نقد یک کتاب (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
در سال هاى اخیر، تلاش هاى گسترده و ارزنده اى در زمینه عاشورا پژوهى صورت گرفته و پژوهش هاى متعددى سامان یافته و چاپ و منتشر شده است. نگاه به این آثار، زحمات و کوشش هاى ارزنده پدید آورندگان آن ها را به خوبى نمایان مى سازد. هر یک از این پژوهشگران از زاویه خاصى به مسئله نگریسته و تنها برخى از ابعاد قضیه را بررسى کرده اند. یکى از جدیدترین پژوهش ها در این زمینه، پژوهشى به نام جریان شناسى فکرى معارضان قیام کربلا است که توسط محقق ارجمند جناب حجة الاسلام آقاى محمدرضا هدایت پناه صورت گرفته است. این پژوهش، نخست در سال 1381 در قالب مقاله در شماره 33 فصلنامه حوزه و دانشگاه با عنوان بازتاب تفکر عثمانى در حادثه ى کربلا چاپ شد و اینک بسط یافته آن به صورت کتاب، با عنوان یاد شده در بالا، چاپ و منتشر شده است. اخیراً نقدى درباره این کتاب به دفتر نشریه رسیده که نخست، نقد، و سپس پاسخ مؤلف را جهت داورى خوانندگان، تقدیم مى کنیم.
نقد کتاب «نگاهى به جریان شناسى فکرى معارضان قیام کربلا»
على حسن بیگى1
1 ـ معرّفى اجمالى اثر
کتاب فوق، اثر محمدرضا هدایت پناه از محققان تاریخ اسلام مى باشد که به سال 1382 توسط مرکز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه علمیه قم منتشر شده است.
مؤلّف در این کتاب کوشش کرده است تا تفکر عثمانى را تبیین و نقش آن را در حادثه کربلا مشخص سازد; به عبارت دیگر، مؤلّف برآن است که تفکر سیاسى ـ مذهبى نیروهایى را که در برابر سیدالشهداء(علیه السلام) صف آرایى کردند، بررسى کند. این اثر در چهار فصل و یک ضمیمه تدوین شده است.
فصل اوّل: مفاهیم و بستر تاریخى آن ها
بستر تاریخى تشیع در کوفه، مذهبِ عثمانى و نمودِ این تفکر در مسائل سیاسى ـ نظامى و عقیدتى، همگى از جمله مباحث فصل اوّل است. نگارنده در این فصل، به شناساندن ماهیت مذهب عثمانى و شاخصه هاى آن، پرداخته است. به اعتقاد نویسنده کسانى که در کربلا حاضر شدند و در برابر سیدالشهداء(علیه السلام) صف آرایى نمودند، عثمانى مذهب بودند. اما این که مقصود از تفکر عثمانى چیست، چنین مى نویسد: «عثمانیه، اصطلاح سیاسى و نام فرقه اى است که بستر تاریخى آن به کشته شدن عثمان و حوادث پس از آن برمى گردد. علماى اهل سنّت براین باورند که مسلمانان تا پیش از کشته شدن عثمان، امت واحد بودند، امّا پس از این ماجرا جامعه اسلامى به دو گروه مهم سیاسىِ عثمانى و علوى تقسیم شد».2
مهم ترین شاخصه هاى تفکر عثمانى عبارت است از: 1ـ عثمان، مظلومانه کشته شده است; 2ـ على(علیه السلام) با شورشیان همکارى کرده و توسط آنان به حکومت رسیده است، لذا حکومت او مشروعیّت ندارد و دوران حکومت امام(علیه السلام) دوران فتنه است; 3ـ از نظر فضیلت و برترى، عثمان بر حضرت على(علیه السلام) مقدم مى باشد; 4ـ بغض و دشمنى نسبت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) و سبّ و لعن آن حضرت و نیز اهل بیت(علیهم السلام) و تبرّى از آنان.
فصل دوم: تغییر هویت سیاسى ـ فرهنگى کوفه
این فصل، مهم ترین فصل کتاب است. نویسنده اعتقاد دارد که در اثر اقدامات امویان، چهره این شهر به رغم سابقه تشیع، عوض شد و به مذهب رسمى حکومت (امویان) نزدیک گردید. هم چنین نگارنده براین باور است که حتى سال ها پیش، در همان فضاى شورش علیه عثمان و آغاز حکومت امام على(علیه السلام) تفکر عثمانى در کوفه طرفدارانى داشته و شواهد وى از این قرار است:
1ـ دفاع مقْطع بن هشیم از عثمان در برابر مالک اشتر که برضد عثمان سخن مى گفت; 2ـ طرفداران طلحه در کوفه; 3ـ تردیدِ کوفیان در یارى رساندن به امام على(علیه السلام)در جنگ جمل; 4ـ پیوستن عده اى از کوفیان به معاویه.
نویسنده در بحث گسترش و نهادینه کردن مذهب عثمانى در کوفه، معتقد است که گسترش و نهادینه کردن مذهب عثمانى، رهین اقدامات ذیل بوده است:
1ـ انتصاب حاکمان عثمانى مذهب; 2ـ سیاست ارعاب و تطمیع; 3ـ حمایت و تقویت عثمانى مذهبان.
سپس نویسنده در مورد ملاک ها و مشخصه هاى عثمانى مذهبان بحث مى کند و در این باره، ده مشخصه را یادآور مى شود که عبارت اند از: 1ـ مقدم دانستن عثمان بر امام على(علیه السلام); 2ـ بیعت نکردن با امیرالمؤمنین(علیه السلام); 3ـ شرکت نکردن و عدم همراهى با امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنگ هاى جمل، صفین و نهروان; 4ـ یارى و همراهى کردن معاویه در صفین; 5ـ بغض و کینه و دشمنى نسبت به امیرالمؤمنین على(علیه السلام) و سبّ و لعن آن حضرت و نیز اهل بیت(علیهم السلام) و تبرّى از آنان; 6ـ جعل روایات و دروغ پردازى بر ضد امیرالمؤمنین(علیه السلام); 7ـ ادبیات سیاسى اموى، همچون استعمال کلماتى مانند ابوتراب براى امیرالمؤمنین(علیه السلام) و ترابیه براى شیعیان آن حضرت(علیه السلام); 8ـ پذیرش مناصب سیاسى و نظامى از طرف امویان و مروانیان; 9ـ هم پیمانى با بنى امیه و عثمانى مذهب ها; 10ـ مخالفت صریح و شرکت در سرکوب جنبش هاى شیعى و قتل شیعیان، به خصوص تشیع مذهبى.
این بحث، آخرین بحث از فصل دوم، آشنایى با عثمانى مذهبان نقش آفرین در کربلا است که نویسنده محترم در آن، سى و چهار تن از عثمانى مذهبان، را معرفى کرده است.
فصل سوم: بازتاب تفکر عثمانى در کوفه
نویسنده در این فصل ابتدا به بازتاب این تفکر در سرکوب قیام مسلم مى پردازد، سپس به نمونه تفکر عثمانى در نامه هاى ارسالى به امام حسین(علیه السلام) اشاره مى کند و براین باور است که این تفکر در نامه هاى ارسالى اشراف کوفه نیز قابل رؤیت است. این مطلب با دقت در محتواى نامه هاى اشراف (عبارتى همچون: اگر مى خواهى بیا) تأخیر در ارسال نامه، عدم ذکرِ نامِ خود در نامه و ... قابل فهم است.
فصل چهارم: بازتاب تفکر عثمانى در کربلا
نویسنده معتقد است که براساس نصوص و شواهدى، جاى هیچ شکّ و تردیدى نیست که بخش قابل توجهى از سپاه عمر سعد، مذهب عثمانى داشتند و جنایاتى هم که در کربلا انجام دادند، تنها در اثر ریختن چند درهم به جیب این و آن نبوده، بلکه پشتوانه فکرى و سیاسى داشت. این نصوص و شواهد عبارت اند از:
1ـ بسیارى از کسانى که در کربلا حاضر شدند بعدها در برابر مختار صف آرایى کردند و شعارشان یا لثارات عثمان بود;
2ـ امام سجاد(علیه السلام) مى فرمودند که هر یک از سپاهیان عمر سعد با کشتن امام حسین(علیه السلام) رضا و تقرب به خدا را مى طلبیدند. پس معلوم است حضور کوفیان در کربلا پشتوانه فکرى و سیاسى (تفکر عثمانى) داشته است;
3ـ انتخاب عمروبن حجاج زبیدى (عثمانى مذهب) به عنوان فرمانده فوج مستقر در کنار فرات، جهت جلوگیرى از بردن آب به سوى خیامِ حسینى;
4ـ بعد از این که زهیر بن قین سپاهیان کوفه را نصیحت نمود، امام(علیه السلام) او را به مؤمن آل فرعون تشبیه نمود. این تشیبه مى تواند حاکى از تفکر سیاسى و مذهبى سپاه عمر سعد باشد که زهیر (که قبلا عثمانى مذهب بود) اینک از آنان جدا شده و همانند مؤمن آل فرعون قوم خود را که پیش از این با آنان هم مسلک و مرام بوده، نصیحت مى کند;
5ـ اقرار و اعتراف برخى از معارضان قیام به عثمانى بودن خود;
6ـ ادبیات سیاسى عثمانى که بر سخنان و اشعار و رجزهاى آنان حاکم بود.
اما این که: چگونه ممکن است لشکر سى هزار نفرى کوفه چنین تفکرى داشته باشد و آیا این بدان معنا است که کوفه این تعداد عثمانى مذهب داشته، نویسنده در پاسخ به این سؤال چنین مى نویسد:
اوّلا: این سخن به آن معنا نیست که تمام افراد سپاه عمر سعد، عثمانى بوده اند، بلکه براساس گزارش هاى مستند تاریخى، گروه هاى دیگرى مثل اراذل و اوباش کوفه وجود داشته اند;
ثانیاً: اِستبعاد این موضوع با توضیحاتى که در بخش دوم درباره شکل گیرى مذهب عثمانى در کوفه داده ایم پاسخ داده شد;
ثالثاً: سپاهیان عمر سعد به تصریح مسعودى، سبط بن جوزى و سمهودى بیش از شش هزار نبوده اند.3
نویسنده در ادامه منع آب، ظهور اندیشه هاى سیاسى عثمانى و علوى در مناظره ها و گفت و گوها، شعر سیاسى عثمانى و علوى و ادبیات سیاسى عثمانى حاکم بر سپاه عمر سعد را از نمادها و شعارهاى مذهب عثمانى در کربلا شمرده است.
ضمیمه: منع آب از عثمان و موضع امیرالمؤمنین(علیه السلام)
نویسنده به قصد تکمیل اثرِ خود و براى آگاهى بیش تر درباره سابقه و ریشه تاریخى منع آب از امام حسین(علیه السلام)، به محاصره عثمان، منع آب از او و موضع امیرالمؤمنین(علیه السلام)اشاره اى کوتاه مى کند.
2 ـ امتیازهاى کتاب
این کتاب از امتیازها و ویژگى هایى برخوردار است که در ذیل به آن ها اشاره مى شود:
1ـ استفاده از منابع متنوع و در بیشتر موارد از منابع اصلى;
2ـ سعى و تلاش جهت پاسخ دادن به یکى از اشکال هایى که به شیعیان در مورد عزاداراى وارد شده است، چرا که گفته اند شما شیعه با عزادارى در روز عاشورا مى خواهید بر چه کسى طعن و ایراد وارد کنید؟ مى خواهید چه کسى را مسئول این رویداد خونین معرفى کنید، در حالى که هم فکران شما حسین بن على(علیه السلام) را دعوت کردند و در کربلا او را به شهادت رساندند؟ از این رو، نویسنده در پى آن است که توضیح دهد که آفرینندگان این حادثه جان سوز، تفکر عثمانى داشته و براساس چنین تفکرى این حادثه را آفریدند و آفرینش این حادثه به شیعیان ارتباطى ندارد;
3ـ یکى از مهم ترین ویژگى هاى این پژوهش، جزیى بودن موضوع آن است; به عبارتى، این پژوهش مسئله محور است تا موضوع محور، چیزى که جاى آن در پژوهش هاى تاریخى خالى است;
4ـ گشودن باب تأمّل درباره افراد حاضر در کربلا که به لحاظ فکرى از چه پشتوانه اى برخوردار بوده اند.
3 ـ ملاحظات
ملاحظات در دو بخش صورت مى گیرد: در بخش اوّل، به صورت کلى مدعاى نویسنده نقد مى شود، و در بخش دوم، اشکال ها به صورت موردى مطرح مى گردد.
الف نقد کلى اثر
به طور خلاصه، مدعاى نویسنده، این است که بیشتر کسانى که در کربلا جمع شدند، تفکر عثمانى داشتند و همان ها بودند که فاجعه کربلا را آفریدند. به نظر مى رسد که این سخن در مورد عده اى از اشراف، صادق باشد، امّا در مورد توده مردم و بقیّه سپاهیان چنین نیست و باید گفت در این باره بزرگ نمایى شده است.
درباره این مسئله که چه کسانى در کربلا در برابر امام(علیه السلام) ایستادند، مى بایست به ترکیب جمعیتى کوفه توجه نمود. ترکیب جمعیتى این شهر به قرار ذیل بود:
1 ـ اشراف; اینان دو گروه بودند: عده اى از آنان طرفداران امویان بودند، مثل عمرو بن حریث، عمارة بن عقبه و ... . گروه دیگر، کسانى که طرفدار امویان نبودند و اگر احیاناً در صف آنان قرار مى گرفتند، بیش تر به دلیل تأمین منافع خود بود; اینان همان کسانى بودند که با ریختن درهم و دینار به جیبشان در کربلا حضور یافتند. بلاذرى و طبرى از زبان سه نفر که به خدمت امام(علیه السلام) رسیدند، گزارش کرده اند که آن ها به امام حسین(علیه السلام) گفتند: «امّا الأشراف فقد اعظمت رشوتهم و مُلئت غرائرهم».4 از این گروه مى توان به افرادى، همچون شبث بن ربعى، قیس بن اشعث، محمد بن اشعث و... نام برد.
2 ـ خوارج;
3 ـ افراد بى تفاوت;
4ـ شیعیان; آن ها هم دو گروه بودند: عده اى که تشیّعشان عقیدتى بود و بسیار اندک بودند، و عده دیگرى که تشیّعشان سیاسى بود و بیشترین جمعیت کوفه را تشکیل مى دادند. این گروه، با گروه سوم خیلى قابل تفکیک نیست.
این ها و گروه سوم، هر زمان که احتمال پیروزى کسى را دهند به دور او جمع مى شوند و همین که نشانه هاى شکست را مشاهده کنند، از گرد او پراکنده مى شوند. اگر اینان در جَمَل حضور چندانى ندارند، بدان سبب است که پایه هاى حکومت امام على(علیه السلام) مستحکم نشده بود ولى در صفین بعد از اطمینان از استحکام حکومت امام على(علیه السلام)، حضور چشم گیرى دارند. همین ها بودند که ابتدا از امام(علیه السلام)دعوت کردند و بعد عقب نشستند و سرانجام در کربلا در برابر امام قرار گرفتند. امام(علیه السلام)در منزل زباله فرمود: «و قد خَذَلَتْنا شیعتنا».5
خلاصه به تعبیر برخى محققان معاصر، کوفیان خود را تسلیم واقعیّتِ موجود مى کنند6 و از طرفى چون زندگى آنان به شدت به عطا و رزق حکومت وابسته است، لذا سیاست اِرعاب و تطمیع در آنان مؤثر واقع مى شود، چنان که در کربلا زمانى که امام(علیه السلام)از آنان پرسید که چرا کمر به قتل او بسته اند پاسخ دادند: «خفنا طرح العطأ».7
نکته دیگر این که مخالفت با حکومت، مساوى با کشته شدن بود، ابن زیاد در سخنرانى خود اعلام نمود: «فأیّما رجل وجدناه بعد یومنا هذا متخلّفاً عن العَسْکَرِ برئتُ منه الذمّة».8 بلاذرى در ادامه نقل مى کند: «فَلَمْ یبق بالکوفة محتلم إلاّ خرج إلى العسکر بالنخیلة»9 با توجه به شواهد ذیل به نظر مى رسد که در کوفه طرفداران عثمان چندان زیاد نبوده اند و تفکر عثمانى در این شهر بُردى نداشته است.:
1ـ نامه مسلم بن عقیل به حضرت سیدالشهداء(علیه السلام): «أمّا بعد فإنّ الرائد لا یکذّب أهله انّ جمیع أهل الکوفة معک فأقبل حین تنظر فى کتابى»;10
2ـ نماز خواند حرّ و سپاهیان او به امامت سیّدالشهداء(علیه السلام);11
3ـ پذیرفتن امارت لشکر از طرف عمر سعد همراه با اکراه، هم چنین علاقه او به ختم این ماجرا به صلح و پشیمانى او پس از عاشورا،12 همگى دال بر عدم رواج تفکر عثمانى در کوفه است;
4ـ اکراه شبث بن ربعى از رفتن به کربلا و تمارُض او و توبیخ نمودن شمر13 (هنگامى که شمر قصد آتش زدن خمیه ها را داشت) از نمونه هایى است که نشان دهنده آن است که تفکر عثمانى حتى در میان بعضى از اشراف هم وجود نداشته است;
5ـ سخن یکى از قاتلان امام(علیه السلام) که حاکى از عدم رواج تفکر عثمانى است. سنان بن انس مى گفت: «قتلت خیرَ النّاس امّاً و اباً»;14
6ـ سخن فرزدق خطاب به امام(علیه السلام) : «إنّ قلوب النّاس معک و سیوفهم مع بنى أمیه»;15
7ـ سخنان نافع بن هلال، عمرو بن خالد و ...: «أمّا سائر النّاس بعد فافئدتهم تهوى إلیک و سیوفهم غداً مشهورة علیک»;16
8ـ امام سجاد(علیه السلام) مى گوید: «پس از آن که عمر سعد گفت کسى متعرّض زنان و این بیمار نشود، مردى از آنان مرا پنهان کرد و گرامى داشت تا این که جارچى پسر زیاد اعلان کرد هر کس على بن الحسین را بیاورد به او سى صد درهم مى دهیم. همین مرد پیش من آمد و مى گریست پس دست هاى مرا به گردنم بست و مى گفت مى ترسم، آن گاه مرا دست به گردن بسته نزد آنان برد و سى صد درهم گرفت»;17
9ـ فاطمه بنت الحسین(علیها السلام) نقل مى کند: که من کوچک بودم و بر دو پایم خلخال از طلا بود. یکى از لشکریان، خلخال را از پاى من بیرون آورد، در همان حال گریه مى کرد، گفتم: اى دشمن خدا چرا گریه مى کنى؟ گفت: چگونه گریه نکنم حال آن که دختر پیغمبر را غارت مى کنم»;18
دو مورد اخیر به خوبى نشان دهنده این است که کوفیانِ حاضر در کربلا عثمانى مذهب نبودند، لکن از دنیا هم نمى توانستند بگذرند.
10ـ در ماجراى حجر بن عدى، حاکم کوفه (زیاد بن ابیه) به اشراف کوفه چنین مى گفت: «أبدانکم معى و أهوائکم مع حجر»;19
11ـ اگر تفکر عثمانى طرفداران زیادى در کوفه پیدا کرده بود، چرا در هنگام محاصره قصر ابن زیاد توسط مسلم بن عقیل، تعداد اندکى از کوفیان در اطراف او هستند: «و لیس معه ـ ابن زیاد ـ إلاّ ثلاثون رجلا من الشرط و عشرون رجلا من اشراف النّاس»;20
12ـ قیام کوفیان هنگام مرگ یزید، قیام مختار و عبدالرحمن بن اشعث همگى دال بر عدم رواج مذهب عثمانى در این شهر است.
ب ) نقد موردى اثر
در این بخش از ملاحظات، به موارد جزیى مى پردازیم که از اهمیّت به سزایى نیز برخوردار است، زیرا نویسنده از همین موارد جزیى، نظریه خود را استنباط کرده است.
1ـ نویسنده در مورد علّت تشیّع یمنى ها چنین مى نویسد: «براساس تحقیقاتى که انجام شده، نیروهاى یمنى زمینه گرایش به امیرالمؤمنین(علیه السلام) و محبّت به خاندان او را داشتند و این رابطه را مربوط به دورانى مى دانند که امیرالمؤمنین(علیه السلام) از طرف رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به عنوان حاکم و قاضى دوبار به یمن اعزام شده بود. برخى از محققان، زمینه این گرایش را مربوط به اعتقادات یمنى ها مى دانند که این زمینه، آنان را به نوعى اعتقاد مذهبى به امام على(علیه السلام) سوق داد.»21
به نظر مى رسد، هم شیوه برخورد امام على(علیه السلام) در گرایش یمنى ها به تشیع مؤثر بوده است، هم اعتقادات آنان و هم تلاش عده اى از اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله)هم چون عمار و حذیفه.
2ـ نویسنده معتقد است که در کوفه دوران امام على(علیه السلام) علاوه بر شیعیان، گروه هاى دیگر با گرایش هاى خاص سیاسى ـ مذهبى، مانند اصحاب ابن مسعود وجود داشته است، هم چون مذهب عثمانى و اعتزال.22
این سخن که عده اى گرایش خاصى داشتند، در مورد اصحاب ابن مسعود صحیح است، ولى در مورد آن دو گرایش دیگر (عثمانى، معتزلى) اثباتش از نظر تاریخى دشوار است. علاوه براین، اگر عده کمى آن دو گرایش را داشته اند، نمى توان گفت که چنین گرایشى در سطح جامعه مطرح بوده است.
3ـ شواهدى را که نویسنده در صفحه 22 به گمان خود مبنى بر وجود تفکر عثمانى در شورش علیه عثمان و آغاز حکومت امام(علیه السلام) بیان کرده است، عبارت اند از:
1ـ دفاع مقطع بن هشیم از عثمان در برابر مالک ـ که برضد عثمان سخن مى گفت، 2ـ طرفداران طلحه در کوفه، 3ـ تردید کوفیان در کمک کردن به امام على(علیه السلام) در جنگ جمل، 4ـ حضور عده اى از کوفیان در کنار معاویه.
خوب بود نویسنده محترم غیر از مقطع بن هشیم، چند نفر دیگر را هم نام مى برد، زیرا ذکر نام یک یا دو نفر، دلیل بر وجود یک گرایش در شهر بزرگى همچون کوفه نمى شود.
در مورد طرفداران طلحه، باید توجه کرد که وجود طرفداران او، بر وجود تفکر عثمانى دلالت نمى کند، بلکه او چون از مشایخ اصحاب پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود و ضمناً از ثروت انبوهى برخوردار بود، در این شهر طرفدارانى داشته است. تردید کوفیان هم در یارى امام(علیه السلام)، به روحیه سود جویانه آن ها برمى گردد، زیرا آن ها در فتوحات شرکت مى کردند و غنایم به دست مى آوردند، از این رو حاضر نبودند از کسى طرفدارى کنند که هنوز پایه هاى قدرتش مستحکم نشده است.
امّا گرایش عده اى از عراقى ها به معاویه، در اثر تفکر عثمانى نبوده، بلکه به دلیل سیاست هاى عدالت خواهانه امام على(علیه السلام)، خستگى از جنگ هاى داخلى و ... آن ها در کنار معاویه قرار گرفته بودند. نگاهى به کتاب الغارات23 گویاى صحت این مطلب است، حتى بعضى از این پیوستگان، نکته فوق را در حضور معاویه یادآور مى شدند. به عنوان نمونه، طارق بن عبدالله نهدى (از کسانى که به معاویه پیوست) در علت پیوستن عده اى از مردم عراق به معاویه و بریدن از على(علیه السلام) چنین مى گفت: «کسانى که از ایشان رویگردان شدند تنها بدین سبب بود که حق، تلخ است و آنان تحمّل آن نتوانستند و راهى که مى روند دشوار است. براینان میل به دنیا غلبه یافت و هوا و هوس گریبانشان رها ننمود».24
4ـ شهادت حجر بن عدى و عدم عکس العمل از سوى کوفیان، نویسنده را به این تحلیل سوق داده است که مردم، دچار تغییر روحیه (گرایش به مذهب عثمانى) شده اند.25
درست است که مردم دچار تغییر روحیه شده اند، ولى لزوماً این تغییر در راستاى گرایش به مذهب عثمانى نیست. مگر زیاد بن ابیه به اشراف کوفه نمى گفت «أبدانکم معى و أهوائکم مع حجر»؟26 با توجه به تشیع سیاسى کوفیان و خستگى آنان از جنگ هاى داخلىِ گذشته و سیاست هاى ارعاب معاویه نسبت به عراقیان، نباید دیگر انتظار واکنش تند از سوى کوفیان را داشته باشیم.
5ـ نویسنده در بحث سیاست ارعاب معاویه، محمدبن حذیفه را از جمله کسانى نام مى برد که به دستور معاویه کشته شده اند. لازم به یادآورى است که ذکر نام ایشان در کنار عراقى هایى که به شهادت رسیده یا تبعید شده اند صحیح نیست، زیرا ایشان در کوفه نبوده است.
6ـ شهادت حجر بن عدى و ... و نیز میثم بن تمار در این دوران (معاویه) براساس همین سیاست (ارعاب) بود.27
میثم بن تمار در زمان یزید و استاندارى عبیدالله بن زیاد به شهادت رسید.
7ـ هم چنین ابن زیاد از صعصعة بن صوحان خواست تا امیرالمؤمنین(علیه السلام) را سَبّ کند، ولى او نپذیرفت.28
کسى که از صعصعه درخواست سَبّ امام(علیه السلام) را نمود، زیاد بن ابیه بود.
8ـ شاهد این تغییر نگرشِ سیاسى و مذهبى (از تشیع به عثمانى) در کوفه، گزارشى است که مى گوید پس از صد سال شیعیان کوفه به سى نفر نمى رسید.29
اوّلا: نویسنده، شاهد خود را از یک کتاب مجهول المؤلّف ارائه مى دهد;
ثانیاً: منظور از این صد سال، کى و چه وقت است؟ آیا صد سال بعد از سنه 40 ق; یعنى اواسط قرن دوم هجرى که این با واقعیات تاریخى سازگار نیست، زیرا زمان امام صادق(علیه السلام) و کثرت راویان شیعه کوفى، شاهدى است بر بطلان سخن یاد شده. از این گذشته، رجالىِ بزرگ اهل سنّت، یحیى بن معین (متوفاى 233ق) از ابن مبارک (متوفاى 181ق) نقل مى کند که مى گفت: «مَنْ أراد الشهادةَ فلیدخل دارَ البطیخ بالکوفة یترحم على عثمان».30ناگفته نماند که در دوره عباسیان، کوفه به عنوان شهر شیعى قلمداد مى شده است.
9ـ حضور قابل توجه مذهب عثمانى در کوفه تا بدان اندازه بود که وقتى عبدالله بن مطیع از طرف عبدالله بن زبیر حاکم کوفه شد، براى رضایت آنان، به سائب بن مالک وعده اجراى سیره عمر و عثمان را داد. چنین وعده اى از عبدالله بن مطیع گویاى نفوذ و حاکمیّت این دو مذهب سیاسى ـ مذهبى در میان توده کوفیان است.31
آیا اگر شخص نادانى برفراز منبر سخنى گفت باید به حساب پذیرفتن مردم آن شهر گذاشت؟ وقتى اِبْنِ مطیع آن سخن را گفت، سائب بن مالک چنین جواب داد: «علیک بسیرة على بن أبى طالب فأنّا لا نرضى بما دونها».32 جالب این است که وقتى سائب بن مالک جواب داد کسى به او اعتراض نکرد. از طرفى، این والىِ نادان مجبور شد که در پایانِ سخن، حرف خود را پس گیرد و بگوید: «نسیرُ فیکم بکلّ ما تهوون و تریدون».33
واقعاً این نتیجه گیرى صاحب اثر جاى بسى تعجب و شگفتى است.
10ـ نویسنده در بحث تغییر هویت و فضاى سیاسى فرهنگى کوفه چنین مى نویسد: «در قرن دوّم و سوم، مذهب عثمانى در کوفه رشد و توسعه چشم گیرى داشته است، به طورى که کوفه به یک شهر عثمانى و ضد علوى تبدیل شد و اوضاع سیاسى آن به گونه اى شد که با آن که روزى به راحتى به عثمان بد مى گفتند، دیگر کسى نمى توانست از اعمال بد و ظلم هاى معاویه و امویان در آن بگوید، چنان که صاحب کتاب الغارات، ابراهیم ثقفى کوفى (متوفاى 283ق) نتوانست از ترس مخالفان مذهب علوى، کتاب العرفه را که درباره فضایل ائمّه اطهار(علیهم السلام) و مثالب دشمنان آنان بود، در کوفه قرائت کند و آن را در اصفهان قرائت نمود».34
در این جا باید به سه نکته توجه نمود:
نکته اوّل: نویسنده، براى صحت ادعاى خویش به جریان کتاب المعرفه اشاره مى کند، حال آن که به نظر مى رسد علت عدم قرائت این کتاب در کوفه، ذکر مثالب خلیفه اوّل و دوّم در آن بوده است که با فضاى فکرى کوفه (تشیع سیاسى) سازگار نبوده، لذا در عبارت نجاشى چنین آمده: «فاستعظمه الکوفیون».35
نکته دوم: نویسنده در این جا به کتاب تتمة المنتهى تألیف شیخ عباس قمى(رحمه الله) ارجاع داده است که به نظر مى رسد با وجود مدرک دست اوّلى در این باره، یعنى رجال نجاشى چنین ارجاعى پسندیده نباشد.
نکته سوم: نویسنده ادعا مى کند که در قرن دوّم و سوم کوفه به یک شهر عثمانى تبدیل شد، اما این ادعا با نصوص و گزارش هاى زیر، در تضاد است:
الف ـ قال سعید بن ابى عروبه: «قدمت الکوفة مجلس أبى حنیفة (متوفاى 150ق) فذکر یوماً عثمان فترحم علیه فقلت له: و اَنْتَ یرحمک الله؟ فما سمعت أحداً فى هذا البلد یترحمّ على عثمان بن عفان غیرک».36
ب ـ هشام بن عبدالملک (متوفاى 125ق) درباره کوفیان چنین مى نویسد: «امّا بعد فقد علمت بحال أهل الکوفة فى حُبّهم أهل هذا البیت و وضعهم إیّاهم فى غیر مواضعهم لأنّهم افترضوا على أنفسهم طاعَتَهم ...».37
ج ـ محمد بن على بن عبدالله عباسى وقتى خواست دُعات خود را راهنمایى کند، در مورد کوفه است: «اَمّا الکوفة و سوادها فشیعة علىٍّ و ولده».38 بلاذرى از محمد بن على بن عبدالله در مورد کوفه چنین نقل مى کند: «أمّا أهل الکوفة فمیلهم إلى ولد على بن أبى طالب».39
11ـ نویسنده در بحث آشنایى با عثمانى مذهبانِ نقش آفرین در کربلا که در سپاه عمر سعد حضور داشته اند، أولا: از عده اى، همچون عمرو بن حریث، شریح قاضى و ... نام مى برد در حالى که این دو در کوفه بوده اند، ثانیاً: شریح قاضى چه نقشى در کربلا داشته است؟ احتمالا نویسنده، گمان کرده که شریح به خارجى بودن امام(علیه السلام)فتوا داده است، در حالى که مرحوم سیدمحمدعلى قاضى طباطبائى(رحمه الله) در کتاب اولین اربعین مى نویسد: «ما براى این موضوع (فتواى شریح) مدرکى نیافتیم».40
نکته بعدى این که نویسنده در همین بحث از شبث بن ربعى یاد مى کند و در شرح حال او مى نویسد: «از جمله کسانى است که عثمان را یارى رساندند».
نویسنده در این جا مدرک خود را وقعة الصفین معرفى مى کند، اما به این کتاب مراجعه شد، اصلا در هیچ جاى آن چنین سخنى دیده نمى شود. به نظر مى رسد نویسنده در مورد شرح حال شبث بن ربعى به پاورقى وقعة الطف (مقتل ابى مخنف) که توسط استاد شیخ محمدهادى یوسفى غروى نگاشته شده نظر داشته است، منتها عبارت را اشتباه فهمیده است. در پاورقى کتاب مذکور چنین آمده است: «و کان شبث بن ربعى ـ مِمَّن اَعان على عثمان ثم صحب علیّاً(علیه السلام) فکان فى صفین معه ...».41
ترجمه صحیح عبارت این است: «او (شبث بن ربعى) در شورش علیه عثمان شرکت نمود ...».
12ـ نویسنده در بحث بازتاب تفکر عثمانى در کوفه چنین مى نویسد: «سابقه مذحجیان درباره حکمیّت نیز نشان مى دهد که این قبیله، زمینه گرایش به مذهب عثمانى را داشته است، زیرا آنان با اصرار زیاد، ابوموسى اشعرى را که موضع سیاسى او عثمانى و ضد علوى بود، به حکمیّت انتخاب کردند».
انتخاب ابوموسى اشعرى، به سبب یمنى بودن و سابقه نفوذ او در میان عراقیان و خستگى آن ها از جنگ برمى گردد، زیرا در این شرایط، افراد به کسى تمایل پیدا مى کنند که آن ها را قبلا از جنگ باز مى داشته است.
13ـ نویسنده در مورد نمود تفکر عثمانى در نامه هاى ارسالى اشراف کوفه، به گمان خود سه نکته را تذکر مى دهد: 1ـ عدم حضور اشراف در خانه سلیمان بن صرد خزاعى، 2 ـ تأخیر در ارسال نامه به امام(علیه السلام)، 3ـ عدم ذکر نام خود در نامه.
در مورد عدم حضور در خانه سلیمان باید گفت مگر قرار بود همه در خانه او جمع شوند؟ امّا تأخیر در ارسال نامه نیز برمى گردد به این که اشراف، مراقب اوضاع بودند، وقتى که دیدند کار امام(علیه السلام) دارد بالا مى گیرد به او نامه نوشتند. هم چنین در مورد عدم ذکر نام خود در نامه ها، باید گفت که آیا طبرى و دیگران عین نامه ها را براى ما گزارش کرده اند تا ما بفهمیم نام آن ها آمده یا نیامده است؟ علاوه براین، وقتى امام(علیه السلام) به حُرّ برخورد کرد به عُقبة بن سمعان فرمود: «اُخْرج الخرجین اللذین فیهما کتبتم (کتبکم)، الىّ. فقال الحُرّ: فإنّا لَسنا مِنْ هولاء الذین کتبوا إلیک».42
به نظر مى رسد این که امام(علیه السلام) نامه ها را به رُخِ حُرّ مى کشد، مى بایست نامه ها همراه با نام باشد.
کتاب نامه
1ـ ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، تهران، انتشارات جهان.
2ـ ابن سعد، الطبقات ا لکبرى، تحقیق سهیل کیّالى، بیروت، دارالفکر.
3ـ ــــــــــــــــــــ ، طبقات ابن سعد (ترجمة الامام الحسین(علیه السلام))، تحقیق سید عبدالعزیز طباطبایى، قم، مؤسسه آل البیت(علیهم السلام).
4ـ ابوزهره، محمد، تاریخ المذاهب الاسلامیّة، مصر، دارالفکر عربى.
5ـ بلاذرى، احمدبن یحیى، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دارالفکر.
6ـ ـــــــــــــــــــــــــــــــ ، انساب الاشراف، (ترجمة الامام الحسین(علیه السلام))، تحقیق محمدباقر محمودى، قم.
7ـ ثقفى کوفى، ابراهیم بن محمد، الغارات، ترجمه عبدالحمید آیتى، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.
8ـ جعفرى، حسین، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه محمدتقى آیت اللهى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
9ـ جعفریان، رسول، تاریخ تشیح در ایران، قم، انصاریان.
10ـ طبرى، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار احیاء الثراث العربى.
11ـ قاضى طباطبائى، سیدمحمدعلى، اولین اربعین حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) .
12ـ قمى، محمدبن على بن حسین(شیخ صدوق)، امالى، بیروت، مؤسسة الاعلمى.
13ـ میانجى احمدى، على، مواقف الشیعة، قم، مؤسسة النشر الاسلامى.
14ـ نجاشى، ابوالعباس، فهرست مصنفى الشیعة، تصحیح موسى زنجانى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى.
--------------------------------------------------------------------------------
1 عضو هیأت علمى گروه معارف اسلامى دانشگاه اراک.
2 . جریان شناسى فکرى معارضان قیام کربلا، ص 12 .
3 . همان، ص 107 .
4 . بلاذرى، انساب الاشراف (ترجمه الامام الحسین«ع»)، ص 187 و طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 405.
5 . طبرى، همان، ج 5، ص 398.
6 . حسین جعفرى، تشیع در مسیر تاریخ، ص 233.
7 . محمدبن سعد، الطبقات ، (ترجمة الامام الحسین«ع»)، ص 69 .
8 . بلاذرى، انساب الاشراف «ترجمه الامام الحسین«ع»)، ص 184 .
9 . همان، ص 185.
10 . همان، ص 174.
11 . همان، ص 176.
12 . همان، صفحات 183، 185، 216 .
13 . همان، ص 184، 199 .
14 . همان، ص 210.
15 . همان، ص 168.
16 . همان، ص 178 .
17 . ابن سعد، همان، ج 3، ص 418 .
18 . شیخ صدوق، امالى، ص 228 .
19 . طبرى، همان، ج 5، ص 257 .
20 . همان، ص 369 .
21 . جریان شناسى فکرى معارضان قیام کربلا، ص 4 .
22 . همان، ص 12.
23 . ر.ک: محمد ثقفى کوفى، الغارات، ص 197-213.
24 . ثقفى کوفى، الغارات، ص 203 و احمدى میانجى، مواقف الشیعه، ج 1، ص 57 .
25 . جریان شناسى فکرى معارضان قیام کربلا، ص 27 .
26 . طبرى، همان، ج 5، ص 257 .
[27] . جریان شناسى فکرى معارضان قیام کربلا، ص 28.
28 . همان.
29 . همان، ص 32 .
30 . تاریخ یحیى بن معین، ج 3، ص 394 به نقل از: رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 1، ص 26 .
31 . جریان شناسى معارضان قیام کربلا، ص 35 .
32 . بلاذرى، همان، ج 6، ص 383 .
33 . همان .
34 . جریان شناسى معارضان قیام کربلا، ص 36 .
35 . رجال نجاشى، ص 17 .
36 . الانتفاء، ابن عبدالبر، ص 130 به نقل از: ابو زهره، تاریخ المذاهب الاسلامیة، ج 1، ص 361.
37 . طبرى، همان، ج 7، ص 169 و بلاذرى، همان، ج 3، ص 434 .
38 . مختصر البلدان، ص 315 به نقل از: رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 1 .
39 . بلاذرى، همان، ج 4، ص 109 .
40 . سیدمحمدعلى قاضى طباطبائى، اولین اربعین حضرت سیدالشهداء(علیه السلام)، ص 61.
41 . وقعة الطف، ص 93 .
42 . طبرى، همان، ج 5، ص 402 .