آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۷

چکیده

متن

موضِع طبقات اجتماعى ایران در برابر حمله مسلمانان عرب، از مهم ترین مسائلى است که باید در فتح ایران به آن توجه داشت، زیرا این مسئله از جمله اسرار پیروزى مسلمانان و سقوط نسبتاً سهل امپراتورى ساسانى است.
متأسفانه مورّخان اسلامى که عمدتاً تحت تأثیر پیروزى برق آساى مسلمانان قرار گرفته اند، بیشتر به عوامل مثبت و برترى قواى اسلام از نظر روحى و معنوى اشاره کرده و تا حدودى نیز از عوامل ضعف دولت ساسانیان یاد کرده اند، اما به این مسئله سرنوشت ساز و حساس، یعنى موضع طبقات گوناگون ایرانى که نقش عمده اى را در سقوط ساسانیان و پیروزى مسلمانان ایفا کرده اند، کمتر توجه داشته اند.
در این مقاله کوشیده ایم یک شماى کلى از موضِع ایرانیان در برابر حمله مسلمانان به دست دهیم.
مقدّمه
بر کسى پوشیده نیست که اگر طبقات پیچیده و بسته ساسانیان، هم سویى خود را با دولت حفظ مى کردند، نقش عمده اى در عظمت، بقا و دوام دولت ایفا مى کردند و بالعکس اگر سر به مخالفت برمى داشتند یکپارچگى دولت ساسانیان را به خطر مى انداختند و در بعضى از مواقع آن را با خطر جدّى روبه رو مى کردند و در این هنگام اگر پادشاهى با لیاقت و کفایت، یافت نمى شد که دولت ساسانیان را از ورطه هلاکت نجات بخشد معلوم نبود که دولت ساسانى بتواند براى سال هاى طولانى به حیات خود ادامه دهد.
شایان توجه است که منظور ما از طبقات اجتماعى در این بحث، طبقات برتر آن است که در فراز و نشیب حکومت نقش عمده اى را به عهده داشتند; یعنى پادشاه و درباریان، روحانیون، دیوان سالاران، سپاهیان و دهقانان (که پایه هاى حکومت بر دوش آن ها استوار بود و به عبارت دیگر، امور سیاسى، نظامى، دینى و ادارى را در اختیار داشتند) و کشاورزان، صنعت گران و بازرگانان (نسبت به اهمیتى که در دولت ساسانیان داشته و طبقه تولید ثروت بوده اند). بر این اساس، موضع هر یک از این طبقات را درباره حمله مسلمانان به ایران بررسى کرده ایم.
گفتنى است وضع بحرانى حاکم بر حکومت ساسانیان در آستانه به سلطنت رسیدن یزگرد سوم و کیفیت جلوس او بر تخت شاهى، هم چنین کم تجربگى و عدم ارزیابى صحیح پادشاه جدید از نیروهاى خود و مسلمانان، موجب شد که وى نتواند در برابر خواسته مسلمانان، مبنى بر پذیرش اسلام یا پرداخت جزیه، تصمیمى آگاهانه اتخاذ کند، از این رو، حکومت ساسانیان را وارد جنگى کرد که خروج از آن، ممکن نبود. او با شکست سپاهیانش در قادسیه (14 ق) روحیه خود را از دست داد و براى حفظ جان خود و درباریان، فرار را انتخاب کرد و ایالت هاى ایران را یکى پس از دیگرى پشت سر گذاشت تا این که سرانجام در سال 31 ق در مرو کشته شد.
روحانیون زردشتى نیز مانند درباریان، در سال هاى پایانى حکومت ساسانیان، در وضح بحرانى به سر مى بردند. از این رو وقتى دریافتند که مى توانند با سلطه عرب مسلمان بر ایران، دین و آیین خود را حفظ کنند، بیشتر آن ها مسلمانان را در فتح ایران یارى دادند و در عوض، مسلمانان هم آن ها را در پذیرفتن دین اسلام آزاد گذاشتند.
سپاه منظم ساسانیان که از عوامل مهم دوام و بقاى این امپراطورى بود، همانند درباریان و روحانیون، گرفتار بحران و ضعف مفرط شده بود و از آن جا که فرد لایق و کاردانى نبود که آن ها را به نظم در آورد و کارآمد کند با شکستى که در نبرد قادسیه متحمل شد تا حدود زیادى روحیه نظامى و سلحشورى خود را از دست داد. از این رو تلاش آنان در نبرد جلولاء و نهاوند با وجود تلفات زیاد، ثمرى نداشت و از آن پس، دیگر بین سپاهیان و حکام براى مقابله با مسلمانان اتفاق و اتحاد حاصل نشد و هر یک از امرا، فرمانروایان و حکام، جداگانه با توجه به موقع خود و مسلمانان، با آنان نبرد یا صلح کردند و در نهایت، به صورت گوناگون، اعم از حاکم و محکوم، آزاد و بنده، زردشتى و مسلمانان تحت حاکمیت خلافت مسلمانان قرار گرفتند.
دیوان سالاران هم که با مهارت، حکومت عریض و طویل ساسانیان را اداره مى کردند، بنابر عقیده مورّخان از گروه هایى بودند که از همان ابتدا جهت حفظ موقعیت و معاش خود به اعراب مسلمان پیوستند و با توجه به نیاز شدیدى که مسلمانان به خدمات آنان داشتند به زودى جایگاه خود را در حکومت جدید یافتند و دوشادوش اعراب مسلمان در اداره حکومت جدید تلاش کردند و حتى هنگامى که در زمان عبدالملک مروان دیوان ها به زبان عربى تبدیل شد آن ها با فراگیرى زبان عربى مناصب خود را حفظ نمودند.
دهقانان هم که از طبقات مهم به حساب مى آمدند و نقش واسطه بین دولت و مردم، به ویژه روستاییان را ایفا مى کردند براى حفظ مقام و منصب خویش از فاتحین جدید استقبال کرده و چون مورد نیاز فرمانروایان جدید بودند بلافاصله از زمره کارگزاران آن ها شدند. لذا با ورود اسلام به ایران نه تنها گروه کثیرى از دهقانان چیزى از دست نداده، بلکه با تشرّف به اسلام وضع خود را تثبیت نمودند.
کشاورزان و صنعت گران هم به سبب نیاز اعراب مسلمان به آن ها و آزادیشان در اتخاذ آیین جدید و کاهش خراج مقررى آن ها نسبت به دوره ساسانیان، با اعراب به مساعدت و همکارى پرداختند و نظام جدید که منادى عدالت و مساوات بود با اطمینان و بدون نگرانى از تضییع حقوقشان به زندگى روزمرّه، ادامه دادند.
در این جا تذکر این نکته ضرورى است که ما براى جلوگیرى از اطاله کلام و دور نشدن از مطلب اصلى، به شرح جزئیات قتل ها، غارت ها و نبردهاى خونینى که بین مسلمانان و ایرانیان وجود داشته، نپرداخته ایم. در این باره در بسیارى از منابع، بحث شده که خود نیاز به تحقیق و بررسى جداگانه اى دارد.
نگاهى به طبقات اجتماعى ایران در عهد ساسانیان
جامعه ایران عهد ساسانیان متشکل از اصنافى بود که با اقدامات اردشیر اوّل، نظیر ایجاد تمرکز، رسمى کردن دین زردشت و تشکیل سپاه منظم و رسمى و نهادینه کردن اصناف در قالب طبقات غیر قابل عبور، شکل خاص خود را یافت. در نظام کاستى ساسانیان، شاهنشاه در رأس هرم قدرت بود و نیروى مطلق داشت و در صورتى که شکوه و عظمت خود را در عمل به ثبوت مى رساند فرمانش در سرتاسر امپراتورى لازم الاجرا مى نمود. موقع و مقام دیگر طبقات ساسانیان نسبت به مقام شاهنشاه و مسئولیتى که در حکومت ساسانیان بر عهده آنان بود تعیین مى گشت.
محققان عهد ساسانیان، بهویژه کریستن سن جامعه ایران عهد ساسانیان را به چهار طبقه تقسیم کرده اند: 1ـ روحانیون (آسروان)، 2ـ جنگیان (ارتیشداران)، 3ـ مستخدمین ادارات (دبیران)، 4ـ توده ملت ـ روستاییان (واستریوشان) و صنعت گران و شهریان (هتخشان).2 هر یک از این طبقات به دسته هاى گوناگونى تقسیم مى شدند.
با توجه به رسمى شدن دین زردشت، روحانیت از مقام ویژه اى برخوردار بود و با شبکه گسترده اى که داشت در تمام سطوح جامعه از صدر تا ذیل، حضور جدى داشت و مردم در تمامى مراحل زندگى، از مرگ تا تولّد خود را نیازمند دستورات و امر و نهى این طبقه مى دیدند. طبقه روحانیون مشتمل بر: قضات (داذور)، علماى دینى (پست ترین و متعددترین مرتبه این علما، صنف مغان بوده پس از مغان موبذان و هیربذان و سایر اصناف روحانى، که هر یک شغلى و وظیفه خاصى داشتند.)، دستوران و معلمان بود. این صنف اخیر را مغان اندر زبذ مى گفتند.3 در رأس طبقه روحانیان، موبدان موبد قرار داشت که ریاست عالیه تمام امور روحانى و سیاست مذهبى به دست او بود و در تمام امور مذهبى، هم اظهار نظر مى کرد و هم مشاور شاهنشاه بود.
سپاه در عهد ساسانیان، حفظ و گسترش قلمرو و ایجاد امنیت را به عهده داشت، از این رو از ارکان مهم حکومت به شمار مى آمد. و چون از تجربه اسلاف خود برخوردار بود، به یک ارتش قوى و کارآمد تبدیل شده بود. گیرشمن در مورد ارتش عهد ساسانى مى نویسد:
قشون ساسانى مانند زمان پارتیان، مبتنى بر سواره نظام سنگین اسلحه و زره پوش بود، که نجباى ایرانى آن را تجهیز مى کردند. بخش مزبور، از طرف سواره نظام سبک اسلحه که از کمانداران نجباى کوچک تشکیل مى گردید حمایت مى شد. در عقب این تشکیلات ضربت، فیل ها قرار داشتند، که پارتیان از آن ها هرگز استفاده نکرده بودند. عقب دار قشون را پیاده نظام تشکیل مى داد و آن متشکل از روستاییانى بود که تسلیح و تجهیز آن ها خوب نبود و از لحاظ نظامى، عامل با ارج محسوب نمى شدند.4 و «به هنگام حمله دشمن از صحنه هاى نبرد مى گریختند»5. بنابراین، نبرد و مقاومت جدى در برابر دشمن به عهده سپاه سنگین اسلحه و سبک اسلحه بود و شکست و پیروزى منوط به میزان فداکارى آنان در صحنه هاى نبرد بود.
تمرکز و وحدت مورد نظر شاهنشاه ساسانى تأمین نمى شد مگر این که شبکه گسترده اى از دیوان سالاران با تدبیر خاصّى اجزاى امپراتورى را به هم متصل سازند. دخل و خرج، مکاتبات، محاسبه حقوق کارمندان و کلیه امور دیوان ها به دست دیوان سالاران انجام مى گرفت و شامل: «منشیان، محاسبان، نویسندگان احکام محاکم و نویسندگانِ اجازه نامه و قراردادها و مورخان و پزشکان و منجمان بودند».6
هزینه هاى امپراتورىِ گسترده ساسانیان فقط با تلاش شبانه روزى صنعت گران، کشاورزان، تجّار، کارگران تأمین مى شد. اینان بهواسطه اهمیتى که در تأمین هزینه ها داشتند، داراى نظم خاصى بودند. گردش چرخ هاى امپراتورى ساسانى، اعم از ادارى، نظامى و دینى منوط به کار و کوشش این طبقه پایین بود. بنابرقول کریستن سن، این طبقه شامل «اصناف و تجّار، فلاّحان، سوداگران و سایر پیشهوران»7 بود. رئیس صنعت گران، مالیات آنان را محاسبه و جمع آورى مى کرد. و مالیات زمین توسط دهقانان گردآورى مى شد.
کریستن سِن و گیرشمن علاوه بر طبقه بندى یاد شده، به طبقه بندى دیگرى اشاره دارند که منحصر به طبقه اشراف است و از توده مردم سخنى به میان نیامده است و عبارت اند از:
1ـ شهرداران (امراى دولت): در دولت ساسانیان، افراد این طبقه را به لقب شاهى مى خواندند و به همین دلیل پادشاهان ایران را شاهنشاه مى گفتند.8
2ـ واسپوهران9 (رؤساى خاندان هاى بزرگ): اینان زمین داران و فئودال هاى به جاى مانده از عهد اشکانیان بودند که ساسانیان آنان را پذیرفتند، لیکن در تخفیف قدرت ایشان کوشیدند. آنان به هنگام سلطنت شاهنشاهان ضعیف، قدرت از دست رفته خود را مجدداً به دست مى آوردند.
3ـ وزرگان (بزرگان): این دسته، صاحب منصبان کشور، وزرا، رؤساى ادارات و مرتبه داران سلطنتى را در بر مى گرفت.
4ـ آزاذان (آزادان): آن ها نجباى کوچک و مالک املاک و یا «رؤساى» دهکده ها بودند و ارتباط بین روستاییان و حکومت مرکزى را که عمّال دولتى نماینده آن بودند، تأمین مى کردند.10
البته موقع، مقام و حدود وظایف طبقات ساسانیان مورد بحث ما نیست، لیکن یک شماى کلى از آن به دست دادیم تا موضِع آنان در برابر حمله مسلمانان بهتر روشن شود.
موضع شاهنشاه در برابر حمله مسلمانان به ایران
شاهنشاه در ایران، بالاترین مقام را داشت و فرمان هاى او در سرتاسر امپراتورى لازم الاجرا بود. از این رو، شکوه و عظمت ایران به لیاقت و کاردانى شخص پادشاه بستگى داشت. زمانى مسلمانان حمله خود را به ایران آغاز کردند که مقام پادشاه بسیار متزلزل گشته بود، به طورى که سلطنت پادشاهان چندان دوامى نداشت و حتى وضع چنان وخیم گشته بود که فرزند پسرى، براى پادشاهى یافت نمى شد و این مقام به دست زنان و دختران افتاد! و در این بازار پرآشوب، هرکس درصدد یافتن مقام و مال بود که چند صباحى با آن به سر کند. بعضى از اشراف و نظامیان، بهویژه رستم فرّخزاد،11 که حیات و شکوه خود را در دوام و بقاى دولت ساسانیان مى دیدند، این وضع برایشان تحمل پذیر نبود. از این رو درصدد برآمدند مردى را از نسل پادشاهان پیدا کنند و بر تخت سلطنت ساسانى که مدتى دچار هرج و مرج شده بود، بنشانند. پس از تلاش زیاد، یزدگردبن شهریار را که در «استخر در اختفا بسر مى برد» یافتند12 و وى را در همان جا به پادشاهى برگزیدند و پادشاهى او را به فال نیک گرفتند «چرا که اردشیر بابکان، مؤسس سلسله ساسانیان نیز در همین شهر به پادشاهى رسیده بود.»13 و او را به پایتخت، یعنى تیسفون آوردند. با توجه به شرایط فوق، یزدگرد هنگامى که به سلطنت رسید با مشکلات عدیده اى روبه رو شد که بعضى از آن ها غیر قابل جبران به نظر مى رسید. برخى از این مشکلات عبارت اند از:
1ـ مهم ترین مشکل، شخصیت خود یزدگرد بود، زیرا هنگامى به سلطنت رسید که تمام شانزده سال14 زندگى اش را براى حفظ جان در اختفا سپرى کرده بود و تجربه کشوردارى و لشکرکشى نداشت و قطعاً چنین شخصى نمى توانست کشور را دراین وضعِ بحرانى از ورطه سقوط نجات دهد.
2ـ نیروهاى بالقوه و بالفعل امپراتورى ساسانیان به واسطه حوادث گوناگون سال هاى آخر حکومت ساسانى رو به تباهى گذاشته بود، به طورى که جز با یک شخصى با تجربه و کار دیده، و مشاوران دل سوز سامان نمى گرفت و یزدگرد و مشاورینش چنین موقعیتى را نداشتند.
3ـ به سبب همان بى تجربگى، اطلاع دقیقى از توان و نیروهاى مسلمانان عرب نداشت، از این رو نتوانست به هنگام لزوم، پاسخى که شایسته آنان بود، به آن ها دهد و پاسخ وى باعث شد که مسلمانان در حمله به ایران مصمم تر شوند.
4ـ از آن جا که به اصول لشکرکشى و امور نظامى، وقوف کامل نداشت، رستم، سردار ایرانى را که اطلاعاتش در مورد اعراب نسبت به پادشاه زیادتر بود و به همین جهت «تمایلى براى جنگ با آن ها نداشت»15 به اصرار در رأس سپاهى به سوى قادسیه فرستاد و همان شک و تردید رستم، وى را در برابر مسلمانان به ضعف کشید، گو این که رستمِ قهرمان به یک نیرویى مبدل گشته بود که هیچ تدبیر و تاکتیک مؤثرى براى نجات ایرانیان نمى توانست به کار ببندد.
به هر حال، بر اثر این عوامل و بسیارى از عوامل دیگر که در این جا لزومى به طرح آن ها نیست، اولین سپاه منظم ایران در نبرد قادسیه (14 ق) از مسلمانان شکست خورد و بسیارى از نیروهاى کارآمد سپاه ایران به هلاکت رسیدند و راه مسلمانان براى حمله به تیسفون، پایتخت ساسانیان هموار شد. این زمانى بود که یزدگرد در تیسفون به سر مى برد و چون تدبیر و توان دفاع از پایتخت را نداشت براى حفظ جان خود فرار را بر قرار ترجیح داد و با درباریان حرم سراى خود از پایتخت گریخت، در حالى که «هزار نفر طبّاخ و هزار تن رامش گر، و هزار تن یوزبان، و هزار تن بازبان، و جماعتى کثیر از سایر خدمه همراه او بودند و شاهنشاه این گروه را هنوز کم مى دانست».16
با توجه به اقدامات یزدگرد و همراهان وى، تا حدودى غیر محتمل به نظر مى رسد که او توانسته باشد اقدام جدى جهت حفظ حکومت ساسانیان به عمل آورده باشد، امّا این حقیقت را هم نمى توان نادیده گرفت که او به آسانى نمى توانست شاهد از دست رفتن تاج و تخت ساسانیان باشد از این رو به فکر تدارک سپاهى کارآمد براى مقابله با مسلمانان نیز بود، ولى در این راه موفقیّتى کسب نکرد.
شاهنشاه نگون بخت ساسانى پیوسته از ولایتى به ولایت دیگر در گریز بود، و تلاش او در پیش گرفتن تدابیرى جهت دفع اعراب در رى، اصفهان، اصطخر نتیجه اى نداد، و هر چند بزرگان و سرداران ایرانى کوشیدند که در دو نبرد جلولاء و نهاوند جلو پیشروى مسلمانان را سدّ نمایند ولى در نهایت، موفق نشدند. یزدگرد بعد از این شکست ها حتى دیگر در میان حکام ولایات چندان آبرویى نداشت، زیرا بدون این که با سپاهیان اسلام مقابله کند با شنیدن اخبار آن ها مى گریخت.17 و این باعث نفرت حکام ولایات از وى شده بود و در صدد آن بودند که به هر طریق ممکن به مسلمانان تقرب جویند. ابن اثیر مى نویسد:
یزدگرد پس از این که در جلولاء شکست خورد به شهر رى پناه برد. در آن هنگام آبان جادویه، فرمانرواى رى بود. چون یزدگرد بدان جا رسید او را گرفت و بازداشت کرد. یزدگرد به او گفت: اى ابان! به من خیانت مى کنى؟ گفت: نه ولى چون تو مملکت را از دست دادى و آن مملکت به دست دیگرى افتاد، خواستم به سبب گرفتارى تو مقامى احراز کنم یا چیزهایى به دست بیاورم... . یزدگرد هم از او جدا شد از رى به اصفهان رفت و از آن جا راه کرمان را گرفت.18
طبق گزارش مورخان، در کرمان نیز از او استقبال به میان نیامد و با وى همچون بیگانه رفتار کردند. ابن اعثم مى نویسد:
آخرین حاکم کرمان که در زمان ساسانیان از او نام برده شده بندویه است که یزدگرد مهمان او بود و او مهمان را از شهر اخراج کرد.19
روایات مربوط به یزدگرد در کرمان و رفتار والى آن با وى بسیار متفاوت است، لیکن همه در این امر که والى کرمان یزدگرد را از آن جا بیرون کرد اتفاق نظر دارند.20
بنابراین، یزدگرد کرمان را به قصد خراسان ترک کرد در حالى که نسبت به همه چیز و همه کس ناامید شده بود و چنان در غم از دست دادن سرزمین وسیع ایران فرو رفته بود که به پیشنهادات عاقلانه نیز وقعى نمى نهاد. در این گیر و دار «سپاهبذ طبرستان او را به پناه خود خواند».21 و «اگر این دعوت را مى پذیرفت، شاید مى توانست در پناه جبال عظیمه طبرستان قدرت خود را حفظ کند، چنان که سپاهبذان بیش از یک قرن استقلال خود را در برابر حملات مسلمانان حفظ کردند، ولى یزدگرد سیستان و خراسان را ترجیح داد».22 به هنگام فرار ـ همان طور که قبلا نیز به آن اشاره نمودیم ـ به سبب کثرت همراهان، حکام ولایات حاضر به پذیرفتن وى نبودند.
همین که از نیشابور به قصد طوس حرکت کرد «کنارنگ،23 از آن جا که مایل نبود او را پناه بدهد هدیه هاى گرانبهایى برایش برد و گفت: قلعه طوس گنجایش موکب شاهى را ندارد. پس ناچار یزدگرد به مرو رو نهاد».24
بنابر روایت بلعمى «چون به مرو آمد با او چهار هزار سوار بود، چنان که حرب را نشایست، همه دبیران، طبّاخان [و بانوان حرم و دیگر زنان و پیرمردان و کودکان خاندان شاهى] با او خاسته نبود، و از جایى چیزى براى او اندر نمیامد».25
همان گونه که یزدگرد عقب نشینى مى کرد و به سوى شرق مى رفت تا شاید بتواند از ترکان ماوراء النهر و خاقان چین براى نجات تاج و تخت خویش کمکى بگیرد، مسلمانان پشت سر وى حرکت مى کردند و به وى اجازه اقامت در یکى از ایالت هاى ایران را نمى دادند. آخرین پناه گاهش مرو بود و از آن جا نیز مجبور به فرار شد، ولى باز هم حاضر نبود آن همه خدم و حشم را از خود دور نماید. او قصد داشت که با گنجینه اى که به همراه داشت به خاقان ترک بپیوندد تا شاید از این طریق بتواند نظر موافق وى را براى اقامت در ماوراءالنهر جلب نماید. و در صورت ممکن با سپاه او «سرزمین هاى از دست رفته را باز ستاند».26 ولى این تصمیم هم، خردمندانه نبود، از این رو بین یزدگرد و اشراف (که تا این موقع وى را همراهى کرده بودند) و بزرگان مرو اختلاف افتاد، زیرا آنان قصد پیوستن به مسلمانان را داشتند و یزدگرد را نیز به این امر تشویق نمودند، ولى یزدگرد که شاید هنوز نمى دانست در ایران چه اتفاقى افتاده پیشنهاد خردمندانه آن ها را رد کرد، آن گاه نزاع بین اشراف و یزدگرد بالا گرفت و یزدگرد شکست خورد و به ماوراءالنهر گریخت و ایرانیان پس از پاره اى مقاومت هاى بى ثمر، به جز طبرستان با اعراب صلح کردند.27
بنابر روایت مسکویه و ابن اثیر، یزدگرد از خاقان چین نیز براى نجات تاج و تخت خویش نیز کمک طلبید، ولى او بدون این که اقدامى براى یارى یزدگرد به عمل آورد طى نامه اى وى را به سازش با مسلمانان دعوت نمود و گفت:
اگر لشکرى به یارى تو گسیل نکرده ام که آغازش در مرو و پایانش در چین باشد، بدان جهت نیست که از آن چه بر من است آگاه نباشم، لیک، اینان که فرستاده ات کارشان را به من بازگفته است، اگر باکوه درافتند، کوه را براندازند، و اگر بازشان ندارند، مرا نیز از میان بردارند. با آنان بساز و با هم زیستى شان خشنود باش، و تا هنگامى که تو را نجنبانند، تو نیز مجنبانشان.28
ولى یزدگرد که از سیاست زمانه و وضع موجود آگاهى نداشت به نصایح خودى و بیگانه توجهى نکرد و تلاش بى ثمرى براى بازیافتن تاج و تخت نمود. بنا بر روایتى او تا روزگار عثمان «در فرغانه ماند و بین او و پارسیان نامه ها رد و بدل مى شد».29
بنا بر روایت فوق، یزدگرد به سال 31 ق به امید دست یافتن بر بخشى از سرزمین هاى امپراتورى ساسانیان به مرو آمد، ولى بیشتر روایات حاکى از این است که یزدگرد موفق به فرار به ماوراء النهر نشد.
فرجام کار یزدگرد در ابهام است، ولى همه مورخان با اختلافات جزئى معتقدند که او در آسیابى در مرو کشته شد (31 ق).30 آن چه موجب شگفتى است این است که یزدگرد توسط ایرانیان کشته شد، حال تفاوتى نمى کند که آسیابانى بهواسطه جامه هاى گرانبهاى او یا ماهوى به سبب رهایى از سلطه او، وى را به قتل رسانده باشد. به هر حال، یزدگرد به رغم میلش نتوانست از ماترک دولت ساسانیان بهره اى ببرد.
یزدگرد با بى تجربگى و شتابزدگى از روى غرور پادشاهى نتوانست دعوت مسلمانان را به خوبى تجزیه و تحلیل کند، از این رو پیشنهادهاى ایشان را مبنى بر اسلام آوردن و یا پرداخت جزیه و باقى ماندن بر قدرت و مکنت خویش رد کرد و راه سوّم، یعنى جنگ را برگزید،31 بدون این که ارزیابى دقیقى از قدرت و توان و روحیات مسلمانان و امکانات نظامى خویش داشته باشد. وى دعوت مسلمانان را دشمنى تلقى کرد، ولى حوادث بعدى نشان داد که مسلمانان دشمن ایرانیان نبودند و در صورت ایمان آوردن به اسلام و حتى پرداخت جزیه ممکن بود که به بافت دولت ساسانیان لطمه اى وارد نشود و این همه نفوس به خاک خون نیفتد و این همه منابع به نهب و غارت نرود.
صرفاً کسانى که در جنگ ها اسیر شده بودند به صورت کنیز و برده فروخته شدند، امّا کسانى که در نبرد علیه مسلمانان شرکت نداشتند به بهانه وابستگى به خاندان سلطنت تحت تعقیب و آزار و اذیت قرار نگرفتند. یعقوبى مى نویسد: «اردستان یکى از روستاهاى اصفهان است که گفته مى شود که فرزندان انوشیروان در همین محل هستند».32 و مسعودى از اقامت خاندان یزدگرد در مرو خبر مى دهد و مى نویسد:
یزدگرد، آخرین ملوک ایران وقتى چنان که گفتیم کشته شد سى و پنج سال داشت و دو پسر به نام بهرام و فیروز و سه دختر به نام ادرک و شاهین و مرداوند به جا گذاشت و بیشتر شاهزادگان و اعقاب چهار طبقه ملوک تاکنون در سیاه بوم عراق اند و همانند عربان قحطانى و نزارى درباره انساب خویش تحقیق کنند و به خاطر سپارند و مطّلعان این گونه مطالب در باب آن چه گفتیم تردید ندارند.33
مسلمانان حتى دختران پادشاهان ساسانیان را که به اسارت مى گرفتند با دیده احترام به آن ها مى نگریستند و شأن و مقام آن ها را حفظ مى کردند. زمخشرى در کتاب ربیع الابرار مى گوید:
اصحاب پیغمبر در خلافت عمر، اسراى ایران را وارد مدینه نمودند. میان آن ها سه دختر یزدگرد پادشاه ایران بودند. عمر امر داد که دختران پادشاه ایران را بفروشند. على بن ابى طالب فرمود: دختران شاه نباید مانند دختران رعیت محسوب شوند; بایستى معامله مخصوصى با آن ها نمود. عمر پرسید: چه باید کرد؟ على گفت: قیمت آن ها معین شود هر کدام را آن ها بپسندند مبلغ معین را بپردازند. قیمت آن سه دختر معلوم شد على هم آن ها را پذیرفت. یکى را به عبدالله ابن عمر و دومى را به فرزند خود حسین و سیّمى را به محمد ابن ابى بکر واگذار نمود.34
خواندمیر ضمن ذکر مطالب زمخشرى مى نویسد: ولى اصّح اخبار این است که شهربانو، مادر زین العابدین(علیه السلام) در زمان عثمان اسیر شده است.35 هم چنین علامه مجلسى، اسارت دختران کسرا را در عهد على(علیه السلام) ذکر کرده است.36 با توجه به این که تولد امام زین العابدین(علیه السلام) 38 ق واقع شده، روایات فوق، مقرون به صحت است. یعقوبى نیز این را تأیید مى کند که مادر على بن حسین(علیه السلام) دختر کسرا بود و این باعث افتخار عرب بود. او مى نویسد:
بعضى از بزرگان مى گفتند: هرگاه نام على بن الحسین برده مى شود مردم همه آرزو مى کنند که مادرهاشان کنیز باشند. و گفته شده که مادرش از اسیران کابل بوده است.37
هرچند بعضى از محققان معاصر، از جمله شهید مطهرى در این مورد که مادر على بن حسین(علیه السلام) دختر یزدگرد باشد، با تردید مى نگرند،38 لیکن رفتار بنى امیه با بازماندگان ساسانیان (با توجه به این که آن ها نسبت به ایرانیان رویه خوبى نداشتند) تا حد زیادى مطالب فوق را تأیید مى کند. آن ها نیز اگر دخترى از کسراى ایران به اسارت مى گرفتند شأن و مقامش را حفظ مى کردند و به ازدواج خلیفه یا خلیفه زاده در مى آوردند که هم شأن با پادشاهان ایران بودند. ابن خلدون مى نویسد: هنگامى که قتیبة بن مسلم سمرقند را بگرفت «دخترى از جمله اسیران را که از فرزندان یزدگرد بود براى حجاج فرستاد. حجاج نیز او را نزد ولید فرستاد. از آن دختر، یزید بن ولید زاده شد».39
از مطالبى که تا این جا نقل شد برمى آید که یزدگرد در یک حالت سردرگمى از جلو اعراب مى گریخت و فرصتى براى مقابله جدّى با مسلمانان برایش فراهم نشد، ولى شخصیت او مایه امیدى براى حکام و فرماندهان علاقه مند به تاج و تخت ساسانیان بود که با تمام قوا در برابر مسلمانان ایستادگى کنند و این امرى بود که مسلمانان به آن پى بردند و دریافتند تا زمانى که یزدگرد در ایران است این مقاومت ها وجود خواهد داشت.
بنابراین، اخراج یزدگرد از ایران یا قتل او، انگیزه اى شد که مسلمانان را به فتح تمام ایران سوق داد.40
روحانیون زردشتى
در حکومت ساسانیان، روحانیت زردشتى از مقام والایى برخوردار بود و در واقع یکى از ستون هاى مهم آن به شمار مى آمد. این طبقه نیز مانند خاندان سلطنت و مقام شاهنشاه، در سال هاى آخر حکومت ساسانیان دچار انحطاط شده بود و توانایى لازم را براى حفظ آیین زردشت نداشت و به هنگام حمله مسلمانان، بهویژه زمانى که آن ها مبلّغ دین نو، ولى در کمال سادگى بودند، نتوانست رسالت خود را انجام دهد. از این رو، در موضع انفعالى قرار گرفت و این موضع، هنگامى تقویت شد که دریافتند مسلمانان پیروان زردشت را در انجام مراسم دینى شان آزاد گذاشته اند. بنابراین، هنگامى که موبدان، تساهل مذهبى را از مسلمانان مشاهده کردند، موقع را مناسب دیدند و در صدد نزدیکى به آن ها برآمدند و بناى همکارى را با آن ها گذاشتند و احساس کردند که با تقرب به مسلمانانِ فاتح مى توانند کیش خود را حفظ کنند و البته در این تصمیم نیز دچار اشتباه نشده بودند.
طبرى مى نویسد: «هنگامى که مسلمانان وارد شهر نهاوند شدند هربذ، متولى آتشکده بیامد و امان خواست. او را پیش حذیفه بردند و گفت: «مرا امان مى دهى که آن چه را مى دانم با تو بگویم؟» گفت: آرى. گفت: «نخیر جان41 ذخیره اى را که از آن خسرو بوده پیش من نهاده و من آن را پیش تو مى آورم به شرط آن که مرا و هر که را خواهم امان دهى». حذیفه پذیرفت و او ذخیره خسرو را که جواهرات بود و براى حوادث روزگار مهیا کرده بود بیاورد.42
بلاذرى نیز از پیوستن هیربذ دارابجرد به مسلمانان خبر مى دهد و مى نویسد: «دارابجرد که سرچشمه و پایگاه علم و دین اهل فارس بود و ولایت شهر را هربذ داشت مالى را به عثمان43 داد و زنهار خواست و شرط چنان کرد که مردم آن شهر با دیگر مردمان فارس که شهرهایشان فتح شده است برابر باشند»44 و به قولى در مورد: «فسا نیز هربذ با وى عقد صلح بست».45 هربذ، حاکم استخر نیز با مسلمانان صلح کرد و قبول جزیه نمود.46 موبد موبدان سیستان هم در برابر پرداخت جزیه، تسلیم مسلمانان شد.47
این ها نمونه اى از استقبال هیربذان از مسلمانان بود. همان طور که قبلا نیز بدان اشاره نمودیم مسلمانان هرگز ایرانیان را تحت فشار نگذاشتند که از آیین خود دست بردارند. این تساهل مذهبى ناشى از آن مى شد که تعالیم دین مبین اسلام بر اساس اصل «لا اِکرهَ فِى الدّین» بود،48 لذا مسلمانان اصولا از نظر مذهبى و سیاسى و نظامى نمى توانستند ملل مغلوب را مجبور به ترک آیینشان کنند. بنابر قول استاد مطهرى امکان نداشت که:
گروه قلیلى از مردم عرب که مسلماً عده شان هیچ وقت به چند صد هزار نرسید بتواند ملتى چند میلیونى را مجبور به ترک دین و آیین خود بکنند، خصوصاً با توجه به این که هر طرف از همان نوع سلاحى برخوردار بود، بلکه امکانات ایرانیان از هر نظر بیشتر و بهتر بود على هذا امکان نداشت که اعراب بتوانند ایرانیان را مجبور به ترک دین خود کنند.49
به نظر ما اگر مسلمانان دین ایرانیان را مورد حمله قرار مى دادند با مقاومت هاى جدّى و حتى مردمى روبه رو مى شدند و نمى توانستند به آسانى در اعماق سرزمین هاى ایران پیشروى کنند.
ادوارد برون نیز عقیده دارد که مسلمانان به آیین ایرانیان تجاوز نکردند. او مى نویسد:
چه بسا تصور کنند که جنگ جویان اسلام، اقوام و ملل مفتوحه را در انتخاب یکى از دو راه، مخیّر مى ساختند: اول، قرآن، دوم، شمشیر. ولى این تصور صحیح نیست، زیرا گبر و ترسا و یهود اجازه داشتند آیین خود را نگاه دارند و فقط مجبور به دادن جزیه بودند، و این ترتیب کاملا عادلانه بود، زیرا اتباع غیر مُسلِم خلفا از شرکت در غزوات و دادن خمس و زکات که بر امت پیامبر فرض بود، معافیت داشتند.50
رفتار عاقلانه مسلمانان اولیه با آیین ملل مغلوب، امرى است که اشپولر را تحت تأثیر خود قرار داده، چنان که به تحسین آن پرداخته است و مى نویسد:
ویرانى آتشکده ها به فرمان دولت و یا اقدامات دیگرى بر ضد مقدّسات زردشتى و یا کتب دینى آنان خیلى به ندرت شنیده مى شود، بلکه به عکس اوستا را از کتب مسلّم زردشتیان به حساب آوردند و موجود بودن آن را دلیل بر عقاید زردشتى گرفتند.51
مطالب یاد شده، حقیقتى است که منابع تاریخى و جغرافیا نیز آن را تأیید مى کنند. صاحب حدود العالم در قرن چهارم (372 ق) از آتشکده هاى زردشتیان در پارس، کازرون و آثار دیگر مذهبى آن ها خبر مى دهد که هنوز مورد احترام و عبادت آن ها بوده است.52 و یعقوبى در البلدان مى نویسد: «اهالى قزوین به هم آمیخته از عرب و عجم اند و عجم را در آن آثارى و آتشکده هایى است».53
براى وسعت نظر مسلمانان در برابر سایر ادیان، بهویژه زردشتى همین بس که آتشکده یزد هنوز پس از گذشت پانزده قرن آتشش فروزان است و زردشتیان آزادانه مراسم مذهبى خود را به جا مى آورند، امّا با وجود این، در منابع این دوره، اطلاعاتى نیز از مهاجرت زردشتیان به شرق، بهویژه هندوستان وجود دارد. ابن اثیر مى نویسد: «در سال (31 ق) براى چندمین بار کرمان فتح شد و بسیارى از مردم شهر، جلاى وطن (مهاجرت) کردند. «مهاجرت زردشتیان به هندوستان از همان زمان آغاز شد».54
البته بنظر نمى رسد و شواهدى نیز در دست نیست که مسلمانان زردشتیان را مجبور به جلاى وطن کرده باشند. به احتمال زیاد مهاجران از طبقه اشراف بودند که نمى توانستند شکوه و جلال از دست رفته خود را تحمل کنند و همانند توده مردم به زندگى ساده و به دور از هر گونه تجملات بپردازند.
بنى امیه که نسبت به ایرانیان تا حدودى با خصومت رفتار مى کردند در بعضى از موارد بر زردشتیان و موبدان آن ها سخت مى گرفتند، لیکن با مقاومت و اعتراض مسلمانان، مجبور به برداشتن محدودیت هاى خود از آن ها مى شدند. صاحب تاریخ سیستان مى نویسد:
زیاد ابن ابى، عبیدالله ابى بکره را در سال 51 ق حکومت سیستان داد و او را فرمان داد که چون آن جا شوى شاپور همه هربذان را بکش و آتش هاى کبرگان را برافکن. پس او به سیستان شد بر این جمله، و دهاقین و کبرگان سیستان قصد کردند که عاصى گردند مسلمانان سیستان بر این امر اعتراض کردند و از وقوع آن مانع شدند.55
از مطالب فوق مى توان دریافت که موبدان زردشتى تحت حکومت مسلمانان به فعالیت هاى خود ادامه مى دادند و کسى مزاحمتى براى آن ها ایجاد نمى کرد. و این، نتیجه برخورد مسالمت آمیز آنان با فاتحان و پرداخت به موقع و به اندازه جزیه ها و خراج هاى معیّن شده بود.
طبقه سپاهیان و حکّام ولایت
سپاه ساسانیان متشکل از سواره نظام سنگین اسلحه و سبک اسلحه بود که جز در مورد سپاه جاویدان، یعنى ارتش دائمى ساسانیان، توسط نجبا تشکیل و تجهیز مى شد. بعد از این گروه، رده فیل ها قرار داشتند و عقب سپاه، متشکل از پیادگان بود که از روستاییان عادى بودند و خدمت نظام از وظایف آنان محسوب مى شد.« آنان نه امید و نه اسلحه مناسب براى جنگیدن داشتند، از این رو به هنگام حمله دشمن، اسلحه را زمین گذاشته و مى گریختند».56 از منابع این دوره برمى آید که بافت سپاه ساسانیان به همان شکل فوق با تغییرات جزئى تا آخر حفظ شد. ابن اعثم مى نویسد: رستم قبل از جنگ قادسیه به هر «جانب نامه ها نوشت که لشگرها جمع گردد. اوّل، امیر همدان اجابت کرد و با بیست و پنج هزار سواره و پیاده، و والى قم و کاشان با بیست و پنج هزار سواره و پیاده، و هم چنین شیروانشاه از شهر اصفهان با بیست و پنج هزار سواره و پیاده، حاضر گشتند.»57 در نبردهاى بین ایرانیان و مسلمانان نمى توان وجه تمایزى بین سواره نظام سنگین اسلحه و سبک اسلحه قائل شد و آن چه مهم است این است که وظیفه اصلى در نبردها بر عهده این گروه بوده است، چرا که آنان، هم انگیزه و هم تجهیزات مناسب و کافى براى حمله و دفاع داشتند.
اقتدار و عظمت دولت ساسانیان مرهون خدمات، فداکارى و از جان گذشتگى طبقه سپاهیان بود. آنان با تلاش و کوشش و حضور منظم در جنگ ها امپراتورى ساسانیان را از حملات بیگانگان، از جمله رومیان حفظ کرده بودند و ابهّت سپاهیان سنگین اسلحه در دل دشمنان، رعب و وحشت ایجاد کرده بود. البته سپاهیان نیز همانند سایر طبقات ارجمند ساسانیان، در سال هاى آخر ایشان رو به انحطاط گذاشته بودند، به ویژه هنگامى که پادشاهان، ضعیف و ناتوان شده بودند فرماندهان براى سلطه بر پادشاه و امور کشور با یکدیگر به نزاع پرداختند و این هنگامى بود که مسلمانان حمله خود را به ایران آغاز کرده بودند و هر روز که مى گذشت بخشى از قلمرو ساسانیان را متصرف مى شدند. در این هنگام «بین دو سردار ایرانى، یعنى رستم که از خاندان پهلو بود، و فیروزان که از خاندان پارس58 بود براى تصدى فرماندهى کل سپاه اختلاف بود و هر روز که مى گذشت نزاع بین آن ها شدیدتر مى شد.»59
اشراف که خطر حمله اعراب را درک کرده بودند، رستم و فیروزان را به ترک مخاصمه دعوت کردند، و آن ها نیز که همانند سایر بزرگان از خطر حمله مسلمانان نگران بودند به صورت ظاهر اختلافات را کنار گذاشتند و به توافق رسیدند که فرزند ذکورى از ساسانیان را به سلطنت بنشاند و تحت فرمان او باشند.
پس از جست و جو،یزدگرد بن شهریار را یافتند و او را به سلطنت رسانده و تحت فرمانش در آمدند.60
یزدگرد، رستم را به عنوان فرمانده کل سپاه برگزید و وى را مأمور دفع حمله مسلمانان نمود، ولى رستم و جابان یکى دیگر از سرداران مشهور، که علم نجوم مى دانستند، از حمله به اعراب خوددارى کردند. رستم، تمایلات قلبى خود را براى جابان چنین شرح داد: «اما من که با یک مهار و بینى بند (بندى که داخل بینى شتر مى کنند تا رام شود) کشیده مى شوم، هیچ چاره جز اطاعت و انقیاد ندارم».61 رستم که از مقابله با مسلمانان هراسان بود، دفع الوقت مى نمود که شاید فرجى حاصل شود، از این رو حرکت سپاهیان او از مداین تا قادسیه «چهار ماه طول کشید و هر بار که نمایندگان مسلمانان پیش وى مى آمدند و شرایط خود را که شامل اسلام آوردن، جزیه دادند و جنگیدن بود مطرح مى کردند، سران ایرانى را جمع مى کرد و آن ها را تلویحاً تشویق به پذیرفتن دعوت اعراب مى کرد».62
اما یزگرد اصرار به جنگ داشت، و «رستم که نسبت به جنگ با اعراب بى اراده شده بود نتوانست از نیروى فرماندهى که لایق وى بود، استفاده نماید و بالاتر از این حتى جان خود را نیز نتوانست حفظ کند و همین که سایبانش را باد برد براى مصون ماندن از تابش خورشید به پناه بار چهار پایى رفت و عربى او را شناخت و وى را کشت و به تعاقب کشته شدن رستم، سپاه ایران منهزم گشت و بعضى دیگر از فرماندهان مشهور، از جمله جالینوس، شهریار بن کنارا، فرزند هربذ، فرخان اهوازى و خشر سوم همدانى کشته شدند و گروهى نیز از جمله هرمزان، اهود، زادبن بهیش و قارن63 فرار کردند»64 و صحنه را براى پیشروى مسلمانان خالى گذاشتند. در این میان «بسیارى از نیروها که سست رأیى فرماندهان خود را مشاهده و شکست سپاه ایران را به عینه تجربه کردند به فکر نجات جان و آینده خود افتادند و فرصت را غنیمت شمرده به مسلمانان پیوستند.»
بلاذرى از پیوستن دیلمان به مسلمانان در جنگ قادسیه خبر مى دهد و مى نویسد:
رستم در نبرد قادسیه، چهار هزار تن به همراه داشت و آنان را سپاه شهان شاه مى نامیدند. ایشان امان خواستند، بر این شرط که هر جا متمایل باشند اقامت کنند و با هر که خواهند حلیف شوند و در حق ایشان عطایا مقرر گردد. خواسته آنان پذیرفته شد و با زهوة بن حویه سعدى از بنو تمیم حلیف شدند و سعد آنان را در جایى که خواستند منزل داد و براى هر یک از ایشان یک هزار مقرر داشت. این عجمان، بزرگى داشتند که او را دیلم مى خوانده اند و حمراء دیلم از همین، مصطلح65 شده است.66
کشته شدن فرمانده کل سپاه ایران و بعضى دیگر از فرماندهانِ با نفوذ و فرار بعضى دیگر، باعث ضعف و سستى نیروهاى ایرانى شد، به همین جهت، مقاومت را از دست داده و بى اختیار یا تسلیم مسلمانان مى شدند و یا فرار مى کردند و از طرف دیگر باعث تشویق و ترغیب مسلمانان براى فتح بیشتر سرزمین هاى ایران مى شدند. از این رو، مسلمانان به سوى مداین، تختگاه ساسانیان شتافتند و با فرار شاه از مداین هسته مقاومت ایرانیان در هم شکست و هر کس آن چه را که مى توانست برداشت و براى یافتن مکانى امن به راه افتاد. فراریان در حین فرار، یک مرتبه به خود آمدند و دریافتند که چه ساده و آسان از جلو مسلمانان گریخته اند و این را براى خود ننگى مى دانستند، لذا در صدد جبران برآمده به همین جهت یکبار دیگر موقتاً اختلافات را کنار گذاشته و تصمیم به جنگ با اعراب گرفتند، در نتیجه، در برابر مسلمانان در نبرد جلولاء مقاومت کردند. آن ها چون به جلولاء رسیدند ـ در آن جا هر یک از مردم آذرباییجان و باب67 و اهل جبال و فارس براى آن که به شهر و دیار خویش بروند، راهى جدا داشتند ـ پیش از آن که جدا شوند و هر یک به راه خویش روند انجمن کردند و گفتند:«اگر اکنون بپراکنیم دیگر هرگز جمع نتوانیم شد و این جا جایى است که راه هر یک از ما جدا شود. صواب آن است که همین جا گرد آییم و بار دیگر با عرب پیکار کنیم اگر فتح ما را باشد آن ها را رانده باشیم ورنه جهدى است که بایست کرده ایم و عذرى داریم همه بپذیرفتند و آن جا بماندند. مهران رازى را برخویشتن امیر کردند و آن جا خندق بکندند و آماده جنگ شدند».68بلاذرى فرمانده ایرانیان را «خرزاد، برادر رستم نوشته است: که اگر قول آن را بپذیریم معلوم مى شود که فرماندهى در نبرد جلولاء همچون نبرد قادسیه به عهده خاندان پهلو بوده است».69 و اگر به قول طبرى و ابن اثیر استناد کنیم فرماندهى سپاه جلولاء بر عهده خاندان مهران بوده است. به هر حال، به رغم جمع آورى هشتاد هزار نیرو، ایرانیان در جلولاء کارى از پیش نبردند و در برابر مسلمانان شکست خوردند. البته با گفت و گویى که بین سرداران ایرانى واقع شد مى توان دریافت که آن ها از موضِع گذشته خود در برابر مسلمانان نادم و پشیمان بودند. بنابر این، مى توان نبرد جلولاء را نبرد توابین70 نام نهاد.
یکى دیگر از سرداران ایرانى که از جنگ قادسیه گریخت، هرمزان، رئیس یکى از هفت خانواده پارسى بود. اتباع او نیز پارسیان قذق (شهر معروف) و آبادى هاى اهواز بودند. او از قادسیه71 به اهواز گریخت و سوى قوم خویش رفت و شاه آن ها شد و با کمک آن ها به پیکارهایى دست زد و به رغم این که چندین بار با مسلمانان پیمان بست و از در اطاعت درآمد، مکرر پیمان شکست تا این که به اسارت مسلمانان درآمد و نزد عمر فرستاده شد.72 طبرى در مورد اسلام آوردن هرمزان مى نویسد:
هنگامى که هرمزان را نزد عمر آوردند از او امان خواست. عمر گفت: «به خدا! امانت ندهم تا مسلمان شوى» گوید: هرمزان به یقین دانست که اگر مسلمان نشود کشته مى شود و مسلمان شد. عمر دو هزار، مقررى او کرد و در مدینه منزل داد.73
هرمزان براى حفظ موقعیت خود نزد عمر، مشاور نظامى وى گشت و با توجه به این که « عمربن خطاب با هرمزان درباره فارس و اصفهان و آذرباییجان مشورت کرد، هرمزان گفت:
اصفهان سر است و فارس و آذرباییجان دو بال، اگر یک بال را قطع کنى سر با یک بال دیگر به جا تواند بود، ولى اگر سر را قطع کنى دو بال بیفتد، بنابراین از سر آغاز کن.74
ولى طبرى این مطلب را به گونه اى دیگر نوشته مبنى بر این که «هرمزان پیشنهاد کرد که دو بال را قطع کن و عمر از توطئه او آگاه شد و نهاوند را که به منزله سربود مورد حمله قرار داد.»75 به هر حال «هرمزان در دوران خلافت عمر در مدینه بسر مى برد تا این که بعد از قتلِ عمر به اتهام هم دستى با ابولولؤ، توسط عبیداللّه ابن عمر کشته شد».76
در نبرد شوش نیز بسیارى از سرداران نظامى ساسانیان که یزدگرد آن ها را از اصفهان براى مقابله با ابوموسى77 به شوش فرستاده بود، همین که شوکت و عظمت مسلمانان را مشاهده کردند یاراى مقابله با آن ها را در خود ندیدند و به ابوموسى پیشنهاد صلح دادند. فرمانده این گروه، سیاه نام داشت که به احتمال زیاد از واسپوهرانِ ماسبذان بود.78 عمر که از این واقعه آگاه شد براى جلب نظر آن ها به ابوموسى نوشت که به ایشان بیشتر از مسلمانان، عطا بدهد. «پس، عطاى یک صد تن از ایشان را دو هزار، و عطاى شش تن از ایشان را دو هزار و پانصد معین کرد که آن شش تن عبارت بودند از: «سیاه، خسرو که مقلاص لقب داشت، شهریار، شیرویه، سارویه، و آفریدون».79 «سیاه، کمک هاى زیادى به سپاهیان اسلام کرد».80 آن ها چون از طبقات اشراف ایرانى بودند براى این که بتوانند شأن و مقام خود را حفظ کنند درصدد برآمدند تا با قبیله اى که حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) متعلق به آن بود حلیف شوند. بلاذرى مى نویسد:
چون که آن ها به بصره رفتند، پرسیدند: نسب کدام یک از قبایل به رسول اللّه(صلى الله علیه وآله) نزدیک تر است؟ گفتند: بنوتمیم و ایشان بر سر آن بودند که با ازد، حلیف شوند. پس ازد را رها کرده به بنوتمیم پیوستند.»81
نبرد نهاوند آخرین نبرد منظمى بود که ایرانیان براى مقابله با اعراب مسلمان ترتیب دادند.
فرمانده این نبرد، فیروزان از خاندان پهلو بود و فرماندهى کل را فیروزان داشت. و على رغم سعى و تلاشى که ایرانیان در این جنگ از خود نشان دادند هیچ گونه پیروزى به دست نیاوردند و مسلمانان مقاومت آن ها را در هم شکستند و بسیارى را نیز به اسارت گرفتند و فیروزان82 نیز کشته شد.83
بعد از نبرد نهاوند مقاومت هاى ایرانیان به صورت پراکنده بود، چنان که دیگر موفق به صف آرایى منظم در مقابل مسلمانان نشدند، بلکه بالعکس تمایل پیدا کردند که در ازاى پرداخت جزیه و حفظ حاکمیت خویش به مسلمانان بپیوندند. خسرو شنوم، حاکم همدان بعد از نبرد نهاوند با مسلمانان به این شرط صلح کرد که: «خود حاکم همدان باشد و جزیه بدهد، ولى پس از مدتى دست به شورش زد و مجدداً تسلیم شد».84 البته معلوم نیست که براى بار دوم نیز حکومت همدان به وى واگذار شده یا نه؟
در نبرد مسلمانان علیه ایرانیان به مواردى بر مى خوریم که بعضى از خاندان هاى ایرانى به علت کینه و دشمنى که بین آن ها بود به مسلمانان در فتح بلاد علیه یکدیگر مدد مى دادند، مثلا هنگام حمله مسلمانان به رى، «سیاوخش، پسر مهران، پسر بهرام چوبین حاکم آن جا بود از مسلمانان شکست خورد و خاندان بهرام بر افتاد. و سبب آن بود که زینبى ابوالفرخان که قبلا از مسلمانان ضرب شصت دیده بود، با حاکم رى دشمنى داشت. به همین جهت، مسلمانان را از راه هاى مخفى وارد شهر کرد و سپاهیان، وى را غافل گیر کرده و کشتند و زینبى از طرف مردم رى با نعیم صلح کرد. نعیم او را مرزبان رى نمود و اعتبار رى به خاندان بزرگ زینبى (پسرقوله) انتقال یافت که شهرام و فرخان از آن جمع بودند و خاندان بهرام سقوط کرد».85
ابن اعثم کوفى، حاکم رى را به هنگام حمله عرب، فرخزاد بن زاد مهر نوشته است و از زینبى، یاد نکرده و مى نویسد: «فرخزاد که تاب مقاومت در برابر مسلمانان را نداشت پیشنهاد صلح و پرداخت جزیه نمود».86
اصفهان یکى از مهم ترین ایالات عهد ساسانیان به شمار مى رفت و بنابه قول کریستن سن این شهر در پایان دوره ساسانیان مرکز واسپوهران87 ایران محسوب مى شد. واسپوهران آمارکار یا «مستوفى خراج واسپوهران» در اصفهان مقام داشت و یزدگرد به هنگام عقب نشینى از مقابل مسلمانان، مدتى را در شهر در میان واسپوهران اقامت کرد.88 در مقابل حمله مسلمانان چندان مقاومتى از خود نشان نداد و همین که نیروى عظیم مسلمانان را مشاهده کردند صلح را بر جنگ ترجیح دادند و فادوسفان حاکم اصفهان (پادوسپان89 که از ملوک الطوایف اشکانى) بود در برابر مسلمانان تسلیم و قبول جزیه نمود و سى تن از مردم اصفهان که شاید از بزرگان بوده اند به کرمان گریختند.90
مسلمانان که یزگرد را تعقیب مى کردند بعد از فتح اصفهان متوجّه ایالت پارس، مهد خاندان ساسانیان شدند. معارف91 آن جا پیش موبد موبدان رفتند تا این که با هم فکرى یکدیگر حمله مسلمانان را دفع کنند. سرانجام شاهک ، حاکم استخر را با 120 هزار نیرو و اسلحه تمام به مقابله مسلمانان فرستادند لیکن، با کشته شدن شاهک، سپاهیان ایران منهزم و متفرّق شدند.92
بنابر قول حمداللّه مستوفى سپاه سنگین اسلحه ایران در نبرد پارس، علیه مسلمانان جنگیدند، ولى با این حال از مسلمانان شکست خوردند.93 بلاذرى مى نویسد: به هنگام فتح توج یکى از شهرهاى فارس که ایرانیان منهزم شدند یکى از سواران از مقابله با مسلمانان گریخت. وقتى که نگهبانان مانع فرار او شدند او به آن ها گفت:
ما با قومى منصور در حال جنگیم خداوند با ایشان است. آن گاه سنگى را به زمین نهاد و به تیر بزد و آن را دو تکه کرد و گفت: این تیر را دیدى که سنگ را دو پاره کرد به خدا اگر به آنان مى زدى خدشه اى بر ایشان وارد نمى کرد.94
سخنان فوق، بیان گر میزان عدم اتحاد اشراف درجه یک، به خصوص هفت خانواده، و ترس ایرانیان از مسلمانان است، هم چنان که دیدگاه ایرانیان را نسبت به عقاید مسلمانان بیان مى کند. از این رو با درهم شکستن مقاومت نخبگانِ فارس، حکام ایالت هاى کوچک تر از خود مقاومت چندانى نشان ندادند. ابن اثیر مى نویسد:
شهریار، حاکم شاپور که از ملوک الطوایف ارزنبان بود با مسلمانان صلح کرد و در نبرد مسلمانان علیه مردم استخر به آن ها مدد رساند.95
با سقوط پارس و فرار یزدگرد از کرمان به مرو، دیگر چندان مقاومتى در برابر اعراب به چشم نمى خورد و همین که سپاهیان اسلام سرزمینى را قصد مى کردند حاکم آن جا با اندک مقاومتى تسلیم مسلمانان مى شد به شرط این که جزیه بپردازد و خود، حاکم شهر باشد و مسلمانان نیز از این پیشنهاد استقبال مى کردند و به آن ها امان مى دادند. نعیم بن مقرن یکى از فرماندهان سپاه اسلام، به مردانشاه، حاکم مصمغان دنباوند (دماوند) «و مردم دنباوند و خوار لارزوشرز که در خواست امان کرده بودند، امان مى دهد مبنى بر این که بر سرزمین خویش حاکم باشد و هر ساله، دویست هزار درهم جزیه دهد و از عامل مرز مصون باشد و بعد مى افزاید مادام که برقرار فوق باشد کسى بر او هجوم نمى آورد و بدون اجازه بر او وارد نمى شود».96حالِ بسیارى از ایالات و حاکمان آن چنین بود، هم چنان که «حاکم گرگان، رزبان صول ، پسر رزبان نیز گرگان97 را به مسلمانان به شرط پرداخت جزیه، آزادى در امور دینى و سنتى خود تسلیم کرد».98 نیز اسپهبد طبرستان به شرط پرداخت جزیه با مسلمانان صلح کرد، ولى وى به واسطه موقعیت کوهستانى طبرستان همواره سر از اطاعت مسلمانان بیرون مى برد و مسلمانان مجبور به لشکرکشى مجدد به طبرستان مى شدند.
در عهد خلافت سلیمان بن عبد الملک (96 ـ 99 ق) یزید بن مهلب بعد از فتح جرجان به آن جا لشکر کشید، ولى کارى از پیش نبرد و اسپهبد طبرستان راضى به صلح شد که «هفت صد هزار درهم بدهد و چهار صد بار خر زعفران یا بهاى آن را، و چهار صد مرد که بر دست هر یک سپرى باشد و طیلسانى و جامى از نقره و جامه اى از حریر و با دیگر پوشیدنى ها. اسپهبد همه را بفرستاد. یزید بن مهلب این همه بستد و بازگشت».99 رزبان صول،100 حاکم جرجان101 و اسفندیار، برادر رستم فرخزاد، حاکم آذرباییجان و اردبیل102و ایران بن رستم، حاکم سیستان103 و «شهر براز، حاکم ارمنستان،104و مرزبان نیشابور،105و کناررنگ، حاکم طوس،106 و مرزبان زرنج،107 و مرزبان هرات108 و مرزبان مرورود که از اولاد باذام، حکمران یمن بود109 و حاکم مرو،110 و زادویه، ملک سرخس111 و بهمنه، ملک نساوباورد (ابیورد)112 و راویه، ملک فاریاب و طالقان،113 بعضاً با مختصر مقاومتى و بعضى دیگر همین که شکست مقاومت ایالت هاى دیگر و قدرت سپاهیان اسلام را مشاهده کردند از مسلمانان طلب امان کرده و با پرداخت جزیه، مقام و منصب خود را حفظ کردند.114 این امر براى آن ها فرصتى ایجاد مى کرد که در امورِ فاتحان جدید و آیین آن ها اطلاعات دقیق ترى کسب نمایند و شاید هم تصور مى کردند که سلطه مسلمانان بر آن ها امرى موقتى است، ولى هنگامى که احساس کردند سلطه فاتحان دائمى است بعضاً به فکر رهایى افتادند. و همین که حضور نیروهاى مسلمانان در اطراف ایالتشان کاهش یافت یا مرکز خلافت به واسطه اختلاف داخلى دچار تشتت و تفرق گردید، علیه مسلمانان شوریدند115 تا شاید بتوانند بر فاتحان چیره شوند. «هنگام قیام علیه عثمان و جنگ هاى معاویه و حضرت على(علیه السلام) که مرکز خلافت دچار آشوب شده بود بعضى از ایالت هاى حساس، دست به شورش علیه مسلمانان زدند و مشکلاتى براى مسلمانان فراهم کردند. خراسان بعد از مرگ عمر دست به شورش زد و در عهد عثمان مجدداً فتح شد.»116 یک سال بعد از مرگ یزدگرد، قارن نامى از محتشمان محلى، شورشى در کوهستان برپا کرد. گویند آن قدر از مردم طبسین، هرات و بادغیس بر او فراز آمدند که شمار نیروى شورشیان به چهل هزار تن رسید، اما اعراب بر قارن شبیخون زدند، چنان که قارن و بسیارى از یارانش هلاک گردیدند و جمعى بسیار دیگر به اسارت در آمدند.
مردم فارس و کرمان نیز به هنگام خلافت حضرت على(علیه السلام) دست به شورش زدند و به طمع افتادند که مالیات و خراج را نپردازند. اهل هر شهر و ناحیه، عامل خود را (که از طرف على(علیه السلام) منصوب بود) از میان خود اخراج و طرد کردند. حضرت على(علیه السلام) با مشورت نزدیکانش زیادبن ابى را مأمور آرام کردن فارس نمود و او با تجربه اى که در فتح ایران به همراه سپاهیان اسلام داشت با اختلافى که بین حکّام محلى و دهقانان ایجاد کرد آن ها را به اطاعت کشاند.117
شورش هاى ایرانیان علیه مسلمانان در عهد بنى امیه به واسطه قدرت مرکزى خلافت تا حدودى کاهش یافت118 و از آن پس ایرانیان براى اظهار نارضایتى خود از خلفاى بنى امیه به گروه هاى مخالف آن ها مى پیوستند، مثلا در لشکرکشى مختار علیه عبدالملک بن مروان به فرماندهى ابراهیم بن مالک اشتر، مختار بیست هزار مرد براى او انتخاب کرد که بیشترشان ایرانیان مقیم کوفه و معروف به حمراء بودند و بنا بر قول دینورى «در سپاه ابراهیم بن مالک اشتر هیچ سخن عربى شنیده نمى شد.»119
موالیان ایرانى در بین مخالفان خلفاى بنى امیه جایگاه رفیعى یافتند و از آن ها به نیکى یاد مى شود. هنگامى که یکى از افراد به تحقیر موالى ایرانىِ حامى مختار مى پردازد، ابراهیم بن مالک، فرمانده برجسته سپاه مختار از آنان چنین دفاع مى کند: «همانا این مردمى که همراه من مى بینى فرزندان سوارکاران و مرزبانان ایرانیانند.»120شرکت ایرانیان در قیام هاى ضد بنى امیه، دیگر به معناى مخالفت با اسلام نبود، بلکه مخالفت با تبعیض و استبداد بنى امیه و اعراب بود.
نکته دیگرى که در مورد فرماندهان و سپاهیان و حکام ولایات ایرانى مغلوب قابل توجه است این است که پرداخت جزیه را کسر شأن خود پنداشته و براى حفظ مقام و منصب خود تحت حکومت اسلامى بعضى به صورت ظاهر و برخى دیگر واقعاً به اسلام روى آوردند. «اشراف اصفهان که به هنگام فتح آن به دژهاى ثیمره بزرگ در بهجاورسان و ماربین پناه برده بودند بعد از فتح، از در اطاعت در آمدند که جزیه پرداخت کنند و چون از دادن جزیه اکراه داشتند مسلمان شدند.»121 «قزوینیان نیز چون که از جزیه دادن اکراه داشتند اسلام آوردند.»122
مورخان اسلامى معتقدند که اشراف ایرانى در حکومت اسلامى از موقعیت برترى نسبت به دوره ساسانیان برخوردار بودند. ابوعلى مسکویه مى نویسد:
اشرافى که در مرو از یزدگرد (به واسطه این که او مى خواست به پادشاه چین بپیوندند) جدا شدند نزد احنف، فرمانده سپاه در مرو رفتند و با وى پیمان بستند و گنج ها و خواسته هاى یزدگرد را به او دادند و خود به شهرها و خان ومانشان باز گشتند، چنان که روزگارشان همچون بهترین روزهایى بود که در زمان خسرو داشته اند گفتى که هم در کشور مى زیند جز آن که مسلمانان با ایشان درست پیمان تر و دادگرتر بوده اند.123
اساوره و سپاهیان ایران که رفتار فاتحان را دیدند به آن ها پیوستند و آن ها را در فتح بلاد ایران کمک کردند. بلاذرى از اساوره فارس یاد مى کند که با احنف بن قیس به خراسان رفتند.124 ابن اثیر نیز از مکعبر، سردار ایرانى یاد مى کند که با پیوستنش به سپاهیان اسلام باعث پیروزى آن ها و شکست سپاهیان ایرانى، در فارس شد.125
این ها نمونه اى از پیوستن نیروهاى نظامى و والیان ایرانى به مسلمانان است که در واقع نقش عمده اى در پیروزى مسلمانان ایفا کردند.
نکته دیگرى که در این جا حائز اهمیت است ازدواج اعراب با زنان اسیر ایرانى است که عمدتاً از زنان اشرافى و سپاهیان ساسانیان بوده اند که به هنگام فرار یا در نبردها اسیر شده بودند. از منابع این دوره بر مى آید که مسلمانان عرب از یک سو، علاقه زیادى براى ازدواج با زنان ایرانى از خود نشان مى دادند، از سوى دیگر، عمر بدون این که ازدواج با آن ها منع شرعى داشته باشد مسلمانان را از ازدواج با زنان ایرانى منع مى کرد و در توجیه عمل خود مى گفت: «زنان عجم دل انگیزند و اگر به آن ها رو کنید شما را از زنان عرب باز دارند».126 ولى همین که بر تعداد اسراى زن افزوده شد مسلمانان نتوانستند تمایلات قلبى خود را پنهان کنند، بنابراین با زنان ایرانى ازدواج کرده و آن ها براى ایشان فرزندانى به دنیا آوردند.127
دینورى در این مورد مى نویسد:
در نبرد جلولاء گروه زیادى اسیر، از دختران آزادگان و بزرگان ایران گرفتند. گویند عمر مى گفته است خدایا من از شرّ فرزندان اسیران جلولاء به تو پناه مى برم.128
او سپس مى افزاید: «پسران آن زنان در جنگ صفین شرکت داشتند و به حد بلوغ رسیده بودند».129
نتیجه این که حفظ و حراست از تمامیت ارضى دولت ساسانیان و دفع حملات بیگانگان بر عهده طبقه یاد شده بود، لیکن با شکستى که در نبرد قادسیه متحمل شد تا حدود زیادى روحیه نظامى و سلحشورى خود را از دست داد. از این رو تلاش آنان در نبرد جلولاء و نهاوند با وجود تلفات زیاد ثمرى نداشت و از آن پس دیگر بین سپاهیان و حکّام براى مقابله با مسلمانان اتفاق و اتحاد حاصل نشد و هر یک از امرا، فرمانروایان و حکام، با توجه به موقع خود و مسلمانان، جداگانه با آنان نبرد یا صلح کرد و در نهایت، به صورت هاى گوناگون، اعم از حاکم و محکوم، آزاد و بنده، زردشتى و مسلمان تحت حاکمیت خلافت مسلمانان قرار گرفتند.
دیوانیان
دیوانیان نیز از طبقات مهم ساسانیان به شمار مى آمدند که با شیوه خاصى نظام عریض و طویل ساسانیان را اداره مى کردند و بنابر قول کریستن سن «دبیران، سیاست مداران حقیقى به شمار مى رفتند، همه قسم اسناد را ترتیب مى دادند و مکاتبات دولت را در دست مى گرفتند، فرمان هاى سلطنتى را انشا و ثبت مى کردند و جزء جمع هزینه ها را مرتب مى نمودند و محاسبات دولت را اداره مى کردند.»130
شکى نیست که دیوان سالاران نقش مهمى را در اداره دولت ساسانیان به عهده داشتند، ولى آن چه در این جا حائز اهمیت است، موضع آنان در برابر فاتحان جدید است.
بدیهى است لشکریان، اولین گروهى بودند که با مسلمانان رو به رو شدند و دیگر طبقات، یا نظاره گر بودند و انتظار آینده را مى کشیدند و یا این که با تیزبینى که داشتند از بقایاى دولت ساسانیان دل بریدند و به امید یافتن جاه و نان، به مسلمانان پیوستند و این، زمانى میسّر مى نمود که فاتحان جدید به آیین و آداب و رسوم مغلوبین کارى نداشته باشند. ریچارد فراى مى نویسد:
طبقه دبیرانِ ساسانیان بى درنگ به سوى پیروزمندان رفتند، ولى اسلام آوردن ایشان ضرورت نداشت و بسیارى هم مسلمان شدند.131
با توجه به این که حکومت کوچک و نو پاى اسلام مى رفت که به یک امپراتورى گسترده تبدیل شود، زمام داران حکومت اسلامى نمى توانستند از تجربیات دبیران کشور متمدّنى همچون ایران بى نیاز باشند. براى مثال، در همان ابتداى فتوحات که غنایم فراوانى به دست آوردند به فکر ثبت و ضبط آن برآمدند، اما قطعاً این کارى بود که از عهده عرب ها خارج بود. ابو على مسکویه مى نویسد:
ابوهریره پانصدهزار132 از باجى که جمع کرده بود نزد عمر آورد و عمر از شنیدن این مبلغ متعجب شد و به مسجد رفت و خبر آن را به مسلمین داد. یکى برخاست و گفت: «اى امیرالمؤمنان!این عجمان، خواسته ها را در دیوان ها مى نویسند» عمر گفت: «پس شما نیز چنین کنید و دیوان سازید.»133
منابع اسلامى بر این امر اتفاق نظر دارند که هرمزان شیوء دیوان را به عمر آموخت و این بعد از آن بود که وى مسلمان شده بود.134 ابن خلدون گوید:
هنگامى که (هرمزان) دیده است عمر لشگریان را بى دیوان گسیل مى دارد به وى گفته است: اگر کسى از آنان غیبت کند، که مى تواند بدین امر پى ببرد؟ چه هر که عقب بماند جاى او در سپاه خالى مى ماند بلکه نوشته، اسامى آنان را ضبط مى کند. آن گاه هرمزان دیوانى براى ایشان ترتیب داد.135
در مورد استفاده عمر از ایرانیان در امور دیوانى، سخنان ضد و نقیضى وجود دارد. مثلا ابوعلى مسکویه که هرمزان را در زمره اولین کسانى مى داند که دیوان دارى را به عمر آموخت در چند سطر بعد مى نویسد:
ابوموسى اشعرى به عمر نوشته بود: خواسته ها انبوه شده است و گیرندگانش فزونى گرفته اند و جز به یارى پارسیان از نگاهداشت آمار خواسته ها و کسان درمانده ایم تا رأى چیست. عمر به ابوموسى نوشت: آنان را به کارى باز مگردان که خدا از ایشان باز گرفته است. عجمان را هم در پایگاهى نهید که خداشان نهاده است.136
از سخنان فوق دو نکته مهم روشن مى شود:
اولا: فاتحان از یک طرف به عجز خود در امور ضبط، و ثبت دخل و خرج و از طرف دیگر به توانایى ایرانیان، اعتراف و اقرار کرده اند که این امرى است مسلم و به دلیل و برهان نیازى ندارد.
ثانیاً: طبق منابع این دوره، هر چند عمر ایرانیان را به دیده دشمن و داراى شأن و منزلتى فروتر از مسلمانان مى نگریست، لیکن خود را از تجربیات آن ها در امور لشکرکشى و کشوردارى بى نیاز نمى دید. بنابر قول مسعودى، عمر «در امور نظامى نیز با هرمزان مشورت137 مى کرد.»138
بنابر این، سخن ابوعلى مسکویه مبنى بر این که عمر اجازه نداد که از دبیران ایرانى در ضبط غنایم و کیفیت خرج آن استفاده کنند، صحیح نمى نماید.
آن چه موجب تقویت این نظر مى شود که امور دیوانى مسلمانان در دست ایرانیان اداره مى شد، این است که تا عهد عبدالملک دیوان هاى عراق به زبان فارسى بود. ابن خلدون در این باره گوید:
دیوان خراج و مالیات ها پس از اسلام بر همان وضعى باقى مانده بود که پیش از اسلام بود. دیوان عراق به زبان فارسى و دیوان شام به زبان رومى نوشته مى شد و نویسندگانِ دیوان ها از خداواندان عهد هر دو فریق بودند.139
و جهشیارى نیز گوید:«بیشتر دبیران در خراسان از مغان بودند و دفترها فارسى بود.»140
زیادبن ابى141 که خود نویسنده چیره دستى بود و به هنگام حاکمیّتش بر عراق «دیوان ها را فراهم ساخت و نسخه برداشتن از نامه ها را معمول نمود و نویسندگان نامه ها را از عرب و موالى بسیار فصیح برگزید»142 به تبحّر ایرانیان در امور دیوانى اعتراف کرده و گفته است که «سزاوار است نویسندگان خراج، از رؤساى عجم باشند که به امور خراج دانایند.143
دبیران ایرانى همین که میزان نیاز مسلمانان را به تجربیات خود در امور دیوانى احساس کردند و از طرف آن ها مجدداً به شغل قبلى خود ابقا گردیدند با علاقه به کار خود تحت حکومت اسلامى ادامه دادند تا شیوه هاى گذشته را تجدید حیات سازند و بنابر قول جاحظ نه تنها دستگاه دیوانى (کتاب) را در دست گرفتند، بلکه به همه شعب حکومتى راه جستند.144
بنابراین، طبقه دبیران که از مهلکه، جان سالم بدر برده بودند با فتح ایران نه تنها چیزى را از دست ندادند، بلکه همانند دهقانان در دستگاه حکومتى وارد گشتند و مى کوشیدند که وضع موجود را حفظ کنند; یعنى همواره زمام داران اسلامى را در امور دیوانى نسبت به خود محتاج گردانند. شاهد این ادعا آن است که وقتى «حجاج بر آن شد که دیوان را به عربى نقل کند و صالح145 را بر کار بگمارد، مردان شاه پسر زادان فرخ146 او را گفت: دهویه و ششویه را چگونه نویسى؟ گفت: مى نویسم و عشر و نیم گفت: وید را چگونه کنى؟ گفت آن را نیز توانم نوشت. وید، نیف است، و آن خرده و اضافه اى است که افزوده مى شود. گفت: خداوند ریشه ات را از زمین برکند، همان گونه که ریشه پارسى را بر کندى. صدهزار درهم به وى داد که از نقل دیوان اظهار عجز کند و از این کار خوددارى کند، ولى او نپذیرفت و دیوان را نقل کرد».147
مطالب یاد شده، بیان گر این است که ایرانیان از تبدیل دیوان از فارسى به عربى چه خسارت سنگینى را متحمل شدند و بنابر قول ابن خلدون «دبیران ایرانى از این امر کراهت داشتند».148 البته هر چند در ابتدا براى دبیران ایرانى تبدیل دیوان ها خسارتى جبران ناپذیر مى نمود، لیکن هوش و استعدادى که ایرانیان در امور دیوانى از خود نشان داده بودند از یک سو، و فراگیرى زبان عربى به سرعت از سوى دیگر، موجب شد که مجدداً بر امور دیوانى امپراتورى اسلامى مسلط شوند. خاندان برامکه و خاندان سهل نمونه بارز آنند.
بنابراین، مى توان نتیجه گرفت که دبیران ایرانى در برابر حمله عرب موضع عاقلانه اى در پیش گرفتند و نیاز شدید فاتحان جدید به آن ها سبب شد که به سرعت موقع و جایگاه سابق خویش را بیابند و به تجدید حیات تشکیلات گذشته بپردازند.
دهقانان
دهقانان یکى از طبقات نسبتاً مهم دوران ساسانیان به شمار مى رفتند. از منابع این دوره برمى آید که آنان مالکینى بودند که نقش واسطه بین دولت و مردم، به ویژه روستاییان را ایفا مى کردند. گیرشمن از آن ها به نام آزادان یاد مى کند و مى نویسد:
آنان نجباى کوچک و مالک املاک با رؤساى دهکده ها بودند و ارتباط بین روستاییان و حکومت مرکزى را که عمّال دولتى نماینده آن بودند، تأمین مى کردند.149
و این مطلبى است که منابع اسلامى به آن اشاره کرده اند. در این منابع، دهقانان ایرانى در نقش هاى گوناگون ظاهر شده اند. بعضى مواقع از آن ها به عنوان رؤساى محلّى و بعضى مواقع از آن ها به عنوان حاکمان ایالات یاد شده است. به هر حال، آن چه در این جا براى ما مهم است همانا موضع آن ها در قبال مسلمانان است.
بنابر آن چه از منابع این دوره بر مى آید اکثر دهقانان به گونه بارزى با مسلمانان همکارى نمودند و مسلمانان نیز از هدایت و راهنمایى و کمک آن ها در فتح بلاد ایران بهره ها بردند. مسعودى از همکارى دهقانان با ابوعبیده، فرمانده سپاه مسلمانان به هنگام عبور از فرات خبر مى دهد و مى نویسد: «ابو عبیده برفت تا از فرات گذشت و تنى چند از دهقانان پلى براى او ترتیب دادند».150 و ابن اثیر نیز از همکارى دهقان برس151 با مسلمانان اطلاعاتى به دست مى دهد که او نیز با مسلمانان صلح کرد و «پلى هم براى عبور لشکر اسلام بست و از تجمع سپاهیان ایران در بابل، آن ها را آگاه ساخت».152 این امر در پیروزى مسلمانان بسیار مهم بود. شیرآزاد، دهقان ساباط (بلاش آباد) نیز هنگام حمله مسلمانان به مداین با آن ها صلح کرد و پرداخت جزیه را تعهد نمود.153 هم چنین هنگامى که سپاهیان اسلام عازم نبرد جلولاء بودند، «مهرروز دهقان (حاکم و رئیس) بابل با مسلمانان صلح کرد به شرط این که یک جریب زمین را با پول مسکوک پوشانیده به مسلمانان پرداخت نماید».154
هر چند سخنان فوق تا حدى مبالغه آمیز به نظر مى رسد، ولى مى تواند بیان گر این حقیقت باشد که میزان اطلاع اعراب مسلمان از حساب تا چه حد بوده است. مؤلف تاریخ قم مى نویسد: «سینه دهقان تستر (شوشتر) در برابر وجهى راه ورودى شهر را به ابوموسى، فرمانده سپاه اسلام نشان مى داد».155 و ابن اثیر مى نویسد که: «ابوموسى شصت غلام از دهقان زادگان (اشراف و اعیان) براى خود برگزید».156دهقان زالق157 در سال 30ق با مسلمانان صلح کرد و فدیه اى که قرار شد بپردازد به «میزان زر و سیمى بود که یک عصاى قائم را بپوشاند».158 و عبداللّه بن عامر نیز با دهقان هرات صلح کرد به پنجاه بدره (بدره بر وزن صدره خریطه پول و ارز).159
این ها نمونه اى از موضع گیرى دهقانان ایرانى در برابر مسلمانان بود و ذکر موضِع همه آن ها در این جا موجب اطاله کلام خواهد شد و این نمونه ها مى تواند بیان گر واکنش اکثریت دهقانان در مقابل حمله مسلمانان به ایران باشد.
آن چه در این جا حائز اهمیّت است این است که آیا دهقانان بعد از سقوط ساسانیان و سلطه مسلمانان بر ایران به رسالت سابق خود، یعنى واسطه بین حکّام و رعایا ادامه دادند و همان نقش جمع آورى خراج را به عهده داشتند یا نه؟ گزارش هاى منابع این دوره، بیان گر این است که دهقانان همان نقش سابق خود را در حکومت اسلامى حفظ کرده و مسلمانان نیز به اهمیّت شغل آن ها پى بردند و از آن ها براى جمع آورى خراج بهره گرفتند.
ماهویه، مرزبان مرو در زمان خلافت على بن ابى طالب(علیه السلام) نزد وى که در کوفه بود، آمد و نامه اى به دهقانان و اسواران دهشداران (یعنى ده سالاران) به نوشت که جزیه را به ماهویه دهند.160 گردیزى نیز به مسئولیت دهقانان در حکومت اسلامى اشاره کرده و مى نویسد:
به عهد خلافت حضرت على(علیه السلام) جعدة بن هبیره لمخزومى حاکم خراسان شد و على ـ رضى اللّه عنه ـ نامه نوشت سوى براز بن ماهویه، دهقان مرو تا خراج به جعده گذارد و جعده به مرو آمد و براز به همه دهقانان مرو نامه نوشت: به طاعت داشتن جعده اندرگذاردن خراج.161
مطالب یاد شده، این حقیقت را بر ما آشکار مى کند که مسلمانان با ایرانیان، دشمنى نداشتند و همین که از آن ها حسن نیّتى مشاهده مى کردند به آن ها اعتماد مى نمودند و آن ها را بر شغل قبلى شان ابقا مى کردند. در حقیقت، چاره اى جز این هم نداشتند، زیرا مسلمانان بر خلاف ساسانیان سابقه حکومت نداشتند و کارگزاران ایرانى با تجربه چندین صد ساله خود مى توانستند آن ها را در اداره امور یارى دهند. جرجى زیدان که یک دوره، تاریخ تمدن اسلام نوشته به این حقیقت، اشاره مى کند و مى نویسد:
تحصیل داران مالیه، از خودِ اهالى بومى بودند; یعنى قبطى ها در مصر و دهقانان در ایران مالیات هاى مربوط را جمع آورى مى کردند به این ترتیب که مأمورین بومى مالیات و جزیه و هر چه بود جمع کرده، هزینه وصول آن را برمى داشتند و بقیه را به حاکم مسلمان مى دادند. حاکم مسلمان هم پس از برداشت مخارجِ لازم اگر چیزى باقى مى ماند به دمشق مى فرستاد و اگر کسرى داشت از دمشق مى گرفت.162
بلاذرى نیز مى گوید:
در پیمان صلح عبدالّله عامر با مردم مرو، موافقت شده بود که به عربان در مرو جایگاه دهند و گردآورى مالیات163 بر عهده مردم بومى باشد نه عربان.164
به احتمال قوى این امر مى تواند بیان گر این باشد که مسلمانان در سایر موارد هم این امر را رعایت کرده باشند ;یعنى جمع آورى مالیات را که در ابتداى فتح بلاد، کارى بس مشکل بود بر عهده دهقانان گذاشته اند.
از منابع این دوره بر مى آید که دهقانان علاوه بر مسئولیت جمع آورى مالیات، گاهى به عنوان مسلمان در لشکرکشى هاى مسلمانان تحت نام جهاد شرکت مى کردند.165 و این در صورتى ممکن مى شود که دهقانان به اسلام ایمان آورده باشند.
بنابر این، از مطالب مختصر این بخش مى توان دریافت که دهقانان براى حفظ مقام و منصب خویش از فاتحان جدید استقبال کرده و چون مورد نیاز فرمانروایان جدید بودند بلافاصله از زمره کارگزاران آن ها شدند، لذا با ورود اسلام به ایران نه تنها گروه کثیرى از دهقانان چیزى از دست نداده، بلکه با تشرف به اسلام وضع خود را تثبیت نمودند.
کشاورزان، صنعت گران و بازرگانان
کشاورزان و صنعت گران از طبقات زحمت کش و مولّد ثروت هر جامعه اى به شمار مى آیند که چرخ هاى اقتصادى جوامع به همّت و سعى شبانه روزى آن ها به گردش در مى آید، ولى متأسفانه منابع تاریخى به ندرت، آن هم به صورت حاشیه اى به احوال این طبقه اشاره کرده اند، از این رو تلاش و زحمات آن ها در هاله اى از ابهام فرو رفته است. بنابر این، براى آگاهى از احوال ایشان باید به شواهد و قراین و حدس و گمان متوسل شد.
طبقه کشاورزان و صنعت گران دوره ساسانیان نیز از این امر مستثنا نبوده و منابع، هنگام حمله مسلمانان به ایران به ندرت از آن ها یاد کرده و آن هم زمانى است که از اسرا یاد کرده اند ، اما با توجه به چند نکته مى توان تا حدودى به وضع آن ها در برابر حمله مسلمانان و کیفیّت برخورد فاتحان جدید نسبت به آن ها پى برد.
اولا: با توجه به وضع پر آشوب دوران آخر ساسانیان و عدم قدرت مرکزى، به نظر نمى رسد که کشاورزان و صنعت گران مجبور به مقابله با مسلمانان شده باشند، مگر آنان که جزء سپاهیان قرار گرفته بودند;
ثانیاً: نیاز شدید فاتحان جدید به کشاورزان و صنعت گران براى آبادانى سرزمین هاى فتح شده، بنابراین، نبایستى چندان صدمه اى به آنان وارد شده باشد;
ثالثاً: این که مسلمانان، ایرانیان را به ترک دین و آیین سابقشان و پذیرفتن دین جدید مجبور نمى کردند، و تنها آنان را به پرداخت جزیه و عوارض مخصوص وادار مى نمودند;
رابعاً: میزان مالیات و خراجى که مسلمانان بر آن ها تحت عنوان جزیه مقرر کردند «به مراتب از دولت ساسانیان کمتر166 بود;167
خامساً: روحیه مساوات و عدالت پرورى که در بین مسلمانان فاتح رواج داشت، عاملى بود که این طبقه را به سمت اسلام و مسلمانان سوق مى داد.
با توجه به نکات فوق، مى توان دریافت که کشاورزان و صنعت گران هنگام حمله مسلمانان سرگرم کار خویش و نظاره گر نبردهاى سپاهیان ایران و مسلمانان بودند و همین که شکست ایرانیان را مشاهده کردند در انتظار این بودند که رفتار فاتحان جدید با آن ها چگونه خواهد بود. طبرى مى نویسد: «کشاورزان (مداین) در راه ها و پل ها به گشت و راهنمایى مى پرداختند168 و به اندازه توانشان جزیه مى دادند و به کار آبادى مى پرداختند و همگى راهنمایى و ضیافت169 مهاجران مسافر را به عهده داشتند»170 که احتمالا این ضیافت چندان برایشان خوشایند نبوده است.
سعد وقاص به سپاهیان اسلام دستور داده بود که کشاورزان بهرسیر171 را گرفته و نزد او آورند آن ها یک صد هزار نفر بودند. «شیرزاد، دهقان ساباط به سعد گفت: اینان تبعه پارسایانند و به جنگ شما نیامده اند، رهایشان کن تا رأى شما درباره آن ها روشن شود. سعد نیز احوال آن ها را به عمر نوشت و عمر حکم به آزادى آن ها کرد».172
بلاذرى در مورد کشاورزان اسیر اهواز مى نویسد: «عمر به مسلمانان نوشت: شما را توان آبادى آن سرزمین را نیست پس اسیرانى را که در اختیار دارید رها کنید و خراج برایشان قرار دهید».173
موضع همه کشاورزان در برابر حمله عرب و تسلّط مسلمانان بر ایران یکسان نبود و از آن چه یاد کردیم بیشتر شرح حال توده کشاورزان بود، ولى کشاورزان املاک سلطنتى، رویه خلاف سایر کشاورزان را در پیش گرفتند و با مسلمانان، حاضر به مصالحه نشدند. آورده اند که: «کشاورزان مداین بایکدیگر مشورت کرده، پرداخت جزیه و استفاده از حمایت اسلام را ترجیح دادند، ولى فلاّحین املاک خسرو پادشاه (خالصه دولت) با آن ها هماهنگ نشدند».174
بلاذرى مى نویسد: «هنگامى که اردشیرخره را فتح کردند، مردمش را براى کشت اراضى به جاى نهادند».175
به هر تقدیر، در مطالعه فتوح مسلمانان در ایران به ندرت به مخالفت کشاورزان با مسلمانان برمى خوریم و این امرى است طبیعى، زیرا آن ها با مسلمانان سر جنگ نداشتند و به نظر مى رسد با توجه به اعتقادات مسلمانان اولیه، یعنى حمایت از طبقات ضعیف، در همان ابتدا بین کشاورزان و فاتحان جدید رابطه نسبتاً حسنه برقرار بوده است.
وضع صنعت گران و اصحاب حِرَف تا حدودى شبیه وضع کشاورزان بود. در بررسى تاریخ فتوح به مواردى بر مى خوریم که بیان گر همکارى صنعت گران با مسلمانان است.
«سعد وقاص به هنگام فتح بهرسیر از شیرزاد (دهقان ساباط) خواست که برایش منجنیق بسازد. او نیز بیست منجنیق براى او ساخت».176 مسلماً دهقانان ساباط براى ساختن این تعداد منجنیق از صنعت گران شهر کمک گرفته که این کار نسبتاً مهم را در اسرع وقت براى مسلمانان آماده کرده است.
متأسفانه منابع، از نمونه فوق کمتر یاد کرده اند، ولى با توجّه به مهارت صنعت گران ایرانى در زمینه هاى مختلف، و حضور و اقامت مسلمانان در این سرزمین پهناور مى توان نتیجه گرفت که احتیاجات فنى و صنعتى مسلمانان به دست صنعت گران ایرانى برآورده مى شده است. آن ها نیز مانند کشاورزان در صورتى که به اسلام نمى گرویدند، مشمول پرداخت جزیه مى شدند و به زندگى خود ادامه مى دادند. در این باره، یعقوبى مى نویسد:
عمر از اهل هر صنعتى به قیمت آن چه باید مى پرداختند از صنعت خودشان جزیه مى گرفت و على(علیه السلام) نیز چنین مى کرد. به واسطه نیاز مسلمانان به صنعت گران ایرانى، آن ها به زودى جایگاه خود را در میان مسلمانان یافتند.177
مسعودى نیز مى گوید:
عمر اجازه نمى داد هیچ کس از عجمان وارد مدینه شود. مغیرة بن شعبه بدو نوشت «من غلامى دارم که نقاش و نجّار و آهنگر است و براى مردم مدینه سودمند است، اگر مناسب دانستى اجازه بده او را به مدینه بفرستم» و عمر اجازه داد. مغیره روزى دو درهم از او مى گرفت. وى ابولولو نام داشت و مجوسى و از اهل نهاوند بود.178
بدیهى است سخنان فوق، بیان گر اهمیّت پیشه، و حرفه ایرانیان نزد مسلمانان است.
کوفه یکى از مهم ترین مراکز تجمع صنعت گران به شمار مى آمد ولهاوزن مى گوید: بیشتر اهالى کوفه موالى بودند که صنعت و تجارت و پیشه هاى دیگر را در دست داشتند. بیشتر آن ها پارسى زبان و ایرانى نژاد بودند که در جنگ اسیر شده و بعد، آزاد گشته و اسلام را پذیرفتند.179
مطالب فوق، حاکى از این است که صنعت گران نیز به واسطه این که اعراب به صنعت آن ها نیاز داشتند در کوتاه زمانى جایگاه خود را در حکومت اعراب یافتند و زندگى روزمره خود را ادامه دادند.
موضِع بازرگانان که از طبقات نسبتاً مهم دوره ساسانیان به شمار مى آمدند و نقش مهمى را در تجارت ایفا مى کردند نیز چندان روشن نیست، ولى از آن جا که آن ها در امور نظامى نقشى نداشتند به نظر مى رسد که آنان هم به هنگام حمله اعراب، همانند کشاورزان و صنعت گران در انتظار آینده و وضعى که پیش خواهد آمد بودند و حوادث بعدى نشان داد که نه تنها بازرگانان از حمله اعراب متضرّر نشدند، بلکه بعد از مدتى که آتش جنگ فرو نشست و آرامش به قلمرو ساسانیان تحت حکومت مسلمانان بازگشت با توجه به قلمرو وسیع امپراتورى اسلامى که از چین تا اقیانوس اطلس امتداد داشت بازرگانان موقع گذشته خود را حفظ نمودند، زیرا آن ها با تجربه و سرمایه اى که داشتند به زودى شریان بازرگانى مسلمانان را به دست گرفتند.
از منابع بر مى آید که حتى در همان زمانى که بین مسلمانان و ایرانیان جنگ هاى پى در پى در جریان بود، بازرگانان لحظه اى از داد و ستد دست نکشیدند، بلکه با بازرگانان شرق و غرب در خرید و فروش غنایمى که مسلمانان از امپراتورى ساسانیان به مدینه برده بودند به رقابت پرداختند. مؤلف مجمل التواریخ و قصص مى نویسد: «چون خزانه خسرو را از مداین به مدینه بردند بازرگانان شرق و غرب روى به مدینه نهادند به جواهر خریدن و چیزهاى گران مایه».180
از آن جا که اعراب مسلمان به امور نظامى و سیاسى سرگرم بودند به نظر نمى رسد که براى بازرگانان موانع چندانى ایجاد کرده باشند و آن ها را از فعالیت هاى بازرگانى باز داشته باشند، به ویژه هنگامى که به واسطه ثروت هاى فراوانى که در نتیجه غنام جنگى متوجه آن ها شده بود و آن ها به زندگى نسبتاً تجملى روى آورده بودند و نیازشان به پارچه هاى حریر و زربافت جواهر و دیگر تجملات رو به فزونى گذاشته بود و کشاورزان صنعت گر به تولید انبوه انواع محصولات و کالاها پرداخته بودند، بازرگانان عاملى بودند که نیاز مسلمانان را از اقصا نقاط تأمین مى کردند و از این رو، سود زیادى نصیب آن ها مى شد.
نتیجه
از مطالبى که در این مقاله، مطرح شد مى توان دریافت که مواضع متعدد طبقات مختلف دولت ساسانیان در برابر حمله اعراب مسلمان، یکى از مهم ترین عوامل سقوط آن هاست، زیرا عظمت و شکوه و جلال امپراطورى ساسانیان منوط به هماهنگى و همکارى این طبقات مختلف، به ویژه طبقه اول یا اشراف درجه یک شامل روحانیان، درباریان و دیوانسالاران و نظامیان بود.
این نکته نیز شایان توجه است که باتوجه به وضعیت پیش آمده در دوره آخر دولت ساسانیان، کسى قادر به ایجاد انسجام و وحدت بین طبقات مختلف نبود و هر طبقه براى کسب منافعِ بیشتر با سایر طبقات در کشمکش بود. بنابر این، به جز چند مرحله مقاومت که آن نیز از ناحیه نظامیان و به صورت پراکنده و بدون انسجام و تقریباً بى ثمر صورت گرفت، دیگر طبقات با نگرانى، نظاره گر حوادث بودند و از آن جا که سقوط ساسانیان را به عینه مى دیدند در صدد برآمدند که با موضع گیرى نسبتاً منطقى، جایگاهى را در دولت آینده کسب کنند تا بتوانند در حد امکان با دغدغه کمترى به زندگى روزمره خود ادامه دهند. در همین راستا بسیارى از افراد طبقات مختلف، به خصوص طبقه متوسط و دیوان سالاران در بسیارى از موارد به مدد مسلمانان شتافتند و پاداش خود را نیز دریافت کردند.و این امر، زمانى بین ایرانیان تقویت شد که دریافتند مسلمانان خدشه اى به دین و آیین و رسوم آن ها وارد نخواهند کرد و به گرفتن جزیه و عوارض گوناگون بسنده خواهند نمود. و خلاصه آن که آن ها مطمئن شدند که تحت حکومت مسلمانان نیز مى توانند به زندگى خود ادامه دهند، هر چند تفاوت هاى فاحشى با گذشته داشته باشند. بنابر این، هر چند بعد از سلطه مسلمانان بر ایران، بعضاً به مقاومت و شورش ایرانیان علیه اعراب مسلمانان بر مى خوریم، لیکن به دلیل عدم انسجام، آن اقدامات نیز کارساز نشد و مردم در وضع عادى قرار گرفتند و به فعالیت هاى روزمره خود ادامه دادند.

کتابنامه
1ـ ابن اثیر، عزّالدین على، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابوالقاسم حالت، تهران، مؤسسه مطبوعاتى على اکبر علمى، [بى تا].
2ـ ابن اعثم کوفى، الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفى هروى، به کوشش غلامرضا طباطبائى مجد، تهران، انتشارات انقلاب اسلامى، 1372.
3ـ ابن العبرى، ابوالفرج هدون، تاریخ مختصر الدول، ترجمه محمدعلى تاج پور، و حمشت اللّه ریاحى، تهران، اطلاعات، 1364.
4ـ ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتى، چاپ اول: تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1364.
5 ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه پروین گنابادى، چاپ هفتم: تهران انتشارات علمى و فرهنگى، 1369.
6ـ ابن طباطبا، محمدبن على (ابن طقطقى)، تاریخ فخرى، ترجمه وحید گلپایگانى، چاپ سوم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1367.
7ـ ادوارد برون، تاریخ ادبى ایران از قدیمى ترین روزگار تا زمان فردوسى، ترجمه على پاشا صالح، چاپ سوم، تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1369.
8ـ اشپولر، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامى، ترجمه جواد فلاطورى، چاپ سوم: تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1369.
9ـ اصفهانى، حمزة بن حسن، تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه جعفر شعار، تهران، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، [بى تا].
10ـ امین، احمد، فجرالاسلام (پرتو اسلام)، ترجمه عباس خلیلى، چاپ سوم: تهران، سازمان چاپ و انتشارات اقبال، 1356.
11ـ بلاذرى، احمدبن یحیى بن جابر، فتوح البلدان، به کوشش محمد توکل، تهران، نشر نقره، 1367.
12ـ بلعمى، ابوعلى محمدبن محمد، تاریخ بلعمى، به کوشش محمد پروین گنابادى و ملک الشعراء بهار، تهران، کتابفروشى زوّار، 1341.
13ـ تاجبخش، احمد، تاریخ مختصر تمدن و فرهنگ ایران قبل از اسلام، تهران، انتشارات دانشگاه ملى ایران، 2535.
14ـ ثعالبى نیشابورى، ابومنصور عبدالملک بن محمد بن اسماعیل، غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، ترجمه محمد فضائلى، چاپ اول: تهران، نشر نقره، 1368.
15ـ جعفرى، جعفربن محمد بن حسن، تاریخ یزد، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343.
16ـ جهشیارى، الوزراء والکتّاب، قاهره، چاپ مصطفى سقاء، 1938.
17ـ حسینى فسایى، حاج میرزا حسن، فارسنامه ناصرى، به کوشش منصور رستگارى فسایى، تهران، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1367.
18ـ خواندمیر، غیاث الدین، حبیب السیر، به کوشش استاد جلال الدین همائى، تهران، کتابفروشى خیام، 1333.
19ـ دینورى، ابوحنیفه احمد بن داود، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، چاپ دوم: تهران، نشر نى، 1366.
20ـ زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایران قبل از اسلام، تهران، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1368.
21ـ زمخشرى، محمود بن عمر، ربیع الأبرار ونصوص الأخبار، تحقیق سلیم نعیمى، بغداد، مطبعة المعانى، [بى تا]
22ـ زیدان، جرجى، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر کلام، چاپ هشتم: تهران، چاپخانه سپهر، 1373.
23ـ طبرى، محمدبن جریر، تاریخ طبرى، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم: تهران، انتشارات اساطیر، 1364.
24ـ عمید، حسن، فرهنگ عمید، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1363.
25ـ فراى، ریچارد، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ترجمه حسن انوشه، تهران، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1363.
26ـ فراى، ریچارد، عصر زرین فرهنگ ایران، ترجمه مسعود رجب نیا، چاپ دوم: تهران انتشارات سروش، 1363.
27ـ فراى، ریچارد، میراث باستانى ایران، ترجمه مسعود رجب نیا، چاپ سوم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1368.
28ـ قمى، حسن بن محمد بن حسن، تاریخ قم، ترجمه حسن بن على على بن حسن بن عبدالملک قمى، به کوشش سید جلال الدین طهرانى، تهران، انتشارات توس، 1361.
29ـ کریستن سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمى، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1367.
30ـ گیرشمن، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معین، چاپ پنجم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1364.
31ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، تصحیح محمدباقر محمودى، تهران، سازمان چاپ وزارت ارشاد اسلامى، 1365.
32ـ مستوفى، حمداللّه، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوائى، چاپ سوم: تهران، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، 1364.
33ـ مسعودى، ابوالحسن على بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 2536.
34ـ مسکویه رازى، ابوعلى، تجارب الامم، ترجمه ابوالقاسم امامى، تهران، انتشارات سروش، 1369.
35ـ مطهرى، مرتضى، خدمات متقابل اسلام و ایران، چاپ دوازدهم، قم، انتشارات صدرا، 1362.
36ـ معینى، محمد، فرهنگ فارسى، چاپ هشتم: چاپخانه سپهر، 1371.
37ـ مفید، محمدبن نعمان، الارشاد، ترجمه و شرح سید هاشم رسولى محلاتى، چاپ دوم: تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، [بى تا].
38ـ مقدسى، ابوعبداللّه محمدبن احمد، احسن التقاسیم فى معرفة الأقالیم، تهران، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، 1361.
39ـ مؤلف نامعلوم، تاریخ سیستان، به کوشش ملک الشعراء بهار، تهران، کتابخانه زوّار، [بى تا].
40ـ مؤلف نامعلوم، حدود العالم من المشرق الى المغرب، به کوشش منوچهر ستوده، چاپ اول: تهران، کتابخانه طهورى، 1362.
41ـ مؤلف نامعلوم، مجمل التواریخ و القصص ، به کوشش محمد رضا دارنده، چاپ دوم: کلاله خاور، [بى تا].
42ـ وزیرى، احمدعلى خان، تاریخ کرمان، به کوشش محمدابراهیم باستانى پاریزى، تهران، انتشارات علمى تاریخ، 1358.
43ـ یعقوبى، احمدبن واضح، البلدان، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، [بى تا].
44ـ یعقوبى، احمد، تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، چاپ پنجم: تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1366.

--------------------------------------------------------------------------------

1 دکترى تاریخ ایران و عضو هیئت علمى گروه تاریخ دانشگاه اصفهان
2- آرتور کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ص118 و ریچارد فراى، میراث باستانى ایران، ص349 و احمد تاجبخش، تاریخ مختصر تمدن و فرهنگ ایران قبل از اسلام، ص246.
3- کریستن سن، همان، ص119.
4- ر.ک: گیرشمن، ایران از آغاز تا اسلام، ص377; کریستن سن، همان، ص119 و عبدالحسین زرین کوب، تاریخ مردم ایران قبل از اسلام، ص501.
5- زرین کوب، همان، ص501.
6- کریستین سن، همان، ص119 و زرین کوب، همان، ص503.
7- کریستن سن، همان، ص119.
8- همان، ص119ـ120; گیرشمن، همان، ص371 و ریچارد فراى، همان، ص346.
9- شامل: زیک، اسپهبد، اسپندیاز، قارن، مهران و سورن.
10- ر.ک: کریستن سن، همان، ص119ـ120.
11- فرمانده سپاه ایران در نبرد قادسیه بود.
12- بلعمى، تاریخ بلعمى، ج2، ص1209.
13- ر.ک: کریستن سن، همان، ص522; گیرشمن، همان، ص370 و زرین کوب، همان، ص530.
14- ر.ک: بلعمى، همان، ج2، ص1210 و ابوحنیفه احمد بن داود دینورى، اخبار الطوال، ص151.
15- ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج2، ص222ـ223 و 229.
16- حمزه اصفهانى، تاریخ پیامبران و شاهان، ص59; ثعالبى، اخبار ملوک الفرس و سیرهم، ص473ـ474; طبرى، تاریخ طبرى، ج5، ص1815; ابوعلى مسکویه رازى، تجارب الامم، ج1، ص321; ابن اعثم کوفى، الفتوح، ص114 و کریستن سن، همان، ص528.
17- دینورى مى نویسد: «ایرانیان که در جلولاء شکست خوردند به حلوان نزد یزدگرد رفتند. یزدگرد سخت درمانده شد و با زنان و فرزندان و خدمتکاران و اموال و گنجینه هایى که همراه داشت از آن جا حرکت کرد و در قم و کاشان فرود آمد» (همان، ص163).
18- ابن اثیر، همان، ج3، ص54.
19- ابن اعثم، همان، ص259.
20- بلاذرى، فتوح البلدان، ص443; ابن اعثم، همان، ص259 و وزیرى، تاریخ کرمان، ج1، ص32ـ33.
21- بلاذرى، همان، ص443.
22- کریستن سن، همان، ص530.
23- حاکم طوس.
24- کریستن سن، همان، ص530 و ثعالبى، همان، ص474.
25- بلعمى، همان، ج3، ص504 و ثعالبى، همان، ص743، به نقل از: کریستن سن، همان، ص530.
26- ابن اثیر، همان، ج3، ص56ـ57 و مسکویه، همان، ج1، ص370.
27- ابن اثیر، همان، ج3، ص57ـ59 و مسکویه، همان، ص370.
28- مسکویه، همان، ص372 و ابن اثیر، همان ج3، ص59.
29- مسکویه، همان، ص370 و ابن اثیر، همان، ج3، ص58.
30- طبرى، همان، ج5، ص2146ـ2147;مسکویه، همان، ج1، ص391 و ابن اعثم کوفى، همان، ص 476; ابن طقطقى، تاریخ فخرى، ص112; بلاذرى، همان، ص444; ابن اثیر، همان، ج3، ص204; دینورى، همان، ص175; ابن العبرى، تاریخ مختصر الدول، ص164 و جعفرى، تاریخ یزد، ص32.
31- ر.ک: ابن اعثم کوفى، همان، ص104.
32- یعقوبى، البلدان، ص51.
33- مسعودى، مروّج الذّهب و معادن الجوهر، ج1، ص278.
34- خواندمیر، حبیب السیر، ج1، 203 و ج2، ص62 و احمد امین، فجر الاسلام (پرتو اسلام)، ص122.
35- خواندمیر، همان، ج1، ص203.
36- مجلسى، بحارالانوار، ج32، ص357.
37- یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج2، ص264.
38- ر.ک: مرتضى مطهرى، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص131.
شیخ مفید مى نویسد: «مادرش (على بن حسین) شاه زنان، دختر یزدجرد، پادشاه ایران بود. و برخى گفته اند نام آن زن، شهربانویه بوده و امیرالمؤمنین(علیه السلام) حنیف بن جابر حنفى را در سمت مشرق حکومت جایى بداد. پس حریث دو تن از دختران یزدجرد را براى آن حضرت فرستاد. پس آن جناب شاه زنان را به پسرش حسین(علیه السلام)بخشید و آن زن، زین العابدین(علیه السلام) را براى حسین بزایید و دیگرى را به محمدبن ابى بکر بخشید و آن زن، قاسم پسر محمد بن ابى بکر را بزایید.» (شیخ مفید، الإرشاد، ج2، ص138).
39- ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج2، ص107; مسعودى، همان، ج2، ص229 و ابن العبرى، همان، ص179.
40- مسکویه، همان، ج1، ص339ـ340 و طبرى، همان، ج5، ص1903.
41- وزیر یزدجرد بن شهریار بود که در جنگ نهاوند کشته شد.
42- طبرى، همان، ج5، ص1954ـ1955; ابن اعثم کوفى، همان، ج1، ص356; ابن اثیر، همان، ج3، ص15ـ16 و دینورى، همان، ص 172.
43- عثمان بن ابى العاص، فرمانده سپاه مسلمانان بود.
44- بلاذرى، همان، ص541.
45- بلاذرى، همان، ص543.
46- ابن اثیر، همان، ج3، ص65 و حسینى فسایى، فارسنامه ناصرى، ج1، ص 175ـ180.
47- مؤلف نامعلوم، تاریخ سیستان، ص82.
48- بقره(2) آیه 256.
49- مطهرى، همان، ص126.
50- ادوارد برون، تاریخ ادبى ایرانى از قدیمى ترین روزگار تا زمان فردوسى، ج1، ص297.
51- برتولد اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامى، ج1، ص337ـ338.
52- مؤلف ناشناخته، حدود العالم من المشرق الى مغرب، ص130ـ132.
53- یعقوبى، البلدان، ص46.
54- ابن اثیر، همان، ج3، ص214 و بلاذرى، همان، ص546.
55- تاریخ سیستان، ص 92ـ93.
56. ر. ک: کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ص 233 ـ 225 وگیرشمن، ایران از آغاز تا اسلام، ص 376.
57. ابن اعثم کوفى، الفتوح، ص 105.
58. کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ج 2، ص 338. البته با توجه به این که پهلویان، قوم پارت هستند ابن اثیر در نسبت آن ها به قوم ماد دچار خبط شده است.
59. ر. ک ابن اثیر: همان ج 2 ص 199ـ 201.
60. همان، ج 2 ص 210.
61. همان، ص 229.
62. ر.ک: ص 214 و 245 و حمداللّه مستوفى، تاریخ گزیده، ص 177.
63. مسلماً کشتگان و فراریان، از نجبا و جزء سواره نظام بودند که سمت فرماندهى را در جنگ قادسیه به عهده داشتند.
64. طبرى، تاریخ طبرى، ج 5، ص 1738;ابن اعثم کوفى، همان، ص 113 ;بلاذرى، فتوح البلدان، ص 369; مسکویه، تجارب الامم، ج 1، ص 313; و دینورى، اخبار الطوال، ص 156; ابن اثیر، همان، ج 2، ص 269; ابن العبرى، تاریخ مختصرالدول، ص 161; حمداللّه مستوفى، همان، ص 177; مجمل التواریخ و القصص، ص 272 و ابن طباطبا، تاریخ فخرى، ص 105 ـ 110.
65. «زیاد به امر معاویه، برخى از آن جماعت را به شام برد و آنان را پارسیان شام خواندند. برخى نیز به بصره رفتند و به اسوارانى که در آن جا بودند، پیوستند. ابومسعود گوید که اعراب، عجم را حمراء مى خوانند، چنان که گویند من از حمراء دیلم هستم» بلاذرى، همان، ص 399.
66. همان، 398ـ 399 ر.ک: احمد امین، فجرالاسلام، ص 123 ـ 124. ریچارد فراى، عصر زرین فرهنگ ایران، ص 78.
67. باب الابواب نامى است که جغرافیون عرب به شهر «دربند» واقع در دامنه جبال قفقاز و ساحل غربى بحر خزر داده اند. (محمد معین، فرهنگ فارسى، ج 5، ص 223.
68. ابن اثیر، همان، ج 2 ـ ص 338; ابن اعثم کوفى، همان ص 152 ـ 156; طبرى، همان، ج 5، ص 1827 ـ 1828 ;مسکویه، همان، ج 1، ص 327 و ابن طباطبا، همان، ص 110.
69. بلاذرى، همان، ص 378 و دینورى، همان، ص 161.
70. نادمین و پشیمانان.
71. بلاذرى مى نویسد که هرمزان در جنگ جلولاء هم شرکت داشت. همان، ص 530. طبق قول دینورى هنگامى که یزدگرد در حلوان شکست خورد و با همراهانش به قم و کاشان گریخت بنابه پیشنهاد هرمزان، سرد گرد فرمانروایى اهواز و فارس را به وى داد که با مسلمانان نبرد کند و جلو پیشروى آن ها را سد نماید. همان، ص 163. هرمذان، دایى شیرویه، پسر خسرو پرویز بود. همان، ص 163
72. زمخشرى، ربیع الابرار و ونصوص الاخبار، ص 792، طبرى، همان، ج 5، ص 1883; ابن اثیر، همان، ج 2، ص 376 ;بلاذرى، همان، ص 530 ابن اعثم کوفى همان، ص 223 ـ 224.
73. طبرى، همان، ج 5، ص 1902 ـ1903 ;ابن اعثم کوفى، همان، ص 225 و مسکویه همان، ج 1، ص 339.
74. ج 2، ص 679.
75. طبرى، همان، ج 5، ص 1934 ـ1966 و مسکویه، همان، ج 1، ص 348.
76. ر. ک: یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 55 ;دینورى، همان، ص 201 و زمخشرى، همان، ص 793.
77. از اصحاب پیامبر و یکى از فرماندهان سپاه اسلام در فتح ایران بود.
78. حسن بن محمد بن حسن قمى، تاریخ قم، ص 304.
79. مؤلف تاریخ قم گفت و گویى را که بین فرماندهان ایرانى که به مسلمانان پیوسته بودند و ایشان را نزد عمر برده، نقل مى کند که بیان گر پایگاه طبقاتى ایشان است. «سیاه و ماه فروردین در ریاست و مهترى ایشان بر قوم به پیش عمر منازعت کردند و میان ایشان گفت و گوى واقع آمد. ماه فروردین گفت: که من از اهل اصطخرم و از آن جا پادشاهان و سلاطین بوده اند و سیاه، از اهل ماسبیذان است من به ریاست از او سزاوارترم. سیاه گفت: ماه فروردین راست مى گوید او اهل اصطخر است ولیکن از سفهاء ایشان است و من از اهل ماسبیذانم از اهل خان هایى که پادشاهان همیشه ایشان را امیر و مهتر و رئیس و سرور قوم گردانیده اند و با ایشان وصلت و خویشى کرده اند و یاران من که مرا بر و تفضیل نهاده اند و مهتر گردانیده، به حال من و حال او داناترند و نیکو میدانند. پس عمر ایشان را بر مرتبه خود بگذاشت»، (قمى همان، ص 304).
80. طبرى، همان، ج 5، ص 1905 ـ1906 ; مسکویه همان، ج 1، ص 341 ـ342. ; ابن اثیر همان، ج 2، ص 392 ـ 394 و زمخشرى، همان، ص 357.
81. بلاذرى، همان، ص 521 و زمخشرى ص 357.
82. از آن جا که سوار نظام اولین گروهى بودند که با مسلمانان رو به رو مى شدند و مى جنگیدند بیشتر کشتگان و اسرا از ایشان بود و پیادگان و دسته هاى دیگر سپاه که تاب مقاومت را نداشتند، مى گریختند.
83. مسکویه، همان، ج 1، ص 352; طبرى، همان، ج 5، ص 1958 ـ 1959; حمداللّه مستوفى، همان، ص 179 ـ180; ابن اعثم، همان، ص 229 ـ252; ابن اثیر، همان، ج 3 ص 3 ـ13 و دینورى، همان، ص 168ـ 172.
84. ابن اثیر، همان، ج 3 ص 18 ـ 29; مجمل التواریخ و قصص، ص 274 و طبرى، همان، ج 5، ص 1954 ـ 1955.
85. طبرى، همان، ج 5 ص 1974 ـ 1976; مسکویه، همان ج 1 ، ص 360; مجمل التواریخ و القصص، ص 277 و ابن اثیر، همان، ج 3، ص 33.
86. همان، ص 253 ـ 254.
87. گیرشمن معتقد است که «اشرافیت مذکور در جدال هاى خود با دربار براى دفاع از حقوق دیرین خویش، یکى از علل انحطاط و حتى انهدام شاهنشاهى ساسانیان بود» همان، ص 372.
88. همان ص 530 و ابن اعثم، همان، ص 255 .
89. ابن اعثم کوفى مى نویسد: «فادوسفان در اصفهان گریخت و در فارس به یزدگرد پیوست. مردم اصفهان با مسلمانان صلح کردند»، (همان، ص 256). پادوسپان لقب یا منصب چهار سردار بزرگ در عهد انوشیروان دادگر بود. گویند انوشیروان مملکت ایران را به چهار قسمت تقسیم کرد و هر قسمت را به پادوسپانى سپرد و این پادوسپانان در پایتخت مملکت اقامت داشتند و از جانب خود، مرزبان و استانداران مى فرستادند و به کثرت استعمال پادگوسپان و پادوسپان شده و معرّب آن فادوسفان است و لقب فرمانروایان اصفهان مقارن حمله عرب به ایران نیز پادوسپان بوده است (حسن عمید، فرهنگ عمید، ص 492).
90. ابن اثیر، همان، ج 3، ص 24ـ25; طبرى، همان، ج 5، ص 1965 و بلاذرى، همان، ص 439.
91. اشراف و نجبا.
92. ابن اعثم، همان، ص 257 ـ 259.
93. ر.ک: حمداللّه مستوفى، همان، ص 182.
94. بلاذرى، همان، ص 540.
95. ابن اثیر، همان، ج 3، ص 67 و طبرى، همان، ج 5، ص 2010. شیراز نیز بر این قرار گشوده شد که «مردمش، جز آنان که خواهند جلاى بلد کنند، ذمى شوند و خراج پردازند و کشته نشوند و به بردگى گرفته نشوند»ـ (بلاذرى، همان، ص 541).
96. طبرى، همان ج 5، ص 1976.
97. اما به گفته «مدائنى گرگان در ایام عثمان به سال 30 ق فتح شد» (طبرى، همان، ج 5، ص 1978.)
98. طبرى، همان، ج 5 ص 1977 (سال 22 ق); مسکویه، همان، ج 1، ص 360. و ابن اثیر همان ج 3، ص 178.
99. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون ومسکویه، همان، ج 1، ص 361.
100. در تاریخ طبرى، رزبان آمده است. همان، ج 5، ص 1977.
101. بلاذرى، همان، ص 471; ابن اثیر، همان، ج 3، ص 35 و ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج 2 ص 120ـ122.
102. ابن اثیر، همان، ج 3، ص 41; مسکویه، همان، ج 1، ص 361 و بلاذرى، همان، ص 475 .
103. تاریخ سیستان، ص 82; ابن اثیر، همان، ج 3، ص 216; ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج 2 ص 6 و طبرى همان، ج 5، ص 2015.
104. طبرى، همان، ج 5، ص 1983 و 1984 ـ1991.
105. بلاذرى، همان، ص 562 ـ 563.
106. همان، ص 564.
107. همان، ص، 549.
108. ابن اعثم، همان، ص 283.
109. بلاذرى، همان، ص 565 و ابن اثیر، همان، ج 3، ص 209.
110. ابن اعثم، همان، ص 283.
111 همان ص 283.
112. همان، ص 283.
113. همان، ص 283 و على بن زید بیهقى، تاریخ بیهق، ص 26.
114. ابن اعثم مى نویسد: بعد از امان خواستن حاکم فاریاب و طالقان، از هر جانب امیرى، ملکى و بزرگى نزدیک او (عبداللّه بن عامر) مى رسید از او امان مى خواست و مال ولایت قرارى مى داد. عبداللّه او را اجابت مى کرد و مثالى مى نوشت و بدو مى داد و به شهر خویش باز مى فرستاد. همان، ص 284. همو مى نویسد: «کناررنک، حاکم طوس بعد از امان گرفتن، به مسلمانان در فتح نیشابور مدد رساند.» همان، ص 282.)
115. مردم فارس در سال 29 ق در عهد عثمان دست به شورش زدند» (ابن اثیر، همان، ج 3. ص 163). طبرى مى نویسد: سعید بن عاص با مردم گرگان صلح کرده، آن گاه مقاومت کردند و کافر شدند و از پس سعید کسى سوى گرگان نرفت که راه را بسته بودند و هر کس حدود قومش به راه خراسان مى رفت از مردم گرگان در بیم و هراس بود، نهایتاً قتیبة ابن مسلم در عهد عثمان آن جا را گشود. همان، ج 5، ص 2185.
116. ابن اثیر، همان، ج، 3 ص، 276ـ 277، طبرى، همان، ج 6، ص 2187 و فراى، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ج 4، ص 29.
117. ابن اثیر، همان، ج 4، ص 207 و فسایى، فارسنامه ناصرى، ج 1، ص 181.
118. با گذشت زمان، حکمرانان عرب مسلمان، جاى حکمرانان ایرانى را گرفتند و به ویژه در عهد بنى امیه که تعصب عربى داشتند.
119. دینورى، همان، ص 338.
120. همان، ص 335.
121. بلاذرى، همان، ص 440.
122. همان، ص 452 و فراى تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ج 4، ص 24.
123. مسکویه، همان، ج 1، ص 371 و ر. ک: ابو عبداللّه محمدبن احمد مقدسى، احسن التقاسیم فى معرفة الأقالیم، ص 426 ـ427.
124. بلاذرى، همان، ص 566.
125. ابن اثیر، همان، ج 3، ص 67.
126. طبرى، همان، ج 5، ص 1765.
127. مسکویه، همان، ج 1، ص 329.
128. دینورى، همان، ص 163.
129. همان، ص 163.
130. کریستن سن، همان، ص 155.
131. ریچارد فراى، عصر زرین فرهنگ ایران، ص 143.
132. یعقوبى میزان مال را هفت صد هزار درهم ذکر کرده که ابوهریره از بحرین آورده است. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 41.
133. مسکویه، همان، ج 1، ص 373ـ374.
134. همان، ج 1، ص 373ـ374; ابن طباطبا، همان، ص 113. عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ج 1 ص 466.
135. ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 466.
136. مسکویه، همان، ج 1، ص 374.
137. مسکویه مى نویسد: «عمر با کسانى از پارسیان، در نهان بسیار مى نشسته است و پارسیان شیوه هاى شاهان را، به ویژه پادشاهان برتر ایران، به ویژه شیوه کشوردارى انوشیروان را بر او مى خوانده اند. شیوه هاشان را خوش مى داشته و پیوسته از آن پیروى مى کرده است» (همان، ج 1، ص 378).
138. مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 679.
139. ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ج1، ص 466 و بلاذرى،همان، ص424 و جهشیارى،الوزراء والکتاب،ص 38.
140. جهشیارى، همان، ص 67، و ر. ک: ریچارد فراى، عصر زرین فرهنگ ایران، ص 167.
141. او از طرف معاویه حدود دوازده سال استاندار عراق بود
142. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 68.
143. همان، ج 2، ص 168 .
144. جاحظ ـ فى مناقب الترک، چاپ وان فلوتن، (لیدن 1903)، ص 43، به نقل از: ریچارد فراى، عصر زرین فرهنگ ایران، ص 167.
145. صالح بن عبدالرحمن، آزاد کرده بنوتمیم نیز با زادان فرخ بود و نزد او به تازى و فارسى مى نوشت. ر.ک: ریچارد فراى عصر زرین فرهنگ ایران، ص 167. صالح از اسیران سجستان بود. بلاذرى. همان، ص 424.
146. زادان فرخ، دبیر حجاج بود که در قیام عبدالرحمن اشعث در کوفه کشته شد.بلاذرى، همان، ص 425.
147. همان، ص 425. ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 467.
148. ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 467.
149. گیرشمن، همان، ص 372.
150. مسعودى، همان، ج 1، ص 664ـ665.
151. بین قادسیه و بابل.
152. ابن اثیر، همان، ج 2، ص 316.
153. همان، ص 319.
154. همان، ص 329.
155. قمى، همان، ص 297ـ298.
156. ابن اثیر، همان، ج 3، ص 78.
157. پنج فرسنگى سجستان است.
158. بلاذرى، همان، ص 547ـ548.
159. گردیزى، تاریخ گردیزى، ص 228.
160. بلاذرى، همان، ص 568ـ569.
161. گردیزى، همان، ص 233.
162. جرجى زیدان، ج 2، ص 258.
163. یعقوبى مى نویسد: «عثمان بن حنیفه از طرف عمر، سواد کوفه را مساحى کرد و بر آن ها خراج مقرر نمود. میزان مالیاتى که بر تاکستان ها مقرر کرد، ده درهم بود. دهکانان نزد عثمان بن حنیف آمدند و راجع به تاکستان گفتند که در نزدیکى مصر خوشه اى از آن به درهمى فروخته مى شود. پس قضیه را به عمربن خطاب گزارش داد و عمر به او نوشت که به اندازه دو جا از این بردارد و بر آن بنهد. تاریخ یعقوبى، ج 2 ص 39 ـ40 .
164. بلاذرى، همان، ص 564.
165. ابن خلدون، همان، ج 2، ص 100.
166. بلاذرى مى نویسد به عهد خلافت على (علیه السلام) «از هر جریب زراعت پر محصول گندم یک درهم و نیم و یک صاع گندم، و بر هر جریب کشت متوسط یک درهم، و بر هر جریب گندم کم حاصل دو ثلث درهم، و بر جو نصف آن وضع شد. و بفرمود تا بر بستان هایى که در آن ها نخل و اشجار هر دو باشد هر جریب ده درهم، و بر هر جریب مو که سه سال بر آن گذشته و به سال چهارم رسیده و بهره دهد ده درهم مقرر دارند. و از هر نخل جدا افتاده از قریه ها که عابران میوه آن را مى خورند چیزى وضع نکنند. و بر هر دهقانانى که بر یابو سوار مى شوند و انگشترى طلا به دست مى کنند هر نفر چهل و هشت درهم، و بر بازرگانان میان حال هر نفر بیست و چهار درهم در سال، و بر مزدوران و سایر کسان، هر مردى دوازده درهم قرار دهند.» همان، ص 387.
167. ر. ک: مقدسى، همان، ص 426ـ427.
168. توضیح این که کشاورزان به عنوان بلد، مسلمانان را راهنمایى مى کردند.
169. ضیافت غنیمت گیران، به خصوص موروثى بود. طبرى، همان، ج 5، ص 1836.
170. همان.
171. بین دجله و فرات، از هفت شهر مداین.
172. طبرى، همان، ج 5، ص 1806ـ1834. عمر در مورد کشاورزان جلولاء نیز همین فرمان را داد. طبرى همان، ج 5، ص 1834.
173. بلاذرى، همان، ص 526.
174. ابن اثیر، همان، ج 2، ص 321ـ 322.
175. بلاذرى، همان، ص 541.
176. طبرى، همان، ج 5، ص 1807.
177. یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 40.
178. مسعودى، همان، ج 1، ص 677.
179. ر. ک. احمد امین، همان، ج 1، ص 124ـ125.
180. مجمل التواریخ و القصص، ص 274.

تبلیغات