آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۶

چکیده

متن

فصل دوم: ارزیابى ادبى و تاریخى «الفخرى»
1. ارزش ادبى و تاریخى و سبک تاریخ نگارى «الفخرى»
الف) ارزش ادبى: یکى از ویژگى ها و امتیازهاى الفخرى، روانى و سادگى عبارت هاى بخش تاریخى آنست; این در شرایطى است که عبارت هاى مقدمه نسبتاً مفصّل آن تا حدودى عبارت فصل اول کتاب و (آداب فرمانروایى) از توانایى بالاى مؤلف در نگارش به سبک فنى و مصنوع حکایت دارد با این وجود، ابن طقطقى، به جز در مقدمه که سبک مصنوع را مقتضاى حال دانسته و نیز در فصل اول که به اقتضاى لحن لطیفه گویى و نکته سنجى، تا حدودى از این سبک پیروى کرده، در بخش تاریخى کتاب که بیش از سه چهارم (43) متن را در برگرفته، این سبک را تعمداً کنار گذاشته و از سبک ساده و روان نویسى متین و محکمى پیروى کرده است. بدین ترتیب الفخرى هم از جهت نثر فنّى و هم از جهت نثر سلیس و روان داراى اهمیت است.
مؤلف، خود در باب التزام به ساده نگارى مى نویسد: «در این کتاب، من به دو امر ملتزم شدم:... دوم اینکه از معانى با واژه هاى روشنى که به اذهان نزدیک باشد، تعبیر کنیم و از عبارات دشوار که به قصد اظهار هنر فصاحت و بلاغت گوینده ادا مى شود، روى گردانم، تا هر کسى بتواند از آن بهره مند شود. من نویسندگان بسیارى را دیده ام که دوست داشته اند فصاحت و بلاغت خویش را اظهار کنند و در نتیجه، غرض و مقصود آنان براى خواننده نامعلوم و مبهم گردیده است و بدین خاطر، تصنیفات ایشان کم فایده گردیده است; از آن جمله است کتاب قانون ابن سینا در پزشکى...»139.
با این وجود، سادگى نثر الفخرى به گونه اى نیست که حلاوت و جذابیت آن از بین رفته باشد; بلکه نثر الفخرى در عین سادگى، جذّاب و دل نشین است. از این رو مؤلف که خود، استاد شعر و ادب بوده و به ارزش ادبى الفخرى واقف است، اثر خود را به عنوان الگو و سرمشقى، براى ادب دوستان و ادب آموزان معرفى نموده، یادآور مى شود که، با توجه به جامعیّت کتاب، که هم آموزنده علم، حکمت، شجاعت و راه و رسم جوانمردیست و سبب تشحیذ اذهان شده و فراهم کننده زمینه کسب تجربه و عبرت از سرگذشت دیگران پرورش دهنده ذوق ادبى و آموزنده قالب ها و روش هاى ادیبانه نظم140 و نثر، در یک نگاهِ منصفانه، این اثر، نافع تر از اشعار حماسى و مقامات حریرى و بدیعى است; چرا که آنچه از فراگیرى اشعار حماسى و مقامات حریرى و بدیعى دستگیر افراد شود، از مطالعه الفخرى نیز حاصل گردد، افزون بر فواید دیگر آن که از مطالعه حماسه و مقامات به دست نمى آید141.
ارزش ادبى کتاب الفخرى نکته اى نیست که از دید پژوهشگران مخفى مانده باشد. عباس عزاوى که با لحنى تند و پرخاشگرانه، انتقادهاى فراوانى نسبت به الفخرى دارد، به ارزش ادبى آن معترف است.142
دکتر محمود مهدوى دامغانى که مقاله نسبتاً مفصلى ـ مشتمل بر 18 صفحه ـ در رابطه با ابن طقطقى و کتاب الفخرى نگاشته، مى نویسد: «ابن طقطقى هر جا خواسته است قدرت خود را در نگارش نثر مصنوع نشان دهد، به خوبى از عهده آن برآمده است.; اما این گونه نگارش فقط در مقدمه و در فصل اول کتاب بیشتر به چشم مى خورد و خود ابن طقطقى توجه داشته است که باید از استعمال بیش از اندازه صنایع ادبى پرهیز کند... بدین جهت است که در بخش دوم، نثر کتاب ساده و شیوا و روان است»143.
ب) ارزش تاریخى در بررسىِ ارزشِ تاریخى یک منبع، جهات و نکات گوناگونى مى تواند مورد توجه قرار گیرد; نخستین موضوع، وثاقت و بى طرفى مولف است. نظر به اهمیت ان موضوع، آن را ذیل عنوانى مستقل، مورد مطالعه و بررسى قرار خواهیم داد. در این فرصت خاطرنشان مى کنیم که، دو ویژگى در رابطه با نگارش الفخرى وجود دارد که بر اطمینان ما درباره بى طرفى ابن طقطقى مى افزاید; نخست آنکه، ابن طقطقى کتاب الفخرى را براى صاحب منصبى مسیحى نگاشته است نه براى مسلمانى صاحبِ قدرت و پیرو مذهبى خاص. دوم آنکه، دوره تاریخى مورد بررسى ابن طقطقى دوره اى است که نزدیک به نیم قرن پیش از نگارش الفخرى به پایان رسیده است و حوادث آن، نوعاً ارتباط مستقیمى با منافع مادى و معنوى مؤلف یا شخص صاحب مقامى که الفخرى به نام وى نگاشته شده، ندارد. این دو ویژگى به طور طبیعى، انگیزه اعمالِ فشار از سوى فرد صاحب مقام بر مؤلف و نیز اعمال نظر خود مؤلف را جهت ثبت و تحلیل حوادث تاریخى به شکل و قالبى ویژه، تا حد زیادى از میان مى برد.
موضوع دیگرى که در ارزیابى ارزش تاریخى یک منبع مى تواند مورد عنایت قرار گیرد، طرح موضوع ها و مسائل ارزشمند و مورد جست و جوى پژوهندگان، در آن است. در این رابطه الفخرى افزون بر اینکه حاوى مطالبى ارزشمند در باب آداب مملکت دارى است، همچنین یک دوره تاریخ خلفا ـ خلفاى نخستین، بنى امیه و بنى عباس ـ را در خود جاى داده، و به تاریخ وزیران و نقش آنان در گردشِ چرخ سیاست دولت چند صد ساله بنى عباس نیز پرداخته و جایگاه این نهاد مهم را در ساختار حکومت آل عباس به شکل شایسته اى ترسیم کرده است; در حالى که در منابع تاریخى دیگر به به اهمیت نقش این نهاد این گونه توجه نشده است افزون بر آن ابن طقطقى تاریخ برخى سلسله ها و حکومت هایى را که در قلمرو آل عباس به وجود آمده و مداخله هاى گسترده اى در دستگاه خلافت داشتند، مانند: دولت آل بویه و دولت سلاجقه و وزیران ایشان و نیز تاریخ خلفاى فاطمى مصر را به اختصار مورد بررسى قرار داده است144 گنجاندن این مجموعه از مطالب متنوع و ارزشمند در کتابى مشتمل بر 335 صفحه، افزون بر بالا بردن ارزش این منبع، نشان از تبحّر و احاطه علمى مؤلف دارد.
نکته درخور توجه اینکه، ابن طقطقى در رابطه با موضوع هاى متنوعى که در کتاب خود مطرح کرده، اهمّ مسائل و جوانب آنها و دقایق وظرایف مربوط به هر یک را مورد توجه قرار داده است، جهاتى که، چه بسا از مطالعه چندین کتاب مفصّل تاریخى دیگر، عاید خواننده نگردد. بدین ترتیب، این ظرف محدود و عبارت هاى مختصر و موجز، صرف مطالب کم اهمیت و پیش پا افتاده نشده. بلکه مشحون از مطالب و نکات دقیق و ظریف است.
ابن طقطقى با مهارت و شایستگى تمام، متناسب با شرایط روزمره زندگى و اشتغالات صاحب منصبى که این کتاب را براى وى نگاشته، خواسته است فواید دستِ کم مطالعه یک دوره تاریخ مفصل را به ظرف و قالبى کوچک و سهل الوصول منتقل سازد. او که با خود آگاهى کامل به چنین اقدامى دست یازیده و به اررزش کار خود واقف بوده، پس از بیان موضوع هاى مطرح شده در این کتاب و تبیین شیوه کار خود و اشاره به ظرافت هایى که در نگارش این اثر به عمل آورده145، تحت عنوان منافع این کتاب صراحتاً به بیان ارزشمندى و ویژگى هاى خاص و ممتاز الفخرى پرداخته، مى نویسد 6 «هر کس که بر مردم حکومت مى کند و مسؤولیت تدبیر امور جامعه را دارد، به این کتاب نیازمند است و اگر مردم به دیده انصاف بدان بنگرند، پس از آنکه خود در آن تدبّر نمودند، فرزندان خویش را بر تحفظ بر آن و تدبّر در معانى آن وادار خواهند کرد. این کتاب به گونه اى است که خردسالان از بزرگسالان و فرمانرواى کل و عام الطاعة از حاکم یک شهر و صاحبان قدرت از صاحبان ادب، بدان نیازمندتر نیستند... این کتاب عقل را قوّت، ذهن را تیزى و قوّه بصیرت و واقع بینى را درخشش و نور مى بخشد و براى شخص هوشمند به منزله سنگ و چرخ چاقو تیزکن است که فولاد را نیز مى تراشد و تیز مى کند... شاید کسى بگوید، مؤلف (ابن طقطقى) در توصیف کتابش راه مبالغه پیموده،... پاسخ این است که، اگر کسى در آنچه گفته شد تردیدى به خود راه دهد، کتب تصنیف شده در این فن را مورد مطالعه و تأمل قرار دهد; شاید در میان آنها حتى یک کتاب که جامع معانى مورد نظر در این کتاب (الفخرى) باشد نیابد.»146.
دیگر موضوعظ مؤثر در ارزش علمىِ یک اثر منابع آن است. در این زمینه گفتنى است که، نظر به معاصر نبودن مؤلف با دوران مورد بررسى در الفخرى او در نگارش این اثر به منابع پیشین متکى است، چنانکه خود در مقدمه کتاب یادآورى مى کند که منبع مطالب او، کتب تواریخ و سِیَر است147. در عین حال، ابن طقطقى، نه در مقدمه و نه در متن، از منبع یا منابع به خصوصى سخن به میان نیاورده فقط در مواردى که مطلبى را به طور شفاهى از هم عصرانش شنیده، نامشان را ذکر مى کند ولى، عدم ذکر منابع به طور تفصیلى، چیزى را از ارزش الفخرى نمى کاهد; چرا که نوعاً مطالب مطرح شده در این منبع در دیگر منابع نیز موجود است. براى تصدیق این گفته مى توان به تعلیقات و حواشى بر تجارب السلف، نوشته آقاى حسن قاضى طباطبایى مراجعه کرد; زیرا، تقریباً همه مطالب مندرج در الفخرى در تجارب السلف نیز آمده، و این در حالى است که آقاى قاضى، نوعاً منابع مطالب تجارب السلف را گردآورى کرده و در ذیل هر مطلب آورده است.
ویژگى الفخرى در رابطه با این موضوع که نقطه مثبتى براى این اثر به شمار مى آید، استفاده مؤلف از منابع معتبر و ارزشمندى است که اکنون برخى از آنها از بین رفته است; از جمله این منابع، الکتاب الأوسط و أخبار الزمان مسعودى، کتاب الوزراء نوشته ابو بکر محمد بن یحیى الصولى، (متوفّى 335 هـ) و کتاب التاجى نوشته ابو اسحاق ابراهیم بن هلال الصابى، (متوفى 384 هـ) در تاریخ آل بویه است که متأسفانه منابع مذکور همگى از میان رفته است148. آنچه اخیراً تحت عنوان اخبار الزمان چاپ شده، برفرض درستى انتساب آن به مسعودى، بخش ناچیزى از کتاب اخبار الزمان مسعودى را شامل مى شود.
ج) بى طرفى ابن طقطقى: ابن طقطقى از سادات جلیل القدر، امامى مذهب و صاحب منصبِ نقابت علویان در منطقه عراق و عتبات مقدسه ائمه اطهار(علیهم السلام) بود149 گرایش مذهبى وى از اداى احترام او نسبت به امام على(علیه السلام)، امام حسن(علیه السلام)، امام حسین(علیه السلام)، امام باقر(علیه السلام)، امام صادق(علیه السلام)، امام رضا(علیه السلام)، و امام عصر(عج)،150 با درود خاصِّ شیعیان(علیهم السلام)، پیداست. با وجود اینکه ابن طقطقى گرایش مذهبى خود را پنهان نساخته; امام این موضوع به هیچ وجه سبب خروج وى از مسیر اعتدال و بى طرفى نشده است.
مؤلف، خود در آغاز نسبت به حفظ بى طرفى و نقل و ثبت حوادث آن گونه که هست متعهد گردیده، مى نویسد: «در این کتاب، من به دو امر ملتزم و متهد گردیدم: نخست آنکه جز با حق و حقیقت حرکت نکنم و جز به عدالت سخن نگویم و خواهش نفس را کنار گذارم و خود را از لوازم محیط رشد و تربیت جدا سازم و خویشتن را با علقه هاى نسبى و تربیتى و روحى خود، بیگانه و اجنبى انگارم»151.
بررسى متن الفخرى به ویژه حوادث مربوط به بیعت با ابو بکر و دیگر حوادث ایام خلفاى راشدین، به ویژه ماجراى طلحه و زبیر و عایشه در برابر امام على(علیه السلام) وخلافت معاویه، برپایدار ماندن ابن طقطقى بر تعهد خود گواهى مى دهد این مجال را فرصت بسط مطلب در رابطه با این موضوع نیست. به طور مثال، فقط عبارت هاى مؤلف درباره شخصیت و سیاسیت معاویه را نقل مى کنیم.
ابن طقطقى، معاویه را که قطعاً از جهت گرایشِ مذهبى و عملکرد سیاسى اش، مخالف او بوده، این گونه معرفى مى کند:
معاویه امیر المؤمنین،... پدرش ابو سفیان، یکى از شیوخ و بزرگان مکه بود که در سال فتح مکه اسلام آورد. معاویه نیز در سال فتح مکه اسلام آورد و در زمره کاتبان وحى در نزد رسول خدا(علیه السلام)قرار گرفت. مادرش هند، دختر عتبة نیز از زنان شریف قریش بود که در سال فتح مکه اسلام آورد. در جنگ اُحُد چون حمزه عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به خاک افتاد، هند حمزه را مُثله کرد و از جهت کینه اى که به خاطر قتل برخى از خویشانش توسط وى داشت، فطعه اى از کبد حمزه را جوید و لذا به معاویه گفته مى شود ابن آکلة الأکباد «فرزند خورنده کبدها».
معاویه ـ رضى الله عنه ـ در امور دنیا فردى عاقل و خردمند، تیزهوش، عالم، با حلم و بردبار، پادشاهى نیرومند، با سیاست، با تدبیر در امور دنیا، حکیم و فصیح و بلیغ بود. در موقع حلم و بردبارى، صبورى به خرج مى داد و در موقع شدت و خشونت، به شدت رفتار مى کرد; لیکن، بردباریش بر شدتش غالب بود. او فردى کریم و سخاوتمند در بذل مال و محبّ ریاست بود و به آن دلبستگى داشت. پیوسته اشراف قریش در دمشق بر او وارد مى شدند و با بدترین برخورد با وى رو به رو مى شدند و با سخنان درشت او را مورد خطاب قرار مى دادند; ولى او سخنان ایشان را گاه به شوخى و مزاح و گاه با تغافل پاسخ مى داد و در آخر آنان را با جوایز و هدایاى عالى بازمى گرداند152
در عین حال، ابن طقطقى، قضیه الحاقِ زیاد بن سمیه به ابو سفیان، توسط معاویه را نیز نقل کرده آن را به عنوان نخستین مخالفت آشکارا و رسمى با شریعت اسلام معرفى مى کند153.
قرینه دیگر بر حفظ بى طرفىِ ابن طقطقى، گزینش دیگر ابن طقطقى، یعنى: منیة الفضلاء، که بى شک لحن و بیان آن ملایم تر از الفخرى نبوده به وسیله هندو شاه، به عنوان منبع اصلى در نگارش تجارب السلف، مى باشد. مقایسه میان الفخرى و تجارب السلف که ترجمه اى اقتباس گونه از منیة الفضلاء است، به روشنى گویاى آن است که متن الفخرى در رابطه با موضوع هاى مورد اختلاف شیعه و سنّى، از تجارب السلف ملایم تر است. بنابراین، مى توان گزینش منیة الفضلاء به عنوان متن هم تراز الفخرى از سوى هندوشاهِ شنّى مذهب154 را، دلیلى بر بى طرفى و اعتدال ابن طقطقى در الفخرى دانست; چرا که اگر غیر از این بود، فردى چون هندوشاه متنى هموزن الفخرى را با تعهد به نقل همه مطالب آن155، برنمى گزید.
افزون بر این، تعابیر هندوشاه در باره ابن طقطقى که معاصر وى بوده و از نزدیک با او آشنایى داشته از مشى معتدلانه و دور از تعصب ابن طقطقى حکایت دارد. هندوشاه از وى این گونه یاد کرده است:
«مرتضى سعید مالک المحققین، صفى الحق والملة والدین محمد بن على العلوى الطقطقى رحمه الله تعاالى»156.
هوار، در رابطه با رویه ابن طقطقى در الفخرى مى نویسد: «با وجود اینکه ابن طقطقى داراى گرایشات شیعى است، کتاب وى (الفخرى) خالى از غرض ورزى است»157.
ابن الفُوَطى حنبلى نیز با عبارت هاى گوناگون از ابن طقطقى با احترام یاد کرده، که حاکى از فرهیختگى مؤلف الفخرى و وارستگى وى از هر گونه اغراض و تعصبات است. تعابیر ابن فوَطى در این زمینه که به مناسبت هاى گوناگون ایراد گردیده، بدین قرار است: «حضرة المولى المعظّم، صفى الدین ابى عبد الله بن النقیب تاج الدین بن طباطبا»158، «مولانا صفى الدین ابو عبد الله بن طباطبا الحسنى المعروف بابن الطقطقى»159، حضرة «سیدنا النقیب الفاضل صفى الدین ابى عبدالله بن الطقطقى»160، «مولانا النقیب المنعم الکامل صفى الدین بن طباطبا»161، «السید المعظم النقیب العالم صفى الدین محمد بن على بن الطقطقى»162، «المولى العالم النقیب صفى الدین محمد بن على الطقطقى»163.
دکتر مصطفى جواد که مجمع الآداب را تحقیق کرده، در ذیل ترجمه عزّ الدین عبد العزیز» مى نویسد: «صفى الدین همچون پدرش تاج الدین از نقبا (رؤساى سادات) و سیدى جلیل القدر و آزاداندیش و مورخى صائب و سدید الرأى بود. وى کتاب الفخرى را در زمینه تاریخ، براى فخر الدوله، حاکم موصل تألیف کرد»164.
مرحوم دهخدا درباره ابن طقطقى و کتابش الفخرى مى نویسد: «ابن طقطقى مذهب شیعه داشت و کتاب او [الفخرى ]عارى از هرگونه اغراض مذهبى و تعصبات است»165.
روزنتال، که تاریخ نگارى مسلمانان را مورد بررسى قرار داده، درباره الفخرى مى نویسد:
«ابن طقطقه [کذ] کتاب الفخرى خویش را براى صاحب منصبى والامقام نگشاته... ابن طقطقه در نگارش آن جایى که به سنت تاریخى مربوط مى شد، چون ناظرى وارسته و بى طرف به تاریخ نگریسته است»166.
دکتر محمودِ مهدوى دامغانى نیز در رابطه با الفخرى مى نویسد: «یکى از مزایاى این کتاب، خالى بودن آن از تعصب بى مورد و ستیزه جویى است»167.
د) سبک تاریخ نگارى: یکى دیگر از موضوع هاى قابل توجه در رابطه با الفخرى، سبک تاریخ نگارى آن است. این مسئله (بر اساس شیوه نام جدید فرهنگستان) به نوعى با ارزش تاریخى این منبع، یعنى موضوع پیشین نیز مربوط مى شود; ولى نظر به اهمیت این موضوع و با توجه به امتیاز ویژه اى که الفخرى در این زمینه دارد، آن را ذیل عنوانى مستقل مورد بررسى قرار مى دهیم.
در این رابطه، گفتنى است که، ابن طقطقى کوشش کرده تا علل حوادث و جریان هاى تاریخى، نحوه شکل گیرى و نیز پیامدهاى آنها را بررسى و تحلیل نماید. این سبک نگارش تاریخ، همان است که امروزه به عنوان تاریخ تحلیلى یا تاریخ علمى و در مقابل تاریخ نقلى یا وقایع نگارى شناخته مى شود168.
نگارش تاریخ به این سبک، گرچه در گذشته هاى دور، از جمله در میان مورخان یونان باستان نیز نمونه هایى داشته است169، ولى رواج این شیوه از تاریخ نگارى در سطح بین المللى به عنوان روشى علمى و استاندارد، موضوعى نسبتاً نو و مربوط به قرون جدید است. طبعاً، مورخانى که پیش از دوران اخیر، به سبک امروزه به نگارش تاریخ پرداخته اند، از هوش و ذکاوت و قدرت ابتکار ویژه اى برخوردار بوده اند; هم چنانکه براى تهیه مواد تألیف خود، رنج و زحمت بیشترى متحمل شده اند. در نتیجه، آثار ایشان نیز ارزشمندتر و راهگشاتر از آثار کسانى است که به سبکِ تاریخ نقلى، به تألیف اثارى در باب تاریخ، قلم زده اند.
روزنتال، که از سبک نوین تاریخ نگارى با عبارت هایى چون: تاریخ نگارى راستین170، بینش تاریخى راستین171 و تاریخ نگارى نوین172 یاد مى کند، پیدایش این روش را عمدتاً مرهون تجربیات بسیار و فزونى و رواج عام پژوهش که با اختراع چاپ173به بار آمد مى داند که جایگزین صور تاریخ نگارى در اسلام ـ وقایع نگارى ـ شده است174 روزنتال، همچنین تحوّل تاریخ نگارى از سبک وقایع نگارى به سبک نوین را، الهام گرفته از پیشینه هاى معنوى غرب مى داند175 و طبعاً، سهم تاریخ نگارى اسلامى را در این زمینه نادیده مى گیرد.
البته وى بدین نکته اذعان دارد که «طى قرون متمادى تاریخ نگارى در اسلام بر اثار غیر اسلامى هم عصرش برترى داشت»176; افزون بر آن، «تاریخ نگارى در اسلام، به منزله یادگارى عظیم، جاودانى و تحسین برانگیز،... همچنین گنجینه اى از اطلاعات واقعى و بینش هاى تاریخى،... هنوز بهترین کلید درک و دریافت تاریخى است»177. در رابطه با دو فراز اخیر گفتار روزنتال بحثى نیست; ولى نادیده گرفتن سهم تاریخ نگارى اسلامى در تحول تاریخ نگارى و ارتقاى آن به سطح تاریخ تحلیلى، قضاوتى ناروا است. در این زمینه، اگر نقش الفخرى را به دلیل ناشناخته بودن این اثر براى غربى ها تا اوایل قرن نوزدهم، نادیده انگاریم، بى شک نقش مورخان بزرگى چون: مسکویه، در تجارب الأمم; ابن خلدون، در مقدمه العبر و مقریزى، در النّزاع والتخاصم فیما بین بنى امیه و بنى هاشم را که اندیشمندان مغرب زمین نیز، کم و بیش آنها، به ویژه ابن خلدون را مى شناختند، نمى توان منکر شد. روزنتال، خود به خوبى بر آثار این مورخان اندیشمند و نیز آوازه عالمگیر آنان، واقف است178.
بارى، ابن طقطقى با تألیف الفخرى، به ویژه در جهان اسلام، از زمره معدود پیشگامان نگارش تاریخ به سبک تاریخ تحلیلى179، به شمار مى رود. روزنتال که مطالعات و تحقیقات گسترده اى در زمینه تاریخ نگارى مسلمانان دارد، به کتاب الفخرى به دیده تحسین نگریسته، مى نویسد: «انتخاب ماهرانه مؤلف از [میان] مواد حکایتى فراوان و توجه او به اینکه بیش از شرح حوادث، به تاریخ به صورت متفکر نظر کند و عشق آشکارى که به تألیف این کتاب داشته و آن را با ظرافت ادبى نوشته است، کتاب [الفخرى] را به صورت تألیفى درآورده است که خواندن آن لذّت بخش و آموزنده است و این کیفیّتى است که در تاریخ نگارى قرون وسطى نادر است»180.
ابن طقطقى خود در مقدمه الفخرى، ظاهراً در مقام اشاره به همین ویژگى تألیف خویش مى نویسد: «درباره هر دولت، مجموعه آنچه را که از مطالعه کتب تواریخ و سیر راجع به هیئت و شکل اجتماعى آن دولت به دست آورده ام، مطرح خواهیم نمود. در همین راستا، چگونگى آغاز و انجام هر دولت و بخش قابل توجه و مفیدى از محاسن سلاطین هر دولت را بیان مى کنم.»181 بنابراین، ابن طقطقى صرفاً در صدد ذکر وقایع و ردیف کردن آنها به شیوه وقایع نگارى نیست; بلکه او از وراى وقایع، در پى کشف و تبیین هیئت و شکل اجتماعى هر دولت و چرایى و چگونگى ظهور و سقوط هر دولت است و این شیوه و سبک مطالعه و بررسى جریان هاى تاریخى، چیزى جز سبک تاریخ تحلیلى و به عبارتى، تاریخ نگارى نوین و علمى، نیست.
ابن طقطقى در مقام عمل و در متن الفخرى نیز همین سبک را که در مقدمه وعده داده، طى کرده است. او افزون بر ارائه پاره اى تحلیل ها در رابطه با علل ضعف و فتور دولت هاى اسلامى در بخش نخست کتاب182 (آداب فرمانروایى)، در بخش دوم کتاب (تاریخ دولت هاى اسلامى)، پیوسته و به طور نسبتاً مفصل، به ارائه تحلیلى درباره شکل و شمایل کلى هر دولت و نحوه روى کارآمدن و انقراض آنها و ویژگى شخصیتى هر زمامدار و صاحب منصب (اعم از خلیفه، سلطان و وزیر) مى پردازد. در این راستا، ابن طقطقى در بیان نقاط قوت و ضعف حکومت ها و حاکمان، بسیار قاطع و صریح اللهجه است و در عین حال، منصف. او با همان صراحت نقاط ضعف یک حاکم یا حکومت را بیان مى کند که نقاط قوت آن را، و در این مقام او هیچ فرقى میان خلفاى نخستین و بنى امیه و بنى عباس نمى گذارد; که این موضوع، از سویى نشانگر تیزبینىِ توأم با شجاعت و تعهد علمى مؤلف، و از سوى دیگر، حاکى از حفظ بى طرفى و تعهد اخلاقى او مى باشد.
2. برخى خرده گیرى ها بر ابن طقطقى و پاسخ آن
با وجود اینکه در یک نگاه منصفانه، الفخرى اثرى خالى از تعصب و اغراض و واقع نگر جلوه مى کند، برخى پژوهشگران انتقادهایى نسبت به این اثر ایراد کرده اند. از جمله، عباس عزواوى، با لحنى تند، روش ابن طقطقى را در کتاب الفخرى مورد انتقاد قرار داده است. و این در حالى است که وى، اثر دیگر ابن طقطقى، منیة الفضلاء و در واقع ترجمه منیة الفضلاء، تجارب السلف را بسیار ستوده است.
انتقادهاى عزاوى بر الفخرى را که خالى از تکرار هم نیست مى توان به قرار زیر تنظیم کرد:
الف): ابن طقطقى امیال و اغراض خود و دیگران، از جمله اغراض شخصى و حزبى183خود را در نگارش الفخرى دخالت داده و ملتزم به ثبت حقایق نبوده است; دلیل این مدعا این است که وى دو کتاب نگاشته است; یکى الفخرى است که آن را به حاکم مسیحى موصل از طرف ایلخان مغول (غازان خان) تقدیم کرده و در آن با سیاست مغول مماشات کرده و برایشان خرده نگرفته، بلکه او این کتاب را به گونه اى نوشته که مغولان را خشنود سازد و هدیه و جایزه اى از ایشان دریافت نماید. او دولت مغول را تعظیم نموده، بیش از اندازه مورد ستایش قرار داده، براى ایشان دوام توفیق را طلب کرده و حکومت مغول را بر دیگر حکومت ها، از جمله حکومت هاى اسلامى، برتر دانسته است تا مغولان را خرسند سازد184. وى در همین راستا، آنجا که به بیان تاریخ سلاطین مسلمان از قبیل: آل بویه، آل سلجوق و فاطمیان مصر پرداخته، به تفصیل درباره آنها سخن گفته، ولى آنگاه که به هولاکو و فتح بغداد و قتل آخرین خلیفه عباسى و حوادث مربوط به این قضیه رسیده، به سرعت گذشته و به مباحثى که براى سیاست مغول مضر بوده، نپرداخته است185. او همچنین در ستایش فخرالدین عیسى، حاکم نصرانى موصل که کتاب الفخرى را به وى تقدیم نموده، اغراق کرده است186.
تألیف دیگر ابن طقطقى منیة الفضلاء است که آن را به حاکمى مسلمان به نام زنگى شاه از ملوک دولت سلغرى، تقدیم کرده، که طى آن ابن طقطقى زبانش را در مقایسه با الفخرى تغییر داده است187.
ب): ابن طقطقى در الفخرى با زبانى تلخ، گزنده و دشمنانه و غضب آلود، دولت هاى اسلامى را مورد تهاجم و انتقاد قرار داده، به طورى که مى توان گفت، این کتاب یک مجموعه طعن و ذمّ مسلمانان و مدح مبالغه آمیز از دولت مغول است. ابن طقطقى تنها «خلفاى راشدین» را مورد تهاجم قرار نداده، که این امر نیز به خاطر ترس از عقوبت سخت وى از ناحیه عموم مردم بوده است. این در حالى است که ابن طقطقى در منیة الفضلاء188 از دولت هاى اسلامى با تمام ادب و احترام یاد کرده و مباحث آن لُبّ و گزیده حوادث و حقایق تاریخى و خالى از هرگونه مطالب ناپسند و یا قابل نقد است و به طور کلى، منید الفضلاء تفاوتى با دیگر منابع ندارد، جز اینکه دز این منبع، حوادث به صورت خلاصه مطرح شده است.189
ج): مؤلف الفخرى در انتقادهاى خود، به جاى پرداختن به نقد نظام سیاسى و بیان وجوه نقص و نقاط ضعف آن، از قبیل: شیوه اداره جامعه و اصول و ضوابط حاکم بر آن و کم و کیف نظام مالیاتى دولت اسلامى، به سراغ اعمال شخصى خلیفه یا پادشاه و رجال دولت از قبیل: وزیران، رفته است. در حالى که اعمال شخصى یک حاکم یا رجل دولتى، قوانین و سیاست کلى حکومت و شیوه اداره جامعه و کم و کیف روابط داخلى و خارجى و امور مالى دولت را نشان نمى دهد. از این رو، نقّادى هاى ابن طقطقى در الفخرى براى ترسیم جهات مربوط به اصل حکومت و نظام هاى حاکم بر آن، مفید فایده اى نیست190.
د): ابن طقطقى در الفخرى در رابطه با انتقادهایى که بر دولت ها و دولت مردانِ مسلمان وارد کرده، به گفته هاى دشمنان خلفا و سلاطین و کسانى که، چه به حق و چه به ناحق، از ناحیه حکومت و حکّام مسلمان زیانى دیده اند، استناد جسته است. او هر آنچه در مذمت و طعن دولت هاى اسلامى شنیده، نقل کرده، بى آنکه واقع قضایا را مورد توجه قرار دهد. او به خاطر استناد به همین اقوال بى اساس، به آنجا رسیده که در مقام مقایسه دولت هاى اسلامى با دولت مغول، مى گوید: «و اما دولت هاى اسلامى، هیچ نسبت و مشابهتى میان آنها با دولت مغول وجود ندارد تا آن دولت ها در کنار این دولت ذکر گردد»191.
هـ): مؤلف الفخرى، همه شؤون دولت و جریان امور حکومت را در شخص خلیفه یا سلطان و اقدام هاى وى خلاصه کرده و از نقش رأى ملت و آراء عمومى و اقدام هاى نهاد وزارت و لشگریان و دیگر رجال دولت، در اداره جامعه غفلت ورزیده است192.
مجموع انتقادهاى مطرح شده از سوى عزاوى به گونه اى است که، چنانچه کسى به آن معتقد باشد، الفخرى را فاقد هرگونه ارزش علمى و تاریخى خواهد یافت; و این نتیجه اى است که عزاوى در همان آغاز گفتارش بدان تصریح کرده و ارزش این منبع، به ویژه فصل دوم آن را که مربوط به تاریخ خلفا و وزیران است، منحصر به جنبه ادبى آن دانسته است.193.
غیر از عزاوى، زِرِکلى نیز دربارهن کتاب الفخرى از منتقدان ابن طقطقى است. البته وى تنها یک یا دو موضوع را مورد انتقاد قرار داده که عبارت است از: مبالغه در ستایش مغولان و دولت آنان در مقایسه با دولت هاى اسلامى، به طورى که وى در حق دولت هاى اسلامى، از انصاف دور شده و در واقع، اغراض دولت مغول را اِعمال کرده است194.
ارائه پاسخ تفصیلى به انتقادهاى پیشین، مقاله مستقلى مى طلبد. از این رو مى کوشیم در خور فضا و فرصت محدودى که در اختیار داریم، خلاصهوار، ایرادهاى عزاوى و زِرِکلى را پاسخ گوییم. در این زمینه، گفتنى است که، از نظر محتوایى و آنچه مربوط به هدف عمده تألیف کتاب مى شود و اشکال هاى منتقدان متوجه آن است، یعنى: بیان حوادث تاریخ خلفا و وزیران، هیچ تفاوت قابل ملاحظه اى میان تجارب السلف و الفخرى وجود ندارد، بلکه در موارد زیادى مشاهده مى شود که لحن و تعابیر الفخرى نسبت به خلفا و حوادث مربوط به ایشان، ملایم تر از تجارب السلف است. طبعاً، تعریف و تمجید عزاوى از تجارب السلف و تهاجم شدید وى علیه الفخرى، این سؤال را برمى انگیزد که، آیا مواضع متضاد عزاوى نسبت به دو منبع کاملاً شبیه و هم تراز، قضاوتى از روى تعصّب و یا اغراض سیاسى یا مذهبى نبوده است؟
نکته پیشین کافى است براى آنکه همه انتقادهاى عزاوى را، جز در رابطه با ستایش مبالغه آمیز از مغولان که در تجارب السلف نیست، مخدوش و بى اعتبار سازد. البته، درباره ستایش مبالغه آمیز از مغولان، این موضوع تا حدودى صحیح است; اما نه آن گونه که عزاوى و تا حدّى زِرِکلى القا کرده اند، که این کتاب یک مجموعه طعن و ذمّ مسلمانان و دولت هاى اسلامى و مدح و ستایش دولت مغول مى باشد.
ابن طقطقى در یک مورد دولت مغول را ستوده، ولى نه سیاست ها و اقدام هاى ایلخانان مغول را; بلکه او، به مناسبت ذکر «حقوق سلطان» که از جمله «اطاعت رعیت از سلطان» مى باشد، اقتدار دولت مغول و اطاعت بى نظیر رعیت و لشگریان مغول از دولت مغول را ى ستاید. در همین رابطه است که ابن طقطقى دولت مغول را در میان دولت هایى که نامشان در تاریخ آمده، از قبیل: دولت ساسانى، دولت خلفاى نخستین، اموى و عباسى و دولت آل بویه و سلاجقه، ممتاز و پیشرو دانسته است195. عبارتى که عزاوى گویا آن را بزرگ ترین توهین در حق دولت هاى اسلامى دانسته و آن را نقل کرده نیز، ابن طقطقى آن را در همین ارتباط گفته است196. ابن طقطقى آنگاه براى اثبات مدعاى خود به بررسى کم و کیف اطاعت مسلمانان از دولت هاى اسلامى، از خلفاى راشدین تا انقراض خلفاى عباسى و نیز دولت آل بویه و سلاجقه پرداخته، موارد فراوانى از پرخاش و اعتراض مسلمانان و نیز استقلال طلبى برخى سلاطین و حتى سلطه آنان بر خلفا را بر شمرده است197، که در این موارد نیز، جاى انکار نیست. افزون بر اینکه، برخى از مواردى که ابن طقطقى در عدم تبعیّت محض مسلمانان از خلفا برشمرده، به ویژه در رابطه با نحوه برخورد مسلمانان با خلفاى راشدین که در همین راستا، سیره و روش این گروه از خلفا را به سیره و روش انبیا تشبیه کرده که (میان آنان و یک فرد عادى در زندگى کردن، معاش و سلوک اجتماعى تفاوتى نبود)198، در حقیقت مدح زمامداران مسلمان است و نه منقصت آنان از این رو، مؤلف عین همان عبارتى را که در این مقام درباره خلفاى راشدین آورده، در مقام دیگر و به هنگام بررسى تاریخ دولت اول (خلفاى نخستین) نیز ذکر کرده است199; هم چنانکه هندوشاه نیز، آنجا که به بررسى تاریخ دولت اول پرداخته، همان مطلب را بى کم و کاست نقل کرده است200.
اما ستایش هاى دیگر ابن طقطقى درباره دولت مردان زمان، که عزاوى و همچنین زِرِکلى آن را مبالغه در ستایش دولت مغول تلقى کرده اند، اولاً این موارد مربوط به سیره و سجایاى اخلاقى و کریمانه فخرالدین عیسى بن ابراهیم، حاکم موصل است و نه کل دولت مردان مغول. ثانیاً، گرچه ابن طقطقى با لسان ادبى و بلیغ خود، در این زمینه راه مبالغه پیموده. اما این رویه اختصاص به ابن طقطقى نداشته، بلکه بر اساس رسم زمانه، به هنگام پیوستن یک دانشمند، ادیب و یا رجل سیاسى به دستگاه شخصیتى صاحب کرم، این گونه بوده و ظاهراً هدف از عبارت پردازى ها و بازى با الفاظ در این مقام، صرف ستایش نبوده، بلکه نوعى هنرنمایى ادبى نیز به شمار مى رفته; چه رسد به اینکه، شخص ممدوح ابن طقطقى، حقیقتاً نیز از آن اوصاف مدح برخوردار بوده است، چنانکه ابن الفُوَطى که هیچ گونه نسبت و انتسابى با فخرالین عیسى نداشته نیز، او را چنین ستوده است: «ابراهیم بن عیسى201 بن هبة الله النصرانى الموصلى، حاکم موصل، در زمان سلطان اعظم، غازان محمود، بر موصل ولایت یافت; وى فردى کریم و سخاوتمند بود; شعرا و ادبا و علما به محضرش حاضر مى شدند و او صله و انعام نیکو به ایشان عطا مى کرد»202.
افزون بر آن، چنانچه ستایش ابن طقطقى از دولت مغول و مماشات با آنان و عدم بررسى تفصیلى ماجراى فتح بغداد و قتل خلیفه از نظر آقاى عزاوى تا این حد انتقاد برانگیز است، چرا وى از هندوشاه این گونه انتقاد نمى کند، بلکه او را مى ستاید، در حالى که تجارب السلف در گزارش فتح بغداد و قتل مستعصم (آخرین خلیفه عباسى) نه تنها مطالبى افزون بر الفخرى ندارد، بلکه حتى آن مقدار که ابن طقطقى ابعاد این فاجعه را روشن ساخته، در تجارب السلف به چشم نمى خورد. ابن طقطقى درباره فتح بغداد مى نویسد: «لشگر سلطانى (لشگر هولاکو) از محل کوتاه ترین برج حصار بغداد وارد این شهر شدند. در پى ورود لشگر سلطانى به بغداد، چنان کشتارى هولناک و غارت وسیع و فجایع تکان دهنده صورت گرفت که شنیدن گزارش اجمالى آن دشوار است تا چه رسد به گزارش تفصیلى آن»203.
در حالى که ابن طقطقى، با عبارت هایى موجز و بلیغ، عمق فاجعه و قساوت بى نظیرى را که مغولان در جریان فتح بغداد مرتکب شدند، برملا ساخته، تجارب السلف قضیه را این گونه گزارش کرده است: «مؤید الدین علقمى (وزیر مستعصم)... وقت ها صریح مى گفت که، لشگر مغول همه جهان را گرفتند و عدد ایشان چندان نیست که امیر المؤمنین با ایشان مقاومت تواند کرد... چندانک [کذ] وزیر بیچاره از این نوع مى گفت، مستعصم سخن او نمى شنید... خلیفه به سخن وزیر التفات نکرد و همچنان غفلت مستمر و هزل دائم را کار مى فرمود... پادشاه (هولاکو) را عزیمت آمدن به عراق و گرفتن بغداد تصمیم یافت... با سى هزار سوار بر سبیل منقلاى تکریت بگذشت و از جانب غربى در بغداد آمد و لشکر الخدمة ما تقرّبه زلفى آخذاً من المبالغة فى الطاعة الواجبة علیه بالنصیب الاوافر والقسم الأوفی...»204.
هندوشاه همچنین درباره نحوه برخورد هولاکو با مستعصم مى نویسد: «گویند که چون خلیفه در حضرت پادشاه جهان هولاکو خان بایستاد، فرمود که به او بگویند که تو چه مردى و چه عقل و تدبیر دارى که نه لشگر جمع کردى تا جهت تو جنگ کنند و نه با ما به طریق انقیاد و تلطّف درآمدى همچنانک [کذ] دیگر ملوک عاقلان زر و نقره و جواهر از براى مساعدت دوستان و دفع دشمنان دارند و تو هیچ کدام نکردى. گویند خلیفه چون این سخن بشنید، هیچ جواب نداد»205.
این تمام مطلبى است که هندوشاه از شیوه رفتار مغولان در جریان فتح بغداد و برخورد هولاکو با مستعصم آورده است. او حتى قضیه قتل خلیفه به دستور هولاکو را متعرض نشده است; در حالى که ابن طقطقى موضوع اخیر را نیز گزارش کرده و در این باره نوشته است: «سلطان (هولاکو) دستور داد تا خلیفه و فرزندان و زنانش نزد وى آیند و آنان نزد سلطان رفتند. خلیفه به درگاه سلطان حاضر شد. گفته مى شود که خلیفه از سوى هولاکو با عباراتى که گویاى عجز و غفلت و کوتاهى وى بود، مورد عتاب و توبیخ قرار گرفت. سپس خلیفه و فرزند بزرگت تر و میانى اش به یاسا (قانون مغلو) رسیدند و دخترانش اسیر گردیدند و مستعصم در چهارم صفر سال ششصد و پنجاه و شش به شهادت رسید»206. چنانکه ملاحظه مى شود، ابن طقطقى در عبارت هاى واپسین خود نیز با اطلاق «شهادت» بر قتل خلیفه، به نوعى، عمل هولاکو را محکوم کرده و خلیفه مقتول را مورد احترام قرار داده است.
این همه در شرایطى است که، دست هندوشاه در افزودن مطالب دلخواه بر متن اصلى منیة الفضلاء باز بوده زیرا با توجه به حضور هندوشاه در دستگاه اتابکان لُر و حضور ابن طقطقى در دستگاه حاکم دست نشانده مغول در موصل، شرایط سیاسى، اجتماعى و روانى اى که هندوشاه با آن مواجه بوده، آسان تر و بازتر از شرایطى بوده که ابن طقطقى با آن درگیر بوده است.
اما این انتقاد عزاوى که، ابن طقطقى به گفته هاى مخالفان و افرادى که از ناحیه حکومت ها، زیان دیده اند، استناد کرده، بیش از یک ادعایى بى دلیل نمى باشد; بلکه با اطمینان مى توان گفت که مستندات و منابع ابن طقطقى عمدتاً همان منابعى بوده که به وسیله مورخان مشهور و معتبر، نگارش یافته و اکنون نیز آن منابع در اختیار ماست. برخى از منابع مورد استناد ابن طقطقى که اکنون از بین رفته نیز در زمره منابع معتبرى بوده که دیگر مورخان نیز به آنها استناد کرده اند و ما در ذیل عنوان ارزش تاریخى الفخرى به برخى از این دسته از منابع الفخرى اشاره کردیم. در این زمینه، کتاب تعلیقات و حواشى بر تجارب السلف، نوشته آقاى حسن قاضى طباطبایى که نوع مطالب مهم مندرج در تجارت السلف را که با مطالب الفخرى یکسان است، به یک یا چند منبع شناخته شده موجود، مستند کرده، مى تواند پاسخ قانع کننده اى به آقاى عزاوى باشد.
انتقاد دیگر عزاوى از ابن طقطقى، مبنى بر اینکه وى، به جاى انتقاد از اصل نظام حاکم و سیاست ها و اصول حاکم بر آن، سراغ اَعمال شخصى خلفا و رجال حکومتى رفته، انتقادى نیست که به اعتبار الفخرى خدشه اى وارد کند. درست است که ممکن است اصل نظام خلافت و اصول حاکم بر آن نیز مورد انتقاد قرار گیرد. ولى، بررسى آن موضوع، جاى بررسى جنبه دیگر تاریخ خلفا، یعنى رفتار حاکمان و دولتمردان را پر نمى کند. افزون بر آن، آنچه ابن طقطقى بدان پرداخته در مقایسه با آنچه عزاوى بررسى آن را به وى پیشنهاد مى کند، نوعى مدارا از سوى ابن طقطقى با حکومت هاى اسلامى به شمار مى آید.
ابن طقطقى، به جاى آنکه اصل نظام خلافتِ ورد حمایت اکثریت مسلمانان (اهل سنت) و اصول حاکم بر آن را زیر سؤال ببرد، به نقد منصفانه رفتار حاکمان پرداخته و عیب و ایرادها را متوجه رفتار آنان ساخته و نه اصل نظام خلافت، که نقد آن از دید اکثریت مسلمانان، نقد اسلام و نظام سیاسى آن به شمار مى رود. این مدارا و مماشات ابن طقطقى با اصل نظام سیاسى مورد قبول اکثریت مسلمانان ـ و البته مردود از دیدگاه ابن طقطقى به عنوان فردى شیعى (دوازده امامى) به ویژه از دید آقاى عزاوى باید مورد تقدیر قرار گیرد; چرا که او نخواسته پاى مباحث کلامى و فقهى را به میان کشد که قاعدتاً به جوهر تعصب نیز آمیخته مى شود.
آخرین انتقاد عزاوى بر الفخرى، یعنى خلاصه کردن همه چیز جامعه و حکومت در شخص خلیفه یا سلطان نیز، از موارد تعجب برانگیز گفتار عزاوى است; چرا که الفخرى از معدود منابع تاریخى است که همگام با تاریخ خلفا، به تاریخ وزیران نیز پرداخته و نقش مهم آنان به عنوان گردانندگان اصلى چرخ حکومت و خلافت را آشکار ساخته، ضمن اینکه وى با صراحتى قابل تحسین، نقش مهم لشگریان، به ویژه در برخى برهه ها را از نظر دور نداشته و آنجا که لشگریان در روند حوادث نقش داشته اند، حق مطلب را ادا کرده است; چنانکه او در ذیل خلافت معتزّ عباسى مى نویسد: «... در سیره و رأى و عقل معتزّ اشکال و ایرادى نبود; لیکن أتراک (لشگریان تُرک) از زمان قتل متوکل بر مملکت مسلط شدند و خلفا را تضعیف نمودند. لذا، خلیفه همچون اسیرى در دست آنان بود; اگر مى خواستند او را در قدرت نگاه مى داشتند و اگر مى خواستند او را خلع مى کردند و چنانچه اراده مى کردند، او را به قتل مى رساندند»207. سپس ابن طقطقى لطیفه اى را در این زمینه نقل مى کند که بعید نیست واقع هم شده باشد و در هر حال، بیانگر اوج استیصال خلفا در برابر سلطه لشگریان تُرک است. خلاصه قضیه این است که، چون از منجّمان درباره مدّتِ زندگى و خلافت معتزّ سؤال کردند، ظریفى گفت: من از منجمان بدین امر آگاه ترم و پاسخ سؤال شما این است: «مادامى که ترکان اراده کنند!» وحضار همه از این پاسخ نغز و لطیف به خنده افتادند208.
کتابنامه
1 ـ ابن طقطقى، محمد بن على بن طباطبا، الفخرى فى الآداب السلطانیة والدول الاسلامیة، قم: انتشارات شریف رضى، چاپ اول، 1414 هـ ق / 1372 هـ ش.
2 ـ ابن الغوطى، کمال الدین عبد الرزّاق، مجمع الآداب فى معجم الألقاب، به تحقیق دکتر مصطفى جواد، [دمشق؟]، وزارة الثقافة والأرشاد القومى، [تاریخ و نوبت چاپ نامعلوم].
3 ـ ابن الغوطى، کمال الدین عبد الرزّاق، مجمع الآداب فى معجم الألقاب، به تحقیق محمد الکاظم، تهران: وزارت ارشاد اسلامى، چاپ اول، 1416 ق / 1374 ش.
4 ـ بیات، عزیز الله، شناسایى منابع و مآخذ تاریخ ایران، تهران: انتشارات امیر کبیر، چاپ اول، 1377.
5 ـ حسنى، على اکبر تاریخ تحلیلى و سیاسى اسلام، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چآپ اول، 1373.
6 ـ دانشنامه ایران و اسلام، زیر نظ احسان یار شاطر، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، [نوبت چاپ نامعلوم]، 2536 (1356 ش).
7 ـ دائرة المعارف الاسلامیة، برگردان از روى متن انگلیسى و فرانسوى، [محل نشر نامعلوم]، دار الفکر، [نوبت چاپ نامعلوم]، 1933 م.
8 ـ دهخدا، على اکبر، لغت نامه.
9 ـ روزنتال، فرانتس، تاریخ تاریخ نگارى در اسلام، ترجمه اسد الله آزاد، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوى، چاپ دوم، 1366.
10 ـ روسو، پى یر، تاریخ صنایع و اختراعات، ترجمه حسن صفارى، تهران: شرکت سهامى کتابهاى جیبى، چاپ چهارم، 1362.
11 ـ زرکلى، خیر الدین، الأعلام، بیروت: دار العلم، چاپ هفتم، 1986 م.
12 ـ زرین کوب، عبد الحسین، تاریخ در ترازو، تهران: انتشارات امیر اکبیر، چاپ دوم، 1362.
13 ـ عزاوى، محامى عباس، التعریف بالمؤرخین فى عهد المغول والترکمان، بغداد: شرکة التجارة والطباعة، [نوبت چاپ نامعلوم]، 1376 ق / 1957.
14 ـ مهدى دامغانى، محمود، «ابن الطقطقا و کتاب الفخرى»، به نقل از: تجارب السلف، به تحقیق و اهتمام سید محمد على روضاتى و سید حسن روضاتى، اصفهان: نفایس مخطوطات اصفهان (چاپ عکسى) [نوبت چاپ نامعلوم]، 1402 ق / 1361ش.
15 ـ مطهرى، مرتضى، جامعه و تاریخ، [محل نشر نامعلوم]، انتشارات صدرا، [نوبت چاپ و تاریخ نامعلوم].
16 ـ صاحبى نخجوانى، هندوشاه بن سنجر بن عبد الله، تجارب السلف، به اهتمام عباس اقبال، تهران: کتابخانه طهورى، چاپ دوم، 1344.

--------------------------------------------------------------------------------

139. الفخرى، ص 14.
140. لازم است یادآورى شود که ابن طقطقى به مناسبت هاى گوناگون مقدار قابل توجهى از اشعارِ شعراى مختلف را نقل کرده است.
141. الفخرى، ص 15.
142. عزاوى، همان ج 1، ص 131.
143. مهدوى دامغانى، همان، ص 368، 369.
144. الفخرى، ص 13، 14.
145. همان، ص 13، 14.
146. همان، ص 15، 16.
147. همان، ص 14.
148. هوار «ابن طقطقى» دائرة المعارف الاسلامیه، ج 1، ص 217، کراتشکوفسکى «صولى» دائرة المعارف الاسلامیة، ج 14، ص 387; اف. کرنکو، «صابى» دائرة المعارف الاسلامیة، ج 14، ص 83، 84.
149. دهخدا، لخت نامه، ابن طقطقى; مهدوى دامغانى، همان، ص 363.
150. الفخرى، ص 143، 164; دامغانى، همان.
151. همان، ص 14.
152. الفخرى، ص 105 ـ 103.
153. همان، ص 110.
154. سنّى مذهب بودن هندوشاه از متن تجارب السلف و عنوان ها و احترام هایى که وى براى خلفا و صحابه ذکر مى کند، هویداست.
155. هندوشاه، همان به اهتمام اقبال، ص 3.
156. هندوشاه، تجارب السلف، به اهتمام اقبال، ص 3.
157. هوار، ابن طقطقى، دائرة المعارف الاسلامیة، ج 1، ص 218.
158. ابن الفوطى، مجمع الآداب، به تحقیق محمد الکاظم، ج 1، ص 167.
159.
160. همان، ج 1، ص 224.
161. همان، ص 373.
162. همان، ص 539.
163. همان، ج 3، ص 104.
164. همان، به تحقیق مصطفى جواد، ج 1، ص 205، 206.
165. دهخدا، لغت نامه، «ابن طقطقى».
166. رزنتال تاریخِ تاریخ نگارى در اسلام، ص 70، 71.
167. مهدوى دامغانى، همان، ص 367.
168. على اکبر حسینى، تاریخ تحلیل و سیاسى اسلام، ص 31، 32; مرتضى مطهرى، جامعه و تاریخ، ص 60 ـ 58; فرانتس روزنتال، همان، ص 21، 86، 92; عبدالحسین زرین کوب، تاریخ در ترازو، ص 71، 78.
169. زرین کوب، همان، ص 78; عزیزالله بیات، شناسایى منابع و مآخذ تاریخ ایران، ص 29.
170. روزنتال، همان، ص 165.
171. همان، ص 169.
172. همان، ص 221، 222.
173. صنعت چاپ در سال 1448 میلادى (حدود 850 هجرى) به وسیله گوتنبرگ آلمانى اختراع شد. طبعاً، سالها طول کشید تا این صنعت در اروپا و سپس در سایر نقاط جهان، رواج یافت. (رک. پى یر روسو، تاریخ صناعى و اختراعات، ترجمه حسن صفارى، ص 159).
174. روزنتال، همان، ص 222.
175. همان، ص 221، 222.
176. همان، ص 222.
177. همان، ص 223.
178. همان، ص 59، 60، 78، 138، 139، 163.
179. زرین کوب، همان، ص 71.
180. ف. روزنتال، «ابن طقطقى»، دانشنامه ایران و اسلام، ج 5، ص 673، زیر نظر احسان یارشاطر.
181. ابن طقطقى، الفخرى، ص 14.
182. همان، ص 32 ـ 28، 47 ـ 45.
183. ظاهراً منظور عزاوى از اغراض حزبى، اغراض مذهبى است.
184. عزاوى، همان، ج 1، ص 135 ـ 133.
185. همان، ص 136.
186. همان، ص 134.
187. همان ص 131، 132.
188. منظور عزواى، در واقع تجارب السلف است که، ترجمه اقتباس گونه اى از منیة الفضلاء است; چرا که خود منیة الفضلاء اکنون در دست نیست و ظاهراً از میان رفته است.
189. همان، ص 132، 133.
190. همان، ص 133، 134.
191. همان، ص 133، 135.
192. همان، ص 136، 137.
193. همان، ص 131، 135، «فظهر انّه لم تکن له (الفخرى) قیمة علمیة وان کان لا یخلو من مِسحة ادبیة... فلا تُنکر قدرته الأدبیة ولا یبخس تلاعبه فى البیان لأستهواء القارى...».
194. زرکلى، همان، ج 6 7 ص 283، 284.
195. الفخرى، ص 32 ـ 28.
196. همان، ص 28.
197. همان، ص 32، 28.
198. همان، ص 29.
199. همان، ص 72، 73.
200. تجارب السلف، به اهتمام اقبال، ص 12.
201. در الفخرى ـ ص 8 ـ اسم او عیسى بن ابراهیم ضبط شده است.
202. ابن الفُوَطى، همان، به تحقیق مصطفى جواد، ج 3، ص 277; عزاوى، همان، ص 135.
203. الفخرى، ص 336.
204. تجارب السلف، به اهتمام روضاتى، ص 321 ـ 319.
205. همان، ص 320.
206. الفخرى، ص 336.
207. الفخرى، ص 243.
208. همان، ص 243.

تبلیغات