بررسى زندگانى و آثار احمد بن واضح یعقوبى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
احمد بن واضح یعقوبى، متوفاى اواخر سده سوم هجرى، از بزرگ ترین مورخان و جغرافى دانان مسلمان است که در اوج شهرت، هم چنان ناشناخته مانده است. در اساس، او، از خود بسیار کم سخن گفته است; گویا گمنامى را بیشتر خوش داشته است.
از اندک اشاره هایى که یعقوبى درباره زندگانى پرماجراى خود بر جاى گذاشته است; معلوم است که او در عنفوان جوانى، زادگاهش شهر بغداد را ترک کرده، و به سفرهایى دور و دراز در شرق و غرب دنیاى آن روز پرداخته است. البته او، انسانى پژوهش گر بوده و سفرهایش نیز با کاوش و سنجش و پژوهش آمیخته بوده است.
از میان آثار فراوان یعقوبى، امروزه تنها سه کتاب التاریخ، البدان و مشاکلة الناس لزمانهم شناخته شده و در دسترس است. این سه کتاب، جدا از هم، در سه زمینه از علوم انسانى نگارش یافته است: تاریخ، جغرافیا و اجتماعیّات.
در این نوشتار، تلاش مى شود تا زندگى و آثار یعقوبى مورد شناسایى قرار گیرد. بر این اساس، این نوشتار مشتمل است بر دو بخش زیست نامه و کارنامه یعقوبى. در بخش نخست، مسائلى چون نسب، مذهب و زندگانى یعقوبى بررسى مى شود. سپس در بخش دوم، پس از معرفى اجمالى آثار یعقوبى، دو کتاب بسیار معتبر و ارزشمند التاریخ و البلدان به تفصیل شناسایى مى گردد. گفتنى است که نویسنده در پى نگارش این سطور، در نوشتارى جدا و مستقل به پژوهش درباره کتاب مشاکلة الناس لزمانهم و نظریه جامعه شناسانه یعقوبى مندرج در آن کتاب، خواهد پرداخت; انشاءالله.
1. زیست نامه «یعقوبى»
الف: نام، نسب و اوصاف: «یعقوبى» را در منابع تاریخى، چنین معرفى کرده اند: «احمد بن ابى یعقوب اسحاق بن جعفر بن وهب بن واضح».1 نامبرده، با آن که امروزه بیشتر به یعقوبى یا ابن یعقوبى معروف است;2 اما در تألیف هاى متقدمان، با چنین عنوانى شناسایى نشده و گویا پس از انتشار آثارش در دوران اخیر، بدین عنوان، شهرت یافته است.3 پیش از آن، عنوانِ مشهور وى، در انتساب به دنیاى بزرگ خود، ابن واضح بوده است.4
به طور معمول، کاربرد وصف یعقوبى درباره یک شخص، بیانگر آن است که نام یکى از نیاکان او یعقوب بوده است.5 اما درباره چهره مورد سخن در این جا، چنین نبوده است; بلکه به احتمال قوى این وصفِ او برگرفته از کنیه پدرش ابى یعقوب بوده است. بر این اساس، احتمال داده شده است که به مرور زمان، ابى یعقوب به یعقوبى تحول یافته است، و سپس به جهت اشتهار علمى ـ یا سیاسىِ وى، همان نام در مورد فرزندش غالب گردیده است.6 گفتنى است که در بخش الحاقات ضمیمه7 کتاب البلدان در موارد فروان، وصف یعقوبى درباره نامبرده به کار رفته است.8
افزون بر عنوان هاى یاد شده در بالا ـ یعقوبى و ابنواضح ـ دیگر لقب هایى که نامبرده بدان شهرت داشته است، عبارت است از: عباسى، کاتب و اخبارى.9
اشتهار او به وصف عباسى در انتساب به خاندان خلفاى عباسى بوده است. در اصل، این وصف درباره جدّش واضح به کار رفته است که با منصور عباسى پیوند ولاء داشته و مولاى او بوده است. از این رو بر اساس همین پیوند ـ که مانند نَسب عامل پیوستگى بوده 10 وصف مزبور درباره تبار واضح از جمله چهره مورد سخن نیز کاربرد یافته است.11
لقب کاتب که گویا درباره یعقوبى بسیار رواج داشته است،12 ناظر به این امر بوده است که نامبرده در منصب کتابت ـ دبیرى ـ در دربارِ برخى از حاکمان اشتغال داشته است. هم چنین، وصف اخبارى، به اعتبار مورخ بودن و آشنایى او با اخبار و گزارش هاى تاریخى بوده است.13
هم چنین، یعقوبى با دو وصف اصفهانى و مصرى شناخته شده است. وى را اصفهانى گفته اند چرا که اصالتاً ایرانى و از مردم اصفهان بوده است، و مصرى اش خوانده اند چون در سرزمین مصر اقامتى طولانى داشته است.14 جالب توجه آن که ابومنصور ثعالبى (متوفاى 429ق) در کتاب یتیمة الدهر در یاد کرد از اسامى شاعران اصفهان، نام احمد بن واضح (یعقوبى) را نیز یاد کرده است.15 از آن سو، مسعودى و حاجى خلیفه او را با وصف مصرى نام برده اند.16
ب: گُذارى بر زندگى او: نخست، باید دانست که آگاهى هاى مربوط به زندگى یعقوبى بسیار ناچیز است; نه در منابع تاریخى، شرح حالى از او به ثبت رسیده است، و نه در آثار به جاى مانده از او چندان اطلاعاتى درج گردیده است. بى گمان، او بسیار وارسته بوده است که از خود کم گفته، و از شهرت پرهیز نموده است.17
با این حال، در دوران اخیر، رویکرد درخورى به آثار یعقوبى وجود داشته است، به گونه اى که از یک سو، مستشرقانى هم چون دخویه هلندى (1836-1909م)، هوتسما هلندى (1851-1943م)، جوینبول هلندى (1802-1861م)، سارتن و ویلیام میلوارد به طبع آثار و تدقیق در احوال یعقوبى اهتمام ورزیده اند. و از سوى دیگر، دو تن از محققان عرب، با خَلق دو اثر مستقل کوشیده اند تا یعقوبى و آثار او را شناسایى نمایند. نخست، یاسین ابراهیم على الجعفرى که کتاب الیعقوبى، المورخ و الجغرافى را آفریده است. و دیگر، حسین عاصى که کتابى با عنوان الیعقوبى، عصره - سیرة حیاته ـ منهجه التاریخى نگاشته است.18
احمد بن واضح یعقوبى در قرن سوم هجرى مى زیسته است. البته تاریخ ولادت او بر ما معلوم نیست، و تنها مى دانیم که وفاتش در اواخر قرن سوم بوده است. یاقوت حموى (متوفاى 626ق) وفات یعقوبى را به سال 284 قمرى دانسته است.19 با وجود این، در بخش الحاقات ضمیمه کتاب البلدان ـ نوشته یعقوبى ـ چنین آمده است: «چون شب عید فطر سال دویست و نود و دو (292) پیش آمد، وضع خوبى را که خاندان ابن طولون در چنین شبى داشتند... یادآور شدم...».20 این گزارش، در صورت اصالت و درستى، به روشنى حکایت از آن دارد که یعقوبى تا تاریخ یاد شده ـ سال 292 قمرى ـ مى زیسته است، و در تاریخى پس از آن، از دنیا رفته است. البته بر این اساس، تاریخ دقیق وفات وى نیز نامعلوم خواهد بود، و تنها مى توان حدس زد که وفات او در سال هاى پایانى قرن سوم هجرى بوده است، چرا که از یعقوبى، نام و اثرى مربوط به دوران متأخرتر وجود ندارد.
پس از این، در ادامه نوشتار، آثار یعقوبى شناسایى خواهد شد; اما به اجمال باید دانست که سه اثر بر جاى مانده از او، همگى در نیمه دوم قرن سوم به نگارش درآمده است، چنان که قدیم ترین و مشهورترین اثرش موسوم به تاریخ یعقوبى با ذکر حوادثى از سال 259 قمرى پایان یافته است.21
حال، درباره زادگاه یعقوبى باید دانست که به گمان قوى او در شهر بغداد ولادت یافته است.22 اگر چه در هیچ منبع تاریخى، به این امر تصریح نشده است. اما با وجود این، او خود، در کتاب البلدان، در توصیف شهر بغداد گفته است که نیاکان او در آن جا اقامت داشته اند. و نیز، یکى از اجدادش به نام واضح ـ از موالىِ منصور خلیفه عباسى ـ در هنگام تأسیس شهر بغداد، در یک ربعِ مشخص از شهر به کار مهندسى و سرپرستى امور گماشته شده بوده است.23 بر این
اساس، دور از باور نیست که با تداوم اقامت نیاکان یعقوبى در بغداد، او خود در همان جا تولد یافته باشد.
گفتنى است که شهر بغداد، در زمان یعقوبى ـ هم چون بسیارى از اَدوار تاریخى ـ شهرى پر جاذبه بوده است. او آن جا را شهرى بى نظیر دانسته است.24 با این حال، بغداد با همه جذابیت هایش25 نتوانست یعقوبى را براى مدتى طولانى در خود ماندگار کند; چرا که او، روحیه اى جست و جوگر و حقیقت جو داشته است. از این رو در پى آگاهى از اخبارِ بلاد، به سفرهایى دور و دراز روى آورده است. در این باره، او چنین مى نگارد: «... من در عنفوان جوانى و هنگام سال گشت سن و تندى ذهنم، به دانستن اخبار بلاد و مسافت میان هر سرزمینى تا سرزمین دیگر علاقه مند بودم و در پى آن رنج بردم. چه، در آغاز جوانى، پا به سفر نهادم و سفرهاى من پیوسته گشت و دور ماندنم (از وطن) ادامه یافت...»26.
البته پس از این در شناخت عصر یعقوبى، معلوم خواهد شد که در آن زمان، بغداد، مرکزِ حکومت خلفایى بود که به شدت ضعیف شده بودند و خلافت عباسى در شرایط بسیار ناگوارى به سر مى برد. در چنین شرایطى، در شرق و غرب قلمرو اسلامى، حکومت هاى نیمه مستقلى وجود داشت که یعقوبى در دو دوره جداگانه از زندگى خود ـ در دو بخش یاد شده ـ در حمایت برخى از آن حکومت ها روزگار گذرانیده است.
یعقوبى با خروج از شهر بغداد، نخست به سوى شرق رفته است. ابن فقیه در مختصر کتاب البلدان از احمد بن واضح یعقوبى نقل کرده است که او مدتى طولانى در ارمنستان اقامت داشته و براى عده اى از ملوک و کارگزاران آن جا کتابت مى کرده است.27 هم چنین دانسته است که یعقوبى سپس از ارمنستان، راهى خراسان شده و در آن جا، در خدمت دولت طاهریان (205-259ق) بوده است،28 تا آن جا که وى در کتابى مستقل به شرح اخبار طاهریان پرداخته است.29 آن گاه بعد از سال 260 قمرى ـ در واقع، پس از زوال طاهریان ـ یعقوبى به هند رفته، و سپس در دومین دوره از زندگانى خود، رهسپار مصر و بلاد مغرب شده و در آن جا نزد سلسله طولونیان (254-292ق) داراى ارج و منزلت گشته است. وفات او نیز ظاهراً در مصر یا مغرب روى داده است.30
در این میان، بر اثر فقدان اطلاعات لازم، به طور دقیق مشخص نیست که یعقوبى در هر یک از قلمروهاى یاد شده از چه شأن و جایگاهى برخوردار بوده است. پیش از این، درباره قرب و منزلت واضح نیاى یعقوبى در نزد خلفاى عباسى سخن به میان آمد. حال باید دانست که واضح آن اندازه اعتبار و شهرت داشته است که ـ هم چنان که گذشت ـ یعقوبى در انتساب به همو به عنوان ابن واضح، شناخته مى شده است. بر این اساس، شایسته است که براى شناخت بهتر یعقوبى، نخست درباره واضح - و دیگر پدران یعقوبى - شناسایى بیشترى ارائه شود:
واضح از سوى منصور عباسى (136-158ق) به امارت ارمنستان و آذربایجان گماشته شده بود و تا پایان خلافت منصور (سال 158ق) بر آن کار باقى بود.31 بر این اساس، محتمل است که حضور یعقوبى در منطقه ارمنستان ـ که کمى پیش تر بیان شد ـ با سابقه حکومت جدّش در آن مناطق ارتباط داشته است.
واضح پس از تجربه امارت در زمان منصور، در سال 162 قمرى، در زمان خلافت مهدى عباسى (158-169ق)، براى مدت کوتاهى ـ نزدیک به چهار ماه ـ به امارت مصر گماشته شد.32
از جمله ویژگى هاى اخلاقى واضح، جدّیت و شدّت ورزیدن در انجام امور بوده است که به همین جهت، او با اهالى مصر نیز با شدت و تندى رفتار کرد. از این رو، اهالى مصر نزد مهدى از او شکایت کردند و مهدى نیز او را از امارت مصر بر کنار کرد. با وجود این، پس از آن، واضح هم چنان به عنوان مسئول دیوان برید33 در مصر به عنوان یک صاحب منصب عالى باقى ماند،34 تا اینکه در سال 169 قمرى، در زمان خلافت هادى عباسى (169-170ق)، هنگامى که قیام حسین بن على بن حسن معروف به شهید فخ به وسیله عباسیان سرکوب شد، ادریس بن عبدالله بن حسن که در قیام مزبور حضور داشته و توانسته بود با فرار از چنگ مأموران حکومت عباسى خود را به مصر برساند، در آن جا به وسیله واضح به مغرب فرارى داده شد که بعدها حکومت ادریسیان (172-375ق) را در آن جا پایه گذارى کرد; اما از آن سو، واضح، جان خود را بر سر این کار از دست داد و او در سال 169قمرى، به امر خلیفه وقت ـ هادى ـ کشته شد.35 محمد بن جریر طبرى (224-310ق) که ماجراى مزبور را به صراحت بیان کرده، هم چنین گفته است که واضح، رافضى ـ شیعه ـ بوده است.36
بر این اساس، مى توان پذیرفت که پس از فرجام خون بار زندگى واضح جدّ یعقوبى، روابط میان خلافت عباسى از یک سو و خاندان یعقوبى از سوى دیگر ـ دست کم براى مدتى ـ رو به سردى و تیرگى نهاده است.
در این میان، این پرسش وجود دارد که چرا یعقوبى در تاریخ خود، ماجراى فرار دادنِ ادریس به وسیله جدش واضح را ذکر نکرده است،37 با آن که مسلماً تاریخ یعقوبى آکنده از ابراز گرایش هاى شیعى است؟ بر این اساس، این امکان وجود دارد که پس از واضح، آشتى مجددى میان خلافت عباسى و خاندان یعقوبى برقرار شده باشد که یعقوبى را به چشم پوشیدن از ذکر ماجراى یاد شده وا داشته است. به هر روى، دانسته است که پدر یعقوبى نیز مسئولیت دیوان برید را بر عهده داشته است;38 گر چه مشخص نیست که در کدام سرزمین، و از سوى کدامین فرمانروا عهده دار چنان منصبى بوده است. درباره شخص یعقوبى نیز اشتهارش به وصف کاتب ـ که پیش تر اشاره شد ـ گویاى حضور او در عرصه امور دیوانى و ادارى است; البته، در اساس، خاندان یعقوبى را به عنوان کُتّاب (جمع کاتب) معرفى کرده اند که در دیوان هاى خلفا و حکّام اشتغال داشته اند.39
در این رابطه، باید دانست که عنوان کاتب ـ به معناى نویسنده ـ در طول تاریخ تمدن اسلامى از تحول مفهومى برخودار بوده است. به گونه اى که در عصر اُموى، در نخستین مرحله از پیدایش دیوان سالارى اسلامى، منصب کتابت در اندازه وزارت و پیشینه اى براى آن بوده است. سپس با تأسیس سازمان وزارت در عصر عباسى، هم چنان حضور یک ـ یا چند ـ کاتب براى انجام امور منشى گرى و دبیرى تداوم یافته است که البته کاتبان جزو عوامل و دستیارانِ وزیر بوده اند.40 در این زمان، ارتباط مناصب وزارت و کتابت چنان تنگاتنگ است که ابوعبدالله محمد جهشیارى (متوفاى 331ق) اثر خود را کتاب الوزراء و الکُتّاب (کتاب وزیران و
کاتبان) نام گذارده است. با این همه آدام متز در کتاب تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى از یک تحول بزرگ مفهومى در عنوان کاتب خبر داده است و بر این باور است که در سده چهارم هجرى، عنوان کاتب در برابر عنوان عالم قرار داشته است، به گونه اى که به دانشمندان علوم دنیایى کاتب گفته مى شده، و به دانشمندان دینى ـ فقیهان ـ عالم اطلاق مى گشته است.41
در این میان، از مجموعه شواهد به دست مى آید که کاتب بودنِ یعقوبى، در همان مفهوم رایج بوده و او در عرصه امور دیوانى حضور داشته است; چرا که از یک سو، سابقه اشتغال پدران یعقوبى در مناصب حکومتى، مى توانسته زمینه آشنایى و حضور یعقوبى در آن عرصه را فراهم سازد. چنان که در اساس، در دوره هاى تاریخى مورد سخن، مناصب و مقامات تقریباً موروثى بوده است.42 و از سوى دیگر، شیوه تاریخ نگارى یعقوبى، خود بهترین گواه بر این امر خواهد بود; زیرا او در نگارش تاریخِ خود، بر نقل مکاتبه هاى رسمى اهتمامى ویژه داشته است، و با دقت تمام، متن نامه ها و فرمان هاى حکومتى را گزارش کرده است. بنابراین، به روشنى مى توان دریافت که چنین اهتمامى تنها از جانب کسى بوده است که خود در منصب کتابت اشتغال داشته است;43 البته هم چنان نامعلوم است که او در کدامین دستگاه حکومتى، عهده دار چنان منصبى بوده است. دور از باور نیست که او در خدمت حکومت هاى محلى هم چون طاهریان و یا طولونیان به کتابت پرداخته است.
در پایان این قسمت از نوشتار، با تکیه بر آنچه که از ویژگى حقیقت جویى و جست و جوگرى یعقوبى، و سفرهاى دور و دراز او گفته شد، براى فهم بیشتر آن ویژگى، بخشى از سخنان یعقوبى را مورد توجه قرار مى دهیم; آن جا که در اشاره به سفرهاى خود نوشته است: «پس چنان بودم که هرگاه، به مردى از آن بلاد برخوردم، وى را از وطنش و شهرش پرسش نمودم;... که ... کِشتِ آن، چه چیز است و ساکنان آن از عرب و عجم کیانند...
(و هم چنین از) آب آشامیدنى اهالى آن جا; تا آن جا که از پوشاکشان پرسش مى کردم... و هم از کیش ها و عقاید و گفتارهاى آنان و...»44
هم چنین، نباید ناگفته گذاشت که یعقوبى به نیکى شعر مى سروده است،45 چنان که پیش تر نیز گذشت، ثعالبى نام وى را در زمره شاعران اصفهان آورده است.46 هم چنین، چند سروده بر جاى مانده از یعقوبى، در انتهاى بخش الحاقات ضمیمه کتاب البلدان ذکر شده است.47
ج: عصر «یعقوبى»: پیش تر گذشت که احمد بن واضح یعقوبى در سده سوم هجرى مى زیسته، و در اواخر همان سده وفات یافته است. اکنون در شناخت دوران یاد شده باید دانست که از آن دوران به عنوان عصر دوم عباسى یاد مى شود که ویژگى کلى آن، تسلط ترکان بر دستگاه خلافت عباسى بوده است.48
محمد بن على بن طباطبا (660-709ق) در رابطه با همین دوره از تاریخ خلافت عباسى مى نویسد: «خلیفه در دست ترک ها، مانند اسیرى بود که هرگاه مى خواستند او را در خلافت نگاه مى داشتند، و هرگاه مى خواستند او را خلع مى کردند، و هر گاه اراده مى کردند او را به قتل مى رساندند».49 هم چنین، مورخ مزبور در شرح احوال خلیفه معتزّ عباسى (251-255ق) ـ که در همین دوران واقع است ـ مى نگارد که در هنگام جلوس او بر تخت خلافت، از منجّمان خواسته شد ـ تا از طریق بررسى اوضاع ستارگان ـ مقدار حیات خلیفه و بقاى خلافتش را پیش بینى کنند. در آن هنگام، ظریفى که در مجلس حضور داشت، مدعى شد که وى به مقدار عمر خلیفه و دوام خلافتش داناتر است. سپس از سَرِ طنز چنین گفت: «... تا زمانى که ترک ها اراده
کنند». این سخن، البته همگان را به خنده واداشت;50 اما به روشنى بیانگر وخامت اوضاع خلافت بود.
در این اوضاع وخیم که خلافت، حضورى بس ضعیف ـ و به تعبیرى، تنها حضور «اسم» ى ـ داشت، در مناطق گوناگون، حکومت هاى محلى سر بر مى آوردند که در اساس، در پىِ آن بودند که اطاعت از خلیفه را به پایین ترین سطح ـ در حد ضرورت ـ تنزّل دهند. پیش از این، از حضور یعقوبى در قلمرو دو حکومت طاهرى و طولونى یاد شد. در این میان، طاهریان (205-259ق) که در خراسان حکومت داشتند، گر چه در آغاز کار، یک بار نام خلیفه را از خطبه انداختند;51 اما از آن پس، از راه اطاعت از خلفاى عباسى کسب مشروعیت مى کردند. هم چنین، طولونیان (254-292ق) با استقرار در مصر و شام، دولتى نسبتاً مستقل را به وجود آوردند و تنها به شکل ظاهرى، روابط خود را با خلافت عباسى حفظ کردند.52 بر این اساس، مى توان دریافت که یعقوبى در قلمرو حکومت هاى یاد شده دستِ کم به لحاظ دور بودن از نفوذ خلافت توانسته است در فضایى نسبتاً آزاد و مستقل به تولید آثار علمى خود بپردازد.53
اکنون، پس از آشنایى با فضاى سیاسى عصر یعقوبى، باید دانست که حیات علمى او در نیمه دوم سده سوم هجرى شکوفا شده است; زیرا چنان که پس از این، در معرفى آثار یعقوبى روشن خواهد شد، سه اثر بر جاى مانده از او، همگى در دوره مزبور نگارش یافته اند. حال، جالب توجه است که در این دوره از تاریخ ا سلام، به جز یعقوبى، مورخان بزرگ دیگرى نیز حضور داشته اند که عبارتند از:
1. عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینورى (213ـ276 ق) که آثار معروف او در زمینه تاریخ عبارت است از: المعارف، عیون الاخبار و الامامة و السیاسة.54
2. احمد بن یحیى بلاذرى (متوفاى 279 ق) که آثار معروف او در زمینه تاریخ عبارت است از: فتوح البلدان و انساب الاشراف.55
3. ابوحنیفه احمد بن داود دینورى (متوفاى 282 ق) که اثر معروف او در زمینه تاریخ عبارت است از: الاخبار الطوال.56
البته در فقدان اطلاعات از زندگى یعقوبى، به درستى معلوم نیست که آیا یعقوبى، اساساً با این مورخان معاصر خود، مجالست و گفت و گویى داشته است یا نه. به هر روى، با توجه به آن که یعقوبى شیفته دانستن اخبار تاریخى بوده است، این گمان وجود دارد که او با مورخان یاد شده و سایر تاریخ دانان ارتباط هایى برقرار مى کرده است. با وجود این، چنان که پس از این بیان خواهد شد، او خود در نیمه دوم سده سوم هجرى، کتاب تاریخ اش را با روشى بدیع نگاشت، و در میان مورخان مسلمان، نخستین اثر در زمینه تاریخ عمومى را بیآفرید.
د. مذهب: بى گمان، احمد بن واضح یعقوبى پیرو مذهب تشیّع بوده است. پیش تر گذشت که واضح نیاى یعقوبى نیز شیعى مذهب بود، و جان خود را بر سرِ فرارى دادن ادریس بن عبدالله بن حسن به مغرب، گذارد.57 بنابراین، مى توان دریافت که تشیع در میان خاندان یعقوبى، امرى ریشه دار و مستحکم بوده است. البته با توجه به همکارى یعقوبى و پدران او با خلفاى عباسى و دیگر حاکمان که عموماً بر مذهب تسنّن بوده اند، باید پذیرفت که تشیع ایشان از نوع معتدل ـ به دور از تعصب ـ بوده است. هم چنین در آن دوران، شیعیان امامى، در عین تشیع، در درون دستگاه عباسى، به کارهاى ادارى اشتغال داشته اند; نمونه روشن، على بن یقطین است که به دستور امام موسى کاظم(علیه السلام) در دولت عباسى مشغول به کار بوده است.58
با مطالعه تاریخ یعقوبى، به روشنى معلوم است که آن کتاب با تمایل هاى شیعى نگاشته شده است، و نویسنده آن به هیچ روى، در صدد مخفى کردن آن تمایل هاى نبوده است.59 او، حدیث غدیر، و نیز حدیث ثقلین را بیان کرده است،60 و از میان خلفانى راشدین، تنها درباره على بن ابى طالب(علیه السلام) با عنوان امیر المؤمنین یاد کرده است.61 هم چنین، در شرح ماجراى سقیفه، گزارشى را ارائه نموده است که با دریافت تاریخى شیعیان از آن ماجرا هم سو است;62چنان که فرانتس روزنتال درباره تشیع یعقوبى، بر همین اولویت بخشیدن به روایات شیعى تأکید کرده است.63
بر این اساس، یاد کرد از یعقوبى در زمره شخصیت هاى شناسایى شده در کتاب أعیان الشیعه (بزرگان شیعه) به وسیله علامه محسن الامین (1282 ـ 1371 ق)،64 کارى درست و به جا بوده است. چنان که ذکر کتاب تاریخ یعقوبى در شمار آثار مکتوب شیعیان در کتاب الذریعه الى تصانیف الشیعه نگاشته علامه محسن بن على تهرانى معروف به آقا بزرگ (1293 ـ 1389 ق)،65 امرى کاملا دقیق و صحیح بوده است.
اکنون، با شناخت تشیع یعقوبى، باید به این پرسش پرداخت که از میان فرقه هاى گوناگون تشیع، یعقوبى به کدامین فرقه گرایش داشته است؟
در پاسخ به این پرسش، با توجه به کمبود اطلاعات مستقیم از زندگانى یعقوبى، هم چنان ناگزیر از مراجعه به آثار او مى باشیم. از این رهگذر، با رجوع به تاریخ یعقوبى، این نکته بسیار چشمگیر و جالب توجه است که یعقوبى به موازات بیان تاریخ خلفا، از امامان شیعه(علیه السلام) نیز سخن مى گوید. وى در زیر عنوان هاى خلافة امیر المؤمنین على بن ابى طالب(علیه السلام) و خلافة الحسن بن على(علیه السلام)به شرح زندگانى آن دو امام بزرگوار پرداخته است. سپس با پى گیرى روند تاریخ سیاسى، به شرح یکایک خلفا روى کرده است، و در عین حال، در زیر عنوان هایى چون: وفاة الحسن بن على(علیه السلام)، مقتل حسین بن على(علیه السلام)، وفاة على بن الحسین(علیه السلام)، وفاة ابى جعفر محمد بن على(علیه السلام)، وفاة ابى عبدالله جعفر بن محمد و آدابه(علیه السلام)، وفاة موسى بن جعفر(علیه السلام) و وفاة الرضى على(علیه السلام)،66 در مبحث هاى مستقلى از کتاب، به شرح کوتاهى درباره هر یک از امامان(علیهم السلام)یاد شده و ذکر سخنانى از آنان پرداخته است. هم چنین او وفات امام على بن محمد الهادى(علیه السلام) را در ضمن اخبار معتّز خلیفه عباسى بیان کرده است.67
در این میان، تنها زندگى و وفات دو پیشواى شیعه ـ امام جواد(علیه السلام) و امام عسکرى(علیه السلام) ـ در کتاب یعقوبى، ذکر نشده است که درباره امام عسکرى(علیه السلام) باید توجه داشت که وفات آن حضرت به سال 260 قمرى بوده است که پس از تاریخ پایان تألیف کتاب ـ سال 259 قمرى ـ اتفاق افتاده است. به هر روى، روشن است که یعقوبى در یادکرد از تقریباً همه ائمه اطهار(علیهم السلام)بسیار اهتمام داشته است. این اهتمام ـ که همراه با تأکید بر بیان سهم آن بزرگواران در پیشبرد علم و حکمت بوده است 68 مى تواند نشان از آن باشد که یعقوبى، خود از آ نان پیروى داشته و
امامى مذهب بوده است. به ویژه آن که در برابر، هیچ گواهى وجود ندارد که گرایش یعقوبى به سایر فرقه هاى شیعه ـ مانند: زیدیه یا اسماعیلیه ـ را تقویت کند; بلکه بر عکس، با توجه به آن که در تاریخ یعقوبى، قیام زید و یا ذکر از اسماعیل چندان برجسته نیست، مى توان دریافت که یعقوبى به فرقه هاى زیدى و یا اسماعیلى گرایشى نداشته است.69
2. کارنامه «یعقوبى»
اکنون، پس از آشنایى با شرح زندگانى یعقوبى، در این بخش از نوشتار، کارنامه علمى وى که مشتمل بر چند اثر تاریخى و جغرافیایى بوده است، معرفى مى گردد.
یاقوت حموى (متوفاى 626 ق) در معجم الادباء، آثار مکتوب یعقوبى را چنین شناسایى و توصیف کرده است:
1. کتاب التاریخ که کتابى بزرگ است;
2. کتاب اسماء البلدان که یک مجلد است;
3. کتاب فى اخبار الامم السالفة که کتابى کوچک است;
4. کتاب مشاکلة الناس لزمانهم.70
هم چنین عمر رضا کحاله در معجم المؤلفین تنها همین چهار اثر از یعقوبى را مورد اشاره قرار داده است;71 اما بنا به تحقیقات انجام شده، دانسته است که یعقوبى، افزون بر موارد بالا، آثار زیر را نیز آفریده است:
5. کتاب فتوحات و اقدامات طاهر بن حسین که یعقوبى، خود به نگارش آن تصریح کرده است;72
6. جغرافیاى امپراتورى بیزانس;73
7. فتح افریقیه و اخبارها74 ـ یا تاریخ فتوحات افریقا 75 که یعقوبى، خود به تألیف آن صراحت ورزیده است.76 البته برخى، نام این کتاب را فتوح المغرب ذکر کرده اند;77
8. المسالک و الممالک که در بخش الحاقات ضمیمه کتاب البلدان، به تألیف کتاب مزبور به وسیله یعقوبى تصریح شده است.78 علامه محسن الامین اذعان کرده است که کتاب مزبور تالیف مستقلى بوده است;79
9. ملوک الروم که یعقوبى آن را به هنگام اقامت در ارمنستان ـ پیش از سال 260 قمرى ـ تالیف کرده80 و خود به نگارش آن تصریح نموده است.81
بر این اساس، روى هم رفته، نُه اثر مکتوب از یعقوبى شناخته شده است. از میان این نُه اثر، متأسفانه، اکنون تنها سه مورد بر جاى مانده ـ در دسترس ـ است که عبارتند از: کتاب التاریخ (تاریخ الیعقوبى)، البلدان (اسماء البلدان) و مشاکلة الناس لزمانهم.
کتاب التاریخ، در چاپ موجود آن، با بیان حوادثى از سال 259 قمرى پایان یافته است،82و کتاب مشاکلة الناس لزمانهم تا ذکر خلیفه معتضد عباسى (279 ـ 289 ق) پیش آمده است.83درباره تاریخ تألیف کتاب البلدان، پس از این به تفصیل سخن به میان خواهد آمد; اکنون به اجمال باید دانست که این کتاب در یکى از سال هاى 278، 279 و یا 292 قمرى به تدوین نهایى رسیده است.
بى گمان، همین سه کتاب بر جاى مانده از یعقوبى به روشنى بیانگر آن است که او در سه زمینه از علوم انسانى: تاریخ، جغرافیا و اجتماعیّات بسیار عالم بوده است.
یعقوبى در کتاب مشاکلة الناس لزمانهم به تولید نظریه اى جامعه شناسانه، مبنى بر هم شکلىِ مردم با حاکمان پرداخته است. او این کار را چنان دقیق و سنجیده انجام داده است که نویسنده این نوشتار بر آن شد تا در پژوهش مستقل، آن کتاب و نظریه مندرج در آن را به تفصیل مورد تبیین و بررسى قرار دهد. در این جا، تنها بایددانست که کتاب مزبور به همان اندازه که ارزشمند است، گمنام و ناشناخته نیز مانده است، و هرگز به پایه دو کتاب دیگر یعقوبى ـ التاریخ و البلدان ـ شهرت نداشته است. این گمنامى، به گمان قوى بدین علت بوده است که عموم کتاب خوانان ـ در ادوار گذشته ـ با مباحث جامعه شناسانه، الفت و آشنایى نداشته اند. هم چنین، احتمالاً حجم اندک آن کتاب، سبب شده است تا از سوى دیگران مغفول و نادیده بماند.
البته ناگفته پیداست که اگر در این جا، بر ارزشمندى کتاب مشاکلة الناس لزمانهم تاکید مى شود، هرگز غرض آن نیست که از گرانى آثار دیگر یعقوبى صرف نظر شود. دو کتاب دیگر بر جاى مانده از یعقوبى، التاریخ و البلدان، هر کدام در یک شاخه علمى جداگانه (اولى در تاریخ و دومى در جغرافیا) از معتبرترین و کهن ترین نوشته هاى موجود به شمار مى آیند که تقریباً، هیچ پژوهنده اى از مراجعه به آن بى نیاز نتواند بود. بر این اساس، در ا دامه این نوشتار، دو کتاب مزبور ـ به طور جداگانه ـ شناسایى مى شود:
الف: شناخت کتاب التاریخ: بى گمان، این کتاب نام آورترین اثر یعقوبى است که خوشبختانه درباره روش یعقوبى در تدوین آن، بررسى هاى تفصیلى انجام شده است.84 در منابع گوناگون، از این کتاب، با عنوان هاى گوناگونى یاد شده است; مانند: تاریخ ابن واضح، اخبار العباسیة، تاریخ کبیر، تاریخ عالم و...85 البته، امروزه معروف ترین نام این کتاب، در انتساب به نویسنده آن، تاریخ الیعقوبى است.
گفتنى است که درباره زمان تألیف این کتاب، اختلاف وجود دارد; اما با توجه به اختتام کتاب به حوادث سال 259 قمرى، به نظر مى رسد که یعقوبى آن را در همین محدوده زمانى، و هنگامى نوشته است که هنوز در شرقِ قلمرو اسلامى بوده است.86
کتاب تاریخ یعقوبى در اصل در دو قسمت جدا از هم، و به تعبیر خود مؤلف در دو کتاب تألیف یافته است.87 متأسفانه، بخش هایى از کتاب ـ در هر دو قسمت ـ افتادگى دارد. از جمله، آغاز کتاب ـ ابتداى قسمت اول ـ افتاده است، و لذا، در شکل موجود از کتاب، قسمت اول فاقد دیباچه مؤلف است; اما در ابتداى قسمت دوم، دیباچه اى وجود دارد; به بیان زیر:
«همانا چون کتاب اول ما که در آن، آغاز پیدایش دنیا و سرگذشت هاى پیشینیان از امت هاى گذشته و کشورهاى پراکنده و راه هاى گوناگون را به اختصار آوردیم، به پایان رسید، این کتاب خود را بر اساس آنچه بزرگان دانایان و راویان پیشین و علماى سِیَر و اخبار و تواریخ روایت کرده اند، تألیف نمودیم و نظر نداشتیم تا به تنهایى کتابى را تصنیف کنیم و خود را در کارى که دیگران بر ما پیشى گرفته اند، به زحمت اندازیم، لیکن ما بر آن شدیم که گفتارها و روایت ها را فراهم سازیم، چه آنان را چنان یافتیم که در حدیث ها و خبرهاى خود اختلاف کرده برخى فزوده و بعضى کم کرده اند، پس خواستیم آنچه را از هر یک از آنان به ما رسیده است جمع آورى کنیم چه یک نفر به تمام دانش احاطه پیدا نمى کند...»88
در قسمت نخست از کتاب تاریخ یعقوبى، عنوان هاى ریز و درشتى مطرح و بحث شده است که روى هم رفته، مى توان آن ها را در سه بخش کلى89 مورد شناسایى قرار داد:
1. تاریخ پیامبران(علیهم السلام);
2. تاریخ شاهان و مردمان باستان (مانند: ملوک سریانى، ملوک نینوى، ملوک بابل، ملوک هند، یونان، روم، ایران، چین، مصر، بربرها، آفریقائیان، حبشه، سودان، یمن، شام و حیره);
3. تاریخ عرب پیش از اسلام (عصر جاهلیت).
بر این اساس، به روشنى معلوم است که قسمت مزبور از تاریخ یعقوبى، در واقع یک تاریخ جهانى است،90 و تاریخ عمومى پیش از اسلام را در بر دارد. حال، با توجه به تقدّم زمانىِ اثر یعقوبى بر آثارى که در این زمینه به وسیله کسانى هم چون محمد بن جریر طبرى (224 ـ 310 ق) و على بن حسین مسعودى (متوفاى 345 یا 346 ق) تألیف شده است، مى توان در این کار، یعقوبى را بر دیگر مورخان مسلمان پیشگام دانست.
باید دانست که اگر احیاناً، در میان گزارش هاى یعقوبى در قسمت نخست از کتابش، پاره اى افسانه و اسطوره نیز دیده مى شود،91 این امر در واقع بر آمده از آن است که یعقوبى ـ و دیگر مورخان مسلمان مانند; طبرى و مسعودى ـ در نخستین مرحله از نگارش چنین آثارى قرار داشته اند، و البته آنان هیچ یک از ابزارها و روش هاى پیشرفته تحقیقاتى امروزى را در اختیار نداشته اند. با وجود این، معلوم است که یعقوبى بسیار تلاش مى کرده است تا گزارش هاى خود را پس از سنجش با محکِ خِرَد به نگارش در آورد. چنان که در یاد کرد از ملوک فارس، نوشته است:
«پارسیان براى پادشاهان خود، چیزهاى بسیارى ادعا مى کنند که قابل قبول نیست، از قبیل فزونى در خلقت تا آن جا که براى یک نفر چندین دهان و چندین چشم و ابرو، و براى دیگرى صورتى از مس، و بر شانه دیگرى دو مار که مغز سر مردان خوراک آنها است، باشد; و هم چنین زیادى عمر، و دفع مرگ از مردم و مانند ا ینها، از امورى که عقل ها آن را نمى پذیرد و در شمار بازى ها و یاوه گویى هاى بى حقیقت قرار مى دهد. پیوسته خردمندان و دانایان عجم و بزرگان و شاه زادگان و دهقانان شان و اهل علم و ادب، این گونه مطالب را نگفته و صحیح ندانسته، از حقیقت برکنار شمرده اند».92
چنان که پیش تر گذشت، دیباچه یعقوبى بر قسمت دوم از کتاب، موجود و در دسترس است. در آن دیباچه یعقوبى به ذکر روایان گران و مورخانى پرداخته است که قسمت مزبور از کتاب خود را از گزارش هاى آنان برگرفته است;93 اما درباره قسمت نخست از کتاب ـ مورد سخن در این جا ـ با توجه با این که متأسفانه دیباچه مؤلف بر این قسمت، از متن افتاده ا ست و در دسترس نیست، از این رو، معلوم نیست که یعقوبى قسمت مزبور را با تکیه بر چه منابعى تألیف کرده است; البته از تنوع مطالب و موضوعات مندرج در آن، به روشنى پیداست که او منابع گوناگونى در ا ختیار داشته است.
در تحقیقات اخیر، تلاش شده است تا منابع یعقوبى در نگارش قسمت نخست، مورد شناسایى قرار گیرد. علامه محسن الامین که از تاریخ پیامبران(علیهم السلام) و تاریخ برخى از شاهان و مردمان باستان ـ یاد شده در قسمت مزبور ـ به طور کلى، به تاریخ القدیم تعبیر کرده، آن را مستند به منابع موسویان (یهودیان) به شمار آورده است94 که احتمالا، منظور وى، همان کتاب مقدس ـ عهد قدیم و عهد جدید ـ بوده است; اما بررسى هاى جزئى تر در این باره، به
وسیله هوتسما (1851 ـ 1943 م) خاورشناس هلندى، در مقدمه وى بر تاریخ یعقوبى ارائه شده است که بر اساس آن، منابع یعقوبى در نگارش تاریخ بنى اسرائیل ـ و نیز، تاریخ پیامبران(علیهم السلام) - کتاب مقدس بوده است; البته کتاب هاى مقدسى که در مشرق زمین رایج بوده، و نیز ادبیات عرفانى آن زمان که وى بدان آشنایى داشته است. هم چنین، هوتسما بر این باور است که یکى از مآخذ عمده یعقوبى کتابى به نام غار گنج ها (Spelunca Thesaurorum) بوده است که این پژوهشگر، از راه مقایسه ترجمه آلمانى کتاب یاد شده با مطالب قسمت نخست از تاریخ یعقوبى، به چنین دیدگاهى دست یافته است.95
هم چنین درباره بخش تاریخ عرب پیش از اسلام (عصر جاهلیت) و نیز تاریخ برخى از شاهان و مردمان باستان ـ مانند: ملوک یمن، شام، حیره و کنده ـ هوتسما معتقد است که یعقوبى در تألیف بخش هاى مزبور، از کسانى همانند: هشام بن محمد بن سائب کلبى، عیسى بن یزید بن دأب، هیثم بن عدى و مدائنى که خود، نام آنان را در مقدمه قسمت دوم بیان کرده، استفاده نموده است.96
اما درباره بخش هاى دیگرى از قسمت نخست ـ از جمله: تاریخ باستانى هند، چین، یونان،، روم، ایران و... ـ هیچ دانسته نیست که یعقوبى در نگارش بخش هاى مزبور، بر کدام منابع و مآخذ تکیه ورزیده است. در این باره، هوتسما نیز که نتوانسته هیچ گونه مأخذى را شناسایى کند، در عین حال، چنین اذعان کرده است: «... به هر حال، اطلاعات وى از هر کجا باشد، در این قسمت کتاب هم، از مؤلفان دیگر از نظر مواد مطالب و نداشتن افسانه هاى بى پایه بهتر است».97
بر این اساس، سزاوار است که در پژوهش هاى مربوط به هر یک از عرصه هاى تاریخ جهانى، اطلاعات مندرج در تاریخ یعقوبى نیز مورد توجه قرار گیرد. جالب توجه آن که کریستن
سن مستشرق دانمارکى که در زمینه تاریخ ساسانیان تخصص یافته و به خَلق اثر پرداخته است، تاریخ یعقوبى را به عنوان نخستین منبع از منابع عمده تاریخ ساسانیان از کتب موجوده مورخان عربى و ایرانى به شمار آورده است.98
هم چنین از شمار اطلاعات بسیار ارزنده اى که در قسمت نخست از تاریخ یعقوبى ارائه شده، براى نمونه، مى توان از این مورد یاد کرد که او در زیر عنوانِ یونانى ها، کتاب شناسى بسیار جامعى از آثار دانشمندانى چون بقراط99 و جالینوس100 ویژه دانش پزشکى ارائه کرده است، و نیز از تألیف هاى حکیمان و ریاضى دانانى هم چون: دیمقراطیس101، اقلیدس،102نیقوماخوس،103 ارسطو،104 و بطلمیوس،105 معمولا با تفصیل بسیار، گزارش کرده است. در این رابطه، باید توجه داشت که یعقوبى، پیش از ذکر ملوک یونان، به بیان آثار اندیشمندان پرداخته است.
در این جا، با تکیه بر همین شیوه یعقوبى در تقدیم بیان آثار علمى بر ذکر شاهان، باید مطلب بسیار مهمى را یادآور شد و آن، این است که یعقوبى، در اساس، در نگارش تاریخ خود، بر جنبه هاى فرهنگى - تمدنى بسیار بیش از جنبه هاى سیاسى اهتمام داشته است،106 تا آن جا که فرانتس روزنتال در این باره اذعان مى کند که در تاریخ یعقوبى، گاه تاریخ فرهنگى جاى تاریخ سیاسى را مى گیرد.107 در همین چارچوب، یعقوبى درباره ملل و اقوام کهن، مواد بسیار
متنوع و گسترده اى را گزارش کرده است که بدین لحاظ، نگاشته او، حتى به عنوان یک دانشنامه تاریخى توصیف شده است.108
در این رابطه، این سخن از شاکر مصطفى نیز بسیار درست است که حجم گسترده اطلاعات یعقوبى، در واقع، دستاورد سفرهاى دور و دراز او در طلب علم و آگاهى بوده است.109
اکنون پس از شناخت قسمت نخست از کتاب تاریخ یعقوبى، قسمت دوم کتاب به اجمال مورد شناسایى قرار مى گیرد:
چنان که پیش تر نیز گذشت، خوشبختانه دیباچه یعقوبى بر قسمت دوم از کتاب او، حفظ شده و در دسترس است. با مطالعه آن دیباچه مى توان روشِ نگارش کتاب و مفاد آن، و نیز راویان مورد اعتماد یعقوبى را بازشناخت. هم چنین مقدمه مزبور، حاوى سخنانى حکیمانه ـ از جمله، به نقل از امیرمؤمنان على(علیه السلام) ـ درباره علم اندوزى است.110
قسمت دوم از تاریخ یعقوبى، در بیان تاریخ اسلام است که از شرح زندگانى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)آغاز شده و تا بیان خلافت معتمد عباسى امتداد یافته است. این قسمت به طور مشخص با ذکر حوادثى از سال 259 قمرى، پایان پذیرفته است. یعقوبى در دیباچه خود بر قسمت مزبور با اشاره به مفاد آن، مى نویسد: «آغاز این کتابِ ما از ولادت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و سرگذشت آن حضرت است، در حالى پس از حالى، و زمانى پس از زمانى تا آن که خدا او را به جوار خویش برد; و تاریخ خلفاى پس از او و زندگانى خلیفه اى پس از خلیفه اى، و فتوحات هر یک از خلفا و آنچه از او واقع شده، و در روزگار حکومت و سال هاى خلافت وى بدان عمل شده است».111
بنابراین، با توجه به تصریح یعقوبى در متن یاد شده، و نیز با بررسى قسمت دوم از تاریخ یعقوبى، مى توان دریافت که یعقوبى این قسمت از کتاب خود را بر اساس دوره هاى حاکمان مسلمان (پیامبر(صلى الله علیه وآله) و سپس خلفا، یکى پس ازدیگرى) نگاشته است که در واقع، چارچوب کتاب او تاریخ نگارى سیاسى بوده است. البته، وى با رعایت این چار چوب، افزون بر تاریخ سیاسى، به جنبه هاى دیگر تاریخ نیز توجه داشته است، و در این قسمت از کتاب، هم چون قسمت نخست، به مسائل فرهنگى بسیار اهتمام ورزیده است.112 اما به هر حال، در رابطه با شیوه تدوین و تنظیم این قسمت از تاریخ یعقوبى،نمى توان این سخنِ برخى از محققان را پذیرفت که قسمت مزبور، بر مبناى شیوه سالشمار تنظیم شده است.113 چرا که در شیوه سالشمار، در اساس، وقایع تاریخى بر اساس روند زمان (سال به سال) ـ و نه، دوره هاى حاکمان ـ تنظیم مى شود.
بر این اساس، تا بدین جا، «شیوه» نگارش یعقوبى در تدوین و تنظیم مطالب تاریخى شناخته شد، حال، باید «روشِ» تاریخ نگارى او در شکل تألیف و نقل مطالب نیز مورد شناسایى قرار گیرد.114 در این باره، یعقوبى خود گفته است:«... ما بر آن شدیم که میان گفتارها و روایت ها جمع کنیم، چرا که آنان [عالمان تاریخ] را چنان یافتیم که در حدیث ها و خبرها و سال ها و کارها اختلاف کرده، برخى فزوده و برخى کم کرده اند، پس خواستیم آنچه را که هر یک از آنان به ما رسانیده است گردآوریم...».115
در این باره، باید دانست که یعقوبى، کتاب خود را با تکیه بر مآخذ گوناگون تألیف کرده است، و مطالب آن را بدون ذکر سلسله اَسناد آورده است. بدین لحاظ، کار او مشابه کتاب
الأخبار الطوال نوشته دینورى (متوفاى 282ق) و مروج الذهب آفریده مسعودى (متوفاى 345 یا 346ق) و مغایر با تاریخ طبرى به شمار آمده است، و از شیوه وى، به عنوان روش تاریخى ـ در برابر روش حدیثى ـ تعبیر شده است.116 البته بنا به تعبیرى رایج تر، مى توان روش تاریخ نگارى یعقوبى را از میان سه روش روایى، ترکیبى، تحلیلى، مبتنى بر روش ترکیبى دانست117 که بر اساس آن، مورخ به جاى ذکر روایات مختلف و اَسانید یک واقعه، از راه مقایسه و ترکیب و ایجاد سازگارى میان آن روایات گوناگون، واقعه مذکور را طى یک روایت توضیح مى دهد. در این روش، کار مورخ برگزیدن روایات از طریق مقایسه و استدلال براى بازآفرینى گذشته است که البته خالى از دشوارى ها نیست.118
در رابطه با سبک نگارشى یعقوبى، نکته مهم دیگر، رعایتِ اختصار است که خود در این باره، در دیباچه قسمت دوم از کتاب، مى نویسد:«و آن را کتابى مختصر قرار دادیم، و اشعار و خبرهاى طولانى را از آن حذف نمودیم».119 چنان که یعقوبى، کتاب معروف دیگرش البلدان را نیز بر مبناى اختصار نگاشته است و در اساس، آن را مختصر اخبار البلدان نام نهاده است.120در همین رابطه، جالب توجه است که یعقوبى هم در مقدمه خود بر قسمت دوم از کتاب التاریخ، و هم در دیباچه خود بر کتاب البلدان گفتار یکى از حکیمان را چنین یاد آور شده است:«دانش پژوهى من، نه از آن است که طمع دارم به کرانِ آن برسم و بر پایان آن دست یابم، لیکن تا آنچه را ندانستن آن نارواست و خردمند را خلاف آن شایسته نیست، بشناسم».121
با این حال، از مقایسه میان تاریخ یعقوبى با آثار دیگر تاریخى، روشن مى شود که یعقوبى
به دلیل دسترسى به برخى از منابع، اخبار بسیار بدیعى را در کتاب خود آورده که در کتاب هاى دیگر نیامده است. چنان چه حجم اسناد رسمى موجود در این کتاب که بسیارى از آن ها در منابع دیگر نیامده، قابل توجه است. در این کتاب، بیش از 460 نامه آمده که البته به برخى از آن ها تنها اشاره شده، و در بسیارى از موارد، عین متن نامه آمده است. افزون بر این، برخى از مطالب تاریخ یعقوبى با اخبار رایج در سایر منابع تفاوت دارد، و مى تواند راهنماى محقق در رسیدن به واقع باشد.122 چنان که گاهى، تاریخ یعقوبى مشتمل بر اطلاعاتى است که در هیچ منبع دیگرى نیامده است، و یعقوبى در ارائه آن اطلاعاتِ تاریخى، متفرد گردیده است.123
با وجود رعایت ایجاز و اختصار در تاریخ یعقوبى، باید اذعان داشت که او، اقدام هاى مهم و اساسى هر خلیفه را در قالب گزارش ها و تفاسیر روشن و گویا بیان کرده است. هم چنین، در تبیین امور اخلاقى اهتمام ورزیده است که گویا در نگرشِ یعقوبى، فایده علم تاریخ، توجه به همین جنبه هاى عبرت آمیز اخلاقى و تربیتى آن بوده است.124 نکته دیگر که بسیار جالب توجه است، این است که چون یعقوبى، خود در عصر دوم عباسى زیسته، و چنان که پیش تر گذشت، ضعف شدیدِ خلفا را دریافته است، درباره بیشتر خلفایى که در آن عصر بوده اند، به صراحت نام شخصى را که بر خلیفه تسلط داشته، بیان کرده است.125
آخرین نکته مهمى که از مقدمه یعقوبى بر قسمت دوم از کتاب تاریخ، شناخته مى شود، فهرستى است از کسانى که یعقوبى، مطالب خود را از آنان روایت کرده است; به ترتیب;
1. اسحاق بن سلیمان بن على هاشمى (از بزرگان بنى هاشم);
2. ابوالبخترى وَهب بن وَهب قرشى (از جعفر بن محمد و جز او از رجال حدیث اش);
3. ابان بن عثمان (از جعفر بن محمد);
4. محمد بن عمر واقدى (از موسى بن عقبه و جُز او از رجال حدیث اش);
5. عبدالملک بن هشام (از زیاد بن عبد الله بکائى، از محمد بن اسحاق مطلبى);
6. ابو حسّان زیادى (از ابوالمنذر کلبى و جُز او از رجال حدیث اش);
7. عیسى بن یزید بن دأب;
8. هیثم بن عدىّ طائى (از عبد الله بن عباس همدانى);
9. محمد بن کثیر قرشى (از ابوصالح و جُز او از رجال حدیث اش);
10. على بن محمد بن عبد الله بن ابى سیف مدائنى;
11. ابو معشر مدنى;
12. محمد بن موسى خوارزمى (منجّم);
13. ماشاء الله (منجّم در طالع سال ها و زمان ها).126
با شناخت چنین فهرستى به روشنى مى توان دریافت که یعقوبى مطالب کتاب خود را با تکیه بر مورخان بزرگ مسلمان نگاشته است، و البته مآخذ وى منحصر به فهرست یاد شده نبوده است، چنان که او پس از ارائه فهرست مزبور، تأکید کرده است که از جُز اینان هم مطالبى آورده است.127
در پایان این بخش از نوشتار، باید دانست که تاریخ یعقوبى براى نخستین بار، به وسیله هوتسما خاورشناس هلندى (1851-1943م)، در سال 1883میلادى (1301ق) در هلند چاپ و منتشر شد. هوتسما، تاریخ یعقوبى را در دو جلد منتشر کرد، و نیز مقدمه اى به زبان لاتینى در معرفى یعقوبى و بررسى کتاب، ضمیمه جلد اول ساخت. سپس در سال 1358 قمرى، براى دومین بار، این کتاب در سه مجلد در نجف اشرف ـ با مقدمه و تعلیقات محمد صادق بحرالعلوم ـ به طبع رسید; البته چاپى که امروزه از این کتاب رایج و در دسترس است، دو
جلدى است که به وسیله انتشارات دار صادر در بیروت نشر یافته است.128 ترجمه فارسى این کتاب به وسیله آقاى محمدابراهیم آیتى، با عنوان تاریخ یعقوبى در دو مجلد به انجام رسیده است.129 هم چنین به تازگى کتابى با عنوان فهارس تاریخ الیعقوبى، در قم منتشر شده است که مشتمل بر فهرستى دقیق و مبسوط از این کتاب ارزشمند تاریخى است.130
ب: شناختِ کتاب البلدان: کتابى است بسیار با اهمیت که یعقوبى آن را در زمینه جغرافیا نگاشته است. بى گمان این کتاب در زمره منابع اصلى جغرافیاى تاریخى ـ در قلمرو اسلامى ـ به شمار است. درباره روش یعقوبى در تألیف این کتاب تحقیقات مبسوطى انجام شده است.131 بر این اساس، دانسته است که یعقوبى، هم چنان که با نگارش کتاب التاریخ از خود چهره یک مورخ توانمند را نمایان ساخته است، هم چنین با آفرینش کتاب البلدان، تبحّر خود را در زمینه جغرافیا نیز به اثبات رسانیده است. او در نگارش البلدان، در نقش یک جغرافیدان بزرگ، اثرى را آفریده است که بسیارى از جغرافیدانان مسلمان پس از او ـ از جمله، على بن حسین مسعودى (متوفاى 345 یا 346ق) ـ از او تأثیر پذیرفته اند.132
هم چنین، این کتاب، به عنوان نخستین تألیف مسلمانان در زمینه شناخت بلدان (سرزمین ها) به شمار آمده است.133 البته جغرافیدانان مسلمان دیگرى هم چون; ابن خرداد به و قدامة بن جعفر که تاریخ تألیفِ آثار جغرافیاییشان به ترتیب، سال هاى 250 و 266 قمرى است،134 پیش تر از یعقوبى به خلق اثر پرداخته بودند; اما کتاب یعقوبى، به شناخت تاریخ و
گذشته هر سرزمین روى دارد که از این جهت، اثرى ممتاز است، و بر آثارى که با این رویکرد نوشته شده است، پیشى دارد.
متأسفانه، کتاب البلدان به صورت کامل به دست ما نرسیده است، و قسمت هاى مهمى از آن ـ مربوط به بصره، عربستانِ مرکزى، هند، چین، بیزانس و ارمنستان ـ از میان رفته است135با این حال، از همین کتاب موجود، معلومات گران بهایى به دست مى آید که گاهى در هیچ کتاب دیگرى یافت نمى شود.136 جاى خوشبختى است که دیباچه یعقوبى بر کتاب مزبور بر جاى مانده است و در رابطه با چگونگى تألیف این کتاب، مطالب ارزشمندى را در بر دارد.
گفته شده است که یعقوبى این کتاب را پس از سیاحت در ارمنستان، خراسان، هند و مصر، در سال هاى 278 و 279 قمرى، هنگامى که در مصر اقامت داشته به رشته تحریر درآورده است. گویا مدرک این سخن، گفتارى از خود یعقوبى در البلدان است137 که مى گوید: «سرّ من رأى [سامره]را از روزى که بنا شده و مسکون گردیده است، تا وقتى که این کتاب خود را نوشتیم، پنجاه و پنج (55) سال است...»138 با وجود این، باید تاریخ مزبور را تاریخ تدوین نهایى کتاب البلدان به شمار آورد، چرا که یعقوبى، خود در دیباچه کتاب، پس از یادکرد از سفرهاى دور و درازش، و گردآورى اطلاعات از طریق پُر سمان از مردمان در بلاد گوناگون، اذعان داشته است:«... پیوسته این خبرها را مى نوشتم و در مدتى دراز، این کتاب را تألیف نمودم و هر خبرى را به سرزمین آن ملحق ساختم، و هر چه را از مردم مورد وثوقِ اهالى شهرها شنیدم، به آنچه پیش تر شناخته بودم ضمیمه ساختم...»139 بر این اساس، مى توان دریافت که یعقوبى،
کتاب البلدان را در طى سفرهاى خود تکمیل کرده است، و آن گاه در پایان سفرهاى دراز خود، با اقامت در مصر، در حدود سال هاى 278 و 279 قمرى به تدوین نهایى آن پرداخته است.
با این همه، چنان که پیش تر اشاره شد، در بخش الحاقات ضمیمه کتاب البلدان ـ قسمت پایانى کتاب ـ گزارشى به نقل از یعقوبى وجود دارد که در آن گزارش از زبان یعقوبى به سال 292 قمرى تصریح شده است.140 البته با توجه به این که بخش الحاقى مزبور، مشتمل بر گزارش هاى نویسندگان کهن از آثار «گوناگون» یعقوبى است،141 از این رو، در اصل، باید گزارش مزبور را خارج از متن کتاب البلدان به شمار آورد. با وجود این، اگر چنین تصور شود که این گزارش در یک نسخه کهن از کتاب البلدان وجود داشته است و در نسخه تصحیح شده ـ چاپ فعلى ـ قرار نداشته است، آن گاه مى توان براى تاریخ تدوین نهایى کتاب، در کنار سال هاى 278 و 279، سال 292 قمرى را نیز محتمل دانست.
به هر روى، با توجه به گفتار کوتاهى که در بالا از یعقوبى یاد شد، مى توان کتاب البلدان را دستاوردِ سفرهاى تحقیقاتى یعقوبى به شمار آورد. هم چنان که پیش تر نیز گذشت، یعقوبى با آن که اساساً از خود چندان سخنى نگفته است; اما در دیباچه این کتاب تا این اندازه تصریح کرده است که از عنفوان جوانى، به شوقِ دانستن اخبار بلاد و آگاهى از مسافت میان سرزمین ها، به سفرهایى پیوسته پانهاده و مدتى دراز از وطن دور مانده، و رنجى بسیار متحمّل شده است.142 این همه، گرچه خود مى تواند چهره انسانى جهان نورد را باز تاب سازد; اما اهمیت یعقوبى تنها محدود به این امر و منحصر به درازا و سختى هاى سفرهایش نیست، بلکه چگونگىِ انجام آن سفرهاست که از او، تصویر انسانى «جست و جوگر» ـ و نیز سنجش گر ـ را نمایان مى سازد. چرا که سفرهاى او، در اساس، سفرهایى تحقیقاتى بوده است.
او در سفرهاى خود از مردمانى بسیار، مسائلى فراوان را پرسیده است، و به حجم گسترده اى از اطلاعات در زوایاى گوناگون دست یافته است. آن گاه، با سنجیدن اطلاعات به دست آمده، مواردى که بدان وثوق یافته به ثبت و ضبط رسانیده است. در این باره، یعقوبى، خود به اجمال گفته است:
«...پس چنان بودم که هرگاه به مردى از آن بلاد برخوردم، وى را از وطنش و شهرش پرسش نمودم; و آن گاه که میهن و جایگاهِ خود را براى من مى گفت، او را از همان سرزمینش پرسش مى نمودم، درباره [این که]... کِشت آن چه چیز است و ساکنان آن از عرب و عجم کیانند...(و هم چنین از) آب آشامیدنى اهالى آن جا، تا آن جا که از پوشاکشان پرسش مى کردم.. و هم از کیش ها و عقاید و گفتارهاى آنان و کسانى که بر آن جا دست یافته اند. و آنان که در آن جا سرورى دارند (و نیز) از مسافت آن سرزمین و سرزمین هاى نزدیک به آن و... کاروان ها; سپس، گزارش هاى هر کسى را که به راست گویى او وثوق داشتم، مى نگاشتم; و به پرسش گروهى پس از گروهى یارى مى جستم، تا آن که از خَلقى بسیار و جهانى از مردم خاور و باختر در موسم [حج] و غیر موسم، پرسش نمودم، و اخبارشان را نوشتم و احادیث آنان را روایت کردم، و یکایک خلفا و امرا را که سرزمینى را فتح کرده و به کشورى سپاه تاخته اند، و هم مبلغ خراج آن و میزان درآمد و دارایى آنان را ذکر کردم...»143
بر این اساس، در حالى که یعقوبى سفرنامه اى ننوشته است ـ یا دستِ کم، ما از نوشته شدنِ آن نا آگاهیم ـ کتاب البلدان مى تواند به عنوان ره آورد سفرهاى او، اطلاعات ارزنده اى را در اختیار خوانندگان قرار دهد. بى گمان، یعقوبى اطلاعاتى بسیار گسترده و متنوع به دست آورده بوده است; اما در نگارش آن اطلاعات با سنجش گرىِ فراوان عمل کرده و کتابى را سامان داده است که بدون هر گونه آشفتگى و ملالت بار بودن، جذّاب و خواندنى است.
چنان که گذشت، کتاب البلدان به طور کامل به دست ما نرسیده است تا همه حجم آن معلوم باشد; اما یعقوبى خود اذعان داشته که کتابى بر مبناى اختصار144 نگاشته است. او، با فروتنى بسیار ـ که تنها ناشى از سنگینى دانش تواند بود ـ در این باره، مى نگارد:
«... و دانستم که مخلوق به پایان (امور) احاطه نمى کند و بشر تا انجام نمى رسد،... و باشد که دانشمندان در علم اهل دین که فقه است، گویند:«مختصر کتاب فلان فقیه» و ادیبان در کتاب هاى ادبى، مانند لغت و نحو و مغازى و اخبار و سِیَر گویند: «مختصر فلان کتاب» پس ما هم این کتاب را «مختصرى براى اخبار بلدان» قرار دادیم. پس، اگر کسى از اخبار سرزمینى که ما ذکر کرده باشیم، بر چیزى وقوف یابد که آن را در ضمن این کتاب نیاورده باشیم، ما را قصد احاطه به همه چیز نبوده است...»145
آن گاه، در آخرین بخش از دیباچه کتاب البلدان، یعقوبى در اشاره به محتواى کتاب، مى نگارد:
«... و نام هاى کشورها و استان ها و ناحیه ها را ذکر کردم. و هم چنین، آنچه را در هر کشورى است از شهرها و اقلیم ها و ناحیه ها، و هر که از قبایل عرب و طوایف عجم در آن سکونت گزیده و بر آن غالب است و در آن جا سرورى دارد، و نیز مسافت میان سرزمین ها و شهرها، و آن که از فرماندهان سپاهیان اسلام که آن جا را گشوده است، و تاریخ آن که در چه سال و چه وقتى بوده است، و مبلغ خراج آن، و دشت و کوهستان آن و بیابان و دریاى آن، و هواى آن در شدت گرمى و سردیش و آب هاى آن و آب آشامیدنى آن».146
کتاب البلدان، پس از دیباچه مؤلف، با وصف بغداد و پس از آن سامره آغاز شده است «به حکم آن که هر دو پایتخت و دارالخلافه [عباسیان] بودند».147 سپس سایر بلاد، در چهار بخش (رُبع) مورد شناسایى قرار گرفته است. این چهار بخش، با محور قرار گرفتنِ بغداد، عبارت است از بخش هاى شمال، جنوب، شرق و غرب. البته عنوان هاى کلّى کتاب موجود که با تعبیر «رُبع» (یک چهارم) همراه شده است، تنها مشتمل بر سه عنوان ـ و نَه، چهار عنوان ـ است که به ترتیب، چنین است: ربع مشرق، ربع جنوب و ربع شمال.148 گفتنى است که بخش مغرب نیز در ضمن بخش شمال جاى گرفته است.149 البته، به احتمال قوى، در میان افتادگى هاى کتاب، عنوان کلى ربعِ مغرب نیز افتاده است،150 و بدین سان، بخشى از مطالب زیر آن عنوان، به مطالب زیر عنوان ربع شمال پیوست یافته است.
چنان که پیش تر نیز اشاره شد، در انتهاى چاپ موجود از کتاب، یک ضمیمه با عنوان الحاقات قرار گرفته است که مشتمل بر گزارش هاى نویسندگان کهن از آثار گوناگون یعقوبى است.151
حال، پس از آشنایى اجمالى با چگونگى تألیف کتاب البلدان و محتواى آن، باید دانست که بر اساس نام گذارى مؤلف در دیباچه کتاب که کمى پیش تر به آن اشاره شد، نام دقیق آن، مختصر البلدان بوده است.152 از این رو، نام اسماء البلدان که یاقوت حموى (متوفاى 626ق) درباره این کتاب ذکر کرده است،153 نمى تواند نام موجّه و دقیقى به شمار آید. با این حال، این کتاب. امروزه با نام کتاب البلدان چاپ شده و با همین نام نیز شناخته شده است.
کتاب البلدان، به شکل موجود، براى نخستین بار، در سال 1861میلادى به همت جوینبول (Juynboll) مستشرق هلندى به چاپ رسید، و سپس در سال 1891میلادى، دیگر بار، جزء چند جلد کتاب جغرافیایى به وسیله دخویه در لیدن چاپ شد.154 براى بارى دیگر، کتاب مزبور با مقدمه مختصر ـ از محمد صادق آل بحرالعلوم ـ در نجف به طبع رسید.155
تا کنون، این کتاب، از اصل عربى به دو زبان ترجمه شده است:
1. ترجمه به فرانسوى به وسیله ویت (Wiet) که در سال 1927 میلادى انتشار یافت;156
2. ترجمه به فارسى با نام البلدان به وسیله آقاى دکتر محمد ابراهیم آیتى که چاپ نخست آن، به سال 1343 شمسى بوده است.157
--------------------------------------------------------------------------------
1. یاقوت حموى، معجم الادباء، ج 5 (بیروت: دار الاحیاء التراث العربى، بى تا)، ص 153; عمر رضا کحاله، معجم المؤلفین، ج 1 (بیروت: مؤسسة الرسالة، 1414 ق / 1993 م، چاپ اول)، ص 102.
2. عمر رضا کحاله، همان، ص 102.
3. احمد بن ابى یعقوب (یعقوبى)، البلدان، ترجمه محمد ابراهیم آیتى (تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1381، چاپ چهارم)، پیش گفتار مترجم، صص نه و ده.
4. عمر رضا کحاله، همان، ص 102.
5. ر.ک: ابو سعد عبدالکریم بن محمد السمعانى، الانساب، ج 5 (بیروت: دارالفکر، 1419ق / 1998م، چاپ اول)، ص 669.
6. یاسین ابراهیم على الجعفرى، الیعقوبى، المورخ و الجغرافى (بغداد: دارالرشید للنشر، 1980م)، ص 20; حسین عاصى، الیعقوبى، عصره ـ سیرة حیاته ـ منهجه التاریخى (بیروت: دارالمکتب العلمیه، 1413ق / 1992م)، ص 36.
7. البته این بخش، جزء متن اصلى کتاب البلدان نیست، و مشتمل بر گزارش هاى نویسندگان کهن از آثار گوناگون یعقوبى است; ر.ک: احمد بن ابى یعقوب (یعقوبى)، البلدان، تصحیح محمد صادق آل بحرالعلوم (نجف: المکتبة الرضویة، بى تا)، ص 118، پاورقى مصحح.
8. ر.ک: همان، صص 118-132.
9. ر.ک: یاقوت حموى، همان، ج 5، ص 153; عمر رضا کحاله، همان، ج 1، ص 102.
10. از دیدگاه مردمان عرب، «مولاى» یک قوم از خود آنان بوده است، و «ولاء» عامل خویشاوندى بوده است، مانند نَسَب (مولى القوم من انفسهم. و الولاء لحمة کلحمة النسب) جواد على، المفصل فى تاریخ العرب قبل الاسلام، ج 4 (بیروت: دارالعلم للملایین ـ بغداد: مکتبة النهضة، 1980م، چاپ سوم)، ص 368.
11. یاسین ابراهیم على الجعفرى، همان، ص 22; حسین عاصى، همان، صص 37-38; صادق آئینهوند (استاد)، علم تاریخ در اسلام (تهران: وزارت ارشاد اسلامى; 1360ش، چاپ اول)، ص 68.
12. براى آشنایى با برخى از موارد کاربرد این لقب، ر.ک: یعقوبى، همان، صص 118-132 (الحاقات).
13. رسول جعفریان (استاد)، منابع تاریخ اسلام (قم: انصاریان، 1376، چاپ اول)، صص 154-155.
14. یعقوبى، همان (ترجمه فارسى)، پیش گفتار مترجم، صص نه - یازده.
15. ابو منصور عبدالملک ثعالبى نیشابورى، یتیمة الدهرفى محاسن اهل العصر، ج3، تحقیق مفید محمد قمیحه (بیروت: دارالکتب العلمیه، 1420 ق / 2000م، چاپ اول)، ص 349.
16. ر.ک: یعقوبى، همان (ترجمه فارسى)، پیش گفتار مترجم، ص یازده.
17. ر.ک: یاسین ابراهیم على الجعفرى، همان، ص 23; حسین عاصى، همان، ص38.
18. حسین عاصى در کتاب خود، مطالبى را از نوشته یاسین ابراهیم على الجعفرى به تحریر در آورده است; اما متأسفانه به آن کتاب، هیچ گونه ارجاعى نداده است.
19. یاقوت حموى، همان، ج 5، ص 154.
20. یعقوبى، همان (عربى)، ص 131.
21. ر.ک: احمد بن ابى یعقوب (یعقوبى)، تاریخ الیعقوبى، ج 2 (بیروت: دارصادر، بى تا)، ص 511.
22. ر.ک: رسول جعفریان، همان، ص 154.
23. یعقوبى، (البلدان ـ فارسى)، صص 5 و 10.
24. همان، ص 4.
25. براى آشنایى با جاذبه هاى شهر بغداد در عصر یعقوبى، ر.ک: همان، صص 4-5.
26. همان، ص 1.
27. ر.ک: احمد بن واضح یعقوبى، تاریخ یعقوبى، ج 1، ترجمه محمد ابراهیم آیتى (تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1366، چاپ پنجم)، مقدمه مترجم، صص بیست و سه.
28. ر.ک: حسین عاصى، همان، ص 41.
29. ر.ک: یعقوبى، (تاریخ - عربى)، ج 2، ص 422.
30. یعقوبى، (البلدان - فارسى)، پیش گفتار مترجم، صص ده - یازده.
31. یعقوبى، (تاریخ ـ عربى). ج 2، ص 372.
32. محمد بن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبرى)، ج 8، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم (بیروت: روائع التراث العربى، بى تا)، ص 143; جمال الدین یوسف بن تغرى بردى، النجوم الزاهرة فى ملوک مصر و القاهرة، ج 2 (قاهره: وزارة الثقافة و الارشاد القومى، 1383 ق / 1963م)، ص 40; زامباور، نسب نامه خلفا و شهریاران و سیر تاریخى حوادث اسلام، ترجمه محمد جواد مشکور (تهران: کتابفروشى خیام، 1356)، ص 39.
33. مسئول دیوان برید در هر منطقه، عهده دار دریافت و توزیع نامه هایى بود که از نواحى دیگر به آن جا مى رسید، وظیفه دیگرش این بود که عین گزارش ها و اخبار منطقه یا فهرست آن ها را به عرض خلیفه برساند. هم چنین اختیار امور راه داران و گماشتن پیک ها در همه شهرهاى آن منطقه به دست او بود. ر.ک: آدام متز، تمدن اسلامى در قرن چهارم هجرى، ج 1، ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگزلو (تهران: امیرکبیر، 1362، چاپ اول)، ص 97.
34. ابن تغرى بردى، همان، ج 2، ص 40.
35. طبرى، همان، ج 8، ص 198; ابن تغرى بردى، همان، ج 2، صص 40-41.
36. عبارت طبرى چنین است: «کان رافضیاً خبیثاً». طبرى، همان، ج 8، ص 198.
37. یعقوبى در تاریخ خود، فرار ادریس به مغرب را ذکر کرده; اما در آن جا از نقش واضح در فرارى دادنِ وى یادى نکرده است. ر.ک: یعقوبى، (تاریخ ـ عربى)، ج 2، ص405.
38. یاسین الجعفرى، همان، ص 26; حسین عاصى، همان، صص 40-41.
39. شاکر مصطفى، التاریخ العربى و المورخون: دراسة فى تطور علم التاریخ و معرفة رجاله فى الاسلام، ج1، (بیروت: دارالعلم للملایین، 1983م، چاپ سوم)، صص 249-250.
40. ر.ک: حامد منتظرى مقدم، «وزارت در تاریخ ایران (قرون نخستین اسلامى) کیهان اندیشه، شماره 84 (خرداد و تیر 1378ش)، ص 42.
41. آدام متز، همان، ج 1، صص 200-201.
42. ر.ک: همان، ص 111.
43. ر.ک: یاسین الجعفرى، همان، ص 27; حسین عاصى، همان، ص 41.
44. یعقوبى، (البلدان ـ فارسى)، صص 1-2.
45. صادق آئینهوند، همان، ص 68.
46. ثعالبى، همان، ج 3، ص 349.
47. یعقوبى، (البلدان ـ عربى)، صص 131 و 132.
48. ر.ک: حسین عاصى، همان، ص 5.
49. محمد بن على بن طباطبا (ابن طقطقا)، الفخرى فى الآداب السلطانیه و الدول الاسلامیه (قم: منشورات الشریف الرضى، 1372ش، افست)، ص 243.
50. همان.
51. یعقوبى، (تاریخ ـ عربى)، ج 2، ص 457.
52. ر.ک: احمد مختار العبادى، فى التاریخ العباسى و الفاطمى (بیروت: دار النهضة العربیة، بى تا)، ص 129.
53. البته برخى پنداشته اند که یعقوبى، حوادث عصر عباسى را همراه با تسامح بیان کرده است. ر.ک: شاکر مصطفى، همان، ج 1، ص 252. این در حالى است که یعقوبى، به صراحت معایب خلفاى عباسى را بازگو کرده است.
54. ر.ک: خیر الدین زرکلى، الاعلام، قاموس تراجم...، ج 4 (بیروت: دارالعلم للملایین، 1989، چاپ هشتم)، ص 137. البته کتاب الامامة و السیاسة منسوب به ابن قتیبه است، و در اصلِ این انتساب نیز تردید شده است.
55. ر.ک: همان، ج 1، ص 267.
56. ر.ک: همان، ص 123.
57. ر.ک: طبرى، همان، ج 8، ص 198.
58. ر.ک: رسول جعفریان، همان، ص 155.
59. ر.ک: شاکر مصطفى، همان، ج 1، ص 152.
60. ر.ک: یعقوبى، همان، ج 2، ص 112.
61. ر.ک: صادق آئینه وند، همان، ص 70.
62. ر.ک: یعقوبى، همان، ج 2، صص 123 ـ 126; براى آگاهى از میزان اعتبار گزارش یعقوبى پیرامون سقیفه، ر.ک: حسین محمد جعفرى، تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه سید محمد تقى آیت اللهى (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1374، چاپ هشتم)، صص 54 ـ 56.
63. فرانتس روزنتال، تاریخ تاریخ نگارى در اسلام، ج 1، ترجمه اسدالله آزاد (مشهد: موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، 1366، چاپ دوم)، ص 156. البته فرانتس روزنتال در توصیف خود از تاریخ نگار پیرو مذاهب غیر سنّى (شیعى)، گفته است: «... سلاح عمده او [تاریخ نگار شیعى]، آزادى حذف ماده اى بود که از منابع مى گرفت، یا افزودن ماده اى از منابعى دیگر که همواره به مفهوم واقعى، تاریخى نبود، و انتظار چنین کارى نیز از او مى رفت، میزان کارسازى این شیوه، با وجود تمهیدات معتدل، در تاریخ یعقوبى، متجلى است..». همان، ج 1، ص 79. نویسنده این نوشتار، ضمن رد چنین سخنى، و تاکید بر انصاف علمى یعقوبى، امیدوار است که در مجالى دیگر، با بررسى محتوایى و مداقّه در متن تاریخ یعقوبى، بتواند این سخن روزنتال را به نقد کشاند.
64. ر.ک: محسن الامین، اعیان الشیعه، ج 3، تحقیق حسن الامین (بیروت: دارالتعارف للمطبوعات، بى تا)، صص 201 ـ 203.
65. ر.ک: آقا بزرگ طهرانى، الذریعة الى تصانیف الشیعه، ج 3 (بیروت: دار الاضواء، بى تا)، صص 296 ـ 297.
66. موارد یاد شده، در فهرست کتاب تاریخ الیعقوبى (انتهاى جلد دوم)، به طور مشخص قابل شناسایى است; ر.ک: یعقوبى، (تاریخ ـ عربى)، ج 2، صص 515 ـ 516.
67. ر.ک: همان، ص 503.
68. ر.ک: فرانتس روزنتال، همان، ج 1، ص 156.
69. در این باره، هم چنین، ر.ک: رسول جعفریان، همان، صص 155 ـ 156.
70. یاقوت حموى، همان، ج 5، صص 153 ـ 154. توصیفى که از حجم و مقدار سه کتاب نخست ارائه شده، به نقل از همین منبع است.
71. عمر رضا کحاله، همان، ج 1، ص 102.
72. یعقوبى، (تاریخ ـ عربى)، ج 2، ص 442.
73. یعقوبى، (البلدان ـ فارسى)، پیش گفتار مترجم، ص یازده.
74. رسول جعفریان، همان، ص 156.
75. یعقوبى، (البلدان ـ فارسى)، پیش گفتار مترجم، ص یازده.
76. یعقوبى، (البلدان ـ عربى)، ص 109.
77. یعقوبى، (تاریخ ـ فارسى)، ج 1، مقدمه مترجم، ص بیست و یک.
78. «حکى احمد بن ابن یعقوب صاحب کتاب المسالک و الممالک..». یعقوبى، (البلدان ـ عربى) ص 118.
79. محسن الامین، همان، ج 3، ص 202.
80. یعقوبى، (البلدان ـ فارسى)، پیش گفتار مترجم، ص دوازده.
81. یعقوبى، (البلدان ـ عربى)، ص 85.
82. انتهاى جلد دوم کتاب تاریخ الیعقوبى را ملاحظه کنید.
83. انتهاى کتاب مشاکلة الناس لزمانهم را ملاحظه کنید.
84. ر.ک: یاسین الجعفرى، همان، صص 73 ـ 92; حسین عاصى، همان، صص 61 ـ 112.
85. ر.ک: یعقوبى، (تاریخ ـ فارسى)، ج 1، مقدمه مترجم، صص بیست و چهار و بیست و پنج.
86. ر.ک: همان، صص بیست و شش و بیست و هفت.
87. ر.ک: یعقوبى، (تاریخ ـ عربى)، ج 2، ص 5.
88. یعقوبى، (تاریخ ـ فارسى) ج 1، ص 355. ناگفته نماند که جلد دوم از متن عربى تاریخ الیعقوبى، در ترجمه فارسى، از ص 355 جلد اول آغاز مى شود.
89. علامه محسن الامین قسمت اول از کتاب تاریخ یعقوبى را مشتمل بر شش باب دانسته ا ست. ر.ک: محسن الامین، همان، ج 3، ص 202.
90. هم چنین، ر.ک: شاکر مصطفى، همان، ج 1، صص 250 و 253.
91. ر.ک: همان.
92. یعقوبى، (تاریخ ـ فارسى)، ج 1، ص 193.
93. در ادامه نوشتار، قسمت دوم کتاب و مآخذ آن، به تفصیل مورد بررسى قرار خواهد گرفت.
94. محسن الامین، همان، ج 3، ص 202.
95. یعقوبى، (تاریخ ـ فارسى)، ج 1، مقدمه مترجم، صص سى و سىویک (به نقل از مقدمه هوتسمابر تاریخ).
96. همان، ص سىوسه (به نقل از مقدمه هوتسمابر تاریخ).
97. همان، ص سىویک (به نقل از مقدمه هوتسمابر تاریخ).
98. ر.ک: آرتور کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمى (تهران: دنیاى کتاب، 1372، چاپ هشتم)، ص 110.
99. ر.ک: یعقوبى، (تاریخ ـ عربى)، ج 1، ص 95 ـ 114.
100. ر.ک: همان، صص 114 ـ 118.
101. ر.ک: همان، ص 119.
102. ر.ک: همان، صص 120 ـ 123.
103. ر.ک: همان، صص 123 ـ 126.
104. ر.ک: همان، صص 127 ـ 133.
105. ر.ک: همان، صص 133 ـ 143.
106. براى آگاهى بیشتر در این باره، ر.ک: یاسین الجعفرى، همان، صص 98 ـ 104; شاکر مصطفى، همان، ج 1، ص 250.
107. فرانتس روزنتال، همان، ج 1، صص 155-156.
108. ر.ک: هـ. آ. ر. گیب، تطور تاریخ نگارى در اسلام تاریخ نگارى در اسلام (مجموعه مقالات)، ترجمه و تدوین یعقوب آژند (تهران: نشر گستره، 1361، چاپ اول)، ص 22.
109. ر.ک شاکر مصطفى، همان، ج1، صص 249-250.
110. ر.ک: یعقوبى، (تاریخ ـ عربى)، ج 2، ص 5.
111. ر.ک: یعقوبى، (تاریخ ـ فارسى)، ج 1، صص 356-357.
112. فرانتس روزنتال، همان، ج1، صص 155-156.
113. سید صادق سجادى و هادى عالم زاده، تاریخ نگارى در اسلام (تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانى دانشگاه ها «سمت»، 1375، چاپ اول)، ص 118.
114. براى آگاهى از تفاوت میان «شیوه» و «روش» تاریخ نگارى، ر.ک: همان، ص 37، پاورقى 1 و ص 70.
115. یعقوبى، (تاریخ ـ عربى)، ج 2، ص 5.
116. ر.ک: رسول جعفریان، همان، ص 157.
117. سید صادق سجادى و هادى عالم زاده، همان، صص 43-44.
118. همان، ص 44.
119. یعقوبى، (تاریخ ـ عربى)، ج2، ص 6.
120. در ادامه نوشتار، کتاب البلدان به تفصیل مورد شناسایى قرار خواهد گرفت.
121. ر.ک: یعقوبى، (تاریخ ـ عربى)، ج2، ص 5 و (البلدان ـ فارسى)، ص 2.
122. ر.ک: رسول جعفریان، همان، ص 158.
123. ر.ک: شاکر مصطفى، همان، ج1، ص 252.
124. ر.ک: همان.
125. ر.ک: یعقوبى، (تاریخ ـ عربى)، ج 2، صص 470. 478، 483، 492، 493.
126. ر.ک: همان، ص 6.
127. همان.
128. ر.ک: یعقوبى، (تاریخ ـ فارسى)، ج 1، مقدمه مترجم، صص سىوپنج ـ سىوهفت; رسول جعفریان، همان، صص 156-157.
129. تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1341، چاپ اول.
130. قم: مرکز البحوث الکمبیوتریة للعلوم الاسلامیة، 1376ش.
131. ر.ک: یاسین الجعفرى، همان، صص 193-218.
132. همان، صص 219-240.
133. محمد عبدالکریم الوافى، منهج البحث فى التاریخ و التدوین التاریخى عند العرب (بنغازى: منشورات جامعه قاریونس، 1990، چاپ اول)، ص 225.
134. ر.ک: لسترنج، جغرافیاى تاریخى سرزمین هاى خلافت شرقى، ترجمه محمود عرفان (تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1376، چاپ سوم)، پس از ص 23 (اتمام مقدمه).
135. یعقوبى، (البلدان ـ فارسى) پیش گفتار مترجم، ص دوازده.
136. ر.ک: لسترنج، همان، ص 13.
137. ر.ک: یعقوبى (البلدان - فارسى)، پیش گفتار مترجم، ص دوازده.
138. همان، ص 32; محاسبه یاد شده بر این پایه استوار است که شهر سامره، در عصر معتصم عباسى، در سال 223 یا 224 قمرى بنا یافته است.
139. ر.ک: یعقوبى، (البلدان ـ فارسى)، ص 2.
140. ر.ک: یعقوبى، (البلدان ـ عربى)، ص 131.
141. ر.ک: همان، ص 118، پاورقى مصحّح.
142. ر.ک: یعقوبى، (البلدان - فارسى)، ص 1.
143. همان، صص 1-2.
144. پیش تر، در بررسى قسمت دوم از کتاب التاریخ» نیز از مبناى اختصار نویسى یعقوبى سخن به میان آمد.
145. یعقوبى، (البلدان ـ فارسى)، ص 2.
146. همان، ص 3.
147. همان، ص 32.
148. ر.ک: یعقوبى، (البلدان ـ عربى)، صص 35، 72، 82.
149. ر.ک: همان، صص 82-117.
150. ر.ک: همان، ص 85، پاورقى 1.
151. ر.ک: همان، صص 118-132.
152. ر.ک: یعقوبى. (البلدان ـ فارسى)، ص 2 و پیش گفتار مترجم، ص دوازده.
153. یاقوت حموى، همان، ج5، ص 154.
154. یعقوبى، (البلدان ـ فارسى) پیش گفتار مترجم، ص دوازده.
155. نجف اشرف: المکتبة المرتضویه و مطبعتها الحیدریة، بى تا.
156. یعقوبى، (البلدان ـ فارسى)، پیش گفتار مترجم، ص سیزده.
157. تهران: شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1343، چاپ اول ـ 1381: چاپ چهارم.