌ابوحنیفه‌ دینورى‌ نیز نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌. این‌ دو کتاب‌ را با خصوصیات‌ مشترک‌ توصیف‌ کرده‌اند و احتمال‌ دارد که‌یک‌ کتاب‌ بوده‌ و به‌ هر دو نسبت‌ داده‌ باشند.
26. جامع‌ النحو الکبیر: ابن‌ ندیم‌، داودى‌، سیوطى‌، قفطى‌ و حاجى‌ خلیفه‌ آن‌ را ذکر کرده‌اند.
27. جامع‌ النحو الصغیر: ابن‌ندیم‌، داودى‌، سیوطى‌، قفطى‌ و حاجى‌ خلیفه‌ آن‌ را آورده‌اند.
28. المسیر والقداح‌: ابن‌ ندیم‌، ابن‌خلکان‌، قفطى‌ و حاجى‌ خلیفه‌ به‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌اند.
29. فضل‌ العرب‌ والتنبیه‌ على‌ علومها: ابن‌قتیبه‌ در کتاب‌ عیون‌ الاخبار به‌ این‌ کتابش‌ اشاره‌ کرده‌ و گفته‌ است‌: «براى‌ شاعران‌کتابى‌ و براى‌ شعر، بابى‌ طولانى‌ در کتاب‌ العرب‌ اختصاص‌ داده‌ام‌». 53 ابن‌قتیبه‌ در این‌جا نام‌ مختصر این‌ کتاب‌ راذکر کرده‌ است‌ نه‌ کامل‌ آن‌ را. 54 نسخه‌اى‌ از این‌ کتاب‌ در دارالکتب‌ المصریه‌ نگهدارى‌ مى‌شود که‌ صفحات‌ اولش‌از بین‌ رفته‌ و نام‌ کتاب‌ مشخص‌ نیست‌. در اول‌ جزء دوم‌ آن‌ نوشته‌ شده‌: «فضل‌ العرب‌ على‌ العجم‌» و در پایان‌ جزء اول‌نوشته‌ شده‌ است‌: پایان‌ کتاب‌ «العرب‌ وعلومها». شاید از بین‌ رفتن‌ صفحه‌ اول‌ این‌ کتاب‌ باعث‌ شده‌ است‌ که‌ نام‌هاى‌مختلفى‌ از قبیل‌ فضل‌ العرب‌ على‌ العجم‌، فضل‌ العرب‌ والتنبیه‌ على‌ علومها و کتاب‌ العرب‌ وعلومها و هم‌چنین‌ التسویه‌بین‌ العرب‌ والعجم‌ براى‌ آن‌ ذکر کنند. 55
البته‌ بسیارى‌ از منابع‌ از آن‌ با نام‌ التسویه‌ بین‌ العرب‌ والعجم‌ یاد کرده‌اند. شایسته‌ مقام‌ و جایگاه‌ عالمى‌ مانند ابن‌قتیبه‌هم‌ همین‌ است‌ که‌ کتابش‌ را با چنین‌ عنوانى‌ و با همین‌ موضوع‌ بنویسد، ولى‌ آن‌چه‌ ابن‌ عبد ربه‌ در کتاب‌ العقد الفرید ازآن‌ نقل‌ کرده‌، با عنوان‌ فضل‌ العرب‌ على‌ العجم‌ سازگارتر است‌. ابن‌ عبد ربه‌ چنین‌ آورده‌ است‌:
ابن‌قتیبه‌ در کتاب‌ تفضیل‌ العرب‌ گفته‌ است‌: «واما اهل‌ تسویه‌... ؛ گروهى‌ از آن‌ها برخى‌ از ظواهر قرآن‌ و حدیث‌ را گرفته‌و با آن‌ بر ضد مخالفانشان‌ احتجاج‌ کرده‌، ولى‌ درست‌ در معناى‌ آن‌ دقت‌ نکرده‌اند. آنان‌ به‌ آیاتى‌ مانند «یا ایها الناس‌ اناخلقناکم‌ من‌ ذکر وانثى‌ وجعلناکم‌ شعوباً و قبائل‌ لتعارفوا، ان‌ّ اکرمکم‌ عندالله اتق'کم‌» و آیه‌ «انّما المؤمنون‌ اخوة‌» ونیز به‌ قول‌پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» در خطبه‌ حجة‌ الوداع‌ که‌ فرموده‌ است‌: «أیّها الناس‌ ان‌ّ الله قد اذهب‌ عنکم‌ نخوة‌الجاهلیه‌ وتفاخرها بالا´باء، لیس‌ لعربی‌ّ على‌ عجمى‌ فخر الاّ بالتقوى‌، کلّکم‌ لا´دم‌ وآدم‌ من‌ تراب‌» و هم‌چنین‌ به‌ قول‌ دیگرش‌ که‌فرموده‌ است‌: «المؤمنون‌ تتکافأ دماؤهم‌ ویسعى‌ بذمتهم‌ ادناهم‌ وهم‌ یدٌ على‌ مَن‌ سواهم‌»، تمسک‌ جسته‌اند. معنایى‌ که‌ ازاین‌ آیات‌ و روایات‌ برداشت‌ مى‌شود این‌ است‌ که‌ همه‌ مؤمنان‌ در طریق‌ احکام‌ و منزلت‌ نزد خدا و در روز قیامت‌برابرند ]نه‌ در امور دنیا[. اگر همه‌ مردم‌ در امور دنیا برابر بودند و هیچ‌کس‌ بر دیگرى‌ برترى‌ نداشت‌ مگر در اموراخروى‌، دیگر در دنیا شریف‌ و غیر شریف‌ و فاضل‌ و مفضول‌ وجود نداشت‌، در حالى‌ که‌ پیامبر«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ وسلم‌»فرموده‌ است‌: «هرگاه‌ کریم‌ قومى‌ نزد شما آمد، او را اکرام‌ کنید» و هم‌چنین‌ فرموده‌ است‌: «از لغزش‌ بزرگان‌صاحب‌ جاه‌ در گذرید»، و درباره‌ قیس‌ بن‌ عاصم‌ فرموده‌ است‌: «او سَرْوَر اهل‌ وبر (چادر نشینان‌) است‌». مردم‌ عرب‌ضرب‌ المثل‌ها و جمله‌هاى‌ حکیمانه‌اى‌ دارند، مثلاً مى‌گویند: «مردم‌ همواره‌ با خیر، قرین‌اند مادامى‌ که‌ مختلف‌باشند و هرگاه‌ برابر شوند هلاک‌ گردند». یا مى‌گویند: «مردم‌ قرین‌ خیر خواهند بود مادامى‌ که‌ در بین‌ آن‌ها اشراف‌ واخیار وجود داشته‌ باشد، هرگاه‌ همه‌ آن‌ها باهم‌ یک‌سان‌ شوند هلاک‌ خواهند شد». اقوام‌ عرب‌ هرگاه‌ قومى‌ را مذمت‌کنند، مى‌گویند: «مانند دندان‌هاى‌ الاغ‌ باهم‌ برابرند». چگونه‌ تمام‌ مردم‌ در فضایل‌ برابر خواهند بود، درحالى‌ که‌ یک‌نفر در اعضایش‌ نابرابرى‌ وجود دارد و برخى‌ از اعضا بر اعضاى‌ دیگر برترى‌ دارد. مثلاً سر بر دیگر اعضاى‌ بدن‌فضیلت‌ دارد، چون‌ جایگاه‌ عقل‌ و حواس‌ پنج‌گانه‌ است‌. و نیز مى‌گویند که‌ قلب‌، امیر بدن‌ است‌ و برخى‌ اعضاى‌ بدن‌خادم‌ اعضاى‌ دیگرند. ابن‌قتیبه‌ مى‌گوید: مهم‌ترین‌ چیزى‌ که‌ شعوبیه‌ ادعا مى‌کنند، تفاخر به‌ آدم‌«علیه‌السلام‌» است‌ وآن‌ها به‌ قول‌ پیامبر اعظم‌«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌» تمسک‌ مى‌کنند که‌ فرموده‌ است‌: «مرا بر آدم‌«علیه‌السلام‌» برترى‌ندهید، زیرا من‌ حسنه‌اى‌ از حسنات‌ او هستم‌». هم‌چنین‌ آن‌ها به‌ دیگر انبیا تفاخر مى‌کنند که‌ همگى‌ از عجم‌ هستندغیر از چهار نفر؛ هود، صالح‌، اسماعیل‌ و محمد«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌». به‌ این‌ آیه‌ نیز احتجاج‌ مى‌کنند که‌مى‌فرماید: «ان‌ّ الله اصطفى‌ آدم‌ ونوحاً وآل‌ ابراهیم‌ وآل‌ عمران‌ على‌ العالمین‌... ». سپس‌ به‌ اسحاق‌ و اسماعیل‌ فرزندان‌ابراهیم‌«علیهم‌السلام‌»بر عرب‌ تفاخر مى‌کنند که‌ اسحاق‌ از ساره‌، و اسماعیل‌ از کنیزى‌ به‌نام‌ هاجر است‌... . آن‌هاعجم‌ را فرزندان‌ زنى‌ آزاد، و عرب‌ را فرزندان‌ زنى‌ کنیز مى‌دانند، زیرا عرب‌ از نسل‌ هاجر است‌ و هاجر کنیز بوده‌ است‌. این‌ها در این‌ مورد اشتباه‌ کرده‌اند، زیرا به‌ هر کنیزى‌ «لخناء» نمى‌گویند. لخناء به‌ کنیزان‌ شترچران‌ و هیزم‌ شکن‌مى‌گویند. این‌ واژه‌ از لَخَن‌َ به‌ معناى‌ بدى‌ بوى‌ بدن‌ گرفته‌ شده‌ است‌. هاجر کسى‌ است‌ که‌ خداوند او را از هر پلیدى‌پاک‌ کرده‌ و لایق‌ همسرى‌ ابراهیم‌ خلیل‌«علیه‌السلام‌» و مادرى‌ اسماعیل‌«علیه‌السلام‌» و محمد«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ وسلم‌»گردانیده‌ است‌. آیا براى‌ یک‌ ملحد جایز است‌ که‌ او را لخناء بنامد، تا چه‌ رسد به‌ یک‌ مسلمان‌؟56
این‌ها مطالبى‌ بود که‌ ابن‌ عبد ربه‌ از کتاب‌ فضل‌ العرب‌ ابن‌قتیبه‌ نقل‌ کرده‌ است‌. البته‌ ابن‌ عبد ربه‌ سخن‌ ابن‌قتیبه‌ را نقد وبا نظر او مخالفت‌ کرده‌ است‌. در این‌ مسئله‌ حق‌ با ابن‌ عبد ربه‌ است‌، زیرا هیچ‌ فضیلتى‌ بر مبناى‌ زبان‌ و نژاد نیست‌. بهتر بود ابن‌قتیبه‌ سعى‌ کند که‌ این‌ ملاک‌هاى‌ کاذب‌ را نفى‌ و ملاک‌ واقعى‌ برترى‌ در اسلام‌ را که‌ همان‌ تقوا و فضیلت‌هاى‌انسانى‌ است‌، اثبات‌ کند. شایان‌ توجه‌ است‌ که‌ نقل‌ این‌ مطالب‌ به‌ منظور روشن‌شدن‌ هرچه‌ بیشتر محتواى‌ کتاب‌ابن‌قتیبه‌ و نیز آشکارشدن‌ چگونگى‌ مقابله‌ وى‌ با شعوبیه‌ بود.
30. عیون‌ الاخبار: بیشتر منابع‌، این‌ کتاب‌ را ذکر کرده‌اند. این‌ کتاب‌ مشتمل‌ بر ده‌ جزء است‌: 1 - کتاب‌ السلطان‌، 2 -کتاب‌ الحرب‌، 3 - کتاب‌ السؤدد، 4 - الطبایع‌ والاخلاق‌ المذمومه‌، 5 - کتاب‌ العلم‌ والبیان‌، 6 - کتاب‌ الزهد، 7 -کتاب‌ الاءخوان‌، 8 - کتاب‌ الحوائج‌، 9 - کتاب‌ الطعام‌، 10 - کتاب‌ النساء.
از مقدمه‌ کتاب‌ به‌دست‌ مى‌آید که‌ کتاب‌هاى‌ المعارف‌ و الاشربه‌ تکمله‌ کتاب‌ عیون‌ الاخبار هستند. 57
31. طبقات‌ الشعراء: ابن‌خلکان‌، داودى‌، سیوطى‌، قفطى‌ و ابن‌عماد، آن‌ را به‌ همین‌ نام‌ آورده‌اند، ولى‌ ابن‌ندیم‌ با نام‌الشعر والشعراء از آن‌ یاد کرده‌ است‌.
32. الحکایة‌ والمحکى‌: تنها ابن‌ ندیم‌ آن‌ را ذکر کرده‌ است‌.
33. فرائد الدّر: تنها ابن‌ ندیم‌ به‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌ است‌.
34. حکم‌ الامثال‌: تنها در الفهرست‌ ابن‌ندیم‌ آمده‌ است‌.
35. آداب‌ العشره‌: این‌ را نیز تنها ابن‌ ندیم‌ در الفهرست‌ آورده‌ است‌.
36. کتاب‌ العلم‌: ابن‌ ندیم‌ و قفطى‌ آن‌ را ذکر کرده‌اند، ولى‌ احتمال‌ دارد که‌ این‌ همان‌ جزء پنجم‌ از کتاب‌ عیون‌ الاخبارباشد. داودى‌ و سیوطى‌ با نام‌ کتاب‌ القلم‌ به‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌اند.
37. تعبیر الرؤیا: ابن‌ ندیم‌ و ابوطیب‌ لغوى‌ آن‌ را با همین‌ نام‌ ذکر کرده‌اند، ولى‌ خود ابن‌قتیبه‌ در مقدمه‌ عیون‌ الاخبار باعنوان‌ تأویل‌ الرؤیا از آن‌ یاد کرده‌ است‌.
38. الجوابات‌ الحاضره‌: داودى‌، سیوطى‌ و حاجى‌خلیفه‌ آن‌ را ذکر کرده‌اند.
39. الجراثیم‌: کسى‌ این‌ کتاب‌ را جزء آثار ابن‌قتیبه‌ ذکر نکرده‌ است‌، ولى‌ نسخه‌اى‌ از این‌ کتاب‌ در کتابخانه‌ الظاهریه‌دمشق‌ وجود دارد که‌ نام‌ ابن‌قتیبه‌ روى‌ آن‌ نوشته‌ شده‌ است‌.
40. المعارف‌: این‌ کتاب‌ با همین‌ عنوان‌ به‌ ابن‌قتیبه‌ نسبت‌ داده‌ شده‌، ولى‌ حاجى‌خلیفه‌ در کشف‌ الظنون‌ نام‌ آن‌ راالمعارف‌ فى‌ التاریخ‌ ذکر کرده‌ است‌. گفتنى‌ است‌ در کتابخانه‌ الظاهریه‌ دمشق‌ نیز کتابى‌ با عنوان‌ تاریخ‌ ابن‌قتیبه‌ وجوددارد که‌ استاد اسحاق‌ حسینى‌ آن‌ را بررسى‌ کرده‌ و به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌ که‌ این‌ همان‌ المعارف‌ است‌. 58
این‌ کتاب‌ به‌صورت‌ یک‌ دایرة‌ المعارف‌ مختصر است‌ که‌ شامل‌ علوم‌ و معارفى‌ است‌ که‌ با موضوع‌ تاریخ‌ مرتبط‌اند، مانند تاریخ‌ انبیا، انساب‌ عرب‌، سیره‌ پیامبر اکرم‌«صلى‌الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلم‌»، صحابه‌، تابعین‌، خلفا، اخبار و روایات‌، نَسَب‌، حدیث‌، شعر، والیان‌ و اخبار ملوک‌ عرب‌ و عجم‌.
41. الامامه‌ والسیاسه‌: این‌ کتاب‌ منسوب‌ به‌ ابن‌قتیبه‌ دینورى‌ است‌، ولى‌ بسیارى‌ از صاحب‌ نظران‌ این‌ نسبت‌ را ردّ کرده‌ ودلایلى‌ بر آن‌ آورده‌اند که‌ اهم‌ آن‌ها را بررسى‌ مى‌کنیم‌:
1. کسانى‌ که‌ به‌ شرح‌ زندگانى‌ و آثار ابن‌قتیبه‌ پرداخته‌اند، چنین‌ کتابى‌ را براى‌ او ذکر نکرده‌اند، به‌جز قاضى‌ ابوعبداللهتوزى‌، معروف‌ به‌ ابن‌ شباط‌. 59
2. نویسنده‌ در متن‌ کتاب‌ یادآورى‌ مى‌کند که‌ پاره‌اى‌ از اطلاعات‌ خود را درباره‌ فتح‌ اندلس‌ از کسانى‌ گرفته‌ است‌ که‌ درفتح‌ اندلس‌ حضور داشته‌اند. بنابراین‌، با توجه‌ به‌ این‌ که‌ فتح‌ اندلس‌ در سال‌ 92 ق‌ رخ‌ داده‌ و ولادت‌ ابن‌قتیبه‌ در سال‌213 ق‌ بوده‌ است‌، ابن‌قتیبه‌ نمى‌تواند نویسنده‌ این‌ کتاب‌ باشد. 60
3. معمولاً ابن‌قتیبه‌ در کتاب‌هایش‌ از مشایخ‌ خود یاد کرده‌ و مطالبى‌ از آن‌ها نقل‌ مى‌کند، ولى‌ در این‌ کتاب‌ نامى‌ از آن‌هانیست‌. 61
4. اسلوب‌ این‌ کتاب‌ با اسلوب‌ ابن‌قتیبه‌ در دیگر آثارش‌ مغایر است‌. 62
5. در این‌ کتاب‌، روایتى‌ از ابن‌ ابى‌یعلى‌ محمدبن‌ عبدالرحمن‌ انصارى‌ (متوفاى‌ سال‌ 146 ق‌) نقل‌ شده‌، در حالى‌ که‌درگذشت‌ او 65 سال‌ پیش‌ از ولادت‌ ابن‌قتیبه‌ بوده‌ است‌. 63
6. در این‌ کتاب‌ از مراکش‌ یاد شده‌ است‌ در حالى‌ که‌ شهر مراکش‌ در سال‌ 454 ق‌ به‌دست‌ یوسف‌ بن‌ تاشفین‌ بنا شد ودر زمان‌ ابن‌قتیبه‌ شهر مراکش‌ وجود نداشته‌ است‌. 64
7. در این‌ کتاب‌ به‌ اخبار اندلس‌ عنایت‌ خاصى‌ شده‌ و مطالب‌ فراوانى‌ درباره‌ اندلس‌ ذکر شده‌ است‌ که‌ براى‌ ابن‌قتیبه‌ ومعاصران‌ او شناخته‌ شده‌ نبود. 65
8. خود ابن‌قتیبه‌ در آثار دیگرش‌ به‌ این‌ کتاب‌ اشاره‌ نکرده‌ است‌. 66
دلایل‌ دیگرى‌ نیز ذکر شده‌ است‌ که‌ ذکر آن‌ها ضرورى‌ به‌نظر نمى‌رسد. البته‌ برخى‌ از این‌ دلایل‌ که‌ یادآور شدیم‌، پذیرفته‌ نیست‌. براى‌ مثال‌، دلیل‌ دوم‌ و پنجم‌ نمى‌توانند مشکلى‌ را حل‌ کنند، زیرا نویسنده‌ کتاب‌ هر کس‌ باشد، مقدم‌بر ابن‌قتیبه‌ نخواهد بود و اشکال‌ یاد شده‌ بر او هم‌ وارد است‌. از این‌ گذشته‌، ممکن‌ است‌ نویسنده‌ واسطه‌ها را نیاورده‌و مستقیماً مطلب‌ را از راوى‌ اصلى‌ نقل‌ کرده‌ باشد.
جبرائیل‌ جبّور دلیل‌ ششم‌ را هم‌ رد کرده‌ و گفته‌ است‌ که‌ در چاپ‌ 1331ق‌ نام‌ مراکش‌ نیامده‌ و فقط‌ مغرب‌ ذکر شده‌است‌. 67 البته‌ جبّور نیز معتقد است‌ که‌ کتاب‌ الامامه‌ والسیاسه‌ تألیف‌ ابن‌قتیبه‌ نیست‌ و دلایل‌ دیگرى‌ نیز ذکرمى‌کند، از جمله‌ این‌که‌ این‌ کتاب‌ مشتمل‌ بر تاریخ‌ برخى‌ خلفاى‌ عباسى‌ است‌ که‌ پس‌ از دوران‌ حیات‌ ابن‌قتیبه‌ بوده‌اند.68
حال‌ سؤال‌ این‌ است‌ که‌ اگر کتاب‌ الامامه‌ والسیاسه‌ تألیف‌ ابن‌قتیبه‌ نیست‌، پس‌ اثر چه‌ نویسنده‌اى‌ است‌؟ چند احتمال‌مطرح‌ است‌:
1. تألیف‌ ابن‌ حزم‌ اندلسى‌ متوفاى‌ 456 قمرى‌ است‌.
2. اثر دانشمندى‌ مغربى‌ یا مصرى‌ است‌.
3. تألیف‌ ابن‌قتیبه‌ نیست‌، ولى‌ نمى‌دانیم‌ تألیف‌ چه‌ کسى‌ است‌.
4. تنها بخشى‌ از آن‌، نگاشته‌ ابن‌قتیبه‌ است‌ و به‌ همین‌ سبب‌ به‌ او نسبت‌ داده‌ شده‌، چون‌ نویسنده‌ بقیه‌ بخش‌هاى‌ آن‌شناخته‌ شده‌ نیست‌.
هر کدام‌ از این‌ احتمالات‌ قائل‌ یا قائلانى‌ دارد. قول‌ اول‌ را جبرائیل‌ جبّور مطرح‌ کرده‌ است‌. او مى‌گوید:
پانزده‌ سال‌ پیش‌ که‌ به‌ تصحیح‌ متن‌ کتاب‌ الذخیرة‌ فى‌ محاسن‌ اهل‌ الجزیره‌ تألیف‌ ابن‌ بسام‌، مشغول‌ بودم‌، گزارش‌هایى‌درباره‌ ابن‌حزم‌، از جمله‌ فهرستى‌ از کتاب‌هایش‌ را درآن‌ دیدم‌. در بین‌ آن‌ها عنوان‌ کتاب‌ الاءمامه‌ والسیاسه‌ را یافتم‌. این‌امر، نظر مرا تقویت‌ کرد که‌ نویسنده‌ الامامه‌ والسیاسه‌ باید متفکرى‌ اندلسى‌ باشد. بعداً با مطالعه‌ بیشتر به‌ یقین‌ رسیدم‌که‌ نوسنده‌ آن‌ ابن‌حزم‌ اندلسى‌ است‌. 69
جبور براى‌ اثبات‌ نظریه‌ خود دلایلى‌ ذکر کرده‌ است‌ که‌ اهم‌ آن‌ها عبارت‌اند از:
1. در متن‌ کتاب‌، نکاتى‌ علیه‌ عراقى‌ها در زمان‌ خلافت‌ عباسى‌ وجود دارد که‌ اولاً: نشانه‌ عراقى‌ نبودن‌ نویسنده‌ و ثانیاً:متأخربودن‌ او از ابن‌قتیبه‌ است‌، به‌طورى‌ که‌ خلافت‌ آن‌ خلفا را که‌ بعد از ابن‌قتیبه‌ بوده‌اند درک‌ کرده‌ است‌.
2. تعرض‌ به‌ صحابه‌ و ائمه‌ پیشین‌، با مشرب‌ ابن‌قتیبه‌ سازگار نیست‌، ولى‌ با مرام‌ ابن‌حزم‌ سازگار است‌.
3. گرایش‌ به‌ شیعه‌ و ضدیت‌ با امویان‌ که‌ در متن‌ کتاب‌ وجود دارد، نشانه‌ مشرب‌ ابن‌حزم‌ است‌، نه‌ مشرب‌ ابن‌قتیبه‌.
4. نویسنده‌ به‌طور مفصل‌ به‌ فتوحات‌ اندلس‌ و مغرب‌ پرداخته‌، ولى‌ به‌ فتح‌ سوریه‌، مصر، عراق‌ و هند اشاره‌اى‌نکرده‌ است‌. این‌، گویاى‌ اهتمام‌ و عنایت‌ نویسنده‌ به‌ مغرب‌ و اندلس‌ است‌. 70
باتوجه‌ به‌ دلایل‌ مذکور احتمال‌ این‌که‌ ابن‌حزم‌ نویسنده‌ کتاب‌ الامامه‌ والسیاسه‌ باشد تقویت‌ مى‌شود، ولى‌ به‌طور قاطع‌نمى‌توان‌ گفت‌ که‌ نویسنده‌ آن‌ ابن‌حزم‌ است‌ مگر این‌که‌ مطلب‌ جدیدى‌ کشف‌ و دلیل‌ قاطع‌ترى‌ اقامه‌ گردد.
احتمال‌ دوم‌ را بروکلمان‌71 مطرح‌ کرده‌ است‌ و با احتمال‌ اول‌ منافاتى‌ ندارد.
احتمال‌ سوم‌ را مى‌توان‌ به‌ محققانى‌ نسبت‌ داد که‌ دلایلى‌ براى‌ ردّ انتساب‌ کتاب‌ به‌ ابن‌قتیبه‌ اقامه‌ کرده‌اند، گرچه‌نویسنده‌اى‌ براى‌ آن‌ ذکر نکرده‌اند.
احتمال‌ چهارم‌ را اسحاق‌ موسى‌ حسینى‌ مطرح‌ کرده‌ است‌. 72 مى‌توان‌ بین‌ این‌ قول‌ و قول‌ اول‌ جمع‌ کرد. به‌ این‌صورت‌ که‌ مطالب‌ پراکنده‌ یا منتشر نشده‌اى‌ با عنوان‌ الامامه‌ والسیاسه‌ از ابن‌قتیبه‌ وجود داشته‌ که‌ ابن‌حزم‌ اندلسى‌ آن‌را تکمیل‌ و منتشر کرده‌ است‌، ولى‌ با نام‌ ابن‌قتیبه‌ منتشر و مشهور شده‌ است‌.
گفتنى‌ است‌ که‌ کتاب‌هاى‌ دیگرى‌ نیز به‌ ابن‌قتیبه‌ نسبت‌ داده‌اند که‌ نمى‌توان‌ دلیل‌ قانع‌ کننده‌اى‌ براى‌ اثبات‌ آن‌ اقامه‌ کرد، مانند کتاب‌ علم‌ مناظر النجوم‌ که‌ تنها ابوریحان‌ بیرونى‌ از آن‌ نام‌ برده‌ و از این‌که‌ ابن‌قتیبه‌ در این‌ کتاب‌، عرب‌ها رابرترین‌ اقوام‌ پنداشته‌، وى‌ را مورد انتقاد قرار داده‌ است‌. کتاب‌هایى‌ مانند استماع‌ الغناء بالالحان‌، الخط‌، الصیام‌، الوزراء، وصیت‌، الوحش‌، الالفاظ‌ المغربه‌ بالالقاب‌ المعربه‌ و تلقین‌ المتعلمین‌ فى‌ النحو نیز نسبتشان‌ به‌ ابن‌قتیبه‌مشکوک‌ است‌، زیرا منابع‌ معتبر از آن‌ها یاد نکرده‌اند.
برخى‌ از کتاب‌هایى‌ که‌ به‌ ایشان‌ نسبت‌ داده‌اند ظاهراً بخش‌هایى‌ از یک‌ کتاب‌ دیگر اوست‌ نه‌ یک‌ کتاب‌ مستقل‌ که‌ قبلاًبه‌ برخى‌ از نمونه‌هاى‌ آن‌ اشاره‌ شد. مثلاً الفرس‌ بخشى‌ از کتاب‌ معانى‌ الشعر، و تقوم‌ اللسان‌ بخشى‌ از ادب‌ الکاتب‌، والمراتب‌ والمناقب‌ بخشى‌ از عیون‌ الشعر، و الابنیه‌ بخشى‌ از کتاب‌ ادب‌ الکاتب‌، و النسب‌ بخشى‌ از المعارف‌ است‌.
کتاب‌ معجزات‌ النبى‌ نیز ظاهراً همان‌ کتاب‌ دلائل‌ النبوه‌ است‌ و کتاب‌ دیوان‌ الکتاب‌ نیز که‌ قبلاً آن‌ را به‌عنوان‌ بیست‌ ویکمین‌ کتاب‌ ذکر کردیم‌، ظاهراً بخشى‌ از کتاب‌ عیون‌ الشعر باشد.
و) استادان‌
پیش‌ از این‌ اشاره‌ شد که‌ ابن‌قتیبه‌ در دوران‌ نشاط‌ علمى‌ و شکوفایى‌ فرهنگى‌ و فعالیت‌ فرقه‌هاى‌ مختلف‌ مذهبى‌ وفکرى‌ در بغداد، از محضر استادان‌ برجسته‌اى‌ کسب‌ علم‌ کرد. او در زمینه‌هاى‌ مختلفى‌ مانند علوم‌ قرآنى‌، حدیث‌، فقه‌، لغت‌ و ادبیات‌ عرب‌، تاریخ‌ و... از مشاهیر و دانشمندان‌ عصر خویش‌ بهره‌ برد و خود در آن‌ زمینه‌ها صاحب‌ نظرو صاحب‌ اثر شد.
منابع‌ مختلف‌ از افرادى‌ به‌عنوان‌ استاد ابن‌قتیبه‌ نام‌ برده‌اند که‌ عبارت‌اند از:
1. ابو عثمان‌ عمرو بن‌ بحر جاحظ‌ (متوفاى‌ 254 ق‌) : ابن‌قتیبه‌ از بزرگان‌ اهل‌ حدیث‌ در عصر خویش‌ بود، ولى‌ با وجوداین‌ از محضر بزرگان‌ معتزله‌ نیز استفاده‌ مى‌کرد. او از محضر جاحظ‌ که‌ یکى‌ از سران‌ معتزله‌ بوده‌، بهره‌ برده‌ است‌. او درکتاب‌ عیون‌ الاخبار مى‌گوید: «و در آن‌چه‌ عمرو بن‌ بحر از کتاب‌هایش‌ به‌ من‌ اجازه‌ داده‌، گفته‌ است‌:... ». این‌ نشانه‌ آن‌است‌ که‌ جاحظ‌ استاد ابن‌قتیبه‌ بوده‌ و او از جاحظ‌ اجازه‌ نقل‌ گرفته‌ است‌.
2. احمد بن‌ سعید لحیانى‌: او همکار علمى‌ و دوست‌ ابو عبید قاسم‌ بن‌ سلام‌ بوده‌ و ابن‌قتیبه‌ کتاب‌ الاموال‌ و غریب‌الحدیث‌ ابوعبید را در سال‌ 231 ق‌ بر احمد بن‌ سعید خوانده‌ است‌ و بدین‌ ترتیب‌، این‌ دو کتاب‌ را از طریق‌ احمد بن‌سعید فرا گرفته‌ است‌. این‌ مطلب‌، نشانه‌ آن‌ است‌ که‌ ابن‌قتیبه‌ در سن‌ هیجده‌ سالگى‌ این‌ دو کتاب‌ را فرا گرفته‌ است‌.
3. ابوعبدالله محمد بن‌ سلام‌ جمحى‌ (متوفاى‌ 231 ق‌) : نویسنده‌ طبقات‌ الشعراء.
4. ابن‌ راهویه‌، ابویعقوب‌ اسحاق‌ بن‌ ابراهیم‌ (متوفاى‌ 238 ق‌) : وى‌ از پیشوایان‌ فقه‌ و حدیث‌ بود. او با شافعى‌ ارتباط‌ ومناظره‌ علمى‌ داشته‌ است‌. بخارى‌، مسلم‌، ابوداود، ترمذى‌ و نسائى‌ از او روایت‌ کرده‌اند. احمد بن‌ خلیل‌ درباره‌ اوگفته‌ است‌: «من‌ نظیرى‌ براى‌ اسحاق‌ نمى‌شناسم‌». او برجسته‌ترین‌ استاد ابن‌قتیبه‌ مى‌باشد و ابن‌قتیبه‌ بیش‌ از همه‌ از اوو احمد بن‌ حنبل‌ متأثر بوده‌ است‌.
5. حرملة‌ بن‌ یحیى‌ تجیبى‌ (متوفاى‌ 243 ق‌) : او دوست‌ و همکار علمى‌ شافعى‌ بوده‌ است‌.
6. یحیى‌ بن‌ اکثم‌ قاضى‌ (متوفاى‌ 242 ق‌) : ظاهراً در مکه‌ و در یک‌ سفر حج‌، مطالبى‌ از او فرا گرفته‌ است‌.
7. مروزى‌، ابوعبدالله حسن‌ بن‌ حسین‌ بن‌ حرب‌ سلمى‌ (متوفاى‌ 246 ق‌) .
8. دعبل‌ بن‌ على‌ خزاعى‌ شاعر (متوفاى‌ 246 ق‌) .
9. ابوعبدالله محمد بن‌ محمد بن‌ مرزوق‌ بن‌ بکیر بن‌ بهلول‌ باهلى‌ بصرى‌ (متوفاى‌ 248 ق‌) .
10. زیادى‌، ابو اسحاق‌ ابراهیم‌ بن‌ سفیان‌ (متوفاى‌ 249 ق‌) : او شاگرد سیبویه‌، اصمعى‌ و ابوعبید بوده‌ است‌.
11. ابوحاتم‌ سهل‌ بن‌ محمد سجستانى‌ (متوفاى‌ 248 یا 255 ق‌) : او یکى‌ از استادان‌ برجسته‌ ابن‌قتیبه‌ بوده‌ است‌. ابومنصور ازهرى‌ در مقدمه‌ تهذیب‌ اللغه‌ مى‌گوید:
ش‌ - مر و ع‌ - بدالله ب‌ - ن‌ مسلم‌ بن‌ ق‌ - تیبه‌ با او م‌ - جالست‌ داش‌ - ته‌ و او را توث‌ - یق‌ کرده‌ان‌ - د. 73
12. محمد بن‌ زیاد بن‌ عبیدالله بن‌ زیاد بن‌ ربیع‌ زیاوى‌ بصرى‌ (متوفاى‌ 252 ق‌) .
13. ابویعقوب‌ اسحاق‌ بن‌ ابراهیم‌ بن‌ محمد صواف‌ باهلى‌ بصرى‌ (متوفاى‌ 253 ق‌) .
14. ابوعبدالله محمد بن‌ یحیى‌ بن‌ ابى‌حزم‌ قطى‌ بصرى‌ (متوفاى‌ 253 ق‌) .
15. ابوخطاب‌ زیاد بن‌ یحیى‌ بن‌ زیاد حسانى‌ بصرى‌ (متوفاى‌ 254 ق‌) .
16. شبابة‌ بن‌ سوار (متوفاى‌ 254 ق‌) .
17. ابویعقوب‌ اسحاق‌ بن‌ ابراهیم‌ بن‌ حبیب‌ بن‌ شهید بصرى‌ (متوفاى‌ 257 ق‌) .
18. ابوطالب‌ زید بن‌ اخزم‌ طائى‌ بصرى‌ (متوفاى‌ 257 ق‌) .
19. ابوالفضل‌ عباس‌ بن‌ فرج‌ ریّاشى‌ (متوفاى‌ 257 ق‌) : ریاشى‌ شاگرد اصمعى‌ است‌ و مانند ابن‌ راهویه‌ و ابوحاتم‌سجستانى‌ از استادان‌ برجسته‌ ابن‌قتیبه‌ بوده‌ است‌.
20. ابوسهل‌ صفار، عبدة‌ بن‌ عبدالله خزاعى‌ (متوفاى‌ 258 ق‌) .
21. عبدالرحمن‌ بن‌ بشر بن‌ حکم‌ بن‌ حبیب‌ بن‌ مهران‌ عبدى‌ (متوفاى‌ 260 ق‌) .
22. ابوبکر محمد بن‌ خالد بن‌ خداش‌ بن‌ عجلان‌ مهلبى‌.
23. ابوسعید احمدبن‌خالد ضریر: ابومنصور ازهرى‌ در مقدمه‌ کتاب‌ تهذیب‌اللغه‌ مى‌گوید:
ابن‌قتیبه‌ بر او وارد شد و از او کسب‌ علم‌ کرد. 74
24. عبدالرحمن‌ بن‌ عبدالله بن‌ قریب‌: وى‌ برادرزاده‌ اصمعى‌ است‌.
25. محمد بن‌ عبید بن‌ عبدالملک‌ اسدى‌.
26. مسلم‌ بن‌ قتیبه‌ (پدر ابن‌قتیبه‌) : کسى‌ از او به‌عنوان‌ استاد ابن‌قتیبه‌ یاد نکرده‌، ولى‌ خود ابن‌قتیبه‌ در کتاب‌ المعارف‌ وعیون‌ الاخبار از او نقل‌ کرده‌ است‌. استادان‌ دیگرى‌ نیز براى‌ ابن‌قتیبه‌ ذکر شده‌ است‌، ولى‌ نقش‌ مهم‌ و قابل‌ توجهى‌نداشته‌اند.
ز) شاگردان‌
کتاب‌هاى‌ تراجم‌، شاگردانى‌ براى‌ ابن‌قتیبه‌ ذکر کرده‌اند که‌ برخى‌ از آن‌ها عبارت‌اند از:
1. فرزندش‌ احمد بن‌ عبدالله بن‌ مسلم‌ بن‌ قتیبه‌، با کنیه‌ ابوجعفر: ابن‌خلکان‌ در وفیات‌ الاعیان‌ مى‌گوید:
و فرزندش‌ ابوجعفر احمد بن‌ عبدالله بن‌ مسلم‌ بن‌ قتیبه‌، فقیه‌ بوده‌ و تمام‌ کتاب‌هاى‌ پدرش‌ را از او روایت‌ کرده‌ است‌. او به‌ سمت‌ قضا در مصر منصوب‌ شد و در 18 جمادى‌ الا´خر سال‌ 321 به‌ مصر رفت‌ و در ربیع‌الاول‌ سال‌ 322 درحالى‌ که‌ قاضى‌ بود، درگذشت‌. وى‌ در بغداد متولد شده‌ بود. 75
قاضى‌ عیاض‌ در کتاب‌ المدارک‌ درباره‌ فرزند ابن‌قتیبه‌ مى‌گوید:
ابوجعفر بن‌ قتیبه‌، احمد بن‌ عبدالله بن‌ مسلم‌ دینورى‌، بغدادى‌ الاصل‌ است‌. او مالکى‌ مذهب‌ و اهل‌ علم‌ بود. اوکتاب‌هاى‌ پدرش‌ و قرآن‌ را حفظ‌ مى‌کرد... و تعداد آن‌ها 21 کتاب‌ بود، مانند کتاب‌ المشکل‌، معانى‌ القرآن‌ و... . بسیارى‌ از او سماع‌ حدیث‌ کردند... . ابوعلى‌ قالى‌ کتاب‌ عیون‌ الاخبار و ادب‌ الکاتب‌ و ابوالقاسم‌ آمدى‌ تمام‌کتاب‌هاى‌ پدرش‌ (ابن‌قتیبه‌) را بر ابوجعفر احمد خواندند. هم‌چنین‌ ابوالفتح‌ محمد بن‌ جعفر مراغى‌ و ابوالقاسم‌عبدالرحمن‌ زجاجى‌ شارح‌ خطبه‌ ادب‌ الکاتب‌ نیز بر ابوجعفر احمد آثارى‌ را خواندند. 76
2. احمد بن‌ مروان‌ مالکى‌ (متوفاى‌ 298 ق‌) : او کتاب‌ تأویل‌ مختلف‌ الحدیث‌ را از ابن‌قتیبه‌ روایت‌ کرده‌ و این‌ کتاب‌ ازطریق‌ روایت‌ او به‌ ما رسیده‌ است‌.
3. ابوبکر محمد بن‌ خلف‌ مرزبان‌ (متوفاى‌ 309 ق‌) .
4. ابوالقاسم‌ ابراهیم‌ بن‌ محمد بن‌ ایوب‌ بن‌ بشیر صائغ‌ (متوفاى‌ 213 ق‌) : او تمام‌ آثار ابن‌قتیبه‌ را از وى‌ روایت‌ کرده‌است‌.
5. ابومحمد عبیدالله بن‌ عبدالرحمن‌ بن‌ محمد بن‌ عیسى‌ سکرى‌ (متوفاى‌ 323 ق‌) : او کتاب‌ غریب‌ الحدیث‌ و کتاب‌اصلاح‌ الغلط‌ را در سال‌ 268 ق‌ از ابن‌قتیبه‌ شنیده‌ است‌.
6. ابوالقاسم‌ عبیدالله بن‌ احمد بن‌ عبدالله بن‌ بکیر تمیمى‌ (متوفاى‌ 334 ق‌) .
7. هیثم‌ بن‌ کلیب‌ شاشى‌ (متوفاى‌ 335 ق‌) : او از ابن‌قتیبه‌ فقط‌ ادبیات‌ عرب‌ را فرا گرفت‌.
8. قاسم‌ بن‌ اصبغ‌ اندلسى‌ (متوفاى‌ 340 ق‌) : او در سال‌ 274 ق‌ به‌سوى‌ شرق‌ اسلامى‌ مهاجرت‌ کرد و کتاب‌ المعارف‌و شرح‌ غریب‌ الحدیث‌ را از ابن‌قتیبه‌ فرا گرفت‌.
9. عبدالله بن‌ جعفر بن‌ درستویه‌ فسوى‌ (متوفاى‌ 335 ق‌) : کتاب‌ الاشربه‌ ابن‌قتیبه‌ از طریق‌ این‌ شخص‌ و با روایت‌ او به‌ما رسیده‌ است‌.
10. ابوالقاسم‌ عبیدالله بن‌ محمد بن‌ جعفر بن‌ محمد ازدى‌ (متوفاى‌ 348 ق‌) .
11. ابوبکر احمد بن‌ حسین‌ بن‌ ابراهیم‌ دینورى‌: او تأویل‌ مختلف‌ الحدیث‌ را از ابن‌قتیبه‌ فرا گرفت‌.
12. ابوعبدالله محمدبن‌ ابى‌الاسود (متوفاى‌ 343 ق‌) .
13. ابوالسیر ابراهیم‌ بن‌ احمد شیبانى‌ بغدادى‌ (متوفاى‌ 398 ق‌) .
14. ابوبکر احمدبن‌محمدبن‌حسن‌ دینورى‌: کتاب‌ مختلف‌الحدیث‌ را از ابن‌قتیبه‌ فراگرفت‌.
15. ابوعبدالله بن‌ ابى‌ الاسود لیثى‌ (متوفاى‌ 343 ق‌) .
16. ابوالعباس‌ احمد بن‌ محمد بن‌ عمیره‌ اروائى‌ مروزى‌.
17. ابوالعباس‌ محمد بن‌ على‌ بن‌ احمد کرجى‌ (متوفاى‌ 343 ق‌) .
18. ابورجا محمد بن‌ حامد بن‌ حارث‌ بغدادى‌ (متوفاى‌ 343 ق‌) .
ح‌) درگذشت‌
ابن‌ ندیم‌ تاریخ‌ درگذشت‌ ابن‌قتیبه‌ را سال‌ 270 ق‌ ذکر کرده‌ است‌. 77 خطیب‌ بغدادى‌ دو روایت‌ نقل‌ کرده‌ است‌:یک‌ روایت‌ از احمد بن‌ کامل‌ قاضى‌ که‌ سال‌ وفات‌ را 270 ق‌ و دیگرى‌ از ابن‌ منادى‌ که‌ او نیز از ابوالقاسم‌ صائغ‌، شاگردابن‌قتیبه‌، نقل‌ کرده‌که‌ تاریخ‌ وفات‌ را چنین‌ بیان‌ مى‌کند: ابن‌قتیبه‌ مقدارى‌ هریسه‌ (حلیم‌) خورد و به‌دنبال‌ آن‌ حرارتى‌بر بدنش‌ غالب‌ شد، ناگاه‌ ناله‌ شدیدى‌ از او برخاست‌ و بى‌هوش‌ شد. بى‌هوشى‌ تا وقت‌ نماز ظهر ادامه‌ داشت‌، سپس‌به‌ هوش‌ آمد و مدتى‌ دچار اضطراب‌ و ناآرامى‌ شد و بعد آرام‌ گرفت‌. او همواره‌ تا هنگام‌ سحر شهادتین‌ مى‌گفت‌ تااین‌که‌ از دنیا رفت‌. این‌ حادثه‌ در اول‌ رجب‌ 276 رخ‌ داد. 78
ابن‌خلکان‌ علاوه‌ بر دو تاریخ‌ یاد شده‌، سال‌ 271 ق‌ را نیز ذکر مى‌کند، البته‌ از میان‌ این‌ سه‌ روایت‌، اول‌ رجب‌ سال‌276 ق‌ را ترجیح‌ داده‌ و آن‌ را صحیح‌تر دانسته‌ است‌. 79
البته‌ قول‌ ابن‌خلکان‌، یعنى‌ اول‌ رجب‌ 276 ق‌ درست‌ است‌، زیرا آن‌ را یکى‌ از شاگردان‌ ابن‌قتیبه‌ بیان‌ کرده‌ است‌. شاهد دیگر بر صحت‌ این‌ قول‌، آن‌ است‌ که‌ قاسم‌ بن‌ اصبغ‌ اندلسى‌ در سال‌ 274 ق‌ به‌سوى‌ شرق‌ آمد80 و دربغداد از محضر ابن‌قتیبه‌ کسب‌ علم‌ کرد، پس‌ وفات‌ ابن‌قتیبه‌ پس‌ از 274 ق‌ بوده‌ است‌. ابن‌جوزى‌ نیز در کتاب‌ المنتظم‌همین‌ تاریخ‌ را ترجیح‌ داده‌ است‌. 81
نتیجه‌گیرى‌
ابومحمد عبدالله بن‌ مسلم‌ بن‌ قتیبه‌ دینورى‌ در اوایل‌ رجب‌ سال‌ 213 در کوفه‌ یا بغداد متولد شد و دوران‌ رشد وبالندگى‌ را در بغداد گذراند. ایرانى‌ بودن‌ او بدان‌ سبب‌ است‌ که‌ جدش‌ قتیبة‌ بن‌ مسلم‌ در دوران‌ عبدالملک‌ بن‌ مروان‌مدتى‌ حاکم‌ مرو و ساکن‌ آن‌جا بوده‌ است‌. پدرش‌ مسلم‌ بن‌ قتیبه‌ نیز به‌ همین‌ سبب‌ خراسانى‌ (مروزى‌) محسوب‌مى‌شود و به‌ همین‌ دلیل‌ ابن‌قتیبه‌ را مروزى‌ گفته‌اند. البته‌ این‌ به‌ معناى‌ ایرانى‌الاصل‌ بودن‌ این‌ خاندان‌ نیست‌، زیرااجداد آن‌ها عرب‌ و از قبیله‌ باهله‌ بوده‌اند. ابن‌قتیبه‌ چون‌ مدت‌ قابل‌ توجهى‌ در دینور قاضى‌ بوده‌ و در آن‌جا اقامت‌داشته‌ به‌ دینورى‌ مشهور شده‌ است‌. در واقع‌ او شهرتش‌ را مدیون‌ دینور است‌، زیرا دوران‌ قضاوت‌ و تألیف‌ آثارش‌ دردینور بوده‌ است‌.
ابن‌قتیبه‌ سنى‌ مذهب‌ با گرایش‌ اهل‌ حدیث‌ و مخالف‌ سرسخت‌ معتزله‌ بود. او در فروع‌ فقهى‌ در بین‌ مذاهب‌ چهارگانه‌اهل‌ سنت‌، پیرو مذهب‌ حنبلى‌ بود. وى‌ در علوم‌ گوناگونى‌، مانند علوم‌ قرآن‌، حدیث‌، فقه‌، تاریخ‌، لغت‌ و ادبیات‌عرب‌ صاحب‌ نظر بود و در این‌ زمینه‌ها آثار گوناگونى‌ از خود برجاى‌ گذاشت‌ که‌ بیش‌ از چهل‌ اثر براى‌ او شمرده‌اند.
ابن‌قتیبه‌ از استادانى‌ مانند جاحظ‌، لحیانى‌، جمحى‌، ابن‌ راهویه‌، ابوحاتم‌ سجستانى‌، ریاشى‌، دعبل‌ خزاعى‌ و... بهره‌ برد و شاگردانى‌ مانند فرزندش‌ احمد، احمد بن‌ مروان‌ مالکى‌، ابن‌ مرزبان‌، ابوالقاسم‌ صائغ‌، قاسم‌ بن‌ اصبغ‌اندلسى‌، ابوبکر دینورى‌ و... را تربیت‌ کرد.
او سرانجام‌ در اول‌ رجب‌ سال‌ 276 ق‌ دیده‌ از جهان‌ فرو بست‌.
کتاب‌نامه‌
. آذرنوش‌، «ابن‌قتیبه‌»، دایرة‌المعارف‌ بزرگ‌ اسلامى‌، زیر نظر سیدکاظم‌ بجنوردى‌، چاپ‌ اول‌: تهران‌، انتشارات‌دایرة‌المعارف‌ بزرگ‌ اسلامى‌، 1372.
. ابن‌اثیر، الکامل‌ فى‌ التاریخ‌، چاپ‌ چهارم‌: بیروت‌، داراحیاء التراث‌ العربى‌، 1414 ق‌.
. ابن‌تغرى‌ بردى‌، النجوم‌ الزاهره‌، چاپ‌ مهر، ]بى‌تا[.
. ابن‌جوزى‌، المنتظم‌ فى‌ تاریخ‌ الامم‌ و الملوک‌، تحقیق‌ عبدالقادر عطا، چاپ‌ اول‌: بیروت‌، دارالکتب‌ العلمیه‌، 1412 ق‌.
. ابن‌ حجر عسقلانى‌، لسان‌ المیزان‌، چاپ‌ اول‌: چاپخانه‌ مجلس‌ دایرة‌المعارف‌ نظامى‌ هند، 1330 ق‌.
. ابن‌حوقل‌، صورة‌ الارض‌، چاپ‌ دوم‌: بیروت‌، دار صادر، ]بى‌تا[.
. ابن‌ خلکان‌، وفیات‌ الاعیان‌، بیروت‌، دارصادر، چاپ‌ دوم‌: قم‌، افست‌ منشورات‌ شریف‌ رضى‌، 1364.
. ابن‌ عبد ربّه‌، العقد الفرید، تحقیق‌ على‌ شیرى‌، چاپ‌ اول‌: بیروت‌، داراحیاء التراث‌ العربى‌، 1409 ق‌.
. ابن‌عماد، شذرات‌ الذهب‌، تحقیق‌ محمود ارناؤوط‌، چاپ‌ اول‌: بیروت‌، دار ابن‌کثیر، 1408 ق‌.
. ابن‌قتیبه‌، تأویل‌ مشکل‌ القرآن‌، تحقیق‌ سیداحمد صقر، المکتبة‌ العلمیه‌، ]بى‌تا، بى‌جا[.
. ابن‌قتیبه‌ دینورى‌، المعارف‌، تحقیق‌ ثروة‌ عکاشه‌، چاپ‌ مصر، چاپ‌ اول‌: قم‌، افست‌ منشورات‌ شریف‌ رضى‌، 1415ق‌.
. ابن‌قتیبه‌ دینورى‌، امامت‌ و سیاست‌، ترجمه‌ سیدناصر طباطبایى‌، تهران‌، ققنوس‌، 1380.
. ابن‌قتیبه‌ دینورى‌، تأویل‌ مختلف‌ الحدیث‌، تصحیح‌ محمدزهرى‌ النجار، چاپ‌ اول‌: بیروت‌، دارالجیل‌، 1972 م‌.
. ابن‌قتیبه‌، عیون‌ الاخبار، تحقیق‌ محمد اسکندرانى‌، چاپ‌ دوم‌: بیروت‌، دارالکتب‌ العربى‌، 1416 ق‌.
. ابن‌قتیبه‌، غریب‌ الحدیث‌، چاپ‌ اول‌: بیروت‌، دارالکتب‌ العلمیه‌، 1408 ق‌.
. ابن‌قتیبه‌، فضل‌العرب‌ و التنبیه‌ على‌ علومها، تحقیق‌ ولید محمود خالص‌، چاپ‌ اول‌: ابوظبى‌، منشورات‌ المجمع‌ الثقافى‌، 1998 م‌.
. ابن‌ کثیر، البدایه‌ و النهایه‌، تحقیق‌ مکتب‌ تحقیق‌ التراث‌، بیروت‌، داراحیاء التراث‌ العربى‌، 1413 ق‌.
. ابن‌ندیم‌، الفهرست‌، تحقیق‌ ابراهیم‌ رمضان‌، چاپ‌ اول‌: بیروت‌، دارالمعرفه‌، 1415 ق‌.
. احمد عبدالباقى‌، من‌ اعلام‌ العلماء، العرب‌ فى‌القرن‌ الثالث‌ الهجرى‌، چاپ‌ اول‌: بیروت‌، مرکز دراسات‌ الوحدة‌ العربیة‌، 1990 م‌.
. ازهرى‌، ابومنصور محمد بن‌ احمد، تهذیب‌ اللغه‌، تحقیق‌ ریاض‌ زکى‌ قاسم‌، چاپ‌ اول‌: بیروت‌، دارالمعرفه‌، 1422ق‌.
. بروکلمان‌، «ابن‌قتیبه‌»، دایرة‌المعارف‌ اسلام‌، بیروت‌، دارالفکر، ]بى‌تا[.
. ثعالبى‌ نیشابورى‌، ثمار القلوب‌ فى‌ المضاف‌ و المنسوب‌، ترجمه‌ رضا انزابى‌نژاد، چاپ‌ اول‌: مشهد، انتشارات‌ دانشگاه‌فردوسى‌، 1376 ق‌.
. جربى‌، محمدرمضان‌، ابن‌قتیبه‌ و مقاییسه‌ البلاغیه‌ و الادبیه‌ و النقدیه‌، چاپ‌ اول‌: ترابلس‌، النشأة‌ العامة‌ للنشر و التوزیع‌و الاعلان‌، 1984 م‌.
. حاجى‌ خلیفه‌، کشف‌ الظنون‌، بیروت‌، دارالفکر، بیروت‌، 1402 ق‌.
. خطیب‌ بغدادى‌، تاریخ‌ بغداد، تحقیق‌ بشّار عوّاد معروف‌، چاپ‌ اول‌: بیروت‌، دارالغرب‌ الاسلامى‌، 1422 ق‌.
. دهخدا، لغت‌نامه‌، چاپ‌ اول‌ از دوره‌ جدید: تهران‌، انتشارات‌ دانشگاه‌ تهران‌، 1372.
. ذهبى‌، سیراعلام‌ النبلاء، تحقیق‌ شعیب‌ ارنؤوط‌، چاپ‌ دهم‌: بیروت‌، مؤسسه‌ الرساله‌، 1414 ق‌.
. ذهبى‌، شمس‌الدین‌، تاریخ‌ الاسلام‌، تحقیق‌ عمر عبدالسلام‌ تدمرى‌، چاپ‌ دوم‌: بیروت‌، دارالکتب‌ العربى‌، 1415ق‌.
. سمعانى‌، الانساب‌، باخواشى‌ محمدعبدالقادر عطا، چاپ‌ اول‌: بیروت‌، دارالکتب‌ العلمیه‌، 1419 ق‌.
. شاکر مصطفى‌، التاریخ‌ العربى‌ و المورخون‌، چاپ‌ سوم‌: بیروت‌، دارالعلم‌ للملایین‌، 1983 م‌.
. صفدى‌، صلاح‌الدین‌ بن‌ ایبک‌، الوافى‌ بالوفیات‌، زیر نظر س‌. دیدرینگ‌، جمعیت‌ مستشرقین‌ آلمانى‌، 1982 م‌.
. قفطى‌، جمال‌الدین‌ ابوالحسن‌ على‌ بن‌ یوسف‌، انباء الرواة‌ على‌ انباه‌ النجاة‌، تحقیق‌ محمد ابوالفضل‌ ابراهیم‌، مصر، دارالکتب‌ المصریه‌، 1369 ق‌.
. قمى‌، شیخ‌ عباس‌، الکنى‌ و الالقاب‌، چاپ‌ پنجم‌: کتابخانه‌ صدر تهران‌، 1409 ق‌.
. کارل‌ بروکمان‌، تاریخ‌ الادب‌ العربى‌، ترجمه‌ عبدالحلیم‌ بخار، قم‌، افست‌ دارالکتب‌ الاسلامى‌، ]بى‌تا[.
. محجوب‌، فاطمه‌، الموسوعة‌ الذهبیه‌ للعلوم‌ الاسلامیه‌، قاهره‌، دارالغدا العربى‌، ]بى‌تا[.
. مسعودى‌، مروج‌ الذهب‌ و معادن‌ الجوهر، تحقیق‌ محمد محى‌الدین‌ عبدالحمید، چاپ‌ چهارم‌: چاپ‌ مصر، 1384 ق‌.
. مقدسى‌، احسن‌ التقاسیم‌ فى‌ معرفة‌ الاقالیم‌، ترجمه‌ علینقى‌ منزوى‌، چاپ‌ اول‌: تهران‌، شرکت‌ مؤلفان‌ و مترجمان‌ایران‌، 1361.
. نورى‌، محمد، «کتاب‌ امامت‌ و سیاست‌»، فصلنامه‌ کتابهاى‌ اسلامى‌، سال‌ دوم‌، شماره‌ چهارم‌، پایگاه‌ اطلاع‌رسانى‌سراسرى‌ اسلامى‌، زیر نظر احمد مسجد جامعى‌.
. یاقوت‌ حموى‌، معجم‌ الادباء، بیروت‌، داراءحیاء التراث‌ العربى‌، ]بى‌تا[.

--------------------------------------------------------------------------------

1 ابن‌ ندیم‌، الفهرست‌، ص‌ 105.
2 ابن‌خلکان‌، وفیات‌ الاعیان‌، ج‌ 3، ص‌ 42 و ابن‌ کثیر، البدایه‌ والنهایه‌، ج‌ 11، ص‌ 56
3 ابن‌ ندیم‌، همان‌؛ ابن‌خلکان‌، همان‌ و ابن‌ اثیر، الکامل‌ فى‌ التاریخ‌، ج‌ 4، ص‌ 555.
4 خطیب‌ بغدادى‌، تاریخ‌ بغداد، ج‌ 11، ص‌ 411؛ ابن‌خلکان‌، همان‌ و قفطى‌، انباه‌ الرواة‌، ج‌ 2، ص‌ 143.
5 ابن‌ اثیر، همان‌.
6 ابن‌ ندیم‌، همان‌.
7 آذرنوش‌، «ابن‌قتیبه‌»، دایرة‌ المعارف‌ بزرگ‌ اسلامى‌، ج‌ 4، ص‌ 448.
8 سمعانى‌، الانساب‌، ج‌ 1، ص‌ 289.
9 شیخ‌ عباس‌ قمى‌، الکنى‌ والالقاب‌، ج‌ 1، ص‌ 382 و 385.
10 سمعانى‌، همان‌، ج‌ 1، ص‌ 289.
11 ثعالبى‌ نیشابورى‌، ثمار القلوب‌ فى‌ المضاف‌ والمنسوب‌، ص‌ 469.
12 دینور، شهرى‌ در ناحیه‌ جبال‌ (غرب‌ ایران‌ کنونى‌) بوده‌ است‌ و هم‌اکنون‌ جزء استان‌ کرمانشاه‌ بر سر راه‌ بیستون‌ به‌ سنقر واقع‌ شده‌ است‌. البته‌هم‌اکنون‌ شهرى‌ به‌ نام‌ دینور وجود ندارد، ولى‌ بخشى‌ به‌ همین‌ نام‌ در همان‌ ناحیه‌ وجود دارد که‌ از نظر تقسیمات‌ کشورى‌ تابع‌ شهرستان‌ صحنه‌ است‌ که‌یکى‌ از شهرستان‌هاى‌ استان‌ کرمانشاه‌ مى‌باشد. ابن‌حوقل‌ در قرن‌ چهارم‌ هجرى‌ دینور را چنین‌ توصیف‌ کرده‌ است‌: «دینور به‌ اندازه‌ دو سوم‌ همدان‌ وشهرى‌ سرسبز با میوه‌ها و کشت‌ و زرع‌ فراوان‌ است‌. اهل‌ آن‌جا از اهل‌ همدان‌ خوش‌ طبع‌ترند. اگر بگویم‌ اهل‌ آن‌جا از جهت‌ آداب‌ و توجه‌ به‌ علم‌ وعلم‌ دوستى‌ از همدان‌ برترند، دروغ‌ نگفته‌ام‌. دو تن‌ از عالمان‌ اهل‌ آن‌جا عبارت‌اند از: عبدالله بن‌ مسلم‌ بن‌ قتیبه‌ صاحب‌ تصانیف‌ مختلف‌ و ابوحنیفه‌دینورى‌ صاحب‌ کتاب‌ الانواء که‌ در نهایت‌ زیبایى‌ و جمال‌ است‌» (صورة‌ الارض‌، ج‌ 1، ص‌ 362).
مقدسى‌ درباره‌ آن‌ مى‌گوید: «دینور که‌ همان‌ «ماه‌ کوفه‌» است‌، خوش‌ هوا و آباد است‌. مردمى‌ ظریف‌ دارد... گرد شهر را باغ‌ها فرا گرفته‌ است‌. مسجدجامع‌ از بازار دور است‌. بر منبر آن‌ یک‌ گنبد زیبا نهاده‌اند، و مکان‌ مسجد بلند است‌، و من‌ به‌ زیبایى‌ آن‌ ندیده‌ام‌» (احسن‌ التقاسیم‌، ج‌ 2، ص‌ 588).
وقتى‌ حمدالله مستوفى‌ در قرن‌ هفتم‌ کتاب‌ خود را مى‌نوشته‌، دینور هنوز شهرى‌ مسکون‌ بوده‌ است‌... شاید خرابى‌ کنونى‌ آن‌ بعد از حمله‌ امیر تیمور]قرن‌ هشتم‌[ باشد، زیرا به‌ گفته‌ شرف‌ الدین‌ على‌ یزدى‌، امیر تیمور در آن‌جا ساخلویى‌ از لشکریان‌ خود را مستقر کرد.
بناى‌ شهر دینور از دوره‌ سلوکیان‌ یا پیش‌ از آن‌ است‌. در دینور نیز مانند کنگاور مهاجرنشین‌ یونانى‌ دایر بوده‌ است‌. در حفارى‌هاى‌ جدید حوضچه‌اى‌سنگى‌ کشف‌ شده‌ است‌ که‌ با مجسمه‌هاى‌ سیلنوس‌ و ساتیرها تزیین‌ شده‌ است‌ و از این‌جا مى‌توان‌ احتمال‌ داد که‌ پرستش‌ دیونوس‌ به‌وسیله‌ یونانیان‌ به‌این‌ محل‌ راه‌ یافته‌ است‌.
در دوره‌ امویان‌ و عباسیان‌ دینور بسیار آباد بوده‌ است‌. آشفتگى‌هاى‌ سال‌هاى‌ آخر خلافت‌ مقتدر عباسى‌ سبب‌ خرابى‌ موقت‌ آن‌ شد. مرداویچ‌ در سال‌319 ق‌ آن‌ را تصرف‌ کرد و در آن‌ وقایع‌ حدود هفت‌ تا بیست‌ و پنج‌ هزار نفر از مردم‌ این‌ شهر کشته‌ شدند. در دوران‌ امیر تیمور در قرن‌ هشتم‌ هجرى‌ این‌شهر به‌ کلى‌ ویران‌ شد (لغت‌نامه‌ دهخدا، مدخل‌ دینور).
13 آذرنوش‌، همان‌، ج‌ 4، ص‌ 449.
14 همان‌.
15 ابن‌قتیبه‌ دینورى‌، عیون‌ الاخبار، مقدمه‌.
16 ذهبى‌، سیر اعلام‌ النبلاء، ج‌ 13، ص‌ 299.
17 ابن‌ حجر، لسان‌ المیزان‌، ج‌ 3، ص‌ 358.
18 خطیب‌ بغدادى‌، تاریخ‌ بغداد، ج‌ 11، ص‌ 411؛ ابن‌خلکان‌، همان‌، ج‌ 3، ص‌ 42 و ابن‌جوزى‌، المنتظم‌، ج‌ 12، ص‌ 276.
19 ابن‌ ندیم‌، همان‌، ص‌ 105.
20 ابن‌ حجر، همان‌.
21 ابن‌ حجر، همان‌، ج‌ 3، ص‌ 357 - 359.
22 ابن‌قتیبه‌، تأویل‌ مختلف‌ الحدیث‌، ص‌ 14.
23 این‌ جمله‌ها حاکى‌ از جبرگرایى‌ است‌.
24 این‌ جمله‌ حاکى‌ از تشبیه‌ است‌. شاید مراد دارقطنى‌ که‌ گفته‌ است‌ او از مشبهه‌ است‌ و کلامش‌ بر آن‌ دلالت‌ دارد، همین‌ جمله‌ و امثال‌ آن‌ باشد، زیرا این‌ جمله‌ با اعتقادات‌ مشبهه‌ سازگار است‌.
25 محمد رمضان‌ جربى‌، ابن‌قتیبه‌ ومقاییسه‌ البلاغیه‌ والادبیه‌ والنقدیه‌، ص‌ 52. به‌ نقل‌ از ابن‌قتیبه‌، تأویل‌ مختلف‌ الحدیث‌، ص‌ 15 - 16.
26 ابن‌قتیبه‌، تأویل‌ مختلف‌ الحدیث‌، ص‌ 51.
27 همان‌، ص‌ 53.
28 همان‌، ص‌ 55.
29 ابن‌قتیبه‌، تأویل‌ مشکل‌ القرآن‌، ص‌ 233.
30 ابن‌قتیبه‌، تأویل‌ مشکل‌ القرآن‌، مقدمه‌ کتاب‌، ص‌ 58 - 60، به‌ نقل‌ از: الاختلاف‌ فى‌اللفظ‌ و الردّ على‌ الجهمیه‌ و المشبهه‌، ص‌ 47.
31 محمد رمضان‌ جربى‌، همان‌، ص‌ 53.
32 همان‌، به‌ نقل‌ از: جندى‌، عبدالحمید، اعلام‌ العرب‌.
33 ابن‌ حجر، لسان‌ المیزان‌، ج‌ 3، ص‌ 358.
34 احمد عبدالباقى‌، من‌ اعلام‌ العلماء العرب‌ فى‌ القرن‌ الثالث‌ الهجرى‌، ص‌ 140 و 164.
35 ذهبى‌، سیر اعلام‌ النبلاء، ج‌ 13، ص‌ 296 و 302.
36 ابن‌قتیبه‌ دینورى‌، تأویل‌ مشکل‌ القرآن‌، مقدمه‌ کتاب‌، ص‌ 53، به‌ نقل‌ از: التحدیث‌ بمناقب‌ اهل‌ الحدیث‌.
37 ابن‌ ندیم‌، همان‌، ص‌ 105.
38 کارل‌ بروکلمان‌، تاریخ‌ الادب‌ العربى‌، ج‌ 2، ص‌ 221.
39 شاکر مصطفى‌، التاریخ‌ العربى‌ والمورخون‌، ج‌ 1، ص‌ 239.
40 ابن‌ حجر، لسان‌ المیزان‌، ج‌ 3، ص‌ 358.
41 خطیب‌ بغدادى‌، همان‌، ج‌ 11، ص‌ 411.
42 ابن‌قتیبه‌ دینورى‌، تأویل‌ مشکل‌ القرآن‌، مقدمه‌ کتاب‌، به‌ نقل‌ از: ذهبى‌، تذکرة‌ الحفاظ‌.
43 ابن‌ کثیر، همان‌، ج‌ 7، ص‌ 56.
44 ابن‌خلکان‌، همان‌، ج‌ 3، ص‌ 42.
45 ابن‌قتیبه‌ دینورى‌، تأویل‌ مشکل‌ القرآن‌، مقدمه‌ کتاب‌، ص‌ 53.
46 ابومنصور محمد بن‌ احمد ازهرى‌، تهذیب‌ اللغه‌، ج‌ 1، مقدمه‌ نویسنده‌، ص‌ 49.
47 ابن‌قتیبه‌ دینورى‌، تأویل‌ مشکل‌ القرآن‌، مقدمه‌ کتاب‌، ص‌ 49.
48 ابومنصور ازهرى‌، همان‌، ص‌ 51.
49 ابن‌ تعزى‌ بردى‌، النجوم‌ الزاهره‌، ج‌ 3، ص‌ 75.
50 شاکر مصطفى‌، همان‌، ج‌ 1، ص‌ 239.
51 ابن‌قتیبه‌ دینورى‌، تأویل‌ مشکل‌القرآن‌، مقدمه‌ کتاب‌، ص‌ 7 و 53.
52 همان‌.
53 ابن‌قتیبه‌، عیون‌ الاخبار، ج‌ 2، ص‌ 185.
54 در کتاب‌ غریب‌ الحدیث‌، به‌ نام‌ کامل‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌ و گفته‌ است‌: «وقد ذکرت‌ هذا واشباهه‌ فى‌ کتاب‌ «فضل‌ العرب‌ والتنبیه‌ على‌ علومها»(غریب‌ الحدیث‌، ج‌ 2، ص‌ 248).
55 ابن‌قتیبه‌ دینورى‌، المعارف‌، مقدمه‌ کتاب‌، ص‌ 52.
56 ابن‌ عبد ربّه‌، العقدالفرید، ج‌ 3، ص‌ 373 - 374.
57 بروکلمان‌، همان‌، ص‌ 221.
58 ابن‌قتیبه‌ دینورى‌، المعارف‌، مقدمه‌ کتاب‌، ص‌ 63.
59 همان‌، ص‌ 56.
60 شاکر مصطفى‌، همان‌، ج‌ 1، ص‌ 241.
61 همان‌.
62 همان‌.
63 همان‌.
64 شاکر مصطفى‌، همان‌، ج‌ 1، ص‌ 241.
65 همان‌.
66 محمد نورى‌، «کتاب‌ امامت‌ و سیاست‌»، فصلنامه‌ کتاب‌هاى‌ اسلامى‌، سال‌ دوم‌، ش‌ چهارم‌.
67 همان‌، به‌ نقل‌ از: جبرائیل‌ جبّور، «کتاب‌ الامامه‌ و السیاسه‌»، ص‌ 388.
68 همان‌.
69 محمد نورى‌، همان‌، به‌ نقل‌ از: جبرائیل‌ جبّور، «کتاب‌ الامامه‌ والسیاسه‌»، ص‌ 388.
70 همان‌.
71 بروکلمان‌، «ابن‌قتیبه‌»، دایرة‌ المعارف‌ اسلام‌.
72 محمد نورى‌، همان‌، به‌ نقل‌ از: اسحاق‌ موسى‌ حسینى‌، کتاب‌ «ابن‌قتیبه‌»، ص‌ 78.
73 ابومنصور ازهرى‌، تهذیب‌ اللغه‌، مقدمه‌ کتاب‌، ص‌ 51.
74 همان‌.
75 ابن‌خلکان‌، همان‌، ج‌ 3، ص‌ 42.
76 ابن‌قتیبه‌ دینورى‌، المعارف‌، مقدمه‌ کتاب‌، ص‌ 38.
77 ابن‌ ندیم‌، الفهرست‌، ص‌ 105.
78 خطیب‌ بغدادى‌، همان‌، ج‌ 81، ص‌ 411.
79 ابن‌خلکان‌، همان‌، ج‌ 3، ص‌ 42.
80 ابن‌قتیبه‌ دینورى‌، المعارف‌، مقدمه‌ کتاب‌، ص‌ 34.
81 ابن‌ جوزیع‌ همان‌، ج‌ 12، ص‌ 276.

تبلیغات