نقد تاریخى در آثار تاریخ نگاران مسلمان (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
تحقیق در تاریخ، نیازمند دست یابى به حقایق و واقعیت هاى تاریخى است، و این امر، مستلزم بررسى دقیق اطلاعات تاریخى موجود در منابع، اسناد و مدارک مى باشد. آن چه این بررسى را ممکن و محقق مى سازد، عملکرد انتقادى در برخورد با این اطلاعات است که از آن به عنوان نقد تاریخى یاد مى شود. نقد تاریخى بر اساس اصول و موازین خود، به دو مرحله نقد ظاهرى و نقد باطنى قابل تفکیک است که به هر دو مورد در تاریخ نگارى اسلامى توجه شده است. مورّخان مسلمان با بهره گیرى از شیوه هاى نقد تاریخى، کمابیش سعى نموده اند تا کتاب هاى تاریخى معتبر و ارزش مندى را ارائه کنند. از تاریخ نویسان ممتازى که در این زمینه، عملکرد بیشترى داشته اند مى توان مسعودى، مسکویه رازى، ابن اثیر و ابن خلدون را نام برد. با این حال در میان آثار تاریخى، کتاب هاى بسیارى وجود دارد که اخبار آن ها آمیخته با افسانه و اسطوره است و نیازمند نقد و پیرایش علمى اند.
واژگان کلیدى: تاریخ نگارى اسلامى، نقد تاریخى، نقد ظاهرى، نقد باطنى، جرح و تعدیل، گزینش.
روش نقد تاریخى
مواد شناخت تاریخى در اخبار و آثار مکتوب که خود مصدر جامعى براى اخبار مى باشند، گرد آمده اند. به طور طبیعى براى به دست آوردن اخبار، سه راه به قرار زیر مى شناسیم:
الف ـ مشاهده مستقیم که براى شاهد عینى حاصل مى شود;
ب ـ مشاهده غیرمستقیم که عبارت از مشاهده آثار است; یعنى همان چیزى که نوشته سیاحان و جهان گردان را متمایز مى سازد;
ج ـ روایت که روش نقل رویدادهاى تاریخى و تنها روشى است که پیش روى خواننده تاریخ قرار دارد و تمام آن چه خواننده، محقق و نقدکننده تاریخ مى تواند درباره رویدادهاى تاریخى بشناسد، همین نصوص نقل شده و اسناد آن ها است، ولى این نصوص و اسنادشان، عین رویدادهاى تاریخى نیستند، بلکه نقطه آغازین راهى به شمار مى روند که میان محقق تاریخ و رویدادهاى مذکور وجود دارد، و او براى شناخت میزان مطابقت این نصوص با واقعیت تاریخ، لازم است مسیرى را از نصوص مذکور تا رویدادهاى مورد نظر از طریق گام هاى استدلالى پیوسته بپیماید. این کار، همان است که به نقد تاریخى معروف مى باشد که در دو مرحله اساسى، محقق مى شود: نقد ظاهرى و نقد باطنى.
مرحله نخست: نقد ظاهرى
این مرحله به صحت اخبار و آثار تاریخى مربوط مى شود و این که آیا همان گونه هستند که مؤلّفشان نوشته و گفته یا در آن ها تغییر و تحریفى وارد شده است. برخى مصادر که کتاب هاى معتبر تاریخى شده اند یا روایاتى که مسلّمات تاریخى پنداشته مى شوند، در حقیقت نوشته ها و اخبارى هستند که به دروغ به نویسندگان مشهور یا راویان معتبر نسبت داده شده اند. همین طور بسیارى از اخبارِ برخى کتاب هاى معتبر تاریخى، به علت نسخه بردارى هاى مکرّر یا دست کارى هاى عمدى از جانب رونویسان، دست خوش تحریف شده اند. این گونه بازى گرفتن اخبار در کتاب هاى تاریخى، فراوان است.
گام اول در نقد ظاهرى، اثبات درستى انتساب کتاب هاى تاریخى است و این که نویسندگانشان کیست اند; شناخته شده اند یا ناشناس و برفرض شناخته شده بودن، آیا به راست گویى شهره اند یا به دروغ گویى و نیرنگ. براى اعتماد به منابع تاریخى، آشنایى با نویسندگان آن ها و تاریخ زندگانیشان و میزان ارتباط ایشان با حوادث و موقعیت هاى گردآورى اطلاعات آن ها، لازم است. کتاب هایى که نویسندگانشان معلوم نیست، ارزش علمى خود را از دست مى دهند و کتاب هایى که به نویسندگانى منسوب اند، اعتبار علمى بیشترى از کتبى دارند که مؤلّفانشان به طور قطعى شناخته شده اند. اگر تمام یک کتاب تاریخى یا قسمتى از آن، ساختگى یا منسوب باشد، نمى توان به آن اعتماد کرد مگر به مقدارى که ارزش علمى اش با تحقیق تاریخى معلوم گردد. با این حال این گونه آثار به طور کلى واگذاشته نمى شوند، زیرا ممکن است براى آن ها شواهد و مؤیّدهایى از منابع معتبر و شناخته شده، پیدا شود و چه بسا همین کتاب ناشناخته تنها مصدر موجود در خصوص اطلاعات مربوطه باشد. از این رو در صورت عدم وجود محذورات علمى، مانند قرینه هاى دلالت کننده بر دروغ بودنش یا عدم امکان تحقیق درباره آن تحت شرایط تاریخى که این اطلاعات به آن ها منتسب مى شود، مى توان به این منابع اعتماد کرد. شناسایى نویسندگان کتاب هاى تاریخى، ضمن تحقیق در امورى چند امکان پذیر است، از جمله:
1. دانسته هاى تاریخى موجود در کتاب مورد نظر;
2. پى گیرى اخبار موجود در کتاب و نکته هایى که به هر گونه نقشى براى صاحب کتاب اشاره دارند و ضمن آن ها مى توان با وى آشنایى یافت.
3. شناسایى بزرگانى که در زمان تألیف کتاب یا در دوره هاى تاریخى که کتاب مذکور دربردارد، به تاریخ توجه داشته اند، و تحقیق در زندگى نامه آنان و تصنیف هایى که به ایشان نسبت داده شده است.
4. شیوه به کار رفته در نگارش کتاب و اصطلاحات خاصى که هر دوره تاریخى را از دوره هاى دیگر جدا مى سازد، براى شناخت زمانى که مصنّف در آن مى زیسته است. چه بسا این کار، در شناسایى وى از طریق دیگر تصنیفات شناخته شده اش مفید باشد.
هم چنین دشوارى تعیین نام نویسنده کتاب در صورت اعمال اضافاتى از جانب نویسندگان دیگر را باید به موارد فوق افزود، ولى این اضافات را مى توان به واسطه شیوه نگارش و برخى قراین دیگر تشخیص داد.
امروزه در بررسى صحت صدور و انتساب کتاب ها و اسناد، به موارد و نکته هاى چندى توجه مى شود از جمله، نوع نوشت افزارهاى مورد استفاده در نگارش آن ها، یعنى کاغذ و جوهر و قلم و نیز نوع خط مکتوب، و کاوش براى شناخت از طریق آزمایش هاى شیمیایى و میکروسکوپى که در تعیین زمان حیات مؤلّف سودمند است. هم چنین نوع الفاظ و عبارت هاى متن و صنایع ادبى به کار برده شده در آن ها، شخصیت ها و القاب و عناوین و مناصب و امورى از این قبیل که در متن ذکر شده اند. پژوهشگر تاریخ با تکیه بر این موارد و شاخصه هایى از این قبیل، به درستىِ انتساب کتاب مورد نظر به صاحبش و به زمان تألیف آن دست مى یابد.
گام دوم در شیوه نقد ظاهرى، شناخت زمان و مکان تألیف کتاب مورد نظر است. اهمیت والاى زمان و مکان تألیف به دلیل تأثیراتى که زمان و مکان در میزان دقت به کار رفته در توصیف حوادث و ذکر تفصیلات آن ها دارند، در ارزیابى کار تاریخى نمایان مى شود. هر قدر یک کتاب از جهت زمانى و مکانى به رویدادهایى که گزارش مى کند نزدیک تر باشد، ارزشمندتر است، نیز ارزش اخبار تاریخى گردآمده توسط مورّخى که هم عصر با رویدادها بوده یا در زمانى نزدیک به آن ها مى زیسته، نسبت به تدوین هایى که در زمانى دیرتر و مکانى دورتر صورت گرفته، بیشتر است. از این رو اخبارى که در زمان و مکان وقوع حادثه گردآورى شده اند، منبع تاریخى دسته اول به شمار مى روند، در حالى که تاریخ هایى که به جهت زمانى، دیرتر یا در مکانى غیر از مکان رویداد تاریخى تدوین گردیده اند، از مصادر دسته دوم محسوب مى شوند.
مرحله دوم: نقد باطنى
مقصود از نقد باطنى، دست یابى به حقایق تاریخى از میان منابع تاریخى است و این، از طریق پاسخ به سه سؤال اساسى زیر میسر مى شود:
1. معناى خبر تاریخى مورد نظر چیست و مقصود آن کدام است؟
2. عواملى که ممکن است در پیدایش آن تأثیر گذاشته باشند، چه هستند؟
3. آیا شرایط کافى براى نویسنده فراهم بوده که به او امکان دهد رویداد تاریخى را بر اساس واقعیت نقل کند؟
جواب سؤال اول، با درک این که مورّخ مى خواسته چه بگوید، و در دو مرحله، محقق مى گردد: نخست، تفسیر ظاهر خبر و فهمیدن معناى الفاظ آن، و دوم، فهمیدن معناى حقیقى خبر و درک مقصود نویسنده که این درک، مراعات نکته هاى مهم زیر را مى طلبد:
1. در نظر گرفتن زبان خاص نویسنده و مقصود او از اصطلاحات و الفاظى که در گفتارش به کار برده است. این کار، به شناخت دقیق زبان سند تاریخى وابسته است. همین طور شناخت کافى تغییرات حاصل از به کارگیرى برخى اصطلاحات در مراحل مختلف تاریخى لازم است تا اصطلاح مورد نظر با توجه به روش به کارگیرى و مفهوم آن در عصر مؤلّف، تفسیر گردد و بدین ترتیب، محتواى منبع تاریخى همان گونه که مورد نظر نویسنده اش بوده، فهمیده شود;
2. تفسیر عبارت هاى متن در چارچوب سیاق عمومى کتاب و جدا نکردن جمله ها از قالب متن براى تفسیر آن ها، زیرا قالب کلىِ متن از مهم ترین شواهد معناى مورد نظر نویسنده است;
3. موضع گیرى کاملاً بى طرفانه به عبارت هاى متن و پرهیز از توجیه جانب دارانه اخبار تحت تأثیر پیش زمینه هاى ذهنى موجود. البته این سخت ترین نکته است و جز افرادى اندک، کمتر کسى مى تواند پاى بندى کامل، دقیق و فراگیر به این امر داشته باشد.
به این ترتیب درک موضوع، آن گونه که مورخ گرد آورده، میسر مى شود، ولى این، بدان معنا نیست که بر واقعیت رویدادهاى تاریخى آن گونه که بوده، آگاه شده ایم بلکه این امر، تحقیق درباره شرایطى را مى طلبد که ممکن است در تدوین اصل تاریخى مورد نظر مؤثّر واقع شود و این، نکته اى است که جواب دو سؤال دیگر، متکفل پاسخ گویى به آن مى باشد.
جواب سؤال دوم، با تحقیق در عواملى که ممکن است تاریخ نگار را به دروغ گویى در قالب خبر واداشته باشد، به دست مى آید. ضرورتى وجود ندارد که مورّخ، رویدادهاى تاریخى را همان گونه که بوده، گرد آورده باشد، بلکه چه بسا با افزودن یا کاستن و یا جعل و تحریف تحت تأثیر برخى عوامل، آن ها را به بازى گرفته باشد. به طور معمول، عوامل زیادى در این زمینه بر ذهن نویسنده تاریخ هجوم مى آورند و او تحت تأثیر آن ها، به دروغ و جعل روى مى آورد. برخى از این عوامل، انگیزه هاى ذاتى هستند که ذهن مورّخ، متأثر از آن هاست و برخى، عوامل خارجى هستند که نویسنده تا حد زیادى تحت تأثیر آن ها قرار مى گیرد و مهم ترین آن ها که عوامل دروغ گویى در تاریخ خوانده مى شوند، به شرح زیرند:2
1. طمع در منافع شخصى، مادى و معنوى: آیا نویسنده در تدوین کتابش چنین منافعى را در نظر داشته است؟ در موارد بسیارى، نویسندگان با نوشتن کتاب هایشان در صدد رفع فشار و نیاز مالى یا مطامع مادى خود بوده اند، پس ناچار باید درباره اوضاع و احوال مورّخ و زندگانى او بررسى شود تا معلوم گردد آیا او تحت تأثیر این عامل قرار داشته یا خیر.
گاه نیز نویسندگان به انگیزه هاى رقابت یا شهرت طلبى، به نوشتن دست مى زدند. این ها، عواملى است که در جهت دهى به اهداف نویسندگان در نگارش کتاب هایشان دخالت دارند و این هدف ها را تقویت مى نمایند;
2. فشار ادارات رسمى: آیا نویسنده، منصب رسمى داشته که او را به دست کارى بعضى حقایق واداشته باشد؟ مورّخى که زیر نظر نهاد خاصى مى نویسد، درواقع تاریخ را از دید همان نهاد در ارزیابى رویدادها مى نگارد و حوادث را به گونه اى تدوین مى کند که مصالح اداره مزبور را تأمین نماید و پیوسته موقعیت برترى به آن ها بدهد. از این رو در موارد بسیارى مشاهده مى کنیم که اسناد محرمانه به دست آمده یا اسنادى که بعد از مدتى دست یابى به آن ها میسر مى شود، حقایقى را آشکار مى سازند که با آن چه نویسندگان رسمى یا آنان که براى تامین خواسته هاى ادارات رسمى مى نگارند، تناقض دارند. این امر هم چنان که در عصر حاضر، یعنى عصر نفوذ قدرت هاى سیاسى هویداست، در دولت ها و ممالک بزرگ طى تاریخ هم آشکارا وجود داشته است. از بارزترین نمونه ها در این زمینه، کتاب مغازى زُهرى است که خود، علت تدوین آن را درخواست والىِ اموى شهر مکه بیان مى کند که از وى مى خواهد در کتاب سیره اش، جایگاه امام على(علیه السلام) را در قعر دوزخ نشان دهد.3 زهرى نیز در کتاب مغازى اش ـ که روایاتش را عبدالرزّاق صنعانى به طور کامل نقل کرده ـ 4 از على(علیه السلام) و نقش او در پیشبرد اسلام، به طور مطلق نامى نبرده است;
3. افکار عمومى: گاه افکار عمومى در زمان تدوین کتاب، فشارى بر تاریخ نگار بوده است که او را به دروغ پردازى و کوتاهى در بیان واقعیت ها واداشته است، چنان که طبرى در دو جا از ذکر برخى اخبار، عذر مى آورد: «به جهت امورى که مردم آن ها را برنمى تابند»5 و در عین حال در همان موضوع، اخبار متضادى را ذکر مى کند که با افکار عمومى آن زمان، هماهنگ است.
4. گرایش ها و حزب گرایى ها: خواه آراى شخصى باشند یا گرایش هاى مذهبى، قبیله اى، ملى یا گروه هاى اجتماعى و اصناف شغلى; آیا مورّخ، به یکى از این گرایش ها پایبند بوده است؟ شاید این مورد، موثّرترین عامل در تاریخ به طور عام و در تاریخ اسلام به طور خاص بوده باشد و به گفته تاج الدین سُبکى: «چه بسا همین امر، مورّخ را برانگیخته باشد تا کسانى را که مخالف عقیده اویند، واگذارد و باور کند که آن ها در گمراهى هستند و به بدگوییشان برآید».6 سبکى در ادامه، به کتاب تاریخ اسلام ذهبى مثال مى زند و مى گوید:
این کتاب به رغم خوبى و جامعیتش، آکنده از تعصّبات افراطى است، پس جایز نیست که در مذمّت اشعریان یا ستایش حنبلیان، بر ذهبى اعتماد شود... او شیخ و معلم ماست اما حقیقت، سزاوارتر است که پیروى شود. او به حدى از تعصب مفرط رسیده که مسخره مى شود و من از مؤاخذه بیشتر علما از او در روز قیامت مى ترسم.7
این، امرى معمول و تقریباً عمومى است و به ندرت تاریخ نویسى را مى یابیم که حقایق تاریخى را گرد آورده باشد که به نفع گروه مخالف او باشد. باید در نظر داشت مورّخى که پیش از نوشتن تاریخ، وابستگى هاى حزبى داشته تا چه حد مى تواند از تأثیر این وابستگى ها به نفع حقایق تاریخى رهایى یابد;
5. تملق گویى: گاه تاریخ نگار، از افکار و عواطف هماهنگ با اخلاق عمومى و ذوق و سلیقه آن ها سخن مى گوید، اگرچه خودش با این افکار و عواطف نیز مخالف باشد. باید دقت شود که آیا این گونه تملّق گویى در کار مورّخ، بروز و ظهورى دارد یا خیر.
6. پردازش ادبى متن: متن از این طریق به شکلى زیباتر و با تأثیرى بیشتر جلوه مى کند. این کار، بیشتر در آثار ادیبان ظاهر مى شود که به شکل هنرىِ متن، بیشتر از درست و دقیق بودن عبارت هاى آن توجه دارند. در این گونه نوشته ها، مبالغه و زیاده گویى هاى بسیار پدیدار مى گردد که اگر هم ارزش ادبى داشته باشند، ارزش علمى در تاریخ ندارند.
پاسخ سؤال سوم، بسته به این است که آیا مورّخ ـ به فرض این که شاهد عینى رویدادها باشد ـ توانسته است وقایع تاریخى را بر اساس واقعیت، نقل کند یا عواملى وجود داشته که موجب رسوخ توهم و اشتباه در مشاهده هاى او شده اند. در این باره، ضمن ملاحظات زیر مى توان بحث کرد:
ـ آیا نویسنده تاریخ از سلامت حواس و عقل و توانایى ثبت و ضبط دیده ها و شنیده هایش برخوردار بوده است؟ هرگونه ضعفى در یکى از این عناصر، در برداشت او از واقعه اى که توصیف مى کند بازتاب مستقیم دارد.
ـ آیا شرایط لازم را براى نقل رویداد در اختیار داشته است؟
ـ مواد کافى تا چه حد در دست رس او بوده یا در به کارگیرى آن ها دقت کامل داشته است؟
ـ آیا حوادثى را که مشاهده آن ها برایش امکان داشته، رها کرده است؟
ـ آیا در بیان آن چه در نظر داشته، دقیق بوده است؟ زیرا نوشتن، نیازمند دقّت در تعبیرهاست، بلکه نیازمند استعدادى موهبتى براى به تعبیر درآوردن روشن و سالم مطالب مورد نظر است.
این پنج سؤال را در اندیشه هاى ابن خلدون به صورت سه عامل مهمِ راه یابى توهّم و اشتباه در تاریخ به قرار زیر مى یابیم:
الف ـ دور افتادن از مقاصد: یعنى تاریخ نگار، خبر را بر اساس حدس و گمان خود نقل مى کند، در حالى که واقعیت چیز دیگرى بوده است;
ب ـ درست پندارى: این امر، اغلب به دلیل اطمینان به نقل کنندگان صورت مى گیرد و به جرح و تعدیل روایات مربوط مى شود;
ج ـ ناآگاهى نسبت به تطبیق اوضاع بر رویدادها به دلیل پنهان کارى یا ظاهرسازى: در این حالت، نقل کننده، خبر را به همان گونه که مشاهده کرده بازگو مى کند در حالى که رویداد مورد نظر، فقط ظاهرسازى و به دور از حقیقت بوده است. این، نکته بسیار بااهمیتى است که مورّخان و نقل کنندگان تاریخ، کمتر به آن توجه دارند، به خصوص در مواردى که گزارش هاى تاریخى به شخصیت هاى بزرگ سیاسى و دینى مربوط مى شوند، زیرا در روزگار آن ها به دلیل ملاحظات مورد نظر ایشان، حقایق بیشتر دست خوش ظاهرسازى مى شدند یا کاملاً بر خلاف واقع جلوه مى کردند.8
نقد تاریخى نزد مسلمانان
نقد تاریخى، فنى قدیمى نزد مسلمانان است و کمتر کتاب تاریخى یافت مى شود که مقدمه اش، از اثرى نقدى ـ ولو اندک ـ نسبت به کتاب هاى تاریخى یا سبک هاى نگارش مورّخان خالى باشد. تاریخ نگاران مسلمان در فعالیت هاى انتقادى خود، به هر دو شیوه نقد ظاهرى و باطنى توجه داشته، در تدوین کتاب هاى تاریخى خود، از اصول این دو شیوه کما بیش استفاده مى کردند. نکته قابل توجه این که نقد ظاهرى در کار تاریخ نویسان مسلمان، نمود بیشترى دارد و نقد باطنى، در آثار ایشان کمتر به چشم مى خورد. در نخستین آثار تاریخ نگاران مسلمان، اساسا ًنشانى از نقد باطنى به چشم نمى خورد، اما به تدریج شیوه نقد باطنى نیز راه خود را در بین این آثار باز نمود، به طورى که برخى از تاریخ نگاران اسلامى علاوه بر بهره گیرى از این شیوه در تدوین کتاب هایشان، به اصول این شیوه نقدى نیز اشاره کرده و آن ها را تشریح مى نمودند.
شاید نخستین قانونى که نزد مورّخان اسلامى پدید آمد، عقل گرایى بود و از آن پس، اخبار ـ صرف نظر از سندهایشان ـ به عقل عرضه مى شدند و آن چه عقل نمى پذیرفت، به بطلانش حکم مى کردند، حتى اگرچه با سندهاى ارزش مندى نزد علماى رجال روایت شده بودند. بدین ترتیب، بسیارى از تاریخ نویسان از اسطوره ها و خرافه هاى فراوانى که راویان و اخباریان نقل مى کردند، رهایى یافتند.
البته این قانون، قانونى عمومى است که نیازمند مرزبندى هاى بسیار و ضوابطى علمى است که دقت لازم را براى اجراى آن داشته باشند. هم چنین این قانون در شکل کلى خود، دور بودن مورّخ از تأثیرات، تمایلات و انگیزه هاى باطنى اش را تضمین نمى کند; چه بسا بعضى تاریخ نویسان، اخبارى را به دلیل عدم پذیرش و نادرستى آن ها، با حکم عقل سلیم رد کنند در حالى که دیگران همان اخبار را پذیرفته، با تکیه بر اصول و مقدماتى که به آن ها ایمان دارند و ضامن توجیه و پذیرش این گونه اخبار به شمارشان مى آورند، از آن ها دفاع مى کنند. البته انسان به طور عادى چیزى را مى پذیرد که با تمایل و اندیشه او موافق باشد و نکته ناپسندى در آن مشاهده نکند اگر چه نزد دیگران اصلاً شایان ذکر نباشد.
با افزایش تجربه ها و ظهور تاریخ نگاران بزرگ، تعریف قوانین دقیق ترى در نقد تاریخ تحقق یافت که با وجود تراکم آگاهى ها و تجربه ها، راه خود را به سوى تکامل تدریجى باز کرد. در ادامه با اشاره به شیوه هاى انتقادى برخى مورّخان مشهور مسلمان، مسئله نقد تاریخى را در تاریخ نگارى اسلامى بررسى مى نماییم.
1ـ جلوه هاى نقد ظاهرى در تاریخ نگارى اسلامى
شیوه نقد ظاهرى، یعنى بررسى صحت منابع تاریخى و میزان اعتبار آن ها و نویسندگانشان، از همان ابتدا در آثار تاریخ نویسان مورد توجه بوده و در دو قالب «نقد نویسندگان و راویان» و «نقد منابع و مصادرِ تاریخى» تجلى یافته که هر دو قالب مذکور، به دو شکل جرح و تعدیل، و گزینش صورت گرفته است.
1 ـ 1ـ نقد نویسندگان و راویان
1 ـ 1 ـ 1ـ جرح و تعدیل: کسانى که به تدوین تاریخى دست مى زدند، بر اساس یک آموزه کلى در نقل روایات و اخبار، توجه داشتند مطالب خود را از کسانى نقل کنند که دست کم نزد خود آن ها از وثاقت و اعتبار لازم برخوردار باشند، اگرچه معیارهاى وثاقت و اعتبار را در نقل روایات نداشته باشند. لذا مشاهده مى شود که در برخى موارد، مورّخان درباره اعتبار علمى و اطلاعاتى برخى نویسندگان یا ناقلان، اظهارنظر کرده اند، چنان که مسعودى درباره جاحظ عمل کرده است. براى نمونه، او اخبارى را که جاحظ در کتاب الحیوان در توصیف برخى رودخانه ها و حیوانات نقل کرده و مطالب عجیب بسیارى را دربر دارند، بررسى کرده و با ارائه براهین علمى، بطلان آن ها را ثابت کرده است، سپس علت ذکر این اخبار و امثال آن ها را از سوى جاحظ، بى اطلاعى او از موضوعاتى که نقل مى کند و تحقیق نکردن در اخبارى که از دیگر نویسندگان و ناقلان مى آورد، ذکر مى نماید و مى گوید:
او دریاها را سیر نکرده و سفرهاى بسیار نداشته، راه ها و شهرها را نمى شناسد و همچون هیزم جمع کنى در تاریکى شب است که از کتاب هاى رونویسان نقل مى کند.9
به نظر او، جاحظ از این هم فراتر رفته و کتاب هایى بدون علم و یقین به مطالبش و فقط به جهت ایجاد سرور و خوشحالى در خوانندگان و از بین بردن حق و مخالفت با اهل آن، همانند کتاب هاى امامة ولدالعباس، العثمانیة و امامة امیرالمومنین معاویة بن ابى سفیان نوشته است.10 مسعودى به همین گونه بعضى از جغرافى نویسان را نیز به اشتباه کارى متهم مى کند.11 مسعودى بر این باور است که مى توان تاریخ نگاران را بر حسب کیفیت و کمیتِ کارشان تفکیک کرد. برخى تاریخ نویسان در کارشان پشتکار دارند و بعضى کوتاهى مى کنند; عده اى مفصل مى نویسند و گروهى مختصر; و برخى به حقیقت مى رسند و تعدادى به اشتباه مى افتند ولى به هرحال همه آن ها در حد توانشان تلاش مى کنند.12
نکته اى که باید محقق تاریخ به آن توجه داشته باشد، این است که مطالب تاریخى نیز طى زمان، افزایش یافته، همراه حوادث پدید مى آیند و چه بسا این مطالب از ذهن مورّخ زبردستِ هوشیار هم پنهان بماند، بدین ترتیب هر تاریخ نگارى، بهره و نصیب معینى از اطلاعات تاریخى دارد. هم چنین هر اقلیمى، خصوصیات
خاص خود را دارد که آگاهى از آن ها، به مردم آن اقلیم محدود مى گردد و کسى که در وطن خود مى ماند و به اخبارى که به او مى رسد اکتفا مى کند، مانند کسى نیست که عمرش را در سفر به نواحى مختلف سپرى مى نماید و روزگارش را در کشف نکته هاى دقیق و مطالب نفیس مى گذراند.13 بدین ترتیب، مورّخى موفق است که در پى کشف وقایع تاریخى و کسب اطلاعات موثق برآید و تنها به ذکر اخبارى که به او مى رسد، بسنده نکند.
مسعودى بر همین اساس، برخى مورّخان را شایسته هر گونه ستایشى مى داند، چنان که در خصوص ابن خرداد به اظهار مى دارد که او، پیشواى مؤلّفان است و دیگران از او پیروى کرده و به دنبال او حرکت نموده اند و کتاب بزرگ او را در تاریخ، جامع ترین و کارآمدترین کتاب به لحاظ نظم و ترتیب و اطلاعاتش مى داند. هم چنین او از بلاذرى، طبرى، قدامة بن جعفر و کسان دیگر به سبب آثار ارزنده شان تمجید مى کند و در مقابل، برخى نویسندگان را فاقد شایستگى و صلاحیت مى داند و از ایشان انتقاد مى نماید، مثلاً سنان بن ثابت حرّانى را مذمت مى کند به این دلیل که به امورى پرداخته که در حرفه او نبوده و اخبارى را روایت کرده که مى پنداشته صحیح اند، در حالى که خودش آن ها را مشاهده ننموده بود.14
ابن اثیر نیز در نگارش کتاب تاریخى مفصل خود، به نقد نویسندگان و راویانى که مطالب تاریخى خود را از ایشان نقل نموده، توجه داشته است. او همانند مسعودى، برخى تاریخ نویسان، بهویژه متاخّران آن ها را به کم کارى و اهمال متهم کرده و ایشان را صرف ناقلانى دانسته است که فقط به بازگو کردن مطالب دیگران پرداخته و درباره آن ها هیچ نقد و بررسى انجام نداده اند. وى در این باره اظهار مى دارد:
... هم چنین مورّخان متأخر، مطالب متقدّمان را اصلاح و تکمیل نکرده و فقط به افزودن حوادث جدید بر آن ها اکتفا نموده اند... .15
هم چنین او همانند مسعودى، به مشکل عدم دست رسىِ تاریخ نگاران به همه اطلاعات موجود در سرزمین هاى پهناور اسلامى اشاره مى کند و یادآور مى شود که ممکن است همه این اطلاعات، در اختیار مورّخ قرار نگیرد. وى درباره این نقیصه کار تاریخ نویسان مى گوید:
... از سویى مورّخان شرقى، از ذکر اخبار مغرب زمین باز مانده اند، همان گونه که مورّخان مغربى، در ذکر احوال شرق کوتاهى به خرج داده اند... .16
ابن اثیر خودش را نیز به عنوان یک نویسنده، از همین نظر نقد کرده و اذعان مى دارد که او ـ در مقام نویسنده کتاب ـ نتوانسته بر همه حوادث تاریخى در جهان اسلام احاطه یابد، زیرا «کسى که در موصل است ناچار وقایع شرق و غرب، از او دور مى ماند».17
2 ـ 1 ـ 1ـ گزینش و انتخاب: علاوه بر موارد یاد شده، بسیارى از تاریخ نویسان بدون انتقاد از نویسندگان و راویان تاریخ و صرفاً با گزینش آنان در کار خود و انتخاب ناقلانى که در نظرشان معتبر بوده اند، به طور عملى به نقد ایشان پرداخته اند. اینان با ذکر منابع روایى خود به صورت نام بردن از نویسندگان مورد استفاده یا سلسله سند روایتشان، به خواننده متذکر مى شوند که به چه کسانى اعتماد داشته و به چه کسانى اعتماد نداشته اند. این شیوه را در اغلب کتاب هاى تاریخى که به روش روایى تدوین شده اند، مى یابیم. نمونه بارز این شیوه را در تاریخ طبرى ملاحظه مى کنیم که با ذکر سلسله سند روایاتش، روش گزینشى خود را در نقل آن ها نشان مى دهد. او عملاً
راویان احادیث را به نقد کشیده، از کسانى که به آن ها اعتماد داشته نقل نموده است، هرچند که در میان راویان احادیث وى کسانى به چشم مى خورند که از دیدگاه رجال شناسان مطرود مى باشند. این شیوه را در کار اغلب محدثانى که به نقل اخبار تاریخى پرداخته اند، مى توان یافت، چنان که مثلاً شیخ مفید در کتاب الارشاد خود از راویان مورد اعتمادش بهره جسته، آن ها را نام مى برد و طبرسى در کتاب اعلام الورى خود، به همین روش رفته است.
البته شایان توجه است که ذکر طرق روایات در همه جا، دلیل بر عملکرد انتقادى مؤلّف کتاب نمى باشد; چه بسا تاریخ نگارانى که در تدوین کتاب خود، به ذکر سلسله سند روایات توجه داشته اند با این حال، نگاه نقّادانه اى به آن ها نیفکنده
و از همه گونه محدثان و راویان، مطالبى نقل نموده اند. مى توان چنین نتیجه گرفت که این شیوه انتقادى در گزینش نویسندگان و راویان مورد استفاده تاریخ نگاران، تا حد زیادى تحت تأثیر سلایق و علایق شخصى، سیاسى و دینى ایشان قرار داشته، چنان که مثلاً ممکن است یک راوى، مورد اعتماد تاریخ نویسى باشد، اما از دیدگاه مورّخى دیگر، قابل اعتماد نباشد. این در حالى است که محدثان اسلامى و رجال شناسان مسلمان، بسیار تلاش کرده اند تا موازین و معیارهاى کلى را براى شناخت میزان اعتبار و وثاقت راویان فراهم سازند تا نویسندگان و ناقلان اخبار از آن بهره ببرند.
1 ـ 2ـ نقد منابع و مصادر
تاریخ نگاران اسلامى علاوه بر نقد راویان و نویسندگان اخبار، در برخورد با منابع تاریخى نیز عملکردى انتقادى داشته و در بهره گیرى از آن ها، دیدگاه نقادانه خود را از طریق جرح و تعدیل و عملکرد گزینشى نشان داده اند. یعقوبى در موارد متعددى از کتابش به صورت نقد کننده تاریخ ظاهر مى شود. شیوه او در اختصار کل تاریخ سیاسى، دینى و فرهنگى جهان و عوامل جغرافیایى و فلکى که با آن در ارتباط است، از دیدگاه انتقادى روشن او پرده برمى دارد و در انتخاب معتبرترین اطلاعات یا نزدیک ترین آن ها به درجه اعتبار نمایان مى گردد. از این رو دانشمندان و نقادان به اخبار او در خصوص تاریخ باستان به گونه اى خاص، اعتماد کرده اند.18
مسعودى به گونه اى نمایان تر، به بررسى منابع تاریخ زمان خویش پرداخته است. او در ابتداى کتاب مروج الذهب، از منابع تاریخى موجود نام مى برد و درباره آن ها به قضاوت مى نشیند; برخى را مى ستاید و از آن ها به عنوان کتاب هاى معتبر و داراى اطلاعات ارزنده یاد مى نماید، مانند تاریخ طبرى، کتاب هاى دینورى، کتاب الاوراق یحیى بن محمدصولى و برخى کتب دیگر، و از بعضى منابع به دلیل نواقص و کاستى هایشان و یا اشتباهاتى که نویسندگانشان مرتکب شده اند، انتقاد مى کند.19
ابن اثیر نیز که در موارد چندى نشان مى دهد در نقل تاریخش به اصول نقد پاى بند بوده، به نقد منابع خود توجه داشته است. وى، مصادر تاریخى اش را به طور
جامع و کامل ذکر مى کند و درباره کیفیت آن ها، به بحث و گفتوگو مى نشیند. به نظر او این مصادر از نظر تأمین هدف محقق تاریخ، متفاوت مى باشند: «برخى بسیار طولانى هستند و طرق روایت را گرد آورده اند و بعضى چنان مختصرند که بسیارى از رویدادها را جا انداخته اند...» و مشکل اصلى در استفاده از آن ها این است که اغلب به تنهایى براى مطالعه تاریخ کافى نیستند و اطلاعات جامع و کارآمدى را به دست نمى دهند زیرا:
... همگى آن ها ثبت بسیارى از حوادث مهم و اساسى را از دست داده اند و در عین حال بعضى، در ذکر اخبار کم اهمیت که گاه دورى جستن از آن ها سزاوارتر است، غرق شده اند... بر این اساس، هر کس که در پى تاریخى به هم پیوسته باشد لازم است به مصنّفات متعددى مراجعه کند تا از مجموع آن ها به مقصود خود دست یابد، با وجود همه آشفتگى که در آن ها وجود دارد و خستگى و ملالتى که در این کار است.20
ابن اثیر در کتابش بر مصادر تاریخى که به نظر او معتبر بوده اند و روایات نویسندگانشان و صحت آن ها مشهور بوده است، تکیه مى کند و اظهار مى دارد که همانند کسى نیست که کورکورانه در تاریکى شب، راه مى رود یا همچون کسى که هسته هاى خرما و دانه هاى مروارید را در کنار هم گرد مى آورد.21 این شیوه، یعنى گزینش منابع اطلاعاتى و نام بردن از آن ها، در بسیارى از آثار تاریخ نویسان به چشم مى خورد. البته باید توجه داشت که این امر همانند گزینش و انتخاب راویان اخبار، نزد تاریخ نگاران مختلف از کیفیت هاى متفاوتى برخوردار بوده است; به این معنا که ممکن است تاریخ نویسى بر برخى منابع اعتماد نماید،
در حالى که همین منابع در نظر نویسندگان دیگر، فاقد اعتبار باشد. نکته دیگر این که همیشه ذکر منابع اطلاعاتى، حاکى از دیدگاه و عملکرد انتقادى نویسنده نیست و چه بسا از عادت نویسندگى یا امورى از این قبیل نشأت گرفته باشد.
2ـ جلوه هاى نقد باطنى در تاریخ نگارى اسلامى
تاریخ نویسان مسلمان در کنار به کارگیرى اصول نقد ظاهرى، در کار خود به نقد باطنى نیز عنایت داشتند. البته چنان که اشاره شد نقد ظاهرى در آثار ایشان نمود بیشترى دارد و اولین آثار تاریخى مسلمانان، متکى بر این روش انتقادى بود، ولى به تدریج عناصر جدید نقد براى برخى مورخان پدیدار شده، پرده از درک تاریخى فزاینده ترى برداشت و بدین ترتیب، نقد سند اخبار تاریخى را از طریق قوانین علمى نقد، به نقد محتواى اخبار تسرّى داد. این نقدها، اغلب متوجه کتاب هایى بوده که به آمیختن مطالب ارزش مند و بى ارزش و ایراد اسطوره ها، مجعولات و اسرائیلیات متهم بوده یا نویسنده آن ها به داشتن تمایلات شخصى و گرایش هاى مذهبى و مانند این ها متهم شده است. شیوه نقد باطنى تاریخ نگاران مسلمان را مى توان در دو حوزه کلى مطالعه کرد: نخست، در باب اخبار و روایات، و دیگرى در خصوص تاریخ نویسان. در این جا نمونه هایى را از ممارست مورّخان بزرگ اسلامى با این نوع فن نقد تاریخى مى آوریم.
2 ـ 1ـ نقد اخبار و روایات
یکى از جنبه هاى نقد باطنى اخبار تاریخى که تاریخ نویسان نقدگرا به آن عنایت داشته، بررسى تحلیلى گزارش هاى تاریخى است که به آن ها مى رسیده یا در دست رسشان قرار داشته است تا از این طریق، صحت و سقم مطالبى را که نقل مى نمودند، آشکار سازند. معیارهایى که این نویسندگان در کار خود در نظر داشته اند در درجه نخست، عقل، و در مرتبه دوم، مسلّمات تاریخى بوده است. در موارد بسیار، شاهد هستیم تاریخ نویس منتقد، خبر یا روایتى را که با موازین عقلى پذیرفتنى نیست یا با اخبار قطعى تاریخى ناسازگار است، رد مى کند.
از این موارد به طور نمونه باید به مواضع انتقادى یعقوبى اشاره کرد که به تحلیل و تفسیر برخى اخبار پرداخته، به نقل صرف بسنده نمى کند. مثلاً او درباره خبر مربوط به بت هاى مصر باستان و سخن گفتنشان به سبب حلول ارواح در آن ها، اظهار مى دارد که این مطالب را کاهنان مصرى ابراز مى کردند تا مردم را فریب داده، به خود جلب کنند.22 مسعودى در نقد اخبار و روایات تاریخى، فعالیت بسیارى دارد که از دانش و شناخت و حس تاریخى بزرگ او پرده برمى دارد. او به عنوان مورّخى دقیق و جهان دیده ـ که اطلاعات خود را از راه تحقیق شخصى و مشاهده هاى عینى به دست آورده استـ در نقد متون، بیشتر بر مسلّمات تاریخى و مقایسه میان اخبار تکیه دارد. مسعودى سعى مى کند در مقایسه اخبار مختلف در یک موضوع، همه آن ها را با کلیه مصادرشان ذکر نماید23 و وقتى دو خبر به نظر او متعارض مى آیند، آن ها را با سندهایشان نقل نموده، سپس اظهار مى دارد که کدام یک از خبرها مشهورتر است و باید بدان عمل شود.24 در مواردى نیز خبرها را به لحاظ واحد یا مرسل بودن، نقد مى کند.
یکى از مقولاتى که به طور جدى مورد انتقاد مورّخان مسلمان بوده، موضوع افسانه ها و اسطوره هاى قومى و تاریخى است که در نوشته هاى تاریخى فراوانى به نمونه هایى از آن ها برمى خوریم و بلکه بعضى به ذکر این مطالب بدون شرح و توضیح، عادت داشته و حتى گاه خود نیز، مانند وهب بن منبه25 به آن ها معتقد مى شدند. یعقوبى به نقد مستقیم بعضى از این اسطوره ها پرداخته، تصریح مى کند که شیوه نگارش او، پرهیز از افسانه پردازى است. به عنوان مثال، او در نقد برخى اسطوره هاى ایرانیان در خصوص پادشاهان باستانیشان مى گوید:
ایرانیان مطالب بسیارى را که پذیرفتنى نیستند، براى پادشاهانشان ادّعا مى کنند، مانند فزونى در اعضاى بدن ... یا عمرهاى بسیار طولانى و دور ساختن مرگ از مردم، که عقل آن ها را رد مى کند و در زمره خرافات و مطالب غیرواقعى قرار مى گیرند.26
مسعودى نیز موارد متعددى از این مطالب را نقل و نقد نموده است، از جمله این که او عقیده قبایل عرب درباره روح و تغییر شکل آن به صورت پرنده اى به نام هام را از خرافات مى داند که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آن را باطل نمود.27 هم چنین او پس از نقل عقاید اقوام مختلف درباره غول، توضیح مى دهد که این اقوال، از پندارهاى فاسد و خیالات باطل است.28 و در توضیح باور قبایل عرب درباره هاتف هاى آسمانى و جنّیان، آن را ناشى از تنها ماندن در جاهاى خلوت و خالى از سکنه و زندگى در بیابان هاى وحشت زا مى داند:
زیرا وقتى انسان در چنین جاهایى مى ماند، به فکر فرو مى رود و چون به فکر فرو رفت، به ترس و وحشت مى افتد و توهّمات و خیالات باطل آزار دهنده به ذهنش مى رسد و تصوراتى در ذهنش پدید مى آید و اشخاصى را تجسم مى کند. اساس این امور، اندیشه هاى فاسد حاصل از تصور امور ترسناک و توهّم امور هلاک کننده است که به سبب چیرگى پندارهاى فاسد بر عقل او و ریشه دواندن آن ها در جانش به وجود مى آیند.29
کتاب تجارب الامم احمدبن محمدبن مسکویه رازى (م 421 ق)، دستاوردى تاریخى از همین نوع است که تجربه هاى مهم بشرى را در اعصار مختلف گرد آورده است و انتخاب این نام براى کتاب، درک تاریخى ممتاز نویسنده اش را نمایان مى سازد. همین طور این کتاب، سابقه مهمى در نقد تاریخى محسوب مى شود. نقد تاریخى، عنصر اساسى است که شیوه تاریخ نگارى ابن مسکویه در کتاب تجارب الامم بر آن استوار بوده است، زیرا انتخاب این گونه اخبار یک دست، به نقد همه تاریخ و دور ریختن اخبارى منوط است که در محدوده مورد نظر نویسنده قرار ندارند. او از همان ابتدا به این کار اقدام کرده، اخبارى را که از محدوده کارش خارج مى شوند; یعنى اسطوره ها و خرافات و اخبار پیشینیان را که نمى توان از آن ها اطمینان یافت، تعیین مى نماید. ابن مسکویه در مقدمه کتابش مى گوید:
دیدم مصادر تاریخى، مقهور اخبارى گشته اند که به راه افسانه و خرافه رفته اند و هیچ فایده اى جز جلب توجه مردم ندارند.
لذا همت خویش را به ذکر تجربه هاى بشرى که عبرت آموز باشند، معطوف داشته و حتى به بیان معجزات پیامبران و احوالى که به آن ها اختصاص دارد، نپرداخته است:
زیرا مردم زمان ما از آن ها براى امورى که در پیش روى دارند، تجربه اى کسب نمى کنند، مگر آن چه تدبیر بشرى بوده و با اعجاز همراه نباشد.30
بدین ترتیب، نقد تاریخى در کتاب وى، به صورت گزینش اخبار ظاهر مى گردد. هم چنین او روایات مختلف را مقایسه مى کند، بعضى از آن ها را تصحیح کرده بر
آن ها اعتماد مى نماید و گاه مطالبى بر آن ها افزوده، شواهدى مبنى بر صحت مطالبشان ذکر مى کند. اما این شیوه او فقط به اخبار پیش از اسلام اختصاص دارد، اما در قسمت اخبار تاریخ اسلام، تقریباً اثرى نقادانه وجود ندارد، زیرا مسکویه در این بخش به روایات طبرى بسنده کرده، آن ها را به اختصار بازگو نموده است.
ابن اثیر که خود پیشاپیش، کتابش را نقد کرده است، به کوتاهى خود و احتمال گرفتار شدن به اشتباه اعتراف مى کند و اظهار مى دارد که اشتباه، خطایى است که بر هر قلمى جارى مى شود و اعتراف مى کند که «آن چه نمى دانم، بیشتر است از آن چه مى دانم».31
ابن کثیر نیز با این که بیشتر، شخصیت یک روایت گر را بازى کرده از آن کسانى نیست که به نقل بسنده کند، بلکه تأملات و دیدگاه هاى خاصى دارد که شمّه اى از روح نقادى و تحلیل گرى را دربرمى گیرد. او در پاره اى از اخبار تاریخى طبق معیارهایى که بدان پاى بند است، قضاوت مى کند و روایاتى را بر اساس این معیارها و با اعتماد بر کتاب هاى جرح و تعدیل به نقد مى کشد. این شیوه انتقادى وى را در برخورد با برخى اخبار مربوط به بنى اسرائیل،32 زمان اسلام آوردن برخى مسلمانان33و بعضى روایات فضایل رسول خدا(صلى الله علیه وآله)34 مشاهده مى کنیم که در بررسى آن ها از قضاوت هاى عقل، مسلّمات تاریخى و مقایسه میان روایات مختلف در یک موضوع بهره مى گیرد.
اما او در نقد اخبار، سیاق یکسانى ندارد و در مواردى، احادیث متعددى را نقل مى کند که عقل به طور مطلق بعضى از آن ها را نمى پذیرد با این حال او آن ها را بدون هیچ مناقشه اى نقل مى نماید. از آن جمله، خبرى است درباره تعداد بنى اسرائیل که همراه موسى از مصر خارج شدند35 و نیز روایت مربوط به نماز خواندن ابوبکر بر جنازه حضرت فاطمه((علیها السلام))36 که هیچ کدام با مسلّمات تاریخى، درست درنمى آیند.
شاید نقد او بر اسرائیلیات، برترین اثر نقدى وى باشد. او برخى از اخبار اسرائیلى را در
کتابش ذکر کرده و نسبت به بعضى از آن ها، موضع انتقادى گرفته است که از نقد سندها فراتر رفته و به نقد محتوا رسیده است. او بهویژه درباره روایاتى که از کعب الاحبار نقل شده، با تأمل بیشترى برخورد مى نماید و علت این امر را این گونه توضیح مى دهد که او، یهودى تازه مسلمانى بود که عمر به جهت جلب خاطر او و نیز شگفتى از مطالبى که کعب بیان مى کرد، به وى اجازه داد تا اخبار زیادى از اسرائیلیات را براى مسلمانان بازگو نماید و بدین ترتیب، بسیارى از این اخبار، وارد منابع مسلمانان شد.37 ابن کثیر بر این اساس روایات کعب الاحبار را در موارد متعددى، نقض کرده است.38
2 ـ 2ـ نقد نویسندگان و مورّخان
مورخان منتقد اسلامى در نقد تاریخى حوزه مربوط به مؤلفان، به نکته هایى توجه داشته اند که از مهم ترین آن ها مى توان به عوامل جعل و اشتباه، اشاره کرد. مسعودى در نقد تاریخ نگاران، به عواملى که موجب دورى ایشان از نگارش حقایق مى شود توجه داشته و برخى از این عوامل را سبب دروغ پردازى در تاریخ نویسى دانسته است، چنان که درباره جاحظ، تعصب وى را عامل اساسى در این زمینه بیان مى دارد یا درباره سن امام على(علیه السلام) هنگام اظهار اسلام که مسئله اى مورد اختلاف است، در مورد اقوالى که سن آن حضرت را بسیار کم گفته اند مى گوید:
این، سخن کسى است که مى خواهد فضایل او را از بین برده، مناقبش را نابود سازد تا اسلام او را همچون اسلام آوردن کودکى کم سن و سال و نوجوانى بى تجربه بنمایاند.39
بدین ترتیب او تأکید مى کند که تعصب در تمایلات و گرایش هاى شخصى، همیشه انگیزه اصلى در دروغ پردازى در تاریخ بوده است. مسعودى در همین زمینه، برخى علت هاى پدید آمدن اشتباهات را در تاریخ نویسى بیان مى کند که از مهم ترین آن ها، پنهان ماندن اخبار مهم از دید نویسنده تاریخ، اعتماد به رونویسان و راویان بدون تحقیق و دقت نظر، و دشوارى تاریخ نگارى براى کسانى که اهل تاریخ نیستند یا درک تاریخى ندارند و یا به روش هاى تحقیق اخبار، آگاه نمى باشند را مى توان نام برد.40
مسعودى، به روش هاى تحقیق تاریخ نیز توجه داشته است و بر اهمیت نقل از مشاهده هاى عینى و تفاوت بزرگ میان آن و شنیدن اخبار تأکید دارد. او وقتى که صولى، نویسنده کتاب الاوراق را مى ستاید، به اختصار علت این ستایش را در یک کلمه ذکر مى کند و آن، این است که صولى، اخبار منحصر به فردى را نقل کرده که خودش مشاهده نموده است41 و در انتقاد از سنان بن ثابت حرّانى، تأکید مى کند که او چیزهایى را که به نظرش درست آمده، نقل نموده درحالى که آن ها را مشاهده نکرده است.42 او در تصحیح اشتباهات جاحظ در توصیف رودخانه سند نیز آن ها را ناشى از فقدان مشاهده هاى مستقیم جاحظ مى داند.43
بدین ترتیب، مسعودى ابزارهاى نقد تاریخى را با جدّیت به کار گرفته و درک تاریخى پیشرو و عمیقى را فراهم ساخته است و هم چنین تحلیل هاى روان شناسانه و علمى بسیارى از تخیّلات قومى و معتقدات آن ها را عرضه مى دارد. مسعودى تاریخ نگارى اى را کارى علمى در نظر مى گیرد که تمایلات و خواسته هاى شخصى در آن راه نداشته و مورّخ از تجربه و بررسى و تحقیق، شیوه اى براى آزمودن و سنجش اخبار پدید آورد. او نقد تاریخى را به ذکر معایب روایت از کتاب هاى رونویسان متوقف نمى کند، بلکه آن را به شناساندن اصول علمى نیز تسرّى مى دهد که هر کس از آن ها غافل باشد، سزاوار این است که نقد گردد.
ابن طباطبا (ابن طقطقى، م 709 ق) در مقدمه کتابش، الفخرى فى الآداب السلطانیه و الدول الاسلامیه روش خود را معرفى مى کند و مى گوید که در این کتاب، به دو امر پاى بندم: نخست، این که:
در آن، جز به حق میل نکنم و جز به عدل، زبان نگشایم... و سلطان هواى نفس را عزل کنم و از تعصّبات شخصى و قومى خارج شوم و خود را در میانشان، غریب و بیگانه فرض نمایم.44
این توصیف او، دربردارنده نقدى آشکار بر مورّخانى است که از مسیر حق منحرف شده و زبان به غیر عدالت گشوده و از هواى نفسشان تبعیت کرده اند. اما مهم ترین نکته در این نقد، اسلوب علمى است که ارائه مى دهد تا از افتادن در چنین راه هایى که ارزش تاریخ را ضعیف ساخته یا آن را از اعتبار مى اندازند، پرهیز شود و این، با اتخاذ بى طرفى کامل و خروج از هر موضع گیرى قبلى در برابر رویدادهاى تاریخى و شخصیت هاى آن محقق مى شود به گونه اى که نویسنده، خودش را به جاى شاهد بیگانه اى قرار دهد که با دیده حق بین به آن واقعه مى نگرد و منفعتى او را بدان سو نمى کشاند و هواى نفسش، او را از حق باز نمى دارد. این، همان امانت و پاکدامنى مورد نظر در تدوین تاریخ است.
دوم، این که:
از معانى، با عبارت هایى روشن که نزدیک به ذهن باشد، تعبیر کنم... مدت هاست نویسندگانِ کتاب ها را مى بینم که علاقه به اظهار فصاحت و بلاغت، آن ها را بازداشته و مقاصدشان پنهان مانده و معانیشان دشوار شده و فایده کتاب هایشان کم شده است.45
شاید در این باب، ابن خلدون (م 808 ق) بیشتر و عالمانه تر از همه سخن گفته باشد. نقد تاریخى نزد ابن خلدون، ساختار نظریه علمى پیشرفته اى یافته است که مى توان آن را در سه محور خلاصه کرد:
الف ـ علل راهیابى وهم و اشتباه در مورّخ;
ب ـ علل دروغ گویى در نقل تاریخ;
ج ـ قوانین نقد اخبار تاریخى.
پیش تر به مهم ترین امورى که دو محور اول دربر دارند، اشاره شد و در محور سوم، نکته هاى ژرفى است که در اوج قواعد نقد تاریخى قرار دارد و اهل تاریخ به آن مى رسند. بسیار اندک اند تاریخ نگارانى که بتوانند این قواعد را به دقت و در سطحى که همه کارهاى تاریخیشان را دربر گیرد، به کار ببندند، زیرا این امر، مستلزم شناخت وسیعى از ریزه کارى هاى تاریخ ملت هاست و ذهنیت شفافى را مى طلبد که قادر به ادامه نقد و تحلیل بدون تسلیم شدن به خواسته ها و تمایل ها باشد.
از مهم ترین این قواعد، قانون طبایع عمران است:
عمران در احوال خود، طبایعى دارد که اخبار به آن ها بر مى گردد و روایات و آثار، بر آن ها حمل مى شود.46
در نظر ابن خلدون، عمران اصطلاحى است که جامعه و تمدن را دربرمى گیرد و بازگرداندن اخبار به طبایع عمران، شناختى مفصّل از اصول عادات، یعنى اصول متعارف و معقول در شئون انسان، جامعه و محیط، و نیز شناختى مفصّل از قواعد سیاسى و امور هماهنگ یا غیرهماهنگ با آن ها و اوضاع اجتماع انسانى را مى طلبد. ابن خلدون مى گوید:
وقتى در اخبار، فقط به نقل اعتماد شود و اصول عادات و قواعد سیاسى و طبیعت عمران و احوال اجتماع انسانى، حاکم نشوند و غایب به حاضر، و حاضر به غایب قیاس نشوند، چه بسا از لغزش و کجروى و انحراف از مسیر درست ایمن نگردند.47
همین طور از امورى که به طبایع عمران اختصاص مى یابد، تغییر و تبدیل احوال امت ها طى زمان مى باشد که چاره اى جز شناخت آن نیست تا مبادا محقق تاریخ به اشتباه افتاده و بدون آگاهى از تغییراتى که در طول زمان واقع شده، وضعیت کنونى را با گذشته قیاس کند. ابن خلدون مى گوید:
از اشتباهات پنهان در تاریخ، فراموش کردن تغییرات احوال امت ها و نسل ها با تغییر اعصار و گذشت روزگار است و این، بیمارى خطرناک و پنهانى مى باشد، زیرا فقط پس از سال هاى متمادى ظاهر مى شود و به جز اندکى از مردمان لایق، بعید است کسى متوجه آن شود، چون وضعیت جهان و امت ها و عادات و رسومشان به شکلى یکسان و روشى ثابت ادامه نمى یابد، بلکه در روزگاران و زمان ها و انتقال از حالتى به حالتى، متفاوت مى گردد.48
ابن خلدون پس از یادآورى اختلاف احوال امت ها و عاداتشان در طول تاریخ، براى این تغییر، مثالى از تاریخ اسلام مى آورد که در طبقه معلمان و طبیعت کارشان بهوجود آمده است. در حالى که آموزش در زمان رسول خدا و اندکى پس از آن، وظیفه اى خالصانه بود که معلم، آن را به جهت تبلیغ دینى انجام مى داد، پس از آن وسیله اى شد براى کسب و حرفه اى که مردم با آن، امرار معاش کنند و دیگر آموزش به تنهایى فضیلتى نبود که شأن صاحبش را همانند گذشته بالا برد. از این رو بعضى که متوجه این تغییر و تبدیل نبودند، به اشتباه افتادند و شتاب زده به حمایت از حجاج بن یوسف ثقفى برآمدند به این دلیل که پدرش ـ و یا خودشـ معلم بود و فراموش کرده اند که معلمى در زمان او، حرفه اى همانند سایر حرفه ها شده بود و این شغل براى او، فضیلتى همچون پیشینیان به شمار نمى رفت.49 بدین ترتیب، نقد تاریخى، تحلیلى ژرف را مى طلبد همان طور که شناخت وسیعى را در مورد احوال امت ها و تغییراتى که طى زمان ها بر آن ها واقع مى شود، نیاز دارد.
موارد یاد شده، حاکى از آن است که عنصر نقد، جایگاه قابل توجهى در فعالیت هاى تاریخ نگاران مسلمان داشته است، به گونه اى که در پدید آوردن آثار خود، به بهره گیرى از آن عنایت داشته اند. با این حال در مطالعه کتاب هاى
تاریخى به موارد بسیارى برمى خوریم که مؤلفان آن ها بى توجه به اصول نقد تاریخى، از کنار اخبار و روایات منقول گذشته و به صرف نقل آن ها اکتفا نموده اند. بى شک مى توان عوامل و علل مختلفى را براى این بى توجهى و عدم به کارگیرى اصول نقد تاریخى در آثار این مؤلفان شمرد که از جمله آن ها باید انگیزه هاى شخصى، سیاسى، اجتماعى و مذهبى را نام برد. تاریخ نویسان، تحت تأثیر این عوامل و موارد دیگرى که پیش از این ذکر شد، از به کارگیرى شیوه هاى انتقادى در کار خود فاصله گرفته اند، چنان که مثلاً طبرى در کتاب تاریخ خود در عین توجه به نقل سلسله سند و راویانش، از برخى ناقلان ضعیف و غیرموثّق مانند سیف بن عمر، مطالب بسیارى بازگو مى کند، یا مشاهده مى کنیم که برخى تاریخ نگاران، حتى به دفاع از کتاب هایى پرداخته اند که اسطوره ها را گرد آورده اند، مانند کتاب ابن فندق على بن زید بیهقى (مورّخ قرن ششم هجرى و صاحب کتاب تاریخ بیهق) که از اسطوره ها و داستان هاى ساختگى تاریخى دفاع مى کند و طعن زنندگان بر این گونه اخبار را رد نموده، مى گوید:
درست نیست که به آن ها به چشم حقارت و کوچکى نگاه شود، زیرا هر آن چه جلوى نادانى را بگیرد، پسندیده است. حتى حکایت هاى کلیله و دمنه به زبان حیوانات، همگى عبرت ها و حکمت هاى پرفایده اى هستند، و نیز حکایت بخشش هاى برمکیان وقتى که بر وزیرى بخیل خوانده شود، ارزشش نمایان مى گردد و همت او را بر مى انگیزد و چه بسا بر بخیلى خوانده شود و خشم او را برانگیزد و آن ها را دروغ بداند.50
حتى نویسنده اندیشمند و نقادى همچون ابن خلدون که آراى انتقادى خود را همراه با نقد موارد متعدد تاریخى، در مقدمه کتاب تاریخ خود آورده است، در نقل مطالب تاریخى، به گفته هاى خودش در باب نقد تاریخ عنایتى ندارد و او نیز همانند بسیارى از تاریخ نویسان دیگر، تنها به بازگو کردن اخبار تاریخى بسنده مى نماید. از این رو بر محقق تاریخ است که در مطالعات و بررسى هاى خود، از این امر غفلت ننماید و با نگاه انتقادى فراگیر، بر منقولات تاریخى موجود در منابع تاریخ نظر بیفکند.
کتاب نامه
1. ابن اثیر جزرى، على بن محمد، الکامل فى التاریخ، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1418 ق.
2. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، مقدمه، به کوشش خلیل شحاده، بیروت، 1401 ق.
3. ابن طقطقى، محمد بن على بن طباطبا، الفخرى فى الآداب السلطانیه و الدول الاسلامیه، بیروت، دار صادر، ]بى تا[.
4. ابن فندق، على بن زید بیهقى، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، 1361.
5. ابن کثیر، عمادالدین اسماعیل، البدایه و النهایه، به کوشش احمد ابوملحم، بیروت، 1405 ق.
6. ابوالفرج اصفهانى، على بن حسین، الاغانى، قاهره، وزاره الثقافه و الارشاد القومى، ]بى تا[.
7. سخاوى، شمس الدین محمد، الاعلان بالتوبیخ لمن ذم التاریخ، به کوشش فرانتس روزنتال، بغداد، 1382 ق.
8. طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، 1967 م.
9. عبدالحمید، صائب، علم التاریخ و مناهج المورخین، بیروت، الغدیر للدراسات و النشر، 1411 ق.
10. مسعودى، على بن حسین، التنبیه و الاشراف، تصحیح عبدالله اسماعیل صاوى، قم، نشر منابع الثقافه الاسلامیه، ]بى تا[.
11. مسعودى، على بن حسین، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، 1385 ق.
12. مسکویه رازى، احمد بن محمد، تجارب الامم و تعاقب الهمم، تهران، 1366.
13. یعقوبى، احمد بن اسحق، تاریخ الیعقوبى، به کوشش خلیل المنصور، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1419 ق.
--------------------------------------------------------------------------------
1. دانشجوى دکترى تاریخ و تمدن ملل اسلامى
2. در این باره ر.ک: عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، مقدمه، ص 13، 37، 46 و 49 و شمس الدین محمد سخاوى، الاعلان بالتوبیخ لمن ذم التاریخ، ص 73 ـ 76.
3. على بن حسین ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، ص 22 و 21 به روایت مداینى.
4. ر.ک: عبد الحمید، علم التاریخ و مناهج المورخین، ص 51.
5. محمد بن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 1، ص 283 و ج 4، ص 557.
6. ر.ک: سخاوى، همان، ص 73 ـ 76.
7. همان.
8. ر.ک: عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون، همان، ص 10 و بعد از آن.
9. ر.ک: على بن حسین مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 107 و 206.
10. همان، ج 3، ص 262.
11. ر.ک: همان، ج 1، ص 110.
12. همان، ص13.
13. همان.
14. همان، ص13ـ 18.
15. مسعودى، التنبیه و الاشراف، ص 205.
16. همان.
17. على بن محمد ابن اثیر جزرى، الکامل فى التاریخ، ج 1، ص 2 ـ 3.
18. ر.ک: صائب عبدالحمید، همان، ص 172.
19. یعقوبى، احمد بن اسحق، تاریخ الیعقوبى، ج 1، ص 188.
20. مسعودى، التنبیه و الاشراف، ص 205.
21. ابن اثیر،الکامل فى التاریخ، ج 1، ص 3 ـ 4.
22. یعقوبى، همان، ج 1، ص 188.
23. مسعودى، التنبیه و الاشراف، ص204 و 208 و 250.
24. همان، ص205.
25. همان، مروج الذهب، ج 2، ص 168.
26. یعقوبى، ج1، ص158.
27. مسعودى، مروج الذهب، ج2، ص168.
28. همان، ص164ـ 167.
29. همان، ص169.
30. احمد بن محمد مسکویه رازى، تجارب الامم و تعاقب الهمم، ج 1، ص 4.
31. ابن اثیر، همان، ص 1 و 6.
32. عمادالدین اسماعیل، ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 1، ص 322.
33. همان، ج 3، ص 127.
34. همان، ج 1، ص324 ـ 325.
35. همان، ص 251.
36. همان، ص 110.
37. همان، ص 18.
38. همان، ص 126، 129 و 358 و ج 2، ص 75 و 159.
39. مسعودى، التنبیه و الاشراف، ص 198 و 257.
40. همان، مروج الذهب، ص1، 12 ـ 13، 17 و 107.
41. همان، ص16.
42. همان، ص17.
43. همان، ص107 و التنبیه و الاشراف، ص49.
44. محمدبن على بن طباطبا، الفخرى فى الآداب السلطانیه و الدول الاسلامیه، ص 14.
45. همان.
46. ابن خلدون، همان، ص 5.
47. همان، ص10.
48. همان، ص31.
49. همان، ص33.
50. ابن فندق، على بن زیدبیهقى، تاریخ بیهق، ص 16.