نقد و ارزیابى کتاب الفصول المهمة فى معرفة الائمة(علیهم السلام) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در قرون و اعصار گذشته برخى از دانشمندان اهل سنت اعم از مورّخان و محدّثان، کتاب هایى درباره زندگاى امامان(علیهم السلام)دوازده گانه شیعیان تألیف کرده اند که از منابع مورد توجه مورخان شیعه نیز مى باشد.
در شماره پیشینِ تاریخ در آیینه پژوهش کتاب مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول(صلى الله علیه وآله)تألیف محمد بن طلحه شافعى مورد نقد و ارزیابى قرار گرفت.
در این شماره، کتاب الفصول المهمة فى معرفة الائمة(علیهم السلام) تألیف ابن صباغ مالکى مورد بررسى قرار مى گیرد.
ابن صباغ مالکى کیست؟
على بن محمد بن احمد بن عبدالله سفاقسى335 المکّى المالکى، معروف به
ابن صباغ336 در دهه نخستین ذیحجه، سال 784 هـ. ق، در مکّه مکّرمه، و در خانواده اى مشهور به علم و دانش، چشم به جهان گشود و پس از 71 سال تلاش بى وقفه در کسب و گسترش معارف دینى و علمى، در ذیقعده سال 855 هـ ق، در همان جا چشم از جهان فرو بست337.
محمد بن عبدالرحمن السخاوى شاگرد وى در شرح حال او مى نویسد:
«ابن صباغ در ذیحجه 784 هـ ق در مکّه متولد شد، و در آنجا پرورش یافت. او قرآن، رساله اى در فقه و الفیّه ابن مالک را حفظ کرد و به اساتید بزرگى مانند عبدالرحمن الفاسى، عبدالوهاب بن العفیف الیافعى، جمال بن ظهیر، قریبة ابى السعود، سعد النووى، على بن محمد بن ابى بکر الشیبى و محمد بن سلیمان بن ابى بکر البکرى، عرضه نمود; و آنان براى وى اجازه (نامه) صادر کردند او فقه را از نخستین فرد مذکور و علم نحو را از جلال عبدالواحد المرشدى فرا گرفت.338
ابن زبّاره، در نشر العرف مى نویسد:
«ابن صباغ از خانواده اى بزرگ و مشهور به علم و دانش است»339
وى همچنین فهرست آثار ابن صباغ را ذکر مى کند و کتابى به نام العقود اللؤلؤیة و کتاب دیگرى به نام اللالى الثمنینة فى فضائل العترة الأمینة را به او نسبت مى دهد.340
آنچه از سخنان نگارندگان شرح حال استفاده مى شود این است که ابن صباغ از محققان و علماى بزرگ اسلامى است که با ذهن بر جولان و کوشش فراوان، خدمات علمى ارزشمندى را به جهان بشریت ارائه کرده است.
برجسته ترین ویژگى ابن صباغ آزاد اندیشى، خردورزى و حق مدار بودن اوست. کتاب گرانسنگ وى تحت عنوان الفصول المهمة فى معرفة الائمة(علیهم السلام) بخوبى وجود این ویژگى را در او نشان مى دهد.
ابن صباغ به عنوان یک سنى مالکى مذهب، بدون تعصب مذهبى، حقایق بسیارى از زندگى ائمه(علیهم السلام) را در کتاب خود بیان کرده است. ایشان در مواردى زیباترین الفاظ را جهت تحسین و ستایش آن مظاهرِ جمال و جلالِ خداوند متعال در قالب جمله هایى آورده و بدین طریق مودّة و محبت خود را به آل محمد(صلى الله علیه وآله) ابراز داشته است و در معرفى آن شخصیت هاى ممتاز عالم بشریت در حد توان خود، کوشش کرده است.
وى در کتاب الفصول المهمة به گونه اى درباره ائمه(علیهم السلام) سخن گفته است که اگر کسى از مذهب وى مطلع نباشد تصور مى کند او یک شیعه دوازده امامى است به همین جهت برخى از اهل سنت نسبتِ رافضى341 به وى داده اند.
حاجى خلیفه در کشف الظنون مى نویسد:
«برخى ابن صباغ را به خاطر جمله نخست وى در کتاب الفصول المهمة که گفته است: الحمد الله الذى جعل من صلاح هذه الامة نصب الامام العادل342...، نسبت رفض داده اند»343.
آنچه از منابع تاریخى استفاده مى شود این است که ابن صباغ یک سنى طرفدار اهل بیت(علیهم السلام) بوده است که حقایق تاریخى را بدون تعصب مذهبى نقل کرده است.
شخصیت علمى ابن صباغ
ابن صباغ از علما و فقهاى بزرگ مالکى شمرده مى شود که در زمینه فقه، حدیث و تاریخ، آثار ارزشمندى را از خود به یادگار گذاشته و کتاب هاى وى مورد توجه علماى فریقین قرار گرفته است.
شرح حال نگاران و اندیشمندان مسلمان، همواره نام او را به نیکى و بزرگى برده اند و لقب هایى مانند: امام، علاّمه، فاضل به او داده اند.344
مؤلف عبقات الانوار مى نویسد:
«ابن صباغ مالکى مکى متوفاى 855 ق، از فقهاى مالکى و از علماى مورد اعتماد اهل سنت است. کتاب او با عنوان الفصول المهمة فى معرفة الائمة از مصادر معتبر نزد آنان است و شخصیتهایى مانند: حلبى345 مؤلف السیرة و سمهودى346 در جواهر العقدین و بسیارى از کتاب هایى که اهل سنت درباره فضایل اهل بیت(علیهم السلام) نوشته اند مانند: حمزاوى347، ابن صبّان348 و شبلنجى349، از کتاب وى استفاده کرده اند»350
او نه تنها در فقه و اصول (که در حوزه هاى علوم دینى معمول بود) آگاهى هاى لازم را کسب کرد; بلکه در فلسفه، کلام، ادبیات، تاریخ و علوم قرآن نیز معلومات گسترده اى داشته است351.
محقق فاضل کتاب الفصول المهمة، درباره شخصیت ابن صباغ مى نویسد:
«او از محققان و علماى بزرگ جهان اسلام محسوب مى شود که با ذهن پر جولان خود معضلات علمى بسیارى را حل کرده است...او از طرف علماى فریقین مورد تعظیم و اجلال قرار گرفته است و همه آنها بر این اتفاق دارند که ابن صباغ از محدثان و علماى بزرگ اهل سنت است.»352
درباره اعتماد اندیشمندان شیعه به آثار ابن صباغ در مباحث بعدى توضیح خواهیم داد.
استادان و آثار ابن صباغ
منزلت والاى علمى ابن صباغ از آثار گراسنگ و مشایخ و استادان بزرگ او نیز کاملا آشکار است. در این جا به اختصار برخى از استادان و کتب وى را معرفى مى کنیم:
الف) اساتید ابن صباغ: ابن صباغ با استعداد فوق العاده اى که داشته، موفق به حفظ قرآن کریم در نوجوانى شده است. همچنین موّفق به فراگیرى الفیّه ابن مالک و اصول فقه و حدیث و سد اسیاتِ ابوعبدالله الراضى و خطاطى گردیده است. و سپس از محضر استادان ذیل بهره برده است:
1. العلاّمة الشریف عبدالرحمن الفاسى.
2. الفاضل عبدالوهّاب بن العفیف الیافعى.
3. جمال الدین بن ظهیرة.
4. العلامة ابى السعود.
5. العلامة سعد النووى.
6. العلامة على بن محمد بن ابى بکر الشیبى.
7. العلامة محمد بن سلیمان بن ابى بکر البکرى.
8. العلامة الجلال عبدالواحد المرشدى.
9. العلامة الزین المراغى.
وى از محضر بزرگان و شخصیت هاى علمى دیگرى نیز بهره برده و به رتبه اجتهاد رسیده است.353
ب) آثار علمى ابن صباغ: ابن صباغ از نویسندگان پر تألیف بوده است; اما آنچه از نوشته هاى وى باقى مانده است عبارتند از:
1. الفصول المهمة فى معرفة الائمة(علیهم السلام)، این کتاب که درباره مناقب امامان شیعه(علیهم السلام)و تاریخ زندگى آنانست، به قدرى پر محتوا و غنى است که از زمان تألیف تا کنون هرگز تازگى و منزلت خود را از دست نداده و به عنوان یک منبع معتبر مورد استفاده محققان مذاهب مختلف اسلامى و غیر اسلامى بوده است354 وجود نسخه هاى فراوان خطى و چاپى از الفصول المهمة فى معرفة الائمة(علیهم السلام) نیز مؤید این است که در طول هفت قرن گذشته این کتاب مورد توجه محققان و اندیشمندان بوده است.355
2. العبر فمن شفّه النظر، چنانکه از توضیحات محقق الفصول المهمة استفاده مى شود این کتاب درباره معارف اسلامى مى باشد. و توانمندى فوق العاده علمى و دینى مؤلف را بخوبى نشان مى دهد.356 (این قلم گرچه در صدد بود نسخه اى از کتاب را ملاحظه کند; اما در کتابخانه هاى موجود چنین کتابى را نیافت).
3. تحریر النقول فى مناقب اُمَّنا حوّاء و فاطمة البتول، نسخه اى از این کتاب در کتابخانه ملى پاریس شماره 1927 موجود مى باشد.357
4. قصائد فى مدح امیرالمؤمنین(علیه السلام)، چنانکه از نام این کتاب برمى آید اشعارى در مدح على(علیه السلام) است که به وسیله ابن صباغ سروده شده است. محققِ الفصول المهمة مى نویسد: نسخه اى از کتاب قصائد را در کتابخانه دانشگاهِ صنعا; شماره هشت ملاحظه کرده است.358
اهمیت کتاب الفصول المهمة فى معرفة الائمة(علیهم السلام)
چنانکه اشاره شد در اهمیت و ارزش کتاب الفصول المهمة همین بس که در طول هفت قرن گذشته به عنوان یک منبع معتبر تاریخى مورد استفاده اندیشمندان و نویسندگان شیعه و سنى بوده است. آنان در مواردى عین مطالب ابن صباغ را نقل کردند و در مواردى نیز خلاصه مطالب وى را آورده اند. برخى از شخصیت هایى که به کتاب الفصول المهمة اعتماد کرده و به آن استناد نموده اند عبارتند از:
1. علامه مجلسى در کتاب پر ارج بحار الانوار در موارد بسیارى از الفصول المهمة ابن صباغ بهره برده است.359
2. علامه امینى در الغدیر در ده ها مورد به کتاب الفصول المهمة استناد نموده و در مواردى عین مطالب آن را نقل کرده است.360
3. علامه على بن عبدالله السمهودى الشافعى در کتاب جواهر العقدین به طور گسترده از الفصول المهمة بهره گرفته است.
4. علامه محمد بن على الصبّان، در تدوین کتاب اسعاف الراغبین در مواردى به الفصول المهمة استناد جسته است.
همچنین از علماى اهل سنت سید مؤمن بن حسن شبلنجى صاحب کتاب نور الابصار و عبدالله بن محمد المطیرى صاحب کتاب الریاض الزاهرة فى فضائل آل بیت النبى و عترته الطاهره و احمد بن عبدالقادر العجیلى الشافعى صاحب کتاب ذخیرة المال و بسیارى از نویسندگان دیگر در تدوین کتاب هاى خود از الفصول المهمة بهره برده اند.
و از علماى معاصر تشیع، علامه سید شرف الدین عاملى در کتاب المراجعات و کتاب النص و الاجتهاد و محمد باقر محمودى در نهج السعادة و علامه عسکرى در معالم المدرسة ستین، و حضرت آیة الله لطف الله صافى گلپایگانى در امان الامة من الاختلاف و...از الفصول المهمة بهره جسته اند که بخوبى، ارزش علمى این کتاب را نشان مى دهد. همچنین وجود ده ها نسخه خطى و چاپى از کتاب الفصول المهمة بیانگر ارزش و اهمیت آن مى باشد.361
منابع و مآخذ الفصول المهمة
با سیرى اجمالى در الفصول المهمة فى معرفة الائمة(علیهم السلام) روشن مى شود که مؤلف آن با سعه صدر و بدون تعصب مذهبى کوشیده از آثار علمى علماى فریقین استفاده کند. او در پدید آوردن این اثر ارزشمند از منابع و مآخذ ذیل استفاده کرده است:
1. الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، تألیف محمد بن محمد بن النعمان معروف به شیخ مفید، وى از بزرگان تشیّع در قرن پنجم هـ. ق، است که در فقه، کلام و تاریخ، آثار گرانقدرى را به یادگار گذاشته است.
2. صحیح البخارى، تألیف امام ابوعبدالله محمد بن ابى الحسن اسماعیل بخارى، این کتاب از کتاب هاى مقبول، نزد اهل سنت است.
3. صحیح مسلم، تألیف مسلم بن الحجاج القشیرى النیشابورى وى از عالمان بزرگِ حدیث، نزد اهل سنت است.
4. سنن السنائى، تألیف المحدث الکبیر الحافظ ابو عبدالرحمن احمد بن شعیب المعروف بالنسائى. وى از محدثان بزرگ اهل سنت است و کتاب او جزو صحاح سته به شمار مى رود.
5. المعجم الکبیر و الوسیط و الصغیر، تألیف ابوالقاسم سلیمان بن احمد بن ایوب الطبرانى (م 360 هـ).
6. سنن الترمذى تألیف ابو عیسى محمد بن عیسى بن سورة الترمذى. وى از محدثان و حفاظ بزرگ اهل سنت است.
7. المسند تألیف احمد بن حنبل. وى یکى از پیشوایان چهارگانه اهل سنت است که حنبلى ها از او پیروى مى کنند.
8. إعلام الورى بأعلام الهدى تألیف امین الاسلام الشیخ ابى على الفضل بن الحسن الطبرسى. وى از اندیشمندان شیعه در قرن ششم هـ. ق، است که آثار ارزشمندى در تفسیر، کلام و تاریخ از خود به یادگار گذاشته است.
9. کتاب هاى الغیبة و الفرائض»، «الرّد على الاسماعیلیة از ابن ابى زینب محمد بن ابراهیم بن جعفر النعمانى. وى از شاگردان محدث بزرگ شیعه مرحوم شیخ کلینى بوده است.
10. الخرائج و الجرائح از ابوالحسن سعید بن هبة الله قطب الدین الراوندى. وى نخستین شارح نهج البلاغه و از فقهاى برجسته قرن پنجم هـ. ق شیعه مى باشد.
11. کتاب هاى عبدالرحمن بن على ملقب به ابن الجوزى. وى از عالمان بزرگ اهل سنت در قرن ششم هجرى است.
12. کتاب الال فى امامة امیرالمؤمنین(علیه السلام) از ابو عبدالله حسین بن احمد بن خالویه که از عالمان و ادیبان قرن پنجم هجرى است.
13. کتاب هاى احمد بن عبدالله معروف به ابونعیم الاصفهانى. وى از بزرگان مذهب حنبلى در قرن پنجم هجرى بوده است.
ابن صباغ همچنین از کتاب هایى چون: مطالب السوؤل فى مناقب آل الرسول(صلى الله علیه وآله) تألیف محمد بن طلحه شافعى، فضائل الصحابه از بیهقى، اسباب النزول واحدى، معالم العترة النبویه و معارف ائمة اهل البیت الفاطمیة از عبدالعزیز بن محمود الحنبلى، کتاب مناقب ابوبرده، کفایّة الطالب فى مناقب على بن ابى طالب(علیه السلام) تألیف محمد بن یوسف بن محمد الکنجى الشافعى، کنز الکبیر از محمد بن حبیب بغدادى و الفتوح از ابن اعثم کوفى استفاده کرده است.
استفاده گسترده ابن صباغ از منابع گوناگون شیعى و سنى ضمن اینکه ارزش علمى و تاریخى کتاب را نشان مى دهد از تتبع و تحقیق گسترده او نیز حکایت دارد.
راویان احادیث الفصول المهمة
ابن صباغ در نقل احادیث و اخبار مربوط به فضائل و زندگانى ائمه(علیهم السلام) به روایات اهل بیت و اصحاب بزرگوارشان مثل: ابن عباس، عبدالله بن مسعود، ابوذر غفارى، زید بن ارقم، ابو ایوب الانصارى، سعید بن المسیب، ام سلمه، حذیفة بن الیمان، قیس بن سعد، ابو رافع مولى رسول الله(صلى الله علیه وآله)، عمار بن یاسر، براء بن عازب، حذیفة بن اسید الغفارى، جابر بن عبدالله الانصارى، علقمة بن عبدالله، انس بن مالک، اسامة بن زید، اعتماد کرده است، همچنین وى از عایشه، عمر بن الخطاب، سفیان بن عیینة نیز روایاتى نقل کرده است.
چنانکه گذشت وى بر محدثانى از اهل سنت مانند: احمد بن حنبل، ترمذى، مسلم، بخارى، بیهقى، نسأئى، زهرى، ابن ماجد، دارَقُطْنى، مکحول و ابن منده نیز اعتماد کرده و از احادیث منقوله آنان بهره جسته است.
ساختار کلى الفصول المهمة
آخرین نسخه کتاب پر ارج الفصول المهمة فى معرفة الائمة(علیهم السلام) با تحقیق عالمانه اى که آقاى سامى الغریرى انجام داده مشتمل بر 1407 صفحه در دو جلد مى باشد.
این کتاب داراى یک مقدمه و دوازده فصل است. مؤلف در مقدمه درباره اینکه اهل بیت(علیهم السلام) چه کسانى هستند به جریان مباهله اشاره مى کند و مصداق آیه تطهیر را پیامبر(صلى الله علیه وآله)، على، فاطمه و حسنین(علیهم السلام) معرفى مى کند. و احادیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)در فضائل و مناقب اهل بیت(علیهم السلام) نقل مى نماید. و زندگانى امامان دوازده گانه را در دوازده فصل مورد بحث و بررسى قرار مى دهد.
البته زندگانى امام على(علیه السلام)، امام حسین(علیه السلام) و حضرت مهدى(علیه السلام) را با تفصیل بیشترى مطرح مى کند و شاید بتوان گفت یکى از ویژگى هاى مهم کتاب الفصول المهمة این است که حوادث عصر خلافت على(علیه السلام) را با جزئیات آن نقل کرده است به طور نمونه درباره جنگ هاى جمل، صفین و نهروان، تعداد نفرات طرفین و تعداد کشته شدگان آنها و امکانات هر یک از طرفین را با دقت ذکر کرده است.
انگیزه ابن صباغ از تألیف مناقب اهل بیت(علیهم السلام)
درباره انگیزه مؤلف از تدوین کتاب پر ارج الفصول المهمة فى معرفة الائمة(علیهم السلام) سخن قاطعى نمى توان گفت، زیرا نه مؤلف و نه معاصران وى توضیح کاملى در این زمینه نداده اند; اما از مطالبى که وى درباره ائمه(علیهم السلام) نقل کرده است استفاده مى شود که او به عنوان یک مسلمان معتقد و آگاه توجه خاصى به فرمایشات پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره ائمه(علیهم السلام)داشته است و با شناختى که از امامان داشته آنان را شخصیت هاى ممتاز عالم بشریت و کسانى که در صفاى دل، پاکى وجدان، علم و دانایى، شجاعت و طهارت نفس، عدالت و انسانیت بى نظیر بوده اند مى شناخته است.
از این رو در صدد معرفى آن جلوه هاى جمال و جلال خداى متعال بر مى آید تا هم مودّت خود را به اهل بیت پیامبر نشان داده باشد که از پاداش الهى برخورد گردد و هم با معرّفى این اسوه هاى پاکى و انسانیت، دِیْن خود را به بشریت ادا کرده باشد.
ابن صباغ انگیزه خود را چنین بیان مى کند: «اجبت فى ذلک سوأل الأعزة من الأصحاب و الخلص من الأحباب بعد ان جعلت ذلک عند الله ذخیرة و رجاء فى التکفیر لما اسلفته من جریرة اقترفته من صغیرة او کبیر»362
با توجه به نوع مطالبى که ابن صباغ درباره ائمه(علیهم السلام) جمع آورى کرده و در برخى از موارد ارادت و اخلاص خود را نسبت به آنان ابراز کرده است، احتمال اینکه وى با مطالعه منابع اسلامىِ شیعى به تشیع گراییده و بر حسب ظاهر، در اثر ملاحظات اجتماعى همچنان سنى باقى مانده باشد منتفى نیست.
در این صورت انگیزه وى از تألیف الفصول المهمة فى معرفة الائمة(علیهم السلام) یک انگیزه مذهبى خواهد بود که در صدد گسترش معارف امامان و معرفى آنان به دیگران و جبران خطاهاى گذشته خود مى باشد. این مطلب، از سخنان وى درباره انگیزه اش از تألیف کتاب نیز، به نحوى استفاده مى شود.
یکى از موضوع هایى که در زندگانى ائمه(علیهم السلام) مورد توجه ابن صباغ قرار گرفته است کرامات آن اولیاى الهى مى باشد. وى بسیارى از این کرامت ها را از منابع شیعى نقل نموده است و آنچه از منابع دیگر نقل کرده، قریب به اتفاق آنها منطبق با منابع شیعى است.
مطلب دیگر در این باره آن است که او همانند یک مورخ حرفه اى جریان ها و حوادث تاریخى را مورد تجزیه و تحلیل قرار مى دهد و نقش ائمه(علیهم السلام) را بخوبى تبیین مى کند چنانکه برخى از منابع شیعى مانند: کشف الغمّه، الخرائج و الجرائح و مناقب ابن شهر آشوب بدآن پرداخته اند. بنابراین، گرایش صوفیانه در نگاه ابن صباغ به ائمه(علیهم السلام) منتفى است.
احتمال تشیّعِ ابن صباغ
با توجه به نگرش ابن صباغ درباره امامت ائمه(علیهم السلام) عده اى نسبت رافضى (لقبى که برخى از افراد متعصب و مغرض به شیعیان مى دهند) به او داده اند363.
ظاهراً در زمان حیات مؤلف نیز این نسبت به وى داده شده که مؤلف با ظرافت خاصى به آن پاسخ داده است او کسانى را که چنین نسبتى به وى داده اند بیمار دل مى شمارد و سخنان شخصیت هاى بزرگ اهل سنت را درباره اهل بیت(علیهم السلام) نقل مى کند و تلویحاً حکایت خود را مشابه محبّت محمد بن ادریس364 شافعى (امام مذهب شافعى) و عبدالرحمن نسائى (یکى از پیشوایان حدیث در اهل سنت) و بزرگان دیگر اهل سنت به اهل بیت(علیهم السلام)مى داند. آنان با اینکه پایبند مذهب خویش بوده اند نسبت به اهل بیت(علیهم السلام)اظهار محبت کرده اند.
وى مى نویسد: «محمد بن ادریس الشافعى المطّلبى لمّا صرّح بمحبة اهل البیت قیل فیه ما قیل، و هو السید الجلیل، فقال مجیباً عن ذلک شعراً:
اذا نحن فضّلنا علیّا فانّنا *** روافض بالتفضیل عند ذوى الجهل
و فضلَ ابى بکر اذا ما ذکرته *** رمیتُ بنصب عند ذکرى للفضل
فلا زلت ذا رفض و نصب کلاهما *** بحبهما حتى اوسد فى الرمل
و قال ایضاً:
قالوا ترفضت قلت کلا *** ما الرفض دینى و لا اعتقادى
لکن تولیّت دون شک *** خیر امام و خیر هاد
ان کان حبّ الوصى رفضا *** فاننى ارفض العباد365
همچنین ابن صباغ به حکایت عبدالرحمن نسائى اشاره مى کند که پس از نوشتن کتاب الخصائص فى فضل على و اهل بیته مورد بغض عده اى از مردم دمشق قرار گرفت و از دمشق اخراج گردید در صورتى که وى، از حافظان بزرگ قرآن و سنت بوده است.
و نیز مطلبى را از ابوبکر بیهقى نقل مى کند که وى در کتابش به نام مناقب الامام الشافعى نوشته است:
«به شافعى گفته شد برخى از افراد به هیچ وجه حاضر به شنیدن مناقب اهل بیت نیستند و اگر ببینند کسى از آنان چیزى بیان کند، مى گویند: این را رها کنید که رافضى است.
شافعى در پاسخ آنان این شعر را سروده است:
*** اذا فى مجلس ذکروا علیّا *** و سبطیه و فاطمة الزکیة
یقال: تجاوزوا یاقوم عنه *** فهذا من حدیث الرافضیه
برئت الى المهیمن من اناس *** یرون الرفض حبّ الفاطمیه366
بنابراین، دو احتمال درباره مذهب ابن صباغ وجود دارد:
الف) مالکى مذهب و از محبان اهل بیت(علیهم السلام) است.
پاسخ او به کسانى که نسبت رافضى به او داده اند و نیز اعتماد بیش از حد وى به منابع اهل سنت و همچنین نقاط ضعفى که در کتاب الفصول المهمة وجود دارد367 از جمله شواهدى است که این احتمال را تقویت مى کند.
ب) از مستبصرین و گرایش یافتگان به مکتب اهل بیت(علیهم السلام) است.
این احتمال که ابن صباغ با مطالعه منابع شیعى به تشیع گرایش یافته باشد منتفى نیست. نگرش وى درباره امامت ائمه(علیهم السلام) و فضایل بلندى که براى آنان ذکر مى کند این احتمال را تقویت مى کند، در این صورت در مواردى که ابهام گویى کرده یا مطابق عامه سخن گفته است، حمل بر تقیّه مى شود
مقصود از اهل بیت(علیهم السلام) از منظر ابن صباغ
ابن صباغ اهل بیت(علیهم السلام) را منحصر در پنج تن آل عبا مى داند و مى نویسد:
«اهل بیت بنابر آنچه مفسران در تفسیر آیه مباهله ذکر کرده اند و آنچه از ام سلمه نقل شده عبارتند از: پیامبر(صلى الله علیه وآله)، على و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام)»
وى پس از توضیح جریان مباهله به شأن نزول آیه تطهیر مى پردازد و مى نویسد:
واحدى; در کتاب اسباب النزول خود از ام سلمه چنین نقل مى کند: روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در خانه من بود، فاطمه(علیها السلام) با دیگ حلوایى بر حضرت وارد شد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: همسرت و فرزندانت را نزد من دعوت کن، پس على و حسن و حسین وارد شدند; نشستند و مشغول خوردن غذا شدند پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حالى که روى چوبى نشسته بود زیر پایش یک عباى خیبرى بود. من (ام سلمه) در حجره نزدیک آنان بودم پیامبر(صلى الله علیه وآله) عبا را برداشت و روى سر آنان انداخت، و فرمود: «اللهم (هؤلاء) اهل بیتى و خاصتى فاذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیراً»
پس خداوند متعال آیه شریفه «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»368 را نازل کرد. ترمذى در صحیح خود ذکر کرده است که پیامبر(صلى الله علیه وآله)بعد از نزول این آیه، تا شش ماه هر وقت براى نماز خارج مى شد به درِ خانه فاطمه(علیها السلام)مى رفت و مى گفت: «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» و برخى از شعرا در این باره چنین سروده اند:
انّ النبى محمد و وصیه *** و ابنیه و ابنته البتول الطاهرة
اهل العبا فاننى بولائهم *** ارجو السلامة و النجاة فى الاخرة.369
فضائل اهل بیت(علیهم السلام)
ابن صباغ بیان فضائل اهل بیت(علیهم السلام) را با روایتى از رافع غلام ابوذر آغاز مى کند و مى نویسد:
رافع غلام ابوذر مى گوید: ابوذر بر دوش عتبه قرار گرفت و حلقه در کعبه را چسبید و به در تکیه داد و گفت: اى مردم! کسى که مرا مى شناسد که مى شناسد، کسى که نمى شناسد من ابوذر هستم، شنیدم از پیامبر که مى فرمود: «مثل اهل بیتى مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها زج فى النار» همچنین شنیدم که پیامبر مى فرمود: «اجعلوا آل بیتى منکم مکان الرأس من الجسد و مکان العینین من الرأس فان الجسد لا یهتدى الا بالرأس و لا یهتدى الرأس الا بالعینین».370
در کتاب الفردوس از عبدالله بن عمر از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند که فرمود: اول من اشفع له یوم القیامة عن امتى اهل بیتى ثم الاقرب فالا قرب و از ابن مسعود نقل مى کند که آن حضرت فرمود: حب ال محمد یوماً واحداً خیر من عبادة سنة و من مات علیه دخل الجنة و قال اربعة انالهم شفیع یوم القیامة. المکرم لذریتى و القاضى حوائجهم و الساعى لهم فى امورهم عند ما اضطروا الیه و المحب لهم بقلبه و لسانه.
و از امام باقر(علیه السلام) نقل مى کند که پیامبر اسلام فرمود: من اراد التوسل الىّ و ان یکون له عندى یداشفع بها یوم القیامة فلیل اهل بیتى و یدخل السرور علیهم.
از عبدالله بن عباس نقل مى کند که مى گفت: با دو گوشم از رسول خدا شنیدم و اگر دروغ بگویم هر دو کر باد! که فرمود: «انا شجرة و فاطمة حملها و على لقاحها و الحسن و الحسین ثمارها و محبونا اهل البیت و رقها و کلنا فى الجنة حقاً حقاً».
و از زید بن ارقم نقل مى کنند که: لعلى و فاطمة و الحسن و الحسین، انا حرب لمن حاربهم و سلم لمن سالمکم...
و از امام ابوالحسین البغوى نقل مى کند، در تفسیرِ خرد از ابن عباس نقل کرده است که: وقتى آیه: قل لااسئلکم علیه...نازل شد...لما نزل قوله تعالى قل لا اسئلکم علیه اجراً الا المودة فى القربى قالوا یا رسول الله من هولاء الذین امرنا الله بمودتهم قال على و فاطمة و ابناهما...371».
ابن صباغ اهل بیت(علیهم السلام) را عالمانى مى داند که علمشان از ناحیه خداوند متعال است و متوقف بر درس و بحث نیست و کسى را توان رسیدن به مقام شامخ علمى آنان نیست.
وى در این باره مى نویسد:
علوم اهل بیت به درس و بحث و تکرار بستگى ندارد، و چنین نیست که علم آنان روز بعد نسبت به روز قبل بیشتر باشد، زیرا آنان در اسرار خود، مخاطب (خداوند سبحان) قرار گرفتند و در جان خود محدّث واقع شدند372، آسمان بلندِ معارف و دانش آنان فوق ادراک و حس است و کسى که در صدد پوشانیدن آن باشد همانند کسى است که مى خواهد خورشید را بپوشاند، التبه لازمه چنین عملى این است که در نفس ثابت باشد، آنان عالم غیب را در همین عالم شهود مى دیدند، و در خلوت هاى عبادتشان بر حقایق معارف دست مى یافتند و در اوقات ذکرشان، ستارگان افکارشان به آنچه که به وسیله آن به قلّه شرف و بزرگى رهنمون مى شدند نجوا مى کرد. آنان به خاطر آگاهى درست به بارگاه قدس ربوبى دست یافتند و به آخرین مرحله سؤال و اراده رسیدند پس همانطور که در دلهاى اولیاء و محبانشان است، معارف آنان در زمان پیرى بیش از زمان ولادت نیست... از آنان چیزى سؤال نشد که در پاسخ آن بمانند.»373
امامت ائمه(علیهم السلام) از منظر ابن صباغ مالکى
ابن صباغ درباره امامت ائمه(علیهم السلام) به نحوى سخن گفته است که اگر کسى از مذهب او آگاه نباشد و تنها کتاب الفصول المهمة او را مطالعه کند، به تشیع وى حکم مى کند.
او کتابش را با این جملات آغاز کرده است: «الحمد لله الذى جعل من صلاح هذه الامة نصب الامام العادل و اعلى ذکر من اختاره لولایتها...و بعد: فعنّ لى ان اذکر فى هذا الکتاب فصولا مهمة فى معرفة الائمة، اعنى الائمة الاثنى عشر الذین اوّلهم امیرالمؤمنین على المرتضى، و آخرهم المهدى المنتظر...و لن یعرف شرفه الا من وقف علیه فعرفه من عرفه و عقدت لکل امام منهم فصلا، یشتمل کل فصل على ثلاثة فصول»374.
ابن صباغ در آغاز هر فصل، از امامت ائمه(علیهم السلام)، مدت امامت هر امام و اینکه چندمین امام به شمار مى رود یاد مى کند مثلا، درباره على(علیه السلام) مى نویسد: «امیرالمؤمنین على بن ابى طالب کرّم اللّه وجهه هو الامام الاول...»375 و در زندگى امام حسن عسکرى مى نویسد: «فالا یشکّ فى امامته احد و لا یمترى...سید اهل عصره و امام اهل دهره اقواله سدیدة و افعاله حمیدة و اذا کانت افاضل زمانه قصیدة فهو بیت القصیدة...»376: احدى در امامت او تردید به خود راه نمى دهد.. او سرور اهل زمانش بود و امام روزگارش، گفتارش محکم و متقن و کردارش پسندیده و نیکو، اگر دانشمندان زمان او را قصیده اى فرض کنیم، او شاه بیتِ آن قصیده خواهد بود.
وى جریان غدیر خم و ولایت على(علیه السلام) را از منابع متعدد و مورد اعتماد اهل سنت و راویان گوناگون نقل کرده است آخرین روایتى که در این زمینه از کتاب الموجز نقل کرده از حذیفة بن أسید الغفارى است، او جریان غدیر را چنین گزارش کرده است: «پیامبر در بازگشت از حجة الوداع در منطقه جحفه و در روز غدیر خم نماز ظهر را اقامه کرد. بعد از نماز فرمود: اى مردم! خداى لطیف و خبیر مرا خبر داد که پیامبرى عمر نکرد مگر به اندازه نصف عمر پیامبر قبلى، و من گمان مى کنم به زودى دعوت شوم و اجابت نمایم و همانا من مسئولم و شما نیز مسئولید، آیا من پیام حق را به شما ابلاغ کرده ام؟ نظر شما در این باره چیست؟ آنها گفتند: به تحقیق تو ابلاغ رسالت نمودى و در این راه کوشش کردى و خیر خواهى نمودى، خدا پاداش خیر به تو عنایت فرماید. پیامبر فرمود: آیا گواهى مى دهید که خدایى جز خداى یگانه نیست و اینکه محمد بنده او و فرستاده اوست و اینکه بهشت و جهنم و برانگیخته شدن پس از مرگ حق است؟! گفتند: گواهى مى دهیم. آن گاه رسول خدا فرمود: «ایها الناس اَلا تسمعون؟ اَلا فان اللّه مولاى و انا اولى بکم من انفسکم اَلا و من کنت مولاه فعلىٌ مولاه و اخذ بید علىٍّ فرفعها حتى نظر القوم ثم قال اللهم وال من والاه و عاد من عاداه،»: اى مردم! آیا نمى شنوید؟ آگاه باشید همانا خدا، مولاى من است و من نسبت به شما از خودتان اولى هستم. آگاه باشید هر کس من مولاى اویم على مولاى اوست. و دست على را گرفت و بالا برد تا مردم او را ببینند. سپس فرمود: خدایا دوست بدار کسى را که او را دوست دارد و دشمن بدار کسى را که با او دشمنى نماید.»377
ابن صباغ درباره ولایت على(علیه السلام) به شأن نزول آیه سَأَلَ سائِلٌ بِعَذاب واقِع378 مى پردازد و حکایتى را نقل مى کند که جالب توجه است او مى نویسد: امام ابو اسحاق الثعلبى در تفسیرش379 نقل مى کند که از سفیان بن عینیه درباره شأن نزول آیه سَأَلَ سائِلٌ بِعَذاب واقِع سؤال شد، او به سؤال کننده گفت: مسئله اى را پرسیدى که قبل از تو هیچ کس از من سؤال نکرده است، پدرم از جعفر بن محمد و او از اجدادش نقل مى کند وقتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به غدیر خم رسید مردم را فراخواند و آنها اطراف حضرت اجتماع کردند پس دست على را گرفت و فرمود: «من کنت مولاه فعلى مولاه» این قضیه در همه جا پخش شد و به حارث بن النعمان الفهرى رسید، او با شترش نزد پیامبر آمد و شتر را خواباند و پیاده شد و گفت: اى محمد! از طرف خدا دستور دادى که خدا یکى است و تو فرستاده او هستى، قبول کردیم. امر کردى که پنج وقت نماز بخوانیم پذیرفتیم. امر کردى زکات پرداخت کنیم، قبول کردیم. دستور دادى روزه بگیریم، قبول کردیم. و امر به حجّ کردى پذیرفتیم. به اینها راضى نشدى تا اینکه پسر عمویت را بر ما برترى دادى و گفتى: «من کنت مولاه فعلىٌ مولاه» آیا این امر توست یا خداى بزرگ؟ پیامبر فرمود: سوگند به کسى که خدایى جز او نیست، این امر از طرف خداست. پس حارث بن نعمان رو گرداند و به طرف مرکبش، حرکت کرد در حالى که مى گفت خدایا! اگر آنچه محمّد مى گوید حق است از آسمان بر ما سنگ بفرست و یا عذاب دردناکى نازل نما. پس هنوز به مرکبش نرسیده بود که خداى متعال از آسمان سنگى بر سر او فرود آورد. و از پشتش خارج گردید و کشته شد پس خداى عزوجل آیه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذاب واقِع» را نازل کرد.380
نگاهى گذرا به مطالب الفصول المهمة
فصل نخست الفصول المهمة فى معرفة الائمة(علیهم السلام) که تقریباً نصف کتاب را تشکیل مى دهد، مربوط به زندگى امیرمؤمنان على(علیه السلام) است. ابن صباغ سخن خود را درباره آن حضرت چنین شروع کرده است: «هو الامام الاوّل...وُلد بمکة المشرفة بداخل البیت الحرام فى یوم الجمعة الثالث عشر من شهر الله الاصم رجب الفرد سنة ثلاثین من عام الفیل381... و لم یولد فى البیت الحرام قبله احد سواه و هى فضیلة خصه الله تعالى بها اجلالا له و اعلاه و اظهاراً لتکرمته.382
ابن صباغ پس از نقل جریان تولد حضرت، به جایگاه بلند فاطمه بنت اسد مادر على(علیه السلام)اشاره مى کند و مى نویسد: او از سابقین در ایمان383 و به منزله مادر پیامبر بود. از این رو، وقتى از دنیا رفت حضرت پیراهنش را کفن وى نمود. و داخل قبر او خوابید. و گفت: الله الذى یحیى و یمیت و هو حىٌّ لا یموت، اللهم اغفر لامى فاطمة بنت اسد و لقنها حجتها و وسع علیها مدخلها، بحق نبیک محمد و الانبیاء الذین من قبلى فانک ارحم الراحمین.»384
و سپس به جریان قحطى و گرفتارى مردم مکه و انتقال على(علیه السلام) به خانه پیامبر(صلى الله علیه وآله)اشاره مى کند و مى نویسد:
«على از کودکى با پیامبر بود و از مردان، اولین کسى بود که به وى ایمان آورد و پیامبر او را تربیت کرد و به اخلاق پسندیده و فقه راهنمایى نمود».
سپس، ابن صباغ به منزلت علمى على(علیه السلام) مى پردازد و مواردى از مسائل پیچیده فقهى که به وسیله آن حضرت حلّ شده است، اشاره مى کند و سخن عمر را از سعید بن مسیّب نقل مى کند که گفت: «اللهم لا تبقنى لمعضلة لیس فیها ابوالحسن، و قال مرّة لولا على لهلک عمر»385
و در بخش هاى بعدى به محبوبیت على(علیه السلام) نزد خداى سبحان و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و برادرى پیامبر(صلى الله علیه وآله) با على(علیه السلام)اشاره مى کند و به مواردى از شجاعت على(علیه السلام) در جنگ هاى صدر اسلام و جنگ با معاویه و اصحاب جمل و نهروان اشاره مى کند و حوادث دوران حکومت على(علیه السلام) را با تفصیل بیشترى مورد نقد و بررسى قرار مى دهد.
ابن صباغ مخالفان على(علیه السلام) را طغیانگرانى مى داند که به ناحق بر حکومت او خروج کردند. و درباره خوارج پیشگویى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را نقل مى کند که فرمود: «یخرج من هذه الامة قوم تحقرون صلاتکم مع صلاتهم و یقرأون القرآن و لا یجاوز حناجرهم یمرقون من الدین مروق السهم من الرمیّة.»386
و در بخش بعدى جملاتى از على(علیه السلام) که از نظر او زیبا و برجسته بوده نقل کرده است، از جمله روایتى است که درباره شیعیان مخلص از ارشاد شیخ مفید نقل مى کند که متن روایت این است: «انّه (على(علیه السلام)) خرج ذات لیلة من المسجد وکانت قمراء فأمّ الجبانة و لحقه جماعة یقفون اثره، فوقف ثم قال: من انتم؟ قالوا: نحن شیعتک یا امیرالمؤمنین فتفرس فى وجوههم ثم قال: فمالى لا ارى علیکم سیماء الشیعة؟ قالوا: و ما سیماء الشیعة یا امیرالمؤمنین؟ قال: صفر الوجوه من السّهر، حدب الظهور من القیام، عمش العیون من البکاء، خمص البطون من الصیام، ذبل الشفاه من الدعاء، و علیهم غبرة الخاشعین.387
همچنین در این بخش اشعارى را آورده است که ما به عنوان تبرّک یکى از آنها را نقل مى کنیم: عن جابر بن عبدالله الانصارى قال: دخلت على علىٍّ فى بعض علامة و قد نقه فلمّا نظر الىّ قال: یا جابر مَنْ کثرتْ نعمُ الله علیه کثرت حوائج الناس الیه، فان قام بما امر الله تعالى عرضها للدوام و البقاء، و ان لم یعمل فیها بما امر الله تعالى عرضها للزوال و الفناء، ثم انشاء یقول:
ما احسن الدنیا و اقبالها *** اذا اطاع الله من ناله
من لم یواس الناس من فضله *** عرض للادبار اقباله
فاحذر زوال الفضل یا جابر *** واعط من الدنیا لمن ساله
فان ذا العرش جزیل العطا *** یضعف بالجنة امثاله
و قال: یا جابر حوائج الناس الیکم من نعم الله علیکم، فلا تملوا النعم فیحلّ بکم النقم، فاعلموا ان خیر المال ما اکتسب حمداً او اعقب اجراً، ثم انشأیقول:
لا تخضعن لمخلوق على طمع *** فان ذلک وهن منک فى الدین
و اسأل الهک مما فى خزائنه *** فانما هى بین الکاف و النون
اما ترى کل من ترجوا و تامله *** من البریّة مسکین ابن مسکین
ما احسن الجود فى الدنیا و اجمله *** و اقبح البخل فیمن صیغ من طین388
ابن صباغ در فصلى مستقل اخبار و احادیث جالبى که در فضائل و مناقب على(علیه السلام) نقل شد. مطرح مى کند.
در آغاز این فصل پانزده منقبت بزرگ که در صحیحین براى على(علیه السلام) ذکر شده آورده است و سپس مى نویسد: به خاطر همین فضائل بود که پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «من اراد ان ینظر الى ادم فى علمه، و الى نوح فى تقواه و الى ابراهیم فى حلمه، و الى موسى فى هیبته، و الى عیسى فى عبادته، فلینظر الى على بن ابى طالب(علیه السلام)»389
همچنین از پیامبر اکرم نقل مى کند که فرمود: «ان اللّه تبارک و تعالى اوحى الىّ فى علىّ ثلاثة اشیاء لیلة اسرى بانّه سیّد المؤمنین، و امام المتقین، و قائد العزّ المحجّلین»390 همچنین در بخش هاى بعدى به صفات ظاهرى و باطنى على(علیه السلام)، کنیه ها و لقب هاى او، مدت خلافت و نحوه شهادت و تعداد فرزندان حضرت مى پردازد.
پایان بخش فصل نخست الفصول المهمة مطالب کوتاهى در مناقب و فضائل فاطمه زهرا(علیها السلام) مى باشد که ابن صباغ پس از بیان فضائل على(علیه السلام) براى اثبات شرافت نسبى ائمه(علیهم السلام) فضائل ام الائمه(علیها السلام) را نیز مورد توجه قرار داده است.
مؤلف در فصل دوم کتاب خود به مناقب و بیوگرافى بقیه ائمه(علیهم السلام) پرداخته است. وى درباره هر یک از ائمه موضوع هاى ذیل را به اختصار مورد بحث قرار مى دهد:
ولادت، نسب، لقب ها و کنیه ها، احادیثى که از پیامبر درباره او نقل شده، علم و دانش، عبادت و زهد، جود و کرم، جملاتى از فرمایشات امام، حوادث مهمى که در عصر هر امام رخ داده است، تعداد فرزندان و مدت امامت و نحوه رحلت و یا شهادت.
از آنجا که عمده مباحث این فصول منطبق با منابع شیعى است از ذکر آنها خوددارى مى کنیم و صرفاً به مطالبى که ابن صباغ به عنوان یک مالکى مذهب درباره قیام عاشورا391 و حضرت مهدى(عجل الله تعالى فرجه) مطرح کرده و جالب توجه است اشاره مى کنیم.
البته مؤلف در مواردى به اخبار و مآخذ عامّه تمسک جسته، از این رو، مطالب نادرستى درباره ائمه(علیهم السلام) ابراز کرده است که در مباحث بعدى تحت عنوان نقاط ضعفِ کتاب مذکور خواهد آمد.
نهضت عاشورا از منظر ابن صباغ مالکى
ابن صباغ افزون بر نقل مناقب و فضایل امام حسین(علیه السلام)، مسائل مربوط به نهضت حسینى را از آغاز تا فرجام نقل کرده است. و در پایان، اسامى تعدادى از شهداى کربلا را آورده است. از مجموع مطالبى که ابن صباغ درباره قیام حسینى نوشته است به دست مى آید که او معتقد است، قیام حضرت قیامى بر حق بوده است که به وسیله عده اى دنیا طلب و فاسد سرکوب شده است.
وى قاتلان امام حسین(علیه السلام) را سزاوار لعن و نفرین مى داند و هر کدام از آنان را که نام مى برد جمله لعنه الله علیه را بعد از نام او مى آورد.
ابن صباغ گرچه قیام حضرت را بر حق و قاتلان او را سزاوار عذاب مى داند; اما اخبارى که درباره ورود اسیران به شام و برخورد یزید با آنان نقل مى کند، انسجام ندارد. او به نحوى مى خواهد بى اطلاعى یزید بن معاویه از ماجراى کشته شدن امام حسین(علیه السلام) و راضى نبودن وى را به چنین کارى اثبات کند.
البته تهافت این بخش از مطالب کتاب با توجه به مباحث دیگرى که درباره قیام حسینى دارد، این گونه قابل توجیه است که، وى در منطقه اى زندگى مى کرده که اکثرشان از عامه بوده و یزید را از خلفاى مسلمانان مى شمردند از این رو، براى حفظ جان خود چنین موضع گرفته است.
ابن صباغ، پس از ذکر جریان ولادت امام حسین(علیه السلام) و نَسب او، به روایاتى مى پردازد که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره فضائل و مناقب حضرت نقل شده است از جمله آنها، روایتى است که از صحیح ترمذى و بخارى نقل مى کند که نص آن چنین است: «سأله ـ ابن عمرـ رجل عن المحرم یقتل الذباب ققال: یا اهل العراق تسألون عن قتل الذباب و قد قتلتم الحسین ابن رسول الله(صلى الله علیه وآله)و ذکر الحدیث و فى آخره: هما الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة»392.
مؤلف به شجاعت امام حسین(علیه السلام) اشاره مى کند و مى نویسد: «وقتى حسین عازم عراق شد و نزدیک کوفه رسید عبیدالله بن زیاد لعنة الله علیه، سپاه فراوانى براى جنگ با او فراهم نمود. سواره نظام و پیاده نظام آنها، حدود بیست هزار نفر بودند. آنان حسین بن على(علیه السلام) را محاصره کردند و از او خواستند، به دستور ابن زیاد و بیعت با یزید گردن نهد وگر نه براى جنگى که رگ حیات آدمیان را قطع مى کند آماده شود.
پس او از روح بلند و ذلت ناپذیر جدش و پدرش پیروى نمود و تن به ذلت و خوارى نداد. جوانمردى هاشمى او را فرا خواند و او لبیک گفت و جنگ با فرومایگان و صبر بر مشکلات را برگزید.
اکثر کسانى که به جنگ حسین(علیه السلام) آمده بودند، افرادى بودند که به وى نامه نوشته و از او براى آمدن به کوفه دعوت کرده بودند; اما وقتى بر آنان وارد شد خلف وعده کردند و به اموال پست دنیا گرایش یافتند و با او و اطرافیانش که حدود هفتاد و چند نفر بودند به جنگ پرداختند ولى حسین(علیه السلام) استوارتر از کوه ها در مقابل آنان ایستاد و در برابر قهرمانان و جنگ جویان آنان ذرّه اى اضطراب به خود راه نداد.»393
بیشتر مطالب این بخش و بخش بعدى که درباره جود و کرم امام حسین(علیه السلام) مى باشد، از کتاب مطالب السؤول فى مناقب آل رسول(صلى الله علیه وآله) تألیف محمد بن طلحه شافعى نقل شده است.
ابن صباغ جریان قیام امام حسین(علیه السلام) را از مرگ معاویه و درخواست ولید بن عتبة بن ابى سفیان براى بیعت با یزید آغاز کرده و به هجرت ابا عبدالله(علیه السلام) از مدینه به طرف مکّه اشاره مى کند و مى نویسد:
«وقتى حسین از مدینه خارج شد با عبدالله بن مطیع برخورد کرد او از امام سؤال کرد، عازم کجا هستید؟ فرمود: فعلا عازم مکّه هستم، اما بعد از آن از خدا طلب خیر خواهم نمود او گفت: خدا براى تو خیر مقدّر نماید و ما را فداى تو کند. پس وقتى به مکّه وارد شدى بپرهیز از اینکه نزدیک کوفه شوى آنجا شهر بدى است در آنجا پدرت کشته شد و برادرت خوار گردید، و از حرم خارج نشو، تو سیّد و سرور عرب هستى، احدى از اهل حجاز با تو برابر نیست... سوگند به خدا! اگر تو کشته شوى ما به بردگى گرفته خواهیم شد.»394
سپس ابن صباغ به جایگاه و منزلت اجتماعى امام حسین(علیه السلام) نزد مسلمانان اشاره مى کند و مى نویسد: «وقتى حسین به مکّه وارد شد، اهل مکّه، مجاورین و حجاجى که از سایر کشورهاى اسلامى به مکّه آمده بودند هر روز دور حضرت جمع مى شدند و این مسئله براى عبدالله بن زبیر سخت گران بود، زیرا با بودن حسین بن على کسى به او توجهى نداشت. در همین ایام که حسین در مکّه بود خبر عدم بیعت او با یزید به کوفه رسید و آنان نامه هاى فراوانى به حسین نوشتند و از وى درخواست کردند به کوفه برود و رهبرى ایشان را بپذیرد متن یکى از نامه ها چنین است:
بسم الله الرحمن الرحیم
«للحسین بن على امیرالمؤمنین من شیعته و شیعه ابیه على(علیه السلام) اما بعد، فان الناس ینتظرونک لا رأى لهم فى غیرک، فالعجل العجل یا ابن رسول الله تعالى ان یجمعنا بک على الحق و یؤید بک المسلمین و الاسلام بعد اجزل السلام و اتمة علیک و رحمة الله و برکاته395».
ابن صباغ همچنین پاسخ امام حسین(علیه السلام) به مردم کوفه و فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه و شهادت او به وسیله ابن زیاد مى پردازد و دلیل آمدن حضرت به کربلا و اصل حادثه کربلا را به اختصار ذکر مى کند و درباره شهادت امام حسین(علیه السلام)مى نویسد: «فلما فنى جمیع اصحاب الحسین و قتلوا جمیعهم عن اخرهم اخوته و بنو عمه و بقى وحده بمفرده حمل علیهم حملة منکرة قتل فیها کثیراً من الرجال و الابطال و رجع سالما الى موقعه عند الحریم.
ثم حمل علیهم حملة اخرى و اراد الکرّ راجعاً الى موقعه فحال الشمر بن ذى الجوشن لعنه الله بینه و بین الحریم و المرجع الیهم فى جماعة من ابطالهم و شجعانهم و احدقوا به، ثم جماعة منهم تبادروا الى الحریم و الاطفال یریدون سلبهم فصاح الحسین و یحکم یا شیعة الشیطان کفوا سفهاءکم عن التعرض للنساء و الاطفال فانهم لم یقاتلوا، فقال الشمر لعنه الله علیه: کفّوا عنهم و اقصدوا الرجل بنفسه فلم یزل یقتتل هو وهم الى ان اکثروه و اثخنوه جروحاً فسقط الى الارض من على فرسه فنزلوا و جزّوا رأسه396.
مؤلف پس از بیان شهادت اصحاب حضرت به جریان اسارت خانواده امام حسین(علیه السلام) و همراهان آنان مى پردازد و درباره ورود اسیران به دربارِ یزید، مطالبى اظهار مى کند که با حقایق تاریخى فاصله دارد از این رو در بخش بعدى تحت عنوان نقاط ضعف الفصول المهمة مطرح خواهد شد.
حضرت مهدى (علیه السلام) از منظر ابن صباغ
نگرش ابن صباغ مالکى درباره مهدى موعود همانند دیدگاه شیعه است. او سخن خود را درباره امام زمان(علیه السلام) چنین آغاز مى کند: «قال صاحب الارشاد الشیخ المفید ابوعبدالله محمد بن محمد بن النعمان رحمه الله تعالى، و کان الامام بعد ابى محمد الحسن ابنه محمداً (المسمى باسم رسول الله(صلى الله علیه وآله) المکنّى بکنیته) و لم یخلف ابوه ولداً غیره ظاهراً و لا باطناً و خلفه ابوه غائباً مستتراً بالمدینة و کان سنه عند وفاة ابیه خمس سنین آتاه الله تعالى فیها الحکمة (و فصل الخطاب، و جعله آیة للعالمین) کما آتاها یحیى صبیا و جعله اماماً فى حال الطفولیه کما جعل عیسى بن مریم فى المهد نبیاً و قد سبق النص علیه فى ملة الاسلام من نبى الهدى ثم من جده على بن ابى طالب و من بقیة آبائه اهل الشرف و المراتب»397.
سپس حدیثى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام) درباره حتمى بودن ظهور امام عصر(علیه السلام) ذکر مى کند و مى نویسد:
اینها تنها بخشى از روایاتى است که از پیشوایان مورد اعتماد درباره امام دوازدهم نقل شده است و ما از ذکر بسیارى از آنها صرف نظر کردیم، ولى اصحاب حدیث در کتاب هاى خود همه آنها را جمع آورى کرده اند.
از جمله کسانى که به جمع آورى احادیث، درباره حضرت مهدى(علیه السلام) کوشیده اند ابوعبدالله محمد بن ابراهیم (مشهور به نعمانى) در کتاب الغیبة و حافظ ابونعیم در کتاب اربعین حدیثاً فى امر المهدى(علیه السلام) و ابو عبدالله محمد بن یوسف الکنجى الشافعى در کتاب البیان فى اخبار صاحب الزمان، را مى توان نام بُرد. کنجى شافعى از زرّبن عبدالله نقل کرده است که:
«پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: دنیا از بین نمى رود تا اینکه مردى از اهل بیتم که اسم او اسم من است، عرب را مالک شود و بر آنها مسلط گردد و على(علیه السلام) از پیامبر(علیه السلام) نقل مى کند که فرمود: اگر از دنیا باقى نمانده باشد مگر یک روز، خداوند مردى از اهل بیت مرا بر مى انگیزد تا زمین را پر از عدل و داد نماید همانطور که از جور و ستم پر شده است398».
سپس روایاتى با مضامین احادیث مذکور از صحیح مسلم، سنن ابى داود و ترمذى، مسند احمد بن حنبل و سنن ابن ماجه و اربعین ابونعیم اصفهانى نقل مى کند.
او درباره طولانى شدن غیبت امام زمان(علیه السلام) و امکان طول عمر حضرت تا زنده بودن برخى از شخصیت ها اشاره مى کند و مى نویسد: «انّه لا امتناع فى بقائه بدلیل عیسى بن مریم و الخضر و الیاس من اولیاء الله تعالى، و بقاء الاعور الدجال و ابلیس الملعونین من اعداء الله و هولاء قد ثبت بقاؤهم بالکتاب و السنة، و قد اتفقوا علیه ثم انکروا جواز بقاء المهدى،... اما الدلیل على بقاء ابلیس اللعین فآى الکتاب العزیز و هو قوله تعالى «قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِى إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»399
اما بقاء المهدى فقد جاء فى الکتاب و السنة. اما الکتاب فقد قال سعید بن جبیر فى تفسیر قوله تعالى «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»400 قال: هو المهدى من ولد فاطمه(علیها السلام) و اما من قال فانّه عیسى فلاتنا فى بین القولین اذ هو مساعد للمهدى على ما تقدم و قد قال مقاتل بن سلیمان و من شایعه من المفسرین فى تفسیر قوله تعالى « وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّاعَةِ»401 قال: هو المهدى یکون فى اخر الزمان و بعد خروجه یکون قیام الساعة و أماراتها»402
نقاط ضعف الفصول المهمة فى معرفة الائمة(علیهم السلام)
ابن صباغ با همه ارادت و اخلاصى که به امامان شیعه داشته است; امّا از حقایقى چشم پوشى کرده و در مواردى به خاطر اعتماد به منابع اهل سنت، دچار خطا شده است.
البته این اشکال ها و نقاط ضعف به حدى نیست که کتاب پر ارج الفصول المهمة را از اعتبار بیاندازد و مطالب آن را زیر سؤال ببرد چه اینکه کمتر کتابى مى توان یافت که خالى از هرگونه ضعف و کاستى باشد.
در این جا براى آگاهى از نقاط ضعف کتاب مذکور به اختصار آنها را بررسى مى کنیم:
الف) چشم پوشى از حقایق: مؤلف الفصول المهمة به عنوان مورخى برجسته در چند موضوع حسّاس و کلیدى که شایسته اظهار نظر و بررسى بوده است، بدون هیچ گونه اظهار نظرى از آن عبور کرده است. از جمله این موضوع ها، حوادثِ پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و مهجوریت على(علیه السلام) است. وى گرچه بخوبى نقش على(علیه السلام) در عصر رسالت را مطرح مى کند; اما ناگهان وارد دوران حکومت حضرت مى شود و از غیبت بیست و پنج ساله على(علیه السلام) و مهجوریت او و ظلم هایى که بر او شده سخنى نمى گوید.
نمونه دیگر; زندگى حضرت زهرا(علیها السلام) است. ابن صباغ حوادثى که پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) رخ داد و نیز واکنشى که حضرت فاطمه(علیها السلام) به عنوان یگانه فرزند پیامبر(صلى الله علیه وآله) از خود نشان داد را ذکر نکرده صرفاً به بیان چند فضیلت براى فاطمه(علیها السلام)بسنده مى کند.
مورد دیگر، جریان لشکر کشى معاویه به عراق و شیطنت هاى وى در ماجراى تحمیل صلح به امام حسن(علیه السلام) است که ابن صباغ به ذکر مطالب کوتاهى در این زمینه اکتفا مى کند. وى گر چه شهادت امام(علیه السلام) به وسیله معاویه را تأیید مى کند; اما به حوادثى که عایشه در کنار قبر پیامبر(صلى الله علیه وآله) به وجود آورد و سبب هتک حرمت جنازه سبط اکبرِ پیامبر(علیه السلام)شد نمى پردازد.
ب) نقل اخبار نادرست: ابن صباغ به خاطر اعتمادش به منابع اهل سنت در مواردى مطالبى را نقل کرده است که بر خلاف واقعیت هاى تاریخى است و منابع شیعى آنها را تأیید نمى کنند; ضمن یاد آورى این موارد، به نقد اجمالى آنها نیز مى پردازیم.
1. ازدواج عمر با ام کلثوم دختر امیرمؤمنان(علیه السلام)
ابن صباغ بر اساس منابع اهل سنت درباره ازدواج عمر با ام کلثوم مى نویسد:
«از عمر بن خطاب روایت شده که، وى پس از حمد و ثناى خداى تعالى گفت: وقتى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) این جمله را شنیدم که فرمود: هر سبب و نسبى در روز قیامت قطع مى شود مگر سبب و نسب من، دوست داشتم بین من و او نسبتى برقرار شود، به همین جهت از على(علیه السلام) دخترش ام کلثوم را که فرزند فاطمه(علیها السلام) دختر رسول خدا بود خواستگارى نمودم و او ام کلثوم را به عقد من درآورد»403.
نقد: به نظر مى رسد ابن صباغ بدون توجه به منابع تاریخى و روایى شیعه، این قضیه را صرفاً بر اساس برخى از منابع اهل سنت نقل کرده است. در صورتى که مسئله ازدواج عمر با ام کلثوم شدیداً مورد اختلاف است مورّخان و محدّثان، اخبار گوناگونى درباره آن گزارش کرده اند و کتاب هاى مستقلى در این زمینه گردآورى شده است.404 این آرا و نظریات را مى توان در سه نظریه خلاصه کرد:
1. کسانى که به نحوى ازدواج عمر با ام کلثوم را پذیرفته اند;
2. کسانى که چنین امرى را منکرند;
3. افرادى که به تفصیل قائل شده اند.
کسانى که تحقق ازدواج را گزارش کرده اند به دو گروه تقسیم مى شوند، عده اى مانند: مرحوم کلینى و طبرسى صاحب إعلام الورى مى گویند: عمر از ام کلثوم خواستگارى کرد و على با درخواست وى مخالفت نمود; اما عمر با استفاده از قدرت و تهدیدهاى گوناگون، پس از کشمکش هاى فراوان، با وساطت عباس بن عبدالمطلب موفق شد با ام کلثوم ازدواج کند.405
برخى دیگر که عمدتاً علماى اهل سنت از این دسته اند مى گویند: ازدواج بدون مشکل و با رضایت على(علیه السلام) و دخترش واقع شد.406
نفى کنندگان نیز به چند دسته تقسیم مى شوند، در این باره شیخ مفید(ره) مى نویسد:
«اساساً این خبر (ازدواج عمر با ام کلثوم) دروغ است زیرا راوى آن زبیر بن بکار است که از عوامل بنى عباس یا بنى امیه بوده و مورد اعتماد نیست»407.
قطب الدین راوندى مى نویسد:
وقتى على(علیه السلام) مجبور شد دخترش را به عقد عمر در آورد یک جنیّه یهودى را به شکل ام کلثوم درآورد و نزد عمر فرستاد408. و مؤلف تاریخ قم، از فضل بن شاذان نقل کرده است که عمر با ام کلثوم، دختر حرول خزاعى، ازدواج کرده بود. و مردم او را با ام کلثوم دختر على(علیه السلام)اشتباه گرفته اند409.
گروه سوم، کسانى هستند که مى گویند، گر چه ازدواج عمر با ام کلثوم صورت گرفت; اما به خاطر پایین بودن سن ام کلثوم مجامعتى انجام نشد و اساساً عمر دنبال این امر نبود بلکه صرفاً مى خواست نسبتى با پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیدا کند و این با عقد ام کلثوم محقق شد.410
2. عتاب امام حسن مجتبى(علیه السلام) به امیرمؤمنان(علیه السلام)
ابن صباغ همانند برخى از منابع اهل سنت درباره انتقادهاى امام حسن(علیه السلام) به پدرش امیرمؤمنان(علیه السلام) مطالبى نقل کرده است که عقلا و نقلا داراى اشکال است. وى به نقل از شهاب بن طارق مى نویسد:
در حالى که على سپاهى را براى مقابله با طلحه و زبیر به سمت عراق حرکت داده بود در ربذه خدمتش رسیدم وقت نماز بود نماز اقامه شد و بعد از نماز فرزندش حسن برخاست و در مقابل او نشست و گریه کرد و گفت: «یا ابت امرتک بامر فعصیتنى ثم امرتک و ها انت غداً بمصبغة من الارض و لا ناصر لک. فقال له على(علیه السلام)ما عندک انک لا تزال تحنّ حنین الجاریة، ما الذى امرتنى فزعمت انى عصیتک فیه، قال: امرتک حین احاط الناس بعثمان ان تعزل ناحیة فان الناس ان قتلوه طلبوک حیث کنت فبا یعوک فلم تفعل... ثم جاءک طلحة و الزبیر فامرتک ان لا تتبعهما و تدعهما فان اجتمعت الیک الامة قبلت ذلک منهما...»411
نقد: نخست اینکه: این گونه عتاب و خطاب از سوى حسن بن على(علیه السلام) نسبت به امام و پیشوایى معصوم که پیروى از او بدون چون و چرا بر همگان واجب و لازم بوده است، عقلا پذیرفتنى نیست و با اعتقادهاى شیعه سازگارى ندارد.
دوم آنکه: این جریان را از دیگر منابعِ شیعه و سنى با همین سند گزارش کرده اند; اما عبارت امرتک بامر فعصیتنى ندارد; بلکه به عنوان درخواست امام حسن مجتبى(علیه السلام) و پیشنهاد وى به امیرمؤمنان(علیه السلام) مطرح شده است412 بنابراین، این دو گروه از اخبار با یکدیگر تعارض دارند و آنچه ابن صباغ به پیروى از برخى از مورخان نقل کرده است مرجوح است زیرا افزون بر دلیل عقلى، این روایت به وسیله ابن عباس نیز نقل شده است که مطابق نقل منابع شیعى است.413
3. سال ولادت حضرت زهرا(علیها السلام)
ابن صباغ ولادت فاطمه(علیها السلام)، دختر پیامبر را پنج سال قبل از بعثت و ازدواجش با على(علیه السلام)را سال دوم هجرى و نیز شهادت وى را در سن 28 سالگى، چند ماه پس از رحلت پیامبر مى داند.414
نقد: این مطلب با آنچه از ائمه(علیهم السلام) روایت شده است و یا منابع تاریخى شیعه نقل کرده اند، سازگار نیست. مشهور نزد شیعه آنست که، ولادت فاطمه(علیها السلام) دختر پیامبر پنج سال پس از بعثت بوده است، یعنى سالى که نخستین گروه مسلمانان به حبشه مهاجرت کردند، و در سن 9 سالگى با على(علیه السلام) ازدواج کرد و در هجده سالگى به شهادت رسید.415
استاد سید جعفر مرتضى عاملى، در این باره مى نویسد: «علاوه بر این (فرمایشات ائمه(علیهم السلام))، مى توان به روایات زیر استدلال کرد یا این عقیده را به کمک آن تأیید کرد:
1. روایات فراوانى از شمارى از صحابه مثل: عایشه، عمر و سعید بن مالک، ابن عباس و دیگران نقل شده است که مى گویند: نطفه فاطمه از میوه بهشتى بسته شده که پیامبر در معراج تناول فرمود. ما اثبات کرده ایم که معراج پیامبر در اوایل بعثت بوده است.
2. مورخان گفته اند که همه فرزندان خدیجه پس از بعثت به دنیا آمدندو فاطمه کوچک ترینِ آنها بود.
3. نسأیى روایت کرده که وقتى ابوبکر و عمر از فاطمه خواستگارى کردند پیامبر آنان را با این عذر که فاطمه کوچک است رد کرد. اگر این گفته که فاطمه پنج سال پیش از بعثت به دنیا آمده صحیح باشد در این صورت باید عُمر او به هنگام خواستگارى، که به اتفاق همه مورخان پس از هجرت بوده، حدود هجده یا نوزده سال باشد. در حالى که به چنین فردى کوچک گفته نمى شود.
4. روایت شده که وقتى خدیجه(علیها السلام) به فاطمه(علیها السلام) را آبستن شد زنان قریش او را طرد کردند. در آن روزها فاطمه در شکم مادر با او سخن مى گفت و او را به صبر دعوت مى کرد. مسئله طرد خدیجه با جایگاهى که وى نزد قریش داشت، قبل از بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) جهتى ندارد، از این رو این قضیه مربوط به بعد از بعثت بوده و از مبارزه قریش با پیامبر نشئت گرفته است.
5. روایات فراوانى که علت نام گذارى او را به فاطمه و دیگر نام ها بیان مى کند: این روایات اشاره و دلالت دارد که این نام گذارى از آسمان و به فرمان خداوند متعال بوده است.416
4. مهریه حضرت زهرا(علیها السلام)
ابن صباغ بر اساس برخى از منابع شیعه و سنى، مهریه حضرت زهرا(علیها السلام) را چهار صد مثقال نقره مى داند و مى نویسد:
«قال رسول الله(صلى الله علیه وآله): ان الله تعالى امرنى ان ازوّج فاطمة من على و اشهدکم انى زوّجت فاطمة من على على اربعمائة مثقال فضة...»417
نقد: نخست اینکه: باید توجه داشت که مسئله مهر فاطمه و مقدار آن، مورد اختلاف منابع تاریخى است نقل یکى از آنها و صرف نظر کردن از بقیه درست نیست.
دوم آنکه: آنچه مورد تأیید اهل بیت(علیهم السلام) مى باشد و بسیارى از منابع تاریخى آن را نقل کرده اند این است که، مقدار مهر فاطمه پانصد درهم (= پنجاه دینار) بوده است418 و این قول مورد توجه فقهاى شیعه و مشهور بین آنانست. و همین مبلغ نیز به عنوان مهر السنة پذیرفته شده است419 و سیره متشرعه نیز بر آن جارى بوده است.
5. امام حسن(علیه السلام)پیشنهاد دهنده صلح با معاویه
ابن صباغ درباره صلح امام حسن(علیه السلام) نکاتى را متذکر شده است که از نظر تاریخى قابل تأمل جدى مى باشد.
1. وى پیشنهاد دهنده صلح را، امام حسن(علیه السلام) معرفى مى کند و مى نویسد:
«وقتى حسن بن على خیانت اصحابش را فهمید و متوجه شد نمى تواند در برابر سپاه معاویه مقاومت کند به معاویه نامه نوشت و آمادگى خود را براى صلح اعلام کرد وقتى معاویه پذیرفت. وى شروطى را براى صلح مطرح نمود...»420
نقد: نخست اینکه: این نقل با بسیارى از منابع تاریخى سازگارى ندارد. بزرگانى همانند: شیخ مفید، علامه مجلسى، ابوالفرج اصفهانى و سبط بن الجوزى پیشنهاد دهنده صلح را معاویه مى دانند.421
دوم آنکه: با سخنان امام حسن(علیه السلام) منافات دارد که به اصحابش فرمود:
«ما هرگز در مبارزه با مردم شام پشیمانى و تردیدى نداریم، ما اکنون با دشمن با سلامت و صبر مى جنگیم... و معاویه ما را به کارى دعوت مى کند که در آن عزتى نیست، اکنون اگر براى مرگ آماده اید بر او حمله مى بریم و با ضربه هاى شمشیر بر او فرمان مى رانیم و اگر خواهان زندگى هستید دعوتش را مى پذیریم و به درخواستش رضایت مى دهیم»422.
این خطبه امام حسن(علیه السلام) که در بسیارى از منابع شیعه و سنى آمده است، بیانگر این است که پیشنهاد دهنده صلح معاویه بوده است. حتى کسانى نظیر ابن خلدون که شروع کننده صلح را امام حسن(علیه السلام) دانسته اند بدون توجه به تعارض این خطبه با گزارش قبلى، آن سخنرانى حضرت را نقل کرده اند423.
6. لزوم پیروى از خلفاء راشدین
ابن صباغ، متن صلح نامه امام حسن(علیه السلام) با معاویه را عمدتاً بر اساس آنچه در منابع شیعى آمده نقل کرده است; اما در آغاز صلح نامه جمله اى را آورده است که مورد تأمل است. او صلح نامه را چنین نقل کرده است: «هذا ما صالح علیه الحسن بن على بن ابى طالب، معاویة بن ابى سفیان صلحه على ان یسلم الیه ولایة المسلمین على ان یعمل فیهم بکتاب الله و سنة رسول الله و سیرة الخلفاء الراشدین المهدیین...»424
نقد: اینکه امام حسن(علیه السلام) از معاویه بخواهد که از سیره خلفاى راشدین پیروى کند مطلبى است که نمى تواند صحیح باشد زیرا نخست اینکه: عبارت سیرة الخلفاء الراشدین در بسیارى از منابع تاریخى نیامده است و متن صلح نامه مورد اختلاف فراوان است.
دوم آنکه: اصطلاح خلفاى راشدین به معناى خلفاى چهار گانه (ابوبکر، عمر، عثمان و على(علیه السلام)) بعد از خلافت اموى ها در منابع مطرح شده است425 و در زمان امام حسن(علیه السلام)چنین اصطلاحى نبوده است426.
سوم آنکه: از نظر ائمه(علیهم السلام) پیروى کردن از غیر معصوم به طور مطلق امرى ناپسند است و سیره خلفاى راشدین به جز سیره حضرت على(علیه السلام) مورد تایید ائمه(علیهم السلام) به صورت مطلق نبوده است. چنانکه على(علیه السلام) در شوراى خلافت بعد از عُمر حاضر نشد شرط پیروى از سیره خلفاى گذشته را بپذیرد، بنابراین عبدالرحمن بن عوف به این بهانه با خلافت حضرت مخالفت کرد; از این رو نسبتِ چنین جمله اى به امام حسن(علیه السلام) نادرست است.
7. اعتراض امام حسین(علیه السلام) به صلح
ابن صباغ در تبیین ذلت ناپذیرى و روح بلند امام حسین(علیه السلام) اشعارى را به حضرت نسبت مى دهد که، بیانگر مخالفت امام با صلح برادرش امام حسن(علیه السلام) مى باشد او به نقل از ابو مخنف چنین مى نویسد: «کان (مولانا) الحسین بن على تعلوه الکراهة لما کان علیه من امر اخیه الحسن من صلح معاویه و یقول: لو جَزَّ أنفى بموس (لـ) کان احب الى مما فعله اخى و قال فى ذلک:
فما ساءنى کما ساءنى اخى *** و لم ارض والله الذى کان صانعا...427
نقد: این مطلب نادرست است زیرا;
نخست اینکه: منابع تاریخى اى که جریان صلح امام حسن(علیه السلام) را نقل کرده اند بیانگر همراهى کامل امام حسین(علیه السلام) با برادرش در صلح با معاویه مى باشد و هیچ یک از آنها چنین مطلبى را گزارش نکرده اند و آنچه ابن صباغ از ابو مخنف نقل کرده است احتمالا از روایت هاى ساختگى است که به ابومخنف نسبت داده شده است.428
و امام حسین(علیه السلام) پس از شهادت برادرش نیز این صلح را تایید مى کرد و به شیعیانى که به سبب فشار معاویه به او مراجعه کرده، درخواست قیام مى نمودند، مى فرمود: ما با این (مرد) قراردادى داریم که به آن پایبندیم، در خانه هایتان بنشینید، وقتى او مرد، تصمیم مى گیریم.429
دوم آنکه: نکته مهم تر این است که اساساً چنین چیزى با اعتقاد حسین بن على(علیه السلام) که امام حسن(علیه السلام) را به عنوان پیشواى معصوم و عادل و واجب الاطاعه مى دانست، سازگارى ندارد.
8. برائت یزید از شهادت امام حسین(علیه السلام)!
ابن صباغ پس از بیان حوادث نهضت عاشورا به بازگشت قافله حسینى به کوفه و شام اشاره مى کند و مى نویسد: وقتى زجر بن قیس حادثه خونین کربلا را به یزید گزارش کرد، یزید گریست و گفت: «قد کنت ارضى من طاعتکم بدون قتل الحسین. لعن الله ابن سمیّة انا و الله لو کنت (انّى) صاحبه لما سألنى خصلة الا اعطیته ایّاها لعفوت عنه، رحم الله الحسین430
نقد: صحّت این مطلب که در برخى از منابع تاریخى دیگر نیز آمده است مورد تأمل جدى است زیرا;
نخست اینکه: با اخبارى که بیانگر این است که یزید فرمان قتل امام حسین(علیه السلام) را صادر کرده است431 تعارض دارد حتى قبل از خروج امام از مکّه دستور ترور او از سوى یزید صادر شده بود و یکى از دلایل خروج امام حسین(علیه السلام) از مکّه همین بود.432
دوم آنکه: با برخورد تحقیرآمیز و ناپسند یزید با امام سجاد(علیه السلام) و زینب کبرى(علیها السلام) و بقیه افراد قافله حسینى و سرهاى مطهر شهدا که بسیارى از مورخان گزارش کرده اند سازگارى ندارد.433
سوم اینکه: کفر و فسق یزید و اشعار و سخنان وى که حاکى از بى دینى و بى بند و بارى اوست منافات دارد.
چهارم آنکه: ممکن است یزید پس از سخنان روشن گر امام سجاد(علیه السلام) و زینب کبرى(علیها السلام) و بیدارى مردم و توجه آنان به جنایات بنى امیه، براى عوام فریبى و مقابله با افکار عمومى چنین سخنانى بر زبان آورده باشد، وگرنه وى پس از شهادت حسین بن على(علیه السلام)، ابن زیاد را به شام فرا خواند و اموال و هدایاى فراوانى به وى داده، او را در زمره خاصان و نزدیکان خود قرار داد و در مجالس عیش و عشرت خود شرکت داد.434
9. لقب «صدّیق» براى ابوبکر
ابن صباغ به نقل از کتاب صفوة الصفوة تألیف ابن جوزى حنبلى از عروة بن عبدالله نقل مى کند که وى از امام صادق(علیه السلام)درباره زینت کردن شمشیر سؤال کرد. حضرت در پاسخ فرمود: «لا بأس به وقد حلّى ابوبکر الصدیق سیفه، قلت تقول الصدیق، قال: فوثب وثبة و استقبل القبلة و قال نعم الصدیق، نعم الصدیق، من لم یقل له الصدیق فلا صدّق الله له قولا فى الدنیا و لا فى الاخرة.435
نقد: این خبر از جهات بسیارى داراى اشکال است:
نخست اینکه: این مطلب از مسلمات تاریخ است که ائمه معصومین، خلفاى سه گانه را غاصب خلافت و خائن به اسلام و مسلمانان مى دانستند، با این وجود چگونه ممکن است که امام صادق(علیه السلام) بفرماید: کسى که ابوبکر را صدیق نداند خداى متعال سخنى از وى تصدیق نکند.
دوم آنکه: این مطلب که امام صادق(علیه السلام) در پاسخ به یک پرسش فقهى براى تأیید سخن خودش به سیره ابوبکر استدلال کرده چیزى بعید و غریب است که نقلا و عقلا پذیرفته نیست زیرا سیره ابوبکر به هیچ وجه حجیت ندارد.
سوم اینکه: این مطلب تنها در منابع اهل سنت آمده است و چنین چیزى را مآخذ شیعى نقل نکرده اند436 و از افتراهایى است که مخالفان به امام صادق(علیه السلام) بسته اند.
چهارم آنکه: عروة بن عبدالله از افرادى است که هویتش روشن نیست و مورد تأیید قرار نگرفته است.437
پنجم اینکه: از نظر اهل بیت(علیهم السلام)، صدّیق فقط لقب على(علیه السلام) بوده است.438
10. حدیث سلسلة الذهب
ابن صباغ حدیث سلسلة الذهب را چنین نقل کرده است: «کلمة لا اله الا الله حصنى فمن قالها دخل حصنى و من دخل حصنى امن عذابى.»439
نقد: این حدیث شریف در منابع شیعى افزون بر آنچه ابن صباغ نقل کرده به سه شکل دیگر نیز آمده است:
الف): لا اله الا الله حصنى، فمن دخل حصنى امن من عذابى (فلما مرّت الراحلة نادانا) بشروطها، و انا من شروطها»440.
ب): «انّى انا الله لا اله الا انا وحدى عبادى فاعبدونى، ولیعلم من لقینى منکم بشهادة ان لا اله الا الله مخلصاً بها، انه قد دخل حصنى و من دخل حصنى أمن عذابى.
قالوا: یا بن رسول الله، و ما اخلاص الشهادة لله؟ قال: طاعة الله و رسوله و ولایة اهل بیته(علیهم السلام)»441
ج): الایمان حصنى و من دخل حصنى أمن من عذابى. و من قال لا اله الا الله مخلصاً دخل الجنة ثم ضرب راحلته و سار قلیلا و الناس خلفه، ثم التفت الیهم، ثم قال: بشرطها و شروطها و انا من شروطها»442.
چنانکه روشن است ذیل حدیث سلسلة الذهب در نقل هاى سه گانه مذکور با اختلاف عبارتى که دارند مربوط به مسئله ولایت ائمه(علیهم السلام) است که ابن صباغ از نقل آنها صرف نظر کرده و تنها آنچه منابع اهل سنت و برخى از منابع شیعى نقل کرده اند آورده است.
کتاب نامه
1. ابن اثیر، عز الدین ابى الحسن على بن ابى الکرم الشیبانى، الکامل فى التاریخ، بیروت دار احیاء التراث العربى، 1414 ق.
2. ابن الجوزى، یوسف بن قزاوغلى، تذکرة الخواص، تهران، مکتبة نینوى الحدیثه، بى تا.
3. ابن بابویه قمى، محمد بن على، المقنع، قم، مؤسسة الامام الهادى(علیه السلام)، 1415 ق.
4. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاریخ ابن خلدون، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، چاپ چهارم، بى تا.
5. ابن شهر آشوب، محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، تحقیق لجنة من اساتذة النجف الاشرف، ط حیدریة، بى تا.
6. ابن صباغ، على بن محمد، الفصول المهمة فى معرفة الائمة(علیهم السلام) تحقیق سامى الغریرى، قم، دار الحدیث، 1380 ش.
7. ابن طاووس، على بن موسى، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، مهر 1417 ق.
8. ابن عساکر، على بن الحسن، ترجمة الامام الحسن(علیه السلام)، تحقیق محمد باقر محمودى، بیروت، مؤسسة المحمودى، 1400 ق.
9. ابن منظور، محمد بن مکرم، بیروت، دار صادر، 1300 ق.
10. ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، قم، مؤسسة دار الکتاب، بى تا.
11. ابومخنف، لوط بن یحیى، مقتل الحسین(علیه السلام)، تحقیق یوسفى غروى، ترجمه على کرمى، قم، مؤسسة مطبوعاتى دار الکتاب، چاپ دوم، 1378 ش.
12. اربلى، ابوالحسن على بن عیسى، کشف الغمة فى معرفة الائمة(علیهم السلام)، تبریز، انتشارات مکتبه بنى هاشمى، 1381 ق.
13. الاحسانى، ابن ابى جمهور، عوالى اللئالى العزیزیة فى الاحادیث الدینیة، قم، سید الشهداء، 1403 ق.
14. البغدادى، محمد بن حبیب، کتاب المحبر، بى تا، بى نا.
15. البلاذرى، احمد بن یحیى بن جابر، تحقیق محمد باقر محمودى، بیروت، مؤسسة الاعلمى، 1394 ق.
16. البیهقى، احمد بن الحسین، السنن الکبرى، بیروت، دار الفکر، بى تا.
17. الحرّ العاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، قم، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، 1409 ق.
18. الحسنى، سید بن طاووس، الطرائف، قم، خیام، 1371 ش.
19. الحسینى النقوى، السید حامد، خلاصة عبقات الانوار، تلخیص المیلانى، قم، مؤسسة البعثه، 1406 ق.
20. الذهبى، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، تحقیق بشار عواد ـ محیى هلال السرجان، چاپ نهم، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1413 ق.
21. الراوندى، قطب الدین، النوادر، قم، دار الحدیث 1416 ق.
22. الزرکلى، خیر الدین، الاعلام، قاموس تراجم، بیروت، دار العلم للملایین، 1989 م.
23. السخاوى، محمد بن عبدالرحمن، الضوء اللامع لاهل القرن التاسع، بیروت، منشورات دار مکتبة الحیاة، بى تا.
24. الطریحى، فخر الدین، تحقیق احمد الحسینى، چاپ دوم، بیروت مکتب الثقافة الاسلامیة، 1985 م.
25. العاملى، سید محسن الامین، لواعج الاشجان فى مقتل الحسین(علیه السلام)، قم، مکتبة بصیرتى، 1405 ق.
26. العسقلانى، ابن حجر، یعجیل المنفعة بزوائد رجال الائمة الاربعة، بیروت، الدار الکتاب العربى، بى تا.
27. العسکرى، سید مرتضى، معالم المدرستین، بیروت، مؤسسة النعمان، 1410 ق.
28. الکلینى، محمد بن یعقوب، الکافى، تحقیق على اکبر غفارى، قم، دارالکتب الاسلامیة، چاپ سوم.
29. المفید، محمد بن محمد، احکام النساء، تحقیق مهدى نجفى، قم، مهر، 1413 ق.
30. المفید، محمد بن محمد، الارشاد، ترجمه باقر ساعدى خراسانى، تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1376 ش.
31. المفید، محمد بن محمد، المسائل السرویة، قم، المؤتمر العاملى الالفیة الشیخ المفید.
32. امینى، عبدالحسین، الغدیر، تهران، دار الکتب الاسلامیة، 1372 ش.
33. باشا البغدادى، اسماعیل، هدیة العارفین (اسماءالمؤلفین وآثار المصنفین من کشف الظنون)، طهران،1369 ق. 34. بحرانى، سید هاشم، حلیة الابرار فى احوال محمد و آله الاطهار، تحقیق غلام رضا مولانا البحرانى، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة، 1411 ق.
35. ابن بابویه، محمد بن على، ثواب الاعمال وعقاب الاعمال، قم، منشورات الرضى، بى تا.
36. حاجى خلیفه، مصطفى بن عبدالله، کشف الظنون عن اسامى الکتب و الفنون، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
37. دیلمى، حسن بن ابى الحسن، ارشاد القلوب، قم، انتشارات شریف الرضى،1412 ق.
38. زبّاره، محمد، نشر العرف، القاهره، 1376 ق.
39. صدوق، ابوجعفر محمد بن على، الامالى، قم، مؤسسة البعثة، بى تا.
40. صدوق، ابوجعفر محمد بن على، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، تحقیق حسین الاعلمى، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بى تا.
41. طبرسى، حسن بن فضل، مکارم الاخلاق، قم، انتشارات شریف الرضى، چاپ چهارم، 1412 ق.
42. طبرسى، فضل بن حسن، اعلام الورى بأعلام الهدى، قم، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام) لاحیاء التراث، 1417 ق.
43. طوسى، ابوجعفر محمد بن الحسن بن على، الامالى، قم، دار الثقافة، بى تا.
44. عاملى، سید جعفر مرتضى، رنج هاى زهرا(علیها السلام)، ترجمه محمد سپهرى، قم، تهذیب، 1380 ش.
45. فیض کاشانى، ملا محسن، التحفة السنیة، نسخه خطى، به خط عبداللّه نور الدین نعمت الله.
46. قمى، حسن بن محمد، تاریخ قم، ترجمه حسن بن على قمى، با تصحیح و تحشیه سید جلال الدین طهرانى، تهران، ط مجلس، بى تا.
47. قمى، على بن بابویه، فقه الرضا(علیه السلام)، قم، مؤسسة آل البیت، بى تا.
48. کحاله، عمر رضا، معجم المؤلفین تراجم مصنفى الکتب العربیة، بیروت، دار احیاء التراث العربى.
49. مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت، الوفاء، 1403 ق.
50. نیشابورى، محمد بن حسن فتال، روضة الواعظین، قم، انشارات رضى، بى تا.
51. یاقوت الحموى، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1979 م.
52. یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، تاریخ الیعقوبى، بیروت، دار صادر، بى تا.
--------------------------------------------------------------------------------
335. سفاقسى شهرى است از شهرهاى آفریقا، که عمده غلات آن زیتون است و در کرانه دریا واقع شده است، بین آن و مهدیّه سه روز راه است. ر.ک. یاقوت الحموى، معجم البلدان، ج 3، دار احیاء الثرات العربى، بیروت، ص 223.
336. کنیه ابن صباغ به چند نفر دیگر نیز داده شده است برخى از آنها عبارتند از: ابونصر عبدالسید بن محمد بن عبدالواحد بن احمد بن جعفر البغدادى، فقیه شافعى (م 477 ق) مؤلف کتاب هاى الشامل، الکامل و تذکرة العالم و الطریق السالم و ابوالحسن على بن حمید السعیدى، عارف و زاهد (م 622 ق) و محمد بن طاهر بن یمان بن الحسن، عابد و زاهد (م 485 ق) و مبارک بن مبارک (م 682 ق) و محمد بن احمد (م 1076 ق) و میخائیل بن نقولا (م 1232 ق) و محمد بن احمد (م. 132 ق، ر.ک الزرکلى، خیرالدین، الاعلام قاموس تراجم، دار العلم للملایین، بیروت، ج 2، ص 200 و الذهبى، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، تحقیق بشار عواد ـ محیى هلال السرجان، چاپ نهم، 1413 ق، مؤسسة الرسالة، بیروت، ج 18، ص 464، 466 و ج 22، ص 58.
337. ر.ک: حاجى خلیفه، کشف الظنون عن اسامى الکتب و الفنون، ج 2، دار احیاء التراث العربى، بیروت، ص 1271، و کحالة، عمر رضا، معجم المؤلفین تراجم مصنفى الکتب العربیه، ج 7، دار احیاء التراث العربى، بیروت ص 178، و الزرکلى، پیشین، ج 5 ص 8. و باشا البغدادى، اسماعیل، هدیة العارفین (أسماء المؤلفین و آثار المصنفین من کشف الظنون)، ج 2 طهران، 1369 ق، ص 236 ـ 237.
338. السخاوى، محمد بن عبدالرحمن، الضوء اللامع لاهل القرن التاسع، ج 5، بیروت منشورات دار مکتبة الحیاة، ص 283.
339. زبّاره، محمد، نشر العرف، ج 2 القاهر، 1376 ق، ص 412 ـ 427.
340. همان.
341. رافضى، به فرقه اى از شیعه گفته مى شود که وقتى فهمیدند زید بن على طعن صحابه را جایز نمى داند و از شیخین تبّرى نمى جوید، وى را ترک کردند از این رو به پیروان این تفکر رافضى مى گویند. بعدها این لقب به هر کسى که این مذهب را داشت و طعن صحابه را جایز مى شمرد اطلاق گردید. (مجمع البحرین، فخرالدین الطریحى، تحقیق احمد الحسینى، چاپ دوم، مکتب نشر الثقافة الاسلامیة، ج 2، لسان العرب، ابن منظور، ج 7، ص 157).
342. سپاس، مخصوص خدایى است که نصب امام عادل را صلاح این امت قرار داد.
343. حاجى خلیفه، پیشین، ج 2 ص 1271.
344. ر.ک. الحسینى النقوى، السید حامد، خلاصة عبقات الانوار، تلخیص المیلانى، قم، مؤسسة البعثه، 1406 ق، ج 8، ص 249ـ251، کحاله، عمر رضا، پیشین، ج 5، باشا البغدادى، پیشین، ج 2، ص 236ـ237.
345. على بن برهان الدین حلبى (م 1044 ق)، مؤلف کتاب انسان العیون فى سیرة الامین المأمون(صلى الله علیه وآله)المعروف بالسیرة الحلبیة. (ر.ک. حاجى خلیفه، کشف الظنون، ج 1، ص 18).
346. نور الدین على بن عبدالله السمهودى (844 ـ 911 ق)، مؤلف کتاب جواهر العقدین فى فضل الشرفین، شرف العلم الجلى و النسب العلى وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى.
347. حسن العدوى الحمزاوى (م 1303 ق) از فقهاى مالکى و از اساتید «الازهر» بوده است وى در روستایى به نام «عَدَوه» در مصر به دنیا آمد و در قاهره از دنیا رفت برخى از کتاب هاى او عبارتند از: مشارق الانوار فى فوز اهل الاعتبار، النور السارى من فیض صحیح البخارى، المدد الفیاض شرح على الشفاء للقاضى عیاض، ر.ک، الزرکلى، پیشین، ج 8، ص 199.
348. محمد بن على الصبان المصرى الشافعى (م 1206 ق) وى به علم نحو، بلاغت، عروض، منطق، سیره و حدیث، آشنایى کامل داشته است یکى از کتاب هاى وى اسعاف الراغبین فى سیرة المصطفى و اهل بیته الطاهرین است. تولد و وفات وى قاهره بوده است. ر.ک. کحاله، عمر رضا، پیشین، ص 17.
349. سید مؤمن بن حسن الشبلنجى (1252 ـ 1322 ق) اهل شبلنجه یکى از روستاهاى مصر است وى از دانش آموختگان الازهر مى باشد که تألیفاتى در علوم قرآن و سیره و تاریخ اسلام، دارد یکى از کتاب هاى او نور الابصار فى مناقب آل بیت النبى المختار(صلى الله علیه وآله) است. ر.ک، کحاله، پیشین، ج 13، ص 53.
350. الحسینى النقوى، پیشین ج 4، ص 76.
351. ر.ک، السخاوى، پیشین، ج 5، ص 283، الزرکلى، پیشین، ج 5 ص 8.
352. ابن صباغ، على بن محمد، الفصول المهمة فى معرفة الائمه(علیهم السلام)، تحقیق سامى الغریرى، قم، دار الحدیث، 1380 ش، ج 1، ص 19.
353. ر.ک. ج 1، ص 20.
354. منابع این مطلب در مباحث آینده خواهد آمد.
355. محقق ارجمند الفصول المهمة فى معرفة الائمة(علیهم السلام) مشخصات 32 نسخه خطى و چندین نسخه چاپى از کتاب را ذکر کرده است (ر.ک ج 1، ص 54 ـ 56).
356. ج 1، ص 23.
357. همان.
358. همان.
359. ر.ک. بحار الانوار، ج 1،ص 24،ج 35،ص 179 و 405،ج 36،ص 39،ج 38،ص 253،ج 30، ص 997 و... .
360. ر.ک. الغدیر، ج 1، ص 6 و 26 و 32 و 43 و 46 و 121 و 126 و 276 و 280 و ده ها مورد دیگر.
361. آخرین چاپ الفصول المهمة فى معرفة الائمه(علیهم السلام) با تحقیق و تعلیقه آقاى سامى الغریرى و به همت انتشارات دار الحدیث در دو جلد منتشر شده است این تحقیق در سال 1380 هـ. ش، از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى مورد تقدیر قرار گرفت.
362. این کتاب را به درخواست عده اى از بزرگان و دوستان مخلص نوشتم بعد از اینکه آن را ذخیره اى براى خود نزد خداى متعال قرار دادم و به امید جبران خطاهاى کوچک و بزرگم به این امر اقدام نمودم. ابن صباغ، همان، ج 1، ص 105.
363. ر.ک، حاجى خلیفه، کشف الظنون عن اسماء الکتب و الفنون، ج 2، ص 1271.
364. محمد بن ادریس شافعى پیشواى شافعیان در 150 هـ. ق در غزه(فلسطین) متولد شد و در 204 هـ. ق در مصر از دنیا رفت. او یکى از بزرگان علم و اندیشه و یکى از فقهاى چهارگانه اهل سنت است که براى کسب علم و حدیث به نقاط گوناگون دنیا هجرت نمود و آثار گرانقدرى از خود به یادگار گذاشت.
365. ج 1، ص 105 ـ 107،، وقتى محمد بن ادریس به محبت اهل بیت(علیهم السلام) تصریح کرد درباره او گفته شد، آنچه گفته شد و حال آنکه او شخصیت بزرگوارى بود وى در پاسخ آن اتهام ها شعرى را به این مضمون سرود: اگر ما على را برتر بدانیم نزد افراد جاهل به خاطر این تفضیل رافضى خواهیم بود. و اگر فضل و برترى ابوبکر را بیان بکنم نسبت ناصبى داده مى شوم. پس به خاطر دوست داشتن آنها همواره رافضى و ناصبى هستم. تا در خاک دفن شوم. همچنین شافعى طى شعرى چنین گفته است: آنها گفتند: رافضى شدى. بگفتم: خیر، رفض دین و اعتقاد من نیست، ولى بدون تردید برترین امام و هدایت گر را دوست دارم. اگر دوست داشتن وصى (پیامبر) رفض است، پس همانا من رافضى ترینِ بندگان هستم.
366. وقتى که در مجلسى نام على، دو فرزنش و فاطمه را مى برند گفته مى شود: اى مردم! از این سخن بگذرید که این سخن رافضى هاست. در پیشگاه خدا از این مردم که دوستى فاطمه را رفض مى دانند تبرّى مى جویم.
367. کاستى ها و نقاط ضعفى که در الفصول المهمة فى معرفة الائمة(علیهم السلام) وجود دارد در مباحث آینده مطرح خواهد شد.
368. سوره احزاب، آیه 33، خداوند فقط مى خواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملا شما را پاک سازد.
369. ابن صباغ، همان، ج 1، ص 141، همانا پیامبر و وصیش و فرزندش و دختر پاک او، اهل عبا هستند پس من به ولایت آنان امید نجات و رستگارى در آخرت را دارم.
370. اهل بیت مرا نسبت به خودتان به منزله سر در بدن و چشم در سر قرار دهید. همانا تن بدون سر و سر بدون چشم به جایى رهنمون نمى شود شما هم بدون اهل بیتم هدایت نمى شوید.
371. یک روز دوستىِ آل محمّد بهتر از عبادت یک سال است. و کسى که با آن دوستى از دنیا برود وارد بهشت مى گردد. و فرمود: روز قیامت ما چهار دسته از افراد را شفاعت مى کنیم: احترام کننده ذریّه ام، بر آورنده حوائج آنان، کسانى که در رفع مشکل هایى که بر آنان پیش مى آید بکوشند و کسانى که با قلب و زبان دوستدار آنان باشند. همچنین فرمود: کسى که مى خواهد به من متوسّل شود و نزد من براى وى دستى براى شفاعتش در روز قیامت باشد، پس به اهل بیت من درود بفرستد و براى آنان سرور و شادى ایجاد نماید.
و فرمود: من درختم و فاطمه حمل آن و على باور کننده آن و حسن و حسین میوه هاى آن و دوستداران ما اهل بیت برگ هاى آن هستند و همه ما بدون تردید در بهشت هستیم. و به على و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام)فرمود: من با کسى که با شما در جنگ باشد در جنگم و با کسانى که با شما در صلح باشند در صلح هستم. و آنگاه که آیه قُلْ لا أسئلکم علیه اَجرَاً اِلاّ المودّة فى القُربى نازل شد، گفتند: اى رسول خدا! اینان چه کسانى هستند که خداى سبحان ما را به مودّت آنان دستور داده است؟ فرمود: على و فاطمه و پسرانشان. (تفسیر البغوى، ج 1، ص 113 ـ 161).
372. در احادیث متعدد شیعى به محدّث بودن ائمه(علیهم السلام) اشاره شده است. درباره فرق محدَّث با نبى و رسول در کلامى از امام صادق چنین آمده است:...اما الرّسول الذى یأتیه جبرئیل قبلا و یکلّمه فهذا الرسول و اما النّبى فهو الذى یرى فى مناهه نحو رؤیا ابراهیم...و اما المحدث فهو الذى یحدّث فیسمع و لا یعاین و لا یرى فى منامه.(الاصول من الکافى، ج 1، ص 177).
373. ج 2، ص 763.
374. ج 1، ص 71 ـ 93، حمد و سپاس مخصوص خدایى است که نصب امام عادل را به مصلحت امّت قرار داد و نام کسى را که براى ولایت امّت انتخاب کرد بالا برد...و بعد از حمد: پس تصمیم گرفتم که درباره معرفت ائمه(علیهم السلام) فصول مهمى را در این کتاب ذکر کنم، مقصودم ائمه دوازده گانه است که نخستین آنان امیرمؤمنان على مرتضى و آخرشان مهدى منتظر است... و هرگز شرف و برترىِ او را نمى شناسد مگر کسى که بر او واقف شود پس شناخت او را آنکه شناخت. و براى هر امامى از آنان فصلى منعقد نمودم که هر فصلى داراى سه فصل مى باشد.
375. همان، ص 167.
376. همان، ج 2، ص 1093.
377. ج 1، ص 241 ـ 242.
378. سوره معارج آیه 1.
379. النیشابورى، احمد بن محمد، (م 427 هـ) الکشف و البیان فى تفسیر القرآن، ج 4، ص 234.
380. ج 1، ص 243 ـ 244.
381. گر چه خبر تولد على در 13 رجب در داخل خانه خدا متواتر است و اختلافى در آن نیست; اما درباره سال تولد که 30 عام الفیل بوده یا 28 عام الفیل اقوال مختلف هست و مشهور همان 30 عام الفیل مى باشد.
382. ج 1، ص 167 ـ 171، او (على) امام اول است که در مکّه مشرّفه در داخل بیت الله الحرام در روز جمعه 13 رجب سال 30 عام الفیل متولد شد و احدى قبل از وى در بیت الحرام متولد نشده بود و این فضیلتى است که خداوند متعال براى تجلیل و ظاهر ساختن کرامت و عظمت وى تنها او را به این فضیلت اختصاص داد.
383. ابن ابى الحدید مى نویسد: فاطمه بنت اسد دهمین نفر بود که به پیامبر(صلى الله علیه وآله) ایمان آورد. ر.ک. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 14.
384. خداست که زنده مى کند و مى میراند و او زنده است و نمى میرد، خدایا به حق پیامبرت محمد و پیامبرانى که قبل از من بودند مادرم فاطمه بنت اسد را بخشش و حجت او را تلقینى نما و جایگاه وى را فراخ گردان که تو بخشنده ترین بخشندگان هستى. خدایا مرا با مشکلى وا مگذار که ابوالحسن نباشد و یک بار گفت: اگر على نبود عمر هلاک نمى شد.
385. ج 1، ص 195 ـ 205.
386. همان، ص 533.
387. همان، ص 570. على(علیه السلام) در یک شب مهتابى از مسجد بیرون آمد و به طرف جبّانه حرکت کرد. عدّه اى که دنبال حضرت مى آمدند، به او رسیدند; على(علیه السلام) ایستاد و پرسید شما کیستید؟ گفتند: ما از شیعیان تو هستیم. با فراست به صورت آنان نگاه کرد و سپس فرمود: پس چرا نشانه شیعه را در شما نمى بینم؟ گفتند: سیماى شیعه چه خصوصیتى دارد؟ فرمود: شیعیان ما صورت هاى شان از بیدارى شب، زرد شده و دیدگانشان از گریه ناتوان گردیده و پشت هایشان از قیام به عبادت خمیده و شکمشان از گرسنگىِ روز به پشت چسبیده و از کثرت دعا و تضرّع پوست و استخوانشان مانده و گرد و غبار خشوع کنندگان بر صورت هاشان نشسته است.
388. همان، ص 563 ـ 564، جابر بن عبدالله انصارى مى گوید: بر على وارد شدم وقتى نگاه حضرت به من افتاد فرمود: اى جابر! کسى که نعمت خدا بر او زیاد باشد نیاز مردم به او زیاد خواهد بود پس اگر به آنچه خدا امر فرموده اقدام نماید آن را در معرض دوام و بقا قرار داده است و اگر به امر الهى عمل نکند آن نعمت را در معرض نابودى قرار داده است سپس چنین فرمود:
دنیا و رو آوردن آن چقدر زیباست *** زمانى که آن فرد که دنیا به او رو آورده اطاعت خدا بنماید
کسى که از فضل خود آن با مردم مواسات نکند *** اقبال دنیا را در معرض ادبار و نابودى قرار داده
پس اى جابر بر حذر باش از نابودى نعمت *** و از دنیا عطا کن بر کسى که آن را درخواست کرد
صاحب عرش (خداى متعال) پاداشش بزرگ است *** در بهشت، چند برابر، مثل آن را خواهد داد.
و فرمود: اى جابر! نیازهاى مردم به سوى شما از نعمت هاى خدا بر شماست پس نعمت ها را ضایع نکنید تا بلاها بر شما نازل شود. پس بدانید همانا بهترین مال آن است که ستایشى را به دست آورد و یا پاداشى را به دنبال بیاورد سپس این شعر را سرود:
از روى طمع به مخلوقى خضوع نکن *** که این کار وهنى است از تو در امر دین
از خدایت از آنچه در خزانه هاى اوست درخواست کن *** پس همانا آن بین کاف و نون است (یعنى کن = باش)
آیا نمى بینى هر کس از مردم که به او امید و آرزو دارى *** مسکین فرزند مسکین است
بخشش در دنیا چه قدر نیکو و زیباست! *** و بخل در کسى که از خاک آفریده شده چقدر زشت و قبیح است
389. همان، ص 571، کسى که مى خواهد به علم حضرت آدم، و به تقواى نوح و به حلم و بردبارى ابراهیم و به متانت و شوکت موسى، و به عبادت عیسى بنگرد، پس باید به على بن ابى طالب نگاه کنید.
390. همان، ص 573، خداوند متعال در شب معراج سه چیز درباره على به من وحى نمود: همانا او سرور و سیّد مؤمنین و امام متقین و رهبر و پیشواى چهره هاى نورانى است.
391. اهل سنت درباره شهادت امام حسین(علیه السلام) و حادثه کربلا دیدگاه هاى متفاوتى ابراز داشته اند که با دقت و بررسى مقایسه اى آنها مى توان به پارادوکس موجود در این باره پى برد، برخى در تقدیس و ضرورت قیام امام حسین(علیه السلام) و شهادت وى تا مرز همسویى و وحدت نظر با شیعیان پیش رفته اند و عده اى در مقابل، حکومت یزید را مشروع دانسته هر گونه قیام بر ضد وى را ناپسند و مخالف وحدت مسلمانان و خروج بر حکومت اسلامى قلمداد کرده اند البته این گروه هنگامى که به احادیث پیامبر درباره امام حسین(علیه السلام) و منزلت دودمانى، دینى و اخلاقى وى رسیده اند چاره اى جز تقدیس قیام و یا دست کم احاله امر به خدا واظهار حیرت و نادانى، ندیده اند و عده اى دیگر، ضمن تقدیس قیام حسینى، بنى امیه را نیز تبرئه کرده اند و جرم کشتن امام حسین(علیه السلام) و یارانش را به گردن دیگران گذاشته اند.
392. ج 2، ص 759، کسى از ابن عمر درباره مُحرمى که در حال احرام پشه اى را بکشد سؤال کرد او گفت: اى اهل عراق! شما از کشتن پشه مى پرسید در حالى که حسین فرزند پیامبر را کشتید و حدیثى را از (پیامبر) ذکر کرد که آخرش این بود: آن دو (حسن و حسین) سرور جوانان اهل بهشت هستند.
393. ج 2، ص 766، با تلخیص.
394. ج 2، ص 785.
395. همان، ص 787 ـ 788.
396. ج 2، ص 826 ـ 827، آنگاه که یاران حسین یکى پس از دیگرى به شهادت رسیدند و برادرانش و پسر عموهایش تا آخرین کشته شدند، تنها ماند و حمله سخنى به دشمن کرد و افراد زیادى از مردان جنگى و قهرمانان آنان را به هلاکت رساند و سلامت به موقف خود نزدیک خیمه ها بازگشت.
سپس حمله دیگرى را آغاز کرد، خواست به موضع برگردد که شمر بن ذى الجوشن لعنة الله علیه بین او و خیمه ها مانع شد و عده اى از شجاعان و قهرمانان، او را محاصره کردند، سپس عده اى از آنها به طرف زن ها و کودکان حرکت کردند; مى خواستند آنان را غارت کنند. پس حسین فریاد زد: واى بر شما اى پیروان شیطان! سفیهانتان را از تعرض به زنان و کودکان باز دارید، آنان با شما نجنگیده اند. شمر (لعنة الله علیه) گفت: با آنها کارى نداشته باشید و خود این مرد را هدف قرار دهید پس همواره آنها با یکدیگر جنگیدند تا زخم هاى زیادى بر بدن او (حسین) وارد شد و از روى اسب به زمین افتاد پس فرود آمدند و سر او را جدا کردند.
397. ج 2، ص 1096 ـ 1097، شیخ مفید ابوعبدالله محمد بن محمد بن النعمان(ره) مؤلف الارشاد مى گوید: «امام بعد از ابى محمد الحسن فرزندش محمد بود (که به اسم و کنیه پیامبر نامیده شد) و پدرش نه در ظاهر و نه در باطن فرزندى غیر از او نداشت پدرش او را در مدینه به صورت پنهان و مخفى باقى گذاشت وى در هنگام وفات پدرش پنج سال داشت در این سن، خداوند متعال حکمت و قدرت جدا کردن حق و باطل را به او داد و او را معجزه اى براى جهانیان قرار داد همان طور که به یحیى (حکمت) عنایت کرد و او را در کودکى امام و پیشوا قرار داد همان طور که عیسى بن مریم را در گهواره پیامبر مقرر کرد. و در بین ملت اسلام ابتداء پیامبر اکرم سپس جدش على و پدران دیگرش که اهل شرف و مرتبه بودند به (وجود و امامت) وى تصریح کردند».
398. ج 2، ص 1107 ـ 1108.
399. سوره ص، آیات 14 ـ 15.
400. توبه، 32، تا آن را بر همه آئین ها غالب گرداند.
401. زخرف، 61، او سبب آگاهى بر روز قیامت است.
402. ج 2، ص 1122، بقاى او (مهدى(علیه السلام)) به مدت طولانى ممتنع نیست به دلیل اینکه عیسى بن مریم و خضر و الیاس از اولیاى الهى، و دجال یک چشم و ابلیس از دشمنان ملعون خداى متعال (هزاران سال است) زنده اند و بقاى آنها به وسیله قرآن و سنت ثابت شده است و (مسلمانان) در بقاى آنها اتفاق دارند، سپس امکان بقاى مهدى(علیه السلام) را انکار کردند!... اما دلیل بر بقاى و ابلیس لعین آیه قرآن کریم است که مى فرماید: پروردگارا! مرا تا روزى که انسان ها برانگیخته مى شوند مهلت ده فرمود: تو از مهلت داده شدگانى، ولى تا زمان معین.
اما بقاى مهدى(علیه السلام) ادله اى از کتاب و سنت بر آن دلالت دارند; اما قرآن، سعید بن جبیر در تفسیر آیه شریفه «لیظهره على الدین کله و لوکره المشرکون» گفت: او «مهدى» از فرزندان فاطمه است و اما کسى که گفت مقصود «عیسى» است با قول نخست منافات ندارد; زیرا او یاور «مهدى» است بنابر آنچه قبلا گذشت و مقاتل بن سلیمان و مفسرانى که او را همراهى کردند در تفسیر آیه شریفه «إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّاعَةِ» گفت: او «مهدى(علیه السلام)» است که در آخر الزمان خواهد بود و بعد از خروج او قیامت بر پا مى شود و نشانه هایش هویدا مى گردد.
403. ج 1، ص 154 ـ 155.
404. برخى از کتب عبارتند از: کشف السرّ المختوم فى ردّ زواج ام کلثوم از شیخ محمد انشاء الله الحنفى المحمدى، ط هند، عدم تزویج ام کلثوم از محمد جواد بلاغى، خطى، کتاب فى رد التزویج از عبدالرزاق مقرّم، خطى، الکنز المکتوم فى رد زواج ام کلثوم از سید على اظهر النقوى.
405. الکلینى، الکافى، تحقیق على اکبر غفارى، دار الکتب الاسلامیه، آخوندى، چاپ سوم، ج 5، ص 346، طبرسى، فضل بن حسن، إعلام الورى بأعلام الهدى، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام) لاحیاء التراث، قم، 1417 هـ، ص 397.
406. البغدادى، محمد بن حبیب، کتاب المحبر، بى تا، بى نا، ص 56 و 399، البلاذرى، احمد بن یحیى بن جابر، تحقیق محمد باقر محمودى، مؤسسة الاعلمى، بیروت، 1394 ق، ص 189، البیهقى، احمد بن الحسین، السنن الکبرى، دار الفکر، بیروت، بى تا، ج 7، ص 71.
407. الشیخ المفید، المسائل السرویة، قم، مؤتمر العاملى الفیّة الشیخ المفید، ص 87.
408. الراوندى، قطب الدین، النوادر، دار الحدیث، قم، ص 186.
409. قمى، حسن بن محمد، تاریخ قم، ترجمه حسن بن على قمى، با تصحیح و تحشیه سید جلال الدین طهرانى، تهران، ط ملس، ص 193.
410. سید بن طاووس، رضى الدین، الطرائف، قم، خیام، 1371 ش، ص 76، ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، تحقیق لجنة من اساتذة النجف الاشرف، ط حیدریة، النجف الاشرف 2 ص 89.
411. ج 1، ص 384، اى پدر! ترا به کارى امر کردم پس نافرمانى کردى مجدداً تو را امر کردم و اینک فردا گرفتار کارى مى شوى که یاورى براى تو نیست، پس على گفت: چه چیزى نزد توست که همواره همانند کنیز ناله مى کنى به چه چیزى امر کردى و گمان مى کنى درباره آن نافرمانى کردم؟ گفت: آن گاه که مردم عثمان را محاصره کردند دستور دادم به گوشه اى بروى و کناره گیرى کنى که اگر مردم او را کشتند هر کجا باشى تو را پیدا کرده و با تو بیعت مى کنند پس تو چنین نکردى... سپس طلحه و زبیر نزد تو آمدند، دستور دادم که آنها را دنبال نکنى و رها نمایى که اگر مردم نزد تو اجتماع نمایند آن را از آنان بپذیرى.
412. ر.ک، طوسى، الامالى، ص 52، مجلسى، بحار الانوار، ج 32، ص 103، ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 261، بحرانى، سید هاشم، حلیة الابرار فى احوال محمد و اله الاطهار، تحقیق غلام رضا مولانا البحرانى، مؤسسة المعارف الاسلامیة، قم، 1411 ق، ص 299.
413. ذهبى، پیشین، ج 3، ص 261.
414. ج 1، ص 651 ـ 652.
415. ر.ک، ابن شهر آشوب، پیشین، ج 3، ص 357، الطبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ج 1، ص 291.
416. ر.ک، عاملى، سید جعفر مرتضى، رنج هاى زهرا(علیها السلام)، ترجمه محمد سپهرى، قم، تهذیب، 1380، ص 39 به نقل از منابع متعدد شیعه و سنّى.
417. رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: خداى متعال مرا مأمور کرد که فاطمه(علیها السلام) را به عقد على درآورم و شما را گوا مى گیرم که من فاطمه را با مهریه چهارصد مثقال نقره به عقد على(علیه السلام) در آوردم. ج 1، ص 656.
418. ر.ک، ابن شهر آشوب، پیشین، ج 3، ص 350 و ج 4 ص 382، قتّال نیشابورى، محمد بن حسن، روضة الواعظین، قم، انتشارات رضى، بى تا، ص 148; حرّ عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، قم، مؤسسة آل البیت لاحیاء الثراث، ج 21، ص 249; طبرسى، حسن بن فضل، مکارم الاخلاق، قم، انتشارات شریف الرضى، چاپ چهارم، 1412 ق، ص 206.
419. ر.ک، على بن بابویه، فقه الرضا، مؤسسة آل البیت، قم، بى تا، ص 234، ابن بابویه قمى، محمد بن على، المقنع، قم، مؤسسة الامام الهادى(ع)، 1415 ق، ص 302; شیخ مفید، احکام النساء، تحقیق مهدى نجفى، قم، مهر 1413 ق، ص 37; فیض کاشانى، التحفة السنیة، نسخه خطى، به خط عبدالله نور الدین بن نعمت الله، ص 274.
420. ج 2، ص 727.
421. شیخ مفید، الارشاد، ترجمه محمد باقر ساعدى خراسانى، تهران، کتابفروشى اسلامیة، 1376 ش، ص 354; مجلسى، بحار الانوار، ج 44، ص 21 ـ 24; سبط بن الجوزى، تذکرة الخواص، ص 206; ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، قم، مؤسسة دار الکتاب ص 43.
422. ابن عساکر، ترجمة الامام الحسن(علیه السلام)، تحقیق محمد باقر محمودى، بیروت، مؤسسة المحمودى، 1400 ق، ص 179; ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ح 3، ص 269; مجلسى، بحار الانوار ج 44، ص 48.
«اما و الله ما ثنایا عن قتال اهل الشام ذلّة و لا قلّة، ولکن کنا نقاتلهم بالسّلامة و الصبر... و ان معاویة قد دعا الى امر لیس فیه عزّ و لا نصفة، فان اردتم الحیاة قبلناه منه، و اغضضنا على القدى، و ان اردتم الموت بذلناه فى ذات الله و حاکمناه الى الله).
423. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت، چاپ چهارم، بى تا، ج 2، ص 187.
424. ج 2، ص 727.
425. ر.ک، العسکرى، سید مرتضى، معالم المدرستین، مؤسسة النعمان، بیروت، 1410 ق، ج 3، ص 50.
426. در فرمایشات پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام) خلفاء الراشدین آمده است، مراد ائمه(علیهم السلام) دوازده گانه مى باشد. ر.ک، مجلسى، بحار الانوار، ج 51، ص 137، دیلمى، حسن بن ابى الحسن، ارشاد القلوب، انتشارات شریف الرضى، 1412 ق، ج 1، ص 37.
427. ج 2، ص 775 ـ 776، مولاى ما حسین بن على، از صلح برادرش حسن با معاویه اظهار ناراحتى مى کرد و مى گفت: اگر بینى ام بریده مى شد برایم بهتر بود از این کارى که برادرم انجام داد و درباره آن چنین گفت: چیزى مرا همانند آنچه برادرم انجام داد ناراحت نکرد، و سوگند به خدا من راضى به کارى که او انجام داد نبودم.
428. ابو مخنف لوط بن یحیى ازدى غامدى (م 157 ق) از مورخان و راویان قرن دوم هجرى است که کتب متعددى نگاشته است یکى از آثار وى مقتل الحسین بوده است که متأسفانه در گذر زمان مفقود شده و اکنون هیچ نسخه اى از آن در دست نیست; اما روایات این مقتل در کتاب هاى تاریخ طبرى، مقاتل الطالبیین، تذکرة الخواص و ارشاد شیخ مفید آمده است. و در قرون متأخر برخى از نویسندگان پاره اى از اخبار و گزارش هاى نادرست را نیز به وى نسبت داده اند که روایت مذکور در الفصول المهمة نیز از جمله آنها مى باشد; زیرا در منابع چهارگانه اى که مطالب مقتل ابومخنف را نقل کرده اند چنین چیزى نیامده است.
(ر.ک، مقتل ابى مخنف، تحقیق یوسفى غروى، ترجمه على کرمى، مؤسسه مطبوعاتى دار الکتاب، چاپ دوم 1378 ش، ص 40 ـ 50).
429. ر.ک.ابن قیبه، الامامة والسیاسة، ج 1، ص 173.
430. ر.ک، ج 2، ص 832 ـ 833، به تحقیق، به اطاعت شما (از فرمان) بدون کشتن حسین راضى بودم لعنت خدا بر فرزند سمیه (عبید الله بن زیاد) سوگند به خدا اگر همراه او بودم چیزى از من درخواست نمى کرد مگر اینکه به او مى دادم و او را مورد عفو قرار مى دادم خدا حسین را رحمت کند.
431. ر.ک، ابن شهرآشوب، پیشین، ج 3، ص 248; اربلى، پیشین، ج 2، ص 47; مجلسى، بحار الانوار، ج 44، ص 383; العاملى، سید محسن الامین، لواعج الاشجان فى مقتل الحسین، المکتبة بصیرتى، قم، 1405 ق، ص 104.
432. سید بن طاووس، اللهوف، ص 63; مجلسى، همان، ج 44، ص 364.
433. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضاء، تحقیق حسین الاعلمى، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ج 1 ص 25; طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 307; دیلمى، ارشاد القلوب، ج 2، ص 278; شیخ مفید، الارشاد ج 2، ص 120.
434. ابن جوزى، همان، ص 260.
435. ج 2، ص 895، اشکالى ندارد و به تحقیق ابوبکر صدیق شمشیرش را زینت مى کرد، گفتم (به او) صدیق مى گویى؟!، از جا پرید و رو به قبله کرد و فرمود: بله صدیق، بله صدیق، کسى که به او صدیق نگوید، خدا در دنیا و آخرت سخنى از وى تصدیق نکند.
436. از منابع شیعى تنها اربلى در کشف الغمة، ج 2، ص 36، از منابع اهل سنت چنین مطلبى را نقل کرده است; اما اشکال هاى متعددى که ذکر شد، نادرستى این خبر را آشکار مى سازد.
437. العسقلانى، ابن حجر، لعجیل المنفعة بزوائد رجال الائمة الاربعة، الدر الکتاب العربى، بیروت، بى تا، ص 476.
438. ر.ک. عیون اخبار الرضا(علیه السلام). ج 1، ص 303.
439. ج 2، ص 1003.
440. الشیخ الصدوق، الامالى، مؤسسة البعثة، ص 306، الشیخ الصدوق، ثواب الاعمال، منشورات الرضى، قم، ص 7، ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج2، ص 296.
441. الشیخ الطوسى، الأمالى، دار الثقافة، قم، ص 589.
442. الاحسائى، ابن ابى جمهور، عوالى اللئالى العزیزیة فى الاحادیث الدینیة، قم، سید الشهداء، 1403 ق، ص 94.