آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۶

چکیده

متن


حادثه غدیر، یگانه سند ولایت علی(علیه السلام) نیست‌، بلکه مهم‌ترین و مشهورترین سند در این بارهاست‌. از حوادث مهم تاریخ اسلام‌، شاید کمتر حادثه‌اى بتوان یافت که از نظر شدت و کثرت‌روات و اعتبار اسناد، به پاى حادثه غدیر برسد. اما غدیر را عمدتاً محدثان نقل کرده‌اند، و لذاجاى طرح آن عملاً کتب حدیث و فضائل‌، شناخته شده است‌. و از طرف بسیارى از مورخان وسیره‌نویسان دچار سانسور شده است‌!
این مورخان که سفر رسول‌ خدا به حجة‌الوداع را به تفصیل و با تمام جزئیات و منزل به‌منزل گزارش کرده‌اند؛ در گزارش بازگشت از این سفر، حوادث بین راه را درز گرفته پیامبر اسلام وصدهزار نفر مسلمان را به صورت جهشى‌، از مکه وارد مدینه کرده‌اند! گویى هیچ حادثه‌اى دربین راه اتفاق نیفتاده است‌!
در این جا نظرها بیش از هر مورخ‌، متوجه طبرى مى‌شود که با وجود آن که در تاریخ خودقضایا و حوادث را به تفصیل و به طرق متعدد گزارش کرده اما ـ برخلاف انتظار ـ حادثه غدیر رامنعکس نکرده است‌، و این‌، جاى سؤال دارد!
پاسخى که به این سؤال داده مى‌شود، این است که طبرى کتابى مستقل درباره این حادثه‌، وبه منظور اثبات ولایت علی(علیه السلام) تألیف نموده است‌.
مقاله‌اى که در پى مى‌آید، کوششى‌ در معرفى «کتاب الولایة‌» طبرى در این زمینه است‌.


بغداد عاصمة العراق بل کانت عاصمة‌السلطة العباسیة‌، أسهسا ثانى‌ خلفائهم ابوجعفر المنصور العبّاسى الدوانیقى‌، علیضِفَّتى شط‌ّ دجله‌: الشرقیة و سُمیّت‌بالرصافة‌، و الغربیة و سمیّت بالکرخ‌، قال‌عنها یاقوت الحموى محلة واسعة فى‌الجانب الغربى ببغداد، محاطة بسور، و أهلهاشیعة لیس فیها من غیر هم أحد ألبتّة‌.2
بل نرى سوابق تشیعها عند ابن الاثیر اذیقول‌: ان الشیعة بالکرخ کانوا فى الیوم الثامن‌من عشر من ذى الحجة و هو یوم الغدیرینصبون القباب و یعلّقون الثیاب للزینة‌، وکانوا فى یوم عاشوراء یعملون من الماتم والنوح و اظهار الحزن ما هو مشهور. فعملأهل باب البصرة فى مقابل ذلک‌ بعد یوم‌الغدیر بثمانیة ایام و قالوا: هو یوم دخل فیه‌النبی‌ّ و ابوبکر الغار، و بعد عاشوراء، بثمانیة‌أیام عملوا مثل ما یعملون الشیعة یوم‌عاشورا و قالوا: هو یوم قتل مصعب ابن‌الزبیر.3
و زاد یاقوت الحموى‌: أن بعض الشیوخ‌ببغداد قال‌: ان على بن أبى طالب کان فیالیمن فى الوقت الذى کان فیه رسول اللَّه‌بغدیر خم‌! و نظم قصیدة مزدوجة یصف فیهامنازل سفره للحج بلداً بلداً و منزلاً منزلاً، ونوه فیها الى معى حدیث غدیر خم‌، قال فیها:
ثم مررنا بغدیرخم‌ٍّ
کم قائل فیه بزورٍ رجم‌ٍ
على على‌ و النبی‌ّ الاُمى‌!
و کان ابوجعفر محمد جریر الطبرى (م‌310 ه¨) اِذا عرف من انسان بدعة طرحه وابعده‌، فلما بلغه هذا ابتدأ بالکلام فى فضائل‌على بن أبى طالب علیه السّلام‌، و ذکر طرق‌حدیث غدیر خم فکثر الناس لاستماعه‌، واستمع الیه قوم من الروافض‌، فسمع الطبرى‌من قوم منهم بسط لسانهم بما لایصلح فى‌الصحابة فابتدأ بفضائل أبى بکر و عمر.4
و سمّى الذهبى ذلک الشیخ فقال‌: لمابلغ الطبری‌ّ أن ابن داوود5 تکلم فى حدیث‌غدیر خم‌. عمد الى کتاب فى الفضائل وتکلم فیه فى تصحیح الحدیث‌.6
و یبدو أن کتاب الطبرى کان متناول‌الباحثین فى القرن الثامن الهجرى‌.
فقد نقل عنه المورخ الدمشقى ابوالفداءابن کثیر 774 ه¨ و عنون الکتاب باسم‌: کتاب‌غدیر خم‌، و نقل عنه فى الجزء الاول منکتابه «البدایة و النهایة‌» سبعة احادیث‌.7
و اهتم علماء الشیعة بهذا الکتاب‌اهتماماً خاصاً، فذکروا أسناد هم الیه فى‌کتبهم مع أنها لفهرسة کتب الشیعة و هذامؤلفه من العامة‌، و ذلک‌ لاهمیه موضوع‌الکتاب‌.
فقد ذکر الشیخ الطوسى (م 460 ه¨)اسناده الیه قائلاً: محمد بن جریر الطبرى‌صاحب التاریخ عامی‌ّ الذهب له کتاب‌: غدیرخم و شرح أمره‌. أخبرنا به‌... عن ابن کامل‌عن ابن جریر.8
و لکن النجاشى (م 450 ه¨) غیّر اسم‌الکتاب قال‌: محمد بن جریر الطبرى عامى‌،له کتاب الردّ على الحرقوصیه‌9
ذکر فیه طرق خبر یوم الغدیر، أخبرنا به‌ابراهیم بن مخلّد عن أبیه عن ابن جریر.10
و حیث صرح کل من الطوسى والنجاشى بعامیة الرجل فلاوجه لما استظهره‌العلامة الطهرانى (م 1389 ه¨) بقوله‌: بل‌المظنون أن الکتاب لابى جعفر محمد بن‌جریر بن رستم الطبرى الامامى المعاصرلذلک العامی‌ّ... و انما وقع الالتباس من‌اتحاد الاسم و اسم آبیه و الکنیة و النسبة‌.11
و یعتبر کتاب «شرح الاخبار فى فضائل‌حیدر الکرار و الائمة الاطهاره للقاضى‌النعمان المغربى‌ المصرى (336ه¨) المصدرالوحید الذى ذکر الکتاب و نقل عنه نصوصاًکثیرة‌... و یکفى فى أهمیة کتاب القاضى‌النعمان المصرى وجود هذه الطائفة المنقولة‌من کتاب الغدیر للطبرى فى هذا الکتاب‌، بل‌هى اما کل الکتاب او أکثره مما یعرفنابمحتواه‌.
و قد قال القاضى النعمان المصرى‌مانصه‌: و روى خبر الغدیر اکثر اصحاب‌الحدیث‌، و ممن رواه و ادخله فى کتاب‌ٍ ذکرفیه فضائل على‌: محمد بن جریر الطبرى‌، وهو أحد أهل بغداد من العامة ممن قرب‌عهده‌، فى العلم و الحدیث و الفقه عندهم‌. له‌کتاب ذکر فیه فضائل على علیه السّلام‌. و هوکتاب لطیف بسط فیه ذکر فضائل على‌علیه‌السّلام‌، و ذکر: أن سبب بسطه ایاه انماکان‌: لان سائلاً ساله عن ذلک‌: لامر بلغه عن‌قائل (؟) زعم‌: أن علیاً على علیه السّلام لم‌یکن شهد مع رسول اللَّه صلّى علیه و آله‌حجة الوداع‌، التى قیل انه قام فیها بولایة على‌بغدیر خم‌، لیدفع بذلک بزعمه الحدیث‌بقول رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌: «من‌کنت مولاه فهذا على مولاه‌» فاکثر الطبرى‌التعجب من هذا القائل (؟) و احتج على ذلک‌بالروایات الثابتة على قدوم على صلوات‌اللَّه علیه من الیمن على رسول اللَّه صلى اللَّه‌علیه و آله عند وصوله الى مکة‌، و بأنه أتاه‌بهدى‌ ساقه معه و أصابه و قد نزل علیه ماأنزل فى أمر المتعة بالعمرة الى الحج‌، و أنه‌أمر من لم یسق الهدى أن یتمتع‌، و أقام هوصلى اللَّه علیه و آله على احرامه لمکان‌لهدى الذى قد ساقه معه‌: لقول اللَّه تعالى «وَلاَ تَحْلِقُوا رُوسَکُم‌ْ حَتَّى یَبْلُغ‌َ الْهَدْى‌ مَحِلَّه‌ُ» وأنه قال لعلى لما وصل الیه‌: بماذا أهللت یاعلى‌؟ فقال على‌: قلت اللهم‌ّ انّى أهل بما أهل‌ّبه رسولک‌. قال‌: فلا تحلل فانّى قد سقت‌الهدى و لو استقبلت من أمرى ما استد برته‌لم أسقه و لجعلتها متعة‌. و أنه أشرکه فى‌هدیه‌، و نحرهو بعضه و نحر على بعضه‌.فاکثر الطبرى ذلک بالروایات الثابتة عن‌حجة الوداع‌، و کون على علیه السّلام فیها مع‌رسول اللَّه صلى اللَّه على و آله‌، و اجماع‌أصحاب الحدیث و العلماء عنده على ذلک‌؛لیدفع به قول من نفى ذلک‌ ثم جاء فى هذاالکتاب أیضاً بباب أفردى فیه الروایات الثابة‌التى جاءت من رسول اللَّه صلى اللَّه علیه‌وآله بأنه قال‌: «من کنت مولاه فعلى مولاه‌اللهم‌ّ و ال من والاه عاد من عاداه‌، و انصر من‌نصره و اخذل من خذله‌» قبل حجة الوداع وبعدها. و قوله‌: «على أمیر المؤمنین‌» و «على‌أخى‌» و «على وزیرى‌» و «على وصیى‌» و«على خلیفتى على أمّتى من بعدى‌» و «على‌ولى الناس بالناس من بعدى‌» و غیر ذلک‌مما یوجب له مقامه من بعده و تسلّم الامة‌له ذلک و أن لایتقدم علیه أحد منها و لایتأمرعلیه‌...
فى کلام طویل ذکر ذلک فیه‌، و احتجاج‌اکیر أطاله على قائل حکى قوله‌. و لا نعلم‌أحداً قال بمثله و ما حکاه فیه من دفع مااجتمعت الامة علیه‌، و نفیه أن یکون على‌علیه اللَّه مع رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله‌فى حجة الوداع‌. و عامة أهل العلم و أصحاب‌الحدیث مجمعون على أنه کان معه‌. و من‌نفى ما أثبته غیره من الثقات لم یلنفت الى‌نفیه‌، و لم یُعد خلافه خلافاً عند أحد منأهل العلم‌. و هذا من اصول ما علیه العمل‌عنه اهل العلم فى قبول الشهادات و الاخبار..فاشغل الطبرى اکثر کتابه بالحتجاج على هذاالقائل لجاحد الشاذ قوله الذى لم یثبت عندأحد من أهل العلم‌؛ اذ قد جاء عنهم و صح‌لدیهم اثبات ما نفاه‌.
و (قد) أغفل الطبرى او جهل أو تجاهل‌او تعمد خلافه لما اثبته و وراه و صححه ممافى على علیه السّلام‌، و ذهب فیه الى ماذهب الیه أصحابه من العامة من تقدیم أبى‌بکر و عمر و عثمان علیه‌. فهذا عمى القوم وتعامیهم و جهلهم و ضلالهم و اقرار هم‌بذلک على أنفسهم‌... فلو توقفوا عن القولفى القوم و قدموا من قدمه اللَّه و رسوله واعتقدوا ذلک‌ له‌، کان اولى بهم من الدخولفى جملة من قال اللَّه عزوجل فیهم‌: «وجحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلماً و علواً»أعاذنا اللَّه و جمیع المؤمنین من ذلک و ممایدعون الیه‌، بفضله و رحمته‌... و نحن بعدهذا نحکى ممارواه الطبرى هذا من مناقب‌على صلوات علیه‌، و فضائله الموجبه لماخالفه هو، لنؤکد بذلک ما ذکرناه‌، عنه مناغفاله و جهله و تجاهله و تعمده خلاف مارواه‌12
قال‌: و قد شرطت فى أول الکتاب‌اختصار ذکر الاحجتاج على المقصّرین بعلى‌أمیرالمؤمنین علیه السّلام عمأ بانه اللَّه له‌على لسان محمد رسوله من الفضل والکرامة و اسحقاق الوصیة من رسول الله والامامة من بعده‌، و أن ذلک ان ذکرته طال‌ذکره و انقطع الکتاب عما قطعته علیه‌.. ثم لم‌أجد بدّاً من ذکر هذا الفصل اذکر فیه محمدبن‌جریر الطبرى و ما رواه و بسطه من فضائل‌على على السلام‌. لما اردت من الاخباربذلک عن اقرار العامة بذلک و روایتهم لمابسطته فى هذا الکتاب من ذلک‌، حتى لایرى‌من سمعه انه شاذ، أو هو ممّاانفردت به‌الشیعة دون العامة‌، فیکون هذا ممّایضعّفه‌فى عقل الضعفاء عن‌ّ لا علم له بالحدیث و لامعرفة له بالأخبار13.
بغداد پایتخت فعلى عراق‌، در گذشتهپایتخت سلسله عباسیان بوده است که‌ابوجعفر، منصور عباسى (منصور دوانیقى‌)،خلیفه دوم عباسیان آن را در دو طرف‌رودخانه دجله بنا کرد که طرف شرقى‌،رَصّافه و طرف غربى کرخ نامیده شد.14
یاقوت حموى (متوفاى 626 ق‌) درباره‌محله کرخ مى‌نویسد: «محله وسیعى درجانب غربى بغداد است که به وسیله‌قلعه‌هایى محصور شده و ساکنان آن شیعه‌هستند و غیر شیعى در میان آنها نیست‌».1516
سابقه تشیع کرخیان را هم‌چنین‌مى‌توانیم در اثر تاریخى ابن اثیر (متوفاى‌630 ق‌) جستجو کنیم که مى‌نویسد:«شیعیان کرخ در هیجدهم ذى‌الحجه که روز[عید ]غدیر است‌، چادرهایى را بر پا کرده ومحله خود را تزیین مى‌کردند و در روزعاشوراء به عزادارى و روضه‌خوانى و ذکرمصیبت مى‌پرداختند که نزد همگان مشهوراست‌.
در مقابل‌، اهل بصره هشت روز پس ازعید غدیر جشن مى‌گرفتند و مى‌گفتند: اینهمان روزى است که پیامبر اکرم (صلى الله علیه) وابوبکر وارد غار [ثور] شدند و هشت روز
پس از عاشورا مراسمى شبیه مراسم شیعیان‌برپا مى‌کردند و مى‌گفتند: این همان روزى‌است که مُصعب بن زبیر کشته شده است‌».17
یاقوت حموى مى‌افزاید: بعضى ازشیوخ بغداد گفته‌اند که على بن ابى‌طالب به‌هنگام حضور رسول اللَّه‌9 در غدیرخم‌،در یمن به سر مى‌برده است‌!! و براى همین‌منظور شعرى مثنوى را سروده که در آن به‌توصیف منزل‌گاه‌هاى مسیر خود به حجپرداخته و در ضمن به غدیرخم اشاره کرده‌است‌؛ آن‌جا که مى‌گوید:
ثم مررنا بغدیر خم * کم قائل‌ٍ فیه بزورٍرجم‌ٍ * عَلی‌َ عَلّی‌ٍ و النبی‌ِّ الاُمّی‌ِ!
یعنى‌: سپس به غدیرخم رسیدیم که چه‌بسیار کسانى هستند که درباره غدیرخم باحدس و گمان سخنان تحریف‌آمیز درباره‌پیامبر اُمّى و على مى‌گویند.
یاقوت مى‌افزاید: ابوجعفر، محمد بن‌جریر طبرى (متوفاى 310 ق‌) شخصیتى بودکه اگر متوجه مى‌شد راوى بدعتى ایجاد کرده‌است‌، او را مطرود و منزوى مى‌ساخت‌. وهنگامى که طبرى از مطلب فوق آگاه شد،شروع به بیان فضایل على بن ابى‌طالب‌7کرد و طرق حدیث غدیرخم را بیان نمود، درنتیجه عده زیادى از مردم و به ویژه روافض‌به شنیدن سخنان وى روى آوردند. پس ازاین جریان طبرى شنید که عده‌اى از روافض‌به بیان مطالبى مى‌پردازند که شایسته‌صحابه نیست و از این رو شروع به بیان‌فضائل ابوبکر و عمر کرد.18
باید اشاره کرد که ذهبى (متوفاى 748ق‌) به اسم این شیخ بغدادى تصریح کرده ونوشته است‌: هنگامى که طبرى متوجه شدابن داوود (؟) به بیان ایرادتى در موردحدیث غدیر پرداخته است‌، کتابى را درفضایل تألیف کرد و در آن درباره صحت‌حدیث [غدیر ]بحث کرد.19
ظاهراً این کتاب طبرى در دسترس‌محققان قرن هشتم هجرى قرار داشته است‌.بر همین اساس مورخ دمشقى‌، ابوالفداء ابن‌کثیر (م 774 ق‌) کتابى به اسم‌: «کتابغدیرخم‌» را از وى نقل کرده و در کتاب خود:«البدایة و النهایة‌» هفت حدیث را از وى نقل‌کرده است‌.20
از سوى دیگر علماى شیعه اهتمام‌خاصى نسبت به این کتاب مبذول داشته وگاهى سلسله سند خود را در کتاب‌هاى‌خویش به او مى‌رساندند. البته این کار براى‌فهرست کردن کتاب‌هاى شیعه انجام مى‌شد،ولى به خاطر اهمیت موضوع‌ِ این کتاب‌، آن‌را هم نقل مى‌کردند، در حالى که مولف آن ازاهل تسنن بوده است‌.
در این مورد شیخ طوسى (م 460 ق‌) به‌معرفى وى پرداخته و مى‌نویسد: محمد بن‌جریر طبرى‌، صاحب کتاب تاریخ و از اهل‌تسنن بوده است که «کتاب غدیرخم‌» از اواست و در آن به شرح چگونگى حادثه غدیرپرداخته است‌. آن‌گاه شیخ طوسى‌، طریق‌خود را به این کتاب چنین بیان مى‌کند:أخبرنا به‌... عن ابن کامل عن ابن جریر.21
لکن نجاشى (م 450 ق‌) اسم کتاب راتغییر داده و چنین نوشته است‌: محمد بن‌جریر طبری‌ِ سنّى مذهب که کتاب «الردُّ على‌الحرقوصیه‌»22 از او است و در آن طرق‌حدیث غدیر را بیان کرده و طریق خود را به‌آن کتاب چنین معرفى نموده است‌: اخبرناابراهیم بن مخلّد عن ابیه عن ابن جریر.23
از آن‌جا که شیخ طوسى و نجاشى به‌سنّى بودن طبرى تصریح کرده‌اند، هیچ‌وجهى براى آنچه علامه تهرانى (م 1389 ق‌)استظهار کرده است‌، باقى نمى‌ماند. اومى‌نویسد: بلکه چنین به نظر مى‌رسد کهکتاب غدیرخم‌، تألیف ابى‌جعفر محمد بنجریر بن رستم طبرى شیعى مى‌باشد که‌معاصر با طبرى سنّى مذهب بوده است‌... وبه خاطر آنکه در اسم و اسم پدر و کنیه ونسبت مشترک بوده‌اند، این اشتباه روى داده‌است‌.24
کتاب «شرح الاخبار فى فضائل حیدر الکرارو الائمة الاطهار» از قاضى نعمان مغربى‌مصرى (متوفاى 363 ق‌) تنها منبعى است‌که کتاب طبرى را ذکر کرده و نصوص‌بسیارى را از آن نقل نموده است‌. براى بیان‌اهمیت کتاب قاضى نعمان مصرى همین قدرکافى است که بدانیم تمام یا اکثر روایات‌منقوله از کتاب غدیر طبرى در این کتاب‌موجود است و همین براى آشنایى ما بامحتواى این کتاب کافى است‌.
قاضى نعمان مصرى در کتاب خودمى‌نویسد: حدیث غدیر را اکثر محدثین‌روایت کرده‌اند و از جمله کسانى که آن راروایت کرده است‌، محمد بن جریر طبرى‌مى‌باشد که آن را در کتابى آورده که فضایل‌على در آن ذکر شده است‌. او یکى از اهالى‌بغداد و از بزرگان اهل تسنن در علم‌ِ حدیث وفقه مى‌باشد.
این کتاب بسیار خواندنى است که‌فضائل علی(علیه السلام) را در آن به تفصیل ذکر کرده‌و گفته است‌: بدین علت فضائل على را دراین کتاب به طور مبسوط ذکر کرده کهشخصى از وى در این مورد سؤال کرده استو این سؤال به خاطر مطلبى بوده است که ازقائلى (؟) نقل گردیده که گمان کرده است‌علی(علیه السلام) [به علت سفر به یمن‌]، درحجة‌الوداع همراه رسول اللَّه‌9 حضورنداشته است‌، تاگفته شود که آن حضرت‌9در این حج و در غدیرخم ولایت علی(علیه السلام) رااعلام کرده است‌.25
این شخص به زَعم خود مى‌خواسته‌است که حدیث رسول اللَّه‌9 را که‌مى‌فرماید: من کنت مولاه فهذا علی‌ٌ مولاه‌، ردّکند و همین تعجب طبرى را از این قایل‌بیشتر کرده است و براى اثبات این مطلب به‌روایاتى احتجاج کرده است که وصولعلی(علیه السلام) از یمن به مکه را هنگام ورود آن‌حضرت‌9 به مکه اثبات مى‌کند ومى‌گوید که آن حضرت‌9 شترهاى قربانیبه همراه آورده بود و زمانى با وى برخوردکرد که آیات مربوط به عمره تمتح بر آن‌حضرت‌9 نازل شده بود. لذا به کسانى که‌قربانى به همراه نیاورده بودند، دستور داد که‌عمره تمتع به جاى آوردند، اما خود آن‌حضرت‌9 به خاطر اینکه شتر قربانى به‌همراه آورده بود در احرام خویش باقى ماند،زیرا خداوند متعال مى‌فرماید: وَ لاَ تَحْلِقُوارُوسَکُم‌ْ حَتَّى یَبْلُغ‌َ الْهَدْى‌ مَحِلَّه‌ُ26؛ سرهاى خود رانتراشید تا قربانى به جایگاه خود برسد. و آن‌حضرت‌9 از علی(علیه السلام) که تازه از راه رسیده‌بود، پرسید: چگونه محرم شدى‌؟ علی(علیه السلام)جواب داد: گفتم‌: خدایا من به همان نیتى‌مُحرم مى‌شوم که پیامبر تو بدان مُحرم شده‌است‌. آن حضرت فرمود: از احرام خارج نشوزیرا من قربانى [خود و شما ]را به همراه‌آورده‌ام و اگر مى‌دانستم چه اتفاق مى‌افتد،قربانى نمى‌آوردم و حج خود را حج تمتع‌قرار مى‌دادم‌. آن حضرت‌9 على را درقربانى‌، شریک خود قرار داد و خودشبعضى از شترها را و على بعض دیگر را نحرکردند.
طبرى با نقل روایاتى‌، حضور علی(علیه السلام)در کنار رسول اللَّه‌9 را در حجة‌الوداعاثبات مى‌کند و علاوه بر آن از اجماع اهل‌حدیث و علما بر این امر استفاده مى‌کند تاقول مخالفین را رد کند.
هم‌چنین طبرى در این کتاب بابجداگانه‌اى را باز کرده و در آن روایاتصحیحه‌اى را از رسول اللَّه‌9 آورده‌ استکه مى‌فرماید: مَن‌ْ کُنْت‌ُ مولاه فعلی‌ٌ مولاه‌، اللهم‌وال‌ِ من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره واخذل من خذله‌ پیامبر این سخنان را قبل ازحجة‌الوداع و بعد از آن بیان کرده است‌.هم‌چنین طبرى‌، سخنانى را از آن‌حضرت‌9 آورده است که مى‌فرماید: «علی‌ٌامیرالمؤمنین‌» و «علی‌ٌ اخى‌» و «علی‌ٌ وزیرى‌» و«على وصیّى‌» و «علی‌ٌ خلیفتى على اُمتى مِن‌ْبَعدى‌» و «عَلی‌ٌ أولَى الناس‌ِ بالناس‌ِ مِن‌ْ بَعدى‌» وروایات دیگرى که جانشینى وى را بعد از آن‌حضرت‌9 و لزوم تبعیت اُمت از وى راواجب معرفى مى‌کند و مستلزم آن است که‌کسى از امت بر وى پیشى نگیرد و بر اوحکومت نکند.
طبرى ضمن سخنى طولانى این مطالبرا ذکر کرده و قول قائلى را که کلامش نقل‌گردیده به شدت رد نموده است تا جایى که‌مى‌نویسد: و هیچ کس را نمى‌شناسیم که‌چنین مطلبى را گفته و حضور على را درحجة‌الوداع نفى کرده باشد، و این چیزى‌است که مورد اجماع امت مى‌باشد و تمام‌اهل علم و اصحاب حدیث بر آن اتفاق نظردارند و اگر کسى به نفى چیزى بپردازد که‌افراد مورد وثوق آن را تصدیق کرده‌اند، به‌گفته وى اعتنا نمى‌شود و قول مخالف‌ِاجماع وى به عنوان یک اختلاف نظر درمیان اهل علم پذیرفته نمى‌شود و این یکى‌از اصولى است که اهل علم در قبول شهادات‌و اخبار بدان عمل مى‌کنند... .
بدین ترتیب طبرى بیشتر کتاب خود رابه استدلال علیه این قایل اختصاص داده وثابت کرده که هیچ یک از اهل علم این قول راقبول ندارد؛ زیرا در نظر همه آنها چیزى موردتصدیق است که این قایل آن را نفى کرده‌است‌.
قاضى نعمان پس از نقل سخنان طبرى‌اظهار تأسف مى‌کند که وى غافل گردیده یاجاهل باقى مانده و یا خود را به جهالت زده‌است و یا عملاً به خلاف آن مطالبى معتقدشده است که درباره علی(علیه السلام) به اثبات‌رسانیده است و به همان راهى رفته که‌اصحاب سنّى مذهب وى رفته‌اند و ابوبکر وعمر و عثمان را بر على مقدم دانسته‌اند. این‌نشانه عدم بصیرت و جهل و گمراهى آنهااست و خود نیز بر گمراهى خویش اقرارمى‌کنند... اگر آنها از پیروى اکثریت خوددارى‌مى‌کردند و کسى را که خدا و رسولش او رامقدم داشته‌اند، مقدم مى‌داشتند و بدان‌معتقد مى‌شدند، بسیار بر ایشان بهتر از آن‌بود که از جمله کسانى باشند که خداونددرباره آنها فرموده است‌: وَ جَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا انْفُسُهُم‌ْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا؛27 آن را به خاطرظلم و برترى جویى انکار کردند در حالى که‌در دل بدان یقین داشتند. که امیدواریم خدابه فضل و رحمت خود ما و همه مؤمنان رااز جمله این افراد قرار ندهد.
قاضى نعمان آن‌گاه مى‌افزاید:
بعد از این مقدمه به بیان مناقب وفضایل علی(علیه السلام) مى‌پردازیم که طبرى آنها راروایت کرده‌؛ ولى در عین حال با آنهامخالفت ورزیده است تا بدین وسیله برگفتار خویش تأکید کنیم که وى اغفال شده یاجاهل مانده یا خود را به جهالت زده یا عمداًبه خلاف آنچه روایت کرده‌، عمل نمودهاست‌!
وى سپس مى‌نویسد: در اول این کتاب‌متعهد شدم که به صورت مختصراحتجاجاتى را علیه انکار کنندگان مقام ومنزلت على‌، امیرالمؤمنین‌(علیه السلام) بیاورم وفضایل و کرامت و استحقاق وصایت رسول‌اللَّه‌9 و امامت بعد از وى را از لابه‌لایاحادیثى که خدا بر زبان رسولش جارى‌ساخته‌، بیان کنم‌. حال اگر بخواهم که تمام‌این احادیث را بیاورم‌، مطلب طولانى شده وکتاب بیش از آن اندازه مى‌شود که در نظرگرفته‌ام‌...
اما چاره‌اى جز بیان این فصل (کتاب‌طبرى‌) از محمد بن جریر طبرى نداشتم که‌در آن فضائل علی(علیه السلام) را به طور مبسوط ذکرکرده است و این بدان خاطر است که نشاندهم اهل تسنن نیز به این فضایل معترفند واحادیث فراوانى را در این مورد روایت‌مى‌کنند تا خواننده گمان نکند که اینهاروایات شاذّى است که فقط شیعیان آنها راقبول داشته و اهل تسنن آنها را قبول ندارند وهمین باعث شود که افراد ضعیف العقل که‌آگاهى کافى نسبت به حدیث و شناخت‌کافى نسبت به اخبار ندارند این احادیث راضعیف بشمارند.28
ثم أورد القاضى النعمان من روایات‌کتاب الطبرى فى المجلد الاول من کتابه‌وهى اربع وسبعون حدیثاً، نذکرها فیما یلى‌:
آن‌گاه قاضى نعمان روایاتى را از کتاب‌طبرى در جلد اول کتاب‌ِ خود که هفتاد وچهار روایت باشد مى‌آورد که ذیلاً آنها رامى‌آوریم‌:
[1] قال‌: حدثنا محمد بن حمید، قال‌:حد ثنا سلمة بن الفضل‌، قال‌: حد ثنا محمدبن اسحاق‌، عن عبد الغفار بن القاسم‌، عن‌المنهال بن عمرو، عن عبد الحارث بن نوفل‌،عن بن عبدالمطلّب‌، عن ابن عباس‌، عن على‌علیه السّلام‌.29 (ثم حوّل على الحدیث الذى‌ذکره من قبل‌، و هو حدیث محمد بن اسحاق‌قال‌):
أمر علیاً اَن یدعوالیه بنى عبد الطلّب‌، وقد صنع لهم طعاماً برجل شاة وصاع من بُرّ،و اَتاهم بعُس (=قدح‌) من لبن‌، و اَتاه علیعلیه السّلام بهم و هم أربعون رجلاً، کانالواحد فمنهم یأکل ذلک الطعام وحده‌. وأدخل رسول اللَّه صلى الیه علیه و آله یده فیه‌ثم قال لهم‌: کلوا بسم اللَّه‌. فاکلوا حتى صدرواعنه‌. فقال لعلى علیه السّلام‌: اسقهم‌، فجاء هم‌بعُس‌ّ اللبن‌، فشر بوامنه حتى ارتووا. ثم أرادرسول اللَّه الکلام‌، فبدره ابولهب فقال للقوم‌:لو لم تستد لوا على کسحر صاحبکم الابمارأیتموه صنع فى هذا الطعام و اللبن لکفاکم‌! ثم‌قام فقاموا و افترقوا من قبل اَن یذکر لهم‌رسول اللَّه ما اَراد ذکره‌.
فصنع لهم مثل ذلک و جمعهم علیه‌،فلما اکلوا و شربوا قال لهم‌: یا بنى عبدالمطلّب‌، انى و اللَّه ما اَعلم شاباً فى العرب‌جاء قومه بمثل ما جئتکم به‌؛ لقد جئتکم‌بخیر الدنیا و الاخرة‌، و لقد أمرنى اللَّه‌عزوجل اَن اَدعوکم الیه‌، فاطیعونى تنجوامن‌النار و تکونوا ملوک الارض‌، فأیّکمیوءازرنى على أمرى اَن یکون أخى ووصیّیى و ولیّیى و خلیفتى فیکم‌؟! فاحجم‌القوم عن جوابه‌. فلما رأى ذلک على علیه‌السّلام و هو یومئذِ احدثهم سناً قال له‌: یارسول‌َ اللَّه‌، اَنا اکون وزیرک على أمرک‌. فأخذرسول اللَّه بیده و قال لهم‌: هذا أخى و وصیى‌و ولیّیى و خلیفتى فیکم‌، فاسمعواله وأطیعوا.
فانصر فوایضحکو و یقولون لا بى‌طالب‌: قد اَمرک ابن اَخیک اَن تسمع و تطیع‌لابنک‌:30
ثم قال النعمان المصرى‌: و حکاه‌(الطبری‌ّ) بغیر هذا الطریق من طرق شتى‌.(ثم لم یذکر الطرق‌).
اولین خبرى را که قاضى نعمان مصرى‌به نقل از طبرى مى‌آورد درباره ولایت‌علی(علیه السلام) مى‌باشد که آن را در جزء اول کتاب‌«شرح الاخبار» خود چنین ذکر مى‌کند:
قال‌: حدثنا محمد بن حمید، قال‌: حدثناسلمة بن الفضل‌، قال‌: حدثنا محمد بن‌اسحاق عن عبدالغفار بن القاسم عن منهال‌بن عمر و عن عبد الحارث بن نوفل عن‌العباد بن الحارث بن عبدالمطلب عن ابن‌عباس عَن علی(علیه السلام)31 (سپس آن را به حدیثى‌حواله داده است که قبلاً آن را ذکر کرده است‌و آن حدیث محمدبن اسحاق مى‌باشد که‌مى‌گوید):
علی(علیه السلام) مأمور شد که بنى‌عبدالمطلب رادعوت کند. او با یک ران گوسفند و یک‌پیمانه از آرد گندم غذایى تهیه کرد و یک‌ظرف شیر هم آماده کرد. على این غذا را براى‌آنها که چهل مرد بودند آورد در حالى که هرکدام از آنها به تنهایى تمام این غذا رامى‌خورد! رسول اللَّه‌9 دستش را در ظرف‌برد و گفت‌: با بسم اللَّه بخورید. همه آنها غذارا خوردند تا سیر شدند. سپس پیامبر(صلى الله علیه) بهعلى گفت‌: با شیر از آنها پذیرایى کن‌. على‌ظرف شیر را آورد و همگى از آن نوشیدند تاسیراب شدند. پس از آن رسول اللَّه‌9مى‌خواست که شروع به صحبت کند؛ اماابولهب پیش‌دستى کرد و گفت‌: اى جماعت‌،اگر هیچ دلیلى بر ساحر بودن این رفیق شمانباشد، همین جادوى وى در مورد این غذا وشیر کافى است‌. سپس از جایش بلند شد وبه دنبال وى بقیه هم برخاستند و قبل از آن‌که رسول اللَّه‌9 بتواند به آنها بگوید که‌براى چه آنها را جمع کرده است‌، متفرق‌شدند.
فرداى آن روز على دوباره غذایى مثل‌غذاى دیروز را تهیه و آنها را دعوت کرد. پس‌از صرف غذا پیامبر اسلام به آنها گفت‌: ایفرزندان عبدالمطلب‌، به خدا قسم که منکسى را در میان عرب نمى‌شناسم که چیزیبراى قوم خود آورده باشد که من براى شماآورده‌ام‌. هر آینه خیر دنیا و آخرت را براى‌شما آورده‌ام و خداوند به من دستور داده‌است که شما را به آن دعوت کنم‌. حرف مرابشنوید تا از آتش نجات پیدا کنید و ازحکمرانان زمین گردید. حال کدام یک از شمامرا در انجام این کار یارى مى‌کند تا برادر ووصى و ولی‌ّ و جانشین من در میان شماباشد؟!
حاضران در مجلس از جواب دادن به‌درخواست وى خوددارى کردند و وقتى کهعلی(علیه السلام) این وضع را دید، در حالى که در آن‌میان از همه کم سن و سال‌تر بود، گفت‌: ایرسول‌ خدا، من تو را در انجام این کار یارى‌مى‌کنم‌. در نتیجه رسول اللَّه‌9 دست او رادر دست خود قرار داد و گفت‌، این فرد،برادر، وصى‌، ولی‌ّ و جانشین من در میانشما مى‌باشد، پس سخنانش را بشنوید و ازاو اطاعت کنید.
حاضران در حالى که مى‌خندیدند ازمجلس بیرون مى‌رفتند و به ابوطالب‌مى‌گفتند: برادرزاده‌ات به تو دستور داده است‌که حرف پسرت را بشنوى و از او اطاعت‌کنى‌!32
سپس نعمان مصرى مى‌گوید: (طبرى‌)این روایت را از طرق دیگر هم روایت کرده‌است (ولى این طرق را ذکر نمى‌کند).
[2] باسناد له عن العبّاد، عن على‌ علیه‌السّلام انه قال‌: قال رسول اللَّه صلّى علیه وآله‌: من یؤدى‌ دینى‌ و یقضى‌ عداتى‌ و یکون‌معى‌ فى‌ الجنة‌؟ فقلت‌: أنا یا رسول اللَّه‌.
در این حدیث از طبرى با اسناد خود ازعبّاد از علی(علیه السلام) روایت کرده است که فرمود:رسول اللَّه‌9 پرسید: چه کسى دیْن مرامى‌پردازد و به قول و وعده‌هاى من عمل‌مى‌کند تا در بهشت با من محشور شود؟
گفتم‌: اى رسول الله‌، من قبول مى‌کنم‌.
[3] و باسناد له آخر، عن أبى‌ طفیل‌، قال‌على‌ علیه السّلام لعثمان و طلحة و الزبیر وسعد و عبدالرحمان و عبداللَّه بن عمر: اناشدکم اللَّه هل تعلمون أن لرسول اللَّه صلّى اللَّه‌علیه و آله و صیاً غیرى‌، قالوا: اللهّم لا.
با اسناد دیگرى از طبرى از ابى‌طفیل‌روایت کرده است که علی(علیه السلام) به عثمان وطلحه و زبیر و سعد و عبدالرحمان وعبداللَّه بن عمر گفت‌: شما را به خدا قسم‌، آیاوصى دیگرى غیر از من براى رسول اللَّه‌9مى‌شناسید؟ گفتند: خدا شاهد است که نه‌.
[4] و باسناد له عن سلمان الفارسى‌، قال‌:قلت لرسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌: یارسول اللَّه انه لم یکن نبیّى‌ الا وله وصى‌،فمن وصیک‌؟ قال‌: وصیى‌ و خلیلى‌ وخلیفتى‌ فى‌ أهلى‌ و خیر من أترک‌ بعدى‌ ومؤدى‌ دینى‌ و منجز عداتى‌ على‌ بن ابى‌طالب‌.
در حدیث دیگرى با اسناد خود از سلمان‌فارسى روایت کرده است که گفت‌: از رسول‌اللَّه‌9 پرسیدم‌: اى رسول اللَّه‌، هیچ‌پیامبرى نبوده‌، مگر این که جانشین داشته‌است‌، پس جانشین شما کیست‌؟
فرمود: وصى من و و دوست من وجانشین من در میان خاندانم و بهترین کسى‌که بعد از خود به جاى مى‌گذارم و اداکننده‌دیْن من و وفا کننده به عهد و قول‌ِ من على‌بن ابیطالب است‌.
[5] و باسناد له آخر یرفعه الى على‌ أبى‌طالب علیه السّلام‌، اِنه قال‌: أوصانى‌ رسول‌اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله عند وفاته و أنامسنده الى صدرى‌، فقال لى‌: یا على‌،اوصیک بالعرب خیراً ـ یقولها ثلاث مرات ـثم سالت نفسه فى‌ یدى‌.
(أقول‌: و ایصاؤه ایاه بالعرب قاطبة ممایبین استخلافه ایاه على الامة لان ذلک لایوصى به الا من یملک أمرها من بعده‌)
در حدیثى دیگر از على بن ابى‌طالب‌7روایت مى‌کند که فرمود: رسول اللَّه‌9هنگام وفات ـ و در حالى که سرش را برسینه من گذاشتنه بود ـ به من فرمود: ایعلى‌، تو را به خیر و نیکى نسبت به عرب‌وصیت مى‌کنم‌. ـ این را سه مرتبه گفت ـ وسپس با همین حال جان به جان آفرین‌تسلیم کرد.
[6] و بآخر عن محمد بن القاسمالهَمْدانى‌، قال‌: شهدت مع على‌ علیه السّلام‌قتال الحروریة‌33، فنزل بقرب دیر دون النهربأرض فلاة‌، فلم یجد الناس الماء فأتوه وذکروا له ذلک‌ فقام ودعی‌َ ببغل فرکبه ثم أتی‌َموضعاً بقرب الدیر، فأدار البغل حوله سبعمرات و هو ینظر الیه‌، ثم قال‌: احفروا هاهنا،فحفروا، فخرجت عین من ماء، فشرب الناسو سقوا و استقوا، فنزل الدیر انى‌، فقال للناس‌من أنتم‌؟ فقالوا: نحن من ترى و أخبروه‌بخبرهم‌، فقال‌: ان لى‌ فى‌ هذا الدیر کذا و کذامن السنین و لحقت به بمن له أکثر من ذلک‌و ما علمنا أن هاهنا ماء و کنا نُخبر بأن هاهناعیناً لا یُخرجها الا نبى‌ أو وصی‌ّ نبى‌. قالوا:فهذا وصّى‌ نبینا هو الذى‌ أخرجها.
در حدیث مسند دیگرى از محمد بن‌قاسم همدانى روایت مى‌کند که گفت‌: همراه‌علی(علیه السلام) در جنگ حروریه شرکت کردم‌.34 درآن‌جا در نزدیکى دیْرى که دور از آب و آبادى‌و در سرزمین سنگلاخى بود فرود آمدیم‌.سپاهیان به مشکل بى‌آبى دچار شدند؛ لذانزد آن حضرت‌7 آمده و مشکل را با وى‌در میان گذاشتند. آن حضرت‌7 برخاست‌و بر استرى سوار شد و به نقطه‌اى درنزدیکى دیْر آمد. او در حالى که به آن نقطه‌مى‌نگریست مرکب خود را هفت بار به دورآن چرخاند و سپس گفت‌: این جا را بکنید.آن جا را کندند تا چشمه آبى ظاهر شد. همه‌سپاهیان سیراب شدند و آب با خودبرداشتند. در همین حال راهب دیْر پیش آمدو پرسید: شما کیستید؟ گفتند: ما همینهستیم که مى‌بینى و او را از جریان کار خودآگاه کردند.
راهب گفت‌: من سال‌هاى سال در این دیْرانتظار کشیدم و راهبانى پیش از من در این‌دیْر انتظار کشیدند، ما مى‌دانستیم که در این‌منطقه چشمه آبى است که جز پیامبر یاوصى او از جایگاه آن اطلاع ندارد [و منتظربودیم که این شخص را ببینیم‌]. گفتند: و این‌فرد وصى پیامبر ما است که چشمه را ظاهرکرد.
[7] و بآخر رفعه الى أبى‌ أیوب‌الانصارى‌، قال مرض رسول اللَّه صلّى اللَّه‌علیه و آله‌، فأتته فاطمة علیها السّلام‌تعود[ه‌]، فلما رأت ما به من المرض‌، بکت‌،فقال لها: یا فاطمة‌، ان اللَّه عزوجل لکرامته‌ایاک‌ زوّجک أقدمهم سلماً، و اکثرهم علماً وأعظمهم حلماً، و ان اللَّه تبارک و تعالی‌َ اطلععلى الارض اطلاعة‌، فاختارنى‌ منها فبعثنى‌نبیاً، ثم اطلع الیها الثانیة فاختار منها بعللک‌35فجعله لى‌ وصیاً، و انّا أهل بیت قد اعطیناسبعاً لم یعطها أحد قبلنا: نبینا أفضل الانبیاءو هو أبوک‌، و وصینا أفضل الاوصیاء و هوبعلک‌، و شهیدنا افضل الشهداء و هو عم‌ّأبیک حمزة‌، و منّا من جعل اللَّه له جناحین‌یطیر بهما فى‌ الجنة مع الملائکة حیث یشاءو هو ابن عم‌ّ أبیک جعفر، و منّا سبطا هذه‌الامة و هما ابناک الحسن و الحسین‌، و منّا ـو الذى‌ نفسى‌ بیده ـ مهدی‌ّ هذه الامة و هومن ولد ولدک هذا ـ و ضرب بیده على‌الحسین علیه السّلام‌.
در حدیث دیگرى که آن را مرفوعاً به‌ابوایوب انصارى مى‌رساند، آمده است‌:رسول اللّه‌9 مریض شد و فاطمه‌3براى عیادتش آمد. هنگامى که فاطمه پدرشرا بیمار دید، گریه کرد. رسول اللَّه‌9 به وى‌فرمود: اى فاطمه‌، خداوند متعال به لطف وکرمش تو را به ازدواج اولین گرونده به اسلام‌و عالم‌ترین و صبورترین فرد در آورد. و درادامه فرمود: خداوند تبارک و تعالى نظرى برزمین افکند و مرا از میان خلایق انتخاب و به‌پیامبرى مبعوث کرد، سپس براى دومین بارنظرى بر زمین افکند و از میان خلایق شوهرتو را انتخاب و او را وصى من قرار داد وهفت ویژگى به ما اهل بیت عطا شده که قبلاًبه هیچ کس عطا نشده است‌: پیامبر مابرترین پیامبران است که او پدرت مى‌باشد؛و وصی‌ّ ما برترین اوصیا است که اوشوهرت مى‌باشد؛ و شهید ما برترین شهدااست که او عمومى پدرت‌، حمزه مى‌باشد؛و از ما است همان کسى که خداوند دو بال‌براى او قرار داده است و او با بال‌هاى خوددر بهشت به پرواز در مى‌آید و همراه ملایکه‌هر کجا که بخواهد مى‌رود و او پسر عموى‌پدرت‌، جعفر است‌؛ و دو سِبط این امت از ماهستند که آنها همین پسران تو حسن وحسین مى‌باشند؛ و ـ قسم به آن که جانم دردست او است ـ مهدی‌ّ این امت از ما است واو از فرزندان این فرزند تو است ـ و سپس‌دستش را بر روى حسین(علیه السلام) گذاشت .
[8] و بآخر رفعه الى ابن عباس‌: أن‌رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله نظر الى على‌علیه السّلام و أشار بیده الیه و قال (لمن‌حضره من الناس‌): هذا الوصى‌ على الاموات‌من أهل بیتى‌ و الخلیفة على الاحیاء من‌أُمتى‌.
در حدیث دیگرى که آن را به ابن عباس‌مى‌رساند، آمده است‌: رسول اللَّه‌9 نگاهى‌به علی(علیه السلام) انداخت و با دستش به وى اشاره‌کرد و (به کسانى که در آن‌جا حاضر بودند)فرمود: او وصی‌ِ اموات اهل بیت من وجانشین احیاى امت من مى‌باشد.
[9] و بآخر رفعه الى أنس بن مالک‌، قال‌:کنت خادم النبّى‌ صلّى اللَّه علیه و آله‌،فدعانى‌ بوضوء، فأتیته به فتوضأ، ثم صلّى‌رکعتین‌، ثم دعانى‌، فقال‌: یا أنس یدخل‌علیک الا‌ن أمیر المؤمنین و سید المسلمین وخیر الوصیّین و اولى الناس بالناس اجمعین‌.
قال أنس‌: فقلت فى‌ نفسى‌: اللهّم اجعله‌من الانصار، فضرب الباب‌، ففتحته فاذا على‌بن أبى‌ طالب علیه السّلام‌.
فقام النبّى‌ صلّى اللَّه علیه و آله الیه‌فجعل یمسح من وجهه و یمسحه بوجه‌على‌ علیه السّلام و یمسح من وجه على‌ علیه‌السّلام فیمسح وجهه‌، فدمعت عینا على‌علیه السّلام‌، فقال‌: یا نبّى‌ اللَّه هل نزل فّى‌شى‌ء فما رایتک‌ فعلت بى‌ مثل هذا قط‌؟...فقال له رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌: و مالى‌ لا أفعل بک‌ و أنت تُسمع صوتى‌ و تُبرءعنى‌ و تبیّن للناس ما اختلفوا فیه من بعدى‌.
و هذا من قول اللَّه عزوجل‌: «وَ مَا انْزَلْنَاعَلَیْک‌َ الْکِتَاب‌َ الاَّ لِتُبَیِّن‌َ لَهُم‌ُ الَّذِى‌ اخْتَلَفُوافِیه‌ِ»36 فاقام علیاً علیه السّلام لبیان ذلک من‌بعده‌.
و در حدیث دیگرى که آن را به أنس بن‌مالک رسانده‌، آمده است که أنس گفت‌: من‌خادم پیامبر اکرم (صلى الله علیه) بودم‌. آن حضرت از من‌خواست که آب وضویش را ببرم‌. آب را بردم‌و وضو گرفت‌. سپس دو رکعت نماز به جاى‌آورد. سپس مرا صدا زد و فرمود: اى أنس‌الان امیرمؤمنین و سید مسلمین و بهترین‌وصى و أولى‌ترین مردم نسبت به تمام مردم‌نزد ما مى‌آید.
انس مى‌گوید: پیش خود گفتم‌: خدایا اینفرد را از انصار قرار بده‌. پس از لحظاتى در به‌صدا در آمد و وقتى در را باز کردم‌، علی(علیه السلام)را دیدم که آمده است‌.
با ورود وى پیامبر اکرم (صلى الله علیه) برخاست‌.آن حضرت‌9 دست بر صورت خودمى‌کشید و سپس آن را بر صورت علی(علیه السلام)مى‌کشید و سپس دست بر صورت علی(علیه السلام)مى‌کشید و آن را بر صورت خود مى‌کشید...در این حال اشک‌هاى علی(علیه السلام) جارى شد وگفت‌: اى پیامبر خدا، آیا در مورد من آیه‌اى‌نازل شده است‌؟ هرگز ندیدم که با من چنین‌کنى‌؟
رسول اللَّه فرمود: چرا چنین نکنم درحالى که تو صداى [تبلیغ و دعوت‌] مرا به‌مردم مى‌رسانى و ذمه مرا برى مى‌سازى وتعهدات مرا انجام مى‌دهى‌.
و این قول خداوند متعال است که‌مى‌فرماید: وَ مَا انْزَلْنَا عَلَیْک‌َ الْکِتَاب‌َ الاَّ لِتُبَیِّن‌َلَهُم‌ُ الَّذِى‌ اخْتَلَفُوا فِیه‌ِ؛37 این کتاب را به تو نازل‌نکردیم مگر آن که به تبیین مطلبى بپردازى‌که در آن اختلاف پیدا کرده‌اند.
بدین ترتیب‌، پیامبر، علی(علیه السلام) را معیّن‌کرد که به تبیین اختلافات بعد از وى بپردازد.
[10] و بآخر یرفعه الى حذیفة الیمانى‌،قال خرج الینا رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌یوما و هو حامل الحسن و الحسین على‌عاتقه فقال‌: هذان خیر الناس ابا واما، أبوهماعلى‌ بن أبى‌ طالب أخو رسول اللَّه صلّى اللَّه‌علیه و آله و وزیره و وصیه و ابن عمّه وخلیفته من بعده و سابق رجال العاملین الى‌الایمان باللَّه و رسوله‌، و امهما فاطمة بنت‌رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله افضل نساءالعالمین‌.
و هذان خیر الناس جدا وجدة‌، جد همارسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله وجدّتهماخدیجة اول من آمن بالله‌. و هذان خیر الناس‌عما و عمّة‌، عمّهما جعفر الطیار فى‌ الجنة وعمّهما ام هانى‌ بنت أبى‌ طالب ما اشرکت‌باللَّه طرفة عین‌.38
هذان خیر الناس خالاً و خالة‌، خالهماالقاسم بن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله وخالتهما زینب رسول اللَّه‌.
ان اللَّه عزوجل اختارنا (انا و علیا وحمزة و جعفر) یوم بعثنى‌ برسالته و کنت‌نائما بالابطح‌39 و على‌ نائم عن یمینى‌ وحمزة عن یسارى‌ و جعفر عند رجلى‌ فماانتبهت الا بحفیف‌40 اجنحة الملائکة‌،فنظرت فاذا اربعة من الملائکة‌، واحدهم‌یقول لصاحبه‌: یا جبرائیل‌، الى اى‌ الاربعة‌ارسلت‌، فرفسنى‌ برجله‌، و قال‌: الى هذا.
قال‌: و من هذا؟
قال‌: محمد سید المرسلین‌.
قال‌: و من هذا عن یمینه‌؟
قال‌: و من هذا عن یساره‌؟
قال‌: حمزة سید الشهداء.
قال‌: و من هذا عند رجلیه‌؟
قال‌: جعفر الطیّار فى‌ الجنة‌.
در حدیث دیگرى که آن را به حذیفه‌یمانى مى‌رساند، آمده است که حذیفه گفت‌:روزى رسول اللَّه‌9 که حسن و حسین را بردوش خود سوار کرده ـ بود، [از منزل‌ ]خارج‌شد و فرمود: این دو، بهترین مردم از جهت‌پدر و مادر هستند، پدرشان على بنابى‌طالب‌، برادر، وزیر، وصى‌، پسر عمو وجانشین فرستاده خدا مى‌باشد و اولین فردى‌است که به خدا و رسولش ایمان آورده است‌و مادرشان فاطمه‌، دختر رسول‌ خدا وبرترین زنان عالم است‌.
این دو، بهترین مردم از جهت جدّ و جدّه‌مى‌باشند. جدّ آنها رسول اللَّه و جدّه آنهاخدیجه‌، اولین مؤمن به خدا مى‌باشد.
این دو، بهترین مردم از جهت عمو وعمه مى‌باشند. عموى آنها جعفر طیارمى‌باشد [که در بهشت پرواز مى‌کند ]و عمه‌آنها ام‌ّهانى‌، دختر ابوطالب است که یکلحظه براى خدا شریک قرار نداد.
این دو، بهترین مردم از جهت دایى وخاله مى‌باشند. دایى آنها قاسم‌، پسر رسول‌اللَّه و خاله آنها زینب دختر رسول اللَّه‌مى‌باشند.
همانا خداى عزوجل ما را، یعنى من‌،على‌، حمزه و جعفر را در روزى که مرا به‌رسالت برگزید، انتخاب کرد، در حالى که من‌در أبطح‌41 خوابیده بودم و على در سمت‌راست و حمزه در سمت چپ و جعفر درپایین پاى من خوابیده بودند. من با صداى‌بال ملایکه بیدار شدم و چهار فرشته رادیدم‌. شنیدم که یکى به دیگرى مى‌گوید: اى‌جبرئیل‌، به کدام یک از این چهار نفر فرستادهشده‌اى‌؟
او پا بر سینه‌ام زد و گفت‌: به سوى این‌.
پرسید: این کیست‌؟!
جواب داد: محمد، سید المرسلین است‌.
پرسید: این که در سمت راست است‌،کیست‌؟!
جواب داد: على‌، سید الوصیین است‌.
پرسید: و این که رو سمت چپ است‌،کیست‌؟!
جواب داد: حمزه سید الشهدا است‌.
پرسید: و این که در پایین پاى او است‌،کیست‌؟!
جواب داد: جعفر طیار است که در بهشت‌پرواز مى‌کند.
[11] و بآخر یرفعه الى‌ ابى‌ رافع‌، قال‌:لما قبض رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله وکان من امر الناس ما کان‌، قام على‌ علیهالسّلام خطیبا، فحمداللَّه و أثنى علیه و صلّى‌على النبّى‌ صلّى اللَّه علیه و آله و ذکر ما منح‌اللَّه بهم اهل البیت اذ بعث فیهم رسولاً منهم‌و أذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیراً42 ثمقال‌: انا ابن عم‌ّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه وآله و ابو بنیه و الصدیق الاکبر و اخو رسول‌االَّه صلّى اللَّه علیه و آله لا یقولها احد غیرى‌الا کاذب‌، اسلمت وصلّیت معه قبل الناس‌، وأنا وصیه و خلیفته من بعده و زوج ابنته‌سیدة نساء العالمین‌، و نحن أهل بیت‌الرحمة‌، بنا هداکم اللَّه من الضلالة و بصّرکم‌من العمی‌َ، و نحن نِعَم‌ُ اللَّه فاتقوا اللَّه یُبقى‌علیکم نِعَمَه‌.
و در حدیثى که آن را به ابى رافع‌مى‌رساند، آمده است‌: پس از آن که رسول‌اللَّه‌9 رحلت کرد و مردم کردند، آنچه‌کردند... علی(علیه السلام) به ایراد خطبه‌اى پرداخت‌:او حمد و سپاس خدا را به جاى آورد و برپیامبرش درود فرستاد و آنچه را که خداوندبه اهل بیت عنایت کرده بود، متذکر شد؛ زیراکه پیامبر را از میان آنها مبعوث کرده بود وآنها را از پلیدى تطهیر کرده بود.43
سپس گفت‌: من پسر عموى رسول‌اللَّه‌9 و پدر دو فرزندش و صدیق اکبر وبرادر رسول‌ اللَّه‌9 هستم که هیچ کس غیراز من نمى‌تواند این ادعاها را بکند مگر این‌که دروغ‌گو باشد. من پیش از همه مردم‌اسلام آوردم و نماز به جاى آوردم و من‌وصى او و جانشین پس از او و شوهردخترش که برترین زن عالم است‌، مى‌باشم‌.ما اهل بیت رحمت هستیم که خدا به وسیلهما، شما را از گمراهى هدایت کرد و از کورى‌به سوى بینایى رهنمون باشد. بدانید که مانعمت‌هاى خدا هستیم‌، پس از خدا بترسید[و قدر این نعمت را بدانید] تا نعمت‌هاى‌خود را در میان شما باقى بگذارد.
[12] و به عنه‌، قال رسول اللَّه صلّى اللَّه‌علیه و آله لعلى‌ علیه السّلام‌: اما ترضى یاعلى‌ [ان تکون‌ ]اخى‌ و وصیّى‌ و وزیرى‌ وولیّى‌ و خلیفتى‌ من بعدى‌.
در حدیث دیگرى از ابى رافع نقل‌مى‌کند: رسول اللَّه‌9 به علی(علیه السلام) فرمود:اى على‌، آیا راضى نمى‌شوى که برادر،وصى‌، وزیر، ولی‌ّ و جانشین من باشى‌؟
[13] و بآخر، صفیة‌44 قالت لرسول اللَّه‌صلّى اللَّه علیه و آله‌: انه لیس من نسائک‌ الامن لها ان کان کون من تلجا ألیه‌، فان کان کونفالى من تلجا صفیة‌؟ قالت‌: فقال‌: لى‌ [صلّیاللَّه علیه و آله‌]: الی‌َ على‌ علیه السّلام‌.
در حدیث دیگرى آمده است‌: صفیه‌45 به‌رسول اللَّه‌9 گفت‌: هر کدام از زنان تو کسیرا دارند که در صورت بروز مشکل به وى‌پناه ببرند و اما صفیه به چه کسى پناه ببرد؟
صفیه مى‌گوید که رسول اللَّه‌9 به من‌فرمود: به علی(علیه السلام).
[14] و بآخر یرفعه الى ابى‌ رافع‌، قال‌:کنت جالسا عند ابى‌ بکر بعد ان بایعه الناس‌،اذ اتاه على علیه السّلام و العباس یختصمان‌فى‌ تراث رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌،فافتتح العباس الکلام‌، فقال له أبوبکر: لاتعجل‌، فانى‌ اسالک‌ امرا؛ اناشدک اللَّه هل‌تعلم ان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله جمع‌بنى‌ عبدالمطلّب و أولادهم و أنت فیهم‌فقال‌: یا بنى عبدالمطّلب ان اللَّه لم یبعث نبیاالا جعل له اخا و وزیراً و وارثاً و وصیاً وخلیفة‌ً فى‌ أهله‌، فمن یقوم منکم فیبایعنى‌على ان یکون اخى‌ و وزیرى‌ و وارثى‌ ووصیّى‌ و خلیفتى‌ فى‌ اهلى‌، فامسکتم‌، ثم‌اعاد الثانیة‌، فامسکتم‌، ثم اعاد الثالثة‌فامسکتم‌، فقال‌: لئن لم یقم قائمکم لیکونن‌فى‌
غیرکم‌، ثم لتندَمُن‌ّْ، فقام هذا (یعنى علیاً علیه‌السّلام‌) من بینکم‌، فبایعه الى ما دعاکم الیه وشرط له علیکم ما شرط‌، اتعلم ذلک یاعباس‌؟
قال‌: نعم (هذا قول ابى‌ بکر).
در حدیث دیگرى که آن را به ابورافع‌مى‌رساند، آمده است‌: بعد از آن‌که مردم باابوبکر بیعت کرده بودند، در کنار وى نشسته‌بودم‌. در این هنگام على و عباس که بر سرمیراث رسول اللَّه‌9 باهم اختلاف داشتند،نزد وى آمدند. عباس شروع به صحبت کرد...
سپس ابوبکر به وى گفت‌: عجله نکن‌،مى‌خواهم چیزى را از تو سؤال کنم‌: تو را به‌خدا قسم مى‌دهم‌، آیا به یاد مى‌آورى‌هنگامى را که رسول اللَّه فرزندان‌عبدالمطلب و اولاد آنها و از جمله تو راجمع کرد و گفت‌: اى فرزندان عبدالمطلب‌،به درستى که خداوند هیچ پیامبرى رامبعوث نکرد، مگر این‌که برادر و وزیر ووارث و وصى و جانشینى براى او قرار داد.حال چه کسى بر مى‌خیزد تا با من بیعت کندکه برادر، وزیر، وارث‌، وصى و جانشینم درمیان خاندانم باشد؟ همه شما از پذیرش این‌درخواست خوددارى کردید و براى همین‌رسول اللَّه آن را براى بار دوم تکرار کرد و بازهم خوددارى کردید و سپس براى سومین باردرخواست خود را مطرح کرد که باز همخوددارى کردید.
سپس فرمود: اگر کسى از شما بر نخیزدکه این را قبول کند، فردى غیر از شما این رامى‌پذیرد و آن‌گاه سخت پشیمان مى‌شوید.در این هنگام این مرد (یعنى على‌) برخاست‌و با او براساس آنچه شما را بدان دعوت کرده‌بود، بیعت کرد و شروطى را براى وى‌گذاشت‌؟ آیا این قضیه را به یاد مى‌آورى‌؟!
عباس گفت‌: بلى‌.
[15] و بآخر رفعه الى ابى‌ سعید الخدرى‌قال‌: اعتل رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌فکنت عنده اذ دخلت فاطمة علیها السّلام‌،فلما راته لما به‌، بکت‌. فقال‌: ما یبکیک یافاطمة‌؟ قالت‌: اخشى الضیعة بعدک یا رسولاللَّه‌! قال‌: یا یا فاطمة‌، اما علمت ان اللَّه‌عزوجل اطلع الى اهل الارض اطلاعة واختار منهم اباک‌، فبعثه نبیا ثم اطلع الثانیة‌فاختار منهم بعلک‌، فاوحی‌َ الّى‌ ان ازوجک‌اعظم الناس حلما و اکثر هم علما و اوفرهم‌فهماً و اقدمهم سلماً. فاستبشرت و سرّت‌.فأراد النبی‌ّ صلّى اللَّه علیه و آله ان یزیدها من‌الفضل الذى‌ أعطاه اللَّه ایاه‌. فقال‌: یا فاطمةان لعلى‌ سبعة أضراس قطع‌46 لیست لاحدغیره‌: ایمانه باللَّه و رسله‌، و حکمته و علمه‌بکتاب اللَّه و فهمه‌، و زوجته فاطمه بنت‌محمد، و ابناه الحسن و الحسین سبطا هذه‌الامة‌، و امره بالمعروف‌، و نهیه عن المنکر.
یا فاطمة‌، ان اللَّه عزوجل أعطانا خصالاًلم یُعْطَها أحد من الاولین و لا یدرکُها أحدمن الا‌خرین‌، نبینا خیر الانبیاء و هو أبوک‌، ووصینا خیر الاوصیاء و هو بعلک‌، و شهیدناخیر الشهداء و هو عم‌ّ ابیک‌، و منا من جعل‌اللَّه له جناحین یطیر بهما فى‌ الجنة مع‌الملائکة حیث یشاء و هو ابن عم‌ّ أبیک‌، ومنّا سبطا هذه الامة و هما ابناک و منّاالمهدى‌ ـ و ضرب بیده على ظهر الحسین‌، وقال‌: ـ و هو من وُلْد وَلدِک‌ هذا (یقولها ثلاث‌مرات‌).
و حدیث دیگرى که آن را به ابوسعیدخدرى مى‌رساند، روایت مى‌کند که گفت‌:رسول‌ اللَّه‌9 مریض شد و من نزد وى‌بودم که فاطمه‌3 وارد شد. هنگامى که پدررا در این حال دید، گریه کرد.
رسول اللَّه‌9 پرسید: چرا گریه مى‌کنى‌اى فاطمه‌؟
گفت‌: اى رسول اللَّه از مشکلات بعد ازشما مى‌ترسم‌! آن حضرت‌9 فرمود: اى‌فاطمه‌، آیا نمى‌دانى که خداوند عزوجل‌نظرى بر زمین افکند و از میان مردم روى‌زمین‌، پدر تو را انتخاب کرد و او را به‌پیامبرى مبعوث کرد. آنگاه نظر دیگرى برزمین افکند و از میان خلایق شوهر تو راانتخاب کرد و به من وحى فرمود که تو را به‌تزویج او در آورم و او را به عنوان وصى من‌برگزید؟
اى فاطمه‌، آیا نمى‌دانى که خداوند ازلطف و کرمش تو را به ازدواج حلیم‌ترین وعالم‌ترین و فهیم‌ترین مردم و اولین مسلمان‌در آورده است‌؟
پس از آن فاطمه خندید و خوشحال شدو از آن‌جا که پیامبر(صلى الله علیه) مى‌خواست فضایل‌بیشترى را که خداوند به علی(علیه السلام) عنایت‌فرموده است‌، متذکر شود، فرمود: اى فاطمه‌،همانا علی(علیه السلام) داراى هفت امتیاز روشن وقاطع‌47 است که کسى غیر از او آنها را ندارد:ایمان او به خدا و رسولش‌، و حکمت او، وعلم او به کتاب خدا و فهم آن‌، و همسرى اوبا فاطمه دختر محمد، و فرزندان او، حسن وحسین که سبطین این امت هستند، و امر بهمعروف و نهى از منکر او.
اى فاطمه‌، خداوند عزوجل ویژگى‌هایى‌را به ما عنایت فرموده است که به هیچ یک ازقبلى‌ها نداده و هیچ یک از بعدى‌ها آن رانخواهند داشت‌: پیامبر ما بهترین پیامبراست که پدرت مى‌باشد، وصى ما بهترین‌وصى است که شوهرت مى‌باشد، شهید مابهترین شهید است که عموى پدرت‌مى‌باشد، و از ما است آن کسى که خداوندبراى او دو بال قرار داده که با آنها در بهشت بهپرواز در مى‌آید و همراه ملایکه به هر کجا که‌بخواهد مى‌رود و او پسر عموى تو است‌، واز ما است دو سبط این امت که آن دو، پسران‌تو هستند، و مهدى این امت از ما است ـ ودر این حال دستى بر پشت حسین زد وفرمود: ـ و او از فرزندان این فرزند تو است‌(و این را سه مرتبه گفت‌).
[16] و بآخر رفعه الى ابن عباس‌، قال‌:على‌ علیه السّلام فى‌ حیاة رسول اللَّه صلّى‌اللَّه علیه و آله‌: ان اللَّه عزوجل یقول‌: «ا فَان‌ْمَات‌َ اوْ قُتِل‌َ انْقَلَبْتُم‌ْ عَلی‌َ اعْقَابِکُم‌ْ»48 و اللَّه لاننقلبن على أعقابنا بعد اذ هدانا اللَّه و لئن‌مات او قتل لاقاتلن على ما قاتل علیه حتیأموت‌، و اللَّه لانى‌ لاخو رسول اللَّه صلّى اللَّه‌علیه و آله و ولیه و ابن عمّه و وصیه و وارثه‌و خلیفته من بعده‌، فمن أحق‌ّ به منى‌؟!
در حدیث دیگرى که سند آن را به ابنعباس مى‌رساند، مى‌گوید: علی(علیه السلام) در زمان‌حیات رسول اللَّه‌9 گفت‌: خداوندعزوجل مى‌فرماید: ا فَان‌ْ مَات‌َ اوْ قُتِل‌َ انْقَلَبْتُم‌ْعَلی‌َ اعْقَابِکُم‌ْ؛49 آیا اگر رسول‌ خدا رحلت کرد یاکشته شد به گذشته خود بازمى‌گردید؟ به‌خدا قسم‌، بعد از آن‌که خداوند ما را هدایت‌کرد به گذشته باز نمى‌گردیم و اگر رسول‌ خدابمیرد یا کشته شود، بر سر همان چیزهایى که‌او بر سر آنها جنگید، مى‌جنگم تا کشته شوم‌.به خدا قسم که من برادر رسول اللَّه‌9 وولی‌ّ او و پسر عموى او و وصی‌ّ او و وارث‌او و جانشین او هستم و در این صورت چه‌کسى از من به او سزاوارتر است‌؟!
[17] و بآخر یرفعه أیضاً الى ابن عباس‌،قال‌: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله لام‌ّسلمة‌: یا ام‌ّ سلمة اشهدى‌ هذا على‌ أمیرالمؤمنین و سید الوصییّن و عیبة العلم ومنارالدین‌، و هو الوصى‌ على الاموات من أهلى‌و الخلیفة علی‌َ الاحیاء من امتى‌.
در حدیث دیگرى که سند آن را هم به ابن‌عباس مى‌رساند، مى‌گوید: رسول اللَّه به ام‌سلمه گفت‌: اى ام سلمه‌، تو شاهد باش کهاین على‌، امیرمؤمنین و سید وصیین و معدن‌علم و هدایت‌گر دین است‌. او وصى اموات‌خاندان من و جانشین من در میان امتم‌مى‌باشد.
[18] و بآخر یرفعه الى الاصبغ بن نُباتة‌،قال‌: کنا مع على‌ علیه السّلام بالبصرة و هوراکب على بغلة رسول‌اللَّه صلّى اللَّه علیه وآله‌. فقال لنا: ألا اخبرکم بأفضل الخلق عنداللَّه یوم یجمع اللَّه الخلق‌؟ فقال أبو أیوب‌الانصارى‌: أخبِرنا یا أمیر المؤمنین‌. فقال‌:أفضل الخلق عند اللَّه یوم یجمع اللَّه الخلق‌،الرسل علیهم السّلام‌، و أفضل الخلق بعدالاوصیاء الاسباط و أفضل الاسباط سبطانبیکم (یعنى‌ الحسن و الحسین علیهم‌السّلام‌) و أفضل الخلق بعد الاسباط الشهداء،و أفضل الشهداء حمزة بن عبدالمطلّب وجعفر بن أبى‌ طالب ذوالجناحین الخضیبین‌،تکرمة خص‌ّ اللَّه بها محمداً نبیکم صلّى اللَّه‌علیه و آله‌، و المهدی‌ّ المنتظر فى‌ آخر الزمان‌لم یکن فى‌ امة من الامم مهدى‌ یُنتظر غیرُه‌.
در روایت مرفوعه دیگرى از اصبغ بننباته روایت مى‌کند که گفت‌: در بصره همراه‌علی(علیه السلام) بودم‌. او بر استر رسول‌اللَّه‌9سوار شده بود. از ما پرسید: آیا به شما نگویم‌که در روز قیامت بهترین مردم به درگاه‌خداوند چه کسانى هستند؟
ابوایوب انصارى گفت‌: بفرمایید اى‌امیرالمؤمنین‌.
آن حضرت گفت‌: در روز قیامت‌، بهترین‌مردم در درگاه خداوند پیامبران هستند. وبرترین پیامبر، پیامبر ما است‌. و بهترین‌مردم بعد از پیامبر، اوصیا هستند و برترین‌وصى‌، وصى پیامبر ما است‌. و بهترین مردم‌بعد از اوصیا اسباط هستند و برترین اسباط‌،دو سبط پیامبر شما حسن و حسین هستند.و بهترین مردم بعد از اسباط‌، شهدا هستند وبرترین شهدا، حمزة بن عبدالمطلب و جعفربن ابى‌طالب‌، صاحب دو بال خونین‌مى‌باشند. این کرامتى است که خداوندمخصوص محمد (صلى الله علیه) پیامبر شما گردانیده‌است‌. و مهدى منتظر که در آخر الزمان انتظاراو را مى‌کشند و در هیچ یک از امت‌ها مهدى‌منتظرى غیر از او نیست که انتظارش کشیده‌شود [از ما است‌].
[19] و بآخر عن سلمان (ره‌)، قال‌: قلتم‌:کان الف نبى‌ و الف وصى‌ فاهتدت الانبیاء والاوصیاء و ضل‌ّ وصیّى‌ نبینا من بینهم‌؟کذبتم و اللَّه ما ضل‌ّ ولکنه کان هادیاً مهدیاً.
در روایت دیگرى از سلمان نقل مى‌کندکه گفت‌: گفتید که هزار پیامبر بودند که هزاروصى داشتند و همه انبیا و اوصیا به راههدایت رفتند و در این میان وصی‌ّ پیامبر ماگمراه شد؟! به خدا قسم که گمراه نشد و بلکه‌همیشه هدایت‌گر و هدایت شده بود.
[20] و بآخر عن على‌ علیه السّلام أنهقال‌: کان الف وصى‌ و الف نبى‌، واللَّه ما بقَى‌منهم غیرى‌.
و بآخر عن کریم قال‌: شهدت الجمل مع‌عائشة و أنا مملوک‌، لواء عائشة مع مولاى‌،فکنت بین یدى‌ هودجها و هو مجلّل‌بالدروع‌، فبینا نحن کذلک اذ جاء أحنف بن‌قیس‌، فوقف الى مولاى‌ فوعظه و نهاه عماارتکبه و أمره بالرجوع‌، فسکت مولاى‌ عنه‌،و لم یحببه بشى‌ء، و انصرف الاحنف‌، ثم‌تحرک الناس حرکة‌، فقیل‌: ما هذا؟ فقالوا:مستأمِن جاء الینا، فنظرنا، فاذا هو عمّار بن‌یاسر، فجاء حتى وقف بین یدى‌ الهودج‌،فقال‌: یا ام‌ّ المؤمنین‌، اتقى‌ اللَّه و لا تسفکى‌هذه الدماء بین یدیک و أنت امرأة‌، و لست‌من هذا فى‌ شى‌ء، فانصر فى‌ الى بیتک‌.
فسکتت عنه عائشة و لم تجبه بشى‌ء.
فقال‌: اذکرى‌ اللَّه و القرآن الذى‌ أنزله اللَّه‌فى‌ بیتک على رسوله‌، أما علمت أن رسول‌اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله جعل علیاً علیهالسّلام وصیه على أهله‌، فباذن من خرجت‌؟فاتقى‌ اللَّه و ارجعى‌. فسکتت و لم تجبه‌بشى‌ء، فانصرف‌.
ثم تحرک الناس حرکة‌، فقلنا ما هذا؟.فقیل مستأمن جاءنا، فنحن على ذلک‌، اذنظرنا الى على‌ علیه السّلام قد أقبل و علیه‌بُردان و عمامته سوداء متقلّداً بسیفه حتى‌وقف بین یدى‌ الهودج‌، فقال‌: یا عائشة‌، اتقى‌اللَّه ولا تسفکى‌ هذه الدماء الیوم على‌ یدیکو بسببک‌، فلست مما هنالک فى‌ شى‌ء أنت‌امرأة‌، فانصرفى‌، فلم تجبه بشى‌ء. فقال‌:اذکّرک اللَّه و القرآن الذى‌ أنزله على رسوله‌فى‌ بیتک‌، أما علمت أن رسول اللَّه صلوات‌اللَّه علیه و آله جعلنى‌ وصیاً على أهله‌،فباءذن من خرجت‌؟ فارجعى‌ فسکتت‌، و لم‌تجبه بکلمة‌، فناشدها اللَّه و کلّمها و وعظهافلم تکلّمه‌، فانصرف‌، ودارت الحرب‌.
در روایت دیگرى از علی(علیه السلام) نقل مى‌کندکه فرمود: هزار وصى و هزار پیامبر بوده‌اند.به خدا قسم که هیچ کدام از آنها غیر من باقى‌نمانده است‌.
در روایت دیگرى از کریم نقل مى‌کند:همراه عایشه در جمل شرکت کردم‌. من بردهبودم و پرچم عایشه در دست صاحب منبود. من در کنار کجاوه عایشه بودم که‌زره‌هاى فراوانى بدان بسته شده بود تا ازضربات نیزه و شمشیر در امان باشد.
در این حال احنف بن قیس پیش آمد ومقابل صاحب من ایستاد و او را موعظه کرده‌و او را از ارتکاب چنین عملى نهى کرد و ازاو خواست که برگردد. صاحب من سکوت‌اختیار کرد و جوابى نداد و احنف برگشت‌.
سپس دیدم که سپاهیان حرکتى کردند!پرسیدم‌: علت چیست‌؟ گفتند: امان داده شده‌اى به سوى ما مى‌آید. وقتى نگاه کردیم‌،دیدیم که عمار بن یاسر است‌. او پیش آمد تادر مقابل کجاوه ایستاد و گفت‌:
اى ام المؤمنین‌، از خدا بترس و این‌خون‌ها را نریز. تو یک زن هستى و نباید دراین گونه کارها دخالت کنى‌، به خانه‌ات‌برگرد.
عایشه سکوت کرد و جوابى نداد.
سپس گفت‌: تو را به خدا و قرآنى که درخانه‌ات بر رسول او نازل شده است‌، قسممى‌دهم‌، آیا تو نمى‌دانى که رسول‌اللَّه‌9علی(علیه السلام) را وصى خود بر اهل بیتش قرار داد؟پس در این صورت با اجازه چه کسى [ازمنزل‌ ]خارج شده‌اى‌؟ از خدا بترس و به‌خانه‌ات باز گرد.
عایشه سکوت کرد و جوابى نداد و عماربازگشت‌.
سپس سپاهیان تکان دیگرى خوردند. ماپرسیدیم‌: دوباره چه خبر شده است‌؟ گفتند:امان داده شده‌اى پیش آمده است‌. ما درهمان حال بودیم که دیدیم على پیش آمده‌است در حالى که دو بُرد بر دوش دارد وعمامه سیاهى به سر بسته و شمشیر راحمایل کرده است‌. او مقابل کجاوه ایستاد وگفت‌: اى عایشه‌، از خدا بترس و باعث نشوکه امروز این خون‌ها به خاطر تو بر زمینبریزد. تو زن هستى و سزاوار نیست که دست‌به چنین کارهایى بزنى‌. برگرد.
عایشه جوابى نداد.
سپس على گفت‌: تو را به خدا و به قرآنى‌که بر رسولش در خانه تو نازل کرده است‌،قسم مى‌دهم‌، آیا نمى‌دانى که رسول اللَّه‌9مرا وصى خود بر اهل‌بیتش قرار داد؟ در این‌صورت با اجازه چه کسى خارج شده‌اى‌؟برگرد.
عایشه جوابى نداد.
علی(علیه السلام) او را به خدا قسم داد و با اوسخن گفت و او را موعظه کرد؛ اما عایشه‌جوابى نداد و به دنبال آن على [به میان سپاه‌خود ]بازگشت و آتش جنگ شعله‌ور گردید.
[21] و بآخر عن سلمان الفارسى‌، قال‌:قلت لرسول اللَّه صلوات اللَّه علیه و آله‌: یارسول اللَّه‌، انه لم یکن نبى‌ الا وله وصى‌!فمن وصیک‌؟ قال‌: یا سلمان لم یبین لى‌بعد50 قال‌: فمکثت بعد ذلک ماشاء اللَّه‌، ثم‌دخلت المسجد، فنادانى‌ رسول اللَّه صلّى‌اللَّه علیه و آله‌: یا سلمان‌، فأتیته‌.
فقال‌: یا سلمان کنت‌َ قد سألتنى‌ منوصیّى‌ فى‌ امتى‌؟ فمن کان وصّى‌ موسى‌؟فقلت‌: یوشع‌51 و قال‌: لِم کان وصیته‌؟ قلت‌:الله و رسوله أعلم‌. قال‌: لانه کان أعلم اُمته من‌بعده‌، و أعلم اُمتى من بعدى علی‌ّ بن أبى‌طالب و هو وصیّى‌.
حدیث دیگرى از سلمان فارسى روایتمى‌کند که گفت‌: به رسول اللَّه‌9 گفتم‌: اى‌رسول‌ خدا، هیچ پیامبرى نبوده است‌، مگراینکه وصیّى داشته است‌! پس وصی‌ّ شماکیست‌؟
فرمود: اى سلمان براى من کسى معیّن‌نشده است‌.52
سلمان مى‌گوید: بعد از آن تا مدتى که‌خدا بخواهد مکث کردم و سپس وارد مسجدشدم‌. بلافاصله رسول اللَّه‌9 مرا صدا زد.من نزد وى رفتم‌.
از من پرسید: اى سلمان‌، از من سؤال‌کرده بودى که وصی‌ّ من در میان امتم‌کیست‌؟ حال به من بگو که وصى موسی(علیه السلام)چه کسى بود؟ جواب دادم‌: یوشع‌: او پرسید:براى چه یوشع‌، وصى او بود؟ گفتم‌: خدا ورسولش بهتر مى‌دانند. آن حضرت گفت‌:زیرا که یوشع داناترین فرد بعد از موسى بودو داناترین فرد امتم بعد از من‌، على بنابى‌طالب است و او وصى من مى‌باشد.
[22] و بآخر عن أبى‌ رافع‌، قال‌: لما کان‌الیوم الذى‌ قبض فیه رسول اللَّه صلّى اللَّهعلیه و آله‌، اُغمى‌ علیه‌، ثم آفاق و أنا أبکى‌ وأقول‌: من لنا بعدک یا رسول اللَّه‌؟ فقال‌: لکم‌بعدى‌ اللَّه تعالى ذکره و وصیّى‌ على‌ صالح‌المؤمنین‌.
در حدیث دیگرى از ابورافع روایت‌مى‌کند که گفت‌: روزى که رسول اللَّه‌9 درآن رحلت کرد یک بار آن حضرت‌9بیهوش شد. سپس به هوش آمد در حالى که‌من گریه مى‌کردم و مى‌گفتم‌: بعد از تو چه‌کسى را داریم اى رسول اللَّه‌؟ آنحضرت‌9 فرمود: بعد از من خداى تبارک‌و تعالى و وصى من على را دارید که‌صالح‌ترین مؤمنان است‌.
[23] و بآخر عن حسن الصنعانى‌، قال‌:سمعت علیاً علیه السّلام یقول‌: نحن النجباء.و افراطنا افراط الانبیاء و أنا وصی‌ّ الاوصیاء.
قال القاضى المصرى‌: و نحن بعد هذانحکى‌ مما رواه الطبرى‌ هذا من مناقب على‌صلوات اللَّه علیه و فضائله الموجبة لماخالفه هو لنؤکّد بذلک ما ذکرناه عنه من‌اغفاله أو جهله أو تعمده أو تجاهله خلاف مارواه‌، و تقدیمه أبابکر و عمر و عثمان على‌على‌ علیه السّلام‌.
الاخبار عن کون على‌ صلوات اللَّه علیه‌وصّى‌ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و أنه‌أحب الخلق الى اللَّه و الى رسوله صلّى اللَّه‌علیه و آله و خیر الخلق و البشر.
و در حدیث دیگرى از حسن صنعانى‌روایت مى‌کند که گفت‌: شنیدم که‌امیرالمؤمنین‌(علیه السلام) مى‌فرماید:
ما از نجبا هستیم و اجر و ثواب و تقدم‌ما همانند اجر و ثواب و تقدم انبیاى الهى‌است و من وصى اوصیاء هستم‌.
]هنگامى که رسول اللَّه‌9 به مکه‌رسید، علی(علیه السلام) هم از یمن به مکه رسید. آن‌حضرت به همراه خود قربانى آورده بود کهآیاتى در مورد متعه بین عمره و حج بر اونازل شد. آن حضرت به کسانى که قربانیهمراه نیاورده بودند، دستور داد که حج تمتع‌به جاى آورند و خودش از آن‌جا که قربانى‌آورده بود، بر احرامش باقى ماند؛ زیراخداوند فرموده بود: وَ لاَ تَحْلِقُوا رُوسَکُم‌ْ حَتَّییَبْلُغ‌َ الْهَدْى‌ مَحِلَّه‌ُ53
و هنگامى که علی(علیه السلام) به آن حضرت‌رسید، از او سؤال کرد: چگونه محرم شدى‌اى على‌؟ جواب داد: گفتم‌: خدایا به همان‌نیتى محرم مى‌شود که رسول تو محرم شده‌است‌. آن حضرت‌9 فرمود: پس محلنشو؛54 زیرا من قربانى آورده‌ام‌، و اگر دوباره‌به حج مى‌آمدم‌، قربانى نمى‌آوردم و آن راحج تمتع قرار مى‌دادم‌.[
قاضى نعمان مصرى‌، پس از نقلاحادیث یاد شده از کتاب "غدیرخم‌" طبرى‌و پس از مقدارى بحث و بررسى و انتقاد ازطبرى که چگونه با نقل این همه حدیث‌،تقدم علی(علیه السلام) را نپذیرفته‌، مى‌نویسد:
«حال به نقل احادیثى دیگر از طبریمى‌پردازیم که آنها را در فضیلت علی(علیه السلام)روایت کرده است‌. بسیار روشن است که این‌احادیث چیزى را ثابت مى‌کند که او با آن‌مخالفت مى‌کرده است [تقدم علی(علیه السلام)]. و مادر این‌جا بار دیگر بر ادعاى خویش تأکیدمى‌ورزیم که وى اغفال شده یا خود را به‌تغافل زده است و یا عالماً، عامداً بر خلاف‌آنچه روایت کرده‌، عمل نموده است وابوبکر، عمر و عثمان را بر على مقدم دانسته‌است‌».
[حدیث الطیر]
[24] الطبرى‌ باسناد له رفعه الى أبى‌أیوب الانصارى‌، قال‌: اهدى‌ الى رسول اللَّه‌صلّى اللَّه علیه و آله طیر یقال له‌: الحَجَل‌،فوُضع بین یدیه‌.
فقال‌: اللهم‌ّ ائتنى‌ بأحب‌ّ خلقک الیک‌یأکل معى‌ من هذا الطعام‌.
و کان أنس بن مالک و عائشة و حفصة‌قریباً منه فقالت عائشة‌: اللهم‌ّ اجعله أبابکر. وقالت حفصة‌: اللهم‌ّ اجعله عمر. و قال أنس‌:اللهم‌ّ اجعله سعد بن عُبادة ـ أو رجلاً من‌الانصار ـ.
و قال‌: وَ حُرِّک‌ الباب‌. فقال‌: یا أنس انظرمن بالباب‌. قال أنس‌: فخرجت‌، فأذا هو على‌أبى‌ طالب علیه السّلام‌.
فقلت له‌: النبى‌ على حاجة‌! فرجع على‌علیه السّلام و مکث رسول اللَّه صلّى اللَّه‌علیه و آله ماشاء اللَّه‌، ثم رفع رأسه و قال‌:اللهم‌ّ ائتنى‌ بأحب‌ّ خلقک‌ الیک‌ لیأکل معى‌من هذا الطعام‌. ثم قال‌: و حرَّک‌ الباب ثانیة‌،ثم قال رسول اللَّه‌: یا أنس انظر من بالباب‌.فخرجت فأذا هو على‌ بن أبى‌ طالب علیه‌السّلام‌. فقلت له‌: النبى‌ على حاجة‌! فانصرف‌.
فمکث رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله ماشاءاللَّه‌، ثم رفع یدیه‌، و قال‌: اللهم‌ّ ائتنى‌ به‌الساعة‌. قال‌: و حُرِک‌ الباب‌. ثم قال‌: یا أنس‌انظر من الباب‌. قال أنس‌: فخرجت فاذا هوعلى‌ بن أبى‌ طالب علیه السّلام‌، فقلت له‌:النبّى‌ على حاجة‌! قال‌: فوضع یده علیصدرى‌ ثم دفعنى‌ فألصقنى‌ بالحائط‌، ثم‌دخل‌، قال‌: فلما رآه رسول اللَّه صلّى اللَّه علیهو آله عانقه‌، ثم قال‌: اللهم‌ّ و الّى‌ اللهم‌ّ و الی‌ّ(یعنى انه أحب خلقک الیک‌ و الی‌ّ) ثم قال‌له‌: یا على‌ ما حبسک‌؟ قال‌: جئت ثلاث‌مرات کل ذلک یردنى‌ أنس‌. فنظر الی‌ّ النبى‌،و قال‌: ما حملک على هذا یا أنس‌؟ فقلت‌: یارسول اللَّه أردت أن تکون الدعوة لرجل من‌قومى‌ الانصار! فقال لى‌ رسول اللَّه صلّى اللَّه‌علیه و آله‌: لست بأول من أحب‌ّ قومه‌.
و جاء الطبرى‌ لهذا الحدیث بروایات‌کثیرة و طرق شتی‌َ. و رواه غیره کثیر و هو من‌مشهور الاخبار.55
[حدیث پرنده‌]
طبرى با سندى که آن را به ابوایوب انصاریمى‌رساند، روایت مى‌کند که وى گفت‌:پرنده‌اى به نام حَجَل را بریان کردند و پیش‌رسول اللَّه‌9 گذاشتند. آن حضرت‌9دست به دعا برداشت و فرمود: خدایا،محبوب‌ترین بنده خود را بفرست تا این مرغ‌را با من بخورد.
در این هنگام‌، أنس بن مالک‌، عایشه وحفصه نزد آن حضرت‌9 بودند. از این روعایشه گفت‌: خدایا این شخص را ابوبکر قراربده و حَفصه گفت‌: خدایا این شخص را عمرقرار بده و أنس گفت‌: خدایا این شخص راسعد بن عباده ـ یا مردى از انصار ـ قرار بده‌.
ابو ایوب مى‌گوید: در به صدا در آمد وپیامبر فرمود: اى أنس‌، نگاه کن ببین چه‌کسى پشت در است‌؟ انس گفت‌: پشت دررفتم و دیدم که على بن ابى‌طالب است‌.گفتم‌: پیامبر مشغول کارى هستند. به دنبال‌آن علی(علیه السلام) برگشت و رسول اللَّه‌9 تامدتى صبر کرد و آن‌گاه سرش را به سوى‌آسمان گرفت و عرض کرد: خدایا،محبوب‌ترین بنده‌ات را بفرست تا این غذا رابا من بخورد.
کمى بعد در براى دومین بار به صدا درآمد. رسول اللَّه‌9 فرمود: اى انس‌، ببین‌چه کسى پشت در است‌. رفتم و دیدم على‌بن ابى‌طالب است‌. گفتم‌: پیامبر مشغول‌کارى هستند. على دوباره برگشت وپیامبر(صلى الله علیه) تا مدتى دیگر صبر کرد و آن‌گاه‌دست‌هایش را به سوى آسمان گرفت وعرض کرد: خدایا او را در همین ساعت‌برسان‌. بلافاصله در به صدا در آمد و آن‌حضرت فرمود: اى انس‌، ببین چه کسیپشت در است‌.
انس گفت‌: در را باز کردم و دیدم على بن‌ابى‌طالب پشت در است‌. به او گفتم‌: پیامبرمشغول کارى هستند؛ اما على دستش را برسینه‌ام گذاشت و مرا هل داد و به دیوارحیاط چسبانید و داخل شد.
هنگامى که رسول اللَّه‌9 وى را دید. بااو معانقه کرد و سپس دوبار فرمود: خدایا اومحبوب‌ترین فرد نزد تو و من است‌.
سپس پرسید: اى على‌، چه چیزى تو رامانع شده بود؟
جواب داد: سه مرتبه آمدم که هر بار أنس‌مرا رد کرد.
رسول اللَّه‌9 نگاهى به من کرد و گفت‌:چرا چنین کردى اى انس‌؟!
گفتم‌: اى رسول‌ خدا، دوست داشتم کهاین دعوت براى فردى از انصار باشد! آن‌حضرت فرمود: تو اولین کسى نیستى کهقومش را دوست مى‌دارد.
طبرى این حدیث را با روایت‌هاى‌گوناگون و از طرق مختلف نقل کرده است وبسیارى از محدثان آن را ذکر کرده‌اند و ازاخبار مشهور به شمار مى‌آید.56
[حدیث اللحم المشوى ]
[25] و روى ایضاً حدیثاً باسناد له یرفعه‌أبى رافع‌، قال‌: أصبت لحماً، فصنعته للنبى‌صلّى اللَّه علیه و آله و لم یکن قریب عهدبلحم‌، فأتیته به على خلوة لیصیب منه‌. فقاللى‌: کأنک‌ أتیتنى‌ به خالیاً لاصیبه وحدى‌.قلت‌: نعم‌، با رسول اللَّه‌. قال‌: أما و اللَّه على‌ذلک لیأکله معى‌ رجل یحب‌ّ اللَّه‌َ و رسوله‌َ، ویحبّه اللَّه‌ُ و رسوله‌ُ، و وضعته بین یدیه‌، وقمت الى باب الحجرة‌، فرددته‌، فأتى على‌علیه السّلام یستأذن على رسول اللَّه صلّى‌اللَّه علیه و آله‌. فقلت له‌: هو على حاجة‌.فنادانى‌ رسول اللَّه‌: افتح له‌، ففتحت له‌،فدخل على‌ علیه السّلام‌، فأکل معه‌، ما أکل‌معه أحد غیره‌. فقلت‌: صدق اللَّه و رسوله‌.
[حدیث گوشت کباب شده‌]
هم‌چنین طبرى حدیث مرفوعى ازابورافع روایت مى‌کند که گفت‌: گوشتى به‌دست آوردم و از آن‌جا که پیامبر مدت‌ها بودگوشت نخورده بود، آن را براى آن حضرتآماده کردم و در وقت خلوتى برایش بردم تااز آن استفاده کند.
فرمود: گویى در وقت خلوتى آن راآورده‌اى تا به تنهایى بخورم‌. گفتم‌: بلى اى‌رسول‌ خدا.
گفت‌: اما به خدا قسم این گوشت را کسى‌با من مى‌خورد که خدا و رسولش را دوست‌دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند.
آن را در مقابلش گذاشتم و به طرف دراتاق رفتم و آن را بستم‌. پس از لحظه‌اى‌علی(علیه السلام) آمد و اجازه ورود خواست‌. گفتم‌:پیامبر مشغول کارى است‌؛ امّا رسولاللَّه‌9 مرا صدا زد و گفت‌: در را برایش بازکن‌. در را باز کردم و علی(علیه السلام) داخل شد وهمراه آن حضرت غذا را خورد و فرد دیگریبا آنها نبود و من پیش خود گفتم‌: صدق اللَّه‌و رسوله‌.
[26] و بآخر عن أبى‌ رافع أیضاً، قال‌:صنع زید بن حارثة للنبى‌ صلّى اللَّه علیه وآله طعاماً، فأتاه به‌. و عنده نفر من أصحابه‌، وفیهم أبوبکر و عمر، فوضعه بین أیدیهم‌.فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌: لیَدخلُن‌ّعلیکم الا‌ن رجل یحب‌ّ اللَّه و رسوله و یحبّه‌اللَّه‌ُ و رسوله‌ُ. فقال أبوبکر: اللهم‌ّ اجعله‌عبدالرحمن یعنى‌ ابنه‌. و قال عمر: [اللهم‌]اجعله عبداللَّه یعنى‌ ابنه‌َ. ثم نظروا الى‌شخص مقبل بین النخیل‌، فقالوا: هذا رجل‌قد أقبل‌. فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه وآله‌: کن علیاً. فاذا هو على‌. فجاء حتى دخل‌علیهم‌.
حدیث دیگرى از ابورافع روایت مى‌کندکه گفت‌: زید بن حارثه براى پیامبر اکرم (صلى الله علیه)غذایى آماده کرد و برایش آورد. عده‌اى ازاصحاب آن حضرت و از جمله ابوبکر و عمرنزد آن حضرت بودند.
رسول اللَّه‌9 فرمود: الان مردى واردمى‌شود که خدا و رسولش را دوست دارد وخدا و رسول هم او را دوست دارند.
ابوبکر گفت‌: خدایا این شخص راعبدالرحمان‌، یعنى پسر وى‌، قرار بده و عمرگفت‌: [خدایا] این شخص را عبداللَّه‌، یعنى‌پسرش‌، قرار بده‌.
آن‌گاه به شخصى که از میان نخل‌ها پیش‌مى‌آمد، نگاه کردند و گفتند: این همان‌شخص است که مى‌آید.
رسول اللَّه‌9 گفت‌: اى آینده‌، على‌باش‌. و ناگهان دیدند که او على است و پیش‌آمد تا بر آنها وارد شد.
[عائشة تعترف بفضله‌]
[27] و بآخر یرفعه الى جُمیع بن عُمیر،قال‌: دخلت مع عمتى‌ [الى ]عائشة‌،فسألتها: أی‌ُّ النساء کانت أحب‌َّ الى رسول اللَّه‌صلّى اللَّه علیه و آله‌؟ فقالت‌: فاطمة رضوان‌اللَّه علیها. فقالت لها: فمن کان أحب‌َّ الیه من‌الرجال‌؟ قالت‌: بعلُها على‌ بن أبى‌ طالب‌، ولقد کان کما علمت [صوّاما] قواماً.
[اعتراف عایشه به فضل على‌(ع‌)]
در حدیث مرفوعه دیگرى از جمیع بن‌عمیر روایت مى‌کند که گفت‌: همراه عمه‌ام‌نزد عایشه رفتم‌. عمه‌ام از او پرسید: کدام یک‌از زنان نزد رسول اللَّه‌9 محبوب‌تر بودند؟جواب داد: فاطمه رضوان اللَّه علیها. از اوپرسید: کدام یک از مردان نزد وى محبوب‌تربودند؟ جواب داد: شوهرش‌، على بنابى‌طالب و چنان که مى‌دانى او بسیارروزه‌دار و بسیار نمازگزار بود.
[28] قال‌: و سألتها امرأة فى‌ مقام آخر:من کان أحب أصحاب رسول اللَّه صلّى اللَّه‌علیه و آله‌؟ قالت‌: علی‌ّ بن أبى‌ طالب‌. ماظنکم برجل سالت نفس‌ُ رسول اللَّه صلّیاللَّه علیه و آله فى‌ یده‌، فمسح بها وجهه‌.
در حدیثى دیگر مى‌گوید: در جایى دیگرزنى از او پرسید: چه کسى محبوب‌ترین‌اصحاب رسول اللَّه‌9 بود؟ جواب داد:على بن ابى‌طالب و در ادامه گفت‌: چه فکرمى‌کنید درباره مردى که رسول اللَّه‌9 برروى دست او جان داد، و او دستانش را برصورت خود کشید؟
[29] و بآخر عن جُمیع بن عُمیر أیضاً،أنه قال‌: قالت عمتى لعائشة‌: ما حملک علیالخروج علی‌َ على‌ علیه السّلام‌؟ فقالت‌:دعینى عن هذا، و اللَّه‌، ما کان أحد من‌الرجال أحب‌ّ الى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه وآله من على‌ علیه السّلام‌، ولا فى‌ النساء من‌فاطمة‌. 
هم‌چنین در حدیث دیگرى از جمیع بن‌عمیر روایت مى‌کند که گفت‌: عمه‌ام ازعایشه پرسید: چرا ضد علی(علیه السلام) خروج‌کردى‌؟ جواب داد: مرا از پاسخ معذوردار، به‌خدا قسم که نزد رسول اللَّه هیچ یک از مردان‌محبوب‌تر از على و هیچ یک از زنان‌محبوب‌تر از فاطمه نبودند.
[30] و بآخر، أنه قیل لعائشة‌: کیف کانت‌منزلة على‌ فیکم‌؟ قالت‌: سبحان اللَّه‌!أتسألونى‌ عن رجل لما قُبض رسول اللَّهصلّى اللَّه علیه و آله‌، قال الناس‌: أین یدفن‌؟فقال على‌ علیه السّلام‌: انه لیس بأرضکم هذه‌بقعة أحب الى اللَّه من البقعة التى‌ قبض فیهارسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌، فادفنوه بها.
و کیف تسألونى‌ عن رجل فاضت‌57 نفس‌رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله فى‌ یدهفمسح بها وجهه‌؟
و کیف تسألونى‌ عن رجل وضع یده من‌رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله موضعاً لم‌یضع أحد یده علیه غیره (تعنى‌ على سوءئه‌عند غسله‌). و کان أحب‌َّ الناس الى رسول‌اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌.
فقیل لها: فکیف خرجت علیه مع علمک‌هذا فیه‌؟ قالت‌: دعونى‌ من هذا! فلو قَدرت‌ُ أن‌أفتدى‌ منه بما على الارض لفعلت‌ُ.58
در حدیث دیگرى مى‌گوید: از عایشه‌پرسیده شد: منزلت على در میان شماچگونه بود؟ جواب داد: سبحان‌اللَّه‌! آیا از من‌درباره مردى سؤال مى‌کنید که وقتى رسول‌اللَّه‌9 قبض روح شد، مردم مى‌پرسیدند:او کجا دفن مى‌شود؟ علی(علیه السلام) گفت‌: درسرزمین شما و در پیشگاه خداوند بقعه‌اى‌محبوب‌تر از این بقعه‌اى که رسول اللَّه‌9در آن قبض روح شد، وجود ندارد، پس او رادر همین جا دفن کنید. و چگونه از من درباره‌مردى سؤال مى‌کنید که رسول اللَّه‌9 برروى دست او قبض روح شد و او دستانش رابر صورت خویش کشید. و چگونه از من‌درباره مردى سؤال مى‌کنید که دستش را برجایى از بدن رسول اللَّه‌9 گذاشت که هیچ‌کس غیر از او دستش را بر آن‌جا نگذاشت‌؟(منظورش مسح عورت به هنگام غسل بود.)و او محبوب‌ترین شخص نزد رسول‌اللَّه‌9 بود.
در این هنگام از وى سؤال شد: چرا ضدّوى خروج کردى در حالى که اینها رامى‌دانستى‌؟ گفت‌: مرا از این معاف دارید. اگرمى‌توانستم که در مقابل این خطا، تمام زمین‌را به فدیه بدهم این کار را مى‌کردم‌.59
[31] عن مسروق‌، قال‌: دخلت على‌عائشة فقالت لى‌: یا مسروق‌: انک‌ من أبرّولدى‌ بى‌، و انى‌ أسألک‌ عن شیى‌ء فأخبرنى‌به‌. فقلت‌: سلى‌ یا امّاه عمّاشئت‌. قالت‌: و أین‌قتله‌؟ قلت‌: على نهر یقال لاعلاه تامرا، ولاسفله‌60 النهروان بین [اخافیق و طرفاء]61فقالت‌: لعن اللَّه فلاناً (تعنى عمرو بن‌العاص‌) فانه أخبرنى‌ أنه قتله على نیل مصر62قال مسروق‌: یا امّاه‌! فأنى‌ أسألک‌ بحق‌ّ اللَّه‌[و] حق رسوله و حقى فانى‌ ابنک‌63 لماأخبرتینى‌ بما سمعت من رسول اللَّه صلّى‌اللَّه علیه و آله فیهم‌. قالت‌: سمعته یقول فیهم‌[أهل النهروان‌]: هم شرّ الخلق و الخلیقة‌یقلتهم خیر الخلق و الخلیقة‌، و أقربهم الى‌اللَّه وسیلة‌.64 قال مسروق‌: و کان الناسیومئذٍ اخماساً، فأتیتها بخمسین رجلاً ـعشرة من کل خمس (ره‌) فشهدوا لها أن علیاًعلیه السّلام قتله‌.65
از مسروق روایت مى‌کند که گفت‌: نزدعایشه رفتم به من گفت‌: اى مسروق‌، تو ازنیکوکارترین فرزندانم نسبت به من هستى‌. ازتو سؤالى دارم که مى‌خواهم برایم توضیح‌دهى‌. گفتم‌: اى مادر، از هر چه مى‌خواهى‌سؤال کن‌.
پرسید: چه کسى «مُخدَج‌» را کشت‌؟
گفتم‌: على بن ابى‌طالب‌.
پرسید: کجا او را کشت‌؟
گفتم‌: در کنار نهرى که به بالاى آن «تامرا»و به پایین آن «نهروان‌»66 گفته مى‌شود و بین‌«اخافیق و طرفاء»67 واقع شده است‌. پسگفت‌: خدا فلانى (یعنى عمرو بن عاص‌) رالعنت کند؛ زیرا به من خبر داد که وى را درکنار رود نیل کشته است‌.68
مسروق گفت‌: اى مادرم‌! تو را به حق‌خدا و رسولش و حق [فرزندى‌ام‌] قسم‌مى‌دهم که مرا از آنچه رسول‌ اللَّه‌9 درباره‌آنها گفته است‌، باخبر کن‌.
پس عایشه گفت‌: از آن حضرت شنیدم‌که درباره آنها [اهل نهروان‌ ]مى‌گفت‌: آنهابدترین مخلوقات خدا هستند که بهترین ونزدیک‌ترین خلق‌ِ به خدا آنها را مى‌کشد.
مسروق گفت‌: در آن روزگار مردم پنج‌دسته بودند که پنجاه نفر ـ از هر دسته ده نفر ـرا نزد وى آوردم و همگى شهادت دادند که‌علی(علیه السلام) این شخص را کشته است‌.69
[حب الرسول له ]
[32] و بآخر عن ابن بُریدة‌: أن نفراً دخلواعلى أبیه بریدة‌، فقالوا له‌: أخل لنا، فأمر منحوله بالقیام‌، قال فبقیت‌ُ معه‌. فنظروا الى‌. وقالوا: تنح‌ّ. فقال أبى‌: أما ابنى‌ فلا. فقالوا: أمااذا رضیت به فقد رضینا. حدثنا أى‌ الناس کان‌أحب‌َّ الى‌ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌؟قال [أبى‌]: کان أحب‌َّ الناس الیه على‌ بن أبى‌طالب‌.
[علاقه پیامبر به او]
در حدیث دیگرى از ابن بریده روایت‌مى‌کند: عده‌اى نزد پدرم آمدند و به وى‌گفتند: مجلس را براى ما خلوت کن‌. پدرم بهاطرافیان دستور داد که بروند. همگى رفتند وفقط من باقى ماندم‌. به من گفتند: تو هم برو؛اما پدرم گفت‌: فرزندم نمى‌رود. گفتند: اگر تومى‌خواهى او حاضر باشد، مانعى ندارد.حال بگو که محبوب‌ترین فرد نزد رسول‌اللَّه‌9 چه کسى بود؟ [پدرم‌] گفت‌:محبوب‌ترین فرد نزد رسول اللَّه‌9 على بن‌ابى‌طالب بود.
[33] و بآخر عن أبى‌ رافع‌، أنه قال‌: قالرسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله لعلى‌ علیه‌السّلام‌: أما ترضی‌َ أن تکون أخى‌ فى‌ الدنیا والا‌خرة‌، و أنک خیر اُمتى‌ فى‌ الدنیا و الا‌خرة‌.
در حدیث دیگرى از ابورافع روایت‌مى‌کند که گفت‌: رسول اللَّه‌9 به علی(علیه السلام)گفت‌: آیا به این راضى نیستى که برادرم دردنیا و آخرت و بهترین فرد امت من در دنیا وآخرت هستى‌؟
[علی‌ّ خیر البشر]
[34] و بآخر عن الحویرث‌، قال‌: رسول‌اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌: الحسن و الحسینسید اشباب أهل الجنة و أبوهما خیر منهما.
[على برترین انسان‌]
در حدیث دیگرى از حویرث روایت‌مى‌کند: رسول اللَّه‌9 فرمود: حسن وحسین سرور جوانان اهل بهشتند و پدرشان‌از آنها برتر است‌.
[35] و بآخر عن عطاء، قال‌: سألتعائشة عن على‌ علیه السّلام‌. فقالت‌: ذلک‌خیر البشر لایشک‌ّ فیه الا من کفر.
در حدیث دیگرى از عطا روایت مى‌کند:از عایشه درباره علی(علیه السلام) سؤال کردم‌، عایشه‌گفت‌: او بهترین مخلوق است و هر کس در اوشک کند کافر شده است‌.
[36] و بآخر عن جابر أِنه سأل النبّى‌ عن‌على‌ علیه السّلام‌، فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه‌علیه و آله ذلک خیر البشر. و فى‌ روایة اخرى‌عنه أنه قال‌: ذلک خیر البریة‌.
در حدیث دیگرى از جابر روایت مى‌کندکه او از پیامبر(صلى الله علیه) درباره علی(علیه السلام) سؤال کرد.رسول‌ اللَّه‌9 فرمود: او بهترین بشر است‌.و در روایت دیگرى از آن حضرت آمده است‌که فرمود: او بهترین مخلوق است‌.
[37] و عن حُذیفة بن الیمان‌، قال‌: قال‌رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌: على‌ خیرالبشر و من أبی‌َ فقد کفر.
از حدیفة بن یمان روایت شده است که‌گفت‌: رسول اللَّه‌9 فرمود: على بهترین‌بشر است و هر کس از پذیرش این مطلب‌خوددارى کند، بى‌تردید کافر شده است‌.
[38] و بآخر عن حذیفة ایضاً، أنه سُئل‌عن على‌ السّلام فقال‌: ذلک خیر هذه الامة‌بعد نبیها لایَشک‌ فیه الا منافق‌.
در حدیث دیگرى از حدیفه آمده است‌:از آن حضرت درباره علی(علیه السلام) سؤال شده‌فرمود: او بعد از من بهترین فرد این امت‌است و کسى در او شک نمى‌کند مگر این که‌منافق باشد.
[39] و عن ابن مسعود، أنه قال‌: قرأت‌على رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله سبعین‌سورة و ختمت القرآن على خیر الناس بعده‌.فقیل من هو؟ فقال‌: على‌ بن أبى‌ طالب‌.صلوات اللَّه علیه‌.
از ابن مسعود روایت مى‌کند که گفت‌:هفتاد سوره را نزد رسول اللَّه‌9 قرائت کردم‌و سپس قرآن را نزد بهترین فرد بعد از او ختم‌کردم‌.
از او پرسیده شد: او چه کسى است‌؟جواب داد: على بن ابى‌طالب‌.
[الحسین و عبداللَّه بن عمرو بن‌العاص‌]
[40]: و بآخر عن اسماعیل بن [رجاء]عن أبیه‌، قال‌: کنت جالساً مع عبداللَّه بن‌عمرو بن العاص و [أبى‌]70 سعید الخُدرى‌بالمدینة فى‌ حلقة بمسجد الرسول اللَّه صلّى‌اللَّه علیه و آله‌، فمرّبنا الحسین بن على‌ علیهالسّلام
[فسلّم‌، ورد علیه القوم‌]71، و سکت عبداللَّه‌بن عمرو بن العاص‌، ثم اتبعه‌: و علیک‌السّلام و رحمة اللَّه بعد ما فرغ القوم‌، ثم قال‌:ألا اخبرکم بأحب‌ِّ أهل الارض الى أهل‌السماء؟ قلنا: بلى‌! قال‌: هو هذا المُقفى‌72 و ماکلّمنى‌ کلاماً منذ لیالى‌ صفین‌، ولئن رضى‌عنى‌ أحب الى‌ من أن یکون لى‌ حمر النعم‌.
فقال أبو سعید: فان شئت انطلقنا الیه‌فاعتذرت‌َ الیه‌، قال‌: نعم‌. فتواعدا أن یغدواالیه‌، فغدوت معهما، فدخل أبوسعید ودخلت معه‌. فجلس أبو سعید الى جانب‌الحسین علیه السّلام‌، و استأذنه لعبداللَّه بن‌عمرو. فقال له‌: یابن رسول اللَّه مررت‌َ بناأمس‌. فقال لنا [عبداللَّه‌ ]کیت و کیت‌. فقلت‌له‌: ألا تمضى‌ تعتذر الیه‌. فقال‌: نعم و قد جاءیعتذر الیک‌، فَأذن له یابن رسول اللَّه‌. فأذن‌له‌، فدخل عبدُاللَّه بن‌ُ عمرو بن العاص‌، وأبوسعید جالس الى جانب الحسین علیه‌السّلام‌، فسلّم‌، ثم وقف‌، فانزجل‌73 له أبوسعید. فجذب الحسین علیه السّلام أبا سعیدالیه ثم ترکه‌، فانزجل له‌، فجلس بینهما. فقالله أبو سعید: حدیثک‌ یا عبدَاللَّه‌. قال‌[عبداللَّه ]: نعم‌، قلت ذلک و أشهد أنه أحب‌ُّأهل الارض الى أهل السماء. قال له الحسینعلیه السّلام‌: [أ] فتعلم أنى أحب أهل الارض‌الى أهل السماء و تقاتلنى‌ أنا و أبى‌ یوم‌صفین‌؟ و اللَّه ان أبى‌ لخیر منى‌. قال‌[عبداللَّه‌]: أجل و اللَّه ما أکثرت لهم سواداً، ولا اخترطت سیفاً معهم‌، ولا رمیت معهم‌بسهم‌، و لا طعنت معهم برمح‌، ولکن کانأبى‌ قد شکانى‌ الى‌ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه‌و آله‌، و قال‌: هو یصوم النهار و یقوم اللیل‌، وقد أمرته أن یرفق بنفسه‌، فقد عصانى‌. فقال‌لى‌ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌: أطع‌أباک‌. فلما دعانى‌ الى‌ الخروج معه‌، فذکرت‌قول رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌: أطع‌أباک‌، فخرجت معه‌.
فقال له الحسین علیه السّلام‌: أما سمعتقول‌َ اللَّه [عزوجل‌]74 «وَ ان‌ْ جَاهَدَاک‌َ لِتُشْرِک‌َبِى‌ مَا لَیْس‌َ لَک‌َ بِه‌ِ عِلْم‌ٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا»75 و قول‌َرسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌: انما الطاعة‌فى‌ المعروف‌، و قوله‌: لاطاعة لمخلوق فى‌معصیة الخالق‌؟!
قال‌: بلى‌، قد سمعت ذلک یابن رسول‌اللَّه‌، و کأنى‌ لم أسمعه الا الیوم‌.
[حسین و عبداللَّه پسر عمروپسرعاص‌]
در حدیث دیگرى از اسماعیل بن [رجاء]از پدرش روایت مى‌کند که گفت‌: همراه‌عبداللَّه بن عمرو بن عاص و [ابى‌]76 سعیدخدرى در مسجد مدینه دور هم نشسته‌بودیم که حسین بن علی(علیه السلام) از کنار ماگذشت [و سلام کرد و افراد جواب سلامش‌را دادند.]77 عبداللَّه بن عمرو بن عاص‌سکوت اختیار کرد و بعد از آن‌که همه جوابسلامش را دادند، جواب سلام را داد و سپس‌گفت‌: آیا به شما نگویم که محبوب‌ترین فردروى زمین نزد اهل آسمان‌ها کیست‌؟ گفتیم‌:چرا! گفت‌: او همین مُقَفّی‌َ78 [کسى که پشت‌او به سوى شما است‌] مى‌باشد. او بعد ازجنگ صفین تاکنون با من صحبت نکرده‌است و [با من قهر است و ]رضایت او براى‌من از داشتن شتران سرخ مو بهتر است‌.
ابوسعید گفت‌: اگر بخواهى باهم پیش اومى‌رویم تا از او عذرخواهى کنى‌. عبداللَّه‌گفت‌: باشد. سپس باهم قرار گذاشتند که فرداصبح نزد او بروند.
فرداى آن روز من نیز همراه آنان رفتم‌.ابتدا ابوسعید داخل شد و من به دنبال وى‌وارد شدم‌. ابوسعید کنار حسین(علیه السلام) نشست‌تا از او براى عبداللَّه بن عمرو اجازه ورودبگیرد و گفت‌: اى پسر رسول اللَّه‌، دیروز ازکنار جمع ما رد مى‌شدى که [عبداللَّه‌ ]به ماچنین و چنان گفت‌. من به او گفتم‌: آیانمى‌خواهى نزد او بروى و عذرخواهى کنى‌؟گفت‌: چرا. حال آمده که عذرخواهى کند.پس اجازه دهید که داخل شود.
حسین(علیه السلام) اجازه داد و عبداللَّه بن عمروبن عاص وارد شد و سلام کرد. آن دو جواب‌سلامش را دادند و ابوسعید کمى ازحسین(علیه السلام) فاصله گرفت تا عبداللَّه بین او وحسین بنشیند. ابوسعید به او گفت‌: اى‌عبداللَّه‌، گفتار دیروزت را بگو. [عبداللَّه‌]گفت‌: بلى من چنین گفته‌ام و شهادت مى‌دهم‌که او محبوب‌ترین فرد روى زمین در پیشگاه‌اهل آسمان است‌.
حسین(علیه السلام) پرسید: آیا مى‌دانى که من‌محبوب‌ترین فرد نزد اهل آسمان هستم و بااین حال در صفین با من و پدرم جنگیدى‌؟!به خدا قسم که پدرم بهتر از من بود.
[عبداللَّه‌] گفت‌: بلى همین طور است وبه خدا قسم که من نه براى آنها سیاهى لشکرشدم و نه شمشیرى کشیدم و نه تیرى‌انداختم و نه نیزه‌اى پرتاب کردم‌. [قضیه ازاین قرار است که در زمان رسول‌ خدا] پدرم ازمن نزد رسول اللَّه‌9 شکایت کرد و گفت‌:او تمام روزها روزه مى‌گیرد و تمام شب را به‌عبادت مى‌پردازد و من به او امر کرده‌ام که‌نسبت به خود ملایم‌تر باشد، اما از اطاعت‌من سرپیچى مى‌کند. پس از آن رسول‌اللَّه‌9 به من گفت‌: از پدرت اطاعت کن‌.براى همین هنگامى که مرا به خروج برایجنگ فراخواند، سخن رسول اللَّه‌9 را به‌یاد آوردم که فرموده بود. از پدرت اطاعت‌کن‌، و براى همین همراه وى خارج شدم‌.
حسین(علیه السلام) به او فرمود: آیا سخن‌خداوند [عزوجل‌]79 را نشینده‌اى که‌مى‌فرماید: وَ ان‌ْ جَاهَدَاک‌َ عَلی‌َ ان‌ْ تُشْرِک‌َ بِى‌مَالَیْس‌َ لَک‌َ بِه‌ِ عِلْم‌ٌ فَلاَ تُطِعْهُمَا؟80 و مگر قول‌رسول اللَّه‌9 را نشنیده‌اى که مى‌فرماید:«انَّما الطّاعَة‌ُ فى‌ الْمَعْرُوف‌ِ» و مى‌فرماید: «لاَطَاعَة‌َ لِمَخْلُوق‌ٍ فى‌ مَعْصِیَة‌ِ الخَالِق‌ِ»؟
گفت‌: چرا شنیده‌ام اى پسر رسول‌ خدا،ولى گویى که تا به حال آن را نشنیده بودم‌.[!]
[علی‌ّ حبیب الرسول ]
[41]: و بآخر عن عائشة [أنها قالت‌]: لمااحتضر رسول‌ُ اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله قال‌:ادعوا لى‌ حبیبى‌، فدعوت‌ُ [له‌ ]أبابکر، فلمادخل نظر الیه ثم أعرض عنه‌، و قال‌: ادعوالى‌ حبیبى‌. فدعت حفصة له عمر، فکان منه‌مثل ذلک‌. فقلت‌: ویحکم‌، ادعوا له على‌ بن‌أبى‌ طالب‌، فواللَّه لا یرید غیره‌، فدعوه‌. فلمارآه فرج الثوب الذى‌ کان علیه ثم أدخله معه‌فیه‌، فلم یزل یحتضنه‌81 الى ان قبض و یده‌علیه‌.
[على دوست پیامبر]
در حدیث دیگرى از عایشه روایت‌مى‌کند که گفت‌: هنگامى که رسول اللَّه‌9محتضر شد، فرمود: حبیب مرا فرابخوانید.من ابوبکر را [نزد او ]فراخواندم‌. اما وقتى کهاو آمده و نگاه پیامبر به وى افتاد، از او رویبرگردانید و دوباره گفت‌: حبیب مرا فرابخوانید. سپس حفصه عمر را فراخواند، امابا او نیز همان برخورد را کرد. پس من گفتم‌.واى بر شما، على بن ابى‌طالب را براى او فرابخوانید. به خدا قسم که غیر او رانمى‌خواهد. و بدین ترتیب او را فراخواندند.هنگامى که او را دید، روپوشى را که بررویش انداخته شده بود گشود و على را به‌زیر آن برد و همین‌طور على او را بر سینه‌خود چسبانیده بود که قبض روح شد ودستش در دست وى بود.
[حدیث الرایة‌]
[42]: و بآخر عن بریدة‌، انه قال‌: کانرسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله یعرض له‌وَجَع‌ُ الشقیقة‌،82 فلما کان یوم خیبر أصابهذلک و لم یخرج الى الناس‌. و ان أبابکر أخذالرایة و خرج بالناس‌. فقاتل و قاتلوا و لم‌یکن شى‌ء ثم انصرف و انصرفوا. فأخذهاعمر و خرج‌، و قاتل و من معه‌، و انصرف وانصرفوا و لم یصنعوا شیئاً. فقال رسول اللَّه‌صلّى اللَّه علیه و آله‌: لاعطینّها غداً رجلاًیحب‌ُّ اللَّه و رسوله و یحبه‌ُ اللَّه‌ُ و رسوله‌ُ کرّارٌغیرُ فرّار، یفتح خیبر عنوة‌ً و کان على‌ علیه‌السّلام قد رمد، فتخلّف‌، فتطاول لها جماعة‌[من‌] الناس‌.83 فلما أصبح أتاه على‌ السّلام وهو أرمد قد عصَّب على عینیه‌.84 فقال له‌رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌: مالک یاعلى‌؟ فقال‌: قد رَمدْت‌ُ یا رسول اللَّه‌. قال‌: ادن‌منى‌، فدنا منه‌، فتفل فى‌ عینیه‌، ففتحها فى‌الوقت ما بهما علّة‌، و ما رمد بعدها،85 فأعطاه‌الرایة فأخذها، و علیه جُبّة اُرْجُوان‌ٍ حَمراء، وقصد الى خیبر، فخرج الیه مرحب صاحب‌الحصن‌، و علیه درع و بیضة و مِغْفَر و هویرتجز و یقول‌:
قد علمت خیبر أنى‌ مرحب‌
[شاکى‌] السلاح بطل‌ٌ مُجّرب‌ُ
أطعن أحیانا و حیناً أضرب‌86
فاجابه على‌ بن أبى‌ طالب علیه السّلام‌:
أنا الذى‌ سمّتنى‌ اُمى‌ حیدرة‌87
أکیلکم بالسیف کیل السندرة
کلیث غابات شدید القَصَرة‌88
و اختلفا بینهما ضربتین‌، بدره على‌ علیه‌السّلام فضربه على ام‌ّ رأسه فَقَد المِغْفَر والبَیضة‌، و شق‌ّ رأسَه حتى وصل السیف الى‌أضراسه‌... و افتتح خیبر عنوة‌.
فجاء الطبرى‌ بهذا الخبر و ما قبله من‌الاخبار من طرق کثیرة و هو و ما قبله من‌الاخبار المشهورة المأثورة‌.
[حدیث پرچم‌]
در حدیث دیگرى از بریده نقل مى‌کند که‌گفت‌: رسول اللَّه‌9 به سردرد درشقیقه‌هایش مبتلا مى‌شد.89 در جنگ خیبرنیز به این سردرد مبتلا شد و میان سپاهیانشنیامد. براى همین ابوبکر پرچم را برداشت وهمراه مردم حرکت کرد. او مقدارى جنگید،ولى کارى از بیش نبرد و برگشت و سپاهیاننیز باز گشتند.
سپس عمر پرچم را برداشت و پیش‌رفت و پس از مقدارى جنگ و گریز کارى ازپیش نبرد و برگشت‌. پس از آن رسول‌اللَّه‌9 فرمود: فردا پرچم را به کسى خواهم‌داد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا ورسول هم او را دوست دارند و او حمله‌کننده پى در پى است و فرار کننده نیست وخیبر را با قدرت فتح مى‌کند.
در آن هنگام على به چشم‌درد مبتلا بود ودر جنگ حاضر نشده بود و عده‌اى از مردم‌این سخن رسول اللَّه‌9 را که شنیدند گردن‌کشیده و آرزو کردند که آن شخص باشند.90فردا صبح علی(علیه السلام) در حالى که به چشم دردمبتلا بود و آن را با پارچه‌اى بسته بود91 نزدپیامبر(صلى الله علیه) آمد.
رسول اللَّه‌9 به او فرمود: تو را چه‌شده است اى على‌؟ جواب داد: به چشم‌دردمبتلا شده‌ام اى رسول‌ خدا. فرمود: نزدیک‌من بیا. علی(علیه السلام) به او نزدیک‌تر شد و آنحضرت آب دهان مبارک را بر چشم‌هاى اومالید. پس علی(علیه السلام) در همان لحظهچشم‌هاى خود را باز کرد و گویى هیچ عیبى‌نداشته است و بعد از آن هیچ گاه علی(علیه السلام) به‌چشم‌درد مبتلا نشد.92
پیامبر(صلى الله علیه) پرچم را به علی(علیه السلام) داد و اوآن را گرفت‌، در حالى که لباسى ارغوانى‌مایل به سرخ پوشیده بود. او به سوى خیبرحرکت کرد و مرحب رئیس قلعه که زره وکلاهخود و زره متصل به کلاه را پوشیده بود،به مقابله‌اش آمده و این رجز را مى‌خواند:
همانا خیبر مى‌داند که من مرحب هستم‌.[من سراپا] مسلح مى‌باشم که پهلوان و باتجربه هستم‌. و گاهى با نیزه و گاهى باشمشیر مى‌جنگم‌. على در جواب وى این‌رجز را خواند: من همان کسى هستم کهمادرم مرا حیدرة نامیده است‌.93
و شما را با پیمانه شمشیر جمع‌آورى‌مى‌کنم‌. همانند شیر بیشه‌اى که بسیار قوى‌است‌.
بین آنها دو ضربه رد و بدل شد که‌علی(علیه السلام) پیش‌دستى کرد و ضربه‌اى بر فرق‌سرش زد که کلاهخود و زره متصل به کلاه‌وى را پاره کرد و سرش را آن‌قدر شکافت تابه دندان‌هایش رسید... و بدین ترتیب خیبربا قدرت فتح شد.
طبرى این روایت و ما قبل آن را از طرق‌زیادى نقل کرده است و همگى از اخبارمشهور به شمار مى‌روند.
فصلى در مورد کسانیکه على که درودخدا بر او باد را مذمّت کرده یا به او غضب‌کرده یا در اداى حقش کوتاهى کرده‌اند.
[اللَّه زیّن علیا]
[43] عن الطبرى‌ باسناد له یرفعه الى‌عمار بن یاسر (رحمة اللَّه علیه‌) أنه قال‌: قال‌رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌: لعلى‌ علیه‌السّلام‌: یا على‌ ان اللَّه عزوجل قد زینک‌بزینة لم یزین أحداً من العباد بزینه‌ٍ أحب‌َّ الیه‌منها و هى‌ زینة الابرار عند اللَّه‌، الزهد فى‌الدنیا، فجعلک لا ترزأ من الدنیا [شیئا] و لاترزأ منک الدنیا [شیئاً، و وهب لک‌ حب‌المساکین فجعلک‌ ترضى بهم‌]94 أتباعاً[ویرضون‌ ]بک‌ أماماً. فطوبی‌َ لمن أحبک وصدق فیک و ویل لمن أبغضک‌ و کذب‌علیک‌، فأما من أحبک و صدق فیک فاولئک‌جیرانک فى‌ دارک و شرکاؤک‌ فى‌ جنتک‌، وأما من أبغضک‌ و کذب علیک فیحق على‌اللَّه أن یوقفه موقف الکذابین‌.95
[خدا على را زینت بخشیده‌]
طبرى با اسناد خود که آن را به عمار بن‌یاسر رحمة‌اللَّه علیه مى‌رساند نقل مى‌کند که‌وى گفت‌: رسول اللَّه‌9 به علی(علیه السلام) فرمود:اى على خداوند عزوجل تو را به زینتى‌مزین کرده است که هیچ یک از بندگان‌خویش را به زینتى که محبوب‌تر از آن درپیشگاه وى باشد، مزین ننموده است و آنزینت ابرار نزد خدا مى‌باشد که عبارت است‌از: زُهد در دنیا که به واسطه آن چیزى از دنیابر نمى‌گیرى و دنیا هم چیزى از تو نمى‌گیرد.و محبت به مسکینان که تو از پیروى آنهاراضى هستى و آنها هم از امامت تو راضى‌هستند. پس خوشا به حال کسى که تو رادوست بدارد و تو را تصدیق کند و واى به‌حال کسى که تو را دشمن بدارد و تو راتکذیب کند. و اما کسانى که تو را دوست‌بدارند و تو را تصدیق کنند، آنها همسایه‌هاى‌تو در بهشت هستند و کسانى که تو را دشمن‌بدارند و تو را تکذیب کنند، حق خداونداست که آنها را در جایگاه دروغ‌گویان نگاه‌دارد.96
[الایمان فى‌ حبّه ]
[44] و بآخر عن [زرّ بن حبیش‌]97 انه قال‌:سمعت علیاً یقول‌: عهد الی‌ّ رسول اللَّه صلّى‌اللَّه علیه و آله أن لا یحبّنى‌ الا مؤمن‌، و لایبغضنى‌ الا مؤمن‌، و لا یبغضنى‌ الا کافر [أو]منافق‌.
[ایمان در حب على‌(ع‌) است‌]
در حدیث دیگرى از [زرّ بن حبیش‌]98روایت مى‌کند که گفت‌: از على شنیدم که‌مى‌گوید: رسول‌ اللَّه‌9 با من عهد کرده‌است که جز مؤمن مرا دوست نداشته باشد وجز کافر [یا ]منافق با من دشمن نباشد.
[45] و بآخر عن [زر] أیضاً أنه قال‌:سمعت علیاً یقول‌: و الذى‌ فلق الحبة و برأالنسمة انه لعهد [عهده‌] الی‌ّ رسول اللَّه صلّى‌اللَّه علیه و آله‌: لا یحبک الا مؤمن‌ِ، و لایبغضک‌ الا منافق‌.
هم‌چنین در حدیث دیگرى از [زر]روایت مى‌کند که گفت‌: از على شنیدم که‌مى‌گوید: قسم به آن که دانه را شکافت ومخلوقات را آفرید، رسول اللَّه‌9 با من‌عهد کرده [و گفته‌] است‌: جز مؤمن تو رادوست نمى‌دارد و جز منافق تو را دشمن‌نمى‌دارد.
[46] و بآخر عن [حیّان الاسدى‌]99 قال‌:سمعت علیاً علیه السّلام یقول‌: قال فّى‌رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌: عهد معهودأن الامة ستغدر بک من بعدى‌. و أنک تعیش‌على ملّتى‌، و تقتل على سنّتى‌، من أحبک‌أحبنى‌، و من أبغضک‌ أبغضنى‌، و أن هذه‌ستخضب من هذه (یعنى‌ لحیلته من رأسه‌علیه السّلام‌).
در حدیث دیگرى از [حیّان اسدى‌]100روایت مى‌کند که گفت‌: از علی(علیه السلام) شنیدم که‌مى‌گفت‌: رسول اللَّه‌9 درباره من فرمود:این عهدى حتمى است که به زودى بعد ازمن به تو خیانت کنند. و اما تو بر آیین وملت من زندگى مى‌کنى و به سبب عمل به‌سنّت من کشته مى‌شوى‌. هر کس که تو رادوست بدارد، گویى مرا دوست داشته است‌و هر کس تو را دشمن بدارد، گویى با من‌دشمنى کرده است و به زودى این با این‌خضاب خواهد شد (یعنى محاسن تو باخون سرت‌).
[مبغوض على‌]
[47] و بآخر عن الاصبغ بن نُباتة‌، قال‌:على‌ صلوات اللَّه علیه‌: لا یحبنى‌ ثلاثة‌: ولدزنا، و منافق‌، و رجل حملت به امه فى‌ بعض‌حیضها.
[کینه‌ورزان به على‌]
در حدیث دیگرى از اصبغ بن نباته‌روایت مى‌کند که گفت‌: على صلوات اللَّه‌علیه فرمود: سه گروه مرا دوست نمى‌دارند:و لد الزنا، منافق و کسى که مادرش در ایام‌حیض به او باردار شده است‌.
[48] و بآخر عن بریدة عن أبیه‌، قال‌: قال‌على‌ صلوات اللَّه علیه‌: لا یحبنى‌ کافر و لامنافق و لا ولد زنا.
در حدیث دیگرى از بریده از پدرش‌روایت مى‌کند که گفت‌: على صلوات اللَّه‌علیه فرمود: کافر، منافق و ولد الزنا مرادوست ندارند.
[المبغض لعلى‌ لا یؤمن‌]
[49] و بآخر عن ام‌ّ سلمة رضى‌ اللَّه‌عنها، أنها قالت‌: سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه‌علیه و آله یقول فى‌ على‌ علیه السّلام‌: لایحبه منافق و لا یبغضه مؤمن‌.
[کینه‌ورز به على مومن نیست‌]
در روایت دیگرى از ام‌ّ سلمه رضى اللَّه‌عنها نقل مى‌کند که گفت‌: از رسول اللَّه‌9شنیدم که درباره علی(علیه السلام) مى‌گفت‌: منافق اورا دوست ندارد و مؤمن او را دشمننمى‌دارد.
[50] و بآخر عن عبداللَّه بن مسعود قال‌:سمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌یقول‌: من زعم أنه اَمن بى‌ و بما اُنزل علی‌ّ وهو یبغض علیاً فهو کاذب لیس بمؤمن‌.
در حدیث دیگرى از عبداللَّه بن مسعودروایت مى‌کند که گفت‌: از رسول اللَّه‌9شنیدم که گفت‌: هر کسى که گمان مى‌کند که‌به من و آنچه بر من نازل شده‌، ایمان دارد درحالى که على را دشمن مى‌دارد، پس اودروغ‌گو است و ایمان ندارد.
[51] و بآخر عن جابر بن عبداللَّه‌، أنه‌قال‌: و اللَّه ما کنا نعرف المنافقین على عهدرسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله الا ببغضهم‌علیاً علیه السّلام‌.
در حدیث دیگرى از جابر بن عبداللَّه‌روایت مى‌کند که گفت‌: به خدا قسم که‌منافقان را در زمان رسول اللَّه‌9نمى‌شناختیم مگر به نشانه دشمنى آنها باعلی(علیه السلام).
[52] و عن أبى‌ سعید الخدرى‌ مثله‌.
از ابوسعید خدرى نیز روایتى مثل این‌نقل شده است‌.
[53] و عن أبى‌ سعید الخدرى‌ أیضاً انه‌قال فى‌ قوله عزوجل‌: «وَ لَتَعْرِفَنَّهُم‌ْ فِى‌ لَحْن‌ِالْقَوْل‌ِ»101، قال‌: ببغضهم لعلى‌ علیه السّلام‌.
هم‌چنین حدیثى از ابوسعید خدرى‌روایت مى‌کند که وى در تفسیر قول خداوندعزوجل که مى‌فرماید: « وَ لَتَعْرِفَنَّهُم‌ْ فِى‌ لَحْن‌ِالْقَوْل‌ِ»102، گفت‌: به خاطر بغض آنها به علی(علیه السلام)شناخته مى‌شوند.
[54] و بآخر عن أنس بن مالک‌، أنه قال‌:قام فینا رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله فقال‌:أیها الناس انى‌ اُحدثکم حدیثاً فاعرفو وعرّفوا به الناس بعدى‌، انه لا یحب علیاً الا من‌أحبنى‌ و لا یبغض علیاً الا من أبغضنى‌، فمن‌حدثکم انه یحبنى‌ و یبغض علیاً فهو کاذب‌،و انه لشى‌ء کتبه اللَّه عزوجل علیه لا نملک‌غیره‌.103
در حدیث دیگرى از أنس بن مالک‌روایت مى‌کند که گفت‌: رسول اللَّه‌9 درمیان ما برخاست و فرمود: اى مردم‌، حدیثى‌براى شما نقل مى‌کنم‌، آن را یاد بگیرید و بعداز من به مردم یاد بدهید. بدانید که هیچ کس‌على را دوست نمى‌دارد الاّ این که مرا دوست‌بدارد و هیچ کس با على دشمنى نمى‌کند،مگر این‌که با من دشمنى کرده است‌. پس هرکدام از شما که بگوید مرا دوست مى‌دارد وعلى را دشمن مى‌دارد، دروغ‌گو است‌. و این‌چیزى است که خداوند عزوجل براى اومقرر فرموده و کسى غیر از او این ویژگى راندارد.
[55] و بآخر عن أبى‌ رافع‌، قال‌: بعث‌النبى‌ صلّى اللَّه علیه و آله علیاً الى الیمن‌امیراً، و أخرج معه [رجلاً من أسلم یقال له ]104عمرو بن شاس فرجع و هو یلوم علیاً علیه‌السّلام و یشکوه‌، فبلغ ذلک النبى‌ صلّى اللَّه‌علیه و آله فبعث الیه‌، فأتاه فقال له‌: أخبرنى‌عن على‌! هل رأیت منه جوراً فى‌ حکم‌، أوحیفاً فى‌ قَسم‌.105 قال‌: اللهم‌ّ لا. قال [ص‌]: فبم‌تنقمن علیه و تقول ما بلغنى‌ أنک تقول فیه‌؟قال‌: لبغض له فى‌ قلبى‌ لا أملکه‌. فغضبالنبى‌ صلّى اللَّه علیه و آله حتى التمع لونه‌، وعرفنا الغضب فى‌ وجهه‌، ثم قال‌: کذب من‌زعم أنه یجبنى‌ و یبغض علیاً، من أبغض علیاًفقد أبغضنى‌ و من أبغضنى‌ فقد أبغض اللَّه‌، ومن أحب علیاً فقد أحبنى‌ و من أحبنى‌ فقدأحب اللَّه [تعالى‌].
در حدیث دیگرى از ابى رافع روایتمى‌کند که گفت‌: پیامبر اکرم (صلى الله علیه) على را به‌عنوان فرمانده به سوى یمن فرستاد و همراه‌او [مردى از طایفه اسلم به نام‌ ]عمرو بن‌شاس را اعزام کرد.106
این مرد برگشت در حالى که از علی(علیه السلام)بدگویى و شکایت مى‌کرد. این جریان به‌اطلاع پیامبر(صلى الله علیه) رسید. آن حضرت او رافراخواند. هنگامى که آمد از او پرسید: بگوکه از على چه دیدى‌؟ آیا از او ظلم درقضاوت یا تقسیم غنایم دیدى‌؟ جواب داد:خدا مى‌داند که نه‌. پرسید: پس چرا از اوبدگویى مى‌کنى‌؟ جواب داد: به خاطر بغض‌و کینه‌اى است که از وى در دل دارم ونمى‌توانم جلوى خودم را بگیرم‌. پیامبر(صلى الله علیه)بسیار ناراحت شد به گونه‌اى که رنگ‌چهره‌اش عوض شد. سپس فرمود: دروغ‌مى‌گوید آن کسى که گمان مى‌کند مرا دوست‌دارد در حالى که على را دشمن مى‌دارد. هرکس با على دشمنى بورزد، با من دشمنى‌کرده است و هر کس با من دشمنى کند، باخدا دشمنى کرده است و هر کس على رادوست بدارد، مرا دوست داشته است و هرکس مرا دوست بدارد، خدا را دوست داشته‌است‌.
[من آذای‌َ علیاً فقد آذانى‌]
[56] و بآخر [عن‌] عمرو بن شاس هذا:ان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله قال‌: من‌اَذى علیاً فقد آذانى‌: قال‌: و کان ذلک أنى‌خرجت مع على‌ علیه السّلام الى‌ الیمن‌[فرأیت‌ ]منه جفوة‌، فانصرفت الى المدینة‌،فجعلت أشکوه الى من أجلس الیه فى‌المسجد. و انى‌ دخلت یوماً الى المسجد،فرأیت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله ینظرالّى‌ حتى [جلست‌]107، فلما اطمأننت‌. قال‌: أماو اللَّه یا عمرو بن شاس لقد آذیتنى‌! فقلت‌:أعوذ باللَّه و بالاسلام أن اوذى‌ رسول اللَّه‌!قال‌: بلی‌َ من آذى علیاً فقد آذانى‌. قلت‌: و اللَّه‌لا اؤذیه ابداً.
[هر کس على را بیازارد مرا آزردهاست‌]
در حدیث دیگرى از عمرو بن شاس روایت‌مى‌کند: رسول اللَّه‌9 فرمود: هر کس علیرا اذیت کند، مرا اذیت کرده است‌. وى‌مى‌گوید: رسول اللَّه‌9 این سخن را بدانسبب فرموده بود که من همراه علی(علیه السلام) به‌یمن رفته بودم‌؛ در آن سفر از او سخت‌گیرى‌دیدم‌108 و وقتى که به مدینه برگشتم پیش هرکس که مى‌نشستم به شکوه از ویمى‌پرداختم‌. تا این که روزى وارد مسجدشدم و رسول اللَّه‌9 را دیدم که به من نگاه‌مى‌کند تا این‌که نشستم‌. پس از آن‌که در جایخود مستقر شدم‌، فرمود: اى عمرو بنشاس‌، به خدا قسم که مرا اذیت کردى‌! گفتم‌:به خدا و اسلام پناه مى‌برم که رسول اللَّه رااذیت کرده باشم‌! فرمود: هر کس على رااذیت کند، مرا اذیت کرده است‌. گفتم‌: به خداقسم که تا ابد او را اذیت نمى‌کنم‌.
[علّى‌ سید فى‌ الدنیا و الا‌خرة‌]
[57] و بآخر عن ابن عباس‌، قال‌: نظررسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله الى على‌ علیه‌السّلام‌، فقال [له‌]: انک‌109 سید فى‌ الدنیا [و]سید فى‌ الاخرة‌، یا على‌ من أحبک‌ فقدأحبنى‌ و محبى‌110 حبیب اللَّه‌، و منأبغضک‌أبغضنى‌، و مُبغضى عدوّ الله‌، والویل لمن أبغضک‌.
[على آقاى دنیا و آخرت‌]
در حدیث دیگرى از ابن عباس روایت‌مى‌کند که گفت‌: رسول اللَّه‌9 به على نگاهکرد و [به‌ او] فرمود: بى‌تردید تو سرور دنیا وآخرت هستى‌. اى على هر کس تو را دوست‌بدارد، مرا دوست داشته است و هر کس مراو دوست‌داران مرا دوست بدارد، حبیب خدااست‌. و هر کس تو را دشمن بدارد، با من‌دشمنى کرده است و دشمن من‌، دشمن خدااست و واى به حال کسى که با تو دشمنى‌کند.
[من سب‌ّ علیاً سب‌ّ اللَّه ]
[58] و بآخر عن عبداللَّه بن عمر بن‌الخطاب‌، قال‌: سمع رسول اللَّه صلّى اللَّهعلیه و آله رجلاً یسب‌ّ علیاً. فقال‌: انه من‌سب‌ّ علیاً فقد سبنى‌، و من سبنى‌ سب‌ّ اللَّه‌،ألا و اللَّه لا یخلُص‌ُ الایمان فى‌ قلب عبد ابداًحتى تخلص مودتى‌ الى‌ قلبه‌، و لا تخلص‌مودتى‌ الى‌ قلب عبد أبداً حتى تخلص الیه‌مودة على‌، و کذب من زعم أِنه یحبنى‌ ویبغض علیاً.
[کسیکه على را دشنام دهد خدا رادشنام داده‌]
در حدیث دیگرى از عبداللَّه بن عمر بن‌خطاب روایت مى‌کند که گفت‌: رسولاللَّه‌9 شنید که مردى به على ناسزامى‌گوید. حضرت فرمود: هر کس به على‌ناسزا بگوید، به من ناسزا گفته است و هرکس به من ناسزا بگوید، به خدا ناسزا گفته‌است‌. به خدا قسم که ایمان در قلب بنده‌اى‌،خالص نمى‌شود تا این‌که دوستى من در قلب‌او خالص شود و دوستى من در قلب کسى‌خالص نمى‌شود تا این‌که دوستى على درقلب او خالص شود و دروغ مى‌گوید کسى‌که گمان مى‌کند مرا دوست دارد، در حالى که‌با على دشمنى مى‌ورزد.
[ابن عباس و الساب‌ّ لعلى‌]
[59] و بآخر عن ابن عباس انه مرّ (بعد ماکف‌ّ بصره‌) بمجلس من مجالس قریش‌، وهم یسبون علیاً علیه السّلام‌! فقال لقائده‌: ماسمعت هؤلاء یقولون‌؟ قال سمعتهم یسبون‌علیاً! قال‌: فردنى‌ الیهم‌، فرده فوقف علیهم‌.فقال‌: أیکم الساب‌ّ اللَّه تبارک و تعالی‌َ! قالوا:سبحان اللَّه من سب‌ّ اللَّه فقد أشرک‌! فقال‌:أیکم الساب‌ّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌!قالوا: سبحان اللَّه من سب‌ّ رسول اللَّه فقدکفر! قال‌: فأیکم الساب‌ّ على‌ بن أبى‌ طالب‌!أمّا هذا، فقد کان‌.
قال ابن عباس‌: فأنا أشهد باللَّه لقدسمعت رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله‌یقول‌: من سب‌ّ علیاً فقد سبنى‌، و من سبنى‌فقد سب‌ّ اللَّه عزوجل‌.111 ثم تولی‌ّ عنهم‌. و قال‌لقائده‌112: ما سمعتهم یقولون‌؟ قال‌: ماسمعتهم قالوا شیئاً. قال‌: کیف رأیت نظر هم‌الی‌ّ حین قلت ما قلت لهم‌؟ فقال شعراً:
نظروا الیک‌ بأعین مزورّة‌
نظر التیوس الى‌ شفار الجازر113
فقال‌: زدنى‌ للَّه ابوک‌. فقال‌:
خُزُرُ الحواجب ناکسو أذقانهم‌
نظر الذلیل الى العزیز القاهر
فقال‌: زدنى‌ للَّه ابوک‌. فقال‌: ما عندى‌ ماأزیدک‌.
قال‌: لکن عندى‌. ثم قال
أحیاؤهم خزى‌ على أمواتهم
و المّیتون فضیحة للغابر114
[ابن عباس و دشنام دهنده به على‌]
در حدیث دیگرى از ابن عباس روایت‌مى‌کند که او (بعد از آن‌که نابینا شد) از کناریکى از مجالس قریش مى‌گذشت که شنید بهعلى ناسزا مى‌گویند. به عصاکش خود گفت‌:شنیدى که اینها چه مى‌گویند؟ جواب داد:شنیدم که به على ناسزا مى‌گویند. گفت‌: مراپیش آنها ببر. پس از آن‌که به مجلس آنهارسید، پرسید: کدام یک از شما به خداى‌تبارک و تعالى ناسزا مى‌گفت‌؟ گفتند: سبحان‌اللَّه‌، هر کس که به خدا ناسزا بگوید، مشرک‌شده است‌! پرسید: کدام یک به رسول‌ خداناسزا مى‌گفت‌؟ گفتند: سبحان اللَّه‌، هر کس‌به رسول‌ خدا ناسزا بگوید، کافر شده است‌!پرسید: کدام یک از شما به على بن ابى‌طالب‌ناسزا مى‌گفت‌؟ گفتند: اما این درست است وداشتیم به او ناسزا مى‌گفتیم‌!
ابن عباس گفت‌: من خدا را شاهدمى‌گیرم که از رسول اللَّه‌9 شنیدم که‌مى‌گفت‌: هر کس به على ناسزا بگوید، به من‌ناسزا گفته است و هر کس به من ناسزابگوید، به خداى عزوجل ناسزا گفته است‌.115سپس از آنها روى برگردانید و از عصاکش‌خود پرسید:116 شنیدى که چیزى بگویند؟گفت‌: نشنیدم که چیزى بگویند. سپس‌پرسید: وقتى که این حرف‌ها را گفتم آنها راچگونه دیدى‌؟ او در جواب این شعر راخواند:
با چشم‌هایى از حدقه در آمده به تو نگاه‌مى‌کردند. چنان‌که آهویى به یک گاو وحشى‌نگاه مى‌کند.
ابن عباس گفت‌: احسنت‌، باز هم بخوان‌.و او این بیت را خواند:
آنها با ابروهاى فرو افتاده سرهایشان راپایین انداختند، چنان‌که که یک ذلیل به یک‌قدرتمند و قاهر نگاه مى‌کند.
ابن عباس گفت‌: احسنت‌، باز هم بخوان‌،او گفت که چیزى به ذهن ندارم‌. ابن عباس‌گفت‌: لکن من مى‌دانم و این شعر را خواند:
احیاؤهم خزی‌ٌ على امواتهم‌
و المیتون فضیحة‌ٌ للغابر117
زندگان آنها باعث رسوایى مردگانشان‌هستند.

تبلیغات