آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۶

چکیده

متن


«ابوعلى محمد بلعمى‌» در سال 352 ق «تاریخ طبرى‌» را از تازى به پارسى برگرداند واثرى بر جاى گذارد که امروزه با نام «تاریخ بلعمى‌» شناخته مى‌شود.
کتاب تاریخ بلعمى گرچه یک ترجمه است و از این نظر، ارتباطى تنگاتنگ با متن‌اصلى (تاریخ طبرى‌) دارد، اما خود، یک منبع تاریخى کهن مى‌باشد که تنها با نیم قرن‌فاصله‌، پس از اصل‌ِ آن نگارش یافته است‌. به ویژه آن که با نوآورى و ابتکار در پرداخت‌حوادث تاریخى‌، چهره‌اى دیگرسان از تاریخ‌نگارى در قرون نخستین پس از اسلام‌نمایانده است‌.
تاکنون تاریخ بلعمى به عنوان یکى از نخستین «نثر»هاى به جاى مانده فارسى‌،پرآوازه بوده است‌، اما پژوهش حاضر بر آن است که این اثر را به عنوان یک «منبع‌تاریخى‌» مورد شناسایى قرار دهد.
در این پژوهش‌، ابتدا کتاب تاریخ بلعمى ـ به خودی‌ِ خود ـ معرفى مى‌شود، سپس درمقایسه با اصل (تاریخ طبرى‌)، به طور اجمالى ارزیابى مى‌گردد تا با شناخت تفاوت‌هاى‌موجود، بتوان به کفایت‌ها و کاستى‌هاى آفریده بلعمى پى برد.
البته در این جا، غرض از مقایسه ترجمه با اصل‌، آن نیست که اثر بلعمى را براساس‌معیارهاى امروزین فن «ترجمه‌» مورد سنجش قرار دهیم و آن را ترجمه‌اى ضعیف ـ و یاقوى ـ به شمار آوریم‌؛ زیرا تاریخ بلعمى‌، با آن که بنابر تحقیق انجام شده‌، یک ترجمه‌کاملاً «آزاد» است‌، اما از آن رو که قدمتى تقریباً هم‌پایه با اصل (تاریخ طبرى‌) دارد،هم‌چنان یک منبع تاریخى اصیل خواهد بود که هرگز نمى‌توان از گزارش‌هاى آن‌چشم‌پوشى کرد.
افزون بر این‌، تاریخ بلعمى کهن‌ترین اثر تاریخى ترجمه شده از تازى به پارسى است‌.پس از آن‌، پارسى نگاران بسیارى به ترجمه آثار تاریخى عربى پرداخته‌اند که شناسایى‌مجموعه آن آثار، مى‌تواند پژوهشى بس ارزشمند را سامان بخشد و معلوم سازد که این‌آثار ترجمه‌اى از چه معیارهاى نانوشته‌اى پیروى کرده و اساساً چه سیر تحولى را پیموده‌است‌؛ سیرى که تاریخ بلعمى در نقطه آغازین آن بوده است‌.
روش تحقیق و کلیات آن‌: پژوهش حاضر درباره «تاریخ بلعمى‌»، خود نوعى‌کتاب‌شناسى است که براساس «روش تحقیق در تاریخ‌» انجام مى‌شود و مشتمل بر دوبخش است‌: «شناخت از برون‌» و «شناخت از درون‌». در این پژوهش‌، ابتدا در «شناخت‌از برون‌»، مباحثى درباره کتاب تاریخ بلعمى و نگارنده آن ارایه مى‌گردد. سپس در«شناخت از درون‌» سبک نگارش و شیوه بلعمى در کار ترجمه شناسایى مى‌شود و نیزچند قطعه از متن تاریخ بلعمى ـ به عنوان ترجمه ـ با اصل (تاریخ طبرى‌) مقایسه وارزیابى مى‌گردد.

بخش اول‌: «شناخت از برون‌»
1. ابوعلى بلعمى و ترجمه تاریخ طبرى‌
ابوعلى‌، محمد بن محمد معروف به «بلعمى‌»، در سال 352 ق بنا به فرمان امیر ابوصالح‌منصور بن نوح سامانى کتاب «تاریخ طبرى‌» را از عربى به فارسى ترجمه کرد.
در قرون نخستین پس از اسلام‌، امیران سامانى در نگاه داشت زبان فارسى بسیاراهتمام ورزیدند.2 از این رهگذر در نیمه قرن چهارم هجرى‌،3 «تفسیر»4 و نیز «تاریخ‌ِ»طبرى به فارسى ترجمه شد که این دو ترجمه از ذخایر گران‌بهاى نثر فارسى‌اند که‌خوشبختانه دست حادثه آنها را از میان نبرده است‌.
زمان ترجمه‌: در هیچ جایى از کتاب تاریخ بلعمى‌، زمان نگارش آن مشخص نشده‌است‌. با وجود این‌، در کتاب «مجمل التواریخ و القصص‌» که نویسنده آن نامعلوم است ودر حدود سال 520 ق نگارش یافته‌، در جایى با اشاره به ترجمه بلعمى از تاریخ طبرى‌،چنین مذکور است‌: «اندر نقل کتاب تواریخ محمد بن‌جریر الطبرى رحمة‌اللَّه علیه که ازتازى به پارسى کردست ابوعلى محمد بن محمد الوزیر الحشمى [کذا ]بفرمان امیرمنصور بن نوح السامانى که بر زبان ابى‌الحسن الفایق الخاصه‌، پیغام فرستاد در سنه اثنى وخمسین و ثلاثمائه‌».5 بر این اساس‌، سال 352 ق را سال «آغاز» ترجمه تاریخ طبرى‌دانسته‌اند.6
البته محمدجواد مشکور در تصحیح «ترجمه تاریخ طبرى‌» گویا نسخه‌اى از کتاب دراختیار داشته که مشتمل بر حوادث تاریخى تا سال 355 ق بوده است‌. بدین لحاظ‌، اومحدوده زمانى «352ـ355 ق‌» را محدوده آغاز و انجام‌ِ کار ترجمه دانسته است‌.7 اماچنان نسخه‌اى در دسترس ما نیست و ما چاپ کامل کتاب تاریخ بلعمى را به تصحیح‌محمد روشن در اختیار داریم که براساس آن‌، کتاب‌، پایان دیگر گونه‌اى دارد که در همین‌باب‌، در ادامه این نوشتار سخن به میان خواهد آمد.
به هر رو، سال 352 ق چه زمان نگارش و چه زمان آغاز نگارش‌ِ «تاریخ بلعمى‌»باشد، این کتاب پس از «مقدمه شاهنامه ابومنصورى‌» ـ که در سال 346 ق نگاشته شده‌ـ8 قدیمى‌ترین سند نثر فارسى است که از تعیین زمانى برخوردار است‌.
تاریخ طبرى‌: کتابى که ابوعلى بلعمى آن را از عربى به فارسى برگردانید، «تاریخ‌الامم و الملوک‌» یا «کتاب اخبار الرسل و الملوک‌» نام دارد. نگارنده آن «محمد بن جریرطبرى‌» دانشمند بزرگ ایرانى (متوفاى 310 ق‌) است‌.9 این کتاب نیز بیشتر با نام‌نگارنده‌، به عنوان «تاریخ طبرى‌» شناخته مى‌شود. این کتاب‌، تاریخ عالم ـ از آغازآفرینش تا سال 302 ق ـ را در بر مى‌گیرد که به لحاظ عمق و گستردگى اطلاعات‌، هموارهدر تحقیقات تاریخى مورد استناد و استفاده است‌. «فرانتس روزنتال‌» نفوذ و تأثیر تاریخطبرى را بر مورخان پس از خود «حیرت‌آور» مى‌خواند10 که تعبیر کاملاً درستى است‌.
از آن جا که این کتاب به شکلى جامع تاریخ اسلام و ایران را در برداشت‌، لذا برایهمه ایرانیان مسلمان جذاب و پرفایده بود، اما براى سهولت استفاده هم آنان مى‌بایستبه فارسى ترجمه مى‌شد. امیر منصور سامانى به خوبى بر این ضرورت آگاهى یافت ووزیر دانشمند خود ابوعلى بلعمى را بر انجام این مهم گماشت‌.
اهتمام بر ترجمه‌: بلعمى در طلیعه ترجمه تاریخ طبرى‌، خویشتن را از سوى امیرمنصور سامانى مأمور به ترجمه دانسته‌، از تلاش و رنج خود در انجام آن سخن گفته است‌:
«و بدان که این تاریخ نامه بزرگست که گرد آورد ابى‌جعفر محمد بن‌جریریزید الطبرى رحمه اللَّه که ملک خراسان ابوصالح منصور بن نوح فرمانداد دستور خویش را ابوعلى محمد بن محمد بن البلعمى که این تاریخ‌نامه‌را که از آن پسر جریر است پارسى گردان هر چه نیکوتر چنان که اندر وى‌نقصانى نباشد. پس گوید چون اندر وى نگاه کردم و بدیدم اندر وى‌علمهاى بسیار و حجتها و آیتهاى قرآن و شعرهاى نیکو و اندر وى فایده‌هادیدم بسیار، رنج بردم و جهد و ستم بر خویشتن نهادم واین را پارسى‌گردانیدم‌، بنیروى ایزد عزّوجل‌ّ... تا هر که اندر وى نگرد زود اندر یابد و بروى آسان شود، انشاء اللَّه تعالى وحده العزیز»11
از عبارت بالا معلوم است که بلعمى‌، خود شخصاً کار ترجمه را با جدّ و جهد انجام‌داده است و او عموم پارسى‌خوانان را مخاطب خود دانسته است که به آسانى از این‌ترجمه استفاده نمایند.
خاندان بلعمى‌: ابوعلى محمد بن محمد بن عبیداللَّه (یا «عبداللَّه‌») مترجم تاریخ‌طبرى‌، به «بلعمى‌»12 معروف بود. «سمعانى‌» (متوفاى 562 ق‌) که بلعمى را از تبار «تمیم‌»دانسته‌، در وجه انتساب وى به «بلعم‌» دو گزارش ارایه نموده است‌. بنا بر یکى‌، نیاکان اودر سرزمینى به نام «بلعم‌» ـ در دیار روم ـ اقامت کرده بودند.13 اما بنا بر گزارش دیگر،نیاکانَش در جایى به نام «بلعمان‌» ـ در مرو، در قریه بلاشجرد ـ سکنا گزیده بودند. به هررو، سمعانى اذعان مى‌کند که پدر بلعمى‌، خود اهل بخارا بوده است و تا زمان سمعانى‌،بازماندگان او در بخارا مى‌زیسته‌اند.14
ابوعلى‌، خود به امیرک بلعمى و نیز «بلعمى صغیر» نامور بود و پدرش ابوالفضل‌محمد بن عبیداللَّه به «بلعمى کبیر» یا خواجه بلعمى شهرت داشت‌.15 این پدر و پسر، هردو، هم فاضل و ادیب بودند، و هم «وزیر».16 بلعمى کبیر (پدر) که وزیر امیر اسماعیل‌سامانى بود،17 در تشویق «رودکى‌» به سرودن شعر فارسى‌، و در صله دادن به وى زبانزدشاعران بود.18
بلعمى صغیر (پسر) نیز براى سالیانى دراز در نیمه دوم قرن چهارم ق وزارت امیران‌سامانى ـ عبدالملک بن نوح و منصور بن نوح ـ19 را بر عهده داشت‌. او وزیرى دانشمندبود که با شاعران و ادیبان پیوند دوستى داشت‌. البته از او به جز تاریخ بلعمى‌، اثرى دیگرشناخته نشده است‌.20
در تاریخ درگذشت ابوعلى بلعمى اختلاف است‌. گردیزى در زین‌الاخبار، درگذشت‌وى را در سال 363 ق مى‌داند،21 اما محمد قزوینى با تعیین سال 386 ق زمان متأخرترى‌را معرفى مى‌کند.22 با این حال‌، محمدتقى بهار به طور مجمل‌، تاریخى را در میان‌سال‌هایى از 365 (آغاز امارت نوح بن منصور) تا 387 (آغاز امارت منصور بن نوح‌)ترجیح مى‌دهد.23
ترجمه «تاریخ بلعمى‌» به زبان‌هاى دیگر: تاریخ بلعمى‌، گرچه ترجمه کتاب تاریخطبرى‌، از عربى به فارسى است‌، اما با وجود این‌، خود، یک منبع و مرجع تاریخى‌ارزشمند است‌. «قدمت‌» و کهن‌سالی‌ِ کتاب از یک سو، و ابتکار و نوآورى در ترتیب وپردازش حوادث تاریخى از سوى دیگر، از آن‌، اثرى متقن و استوار نمایان ساخته و این‌شایستگى را به وجود آورده است تا کتاب‌، از فارسى به زبان‌هاى دیگر ترجمه شود.
تاریخ بلعمى‌، به ترکى شرقى‌، ترکى عثمانى و حتى دوباره به عربى‌24 و هم‌چنین‌توسط هرمان زوتنبرگ و دوبو به فرانسه ترجمه شده است‌.25
2. نقد یک «دیدگاه‌» درباره تاریخ بلعمى
مى‌دانیم که در سده‌هاى اخیر، با تصحیح و چاپ نسخه‌هاى خطى‌، گرد و غبارمهجوریت از سر و روى بسیارى از آثار کهن زدوده شده و نام و یاد مؤلفان و پدیدآورندگان آن آثار زنده گردیده است‌. بى‌گمان‌، این امر کمترین سپاسى است که ما نسبتبه زحمات طاقت‌فرساى گذشتگان توانیم داشت‌؛ چه بسیار مؤلفانى که در مطلع کتابخود به صراحت گفته‌اند: «نگاشتیم تا یادى از ما در میان باشد».26
بر این اساس‌، فن «تصحیح‌ِ» نسخ خطى‌، از یک سو سبب ماندگارى یک اثر کهن ـ به‌عنوان بخشى از میراث بشرى ـ مى‌شود، و از سوى دیگر به بزرگ‌داشت آفریننده آن اثرمى‌انجامد.
در مورد تاریخ بلعمى که ترجمه تاریخ طبرى است‌، محمدتقى بهار در هنگام بررسى‌و تصحیح نسخه‌هاى آن‌، به درستى درمى‌یابد که این ترجمه‌، صرفاً یک ترجمه «لفظ به‌لفظ‌» نیست‌، بلکه کارى است متمایز؛ پس اثر را به نام آفریننده آن «تاریخ بلعمى‌» نام‌مى‌نهد. البته این نام‌گذارى که سلیقه شخصى نبوده است‌، بلکه امرى رایج بوده است وما نمونه‌هایى از آن را در مورد نام‌هایى هم‌چون «تاریخ یعقوبى‌»، «تاریخ طبرى‌» و «تاریخ‌بیهقى‌» سراغ داریم‌. هم‌چنین «ذبیح اللَّه صفا» نیز به صراحت گوید: «چون‌... کتاب ازصورت ترجمه بهیأت تألیف در آمده است آن را به اسم بلعمى مى‌نامیم‌».27
با این همه‌، محمدروشن که در تصحیح تاریخ بلعمى و چاپ آن تلاش بسیارى کرده‌است‌، بر خلاف نام‌گذارى فوق‌الذکر، کتاب را چنین نام گذارده است‌: «تاریخنامه طبرى‌:گردانیده منسوب به بلعمى‌». البته پس از این‌، با چند و چون‌ِ تصحیح آقاى روشن آشناخواهیم شد و تلاش او را در این باره خواهیم ستود، اما اکنون باید دید که آیا تاریخ‌بلعمى‌، «گردانیده‌» او است و یا «گرانیده منسوب‌» به او ؟
اصطلاح «منسوب‌» (و یا «منتسب‌») در جایى به کار مى‌رود که شخصى به عنوان‌آفریننده یک اثر شناخته شده باشد و هیچ سند صریحى در میان نباشد تا بتوان بر مبناى‌آن سند، آن انتساب را مورد تأیید ـ و یا ردّ ـ قرار داد. این امر در مورد آثار فرهنگى وتمدنى بشر ـ نوشتارى‌، تصویرى و... ـ به فراوانى مشاهده مى‌شود و اساساً بخش قابلتوجهى از پژوهش‌ها در ردّ و یا تأیید چنین انتساب‌هایى انجام مى‌گردد.
اما چنان که گذشت در آغازِ کتاب تاریخ بلعمى به صراحت آمده است‌: «... ملک‌خراسان ابوصالح منصور بن نوح فرمان داد دستور خویش را ابوعلى محمد بن محمد بن‌البلعمى که این تاریخ‌نامه را که از آن پسر جریر است پارسى گردان هر چه نیکوتر» و درادامه آمده است‌: «رنج بردم و جهد و ستم بر خویشتن نهادم و این را پارسى‌گردانیدم‌...».28 هم‌چنین در پایان کتاب تصریح شده است‌: «تمام شد تاریخ روزگار عالم‌...از گردآورده ابوجعفر محمد بن جریر بن یزید الطبرى و گزارش ابوعلى محمد بن محمدبن عبداللَّه البلعمى الوزیر که از بهر امیر خراسان ابوصالح منصور بن نوح‌... از تازى بهپارسى گردانید...».29 حال با وجود این عبارات گویا و صریح‌، بسى مایه شگفتى است که‌مصحح (آقاى روشن‌) این چنین با تردید و ابهام‌، کتاب را «... گردانیده منسوب به بلعمى‌»نام گذارده است‌.
این مصحح در مقدمه خود بر کتاب مى‌نگارد: «تسمیه اثر و باز خواندن آن به نام‌بلعمى ناروا است‌، و شایسته است نام درست اثر را ـ تاریخنامه طبرى ـ بخوانیم و براى‌سفارشى که امیر سامانى‌... به بلعمى کرده است و از او درخواسته تا متن تاریخ طبرى رابه فارسى برگردانند، آن را منسوب به بلعمى بدانیم‌، و نه حاصل کار او و ترجمه او».30
سخن اخیر از مصحح مزبور را مى‌توان در دو بخش جداگانه مورد تحلیل و ارزیابى‌قرار داد؛ آن دو بخش عبارتند از:
1. «اثبات‌» این امر که نام درست اثر، «تاریخنامه طبرى‌» است‌.
2. «نفى‌» این امر که کتاب توسط شخص‌ِ بلعمى ترجمه شده است‌.
در ارزیابى بخش نخست (اثباتى‌)، باید گفت که این مصحح در ترجیح نام «تاریخنامه‌طبرى‌» دلیلى ارایه نداده است‌. البته مى‌توان این نام را بر گرفته از مقدمه خود بلعمى‌دانست که در اشاره به متن کتاب گوید: «و بدان که این تاریخ‌نامه بزرگست‌...»31 اما مصحح‌مزبور اساساً از ابتداى کتاب‌، این مقدمه بلعمى را که به فارسى شیوایى است‌، حذف‌کرده و به جاى آن‌، از نسخه‌اى دیگر، مقدمه‌اى عربى آورده است‌32 و بدین‌سان‌، درعمل‌، خاستگاهى براى آن نامى که به کتاب داده‌، باقى نگذارده است‌.
البته باید توجه داشت که در همان مقدمه فارسى نیز «تاریخ‌نامه‌» به عنوان نام کتابمطرح نشده است‌، بلکه براى اشاره کردن به کتاب ـ «عنوان مُشیر» ـ بوده است‌.
افزون بر این‌، نام «تاریخنامه طبرى‌» به هیچ روى گویاى این امر نیست که کتاب‌،ترجمه تاریخ طبرى است بلکه ممکن است سبب این اشتباه شود که کتاب‌، آفریده‌شخص طبرى است‌.
اما در رابطه با دومین بخش از سخن این مصحح (سلبى‌)، پیش‌تر دانستیم که هم درآغاز و هم در پایان متن کتاب‌، به طور واضح به ترجمه کتاب توسط شخص بلعمیتصریح شده است‌، چنان که مى‌توان آن عبارات را «نص‌» و سند تاریخى به شمار آورد. بااین حال‌، مصحح مزبور مدعى است که بلعمى‌، کتاب را ترجمه نکرده است‌. هم‌چنین‌وى بر آن است که سه گروه از دبیران به ترجمه کتاب پرداخته‌اند: «.. بى‌اندک شبهه وتردید، بیقین دریافتم که تاریخنامه طبرى در سه گونه روایت که حاصل کار سه گروه ازدبیران و منشیان دانشمند دیوان سامانیان بوده است گردانیده شده است‌».33
این مصحح بر «دریافت‌» خود، چنین استدلال مى‌ورزد: «دلیل نخستین‌، دو گونه‌مقدمه تازى و فارسى است که بر سرِ نسخه‌هاست‌، و بیرون از آن در باز شناساندن‌نسخه‌ها نیز به تفصیل از دورى و نزدیکى شیوه نگارش و روایت نسخه‌ها به یکدیگرسخن گفته‌ام‌... روایتها چندان دور از هم است که گمان اشتراک و یگانه بودن دو نسخه‌دور از خردمندى است‌».34 البته مصحح هیچ توضیحى نمى‌دهد که چگونه «دو» گونه‌مقدمه بر سر نسخه‌ها مى‌تواند دلیلى بر «سه‌» گونه روایت باشد؟! و نیز هیچ توضیحى‌نمى‌دهد که اگر نسخه‌ها اشتراکى ندارند و براساس سه «روایت‌» جداگانه فراهم‌شده‌اند، پس چگونه مى‌توان از تصحیح‌ِ آن نسخه‌ها، یک «کتاب‌» ـ نه سه کتاب براساس‌سه روایت ـ منتشر ساخت‌؟!
هم‌چنین وى در تأیید مدعاى خود، به سخنانى از علامه محمد قزوینى و استادمحمدتقى بهار استناد مى‌جوید و آن سخنان را به عنوان «تردید»ى از سوى آن دو، موردتمسک قرار مى‌دهد. در این باره‌، سخن محمد قزوینى چنین است‌: «... به احتمال بسیاربسیار قوى ترجمه تاریخ طبرى فقط به سعى و اهتمام و عنایت او [ابوعلى بلعمى‌ ]بوده‌است نه به قلم شخص او مستقیماً...».35 البته این سخن حکایت از «تردید» قزوینى دارد،اما هیچ گاه بر آن نیست تا اهتمام وسعى بلعمى در ترجمه کتاب را نفى کند و در واقع‌،برداشتى است از چگونگى کار ترجمه تاریخ طبرى‌.
اما سخن بهار این گونه است‌: «... در تمام این ده نسخه خطى و یک نسخه چاپى که به‌نظر نویسنده رسیده‌... دو نسخه دیده نمى‌شود که بتقریب شبیه یکدیگر باشند، و بتوان‌گفت که آن دو از یک مأخذ حکایت مى‌کنند...» و در ادامه گوید: «... خواننده تصور بل‌حتم خواهد کرد که این کتاب را چند تن در فواصل قرون عدیده ترجمه کرده‌اند؛ و چون‌به اول هر نسخه نگاه کند و ببیند که همه نسخه‌ها از آن‌ِ بلعمى است‌، باز خواهد گفت‌بلعمى چند تن بوده‌اند، و یا آنکه بلعمى این ترجمه را به چند تن برگذار کرده است چه‌متصور نیست که یک نسخه که از دست یک شخص بیرون آمده باشد، این اختلاف‌فاحش را دارا باشد.» اما باید دانست که بهار همه این تردیدها را منتفى مى‌داند و آنها راناشى از این امر مى‌داند که خواننده به «تصرفات روز افزون هزار ساله‌» در نسخه‌هاییک کتاب توجهى نداشته باشد. وى تردیدهاى یاد شده را دامن‌گیر خواننده‌اى مى‌داندکه «... هرگاه خواننده صاحب مطالعه نباشد و به تصرفات روز افزون هزار ساله توجهنداشته باشد...».36
در این جا، باید اذعان داشت که آقاى محمد روشن‌، با وجود تلاش وافرى که درتصحیح و چاپ «تاریخ بلعمى‌» مبذول داشته است‌، اما نسبت به این نکته غفلت ورزیده‌است که همواره آثار کهن‌، گرفتار «تصرفات روز افزون هزار ساله‌»اند. این تصرفات‌، درمورد آثارى که با استقبال عامه مردم مواجهند، فزون‌تر است‌. در این گونه آثار، هر کس به‌گمان خود در پی‌ِ رفع «نقیصه‌» و یا ایجاد «تکمله‌»، بى‌پروا به دخل و تصرف در اثرمى‌پردازد، با این تصور که اساساً این کار، یک وظیفه است‌.37 حال بماند همه دخل وتصرف‌هایى که در طول قرن‌ها، از اشتباه ـ و یا حتى‌، اعمال سلیقه ـ از سوى کاتبان‌ِنسخه‌ها سر مى‌زند. بى‌شک چنین امورى است که چندین نسخه متفاوت را پیش روییک مصحح قرار مى‌دهد و «تصحیح‌» را کارى بس دشوار مى‌نماید، به گونه‌اى که هر چه‌تفاوت نسخه‌ها بیشتر باشد، کار تصحیح دشوارتر مى‌گردد. اما با این همه‌، یک مصحح‌نمى‌تواند بدون سندى قاطع‌، و به صرف مشاهده دو گونه مقدمه ـ یکى تازى و دیگرى‌فارسى ـ که بر آغاز دو نسخه قرار دارد، ادعا کند که این مؤلف ـ یا مترجم ـ که نام او درآغاز و پایان اثر ثبت شده‌، آفریننده این اثر نیست و کسانى دیگر ـ در قالب دو یا سه گروه‌جداگانه ـ38 این اثر را آفریده‌اند.
البته فراتر از این همه‌، آقاى محمدروشن کار بلعمى را «انتحال‌» و دستبرد مى‌پندارد ودر تأکید بر این امر، به ذکر نمونه‌هایى از آثار مورد انتحال ـ البته بنا بر ادعاى هم ایشان ـمى‌پردازد.39 اما به راستى اگر بنا باشد که به سادگى‌، هر تألیف و یا ترجمه‌اى را به عنوان‌یک انتحال و دستبرد شناسایى کنیم‌، آیا دیگر چاره‌اى جز این هست که اندیشمندان ونویسندگان پیشین را ـ که سرمایه‌هاى افتخارآمیز مایند ـ با چهرگانى زشت تداعى نماییم‌و با پایمال کردن تلاش آنان‌، به بزرگ‌داشت کسانى موهوم ـ مانند «دبیران گمنام‌...» ـبپردازیم‌؟!40
3. تاریخ بلعمى در زیور طبع‌
الف‌) به تصحیح محمدتقى بهار و به کوشش محمد پروین گنابادى‌: در این چاپ‌،عنوان کتاب عبارت است از: «تاریخ بلعمى‌: تکمله و ترجمه تاریخ طبرى‌». کتاب‌،حوادث تاریخى را تا «پیش از اسلام‌» در بردارد و به طور کلى‌، شامل تاریخ «انبیا» و«ملوک‌» (پادشاهان‌) است‌. کتاب‌، دو جلدى و در قطع وزیرى مى‌باشد و مشتمل است بر93 صفحه مقدمه مصحح و فهرست مطالب‌، و 1266 صفحه متن و پیوست‌. این چاپبراى نخستین بار در سال 1341 ش در تهران توسط کتابفروشى زوار (ناشر) انجام شدهاست‌.
«مقدمه مصحح‌» مشتمل بر مقاله‌اى است به خامه مرحوم محمدتقى بهار که در سال‌1310 ش در مجله تمدن (مشهد) نیز به طبع رسیده است و محمد پروین گنابادى پس ازتکمیل و اضافات‌، آن مقاله را سرآغاز کتاب قرار داده است‌. براساس مطالب مندرج دراین مقدمه‌، کار تصحیح از سال 1312 ش آغاز مى‌شود و پس از چند سال ـ دقیقاً معلوم‌نیست ـ پایان مى‌یابد، اما چاپ آن دیر زمانى به تأخیر مى‌افتد و اوراق مربوط به کارتصحیح در وزارت فرهنگ [آن روز] ـ که طرف قرار داد بوده ـ بایگانى مى‌شود. سرانجام‌در سال 1327 ش‌. وزارت فرهنگ اوراق یاد شده را به نزد محمدتقى بهار مى‌فرستد اماچنان در هم ریخته و نابسامان که بهار مى‌گوید: «... باید کارى از نوآغاز کنم‌». دریغ از آن‌که بیمارى جانکاه فرصت نمى‌دهد و او در سال 1330 ش‌. به سراى باقى مى‌شتابد.41سپس این کار ناتمام به کوشش محمد پروین گنابادى به پایان مى‌رسد و در سال 1341منتشر مى‌گردد.
در مقدمه یاد شده‌، از یک سو «ترجمه تاریخ طبرى‌»، نویسنده و مترجم‌ِ آن معرفى‌مى‌شود و از سوى دیگر چگونگى کار تصحیح و نسخه‌هاى مورد استفاده شناسایى‌مى‌گردد. از آن جا که متن تاریخ بلعمى‌، به فارسى قدیمى نگاشته شده است‌، لذا دارایویژگى‌ها و تمایزهاى ادبى است که محمدتقى بهار در مقدمه‌، فهرستى از این ویژگى‌ها رافرا روى خوانندگان قرار داده است‌.
ب‌) به اهتمام محمدجواد مشکور: در این چاپ‌، عنوان کتاب عبارت است از:«ترجمه تاریخ طبرى (قسمت مربوط به ایران‌)». این کتاب‌، مشتمل بر قطعه‌هایى از تاریخ‌بلعمى است که در کنار یکدیگر، قسمت مربوط به ایران (از آغاز تا ظهور اسلام‌) را فرامى‌گیرد. کتاب‌، یک جلدى و در قطع وزیرى مى‌باشد و شامل‌ِ 66 صفحه مقدمه مصحح‌و فهرست مطالب‌، و 376 صفحه متن و پیوست است‌. این چاپ در سال 1337 ش درتهران توسط کتابفروشى خیام (ناشر) انجام شد.
در مقدمه مصحح (مشکور)، از جمله‌، «مآخذ طبرى در نگارش تاریخ ایران‌» بیان شده‌است‌.
ج‌) به تصحیح محمدروشن‌: در این تصحیح‌، عنوان کتاب عبارت است از:«تاریخنامه طبرى‌: گردانیده منسوب به بلعمى‌». این تصحیح در کامل‌ترین چاپ‌، پنج‌جلدى و در قطع وزیرى مى‌باشد. از این پنج جلد، جلدهاى اول و دوم‌، دوران «پیش ازاسلام‌» را در بر مى‌گیرد که مشتمل است بر 64 صفحه مقدمه مصحح و 1320 صفحه‌متن و پیوست‌. جلدهاى سوم‌، چهارم و پنجم نیز دوران «پس از اسلام‌» را پوشش‌مى‌بخشد که شامل 1905 صفحه متن و پیوست است‌. این چاپ که از ابتدا تا انتهاى‌آفریده بلعمى را در بردارد و از این نظر کامل‌ترین چاپ مى‌باشد، در سال 1378 ش درتهران توسط انتشارات سروش انجام گردید.
البته آقاى روشن ابتدا در ادامه کار آقایان بهار و پروین گنابادى‌، قسمت «پس ازاسلام‌» از تاریخ بلعمى را براى نخستین بار تصحیح کرده‌، آن را در سه جلد (71 صفحه‌مقدمه مصحح و 1905 صفحه متن‌)، در سال 1366 در تهران توسط نشر البرز چاپ‌نموده است‌. سپس همین مصحح در تکرار کار آقایان بهار و پروین گنابادى‌، قسمت «پیش‌از اسلام‌» را نیز تصحیح نموده‌، آن را در دو جلد (64 صفحه مقدمه مصحح و 1320صفحه متن‌)، در سال 1374 در تهران توسط سروش انتشار داده است‌. آن گاه در سومین‌بار، هر دو قسمت را در پنج جلد به طور یک‌جا چاپ کرده است که در بالا از آن یاد شد.
این تصحیح افزون بر همه ویژگى‌هایش‌،42 کتاب «ترجمه تاریخ طبرى‌» را به طور کامل‌در اختیار علاقمندان قرار داده است که از این نظر باید بر زحمات مصحح بسیار ارج‌نهاد.
در مقدمه مصحح‌، بیشتر «طبرى‌» و آثار او معرفى شده است و در رابطه با ترجمه‌تاریخ طبرى‌، کار بلعمى تا حدّ انتحال و دستبرد تنزل داده شده است که البته این دیدگاه‌،پیش‌تر مورد نقد و بررسى قرار گرفت‌.
در مورد کتاب آقاى روشن‌، تنها یک ابهام در رابطه با بخش پایانى آن وجود دارد.بنابر این تصحیح‌، در انتهاى کتاب‌، «خلافت المسترشد بالله‌» (متوفاى 529 ق‌) ذکر شده‌است که از این نظر، کتاب تا حدود یک قرن و نیم پس از حیات نگارنده (بلعمى‌) رافرامى‌گیرد و این امر، پذیرفتنى نیست‌. اما با تأمل در قسمت پایانى کتاب‌، به وضوح‌مى‌توان دریافت که احوال خلفاى عباسى ـ مذکور در این قسمت ـ به دو سبک کاملاًمتمایز نگارش یافته است‌. با این توضیح که شرح حال‌ِ خلفا تا «خلافت المقتدر بالله‌» به‌طور تفصیلى بیان شده‌، اما احوال خلفاى واپسین به شکل کاملاً فشرده و کوتاه تنها درپنج صفحه‌43 ذکر گردیده است و نکته جالب توجه این است که خلافت المقتدر بالله خودقسمت پایانى اصل ترجمه (تاریخ طبرى‌) است‌. بنابراین‌، معلوم مى‌شود که تا قسمت‌پایانى تاریخ طبرى را، بلعمى خود ترجمه کرده است و بدون شک جزء کتاب است اماقسمت پس از آن (پنج صفحه آخر کتاب‌) به احتمال بسیار قوى‌، از سوى دیگران افزوده‌شده است که البته از نظر «سنددهی‌ِ تاریخى‌»، بر چنین افزوده‌هایى نمى‌توان اعتمادنمود.
د) به تصحیح ابوالقاسم سمنانى‌: ما به وجود چنین تصحیحى تنها از رهگذر گزارش‌«هرمان اته‌» خاورشناس آلمانى آگاهى داریم‌.44 وى به طور کوتاه یادآور شده است که‌«اخیراً ابوالقاسم سمنانى تحت نظر آقاى گلادوین (Gladwin) تاریخ بلعمى را با اصلاح وتصحیح لازم منتشر ساخت‌».45 اما شناسایى تصحیح مزبور نیازمند تحقیقات تکمیلى‌است‌.
ه¨) بدون تصحیح‌: آقاى ذبیح اللَّه صفا در کتاب «تاریخ ادبیات در ایران‌» با اشاره به‌چاپ تاریخ بلعمى در هندوستان‌، گوید: «یکبار در هندوستان بطبع بسیار مغلوط چاپ‌شده است‌».46 البته این چاپ نیز باید مورد کتاب‌شناسى قرار گیرد و درباره آن تنهامى‌دانیم که در شهر «لکهنو»ى هندوستان چاپ شده است‌.47

بخش دوم‌: «شناخت از درون‌»
1. سبک نگارش‌
تاریخ بلعمى با آن که از ژرفاى یک برهه هزار ساله به ما رسیده است‌، اما نثرى ساده‌،روان و شیوا دارد. محمدتقى بهار در مورد سادگى نثر کتاب چنین تعبیر مى‌کند: «...طورى ساده بوده که پیر زنان ایرانى هم قادر به استفاده از قرائت آن بوده‌اند.»48
این سادگى و روان بودن بدان جهت است که نثر کتاب از دو آفت مصون مانده است‌:یکى از «تأثیرپذیرى بیش از اندازه از اسلوب عربى‌»، و دیگر از «واژه‌هاى فارسى مشکل‌و نامأنوس‌». در این رابطه‌، باید به بررسى ادیبانه محمدتقى بهار در مورد تاریخ بلعمى‌توجه نمود. وى درباره ویژگى [مصونیت‌ ]نخست گوید: «... قدرت قلم مترجم سعى‌داشته که هر چند بتواند کلمات عربى را بلغات و کلمات و ترکیبات فارسى برگرداند واسلوب فارسى را از دست ندهد. بدین سبب کتاب مزبور از تاریخ بیهقى و کلیله و دمنه‌نصراللَّه مستوفى بفارسى نزدیکتر و از مشکلات لغات و اصطلاحات عربى وارسته‌تر ونثریست بسى ساده و فصیح و مانند آب روان‌...».49 البته تاریخ بلعمى در حالى از اسلوب‌عربى دورى کرده است که خود، ترجمه یک متن عربى است و از این نظر، شرایط براى‌تأثیرپذیرى کاملاً فراهم بوده است‌.
هم‌چنین محمدتقى بهار در مورد ویژگى [مصونیت‌] دوم نویسد: «لغات فارسى کهنه‌در آن یافت مى‌شود ولى پیداست که در همان زمان ترجمه سعى شده است حتى‌الامکان از لغات شعرى و کلمات غیرمأنوس احتراز شود و اگر لغتى هم هست که امروزبنظر مشکل و وحشى میآید بواسطه گذشت زمان و دورى عصر ما از آن روزگاراست‌...»50
هرمان اته آلمانى نیز در بررسى سبک نگارش تألیفات تاریخى از جمله تاریخ بلعمى‌گوید: «در مرز نثر شاعرانه و نثر علمى فارسى‌، تألیفات تاریخى جا مى‌گیرد... تاریخ‌طبرى بلعمى [ترجمه‌ ]مدتى مدید نه تنها از لحاظ زبان‌، بلکه از لحاظ ارزش تاریخى هم‌مهمترین اثر منثور ادب قدیم ایران شمرده شد...»51
2. شیوه ترجمه و ویژگى‌هاى آن‌:
پیش‌تر اشاره شد که تاریخ بلعمى ـ یا ترجمه تاریخ طبرى ـ نخستین اثر «تاریخى‌»ترجمه شده از تازى به پارسى است و از این نظر، بلعمى آغازگر راهى بوده است که‌رهروان بسیارى یافته است‌. اما به راستى این‌، خود چگونه ترجمه‌اى بوده است وبراساس چه شیوه‌اى انجام شده است‌؟
بى‌گمان بلعمى در کار ترجمه‌، شیوه‌نامه مدونى در پیش رو نداشته است‌، اما بامراجعه به آفریده او مى‌توان شیوه‌نامه نانوشته‌اى را استخراج کرد و بر آن اساس‌، ترجمه‌را مورد بازشناسى قرار داد. موارد مذکور در زیر، کلیاتى است از آنچه که در همین رابطه‌قابل استخراج است‌:
الف‌) تلخیص و فشرده‌نویسى‌: بلعمى در کار ترجمه‌، به طور فراگیر اقدام به تلخیص‌مطالب کرده است‌. گرچه دقیقاً معلوم نیست که چه ضرورتى ـ و یا ضرورت‌هایى ـ او رابدین کار واداشته است‌، اما واضح است که او مطالب تاریخ طبرى را به طور بسیار فشرده‌و خلاصه ارایه کرده است‌. در این رابطه‌، تنها کافى است که حجم وسیع تاریخ طبرى را باحجم تاریخ بلعمى مورد سنجش قرار داد.
ب‌) حذف پاره‌اى از موارد و عناصر تاریخى‌: در هر نوشته‌اى که براساس تلخیص وفشرده‌نویسى تدوین شود، نگارنده به حذف عناصرى مى‌پردازد که از نگاه اوغیرضرورى است و تنها عناصرى را که ضرورى مى‌داند محفوظ مى‌دارد.
بلعمى نیز در کار خود، پاره‌اى از عناصر و موارد تاریخى را که غیر ضرورى دانسته‌،حذف کرده است‌. البته این امر مى‌تواند حکایت از این داشته باشد که بلعمى در صددبوده است تا کتابى را به فارسى بیافریند که مورد استفاده همگان ـ عموم پارسى‌خوانان ـقرار گیرد. بر این اساس‌، او امیدوار بوده است که افراد دقیق و اهل فن براى آگاهى اززوایاى جزئى تاریخى به اصل ترجمه (تاریخ طبرى‌) مراجعه کنند. صاحب «مجمل‌التواریخ و القصص‌» نیز با اذعان به مجمل و مختصر بودن‌ِ کتاب بلعمى‌، گوید: «کسانى که‌شرح آن خواهند از تاریخ معلوم شود».52
اما موارد و عناصر «مذکور» در تاریخ طبرى‌، و «محذوف‌» در تاریخ بلعمى عبارت‌است از:
1) حوادث خُرد و جزیى‌: بلعمى برخى از حوادث جزیى را که مهم ندانسته‌، حذف‌کرده است‌. براى نمونه‌، مى‌توان اشاره کرد به واقعه «ألّیس الصغرى‌»53 از وقایع فتح ایران‌توسط اعراب مسلمان‌، و یا خبر «فرستادن سفیر توسط علی(علیه السلام) به سوى معاویه‌»54 درضمن حوادث مقدماتى صفین‌.
2) نام‌هاى راویان و اسناد روایت‌ها: بلعمى در ترجمه‌، غالباً اسناد روایات و نام‌هاى‌گزارش کنندگان را حذف نموده‌، به ذکر اصل گزارش‌ها بسنده کرده است‌.
3) نام اشخاص غیرمهم‌: گاه در متن یک حادثه‌، بانام اشخاصى مواجه مى‌شویم کهدر اصل وقوع آن‌، چندان نقشى ـ دست کم‌، نقش اصلى ـ ندارند. البته هر اندازه که اسنادو منابع تاریخى نسبت به گزارش دقیق این نام‌ها اهتمام ورزند، بر استحکام خودافزوده‌اند. اما بلعمى که اساس کار خود را بر تلخیص مطالب بنا گذارده‌، ناگزیر از حذف‌چنین مواردى بوده است‌. مانند حذف نام مؤذّن (سعد القرظ‌) در ماجراى «اقامه‌جماعت در هنگام محاصره عثمان‌»،55 و یا حذف نام سفیر علی(علیه السلام) اعزامى به سویمعاویه (جریر بن عبداللَّه البجلى‌) در ضمن حوادث مقدماتى صفین‌.56
4) اشعار و مراثى‌: شعرهایى که در متن حوادث سروده مى‌شوند، رجزهاى جنگى‌،مرثیه‌ها و... همگى ازعناصر مهم تاریخى به شمار مى‌آیند. در تاریخ طبرى نیز اشعاربسیارى ذکر شده است‌. اما گویا بلعمى‌، در کار ترجمه در مورد برگردان شعرها نتوانستهچاره‌اى بجوید، و مثلاً آنها را به نثر فارسى برگرداند. پس وى غالباً به حذف اشعارپرداخته است‌57 که البته این امر با مبناى فشرده‌نویسى‌اش نیز همسویى داشته است‌. البته‌در مواردى اندک‌، بلعمى شعرهاى کوتاه را بدون ترجمه ـ به همان شکل عربى ـ آورده‌است‌.58
5) خطبه‌هاى خلفا: براى نمونه مى‌توان اشاره کرد به خطبه‌هاى عمر و عثمان که درتاریخ طبرى مذکور،59 و در ترجمه بلعمى محذوف است‌.
ج‌. ابتکار و نوآورى در تدوین متن‌: بلعمى در کار ترجمه‌، کوشیده است تاچارچوب کلى تاریخ طبرى را حفظ کند، اما با وجود این‌، در تدوین حوادث تا اندازهزیادى «آزاد» عمل کرده است و خود را در بند یک کار ترجمه‌اى محض ندانسته است‌. تاآن‌جا که به جرأت مى‌توان ترجمه بلعمى از تاریخ طبرى را یک ترجمه «کاملاً آزاد» به‌شمار آورد و حتى این امر را قابل بررسى دانست که آیا تاریخ بلعمى‌، ترکیبى از ترجمه وتألیف‌60 بوده است یا نه‌؟ البته از آن جا که تاریخ بلعمى یک اثر کهن است‌، هر چه باشد،خود یک منبع ارزشمند تاریخى است و چند و چون‌ِ کار ترجمه نمى‌تواند نقصانى بر آنوارد سازد.
ابتکار و نوآورى بلعمى در تدوین تاریخ‌، در ابعاد زیر قابل شناسایى است‌:
1) ترجیح یک روایت در گزارش یک حادثه و حذف دیگر روایت‌هاى اختلافى‌:در تاریخ‌نگارى طبرى در گزارش یک حادثه‌، همه روایت‌ها ـ چه روایت‌هاى یک‌سو وچه روایت‌هاى ضد و نقیض ـ بیان شده است و طبرى‌، خود هیچ روایتى را به عنوان‌روایت مرجّح و درست تعیین نکرده است‌. این امر گرچه برخاسته از امانت‌دارى طبرى ـبا گزارش همه اخبار بدون دخالت دادن‌ِ برداشت خود ـ مى‌باشد، اما به هر حال‌، خواننده‌را در تمییز سره از ناسره سر در گم مى‌سازد.
اما در مورد تاریخ بلعمى‌، آن سردرگمى و حیرت پیش نمى‌آید و خواننده دیدگاه‌نگارنده (بلعمى‌) را درباره حوادث در مى‌یابد. وى هر حادثه را تنها به یک وجه (یک‌روایت‌) که درست مى‌دانسته بیان کرده‌، در آن مورد، به ذکر وجه‌هاى مختلف ـ براساس‌روایات گوناگون ـ نپرداخته است‌. براى نمونه مى‌توان ترجمه بلعمى از «حوادث جنگ‌جمل‌» را با گزارش آن در تاریخ طبرى مقایسه نمود.61
2) تغییر تاریخ‌نگارى از ترتیب «سال‌شمار» به ترتیب «موضوعى‌»: طبرى درنگارش تاریخ‌، بر مبناى سال به سال ـ «سال‌شمار» ـ پیش رفته است و در ذیل هر سال‌،حوادث مربوط به آن را یکى پس از دیگرى بیان کرده است‌. در این شیوه‌، گاه یک حادثه‌به طور «بریده ـ بریده‌» نقل مى‌شود و این در جایى است که حادثه از یک سال به سال‌دیگر امتداد مى‌یابد. در چنین مواردى‌، طبرى در ابتداى بریده بعدى نویسد: «ذکر بقیة‌خبر...».62 اما بلعمى در کار ترجمه‌، شیوه «موضوع نگارى‌» را اخذ کرده است‌. او باانتخاب عنوان‌هایى براساس محتواى حوادث‌، آنها را تا فرجام‌، گزارش نموده‌، از این‌نظر، شیوه‌اى کامل‌تر را به کار گرفته است‌.
3) ترتیب دیگر گونه حوادث‌: در این باره به جرأت مى‌توان گفت که بلعمى طرحى‌نو در افکنده است‌، چنان که گاهى یک حادثه را از جاى خود در نقل طبرى‌، به جایى‌دیگر انتقال داده است‌. مثلاً حادثه «اقامه نماز جماعت در هنگام محاصره عثمان‌» راطبرى در بین حوادث عصر عثمان آورده است‌، اما بلعمى آن را با اندکى تأخیر در ذیل«خبر بیعت امیرالمؤمنین على بن ابى‌طالب رضى اللَّه عنه‌» درج نموده است‌. نمونه‌دیگر، ماجراى «بر پایى حج توسط عبداللَّه بن عباس در هنگام محاصره عثمان‌» است که‌در تاریخ بلعمى‌، دقیقاً به شکل مورد قبلى جابه‌جا شده است‌.63
4) تغییر عنوان‌ها: بلعمى در ترجمه تاریخ طبرى‌، به طور گسترده به تغییر عناوین‌مطالب پرداخته است‌. براى آگاهى از این امر، کافى است که فهرست مطالب در دو کتاب‌ـ تاریخ طبرى و تاریخ بلعمى ـ با یکدیگر مقایسه شود. البته تغییر عناوین‌، به خودی‌ِ خودنمى‌تواند مثبت باشد مگر آن که تغییراتى دقیق و سنجیده بوده باشد. در این رابطه‌، بایک بررسى منصفانه مى‌توان اذعان داشت که عناوین انتخاب شده از سوى بلعمى‌، باساختار مباحث‌، انطباق بیشترى دارد و از این نظر کار بلعمى‌، دقیق و سنجیده ارزیابى‌مى‌گردد. مثلاً بلعمى در ترجمه «قتل عبیداللَّه بن عمر الهرمزان‌» (کشتن عبیداللَّه بن عمرهرمزان را)،64 با تغییر، عنوان‌ِ «خبر اول حکمى که عثمان کرد اندر خلافت‌»65 را برگزیده‌است‌. این عنوان‌، در واقع عنوان آغازین در «تاریخ خلافت عثمان‌» است که بدین لحاظ‌،آنچه بلعمى برگزیده با ساختار مبحث انطباق خوبى دارد.
با این حال‌، بلعمى در ترجمه «ملک کسرى أبرویز بن هرمز»66 چنین آورده است‌:«اندر بزرگى خسرو و آیین او که هیچ پادشاه را نبود».67 بى‌شک‌، دشوار است که بتوان‌چنین تغییر عنوانى را به دور از گرایش قومى و ملى (شعوبى‌) دانست‌.
هم‌چنین عنوان «ذکر الخبر عن الاسباب التى حدثت عند ارادة اللَّه ازالة ملک فارسعن اهل فارس‌...»68 را بلعمى چنین تغییر داده است‌: «اندر یاد کردن علامتهاى پیغمبرعلیه السلام که بروزگار پرویز بیرون آمدى‌».69 شاید به نظر آید که بلعمی‌ِ ایرانى را خوش‌نیامده است از زوال ملک فارس سخن به میان آورد، پس به تغییر عنوان پرداخته است‌؛اما باید دانست که این گونه نیست‌، بلکه عنوان منتخب از سوى بلعمى دقیقاً منطبق بامحتواى متن است و در این مورد، در کار او پیشرفت آشکارى نمایان شده است‌.
د) اختلاف در محتوا: گاه در ترجمه‌، تفاوت‌هاى محتوایى ـ نسبت به اصل (تاریخ‌طبرى‌) ـ دیده مى‌شود که در این گونه موارد، باید به «بررسى سندى جداگانه‌»اى ـ به جزتاریخ طبرى ـ پرداخت‌. این بررسى سندى به معناى یافتن‌ِ روایت‌هایى است که بر تاریخ‌بلعمى متقدم‌اند و مى‌توانند «مأخذِ» محتواى آن ـ در موارد یاد شده ـ باشند که درصورت فقدان چنین مأخذى‌، در آن موارد، گزارش بلعمى تنها و متفرّد خواهد بود.
یک نمونه‌، اختلاف محتوایى است که در بین تاریخ طبرى و ترجمه بلعمى در گزارش‌«نامه امام علی(علیه السلام) به معاویه‌» مشاهده مى‌شود. بنا بر گزارش طبرى‌، آن حضرت معاویه‌را به بیعت با خود و فرمانبردارى فرامى‌خواند،70 اما در ترجمه بلعمى‌، نامه به دور از اینموضوع‌، بدین شکل است‌: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم‌. من عبداللَّه على بن ابى‌طالب‌الى‌معاویة بن ابى‌سفیان‌».71
نمونه دیگر آن که در گزارش از ماجراى مربوط به آیه «وَ اضْرِب‌ْ لَهُم‌ْ مَثَلاً اصْحَاب‌َالْقَرْیَة‌ِ اذْ جَاءَهَا الْمُرْسَلُون‌َ»،72 طبرى «قریه‌» مذکور در آیه را بر شهر انطاکیه‌ تطبیق داده‌است‌،73 اما بلعمى در ترجمه گوید: «و این دیه‌، شهر[ى‌ ]بوده است به‌ انطاکیه از زمین‌موصل و شام‌».74
ه¨ ) تکمیل مباحث‌: بلعمى در مواردى که گزارش طبرى را ناقص دانسته‌، خود به‌تکمیل آن پرداخته و اشاره کرده است که پسر جریر این روایت را نیاورده بود و ما آن راآوردیم‌75 و یا «محمد بن جریر تمام نگفته است و من بگویم‌».76 صاحب مجمل التواریخ والقصص نیز با اشاره به این اضافه‌ها، در تأیید گوید: «آنچ بیرون از تاریخ جریر، هم‌چنین‌هر سخن به جایگاه خویش است‌».77
و) ارایه تحلیل و ریشه‌یابى حوادث‌: بلعمى در مورد وفات حضرت موسی(علیه السلام) بانقل (ترجمه‌) سه روایت از تاریخ طبرى‌، گوید: «این هر سه حدیث خرافاتست‌... وخداوندان عقل این حدیث‌ها نپذیرند».78 محمدتقى بهار نیز با استناد به این مورد ـ که‌البته شاید بتوان نظایرى براى آن یافت ـ بر «روشن‌بینى بلعمى‌» پاى فشرده است‌.79
افزون بر این‌، بلعمى گاه با تکیه بر متن اسناد تاریخى‌، تحلیل‌هایى روشن و آشکارارایه کرده است‌. این در حالى است که تاریخ طبرى (اصل ترجمه‌)، خود فاقد هر گونه‌تحلیل و ریشه‌یابى حوادث است و از این نظر، خوانندگان را در پهنه وسیعى از منقولات‌تاریخى‌، بدون رهنمون‌، رها مى‌سازد. در این جا، بدون توجه به صحت و سقم تحلیل‌بلعمى‌، به دو نمونه اشاره مى‌شود:
1) بلعمى درباره کشته شدن «قباد» پادشاه ساسانى مى‌نگارد: «... سبب کشتن قباد آن‌بود که وى‌[ زندیق بود و ]زهد گرفت و خون نریختى و کس را نکشتى و با کس جنگ‌نکردى‌، و مزدک او را بر آن داشت‌. پس هیبت او از دل ملوک بشد...».80 البته در تاریخ‌طبرى از یک سو تصریح شده است که قباد خون‌ریزى را ناپسند مى‌داشت و لذا بادشمنان مدارا مى‌کرد که مردم او را ناتوان شمردند،81 و از سوى دیگر بیان شده است که‌هموبه دست مردى عرب ـ «شمر» نام ـ کشته شد.82 اما در تاریخ طبرى هیچ اشارتینشده است که «سبب کشتن قباد چه بود»، بلکه این بلعمى است که در ترجمه‌، به گونه‌اى‌شفاف و آشکار به بیان سببیت و ارایه «تحلیل‌» پرداخته است که اصل این تحلیل‌، درست‌یا نادرست‌، خود کارى ارزشمند است و نشانگر پیشرفت در امر تاریخ‌نگارى مى‌باشد.
2) بلعمى پس از بیان عزم قباد بر اصلاح امور مالیاتى‌، و وصیت او به انوشیروان مبنى‌بر این که «... مردمان را از سختى ده یک و پنج یک برهان‌»،83 گوید: «این را سببى بود که‌قباد چنین کرد و محمد بن جریر تمام نگفته است و من بگویم‌».84 سپس بلعمى به نقل‌ماجرایى مى‌پردازد که براساس آن‌، قباد از دور ـ از فراز یک کوه ـ مى‌بیند که «زنى پسرک‌خود را از خوردن انگورِ باغ‌ِ خودشان باز مى‌دارد و حتى خوشه انگورى را که پسرک‌چیده است‌، از او مى‌ستاند». قباد نزدیک مى‌شود و علت مى‌جوید. زن در پاسخ به‌پادشاه مى‌گوید: «تا کس‌ِ ملک نیاید و بهره ملک جدا نکند و حرز نکند، ما دست بدیننیاریم کردن‌». پس قباد بسیار آزرده مى‌گردد و بر آن مى‌شود تا امور مالیاتى را اصلاح‌نماید.85
3. بررسى تطبیقى «ترجمه‌» و «اصل‌»
آنچه از ابتداى بخش دوم (شناخت از درون‌) تا بدین‌جا گذشت‌، خود مشتمل برنمونه‌هاى متعددى از مقایسه و ارزیابى در میان ترجمه بلعمى و اصل‌ِ آن (تاریخ طبرى‌)بود. حال در این جا، چهار قطعه از متن دو کتاب ـ تاریخ بلعمى و تاریخ طبرى ـ موردبررسى تطبیقى قرار مى‌گیرد.
الف‌) قسمت آغازین ترجمه‌: بلعمى پس از بیان سرآغاز کتاب (خطبه ترجمه‌)، به‌ذکر اقوال گوناگون پیرامون «مدت روزگار عالم‌» مى‌پردازد. او در آغاز، اقوال اهل نجوم رابیان مى‌کند86 و سپس متذکر قول طبرى مى‌شود که البته آن را تقریباً به طور آزاد ترجمه‌مى‌نماید.87 گفتنى است که در این قسمت‌، طبرى آیاتى از قرآن کریم را مبناى سخن قرار داده‌است‌88 و بلعمى در ترجمه‌، تا اندازه زیادى همان محدوده سخن را مراعات نموده است‌. امابا وجود این‌، بلعمى آیاتى را کم و یا زیاد کرده است‌. مثلاً در ترجمه‌، بلعمى آیه «یَسْئَلُونَک‌َعَن‌ِ الْاهِلَّة‌ِ»89 را مورد سخن قرار نداده است و از آن سو، دو آیه‌ «ان‌ْ تَکْفُرُوا فَان‌َّ اللَّه‌َ غَنِى‌عَنْکُم‌ْ»90 و «اَلَّذِى‌ جَعَل‌َ لَکُم‌ُ الْارْض‌َ فِرَاشاً»91 را افزوده و در آن باره‌، توضیح داده است‌.
ب‌) در ادامه قسمت پیشین‌: طبرى در همان آغاز کتاب‌، به معرفى «بخش‌هاى کتاب‌»(تاریخ طبرى‌) و نیز به بیان جزئیاتى از «روش تاریخ‌نگارى‌» خود پرداخته است‌. اما درترجمه‌، بلعمى تنها معرفى بخش‌هاى کتاب را به شکل بسیار کوتاه‌، به فارسى برگردانده‌،و از ترجمه مطالب مربوط به روش تاریخ‌نگارى طبرى صرف‌نظر کرده است‌. در ترجمه‌این قسمت‌، بلعمى حدوداً دو صفحه از تاریخ طبرى‌92 را تنها در نیم صفحه‌، به طور کوتاه‌ترجمه کرده است‌: «و من بدین [کتاب اندر] یاد کنم آفریدن این جهان که خداى عزّوجل‌ّ،نخستین بدین جهان اندر چه آفرید، و از خلق‌، نخست کرا آفرید، و از گاه آدم تا این زمانه‌همه تو را یاد کنیم و بگوییم پیغمبر به پیغمبر، و امت بامت‌، و ملک بملک‌، و زمانه هرکسى‌، و روزگار هر کسى بدینجهان اندر همه تو را یاد کنم‌...»93
ج‌) ترجمه ماجراى «اقامه نماز جماعت در هنگام محاصره عثمان‌»: پیش‌تر دربحث از «ترتیب دیگر گونه حوادث‌» گذشت که ماجراى مزبور در تاریخ بلعمى با کمى‌جابه جایى و تأخیر ـ نسبت به تاریخ طبرى ـ بیان شده است‌. حال در این‌جا، سخن دربررسى تطبیقى این قسمت از ترجمه با متن تاریخ طبرى است‌.
بلعمى در ترجمه گوید: «آن روز که عثمان را رضى اللَّه عنه به حصار گرفتند، چون‌مؤذن بیامد او را به نماز خواند، گفتا برو و على را بگوى تا نماز کند. موذن سوى على‌رفت‌. على گفت‌: بوایّوب الانصارى را بگوى تا نماز کند. بوایّوب روزى چند نماز کرد.پس على سهل بن حنیف را بفرمود که نماز کن‌، و نماز آدینه على کردى‌».94
این در حالى است که طبرى این حادثه را بر اساس سه روایت جُدا از هم گزارش‌کرده است‌. ترجمه این قسمت از تاریخ طبرى چنین است‌:95
1. روایت محمد بن عمر واقدى به نقل از ربیعة بن عثمان‌: «در آن روز [هنگام‌محاصره عثمان‌]، مؤذن «سعد القرظ‌» نزد على بن ابى‌طالب آمد و پرسید: چه کسى بامردم نماز را اقامه کند؟ پس على فرمود: خالد بن زید را فرا بخوان‌!... و آن‌، نخستین‌روزى بود که دانسته شد نام ابوایوب [انصارى‌]، خالد بن زید است‌. پس ابوایوب چندروزى با مردم نماز را اقامه کرد، آن گاه على با مردم نماز گذارد».
2. روایت دیگر از محمد بن عمر واقدى به نقل از عبدالرحمن بن عبدالعزیز، ازعبداللَّه بن ابى‌بکر بن حزم‌: «مؤذن نزد عثمان آمد و او را به نماز خواند. عثمان گفت‌:براى نمازگذاردن نمى‌آیم‌، سوى کسى رو که نماز بگذارد! پس مؤذن به سراغ على آمد.پس على‌، سهل بن حنیف را امر نمود، و سهل بن حنیف نماز گذارد در محاصره آخر... تااین که روز عید [عید قربان‌] فرا رسید که على نماز عید را بگذارد، سپس نماز را با مردم‌اقامه کرد تا این که عثمان کشته شد».
3ـ روایت سوم نیز از محمد بن عمر واقدى به نقل از عبداللَّه بن نافع‌، از پدرش‌، ازابن عمر: «چون عثمان محاصره شد، ایامى را ابوایوب با مردم نماز خواند، سپس على درجمعه و عید نماز گذارد تا این که عثمان کشته شد».96
اینک‌، با تطبیق قطعه فوق‌الذکر از تاریخ طبرى از یک سو، و ترجمه بلعمى‌97 از سوى‌دیگر، به خوبى مى‌توان دریافت که بلعمى در کار ترجمه‌، تا چه اندازه آزادانه عمل کرده‌است و چگونه سه روایت را در قالب یک گزارش بیان نموده است‌.
در این میان‌، یک نکته باید مورد بررسى سندى جداگانه قرار گیرد و آن‌، این است که‌بنا بر ترجمه (تاریخ بلعمى‌)، مؤذن ابتدا به نزد عثمان مى‌آید اما عثمان او را به جانب‌علی(علیه السلام) مى‌فرستد. این در حالى است که در هیچ یک از سه روایت طبرى به این امرتصریح نشده است‌، لذا نمى‌توان آن را به تاریخ طبرى مستند نمود و باید براى آن سندى‌دیگر یافت‌.
هم‌چنین جالب توجه است که بلعمى در ترجمه‌، امامان جماعت را به ترتیب‌،ابوایوب انصارى و سهل بن حنیف شناسایى کرده است‌. اما براى این امر، هیچ یک از سه‌روایت طبرى‌، «به تنهایى‌» نمى‌تواند مورد استناد قرار گیرد. با این حال‌، برداشت بلعمى‌کاملاً درست و قابل استناد است زیرا از یک سو در روایت دوم‌، نمازگذاردن‌ِ سهل‌بن‌حنیف از نظر زمانى‌، به محاصره آخر (دوم‌) مقید شده است و از سویى در دو روایت‌دیگر، نمازگذاردن ابوایوب انصارى به طور مطلق ذکر گردیده است‌. بنابراین‌، مى‌توان‌همان قید زمانى را مبنایى براى ترتیب یاد شده از سوى بلعمى دانست‌.
د) ترجمه ماجراى «بر پایى حج در هنگام محاصره عثمان‌»: پیش از این گذشت که‌بلعمى ماجراى مزبور را نیز با اندکى جابه جایى و تأخیر ـ نسبت به تاریخ طبرى ـ گزارش‌کرده است‌. حال‌، سخن در بررسى تطبیقى این قسمت از ترجمه با متن تاریخ طبرى‌است‌.
بلعمى در ترجمه نویسد: «و چون وقت حج ببود، عثمان بر بام حصار آمد و عبداللَّه‌بن عباس را بخواند و به مکه فرستاد تا حج کرد و چون مى‌رفت‌، على را گفت‌: با من بیاى‌که ترا تهمت همى کنند به عثمان و کار وى‌، تا بارى چون کارى افتد تو آنجا نباشى‌. فرماننکرد و عبداللَّه برفت‌».98 مشاهده مى‌شود که بلعمى این ماجرا را بسیار خلاصه نقل کرده‌است‌، در حالى که در تاریخ طبرى‌، همین ماجرا در پنج صفحه مفصلاً بیان شده است‌.99
هم‌چنین در تاریخ طبرى ماجراى یاد شده در ضمن حوادث عصر عثمان جا دارد، امابلعمى آن را زیر عنوان‌ِ «خبر بیعت امیرالمؤمنین على بن ابى‌طالب رضى اللَّه عنه‌»100گنجانده است‌. البته به جهت همین جایگاه است که بلعمى از میان همه جزئیات مربوط‌به این ماجرا، تنها یادآور این نکته مى‌شود که ابن‌عباس هنگام خروج از مدینه ـ به قصدحج ـ به علی(علیه السلام) پیشنهاد نمود تا با وى همراه شود، گویى که اگر علی(علیه السلام) چنین کرده بوددیگر زمینه‌اى براى اتهام او وجود نمى‌داشت و آن حضرت با مخالفت‌هاى واپسین ـ درجمل‌، صفین و نهروان ـ رویارو نمى‌شد!
نتیجه‌
ابوعلى محمد بن محمد، معروف به «بلعمى‌» در سال 352 ق بنا به فرمان امیر منصورسامانى‌، کتاب «تاریخ طبرى‌» را از تازى به پارسى ترجمه کرد و اثرى بر جاى گذارد که‌امروزه با نام «تاریخ بلعمى‌» شناخته مى‌شود.
تاریخ بلعمى که یک ترجمه کاملاً «آزاد» است‌، از دو نظر حایز اهمیت است‌: یکى‌،قدمت و دیگرى‌، نوآورى در تدوین حوادث تاریخى‌. لذا شایسته است که این اثر، به‌طور مستقل ـ و نه صرفاً به عنوان یک ترجمه ـ مورد توجه قرار گیرد.
نثر کتاب با آن که از کهن‌ترین نثرهاى برجا مانده پارسى است اما به دور از ترکیبات‌عربى و واژه‌هاى ناآشنا و نثرى است ساده‌، فصیح و مانند آب روان‌.
از آن‌جا که کتاب براى استفاده همگان ـ عموم پارسى‌خوانان ـ نگاشته شده است‌،پس در مقایسه با اصل عربى (تاریخ طبرى‌) مختصرتر است و پاره‌اى از عناصر تاریخى‌را در بر ندارد. با این حال‌، برخى از مباحث را به طور کامل‌تر بیان کرده‌، در مواردى نیز به‌ارایه تحلیل پرداخته است‌.
هم‌چنین تاریخ بلعمى در برخى موارد، از نظر محتوایى با اصل عربى تفاوت دارد که‌در چنین مواردى باید براى گزارش‌هاى بلعمى «مأخذ» جداگانه ـ به جز تاریخ طبرى ـیافت که البته به نظر راقم سطور، اگر چنین مأخذى نیز موجود نباشد، هم‌چنان‌گزارش‌هاى کهن بلعمى را نمى‌توان از نظر دور داشت‌.

کتاب‌نامه‌
1. اته‌، هرمان‌؛ تاریخ ادبیات فارسى‌؛ ترجمه رضازاده شفق‌؛ تهران‌: بنگاه ترجمه و نشرکتاب‌، 1356.
2. براون‌، ادوارد؛ تاریخ ادبى ایران‌؛ ترجمه على پاشاصالح‌؛ تهران‌: امیرکبیر، 1356.
3. بلعمى‌، ابوعلى‌محمد؛ تاریخ بلعمى‌: تکمله و ترجمه تاریخ طبرى‌؛ به تصحیح محمدتقى‌بهار و به کوشش محمد پروین گنابادى‌؛ تهران‌: کتاب‌فروشى زوار، 1353.
4. بلعمى‌، ابوعلى محمد؛ ترجمه تاریخ طبرى (قسمت مربوط به ایران‌)؛ به اهتمام‌محمدجواد مشکور؛ تهران‌: کتاب‌فروشى خیام‌، 1337.
5. بلعمى‌، ابوعلى محمد؛ (گردانیده منسوب‌) تاریخنامه طبرى‌؛ به تصحیح‌محمدروشن‌؛ تهران‌: سروش‌، 1378.
6. بهار، محمدتقى‌؛ سبک‌شناسى یا تاریخ تطور نثر فارسى‌؛ تهران‌: امیرکبیر، 1375.
7. حموى‌، یاقوت‌؛ معجم‌البلدان‌؛ بیروت‌: دار احیاء التراث العربى‌، 1399 ق . 1979م‌.
8. روزنتال‌، فرانتس‌؛ تاریخ‌ِ تاریخ‌نگارى در اسلام‌؛ ترجمه اسداللَّه آزاد؛ مشهد: مؤسسه‌چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى‌، 1365.
9. سمعانى‌، ابوسعد عبدالکریم‌؛ الانساب‌؛ تحقیق عبداللَّه عمر البارودى‌؛ بیروت‌: دارالجنان‌، 1408 ق . 1988 م‌.
10. صفا، ذبیح‌اللَّه‌؛ تاریخ ادبیات در ایران‌؛ تهران‌: انتشارات فردوس‌، 1371.
11. طبرى‌، محمد بن‌جریر؛ تاریخ الامم و الملوک‌؛ قاهرة‌: مطبعة الاستقامه‌، 1358 ق .1939 م (افست‌: منشورات مکتبة ارومیة‌).
12. عقیلى‌، حاجى‌بن‌نظام‌؛ آثار الوزراء؛ تصحیح میرجلال الدین حسینى ارموى‌؛تهران‌: انتشارات اطلاعات‌، 1364.
13. قزوینى‌، محمد؛ «قدیمترین کتاب در زبان فارسى حالیه‌»، مقالات علامه قزوینى‌؛گردآورى عبدالکریم جربزه‌دار؛ تهران‌: اساطیر، 1362.
14. گردیزى‌، ابوسعید عبدالحى‌؛ زین‌الاخبار؛ با مقدمه محمد قزوینى‌؛ تهران‌:کتاب‌خانه ادب‌، 1315.
15. [نامعلوم‌]؛ مجمل التواریخ و القصص‌؛ تصحیح ملک‌الشعراى بهار؛ تهران‌: کلاله‌خاور، 1318.
16. معین‌، محمد؛ فرهنگ فارسى‌؛ تهران‌: امیرکبیر، 1376.



--------------------------------------------------------------------------------

1ـ دانشجوى دوره دکتراى تاریخ‌.
2. صفا، ذبیح اللَّه‌، تاریخ ادبیات در ایران‌، 1371، ج 1، ص 206.
3. درباره زمان «ترجمه تاریخ طبرى‌»، پس از این سخن به میان خواهد آمد، اما در مورد زمان «ترجمه تفسیرطبرى‌» مرحوم محمدتقى بهار مى‌گوید که ظاهراً ترجمه تفسیر، هم زمان با ترجمه تاریخ ـ در حدود سال 352 ق‌سالى پیش و پس ـ آغاز شده است‌. ر.ک‌: بهار، محمدتقى‌، سبک‌شناسى یا تاریخ تطور نثر فارسى‌، چ هشتم‌،تهران امیرکبیر، 1375، ج 2، ص 15.
4. در آغازِ «ترجمه تفسیر طبرى‌» این ماجراى جالب بیان شده است که چون «تفسیر طبرى‌» (اصل عربى آن‌) رابراى امیر منصور سامانى آوردند، خواندن آن کتاب بر او دشوار آمد، پس خواست تا آن را به پارسى ترجمه کنند.بدین جهت‌، او علماى ماوراء النهر را گرد آورد و از ایشان فتوا خواست که «کى روا باشذ کما این کتاب را بزبان‌پارسى گردانیم‌»؟ گفتند: «روا باشذ خواندن و نبشتن تفسیر قرآن بپارسى‌، مرآن کسى را که او تازى ندانذ...». آن‌گاه امیر منصور از علماى ماوراء النهر خواست تا از میان خویش هر کدام فاضلتر و عالمتر اختیار کنند تا این‌کتاب ترجمه کنند. (بهار، محمدتقى‌، همان‌، ج 2، ص 16ـ17؛ صفا، ذبیح اللَّه‌، همان‌، ج 1، ص 619ـ620)
5. مجمل التواریخ و القصص‌، تصحیح ملک الشعراى بهار، تهران‌: کلاله خاور، 1318، ص 180.
6. ر.ک‌: بهار، محمدتقى‌، همان‌، ج 2، ص 9؛ صفا، ذبیح اللَّه‌، همان‌، ج 1، ص 619. ایشان سال یاد شده را زمان‌«فرستادن پیغام‌» ـ مبنى بر فرمان ترجمه ـ محسوب کرده‌اند.
7. بلعمى‌، ابوعلى‌، ترجمه تاریخ طبرى (قسمت مربوط به ایران‌)، مقدمه مصحح‌، صفحه نوزده‌.
8. «مقدمه شاهنامه منصورى‌» به دستور ابومنصور محمد بن عبدالرزاق سپهسالار خراسان در زمان سامانیان‌در سال 346 ق نوشته شد. (معین‌، محمد، فرهنگ فارسى‌، ج 6، واژه «مقدمه قدیم شاهنامه‌.)
9. براى آگاهى از احوال و آثار «طبرى‌»، ر.ک‌: یادنامه طبرى شیخ المورخین ابوجعفر محمد بن جریر طبرى‌،چ‌اول‌، تهران‌: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى‌، 1369.
10. روزنتال‌، فرانتس‌، تاریخ تاریخ‌نگارى در اسلام‌،(بخش اول‌)، ص 157.
11. بلعمى‌، ابو على‌، تاریخ بلعمى‌: تکمله و ترجمه تاریخ طبرى‌، ج 1، ص 1ـ2.
12. البته وى در سرآغاز ترجمه‌، خود را «ابن البلعمى‌» خوانده است‌. ر.ک‌: بلعمى‌، ابو على‌، همان‌، ج 1، ص 1ـ2.
13. در این باره‌، یاقوت حموى (متوفاى 626 ق‌) نیز گزارش نخست را بیان کرده است‌. ر.ک‌: یاقوت حموى‌،معجم البلدان‌، بیروت دار احیاء التراث العربى‌، 1399 ه¨ ق . 1979 م‌، ج 1، ص 485 (ذیل واژه «بلعم‌»).
14. السمعانى‌، ابوسعد عبدالکریم‌، الانساب‌، ج 1، ص 391ـ392.
15. بلعمى‌، ابو على‌، همان‌، ج 1، مقدمه مصحح (محمدتقى بهار)، ص 22 ـ 23 و 33.
16. عقیلى‌، حاجى بن نظام‌، آثار الوزراء، ص 146ـ147؛ بلعمى‌، ابو على‌، همان‌، ج 1، مقدمه مصحح‌(محمدتقى‌بهار)، ص 23ـ27 و 33ـ35.
17. سمعانى‌، همان‌، ج 1، ص 392.
18. از جمله‌، «سوزنى‌» در مدح وجیه الدین على زکى سروده است‌:
صد یک از آن که تو بکمین شاعرى دهى‌
از «بلعمى‌» به عمرى نگرفت «رودکى‌»
19. بهار، محمدتقى‌، همان‌، ج 2، ص 9.
20. بلعمى‌، ابو على‌، همان‌، ج 1، مقدمه مصحح (محمدتقى بهار)، ص 26.
21. گردیزى‌، ابوسعید عبدالحى‌، زین‌الاخبار، ص 35.
22. قزوینى‌، محمد، «قدیمترین کتاب در زبان فارسى حالیه‌»، مقالات علامه قزوینى‌، ج 1، ص 163.
23. بلعمى‌، ابو على‌، همان‌، ج 1، مقدمه مصحح (محمدتقى بهار)، ص 21ـ22.
24. اته‌، هرمان‌، تاریخ ادبیات فارسى‌، ص 280.
25. براون‌، ادوارد، تاریخ ادبى ایران‌، ج 1، ص 539.
26. براى نمونه‌، «مسعودى‌» یکى از انگیزه‌هاى خود از نگارش کتاب «مروج الذهب‌» را چنین بیان مى‌کند: «ان‌یبقى للعالم ذکراً محموداً (براى عالم‌، یادى نیک باقى بماند)». مسعودى‌، على بن الحسین‌، مروج الذهب ومعادن الجوهر، تحقیق محمد محیى الدین عبدالحمید: بیروت‌، دارالمعرفة‌، 1368 ق‌. 1948 م‌، ج 1، ص‌12.
27. ذبیح‌اللَّه صفا، همان‌، ج 1، ص 618ـ619.
28. بلعمى‌، ابوعلى‌، همان‌، ج 1، ص 2.
29. بلعمى‌، ابوعلى‌، (گردانیده منسوب‌)، تاریخنامه طبرى‌، به تصحیح محمد روشن‌، چ دوم‌، تهران‌، سروش‌:1378، ج 4، ص 1319. چون در تصحیح مرحوم بهار، تاریخ بلعمى به پایان نرسیده است‌، لذا به آن نمى‌توان‌ارجاع داد.
30. بلعمى‌، ابو على‌، (گرادنیده منسوب‌)، همان‌، ج 1، مقدمه مصحح (محمدروشن‌)، ص هفده‌.
31. بلعمى‌، ابو على‌، همان‌، ج 1، ص 1.
32. البته آقاى روشن‌، مقدمه فارسى را در پاورقى کتاب آورده است‌. ر.ک‌: بلعمى‌، ابو على‌، (گردانیده منسوب‌)،همان‌، ج 2، ص 855ـ856.
33. بلعمى‌، ابو على‌، (گردانیده منسوب‌)، همان‌، ج 1، مقدمه مصحح (محمد روشن‌)، ص چهارده‌.
34. بلعمى‌، ابو على‌، (گردانیده منسوب‌)، همان‌، مقدمه مصحح (محمد روشن‌)، ص چهارده و پانزده‌.
35. همان‌، ص شانزدهم‌، به نقل از تعلیقات چهار مقاله نظامى عروضى سمرقندى‌، ص 23 ـ 24.
36. بلعمى‌، ابو على‌، همان‌، ج 1، مقدمه مصحح (محمدتقى بهار)، ص 7ـ8.
37. نکته مذکور در متن بر گرفته از آموزه‌هاى جناب استاد عبدالحسین نوایى ـ در جلسه درس ـ مى‌باشد.
38. آقاى محمدروشن تاریخ بلعمى را گاهى در سه گونه روایت‌، و گاه در دو گونه روایت مى‌انگارد. ر.ک‌: بلعمى‌،ابوعلى‌، (گردانیده منسوب‌)، همان‌، ج 1، مقدمه مصحح (محمدروشن‌)، ص چهارده و چهل و چهار.
39. همان‌، ص چهل تا چهل و چهار.
40. در مورد بزرگ‌داشت از «دبیران گمنام دانشمند» ر.ک‌: همان‌، ص چهل و سه‌.
41ـ بلعمى‌، ابوعلى‌، همان‌، ج 1، مقدمه مصحح (محمدتقى بهار)، ص 1ـ4.
42. براى آگاهى از ویژگى‌هاى تصحیح محمد روشن‌، ر.ک‌: محمود نیکویه‌، «تاریخنامه طبرى گردانیده منسوب به‌بلعمى به تصحیح محمدروشن‌»، کیهان فرهنگى‌، شهریور 1367، شماره 54.
43. بلعمى‌، ابوعلى‌، (گردانیده منسوب‌)، همان‌، ج 4، ص 1315ـ1319.
44. در این باره‌، محمدتقى بهار گوید: از چنین کتابى اطلاعى بدست نیاوردم‌. بلعمى‌، ابوعلى‌، همان‌، ج 1، مقدمه‌مصحح (محمدتقى بهار)، ص 30، پاورقى 1.
45. اته‌، هرمان‌، همان‌، ص 280.
46. صفا، ذبیح اللَّه‌، همان‌، ج 1، ص 619.
47. قزوینى‌، محمد، همان‌، ج 1، ص 163.
48. بلعمى‌، ابوعلى‌، همان‌، ج 1، مقدمه مصحح (محمدتقى بهار)، ص 6.
49. همان‌.
50. همان‌، ج 1، مقدمه مصحح (محمدتقى بهار)، ص 6ـ7.
51. اته‌، هرمان‌، همان‌، ص 280.
52. مجمل التواریخ و القصص‌، ص 180.
53. طبرى‌، ابوجعفر محمدبن جریر، تاریخ الامم و الملوک‌، القاهرة‌: مطبعة الاستقامه‌، 1358 ق . 1939 م‌(افست‌: منشورات مکتبة ارومیة‌)، ج 2، ص 643ـ644. بلعمى ماجراى مزبور را ذکر نکرده است‌.
54. همان‌، ج 3، ص 560ـ562. بلعمى در چهار سطر ـ به طور خلاصه ـ از فرستادن پیک توسط علی(علیه السلام) به سوى‌معاویه سخن گفته است‌. بلعمى‌، ابوعلى (گردانیده منسوب‌)، همان‌، ج 4، ص 640.
55. مورد یاد شده در تاریخ طبرى مذکور، و در تاریخ بلعمى محذوف است‌. ر.ک‌: طبرى‌، همان‌، ج 3، ص 447؛بلعمى‌، ابوعلى (گردانیده منسوب‌)، همان‌، ج 3، ص 606.
56. مورد یاد شده در تاریخ طبرى مذکور، و در تاریخ بلعمى محذوف است‌. ر.ک‌: طبرى‌، همان‌، ج 3، ص 560؛بلعمى‌، ابوعلى (گردانیده منسوب‌)، همان‌، ج 4، ص 640.
57. مواردى از اشعار مذکور در تاریخ طبرى عبارت است از: مرثیه براى عمر و عثمان‌، رجزهاى جنگى در جمل‌و اشعار فرزدق‌. ر.ک‌: طبرى‌، همان‌، ج 3، ص 285 ـ 289، 447 ـ 449، 524 ـ 527 و ج 4، ص 180 ـ 186. این‌موارد در تاریخ بلعمى حذف شده است‌.
58. براى آگاهى از نمونه‌هایى از ذکر اشعار به شکل عربى‌، ر.ک‌: بلعمى‌، ابوعلى (گردانیده منسوب‌)، همان‌، ج 4،ص 629، 630، 655، 713 و 909.
59. ر.ک‌: طبرى‌، همان‌، ج 3، ص 281 ـ 284، 305، 446 ـ 447.
60. صفا، ذبیح اللَّه گوید با توجه به آن که بلعمى در ترجمه‌، مطالب بسیارى را از کتب دیگر ـ غیر از تاریخ طبرى ـنقل کرده‌، کتاب از صورت «ترجمه‌» به هیأت «تألیف‌» در آمده است‌: صفا، ذبیح اللَّه‌، همان‌، ج 1، ص 618ـ619.
61. طبرى‌، ر.ک‌: همان‌، ج 3، ص 517ـ540؛ بلعمى‌، ابوعلى (گردانیده منسوب‌)، همان‌، ج 4، ص 630ـ632.
62. براى نمونه از ماجراى فتح «بهرسیر» که به صورت بریده ذکر شده مى‌توان یاد کرد. ر.ک‌: طبرى‌، همان‌، ج 3،ص 116.
63. ر.ک‌: طبرى‌، همان‌، ج 3، ص 433؛ بلعمى (گردانیده منسوب‌)، همان‌، ج 3، ص 606.
64. طبرى‌، همان‌، ج 3، ص 305.
65. بلعمى (گردانیده منسوب‌)، همان‌، ج 3، ص 574.
66. طبرى‌، همان‌، ج 1، ص 587.
67. بلعمى (گردانیده منسوب‌)، همان‌، ج 2، ص 1089.
68. طبرى‌، همان‌، ج 1، ص 596.
69. بلعمى (گردانیده منسوب‌)، همان‌، ج 2، ص 1093.
70. طبرى‌، همان‌، ج 3، ص 561.
71. بلعمى (گردانیده منسوب‌)، همان‌، ج 4، ص 640.
72. یس (13).
73. طبرى‌، همان‌، ج 1، ص 462.
74. بلعمى (گردانیده منسوب‌)، همان‌، ج 1، ص 589.
75. بلعمى‌، همان‌، ج 1، مقدمه مصحح (محمدتقى بهار)، ص 20.
76. همان‌، ج 2، ص 971.
77. مجمل التواریخ و القصص‌، ص 180.
78. بلعمى‌، همان‌، ج 1، ص 504ـ506.
79. همان‌، ج 1، مقدمه مصحح (محمدتقى بهار)، ص 31ـ32.
80. بلعمى‌، همان‌، ج 2، ص 972.
81. طبرى‌، همان‌، ج 1، ص 522.
82. همان‌، ص 523.
83. بلعمى‌، همان‌، ج 2، ص 970.
84. همان‌، ص 971.
85. بلعمى‌، همان‌، ج 2، ص 971. باید توجه داشت که نگارنده ماجرا (بلعمى‌)، خود یک «وزیر» بوده است واعتماد وى بر چنین ماجرایى مى‌تواند حکایت از آن داشته باشد که رخ دادن‌ِ این گونه ماجراها هیچ بعید نبوده‌است‌.
86. بلعمى‌، همان‌، ج 1، ص 2ـ 18.
87. همان‌، ص 18ـ24.
88. طبرى‌، همان‌، ج 1، ص 2ـ4.
89. بقره (2)، 189.
90. زمر (8)، 7.
91. بقره (2)، 22.
92. طبرى‌، همان‌، ج 1، ص 4ـ5.
93. بلعمى‌، همان‌، ج 1، ص 24ـ25.
94. بلعمى (گردانیده منسوب‌)، همان‌، ج 3، ص 606.
95. ترجمه قسمت مزبور از راقم سطور است‌.
96. طبرى‌، همان‌، ج 3، ص 447.
97. ترجمه بلعمى‌، پیش‌تر ـ در صفحه قبلى ـ ذکر شد.
98. بلعمى (گردانیده منسوب‌)، همان‌، ج 3، ص 606.
99. طبرى‌، همان‌، ج 3، ص 433 ـ 438.
100ـ بلعمى (گردانیده منسوب‌)، همان‌، ج 3، ص‌606.

تبلیغات