چکیده

در تاریخ اندیشه، به عنوان دانشی تخصصی که با مطالعه تاریخی تبارشناختی تکوین اندیشه ها سروکار دارد، نقطه عزیمت علم انسانی مدرن است و سپس «روشنگری» اوج علم انسانی-اجتماعی مدرن تلقی شده و درنهایت، «جامعه شناسی»، ملکه علوم اجتماعی، به قولِ اگوست کنت، به عنوان میراث دار همه آنچه علم اجتماع می نامیم و می دانیم، تثبیت شده است. از این حیث، آن چه که امروزه به عنوان میراث نیم هزاره ای از خانواده بزرگ معرفتی فکری علوم انسانی- اجتماعی مدرن در جامعه شناسی می بینیم، محصول طبیعی یک تاریخ غربی مدرن از اندیشه ورزی فلسفی، فرهنگی و اجتماعی کاملاً منسجم و منطقی و متدیک و تئوریک است. چیزی که در جهان های غیرغربی، به ویژه جهان رقیبِ غرب، جهان اسلام، به عنوان یک «سنّت معرفتی عقیدتی» پرپیشینه، با قدمتی یک ونیم هزاره ای شکل تاریخی متمایز و شکل بندی اجتماعی فرهنگی متفاوت به خود دیده و گرفته است. از منظر فلسفه علوم انسانی مواجهه علامه طباطبایی است دراین موضع محل تأمل است. مقاله حاضر نیز روایت این مواجهه است. داستان علّامه طباطبائی نیز، به عنوان سرحلقه آخرین فیلسوفان سنّتی مسلمان در عصر شبه مدرن جهان اسلام و «خرده جهان شیعی»- یعنی جهان یک اقلیت فرهنگی مذهبی پرشور از معارف مذهبی، کلامی، فلسفی و دانشی است که از توابع جهان اسلامی کلان است- و نیز از منظر متنی، در قالب همین مسئله جامعه شناختی و از منظر زمینه ای، در بطن همین بافتار تاریخی سنّتی دینی، قابل روایت است. این مقاله، داستان مواجهه و چالشِ نماینده سنّتی فلسفه اسلامی و دانش های اسلامی و معارف شیعی با فلسفه علمی و علم انسانی مدرن است. و هم چنین روایتی است از امکان و ظرفیت های بالقوه یک فلسفه سنّتی برای شکل دادن به یک شبه فلسفه علم انسانی از نوع مقدماتی آن از سوی علّامه طباطبائی.  

تبلیغات