نقد و بررسى سیر سقوط ساسانیان (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
بى گمان سقوط دولت ساسانى که در عهد آغازین دولت اسلامىِ مدینه رخ داد از جهاتى شگفت آور و از سویى قابل توجه است. انحطاط نظام ساسانى، پیش از ظهور اسلام و حضور سیاسى این پدیده اعتقادى در عرصه هاى خارج از شبه جزیره عربستان پدیدار شد، و سقوط آن در عنفوان تشکیل دولت اسلامى و به دست نیروهاى عرب مسلمان، همراه با مساعدت هاى مرزنشینان جنوبى دولت ساسانى و به طور عمده عرب نژاد رخ داد. در خصوص انگیزه تازه مسلمانان عرب که فرماندهانشان در مدینه و از سوى شوراى عمومى صحابه پیامبر(صلى الله علیه وآله)انتخاب مى شدند و در دسته هاى متفاوت قبایلى ـ اما با باورهاى ثابت ـ به مرزهاى شرقى عربستان اعزام مى گردیدند بحث چندانى وجود ندارد. تنها نکته اى که باقى مى ماند این است که پدیده فروپاشى دولت ساسانى زمانى بهوجود آمد که اعراب مسلمان قدرت چندانى که بتوان آن را در تعاریف تاریخى معمول و نظامى به کار گرفت، نداشتند و این در صورتى بود که سپاه ساسانى از زبده سواران جنگ دیده و آزموده و برخوردار از روش هاى پیشرفته زمان خود در امور نظامى، تشکیل شده بود. علاوه بر این، دولت ساسانى بیش از چهارصد سال، حضور مداوم را در مرزها و میادین نظامى تجربه نموده بود; رومیان، کوشانیان، هپتالیان، کیداریان، ارمنیان و عربان به واقع مردمانى بودند که ساسانیان گاه به صورت منفرد و هر از گاهى به صورت مجتمع با آنان به جنگ پرداخته و تقریباً در آن نبردها نیز فائق بیرون آمده بودند و کمى پیش از برآمدن مسلمانانِ عرب در مرزهاى جنوبى ایرانشهر، سپاه ساسانى تا اسکندریه مصر پیش تاخته بود و در حالى که سوریه و فلسطین را در چنگ داشت، پایتخت امپراتورى روم شرقى را در ابتداى آبراهه بسفر محاصره نموده بود. با وجود این، حدود بیست سال پس از این حوادث، در سه جنگ پى درپى قادسیه، جلولا و نهاوند چنان شکستى از اعراب متحمل شد که سرنوشت سیاسى و تمامى آینده ایرانیان را براى همیشه تاریخ، متحول نمود و از ساسانیان جز خاطره اى مبهم باقى ننهاد.
مقدمه
پدیده دولت ساسانى در فرآیند تحولات تاریخى ایران زمین، پس از طى زمانى دراز، و از بطن تحولاتى دشوار و پیچیده که از روزگار حضور یونانیان، مقدونیان و اشکانیان بهوجود آمده بود، در صحنه سیاست و اعتقاد مردم ایران ولادت یافت و با وجود آن که در تمامى دوران طولانى حیات خویش (224ـ652م) از هر سو با دشمنان خارجى درگیر بود و بحران هاى عمیق اجتماعى و اقتصادى خود را نیز به دنبال مى کشید، هم چنان پایدار ماند. حضور دولت ساسانى با تعاریف تازه اى از فرهنگ ایرانى و بهوسیله بنیان گذار آن، اردشیر اول (224ـ241م) در جامعه ایرانى جلوه اى تازه یافت. آن تعاریف، عبارت بودند از رسمى شدن آیین زرتشتى با الگوهاى نوینى که مغان نیرومندِ آن عهد، از درون مایه سنت هاى قدیمى، و تلفیق آن با آیین زرتشتى پدیدار ساخته بودند، همراه با تمرکز شدید سیاسى و ایجاد وحدت ملى که شاه را به عنوان نماینده مقتدر آن، بر همه ایرانشهر حاکمیت مطلق و آیینى مى داد و در نتیجه، دولت ساسانى را به یک تئوکراسى بى چون و چرا مبدل مى گردانید.
پدید آمدن چنین فضایى که متعصبانه از پیوند دین و سیاست، آن هم در چهارچوب قرائت خاصى از آیین زرتشت سخن مى راند، بى گمان نتیجه منطقى و طبیعى قرن ها تحول اجتماعى، فکرى و سیاسى در عمق جامعه ایرانى بود که از سقوط دولت هخامنشى به دست مقدونیان (330ق م) تا 28 آوریل 224 (پیروزى اردشیر ساسانى بر آخرین شاه اشکانى، اردوان پنجم، در دشت هرمزدگان) به طول انجامید و ادامه یافته بود. تئورى جدیدى که سیاست نوین ساسانى ارائه مى داد مبتنى بود بر مبارزه با از بین رفتن حاکمیت ملى که به گمان ساسانیان به وسیله اشکانیان پدید آمده بود، مقابله با تهاجم فرهنگ و تمدن غرب که اینک رومیان پرچم دار آن بودند، مخالفت با تقسیم ایران زمین به پادشاهى هاى کوچک، متفرق و درگیر (عصر اشکانى)، مبارزه با تحقیر آیین کهن زرتشت بهوسیله اسکندر و مقدونیان و کم اعتنایى اشکانیان به آیین زرتشت، رویارویى با روند جایگزین نمودن ادیان غیر زرتشتى در زمینه هاى ذهنى ایرانیان و در یک کلام، کینه جویى با گذشته اى که از سقوط هخامنشیان تا عروج ساسانیان ادامه یافته بود.
آن گاه که ساسانیان به قدرت رسیدند، بلافاصله با رومیان در مرزهاى غربى ایران زمین درگیر شدند. این درگیرى که به نبردهاى طولانى حدود سى صد سال آینده مبدل شد، به لحاظ شکل، ساختار و محتوا با نبردهاى اشکانیان و رومیان تفاوت هاى روشنى داشت. به لحاظ نظامى ـ بر خلاف عصر اشکانى ـ ساسانیان از جنبه هاى تعرضى علیه رومیان برخوردار بودند و چنان تغییرى از «دفاع» به «تعرض» ـ که در ماهیت دو نظام اشکانى و ساسانى وجود داشت ـ دولت ساسانى رابه ایجاد یک ارتش شاهنشاهى قوى وادار نمود که این ارتش تا قرن ها در برابر تهاجم رومیان دفاع کرد و در بسیارى موارد نیز به منافع و سرزمین هاى آنان هجوم برد.
ساسانیان با وجود داشتن چنان ارتش نیرومندى که در طول زمان، قوى تر، کارآمدتر و در بسیارى موارد ایدئولوژیک شده بود، توانستند زمانى طولانى رومیان را در غرب رودخانه فرات ثابت نگاه دارند و هر از گاهى نیز ـ چنان که گذشت ـ به مرزهاى انطاکیه، سوریه، فلسطین و مصر بتازند.
این که در قادسیه این ارتش با این قابلیت، وجود داشت یا نه؟ و آیا آن ارتش مى بایست به دفاع از حیثیت ملى و حقوقى مردم و دولت شاهنشاهى بپردازد؟ دولت ساسانى در لحظات حضور اعراب در ایران تا چه حدى مى توانست به حضور واقعى چنان نیروهایى اعتماد کند؟ چه روابطى در لحظه قادسیه بین آحاد ارتش، مردم ایران و جلوه هاى سیاسى حاکمیت ساسانى وجود داشت؟ پایدارى ایرانیان در برابر نیروهاى اسلام چگونه با پایگاه هاى اعتقادى آنان در مرزهاى آیینى دین مغان و باورها و ناباورى هاى آنان مربوط بود؟ و سرانجام چگونه رومیان و ایرانیان که در پایان دهه دوم قرن اول هجرى، حضور نظامى مسلمانان را در مرزهاى سوریه و عراق تجربه مى کردند و نتایج شکست را ملاحظه مى نمودند در یک جبهه مشترک متحد نگردیدند؟ و... در واقع، سقوط ساسانیان که بسیار سریع رخ داد هرگز نتوانست به چنان فضایى دست یابد. به هر حال، سقوط دولت ساسانى به گونه اى چشم گیر، آینده سیاسى و فرهنگى ایرانیان را رقم زد و آن چنان تأثیرى نمود که یونانیان با تمامى جنبه هاى روابط و حضور طولانى فاتحانه شان در ایران هرگز به آن دست نیافتند و هم چنان که حضور آنان در ایران طولانى بود سقوط آنان نیز به صورتى متدرج رخ داد و اشکانیان نیز که بهوسیله رومیان، طى قرن ها تضعیف شده بودند و آن گاه که به دست ساسانیان از پاى درآمدند خاطراتشان به زودى دگرگون گردید یا چنان فراموش شد که هنوز نیز به زحمت و ابهام مى توان آنان را یافت و تنها ساسانیان بودند که با سقوط سریع خویش راه را براى گسترش اسلام، آن هم به شکلى پایدار در ایران باز نمودند.
ساختار و آرمان ساسانى
دولتى که اردشیر، فرزند بابک در 28 آوریل 224 از آخرین شاه اشکانى (اردوان پنجم) به دست آورد به لحاظ ساختارى تفاوت هاى آشکارى با نظام قبلى (دولت اشکانى) داشت و از لحاظ آرمانى هم، دیدگاه هاى تازه اى را براى رهبرى جامعه ایرانى جستوجو مى کرد. مهم ترین تفاوت هاى ساسانیان و اشکانیان، در مدیریت سیاسى و دینى بود که طى آن، ساسانیان اساس حکومت خویش را بر بنیاد و محور تمرکز سیاسى و وحدت مذهبى قرار دادند.2
این جهت گیرى سیاسى ـ دینى، بر خلاف شرایطى بود که دولت اشکانى حتى در اواخر حیات خویش به کار مى برد (ابراز تمایل به آیین زرتشت و تأکید بر هویت ملّى ایران). به عبارت دیگر، تمرکز سیاسى و وحدت مذهبى در نظام اشکانى وجود نداشت.3 به هر تقدیر، با سعى و تلاش اردشیر و دولت روحانى او در جهت تشکیل یک جامعه سیاسى متمرکز و معتقد به اصول دیرپاى زرتشت که با تلاش مغان و دین باوران آن آیین نیز همراه بود، مقدمات ایجاد چنین جامعه اى پدید آمد. چنان که از نامه تنسر بر مى آید «ملک و دین هر دو به یک شکم زاده اند... و هرگز از هم جدا نشوند و صلاح و فساد، و صحت و سقم، هر دو یک مزاج دارد».4
به لحاظ آرمان گرایى باید افزود که نظام ساسانى از لحظه ولادت خویش با نفى دولت اشکانى که آنان را از تبار تورانیان و غاصب ملک ایران و فترتى در حکومت پارسیان به شمار مى آوردند، نگاهى عمیق به گذشته دولت هخامنشى داشت و لذا فکر ایجاد و گسترش یک امپراتورى، نظیر آن چه در دولت هخامنشى به وجود آمده بود به شکلى آرمانى و به صورت میراث براى جانشینان اردشیر اول به جاى ماند.5 اما در عین حال نباید فراموش کرد که دولت ساسانى نماینده عصرى نوین از تکاملى بود که زندگى اجتماعى ایرانیان را در عبور از مسیر تمدن هاى کهن گذشته شکل داده و تغییراتى را در چرخش سیاست هاى متفاوت پدید آورده بود. بنابراین، تشکیل دولت ساسانى فقط یک واقعه سیاسى نبود، بلکه نیاز اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى جامعه ایرانى نیز به شمار مى آمد و در این نقطه بود که توسعه مرزها به عنوان استراتژى دولت ساسانى در دستور کار قرار گرفت.
ایجاد یک ارتش سازمان یافته و بدون وابستگى به اشرافیت موروثى (ویسپوهران) ابزار نیرومندى بود که اردشیر و به دنبال او پسرش شاهپور (242ـ273م) آن را براى تحکیم موقعیّت نظامى دولت ساسانى و در جهت نیل به اهداف توسعه ارضى، پدید آوردند و به جاى آن که مثل دوران پارت ها در مقابله با روم وضع دفاعى در پیش گیرند حالت تهاجمى به خود داده و احساسات شدید ملى را براى احیاى ایرانِ قبل از حمله اسکندر در بین سربازان تبلیغ مى نمودند.6
ایرانشهر، درگیرِ تعصب و تسامح مذهبى دولت ساسانى
گرچه اردشیر اول یک موبدزاده و علاقه مند به آیین زرتشت و تربیت یافته مکتب مغان بود، ولى وابستگى نظامى به ارتش، بهویژه شغل برجسته ارگبذ7 دارابگرد که او را از میراث موبدزادگى به فرماندهى واحدهاى نظامى مبدل ساخت،8انگیزه هاى مبارزه و قیام علیه شاه اشکانى را در وى پدیدار نمود. باید افزود که علاقه اردشیر در ایجاد باورهاى مذهبى یکپارچه و واحد در ایرانشهر بیشتر بر مبناى یک سو نمودن و جهت دادن فکرى و فرهنگى جامعه و در واقع نفى گذشته بود; گذشته اى که او بلافاصله با تسلط بر نظام اشکانى در صدد تغییرات بسیار عمیق و کیفى در آن برآمد.
جانشین اردشیر، شاهپور اول9 به آیین رسمى کشور و به تشکیلات دینى آن توجه چندانى نداشت. فتوحات گسترده و پیروزى هاى درخشان او بر روم و کوشان و گشایش مجدد جاده ابریشم، شخصیت او را بسیار برتر از مسائل سیاسى و مذهبى قرار مى داد. افزون بر این، گسترش وسیع امپراتورى باعث شد که شاهپور به ارزیابى آیینى جدید10 که از بین النهرین و بهوسیله مرد جوانى به نام مانى تبلیغ مى شد علاقه نشان دهد. شاید این جهت گیرى اعتقادى به دینى جدید که از بابل و بین النهرین به سوى پایتخت و آن گاه سراسر ایرانشهر گسترش مى یافت، هم روند نوعى تسامح را در اندیشه شاهانه پدیدار مى ساخت و هم باعث مى گردید شاهپور این دین را با توجه به ماهیّت التقاطى آن، وسیله اى مناسب براى ایجاد وحدت در امپراتورىِ فوق العاده وسیع خویش تشخیص دهد; امپراتورى گسترده اى که از تیره ها و نژادهاى گوناگون تشکیل یافته بود. علاوه بر این، شاهنشاه با این جهت گیرى، قدرت مغان و موبدان نیرومند نظام را تعدیل مى نمود.11
با مرگ شاهپور اول، جانشینان او در یک دوره بیست ساله (273ـ293م) تحت تأثیر موبدان قدرت مندى قرار گرفتند که با سیاست هاى شاهپور، تحقیر شده بودند.
سیاست جدید به شکلى مقتدرانه و وسیع، نه فقط توده مردم را به سمت آیین رسمى جهت مى داد، بلکه لبه تیز تیغ تعصب را متوجه مانویان و پیروان سایر ادیانى مى نمود که در زمان شاهپور اول با سیاست تسامح او در ایران و انیران زندگى نسبتاً آسوده اى داشتند.
دعوت عام مانى از مردم ایران، با سیاست تسامح شاهپور قرین بود، ولى پس از مرگ شاهنشاه، کرتیر، موبد متعصب ساسانى دست به تعقیب شدید مانویان، نصارا، یهودان و سایر مذاهب زد. مانى در یک محاکمه فرمایشى کشته شد و طرفداران او به لقب کفرآمیز زندیق = زندیک، اشتهار یافتند که اتهامى خطرناک بود.12 و این در حالى بود که عده زیادى آیین مانوى را پذیرفته بودند.13
با آشکار شدن نیروى تعصب مذهبى از سوى مغان زرتشتى، این نیرو در مقابل قدرت سلطنت قرار گرفت و در برخى موارد و از بسیارى جهات با آن برابرى کرد. آن گاه نیروى سومى از نجبا و اشراف نظامى و ادارى در دولت ساسانى پدید آمد که با دو قدرت دیگر گاهى دست به سازش مى یازید.
برآیند این جریان ناموافق، در قدرت مرکزى ساسانیان تأثیرى نامناسب نهاد و به ضعف و پریشانى درونى نظام منجر گردید.
دولت ساسانى که از یکپارچگى روحانیت و اشراف وحشت داشت براى نجات از وضع موجود از ادیان دیگرى نظیر مسیحیت حمایت مى نمود و هر از گاهى این حمایت به شکل خونینى سلطنت را در سراشیبى سقوط قرار مى داد.14البته در همه دوران ساسانى از نظر سخت گیرى مذهبى، به شکلى یکسان عمل نمى شد، هم چنان که قدرت روحانیون مذهبى زرتشت نیز همه وقت یکسان نبود و همیشه هم شاهان ایرانى تحت نفوذ مطلق آنان نبودند. شاهپور اول (242ـ273م)، یزدگرد اول (399ـ421م) و خسرو انوشیروان (531ـ579م) دست کم در قسمتى از دوران زمام دارى خویش روش نسبتاً آزادمنشانه اى در مورد سایر مذاهب داشتند.15
در واقع، تعصبات مذهبى پادشاهان ساسانى تابع نوسانات سیاسى و اجتماعى جامعه عصر آنان بوده است. ظهور اندیشه هاى غیرزرتشتى (غیر رسمى) مانند مانویت و مزدکى گرى، به واقع نوعى خطر روزافزون براى جامعه روحانى قدرت مند زرتشتى به حساب مى آمد. حمایت شاهانى، چون شاهپور اول از مانوى گرى، یزدگرد اول از مسیحیت، و قباد (کواذ) اول (488ـ531م) از مزدکى گرى، بیان گر اوج این خطر و آسیب پذیرى قدرت اشرافیت آیین زرتشت تلقى مى شد.
روحانیون زرتشتى از وجود سایر مذاهب در کنار خود، احساس خطر مى کردند. آنان با پیروان سایر ادیان و مذاهب نیز با تعصب و دشمنى رفتار مى نمودند و به هیچ اندیشه دیگرى اجازه رشد نمى دادند. رفتارى که با مانویان، مسیحیان، مزدکیان و حتى یهودیان انجام مى گرفت مبین این نظریه است.16 با این همه، تعصب روحانیت زرتشت در امر دین کمتر جنبه مذهبى داشت و بیشتر سیاسى و براى حفظ قدرت معنوى و اشرافىِ موبدان به کار گرفته مى شد. در واقع، آیین مغان، دیانتى درون گرا، اشرافى و ارتجاعى بود. این دین بر خلاف مسیحیت، ابزار تبلیغ در فرامرزها را نداشت17 و رؤساى آن داعیه نجات بشر را نداشتند، اما درون نظام، مدعى تسلط تام و مطلق بودند و به معناى واقعى، قدرت خود را مى شناختند و از آن استفاده مى نمودند.18
در واپسین روزهاى قدرت ساسانى، آیین مغان در قلمرو پهناور حکومت ساسانى با ادیان و مذاهب و باورهاى گوناگون دست به گریبان بود که امید رهایى بشر را با نویدى بهتر و عادلانه تر از آیین کهن و انحصارىِ زرتشتى گرى بیان مى نمودند. آیین مسیح و مذاهب مندائیان، صابئان از جانب غرب، و آیین برهمنان و دین شمنان از جانب شرق، آیین مغان را تهدید مى نمود و فلسفه یونانى گرى نیز خاصه از عهد انوشیروان، خاطر روحانیت اشرافى را نگران مى ساخت.19
به رغم این که در اواخر عهد ساسانى، نهضت مزدک در جامعه ایرانى به شدت سرکوب و مانویت نیز در تعقیب و آزار متعصبان، از ایران زمین گریزان شده بود و مسیحیت هم جایى براى رشد نداشت، اما مذهب انحصارى زردشت، دیگر نمودار وحدت معنوى ایرانیان نبود، زیرا کثرت رفتارهاى مذهبى، مدیریت هاى انحصارى دولتى و جدایى طبقاتى، موجب بى اعتمادى مردم ایران به دین و دولت، و از بین رفتن وحدت صورى بود.20
در اواخر قرن ششم میلادى، آیین مغان از درون خود فرسوده و ساییده شد و دیگر جواب گوى نیازهاى معنوى جامعه ایرانى نبود.
آسیب پذیرى درونى سلطنت ساسانى
دولت 425 ساله ساسانى، از پاره اى جهات، دولتى مقتدر به نظر مى رسید. اساس این اقتدار بر عوامل متعددى قرار مى گرفت که به صورتى مشخص و زمانى طولانى هیئت حاکمه دولت ساسانى، اعم از خاندان ساسانى و دیگر خاندان هاى نجیب زاده (ویسپوهران) و روحانیان عالى مقام آیین زرتشت را به شکل طبقه اى فراتر و تعیین کننده در رأس هرم اجتماعى جامعه ساسانى بر جامعه فروتر تحمیل نموده بود. این تحمیل طبقاتى که به ساختارهاى درونى جامعه ساسانى مربوط مى شد، عوامل آن عبارت بودند از: تقدس شاهان در پرتو فرّه ایزدى، باورهاى مذهبى، ساختار دودمانى خاندان هاى بزرگ، روابط تولیدى و زراعى، استبداد سیاسى و مذهبى، فرهنگ تسلیم به سرنوشت و بى رغبتى مردم به تغییر وضعیت موجود، هماهنگ بودن دربار و دستگاه روحانیون در سرکوب مردم.
با این همه، دولت ساسانى با وجود پایه هاى به ظاهر نیرومندى که در اختیار داشت گه گاه آسیب پذیر به نظر مى رسید. این آسیب پذیرى هم از چند جهت قابل بررسى و تعمّق است. از طرفى تقسیم مراکز قدرت در رأس سازمان سیاسى به موبدان و اشراف و قدرت سلطنت، و از سویى نارضایتى دگراندیشانه مردم مسیحى، مانوى، مزدکى و هم چنین بروز کودتاهاى خانوادگى، همچون کودتاى نرسى (293ـ303م) علیه بهرام سوم ـ موضوع کتیبه پایکولى21 ـ در غرب ایران و کودتاى بهرام چوبین علیه خسرو دوم (پرویز) به سال 590 م و کودتاهاى خونین و تصفیه گر درون خانوادگى ساسانى در فاصله کوتاه سال هاى 628ـ632 م و برکنارى خسرو دوم از سلطنت و کشته شدن او به دست فرزندش شیرویه و همداستانان نژاده او.
شاهنشاهى ساسانى در دوران حیات خویش، دست کم سه بار، نقطه پایان خویش را در سرنوشت سیاسى اش به وضوح مشاهده نمود و هر بار، تاج شاهى به دست نیرویى بیگانه بر سر مدعى تازه اى درخشش کم فروغى را به دولت مردان ساسانى نوید داد.
بار اول، بهرام پنجم (422ـ438 م) با کمک اعراب حیره ـ جایى که خود در آن جا پرورش یافته بود ـ تاج شاهى را از بزرگانى که پدرش را کشته و قدرت را قبضه نموده بودند به دست آورد. و این نخستین بارى بود که اعراب بادیه در بارگاه شاهان و در قلب قدرت ساسانى تاج بخشى مى نمودند.22
بار دوم، نوبت قباد، فرزند پرویز (488ـ531 م) بود. او به دست اشراف، موبدان و سران نظامى به علت حمایت از مزدکیان و کشتن اسپاهبذ زرمهر سوخرا ـ که او را در به سلطنت رساندنش یارى نموده بود ـ از سلطنت خلع و براى همه عمر به زندان فراموشخانه (انوشبرد) فرستاده شد.23 در آن جا با کمک هوادارانش از زندان گریخت و به نزد شاه هیاطله رفت و با کمک او مجدداً قدرت را از غاصبان سلطنت اخذ نمود و با حمایت آشکار ترکان شرقى از پله هاى تخت بالا رفت.24 در واقع، این بار هم ترکان زردپوست آسیاى میانه، سلطنت ساسانى را حفظ نمودند و براى مدتى آن را به پرداخت خراج وادار کردند و به این ترتیب، یک بار دیگر سلطنت ساسانى با حمایت نیرویى بیگانه ادامه یافت.
نوبت سوم که با آخرین سال سلطنت هرمزد چهارم(579ـ590 م) مصادف بود، این پادشاه با یک کودتاى نظامى به دست سردار خود بهرام چوبین روبه رو گردید و طى ماجرایى، هرمزد چهارم، کور و به زندان افکنده شد و کمى بعد به دستور فرزندش خسرو پرویز (590ـ628م) که پس از شکست از بهرام چوبین آماده فرار به امپراتورى روم شرقى (بیزانس) بود، کشته شد. بهرام چوبین تیسفون را فتح و به نام بهرام ششم تاج گذارى کرد.
خسرو دوم در بیزانس از امپراتور روم، موریس تقاضاى پناهندگى و آن گاه کمک نمود، و امپراتور سپاهى را به همراه خسرو به ایران فرستاد.25 رومیان با کمک ناراضیان حکومت بهرام چوبین، قدرت را از وى گرفته و به خسرو دوم دادند و این، سومین بار بود که تاج و تخت شاهنشاهى ساسانى به دست نیروهاى بیگانه استحکام مى یافت.
وضع پریشان سیاسى و انحطاط اجتماعى جامعه ایرانى پس از سرکوب خونین مزدکیان و شروع سلطنت طولانى خسرو اول انوشیروان (531ـ579 م) نیز به رغم سخت کوشى هاى او براى ایجاد ایرانى نوین، آباد و پرقدرت،26 اصلاح نگردید و نتایج آن نشان داد که پیشرفت و توسعه که مى بایست براى مردم رفاه و امنیت پدیدار سازد در دوره جانشینان خسرو و بهویژه در آخرین پرده تراژیک حکومت ساسانى، یعنى سال هاى کور (628ـ632 م) چیزى جز فلاکت و ادبار و نارضایتى عام از قدرت و مدیریت نظامى ـ مذهبى ساسانى به ارمغان نیاورد.
ضعف ایدئولوژیک و نارضایتى عام از نظام دینى ـ سیاسى ساسانى، دو عامل اساسى براى حضور نیروهاى اسلام در جامعه ساسانى بود. در این فرایند، از یک سو ایران براى اعراب مسلمان، بزرگ ترین عرصه سیاسىـ اقتصادى و فرهنگى، و میراث تمدن ایرانى و نیروى انسانى از بندرسته ایران، سرمایه اى تمام نشدنى براى تمدن اسلامى بود، گرچه به دلیل ظلم و اجحاف در حق مردم ایران از سوى برخى خلفا، این نیرو و سرمایه، گه گاه جبهه اى تعرّضى در برابر دولت مرکزى اسلامى گشود; و از سوى دیگر، ایران، راهى بود براى گذر اقوام متحد عرب به سوى مرزهاى شرقى و آسیاى میانه.
عروج سیاسى ـ ایدئولوژیگ اسلام
حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) در اوج قدرت چنان مى زیست که در ایام ناتوانى زیسته بود. زندگى اش ساده و بى ریا بود. در خانه اى گلین، چون خانه دیگران مى زیست و غالباً لباس خویش را خود، وصله مى زد. هر کس که مایل بود به سهولت مى توانست او را ببیند. رفتار روزانه او چه در مسائل مهم و چه در کارهاى فردى، سنتى شد که به روزگار ما نیز میلیون ها انسان با دقت تمام، آن را پیروى و رعایت مى کنند. باید اذعان داشت که در هیچ یک از اقوام بشرى اتفاق نیفتاده است که یکى را چون حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) نمونه کامل انسان بشمارند و از همه اعمال او به دقت تقلید کنند. پیامبر اسلام از مسلمانان اولیه، جامعه اى دینى در مدینه پدیدار ساخت و نخستین دولت اسلامى را سازماندهى و رهبرى نمود. این اجتماع تازه متشکل از مهاجر و انصار که بر اساس دین تشکیل شده بود، امت اسلام را به وجود آورد. این نخستین بار بود که در عربستان یک سازمان اجتماعى پدید مى آمد که اساس آن بر وحدت عقیده و دین استوار بود و نه بر وحدت خون و نسب. دولت، نمودار و مظهر قدرت الهى بود و پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) در همه ایام زندگى خود، نماینده قانونى خدا و حاکم اعلاى زمین بود. بدین سان، پیامبر به جز موقعیت معنوى، از همه قدرت هاى ظاهرى که هر رئیس دولتى دارد نیز برخوردار بود. افراد اجتماع نو با انصراف نظر از انساب قبایلى و وابستگى هاى قبلى، همگى از لحاظ نظرى برادر بودند. سخنان پیامبر(صلى الله علیه وآله) در خطبه معروف حجة الوداع چنین بود:
اى مردم! سخن مرا بشنوید و بفهمید. مى دانید که هر مسلمان برادر مسلمان دیگر است و مسلمانان با هم برادرند. براى هیچ کس از مال برادرش جز آن چه به رضاى خاطر دهد حلال نیست.27
بدین سان، رابطه اى جدید، یعنى رابطه ایمانى جانشین قوى ترین روابط نسبت و قرابت، یعنى رابطه قبایلى شد. در اجتماع نوین، طبقه بندى مراتب و مناصب ـ چنان که در دستگاه پاپ مرسوم است ـ موجود نبود. مسجد، مجمع عمومى و جایگاه تمرین سربازى و نیز محل عبادت بود. امامِ نماز، سردارِ سپاه مؤمنانى بود که براى حمایت دین خویش در برابر بیگانگان و دشمنان، به هم پیوسته بودند. اجتماع مدینه تصویر کوچکى از اجتماع اسلامى دوران بعد بود. حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) در مدتى کوتاه از مایه نومیدى زاى قومى که پیش از آن هرگز به هم نپیوسته بودند و در سرزمینى مهجور و ناشناخته، دینى بنیاد نهاد که جاى دین مسیح و آیین یهود را که دست خوش تحریف و دگرگونى شده بودند، گرفت و بت پرستى را برانداخت که هنوز گروهى عظیم از نژاد بشرى پیرو آنند و نیز عملا تمدن بزرگى را پایه گذارى کرد که به زودى آبادترین نواحى دنیاى متمدن آن روزگار، در محدوده وسیع آن جاى گرفت.
با رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله) رهبرى جهان اسلام عملا در سقیفه بنى ساعده بر عهده ابوبکربن ابى قحافه افتاد و با وجود ارتداد عرب و ظهور پیامبران دروغین، حاکمیت مدینه با ایجاد شرایطى که هر دو گروه ناموافق را سرکوب نمود، نشان داد که اسلام دیگر راه بازگشت به عهد جاهلى را بر آنان فروبسته است.28
پس از سرکوب اهل رده، نیروهایى براى آغاز فتوح و نشر دعوت اسلام به جانب شام وعراق روانه شدند و «اول کس که میان عرب و عجم حرب آغاز نمود و سر به خلاف و خصومت نهاد، مثنى بن حارثه شیبانى بود».29 با این حال، تسلط بر ایران ساسانى راهى بود که ابوبکر آن را پایان نبرد و بعد از دو سال و کسرى خلافت، وفات یافت (جمادى الاخرى سال 13) و جانشینى که خود، او را تعیین نموده بود (عمر بن خطاب) کار فتوح را دنبال کرد.
اینک عربستانِ مسلمان براى رسیدن به قله هاى فتح آباد، آمادگى کاملى از خود نشان مى داد.
جاذبه آموزه هاى اسلام
هم چنان که در مکه، اولین گروندگان به دین خدا، محروم ترین و فقیرترین مردم این شهر و به طور عمده، اقشار پایین و طبقه فرودست بودند، در ایران نیز با حضور اسلام در مرزهاى غربى و جنوبى، مردم فقیر و تهیدستِ شهرها، چون کارگران فصلى، پیشهوران و آن گاه مردم محروم روستاها که قرن ها زیر بار ستم اشرافیت جامعه ساسانى خرد شده بودند به این دین و پیام عدالت خواهانه و مساوات اندیش آن ایمان آوردند، به خصوص روستاییان (واستریوشان) دیانت جدید را که هر کس را به شرط اسلام آوردن مالک کار خویش مى خواند، با روحیات و زندگى خویش سازگار یافتند و به سرعت به آن گرویدند.30
یکى از علل نفوذ سریع اسلام و مسلمانان در ایران این بود که این دین اصل آزادى عقیده را عنوان مى نمود و این موضوع براى ایرانیانى که سال هاى دراز زیر فشار ایدئولوژیک نظام ساسانى قرار داشتند و هر اندیشه اى، سواى آیین مغان و دستورات مغان و هیربذان، نوعى کژاندیشى، محسوب مى شد و مجازات مرگ را در پى داشت، بسیار جالب و جاذب بود. گذشته از این، دین اسلام از یک سو بدون تشریفات و تکلیف و بسیار ساده بیان مى شد و از سوى دیگر، چون اساس آن بر توحید، عبادتِ خالق و ترویج اخلاق حمیده مؤمنان استوار شده بود براى ایرانیان که خود در رفتارها، گفتارها و کردارها طرفدار نیکى بودند، بسیار مطلوب جلوه گر شد و موجب گردید که دین اسلام به صورت مسالمت آمیز در میان ایرانیان انتشار یابد.31
اگرچه گزارش هایى در مورد فرار گروه هایى از ایرانیان در مقابل سپاه اسلام براى نجات دین کهن خویش رسیده است، اما باید گفت شمار ایرانیانى که براى حفظ کیش زرتشت، وطن خود را ترک مى کردند اندک بوده است. و این، بیان گر واقعیتى است که سخت گیرى مسلمانان در مورد تحمیل آراى خود چندان زیاد نبود، و مؤیّد آن نیز این است که دست کم در چند شهر ایران تا قرن ها بعد، هنوز تشکیلات زرتشتى وجود داشته است و در واقع، گروه هاى وسیع ترى از ایرانیان به تغییر مذهب خود بیشتر تمایل داشتند تا به ترک وطن و موقعیت اجتماعى خویش.32
علاوه بر این ها عوامل نارضایتى قشرهاى محروم ایرانى از نظام ساسانى به مثابه نیروهاى دافعه ساسانى در برابر ارزش هاى پرجاذبه تفکر اسلامى به سرعت زیربناى قدرت ساسانى را تهى نمود و موجب تسریع روند حاکمیت مسلمانان در ایران گردید.
واقعه ذى قار33 پیش درآمد نبرد قادسیه
نبرد ذوقار، اولین برخورد رسمى ایران ساسانى با یکى از اتحادیه هاى نیرومند عرب عدنانى مى باشد. این نبرد احتمالا حدود سال 611 م در محل ذوقار واقع در میان شهرهاى کوفه و أنبار، بین نیروهاى خسرو پرویز و قبایل متحد پادشاه معزول حیره در جنوب عراق رخ داد.34 این قبایل تا اندکى قبل از واقعه ذوقار، متحد رسمى و استراتژیک ایران ساسانى در مقابل حملات بدویان بودند. در مورد علل جنگ، آراى متفاوتى ابراز شده است. یکى از مهم ترین عقاید این است که نعمان بن منذر، امیر حیره در روزهاى دشوارى که خسرو پرویز از مقابل بهرام چوبین مى گریخت از او حمایت نکرد و راه پیروى از شاه را در پیش نگرفت.35 پس از بازگشت موفقیت آمیز خسرو از روم و فرار بهرام چوبین، شاه از دختر بسیار زیباى نعمان خواستگارى نمود و نعمان موافقت نکرد. خسرو کینه امیر عرب را در دل گرفت و آن گاه او را به میهمانى خواند و در مقابل او علف نهاد. وقتى نعمان به سرزمین خویش بازگشت مردم عرب (معدیان) را که هم پیمانانش بودند تحریک نمود تا به اراضى ایران بتازند. خسرو به خشم آمد و نعمان را فرا خواند و او را محبوس ساخت و در حبس مرد و یا به زیر پاى پیل افکند. مرگ نعمان، قبایل عرب بنى بکر و بنى تغلب را به هیجان و عصیان آورد و آن گاه که شاه، جواهرات، اشیاى گرانبها، نیزه ها و سلاح هاى نعمان را از لخمیان خواست، دریافت که نعمان پیش از مرگ، این اشیا را به دامادش، هانى بن مسعود سپرده است ـ در میان این سلاح ها چهارصد تا هشت صد قبضه نیزه بوده است ـ اما اعراب از پس دادن میراث گرانبهاى نعمان خوددارى نمودند، از این رو خسرو ناچار به جنگ شد. برخى نوشته اند این واقعه به سال 604 یا 610 و611 م بوده است. مورخان اسلامى به خصوص سعى دارند تاریخ حدوث این واقعه را بر زمان بعثت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) منطبق نمایند.
در نبرد ذوقار اعراب پیروز شدند و این پیروزى در اشعار آنان به صورت افسانه گونه اى در سرتاسر قبایل صحراگرد شایع شد.36 و بدین گونه نخستین آزمایش قدرت با دشمنى دیرین و نیرومند براى بادیه نشینان به کامیابى انجامید و این پیروزى آنان را درباره قدرت ساسانیان به تردید انداخت و اطمینانشان را بر قدرت خویش استوار گردانید.37
واقعه ذوقار یکى از روزهاى بزرگ و مهم در تاریخ عرب و جزء ایام العرب به شمار مى رود. در واقع، پایان دولت لخمیان، آغاز عصر جدیدى براى اعراب بود. این پیروزى، به اعراب اعتماد به نفس بخشید و آن ها خود را از سپاه ایران که هولناک ترین و نیرومندترین سپاه آن زمان به شمار مى آمد نیرومندتر دیدند.
یکى از دلایل مهم پیروزى اعراب، پیشرفتگى در نوع سلاح آنان بود که از طریق پادشاه معزول حیره به چنگ آورده بودند. و از طرف دیگر، عمده موفقیت اعراب را باید مرهون تحقق بازسازى اجتماعى آنان در قالب پیمان هاى سیاسى ـ نظامى (حِلف) دانست که اتحاد قبایل را کامل تر و استوارتر و زمینه ارتقا و توسعه اجتماعى و اقتصادى قبایل هم پیمان را فراهم ساخت. و آن گاه که اسلام ظهور کرد، سطح پیشرفت اجتماعى ـ اقتصادى قبایل شمال عربستان به اندازه اى ارتقا یافته بود که شعارها و تعالیم اسلام را به سرعت پذیرا شوند و سرانجام پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مورد این جنگ فرمود: «هذا اول یوم انتصف العرب على العجم و بى نصروا».
برخورد دو ایدئولوژى در قادسیه
برخورد مسلمانان عرب با دولت ساسانى در قادسیه،38 برخورد دو ایدئولوژى کاملا متضاد بود. سران نظامى دولت ساسانى که در قادسیه حضور داشتند تجمل، آرایش و زرق و برق را نشانه برترى مى دانستند و سادگى و بى آلایشى را مایه خوارى، و جبهه مقابل، به تجمل و آرایش بى اعتنا بود. بررسى نامه هایى که طى نبرد بین دو سپاه رد و بدل شد، روشن گر این دو نوع ایدئولوژى متفاوت مى باشد.
هنگامى که سعد بن ابى وقاص از طرف عمر بن خطاب به فرماندهى سپاه اسلام در یورش سرنوشت ساز قادسیه انتخاب شد، نخست، نمایندگانى به مداین فرستاد و چون نمایندگان به درون کاخ رفتند پاهاى برهنه و لباس ژنده آنان در مقابل زر و زیور و تجمل دستگاه مجلل ساسانى، درباریان را به خنده آورد! چون مترجم، گفته هاى آنان را ترجمه کرد، خسرو39 دستور داد تا توبره اى پر از کاه کنند و بر گردن رئیس آنان بیاویزند تا آن را به عنوان هدیه و پیام، نزد فرمانده سپاه خود ببرند و آن گاه به آنان گفت: «به امیر خود بگویید: این است پاسخ خسرو ایران زمین.»40
اگر این عمل انجام شده، و این سخن درست باشد بى تردید پاسخ شاهنشاه ایران، پاسخى نسنجیده و بى خردانه بوده است. یزدگرد در شرایطى بسیار دشوار و در اوج ناامیدى اریستوکراسى ساسانى در بسامان نمودن اوضاع و با توافق اشراف و موبدان و سران نظامى، بر سریر شاهنشاهى تکیه زده بود41 و این تخت، سخت لرزان و نااستوار بود. مردم اعتقاد خود را به دستگاه سلطنت و دین متحد آن از دست داده بودند و در آن سوى مرز، در مقابل او مردمى قرار داشتند که در سایه اعتقاد و ایمان اسلامى از مجموعه قبایلى متفرق، متحد شده و یک دل و یک جهت و هم عقیده بودند. شورِ این وحدت را مى توان از خلال نامه اى که خالد بن ولید در نخستین روزهاى یورش نیروهاى اسلام به بخش غربى فرات، خطاب به فرماندهان پارسى نوشته، دریافت. خالد با آگاهى از بحران هاى درونى و اوضاع پریشان ایران زمین مى نویسد:
سپاس خداى را که نظام شما را از هم گسست و کید و حیله شما را ناچیز گردانید و میان شما اختلاف افکند. و بعد در فرمان ما درآیید تا شما و سرزمین شما را رها کنیم و به جاى دیگر برویم و گرنه آن چه باید، واقع خواهد شد و شما آن را ناخوش خواهید داشت و انجام این کار به دست قومى خواهد بود که هم چنان که شما زندگى را دوست مى دارید آنان مرگ را پذیرا هستند.42
برخورد در قادسیه تعیین کننده و سرنوشت ساز بود. با پیروزى نیروهاى اسلام در قادسیه و مرگ رستم فرخزاد، مسلمانان بر قلب سپاه بى سردار ایران تاختند43 و راه پایتخت ساسانى، تیسفون بر آنان گشوده شد.
دو ماه بعد (شوال 13ـ14 ق) ویه اردشیر (سلوکیه) محاصره شد، مقاومت ایرانیان درهم شکست و فرماندهان ایرانى در نبردهاى تن به تن کشته شدند و مقدمه سقوط تیسفون فراهم آمد.44
نبرد قادسیه روزهاى پنجشنبه و جمعه و شنبه شب که لیلة الهریر (زوزه سگ) نام گرفت، صورت پذیرفت.45 محققان و مورخان، از متقدم و متأخر، درباره سال وقوع نبرد قادسیه اختلاف دارند و بسیارى بر این عقیده اند که این واقعه در سال شانزدهم هجرت بوده است و این، گفته واقدى و گروهى دیگر است. بعضى دیگر بر این باورند که سال پانزدهم بوده است و برخى هم گفته اند سال چهاردهم هجرت رخ داده است، اما محمد بن اسحاق به طور قطع مى گوید که سال پانزدهم بوده است.
در مورد علل اختلاف در سال شمارى این واقعه بزرگ تاریخى که سرنوشت ایرانِ ساسانى را با ایدئولوژى اسلام رقم زد و موجب شکست نهایى و سقوط دولت ساسانى گردید، مطالعه کاملى تا این زمان انجام نگرفته است و همان گونه که ذکر شد سال واقعه را از سیزده تا شانزده هجرت به تفاوت ذکر نموده اند. نگارش هاى بعدى در تاریخ نگارى فتوحات اسلامى نشان مى دهد که مورخان اسلامى، جنگ هاى ایرانیان را با سپاه مسلمانان جداجدا و به شکل حوادث مستقل از هم و به طورى روایت کرده اند که گویى ابتکار عمل در دست فاتح بوده است و او در هر جنگ پیروز مى شود و سپس مقدمه پیروزى بعدى را فراهم نموده و طرح حمله جدیدى را مى ریزد.46
پس از نبرد قادسیه، مقاومت هایى که در جلولا و نهاوند در مقابل سپاه اسلام انجام گرفت، هراس آلود و آمیخته با شبهه هاى تاریخى است. سقوط یک امپراتورى بزرگ و سازمان یافته چهارصد ساله به دست نیرویى نوخاسته و عارى از نظم و سازمان ریشه دار قوى، که به زحمت بیست سال از تأسیس آن مى گذشت، هم براى فاتحان بیش از حد سریع و دور از انتظار بود و هم براى مغلوبان بیش از حد تصور و باور نکردنى، به طورى که فاتحان آن را به حساب معجزه نهادند;47 معجزه اى که سال ها قبل از این پیامبر(صلى الله علیه وآله) در نبرد خندق به آنان وعده داده بود و به راستى هم حضور اسلام در ایران یک معجزه بود; معجزه اى بزرگ با نتایجى اعجاب آور.
اعجاز اسلام در تحول مدیریت و رهبرى
بحث کوتاهى در پایان مقاله با این عنوان، شاید بتواند مقایسه کلى دو جامعه را در تضادهاى مدیریت و رهبرى به نتیجه برساند و چگونگى تشکیل نظام سیاسى اسلام را در جامعه ایرانى به شکلى عمیق و پایدار تجسم بخشد.
در آغاز باید در نظر داشت که پیروزى هاى نظامىِ اسلام که در طلیعه دوران خود با اعجاز آمیخته بود و در خلال یک قرن، قدرت اسلام را از چین تا بخش هاى کرانه دریاى مدیترانه در خاک فرانسه گسترش داد، با مفهوم جهاد که از دیدگاه غربى، جنگ مقدس نامیده مى شود، آمیخته مى باشد. دیانتى مانند اسلام که جهانیان را به سوى حق و حقیقت و راستى و درستى و سلامتىِ اندیشه و کار دعوت مى کرد نمى توانست عارى از دشمنانى باشد که او را پیوسته تهدید مى نمودند. بنابراین، ناچار بود بر ضد آنان قیام کند و خود را در برابر آنان حفظ نماید. حتى سرزمین هایى که بر کیش بودا بودند ـ بودایى که مى گفت تن رها کن تا نخواهى پیرهن ـ ارتش و نیروهاى نظامى داشتند و با همه وارستگى از جهان، جنگ هم مى کردند.48
روشى که مسلمانان در فتوح به کار مى بردند، علاوه بر مروت و فضایل اخلاقى در هیچ دیارى ـ دست کم در آغاز فتوح ـ مردم را از راه زور، فشار، تهدید و شمشیر به گرایش آیین جدید وادار نمى ساخت. شعار آن «لا اکراه فى الدین» بود و تسامح و تساهل و احترام به عقاید اهل کتاب که در قرآن مجید تصریح شده است. در چنان دنیایى که اسیرِ تعصبات قومى و دینى بود، اسلام نفحه تازه اى دمید.
چنان که با ایجاد دارالاسلام که مرکز واقعى آن قرآن بود، نه شام و عراق و اندلس، تعصبات قومى و نژادى را با یک نوع جهان ـ وطنى چاره ساخت و در قبال تعصبات دینى نصارا و مجوس، تسامح و تعاهد با اهل کتاب را توصیه کرد و علاقه به علم و زندگى را، و ثمره این درخت شگرف، ایجاد تمدن عظیم اسلامى بود.49
مسلمانان در فتوحات صدر اسلام، با شجاعت و مردانگى و ضبط نفس و گذشت و بخشودگى، به مردم سرزمین هاى مغلوب، اطمینان و آرامش داده و آنان را مجذوب مى نمودند،50 به طورى که مردم سرزمین هاى فتح شده، به نیروهاى اسلام به چشم ارتش رهایى بخش مى نگریستند که آمده بودند تا به آنان نوید آزادى و آزادگى بخشند.
و این چنین بود که مردم ایران با پذیرش دین اسلام در واقع، مدیریت انقلابى ـ اسلامى را بر مدیریت سیاسى ـ دینى دولت ساسانى ترجیح دادند. این رجحان، شاید مؤثرترین عاملى باشد که دولت ساسانى را از حمایت مردم ایران محروم ساخت. در واقع، دولتمردان سیاسى ـ مذهبى ساسانى با نفى واقعیت هاى اجتماعى و دست کارى در حقایق دینى، موفق شده بودند جامعه خویش را در فضایى نامطلوب و عصیان زده، اما خاموش، اداره نموده و چندین قرن خود را در سطح این جامعه، به رغم تنش هاى گاه به گاه آن، استوار دارند. برعکس در جامعه نوپاى عرب، دولتمردان سیاسى به جاى دست کارى در حقایق، خود به احیاى آن ها کمر مى بندند و برداشت خاص خود را از حقیقت ارائه مى دهند و ایمان خویش را تضمین آزمون آن مى کنند.51 و چنین بود راز پیروزى پایدار اسلام در ایران.
کتاب نامه
1ـ آلتهایم، فرانتس، کمکهاى اقتصادى در دوران باستان، ترجمه امیر هوشنگ امینى، تهران، نشر آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1369.
2ـ آل على، نورالدین، اسلام در غرب، تهران، نشر دانشگاه تهران، 1370.
3ـ آلوسى بغدادى، بلوغ الارب فى معرفه احوال العرب، ج1، لبنان ـ بیروت، دارالکتب العلمیه، بیروت، [بى تا].
4ـ آیینهوند، صادق، تاریخ جاهلیت، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهش امام خمینى(ره)، 1374.
5ـ ابراهیم حسن، حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ ششم: تهران، نشر جاویدان، 1366.
6ـ ابن اثیر، عزالدین، تاریخ کامل، ترجمه محمد حسین روحانى، ج2، تهران، نشر اساطیر، 1374.
7ـ ابن اعثم کوفى، کتاب الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى، چاپ دوم: تهران، نشر علمى و فرهنگى، 1374.
8ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ترجمه آیتى، ج1، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1369.
9ـ اشپولر، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامى، ترجمه جواد فلاطورى، ج2، چاپ دوم: تهران، علمى و فرهنگى، 1369.
10ـ بروکلمان، کارل، تاریخ دول و ملل اسلامى، ترجمه هادى جزایرى، تهران، نشر کتاب، 1346.
11ـ بلاذرى، احمد، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، چاپ دوم: تهران، نشر نقره، 1365.
12ـ پاسکیه، روژه، سرگذشت اسلام و سرنوشت انسان، ترجمه على اکبر کسمایى، تهران، مؤسسه کتاب تهران، 1363.
13ـ پیگولوسکایا، نینا ویکتورونا، اعراب حدود مرزهاى روم شرقى و ایران، ترجمه عنایت الله رضا، تهران، مطالعات فرهنگى، 1372.
14ـ پیگولوسکایا، نینا ویکتورونا، شهرهاى ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ترجمه عنایت الله رضا، تهران، علمى و فرهنگى، 1367.
15ـ خلیل حتى، فیلیپ، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم: تهران، نشر آگاه، 1366.
16ـ دینورى، ابوحنیفه، الاخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، چاپ دوم: تهران، نشر نى، 1368.
17ـ رازى، عبدالله، تاریخ کامل ایران، چاپ یازدهم: تهران، نشر اقبال، 1373.
18ـ زرین کوب، عبدالحسین، بامداد اسلام، چاپ سوم: تهران، امیرکبیر، 1362.
19ـ زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایران قبل از اسلام، ج 1، تهران، امیرکبیر، 1368.
20ـ زرین کوب، عبدالحسین، کارنامه اسلام، چاپ چهارم: تهران، امیرکبیر، 1356.
21ـ زیدان، جرجى، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر کلام، چاپ هشتم: تهران، امیرکبیر، 1373.
22ـ شهیدى، سید جعفر، تاریخ تحلیلى اسلام، چاپ ششم: تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1365.
23ـ صدیقى، غلامحسین، جنبشهاى ایرانى در قرون دوم و سوم هجرى، تهران، نشر پازنگ، 1373.
24ـ طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ سوم: تهران، 1362.
25ـ فراى، ریچارد، میراث باستانى ایران، ترجمه مسعود رجب نیا، چاپ سوم: تهران، علمى و فرهنگى، 1368.
26ـ فیاض، على اکبر، تاریخ اسلام، تهران، نشر دانشگاه تهران، 1367.
27ـ کاظمى، على اصغر، زنجیره تاریخى تنازعى در سیاست و روابط بین المللى، نشر توس، 1370.
28ـ کریستن سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشیدیاسمى، تهران، 1367.
29ـ کولسینکف، آ، ایران در آستانه یورش تازیان، ترجمه محمد رفیق یحیایى، تهران، نشر آگاه، 1357.
30ـ گیرشمن، رومن، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معین، چاپ پنجم: تهران، علمى و فرهنگى، 1364.
31ـ لوکونین، ولادیمیر، تمدن ایران ساسانى، ترجمه عنایت الله رضا، چاپ دوم: تهران، علمى و فرهنگى، 1365.
32ـ مستوفى، حمدالله، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایى، تهران، امیرکبیر، 1362.
33ـ مسعودى، ابوالحسن على بن حسین، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج2، تهران، علمى و فرهنگى، 1374.
34ـ مسکویه رازى، ابوعلى، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامى، ج1، تهران، نشر سروش، 1369.
35ـ مطهرى، مرتضى، خدمات متقابل اسلام و ایران، چاپ پانزدهم: تهران، نشر صدرا، 1368.
36ـ مونتگمرى وات، ویلیام، اسپانیاى اسلامى، ترجمه محمدعلى طالقانى، تهران، نشر یلدا، 1359.
37ـ مینوى، مجتبى، نامه تنسر، تهران، انتشارات خوارزمى، 1354.
38ـ نورى، یحیى، جاهلیت در اسلام، چاپ ششم: تهران، مجمع معارف اسلامى، 1349.
39ـ نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه زریاب خوئى، انجمن آثار ملى.
40ـ وتر، ضاهر، مدیریت نظامى در نبردهاى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، ترجمه اصغر قائدان، تهران، نشر حدید، 1374.
41ـ هندوشاه نخجوانى، تجارب السلف، به تصحیح عباس اقبال، تهران، طهورى، 1357.
42ـ هوار، کلمان، ایران و تمدن ایرانى، ترجمه حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، 1363.
43ـ یعقوبى، ابن واضح، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، ج2، تهران، چاپ دوم: نشر علمى و فرهنگى، 1362.
--------------------------------------------------------------------------------
1 دکترى تاریخ اسلام و عضو هیئت علمى دانشگاه اصفهان.
2- آرتور کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ص117.
3- حمدالله مستوفى، تاریخ گزیده، ص104.
4- نامه تنسر، ص53. شاعر بزرگ توس، فردوسى بزرگ نیز مى سراید (به نقل از وصیت نامه اردشیر به فرزندش شاهپور اول):
چو بر دین کند شهریار آفرین *** برادر شود پادشاهى و دین
نه بى تختِ شاهى بود دین به پاى *** نه بى دین بود شهریارى به جاى
دو بنیاد یک بر دگر یافته *** برآورده پیش خرد تافته
چنین پاسبانان یکدیگرند *** تو گویى که در زیر یک چادرند
ر.ک: شاهنامه فردوسى، جلدهاى 5ـ7، ص1542.
5- ساسانیان اطلاعاتى نسبى و حماسى از شرایط دولت هخامنشى داشتند. توجه شاهپور در کتیبه نوشته شده بر دیواره جنوبى کاخ تجراى داریوش در تخت جمشید مبین چنین آرمانى است.
6- عبدالحسین زرین کوب، تاریخ مردم ایران قبل از اسلام، ج1،ص418.
7_ Argabadh.
8- آرتورکریستن سن، همان، ص106.
9- رومن گیرشمن، ایران از آغاز تا اسلام، ص369.
10_ Gnostique.
11- ریچارد فراى، میراث باستانى ایران، ص224.
12- محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى (تاریخ الرسل و الملوک)، ص592.
13- عبدالله رازى، تاریخ کامل ایران، ص451.
14- ریچارد فراى، همان، ص353.
15- مرتضى مطهرى، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص175.
16- آرتور کریستن سن، همان، ص314.
17- فرانتس آلتهایم، کمک هاى اقتصادى در دوران باستان، ص174.
18- آرتور کریستن سن، همان، ص137.
19- عبدالحسین زرین کوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، ج1، ص168.
20- غلامحسین صدیقى، جنبش هاى ایرانى در قرون دوم و سوم هجرى، ص20.
21- ولادیمیر لوکونین، تمدن ایران ساسانى، ص189.
22- البته باید توجه داشت که حدود دو قرن بعد، کمى پس از قادسیه، اعراب مسلمان تاج شاهنشاهى را قطعه قطعه نموده و تقسیم کردند.
23- این زندان را به این دلیل انوشبرد نامیدند که نام زندانیان آن را هیچ گاه پیش شاه نمى بردند. ر.ک: نولدکه، تاریخ ایران و عرب ها در زمان ساسانیان، ص696
24- ابوحنیفه دینورى، اخبار الطوال، ص 94.
25- کلمان هوار، ایران و تمدن ایرانى، ص135.
26- پیگولوسکایا، شهرهاى ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ص453.
27- فیلیپ خلیل حتى، تاریخ عرب، ص153.
28- ابوبکر مى خواست هم دیناى (الله) ـ خداى یگانه را ـ از لوث شرک و تثلیث و ثنوى گرى پاک نماید و هم اعراب گرسنه و بیکار را در یک جهاد مقدس، متحد نگاه دارد. ر.ک: بلاذرى، فتوح البلدان، ص136.
29- عبدالحسین زرین کوب، تاریخ مردم ایران، ج1، ص531.
30- همو، تاریخ ایران بعد از اسلام، ص373.
31- عبدالله رازى، همان، ص138.
32- برتولد اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامى، ص38.
33_ dhoukar.
34- به عقیده بروکلمان، پیروزى ذوقار بعدها مرزهاى ساسانیان را به روى مسلمین گشود. ر.ک: بروکلمان، تاریخ دول و ملل اسلامى، ص12.
35- پیگولوسکایا، اعراب در حدود مرزهاى روم شرقى و ایران، 280ـ 281.
36- ریچارد فراى، میراث باستانى ایران، ص384.
37- آ. کولسینکف، ایران در آستانه یورش تازیان، ص193.
38- قادسیه، شهرى در 30 کیلومترى کوفه و جنوب نجف که بر گرد آن نخلستان ها و بوستان ها بود. به نقل از: یاقوت حموى، معجم البلدان.
39- مراد از خسرو در این جا یزدگرد سوم 632ـ652 م مى باشد.
40- هندوشاه نخجوانى، تجارب السلف، ص17. این مورد را مورخان دیگرى چون طبرى، ج2، ابن اثیر، ج2 و ابن واضح یعقوبى نیز تأکید مى کنند.
41- ابوعلى مسکوبه رازى، تجارب الامم، ج1، ص289.
42- عبدالرحمن بن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج1، ص496.
43- ابن واضح یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج2، ص150.
44- ابوالحسن على بن حسین مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2، ص320.
45- احمد بن یحیى بن بلاذرى، فتوح البلدان، ص369.
46- على حصورى، آخرین شاه، ص42.
47- عبدالحسین زرین کوب، تاریخ مردم ایران قبل از اسلام، ص536.
48- روژه دوپاسکیه، سرگذشت اسلام و سرنوشت انسان، ص100.
49- عبدالحسین زرین کوب، کارنامه اسلام، ص22.
50- نورالدین آل على، اسلام در غرب، ص35.
51- على اصغر کاظمى، زنجیره تاریخى تنازعى در سیاست و روابط بین الملل، ص44.