آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

نباید انتظار داشت که زن و شوهر، هیچ‏گونه اختلاف فکرى و سلیقه‏اى‏باهم نداشته باشند. اگر چنین وضعى پدید آید، بسیار مطلوب است و صدالبته که آثار آن، در اداره خانه و دید و بازدیدها و معاشرتها وتربیت فرزندان، ظاهر مى‏شود.
چنین زوجى -اگر به لحاظ عقل و ایمان‏در وضعیت مطلوبى باشند- قطعا هم خودشان اهل سعادتند و هم‏فرزندانشان. چرا که با توجه به معیارهاى عقلى و شرعى راه و رسم‏زندگى را به‏طور دقیق و صحیح ترسیم مى‏کنند و هرگز از جاده مستقیم‏زندگى کریمانه انسانى خارج نمى‏شوند و از اخلاق و اخلاقیاتى (1) که به‏سعادت خود یا فرزندانشان لطمه مى‏زند، به‏طور جدى پرهیز مى‏کنند.
هنگامى که انتظارات و توقعات زن و شوهر از یکدیگر، در حدى معقول ومشروع باشد، زمینه تفاهم کامل فراهم است. بخصوص اگر هر دوى آنهابه لحاظ پایبندى به شرع و به لحاظ بینش و آگاهى در سطح قابل قبولى‏باشند و به توقعات و انتظارات معقول و مشروع یکدیگر احترام‏گذارند.
مشکل در جائى بروز و ظهور پیدا مى‏کند که آنها به توقعات وانتظارات معقول و مشروع یکدیگر احترام نکنند یا لااقل یکى از آنهاچنین باشد. در صورت اول، راهى براى رفع غائله وجود ندارد. مگر این‏که هر دو به راه راست آیند و اندکى به جهاد نفس پردازند و درباره‏یکدیگر به داورى صحیح بنشینند. در صورت دوم، یا باید آن که به‏بیراهه مى‏رود، به راه راست آید، یا طرف مقابل، گذشت کند و به‏اصطلاح کوتاه بیاید.
چنان‏که در بسیارى از خانواده‏ها مى‏بینیم وضع چنین است. یعنى گذشت وبردبارى یکى سبب استمرار حیات خانواده شده و اگر این گذشت وبردبارى نبود، در کوتاه‏ترین مدت، خانواده متلاشى مى‏شد.
کم نیستند زنها یا مردهایى که تندخویى و ضعفهاى اخلاقى و توقعات‏زاید همسران خود را به بزرگوارى و متانت و سعه صدر و گذشت، تحمل‏مى‏کنند و سعادت و شادکامى فرزندان و نشاط خانواده را فداى معامله‏به مثل و برخورد متقابل و کمى حوصله و نابردبارى نمى‏کنند.
گاهى این چنین است که هر دوى آنها نقطه‏ضعفها و قوتهائى دارند و صدالبته که اغلب انسانها چنینند. کمند آنهائى که هیچ نقطه ضعفى‏ندارند و کمند آنهائى که هیچ نقطه قوتى ندارند. تازه ممکن است طرف‏مقابل، به واسطه برخى از علل و انگیزه‏ها، نقطه‏هاى ضعف را قوت یانقطه‏هاى قوت را ضعف ببیند.
به هرحال، مانعى نیست که عیوب را به محسنات و نقائص را به کمالات وضعفها را به قوتها قابل اغماض بدانیم و توجه کنیم که کمال و جمال‏و حسن مطلق، مخصوص ذات خداوند متعال است. هر انسانى نمى‏تواند مظهرهمه اسماى جمال حق باشد. مگر این که کسى به درجه انسان کامل رسیده‏باشد. مانند وجود مقدس پیامبر گرامى اسلام(ص) که مظهر تام و کامل‏است. او به تنهائى کمالات همه انبیاى الهى را دارد.
نام احمد نام جمله انبیاست چون که صد آمد نود هم پیش ماست (2)
سایرین، مظاهر تام و کامل نیستند. بلکه هر کدام مظهر برخى ازاسماى الهى و جلوه برخى از کمالات اویند.
خلق را چون آب دان صاف و زلال اندر او تابان صفات ذوالجلال علمشان و عدلشان و لطفشان چون ستاره چرخ در آب روان پادشاهى زیبد آن خلاق را پادشاهى جملگان عاجز ورا پادشاهان مظهر شاهى حق فاضلان مرآت آگاهى حق (3)
قرآن کریم مى‏فرماید:
(و فى الارض آیات للموقنین و فى انفسکم افلا تبصرون) (4) .
«در کره زمین و در وجود خود شما براى اهل یقین، آیاتى است. آیانمى‏بینید»؟. آیت‏بودن آنچه در نفوس انسانى است، به این معنى است‏که هرکدام مظهرى از کمالات حق و جلوه‏اى از زیبائیهاى اویند. در غیراین صورت، نمى‏توانند آیت‏باشند. اما وجود پیامبر خاتم(ص) که انسان‏کامل است، نسخه‏اى است جامع و کامل که همه آیات وجود حق را مى‏توان‏در وجود مقدس او مطالعه و ملاحظه کرد و البته این هم کار هر کسى‏نیست.
همین جامعیت او سبب شده است که قرآن در باره‏اش بگوید:
(...من یطع الرسول فقد اطاع الله...) (5) .
«هرکس پیامبر را اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده است‏».
و خودش فرمود:
«من رآنى فقد راى الحق‏» (6) . «هر که مرا ببیند، خدا را ببیند».
مقصود دیدن به چشم ظاهر نیست، بلکه به چشم عقل یا دل است.
برخى از علما گفته‏اند: او از خدا مسالت مى‏کرد که خلق و خلقش رانیکو گرداند و مى‏گفت: «اللهم جنبنى منکرات الاخلاق‏» «خداوندا،مرا از منکرات اخلاق به دور بدار». به همین جهت، خداوند قرآن رابر او نازل کرد و او را به آداب قرآنى مودب ساخت. تا این که کارش‏به جائى رسید که «کان خلقهاالقرآن‏» «اخلاقش همان قرآن بود» (7) .
جمله فوق را به عایشه هم نسبت مى‏دهند. هنگامى که از او درباره‏اخلاق پیامبر(ص) سوال کردند، پاسخ داد: «کان خلقه القرآن‏».
ولى تنگ‏نظریهاى عایشه مانع از این بود که در زندگى مشترک‏خانوادگى، پیامبر خدا را از توقعات و انتظارات بى‏جاى خود آسوده‏بگذارد و اگر نبود بزرگواریها و عطوفتهاى این رسول مکرم و این‏پیشوا و رهبر معظم، راهى جز طلاق و جدائى نبود. در این مورد خاص،یک طرف -یعنى شوهر- مظهر همه نیکیها و فضائل و مکارم است و طرف‏دیگر -یعنى زن- کمبودهایى بسیار دارد. از اینرو امیرالمومنین(ع )پس از واقعه بصره فرمود:
«و اما فلانه فادرکها راى النساء و ضغن غلا فى صدرها... و لها بعدحرمتها الاولى والحساب على الله تعالى‏» (8) .
«و اما آن زن، گرفتار اندیشه زنانه شد و در سینه‏اش کینه‏اى جوشیدن‏گرفت... براى اوست‏حرمتى که داشت و حساب هر کسى با خداست‏».
او و «حفصه‏» علیه پیامبر اکرم(ص) توطئه کردند. از اینرو خداوندمتعال فرمود: (ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبکما و ان تظاهراعلیه فان الله هو مولاه و جبریل و...) (9) .
«اگر پیش خدا توبه کنید، سزاوار است. چرا که دلهاى شما میل به‏باطل کرده است و اگر در مقابل او به پشتیبانى یکدیگر، جبهه‏گیرى‏کنید، خداوند و جبرئیل و... مولا و ناصر اویند».
مسلم است که این آیه درباره حفصه و عایشه نازل شده. اینها بوده‏اندکه علیرغم بزرگواریهاى رهبر بزرگ اسلام که صاحب همه فضائل و کمالات‏بود، توطئه مى‏کردند و خاطر شریفش را مى‏آزردند.
مع‏ذلک، به قدرى پیامبر بزرگوار اسلام، کرامت و حلم و گذشت داشت که‏براى خاطر خوشایند آنها برخى از همسران را بر خود حرام کرد. ولى‏خداوند به او فرمود: (...لم تحرم ما احل الله لک تبتغى مرضات‏ازواجک...) (10) .
«چرا آن چه را خداوند بر تو حلال کرده، به خاطر خشنودى زنانت‏برخود حرام مى‏کنى؟».
از اینرو فرمود:
(قد فرض الله لکم تحله ایمانکم...) (11) .
«خداوند براى شما مقدر کرده است که از راه دادن کفاره، گره‏سوگندهاى خود را بگشائید».
بنابراین، اگر کسى به وسیله سوگند، همسر خود را بر خود حرام‏گرداند، وظیفه دارد که کفاره بدهد و زن را بر خود حلال کند.
چنین کارى به حکم آیه شریفه فرض و واجب است. یعنى در زندگى‏زناشوئى اصل بر استمرار و حفظ است و هرگونه قید یا منعى که پیوندخانوادگى را سست و بى‏روح مى‏کند، باید شکسته و یا برداشته شود.
توقعات و انتظارات بى‏جا را باید از میان برد. ریشه عوامل اختلاف راباید خشکاند. زمینه‏هاى احتمالى ناسازگارى و عدم تفاهم را باید ازبین برد. به عوامل شقاق و نشوز باید مجال ظهور و قوت نداد. آنجاکه با مختصرى گذشت و تساهل، طرف مقابل متنبه و منفعل مى‏شود، بایداز سختگیرى و لجاج خوددارى کرد. نقطه‏هاى قوت را باید با تقدیر وتشکر و تمجید، مورد توجه قرار داد و نقطه‏هاى ضعف را بایدتحت‏الشعاع نقطه‏هاى قوت قرار داد و اندک اندک، آنها را ضعیف وضعیف‏تر کرد، تا از صحنه خارج شوند و باب انحطاط و انفصال مسدودگردد.
در عین حال، مرد باید توجه کند که باید در رفع نشوز زن خود رامکلف بداند و در حقیقت، علت مبقیه خانواده، اوست. هرچند علت محدثه‏تنها او نیست. بلکه زن هم هست. چرا که تشکیل خانواده به رضاى زن ومرد، هر دو بستگى دارد. ولى ابقاى خانواده، مطابق آیه زیر به‏مسوولیت‏شناسى و آگاهى و تعهد مرد به انجام وظائف بستگى دارد:
(...واللاتى تخافون نشوزهن فعظوهن واهجروهن فى المضاجع واضربوهن...) (12) .
«زنانى را که از نافرمانى آنها بیم دارید، موعظه‏کنید و آنها را در بستر خواب مورد بى‏توجهى قرار دهید و آنها رابزنید».
همه اینها تنبیهات اخلاقى است و به همین جهت است که مراد از زدن،آنگونه زدنى است که سبب سرخى یا کبودى رنگ پوست‏یا زخم شدن یاشکسته شدن استخوان نشود و گرنه مستلزم قصاص یا دیه است. چنانکه‏هرگونه زدنى که در خارج از محدوده اصلاح زن و رفع نشوز او باشد نیزمستلزم قصاص یا دیه مى‏باشد.
ممکن است گاهى در شوهر حالتى پیدا شود که نسبت‏به همسر خود بى‏علاقه‏و بى‏تفاوت گردد. علت این بى‏تفاوتى و بى‏علاقگى مرد، شاید پیرى زن‏باشد و شاید به خاطر بى‏بهره بودن او از زیبائى ظاهرى باشد و شایدبه عللى دیگر.
در این حالت، نشوز از جانب مرد است و نه از جانب زن. درحالت قبل‏که نشوز از جانب زن بود، مرد رهبرى علاج نشوز او را به طرقى که‏قرآن کریم بیان کرده بود، بر عهده مى‏گرفت. ولى در این وضع، نشوزاز جانب خود اوست و چه بهتر که زمام کار را به دست دل نسپارد وراه احسان و تقوا پیش گیرد. چنانکه قرآن در ذیل آیه مربوط به نشوزمرد، مخاطب خود را مردها قرار داده، مى‏فرماید:
(و ان تحسنوا و تتقوا فان الله کان بما تعملون خبیرا) (13) .
«اگر احسان و تقوا پیشه کنید (و زمینه‏هاى نشوز را در خویشتن ازمیان ببرید)، خداوند به کردار شما خبیر و آگاه است‏».
اما زن نیز نباید در علاج نشوز مرد بى‏کار بنشیند. از اینرو قرآن،زنان را موظف و مکلف به رفع نشوز مردان مى‏کند و از آنها مى‏خواهدکه به جاى خراب کردن زمینه‏هاى سازش و روى آوردن به طلاق، اسباب صلح‏و سازش را فراهم گردانند. در این باره مى‏فرماید:
(و ان امراه خافت من بعلها نشوزا او اعراضا فلا جناح علیهما ان‏یصلحا بینهما صلحا والصلح خیر...) (14) .
«و اگر زنى از نشوز یا اعراض شوهر خود بیمناک است، بر آنها گناهى‏نیست که در میان خود صلح و آشتى برقرار کنند و صلح و آشتى بهتراست‏».
این گام را زن در راه صلح و آشتى برمى‏دارد. یعنى از پاره‏اى ازحقوق خود یا همه اینها مى‏گذرد و از این رهگذر، زمینه انس و الفت وسازگارى را فراهم مى‏سازد.
نکته ظریف و انسان‏شناسانه‏اى که قرآن در ذیل مطلب فوق بیان فرموده،این است: (...و احضرت الانفس الشح...) (15) .
غریزه بخل در نفوس فراهم و آماده است. بنابراین، زن مى‏خواهد که ازهیچ یک از حقوق خود چشم نپوشد و همه آنها را بدون کم و کاست، به‏کف آورد. این حقوق، عبارتند از حق مسکن و حق نفقه و حق لباس و حق‏مضاجعت. و مرد نیز مى‏خواهد که از سازگارى و تمایل و معاشرت نیکوخوددارى کند و پیوند زناشوئى را پاره سازد. اما اگر هر دوى آنهابه درایت عقل، غریزه بخل را مهار کنند، زندگى خانوادگى متلاشى‏نمى‏شود و استمرار زندگى زناشوئى تضمین و تامین مى‏گردد.
حالت‏سومى هم به غیر از نشوز زن یا مرد، مطرح است و آن، حالت‏شقاق و ناسازگارى از طرفین است. در حالت اول و دوم، بى‏میلى از یک جانب‏بود و در این حالت، از هر دو جانب است. در این صورت، نمى‏توان‏انتظار داشت که زن یا مرد گام را پیش نهد و در راه وفاق تلاش کند.
صد البته که اگر در همین حالت، یکى از آنها پیش‏قدم شود و دیگرى‏نیز دست صلح و سازش دراز کند، کمال مطلوب است ولى هیهات! قرآن‏درباره این حالت‏سوم فرموده است:
(و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلهاان یریدا اصلاحا یوفق الله بینهما ان الله کان علیما خبیرا) (16) .
«و اگر از شقاق و عدم وفاق در میان آنها بیمناک باشید، یک داوراز خانواده شوهر و یک داور از خانواده زن برانگیزید، تا اگر آنهادرمقابل پیشنهادهاى اصلاحى داورها پذیرش داشته و بخواهند اصلاح‏کنند، خداوند در میان آنها سازگارى و وفاق برقرار سازد. خداونددانا و خبیر است‏».
البته این در صورتى است که آنها در خواسته‏هاى خود دست از عناد ولجاج بردارند و به خواسته‏هاى معقول و مشروع، روى آورند.
آنچه مهم است تعدیل خواسته‏هاست در چارچوب امور معقول و مشروع وهمچنین تنزل از حقوقى که شرع مقدس براى طرفین مقرر داشته است.
گاهى ناسازگاریها به خاطر توقعات بیهوده و افراطى طرفین یا یکى ازآنهاست. پس باید توقعات را تعدیل کرد.
گاهى به خاطر این است که یک طرف نمى‏خواهد حقوق طرف مقابل را -بعضایا کلا- ادا کند. در این صورت، اگر طرف مقابل، کوتاه بیاید و حقوق‏خود را بعضا یا کلا صرف‏نظر کند، راه براى تفاهم و توافق هموارمى‏شود.
اگر این اختلافات در کانون خانواده حل شود، آثار خیر آن، متوجه‏فرزندان مى‏شود و اگر نشود، آثار شوم آن، دامن فرزندان را خواهدگرفت. این هم فاجعه‏اى بزرگ از فجایع انسانى است.
پى‏نوشت:
1- منظور از اخلاق، ملکات نفسانى است که در علم اخلاق به آنها فضائل‏و رذائل گفته مى‏شود و منظور از اخلاقیات کارها و افعالى است که‏عدلیه آنها را متصف به حسن و قبح ذاتى مى‏دانند و محکومند به حکم‏باید و نباید در قلمرو عقل عملى.
2- کلیات مثنوى از انتشارات کتابفروشى اسماعیلیه، ص 32 (جزء اول).
3- همان، ص 636(جزء6).
4- الذاریات: 20 - 21.
5- النساء: 80.
6- بحارالانوار: طبع جدید، ج‏61، ص 235.
7- سفینه‏البحار: خلق(1/411). صدرالمتالهین به جمله «کان خلقه‏القرآن‏» اشاره کرده و گفته است: «کما روى هذا». این عبارت،مشعر به این است که جمله مزبور، روایت است (الاسفار الاربعه: 7/23).
8- نهج‏البلاغه: خطبه 156.
9- التحریم: 4.
10- التحریم: 1.
11- التحریم: 2.
12- النساء: 34.
13- النساء: 128.
14- النساء: 128.
15- النساء: 128.
16- النساء: 35.

تبلیغات