بررسى تطبیقى و مقایسهاى فتوح ابن اعثم با ترجمه فارسى آن (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اهتمام مسلمانان به نگارش تاریخ صدر اسلام در سدههاى نخستین تشکیل جامعهاسلامى، موجب تألیف کتابهاى فراوانى به زبان عربى شد. بسیارى از نویسندگان اینآثار ایرانى بوده و مىبایست نوشتههاى خویش را به فارسى مىنگاشتند، اما با وروداسلام به ایران و رواج زبان عربى، که زبان این آیین نوین بود و مخاطبان بیشترى داشت،این زبان به عنوان زبانى براى نگارش آثار علمى نیز تثبیت شد و ایرانیان مسلمان نیز آثارخود را به آن زبان نگاشتند. به تدریج ضرورت برگرداندن تألیفات عربى به پارسىاحساس شد و بزرگانى به این امر همت گماشتند.
یکى از منابع تاریخ اسلام، که به عربى نگارش یافت و آنگاه در سدههاى بعد بهفارسى ترجمه شد، "کتاب الفتوح" نوشته ابن اعثم کوفى (م 314 ق) است. این کتاب دراواخر قرن ششم هجرى (596 ق) توسط محمد بن احمد مستوفى هِرَوى به فارسىبرگردانده شد. از آن جا که معرفى و نقد و بررسى منابع فارسى تاریخ اسلام ازبایستههاى پژوهش است؛ نگارنده با اهتمام به این موضوع و جهت آشنایى علاقهمندانبه متون فارسى تاریخ اسلام و اینکه ترجمه با متن اصلى چه مقدار مطابقت دارد، اقدامبه نگارش این نوشتار کرده است. این پژوهش شامل دو بخش است. در بخش نخست، بااشاره به فتوحنگارى به عنوان شاخهاى از تاریخنگارى اسلامى و معرفى «کتاب الفتوح»و بررسى جایگاه آن در میان دیگر متون کهن تاریخ اسلام، تاریخ تألیف، روش نویسندهوفات او و در نهایت مذهب وى مورد بررسى قرار گرفته است.
بخش دوم شامل مطالبى درباره ترجمه الفتوح، سخنى درباره مترجم، ارزش ادبىآن، شیوه مترجم و دخل و تصرف او در متن (مانند آراستن نثر به نظم فارسى، گویاسازىنامها، افزودهها و کاستىهاى ترجمه)، ترتیب موضوعى گزارشها، وجود عبارت عربىبدون ترجمه و نیز گزارش مذهب مترجم است.
نگارنده با مقابله و مقایسه بخشهایى از متن با ترجمه، به ویژه حوادث دوران خلافتعلی(علیه السلام)، که بیشترین حجم ترجمه فارسى را به خود اختصاص داده، به این نتیجه رسیدهکه مترجم، ضمن آراستن نثر به نظم فارسى و مسجّع نمودن عبارات و آوردن گزارشها بانثرى بلیغ و دلنشین و گاهى حفظ متن عربى به همراه ترجمه یا بدون آن؛ سعى کردهبرخى گزارشها را خلاصه کند و بر برخى دیگر، با بهرهمندى از منابع معتبر، بیفزاید.همچنین با جستجو در منابع تاریخ اسلام، اقدام به گویا کردن برخى نامهاى مبهم در متننموده است. ترتیب موضوعى گزارشها از دیگر کارهاى مترجم است. در این نوشتار ازراه مقابله متن با ترجمه، با نمونههایى از افزودهها، کاستىها، تقدیم و تأخیر گزارشها وگویا نمودن نامهاى مبهم، آشنا مىشویم.
از این نکته نباید غفلت کرد که، هر چند این ترجمه در سده شش هجرى انجام گرفتهو در مقایسه با دیگر منابع تاریخ اسلام از مآخذ دست اول بشمار نمىآید اما، از دو جهتحایز اهمیت است؛ نخست اینکه، ترجمه یکى از منابع نخستین اسلامى است؛ دیگراینکه، مترجم با مراجعه به منابع اولیه، برخى گزارشها را تکمیل و مطالبى را به آنهاافزوده است. این کتاب براى همه علاقهمندان به تاریخ صدر اسلام، به ویژه کسانى کهتوان بهره مندى از کتابهاى عربى را ندارند، بسیار ارزشمند است. مترجم با به کاربردن عبارات زیبا و دلنشین، گزارشها را داستانگونه نوشته به طورى که خواننده ازمطالعه کتاب خسته نمىشود که چه بسا ساعتها با آن همراه گردد.
بخش اول
ارزش و جایگاه فتوح ابن اعثم
در میان متون کهن تاریخ صدر اسلام
فتوحنگارى شاخهاى از تاریخنگارى اسلامى
تاریخنگارى اسلامى داراى شاخههاى گوناگون و شیوههاى مختلف است که مهمترینآنها عبارتند از: سیرهنگارى، مغازىنگارى، مقتلنویسى، تاریخنگارى عمومى،تاریخنگارى دودمانى، تک نگارى و.... یکى از مهمترین شاخههاى تاریخنگارى اسلامىفتوحنگارى است. فتوح جمع فتح و در اصطلاح به شاخهاى از تاریخنگارى اسلامیاطلاق مىشود که به بیان چگونگى گشایش "دارالحرب" مىپردازد.2 موضوع کتابهاىفتوح یا فتوحالبلدان بیان نحوه گشایش سرزمینها و کشورهایى است که پس از رسولخدا9 به کوشش مجاهدان مسلمان، در عصر خلفاى اولیه، به صلح یا به جنگ بهتصرف اسلام درآمده است. پژوهشگران تاریخ اسلام، فتوحنگارى را، که از قرن سومهجرى آغاز مىشود، دنباله جریان مغازىنگارى قرن دوم هجرى به حساب آوردهاند. براثر همت مورخان قرن سوم، گذشته از تدوین اخبار فتوح، معلومات ارزشمندى در باباوضاع فرهنگى و اقتصادى شهرها و سرزمینهاى فتح شده نیز فراهم شده است.تألیفات بر جاى مانده فتوح بر دو قسم عام و خاص است: نوع اول به ذکر فتوح اسلامىدر کلیه سرزمینهاى اسلامى مىپردازد؛ مانند فتوحالبلدان تألیف احمدبنیحیىبلاذرى(م 279 ق) و نوع دوم، ذکر مطالب مربوط به منطقه یا ناحیه و سرزمین خاص مىباشد؛مانند فتوح الشام محمد بن عبداللَّه ازدى و فتوح الشام محمد بن عمرو اقدى.3
فتوح ابن اعثم: تاریخنگارى عمومى
گرچه "کتاب الفتوح" ابن اعثم نام "الفتوح" به همراه دارد و در وهله نخست چنینمىنماید که مانند دیگر آثار مذکور فتوح، موضوع آن فتح سرزمینها است، اما با دقت ومطالعه معلوم مىشود که این کتاب ضمن آن که شامل فتح سرزمینها در عصر خلفاىاولیه و اندکى پس از آن است، اما در واقع مانند کتابهایى چون تاریخ طبرى، اخبارالطوال، کامل ابن اثیر و غیر اینها؛ نوعى تاریخ اسلام عمومى است که به نقل جزئیاتاهتمام خاص ورزیده است. این کتاب از ماجراى سقیفه بنى ساعده و جانشینى رسولخدا6 آغاز و تا خلافت معتصم عباسى و جنگ افشین با بابک خرّمدین (218 ق)ادامه مىیابد. کتاب الفتوح ابن اعثم کوفى به لحاظ پرداختن به جزئیات، که در کمترمنبعى یافت مىشود، از اهمیتى ویژه برخوردار است.
روش ابن اعثم
روش ابن اعثم در تدوین کتاب، روش ترکیبى (در برابر دو روش روایى و تحلیلى) است.مراد از روش ترکیبى در تاریخنگارى آن است که مورخ به جاى ذکر روایات مختلف واسانید یک واقعه، از راه مقایسه و ترکیب و ایجاد سازگارى میان روایات گوناگون، واقعهمذکور را طى یک روایت توضیح دهد.4
مؤلف خود به این روش تصریح نموده آنجا که مىگوید: «... وَقَدْ جَمَعْتُ مَا سَمِعْتُ مِنْرِوایاتِهِمْ عَلیَ اخْتِلافِ لُغَاتِهِمْ فَاَلَّفْتُه حَدیثاً وَاحِداً عَلَى نَسَقٍ واحدٍ.»5 مترجم نیز با ترجمهعبارات مذکور چنین مىنویسد:
«چنین گوید احمد بن اعثم کوفى، رحمةاللَّهعلیه، که این اخبار از ثقات معتمدان وجماعتى که بر صدق لهجه و حسن سیرت معروف و مذکور بودند سرّاً و علانیةً شنیدم وروایات ایشان اگر چه در لغات مختلف بود چون به معنى تفاوت نداشت آنها را در یکسلک کشیدم.»6
و باز ابن اعثم در جاى دیگر کتابش به این روش اشاره کرده مىنویسد: «... وَ قَدْ جَمَعْتُمِن رِوَایَاتِهِم عَلیَ اخْتِلافِ لُغَاتِهِمْ فَاَ لَّفْتُهُ حَدیثاً وَاحِداً عَلیَ نَسَقٍ وَاحِدٍ...»7 در همین راستا درترجمه آمده است:
«ابو احمد بن اعثم کوفى که از مشاهیر ثقات مورخین و رُوات است روایت مىکند ومىگوید که آنچه مردم در حق عثمان گفتند و اقوال و افعال ناپسند او را برخود روا نداشتند ازمعتمدان رُوات به الفاظ مختلف و عبارات متفاوت شنیدم. چون معنى یکى بود الفاظ وعبارات ایشان را به اختلاف لغات بر یک عبارت جمع کردم و در سلک یک آوا کشیدم.»8
با اینکه روش ابن اعثم روش ترکیبى است ولى در عین حال از ذکر منابع اثر خود غافلنمانده است. بیشتر منابع او عبارتند از آثار: مدائنى، ابو مخنف، واقدى، زُهرى و ابن کلبى.9
گرچه او تأکید مىکند که احادیث راویان را در هم آمیخته و از مجموع آنها گزارشتاریخى فراهم آورده است، اما خوشبختانه در مورد حوادث مهم باز هم منبع کار خود رایاد مىکند و در این میان نام مدائنى بیشتر آورده مىشود.10 او در میان منابع خود به جاىنصر بن مزاحم مِنقرى از نُعیم بن مزاحم نام مىبرد.11
ارزش و اهمیت فتوح ابن اعثم
همانطور که گفته شد این کتاب از سقیفه بنى ساعده آغاز و تا ایام خلافت معتصم وجنگ افشین با بابک خرّمدین پایان مىیابد، اما اهمیّت این اثر بیشتر از ناحیه جزئیاتمهمى است که در نقل حوادث مربوط به فتح عراق، خراسان، ارمنستان، آذربایجان وجنگهاى عرب و خزرها و روابط بیزانس با عربها در بردارد.12
ابن اعثم به علت کوفى بودنش به حوادث کوفه و سرزمینهاى اطراف آن از جملهصفین علاقهمند بوده است.13 بر ارزش کار ابن اعثم باز از این روى افزوده مىشود کهچنانکه گفته شد، در میان مآخذ او نام کسانى چون مدائنى، واقدى، زُهرى، ابو مخنف،ابن کلبى، و دیگر محدّثان را مىبینیم. او نه تنها دقت زیادى به احادیث «اخبار الرُّسُل والمُلوک» داشته، بلکه جزئیات مهمى را نیز یادداشت کرده که تنها در کتاب الفتوحمىتوان یافت.14
محمدحسین روحانى در مقایسه «فتوح ابن اعثم» با «فتوح البلدان» بلاذریمىنویسد:
«راست که بلاذرى در فتوحالبلدان جامعترین گزارش را درباره پیشرفت ارتشهاىعربى به درون مملکت ساسانى بدست مىدهد و از مآخذ بیشترى چون ابوعبیده، که دراثر ابن اعثم نیامده، نقل قول مىکند، ولى ابناعثم جزئیات بیشترى درباره وضعیتعربها در سرزمینهاى گشوده فراهم مىآورد و در این مورد ارمنستان و خراسان بویژهدرخور یادشدن است. از آن گذشته، در حالى که بلاذرى نظر به فتوح دارد ابناعثم از اوپیشتر مىرود. علاقه او به حوادث درونى عراق، دورنماى تاریخى گستردهترى ازبلاذرى، پیشرو مىنهد.»15
هم او درباره اهمیت کتاب ابن اعثم مىنویسد:
«تاریخ ابناعثم از آنجا که افتادگى ندارد... داراى دقتى تاریخى، گزارشى مفصل و بیانىدلنشین و شیرین است که پژوهنده را با جزئیات حوادث آشنا مىسازد و رازهایى را بروى آشکار مىکند که در کمتر منبعى از منابع اولیه اسلام نظیر آن را مىتوان یافت وبنابراین هنوز جاى تحقیقهاى بسیار درباره این کتاب، از هرسویى باز است.»16
نظریات دانشمندان درباره آثار و نام ابن اعثم
با اینکه بروکلمان محتواى این کتاب را از شرح زندگانى نخستین خلفا تا زمان یزید بنمعاویه مىداند، ولى چاپهاى جدید مشخص نمود که موضوعات کتاب فراتر از زمانیزید مىباشد.17 این کتاب جزئیات مفصلى پیرامون فتح سرزمینهاى قِبرس، جزیرهرَوْدِس، جنگ معاویه با قسطنطین، آفریقا و سِقِلیه مىدهد.18
درباره آثار و تألیفات ابن اعثم، یاقوت حَمَوى در مُعجم الاُدباء مىنویسد: «من دوکتاب از او دیدهام که یکى از آنها از روزگار مأمون عباسى تا زمان مقتدر را در بردارد وشاید این کتاب دنباله همان کتاب نخست باشد.»19
مؤلف ریحانه الادب نیز درباره تألیفات ابن اعثم مىنویسد:
«از تألیفات اوست: 1 ـ تاریخ که به تاریخ اعثم کوفى و تاریخ ابن اعثم معروف و بعضىاز وقایع را از زمان مأمون عباسى(م 218 ه¨) تا ایام هجدهمین خلیفه عباسى مقتدر باللّه(320 ـ 295 ه¨) نگارش داده و در معجم الادباء احتمال داده که این کتاب، تاریخ مستقلنبوده و ذیل همان کتاب الفتوح باشد. 2 ـ الفتوح یا تاریخ الفتوح یا فتوحات الشام یا فتوحاعثم که در کلمات اهل فن به هریک از آنها مذکور و حاوى وقایع صدر اسلام تا زمانهارونالرّشید (م 193 ه¨) و از منابع بحار الانوار مجلسى بوده است.»20
غفارى کاشانى نیز در تاریخ نگارستان، از کتاب ابن اعثم به عنوان «تاریخ فتوح» یادکرده است.21
نام مؤلف را به گونههاى متفاوت نوشتهاند. حاجى خلیفه در کشف الظنون ذیلفتوحات الشام مىنویسد: «... ابومحمد احمد بن اعثم، نیز در این موضوع کتابى نوشته واحمد بن محمد مستوفى آن را به فارسى ترجمه کرده است.22 مؤلف الذریعه هممىنویسد: «شکى نیست که این کتاب [الفتوح] ترجمه شده به پارسى با فتوحات الشام...یکى است و نویسنده هر دو کتاب نیز یک نفر است که ابومحمد احمد بن اعثم باشد ویاقوت نیز او را به همین نام خوانده است.»23
خیرالدین زِرکلى او را احمدبن محمدبن علىبناعثمکوفى نامیده است.24 مؤلفریحانةالادب نیز ذیل ابناعثم مىگوید: «احمد یا محمدبن على اعثم کوفى، مورخاخبارى شیعى از مشاهیر مورخین شیعه اوائل قرن چهارم هجرت مىباشد.»25
تاریخ تألیف و وفات ابن اعثم
مشهور در میان رجالنویسان این است که تاریخ وفات ابن اعثم 314 ق بوده است.26 امابیشتر منابع از جمله لغتنامه دهخدا (جلد آ ـ ابوسعید، ذیل ابن اعثم)، دائرةالمعارففارسى مصاحب (ج، ص)، دانشنامه ایران و اسلام (ج 3، ص 424) و دائرةالمعارفشیعه (ج 1، ص 303) در ارائه تاریخ فوت "ابن اعثم" دچار اشتباه فاحش شده و به جاىسال 314 ق، تاریخ درگذشت وى را سال 214 ق قید کردهاند. تاریخ فوت مندرج درمنابع مزبور، با آنچه یاقوت حَمَوى مىگوید، مغایرت دارد. وى مىگوید ابن اعثم غیر از«کتاب الفتوح» کتاب دیگرى به نام «کتاب التاریخ» در شرح وقایع تاریخى از زمان مأمون(218 ق) تا المقتدر باللّه (مقتول در 320 ق) به رشته تحریر درآورده، و خود یاقوت اینکتاب اخیر را همراه «کتاب الفتوح» دیده است.27 وستنفلد تاریخ در گذشت ابناعثم رازمانى بس دیرتر از 314 ه¨ آورده است.28
درباره تاریخ تألیف کتاب الفتوح ابن اعثم نیز همین مغایرت دیده مىشود. ظاهراًنخستین اشتباه را خود مترجم مرتکب شده است. او مىنویسد: «... گاهگاه شبى در اثناىاین حالت امام کمال الدین... حکایتى از کتاب فتوح که احمد بن اعثم الکوفى (در سالدویست و چهار) تألیف کرده است برخواندى...».29 محمدحسین روحانى دلیل پنداراشتباه مترجم را اینگونه بیان مىکند: «ظاهر این است که مترجم بر کتاب تاریخ ابن اعثمدست نیافته و تنها "الفتوح " وى را که به حدود سال 204 ه¨ . منتهى مىشود ملاحظهکرده و آن را سال فراغت از تألیف پنداشته است و همین کتاب را به فارسى برگرداندهاست. هر چند تمام همین کتاب را هم ترجمه نکرده است و تا بازگشت أسراء به مدینهسخن گفته است.»30
همین اشتباه باعث شده است که هنوز برخى پژوهشگران معاصر، تاریخ نگارشفتوح ابن اعثم را سال 204ق بدانند.31 مؤلف الذریعه تألیف کتاب الفتوح در سال 204 ه¨را نادرست مىخواند و مىنویسد:
«تألیف الفتوح در 204 ه¨ نادرست است، زیرا یاقوت، که معاصر مترجم بوده (زیرا بهسال 624 ه¨ درگذشته)، مىگوید که وى هر دو کتاب را دیده است. فتوح منتهى به روزگاررشید و تاریخ منتهى به روزگار مقتدر مقتول در سال 320 ه¨ است و این هر دو کتابنوشته احمد بن اعثم است. با این حال چگونه مىتوان کتاب او را تألیف سال 204 ه¨دانست؟»32
مذهب ابن اعثم
یاقوت حَمَوى او را مورخى شیعى دانسته که نزد اصحاب حدیث ضعیف شمرده شدهاست.33 صاحب الذریعه نیز به نقل از معجمالاُدباء او را شیعى مذهب معرفى کردهاست.34 برخى مستشرقان نیز کتاب وى را بر اساس نظر شیعیان دانستهاند.35 مؤلفریحانة الادب هم او را از مشاهیر مورخان شیعه اوایل قرن چهارم هجرت به شمار آوردهاست.36 در جاىجاى کتاب، به ویژه در جریان خلافت علی(علیه السلام)، گرایش او به تشیع وطرفدارى از علی(علیه السلام) بر ضد بنىامیه، خارجیان و اهل جهل به خوبى آشکار است.37 اوگزارش عبور علی(علیه السلام) را از سرزمین کربلا و گریستن آن امام و اِخبارش را از شهادتفرزندش حسین(علیه السلام) به تفصیل آورده و مترجم هم آنها را به خوبى و بىکم و کاستترجمه کرده است.38 اینگونه گزارش کاملاً شبیه گزارشهاى آثار شیعى در این زمینهاست. اما به رغم اشتهار ابن اعثم به تشیع، ظاهراً سندى قطعى در این زمینه در دستنیست. تنها سند عبارت یاقوت در "معجم الادباء" است. قاضى نوراللَّه شوشترى در"مجالس المؤمنین" ابن اعثم را شافعى مذهب و از ثِقات متقدّمین دانسته است.39
مؤلف "الذریعه" نیز بعد از آنکه الفتوح را از منابع مجلسى دانسته، مىگوید: مجلسى درآخر فصل اول، که ویژه منابع است، آن را از نوشتههاى اهل تسنّن شمرده و همراه تاریخطبرى و تاریخ ابن خلّکان یاد کرده است.40 مطالب "کتاب الفتوح" نیز خواننده را درمورد شیعه بودن مؤلفش به تردید مىاندازد؛ براى نمونه، او بعد از نقل ماجراى بیعتابوبکر و سقیفه بنى ساعده مىنویسد: اینجا سخن بسیار باشد که روافِض و غیر ایشانبر سبیل غلوّ و مبالغت گویند و از ایراد آن جز تعرّض و تهمت فایده نباشد.41 چگونگىیادکرد مؤلف از پیامبر(صلى الله علیه) و خلفاى اولیه و به کار بردن القاب براى آنان نیز مطابق شیوهعلماى عامه است.
بخش دوم
شیوه ترجمه و ویژگىهاى آن
ترجمه فتوح ابن اعثم
از جمله منابع تاریخ صدر اسلام که در سدههاى نخستین اسلامى به عربى تألیف شد ودر سده ششم هجرى به فارسى ترجمه گردید، "کتاب الفتوح" ابن اعثم کوفى است. اینکتاب در اواخر قرن ششم هجرى (596) به دستور یکى از امیران خوارزم، در تایبادخراسان، به فارسى برگردانده شد. مترجم موفق به ترجمه تمام کتاب الفتوح نشده است.علت ناتمام ماندن آن براى ما معلوم نیست، اما احتمال مىرود که، یا عمر مترجم به سررسیده و یا اینکه نسخه در دسترس او، همین مقدار از مطالب را داشته است.
این ترجمه با گزارش سقیفه بنى ساعده آغاز و با آمدن اسراى کربلا به مدینه پایانمىیابد. این کتاب، که آقاى غلامرضا طباطبایى مجد آن را تصحیح کرده، در 6 فصلتدوین شده است. این فصلبندى در متن اصلى نبوده و به وسیله مصحح محترم انجامشده است. فصل نخست مربوط به حوادث دوران خلافت ابوبکر مىباشد که 80 صفحهاز مجموع 924 صفحه کتاب را شامل مىگردد. فصل دوم در بردارنده حوادث دورانخلافت عمر است که از صفحه 81 تا 275 را به خود اختصاص داده است. فصل سومشامل رویدادهاى زمان خلافت عثمان است که از صفحه 277 تا 386 ادامه دارد. فصلچهارم، که پرحجمترین فصل کتاب و نشانه علاقهمندى ابن اعثم به حوادث کوفه است،مربوط به دوران خلافت علی(علیه السلام) است. این فصل از صفحه 389 تا 754 کتاب را شاملاست. فصل پنجم مربوط به دوران امام حسن7 و صلح او با معاویه است که از صفحه755 تا 818 ادامه مىیابد و فصل ششم متضمّن قیام امام حسین(علیه السلام) بر ضد یزید است کهتا صفحه 924 را شامل مىشود. مصحح محترم براى هریک از فصول، تعلیقاتى در پایانکتاب آورده که براى خواننده سودمند است. کتاب یاد شده را شرکت سهامى انتشاراتو آموزش انقلاب اسلامى چاپ و منتشر کرده است.
مترجم الفتوح
درباره مترجم دو سؤال وجود دارد: 1. نام او چیست؟ 2. آیا مترجم یک نفر بوده یا دونفر؟ در مورد نام مترجم گویاترین سند، مقدمه خود او است. وى مىنویسد: «...اما بعد...محمد بن احمد المستوفى الهروى مىگوید...» و در پایان مقدمه دوباره مىنویسد: «...عاقبت بر محمد مستوفى قرار مىگیرد...».42 با اینکه مترجم خود را محمد بن احمدمعرفى کرده است اما، در کشف الظنون (ج 2، ص 1237)، ریحانة الادب (ج 5، ص251)، لغتنامه دهخدا در دوجا ذیل نام احمد بن محمد و نیز در تاریخ ادبیات در ایراننوشته ذبیحالله صفا43، نام او را احمد بن محمد ثبت کردهاند. این در حالى است که دردائرةالمعارف تشیّع44 و تاریخ ادبیات فارسى هِرمان اِتِه45، نام او محمد ثبت شده است.نوشتن نام احمد بهجاى محمد براى مترجم اشتباهى است که از سوى نویسندگانیاد شده رخ داده است. مصحح ترجمه فتوح نیز نام او محمد نوشته و هیچ اشارهاى بهاینکه برخى به جاى آن احمد نوشتهاند، نکرده است.46
اما درباره یک یا دو نفر بودن مترجم، همانگونه که مصحح نیز آورده است، بین فضلاو اهل تحقیق ابهام و شک وجود دارد. دستهاى اعتقاد دارند که مترجم اول یعنى محمدبن احمد بن ابى بکر مستوفى هروى (رضى الدین سید الکتاب) ـ در آغاز ترجمه کتاب ـیعنى به زمان ترجمه وقایع خلافت ابوبکر ـ جهان را وداع کرده و کار نیمه تمام او رامحمد بن احمد بن ابى بکر مابیژ نابادى، طبق همان دستورى که از طرف امیر خوارزم وخراسان براى مترجم اول صادر شده بود، ادامه داده است.47 از این دسته مىتوان بهآقاى دبیر سیاقى اشاره کرد، که در مقالهاى با عنوان «ترجمه فارسى تاریخ اعثم و دومترجم آن»48، با استناد به مقدمه برخى نُسَخ خطى، به این مطلب اعتقاد پیدا کردهاند.نُسَخ مورد استناد وى به دو مترجم تصریح دارند. گویا به تَبَع نوشته آقاى دبیر سیاقىاست که دائرةالمعارف بزرگ اسلامى نیز مىنویسد: «این کتاب به وسیله دو مترجم بهفارسى ترجمه شده است، اما در منابع در این باره اختلاف است».49
البته هِرمان اتِه نیز، با استناد به نسخه موجود در بودلین، به بودن دو مترجم تصریحکرده است. او مىنویسد: «...ترجمه این کتاب در 596 ه¨ توسط محمد بن احمدالمستوفى هراتى آغاز شد و بعد از مرگ او (چنانکه در نسخه نفیس موجود در بودلین معلوممىشود) تکمیل آنرا محمد بن احمد بن ابى بکر الکاتب المابران آبادى به عهده گرفت.50
مصحح محترم ترجمه فتوح، با مغایر خواندن مطالب مندرج در مقاله آقاىدبیرسیاقى با مقدمه مترجم در نُسَخ مورد استفاده در تصحیح متن، مىنویسد: «چگونهاین مقدمه در هشت نسخه خطى اَقدم و اَصحّ، که در دسترس مصحح است، وجود نداردو لیکن در دو نسخه متأخر 1034 ه¨ . ق و 1024 ه¨ . ق... که مشهود آن استاد بوده، آمدهاست؟»51 او ضمن مبهم و نارسا خواندن مقدمهاى که آقاى دبیرسیاقى به آن استناد کردهاست، مىنویسد: «تنها چیزى که از کل مقدمه دستگیر مصحح شده ناتمام ماندن کارترجمه کتاب بود توسط سیدالکتاب رضى الدین ـ مترجم اول ـ و مرگ وى پیش از پایانترجمه.»52 مصحّح محترم همه آنچه را که در مقدمه ترجمه آمده است از استنساخکنندهاى مىداند، که از خود نام نبرده و خویشتن را «کمترین بندهاى از بندگانِ محمد بناحمد بن ابى بکر» معرّفى کرده است.53
به عقیده نگارنده، اگر دو نسخهاى که آقاى دبیر سیاقى به آنها استناد کرده استمعتبر باشند، در بودن دو مترجم تردیدى باقى نمىماند، زیرا در مقدمه آنها آمده استکه، محمد بن احمد بن ابى بکر الماثر نابادى (مترجم دوم) بعد از درگذشت عالم اخصمحترم رضى الدین سید الکُتّاب أمیرالشعراء محمدبناحمدالمستوفىالزاوى، اقدام بهاین ترجمه و ادامه کار او نموده است.54
در هر حال، آنچه اهمیت دارد سادگى، یکنواختى و عامّه فهم بودن ترجمه کتاباست که در سراسر آن مشهود مىباشد. در همین باب، هِرمان اتِه مىنویسد: «این کتابنیز مانند تاریخ بلعمى به سبک ساده، که براى عموم مفهوم است، نوشته شده، که از اینلحاظ خصوصاً مدیون مترجم دوم هستیم. وى در قسمت مترجم اول هم (که شرح دورهخلافت ابوبکر است) تجدید نظر و سادهتر نموده است.»55
ارزش ادبى ترجمه الفتوح
ادب فارسى در ایران ادوار مختلفى را سپرى کرده است. دورهاى که ترجمه "الفتوح" درآن به نگارش درآمده، دوره رواج و توسعه زبان و ادبیات فارسى است. در قرن چهارم واوایل قرن پنجم، نثر پارسى تازه ظهور کرده بود و با همه پیشرفتهایى که داشته هنوز درآغاز راه سیر مىکرده است، و چون به نیمه دوم قرن پنجم مىرسیم با دوره بلوغ آنمواجه مىشویم و در قرن ششم و اوایل قرن هفتم آن را در حال پختگى و کمالمىیابیم.56 این پختگى، روانى و خالى از تکلف بودن کاملاً در ترجمه یادشده محسوساست. البته باید توجه داشت که قرن ششم، قرن نثر فنى است57 که در آن نثر مانند شعربه استعمال صنایع و تکلفات صورى و سجعهاى مکرّر و آوردن جملههاى مترادفالمعنى و مختلف اللفظ متوسل گردیده، و در همان حال، براى اظهار فضل و اثبات عربىدانى، الفاظ و کلمات تازى بىشمار به کار برده شد و شواهد شعریّه از تازى و پارسىبسیار گردید.58
با این حال، "ترجمه تاریخ اعثم کوفى" به دلیل ایجاز در بیان ـ که از صفات ممیّزه آناست ـ از امّهات آثار منثور زبان فارسى است و نظایر آن در میان کتب تاریخى صدراسلام از شماره انگشتان دست تجاوز نمىکند. این کتاب نمونه فصیح و نفیسى است ازنثر اصیل فارسى و یادگار روزگارى است که هنوز زبان شیرین فارسى براثر حمله مغولبه ضعف و تنزل نگراییده بود.59
آراستگى نثر به نظم فارسى
یکى از ویژگىهاى این کتاب، آراستن نثر به نظم فارسى است. مترجم به تناسبموضوع، براى رساندن بهتر پیام به مخاطب، گاهى عبارات عربى مبهم را با یک شعر بهصورت ساده و روان بیان کرده، که نشان دهنده اطلاع وسیع او از ادبیات فارسى زمانخویش است. یکى از مختصات دورهاى که فتوح ابن اعثم در آن به فارسى ترجمه شدهاست «تحلیل اشعار» مىباشد، و آن به این صورت بوده که مؤلف یا مترجم سرودهشاعرى را در ضمن نثر حلّ سازد یا مصرعى را ضمیمه نثر کند. مترجم کتاب حاضر نیز،به شیوه معمول روزگار خود، نثر را با نظم فارسى و عربى آراسته و در موارد مقتضى،براى انتقال دقیق منظور مؤلف از زبان تازى به پارسى، از ابیات و مصراعهاى فارسى بااستادى استفاده کرده است. شیوه مترجم در به کار بردن این اشعار چنان است که وىابتدا مضمون اشعار را به نثر بیان مىکند و به دنبال آن، جهت غناى مطلب، بیتى یامصرعى را براى تفهیم دقیق مطلب به خواننده ارایه مىدهد.60 اینک چند نمونه از ایناشعار را با هم مىخوانیم:
1. در ترجمه رَجَزى که مُسیلمه کذّاب در جنگ با خالدبنولید سروده، مىنویسد:
رسول پسندیده خالقم
نه چون خالد فاجر فاسقم61
2. در تفهیم عبارت عربى «فَاذا هُوَ اَصْفَرُ، اَحْمَشْ، ضعیف البدن»62 در ترسیم چهرهمسیلمه کذّاب مىنویسد:
سیه چردى، ضعیفى، زشت رویى
نحیفى، أزرقى، فرخارمویى63
3. در تأیید سخنان مالکأشتر، که مىگوید: «... هیچ کس بىأجل نمىزیَد و اگر کسىاز مرگ کراهیت دارد، چون اجل رسد، لابدّ آن شربت بباید چشید.» مترجم مىنویسد:
از مرگ حذرکردن دو روز روا نیست
روزى که قضا باشد روزى که قضا نیست
روزى که قضا باشد کوشش نکند سود
روزى که قضا نیست درو مرگ روا نیست64
4. در گفتگوى معاویه و عمروعاص درباره مناقب علی(علیه السلام)، مترجم مىنویسد:
در وى شرف هیچ کسى نیست برابر
سودا چه پزى بیهُده طوبى و سپیدار
امّا درباره معاویه مىگوید:
به مار و ماهى مانى نه این تمام و نه آن
منافقى، چه کنى مار باش یا ماهى65
5. در گزارش خوددارى عبیدالله بنعمر، نزد معاویه، از رفتن به منبر و بیان معایبعلی(علیه السلام)، مترجم مىنویسد:
همى کند نَسَبش بر ستاره استخفاف
همى کند هنرش بر زمانه استهزا
کلام او به دل پندنامه لقمان
حدیث او حسد عهدنامه کسرى
ز رأى روشن او گشته اختران روشن
ز کلک لاغر او گشته کیسها فربى
وفاق او تن و جان را حلال گشته چو تیغ
خلاف او دل و دین را حرام گشته چو زبى66
6. معاویه در نامهاى، علی(علیه السلام) را متهم به حسد مىکند و آن حضرت در پاسخ اومىنویسد: «... فصلى در معنى حسد نوشته بودى و مرا بدان متهم کردهاى، معاذالله! مندر جهان کدام کس را حسد بردهام که تو را و دیگرى را حَسَد کنم؟» مترجم براى رساندنپیام سخنان علی(علیه السلام) مىنویسد:
متهم کردهاى مرا به حسد
از چو من کاملى حَسَد ناید
تا جمال و جلال من بیند
دیده تیزبین همى باید67
7. مردى از قبیله عبدالقیس، عمروعاص را نصیحت مىکرد که، بر فرض با همکارىبا معاویه به مُلک مصر رسیدى از فرعون زیادت نخواهى شد. مترجم اشعار زیر را درتأیید سخنان وى آورده است:
گردون در آفتاب سعادت کِه را نشاند
کاخر چو صبح اولش اندک بقا نکرد
خیاط روزگار به بالاى هیچ کس
پیراهنى ندوخت که آن را قبا نکرد
وقتى شنیدهام که وفا کرد روزگار
دیدم به چشم خویش که در عهد ما نکرد68
از اینگونه اشعار، ضربالمثلها و ترکیبات بِکر و بدیع در این کتاب فراوان است.
گویا کردن نامها
یک از شیوههاى مترجم در ترجمه فتوح ابن اعثم کوفى، گویاکردن و در برخى مواردتصحیح نامها است. گاهى ابناعثم از فردى به طور مبهم یاد کرده است. مترجم بامراجعه به منابع دیگر آن اسم مبهم را گویا و مشخص نموده است. توجه خواننده گرامیرا به چند نمونه جلب مىنماییم:
1. ابن اعثم در گزارش مربوط به سِجاح یکى از مدعیان نبوت بعد از رحلت پیامبراسلام6 مىنویسد: «وَکَانَ لَهَا مُؤَذِّنٌ یُؤَذِّنُ بِهَا» و در ادامه مىنویسد: «... وَ دَعَا مُسَیْلَمَةُبِمُؤَذّنِهِ» (ج 1، ص 22). با اینکه ابن اعثم از مؤذّن نام نبرده و به ضمیر اکتفا کرده است،اما مترجم اسم او را گویا کرده و مىنویسد: «مسیلمه... مؤذن سجاح، شَبَث بن رِبعىالرّیاحى را بخواند...» (ص 21). این در حالى است که ابن قُتیبه در "المعارف"69 و طبرىدر تاریخش70 و ابن اثیر در «الکامل»71 از او به همین نام یاد کردهاند.
2. در متن عربى (ج 3 ص، 172) مىنویسد: «فَأَنْشَأَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَاب مُعَاوِیَةَ یَقُولُ...».با اینکه مؤلف نام "رَجُل" را مبهم گذارده، امّا مترجم مىنویسد: «معاویه بن ضحاک بنسفیان که... در دل، امیرالمؤمنین را دوست داشت... قطعهاى شعر گفت...» (ص 660).نصر بن مُزاحم مِنْقَرى هم در "وقعه صفین" گوینده اشعار را همین معاویه بن ضحاک بنسفیان معرفى مىکند.72 این گویا سازى نامها و همخوانى آنها با دیگر منابع، نشانگراستفاده مترجم از این آثار است.
همچنین در متن عربى الفتوح (ج 3، ص 78) مىگوید: «فَأَنْشَأَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِعلی(علیه السلام) یَقول...» امّا مترجم در ترجمه (ص 570) او را عبدالله بن سُوید معرفى کردهاست. و باز در "الفتوح" (ج3، ص 79) مىگوید: «فَأَنْشَأَ رَجَلٌ مِن بَنى قیس...» که مترجماو را عبدالله بن عمرالعبسى معرفى کرده است. این هر دو نام در وقعه صفین به همینصورت آمدهاند.73 و نیز در ماجراى دفن عثمان، ابن اعثم (ج 2، ص 436) مىنویسد:«فَقَالَ رَجُلٌ مِن المصریین و أمَةٌ: لا نَذْفَنُهُ اِلاَّ فِى مَقَابِر الْیَهُودِ...» مترجم این رجل گمنام رامعرفى کرده، مىنویسد: «عبدالله بن سواد که از بزرگان مصریان بود همىگفت: هرگزنگذاریم او را در گورستان مسلمانان به خاک سپارند...»74
3. در برخى موارد مترجم اقدام به تصحیح نامها کرده است. در متن عربى الفتوح(ج3، ص 39) آمده است که در جنگ صفین، عبیدالله بنعمر براى فریبدادن حسین بنعلی(علیه السلام) نزد وى آمد و از او خواست که پدرش علی(علیه السلام) را از خلافت خلع کند و با اومخالفت نماید. حسینبنعلی(علیه السلام) با او به تندى برخورد کرد و از پدرش دفاع نمود.مترجم در ترجمه (ص 540 ـ 541) بجاى حسین 7، حسن 7 آورده است که باوقعةصفین هم هماهنگ است.75 همچنین ابن اعثم (ج 4، ص 216) اشعارى از أشعثبن قیس در دفاع از علی(علیه السلام) و سرزنش تحمیل کنندگان حکمیّت نقل مىکند، در حالى کهدر ترجمه (ص 703) گوینده اشعار کردوس بن هانى معرفى شده است. با توجه بهعملکرد و سابقه أشعث در جنگ صفین و نهروان، نباید گوینده اشعار او باشد، چرا کهخود از تحمیل کنندگان حکمیت بود. نصر بن مزاحم نیز گوینده اشعار را کردوس بنهانى نوشته است.76 اما با همه اینها مترجم در حالى که در صدد گویاسازى و یا تصحیحنامها بوده، گاهى دچار خطا شده و شاید این خطا به جهت خلاصهسازى و حذف برخىمطالب از گزارشها بوده است؛ مثلاً در متن عربى الفتوح (ج 3، ص 24) آمده است کهوقتى در جنگ صفین ماه محرم به سررسید، امام علی(علیه السلام) مرثد بن حارث را به سوىلشکر معاویه فرستاد تا ندا دهد که علت توقف جنگ ماه محرم بود نه ترس از دشمن و یاشک و تردید در کار خود و اینک آماده جنگیم زیرا معاویه و یارانش هنوز به راه ضلالتادامه مىدهند. این گزارش در وقعهصفین نیز همینگونه آمده است.77 اما مترجم آن را بهگونهاى ترجمه کرده است که گویا امام علی(علیه السلام) خود این سخنان را خطاب به یارانشایراد کرده است.78
افزودههاى مترجم
مقابله ترجمه با متن نشان مىدهد که مترجم، در موارد فراوانى، در محدوده کتاب نماندهو مطالبى را از منابع دیگر تاریخ اسلام به گزارشها افزوده است. جالب اینکه افزودهها،با اندکى تتبّع، در کتابهاى معتبر تاریخ اسلام دیده مىشوند. از باب نمونه، بیشترافزودههاى مترجم در گزارش صفین با کتاب "وقعه صفین" نصربن مزاحم منقرى (م 212ق) هماهنگ است. و نیز در گزارش جنگهاى ردّه، افزودههاى او با "کتاب الردّة" محمدبن عمر واقدى (م 207 ق) سازگار است. بلکه باید گفت وقایع دوران خلافت ابوبکر،پیش از آنکه با متن "الفتوح" هماهنگ باشد با "کتاب الردّه" واقدى همخوانى دارد.مترجم در همان آغاز کتاب اشعارى را از أبوالهِیثَم بن التَّیهان آورده که متن عربى فاقدآنها است، اما در کتاب الردّه وجود دارد.79 او در پایان گزارش سقیفه مىنویسد: «اینجاسخن بسیار باشد که روافض و غیر ایشان برسبیل غلوّ و مبالغت گویند و از ایراد آن جزتعرّض و تهمت فایده نباشد (ترجمه، ص 8). این عبارت، ترجمه سخنان واقدى است کهمىنویسد: «فَهذَا مِنْ سَقیِفَةِ بَنى سَاعِدَةَ وَ رِوایَةِ الْعُلَمَاءِ و لَم اَرِدْ اَن اَکْتُبَ هَاهُنا شیئاً مِنزِیَاداتِ الرَّافِضَةِ.»80
در گزارش مشورت ابوبکر با اصحاب در لشکرکشى به روم، بعد از اظهار نظرعلی(علیه السلام) در این باره، خلیفه مىگوید: «مرا شاد کردى، خدا تو را شاد کند.» (ترجمه، ص55). این مطلب را متن عربى (ج 1، ص 81) نیز دارد. اما در ترجمه ادامه مىدهد که «...پس، روى به یاران آورد و گفت: اى مسلمانان، این مرد [علی(علیه السلام)] وارث پیغمبر است، هرکه در صدق او به گمان بَوَد بىگمان منافق باشد...» (ترجمه، ص 55). این عبارت در متنعربى نیست. مترجم همچنین در ادامه مىنویسد: «بلال را فرمود تا صحابه را ندا کند کهحاضر شوند» (ترجمه، ص 55) اما در متن عربى نامى از بلال در این مورد برده نشدهاست.(ج 1، ص 81)
ابناعثم در گزارش غسل عمر، به نقل از امام صادق(علیه السلام)، مىنویسد که علی(علیه السلام) خوداو را غسل داد و حنوط و کفن نمود و با مردم درباره اوصاف عمر سخن گفت (ج2، ص330)، اما در ترجمه، روایت امام صادق(علیه السلام) حذف شده و بجاى آن آمده است: «روایتکنند که على بن ابى طالب، شستن امیرالمؤمنین عمر را، به افلح81 فرمود، او را بشست،حنوط کرد و کفن پوشانید.» (ترجمه، ص 247).
در پایان جنگ صفین مردى کوفى از علی(علیه السلام) درباره قضا و قدر سؤال کرد. امام پاسخداد: با اینکه جنگ با شامیان به امر خداوند بوده، ولى ما مجبور نبوده و با اختیار این کاررا انجام مىدهیم و به همین خاطر مأجوریم. این مطلب هم در متن (ج 4، ص 217ـ218)و هم در ترجمه (ص 705) آمده است. اما مترجم این عبارت را افزوده که امام علی(علیه السلام)فرمود: «این سخن بتپرستان و دشمنان خداى تبارک و تعالى است. دروغ زنان ومجوسان بر این آئین روند و جماعت قَدَریّه این امّت نیز بر این عقیدت باشند.» در حالیکه در متن در سخنان آن حضرت نامى از مجوس یا قَدَریّه برده نشده است.
در گزارش پیماننامه حکمیت، در متن عربى (ج4، ص 205) همین مقدار آمده استکه گواهان عراق بر نسخه شامیان و گواهان شامیان بر نسخه عراقیان شهادت دادند، امادر ترجمه (ص 693) نام گواهان هر دو طرف را هم آورده است. این نامها در اخبارالطوال82 و وقعة صفین83 آمده است.
مترجم، داستان مهمانى امام علی(علیه السلام) شبِ نوزدهم ماه رمضانِ خانه دخترش امکلثومو افطار نکردن ایشان با دو نان خورش، و نیز بیرون آمدن و به آسمان نگاه کردن آنحضرت را آورده است. وى همچنین مىنویسد: علی(علیه السلام)، پیامبر(صلى الله علیه) را در خواب دید واز امت به او شکایت کرد. (ترجمه، ص 747 ـ 748) در حالى که در متن عربى خبرى ازاین مطالب نیست. (ج 4، ص 275 ـ 279). همچنین، نقل بانگ مرغابىها، اِخبار امامعلی(علیه السلام) از شهادتش، داستان گیرکردن قلاب در کمربند آن حضرت، گریه امکلثوم واصرار فرزندش حسن7 براى همراهى پدر در شب نوزدهم، از افزودههاى مترجم دراین قسمت است (ترجمه، ص 749).
کاستىهاى ترجمه
از شیوههاى مترجم در ترجمه کتاب "الفتوح"، علاوه بر خلاصهسازى برخىگزارشها، حذف برخى دیگر از آنها است. او خود هدف از این کار را اعتدال در حجمکتاب دانسته است. در مقدمه مىنویسد: «...فرمود که این ترجمه را تمام باید کرد و آن رابه عبارت سهل که در زبانها متداول است پرداخت و اشعار تازى و مقطعات و رجزهاییکه در اثناء محاربه مىگفتهاند بگذاشت تا حجم کتاب از حدّ اعتدال نگذرد...»84 با اینکهاو محذوفات را منحصر در اشعار تازى و رجزها دانسته، اما در عمل به این مقدار اکتفانکرده و گاهى مطالب مهمى را افکنده است. اینک نمونههایى از افکندههاى مترجم:
1. حذف أسناد و نام راویان. ابن أعثم در چندجا از کتابش، نام راویانى را که از آنهاگزارش کرده و در واقع منابع او نیز بهشمار مىآیند، آورده است. از باب نمونه، او درجلد 4، ص 322، یک صفحه کامل به بیان نام راویان و منابع اختصاص داده است، امامترجم فقط به عبارت «چنین گویند...» اکتفا کرده و نام تمامى راویان و منابع مؤلف راافکنده است. (ترجمه، ص 916)
2. حذف اشعار. همانگونه که خود مترجم در مقدمه تصریح کرده، وى براى رعایتحد اعتدال اشعار فراوانى را حذف نموده است (هرچند خود مؤلّف هم به آوردن مَطلَعبرخى از آنها اکتفا کرده و با عبارت «اِلى آخِرها» آنها را ناتمام گذارده است) اما در ترجمهجاى خالى اشعارى را حس مىکنیم که از نظر تاریخى و آگاهى از انگیزهها و بینششرکت کنندگان در جنگها و رفتار دینى و سیاسى مسلمانان صدر اسلام از اهمیتویژهاى برخوردارند. اینک نمونههایى از اشعارى که مترجم آنها را حذف کرده است:
ـ رجز عماریاسر در جنگ صفین که دربردارنده دو واژه «تنزیل» و «تأویل» منقول دراحادیث نبوى است(ر.ک: متن عربى، ج 3، ص 159و ترجمه، ص 644)
ـ اشعار عبدالله بنحارث کِندى در اعتراض به معاویه. ( ج3، ص89 و ترجمه، ص 579)
ـ اشعار حَجّاج بن خُزیمه در تحریک معاویه براى خونخواهى عثمان. ( ج 2، ص445 و ترجمه، ص 399)
ـ اشعار معاویه و فضلبنعباس. ( ج 3، ص 153 ـ 154 و ترجمه، ص 639)
ـ اشعار نجّاشى، شاعر علی(علیه السلام)، خطاب به معاویه. ( ج 3، ص 155 و ترجمه، ص 640)
ـ اشعار عمروعاص، که موجب خشم معاویه شد. (ج 3، ص155 ـ 156 و ترجمه،ص 640)
ـ اشعار مُنذِر بن جارود عَبدى در فرمانبُردارى خود و أصحابش از علی(علیه السلام). ( ج 3،ص 90 و ترجمه، ص 579).
3. حذف حدیث نبوى. ابن اعثم مىنویسد: امام صادق(علیه السلام) از پدرش از عبادة بنصامت نقل مىکند که، روزى عبادة دید معاویه و عمروعاص کنار هم نشستهاند، آمد ومیان آن دو نشست. آن دو به او گفتند: دیگر جا نبود؟ پاسخ داد: چرا جا هست، اما منروزى از پیامبر(صلى الله علیه)، در حالى که بسیار به شما دو نفر نگاه مىکرد، شنیدم که فرمود: «اِذَارأَیْتُم مُعَاوِیَةَ و عَمْراً مُجْتَمِعینِ فَفَرِّقُوا بَیْنَهُما، فَاِنَّهُمَا لا یَجْتَمِعَانِ عَلَى خَیْرٍ». این حدیث بااینکه در متن آمده ( ج 2، ص 514)، در ترجمه (ص 469) حذف شده است. از دیگرموارد افکنده شده مترجم مىتوان از نمونههاى زیر نام برد:
ـ حذف گزارش نامگذارى عمر به امیرالمؤمنین. ( ج ، ص 124 و ترجمه، ص 18)
ـ حذف گفتگوى مفصل علی(علیه السلام) با فرستادگان معاویه. ( ج 3، ص 22 ـ 23 و ترجمه، ص533)85
ـ حذف نامه معاویه به مردم مدینه. ( ج 2، ص 527 ـ 528 و ترجمه، ص 482)
4. حذف گزارشهاى بىارتباط با موضوع. ابن عثم در کتابش گزارشهایى آورده کهبا مطالب قبل و بعد آنها تناسب و ارتباطى ندارند. مترجم اینگونه گزارشها را افکندهاست. از باب نمونه، مؤلف در حالى که حرکت علی(علیه السلام) به صفین و نامهنگارى او بامعاویه را گزارش مىکند، یکباره به دیدار هشام بن عبد الملک به صورت ناشناس باپیرمردى کوفى، در سه صفحه کتاب، پرداخته که ارتباطى با قبل و بعد موضوع ندارد.مرد کوفى در حالى که هشام را نمىشناسد به نقل مثالب بنىامیه مىپردازد( ج 2، ص562 ـ 564). مترجم این گزارش بىارتباط با موضوع را افکنده است.(ترجمه، ص 521)
5. خلاصهسازى بىمورد. با اینکه مترجم برخى گزارشها را حذف نکرده است امابهقدرى آنها را خلاصه نموده که موجب از بین رفتن پیام آن گزارشها شده است. براىنمونه، با اینکه ابن اعثم درباره خوارج و جنگ نهروان 30 صفحه متوالى مطلب نوشتهاست ( ج 4، ص 251 ـ 280) اما مترجم 30 صفحه را در 6 صفحه خلاصه کرده است(ص 742 ـ 747). براى آگاهى از دیگر موارد خلاصه شده مىتوان به گزارشهاى زیردر مقابله متن با ترجمه مراجعه کرد:
( ج 2، ص 532 - 533، ترجمه، ص 487؛ ج 2، ص 490، ترجمه، ص 442؛ ج 1،ص 72 ـ 73، ترجمه، ص 49؛ ج 1 ص 77، ترجمه ، ص 51).
ترتیب موضوعى گزارشها
با اینکه مترجم برخى گزارشها را افکنده است، اما خواننده کتاب نباید در مراجعهنخست و نیافتن مطلبى درجاى خود، فوراً آن را حمل بر حذف از سوى مترجم نماید؛زیرا او برخى اخبار را پس و پیش نموده و با تقدیم و تأخیر آنها اقدام به ترتیب موضوعىکرده است. گویا این مسئله نزد او اهمیت بیشترى نسبت به ترتیب زمانى (کرونولوژیک)وقایع تاریخى داشته است. اینک نمونههایى از ترتیب موضوعى:
1. در ماجراى کشته شدن عثمان و بیعت مردم با علی(علیه السلام)، گزارش دفن خلیفه مقتولدر متن عربى ( ج 2، ص 436) بعد از گزارش اجتماع مردم براى بیعت با امام علی(علیه السلام)آمده است؛ اما مترجم خبر دفن خلیفه را برگزارش بیعت مردم با علی(علیه السلام) مقدّم داشتهاست. (ترجمه، ص 385 ـ 386)
2. گزارش مخالفت عایشه با خلافت علی(علیه السلام) در ترجمه (ص 398) بعد از گزارشبیعت مروان، ولید بن عُقبه و سعید بن العاص آمده است؛ در حالى که در متن عربى ( ج2، ص 437) پیش از بیعت این افراد و قبل از بیعت کوفیان، مصریان و یمنیان با آنحضرت، آمده است.
3. در متن عربى ( ج 4، ص 322 ـ 328) بعد از گزارش شهادت امام حسن7،روایاتى در باب شهادت امام حسین(علیه السلام) آمده است؛ اما مترجم این روایات را در آخرفصل ششم و بعد از گزارش حادثه کربلا و شهادت امام حسین(علیه السلام) آورده است. (ترجمه،ص 916 ـ 924)
عبارات بىترجمه
با اینکه مترجم در مقدمه ترجمه هدف از برگرداندن کتاب از تازى به پارسى را آگاهىهمگان از آن دانسته و مىنویسد: «... اما مىبایستى که کسى این کتاب را از عبارات عربىبه پارسى آوردى تا عجمى چون عربى دریافتى و بلخى چون کرخى واقف شدى،طرازى چون حجازى بدانستى و رازى چون تازى مطلع گشتى...»86 اما در بسیارى ازصفحات کتاب مشاهده مىشود که تنها به آوردن عبارات عربى اکتفا کرده و ترجمه آنرها شده است. البته احتمال افتادگى ترجمهها توسط نسّاخ و مصحح نیز وجود دارد.بیشتر عبارات ترجمه نشده را اشعار تشکیل مىدهند.
گفتنى است که در فصول ترجمه، در فصل دوران حکومت ابوبکر، هیچ عبارت عربىبدون ترجمه رها نشده است. در فصل مربوط به عمر و عثمان نیز، تنها یک مورد بدونترجمه مانده است. بیشتر عبارات ترجمه نشده در فصل دوران خلافت علی(علیه السلام) است.نمونههایى از عبارات بدون ترجمه را در صفحات زیر مىتوان دید: 494، 519، 551،552، 570، 573، 574، 587، 705، 632، 702، 743، 744.
علاوه بر رهایى ترجمه در موارد یادشده، دربرخى موارد، هم عبارت عربى و هم ترجمهآن آمده است، که این با اعتدالى که توسط مترجم، براى پرهیز از پرحجم شدن کتاب، دنبالمىشده مغایرت دارد. براى مشاهده عبارات عربى به همراه ترجمه آنها به صفحاتزیر مىتوان مراجعه نمود: ص 4ـ3، 69، 115، 147، 514، 642، 644، 667، 728.
گرایش مذهبى مترجم و عشق به اهل بیت:
شیوه مترجم در کتاب، شیوه علماى عامه است و این مسئله در سراسر کتاب مشهودمىباشد. وى حدیث نبوى «مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلاهُ» را که عماریاسر خطاب بهعمروعاص به آن استدلال کرده، چنین ترجمه نموده است: «... اى ناکس ابتر، نشنیدهاىکه مصطفى9 فرموده است: من دوست خدا و رسول اویم و على دوست من و تو را درجهان بهغیر از شیطان دوستى نیست.» (ترجمه، ص 567)
ترجمه کلمه "مولا" در حدیث نبوى غدیر به دوستى، به جاى ولایت و رهبرى، بانظریه اهل سنّت سازگار است. با این حال،او از ابراز عشق و علاقه خود نسبت به اهلبیت7، بویژه علی(علیه السلام)، دریغ نکرده است. او تنفّر خود را از دشمنان علی(علیه السلام) و عشق بهآن حضرت را در ترجمه عبارت عربى «...اِنَّهُم سَبُّو عَلَیّ بنَ اَبیطَالِب رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَ قَالُوافیه الْقَبیحَ...» ( ج 4، ص 346) چنین ابراز مىدارد:«... و امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) را دشنامهادادند و خاک خذلان بر فرق و دهان خود ریختند و نفس رسول را ناسزا گفتند...»(ترجمه، ص 811). در این جا مىبینیم که مترجم علی(علیه السلام) را نفس رسول مىخواند. اوهمچنین اصحاب معاویه را اهل بغى (بُغاة) و تجاوز دانسته و مىنویسد: «... القصّه عماریاسر دل از جان برگرفته بود و بىتحاشى حملهها مىکرد. جماعتى از اهل بَغى گرد او درآمد...» (ترجمه، ص 644)؛ با اینکه در عبارت متن ( ج 3، ص 159) نامى از اهل بَغیبرده نشده است. او در نقل گزارش دشمنى ولید بنعُقبه با علی(علیه السلام) او را لعن کردهمىنویسد: «...موجب دشمنى آن ملعون یکى آن بود که...» (ص 449)؛ در حالى که درمتن واژه لعن یا ملعون نیست. ( ج 2، ص 495)
کتابنامه
1. آئینهوند، صادق؛ علم تاریخ در گستره تمدن اسلامى؛ چ نخست؛ تهران: پژوهشگاه علومانسانى و مطالعات فرهنگى، 1377.
2. ابن اثیر جزرى، عزالدین؛ اسدالغابة فى معرفةالصحابه؛ بیروت: دار الفکر، بىتا.
3. ابن اثیر، عزالدین؛ الکامل فى التاریخ؛ بیروت: دار الفکر، 1398 ق.
4. ابن اعثم الکوفى، احمد؛ کتاب الفتوح؛ تحقیق على شیرى؛ الطبعة الاولى؛ بیروت:دار الاضواء، 1411 ق .
5. ابن اعثم، احمد؛ الفتوح؛ ترجمه محمدبناحمدمستوفى هروى؛ تصحیح غلامرضاطباطبائىمجد؛ چ اول؛ تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372.
6. ابن قتیبه، عبداللَّهبنمسلم؛ المعارف؛ تحقیق ثروة عکاشه؛ الطبعة الاولى؛ قم:منشورات الشریفالرضى، 1415 ق .
7. اِته، هِرمان؛ تاریخ ادبیات فارسى؛ ترجمه رضازاده شفق؛ چ دوم؛ تهران: بنگاه ترجمهو نشر کتاب، 2536.
8. بهار، محمدتقى (ملکالشعراء)؛ سبکشناسى؛ چ ششم؛ تهران: مؤسسه انتشاراتامیرکبیر، 1373.
9. تبریزى، محمدعلى؛ ریحانة الادب؛ چ دوم؛چاپخانه شرکت سهامى طبع کتاب،1335.
10. حاجى خلیفه، مصطفى بن عبدالله؛ کشف الظنون عن اسامى الکتب و الفنون؛ بیروت: دارالفکر، 1402 ق .
11. حموى، یاقوت؛ معجم الادباء؛ بیروت: دار احیاء الثراث العربى، بىتا
12. دائرة المعارف تشیّع؛ زیر نظر احمد صدر حاج سیّد جوادى، کامران فانى و دیگران؛چ دوم تهران: مؤسسه دائرة المعارف تشیع، 1372.
13. الدینورى، احمدبن داود؛ الاخبار الطّوال؛ تحقیق عبد المنعم عامر و جمال الدینالشیّان؛ قم: منشورات الشریف الرّضى، 1409 ق .
14. رفیعى، على؛ «ابن اعثم کوفى.» دائرة المعارف بزرگ اسلامى؛ زیر نظر کاظمموسوى بجنوردى؛ چ اول؛ تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، 1369.
15. روحانى محمدحسین؛«تاریخ اعثم کوفى و ترجمه آن» راهنماى کتاب؛ تیر ـشهریور 1355 ، سال نوزدهم، شماره 4ـ6.
16. زرکلى، خیرالدّین؛ الاعلام؛ الطبعة الثامنة؛ بیروت: دار العلم للملایین، تموز1989.
17. سجّادى، صادق و هادى عالمزاده؛ تاریخنگارى در اسلام؛ چ اول؛ تهران: سازمانمطالعه و تدوین کتب علوم انسانى دانشگاهها (سمت)، 1375.
18. صفا، ذبیح الله؛ تاریخ ادبیات در ایران؛ چ سیزدهم؛ تهران: انتشارات فردوسى،1373.
19. طبرى، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبرى؛ تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم؛ بیروت: دارالثرات، 1387 ق .
20. غفارى، احمد بن محمد؛ تاریخ نگارستان؛ بهکوشش مرتضى مدرسى گیلانى؛تهران: کتابفروشى حافظ، 1340 .
21. منقرى، نصر بن مزاحم؛ پیکار صفین؛ تصحیح عبدالسّلام محمدهارون؛ ترجمهپرویز اتابکى؛ چ نخست؛ بى جا: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، خرداد1366.
22. منقرى، نصر بن مزاحم؛ وقعه صفین؛ تحقیق و شرح عبد السلام محمد هارون؛ قم:مکتبة آیةالله العظمى المرعشى النجفى، 1404 ق .
23. ناظمیان فرد، على؛ «صفین از منظر سه منبع تاریخى»؛ کتاب ماه تاریخ و جغرافیا،شماره 41.
24. واقدى، محمد بن عمر؛ کتاب الردّة؛ تحقیق الدکتور محمود عبداللَّه ابوالخیر؛ عمّانـ الاردن: دار الفرقان، بىتا.
--------------------------------------------------------------------------------
1. دانشجوى دوره دکتراى تاریخ.
2. آئینهوند، صادق، علم تاریخ در گستره تمدن اسلامى (تهران: پژوهشگاه علومانسانى و مطالعات فرهنگى،چاپ اوّل 1377)، ج 1، ص 292.
3. همان، ص 293.
4. سجادى، سیّدصادق و عالمزاده، هادى، تاریخنگارى در اسلام، (تهران: سمت، چاپ اوّل، زمستان 1375)،ص 43.
5. ابن اعثم کوفى، کتاب الفتوح، تحقیق على شیرى (بیروت: دارالاضواء، الطبعة الاولى، 1411 ه¨) ج 2، ص 489.
6. ابن اعثم کوفى، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى، تصحیح غلامرضا طباطبائى مجد (تهران:انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، چاپ اوّل، 1372) ص 442.
7. کتاب الفتوح، همان، ج 2، ص 369.
8. الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوقى هروى، ص 315.
9. کتاب الفتوح، ج 2، ص 369 و 489.
10. روحانى، محمد حسین، تاریخ اعثم کوفى و ترجمه آن (راهنماى کتاب، تیرـ شهریور، 1355 ش، شماره 6ـ4، سال 19) ص 466 ـ 446.
11. کتاب الفتوح، همان.
12. روحانى، محمدحسین، همان، ص 452؛ ترجمه فتوح، مقدمه مصحح، ص 11.
13. ناظمیان فرد، على صفین از منظر سه منبع تاریخى (کتاب ماه تاریخ و جغرافیا) ش 41، ص 4.
14. محمدحسین روحانى، همان، ص 452.
15. همان، ص 453.
16. همان، ص 463.
17. همان، ص 450.
18. ترجمه فتوح، همان، ص 293 ـ 315.
19. یاقوت حموى، معجم الاُدباء (بیروت: لبنان، داراحیاء الثراث العربى) الجزءالثانى، ص 231 ـ 230.
20. تبریزى، محمد على، ریحانةالادب، ج 5، ص 251.
21. غفارى، احمدبن محمد، تاریخ نگارستان، ص 4.
22. حاجى خلیفه، کشفالظنون عن اسامى الکتب و الفنون؛ ج 2، ص 1237.
23. آقابزرگ طهرانى، الذریعةالىتصانیف الشیعه، ج 16، ص119؛ روحانى، محمدحسین، تاریخ اعثم کوفى وترجمه آن، ص 447 ـ 448.
24. زرکلى، خیرالدین، الاعلام، ج 1، ص 206.
25. تبریزى، محمدعلى، همان، ج 5، ص 251.
26ـ تبریزى، محمدعلى، همان؛ و رفیعى، على، «ابن اعثم کوفى» (دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 3، ص 26.
27. ترجمه فتوح، مقدمه مصحح، ص 14.
28. محمدحسین، روحانى، همان، ص 450.
29. ترجمه فتوح، همان، مقدمه مترجم، ص 54.
30. روحانى، محمدحسین، همان، ص 449.
31. ناظمیانفرد، على، صفین از منظر سه منبع تاریخى، ص 4.
32. روحانى، محمدحسین، همان، ص 449.
33. حموى، یاقوت، معجم الادباء، ص 230 ـ 231.
34. روحانى، محمدحسین، همان، ص 447ـ448.
35. همان، ص 450.
36. تبریزى، محمدعلى، ریحانة الادب، ج 5، ص 251.
37. روحانى، همان، ص 463.
38. ابناعثم، کتاب الفتوح، ج 2، ص 551 ـ 553؛ ترجمه فتوح، ص 501 ـ 507.
39. دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 3، ص 26.
40. روحانى، همان، ص 448.
41. ترجمه فتوح، ص 8.
42. ترجمه فتوح، مقدمه مترجم، ص پنجاه دو و پنجاه و پنج.
43. صفا، ذبیحاللَّه، تاریخ ادبیات در ایران، ص 993.
44. دائرة المعارف تشیّع، ج 1، ص 303.
45. اِتِه، هرمان، تاریخ ادبیات فارسى، ترجمه دکتر رضازاده شفق، ص 284.
46. ترجمه فتوح، مقدمه مصحح، ص 18.
47. همان.
48. همان، ص بیست، به نقل از راهنماى کتاب، سال 19، ش 12، ص 893 به بعد.
49. دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 3، ص 26.
50. هرماِته، همان، ص 248.
51ـ ترجمه فتوح، مقدمه مصحّح، ص 24.
52. همان، ص 23.
53. همان، ص 24.
54. همان، ص 21.
55. اته، هِرمان، همان، ص 284.
56. صفا، ذبیحاللَّه، تاریخ ادبیات در ایران، همان، ص 878.
57. بهار، محمدتقى، سبکشناسى، ج 2، ص 244.
58. همان، ص 248.
59. ترجمه فتوح، مقدمه مصحح، ص 29.
60. همان، ص 31.
61. همان، ص 24.
62. ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج 1، ص 33.
63. ترجمه فتوح، ص 27.
64. همان، ص 454 ـ 453.
65. همان، ص 467.
66. همان، ص 481.
67. همان، 516 ـ 515.
68. همان، ص 621.
69. ابنقتیبه، المعارف، تحقیق ثروةعکاشه، ص 405.
70. طبرى، محمدبنجریر، تاریخ الطبرى، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، ج 3، ص 274.
71. جزرى، ابناثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 241.
72. منقرى، نصر بن مزاحم، وقعه صفین، تحقیق و شرح عبدالسّلام هارون، ص 468.
73. همان، ص 344 ـ 343.
74. ترجمه فتوح، ص 385.
75. همان، ص 297؛ منقرى، نصر بن مزاحم، پیکار صفین، تصحیح عبدالسلام هارون، ترجمه پرویزاتابکى ص403.
76. منقرى، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، همان، ص 548.
77. همان، ص 202.
78. ترجمه فتوح، ص 543.
79. همان، ص 3 ـ 4؛ ابن اعثم، همان، ج 1، ص 5ـ6؛ واقدى محمد بن عمر، کتاب الردّه، تحقیق محمود عبداللَّهابوالخیر، ص 56.
80. واقدى، همان، ص 81.
81. أفلح بنده آزاد شده پیامبر(صلى الله علیه) یا همسرش امسلمه بوده است؛ ر.ک: جزرى، ابناثیر، اُسدُ الغابة فى معرفةالصّحابه، ج 1، ص 127.
82. دینورى، ابو حنیفه احمد بن داود، اخبارالطوال، ص 195 ـ 196.
83. منقرى، نصر بن مزاحم. وقعة صفین، ص 506 ـ 507.
84. ترجمه فتوح، مقدمه مصحح، ص 22 و 23.
85. منقرى، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص ..20 ـ 202؛ همو، پیکارصفین، ص 273 ـ 274.
86. مقدمه مترجم، ص 55.