اختلافات خانوادگی و کودکان بی سرپرست
آرشیو
چکیده
متن
نباید انتظار داشت که زن و شوهر، هیچگونه اختلاف فکرى و سلیقهاىباهم نداشته باشند. اگر چنین وضعى پدید آید، بسیار مطلوب است و صدالبته که آثار آن، در اداره خانه و دید و بازدیدها و معاشرتها وتربیت فرزندان، ظاهر مىشود.
چنین زوجى -اگر به لحاظ عقل و ایماندر وضعیت مطلوبى باشند- قطعا هم خودشان اهل سعادتند و همفرزندانشان. چرا که با توجه به معیارهاى عقلى و شرعى راه و رسمزندگى را بهطور دقیق و صحیح ترسیم مىکنند و هرگز از جاده مستقیمزندگى کریمانه انسانى خارج نمىشوند و از اخلاق و اخلاقیاتى (1) که بهسعادت خود یا فرزندانشان لطمه مىزند، بهطور جدى پرهیز مىکنند.
هنگامى که انتظارات و توقعات زن و شوهر از یکدیگر، در حدى معقول ومشروع باشد، زمینه تفاهم کامل فراهم است. بخصوص اگر هر دوى آنهابه لحاظ پایبندى به شرع و به لحاظ بینش و آگاهى در سطح قابل قبولىباشند و به توقعات و انتظارات معقول و مشروع یکدیگر احترامگذارند.
مشکل در جائى بروز و ظهور پیدا مىکند که آنها به توقعات وانتظارات معقول و مشروع یکدیگر احترام نکنند یا لااقل یکى از آنهاچنین باشد. در صورت اول، راهى براى رفع غائله وجود ندارد. مگر اینکه هر دو به راه راست آیند و اندکى به جهاد نفس پردازند و دربارهیکدیگر به داورى صحیح بنشینند. در صورت دوم، یا باید آن که بهبیراهه مىرود، به راه راست آید، یا طرف مقابل، گذشت کند و بهاصطلاح کوتاه بیاید.
چنانکه در بسیارى از خانوادهها مىبینیم وضع چنین است. یعنى گذشت وبردبارى یکى سبب استمرار حیات خانواده شده و اگر این گذشت وبردبارى نبود، در کوتاهترین مدت، خانواده متلاشى مىشد.
کم نیستند زنها یا مردهایى که تندخویى و ضعفهاى اخلاقى و توقعاتزاید همسران خود را به بزرگوارى و متانت و سعه صدر و گذشت، تحملمىکنند و سعادت و شادکامى فرزندان و نشاط خانواده را فداى معاملهبه مثل و برخورد متقابل و کمى حوصله و نابردبارى نمىکنند.
گاهى این چنین است که هر دوى آنها نقطهضعفها و قوتهائى دارند و صدالبته که اغلب انسانها چنینند. کمند آنهائى که هیچ نقطه ضعفىندارند و کمند آنهائى که هیچ نقطه قوتى ندارند. تازه ممکن است طرفمقابل، به واسطه برخى از علل و انگیزهها، نقطههاى ضعف را قوت یانقطههاى قوت را ضعف ببیند.
به هرحال، مانعى نیست که عیوب را به محسنات و نقائص را به کمالات وضعفها را به قوتها قابل اغماض بدانیم و توجه کنیم که کمال و جمالو حسن مطلق، مخصوص ذات خداوند متعال است. هر انسانى نمىتواند مظهرهمه اسماى جمال حق باشد. مگر این که کسى به درجه انسان کامل رسیدهباشد. مانند وجود مقدس پیامبر گرامى اسلام(ص) که مظهر تام و کاملاست. او به تنهائى کمالات همه انبیاى الهى را دارد.
نام احمد نام جمله انبیاست چون که صد آمد نود هم پیش ماست (2)
سایرین، مظاهر تام و کامل نیستند. بلکه هر کدام مظهر برخى ازاسماى الهى و جلوه برخى از کمالات اویند.
خلق را چون آب دان صاف و زلال اندر او تابان صفات ذوالجلال علمشان و عدلشان و لطفشان چون ستاره چرخ در آب روان پادشاهى زیبد آن خلاق را پادشاهى جملگان عاجز ورا پادشاهان مظهر شاهى حق فاضلان مرآت آگاهى حق (3)
قرآن کریم مىفرماید:
(و فى الارض آیات للموقنین و فى انفسکم افلا تبصرون) (4) .
«در کره زمین و در وجود خود شما براى اهل یقین، آیاتى است. آیانمىبینید»؟. آیتبودن آنچه در نفوس انسانى است، به این معنى استکه هرکدام مظهرى از کمالات حق و جلوهاى از زیبائیهاى اویند. در غیراین صورت، نمىتوانند آیتباشند. اما وجود پیامبر خاتم(ص) که انسانکامل است، نسخهاى است جامع و کامل که همه آیات وجود حق را مىتواندر وجود مقدس او مطالعه و ملاحظه کرد و البته این هم کار هر کسىنیست.
همین جامعیت او سبب شده است که قرآن در بارهاش بگوید:
(...من یطع الرسول فقد اطاع الله...) (5) .
«هرکس پیامبر را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده است».
و خودش فرمود:
«من رآنى فقد راى الحق» (6) . «هر که مرا ببیند، خدا را ببیند».
مقصود دیدن به چشم ظاهر نیست، بلکه به چشم عقل یا دل است.
برخى از علما گفتهاند: او از خدا مسالت مىکرد که خلق و خلقش رانیکو گرداند و مىگفت: «اللهم جنبنى منکرات الاخلاق» «خداوندا،مرا از منکرات اخلاق به دور بدار». به همین جهت، خداوند قرآن رابر او نازل کرد و او را به آداب قرآنى مودب ساخت. تا این که کارشبه جائى رسید که «کان خلقهاالقرآن» «اخلاقش همان قرآن بود» (7) .
جمله فوق را به عایشه هم نسبت مىدهند. هنگامى که از او دربارهاخلاق پیامبر(ص) سوال کردند، پاسخ داد: «کان خلقه القرآن».
ولى تنگنظریهاى عایشه مانع از این بود که در زندگى مشترکخانوادگى، پیامبر خدا را از توقعات و انتظارات بىجاى خود آسودهبگذارد و اگر نبود بزرگواریها و عطوفتهاى این رسول مکرم و اینپیشوا و رهبر معظم، راهى جز طلاق و جدائى نبود. در این مورد خاص،یک طرف -یعنى شوهر- مظهر همه نیکیها و فضائل و مکارم است و طرفدیگر -یعنى زن- کمبودهایى بسیار دارد. از اینرو امیرالمومنین(ع )پس از واقعه بصره فرمود:
«و اما فلانه فادرکها راى النساء و ضغن غلا فى صدرها... و لها بعدحرمتها الاولى والحساب على الله تعالى» (8) .
«و اما آن زن، گرفتار اندیشه زنانه شد و در سینهاش کینهاى جوشیدنگرفت... براى اوستحرمتى که داشت و حساب هر کسى با خداست».
او و «حفصه» علیه پیامبر اکرم(ص) توطئه کردند. از اینرو خداوندمتعال فرمود: (ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبکما و ان تظاهراعلیه فان الله هو مولاه و جبریل و...) (9) .
«اگر پیش خدا توبه کنید، سزاوار است. چرا که دلهاى شما میل بهباطل کرده است و اگر در مقابل او به پشتیبانى یکدیگر، جبههگیرىکنید، خداوند و جبرئیل و... مولا و ناصر اویند».
مسلم است که این آیه درباره حفصه و عایشه نازل شده. اینها بودهاندکه علیرغم بزرگواریهاى رهبر بزرگ اسلام که صاحب همه فضائل و کمالاتبود، توطئه مىکردند و خاطر شریفش را مىآزردند.
معذلک، به قدرى پیامبر بزرگوار اسلام، کرامت و حلم و گذشت داشت کهبراى خاطر خوشایند آنها برخى از همسران را بر خود حرام کرد. ولىخداوند به او فرمود: (...لم تحرم ما احل الله لک تبتغى مرضاتازواجک...) (10) .
«چرا آن چه را خداوند بر تو حلال کرده، به خاطر خشنودى زنانتبرخود حرام مىکنى؟».
از اینرو فرمود:
(قد فرض الله لکم تحله ایمانکم...) (11) .
«خداوند براى شما مقدر کرده است که از راه دادن کفاره، گرهسوگندهاى خود را بگشائید».
بنابراین، اگر کسى به وسیله سوگند، همسر خود را بر خود حرامگرداند، وظیفه دارد که کفاره بدهد و زن را بر خود حلال کند.
چنین کارى به حکم آیه شریفه فرض و واجب است. یعنى در زندگىزناشوئى اصل بر استمرار و حفظ است و هرگونه قید یا منعى که پیوندخانوادگى را سست و بىروح مىکند، باید شکسته و یا برداشته شود.
توقعات و انتظارات بىجا را باید از میان برد. ریشه عوامل اختلاف راباید خشکاند. زمینههاى احتمالى ناسازگارى و عدم تفاهم را باید ازبین برد. به عوامل شقاق و نشوز باید مجال ظهور و قوت نداد. آنجاکه با مختصرى گذشت و تساهل، طرف مقابل متنبه و منفعل مىشود، بایداز سختگیرى و لجاج خوددارى کرد. نقطههاى قوت را باید با تقدیر وتشکر و تمجید، مورد توجه قرار داد و نقطههاى ضعف را بایدتحتالشعاع نقطههاى قوت قرار داد و اندک اندک، آنها را ضعیف وضعیفتر کرد، تا از صحنه خارج شوند و باب انحطاط و انفصال مسدودگردد.
در عین حال، مرد باید توجه کند که باید در رفع نشوز زن خود رامکلف بداند و در حقیقت، علت مبقیه خانواده، اوست. هرچند علت محدثهتنها او نیست. بلکه زن هم هست. چرا که تشکیل خانواده به رضاى زن ومرد، هر دو بستگى دارد. ولى ابقاى خانواده، مطابق آیه زیر بهمسوولیتشناسى و آگاهى و تعهد مرد به انجام وظائف بستگى دارد:
(...واللاتى تخافون نشوزهن فعظوهن واهجروهن فى المضاجع واضربوهن...) (12) .
«زنانى را که از نافرمانى آنها بیم دارید، موعظهکنید و آنها را در بستر خواب مورد بىتوجهى قرار دهید و آنها رابزنید».
همه اینها تنبیهات اخلاقى است و به همین جهت است که مراد از زدن،آنگونه زدنى است که سبب سرخى یا کبودى رنگ پوستیا زخم شدن یاشکسته شدن استخوان نشود و گرنه مستلزم قصاص یا دیه است. چنانکههرگونه زدنى که در خارج از محدوده اصلاح زن و رفع نشوز او باشد نیزمستلزم قصاص یا دیه مىباشد.
ممکن است گاهى در شوهر حالتى پیدا شود که نسبتبه همسر خود بىعلاقهو بىتفاوت گردد. علت این بىتفاوتى و بىعلاقگى مرد، شاید پیرى زنباشد و شاید به خاطر بىبهره بودن او از زیبائى ظاهرى باشد و شایدبه عللى دیگر.
در این حالت، نشوز از جانب مرد است و نه از جانب زن. درحالت قبلکه نشوز از جانب زن بود، مرد رهبرى علاج نشوز او را به طرقى کهقرآن کریم بیان کرده بود، بر عهده مىگرفت. ولى در این وضع، نشوزاز جانب خود اوست و چه بهتر که زمام کار را به دست دل نسپارد وراه احسان و تقوا پیش گیرد. چنانکه قرآن در ذیل آیه مربوط به نشوزمرد، مخاطب خود را مردها قرار داده، مىفرماید:
(و ان تحسنوا و تتقوا فان الله کان بما تعملون خبیرا) (13) .
«اگر احسان و تقوا پیشه کنید (و زمینههاى نشوز را در خویشتن ازمیان ببرید)، خداوند به کردار شما خبیر و آگاه است».
اما زن نیز نباید در علاج نشوز مرد بىکار بنشیند. از اینرو قرآن،زنان را موظف و مکلف به رفع نشوز مردان مىکند و از آنها مىخواهدکه به جاى خراب کردن زمینههاى سازش و روى آوردن به طلاق، اسباب صلحو سازش را فراهم گردانند. در این باره مىفرماید:
(و ان امراه خافت من بعلها نشوزا او اعراضا فلا جناح علیهما انیصلحا بینهما صلحا والصلح خیر...) (14) .
«و اگر زنى از نشوز یا اعراض شوهر خود بیمناک است، بر آنها گناهىنیست که در میان خود صلح و آشتى برقرار کنند و صلح و آشتى بهتراست».
این گام را زن در راه صلح و آشتى برمىدارد. یعنى از پارهاى ازحقوق خود یا همه اینها مىگذرد و از این رهگذر، زمینه انس و الفت وسازگارى را فراهم مىسازد.
نکته ظریف و انسانشناسانهاى که قرآن در ذیل مطلب فوق بیان فرموده،این است: (...و احضرت الانفس الشح...) (15) .
غریزه بخل در نفوس فراهم و آماده است. بنابراین، زن مىخواهد که ازهیچ یک از حقوق خود چشم نپوشد و همه آنها را بدون کم و کاست، بهکف آورد. این حقوق، عبارتند از حق مسکن و حق نفقه و حق لباس و حقمضاجعت. و مرد نیز مىخواهد که از سازگارى و تمایل و معاشرت نیکوخوددارى کند و پیوند زناشوئى را پاره سازد. اما اگر هر دوى آنهابه درایت عقل، غریزه بخل را مهار کنند، زندگى خانوادگى متلاشىنمىشود و استمرار زندگى زناشوئى تضمین و تامین مىگردد.
حالتسومى هم به غیر از نشوز زن یا مرد، مطرح است و آن، حالتشقاق و ناسازگارى از طرفین است. در حالت اول و دوم، بىمیلى از یک جانببود و در این حالت، از هر دو جانب است. در این صورت، نمىتوانانتظار داشت که زن یا مرد گام را پیش نهد و در راه وفاق تلاش کند.
صد البته که اگر در همین حالت، یکى از آنها پیشقدم شود و دیگرىنیز دست صلح و سازش دراز کند، کمال مطلوب است ولى هیهات! قرآندرباره این حالتسوم فرموده است:
(و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلهاان یریدا اصلاحا یوفق الله بینهما ان الله کان علیما خبیرا) (16) .
«و اگر از شقاق و عدم وفاق در میان آنها بیمناک باشید، یک داوراز خانواده شوهر و یک داور از خانواده زن برانگیزید، تا اگر آنهادرمقابل پیشنهادهاى اصلاحى داورها پذیرش داشته و بخواهند اصلاحکنند، خداوند در میان آنها سازگارى و وفاق برقرار سازد. خداونددانا و خبیر است».
البته این در صورتى است که آنها در خواستههاى خود دست از عناد ولجاج بردارند و به خواستههاى معقول و مشروع، روى آورند.
آنچه مهم است تعدیل خواستههاست در چارچوب امور معقول و مشروع وهمچنین تنزل از حقوقى که شرع مقدس براى طرفین مقرر داشته است.
گاهى ناسازگاریها به خاطر توقعات بیهوده و افراطى طرفین یا یکى ازآنهاست. پس باید توقعات را تعدیل کرد.
گاهى به خاطر این است که یک طرف نمىخواهد حقوق طرف مقابل را -بعضایا کلا- ادا کند. در این صورت، اگر طرف مقابل، کوتاه بیاید و حقوقخود را بعضا یا کلا صرفنظر کند، راه براى تفاهم و توافق هموارمىشود.
اگر این اختلافات در کانون خانواده حل شود، آثار خیر آن، متوجهفرزندان مىشود و اگر نشود، آثار شوم آن، دامن فرزندان را خواهدگرفت. این هم فاجعهاى بزرگ از فجایع انسانى است.
پىنوشت:
1- منظور از اخلاق، ملکات نفسانى است که در علم اخلاق به آنها فضائلو رذائل گفته مىشود و منظور از اخلاقیات کارها و افعالى است کهعدلیه آنها را متصف به حسن و قبح ذاتى مىدانند و محکومند به حکمباید و نباید در قلمرو عقل عملى.
2- کلیات مثنوى از انتشارات کتابفروشى اسماعیلیه، ص 32 (جزء اول).
3- همان، ص 636(جزء6).
4- الذاریات: 20 - 21.
5- النساء: 80.
6- بحارالانوار: طبع جدید، ج61، ص 235.
7- سفینهالبحار: خلق(1/411). صدرالمتالهین به جمله «کان خلقهالقرآن» اشاره کرده و گفته است: «کما روى هذا». این عبارت،مشعر به این است که جمله مزبور، روایت است (الاسفار الاربعه: 7/23).
8- نهجالبلاغه: خطبه 156.
9- التحریم: 4.
10- التحریم: 1.
11- التحریم: 2.
12- النساء: 34.
13- النساء: 128.
14- النساء: 128.
15- النساء: 128.
16- النساء: 35.
چنین زوجى -اگر به لحاظ عقل و ایماندر وضعیت مطلوبى باشند- قطعا هم خودشان اهل سعادتند و همفرزندانشان. چرا که با توجه به معیارهاى عقلى و شرعى راه و رسمزندگى را بهطور دقیق و صحیح ترسیم مىکنند و هرگز از جاده مستقیمزندگى کریمانه انسانى خارج نمىشوند و از اخلاق و اخلاقیاتى (1) که بهسعادت خود یا فرزندانشان لطمه مىزند، بهطور جدى پرهیز مىکنند.
هنگامى که انتظارات و توقعات زن و شوهر از یکدیگر، در حدى معقول ومشروع باشد، زمینه تفاهم کامل فراهم است. بخصوص اگر هر دوى آنهابه لحاظ پایبندى به شرع و به لحاظ بینش و آگاهى در سطح قابل قبولىباشند و به توقعات و انتظارات معقول و مشروع یکدیگر احترامگذارند.
مشکل در جائى بروز و ظهور پیدا مىکند که آنها به توقعات وانتظارات معقول و مشروع یکدیگر احترام نکنند یا لااقل یکى از آنهاچنین باشد. در صورت اول، راهى براى رفع غائله وجود ندارد. مگر اینکه هر دو به راه راست آیند و اندکى به جهاد نفس پردازند و دربارهیکدیگر به داورى صحیح بنشینند. در صورت دوم، یا باید آن که بهبیراهه مىرود، به راه راست آید، یا طرف مقابل، گذشت کند و بهاصطلاح کوتاه بیاید.
چنانکه در بسیارى از خانوادهها مىبینیم وضع چنین است. یعنى گذشت وبردبارى یکى سبب استمرار حیات خانواده شده و اگر این گذشت وبردبارى نبود، در کوتاهترین مدت، خانواده متلاشى مىشد.
کم نیستند زنها یا مردهایى که تندخویى و ضعفهاى اخلاقى و توقعاتزاید همسران خود را به بزرگوارى و متانت و سعه صدر و گذشت، تحملمىکنند و سعادت و شادکامى فرزندان و نشاط خانواده را فداى معاملهبه مثل و برخورد متقابل و کمى حوصله و نابردبارى نمىکنند.
گاهى این چنین است که هر دوى آنها نقطهضعفها و قوتهائى دارند و صدالبته که اغلب انسانها چنینند. کمند آنهائى که هیچ نقطه ضعفىندارند و کمند آنهائى که هیچ نقطه قوتى ندارند. تازه ممکن است طرفمقابل، به واسطه برخى از علل و انگیزهها، نقطههاى ضعف را قوت یانقطههاى قوت را ضعف ببیند.
به هرحال، مانعى نیست که عیوب را به محسنات و نقائص را به کمالات وضعفها را به قوتها قابل اغماض بدانیم و توجه کنیم که کمال و جمالو حسن مطلق، مخصوص ذات خداوند متعال است. هر انسانى نمىتواند مظهرهمه اسماى جمال حق باشد. مگر این که کسى به درجه انسان کامل رسیدهباشد. مانند وجود مقدس پیامبر گرامى اسلام(ص) که مظهر تام و کاملاست. او به تنهائى کمالات همه انبیاى الهى را دارد.
نام احمد نام جمله انبیاست چون که صد آمد نود هم پیش ماست (2)
سایرین، مظاهر تام و کامل نیستند. بلکه هر کدام مظهر برخى ازاسماى الهى و جلوه برخى از کمالات اویند.
خلق را چون آب دان صاف و زلال اندر او تابان صفات ذوالجلال علمشان و عدلشان و لطفشان چون ستاره چرخ در آب روان پادشاهى زیبد آن خلاق را پادشاهى جملگان عاجز ورا پادشاهان مظهر شاهى حق فاضلان مرآت آگاهى حق (3)
قرآن کریم مىفرماید:
(و فى الارض آیات للموقنین و فى انفسکم افلا تبصرون) (4) .
«در کره زمین و در وجود خود شما براى اهل یقین، آیاتى است. آیانمىبینید»؟. آیتبودن آنچه در نفوس انسانى است، به این معنى استکه هرکدام مظهرى از کمالات حق و جلوهاى از زیبائیهاى اویند. در غیراین صورت، نمىتوانند آیتباشند. اما وجود پیامبر خاتم(ص) که انسانکامل است، نسخهاى است جامع و کامل که همه آیات وجود حق را مىتواندر وجود مقدس او مطالعه و ملاحظه کرد و البته این هم کار هر کسىنیست.
همین جامعیت او سبب شده است که قرآن در بارهاش بگوید:
(...من یطع الرسول فقد اطاع الله...) (5) .
«هرکس پیامبر را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده است».
و خودش فرمود:
«من رآنى فقد راى الحق» (6) . «هر که مرا ببیند، خدا را ببیند».
مقصود دیدن به چشم ظاهر نیست، بلکه به چشم عقل یا دل است.
برخى از علما گفتهاند: او از خدا مسالت مىکرد که خلق و خلقش رانیکو گرداند و مىگفت: «اللهم جنبنى منکرات الاخلاق» «خداوندا،مرا از منکرات اخلاق به دور بدار». به همین جهت، خداوند قرآن رابر او نازل کرد و او را به آداب قرآنى مودب ساخت. تا این که کارشبه جائى رسید که «کان خلقهاالقرآن» «اخلاقش همان قرآن بود» (7) .
جمله فوق را به عایشه هم نسبت مىدهند. هنگامى که از او دربارهاخلاق پیامبر(ص) سوال کردند، پاسخ داد: «کان خلقه القرآن».
ولى تنگنظریهاى عایشه مانع از این بود که در زندگى مشترکخانوادگى، پیامبر خدا را از توقعات و انتظارات بىجاى خود آسودهبگذارد و اگر نبود بزرگواریها و عطوفتهاى این رسول مکرم و اینپیشوا و رهبر معظم، راهى جز طلاق و جدائى نبود. در این مورد خاص،یک طرف -یعنى شوهر- مظهر همه نیکیها و فضائل و مکارم است و طرفدیگر -یعنى زن- کمبودهایى بسیار دارد. از اینرو امیرالمومنین(ع )پس از واقعه بصره فرمود:
«و اما فلانه فادرکها راى النساء و ضغن غلا فى صدرها... و لها بعدحرمتها الاولى والحساب على الله تعالى» (8) .
«و اما آن زن، گرفتار اندیشه زنانه شد و در سینهاش کینهاى جوشیدنگرفت... براى اوستحرمتى که داشت و حساب هر کسى با خداست».
او و «حفصه» علیه پیامبر اکرم(ص) توطئه کردند. از اینرو خداوندمتعال فرمود: (ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبکما و ان تظاهراعلیه فان الله هو مولاه و جبریل و...) (9) .
«اگر پیش خدا توبه کنید، سزاوار است. چرا که دلهاى شما میل بهباطل کرده است و اگر در مقابل او به پشتیبانى یکدیگر، جبههگیرىکنید، خداوند و جبرئیل و... مولا و ناصر اویند».
مسلم است که این آیه درباره حفصه و عایشه نازل شده. اینها بودهاندکه علیرغم بزرگواریهاى رهبر بزرگ اسلام که صاحب همه فضائل و کمالاتبود، توطئه مىکردند و خاطر شریفش را مىآزردند.
معذلک، به قدرى پیامبر بزرگوار اسلام، کرامت و حلم و گذشت داشت کهبراى خاطر خوشایند آنها برخى از همسران را بر خود حرام کرد. ولىخداوند به او فرمود: (...لم تحرم ما احل الله لک تبتغى مرضاتازواجک...) (10) .
«چرا آن چه را خداوند بر تو حلال کرده، به خاطر خشنودى زنانتبرخود حرام مىکنى؟».
از اینرو فرمود:
(قد فرض الله لکم تحله ایمانکم...) (11) .
«خداوند براى شما مقدر کرده است که از راه دادن کفاره، گرهسوگندهاى خود را بگشائید».
بنابراین، اگر کسى به وسیله سوگند، همسر خود را بر خود حرامگرداند، وظیفه دارد که کفاره بدهد و زن را بر خود حلال کند.
چنین کارى به حکم آیه شریفه فرض و واجب است. یعنى در زندگىزناشوئى اصل بر استمرار و حفظ است و هرگونه قید یا منعى که پیوندخانوادگى را سست و بىروح مىکند، باید شکسته و یا برداشته شود.
توقعات و انتظارات بىجا را باید از میان برد. ریشه عوامل اختلاف راباید خشکاند. زمینههاى احتمالى ناسازگارى و عدم تفاهم را باید ازبین برد. به عوامل شقاق و نشوز باید مجال ظهور و قوت نداد. آنجاکه با مختصرى گذشت و تساهل، طرف مقابل متنبه و منفعل مىشود، بایداز سختگیرى و لجاج خوددارى کرد. نقطههاى قوت را باید با تقدیر وتشکر و تمجید، مورد توجه قرار داد و نقطههاى ضعف را بایدتحتالشعاع نقطههاى قوت قرار داد و اندک اندک، آنها را ضعیف وضعیفتر کرد، تا از صحنه خارج شوند و باب انحطاط و انفصال مسدودگردد.
در عین حال، مرد باید توجه کند که باید در رفع نشوز زن خود رامکلف بداند و در حقیقت، علت مبقیه خانواده، اوست. هرچند علت محدثهتنها او نیست. بلکه زن هم هست. چرا که تشکیل خانواده به رضاى زن ومرد، هر دو بستگى دارد. ولى ابقاى خانواده، مطابق آیه زیر بهمسوولیتشناسى و آگاهى و تعهد مرد به انجام وظائف بستگى دارد:
(...واللاتى تخافون نشوزهن فعظوهن واهجروهن فى المضاجع واضربوهن...) (12) .
«زنانى را که از نافرمانى آنها بیم دارید، موعظهکنید و آنها را در بستر خواب مورد بىتوجهى قرار دهید و آنها رابزنید».
همه اینها تنبیهات اخلاقى است و به همین جهت است که مراد از زدن،آنگونه زدنى است که سبب سرخى یا کبودى رنگ پوستیا زخم شدن یاشکسته شدن استخوان نشود و گرنه مستلزم قصاص یا دیه است. چنانکههرگونه زدنى که در خارج از محدوده اصلاح زن و رفع نشوز او باشد نیزمستلزم قصاص یا دیه مىباشد.
ممکن است گاهى در شوهر حالتى پیدا شود که نسبتبه همسر خود بىعلاقهو بىتفاوت گردد. علت این بىتفاوتى و بىعلاقگى مرد، شاید پیرى زنباشد و شاید به خاطر بىبهره بودن او از زیبائى ظاهرى باشد و شایدبه عللى دیگر.
در این حالت، نشوز از جانب مرد است و نه از جانب زن. درحالت قبلکه نشوز از جانب زن بود، مرد رهبرى علاج نشوز او را به طرقى کهقرآن کریم بیان کرده بود، بر عهده مىگرفت. ولى در این وضع، نشوزاز جانب خود اوست و چه بهتر که زمام کار را به دست دل نسپارد وراه احسان و تقوا پیش گیرد. چنانکه قرآن در ذیل آیه مربوط به نشوزمرد، مخاطب خود را مردها قرار داده، مىفرماید:
(و ان تحسنوا و تتقوا فان الله کان بما تعملون خبیرا) (13) .
«اگر احسان و تقوا پیشه کنید (و زمینههاى نشوز را در خویشتن ازمیان ببرید)، خداوند به کردار شما خبیر و آگاه است».
اما زن نیز نباید در علاج نشوز مرد بىکار بنشیند. از اینرو قرآن،زنان را موظف و مکلف به رفع نشوز مردان مىکند و از آنها مىخواهدکه به جاى خراب کردن زمینههاى سازش و روى آوردن به طلاق، اسباب صلحو سازش را فراهم گردانند. در این باره مىفرماید:
(و ان امراه خافت من بعلها نشوزا او اعراضا فلا جناح علیهما انیصلحا بینهما صلحا والصلح خیر...) (14) .
«و اگر زنى از نشوز یا اعراض شوهر خود بیمناک است، بر آنها گناهىنیست که در میان خود صلح و آشتى برقرار کنند و صلح و آشتى بهتراست».
این گام را زن در راه صلح و آشتى برمىدارد. یعنى از پارهاى ازحقوق خود یا همه اینها مىگذرد و از این رهگذر، زمینه انس و الفت وسازگارى را فراهم مىسازد.
نکته ظریف و انسانشناسانهاى که قرآن در ذیل مطلب فوق بیان فرموده،این است: (...و احضرت الانفس الشح...) (15) .
غریزه بخل در نفوس فراهم و آماده است. بنابراین، زن مىخواهد که ازهیچ یک از حقوق خود چشم نپوشد و همه آنها را بدون کم و کاست، بهکف آورد. این حقوق، عبارتند از حق مسکن و حق نفقه و حق لباس و حقمضاجعت. و مرد نیز مىخواهد که از سازگارى و تمایل و معاشرت نیکوخوددارى کند و پیوند زناشوئى را پاره سازد. اما اگر هر دوى آنهابه درایت عقل، غریزه بخل را مهار کنند، زندگى خانوادگى متلاشىنمىشود و استمرار زندگى زناشوئى تضمین و تامین مىگردد.
حالتسومى هم به غیر از نشوز زن یا مرد، مطرح است و آن، حالتشقاق و ناسازگارى از طرفین است. در حالت اول و دوم، بىمیلى از یک جانببود و در این حالت، از هر دو جانب است. در این صورت، نمىتوانانتظار داشت که زن یا مرد گام را پیش نهد و در راه وفاق تلاش کند.
صد البته که اگر در همین حالت، یکى از آنها پیشقدم شود و دیگرىنیز دست صلح و سازش دراز کند، کمال مطلوب است ولى هیهات! قرآندرباره این حالتسوم فرموده است:
(و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلهاان یریدا اصلاحا یوفق الله بینهما ان الله کان علیما خبیرا) (16) .
«و اگر از شقاق و عدم وفاق در میان آنها بیمناک باشید، یک داوراز خانواده شوهر و یک داور از خانواده زن برانگیزید، تا اگر آنهادرمقابل پیشنهادهاى اصلاحى داورها پذیرش داشته و بخواهند اصلاحکنند، خداوند در میان آنها سازگارى و وفاق برقرار سازد. خداونددانا و خبیر است».
البته این در صورتى است که آنها در خواستههاى خود دست از عناد ولجاج بردارند و به خواستههاى معقول و مشروع، روى آورند.
آنچه مهم است تعدیل خواستههاست در چارچوب امور معقول و مشروع وهمچنین تنزل از حقوقى که شرع مقدس براى طرفین مقرر داشته است.
گاهى ناسازگاریها به خاطر توقعات بیهوده و افراطى طرفین یا یکى ازآنهاست. پس باید توقعات را تعدیل کرد.
گاهى به خاطر این است که یک طرف نمىخواهد حقوق طرف مقابل را -بعضایا کلا- ادا کند. در این صورت، اگر طرف مقابل، کوتاه بیاید و حقوقخود را بعضا یا کلا صرفنظر کند، راه براى تفاهم و توافق هموارمىشود.
اگر این اختلافات در کانون خانواده حل شود، آثار خیر آن، متوجهفرزندان مىشود و اگر نشود، آثار شوم آن، دامن فرزندان را خواهدگرفت. این هم فاجعهاى بزرگ از فجایع انسانى است.
پىنوشت:
1- منظور از اخلاق، ملکات نفسانى است که در علم اخلاق به آنها فضائلو رذائل گفته مىشود و منظور از اخلاقیات کارها و افعالى است کهعدلیه آنها را متصف به حسن و قبح ذاتى مىدانند و محکومند به حکمباید و نباید در قلمرو عقل عملى.
2- کلیات مثنوى از انتشارات کتابفروشى اسماعیلیه، ص 32 (جزء اول).
3- همان، ص 636(جزء6).
4- الذاریات: 20 - 21.
5- النساء: 80.
6- بحارالانوار: طبع جدید، ج61، ص 235.
7- سفینهالبحار: خلق(1/411). صدرالمتالهین به جمله «کان خلقهالقرآن» اشاره کرده و گفته است: «کما روى هذا». این عبارت،مشعر به این است که جمله مزبور، روایت است (الاسفار الاربعه: 7/23).
8- نهجالبلاغه: خطبه 156.
9- التحریم: 4.
10- التحریم: 1.
11- التحریم: 2.
12- النساء: 34.
13- النساء: 128.
14- النساء: 128.
15- النساء: 128.
16- النساء: 35.