اخلاق و رخصتهای فقهی
آرشیو
چکیده
متن
اخلاق و فقه(2)
واضح است که ارزش فقه و احکام در عملى شدن آن است. اگر بهاحکام عمل نشود و یا با توسل به حیل و رخصتهاى فقهى، تاثیرقاطع آن خنثى گردد، اثر و نتیجه مطلوب براى آن مترتب نخواهد شدو چنین قانونى، اندک اندک در حکم بىقانونى درخواهد آمد.
گفتهاند: فقیهى(از فقهاى اهل سنت)براى آن که از دادن زکاتبگریزد، در آخر هر سال همه اموال خود را به همسرش مىبخشید و ازهمسرش مىخواست که همه آن اموال را بعدا به وى باز ببخشد و دراین صورت زکات به اموال او تعلق نمىگیرد، بلى چنین کسى ازمطالبه دولت مىگریزد اما آیا در قیامت هم مىتواند ادعا کند کهبه واقع مالک مالى نبوده است؟
غزالى گفته است: آن فقیه زیرک که بدان حیله فقهى از دادنزکات مىگریخته، قاضى «ابو یوسف یعقوب بن ابراهیم بن حبیبانصارى» ; شاگرد «ابو حنیفه» و نخستین قاضىالقضاه عالم اسلامو فقیه بزرگ قرن دوم بوده است. وقتى به ابوحنیفه خبر بردند کهوى بدان حیله زکات را جواب مىکند، او را ستود و گفت: «ذلک منفقهه» ; «این از کمال فقهدانى او است» .
غزالى مىگوید: ابوحنیفه راست مىگفت، فقهدانى ابویوسف او رابدینگونه حیلهها آشنا کرده بود اما این فقه به درد دنیا مىخورد«و لکن مضرته فى الاخره اعظم من کل جنایه و مثل هذا العلمهوالضار» (1) . «زیان چنین فقهى در آخرت از هر جنایتى بیشتر استو اینگونه علمها مضر است» .
بعضى از فقیهان گمان مىکنند با استفاده از حیلههاى فقهى وحقوقى مىتوان کسى را در محاکم قضائى مجاب کرد و رضایتخداوندرا هم مىتوان تحصیل نمود. اینان چنین مىآموزند که اگر فى المثلزنى مهریه خود را به شوهرش ببخشد، شوهر به او هیچ مدیون نخواهدبود و خداوند هم از او مواخذه نخواهد کرد اینجا جاى سئوال استکه مگر حکم میان بنده و خدا تابع احکام محاکم قضائى است؟ گاهشوهر چنان بدرفتارى مىکند و بر همسرش چنان تنگ مىگیرد که زنناچار مىشود براى رهایى و طلاق، مهریه خود را به او ببخشد و حالآیا این مرضى خداوند هم هست که مىفرماید:
(و آتوا النساء صدقاتهن نحله فان طبن لکم عن شىء منه نفسافکلوه هنیئا مریئا) (2) .
«و مهر زنان را(به طور کامل)به عنوان یک بدهى(یا عطیه)بهآنان بپردازید ولى اگر آنها چیزى از آن را با رضایتخاطر بهشما ببخشند، حلال و گوارا مصرف کنید» .
آیا گریختن از اداى پارهاى از حقوق، یا فقهپسند کردن برخى ازمعاملات و عقود تاثیرى در سعادت اخروى دارد؟ گریختن از پرداختنخمس یا زکات از طریق بخشیدن اموال خویش به دیگرى که فقه هم آنرا منع نمىکند، آیا موجب قرب به خداوند مىشود؟ !
فرار از ربا
در اسلام «ربا» از گناهان بسیار بزرگ شمرده شده است و لحنقرآن و روایات در مورد آن، بسیار تند و هراسانگیز است و درهیچیک از معاصى کبیره جز در خصوص شرک به خداوند، نظیر آن واردنشده است (3) تا آنجا که خدا و رسول او رسما به رباخواران اعلانجنگ دادهاند (4) . و مفاسد و ضررهاى آن از جنبههاى اخلاقى، اقتصادىو اجتماعى در آیات و روایات بیان شده است.
با در نظر گرفتن آنهمه تهدید و تشدید و اعلان جنگ از طرف خداو رسول(ص)بر ضد رباخواران، عجیب است که برخى از فقیهان باصحنهسازى و حیلههاى رایج، رباخوارى را عملا حلال کردهاند؟! درصورتى که مناط احکام شرعى، حسن و قبح و مصالح و مفاسد واقعىاست نه الفاظ و عناوین!
به قول یکى از علماى معاصر: اگر این عمل صورتسازى و سوءاستفاده از مواد و مقرراتى که در موارد دیگر و در شرائط مخصوصبه آن مورد، وضع شده است و پنهان ساختن جرم رباخوارى زیر پردهعناوین دیگر(که مسلما نه در پیشگاه خدا و نه در نظر مردم پنهاننخواهد ماند)در قانون اسلام به صحت و حلیتشناخته شود، آیا منجربه نقض غرض از تحریم ربا نمىگردد؟ و آیا ممکن استخودقانونگذار به مخالفت و درهم شکستن قانونى که خود وضع نمودهاست، این همه دستآویز به دست متمردان و قاچاقچیان بدهد؟ و اگرفرض شود که خدا اجازه داده است همه سرمایهداران و استثمارگرانرباخوارى را به رنگ «بیع شرط» و یا ضم ضمیمه و امثال آن،رنگآمیزى کنند و در فساد و خرابکارى و همهجا مطلقالعنان باشند،پس چه حاجت و علتى وضع قانون ربا را بدان شدت ایجاب مىکرد واین به اصطلاح «تبصره» تا چه اندازه وسعت و شمول دارد که درهمهجا به دلخواه همهکس، مىتواند قانون را از اثر انداخته و آنرا به کلى لغو و نسخ بنماید؟! (5) .
خداوند در موضوع طلاق بعد از آن که حدود و شروط جواز و صحت آنرا بیان فرموده، صریحا یادآور شده است:
(...تلک حدود الله فلا تعتدوها و من یتعد حدود الله فاولئک همالظالمون) (6) .
«این استحدودى که خدا مقرر کرده است از آن تجاوز نکنید وهرکس از حدود خدا تجاوز کند، آنان ستمکارانند» .
(...لا تتخذوا آیات الله هزوا...) (7) . «آیات خدا را استهزاءنکنید و به مسخره نگیرید» .
یعنى احکام خدا را به غیر مورد آن نکشانید و از حدى که براىیک موضوع بالخصوص معین کرده است، تجاوز ننمائید و بازیچه قرارندهید و مسلما این قبیل صورتسازیها جز به مسخره گرفتن قانون،چیز دیگرى نمىتواند باشد.
اساسا این طرز تفکر مکرآمیز و عمل یهودىمآبانه را قرآن مجیدممنوع و محکوم نموده است (8) . چنانکه امیرمومنان على(ع)از رسولاکرم(ص)روایت کرده که آن حضرت فرمود: امت من پس از من به فتنهمال مبتلا مىشوند و به خدا منت مىنهند که به دین اسلام گرویدهاندو بىآنکه به کارهاى نیک بکوشند، رحمتخدا را آرزو مىکنند و ازقهر او، خود را ایمن مىپندارند. «و یستحلون حرامه بالشبهاتالکاذبه و الاهواء الساهیه فیستحلون الخمر بالنبیذ والسحتبالهدیه و الربا بالبیع» (9) .
«حرام خدا را با ظاهرسازیهاى دروغین و هوسهاى غفلتآمیز، حلالمىشمارند، پس شراب را به عنوان «نبیذ» و «رشوه» را به نام«هدیه» و «ربا» را به صورت «بیع» مىخورند» .
با این که این موضوع از اصول مسلم فقه اسلامى است، که در کلیهعقود و معاملات باید متعاملین قصد جدى داشته باشند و با اراده واختیار و رضایتخاطر در شرائط و حدودى که براى هر نوع معامله درشریعت مقرر است، با انشاء قولى یا عملى آن را به وجود بیاورندو تنها با نامگذارى و تبانى صورى اثرى بر آن مترتب نمىگردد.
پس مقصود از روایاتى که در مورد فرار از «ربا» وارد شده،چیست؟ آرى در بعضى روایات عبارت «نعمالفرار من الحرام الىالحلال» (10) . «بله فرار از حرام به سوى حلال» . و یا «لکنهفرار من الباطل الى الحق» (11) . «یا این که فرار از باطل بهسوى حق» . در مورد ربا وارد شده است و مستند جمعى از فقها درتجویز استفاده از عناوین معاملات دیگر قرار گرفته است. به منزلهتبصرههایى است که از نظر تکمیل قانون و ملاحظه حال اضطرار واردشده و جز در مقام ضرورت از آن نمىتوان استفاده کرد (12) .
فقط ما در اینجا این سئوال را مطرح مىکنیم که آیا گریختن ازربا با پارهاى از حیلههاى رایج که برخى از فقهاء بر آنها صحهنهادهاند، آیا سعادت اخروى مىآورد و از مفاسد و ضررهاىرباخوارى انسان را در امان مىدارد؟!
رخصتهاى فقهى
«ذواق» و «مطلاق» (زنان را چشیدن و طلاق دادن). یعنى کسانىکه براى استفاده جنسى زیاد، زن مىگیرند و زیاد طلاق مىدهند; وذواقه» یعنى زنانى که همچو روحیهاى دارند از نظر اخلاق مذموماست و روایات زیادى در مذمت آن آمده است (13) چه منع فقهى دارد وچگونه موجب رستگارى و فتح ابواب ملکوت مىگردد؟! مسافرت براىفرار از روزه چطور؟ آیا کسى که از عموم رخصتهاى فقهى استفادهمىکند و ذرهاى بر خود سخت نمىگیرد، به حیلههاى فقهى متوسلمىشود و از اداى برخى واجبات مىگریزد آیا مىتواند از رذایلاخلاقى درون خود را پاک کند و آیا نماز و روزه و حجى که فقه آنرا صحیح مىداند، انسان را از اوصاف زشتباز مىدارد؟
جاى پرسش است که آیا کدام نماز معراج مؤمن است و کدام روزهبه صفت «مقرب» موصوف مىباشد؟ نمازى با انواع دل مشغولیها وصورتى بىسیرت و بىجان یا نمازى که با حضور قلب و خضوع و خشوع وتمنا و تسلیم خوانده شود؟! روزهاى آکنده به غیبتها، دروغها، ونگاههاى حرام و یا روزهاى که پیوسته با ذکر خدا و مجاهدت بانفس و رحم و شفقتبر خلق و تطهیر دل از بیگانه و جوارح ازمحرمات بجا آورده شود؟ !
البته تفکیک و تجزیه فقه از اخلاق و عقاید و عرفان، این نوعکاستیها را دارد. فقهاى عامه در تجرید «فقه» از سایر علومآنچنان تند رفتهاند که «فقه» را از عرصه فراخ معناى زلال وژرف نخستین خارج ساخته و در قالب تنگ جاى دادهاند. بدین جهتغزالى علم فقه را که پاسبان دلهاست، با حقوق عرفى که ساماندهنده معیشت است، یکى شمرده و آن را مثل طب و نجوم، علمى دنیوىدانسته است و فقیهان را در میان «علماء الدنیا» نشانده است.
و به اعتراف غزالى، فقه اهل سنتبسیار خشک و ظاهرى است ووظائف مؤمنین را در اجراى محض آداب و سنت مىداند. فقه اهل سنتهیچ جایى براى احساسات و معنویات باقى نمىگذارد و از اینروتنها تنى چند مىتوانند با آن سازش داشته باشند (14) .
به عقیده غزالى علت دورى مردم اهل سنت از فقه و فقها و گرایشآنها به تصوف، همین موضوع بوده است. غزالى براى رونق و شکفتگىمذهب از دید خود راهى پیدا مىکند. او عناصر عرفانى تصوف را بهدین مىافزاید و بدینسان عناصر احساس و عشق و معنویات به فقه وسنتخشک، رمق و هیجان مىبخشد. ظاهرا این آزمایش در میان اهلسنتبه کامیابى رسید و پس از او تنها عده انگشتشمارى از فقهاءبه جاى ماندند که نمىخواستند به گونهاى از وى پیروى کنند.
طبق نگرش غزالى به رخصتهاى فقهى نباید اعتنا کرد و باید بهفتواى دل عمل کرد وى در کتاب «آداب المسافر» به داستان ابنمبارک اشاره کرده است که وى مرکبى را براى سفر کرایه کرده وآماده سفر بود که کسى بدو رسید و نامهاى به او داد تا به مقصدبرساند.
«ابن مبارک» گفت: باش تا از مکارى اجازه بگیرم چون در شرطمن با وى حمل این نامه نیامده بود. غزالى بعد از نقل این جریانمىافزاید: «فانظر کیف لم یلتفت الى قول الفقهاء ان هذا ممایتسامح فیه و لکن سلک طریق الورع» (15) .
«ببین که ابن مبارک چگونه به سخن فقیهان که مىگویند دراینگونه امور تسامح رواست، اعتنا نکرد و راه ورع را پیمود؟» .
و نیز در کتاب «الحلال والحرام » در بحث از امور شبههناککه حلال یا حرام بودن آنها معلوم نیست، توصیه مىکند که: دراینگونه امور مشکل باید فتواى دل را جویا شود و از امر مشکوکبه امر نامشکوک عبور کند و کارى را که دل را مىگزد و سینه رامىخلد، ترک نماید. این امر با تفاوت اشخاص و وقایع متفاوتمىشود و لیکن سزاوار است دل خود را از چیزهائى که باعث وسواسمىشود، حفظ کند تا به حق حکم نماید... و چنان دلى که مرجع فتواشود و چقدر نادر است و به همین سبب پیامبر اکرم(ص)همهکس را بهفتواى دل ارجاع نداد و این توصیه را به «وابصه» (16) فرمود کهاو را مىشناخت (17) .
آنچه غزالى را بر مىانگیخت تا این چنین از فقه بىمهرانه سخنبگوید، این بود که در زمان خود مىدید و رنج مىبرد که مدارسدینى جز فقیهپرورى، کارى نمىکنند و مىپرسد اگر پرداختن به فقهواجب کفائى است، مگر پرداختن به فقه باطن و علم اخلاق واجبکفایى دیگرى نیست؟ چرا که «فقه اصغر» چنین جاى را بر «فقهاکبر» تنگ کرده و چرا دانشپژوهان مدارس دینى که در آموختن فقهسینه چاک مىکنند، به فقه باطن و علم اخلاق چندان اعتنائىنمىکنند؟
دنباله دارد
پىنوشتها:
1)المحجهالبیضاء، ج1، ص57، کتاب العلم.
2) سوره نساء: 4.
3) بقره: 275،276 - آل عمران: 130.
4) بقره:279.
5) بلاى ربا، ص 41 - 40.
6) بقره:229.
7) بقره: 231.
8) اعراف:163.
9) وسائل الشیعه، ج12، ص456.
10) وسائل الشیعه، ج12، ص467.
11) مدرک قبل.
12) تفصیل این بحث را در جزوه «بلاى ربا» نوشته مرحوم سیدابوالفضل موسوى مجتهد زنجانى، انتشارات بعثت ملاحظه فرمائید.
13) وسائل الشیعه، ج15، ص267 - الباب 1، من مقدمات الطلاق،ح3، 5،6، و7 - مستدرک ج3، ص2، باب1 من مقدمات الطلاق، ح3 و6.
14) تصوف و ادبیات تصوف، پوگنى ادوارد ویچ برتلس، ترجمهسیروس ایزدى، ص 51.
15) احیاء العلوم، ج2، ص256، 255 - کیمیاى سعادت، ج1، ص364.
16) وابصه بن معبد اسدى یکى از صحابه بود.
17) احیاء العلوم، ج2، ص117.
واضح است که ارزش فقه و احکام در عملى شدن آن است. اگر بهاحکام عمل نشود و یا با توسل به حیل و رخصتهاى فقهى، تاثیرقاطع آن خنثى گردد، اثر و نتیجه مطلوب براى آن مترتب نخواهد شدو چنین قانونى، اندک اندک در حکم بىقانونى درخواهد آمد.
گفتهاند: فقیهى(از فقهاى اهل سنت)براى آن که از دادن زکاتبگریزد، در آخر هر سال همه اموال خود را به همسرش مىبخشید و ازهمسرش مىخواست که همه آن اموال را بعدا به وى باز ببخشد و دراین صورت زکات به اموال او تعلق نمىگیرد، بلى چنین کسى ازمطالبه دولت مىگریزد اما آیا در قیامت هم مىتواند ادعا کند کهبه واقع مالک مالى نبوده است؟
غزالى گفته است: آن فقیه زیرک که بدان حیله فقهى از دادنزکات مىگریخته، قاضى «ابو یوسف یعقوب بن ابراهیم بن حبیبانصارى» ; شاگرد «ابو حنیفه» و نخستین قاضىالقضاه عالم اسلامو فقیه بزرگ قرن دوم بوده است. وقتى به ابوحنیفه خبر بردند کهوى بدان حیله زکات را جواب مىکند، او را ستود و گفت: «ذلک منفقهه» ; «این از کمال فقهدانى او است» .
غزالى مىگوید: ابوحنیفه راست مىگفت، فقهدانى ابویوسف او رابدینگونه حیلهها آشنا کرده بود اما این فقه به درد دنیا مىخورد«و لکن مضرته فى الاخره اعظم من کل جنایه و مثل هذا العلمهوالضار» (1) . «زیان چنین فقهى در آخرت از هر جنایتى بیشتر استو اینگونه علمها مضر است» .
بعضى از فقیهان گمان مىکنند با استفاده از حیلههاى فقهى وحقوقى مىتوان کسى را در محاکم قضائى مجاب کرد و رضایتخداوندرا هم مىتوان تحصیل نمود. اینان چنین مىآموزند که اگر فى المثلزنى مهریه خود را به شوهرش ببخشد، شوهر به او هیچ مدیون نخواهدبود و خداوند هم از او مواخذه نخواهد کرد اینجا جاى سئوال استکه مگر حکم میان بنده و خدا تابع احکام محاکم قضائى است؟ گاهشوهر چنان بدرفتارى مىکند و بر همسرش چنان تنگ مىگیرد که زنناچار مىشود براى رهایى و طلاق، مهریه خود را به او ببخشد و حالآیا این مرضى خداوند هم هست که مىفرماید:
(و آتوا النساء صدقاتهن نحله فان طبن لکم عن شىء منه نفسافکلوه هنیئا مریئا) (2) .
«و مهر زنان را(به طور کامل)به عنوان یک بدهى(یا عطیه)بهآنان بپردازید ولى اگر آنها چیزى از آن را با رضایتخاطر بهشما ببخشند، حلال و گوارا مصرف کنید» .
آیا گریختن از اداى پارهاى از حقوق، یا فقهپسند کردن برخى ازمعاملات و عقود تاثیرى در سعادت اخروى دارد؟ گریختن از پرداختنخمس یا زکات از طریق بخشیدن اموال خویش به دیگرى که فقه هم آنرا منع نمىکند، آیا موجب قرب به خداوند مىشود؟ !
فرار از ربا
در اسلام «ربا» از گناهان بسیار بزرگ شمرده شده است و لحنقرآن و روایات در مورد آن، بسیار تند و هراسانگیز است و درهیچیک از معاصى کبیره جز در خصوص شرک به خداوند، نظیر آن واردنشده است (3) تا آنجا که خدا و رسول او رسما به رباخواران اعلانجنگ دادهاند (4) . و مفاسد و ضررهاى آن از جنبههاى اخلاقى، اقتصادىو اجتماعى در آیات و روایات بیان شده است.
با در نظر گرفتن آنهمه تهدید و تشدید و اعلان جنگ از طرف خداو رسول(ص)بر ضد رباخواران، عجیب است که برخى از فقیهان باصحنهسازى و حیلههاى رایج، رباخوارى را عملا حلال کردهاند؟! درصورتى که مناط احکام شرعى، حسن و قبح و مصالح و مفاسد واقعىاست نه الفاظ و عناوین!
به قول یکى از علماى معاصر: اگر این عمل صورتسازى و سوءاستفاده از مواد و مقرراتى که در موارد دیگر و در شرائط مخصوصبه آن مورد، وضع شده است و پنهان ساختن جرم رباخوارى زیر پردهعناوین دیگر(که مسلما نه در پیشگاه خدا و نه در نظر مردم پنهاننخواهد ماند)در قانون اسلام به صحت و حلیتشناخته شود، آیا منجربه نقض غرض از تحریم ربا نمىگردد؟ و آیا ممکن استخودقانونگذار به مخالفت و درهم شکستن قانونى که خود وضع نمودهاست، این همه دستآویز به دست متمردان و قاچاقچیان بدهد؟ و اگرفرض شود که خدا اجازه داده است همه سرمایهداران و استثمارگرانرباخوارى را به رنگ «بیع شرط» و یا ضم ضمیمه و امثال آن،رنگآمیزى کنند و در فساد و خرابکارى و همهجا مطلقالعنان باشند،پس چه حاجت و علتى وضع قانون ربا را بدان شدت ایجاب مىکرد واین به اصطلاح «تبصره» تا چه اندازه وسعت و شمول دارد که درهمهجا به دلخواه همهکس، مىتواند قانون را از اثر انداخته و آنرا به کلى لغو و نسخ بنماید؟! (5) .
خداوند در موضوع طلاق بعد از آن که حدود و شروط جواز و صحت آنرا بیان فرموده، صریحا یادآور شده است:
(...تلک حدود الله فلا تعتدوها و من یتعد حدود الله فاولئک همالظالمون) (6) .
«این استحدودى که خدا مقرر کرده است از آن تجاوز نکنید وهرکس از حدود خدا تجاوز کند، آنان ستمکارانند» .
(...لا تتخذوا آیات الله هزوا...) (7) . «آیات خدا را استهزاءنکنید و به مسخره نگیرید» .
یعنى احکام خدا را به غیر مورد آن نکشانید و از حدى که براىیک موضوع بالخصوص معین کرده است، تجاوز ننمائید و بازیچه قرارندهید و مسلما این قبیل صورتسازیها جز به مسخره گرفتن قانون،چیز دیگرى نمىتواند باشد.
اساسا این طرز تفکر مکرآمیز و عمل یهودىمآبانه را قرآن مجیدممنوع و محکوم نموده است (8) . چنانکه امیرمومنان على(ع)از رسولاکرم(ص)روایت کرده که آن حضرت فرمود: امت من پس از من به فتنهمال مبتلا مىشوند و به خدا منت مىنهند که به دین اسلام گرویدهاندو بىآنکه به کارهاى نیک بکوشند، رحمتخدا را آرزو مىکنند و ازقهر او، خود را ایمن مىپندارند. «و یستحلون حرامه بالشبهاتالکاذبه و الاهواء الساهیه فیستحلون الخمر بالنبیذ والسحتبالهدیه و الربا بالبیع» (9) .
«حرام خدا را با ظاهرسازیهاى دروغین و هوسهاى غفلتآمیز، حلالمىشمارند، پس شراب را به عنوان «نبیذ» و «رشوه» را به نام«هدیه» و «ربا» را به صورت «بیع» مىخورند» .
با این که این موضوع از اصول مسلم فقه اسلامى است، که در کلیهعقود و معاملات باید متعاملین قصد جدى داشته باشند و با اراده واختیار و رضایتخاطر در شرائط و حدودى که براى هر نوع معامله درشریعت مقرر است، با انشاء قولى یا عملى آن را به وجود بیاورندو تنها با نامگذارى و تبانى صورى اثرى بر آن مترتب نمىگردد.
پس مقصود از روایاتى که در مورد فرار از «ربا» وارد شده،چیست؟ آرى در بعضى روایات عبارت «نعمالفرار من الحرام الىالحلال» (10) . «بله فرار از حرام به سوى حلال» . و یا «لکنهفرار من الباطل الى الحق» (11) . «یا این که فرار از باطل بهسوى حق» . در مورد ربا وارد شده است و مستند جمعى از فقها درتجویز استفاده از عناوین معاملات دیگر قرار گرفته است. به منزلهتبصرههایى است که از نظر تکمیل قانون و ملاحظه حال اضطرار واردشده و جز در مقام ضرورت از آن نمىتوان استفاده کرد (12) .
فقط ما در اینجا این سئوال را مطرح مىکنیم که آیا گریختن ازربا با پارهاى از حیلههاى رایج که برخى از فقهاء بر آنها صحهنهادهاند، آیا سعادت اخروى مىآورد و از مفاسد و ضررهاىرباخوارى انسان را در امان مىدارد؟!
رخصتهاى فقهى
«ذواق» و «مطلاق» (زنان را چشیدن و طلاق دادن). یعنى کسانىکه براى استفاده جنسى زیاد، زن مىگیرند و زیاد طلاق مىدهند; وذواقه» یعنى زنانى که همچو روحیهاى دارند از نظر اخلاق مذموماست و روایات زیادى در مذمت آن آمده است (13) چه منع فقهى دارد وچگونه موجب رستگارى و فتح ابواب ملکوت مىگردد؟! مسافرت براىفرار از روزه چطور؟ آیا کسى که از عموم رخصتهاى فقهى استفادهمىکند و ذرهاى بر خود سخت نمىگیرد، به حیلههاى فقهى متوسلمىشود و از اداى برخى واجبات مىگریزد آیا مىتواند از رذایلاخلاقى درون خود را پاک کند و آیا نماز و روزه و حجى که فقه آنرا صحیح مىداند، انسان را از اوصاف زشتباز مىدارد؟
جاى پرسش است که آیا کدام نماز معراج مؤمن است و کدام روزهبه صفت «مقرب» موصوف مىباشد؟ نمازى با انواع دل مشغولیها وصورتى بىسیرت و بىجان یا نمازى که با حضور قلب و خضوع و خشوع وتمنا و تسلیم خوانده شود؟! روزهاى آکنده به غیبتها، دروغها، ونگاههاى حرام و یا روزهاى که پیوسته با ذکر خدا و مجاهدت بانفس و رحم و شفقتبر خلق و تطهیر دل از بیگانه و جوارح ازمحرمات بجا آورده شود؟ !
البته تفکیک و تجزیه فقه از اخلاق و عقاید و عرفان، این نوعکاستیها را دارد. فقهاى عامه در تجرید «فقه» از سایر علومآنچنان تند رفتهاند که «فقه» را از عرصه فراخ معناى زلال وژرف نخستین خارج ساخته و در قالب تنگ جاى دادهاند. بدین جهتغزالى علم فقه را که پاسبان دلهاست، با حقوق عرفى که ساماندهنده معیشت است، یکى شمرده و آن را مثل طب و نجوم، علمى دنیوىدانسته است و فقیهان را در میان «علماء الدنیا» نشانده است.
و به اعتراف غزالى، فقه اهل سنتبسیار خشک و ظاهرى است ووظائف مؤمنین را در اجراى محض آداب و سنت مىداند. فقه اهل سنتهیچ جایى براى احساسات و معنویات باقى نمىگذارد و از اینروتنها تنى چند مىتوانند با آن سازش داشته باشند (14) .
به عقیده غزالى علت دورى مردم اهل سنت از فقه و فقها و گرایشآنها به تصوف، همین موضوع بوده است. غزالى براى رونق و شکفتگىمذهب از دید خود راهى پیدا مىکند. او عناصر عرفانى تصوف را بهدین مىافزاید و بدینسان عناصر احساس و عشق و معنویات به فقه وسنتخشک، رمق و هیجان مىبخشد. ظاهرا این آزمایش در میان اهلسنتبه کامیابى رسید و پس از او تنها عده انگشتشمارى از فقهاءبه جاى ماندند که نمىخواستند به گونهاى از وى پیروى کنند.
طبق نگرش غزالى به رخصتهاى فقهى نباید اعتنا کرد و باید بهفتواى دل عمل کرد وى در کتاب «آداب المسافر» به داستان ابنمبارک اشاره کرده است که وى مرکبى را براى سفر کرایه کرده وآماده سفر بود که کسى بدو رسید و نامهاى به او داد تا به مقصدبرساند.
«ابن مبارک» گفت: باش تا از مکارى اجازه بگیرم چون در شرطمن با وى حمل این نامه نیامده بود. غزالى بعد از نقل این جریانمىافزاید: «فانظر کیف لم یلتفت الى قول الفقهاء ان هذا ممایتسامح فیه و لکن سلک طریق الورع» (15) .
«ببین که ابن مبارک چگونه به سخن فقیهان که مىگویند دراینگونه امور تسامح رواست، اعتنا نکرد و راه ورع را پیمود؟» .
و نیز در کتاب «الحلال والحرام » در بحث از امور شبههناککه حلال یا حرام بودن آنها معلوم نیست، توصیه مىکند که: دراینگونه امور مشکل باید فتواى دل را جویا شود و از امر مشکوکبه امر نامشکوک عبور کند و کارى را که دل را مىگزد و سینه رامىخلد، ترک نماید. این امر با تفاوت اشخاص و وقایع متفاوتمىشود و لیکن سزاوار است دل خود را از چیزهائى که باعث وسواسمىشود، حفظ کند تا به حق حکم نماید... و چنان دلى که مرجع فتواشود و چقدر نادر است و به همین سبب پیامبر اکرم(ص)همهکس را بهفتواى دل ارجاع نداد و این توصیه را به «وابصه» (16) فرمود کهاو را مىشناخت (17) .
آنچه غزالى را بر مىانگیخت تا این چنین از فقه بىمهرانه سخنبگوید، این بود که در زمان خود مىدید و رنج مىبرد که مدارسدینى جز فقیهپرورى، کارى نمىکنند و مىپرسد اگر پرداختن به فقهواجب کفائى است، مگر پرداختن به فقه باطن و علم اخلاق واجبکفایى دیگرى نیست؟ چرا که «فقه اصغر» چنین جاى را بر «فقهاکبر» تنگ کرده و چرا دانشپژوهان مدارس دینى که در آموختن فقهسینه چاک مىکنند، به فقه باطن و علم اخلاق چندان اعتنائىنمىکنند؟
دنباله دارد
پىنوشتها:
1)المحجهالبیضاء، ج1، ص57، کتاب العلم.
2) سوره نساء: 4.
3) بقره: 275،276 - آل عمران: 130.
4) بقره:279.
5) بلاى ربا، ص 41 - 40.
6) بقره:229.
7) بقره: 231.
8) اعراف:163.
9) وسائل الشیعه، ج12، ص456.
10) وسائل الشیعه، ج12، ص467.
11) مدرک قبل.
12) تفصیل این بحث را در جزوه «بلاى ربا» نوشته مرحوم سیدابوالفضل موسوى مجتهد زنجانى، انتشارات بعثت ملاحظه فرمائید.
13) وسائل الشیعه، ج15، ص267 - الباب 1، من مقدمات الطلاق،ح3، 5،6، و7 - مستدرک ج3، ص2، باب1 من مقدمات الطلاق، ح3 و6.
14) تصوف و ادبیات تصوف، پوگنى ادوارد ویچ برتلس، ترجمهسیروس ایزدى، ص 51.
15) احیاء العلوم، ج2، ص256، 255 - کیمیاى سعادت، ج1، ص364.
16) وابصه بن معبد اسدى یکى از صحابه بود.
17) احیاء العلوم، ج2، ص117.