آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۶

چکیده

متن

در تاریخ 21/12/84 گروه تاریخ مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(قدس سره)، یک نشست علمى با حضور اعضاى گروه و تعدادى از علاقه مندان، در محل مؤسسه برگزار کرد و حجة الاسلام آقاى محمد دشتى (دانشجوى دکترى تاریخ) پژوهش خود را درباره ذوالقرنین، و این که آیا او همان کوروش بوده، ارائه کرد و به شبهه ها و ابهام هاى تاریخى در این زمینه پاسخ داد. سپس حجة الاسلام و المسلمین استاد یعقوب جعفرى به تکمیل و نقد و بحث پرداخت. آن چه در زیر، مطالعه مى فرمایید گزارش مکتوب این نشست علمى است.
الف) بین المللى بودن مسئله ذوالقرنین
بسم الله الرحیم الرحیم. موضوع سخن «ذوالقرنین در قرآن کریم و عهد عتیق» است. این موضوع به دلیل جاذبه هاى مختلفى که دارد از دیرباز مورد توجه اقوام و ملل و فرهنگ هاى مختلف قرار داشته و لذا دیدگاه ها و نظریه ها و تحلیل هاى مختلفى درباره ابعاد مختلف آن ارائه شده است.
ب) چند نکته مقدماتى
پیش از پرداختن به اصل موضوع چند نکته را یادآورى مى کنم که این نکات مى تواند پاسخ بسیارى از سؤالاتى باشد که احتمالا دانش پژوهان در این خصوص داشته باشند; به علاوه، اساساً طرح این نکات مقدماتى، جهت روشن شدن زمینه و چارچوب بحث ضرورى است:
1. نگاهى به منابع داخلى تاریخ هخامنشیان
کهن ترین منابع مکتوب ایران باستان به صورت انبوه که بتوان بر اساس آن به تحلیل و بررسى تحولات جامعه ایرانى پرداخت، مربوط به عصر هخامنشى است، حتى منابع مربوط به تاریخ مادها که سلسله حکومتى پیش از هخامنشیان بودند، در عصر هخامنشى فراهم شد و پیش از آن تنها اشاراتى در کتیبه هاى آشورى و بابلى به قوم ماد و پارس شده است.
منابع مکتوب عصر هخامنشى (559 - 330 ق م) دو قسم است: کتیبه ها (سنگ نوشته ها و الواح سفالى) و کتاب ها، که هر یک از دو قسم را مى توان به دو بخش داخلى و خارجى تقسیم کرد. در این میان، عمده منابع داخلى، اعم از کتیبه ها و کتاب ها که در دو کتابخانه عظیم دولت هخامنشى نگهدارى مى شد، از جمله دو نسخه کامل و زرنگاشته از اَوِستا که هر کدام بر روى دوازده هزار پوست گاو به خط طلا نوشته شده بود، در حمله اسکندر به ایران یا سوزانده شد و یا به غارت رفت. اوستا در واقع حکم دایرة المعارف علوم هخامنشیان را داشت. با توجه به سیاست کلى اسکندر و جانشینانش در زمینه فرهنگى در ارتباط با ملل مغلوب غیر یونانى، مبنى بر هویت زدایى ملّى و جاى گزین کردن آن با هویت و فرهنگ یونانى، به منظور تحکیم پایه هاى قدرت خود، آنان منابع عصر هخامنشى را در ایران به طور حساب شده اى نابود کرده یا به سرقت بردند.
بر اساس منابع زرتشتى، دو کتابخانه سلطنتى و عظیم هخامنشیان، یکى در «شیز»، مرکز ایالت آذربایجان (مادکوچک)، واقع در جنوب شرق دریاچه ارومیه قرار داشت و «گنج شیزیگان» نامیده مى شد و دیگرى در استخر پارس قرار داشت و «گنج نپشث» (گنج نپشتک) خوانده مى شد. از دو نسخه کامل و زرنگار اوستا، یک نسخه آن آتش زده شد و نسخه دیگر آن به یغما رفت و از ایران خارج گردید.
از کتیبه هاى میخى نیز آن چه در دامنه کوه ها باقى مانده بود، به سرعت نامفهوم گردید و در واقع، این نوع منابع هم از دست رفت، به طورى که ایرانیان عصر اشکانى (250 ق م ـ 224م) و ساسانى (224 ـ 650م) از عصر هخامنشى جز نام داراى اکبر و داراى اصغر و اسکندر که به داراى اصغر حمله کرد و ایران را اشغال نمود، چیزى نمى دانستند و طبعاً نام پرآوازه کوروش نیز از خاطره ایرانیان محو گردید و بناهاى هخامنشى به شخصیت هایى چون جمشید (تخت جمشید) و حضرت سلیمان (تخت سلیمان) و مادر سلیمان (قبر کوروش) و رستم (نقش رستم) نسبت داده شد.
ظاهراً در این فراموشى بزرگ تاریخى، تنها مقدونیان و یونانیان که نسبت به ایرانیان کینه و عداوت داشتند، مقصّر نبودند، بلکه اشکانیان نیز نقش داشتند و به رغم این که آریایى بودند، نسبت به میراث هخامنشى بى تفاوت بودند و به هیچوجه در جهت احیاى آن اقدامى نکردند، زیرا اشکانیان از نظر فرهنگى، میتراپرست و از نظر قومى، از آریاهاى تورانى (سَکایى)، یعنى صحرا نورد و کوچ نشین بودند و هخامنشیان آریایى ایرانى (ایرانیان یک جانشین) و از نظر مذهبى زرتشتى بودند; لذا، اشکانیان جهت احیاى میراث هخامنشى که به غارت رفته بود، اهتمام نورزیدند، تا این که حدود نیمه اول قرن اول میلادى، یعنى پس از گذشت سه قرن از آغاز دولت اشکانى و در عصر بلاش اول (54 - 78 م) این شاهنشاه اشکانى به فکر احیاى فرهنگ و ادبیات سنتى ایران، یعنى آیین زرتشت و زبان و خط فارسى افتاد. در حالى که پیش از آن، اشکانیان نیز کم و بیش همان سیاست اسکندر و جانشینانش را در نسیان و انکار میراث هخامنشى پى گرفتند، چرا که میراث هخامنشى متعلق به پارس بود و با منافع اشکانیان که از پارت (حدوداً خراسان کنونى) برخاسته بودند، تعارض داشت. اما بلاش اول احساس کرد که با رواج غرب زدگى در ایران، اساس هویّت ایرانى در معرض نابودى است، لذا همّت خود را جهت بازشناسى و احیاى هویّت ملّى ایرانیان مصروف داشت. البته این اقدام بسیار دیر هنگام بود، علاوه بر این، پس از بلاش، دوران ضعف و انحطاط اشکانیان آغاز شد و اقدامات او را جانشینانش پى گیرى نکردند و این رویکرد نیز راه به جایى نبرد.
عصر ساسانیان عصر رنسانس ایرانى محسوب مى شود و ساسانیان با تمام قوا به عنوان سلسله اى پارسى در صدد احیاى فرهنگ و تمدن ایران برآمدند، ولى دستشان خالى بود و راه به جایى نمى بردند، لذا، نتیجه سعى و تلاش بىوقفه آنان که تا اواخر عصر ساسانى ادامه داشت، در زمینه تاریخ هخامنشیان فقط عنوان داراى اکبر و داراى اصغر بود و ایشان حتى نتوانستند به نام و شخصیت کوروش برسند.
به هر تقدیر، منابع داخلى در زمینه تاریخ هخامنشیان و کوروش کبیر، بنیان گذار دولت هخامنشى (کسى که بنا به فرضیه این مقال، او همان ذوالقرنین قرآن و تورات است) چنین سرنوشتى داشتند.
گفتنى است که پس از کشف رموز خط میخى هخامنشى طى دو قرن اخیر و خواندن کتیبه هاى باقى مانده هخامنشى، در کتیبه هاى داخلى مطلبى درباره کوروش هخامنشى که موضوع این نشست است، به دست نیامده است.
2. بررسى منابع خارجى تاریخ هخامنشیان
عمده منابع تاریخ هخامنشیان، بهویژه درباره شخصیت و زندگانى کوروش، منابع خارجى، اعم از کتیبه ها و کتاب هاست که در این زمینه، آثار مورخان یونانى، بهویژه هرودوت (حدود 486 ـ 420 ق م) و گزنفون (430 ـ 355 ق م) و تورات و کتیبه هاى بابلى از غنا و اهمیت زیادى برخوردارند. در خصوص این قسم از منابع، لازم به یادآورى است که به جز تورات، دیگر منابع از نظر فرهنگى مخدوش است، زیرا مؤلفان یونانى یا کاهنان بابلى که متن کتیبه را تهیه کرده اند، به شخصیت و منش و روش کوروش از منظر فرهنگ و آیین خود نگریسته اند که فرهنگى مشرکانه و مبتنى بر پرستش ارباب انواع و خدایان است و در نتیجه، کوروش یا هر شخصیت ممتاز سیاسى هخامنشى و غیر هخامنشى را آن گونه توصیف مى کنند که خود دوست دارند. همین وضعیت را در کتیبه هاى مصرى نیز مشاهده مى کنیم، گرچه این کتیبه ها به کوروش نپرداخته اند. امّا ملاحظه مى شود، هنگامى که کاهن مصرى داریوش کبیر را توصیف مى کند، از نظر فرهنگى دقیقاً از همان منظر فرهنگ فرعونى خودشان او را توصیف مى کند; در حالى که در کتیبه دیگرى که در همان مصر، ولى از منظر فرهنگ ایرانى و با خط پارسى تهیه شده، شخصیت داریوش از نظر فرهنگى به گونه دیگرى است. لذا ملاحظه مى شود که در کتیبه هاى بابلى شخصیتى مثل کوروش به عنوان کسى که به مردوک، خداى بزرگ بابل بسیار احترام مى کند و حتى ممکن است او را عبادت کند، توصیف شده است، چنان که در کتیبه هاى مصرى پادشاه ایران به عنوان فرزند نیت، خدا و الهه بزرگ مصر و برادر رع، اله بزرگ مصر توصیف مى شود تا این سلسله نسب فرعونى براى داریوش ثابت گردد. البته این موضوع، هم جنبه مذهبى دارد و هم بُعد فلسفه سیاسى، زیرا دین و سیاست در بابل و مصر و عموماً در دنیاى قدیم، بسیار به هم آمیخته است و کسى که مى خواهد بر بابل حکومت کند، حتماً بایستى از مردوک حفاظت و حمایت و ستایش کند، هم چنان که کسى که بخواهد فرعون مصر باشد، حتماً بایستى نسبش به الهه نیت برسد و گرنه نمى تواند فرعون رسمى مصر باشد. گفتنى است که این گونه مماشات هخامنشیان با ملل مغلوب، نوعى تعامل سازنده طرفینى است، چون پادشاه هخامنشى حاکم است و مى خواهد حکومت کند، لذا به زیردستان خود اجازه مى دهد که او را آن گونه که خود فکر مى کنند و دوست دارند، توصیف و تعریف کنند.
3 ـ تاریخ ایران باستان در منابع اسلامى
منابع اسلامى در خصوص عصر ساسانى بسیار ارزش مند و ذى قیمت است، لکن در مورد دوره هاى پیش از ساسانیان، اوّلا: مطالب اندکى در این باره آمده، ثانیاً: مطالب موجود نیز با تحریفات و اشتباهات زیادى همراه است و جابه جایى هاى زیادى در ثبت مطالب به چشم مى خورد; جابه جایى هاى زمانى، مکانى، شخصیتى و حادثه اى. در این میان تنها آثار ابوریحان بیرونى (م 440 ق) از ویژگى برخوردار است، زیرا بیرونى، ظاهراً با دست یافتن به منابع سُریانى که ترجمه اى از متون یونانى بوده، برخلاف ایرانیان عصر اشکانى و ساسانى به فهرست منظمى از پادشاهان هخامنشى، از جمله اسم کوروش دست یافته است.
نکته دیگر در مورد منابع اسلامى این است که این منابع، ظاهراً به طور حساب شده اى نسبت به برخى مفاخر بزرگ بشرى، نظیر ذوالقرنین و مکان و ملیت او، دچار تعصب شده، نخواسته اند واقعیت را بیان کنند. در این رابطه مى توان به راویان یهودى الاصل مسلمان که نوعاً یمنى نیز هستند، اشاره کرد که سعى دارند واقعیت ها را حتى المقدور به نفع یمن و یمنى ها تحریف کنند و موضوع ذوالقرنین ظاهراً از همان موضوعات است و گزارش گرانى چون وهب ابن منبّه و کعب الاحبار با همه تسلطى که به تورات داشتند و طبعاً شخصیت ذوالقرنین و مصداق خارجى آن را از طریق تورات به روشنى مى دانستند، نخواسته اند واقعیت را در این باره باز گویند، لذا باکتمان حقیقت، بعضاً ذوالقرنین را یمنى و از ملوک یمن معرفى کرده اند. بنابراین، در بررسى منابع اسلامى باید به این نکته ها توجه داشته باشیم.
4 ـ متقن ترین منابع در مورد ذوالقرنین
با توجه به نکته هایى که درباره منابع ایران باستان گفته شد، مى توان گفت متقن ترین منابع در ارتباط با موضوع این نشست، یعنى براى شناخت ذوالقرنین، قرآن و تورات است، در عین حال، گزارشى اجمالى از محتواى منابع اسلامى (تاریخى و حدیثى) درباره ذوالقرنین خواهیم داشت.
اتقان قرآن که مشخص است. اما تورات، گفتنى است که یکى از قدیمى ترین نسخه هاى تورات، نسخه کشف شده از غارى در مجاور بحرالمیت در فلسطین است که مربوط به قرن اول قبل از میلاد است. این نسخه که حدوداً صد سال از کشف آن مى گذرد، با تورات موجود فرقى ندارد; یعنى تورات قرن اول قبل از میلاد با تورات موجود تفاوتى ندارد. پس ما مى توانیم بگوییم که تورات از قرن اول قبل از میلاد به این طرف، دیگر تحریف نشده است. البته بخش هایى از تورات به نام «اَپوکریفا» (پوشیده) وجود دارد که یهودیان و نیز مسیحیان پروتستان آن را قبول ندارند، لکن این بخش از تورات مورد استناد ما نیست.
پس از ذکر این مقدمات، اینک به سراغ ذوالقرنین در منابع تاریخى و روایى اسلامى و قرآن و تورات مى رویم.
ج) ذوالقرنین در منابع تاریخى و حدیثى اسلامى
منابع اسلامى ـ با توجه به همان ویژگى هایى که عرض شد ـ اشکالاتى دارد. ابتدا باید یادآور شویم که گزارش هاى تاریخى حتى اگر منتسب به معصومین(علیهم السلام) باشد، ما شرعاً موظف نیستیم براساس مفاد آن ها عمل کنیم، مثلا در وقایع تاریخى، خبر واحد ثقه حجت نیست، بلکه در گزارش هاى تاریخى باید مجموعه قراین را بررسى مى کنیم و آن چه از ماحصل قراین به دست آید ملاک است. به بیان دیگر، در تاریخ، ما با واقعیت سروکار داریم و واقعیت، تعبدبردار نیست. البته اگر سخنى از معصومین(علیهم السلام)درباره وقایع تاریخى صادر شده باشد، واقع نما و بیان گر عین واقعیت است، امّا در مورد گزارش هاى منسوب به معصومین(علیهم السلام) که قطعى الصدور نیستند، بلکه ظنّى الصدور و محتمل الصدور هستند، دلیلى بر لزوم تعبّد به آن ها نداریم و چنانچه بر خلاف مفاد این گونه روایات رفتار کنیم معصیت نکرده ایم.
به هر حال، در منابع اسلامى که مجموعه اى است از روایات معصومین(علیهم السلام) و گزارش هاى تاریخى، مطالب مربوط به ذوالقرنین بسیار متشتّت و پراکنده است; هم از نظر عصر و زمان ذوالقرنین و هم از نظر نام و نشان و هم از نظر شخصیت فکرى و اخلاقى او. اجمالا مجموعه گزارش هاى منقول در منابع تاریخى و روایى اسلامى در این زمینه، ذوالقرنین را به سه قاره ارتباط مى دهد: در برخى منابع آمده است که ذوالقرنین ایرانى و معاصر حضرت ابراهیم بوده و او همان فریدون است که از پادشاهان پیشدادى بوده که از حدود سال 2000 ـ 1500 ق م بر ایران حکومت مى کردند. برخى نیز فریدون را با نوح(علیه السلام)تطبیق مى کنند که حدود 4000 سال قبل از میلاد مى زیسته است. برخى نیز فریدون ذوالقرنین را معاصر ارفخشذ بن سام بن نوح دانسته اند،1 بسیارى منابع نیز ذوالقرنین را بر اسکندر مقدونى تطبیق کرده اند،2برخى او را از ملوک حمیرى یمن دانسته3 و برخى نیز او را اهل حبشه قلمداد کرده اند.4 تنها شیخ صدوق طى چندین روایت از ائمه(علیهم السلام)شخصیت الهى ذوالقرنین را توصیف کرده و قدرت هاى خارق العاده را که خداوند به وى عنایت فرموده، متذکر شده، ولى در این روایات، اسم و وطن او ذکر نشده است.5
بنابراین، شخصیّت ذوالقرنین در منابع اسلامى، هم از نظر جغرافیا و هم از نظر نام و نشان و قومیّت، بسیار متشتّت است. جالب این است که بیشترین گزارش ها در مقام تطبیق ذوالقرنین با اسکندر مقدونى است، حال آن که اسکندر فردى مشرک و بت پرست بود و حتى در اواخر و در پى پیروزى بر هخامنشیان ادعاى خدایى کرد و زمینه ذهنى این تفرعن این گونه فراهم گردید که وقتى او به مصر رفت، کاهنان مصرى طبق سنّت دیر پایشان، وى را به عنوان حاکم کشور خود، فرعون و خداى خویش تلقّى کردند و این اندیشه و تصوّر مصرى، مطلوب طبع خودخواهانه اسکندر قرار گرفت و از آن پس، اسکندر رسماً دستور داد که اتباع امپراطورى، او را بپرستند. همین اندیشه انحرافى بود که پس از اسکندر به اشکانیان و ساسانیان رسید و آنان نیز خودشان را ایزدنژاد و هم سطح ایزدان قلمداد کردند، چرا که به این نتیجه رسیدند انسان، خدا باشد، بهتر از این است که حاکمى ساده باشد.
در برخى منابع اسلامى، ضمن مردود شمردن تطبیق ذوالقرنین بر اسکندر مقدونى به دلیل مشرک بودن وى، ادعا شده است که ذوالقرنین اسکندر اول است که دومین قیصر روم و پادشاهى مؤمن و موّحد و عادل و نیکوکار بوده و حضرت خضر(علیه السلام)نیز سمت وزارت وى را داشته است. این اسکندر، یعنى اسکندر رومى یا اسکندر اول، 2000 سال قبل از اسکندر مقدونى زندگى مى کرده است.6 لکن این توجیه نیز با واقعیت هاى تاریخى سازگارى ندارد، چرا که اولا: که تاریخ روم تقریباً به 600 سال قبل از میلاد مى رسد، در این تاریخ، در شبه جزیره ایتالیا قبائل لاتین بر ضد پادشاهى اُتروسک که سامى نژاد یا به عبارتى عرب بودند، قیام کردند و این حکومت پادشاهى سامى را که حدود دویست سال بر ایتالیا فرمان مى راندند (از حدود 800 ـ 600 ق م) سرنگون ساخته، حکومتى جمهورى و ملّى را جایگزین آن ساختند که رفته رفته به دولتى عظیم و امپراطورى تبدیل شد. اما در تاریخ این امپراطورى که کاملا مشخص است ما به شخصى به نام اسکندر به عنوان امپراطور یا قیصر روم بر نمى خوریم، ثانیاً: امپراطوران روم نیز همچون اسکندر مقدونى مشرک بودند و تنها از حدود 313 م و پس از سه قرن شکنجه و کشتار مسیحیان به تدریج، زمینه رسمیّت مسیحیت تحریف شده و شرک آلود و تثلیثى در روم فراهم آمد، ثالثاً: امپراطورى روم در اوج عظمت نیز نتوانست بر شرق مسلط شود و آنان تنها توانستند تا رود فرات و شامات و مصر پیش روى کنند که در این مناطق هر از چندى جنگ هاى طولانى میان ایران و روم جریان داشت. بنابراین، هیچ امپراطور و قیصر رومى نبود که فاتح شرق و غرب باشد.
بنابراین، در منابع اسلامى فقط مى توانیم روى آن گزارشى که ذوالقرنین را ایرانى مى داند تکیه کنیم. در این گزارش آمده است که بعضى از نسب شناسان پارس معتقدند که ذوالقرنین ایرانى است و او همان افریدون یا فریدون است که بر «أزدهاق» پیروز شد.7 چنان چه این گزارش در حوزه تاریخ ایران باستان مطالعه شود و پیرایه هاى آن کنار زده شود، ازدهاق همان «آستیاگ»، آخرین پادشاه خودکامه ماد است و فریدون همان کوروش است که بر آستیاگ غلبه کرد. اما ایرانى ها به جهت آن بلایى که بر سر منابع «تاریخ ایران در عصر هخامنشیان» آمد و در نتیجه، طى چندین سلسله نتوانستند به فهرست کاملى از اسامى پادشاهان هخامنشى و از جمله به نام کوروش برسند، نام فریدون را که پادشاهى نیک نام در میان پادشاهان پیشدادى ایران (حدود 2000 ـ 1500 ق م) بود، جایگزین نام مفقود شده کوروش کردند. بدین ترتیب، از میان گزارش هاى متعدد و متنوّع منابع اسلامى، تنها همین گزارش را ـ البته با زدودن پیرایه هاى أساطیرى آن ـ مى توانیم تأیید کنیم، زیرا این گزارش با گزارش هاى تورات که بعداً خواهد آمد و گره گشاى معماى ذوالقرنین است، انطباق دارد.
د) ذوالقرنین در قرآن کریم و تورات
قرآن کریم در سوره مبارکه کهف، آیه 83 به بعد اوصافى را درباره ذوالقرنین ذکر مى کند: ذوالقرنین مؤمن، مقتدر، مهربان، عدالت گستر، جنگاورى بزرگ و پیروز و فاتح شرق و غرب و راهنمایى شده از سوى خداوند متعال است. به هر حال، از قرآن کریم بیش از همین اوصاف کلى درباره شخصیت ذوالقرنین استفاده نمى شود.
در تورات نیز ذوالقرنین تقریباً همان اوصافى را دارد که در قرآن کریم آمده است. ذوالقرنین در تورات، مؤمن، مقتدر، مهربان، فاتح و تیزچنگ و راهنمایى شده از سوى خداوند متعال است.
گفتنى است که عنوان ذوالقرنین هم در قرآن کریم آمده است و هم در تورات. اساساً، ارتباط این دو منبع در خصوص ذوالقرنین از آن جاست که بنا بر روایات شأن نزول آیات مربوط به ذوالقرنین، طراح این سؤال (یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِى الْقَرْنَیْنِ) یا خود یهودى ها بودند و یا قریش به تحریک یهودى ها این سؤال را از پیامبر(صلى الله علیه وآله)پرسیدند و مى خواستند پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) را در برابر سؤال صعب و مشکلى قرار بدهند و از این طریق، حضرت را شکست داده، نبوت ایشان را مخدوش کنند. بنابراین، به طور مسلم ذوالقرنینى که در قرآن کریم آمده همان ذوالقرنینى است که در تورات آمده و اوصاف او در قرآن کریم و تورات مشخص است. اما مصداقاً ذوالقرنین کیست؟
مصداق ذوالقرنین در تورات بسیار روشن است; ذوالقرنین کوروش پادشاه پارس است، چرا که او در رؤیاى دانیال به صورت قوچ دو شاخى ظاهر شد که با یک شاخ خود شرق، و با دیگرى غرب را شخم مى زد; کنایه از این که او شرق و غرب را مى گیرد، هم چنان که کوروش براساس پیش گویى اشعیا عقاب شرق، یعنى فرمان رواى تیزچنگ و مهاجم شرق است.8
بر اساس آن چه گذشت، تردیدى نیست که ذوالقرنین همان کوروش هخامنشى است و امروزه بسیارى از محققان و مفسران ما به همین نتیجه رسیده و همین نظریه را تأیید مى کنند که ذوالقرنین قرآن کریم با ذوالقرنین تورات یکى است و بى تردید او همان کوروش است.
هـ ) منش و روش کوروش ذوالقرنین از نظر تاریخى
حال آیا از نظر تاریخى رفتار و اوصاف کوروش با آن چه در تورات و قرآن کریم آمده انطباق دارد؟ پاسخ این سؤال نیز مثبت است; کوروش، هم جوان مرد و باگذشت و مهربان است، هم شجاع و مقتدر است و هم فاتح و پیروز.
همان گونه که از گزارش گزنفون و هرودوت استفاده مى شود، رفتار کوروش با ملل مغلوب و توده مردم و حتى با دشمن مغلوب، آنان که با او سر عناد نداشتند، بسیار انسانى و پسندیده بوده است; رفتارى که در میان نوع فرمانروایان فاتح آن روزگار، بى نظیر بوده است، به طورى که حتى بیگانگان حاکمیت او را برخود، بر حاکمیت فرمانروایان بومى و هموطن خویش ترجیح مى دادند. براساس گزارش هرودوت، در ماجراى فتح بابل دستور رسمى کوروش این بوده است که احدى از سربازان حق ندارد کسى را که سلاح خود را بر زمین گذاشته بکشد یا به او تعرض کند. مردم بابل به استقبال و تماشاى کوروش و ارتش او آمدند و توده مردم اصلا حرارت جنگ را لمس نکردند. کوروش یک امپراطورى را فتح کرد، ولى توده مردم احساس نکردند که قدرت جابه جا شد، بلکه احساس کردند که اوضاع بهتر شد، چرا که پادشاه بابل (نبونید) شرایط دشوار و غیرقابل تحمّلى را براى مردمش فراهم کرده و مخصوصاً با جابه جا کردن مجسّمه خدایان شهرها که توهینى آشکار و زجرآور به مردم محسوب مى شد، موجب نارضایتى شدید ملت خود را فراهم کرده بود، در حالى که کوروش پادشاهى عدالت گستر و دلسوز و مهربان بود که به عقاید و مقدّسات آنان احترام مى گذاشت و به آنان آزادى عقیده بخشید. کوروش با نبونید، پادشاه مغلوب بابل نیز محترمانه رفتار کرد و به منظور تسلاّى خاطر او، براى فرزندش، بَلشَصَر که به دلیل مقاومت در جنگ کشته شده بود، مجلس گرامیداشت برگزار کرد.
رفتار کوروش با یکى دیگر از پادشاهان پر کبر و غرور آن عصر که مغلوب کوروش شد نیز نشانه دیگرى از شخصیت ممتاز و طبع بلند و خصال نیک انسانى اوست; شخصیتى که در میان فرمانروایان آن عصر، بى نظیر بوده است. ماجرا از این قرار بود که در پى غلبه کوروش بر آستیاگ، پادشاه ماد و تصرّف قلمرو پهناور کشور ماد، قلمرو تحت حاکمیت کوروش تا قلب آسیاى صغیر توسعه یافت و با دولت «لیدیه» به مرکزیّت شهر «سارد» در شرق دریاى اژه و مرمره هم مرز شد. در این حال، کِرِزوس، پادشاه لیدیّه به عنوان یک اقدام پیش گیرانه در برابر حمله احتمالى کوروش، ضمن تماس با نبونید، پادشاه بابل و آمازیس، پادشاه و فرعون مصر، اتحادیه سه گانه اى را بر ضد کوروش ترتیب داد و خود را آماده حمله پیش گیرانه بر ضد کوروش نمود. گرچه پادشاهان بابل و مصر نیز پشتیبان کرزوس بودند، اما فتنه گر اصلى و نوک پیکان تهاجم به قلمرو کوروش، کِرزوس بود. کرزوس با تدارکات نظامى گسترده از منطقه مرزى قلمرو خود، رود هالیس که رود قزل ایرماق کنونى و در حدود آنکاراى فعلى باشد، لشکرهایش را به منطقه کاپادوکیه و شرق آنکارا و شرق رود هالیس آورد و این منطقه را غارت کرد.
در این میان، یکى از کسانى که توسط کرزوس جهت بسیج و تدارک نیروهاى مزدور، به یونان (آتن و اسپارت) اعزام شده بود، از کرزوس ناراضى شد و نزد کوروش آمد و به وى خبر داد که اتحاد شومى بر ضدّ تو برقرار شده و کرزوس اینک در کاپادوکیه است و دارد تاخت و تاز مى کند. کوروش به سرعت نیروهایش را آماده و تجهیز کرد و به مقابل کرزوس شتافت. کوروش با روشى جوانمردانه و با اعتماد به نفسِ کامل براى کرزوس پیام فرستاد که تو، به کشور من تجاوز کردى، اینک به تو پیشنهاد مى کنم به قلمرو خود برگردى و تسلیم من باشى، در عین حال، حکومتت برقرار باشد، در غیر این صورت، آماده جنگ باش! کرزوس که دراوج قدرت و افتخار بود و پایتخت پرشکوهش به «سارد طلایى» معروف بود و کشورش سنبل تمدن غرب محسوب مى شد و در واقع نقش امریکاى فعلى را داشت، تسلیم نشد و زیر بار نرفت و در نتیجه، میان طرفین جنگ در گرفت و پس از جنگ هاى سخت در نهایت، کوروش سارد را فتح کرد.
هنگامى که سارد فتح شد، کرزوس به دلیل ترس از گرفتار شدن در دست کوروش و تحقیر و شکنجه شدن به روش معمول پادشاهان قدیم، توده اى هیزم و آتش فراهم کرد تا خود و بستگان نزدیکش را با خودسوزى از کشته شدن زیر شکنجه نجات دهد. چون کوروش متوجه این تصمیم کرزوس شد، دستور داد که نگذارند کرزوس و خانواده اش خود سوزى کنند و آنان را نجات دهند. مأموران کوروش نیز به سرعت وارد عمل شده و کرزوس را پیش از هر اقدامى دست گیر کرده، نزد کوروش آوردند. کوروش نیز طى رفتارى بى سابقه و جوان مردانه و بزرگوارانه، او را بخشید و مشاور خاص خود قرار داد تا از تجارب او استفاده کند. کرزوس نیز تا پایان عمر کوروش، مشاورى امین براى وى بود. کوروش حتى به جانشین خود، کمبوجیه نیز دستور داد تا کرزوس را محترم شمرده او را مشاور خود قرار دهد و کمبوجیه نیز چنین کرد تا این که در جریان فتح مصر، هنگامى که کمبوجیه تعادل خود را از دست داد، کرزوس را به قتل رساند.
و) آیین و مذهب کوروش ذوالقرنین
1 ـ یک شبهه و پاسخ آن
تنها نکته اى که محل شبهه و سؤال است، آیین و مذهب کوروش است. شبهه این است که کوروش براساس سِتِل کوروش در بابل (سنگ نوشته اى از کوروش که به عنوان «اولین اعلامیه حقوق بشر» شناخته مى شود) به مَردوک، خداى بزرگ بابل و مجسمه او احترام مى گذارد و او را که یکى از خدایان متعدّد مردم بابل است، آقاى خود مى شمارد. بنابراین، کوروش مشرک است، نه موحّد و مؤمن به خدایى که انبیاى الهى معرفى کرده اند!
پاسخ این شبهه از توضیحاتى که درباره کتیبه هاى بابلى گذشت، روشن مى شود. توضیح این که آیین کوروش را نمى توانیم از کتیبه هاى بابلى به دست آوریم، زیرا ـ همان گونه که اشاره شد ـ کتیبه هاى بابلى از نگاه کاهن بابلى نگاشته شده است. مشابه همین شبهه در مورد شخصیّت اخلاقى و آیین کوروش نیز در منابع یونانى مطرح است. آیین کوروش را از منابع یونانى از قبیل کتاب گزنه فون (تربیت کوروش) یا کتزیاس و یا هردوت نیز نمى توانیم به دست آوریم، چون این منابع نیز از نظر فکرى و مذهبى در همان چارچوب هاى فکرى خودشان به موضوع نگاه مى کنند.
علاوه بر این، مؤلفان این آثار اعتراف دارند که درباره موضوع مورد بررسى، یعنى تاریخ ایران باستان و از جمله شخصیت کوروش و سرگذشت او گزارش هاى زیادى وجود دارد و ایشان یکى از این گزارش ها را انتخاب و نقل کرده اند، مخصوصاً گزنه فون که کتاب تربیت کوروش را نوشته، به اعتراف خودش، اساساً به دنبال ارائه یک الگوست و یک کتاب کاملا اقتباسى و تئوریک نوشته است. درست است که عنوان آن سیره کوروش و تربیت کوروش است، اما خودش تصریح مى کند که من این کتاب را به منظور معرّفى یک الگوى فرمانرواى موفق جهانى نوشته ام. او مى گوید:
من فکر کردم و دیدم که در سطح جهان هر چه نگاه مى کنم فرمانرواى موفقى نمى بینم، مخصوصاً فرمانرواى جهان شمول. در این میان فقط کوروش را پیدا کردم و دیدم که او از همه نظر موفق است; کوروش شخصیتى است که همه او را مى خواهند، همه او را دوست دارند، همه مى خواهند زیر پرچم او باشند. بسیارى هستند که اصلا ارتباطى با کوروش ندارند، نه از نظر مذهب، نه از نظر ملّیت و قومیّت، ولى دوست دارند که زیر پرچم او باشند. بنابراین، من پاسخ سؤال خود را در شخصیّت کوروش یافتم. من به دنبال نمونه اى از یک فرمانرواى موفق جهانى بودم و این فرمانرواى موفق جهانى را در شخصیت کوروش یافتم.9
بنابراین، در این جا گزنفون به عنوان شاگرد سقراط و یک فیلسوف اجتماعى و سیاسى و تربیتى در پى نوشتن کتابى است که طى آن یک الگوى فرمانرواى موفق جهانى ارائه دهد. آن چه مى توان از این کتاب به عنوان یک گزارش تاریخى استفاده کرد تنها همین مقدار است که کوروش شخصیتى است مهربان، مدیر، عدالت گستر و مقبول و محبوب همه ملت ها و اقوام، اما از نظر جزئیات سرگذشت کوروش که در کجاچه کرد و کجا چه گفت، از جمله این که مثلا در فلان موقعیّت به سربازان خود شراب داد و هنگام برنامه ریزى جهت مقابله با دشمن براى فلان مذبح و فلان معبد یک قربانى تقدیم کرد، این موارد به هیچوجه قابل تمسک و استناد نیست، چرا که در این موارد، گزنفون بر اساس ایده ها و افکار خود، کوروش را ترسیم مى کند، و از نگاه او یک فرمانروا باید این گونه باشد و به معابد هم عنایت داشته باشد و براى خدایان قربانى کند; این موارد غیر از این نمى تواند پیامى دیگر داشته باشد.
2 ـ فرهنگ دینى در حوزه تمدنى ایران
اما به هر حال، این سؤال مطرح است که کوروش ذوالقرنین پیرو چه آیین و مذهبى بود؟ اگر پذیرفتیم که ذوالقرنین یک شخصیت الهى است، آیا مى تواند در حوزه ایران (ایران هخامنشى، قرن ششم قبل از میلاد) یک شخصیت الهى چون ذوالقرنین پرورش پیدا کند؟ پاسخ این سؤال مثبت است، زیرا منابع و قراین مختلفى گویاى آن است که در حوزه قومیت و تمدن ایرانى، انبیاى الهى از زبان و جنس این ملت زیاد مبعوث شده اند، از جمله این قراین ماجراى اصحاب رسّ است که نام این قوم در قرآن کریم10 آمده و قرآن کریم در آیه 14 سوره ق این قوم را از جمله اقوامى مى شمارد که رسولان و فرستادگان الهى را تکذیب کردند. از فرمایش امام على(علیه السلام)در توصیف اصحاب رسّ به روشنى استفاده مى شود که آنان از اقوام ایرانى بودند که در حوزه آذربایجان و در سواحل رود ارس زندگى مى کردند و انبیاى زیادى بر ایشان مبعوث شدند که به جهت مخالفت با دعوت انبیا، عذاب شدند.11
در روایت دیگرى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که کى خسرو سى صد پیامبر را کشت. کى خسرو از پادشاهان کیانى است که عمدتاً در ایران شرقى حکومت مى کردند. قهراً آن پیامبران، پیامبران ایرانى بودند.قرآن کریم نیز مى فرماید: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ » و نیز مى فرماید: «و ما من قریة الاّ خلا فیها نذیر»، این آیات، مؤیّد وجود انبیاى الهى در میان اقوام و ملل مختلف است که ایرانیان نیز از آن ها مستثنا نیستند.
عناوین پادشاهان کیانى نیز گویاى وجود ریشه هاى دیانت و فرهنگ الهى بسیار نیرومندى در میان اقوام ایرانى است، به طورى که پادشاهان سلسله بزرگ کیانى که از حدود 1700 ـ 1200 ق م، یعنى حدود پانصد سال در ایران حکومت مى کردند، رسماً روحانى بودند. این فرهنگ از کجا آمده است؟ چه زمینه اى مى تواند موجب شود یک پادشاه رسماً خود را روحانى و حجت الاسلام و آیت الله بنامد؟ «کى کاوس» و «کى خسرو» و «کى قباد» و «کى گشتاسپ»، یعنى آیت الله کاووس، آیت الله خسرو، آیت الله قباد و آیت الله گشتاسپ! البته صادق یا دروغ گو بودن این پادشاهان در ادعاى خود بحث دیگرى است. البته قراین، گویاى کاذب بودن این پادشاهان در ادعاى «روحانیّت» و رهبرى دینى است و این که حقایق توسط افراد جاه طلب تحریف شده و مقام و جایگاه مقدس رهبرى دینى جامعه توسط افراد نااهل، غصب و تصرّف شده است، چنان که به فرمایش امام صادق(علیه السلام)کى خسرو سى صد پیامبر را کشته و پادشاهان کیانى در ذهنیّت تاریخى مردم ایران به عنوان «ملوک جبّار» (پادشاهان ستم گر و زورگو) معروف شده اند.12 البته کم نیستند شخصیّت هاى کاذبى که شخصیّت هاى صالح و شایسته و راستین را از جایگاه و موقعیّت بایسته ایشان کنار زده و خود به صورت غاصبانه بر جایگاه آنان تکیه زده اند. نمونه بارز این مقوله را بهوفور در تاریخ اسلام و آنان که به ناحق عنوان «خلیفه» و «امیرالمؤمنین» را بر خود نهادند، شاهد هستیم; چه بسیار کسانى که دم از دین و دین دارى زده اند و دین داران و رهبران واقعى دین را از دم شمشیر گذرانده اند.
نتیجه این که در هزاره دوم پیش از میلاد، در حوزه تمدن ایران، فرهنگ توحیدى نیرومندى حاکم بوده و سلسله طویل العمر و نیرومند کیانى، به شدّت تحت تأثیر این فرهنگ دینى قرار داشته است.
از فرهنگ عصر کیانى که بگذریم، از قسمت هاى اصیل کتاب زرتشت، یعنى بخش «گات ها» (سرودها) از کتاب اوستا، یک فرهنگ توحیدى ناب به دست مى آید، هم چنان که از نظر فلسفه سیاسى، این بخش از اوستا الهام بخش نظام سیاسى امت و امامت است. در این بخش آمده است که زرتشت در جستوجوى فرمانرواى مطلوب و ایده آل است و به خداوند (اهورامزدا) عرض مى کند که پادشاه و فرمانرواى مطلوب و بر حق و لایق کیست، تو او را به من معرفى کن! این فراز از گات ها مبیّن آن است که فرمانروا، امام و زمام دار جامعه را باید خداوند تعیین کند که همان نظام سیاسى امت و امامت است و یک آموزه اصیل توحیدى است که در سیره أنبیاى سلف و سیره پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله) شاهد آن هستیم.13 در پى این تقاضاى زرتشت، اهورامزدا (خداى دانا و توانا) از طریق وَهُومَنَه یا همان بهمن، به عنوان فرشته و پیک وحى، به زرتشت ابلاغ مى کند که خداوند، تو (زرتشت) را به عنوان فرمانرواى مطلوب جامعه، برگزیده است. گفتنى است که عنوان «اهورامزدا» (خداى دانا و توانا، خداى داناى مطلق و تواناى مطلق) دقیقاً نفى کننده ارباب انواع موهوم و آن إلهه هاى جزء و ریز است که نه آن قدرت را دارند و نه آن دانایى را، و طبعاً، الهام بخش یک فرهنگ توحیدى است.
3 ـ آیا کوروش ذوالقرنین زرتشتى بود؟
حال به پاسخ این پرسش مى رسیم که آیا هخامنشیان زرتشتى بودند یا خیر؟ باید توجه داشت که زرتشت مربوط به 1200 سال قبل از میلاد است و کوروش مربوط به قرن 6 ق م. هم آیین زرتشت در شکل اصیل آن یک آیین توحیدى است و هم از کتیبه و الواح هخامنشیان، بهویژه کتیبه هاى داریوش اول و پیش از وى، نظیر لوح مربوط به آریارمنه (از اجداد داریوش) یک آیین توحیدى به دست مى آید. علاوه بر این، هم هخامنشیان و هم زرتشت، مزدا پرست هستند و اهورامزدا را مى پرستند. اما نکته سؤال برانگیز این است که هیچ یک از دو طرف (زرتشت و هخامنشیان) به دیگرى اشاره نمى کنند و هیچ بدهکارى و دِینى نسبت به همدیگر احساس نمى کنند; در هیچ کتیبه اى از کتیبه هاى هخامنشیان نداریم که به عنوان قدردانى، نامى از زرتشت به میان آمده و ذکر خیرى از او شده باشد. در همه کتیبه ها، داریوش تنها خود را مدیون اهورامزدا مى داند و همه جا کارش را به فضل اهورامزدا انجام مى دهد. اگر هخامنشیان زرتشتى بودند جا داشت که دست کم یک جا پادشاهى هخامنشى مى گفت با عنایت حضرت زرتشت(علیه السلام)! ولى چنین چیزى وجود ندارد. در اوستا که از اقوام ایرانى و از شهرهاى مقدس مزدا آفریده همچون مرو و بلخ و هرات و رى و نحو آن یاد شده، هیچ ذکرى از قوم پارس و سرزمین پارس که هخامنشیان از میان ایشان برخاسته بودند، به میان نیامده است. از این موارد چنین برمى آید که ارتباط فکرى میان هخامنشیان و زرتشت وجود ندارد.
ولى این موضوع هیچ مشکلى ایجاد نمى کند; بلکه نهایتاً نشانه این است که مزداپرستى در هر دو حوزه ایران شرقى (محل نضج گرفتن دعوت زرتشت) و ایران غربى (محل استقرار اقوام پارس و ماد) به طور مستقل از یکدیگر وجود داشته و همان طورى که در میان ایرانیان شرقى و حوزه کیانیان و کى خسرو انبیاى الهى مبعوث شده اند، در میان ایرانیان غربى (ماد و پارس و ایرانیان حوزه رود ارس) نیز انبیاى الهى از میان آن اقوام مبعوث شده و انبیا در هر دو ناحیه، مخالفان و هوادارانى داشته اند، در نتیجه، این فرهنگ توحیدى اصیل ایرانى، با زبان و ادبیات آریایى در هر دو حوزه جغرافیایى وجود داشته است و همان گونه که آثار و بقایایى از این آیین توحیدى ناب را در بخش «گات ها» از کتاب اوستا مشاهد مى کنیم، آثارى از این آیین توحیدى را با همان حرارت در کتیبه هاى داریوش که شخصیت او به مراتب پایین تر از شخصیت کوروش است، ملاحظه مى کنیم.
بنابراین، حوزه تمدنى اقوام ایرانى پیوسته و از جمله در قرن ششم قبل از میلاد که عصر کوروش است، ظرفیّت و زمینه پرورش شخصیّتى الهى چون ذوالقرنین را داشته و در این میان، آیین و فرهنگ توحیدى کوروش یک آیین توحیدى اصیل ایرانى و توحید تحریف نشده مزداپرستى بوده که در آن ایام در فلات ایران و در میان ایرانیان شرقى و غربى به وفور پیدا مى شده است. طبعاً، تطبیق ذوالقرنین قرآن کریم و تورات بر شخصیتى چون کوروش هخامنشى، همان گونه که در تورات این گونه است، هیچ مشکل تاریخى ندارد و بسیار برازنده شخصیت اوست.
نکته پایانى
نکته پایانى که در واقع پیام این نشست مى تواند باشد این که ما کوروش را آن گونه که باید نشناخته ایم و نشناساندیم. توده مردم ما حق دارند و معذورند، ولى متأسفانه نخبگان و پژوهشگران ما هم بسیار محتاطانه با این موضوع برخورد کرده و مى کنند. جاى خوشوقتى است که بعضى از علما و مفسران بزرگ متأخر ما با شجاعت و شهامت و با تعهد علمى با این موضوع برخورد کرده اند، از جمله علامه طباطبایى و بعد از ایشان نویسندگان تفسیر نمونه قبول کرده اند که کوروش همان ذوالقرنین است و کوروش شخصیتى الهى است. البته این بزرگواران نیز مدیون ابوالکلام آزاد، مفسّر هندى هستند که براى اولین بار، انطباق ذوالقرنین و کوروش هخامنشى را با استناد به تورات اثبات کرد. اما تا پیش از مقطع اخیر، باید اذعان کنیم که کوروش را درست نشناخته و تاکنون او را درست معرفى نکرده ایم و از این ره گذر به کوروش و به تبع آن در حق فرهنگ و تمدن ایران ظلم شده است.
پیش از این عرض شد که در این باره، تحریف هایى وجود داشته و کسانى که مى توانستند به راحتى شخصیّت ذوالقرنین و کوروش را شناسایى و معرفى کنند; یعنى امثال کعب الاحبار و وهب بن منبّه ـ که قبل از اسلام آوردن از علماى یهود بودند و تورات را حفظ داشتند ـ به راحتى مى توانستند کوروش ذوالقرنین را در تورات شناسایى و معرّفى کنند، ولى آنان نخواسته اند واقعیّت را بیان کنند، بلکه از روى تعصّب، واقعیت را نادیده، نخوانده و نشنیده انگاشتند و یک دفعه رفتند سراغ پادشاه (تبّع) یمن; زیرا آنان خود اهل یمن بودند.
در ایران نیز از سوى نوع پژوهشگران ملى گراى ایرانى در حق کوروش ذوالقرنین ظلم شده است، زیرا کوروش، توسط این گروه، صرفاً به عنوان شخصیتى ملى گرا معرفى شده، در حالى که کوروش شخصیتى الهى، جهان نگر، غیر متعصب، متدین و موحد بوده است. به هر حال، اگر ایرانیان بخواهند به تاریخ خود افتخار کنند، باید بدانند که در رأس آن تاریخ پرافتخار، شخصیتى الهى، مؤمن، موحد، انسان دوست، عدالت گستر، مهربان و جهان نگر وجود داشته است که اقوام و ملل مختلف را از زیر یوغ ستم آزاد نموده و دامن او از هرگونه خودخواهى، استکبار و خودستایى پاک است و آن شخصیت کوروش است.
بدین ترتیب، در دوران قبل از انقلاب، شخصیت کوروش آن گونه که باید شناسانده نشد و در نتیجه، جوانان ما به تاریخ کهنسال خود و به نظام سیاسى آن، بهویژه به عصر هخامنشى، پیوسته به عنوان تاریخى با نظام سیاسى سکولار و درنتیجه به کوروش به عنوان ناسیونالیست سکولار نگریستند و این بزرگ ترین ظلمى بود که در حق کوروش شد، در حالى که کوروش، سیاست مدار و در عین حال شریعت مدار بود و سیاست اش ازدیانت اش جدا نبود.
پس از انقلاب نیز اقدامى جدّى و فراگیر براى معرّفى شخصیت واقعى و الهام بخش کوروش صورت نگرفت. جاى بسى تأسف است که یک متفکّر بیگانه چون گزنفون شخصیت کوروش را به عنوان یک چهره الگو براى ملت خود (یونان) معرّفى مى کند، ولى ما نسبت به این شخصیّت پرجاذبه بومى و خودى بى تفاوت هستیم، در حالى که اگر ما کوروش را بازشناسى کنیم نه تنها هزینه زیادى نمى پردازیم، بلکه جلوى بسیارى از هزینه هاى صرف شده براى مقابله با گرایش هاى ناسیونالیستى سکولار را هم مى توانیم بگیریم و نوعى الفت و سازش میان تاریخ ایران باستان و تاریخ ایران اسلامى برقرار کنیم و آن گاه از شخصیت کوروش و از فرهنگ کوروش و پیام هایى که از این فرهنگ برمى خیزد به اسلام و به انقلاب اسلامى و به حکومت اسلامى خدمت کنیم و این ظرفیت عظیم فرهنگى را حتى پشتوانه نظام سیاسى خودمان به عنوان نظام الهى و مبتنى بر وحدت دین و سیاست قرار دهیم.
نقد و نظر استاد یعقوب جعفرى
بسم الله الرحمن الرحیم
انصافاً از اطلاعات گسترده و علم سرشار حضرت آقاى دشتى استفاده کردیم. ایشان مطالب با ارزش و بحث مفید و جامعى ارائه کردند. درباره صحبت هاى ایشان چند تذکر عرض مى کنم، بعد هم چند مطلب را که فکر مى کنم در این بحث باید اشاره مى شد و نشد عرض مى کنم.
تذکراتى که نسبت به فرمایشات ایشان دارم یکى این است که در این جا شما راجع به کوروش اطلاعات ذى قیمتى به دست دادید، ولى محور بحث ما شناخت تاریخ کوروش نبود، محور بحث این است که آیا ذوالقرنین همان کوروش است یا نه؟ در این قسمت، شما به علت ضیق وقت، توضیحات چندانى ندادید که واقعاً ذوالقرنین قرآن همان کوروش است یا نه، در حالى که انتظار این بود که روى این قسمت بیشتر بحث مى شد.
مطلب دیگر این که شما قاعده اى مطرح کردید که من آن را قبول ندارم. شما گفتید که اگر یک مطلب تاریخى در سخن ائمه بیاید چون جزء احکام نیست، مى توانیم در مقابل آن بایستیم، اما این درست نیست، زیرا ائمه دست کم به عنوان یک مورخ حرف شان حجیت دارد، البته به شرطى که سند روایت درست باشد. این طور نیست که ائمه و حرف هایشان فقط در احکام حجت باشد، بلکه در تاریخ هم حجت است. ما مى توانیم از روایاتى که از ائمه معصومین رسیده، به عنوان یک منبع مطمئن تاریخى استفاده کرده، به آن ها استناد کنیم، البته مشروط بر این که صحیح باشند. ما وقتى مثلا از مورخانى مثل هومر و مورخان غربى، مورخان قدیم مطلب نقل مى کنیم و به آن ها بها مى دهیم چه طور است که اگر مثلا امام صادق(علیه السلام)یک مطلب تاریخى بگوید بگوییم چون تو امام هستى حرفت را این جا حجت نمى دانیم؟! این است که من تقاضا مى کنم این مطلب را اگر از من مى پذیرید تصحیح بفرمایید که سخنان ائمه هم مى تواند براى مطالعات تاریخى منبعى باشد.
مطلب دیگر این است که شما فرمودید مفسران اسلامى کوروش را به عنوان ذوالقرنین قبول دارند.
دشتى: متأخرین را گفتم.
استاد جعفرى: متأخرین باشد خوب است، من خیال کردم همه را فرمودید. مى دانید که مسئله کوروش و تطبیق او با ذوالقرنین خیلى متأخر است. اولین کسى که این کار را کرد و این مطلب را گفت خوب بود شما اسم ایشان را مى آوردید، مولانا ابوالکلام آزاد، وزیر وقت فرهنگ هند بود. ایشان این مطلب را مطرح کرد و کتابى در این باره نوشت و آقاى باستانى پاریزى کتاب ایشان را به نام کوروش کبیر یا ذوالقرنین به فارسى ترجمه کرده که کتاب بسیار خوبى در این زمینه است و هرکس از مفسران متأخر که اشاره نموده ذوالقرنین همان کوروش است، به سخنان ابوالکلام آزاد استناد کرده است و من ندیدم که کسى جلوتر از ایشان این احتمال را داده باشد.
اما در این باره که ذوالقرنین با کدام شخصیت تاریخى مطابقت دارد، شما اسکندر مقدونى، اسکندر رومى و یکى از ملوک یمن (یا همان تبابعه) را گفتید، ولى احتمالى که برخى افراد داده اند و در این باره کتاب نوشته اند به آن اشاره نکردید ـ البته تمام اطلاعات من درباره کوروش مطالبى است که در نوشته این جانب، یعنى تفسیر کوثر آمده که بعداً به صورت یک مقاله مستقل در مجله میراث جاویدان چاپ شده است ـ اما احتمال یاد شده، که به عنوان یک قول مورد قبول ما نیست، این است که منظور از ذوالقرنین، امپراطور چین است که دیوار چین را ساخت. در این باره، کتابى تحت عنوان ذوالقرنین یا بزرگترین پادشاه چین توسط امیر توکل کامبیزى به فارسى نوشته شده است که پیش از انقلاب، ناشرى به نام شرکت سهامى چاپ کرده است. نویسنده ادعا کرده است که ذوالقرنین پادشاه چین بوده و سدّ، همان دیوار چین است. البته این قابل قبول نیست. من در آن مقاله متذکر شده ام نظرى که اخیراً مطرح شده، یعنى این که ذوالقرنین همان امپراطور چین باشد دورترین و ضعیف ترین احتمال درباره ذوالقرنین است و به دلایلى که در مقاله ذکر نموده ام، مورد قبول نیست، که متأسفانه به جهت ضیق وقت از یادآورى آن ها صرف نظر مى کنم. به هرحال، خوب بود که این قول را هم اشاره مى فرمودید.
اما این که فرمودید بعد از انقلاب این بحث مطرح شده که ذوالقرنین همان کوروش است، نه، این طور نیست، عرض کردم ابوالکلام آزاد شاید حدود 45 یا 50 سال پیش، این بحث را کرده و کتاب نوشته و کسانى مانند علامه طباطبایى که قسمتى از تفسیرش را پیش از انقلاب نوشته نظریه او را تأیید کرده است. این که ذوالقرنین همان کوروش باشد (که بنده هم در تفسیر کوثر، همان نظر را ترجیح داده ام البته با قید احتیاط) این نظر، قراین و شواهد زیادى دارد که ابوالکلام آزاد در کتابش آورده است. به کسانى که به این بحث علاقه دارند توصیه مى کنم آن کتاب را که به فارسى ترجمه شده بخوانند. ایشان شواهد و قراین بسیارى از تورات و کتاب هاى عهد قدیم و از کتیبه هایى که در پاسارگاد دیده و مجسمه قوچ بال دار یا دو شاخ کوروش که کشف شده، آورده است و با توجه به این شواهد واقعاً آدم قانع مى شود که ذوالقرنین همان کوروش است.
درباره سدى که ذوالقرنین ساخته، یعنى سد یأجوج و مأجوج، ایشان توضیح مى دهد که این سد در قفقاز بوده که الان هم میان جمهورى آذربایجان و ارمنستان آثارى از آن هست. محلى است که از قدیم اسم آن جا را دَمِرقاپو مى گفتند; یعنى درب آهنین. مى دانید که سدى که ذوالقرنین ساخت از آهن بوده، این اسم هم از قدیم بوده که ابوالکلام آزاد این ها را خوب بررسى کرده است.
مطلبى که من این جا مى خواهم خدمت عزیزان عرض کنم این است که تورات مخصوصاً کتاب دانیال که اشاره فرمودند مطالبى دارد که واقعاً با این آیه، هم خوانى دارد. مشخصاتى که در این آیه آمده است، به خصوص این که سؤال از طرف یهودى ها مطرح شده و یهودى ها کوروش را خیلى مقدس مى شمردند و شخصیت بزرگى مى دانستند حتى به او لقب مسیح هم دادند (مسیح منجى) در تورات هست. بارها اسم کوروش در تورات آمده است. اسم یأجوج و مأجوج هم با تعبیر گوگ مگوگ آمده است. یهودى ها فکر مى کردند پیغمبر اسلام که در مکه زندگى مى کند و عرب است از جریان کوروش اطلاعى نداشته باشد، براى آزمایش ِ پیامبر از آن حضرت پرسیدند یا به تحریک آن ها این سؤال شد و پیامبر(صلى الله علیه وآله)جواب آن ها را داد. به هر حال، قراین از هر نظر شاهد بر این است که ذوالقرنین همان کوروش است.
مسئله اى که من در این جا اضافه مى کنم این است که پس از انتشار نظریه ابوالکلام آزاد، شخصى به نام دکتر سید حسن صوفى کتابى به نام ذوالقرنین کیست؟ در ردّ نظر ابوالکلام نوشت که کانون شاهد محمدى در سال 58 آن را چاپ کرد. ایشان در ردّ نظریه ابوالکلام آزاد مى گوید: ذوالقرنین همان اسکندر مقدونى است و به این نظریه، ایرادهایى شده از جمله این که اسکندر آدم خونریزى بوده، موحد نبوده، خیلى بد بوده، عنصر نامطلوبى بوده، ستم گر بوده، ولى قرآن ذوالقرنین را موحد، آدم خوب، کسى که کارهایش با ارشاد و الهام خدا صورت مى گیرد معرفى کرده است، در حالى که در تمام تواریخ آمده است که اسکندر آدم ظالم و ستم گر بوده است. آقاى صوفى در جواب از این اشکال که چگونه قرآن از شخصى ستم گر و بت پرست تعریف و تمجید مى کند، اظهار مى دارد که عقیده یهود درباره اسکندر این بوده که او عادل و خداشناس بوده و خدا در قرآن مطابق با پندار یهود سخن گفته است و نه طبق واقع.
چه طور یک مسلمان به خودش جرأت مى دهد این حرف را بزند که خدا در قرآن به خاطر خوشایند یهود، شخصیت ظالم و ستم گرى را آدمى خوب، موحد و عادل معرفى مى کند که یهود خوشش بیاید، طبق واقع حرف نمى زند، طبق پندار یهود حرف مى زند؟! اصلا جاى تعجب است که یک نفر مسلمان چنین مطلبى را بر زبان بیاورد! البته قرآن اگر مى خواست عقیده یهود را بگوید چیزى اضافه مى کرد، مثلا مى فرمود: نظریه یهود این گونه است یا یهود به چنین چیزى معتقدند. همان طور که در داستان اصحاب کهف در تعداد اصحاب مى گوید: «سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ; برخى مى گویند تعداد اصحاب کهف سه نفر بوده و چهارمى آن ها سگ بوده یا این که پنج نفر بودند و ششمى آن ها سگ بوده» یعنى این حرف من نیست، بلکه حرف مردم است. حال با توجه به این مسئله آیا ممکن است قرآن از کسى به این وضوح تعریف کند، او را موحد بداند که معتقد به خدا و قیامت و عادل است و پول پرست نیست؟ وقتى ذوالقرنین مى خواهد سد درست کند آن قوم مى گویند: پول هم مى دهیم. ذوالقرنین مى گوید: من به پول شما احتیاج ندارم، فقط کمک کنید، این قدر عادل!! خدا بیاید یک ستم گر را این جورى معرفى کند! به خاطر خوشایند یهود! من از این حرف تعجب مى کنم. اتفاقاً علاوه بر این در روایات ما ـ که آقاى دشتى مى گویند در گزارش هاى تاریخى حجت نیست ـ همین ذوالقرنین، فردى صالح و حجت خدایى معرفى شده است.
دشتى: منظور من این بود که اگر روایتى قطعى الصدور و متواتر نبود، از باب حجیت خبر واحد ثقه، نمى توان به آن استناد کرد.
استاد جعفرى: بله، اگر سندش درست نباشد قبول است، این در احکام هم حجت نیست. روایاتى که اشاره کردم در همین تفسیر کوثر آمده است: «ان رسول الله قال إنّ ذالقرنین کان عبداً صالحاً جعله الله حجةً على عباده فدعا قومه إلى الله و أمرهم بالتقوى; ذوالقرنین عبد صالح الهى بود که خداوند متعال او را حجت بربندگان خودش قرار داد، وى قومش را به خدا و پرهیزگارى دعوت مى کرد». آیا این را هم پیغمبر براى خوشایند یهود مى گوید؟
هم چنین على علیه السلام مى فرماید: «انّ ذالقرنین کان عبداً أحبّ الله، فأحبّه الله و نصح لله» به هر حال، این نشان مى دهد که ذوالقرنین واقعاً از نظر قرآن و روایات معصومین علیهم السلام عنصر مطلوبى بوده و احتمالا اگر هم پیغمبر نبوده ـ که بعضى ها احتمال آن را دادند ـ حجت خدا بوده که پیامبر صراحتاً مى فرماید: «جعله الله حجة على عباده و دعا قومه الى الله» البته این تعبیر بیشتر درباره پیغمبر صادق است.
مطلب دیگرى که آقاى سید حسن صوفى در کتابش به ابوالکلام آزاد ایراد مى گیرد این است که مى گوید: مستند شما تورات است، در حالى که ما تورات را قبول نداریم; تورات تحریف شده و چیزى که به عقیده قرآن تحریف شده است شما چه طور از آن دلیل مى آورید و به آن استناد مى کنید؟
البته این مطلب ایشان هم درست نیست، چون تحریف تورات خیلى جلوتر از عصر رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم)صورت گرفته است. آقاى دشتى در این باره، یک بحث تاریخى گفتند خیلى جالب و مفید، من هم استفاده کردم و آن این است که تحریف تورات، هم زمان با پیغمبر خدا یا بعد از آن اتفاق نیفتاده است بنابراین، یهود معاصر با پیامبر توراتى را در دست داشتند که هم اکنون در دست ماست، وقتى آن ها در تورات، کوروش را تعریف مى کنند و شخصیت برجسته کوروش با اوصاف قرآنى تطبیق مى کند، مى آیند از پیغمبر مى پرسند، پیغمبر خدا هم در پاسخ، آیه اى را که نازل مى شود مى خواند، این براى اسلام کافى است; یعنى همین اوصافى که در قرآن براى ذوالقرنین آمده، اگر ببینیم همه این اوصاف، در تورات رسمى عصر رسول الله(صلى الله علیه وآله) هم هست، این از نظر اسلام کافى است چون قرآن کریم این قسمت را تأیید کرده، حال مى خواهد تورات قبلا تحریف شده باشد یا نه، به خصوص با توجه به این که تحریف تورات عمدتاً به جاهایى مربوط است که به ضرر علماى آن ها بوده یا به آمدن پیغمبر آخر زمان مربوط است، ولى معلوم نیست این قسمت ها نیز تحریف شده باشد. وقتى این علامت هایى که در قرآن آمده با آن علامت هایى که در تورات رسمى عصر نزول این آیات آمده تطبیق کند این براى ما کافى است.
دشتى: کتابى هم راجع به ذوالقرنین توسط آقاى نخجوانى نوشته شده است.
استاد جعفرى: من این کتاب را مطالعه نکردم، چون زمانى که به این کتاب برخوردم پرونده این بحث را در تفسیر کوثر بسته بودم، لذا کتاب آقاى نخجوانى را نخواندم و نمى دانم نظر ایشان چیست.
در ادامه بحث، مطلبى هم راجع به قوم یأجوج و مأجوج اضافه کنم، چون خداوند در اواخر آیات مربوط به ذوالقرنین مى فرماید: قالوا یا ذوالقرنین إن یأجوج و مأجوج... بینهم سداً قالَ ما مَکَّنِّى فِیهِ رَبِّى خَیْرٌ فَأَعِینُونِى بِقُوَّة أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً * آتُونِى زُبَرَ الْحَدِیدِ».14 آن قومى که از یأجوج و مأجوج آسیب مى دیدند از ذوالقرنین خواستند که سدى بسازد و ذوالقرنین سدى ساخت، حال ببینیم آن قوم چه کسانى بودند و یأجوج و مأجوج چه کسانى بودند؟ اسم یأجوج و مأجوج دو بار در قرآن آمده است، یکى این جا، یکى هم در آیه اى دیگر که شکسته شدن سد یأجوج و مأجوج را از اشراط ساعت، یعنى از علامات قیامت شمرده است; یعنى وقتى که سد یأجوج و مأجوج شکسته مى شود، در آن زمان بلافاصله قیامت هم برپا مى شود. این قوم ـ طبق بررسى هایى که شده ـ احتمالا همان قومى بوده که در قفقاز در قسمت غربى دریاى خزر یا کاسپین سکونت داشتند و این ها از یأجوج و مأجوج آسیب مى دیدند.
اما این که یأجوج و مأجوج چه کسانى بودند من به این نتیجه رسیده ام که یأجوج و مأجوج همان قوم مغول بودند و در تورات هم اسم شان به صورت گوگ و مگوگ بارها آمده است. چنین به نظر مى رسد که قوم مغول قومى جنگ جو بودند، الان هم بعد از بررسى هاى به عمل آمده روشن شده که در ژن این قوم یک نوع جنگ جویى وجود داشته است; بعضى نژادها این جورى هستند. آن موقع این قوم، گاهى از مغولستان به طرف شرق سرازیر مى شدند و مى رفتند چین و قتل و غارت مى کردند که دیوار چین را براى جلوگیرى از حمله آن ها ساختند که سدى در برابر آن ها باشد. از این طرف هم، از شمال دریاى خزر از سمت مسکو سرازیر مى شدند به طرف قفقاز کنونى و بعدها به ایران مرکزى آمدند و از طریق دره بزرگى که الان هم هست وارد آن جا مى شدند و مردم را قتل و غارت مى کرند. بنابراین، یأجوج و مأجوج همان قوم مغول بودند و سدى که ذوالقرنین ساخت در برابر آن ها ساخت، و آن ها دیگر نتوانستند از آن سد عبور کنند و مردم راحت شدند.
در یک آیه دیگر در سوره انبیاء هست که آن سد تا روز قیامت باقى خواهد ماند: «حَتّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَب یَنْسِلُونَ * وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِینَ کَفَرُوا».15
یکى دیگر از بحث هایى که باقى ماند این است که اگر سد یأجوج و مأجوج باقى است ـ با توجه به این که امروز همه جاى دنیا شناخته شده است ـ موقعیت جغرافیایى آن کجاست؟ پاسخ این سؤال واضح است، چون ممکن است بعد از گذشت هزاران سال، زیر خاک رفته باشد، البته ـ چنان که اشاره شد ـ مى گویند هم اکنون آثارش در قفقاز باقى است و حتى در کتاب ها نقل شده که یکى از سفیران دربار عباسى (گویا مأمون) به آن جا رفت و آثارى از آن سد را دید که از آهن بوده است. این مطلب در منابع ما نیز موجود است. به هر حال، لزومى ندارد که ما الآن آن سد را ببینیم، در طول سال ها ممکن است یک کوهى از بین برود، دره شود یا دره، کوه شود. این گونه تغییرات رایج است، مثلا مسلم است که دریاى خزر به خلیج فارس پیوسته بوده، اما الان از هم جدا شده اند.
بنابراین، این که الان سد یأجوج و مأجوج را نمى بینیم و نمى دانیم کجاست این دلیل بر عدم وجود آن نمى شود، طبق مفاد این آیه شریفه این سد حتماً وجود داشته و این سد یکى از اشراط قیامت است که به زودى منفجر خواهد شد و یأجوج و مأجوج مجدداً از پشت آن بیرون خواهند آمد (من کل حدب ینسلون) و پس از آن هم قیامت اتفاق خواهد افتاد.


--------------------------------------------------------------------------------

1. ر.ک: الکامل فى التاریخ و اثبات الوصیة و تاریخ طبرى.
2. ر.ک: فتوح الشام، تاریخ طبرى، خطط مقریزى، الآثار الباقیة، شذرات الذهب، ابجد العلوم، محتار الصحاح، معجم البلدان، و... .
3. ر.ک: الآثار الباقیة، خطط مقریزى.
4. ر.ک: مسائل الامام احمد.
5. ر.ک: اکمال الدین و اتمام النعمة، ج 2، باب 38.
6. ر.ک: البدایة و النهایة.
7. ر.ک: تاریخ طبرى، الکامل فى التاریخ، اثبات الوصیه.
8. ر.ک: تورات کتاب دانیال و کتاب أشعیا; نیز ر.ک: کتاب إرمیا،کتاب عزرا، کتاب دوم تواریخ ایّام، کتاب نحمیا.
9. ر.ک: گزنفون، سیرت کوروش، ترجمه ع. وحید مازندرانى.
10. فرقان (25) آیه 38 و ق (50) آیه هاى 12 و 14.
11. ر.ک: عیون أخبارالرضا(علیه السلام)، ج 1; تفسیر نمونه، ج 15 و نهج البلاغه، خطبه 182.
12. ر.ک: الآثار الباقیة.
13. ر.ک: اثبات الوصیة، و الأمامة و التبصرة من الحیره، و إکمال الدین.
14. کهف (18) آیه هاى 95 - 96.
15. انبیاء (21) آیه هاى 96 - 97.

تبلیغات