امام عرفان(2):تجلی قرآن در شعر و ادب فارسی
آرشیو
چکیده
متن
در شماره پیشین از اعتقادات استوار دینی و ارادت و احترام سنایی غزنوی نسبت به قرآن کریم سخن گفتیم و فهرستی از دیدگاههای او را که از اشعارش پیداست پیرامون قرآن کریم برشمردیم. اکنون این نوشته را پی میگیریم.
به نظر سنایی هر سطری از آن شطری و بخشی از ایمان است و مایه آرامش دل و جان؛ یعنی همه اجزا و آیات قرآن خاستگاه ایمان و عرفان است وایمان و عرفان نیز مایه آرامش دل و آسایش جان:
سطر قرآن چون شطر ایمان است که از او راحت دل و جان است
ص177، بیت9
هر که خواهان گنج عرفان و ایمان و ایقان است و خواستار گوهر آرامش جان و روان، باید به قرآن و حقایق و معارف آن پناه برد:
گـرهمی گنـج دلت باید و جان شـو به دریای فـسّروا القــرآن2
تـا در او گـوهــر یـقـیـن یابـی تـا در او کیـمـیـای دیــن یابـی
چـون قـدم در نهی در آن اقلیـم کـنـدت ابـجــد وفـا تـعـلـیـم
ص178،بیت301
قرآن در دستگیری و چارهسازی غفلت زدگان و دنیا پرستان، چونان آب سرد و گوارایی است که در تابستانی گرم، در کویری داغ و خشک گرفتار شده باشند. از آن بدتر صحنهای است که در صحرای قیامت، دچار تشنگی و خستگی و نومیدی شدهاند:
هـسـت دنـیـا مـثـال تابـسـتـان خـلـق دروی بسـان سـرمـسـتان
در بـیـابـان غـفـلـت انـد هـمـه مرگ همچـون شبان و خلق رمـه
انــدر ایـن بـادیـه هـوا و هـوان3 ریـگ گرم است همچو آب روان
هست قـرآن چـو آب سرد فرات4 تو چو عاصی تشنه در عرصات5
ص174،ابیات15ـ 19
قرآن همچون رس و ریسمانی است که دنیا زدگانِ در چاه غفلت و غرور افتاده، میتوانند بدان چنگ زنند و خویش را از سیاه چاه تباهی و بیراهی رها سازند:
رهبـراست او و عـاشـقـان راهـی رسن است او و غافـلان چاهـی6
در بن چاه جانـت را وطـن است نـور قرآن به سـوی او رسن است
خیز و خود را رسـن به چنـگ آور تا بیـابـی نجـات بـوک و مگـر7
ورنـه گشـتـی به قـعـر چاه هلاک آب و بادت دهد به آتش و خاک
ص178، ابیات11ـ 15
در توضیح بیشتر این نکته با اشاره به داستان حضرت یوسف(ع) که در چاه گرفتار شد و سپس از چاه بر آمد و به جاه رسید، میگوید:
تو چـو یوسف به چاهـی از شیطان خِــردت بـشـری8 و رسـن قــرآن
گـرهـمـی یـوسفیـت بـایـد و جـاه چـنـگ دروی زن و بـرآی از چـاه
تو چو یوسـف بـه شـاهـی ارزانـی گـــردی آن گــه ســـرّ او دانـــی
ص178، ابیات16ـ 18
در سخنی از امام صادق(ع) نیز قرآن همچون رسن و طناب شمرده شده است:
«هو حبل الیه المتین و عروته الوثقی؛ قرآن ریسمان استوار خدا و طناب گسست ناپذیر اوست». (میزان الحکمة، 3/2519)
سنایی با پیش چشم داشتن روایاتی چون؛ «اِنَّ للقرآن ظَهراً وَ بَطناً وَ لِبَطنِهِ بَطناً اِلی السَّبعَة أبطن؛ قرآن دارای ظاهری است و باطنی و باطن آن نیز دارای باطنی دیگر تا هفت یا هفتاد باطن، که بهویژه در میان اهل عرفان و تأویل سخت مورد توجّه بوده است. قرآن را دارای ظاهر و باطنی دانسته است و بر این است که حقیقت، سخت مورد توجّه بوده است؛ قرآن را دارای ظاهر و باطنی دانسته است و بر این است که حقیقت قرآن و قرآن حقیقی، همان چهره باطنی آن است، چهرهای ملکوتی و الهی و غیبی که ناگزیر در چهره مادی همین واژهها و آیههای خواندنی و شنیدنی و نوشتنی در آمده است. این چهره واژگانی و زبانی پردهای است بر چهره باطنی قرآن.
پردهای که باطن قرآن را از دیده نامحرمان و چشم ناپاکان پاس میدارد:
بـهـر نامـحـرمـان به پیـش جمـال بسـتـه از مـشـک پـردههای جـلال
* * * *
تــو ز قــرآن نـقـاب او دیــدی حـرف او را حـجـاب او دیـدی
پیش نا اهل چهره نگشاده است نقـش او پیش او بـراستاده است
ص173، ابیات 910
اما چون کسی را اهل محرم و شایسته ببیند، آن نقاب را بر میدارد و رخسار ملکوتی خویش را بدو مینماید:
گـر تو را هیچ اهل آن دیـدی آن نـقـاب رقــیـق بـدریـدی
مر تو را روی خویش بنمودی تـا روانـت بــدو بیـاســودی
ص173، ابیات1112
سنایی در توضیح این نکته که قرآن ظاهری و باطنی دارد و ظاهر بینان تنها ظاهر آن را میبینند و از باطن آن غافلاند، از تمثیلها و مثالهایی یاری جسته است؛ مثلاً در یک تمثیل قرآن را چون گردویی پنداشته که ارزش اصلی آن نه در مغز؛ بلکه در روغن آن است؛ اما این مغز را چند پوسته پوشانده است و آن که میخواهد از مغزِ نغز آن بهره بگیرد، باید پوستها را یک یک جدا کند و مغز را بجوید و بیابد. کسی که به ظاهر قرآن بسنده میکند و در پی جستن و یافتن حقایق باطنی آن نیست؛ مانند کسی است که به گردوی سبزی دست مییابد و به همان پوسته نخستین بسنده میکند:
تو هنوز از کفایت شب و روز قـشـر اول چشیـدهای از گوز9
اولیـن پوست زفت و تلخ بـود دومیـن چـون ز ماه سلـخ بـود
سیـمیـن از حـریـر زرد تـنـک چـارمیـن مـغـز آبـدار خـنـک
پنجمیـن منـزل است خانه تـو سـنـّت انـبـیـاء سـتـانـه تــو
چـو ز پنجـم روان بیـاسـایـی پـس بـه اول چـرا فــرود آیـی
ص173، ابیات1317
در تمثیل دیگری ظاهر زبانی و واژگانی قرآن را صدف میشمارد و حقایق باطنی و معارف درونی آن را مروارید؛ پیداست که عاقل دل به صدف نمیبندد، آن را میشکافد و مروارید گرانبهای درون آن را میجوید:
صدف آمد حروف و قـرآن دُر نشـود مـائـل صـدف دل حـر
ص175، بیت 9
و در تمثیل دیگری ظاهر و باطن قرآن را به ظرف آب و آب درون آن مانند کرده است و پیداست که تشنه باید در پی آب باشد و به ظرف آن چندان کاری نداشته باشد:
حرف و قرآن تو ظرف و آب شمر آب میخـور به ظـرف در منگـر
ص174، بیت 19
در جای دیگر نیز، ظاهر قرآن را نسبت به باطن آن چونان لباس نسبت به جان آدمی پنداشته است:
حــرف قــرآن ز مـعـنـی قــرآن همچنان است کز لباس تو جان
ص125، بیت 7
بر پایه نکتههای یاد شده، سنایی همگان را بدین فرا میخواند تا به ظاهر قرآن بسنده نکنند و بکوشند تا از این ظاهر فراتر روند و به لایههای باطنی قرآن راه یابند، و بدانند که همان گونه که از نقش گل نرگس بوی نرگس نمیتوان یافت؛ از بسنده کردن به خواندن قرآن، نمیتوان از حقایق باطنی آن بهره برد. و همان گونه که بُز با بچ بچ کردن سیر نمیشود. دل نیز تنها از خواندن قرآن بهرههای لازم را نمیبرد:
دل زمعنی طلب زحرف مجوی که نیـابـی زنقـش نرگـس بـوی
ص183، بیت 10
نشود دل زحرف قرآن به نشود بز به بچ بچی10 فربه
ص177، بیت 17
سنایی با قرآن حرفهای دیگری نیز دارد که در شماره آینده پی میگیریم.
1. بخش، قسمت.
2. تفسیر حقایق و معارف قرآن.
3. خوار و خفت.
4. گوارا.
5. کنایه از سختیهای روز قیامت.
6. گرفتار در چاه.
7. شاید، به امید اینکه.
8. در یک روایت نام کسی است که حضرت یوسف را از چاه بدر آورد یا نام یار و همراه آن کس.
9. گردو.
10. عبارتی است که بز را با آن به پیش میخوانند.
به نظر سنایی هر سطری از آن شطری و بخشی از ایمان است و مایه آرامش دل و جان؛ یعنی همه اجزا و آیات قرآن خاستگاه ایمان و عرفان است وایمان و عرفان نیز مایه آرامش دل و آسایش جان:
سطر قرآن چون شطر ایمان است که از او راحت دل و جان است
ص177، بیت9
هر که خواهان گنج عرفان و ایمان و ایقان است و خواستار گوهر آرامش جان و روان، باید به قرآن و حقایق و معارف آن پناه برد:
گـرهمی گنـج دلت باید و جان شـو به دریای فـسّروا القــرآن2
تـا در او گـوهــر یـقـیـن یابـی تـا در او کیـمـیـای دیــن یابـی
چـون قـدم در نهی در آن اقلیـم کـنـدت ابـجــد وفـا تـعـلـیـم
ص178،بیت301
قرآن در دستگیری و چارهسازی غفلت زدگان و دنیا پرستان، چونان آب سرد و گوارایی است که در تابستانی گرم، در کویری داغ و خشک گرفتار شده باشند. از آن بدتر صحنهای است که در صحرای قیامت، دچار تشنگی و خستگی و نومیدی شدهاند:
هـسـت دنـیـا مـثـال تابـسـتـان خـلـق دروی بسـان سـرمـسـتان
در بـیـابـان غـفـلـت انـد هـمـه مرگ همچـون شبان و خلق رمـه
انــدر ایـن بـادیـه هـوا و هـوان3 ریـگ گرم است همچو آب روان
هست قـرآن چـو آب سرد فرات4 تو چو عاصی تشنه در عرصات5
ص174،ابیات15ـ 19
قرآن همچون رس و ریسمانی است که دنیا زدگانِ در چاه غفلت و غرور افتاده، میتوانند بدان چنگ زنند و خویش را از سیاه چاه تباهی و بیراهی رها سازند:
رهبـراست او و عـاشـقـان راهـی رسن است او و غافـلان چاهـی6
در بن چاه جانـت را وطـن است نـور قرآن به سـوی او رسن است
خیز و خود را رسـن به چنـگ آور تا بیـابـی نجـات بـوک و مگـر7
ورنـه گشـتـی به قـعـر چاه هلاک آب و بادت دهد به آتش و خاک
ص178، ابیات11ـ 15
در توضیح بیشتر این نکته با اشاره به داستان حضرت یوسف(ع) که در چاه گرفتار شد و سپس از چاه بر آمد و به جاه رسید، میگوید:
تو چـو یوسف به چاهـی از شیطان خِــردت بـشـری8 و رسـن قــرآن
گـرهـمـی یـوسفیـت بـایـد و جـاه چـنـگ دروی زن و بـرآی از چـاه
تو چو یوسـف بـه شـاهـی ارزانـی گـــردی آن گــه ســـرّ او دانـــی
ص178، ابیات16ـ 18
در سخنی از امام صادق(ع) نیز قرآن همچون رسن و طناب شمرده شده است:
«هو حبل الیه المتین و عروته الوثقی؛ قرآن ریسمان استوار خدا و طناب گسست ناپذیر اوست». (میزان الحکمة، 3/2519)
سنایی با پیش چشم داشتن روایاتی چون؛ «اِنَّ للقرآن ظَهراً وَ بَطناً وَ لِبَطنِهِ بَطناً اِلی السَّبعَة أبطن؛ قرآن دارای ظاهری است و باطنی و باطن آن نیز دارای باطنی دیگر تا هفت یا هفتاد باطن، که بهویژه در میان اهل عرفان و تأویل سخت مورد توجّه بوده است. قرآن را دارای ظاهر و باطنی دانسته است و بر این است که حقیقت، سخت مورد توجّه بوده است؛ قرآن را دارای ظاهر و باطنی دانسته است و بر این است که حقیقت قرآن و قرآن حقیقی، همان چهره باطنی آن است، چهرهای ملکوتی و الهی و غیبی که ناگزیر در چهره مادی همین واژهها و آیههای خواندنی و شنیدنی و نوشتنی در آمده است. این چهره واژگانی و زبانی پردهای است بر چهره باطنی قرآن.
پردهای که باطن قرآن را از دیده نامحرمان و چشم ناپاکان پاس میدارد:
بـهـر نامـحـرمـان به پیـش جمـال بسـتـه از مـشـک پـردههای جـلال
* * * *
تــو ز قــرآن نـقـاب او دیــدی حـرف او را حـجـاب او دیـدی
پیش نا اهل چهره نگشاده است نقـش او پیش او بـراستاده است
ص173، ابیات 910
اما چون کسی را اهل محرم و شایسته ببیند، آن نقاب را بر میدارد و رخسار ملکوتی خویش را بدو مینماید:
گـر تو را هیچ اهل آن دیـدی آن نـقـاب رقــیـق بـدریـدی
مر تو را روی خویش بنمودی تـا روانـت بــدو بیـاســودی
ص173، ابیات1112
سنایی در توضیح این نکته که قرآن ظاهری و باطنی دارد و ظاهر بینان تنها ظاهر آن را میبینند و از باطن آن غافلاند، از تمثیلها و مثالهایی یاری جسته است؛ مثلاً در یک تمثیل قرآن را چون گردویی پنداشته که ارزش اصلی آن نه در مغز؛ بلکه در روغن آن است؛ اما این مغز را چند پوسته پوشانده است و آن که میخواهد از مغزِ نغز آن بهره بگیرد، باید پوستها را یک یک جدا کند و مغز را بجوید و بیابد. کسی که به ظاهر قرآن بسنده میکند و در پی جستن و یافتن حقایق باطنی آن نیست؛ مانند کسی است که به گردوی سبزی دست مییابد و به همان پوسته نخستین بسنده میکند:
تو هنوز از کفایت شب و روز قـشـر اول چشیـدهای از گوز9
اولیـن پوست زفت و تلخ بـود دومیـن چـون ز ماه سلـخ بـود
سیـمیـن از حـریـر زرد تـنـک چـارمیـن مـغـز آبـدار خـنـک
پنجمیـن منـزل است خانه تـو سـنـّت انـبـیـاء سـتـانـه تــو
چـو ز پنجـم روان بیـاسـایـی پـس بـه اول چـرا فــرود آیـی
ص173، ابیات1317
در تمثیل دیگری ظاهر زبانی و واژگانی قرآن را صدف میشمارد و حقایق باطنی و معارف درونی آن را مروارید؛ پیداست که عاقل دل به صدف نمیبندد، آن را میشکافد و مروارید گرانبهای درون آن را میجوید:
صدف آمد حروف و قـرآن دُر نشـود مـائـل صـدف دل حـر
ص175، بیت 9
و در تمثیل دیگری ظاهر و باطن قرآن را به ظرف آب و آب درون آن مانند کرده است و پیداست که تشنه باید در پی آب باشد و به ظرف آن چندان کاری نداشته باشد:
حرف و قرآن تو ظرف و آب شمر آب میخـور به ظـرف در منگـر
ص174، بیت 19
در جای دیگر نیز، ظاهر قرآن را نسبت به باطن آن چونان لباس نسبت به جان آدمی پنداشته است:
حــرف قــرآن ز مـعـنـی قــرآن همچنان است کز لباس تو جان
ص125، بیت 7
بر پایه نکتههای یاد شده، سنایی همگان را بدین فرا میخواند تا به ظاهر قرآن بسنده نکنند و بکوشند تا از این ظاهر فراتر روند و به لایههای باطنی قرآن راه یابند، و بدانند که همان گونه که از نقش گل نرگس بوی نرگس نمیتوان یافت؛ از بسنده کردن به خواندن قرآن، نمیتوان از حقایق باطنی آن بهره برد. و همان گونه که بُز با بچ بچ کردن سیر نمیشود. دل نیز تنها از خواندن قرآن بهرههای لازم را نمیبرد:
دل زمعنی طلب زحرف مجوی که نیـابـی زنقـش نرگـس بـوی
ص183، بیت 10
نشود دل زحرف قرآن به نشود بز به بچ بچی10 فربه
ص177، بیت 17
سنایی با قرآن حرفهای دیگری نیز دارد که در شماره آینده پی میگیریم.
1. بخش، قسمت.
2. تفسیر حقایق و معارف قرآن.
3. خوار و خفت.
4. گوارا.
5. کنایه از سختیهای روز قیامت.
6. گرفتار در چاه.
7. شاید، به امید اینکه.
8. در یک روایت نام کسی است که حضرت یوسف را از چاه بدر آورد یا نام یار و همراه آن کس.
9. گردو.
10. عبارتی است که بز را با آن به پیش میخوانند.