آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۶

چکیده

متن


یکى از مباحث بنیادین در حوزه مطالعات اجتماعى و بهویژه جامعه شناسى، موضوع قانون مندى جامعه و تاریخ است. این که آیا حوادث اجتماعى و تاریخى، به جامعه یا دوره اى تعلق دارد و یا تاریخ بشر از قانون مندى خاصى پیروى مى کند که زمینه تکرارپذیرى آن حوادث را فراهم مى نماید، از دغدغه هاى اندیشمندان مسائل اجتماعى بوده است.
از آیات متعدد قرآن کریم استفاده مى شود که برخى قوانین بر تاریخ بشر حاکم است و از آن به عنوان سنت الهى یاد مى شود، از این رو هنگام نقل حوادث تاریخى، ما را به عبرت گیرى از سرنوشت گذشتگان دعوت مى نماید. برخى از این سنت ها، مربوط به اجتماع مؤمنان است. نوشتار حاضر بر آن است که آیات مربوط به این نوع سنت ها را بررسى نماید.
واژگان کلیدى: سنت، قانون مندى، مؤمنان، تاریخ و قرآن.
مقدمه
قانون مندى جامعه و تاریخ از موضوعات مهم در حوزه اندیشه هاى اجتماعى است. و یکى از دغدغه هاى متفکران اجتماعى این بوده است که آیا همان گونه که در نظام طبیعت، قوانین طبیعى و تکوینى وجود دارد و بر اساس آن، تحلیل و پیش بینى پدیده هاى مادى امکان پذیر مى گردد، در نظام اجتماعى نیز چنین قانون مندى وجود دارد که بر اساس آن بتوان برخى حوادث اجتماعى و تاریخى را پیش بینى نمود؟
هر چند برخى از جامعه شناسان، مسئله قوانین جامعه شناسى را از جمله مسائل نادرست جامعه شناسى در قرن نوزدهم دانسته، اظهار خوشبختى مى کنند که امروزه اثرى از این گونه مسائل بر جاى نمانده است، اما به رغم این اظهار نظر مى بینیم که جامعه شناسان جدید نیز هر یک به گونه اى به این موضوع پرداخته اند و اساساً طرح این موضوع از مقدمات اجتناب ناپذیر ورود در بسیارى از مسائل جامعه شناسى است.2
در میان متفکران مسلمان شاید اولین فردى که قانون مندى حاکم بر جامعه و تاریخ را مطرح کرده ابن خلدون است، چنان که مى گوید:
تمدن و عمران داراى طبایع خاص است که مى توان اخبار را بدان ها رجوع داد و روایات و اخبار را بر آن ها عرضه کرد.3
و در تعریف تاریخ مى گوید:
تاریخ در باطن اندیشه و تحقیق درباره حوادث و مبادى آن ها و جستوجوى دقیق براى یافتن علل آن هاست.4
سنت هاى تاریخى در قرآن
حوادث و جریان هاى تاریخى نقل شده در قرآن کریم هرچند ناظر به یک گروه یا دوره تاریخى خاص است، ولى به آن قوم و قبیله یا تاریخ مشخص، اختصاص ندارد، بلکه همه انسان ها را در هر دوره تاریخى، در بر مى گیرد وازآن به عنوان سنت خداى سبحان یاد مى شود. و در واقع آن چه در اصطلاح فلسفه، به نام نظام جهان و قانون اسباب خوانده مى شود در زبان دین، سنت الهى نامیده مى شود.5
منظور از سنت، آن بخش از تدبیر و سازمان دهى خداوند است که استمرار و تکرار داشته باشد و رویه و روش دایمى(به تعبیر قرآن) غیرقابل تبدیل وتحویل خداوند است. سنت در این معناى وسیع خود، دربرگیرنده تمام موجودات، ازجمله انسان و زندگى فردى واجتماعى اوست و بر هرموجودى، در هر زمان و تحت هر شرایط، حکومت مى کند.6
از آیات متعدد قرآن کریم سنت و قانون مندى تاریخ استفاده مى شود که از جمله آن ها، آیات سیر و نظر است،7 سیر در زمین، اصطلاحى است قرآنى که به معناى تفکر و تأمل در وقایع و حوادث تاریخى، به منظور عبرت اندوزى و پندآموزى است. اگر هر واقعه و حادثه تاریخى پدیده اى منحصر به فرد و مختص به جامعه اى معین بود وبا جوامع دیگر هیچ ربطى نداشت ودرسایر اوضاع واحوال تاریخى تکرار نمى شد ژرف نگرى درآن و درس گرفتن از آن چه سودى مى توانست داشته باشد؟ پندآموزى از آن چه برجامعه هاى پیشین رفته است تنها درصورتى ممکن و مفید است که یک واقعه تاریخى، پدیده اى منحصر به فرد و متعلق به جامعه اى خاص نباشد، بلکه بتواند در هر جامعه دیگرى نیز تکرار شود. در حقیقت، ازدیدگاه قرآنى وجوه اشتراک تکوینى اى بین گذشتگان و آیندگان هست که عبرت اندوزى و پند آموزى آیندگان را از سرشت و سرنوشت گذشتگان امکان پذیر و سودمند مى سازد وگرنه از حوادث جزئى و شخصى و تکرارناپذیر، چه درسى مى توان گرفت و چه بهره اى مى توان جست.8بنابراین از دیدگاه قرآن کریم امت ها و جامعه ها از آن جهت که امت و جامعه اند (نه صرفاً افراد جامعه ها)، سنت ها و قانون ها، و اعتلاها و انحطاط ها طبق آن سنت ها و قانون ها دارند. سرنوشت مشتر ک داشتن به معناى سنت داشتن جامعه است.9
سنت هاى تاریخى و اختیار انسان
نکته مهم در بحث قانون مندى اجتماعى، رابطه آن با اختیار انسان است. ممکن است به نظر چنین آید که سنت هاى تاریخى با توجه به ویژگى هایى در قرآن کریم براى آن ذکر شده است نوعى از جبر را در پى دارد، به گونه اى که انسان، محکوم این نوع قانون مندى مى باشد، زیرا در قرآن کریم دو ویژگى اساسى، براى سنت هاى الهى بیان شده و حکایت از قطعیت و کلیت آن دارد که عبارت است از: 1. تبدیل ناپذیرى و تحویل ناپذیرى «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَبْدِیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّهِ تَحْوِیلاً». مراد از تبدیل، این است که وقتى قومى بر اثر رفتار و کردار اختیارى خویش، خود را در مسیر یک سنت الهى قرار مى دهد، امکان ندارد که به جاى سرنوشت و پیامد مقرر، پیامد دیگرى شامل آنان شود. و منظور از تحویل این است که هرگز به جاى آن قوم، قوم دیگرى، به آن سرنوشت دچار نمى شوند.10
برخى متفکران مغرب زمین با تلقى جبرگرایانه از قانون مندى جامعه، مدعى اند قلمرو تاریخ در معرض ضرورت است که توسط انبوه حوادث ممکن که تجربه زندگى ما را به وجود مى آورند تظاهر مى کند و اعمال انسان ها ممکن است در جهت آن یا علیه آن کار کند، البته اگر علیه آن باشد محکوم به شکست است. عمل انسان تنها هنگامى که در جهت ضرورت باشد به حساب مى آید.11
گرچه جامعه و تاریخ بشر محکوم به قانون مندى یا سنت الهى خاصى است، اما این قانون مندى با ویژگى هاى ذکر شده، با اختیار انسان تعارضى ندارد، زیرا سنت هاى الهى، عکس العمل هاى خداوند در برابر رفتار انسان هاست و به تعبیر شهید صدر سنت هاى تاریخى فراتر از دست انسان نیست، بلکه همه از زیر دست انسان مى گذرد، زیرا خداوند هرگونه تغییر مطلوبى را در زندگى انسان به دست خود او سپرده است و هرگاه ملتى، راه راستش را تعقیب کند، خداوند او را از زندگى خویش بهره مند مى سازد. این ها موقعیت مثبتى است براى انسان تا آزادى و انتخاب و تصمیم آزاد خود را نشان دهد.12
قرآن کریم نکته فوق العاده آموزنده اى در مورد سنت هاى تاریخ، یادآورى مى کند و آن این که مردم مى توانند با استفاده از سنن جاریه الهیه در تاریخ، سرنوشت خویش را نیک یا بد گردانند; یعنى سنت هاى حاکم بر سرنوشت ها در عمل هاى معین اجتماعى، عکس العمل هاى معین را به دنبال دارد، از این رو تاریخ در عین آن که با یک سلسله نوامیس قطعى و لایتخلف اداره مى شود، نقش انسان، آزادى و اختیار او به هیچ وجه محو نمى شود.13
در واقع، مراد از قانون مندى جامعه و تاریخ این است که پدیده هاى اجتماعى و حوادث تاریخى، بى علت و تصادفى نیست، بلکه مانند هر پدیده و حادثه دیگرى، تابع اصل علیت و مشمول نظام على و معلولى است، نهایت آن که در پدیده ها و حوادث انسانى و اختیارى، همواره یکى از اجزاى علت تامه، اراده خود انسان است.14
دستور قرآن کریم بر سیر در زمین علاوه بر این که قانون مندى محکم را در تاریخ بشر ثابت مى کند، بر حریت و آزادى انسان نیز در تاریخ آفرینى دلالت دارد. براى همین دستور مى دهد که در وضع اقوام گذشته مطالعه کند و خود را در پوشش آن سنت هاى قطعى قرار دهد که مایه سعادت و خوشبختى اوست و از گرایش به عواملى که مایه بدبختى است بپرهیزد.15
سنت هاى الهى درباره مؤمنان
برخى از سنت ها، مطلق اند و به قوم و گروه خاصى اختصاص ندارند; یعنى قوانینى که لازمه اصل نظام آفرینش و اداره زندگى این جهانى انسان ها است، مثل سنت ارسال پیامبران، سنت آزمایش و... . ولى بخش دیگر، مقید و مشروط به شرایط ویژه اند و تنها گروهایى را شامل مى شود که آن شرایط را فراهم کرده باشند. ایمان و کفر از جمله این شرایط است و در واقع برخى سنت هاى الهى به مؤمنان و یا کفار اختصاص دارد.
در ادامه این نوشتار، پاره اى از این نوع سنت ها را که اختصاص به مؤمنان دارد، بررسى مى کنیم.
1. سنت حاکمیت مؤمنان در نهایت حرکت تاریخ
یکى از سنت هاى الهى که با کلماتى چون وَعَد و کتب ـ که حاکى از سنت قطعى اند در قرآن کریم آمده، حکومت و وراثت مؤمنان در زمین است; به عبارت دیگر، حرکت تاریخ بشر براساس سنت قطعى الهى به سویى است که در نهایت آن، حاکمیت بر جهان بشرى از آنِ مؤمنان خواهد بود. مرحوم علامه طباطبایى در تحلیل این موضوع مى فرماید: بشر از روزى که در بسیط زمین سکنى ورزیده، پیوسته در آرزوى یک زندگى اجتماعى مقرون به سعادت (به تمام معنا) مى باشد و به امید رسیدن چنین روزى قدم برمى دارد و اگر این خواسته، تحقق خارجى نداشت هرگز آرزو و امیدى در نهاد وى نقش نمى بست، چنان که اگر غذا و آبى نبود، گرسنگى و تشنگى محقق نمى شد، از این رو به حکم ضرروت، آینده جهان روزى را در برخواهد داشت که در آن روز، جامعه بشرى پر از عدل و داد شده و با صلح و صفا، هم زیستى نماید و افراد انسانى غرق در فضیلت و کمال شوند و رهبر چنین جامعه اى، منجى جهان بشرى و به لسان روایات، مهدى خواهد بود.16بنابراین، جامعه الهى در طول تاریخ، گاهى قاهر و زمانى مقهور، به حرکت خود ادامه مى دهد، اما در این فراز و نشیب ها، این جامعه الهى موجودیت خود را حفظ مى کند و به سویى مى رود که معارف، قانون و احکام الهى، عدالت را جهان شمول کند و تمامى جوامعِ منحط و کافر را مضمحل نماید. بنابراین، طبق وعده حتمى الهى، جامعه و مجتمع صالح در نهایت تاریخ بر زمین حاکم خواهد شد.17
این موضوع در چندین آیه، به روشنى بیان شده است، مثل آیه شریفه:
وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الاَْرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ;18 در زبور بعد از ذکر (تورات) نوشتیم: بندگان شایسته ام وارث (حکومت) زمین خواهند شد.
مراد از وراثت زمین این است که سلطنت بر منافع، از دیگران به صالحان منتقل مى شود و برکات زندگى در زمین به ایشان اختصاص مى یابد و این برکات، امور دنیوى و اخروى را شامل مى شود. منظور از برکات دنیوى این است که به زودى زمین از لوث شرک و گناه، پاک شده، جامعه بشرى صالح که خداى را بندگى کنند و به وى شرک نورزند، در آن زندگى خواهند کرد. و معناى برکات اخروى، مقامات قربى است که در دنیا براى خود کسب خواهند کرد، چون این مقامات هم، از برکات حیات زمینى است، هر چند که خودش از نعیم آخرت است.19
در تفسیر نمونه درباره آیه شریفه چنین آمده است: در آیه مورد بحث به یکى از روشن ترین پاداش هاى دنیوى مؤمنان که حکومت روى زمین است با بیان شیوایى اشاره شده است. و مفهوم ارض به مجموع کره زمین گفته مى شود و سراسر جهان را شامل مى شود، مگر این که قرینه خاصى در کار باشد. و هنگامى که بندگان با ایمان، شایستگى هایى از نظر علم و تقوا و... براى خود فراهم سازند، خداوند نیز کمک و یارى مى کند تا آن ها بینى مستکبران را به خاک بمالند، دست هاى آلوده شان را از حکومت زمین کوتاه کنند و وارث میراث هاى آن ها گردند. گرچه در برخى روایات، صریحاً این آیه، تفسیر به یاران مهدى(علیه السلام)شده است، ولى مفهوم این روایات، انحصارى نیست، بلکه بیان یک مصداق عالى و آشکار است، و عمومیت مفهوم آیه را محدود نمى سازد. بنابراین، در هر زمان و در هر جا بندگان صالح خدا قیام کنند، پیروز و موفق خواهند بود و سرانجام وارث زمین و حکومت آن خواهند شد. و گرچه براى آن ها که غالباً شاهد و ناظر حکومت طاغیان ظالم بوده اند، مشکل است این حقیقت را به آسانى پذیرا شوند که تمام این حکومت ها برخلاف نوامیس آفرینش و قوانین جهان خلقت است و آن چه با آن هماهنگ مى باشد همان حکومت صالحان با ایمان است، ولى تحلیل ها به این جا منتهى مى شود که این یک واقعیت است، بنابراین، جمله «أَنَّ الاَْرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ» پیش از آن که یک وعده الهى باشد یک قانون تکوینى محسوب مى شود.20
در برخى آیات از خلافت بندگان صالح خدا، در دوران گذشته و نیز در آینده خبر مى دهد، مانند آیه:
وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الاَْرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً...;21 خداوند به کسانى از شما که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام داده اند وعده مى دهد که قطعاً آنان را حکمران روى زمین خواهد کرد، همان گونه که به پیشینیان آن ها خلافت روى زمین را بخشید، و دین و آیینى را که براى آنان پسندیده، پابرجا و ریشه دار خواهد ساخت، و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدل مى کند... .
آیه شریفه از خلافت و حکومت انسان هاى مؤمن و صالح صحبت مى کند. و وعده خدا ـ که همچون واژه کتابت، قول و کلمه حاکى از سنت قطعى است ـ بر تحقق این امر تعلق گرفته است. آیه شریفه، از طرفى از جریان یافتن این وعده الهى (حکومت صالحان) در گذشته سخن مى گوید و از سوى دیگر، بر عملى شدن این وعده براى صالحان آینده تأکید دارد. و مراد از استخلاف آنان در زمین این است که اجتماعى صالح از آنان تشکیل دهد که زمین را ارث ببرند، آن طور که نیاکان و امم گذشته از صاحبان قوت و شوکت ارث بردند. نکته دیگر این که این استخلاف، قائم به مجتمع صالحان ایشان است، نه به افراد معینى از ایشان هم چنان که در امت هاى قبل از ایشان قائم به مجتمع بود.22
2. پیروزى مؤمنان در رویارویى با کفار و مشرکان
از سنت هاى قطعى الهى، نصرت و یارى مؤمنان در رویارویى با مخالفان دین خداست. قرآن کریم در آیات متعددى به این حقیقت تصریح کرده است، نظیر «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ»23 و نیز آیات کریمه انعام آیه 34، اعراف آیه 72، مؤمن آیه51، انفال25، هود آیه هاى 40، 58، 66، 81 و 94، یونس آیه 103، یوسف آیه 110، مجادله آیه 21 و روم آیه 47.
خداوند سبحان در این دسته از آیات، قانون کلى و دائمى اى بیان مى کند مبنى بر این که یارى او و فرشتگان الهى، همواره و در گستره تاریخ، نصیب مؤمنان خواهد شد و کسانى که در زمره این گروه قرار گیرند، در واقع خود را در معرض این قانون قرار داده اند. از این رو اگر در قرآن کریم نمونه هایى تاریخى در مورد بهره مندى برخى اقوام از نصرت الهى ذکر مى شود فقط بیان گر الگوها است; یعنى هر قومى در هر دوره تاریخى، در مسیرى که اقوام انبیاى گذشته رفته اند ـ که مسیر توحید و بندگى باشد ـ حرکت کند، طبق سنت قطعى الهى، تأیید و یارى خداوند منان شامل او خواهد شد.
منظور از تبدیل ناپذیرى کلمات خداى سبحان در آیه شریفه، این است که نشانه ها و وعده هایش در طول تاریخ، تغییر نمى کند. کلمه، یعنى رابطه مستقیم بین پیروزى و تکمیل شرایط آن و اوضاع و احوال دیگر و این رابطه، یک سنت تاریخى است.24
مرحوم علامه طباطبایى در این رابطه در تفسیر آیه 171 سوره صافات مى گوید: در قرآن کریم هرگاه از عبارت کلمة اللّه، قول اللّه و وعداللّه استفاده مى شود، منظور از آن، احکام حتمیه اى است که تغییر و تبدیل در آن راه ندارد; نه خودش آن را تغییر مى دهد و نه غیر خدا.25 و در این آیه با عبارت «سبقت کلمتنا» از حکم قطعى خداى سبحان خبر مى دهد و به دنبال بحث هاى گوناگونى که درباره مبارزات انبیاى بزرگ و کارشکنى هاى مشرکان بى ایمان طى آیات قبل از آن آمد، در این آیه شریفه، مهم ترین مسئله را در این رابطه بیان مى کند و حسن ختام را به عالى ترین وجه نشان مى دهد و آن، خبر از پیروزى نهایى لشکر خدا بر لشکر شیطانى و دشمنان حق است تا مؤمنان اندکى که هنگام نزول این آیات، در مکه تحت فشار دشمنان اسلام بودند و هم چنین همه مؤمنان محروم در هر عصر و زمان، به این وعده بزرگ الهى دلگرم شوند و گرد و غبار یاس و نومیدى از دل و جان خود بشویند و براى ادامه مبارزه با لشکر باطل، آماده و مقاوم گردند.26
در قرآن کریم نمونه هایى تاریخى از این نوع سنت الهى ذکر شده است که به طور کلى مى توان آن ها را در دو دسته قرار داد:
1. امدادهاى الهى به مؤمنانى که به دلیل ضعف و ناتوانى، توان نبرد نظامى با دشمن را نداشتند، ولى در برابر اذیت و آزارشان استقامت کرده و از دین و اعتقادات توحیدى خود دست برنداشتند و خداوند سبحان به پاس ایمان و استقامتشان، کمک هاى غیبى خود را به یارى شان فرستاد و آنان را از دست کفار نجات بخشید و دشمنانشان را نابود کرد. از بهترین نمونه هاى این سنت، انواع عذاب هایى است که خداى تعالى بر سر امت هاى گذشته که دعوت انبیا را تکذیب کردند آورد، مانند قوم نوح که همه را غرق کرد، و قوم هود که زنده در زیر سنگ و خاک دفن کرد، و قوم صالح و لوط و شعیب و آل فرعون و دیگران که هر یک را به عذابى دچار فرمود.27
قرآن کریم بعد از گزارش نابودى قوم هود، صالح و شعیب مى فرماید:
نَجَّیْنا هُوداً وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَة مِنّا...;28 پس او را با کسانى که همراه وى بودند به رحمت خویش نجات دادیم.
مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر آیه شریفه مى فرماید: این که خداى سبحان در این آیه «رحمت» را به صورت نکره آورده و نفرمود «رحمتى» براى این است که بر نوع مخصوصى از رحمت دلالت کند و نه رحمت عمومى که کل جهان را فرا گرفته، و آن رحمتى است که مخصوص مؤمنان بوده که همان نصرت و پیروزى بر دشمنان باشد، هم چنان که فرمود:
إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِى الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهَادُ;29 ما به یقین یارى مى کنیم فرستادگان خود و گروندگان به ایشان را، هم در زندگى دنیا و هم در روزى که گواهان بپا خواهند خاست.30
همان طور که گفته شد جریان ذکر شده، تنها یک حادثه تاریخى غیرقابل تکرار نیست، بلکه سنت دائمى الهى است و همه کسانى را که در مسیر آن قرار گیرند در برمى گیرد، چنان که در برخى آیات، بعد از نقل پیروزى انبیا و نابودى مخالفان و کفار، به قانون و سنت بودن این رخداد اشاره مى نماید. به عنوان نمونه در سوره ابراهیم بعد از نقل ایمان نیاوردن امت برخى انبیا و تهدید آنان و در نتیجه نابودى و عذاب استیصال آنان، به فلسفه شکست کفر و پیروزى انبیا اشاره مى کند و مى فرماید:
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنا فَأَوْحى إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظّالِمِینَ * وَ لَنُسْکِنَنَّکُمُ الاَْرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِکَ لِمَنْ خافَ مَقامِى وَ خافَ وَعِیدِ.31
در این آیه شریفه، خداوند متعال هم سبب هلاکت کفار را که همان ظلم باشد ذکر فرموده و هم سبب پیروزى مؤمنان و اسکانشان را در زمین بیان کرده است که ترس از قیامت باشد، و به اصطلاح معروف، تعلیق حکم بروصف مشعر به علیت است.32 بنابراین آیه شریفه در مقام بیان سنت تاریخى خداى سبحان است; یعنى هرجا و در هر زمان این علت و سبب ذکر شده محقق شود، شکست کفار و پیروزى مؤمنان را نیز به دنبال خواهد داشت.
2. امدادهایى که در صحنه نبرد و جنگ به یارى مؤمنان آمده و موجب پیروزى و غلبه آن ها بر کفار شده است، مثل حوادث معروف بدر، حنین و احزاب. قرآن کریم، در چندین آیه، این حقیقت را بیان کرده است، چنان که درباره جنگ بدر مى فرماید:
وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ بِبَدْر وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ...;33 و خداوند شما را در «بدر»یارى کرد (و بر دشمنان خطرناک پیروز ساخت) در حالى که شما ناتوان بودید.
و نیز از امداد غیبى الهى در جنگ حنین سخن به میان مى آورد:
لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ فِى مَوَاطِنَ کَثِیرَة وَیَوْمَ حُنَیْن...;34 خداوند شما را در جاهاى زیادى یارى کرد (و بر دشمنان پیروز شدید) و در روز حنین (نیز یارى نمود).
منظور از مواطن کثیره، مواطن جنگى از قبیل بدر، احد، خندق، خیبر و نظایر آن است.35 البته برخى با استفاده از برخى روایات، آیه را به همه جنگ هاى صدر اسلام که بالغ بر هشتاد مورد بوده، تعمیم داده اند.36
به هر حال، قرآن کریم، نه تنها اصل یارى خداوند را ذکر مى کند، بلکه به شرح چگونگى این امداد و نیروهایى که به کمک مسلمانان شتافته و موجب پیروزى سپاهیان اسلام شدند مى پردازد که به برخى از آن ها اشاره مى شود:
الف ـ فرستادن ملائکه
یکى از روش هاى نصرت الهى، فرستادن ملائکه است که به عنوان سربازان خداى سبحان به کمک مؤمنان مى شتابند، مانند آن چه در بدر اتفاق اتفاد:
وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ بِبَدْر وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ... * إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَلَن یَکْفِیکُمْ أَن یُمِدَّکُمْ رَبُّکُم بِثَلاَثَةِ آلاَف مِّنَ الْمَلآئِکَةِ مُنزَلِینَ;37 خداوند شما را در جنگ بدر یارى کرد (و بر دشمنان خطرناک، پیروز ساخت)، در حالى که شما (نسبت به آن ها) ناتوان بودید * در آن هنگام که تو، به مؤمنان مى گفتى آیا کافى نیست پروردگارتان شما را به سه هزار نفر از فرشتگان که (از آسمان) فرود آیند یارى کند.
آیه شریفه، بیان گر واقعیت تاریخى صدر اسلام، یعنى جنگ بدر است که مسلمانان در مقایسه با کفار از لحاظ نفرات و تجهیزات نظامى در اوج ضعف قرار داشتند، به طورى که تعداد نیروهاى اسلام را 313 نفر با تجهیزات کم، و تعداد نیروهاى کفار را هزار نفر با تجهیزات فراوان نقل شده، و قرآن کریم نیز به این ضعف مسلمانان تصریح نموده است. در این شرایط، وقتى مسلمانان از خداى سبحان تقاضاى کمک مى کردند (إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ;38 آن هنگامى که به پروردگارتان استغاثه مى کردید و خداوند استغاثه تان را مستجاب کرد) خداوند متعال با فرستادن فرشتگان الهى به یاریشان شتافت و پیروزى مؤمنان و شکست کفار را رقم زد.
نمونه دیگرى که خداى سبحان، مؤمنان را توسط فرشتگان، یارى فرموده و در نتیجه، کفار را شکست داده، جنگ حنین است:
لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ فِى مَوَاطِنَ کَثِیرَة وَیَوْمَ حُنَیْن... وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُم مُّدْبِرِینَ... * وَأَنزَلَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَعذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَذَلِکَ جَزَاء الْکَافِرِینَ;39 خداوند شما را در جاهاى زیادى یارى کرد و در روز حنین (نیز یارى کرد)... و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد، سپس پشت (به دشمن) کرده فرار نمودید،... * و خداوند لشکرهایى فرستاد که شما نمى دیدید و کافران را مجازات کرد.
ماجراى جنگ احزاب، نمونه روشن دیگرى از این نوع امدادهاست. در سال پنجم هجرى، سپاه کفر، با تشکیل ائتلاف بزرگى از مشرکان و یهود، نیروى عظیمى از طوایف و قبایل مختلف آماده کرد و براى نابودى و ریشه کن نمودن اسلام، به سوى شهر مدینه هجوم آورده، آن شهر را حدود یک ماه محاصره کردند. خداوند متعال در آیه هاى زیر از این مسئله، یاد کرده است:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَاءتْکُمْ جُنُودٌ... * إِذْ جَاؤُوکُم مِّن فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ...;40 اى کسانى که ایمان آوردید! نعمت خدا را بر خود یاد بیاورید در آن هنگام که لشکرهایى (عظیم) به سراغ شما آمدند... * (به خاطر بیاورید) زمانى را که آن ها از طرف بالا و پایین (شهر) بر شما وارد شدند (مدینه را محاصره کردند)... .
قدرت عظیم دشمن و محاصره شهر مدینه، وحشت عظیمى در دل مسلمانان ایجاد کرده بود که قرآن کریم وضعیت روحى مسلمانان را چنین بیان مى کند:
و اذ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا...; زمانى را که چشم ها از شدت وحشت، خیره شده بود، جان ها به لب رسیده بود و گمان هاى گوناگون بدى به خدا مى بردید.
در واقع، آیه شریفه، بیان گر این است که مسلمانان در آن روز آن قدر ترسیدند که به حال جان دادن افتادند که در آن حال، چشم، تعادل خود را از دست مى دهد و جان به گلوگاه مى رسد.41
در چنین شرایط نابرابرى که مسلمانان از لحاظ نظامى در مقایسه با کفار، بسیار ضعیف بودند، خداى سبحان نیروهاى غیبى که باد و فرشتگان بودند، به یارى شان فرستاد:
فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا; ولى ما باد و طوفان سختى بر آنان فرستادیم و لشکریانى که آن ها را نمى دیدند.
و بدین صورت، پیروزى بزرگى را براى سپاه اسلام رقم زد و این پیروزى، نقطه عطفى در تاریخ اسلام بود و کفه موازنه قوا را در میان اسلام و کفر به نفع مسلمانان برهم زد و پیروزى در آن کلیدى بود براى پیروزى هاى آینده و در حقیقت، کمر دشمنان اسلام در این غزوه شکست و بعد از آن نتوانستند کار مهمى صورت دهند.42
ب ـ ایجاد ترس در دل مخالفان مؤمنان
از جمله امدادهاى الهى که نقش بزرگ در سرعت بخشیدن پیروزى مؤمنان هنگام مبارزه و جهاد با کافران دارد، ایجاد ترس در دل کفار است. در واقع، ترس و وحشت به عنوان سپاه درونى به جنگ کفار مى آید و در شکستن روحیه یا پایین آوردن مقاومت آنان تأثیر شگرفى دارد. در روایات شیعه و سنى آمده، رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مسئله رعب را یکى از خصائص خود دانسته که خداى تعالى در بین همه انبیا تنها به آن جناب داده و بهوسیله آن او را یارى کرده و دشمنانش را از بین برده است.43 در روایتى چنین آمده است:
نصرت بالرعب فهو یصیر امامى مسیره شهر; بهوسیله رعب و وحشت در دل دشمنان، یارى شده ام به طورى که در پیشاپیش من به اندازه یک ماه راه طى طریق مى کند.44
قرآن کریم، حوادث مختلفى را نقل مى کند که خداى سبحان، هنگام نبرد با کفار، از این طریق به کمک مؤمنان شتافته و موجب شکست دشمنان شده است، مانند این آیه شریفه:
هُوَ الَّذِى أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن دِیَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن یَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ;45 او کسى است که کافران اهل کتاب را در نخستین برخورد با مسلمانان از خانه هایشان بیرون راند، گمان نمى کردید آنان خارج شوند و خودشان نیز گمان مى کردند که دژهاى محکمشان آن ها را از عذاب الهى مانع مى شود، اما خداوند از آن جا که گمان نمى کردند به سراغشان آمد و در دلهایشان ترس و وحشت افکند.
آیه شریفه در باره گروهى از یهودیان به نام بنى نضیر نازل شده است که در حومه مدینه به سر مى بردند و با مسلمانان پیمان زندگى مسالمت آمیز داشتند، ولى به پیمان خود خیانت کردند، از این رو خداوند سبحان دستور جهاد علیه آنان را براى مسلمانان صادر نمود. آنان به خاطر داشتن دژهاى مستحکم، خود را ایمن از تعرض دیگران مى پنداشتند و براى هیچ کس توان نفوذ در آن دژها که چون حصارى دورشان را فراگرفته بود، نمى دیدند. اما خداوند سبحان از راهى که گمان نمى کردند به سراغشان آمده است: «فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا». به تعبیر مرحوم علامه طباطبایى اراده خداى تعالى، نه از راهى که آنان گمان مى کردند که همان دژها و درهاست، بلکه از طریق باطنشان که همان راه هاى قلبى شان است، در میان آنان نفوذ کرد و دلشان را از ترس پر کرد46 و با انداختن ترس در دلشان، زمینه شکست آنان را فراهم ساخت.
نمونه دیگر، جریان جنگ بنى قریظه است. آن ها یهودیانى بودند که در قلعه هایى در کنار مدینه زندگى مى کردند و با مسلمانان پیمان عدم تجاوز و خیانت داشتند، ولى در جنگ احزاب این پیمان را شکستند و هنگامى که شهر مدینه در محاصره سپاه کفر قرار داشت قصد خنجر زدن از پشت داشته و با توطئه گرى بر ضد مسلمانان، به کمک کفار شتافتند، چنان که قرآن کریم از خیانت آن ها پرده برداشته است:
وَأَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن صَیَاصِیهِمْ;47 و خداوند گروهى از اهل کتاب (یهود) را که از آنان (مشرکان عرب) حمایت کردند، از قلعه هایشان پایین کشید.
بعد از پایان یافتن جنگ احزاب و شکست کفار، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از طریق وحى مأمور شد که به فتنه گرى منافقان یهود، خاتمه دهد، از این رو با بسیج نیروى اسلام، قلعه هاى بنى قریظه را محاصره نمود که 25 روز به طول انجامید.48 به رغم آن که یهودیان بنى قریظه نیروى قابل توجه و دژهاى مستحکمى داشتند، خود را تسلیم سپاه اسلام نمودند و پس از واگذارى مسئله به حکمیت و صدور حکم در مورد آن ها، به دستور رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مردان آن ها کشته و زنانشان اسیر شدند. قرآن کریم در تبیین این پیروزى، از رعب و وحشتى که در دل کفار افتاد خبر مى دهد:
وَقَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِیقًا; و در دل هایشان رعب افکند، (و کارشان به جایى رسید که) گروهى را به قتل مى رساندید و گروهى را اسیر مى کردید.
در واقع، همین رعب و وحشت کفار موجب تسلیم شدن آنان شد، به طورى که نیروهاى اسلام، بدون تحمل شهید و زخمى و حتى جنگیدن، بنیاد آنان را نابود ساختند و دارایى هاى آنان به تملک سپاه اسلام درآمد:
وَأَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَدِیَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَّمْ تَطَؤُوهَا;49 و زمین ها و خانه ها و اموالشان را در اختیار شما گذاشت و (هم چنین) زمینى که هرگز در آن گام ننهاده بودید.
تعبیر به ارث (اورثکم) در این غنایم; به این دلیل است که مسلمانان زحمت چندانى براى آن نکشیدند و به آسانى، آن همه غنیمت که نتیجه سالیان دراز ظلم و بیدادگرى یهود و استثمار آن ها در مدینه بود به دست مسلمانان افتاد.50
ایجاد ترس در دل کفار و مخالفان سپاه اسلام به گونه اى است که توان واقعى دشمن را از آن ها سلب مى کند و در حالى که در مقابل دیگران توان مقاومت و غلبه داشتند، هنگام رویارویى با سپاه حق، ضعیف شده و به شکست تن مى دهند:
لَا یُقَاتِلُونَکُمْ جَمِیعًا إِلَّا فِى قُرى مُّحَصَّنَة أَوْ مِن وَرَاء جُدُر بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ...; آن ها هرگز با شما به صورت گروهى نمى جنگند، جز در دژهاى محکم یا از پشت دیوارها، پیکارشان بین خودشان شدید است.
آیه شریفه ترس منافقان و یهودیان بنى نضیر را از مسلمانان بیان مى کند که این دو طایفه از جنگیدن با شما در فضاى باز، خوددارى مى کنند و جز در قلعه هاى محکم یا از پس و پشت دیوارها با شما کارزار نمى کنند. البته این به دلیل ضعف و ناتوانى شان نیست، زیرا شجاعت و دلاوریشان در بین خودشان شدید بود و هرگاه با هم درگیر مى شدند پیکارشان شدید بود (بأسهم بینهم شدید)، ولى همین که با مسلمانان روبه رو مى شدند، خداى تعالى رعبى از آن ها به دل هایشان مى افکند و درنتیجه، از مسلمانان سخت مى ترسیدند.51
آین آیه ها گرچه در مورد حادثه خاص تاریخى نازل شده است، ولى اختصاص به همان مورد ندارد; به عبارت دیگر، جریان هاى ذکر شده، حوادث غیر قابل تکرار و منحصر به دوران صدر اسلام نیست. به تعبیر شهید صدر وقتى قرآن مى خواهد شکست را در جنگ احد به دنبال پیروزى چشم گیرى که آن ها در جنگ بدر به دست آوردند شرح دهد و توضیح دهد که چرا بعد از پیروزى، شکست خوردند، چرا جنگ احد به زیان آن ها تمام شد؟قرآن مى گوید: «تلک الأیّام نداولها بین الناس; ما این شکست و پیروزى را به نوبت بین مردم قرار مى دهیم». در این جا قرآن با مردم به عنوان خود مردم سخن مى گوید و یادآور مى شود که این داستان به سنن و ضوابط تاریخى مربوط است. مسلمانان که در جنگ بدر پیروز شده بودند خود، شرایط پیروزى را فراهم ساخته و این شرایط طبق سنن تاریخ، ایجاب مى کرد که آن ها پیروز شوند و پیروز هم شدند، چنان که در جنگ احد نیز شرایطى پدید آوردند که ایجاب مى کرد شکست بخورند، و شکست هم خوردند. خداوند در جهان تکوین براى پیروزى، قواعد و سننى قرار داده که شرایط پیروزى باید با همان ضوابط و سنن طبیعى منطبق باشد، اما در جنگ احد چون مسلمانان نتوانستند خود را با آن شرایط پیروزى هماهنگ کنند، شکست خوردند.
مرحوم علامه طباطبایى در توضیح نصرت الهى نسبت به مؤمنان مى فرماید: البته این حکم، یعنى نصرت و غلبه، حکمى اجتماعى است و منوط به تحقق عنوان است ولا غیر; یعنى این نصرت و غلبه، تنها نصیب انبیا و مؤمنان واقعى است که لشکر خدا هستند و به امر او عمل کرده و در راه او جهاد مى کنند. و هر جامعه اى که این عناوین بر آن صادق باشد; یعنى ایمان به خدا داشته و به اوامر خدا عمل کند و در راه او جهاد نماید، منصور و غالب است، نه جامعه اى که این اسامى و عناوین را دارد و واقعیت آن ها را ندارد. پس جامعه اى که از ایمان، جز اسم در آن نمانده و از انتسابش به خدا جز سخنى در آن نمانده باشد نباید امید نصرت و غلبه را داشته باشد.52
قرآن کریم، ضمن امید دادن به مؤمنان، به فلسفه شکست آنان اشاره مى کند:
وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ;53 و سست نشوید و غمگین نگردید و شما بر تریید اگر ایمان داشته باشید.
پیام این آیه به مسلمانان این است که شکست شما مسلمانان براى از دست دادن روح ایمان و آثار آن بود و اگر بر مسیر ایمان ثابت بمانید پیروزى نهایى از آن شماست.54 واز این که آیه شریفه، علو (برترى) مسلمانان را به ایمان مشروط کرده ـ با این که خطاب آیه به مسلمانان با ایمان است ـ براى این است که اشاره کند به این که هرچند مخاطبان، مسلمان و مؤمن بودند، ولى به مقتضاى ایمانشان عمل نکردند و صفاتى چون صبر و تقوا را که داشتن آن مقتضاى ایمان است نداشتند، و گرنه ایمان اثر خود را مى بخشید و در این جنگ ضربه نمى خوردند و آن آسیب ها را نمى دیدند.55
3. سنت نزول برکات بر مؤمنان
یکى از سنت هاى مهم الهى که به جامعه اسلامى و مردم مؤمن اختصاص دارد، بهره مندى آنان از برکات و نعمت هاى فراوان مادى در عرصه زندگى است. در آیه هاى متعدى از قرآن کریم به این مسئله تصریح شده است. اساساً دخالت دادن معنویت در سرنوشت ملت ها از اختصاصات قرآن کریم است; به تعبیر شهید مطهرى قرآن در بیان پیروى کردن تاریخ از سنن، یک تفاوت منطقى با دیگران دارد و آن این است که دیگران به این نکته که فساد اخلاق در سرنوشت و سعادت ملت ها مؤثر است یا توجه ندارند و یا کمتر توجه دارند. قرآن وقتى که فلسفه تاریخ بشر را ذکر مى کند مى فرماید که سعادت اقوام و ملت ها بستگى دارد به علم و اخلاق و معنویت آن ها. قرآن راجع به این که معنویت یک قوم در سرنوشت آن ها تأثیر فراوان دارد اصرار عجیب دارد. آن چیزى که بیشتر، از مختصات قرآن است، گذشته از این که آن فلسفه کلى را قبول مى کند و بلکه براى اولین بار در دنیا بیان مى کند، این جهت است:
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکات مِنَ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ;56 اگر مردم قریه ها ایمان آورده و پرهیزکارى کرده بودند برکت هایى از آسمان و زمین به رویشان مى گشودیم.57
منظور از برکات، هر چیز کثیرى از قبیل امنیت، آسایش، سلامتى، مال و اولاد است58 و برخى آن را به معناى نزول باران و روییدن گیاهان مى دانند.59
آیه شریفه، برکات را به مجرایى تشبیه کرده که نعمت هاى الهى از آن مجرا بر آدمیان جریان مى یابد. باران و برف هر کدام در موقع مناسب و به مقدار نافع مى بارد، هوا در موقعش گرم و در موقعش سرد شده و در نتیجه، غلات و میوه ها فراوان مى شود و این در موقعى است که مردم، به خداى خود ایمان آورده و تقوا پیشه کنند.
نکته قابل توجه این که گشوده شدن برکت هاى آسمان و زمین، ناشى از ایمان و تقواى جامعه است، نه ایمان یک نفر و دو نفر.60 و به تعبیر دیگر، مراد آیه شریفه این است که اگر از افراد هر جامعه اى آن قدر ایمان آورده و تقوا پیشه کنند که جمله «اهل این جامعه، ایمان و تقوا دارند» در مورد آنان صادق باشد، خداوند نعمت هاى مادى و معنویش را شامل حال همه ایشان، حتى افراد کافر و بى تقوا مى نماید و همه از رفاه مادى، آرامش، امنیت و... برخوردار مى شوند. در این آیه، هم در جهت زمینه سازى جریان سنت و هم در بُعد پیامدهاى آن، زندگى اجتماعى و رفتار گروهى به عنوان دو محور اصلى سنت هاى اجتماعى خداوند در نظر گرفته شده است.61
خداى سبحان در آیه شریفه یک حقیقت خالى از هر شائبه اى را خاطر نشان ساخته و آن عبارت است از چیزى که معیار و مدار اساس نزول نعمت و نقمت بر آدمیان است.
توضیح این که: به طور کلى همه اجزاى عالم، مانند اعضاى بدن، به یکدیگر متصل و مربوط است، به طورى که صحت و سقم و استقامت و انحراف یک عضو، در صدور افعال از سایر اعضا تأثیر داشته و این تفاعل در خواص و آثار در همه اجزا و اطراف آن جریان دارد و این اجزا ـ به طورى که قرآن شریف بیان کرده ـ همه به سوى خداى سبحان و آن هدفى که خداوند براى آن ها مقدّر نموده در حرکت اند و انحراف و اختلال حرکت یک جزء از اجزاى آن، مخصوصاً اگر از اجزاى برجسته باشد در سایر اجزا به طور نمایان اثر سوء باقى مى گذارد. این خود یکى از سنت هایى است که خداى تعالى در جمیع اجزاى عالم که انسان یکى از آن هاست جارى ساخته است، و این سنت نه تخلف بردار است و نه انسان، از آن مستثنا است و او نیز مانند سایر انواع موجودات، وجودش مربوط و بسته به سایر اجزاى عالم است و اعمالى که از او سر مى زند و حرکاتى که در مسیر زندگى اش و در سیر به سوى سرمنزل سعادت از خود نشان مى دهد با سایر اجزاى عالم که محیط به اوست ارتباط کامل دارد، به طورى که اگر حرکاتش صالح و سازگار با آن اجزا و موجودات باشد آن موجودات نیز با او سازگار خواهند بود و برکات آسمان به سویش سرازیر خواهد شد و اگر امتى از امت ها، از راه فطرت، منحرف گردد و درنتیجه، از راه سعادت انسانى که خداوند برایش مقرر کرده باز بماند، اسباب طبیعى هم که محیط به آن و مربوط به اوست اختلال یافته و آثار سوء این اختلال به خود آن امت برمى گردد. و معلوم است که در بازگشت آن آثار چه اختلال ها و چه محنت هایى متوجه اجتماعش مى شود. فساد اخلاق و قساوت قلب و از بین رفتن عواطف رقیقه، روابط عمومى را از بین برده و هجوم بلیات آسمانى (مثل باریدن باران غیر فصلى، سیل، طوفان و صاعقه) و تهدید به انقراضش مى کند.62
برخى آیات مربوط به سنت یاد شده، به ویژگى خاصى اشاره کرده و برکات خاص الهى را از آثار آن ویژگى شمرده است، مثل استقامت و نعمت خاص الهى. به عنوان نمونه، قرآن کریم در آیات متعدد، جامعه اسلامى را به صبر و استقامت دعوت مى کند یا استقامت کنندگان را تمجید و تحسین کرده و به پاداش هایى نوید مى دهد; نظیر آیه شریفه:
فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ و من تَابَ مَعَکَ;63 پس همان گونه که فرمان یافته اى استقامت کن، و هم چنین کسانى که با تو به سوى خدا آمده اند ]باید استقامت کنند[.
کلمه استقامت در خصوص طریقى به کار مى رفته که به خط مستقیم کشیده شده باشد. و استقامت انسان به این معناست که همواره ملازم طریقه مستقیم باشد.64 و منظور از «فاستقم کما امرت» این است که بر دین حق ثابت باش و حق آن را طبق دستورى که گرفته اى ایفا کن. و نیز در آیه 30 سوره فصلت منظور از استقامت این است که بر آن چه در جمیع شئون زندگى خود مى گفتند استوار بماندند، و در عقاید و اخلاق و اعمالشان به چیزى جز آن چه موافق توحید و سازگارى با آن است رکون نکنند، بلکه همواره آن را رعایت و در جمیع احوال و با هر چیز که در ظاهر یا باطنشان روبه رو مى شوند حفظ مى کنند.65
خداوند سبحان به مؤمنانى که استقامت در مسیر حق کنند، به برخى منافع دنیوى بشارت مى دهد.
وَأَنلَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْنَاهُم مَّاء غَدَقًا;66 کسانى که بر طریقه اسلام استقامت داشته باشند; یعنى ملازمت و ثبات بر اعمال و اخلاقى که ایمان به خدا و به آیات او اقتضاى آن را دارد، داشته باشند از آب بسیار بهره مند خواهند شد.
بعید نیست از سیاق، استفاده شود که جمله، «لَأَسْقَیْنَاهُم مَّاء غَدَقًا» مثلى باشد که بخواهد توسعه را در رزق برساند67 و به تعبیر برخى مفسران، سال هایى پر باران و پربرکت نصیب آن ها مى شود.68
در این آیات، سخن از رابطه خاصى بین استقامت در تطبیق احکام خدا و به کار بستن آن از یک طرف و بین فراوانى معیشت و کثرت تولید از طرف دیگر; و به زبان امروز بین عدالت در توزیع و فراوانى در تولید، رابطه برقرار شده است. قرآن تأکید مى کند که هر جامعه اى در توزیع اش به عدالت حکومت کند، در تنگناى کمبود تولید قرار نمى گیرد، دچار فقر نمى شود، ثروتش افزوده شده و خیرات و برکات فراوانى نصیبش مى گردد. قانون و سنت تاریخ نشان مى دهد هرگاه احکام دستورات آسمانى در روابط توزیع رعایت شود این امر باعث تولید بیشتر و ثروت ملى زیادتر مى شود و سرانجام برکات آسمان و زمین روى این مردم گشوده مى شود.69
نتیجه گیرى از سنت نصرت و نزول برکات
نتیجه اى که از این سنت الهى گرفته مى شود این است که هرگاه امت اسلامى به لوازم ایمان پاى بند باشند و در زندگى خود تقواى فردى و جمعى را رعایت کنند، خود را در مسیر سنت ذکر شده قرار داده و از برکات مادى ونیز نصرت و یارى خداى سبحان، در رویارویى با کفار برخوردار مى شوند. نمونه بارز آن، جامعه اسلامى زمان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بود که به رغم کمى نفر و نیز ناتوانى نظامى و اقتصادى توانستند بر جبهه کفر پیروز شده و هم چنین از بسیارى مواهب مادى نیز بهره مند گردند. اما اگر جامعه اسلامى از معنویات و تقواى فردى و اجتماعى فاصله بگیرد در واقع، خود را از مسیر سنت ذکر شده خارج مى کند، حتى اگر از رهبرى معصوم نیز برخوردار باشد، طعم امداد و برکات غیبى را نخواهد چشید و طبق قانون الهى، محکوم به شکست خواهد بود. نمونه روشن آن، امت حضرت امیر(علیه السلام) است که به رغم برخوردارى از رهبرى سیاسى آن حضرت، در برابر مردم شام که رهبرى، چون معاویه ـ که یکى از پست ترین موجود روزگار بود ـ داشتند تن به شکست دادند و حضرت امیر(علیه السلام) در بیان فلسفه شکست سپاهیانش به آن سنت و قانون طبیعى اشاره کرده است. هنگامى که گزارش هاى پیاپى از شکست یاران امام(علیه السلام) به کوفه مى رسید و عبیدالله بن عباس و سعیدبن نمران، فرمانداران امام در یمن از بسربن ابى ارطاة شکست خورده به کوفه برگشتند، امام(علیه السلام) براى سرزنش یاران خود به دلیل کندى و رکود در جهاد و مخالفت از دستورهاى رهبرى، خطبه اى ایراد نموده که در واقع فلسفه شکست ملت ها را بیان فرموده است:
به من خبر رسیده است که بسربن ابى ارطاة بر یمن تسلط یافته، سوگند به خدا مى دانستم که مردم شام به زودى بر شما غلبه خواهند کرد، زیرا آن ها در یارى کردن باطل خود وحدت دارند و شما در دفاع از حق متفرقید، شما امام خود را در دفاع از حق نافرمانى کرده و آن ها امام خود را در باطل فرمانبردارند. آن ها نسبت به رهبر خود امانت دارند و شما خیانت کارید... .70
گرچه در آن جامعه شخصیت هایى، مانند مالک اشتر و عمار یاسر و رشید هجرى و عمروبن الحمق خزاعى وجود داشتند، ولى از جملات امیرالمؤمنین در این خطبه و دیگر خطبه هاى نهج البلاغه چنین برمى آید که اکثریت چشم گیر افراد آن جامعه که جامعه شناسان براى تفسیر یک جامعه روى آنان حساب مى کنند، در حالى از خودکامگى و خودخواهى محقر و پست بودند که شخصیت خود را مى توانستند با یک کاسه چوبین به معرض معامله در آورند. چنین جامعه اى هر چند به ظاهر مسلمان باشند، ولى به دلیل دور ماندن از ملازمات سنت امداد الهى که همان تقوا و پرهیزکارى باشد از نصرت و یارى غیبى، محروم مى گردد، هر چند رهبرى آن را شخصیتى چون امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر عهده داشته باشد.71
شهید مطهرى در این رابطه مى گوید:
ما از نظر این که مسلمان و موحد هستیم و تابع قرآن مى باشیم باید بپذیریم که تاریخ بشر، تاریخ امت ها و اقوام و جمعیت ها یک حساب منظم و قطعى و مشخصى دارد و ما باید آن حساب ها را بشناسیم و خودمان را با آن حساب ها تطبیق بدهیم. روش الهى و قانون الهى این است که ملت ها اگر چنین و چنان باشند یک چنین سرنوشتى خواهند داشت، و اگر نه، طور دیگرى باشند، باز سرنوشت دیگرى خواهند داشت. مثلا این آیه که مى فرماید: «إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْم حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»72 یک قانون مسلم و قطعى را در تاریخ بشر و زندگى بشر ذکر مى کند. ما مى بینیم قرآن کریم سر گذشت فرعون و فرعونیان را ذکر مى کند، ستمگرى ها، استکبارها، استعلاها و تبعیض هاى این ها را بیان مى کند، کفرورزى و کفرانورزى هاى این ها را ذکر مى فرماید تا منتهى مى شود به هلاکت آن ها. پشت سرش این چنین مى فرماید: «ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْم حَتّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»;73 یعنى این بدان سبب و موجب است که هرگز خداوند نعمتى را که به قومى ارزانى مى فرماید از آن ها پس نمى گیرد مگر پس از آن که آن ها خودشان در آن چه مربوط به شخصیت و اخلاق و عادات خودشان است دگرگونى به وجود آورند، فاسد گردند. کلمه «لم یک» افاده حتمیت و ضرورت مى کند; یعنى خداوند هرگز چنین نبوده است که بى جهت نعمتى را از قومى سلب کند، لازمه خدایى خدا این است که این چنین نباشد.74
4. سنت هدایت
دسته اى از آیات، بیان گر سنت هدایت الهى نسبت به مؤمنان و پرهیزکاران است و در واقع، خداوند سبحان مؤمنان را از هدایت خاصى برخوردار مى کند که دیگران از آن بى بهره اند. براى بیان این مطلب، اشاره اى کوتاه، به برخى اقسام سنت هدایت الهى مى کنیم: 1 ـ هدایت تکوینى، 2 ـ هدایت تشریعى.
هدایت تکوینى، این است که خداوند یک سلسله عوامل پیشرفت و تکامل در موجودات مختلف جهان، اعم از انسان و سایر جانوران، حتى موجودات بى جان آفریده که آن ها را به سوى تکامل مى برد. رشد و تکامل جنین در شکم مادر، نمو و پیشرفت دانه هاى گیاهان در دل زمین، حرکت کرات مختلف منظومه شمسى در مدار خود و مانند آن، نمونه هاى مختلفى از هدایت تکوینى است.75 و به عبارت دیگر، هدایتى است که به امور تکوینى تعلق مى گیرد، مانند این که خداوند هر یک از انواع مصنوعات را که آفریده، او را به سوى آن چه برایش مقدر شده و نهایت و سررسیدى که براى وجودش قرار داده است به راه انداخته، چنان که مى فرماید:
رَبُّنَا الَّذِى أَعْطَى کُلَّ شَیْء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى;76 پروردگار ما همان کسى است که به هر موجودى آن چه را لازمه آفرینش او بوده داده، سپس هدایت کرده است.
هدایت تشریعى: منظور از آن، هدایت افراد از طریق تعلیم و تربیت و قوانین مفید و حکومت عادلانه و پند و اندرز و موعظه است;77 به عبارت دیگر هدایتى است مربوط به امور تشریعى، از قبیل اعتقادات حق، اعمال صالح، امر و نهى، بحث و زجر، و ثواب و عقاب خداوند.78 قرآن کریم در این رابطه مى فرماید: إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا;79 و نیز در سوره بقره مى فرماید: «ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ».80
بنابراین، سنت هدایت از سنت هاى عام الهى است که همه موجودات را شامل مى شود. گرچه همه موجودات در سنت هدایت تکوینى ـ به همان معنایى که ذکر شد ـ شریک اند، ولى هدایت تشریعى و تکوینى به معناى خاص آن به انسان اختصاص دارد که به توضیح آن مى پردازیم.
هدایت عام
همه انسان ها، اعم از مومن و کافر، مشمول سنت تشریعى و تکوینى خداى سبحان هستند. منظور از هدایت تشریعى همان است که ذکر شد، و مراد از سنت تکوینى، تشخیص خیر و شر انسان است، چنان که مى فرماید:
فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا و تقواها;81 سپس فجور و تقوا (شر و خیرش) را به او الهام کرد.
منظور از الهام فجور و تقوا این است که خداى سبحان انسان ها را آگاه کرده که فعلى را که انجام مى دهند فجور است یا تقوا، و برایشان مشخص کرده که تقوا چگونه اعمالى است، مثلاً تصرف مال را که مشترک بین تصرف در مال یتیم و تصرف در مال خویش است به او شناسانده، هم چنین این را هم به او الهام کرده که تصرف در مال یتیم فجور است و تصرف در مال خویش تقواست;82 به عبارت دیگر، فجور و تقواى انسان ها براى آن ها معلوم و به الهامى فطرى و خدایى مشخص شده است و هر کس مى داند چه کارهایى سزاوار است انجام دهد و رعایتش کند و چه کارهایى سزاوار انجام نیست.83
هدایت خاص مؤمنان
صرف نظر از هدایت عام الهى که شامل مؤمنان و کفار مى شود، نوعى هدایت است که به مؤمنان اختصاص دارد. هنگامى که انسان از دستورات الهى و اطاعت پیامبران خدا سرباز نزند و به جاى تبعیت از هوا و هوس، و آلوده شدن به گناهان، التزام عملى به شریعت و مقررات الهى داشته باشد، جان و روح خود را براى دریافت هدایت هاى ویژه خداى سبحان آماده مى کند و مسیر رستگارى و تقرّب به خدا را راحت تر سیر مى نماید و هدایت ویژه خداوند ـ که دیگران از آن بى بهره اند نصیب آن ها مى شود، همان طور که قرآن کریم مى فرماید:
یَهْدِى بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاط مُّسْتَقِیم;84 خداوند به برکت آن (قرآن کریم) کسانى را که از خشنودى او پیروى کنند، به راه هاى سلامت، هدایت مى کند و به فرمان خود از تاریکى ها به سوى روشنایى مى برد.
مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر این آیه شریفه مى گوید: مراد از هدایت در این جا هدایت به معناى خاص است، نه هدایت به معناى نشان دادن راه، و آن این است که پیرو رضوان خود را وارد در راهى از راه هاى خود یا در همه راه هاى سلام خود و یا وارد بیشتر آن راه ها، یکى پس از دیگرى مى سازد.85
در آیه دیگر مى فرماید:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً...;86 اى کسانى که ایمان آوردید! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید، براى شما وسیله اى جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مى دهد... .
خداى سبحان در این آیه شریفه از نوع خاصى از هدایت به نام فرقان یاد کرده و آن را ویژه متقیان مى داند. فرقان به معناى چیزى است که میان دو چیز فرق مى گذارد. و منظور از آن در آیه شریفه، فرقان بین حق و باطل است، چه در اعتقاد و چه در عمل. فرقان در اعتقاد، جدا کردن ایمان و هدایت است از کفر و ضلالت، و در عمل، جدا کردن اطاعت و هر عمل مورد خوشنودى خداست از معصیت و هر عملى که موجب غضب او باشد، و فرقان در رأى و نظر جدا کردن فکر صحیح است از فکر باطل. همه این ها نتیجه و میوه اى است که از درخت تقوا به دست مى آید.87
توضیح رابطه تقوا و فرقان این است که هر کمالى در هر جا وجود دارد پرتوى از کمال حق است و هر قدر انسان به خدا نزدیک تر شود پرتو نیرومندترى از آن کمال مطلق در وجود او انعکاس خواهد یافت، از این رو همه علم و دانش ها از علم و دانش او سرچشمه مى گیرد و هرگاه انسان در پرتو تقوا و پرهیز از گناه و هوا و هوس به او نزدیک شود سهم بیشترى از علم و دانش خواهد گرفت. و به تعبیر دیگر، قلب آدمى همچون آیینه است و وجود هستى پروردگار همچون آفتاب عالمتاب، هنگامى که این آیینه در پرتو تقوا و پرهیزکارى صیقل داده شود و زنگارها از بین برود نور خیره کننده آن آفتاب پرفروغ در آن منعکس مى گردد و همه جا را روشن مى سازد. لذا در طول تاریخ در حالات مردان و زنان پرهیزکار روشن بینى هایى مشاهده مى کنیم که هرگز از طریق علم و دانش معمولى قابل درک نیست; آن ها بسیارى از حوادث را که در لابه لاى آشوب هاى اجتماعى ریشه آن ناشناخته بود به خوبى شناخته و چهره هاى منفور دشمنان حق را از پشت هزاران پرده فریبنده مى دیدند.88
آیاتى که هدایت ویژه الهى را براى مؤمنان و پرهیزکاران بیان مى کند بسیار است، مانند سوره هاى: محمد، آیه 17; مریم، آیه 76; یونس، آیه 9; تقابل، آیه 11; بقره، آیه 282 و مؤمن، آیه 51.
گرچه سنت هدایت همه انسان ها را شامل مى شود ولى مؤمنان بخاطر پیروى از هادیان ـ که انبیا باشند ـ مشمول هدایت خاص مى شوند و به تعبیر دیگر، اهل حق، هدایت الهى را از انبیا دریافت مى کنند و مى پذیرند، و مهتدى مى شوند، ایمان مى آورند و عمل صالح انجام مى دهند. این امور، همگى مصادیق شکر نعمتِ هدایت است که خداى متعال به بندگانش ارزانى داشته است. بنابراین، اهل حق، نعمت هدایت را تا آن جا که مى توانند، شاکر و سپاسگزارند، و چون شکر نعمت، نعمت را افزون مى کند (لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ;89 اگر سپاس دارید، به یقین افزونتان دهم) مى توان گفت که همه سنت هاى الهى اى که مخصوص اهل حق است به یک معنا مصادیق «زیادى نعمت» است.90
5. سنت آزمایش
انسان مادام که در این نظام به سر مى برد مکلف به انجام احکام و تکالیفى است که باید با اراده و اختیار خویش از طریق پاى بندى به آن، راه سعادت و کمال را بپیماید، از این رو خداى سبحان صحنه هایى را ایجاد مى کند تا اصل و مقدار التزام انسان را به آن دستورات بسنجد. از این، به عنوان سنت آزمایش یاد مى شود.
علاوه بر وجود این سنت براى همه انسان ها، مؤمنان نیز با روش هاى مختلف و ویژه اى آزمایش مى شوند و چنین نیست که مجرد ایمان، کافى بوده و بدون عبور موفق از آزمایش الهى انسان را به رستگارى ـ که خداى سبحان وعده داده ـ برساند. قرآن کریم در آیات متعددى سنت امتحان مؤمنان و حکمت آن را بیان کرده است که به برخى از آن ها اشاره مى کنیم:
الف ـ خالص سازى مؤمنان
هنگامى که مسلمانان در جنگ احد شکست خوردند، عده اى از مؤمنان (ضعیف الایمان) در حقانیت دین خود شک کردند. خداوند سبحان در پاسخ این افراد و توضیح این شکست، به سنت آزمایش خود اشاره کرده و یکى از حکمت هاى آن را خالص سازى مؤمنان معرفى مى کند:
و لِیَبْتَلِیَ اللّهُ ما فِى صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ ما فِى قُلُوبِکُمْ;91 و این ها براى این است که خداوند، آن چه در سینه هایتان دارید، بیازماید و آن چه در دل هاى شما(از ایمان) است خالص گرداند.
مرحوم علامه طباطبایى در بیان آیه شریفه مى فرماید: سنت خداى تعالى بر این جارى شده است که ابتلا و خالص سازى، عمومى باشد; هم شامل شما(کسانى که کشته نشدند و لب به اعتراض گشودند) و هم شامل آنان(شهدا)، باید این وضع پیش مى آمد تا مقتولان شما به قتل برسند و به درجات خود نایل شوند و شما هم هر یک وضع خاص به خود را بگیرد و با آزمایش، افکار باطنى شما و خالص سازى ایمان و شرک قلبى تان، یکى از دو طرف سعادت و شقاوت برایتان معین شود.92
خداوند متعال در آیات دیگر، هدف این آزمایش را جدا ساختن افراد با ایمان از مدعیان ایمان و سپس خالص سازى مؤمنان ذکر مى کند:
وَ تِلْکَ الْأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا... وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا;93ما این روزها(ى پیروزى و شکست) را در میان مردم مى گردانیم تا خدا افرادى را که ایمان آورده اند، بداند(و شناخته شوند)... و تا خداوند، افراد با ایمان را خالص گرداند... .
بنابراین، معلوم کردن ایمان مؤمنان (چون جداسازى مؤمن از غیر مؤمن) یک امر است و خالص کردن ایمان مؤمنان (از شوائب و ناخالصى هاى کفر و نفاق و فسق بعد از جداسازى)، امر دیگرى است. پس خداى سبحان اجزاى کفر و نفاق و فسق را کم کم از مؤمن زایل مى سازد تا جز ایمانش چیزى باقى نماند و ایمانش، خالص براى خدا شود.94 و به عبارت دیگر مؤمن هم پیوسته بهوسیله محک امتحان آزموده مى شود تا ایمان باطنى اش اگر مشوب و ناخالص است خالص و خالص تر شود تا به طور کلى خالص براى خدا گردد.95
ب ـ جداکردن انسان هاى پاک از خبیث
به طور کلى، بخشى از آیات، هدف آزمایش را جداسازى انسان هاى خبیث از افراد پاک برمى شمارد و یکى از حکمت هاى آزمایش مؤمنان را همین موضوع مى داند، چنان که در زمینه جنگ احد مى فرماید:
ما کانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ...;96 چنین نبود که خداوند، مؤمنان را به همان گونه که شما هستید واگذارد، مگر آن که ناپاک را از پاک جدا سازد... .
آیه فوق که درباره جنگ احد است، این حقیقت را به صورت قانونى کلى و سنتى جاودان بیان کرده است که هر کس ادعاى ایمان کند و در میان صفوف مسلمانان براى خود جایى باز کند به حال خود رها نمى شود، بلکه با آزمایش هاى پى درپى خداوند، بالأخره اسرار درون او فاش مى گردد.97
نتیجه
موضوع قانون مندى جامعه و تاریخ به ما مى آموزد که جریان هاى اجتماعى و حوادث تاریخى از اصول و قواعدى پیروى مى کنند و همین، تکرار پذیرى آن ها را ممکن مى سازد.
آگاهى از سنت هاى خداى سبحان توان انسان را در درس گرفتن از سرگذشت پیشینیان و نیز پیش بینى حوادث اجتماعى آینده بالا مى برد.
پیامد سنت هاى تاریخىِ خداى سبحان براى جامعه مؤمنان این است که اولاً: جمعیت مؤمنان بدانند که به صرف ادعاى اسلام بدون پاى بندى به لوازم آن و به کارگیرى آموزه هاى دین در زندگى فردى و اجتماعى از کمک هاى غیبى بهره مند نخواهند شد، ثانیاً: توأم بودن خوشى ها و ناخوشى ها و پیروزى ها و شکست هاى آنان در مراحل مختلف تاریخى، نتیجه سنت قطعى خداست (سنت آزمایش) و درنتیجه، نه به نصرت ها غرّه گردند و نه از شادکامى ها مغرور، ثالثاً: بدانند که براساس قانون لایتغیر الهى، هرگاه جمعیت مؤمن در مسیر صلاح و تقوا باشند از امتیازات ویژه خداوند متعال بهره مند مى شوند و در نتیجه، در حوادث زندگى و هنگامه رویارویى با انبوه دشمن مأیوس و هراسناک نمى شوند.
کتابنامه
1. قرآن کریم
2. نهج البلاغه، خطبه 25، ترجمه محمد دشتى، چاپ اول: 1381.
3. ابن خلدون، عبدالرحمن، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادى، ج 1، چاپ هفتم: انتشارات علمى و فرهنگى، 1369.
4. طباطبایى، محمد حسین، المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوى همدانى، چاپ سیزدهم: قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1380.
5. طباطبایى، محمدحسین، شیعه دراسلام، چاپ هشتم: قم، بنیاد علمى وفکرى علامه طباطبایى، 1360.
6. جعفرى، محمد تقى، شرح وتفسیر نهج البلاغه، ج 5، چاپ هفتم: 1379.
7. مصباح یزدى، محمدتقى، جامعه و تاریخ در قرآن، چاپ دوم: قم، سازمان تبلیغات اسلامى، 1372.
8. درآمدى بر جامعه شناسى اسلامى، دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1362.
9. مطهرى، مرتضى، قیام وانقلاب مهدى ازدیدگاه فلسفه تاریخ، چاپ سیزدهم: قم، صدرا، 1373.
10. مطهرى، مرتضى، جامعه و تاریخ، چاپ پانزدهم: قم، صدرا، 1381.
11. مطهرى، مرتضى، خاتمیت، چاپ اول: قم، صدرا، 1366.
12. مطهرى، مرتضى، عدل الهى، چاپ سوم: قم، صدرا، 1367.
13. صدر، سیدمحمد باقر، سنت هاى تاریخ در قرآن، ترجمه سید جمال موسوى، روزبه.
14. سبحانى، جعفر، فلسفه تاریخ ونیروى محرک آن، چاپ اول: قم، مؤسسه مکتب اسلام، 1376.
15. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، چاپ بیست و یکم: دارلکتاب الاسلامیه، 1367.
16. سیدنى، هوک، قهرمان در تاریخ، تر جمه خلیل ملکى، چاپ دوم: انتشارات رواق، 1357.
17. نجفى علمى، محمد جعفر، برداشتى از جامعه وسنن اجتماعى در قرآن، چاپ اول: تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1371.
18. رجبى، محمود، «قانون مندى جامعه و تاریخ»، فصل نامه تاریخ در آینه پژوهش، ش2، مؤسسه امام خمینى(قدس سره)، 1383.
19. مقدم، احمد حامد، سنت هاى اجتماعى در قرآن کریم، چاپ دوم: مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، 1369.

--------------------------------------------------------------------------------

1. دانش پژوه کارشناسى ارشد جامعه شناسى.
2. درآمدى بر جامعه شناسى اسلامى، ص327.
3. عبدالرحمن ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ص4.
4. همان، ص 64.
5. مرتضى مطهرى، عدل الهى، ص 126.
6. ر.ک: درآمدى بر جامعه شناسى اسلامى، ص 390.
7. یوسف (12) آیه 109، روم (30) آیه 9، فاطر (35) آیه 44، غافر (40) آیه 21 محمد (47) آیه 10.
8. ر.ک: محمدتقى مصباح یزدى، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص150.
9. مرتضى مطهرى، جامعه و تاریخ، ص 38.
10. درآمدى بر جامعه شناسى اسلامى، ص392.
11. هوک سیدنى، قهرمان در تاریخ، ص 72 ـ 73.
12. محمد باقر صدر، سنت هاى تاریخ در قرآن، ص 45.
13. مرتضى مطهرى، قیام وانقلاب مهدى از دیدگاه فلسفه تاریخ، ص13.
14. ر.ک: محمدتقى مصباح یزدى، همان، ص158.
15. جعفر سبحانى، فلسفه تاریخ و نیروى محرک آن، ص128 ـ 129.
16. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایى، شیعه در اسلام، ص 150.
17. ر.ک: محمد جعفر نجفى علمى، برداشتى از جامعه وسنن اجتماعى در قرآن، ص 57 ـ 58.
18. انبیاء (21) آیه 105 و ر . ک: اعراف (7) آیه هاى 128 ـ 138، قصص (28) آیه 5 و نور(24) آیه 55.
19. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایى، المیزان، ج 14، ص 465 ـ 466.
20. ر.ک: ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج 13، ص 515 ـ 522.
21. نور (24) آیه 55.
22. سیدمحمدحسین طباطبایى، المیزان، ج 15، ص 214.
23. صافات (37) آیه هاى 171 ـ 173.
24. ر.ک: شهید صدر، همان، ص 45.
25. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایى، المیزان، ج 7، ص 89.
26. ناصر مکارم شیرازى، همان، ج 19، ص 187.
27. احمد حامد مقدم، سنت هاى اجتماعى در قرآن کریم، ص 13.
28. هود (11) آیه 58 و آیه هاى 66 و 94 به ترتیب درباره قوم صالح و شعیب.
29. غافر (40) آیه 51.
30. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایى، المیزان، ج 8، ص 225ـ226 و ر.ک: همان، ج 10، ص 451ـ452.
31. ابراهیم (14) آیه هاى 13 ـ 14.
32. ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایى، المیزان، 12، ص 46 ـ 47.
33. آل عمران (3) آیه 123.
34. توبه (9) آیه 25.
35. ر.ک: سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 9، ص 289.
36. ناصر مکارم شیرازى، همان، ج 7، ص 346.
37. آل عمران (3) آیه هاى 123 ـ 124.
38. انفال (8) آیه 9.
39. توبه (9) آیه هاى 25 و 26.
40. احزاب (33) آیه هاى 9 و 10.
41. ر.ک: سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 16، ص 428.
42. ر.ک: ناصر مکارم شیرازى، همان، ج 17، ص 216.
43. ر.ک: سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 4، ص 66.
44. ناصر مکارم شیرازى، همان، ج 18، ص 93.
45. حشر (59) آیه 4.
46. ر.ک: سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 19، ص 350.
47. احزاب (33) آیه 26.
48. ناصر مکارم شیرازى، همان، ج 17، ص 270 ـ 271.
49. احزاب (33) آیه 27.
50. ناصر مکارم شیرازى، همان، ج 17، ص 271.
51. ر.ک: سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 19، ص 367 و ناصر مکارم شیرازى، همان، ج 23، ص 523.
52. ر.ک: سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 17، ص 271.
53. آل عمران (3) آیه 139.
54. ر.ک: ناصر مکارم شیرازى، همان، ج 3، ص 108.
55. سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 4، ص 40.
56. اعراف (7) آیه 96.
57. ر.ک: مرتضى مطهرى، خاتمیت، ص98.
58. سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 8، ص 254.
59. ناصر مکارم شیرازى، همان، ج 6، ص 266.
60. ر.ک: سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، ص 254.
61. محمود رجبى، «قانون مندى جامعه وتاریخ» تاریخ در آینه پژوهش، ش 2، ص 38ـ39.
62. سیدمحمدحسین طباطبایى، المیزان، ج 8، ص247 ـ 248.
63. هود (11) آیه 112 و نیز آیات کریمه فصلت (41) آیه 6 و 30، روم (30) آیه 30، شورى (42) آیه 15و جن (72) آیه 16.
64. سیدمحمدحسین طباطبایى، المیزان، ج 17، ص 590 ـ 591.
65. همان، ج 11، ص 62 ـ 63.
66. جن (72) آیه 16.
67. ر.ک: سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 20، ص 71.
68. ناصر مکارم شیرازى، همان، ج 20، ص 276.
69. ر.ک: شهید صدر، همان، ص 49.
70. نهج البلاغه، خطبه25، ترجمه محمد دشتى، ص 49.
71. محمد تقى جعفرى، شرح و تفسیر نهج البلاغه، ج 5، ص 119 ـ 120.
72. رعد (13) آیه 11.
73. انفال (8) آیه 53.
74. ر.ک: مرتضى مطهرى، خاتمیت، ص 94 ـ 95.
75. ناصر مکارم شیرازى، همان، ج 2، ص 450 و ر.ک: همان، ج 1، ص 67.
76. طه (76) آیه 50 و ر.ک: اعلى (87) آیه 3.
77. ناصر مکارم شیرازى، همان ، ج 2، ص 351.
78. سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 7، ص 477.
79. انسان (76) آیه 3.
80. بقره (2) آیه 2.
81. شمس (91) آیه 8 و ر.ک: بلد (90) آیه 10.
82. سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 20، ص 500.
83. همان، ج 2، ص 174 و ر.ک: همان، ج 7، ص 104.
84. مائده (5) آیه 16.
85. سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 5، ص 400.
86. انفال (8) آیه 29.
87. ر.ک: سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 7، ص 70 ـ 71.
88. ناصر مکارم شیرازى، همان، ج 7، ص 141 ـ 142.
89. ابراهیم (14) آیه 7.
90. محمد تقى مصباح یزدى، همان، ص 427.
91. آل عمران (3) آیه 154.
92. ر.ک: سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 4، ص 74 ـ 76.
93. آل عمران (3) آیه هاى 140 و 141.
94. سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، ج 4، ص 43 ـ 44.
95. همان، ص 122.
96. آل عمران (3) آیه 179 و ر.ک: عنکبوت (28) آیه 2.
97. ناصر مکارم شیرازى، همان، ج 3، ص 187.

تبلیغات