محمد (ص)
آرشیو
چکیده
متن
تعالیم هدایت بخش قرآن که چون شمعی فروزان فرا روی انسانهاست.از صدر اسلام تا کنون مورد توجه محققان علوم قرآنی گرفته است.آنان حاصل پژوهشها و تدبّرهای خود را پیرامون این کتاب آسمانی در قالب کتابها و دایرة المعارفها به جهان علم عرضه کردهاند.از جملهٔ این پژوهشها دائرة المعارف قرآن لیدن میباشد که تمام مجلدات آن تا کنون توسط انتشارات بریل در شهر لیدن هلند چاپ شده است.سر ویراستار و پایهگذار این دائرة المعارف خانم جین دمن مک اولیف،استاد تاریخ و ادبیات دانشگاه جرج تاون آمریکاست.
وی اظهار میدارد که هدف از تألیف دایرة المعارف مذکور،ارائه مجموعه گستردهای از پژوهشهای قرآنی برای متخصصان فن است.از نویسندگان معروفی که در دایرة المعارف قرآن دارای مقاله هستند میتوان به آندرو ریپین از دانشگاه ویکتوریا (کانادا) و نصر حامد ابو زید،قرآن پژوه مشهور مصری از دانشگاه لیدن هلند،اشاره کرد.یکی از مقالات دائرة المعارف مذکور،مقالهٔ محمد(ص)،به قلم یوری روبین است که برگردان فارسی آن در این مقال ارائه میشود.امید است ترجمهٔ این قبیل آثار گامی در جهت آشنایی با تحقیقات اسلام شناسان غربی و نوع نگرش آنان نسبت به دین اسلام باشد.هر چند این مقاله از منظر دینی قابل نقد است،اما صرفاً برای اطلاع رسانی و آگاهی از تفسیر غربیان نسبت به دین اسلام طرح و از خوانندگان ارجمند انتظار میرود با نقد این قبیل مقالات ما را یاری نمایند.
محمّد
پیامبرِ مسلمانان که وحی خداوند به او «نازل شد»(نزل،قرآن2:47) در سه آیه از قرآن به دنبال نام او لقب «فرستاده» (رسول) یعنی فرستادهٔ خداوند آورده میشود. ( 144:3؛40:33؛29:48).
نامها و لقبها
با این همه هنگامی که قرآن پیامبر را مستقیماً به صورت دوم شخص مخاطب قرار میدهد،او را «محمّد» نمیداند بلکه با القاب گوناگونی که حاکی از رابطهٔ او با خداست، به وی خطاب میکند.در این موارد سوای عنوان رسول،پرکارترین عنوان،نبی به معنای «پیامبر» است.(64:8؛8:66 و …) لقب «بنده»(عبد) خداوند نیز به احتمال بسیار در اشاره به پیامبر به کار میرود(1:17؛1:25؛36:39؛19:79).دیگر صفات به هدف رسالت او اشاره دارند که پرکارترین آنها بشیر «بشارت دهنده»، و نذیر«بیم دهنده» (مثلاً 119:2 و غیره)، و نیز مذکر«تذکر دهنده»(21:88) است.در آیات 45 و 46 سورهٔ احزاب مجموعهای از القاب و عناوین ذکر میشود:شاهد «گواه»، مبشر «بشارت دهنده» نذیر،داعی «دعوت کننده[به سوی خداوند]» و سراج منیر «چراغ روشنی بخش» .
القاب خاصتر برآمده از حالت او در زمان دریافت وحی هستند.پس قرآن هنگامی که او را وا میدارد تا برخیزد ورسالتش را انجام دهد،وی را المزمّل «جامه به خویشتن فرو پیچیده»(1:73) و المدثّر«ردای شب بر سر کشیده»(1:74) میخواند که احتمالاً نماد اکراه و پا پس کشیدناند.
وحی
وحی پیام الهی،که فرض میشود پیامبر قرآن آن را دریافت کرده است،به شیوههای گوناگونی توصیف میشود که نشانگر محتوا و نیز فرآیند وحی است.آنچه بر پیامبر وحی شده است در اغلب موارد قرآن خوانده میشود (مثلاً 19:6؛2:20 و غیره) که بناست پیامبر آن را «آرام بخواند» (لتقرأه106:17؛أن اتلوا،92:27) یا «شمرده شمرده بخواند» (رتل،4:73).اما قرآن اخیر را میتوان به معنای متفاوتی نیز تعبیر کرد(492،Paret,Mohammad).قرآن را فقط پیامبر نمیخواند بلکه در حین نزول وحی نیز بر وی خوانده میشود.(18:75؛قس.6:87)
در بیشتر موارد وحی دریافت شده از سوی پیامبر «کتاب» نام میگیرد(105:4؛48:5 و غیره).
کتاب در حین نزول بر وی خوانده میشود(3 ـ 2:28) و او نیز به نوبهٔ خود قرار است آن را بخواند(27:18؛45:29) صیغهٔ جمع کتب («کتابها»)،نیز در ظاهر چیزی است که پیامبر آن را میخواند (یتلوا) و در «در صحیفههایی پاک (صحف مطهره،3 ـ 2:98) جای دارد.در این مورد احتمالاً «کتب» ،واحدهای مجزای وحی هستند.
در واقع قرآن چندین بار به واحدهای مجزای وحی اشاره می کند.نامی که بیش از همه برای این واحدها به کار میرود،آیات به معنی «نشانهها» [نشانههای خداوند] است که خود بخشی از آن کتاب به شمار میرود.(1:10 و غیره) این آیات در حکم چیزی هستند که بر پیامبر فرو فرستاده (99:2) یا بر او خوانده (نتلوها) میشود(252:2؛108:3؛6:45؛قس.58:3)،و از پیامبر هم انتظار میرود که به نوبهٔ خود آنها را بر مخاطبانش بخواند (یتلوا،نک.151،129:2؛164:3؛45:28؛2:62؛11:65).
واحدی دیگر که از پیامبر خواسته می شود آن را بخواند نبأ(مفرد انباء) «گزارش،خبر» است.این عبارت معمولاً به معنای داستانهایی دربارهٔ گذشتگان است که عمدتاً ریشه در کتاب مقدس دارند،مثلاً به پیامبر امر میشود نبأ دو پسر آدم (اتل،27:5)،نبأ نوح(71:10) و ابراهیم (69:26) را بخواند.در اینجا هم این قبیل قصهها در حین نازل شدن بر پیامبر،بر وی خوانده میشود و در مورد نبأ موسی نیز همین گونه است(3:28).این واحدها در حین نازل شدن بر او «حکایت» (نقصّ ) هم میشود (101:7؛120،100:11؛13:18؛99:20).آنها انباء الغیب «اخبار غیبی» نیز خوانده میشود،زیرا پیامبر به شخصه گواهی بر آنان نداشت.(44:3 داستان مریم؛49:11داستان نوح؛102:12 داستان یوسف).
به داستانهای گذشتگان که پیامبر میخواند،مثلاً داستان ذوالقرنین(83:18) ،ذکر نیز گفته شده است.این کلمه مصدر ذکر به معنای «یاد کردن» یا «یادآوری کردن» است.
پس ذکر نوعی «اشاره یا تلمیح» به یک داستان است.ولی همین کلمه نام کل آیات وحی شده نیز هست.(44:16 و غیره)،احتمالاً به این دلیل که به شکل کاملاً متفاوتی به داستانهای گذشتگان اشاره میکند.در واقع فرمان اذکر فی کتاب،مکراً در آیاتی به کار میرود که از پیامبرمیخواهد حکایت پیامبران پیشین را نقل کند.(41،14:19 و غیره).
مرحلهٔ آغازین وحی که مقدم بر خواندن عمومی آیات است با فعل أوحی نشان داده میشود که مکرراً در قرآن به کار میرود تا انتقال آیات الهی به پیغمبر را توصیف کند.کتاب(31:35) و نیز قرآن (3:12) و اخبار غیبی (انبأ الغیب،قس.43:3؛49:11؛102:12) از این طریق انتقال مییابد.این موضوع که فعل أوحی توصیف کنندهٔ مرحلهٔ نخستین وحی است در چند جای قرآن آمده،که از پیغمبر خواسته میشود آنچه را که بر او وحی شده است،(أوحینا؛أوحی)بخواند (30:13؛27:18؛45:29)،به این معنا است که نوعی مرحله نخست وحی،مقدم بر عمل خواندن بوده است.فرمانهایی برای چگونگی دریافت وحی در آیهٔ 114سورهٔ طه به پیغمبر داده میشود آن جا که به او توصیه می شود که پیش از پایان یافتن وحی در خواندن قرآن «شتاب» نکند(لاتعجل).
رهنمودهای خاصتر در آیات 16 تا 19 سورهٔ قیامت داده می شود،آن جا که به او امر میشود زبانش را (در هنگام وحی) زود به حرکت در نیاورد و در خواندن قرآن شتاب به خرج ندهد تا (به تمامی) بر او خوانده شود.
آن چه که محمد به عنوان وحی دریافت میکند از کسی یا فرشتهای صادر میشود که «شدید القوی» توصیف میشود،او که در «افق اعلی» ایستاد و نزدیک آمد و نزدیکتر شد (10 ـ 4:53)،در جایی دیگر چنین توصیف میشود «صاحب قدرت که پیش خداوند عرش،بلند پایگاه است.در آن جا مورد اطاعت و امین است» و پیغمبر در افق رخشان «او را دید» (رءأه 23،21 ـ 20:81).قلب (الفؤاد) پیغمبر یک بار شخص نیرومند را در نزدیکی درخت سدری(آسمانی؟) به نام سدرة المنتهی «دید» (رأی،18 ـ 11:53).
ولی رایجترین افعالی که انتقال آیات به پیغمبر را توصیف میکنند مشتقات گوناگون ن ـ ز ـ ل به معنای «فرو فرستادن» هستند.مثلاً در آیهٔ 106 سورهٔ اسراء از پیغمبر خواسته میشود قرآنی را بخواند که بخش بخش بر او نازل شد (نزّلناه).آنچه که به این طریق بر او نازل شد در یک مورد فرقان نام میگیرد(1:25) که نام آنچه به موسی داده شده نیز هست(53:2) فرایند فرو فرستادن بر قلب پیغمبر (علی قلبک) ختم میشود و واسطهٔ انجام آن جبریل،همان فرشتهٔ جبرائیل یا الروح الامین(4 ـ 193 : 26):در جایی دیگر او روح القدس «روح مقدس» نامیده میشود.(102:16)
ظاهر آیات 2 و 3 سورهٔ دخان به شروع جریان نزول وحی اشاره دارند آن جا که گفته میشود این کتاب در «شبی فرخنده»نازل شد.در جایی دیگر این شب لیلة القدر نام میگیرد(1:97) و در آیهای دیگر هم،اعلام میشود که نزول قرآن در ماه رمضان بوده است(185:2).نزول این کتاب تجلی عظیم رحمت خداوند به پیغمبر دانسته شده و تکریم میشود،این کتاب آنچه را که پیغمبر نمیدانسته به او آموخته است(113:4؛52:42) .خود پیغمبر امیدی به دریافت این لطف نداشته(86:28) و اگر به خاطر رحمت خدا نبوده چه بسا از وحی محروم میشد.از پیغمبر خواسته می شود این کتاب را به آنان بیاموزد و به این ترتیب این کتاب را همچون ابزاری به کار گیرد تا دربارهٔ مسائلی که با مشرکان اختلاف نظر دارد،تصمیم بگیرد و آنان را به راه راست هدایت کند(89،64:16).پس نزول این کتاب نشانهٔ رحمت خداوند بر آنان است(89:16)،فرستادن خود پیغمبر به عنوان فرستادهای برای کل موجودات نیز چنین است.(107:21)
اهداف رسالت
رسالت پیغمبر قرآن نوعی غالب آخر الزمانی دارد چرا که نقش او بیم دادن کافران از عذاب آخرت است.وجه مذکور در آیاتی سر بر میآورد که اهداف رسالت را توصیف میکنند.پس در آیهٔ 70 سورهٔ صاد جوهرٔ آنچه بر پیغمبر نازل میشود(یوحی) حول رسالت او به عنوان یک هشدار دهنده(نذیر) تمرکز می یابد.در آیهٔ 19سورهٔ انعام پیغمبر میگوید که:قرآن به گونهای بر او نازل شد (اوحی) تا او بتواند «به وسیله آن شما را هشدار دهد»،و در آیهٔ 45 سورهٔ انبیاء میگوید که:فقط به وسیلهٔ وحی هشدار میدهد.به همین ترتیب گفته میشود که این کتاب طوری فرستاده شده که پیغمبر میتواند با آن هشدار دهد.(92:6؛2:7 و غیره).آنچه از پیغمبر خواسته میشود به آن هشدار دهد ساعت موعود (مثلاً 5ـ 42:79) یا روز جزاست که قرآن با نامهای متفاوتی از آن یاد میکند(مثلاً 144:14؛39:19؛18:40 و غیره).برخی آیات صراحتاً به این آیندهٔ معاد شناختی اشاره نمیکند و در عوض بر مثالهایی از سرگذشت بعضی جوامع نابود شده تأکید مینماید.دراین موارد از پیغمبر خواسته میشود هم عصران خود را به عذابی هشدار دهد که خداوند قوم عاد و قوم ثمود را گرفتار آن ساخت.(مثلاً 6ـ13:41)
در دیگر آیات که مستقیماً به پیغمبر خطاب میگردد،پیام توحیدی رسالت وی توضیح داده میشود.از او خواسته میشود نام پروردگارش را بخواند(اقراء،1:96)،یا نام او را تسبیح کند (سبّح،96:56؛52:69؛1:87) یا نام او را یاد کند (اذکر،25:76؛8:73).در دیگر آیات به او امر میشود که جز خداوند بت ها را نپرستد (39،22:17؛213:26؛88:28)،و از مشرکان یعنی کسانی که دیگر خدایان را با خداوند شریک میکنند نباشد.
گسترهٔ رسالت
گسترهٔ رسالت پیغمبر قرآن مدام میان گسترههای جهانی و محلی نوسان دارد.گسترهٔ محلی در آیاتی نمود می یابد که در آنها به پیغمبر امر میشود قومش را به زبان خودش (بلسانک) یعنی عربی بیم دهد تا فهم پیامش را آسان سازد(97:19؛همچنین نک.58:44).گسترهٔ محلی رسالت پیغمبر در آیهای مشهود تر است که میگوید هیچ پیغمبری جز به زبان قومش فرستاده نشده است.(4:14)
گسترهٔ محلی از این مفهوم مستفاد میشود که پیغمبر به نزد قومی فرستاده شده که پیشتر هیچ بیم دهندهای برایشان نیامده است.(46:28؛3:32؛6:36؛همچنین نک:44:34).در آیهای که به پیغمبر امر میشود خویشان نزدیکش (عشیره،214:26) را بیم دهد،مخاطبان او کم شمارتر میشود.در آیهای دیگر گفته میشود او به سوی امتی فرستاده شده که پیش از آن امت های دیگری روزگار به سر می بردند (30:13)،که ظاهراً به این معناست که مخاطبان او اعراب اند و با امتهای پیشین (یهودیان و مسیحیان) متفاوتاند.به علاوه در آیهٔ 2سورهٔ جمعه پیغمبر فرستادهای از شمار أمّیین یعنی درس ناخواندگان معرفی میشود که در میان آنها برانگیخته میگردد تا کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد.این آیه نظیر آیهای دیگر است که او را یکی از خودشان (منکم،من انفسکم؛نک.151:2؛128:9 و غیره) توصیف میکند.در کل گفته میشود که او قرآن عربی را دریافت کرده است تا بیم دهندهٔ ام القراء 7:42؛همچنین نک 92:6 ،2 ـ 1:90)، احتمالاً به معنی مکه،و ساکنان پیرامون آن باشد.خود خدا هم که به پیغمبر امر میکند او را بپرستد،به صورت امری محلی توصیف می شود،«پروردگار این شهر که آن را مقدس شمرده».(91:27) منظور از این شهر هم میتواند مکه باشد.
از طرف دیگر آیات دیگر که آشکارا سمت و سویی جهانی دارند حاکی از آن است که پیغمبر فرستاده، بیم دهنده و بشارت دهندهای است که برای تمامی مردمان (للناس) یا تمامی موجودات(للعالمین)یا نوع انسان(بشر)فرستاده شده استومخاطبان او به یک گروه خاص محدود نمیشود(79:4؛158:7؛107:21؛1:25؛28:34؛36:74).با این همه هنگامی که به یک گروه خاص اشاره می شود آن یک گروه اهل کتاب است که پیغمبر آمده است تا به ایشان بیم دهد و چیزهای بسیاری از کتابشان را که پوشیده میداشتند،بیان کند.(15:5) او در دوران فترت رسولان به سوی اهل کتاب آمده (19:5) و از او خواسته میشود بر اساس کتابی که بر او نازل شده میان ایشان داوری کند(49،48،3ـ 42:5؛نک همچنین 105،65:4) و مبتنی بر این مفهوم است که قرآن میتواند بیشتر آنچه را که بنی اسرائیل دربارهاش اختلاف دارند،بر آنان آشکار سازد.(76:27) قرآن سوای انسانها،بر جنیان هم تأثیر میگذارد،آنها به قرائت قرآن گوش میدهند و ایمان میآورند(31 ـ 29:46؛2 ـ 1:72).
دین پیغمبر قرآن
پیغمبر قرآن نخستین کس از قومش بود که مسلمان شد و شرک (یعنی پرستش خدایان غیر از خداوند و «شریک» او دانستن آنها) را کنار گذاشت.این موضوع در آیهٔ 14 سورهٔ انعام بیان میشود:«بگو:آیا غیر از خدا را ولی انتخاب کنم؟(خدایی) که آفرینندهٔ آسمانها و زمین است؛اوست که روزی میدهد و از کسی روزی نمیگیرد «بگو» من مأمورم که نخستین کسی باشم که اسلام آورده است(أسلم) و[به من فرمان داده شده که:] هرگز از مشرکان مباش (لا تکونّن من المشرکین) مبارزه با شرکت که زیر بنای جنبش توحیدی پیغمبر (ص) است در آیات 162،163سورهٔ انعام نیز نمود می یابد « بگو نماز من[و سایر] عبادات من و زندگی و مرگ من برای خدا پروردگار جهانیان است که[او را شریکی نیست] و بر این کار دستور یافته ام و من نخستین مسلمانم » .ترک شرک به معنای اخلاص در دین است؛همین اخلاص است که پیغمبر را به یک مسلمان بدل کرده است :«بگو:من مأمورم که خدا را ـ در حالی که آیینم را
برای او خالص گردانیدهام ـ بپرستم و مأمورم که نخستین مسلمانان باشم»(قرآن 2 ـ 11:39).
پیغمبر قرآنی و پیغمبران پیشین
اگر چه پیغمبر نخستین مسلمان قومش است، اما از پیغمبران پیشین هم به عنوان مبارزان با شرک یاد میشود و به همین خاطر مسلمان خوانده میشوند.مثلاً نوح یکی از کسانی است که «در شمار مسلمین شد» (72:10) اما موسی «نخستین کس از مؤمنان است».(143:7).این موضوع آشکار کنندهٔ این مفهوم است که پیغمبر حلقهای از زنجیرهٔ انبیاست که به امتهای پیشین فرستاده شدهاند.در واقع او آخرین حلقه است که در عنوان خاتم الأنبیاء نیز مشهود است و منظور قرآن از این لقب،محمد است.(40:33) به گفتهٔ قرآن،محمد صرفاًپیغمبری است که پیش او پیامبران دیگری آمده و در گذشته اند (144:3) .از این لحاظ،او همانند دیگر پیامبران این زنجیره،مثلا عیسی است که گفته میشود پیش از او نیز پیامبرانی آمده و در گذشته بودند(75:5) پیامبر که حلقه ای از این زنجیرهٔ پی در پی است در شمار پیامبرانی قرار میگیرد که خداوند از آنان پیمان گرفته است.(7:33).در این آیه، سوای خود پیغمبر دیگرپیامبران مذکور،نوح،ابراهیم،موسی و عیسی هستند.
قرابت میان پیغمبر و پیامبران پیشین از آنجا معلوم میشود که همهٔ آنها فرایند یکسان وحی را تجزیه کردند.این موضوع در آیهٔ 163 سورهٔ نساء بیان میشود:«ما همچنان که به نوح و پیامبران بعد از او وحی کردیم به تو نیز وحی کردیم (اوحینا الیک) و به ابراهیم و اسماعیل و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان[نیز] وحی نمودیم و به داوود زبور بخشیدم…».نزول کتاب بر پیامبر منحصر به او نیست زیرا دیگر پیامبران نیز با «کتاب» فرستاده شدند که هدف،هدایت مردم و حل اختلافاتشان بود(213:2) اهداف وحی نیز در همه پیامبران از جمله پیغمبر مشترک است.او فرستاده شد تا برای مؤمنان بیم دهنده و بشارت دهنده (بشّر) باشد(25:2 و غیره) و همین امر در مورد پیامبران پیشین نیز صادق است که برای بیم دادن به بدکاران و بشارت دادن به درست کاران فرستاده شدند.(48:6 و غیره) الگوی پیامبران پیشین در زندگانی پیغمبر نیز ادامه مییابد و این موضوع در داستانهای موسوم به «داستانهای عذاب» از همه مشهورتر است(برای آگاهی از آن نک.مثلاً Introduction,Watt _ Bell ،127 به بعد)این داستانها حوادث زندگی پیامبرانی چون صالح را در چارچوبی مشابه چارچوب مشابه چارچوب توصیف تجربهٔ پیغمبر توصیف میکند(همان،4ـ 133).در یک مورد (15:73)،این مشابهت به صراحت بیان میگردد،آن جا که گفته میشود خداوند به همان شیوهای پیغمبر را مبعوث کرد که پیامبری دیگر(یعنی موسی) را برای بیم دادن فرعون فرستاد.
به دلیل قرابت میان پیغمبر و دیگر پیامبران،دین نازل شده بر همه آنها یک دین بیشتر نیست(13:42) از این رو قرآن به مسلمانان دستور میدهد به هر آن چه که بر تک تک پیامبران نازل شده ایمان داشته باشند و میان آنان فرق نگذارند(285،136:2؛84:3) در نتیجه،پیام کتابی که بر پیغمبر نازل شده،در اصل با پیام کتابهای نازل شده بر پیامبران پیشین هیچ تفاوتی ندارد.پس قرآن چندین مرتبه تصریح میکندکتابی که بر پیغمبر نازل شده «تصدیق کنندهٔ [کتابهای] پیش از آن است». (31:35؛قس.3:3؛48:5؛92:6) در یک مورد،منشأ عربی کتاب پیغمبر اعلام میشود (12:46) و قرآن به کتابی خاص اشاره میکند که مقدم بر کتاب عربی بوده که منظور همان کتاب موسی است(همچنین نک.30:46)به همین ترتیب گفته میشود عیسی تصدیق کنندهٔ تورات بوده است که قبل از او نازل شده بود.(50:3؛46:5؛6:610)
جایگاه مسیحایی پیغمبر قرآن
با این همه در آیاتی چند،پیغمبر از جایگاه ممتازی در میان پیامبران برخوردار میشود،و پیمانی که خداوند از ایشان گرفته،منحصراً بر محور شخص پیغمبر میچرخد که جایگاهی مسیحایی مییابد.اولاً در آیه 18 سورهٔ آل عمران،خداوند پیمانی از پیامبران میگیرد مبنی براین که هر گاه پیامبری آمد و کتابی را که با ایشان است،تصدیق کرد،باید به او ایمان بیاورند و یاریاش کنند.به نظر میرسد معنای دیگر این سخن این است که هر گاه پیغمبر اسلام ظهور یافت،همه پیامبران و قومهایشان باید به او ملحق شوند.به علاوه گفته میشود که توصیف پیغمبر قرآن در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان یعنی تورات و انجیل نوشته شده است،آن جا که از او با عبارت النبی الامی «پیغمبر درس نخوانده» یاد میشود (قس The eye,Rubin، 30 ـ 23) و رحمت خداوند به کسانی از ایشان وعده داده میشود که از پیغمبر پیروی کنند (8 ـ 157:7) نام خاصتر پیغمبر قرآن که در کتابهای پیشین توصیف میشود، احمد است که عیسی مژدهٔ او را به بنی اسرائیل میدهد(6:61).این آیات مجموعاً نوعی تصویر مسیحایی از پیغمبر برمیرساند که قرار است در پس او نوع بشر یک امت واحدهٔ مؤمنان را شکل دهند.
دین ابراهیم
پیوند جهانی پیغمبر مبتنی بر همانندی پیام او با پیامبران بنی اسراییل با اهل کتاب است،اما در آیاتی که رابطهای مستقیم میان پیغمبر و ابراهیم برقرار می کنند،این پیوند دیده نمیشود.پس در آیهٔ 68 سورهٔ آل عمران اعلام میشود:«در حقیقت نزدیکترین مردم به ابراهیم،همان کسی هستند که او را پیروی کرده اند، و [نیز] این پیغمبر و کسانی که [به آیین او] ایمان آوردهاند».صراحتاً به پیغمبر قرآن امر می شود که از چیزی موسوم به «دین» (ملّة) ابراهیم پیروی کند و این آیات مطمئناً دین پیامبران یهود و مسیحی را از گسترهٔ آیین پیغمبر خارج میدانند.گفته میشود خود ابراهیم که مقدم بر نزول تورات و انجیل بوده است(65:3)،نه یهودی بود و نه مسیحی،حنیف و مسلم بود و از مشرکین نبود(67:3).چون صفت مشرک اصولاً در اشاره به مشرکان عربستان به کار میرود،پیروی از دین ابراهیم به معنی گسستن از میراث دینی یهود و نصارا و همچنین اعتقادات عربستان است.در آیهٔ 123 سورهٔ نحل،صریحاً از پیغمبر خواسته میشود که از آیین ابراهیم پیروی کند،و در آیه 95 سورهٔ آل عمران به بقیهٔ مؤمنان هم فرمان داده میشود همان کار را انجام دهند.پس در آیهٔ 135 سورهٔ بقره،مؤمنانی که در آیین ابراهیم هستند،از یهودی شدن و مسیحی شدن منع میشوند.در آیهای دیگر، به پیغمبر صرفاً دستور داده میشود که حنیف باشد و منظور از این تقاضا جلوگیری از مشرک شدن پیغمبر است(105:10).اگر چه نام ابراهیم صریحاً ذکر نمیشود،اما اقتضای این آیه هم احتمالاً پیروی از الگوی ابراهیم است.همین امر در آیهٔ 30 سورهٔ روم مصداق دارد،آن جا که به پیغمبر امر میشود حنیف باشد و از دینی پیروی کند که همان «سرشت اصیل» (فطرة) خداوند است که او مردم را بر آن سرشته است.رابطه میان مفهوم دین «اصیل» و ابراهیم در دیگر آیاتی هویداست که یکتاپرستی فطری ابراهیم را وصف میکنند.(79:6).
روند جزیی نگر آیاتی که رابطه مستقیم میان ابراهیم و پیغمبر برقرار میکنند،در ظاهر یک بار دیگر گسترهٔ پیام پیغمبر را به حوزهٔ عربستان محدود میکند،زیرا خود ابراهیم هم وقتی به پیغمبر مرتبط میشود،در بافتی کاملاً محلی به تصویر در میآید.این حالت را در آیهٔ 127 تا 129 سورهٔ بقره میبینیم،آن جا که ابراهیم و اسماعیل پایههای خانه (کعبه) را بالا میبرند و بعد ابراهیم به درگاه خدا دعا میکند تا از ذرّیهاش پیامبری برانگیزد که به آنان کتاب و حکمت بیاموزد.
پیغمبر قرآن در میان خدا و انسان
پیغمبر که فرستادهٔ خداست،فردی برگزیده است،زیرا خداوند «از میان فرشتگان رسولانی بر میگزیند و نیز از میان مردم» (75:22).پس قرآن «گفتار فرستادهای بزرگوار»(40:69) است.پیغمبر که فرستادهٔ برگزیدهٔ خداست،هم وحی او را و هم هدایت و رحمت و امان بیپایانش را دریافت میکند.این موضوع در آیاتی نمود مییابد که در آنها گفته میشود خداوند پیغمبر را وانگذاشته(3:93) و نامش را بلند گردانیده(4:94) یا او را به مقامی ستوده رسانده است(مقام محمود،79:17).رحمت خدا نسبت به پیغمبر از این نکته بدست می آید که خود خداوند و نیز فرشتگان بر او درود می فرستند (56:33) پیغمبر هم به نوبهٔ خود دستور میگیرد که از خدا آمرزش بخواهد.(106:4؛19:47) و در واقع آمرزش کامل تمام گناهان نیز به او عطا میشود(2:48).هدایت خداوند (7:93) و نیز احسان او برای پیغمبر فراهم آمده است.پس خداوند مرتبهٔ اجتماعی ـ اقتصادی پیغمبر را بهبود بخشید (8،6:93) و به او «[خیر و برکت] فراوان» (الکوثر،1:108) و نیز «آیات مکرّر»(مثانی) و قرآن عظیم(87:15) داد.خدا بار سنگین ترس و نگرانی را نیز بر او سبک کرد (3 ـ 1:94).هدایت خداوند در حوزهٔ عبادات نیز آشکار است و این اوست که به پیغمبر فرمان می دهد چه هنگام نماز بگذارد(مثلاً 130:20؛55:40؛40 ـ 39:50) و جهت نماز خواندنش (قبله) کدام سو باشد(144:2) این واقعیت که پیغمبر نخستین مسلمان امتش بوده است نتیجهٔ هدایتی است که از عبادت خداوند است.به پیغمبر دستور داده میشود که بگوید(3 ـ 162:6):«نماز من و [سایر] عبادات من و زندگی و مرگ من همه برای خدا،پروردگار جهانیان است که او را شریکی نیست و بر این کار دستور یافتهام و من نخستین مسلمانم».(قس.14:6).
پیغمبر قرآن و مؤمنان
رحمت خداوند به پیغمبر شامل حال امتی که قرار است از پیغمبر پیروی کنند و یاورش باشند،نیز میشود،و این خداوند است که مؤمنان را در پس پیغمبر یکپارچه ساخته است.پیغمبر به تنهایی نمیتوانست به این موفقیت دست یابد(63:8).رحمت خدا به پیغمبر موجب رحمت پیغمبر به مؤمنان میشود،یا همان طور که در آیهٔ 159سورهٔ آل عمران گفته شده است:«پس به [برکت] رحمت الهی با آنان نرمخو[و پر مهر] شدی…» در بخش بعدی همین آیه خداوند به فرستادهاش توصیه میکند که از خطای مؤمنان درگذر و بر ایشان آمرزش بخواهد و در کارها با آنان مشورت کند.از این رو،پیغمبر چنین توصیف می شود «پیغمبری از خودتان که بر او دشوار است شما در رنج بیفتید و به [هدایت] شما حریص و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است».(128:9).بر بخشش گناهان که ناشی از حضور پیغمبر است تأکید خاصی میشود.پس در آیهٔ 64 سورهٔ نساء میخوانیم:«… اگر آنان وقتی به خود ستم کرده بودند پیش تو میآمدند و از خدا آمرزش میخواستند و پیغمبر نیز برای آنان طلب آمرزش میکرد،قطعاً خدا را توبه پذیر مهربان مییافتند .عطوفت پیغمبر نسبت به مؤمنان در نقش او به عنوان «گواه» (شاهد) امتش نیز مشهود است(143:2؛78:22).مطابق اشارهٔ این آیه،ظاهراً نقش فوق نقشی معاد شناختی و ناظر بر روز جزاست که در آن پیغمبر گواه امتش است،در حالی که دیگر امتها گواههان خاص خود،یعنی پیغمبرانشان را دارند(قس.41:4؛89:16؛همچنین نک.84:16؛75:28).
شاهد بودن پیغمبر احتمالاً به این معناست که او مدارکی در خصوص هویت درست کاران و بدکاران امتش ارائه میکند.از مؤمنان خواسته میشود که به نوبهٔ خود،در سر سپردگی به خداوند و در امید داشتن به پاداش او در روز قیامت،پیغمبر را الگو(اسوه) قرار دهند (21:33) به دلیل عشق به خداوند آنها باید از پیغمبر پیروی کنند، که یگانه راه دستیابی به عشق و رحمت متقابل خداوند است (31:3) از این قرابت میان خداوند و فرستادهاش،ضرورت اطاعت از هر دو نتیجه میشود(32:3 ؛ 59:4)،زیرا اطاعت از پیغمبر به منزلهٔ اطاعت از خداست(80:4).به همین ترتیب بیعت با پیغمبر به منزلهٔ بیعت با خداست (10:48) و در واقع خداوند از کسانی که با پیغمبرش بیعت میکنند خشنود است(18:48).زنان نیز با او بیعت میکنند و در حین این کار باید آداب دقیق دینی و اخلاقی را رعایت و از او اطاعت کنند (12:60).
سوای اطاعت،از مؤمنان خواسته میشود که وفاداریشان به پیغمبر بسیار بیشتر از وفاداریشان به خود باشد(6:33) و حرمت او را به جای آرند.به عبارت دیگر آنان نمیتوانند بیاذن او محضرش را ترک کنند.(3 ـ 62:24) و مجاز نیستند صدای خود را از صدای او بالاتر ببرند.(7،5 ـ 1:49) پیغمبر اسوهٔ اخلاص مؤمنان است،شارع آنان نیز هست و قوانین را تا از طریق وحی به آنان میرساند، پس در آیات 151 تا 153 سورهٔ انعام به او فرمان داده میشود تا به آنها بگوید:«بیایید تا آنچه را پروردگارتان برای شما حرام ساخته بر شما بخوانم».در ادامه فهرستی از مقررات قانونی و اخلاقی ارائه می شود.
قرآن هم وظیفهٔ اطاعت از پیغمبر و هم مرتبهٔ منحصر به فرد او را در میان مؤمنان بیان میکند.در آیاتی که سهم او از غنائم جنگ با سهم بقیهٔ مؤمنان مقایسه میشود،این مرتبه آشکار میگردد.در آیهٔ 7 سورهٔ حشر این غنایم به خداوند و فرستادهاش و نیز به خویشاوندان (به ویژه مرد) او و مسلمانان نیازمند تعلق دارد و پیغمبر اختیار تام دارد که این غنایم را تقسیم کند:«آنچه را فرستادهٔ او به شما داد آن را بگیرید و از آنچه شما را بازداشت باز ایستید» به همین ترتیب،در آیهٔ نخست سورهٔ انفال گفته میشود که غنایم(انفال) به خداوند و فرستادهاش تعلق دارد.ولی در آیهٔ 41همین سوره تنها یک پنجم غنیمتها به پیغمبر و نیازمندان تعلق دارد و بقیه میان شرکت کنندگان در جنگ تقسیم می شود.
به مرتبهٔ زنان پیغمبر در میان مسلمانان نیز اشاره میشود.مرتبهٔ آنها همچون مادر مؤمنان است،یعنی پس از پیغمبر نمیتوانند به همسری مؤمنان در آیند(6:33).بر آنان که همسران پیغمبرند،تکالیف اخلاقی خاصی واجب میشود و رفتار آنان باید بیعیب و نقص باشد.اگر میخواهند همسران او بمانند و سر طلاق ندارند ،باید متعهد شوند که کار زشت آشکاری نکنند،در خانههایشان بمانند،زینت خود را به رسم روزگار جاهلیت قدیم آشکار نکنند و نماز برپا دارند و زکات دهند و از خدا و فرستادهاش فرمان برند.برای این کارها خدا به آنان دو چندان پاداش میدهد.(34 ـ 28:33).به مؤمنان در خصوص چگونگی رفتار در خانهٔ پیغمبر هم دستورهایی داده می شود.مؤمنان نباید ناخوانده وارد شوند،پس از خوردن غذا نباید سرگرم تعریف شوند.هر چیزی از زنان او خواستند،باید از پشت پردهای آن را بخواهند(53:33).با وجود این،به چند مشکل خانوادگی و مبهم پیغمبر با دو تن از زنانش(51:66) و نیز کسانی که «آن بهتان(افک) را در آوردند»(11:24 به بعد)،اشارههایی میشود.کم و کیف این بهتان در قرآن فاش نمی شود،اما احادیث و روایات اسلامی آن را با عایشه مرتبط دانستهاند.برخلاف این اعلام قرآن که زنان پیامبر مادران مؤمناناند،قرآن اعلام میکند که محمد پدر هیچ یک از مؤمنان نیست(40:33)،یعنی او میتواند پس از [مرگ یا طلاق] آنها با همسرانشان ازدواج کند.این گفته درمورد قضیهٔ زید (بن حارث)،پسر خواندهٔ محمد است که به جز شخص پیغمبر تنها معاصر محمد است که نام خاصش در قرآن ذکر میشود.گفته میشود که پس از آن که زید کارش را با همسرش تمام کرد،خداوند آن زن را به نکاح پیغمبر در آورد و قرآن تصریح میکند که ازدواج مؤمنان با همسران پسر خواندههایشان مجاز است.(37:33)
پیغمبر قرآن و کافران
رابطهٔ میان پیغمبر قرآن و کافران؛بخش اعظم آیات قرآنی مربوط به رسالت او را به خود اختصاص میدهد و بسیاری از وجوه واکنش منفی کافران در برابر رسالت او توصیف میشوند.در برخی فرازهای قرآن،کفر آنها به صورت خودداری از گوش سپردن به پیغمبر بیان می شود.در یک آیه کافران میگویند:«قلبهای ما نسبت به آنچه ما را به آنچه ما را به آن دعوت میکنی در پوششهایی قرار گرفته و در گوشهای ما سنگینی و میان ما و تو حجابی وجود دارد»(5:41).در آیهای دیگر آنها چون قرآن را می شنوند،چیزی نمانده که او را چشم بزنند.(51:68)،تمسخر نیز از جمله واکنشهای متداول در قبال پیغمبر است که آنان را به خاطر پرستش خدایی به جز خداوند سرزنش میکند.(36:21؛2 ـ 41:25).قرآن بر لجاجت کافران تأکید میکند و میگوید که حتی اگر خداوند بر پیغمبر «کتابی نوشته بر کاغذ» نازل میکرد و «آنان آن را با دستهای خود لمس میکردند» باز هم به او ایمان نمیآوردند.(7:6)
کفر غالباً بر بخش خاصی از آیین پیغمبر یعنی رستاخیز و روز جزا تمرکز مییافت و کافران معمولاً آن را محال دانسته و مردود میشمردند.(98،49:17؛38:21 و…).همچنین کافران در ازای ایمان به پیغمبر قرآن تقاضاهای خاصی را شرط میگذارند.در آیهٔ 15 سورهٔ یونس از پیغمبر میخواهند مندرجات آیاتش را تغییر دهد و آنها را دلپذیرتر سازد،و در آیهٔ 120 سورهٔ بقره (همچنین نک.135:2) یهودیان و مسیحیان از او میخواهند تا از دین ایشان پیروی کند.کفر یهودیان یا اهل کتاب به شدت محکوم میشود.آنان به رغم این واقعیت که کتاب نازل شده بر پیغمبر تصدیق کنندهٔ کتابهای مقدس خود آنها است،پیغمبر را تکذیب کردهاند.آنها متهم میشوند که عمداً دستورهای کتاب خود را [یعنی ایمان آوردن به پیغمبر] را نادیده گرفتند.(101،91،89:2؛همچنین نک.47:4).
در قرآن اشاره میشود که کافران به آزار و اذیت عملی نیز دست زدند و مخصوصاً پیغمبر را به بیرون راندن (أخرج) از زادگاهش تهدید کردند (76:17).در آیهٔ 30 سورهٔ انفال این
عمل و نیز به بند کشیدن یا حتی کشتن پیغمبر از جملهٔ نیرنگهای آنان است.در آیهٔ 13 سورهٔ توبه نقشهٔ اخراج پیغمبر با شکستن سوگند از سوی کافران توأم میشود،دو گناهی که به راه انداختن جنگ با ایشان را توجه میکند تهدید به بیرون راندن در قصهای پیغمبران پیشین(13:14) از قبیل شعیب(88:7) و لوط (82:7؛167:26؛56:27) نیز تکرار میشود و این عمل بخش عمدهای از آزار و اذیتها است.با این همه، بیرون راندن صرفاً تهدید نیست و عملی نیز میشود که در آیهای به آن اشاره شده است:«شهری بود که تو را از خود بیرون راند».(13:47).مطابق آیهٔ 1 سورهٔ ممتحنه پیغمبر و مؤمنان از زادگاهشان بیرون رانده شدند.در این آیه «بیرون راندن پیغمبر خدا و شما [یعنی مؤمنان]» در حکم یکی از گناههای کافران است و در آیهٔ 217 سورهٔ بقره رانده شدگان،ساکنان مسجد الحرام هستند.بیرون راندن آنان و محروم ساختن آنان از دسترسی آزادانه به مسجد الحرام،گناهانی بدتر از جنگیدن در ماههای حرام شمرده میشوند.به مؤمنانی که رانده شدهاند دستور داده میشود دشمنانشان را بکشند«هر کجا بر ایشان دست یافتند و همان گونه که شما را بیرون راندند،آنان را بیرون برانید…»(191:2) که در اینجا هم بیرون راندن مسلمانان دلیل شروع جنگ است.همین گناه بیرون راندن اجباری دلیلی برای مسلمانان است تا با کافرانی که مرتکب این گناه شدند و نیز یاری کنندگان آنان قطع رابطه کنند.(9:60)
قرآن هم به وجود کفر اشاره میکند و هم دلایل متعددی برای آن برمیشمرد که از منابع متفاوتی ناشی میشوند.در یک مورد منشأ کفر،ترس است؛کافران میگویند که اگر از پیغمبر پیروی کنند از سرزمینشان ربوده خواهند شد(57:28).کسانی که در این آیه سخن میگویند احتمالاً مردمان مکهاند که خداوند بلافاصله به ایشان پاسخ میدهد بر ایشان «حرمی امن (حرمناً أمناً) که محصولات هر چیزی به سوی آن سرازیر می شود» (57:28؛قس.26:8؛67:29) برقرار کرده است.در این جا رسالت پیغمبر تقابلی آشکار با ارزشهای عربی دارد که به موجب آنها امنیت اهالی مکه محفوظ بوده است.
غالباً کفر معاصران پیغمبر توأم با تردیدهایی دربارهٔ اصالت پیام او بوده است،یعنی آیا او واقعاً فرستاده خداوند است یا خیر.سرچشمهٔ این تردیدها نقصانهایی است که به شخصیت و رسالت او نسبت میدادند.تهمتهای شخصی علیه پیغمبر غالباً مبتنی بر این ادعاست که او انسانی بیش نیست و خداوند معمولاً انسانها را به عنوان فرستادگان خود نمیفرستد و فقط فرشتگان را به این کار میگمارد(94:17؛3:21).یهودیان نیز چنین خردهای بر او گرفتند(91:6) و هم عصران پیامبران پیشین نیز تردیدهای مشابهی را بر آنان روا داشته بودند (مثلاً،27:11 نوح؛154:26 صالح؛186:26 شعیب).حتی مرتبهٔ اجتماعی پیامبر به عنوان یک انسان آن چنان رفیع نیست که پیامبر باشد.این ادعای کافران در آیهٔ 31 سورهٔ زخرف ذکر میشود:«و گفتند:چرا این قرآن بر مردی بزرگ (عظیم) از [آن] دو شهر فرود نیامده است؟»
در نتیجهٔ این تصور که فرستادهٔ خداوند حتماً باید فرشته باشد،مدام از پیغمبر تقاضا میکردند از آسمان نشانههایی یعنی معجزاتی بیاورد.از او خواسته می شود که یا خودش آیتی بیاورد(203:7) و یا کاری کند که آیتی از جانب خدا فرستاده شود(27،7:13).در آیهٔ 12 سورهٔ هود از او خواسته میشود کاری بکند گنجی بر او فرو فرستاده شود یا فرشتهای همراهیاش کند(همچنین نک.9 ـ 8:6؛ 8ـ 7: 25).در آیات 90 تا 93 سورهٔ اسراء مجموعهٔ دور و درازی از معجزات خاص طلب میشود،چشمهای برایشان بجوشاند؛باغی از درختان انگور و خرما پدید آرد و میان آنها جویبارها را روان سازد؛کاری کند آسمان بر سرشان فرود آید؛خدا و فرشتگان را در برابرشان حاضر آرد؛خانهای طلاکاری شده نشان دهد؛به آسمان بالا رود و کتابی با خود بیاورد که قابل خواندن باشد.
اهل کتاب(153:4) نیز خواستار کتابی واقعی از آسمان می شوند و یهودیان انتظار دارند قربانیای ببینند که (به نشانهٔ قبول خداوند؛183:3) آتش [آسمانی] آن را بسوزاند.
پیغمبر که نمیتواند برهانهای شخصیت الهیاش را پدید آورد،متهم میشود که ساحر(7:11؛2:10 و غیره) و شاعری مجنون است (36:37؛14:44).پیام رسالت او نیز الهی محسوب نمیشود و با انگ «خوابهای آشفته» مردود شمرده میشود(5:21).وقتی کافران بر پرسش خدایان خود اصرار میورزند،معمولاً به همین نقصانها اشاره میکنند(36:37).پیامهای او غالباً با عنوان جعلی و ساختگی (35:11؛8:46) یا رونوشت بودن آثار دیگران تکذیب میشود.در مورد اخیر،مواعظ او را «افسانههای پیشینیان» میدانند که بر او خوانده شده(6 ـ 4:25؛همچنین نک.6 ـ 25:6) یا از آموزگاری بشری (25:74؛همچنین نک.14:44) فرا گرفته شده است که اصل و نسبش را غیر عربی میخوانند(103:16؛همچنین نک.Mohammad,Ahrens.4ـ42 ).کافران مدعی میشوند که آنها نیز میتوانند همان کار را انجام دهند(31:8).از طرف دیگر پیام او را بدعتی میخوانند که هیچ سابقهای در ادیان دیگر نداشته(7:38) و انحراف از آیین پدران و نیاکان است(43:34).در این مورد،انتقادها بیشتر متوجه تفاوت آشکاری است که میان ساختار مواعظ پیغمبر و پیامبران پیشین وجود دارد.پس در آیهٔ 48 سورهٔ قصص کافران از خود میپرسند چرا پیغمبر وحی مشابه وحی موسی دریافت نکرده و در آیهٔ 22 سورهٔ فرقان سؤال میکنند که چرا قرآن به یکباره بر پیغمبر نازل نشده است.
حمایت الهی
تعداد زیادی از آیات قرآن به دفاع خداوند از پیغمبر علیه انواع و اقسام تکذیبها اختصاص دارند و شالودهای فراهم میآورند تا شأن و مقام پیغمبر که فرستادهٔ خداست،بر آن استوار شود.در کل،قرآن تأکید میکند که عامل کفر کافران به رغم تمایل باطنی آنها به هدایت،پافشاری است که برخواسته از لجاجتشان است.پس در آیهٔ 42 سورهٔ فاطر کافران سوگند میخورند که اگر هشدار دهندهای به نزد ایشان میآمد،از امتهای دیگر ره یافتهتر میبودند و در آیهٔ 157 سورهٔ انعام سوگند میخورند که اگر کتابی آسمانی برایشان نازل می شد،از امتهای دیگر ره یافتهتر بودند.(نک.همچنین قرآن 70 ـ 167:37).خداوند بر آن شد تا به اصالت فرستادهاش که یگانه منبع هدایت است مشروعیت بخشد و به همین خاطر انواع استدلالها در دفاع از اصالت رسالت او عرضه میشود.خداوند در پاسخ به انتقادهایی که انسجام روانی محمد پیغمبر را زیر سوال میبردند،به کافران خطاب میکند:«یار شما نه گمراه شده و نه در نادانی مانده،و از سر هوس سخن سخن نمیگوید»(3 ـ 2:53).با اطلاق لفظ «یار» (صاحبکم) به پیغمبر،او یکی از خود آنان است که عقل و شعورش بر همگان آشکار است.به این ترتیب،خداوند در آیهٔ 46 سورهٔ سبأ مؤمنان را خطاب قرار میدهد و به آنان میگوید که «رفیق شما هیچ گونه دیوانگی ندارد»(قس.184:7) و در آیهٔ 22 سورهٔ تکویر نیز میگوید:«رفیق شما مجنون نیست».
سرچشمه شعور و سلامت روانی پیغمبر نعمت خداوند است که نمیگذارد او به کاهن یعنی «پیشگو» یا مجنون بدل شود(29:52) و در واقع،خداوند مکرراً تصریح میکند که او نه کاهن است و نه شاعر و نه مجنون(2:68؛2ـ 40:69 و غیره).ظاهراً اصرار مداوم قرآن مبنی بر این که پیغمبر به خاطر رسالتش هیچ گونه چشم داشت پاداش یا دستمزد(اجر) ندارد(مثلاً 57:25؛47:34؛86:38)،به همین بافت و زمینه تعلق دارد و معنایش این است که او کلام خدا را و نه کلام خودش را تحویل مردم میدهد اظهار نظر مستقیم دربارهٔ اصالت وحی او در آیات چندی تکرار میشود که تصریح میکنند پیغمبر «به حق» (بالحق؛قس.252،119:2؛170:4؛33:9؛24:35 و غیره) فرستاده شد وخدا و فرشتگان ، گواه حقیقت رسالتش هستند(166:4؛43:13و غیره) همین واقعیت که قرآن تصدیق کنندهٔ کتابهای آسمانی پیشین و اصولاً مؤید قصههای پیامبران است،در تأیید اصالت آن به کار گرفته میشود(1 ـ 110:12).به همین ترتیب،وقتی خود پیامبر هم دربارهٔ ماهیت واقعی آن چه بر او نازل شده،دچار تردید میشود،به او اندرز داده میشود با کسانی مشورت کند که کتابهای آسمانی پیشین را میخواندهاند ـ و در نتیجه به شباهت قرآن و آن کتابهای مقدس پی ببرد.(94:10)
قرآن به وجوه خاصتر تردیدهای کافران دربارهٔ اصالت پیام پیغمبر نیز پاسخ میگوید.خداوند در پاسخ به اتهام سرقت مطالب دیگران،به زبان عربی قرآن اشاره میکند که شبههٔ وجود یک آموزگار عجمی برای پیامبر را که به طعنه از سوی مخالفانش بیان میشد،باطل میکند.(103:16).زبان عربی قرآن برای مخاطبان واضح و روشن است(2:12؛3:41) و آنان نمیتوانستند وحی غیر عربی را که نمیفهمیدند،پذیرا باشند(9 ـ 198،195:26؛44:41).شاید منظور از تأکید قرآن که پیغمبر پیش از نزول قرآن هیچ کتابی را نخوانده و ننوشته بود(48:29)،نیز رد اتهام سرقت مطالب دیگران بوده باشد.خود خداوند هم بر ماهیت انسانی پیغمبر که مخالفانش آن را به رخ او میکشیدند،اذعان میکند و به فرستادهاش دستور میدهد تا بگوید او هم بشری بیش نیست(با این تفاوت) که به او وحی میشود(110:18؛6:41).خدا تأکید میکند بشر بودن پیغمبر مانع آن نیست که او فرستادهٔ خداوند باشد و در اثبات این موضوع،به پیغمبر میگوید به کافران یادآوری کند که پیامبران دیگر هم بشر بودند.پس خدا به پیغمبر سفارش میکند تا بگوید موسی هم که وحی را دریافت کرد انسان بود(91:6) و فرستادگان قومهای پیشین هم انسانی(رجال) بیش نبودند(109:12 و غیره).وقتی قرآن تأکید میکند که پیغمبر در مقایسه با دیگر پیامبران پدیدهای نو ظهور نبوده است،همین استدلال را دنبال میکند.(9:46).به علاوه،فرستادهٔ خداوند در همه حال بشر است و حق ندارد مردم را به پرستش خود به عنوان خدا وادارد (79:3).ولی در عین حال که بر ماهیت انسانی پیغمبر صحه گذاشته میشود،بر آسمانی بودن پیام او تأکید میگردد.خداوند در اثبات این امر از پیامبر میخواهد کافران را به مبارزه بطلبد تا کسانی که مدعیاند قرآن ساختگی و جعلی است اگر میتوانند یک یا ده سوره همانند سورههای قرآن بیاورند(38:10؛13:11) یا داستانی (حدیث) نظیر آن بگویند (4 ـ 33:52).چون قرآن منشأ الهی دارد،پیغمبر قرآن که انسان است هیچ تسلطی بر مندرجات یا زمان نزول آن ندارد.این نکته هنگامی آشکار میشود که مردم از پیغمبر پرسیدند آیا او پیام الهی را تغییر میدهد تا به شکلی دلپذیرتر در آید و در پاسخ ایشان از پیغمبر خواسته شد تا بگوید:«مرا نرسد که آن را از پیش خود عوض کنم.جز آنچه را که به من وحی میشود پیروی نمیکنم… اگر خدا میخواست آن را بر شما نمیخواندم… پیش از آن روزگاری در میان شما به سر بردهام…».(16 ـ 15:10)
انسان بودن دائمی پیغمبر مانع آن میشود که او در همه حال به معجزه خواهیها پاسخ دهد و هنگامی که چنین خواستهای مطرح میشود،خدا به فرستادهاش فرمان میدهد تا بگوید که غیب تنها از آن خداست(20:10).این فراز قرآنی ظاهراً به این معناست که پیغمبر فرستاده و بشری بیش نیست که نمیتواند اعمال مافوق طبیعی را به ارادهٔ خود انجام دهد.همان طور که خود قرآن در جای دیگری گفته است(37:6 و غیره)،تنها خداست که قدرت فرستادن آیات و معجزات را دارد و این اوست که تعیین میکند چه کسی هدایت یابد(27:13).پیامبران پیشین هم وقتی دستور میگرفتند آیات و معجزات را پدید آورند،در همین موقعیت قرار داشتند و آنها نیز پاسخ میدادند که بشری بیش نیستند و صرفاً به اذن خداوند میتوانند حجّت آورند(11 ـ 10:14) به علاوه قرآن میگوید که مشرکان فرصت این را داشتند که از کتابهای آسمانی پیشین که میشناختند عبرت گیرند(و منتظر آیات جدید نمانند؛قس.قرآن 133:20).همین پاسخ،یعنی این که پیغمبر هیچ دانشی از غیب ندارد،به کسانی داده میشود که خواهان آیاتی از روز قیامت یعنی آخر الزمان هستند که قرآن دربارهاش به کرّات هشدار میدهد(8 ـ 187:7؛7 ـ 25:72).تقاضا برای ارائه معجزهای که از جانب خدا فرستاده شده باشد میتواند به شکل این درخواست در آید که کتابی قابل خواندن برای انسان از آسمان آورده شود.در برابر این تقاضا نیز به پیغمبر امر میشود تا بگوید که او فرشته نیست که به نظر میرسد باز هم در واکنش به معجزهخواهی باشد(50:6؛قس.31:11).با این همه شخص پیامبر این فرصت را مییابد که نشانههای خداوند را ببیند که در آیهٔ نخست سورهٔ اسراء به آن اشاره میشود:«منزه است آن [خدایی] که بندهاش را شبانگاهی از مسجد الحرام به سوی مسجد الاقصی که پیرامون آن را برکت دادیم سیر داد تا از نشانههای خود به او بنمایانیم…».
خداوند سوای دفاع از اصالت پیغمبر در برابر کافران،مستقیماً خود او را یاری میکند که منظور از آن ترغیب او و تأمین انواع گوناگون آرامش و حمایت اخلاقی برای اوست.اولاً آرامش با این اظهار نظر حاصل میآید که خداوند پیامبر را از مسؤولیت کافران معاف میکند،یعنی مأموریت او صرفاً ابلاغ پیام است(99:5) و قرار نیست که او نگهبان مشرکان باشد (107:6؛108:10؛54:17 و غیره) خداوند خود مسئولیت آنان را بر عهده میگیرد(6:42) برای تأکید بر این نکته خداوند میگوید که پیامبر نمیتواند مردگان،کوران و کران را هدایت کند(1 ـ 80:27؛3 ـ 52:30؛22:35) و نمیتواند آنان را وادار کند(تا توبه نمایند؛45:50).خداوند برای آرامش بخشیدن به پیغمبر و تشویق او، به او میگوید میداند که از آن چه مشرکان می گویند سینهاش به تنگ آمده است(97:15)،و به او سفارش می کند نگذارد در حسرت کافران جانش از کف برود(8:35).
پیغمبر تمایل دارد که جان خود را در اندوه کفر آنان تباه کند(6:18؛3:26)،اما خداوند به او میگوید که اجازه ندهد کافران با اعمال یا گفتههای خود او را آزار دهند.(176:3؛41:5؛65:10؛88:15؛127:16؛70:27).خداوند میفرماید که قرآن را نازل نکرده است تا او را به رنج اندازد(2:20)،یا در سینهاش تنگی پدید آورد(2:7).در مجموعهای از آیات،خداوند پیغمبر را تشویق میکند تا در برابر سختی ها شکیبا باشد(اصبر) و به رسالت خویش پایبند بماند.مثلاً در آیهٔ 109 سورهٔ یونس به او امر میشود ناملایمتها را با شکیبایی تحمل کند و از آنچه بر او وحی میشود،پیروی نماید.(قس.43:43)،در آیهٔ 130 سورهٔ طه به او گفته میشود بر آنچه مشرکان میگویند شکیبا باشد و با ستایش پروردگارش روز و شب،او را تسبیح گوید(همچنین نک.9 ـ 48:52)
در آیات دیگر خداوند فرمان میدهد که پیغمبر همراه با کسانی که صبح و شام پروردگارشان را میخوانند و به وسوسههای لذات دنیوی تن نمیسپارند،در برابر سختی ها شکیبا باشند(28:18؛قس.131:20) در هنگام دستور دادن به پیغمبر برای تحمل سختی ها غالباً مثال پیامبران پیشین آورده میشود.
پس در آیهٔ 35 سورهٔ احقاف از او خواسته میشود همانند پیامبران پیشین شکیبا باشد،و در آیهٔ 17 سورهٔ ص به او گفته میشود که بر آنچه به او میگویند صبر کند و داوود،صاحب امکانات متعدد را یادآورد.از طرف دیگر،به او گفته میشود صبور باشد و از مثالهای بدی چون «همدم ماهی»(یونس؛50 ـ 48:68) بپرهیزد.
مثال پیامبران پیشین نقش مهمی در ترغیب پیغمبر ایفا میکند(120:11؛قس.44:23؛4 ـ 52:51).به گفته خداوند قومشان آنها را دروغگو خواندند و تکذیب کردند(184:3؛4 ـ 33:6؛4:35؛43:41) و هنگامی که آنان امید خود را به تمامی از دست داده بودند،خداوند نجاتشان داد و کافران به عذاب الهی گرفتار شدند(110:12؛14:38).به همین ترتیب پیامبران پیشین نیز استهزاء شدند(10:6؛32:13؛41:21) و دشمنانی داشتند اما خداوند میگوید این قبیل نشانهها بیفایده خواهد بود،همانطور که در مورد پیامبران پیشین که دستور یافتند آنها را ارائه کنند،بیفایده بود (118:2؛6 ـ 5:21).البته اگر روی گرداندن آنان بر پیغمبر گران آمده باشد،او میتواند در جستوجوی نقبی در زمین یا نردبانی در آسمان برآید اما در نهایت تنها خداست که میتواند آنان را به هدایت برساند.(35:6).
در بسیاری از آیات خداوند به پیغمبر توصیه میکند که در شرایطی که از همه جهت تحت فشار است چگونه بر راه خود باقی بماند.در برخی موارد صرفاً به پیغمبر توصیه میشود که با کافران قطع رابطه کند و از مواجههٔ رو در رو با آنان بپرهیزد،پس در آیهٔ 10 سورهٔ مزمل خداوند به او میگوید:«از آنان به نیکویی دوری کن (و اهجرهم)» و در آیهٔ 89 سورهٔ زخرف به او گفته میشود که از آنان روی برتابد(اصفح عنهم) و از آیات دیگر نیز همین مستفاد میشود(54:51،تولی عنهم؛94:15؛30:32،اعرض؛ 3:15؛83:43،ذرهم). در برخی موارد خداوند او را وا میدارد تا به کافران بگوید دین او از آنچه که ایشان پیروی میکنند متفاوت خواهد ماند،مثلاً در آیهٔ 104 سورهٔ یونس:«من کسانی را که به جای خدا میپرستید نمیپرستم».به همین ترتیب در آیهٔ 41 همین سوره خداوند میگوید:«اگر تو را تکذیب کردند،بگو:عمل من به من اختصاص دارد و عمل شما به شما اختصاص دارد.شما از آنچه من انجام میدهم غیر مسؤولید و من از آنچه شما انجام نمیدهید غیر مسؤولم».(نک.همچنین 216:26).در آیاتی که به پیامبر توصیه میشود به خدا توکل کند و آنها را به روز قیامت واگذار نماید همین خط مشی ملایم به چشم می آید.پس در آیات 68 و 69 سورهٔ حج خدا به او میگوید:«و اگر با تو مجادله کردند بگو:خدا به آنچه میکنید داناتر است،خدا روز قیامت در مورد آنچه با یکدیگر در آن اختلاف می کردید داوری خواهد کرد…» در آیهٔ دیگر هنگامی که مردم از پیغمبر روی برمیگردانند،به او امر میشود که بگوید:«خدا مرا بس است،هیچ معبودی جز او نیست،بر او توکل کردم».(129:9؛قس.79:27؛48:33) به همین ترتیب از او خواسته میشود تا با شیوهٔ لطیف و نیکو با کافران مجادله کند.(125:16؛96:23)
هنگامی که مشرکان از پیغمبر میخواهند دینش را رها کند و در عوض از ایشان پیروی نماید،خداوند باز هم چگونگی استوار ماندن را به او گوشزد میکند.در یک مورد خاص پیغمبر و پیروانش به بحث کشانده میشوند تا یهودی و مسیحی گردند.در هر حال استوار ماندن به معنای پیروی از آیین ابراهیم است(135:2).به طور کلی کافران دوست دارند ببینند که پیامبر دنباله رو «هواهای نفسانی»(اهوی) آنان شده است و در این هنگام خداوند او را ترغیب میکند که از اهوای آنها پیروی ننماید و به شریعت خود وفادار باشد(18:45؛9 ـ 48:5؛همچنین نک.15:42).به عبارت صریحتر،خداوند میخواهد که او از کافران و منافقان «فرمان نبرد» و صرفاً دنبالهرو آنچه که تا کنون بر او وحی شده باشد.(2 ـ 1:33)
یک وضعیت منحصر به فرد،آیات 73 تا 75 سورهٔ اسراء است که در آن چیزی نمانده است مشرکان پیغمبر را گمراه سازند و او را به جعل آیات دلپذیرتر وا دارند تا در ازای آن مشرکان او را دوست خود بدانند.تنها به خاطر دخالت خداوند است که او استوار میماند و قرآن تصریح میکند که اگر او به ایشان تمایل یافته بود،خداوند به شدت او را عقوبت میکرد.وضعیتی مشابه از تحریف وحی در آیهٔ 52 سورهٔ حج و در اشاره به پیامبران پیشین توصیف میشود:تمامی آنها دستخوش وسوسههای شیطان شدند که کلمات خودش را در تلاوت آنها القا میکرد.ولی قرآن تصریح میکند که خداوند القائات شیطان را باطل میکند و نشانههای خویش را تایید مینماید.
در آیات دیگر، حمایت خدا از فرستادهاش فعالاتهتر است و حاکی از وجود نوعی برخورد مسلحانهتر میان پیامبر و مشرکان است.اولاً در آیهٔ 67 سورهٔ مائده خداوند او را از گزند مردم در امان نگاه میدارد تا او را یاری کند که رسالتش را به شکلی مطمئن ابلاغ کند.هنگامی که مشرکان پیامبر را از شهر بیرون میکنند،خداوند سکینهاش(سکینة) را به نزد او میفرستد و او را با سپاهیان نادیدنی حمایت میکند.این رخداد هنگامی رخ داد که پیغمبر و یکی از اصحابش در غاری پنهان میشوند و او به دوستش اطمینان میدهد که خداوند با آنان است(40:9).خداوند در رؤیایی خاص به پیامبر مژده میدهد که او و مؤمنان وارد مسجد الحرام خواهند شد و در آنجا مناسک را به جای میآورند(27:48)،و با این کار تحمل تبعید را برای پیغمبر آسان میسازد.در آیهٔ 85 سورهٔ قصص هم احتمالاً با وعدهٔ مشابه روبروییم:«همان کسی که این قرآن را بر تو فرض کرد،یقیناً تو را به سوی جایگاهت [زادگاهت] باز میگرداند».در برخوردهای مسلحانهٔ مستقیم با کفار،خداوند به سود پیامبر در جنگ مداخله میکند(17:8) و به آنان پیروزی عطا میکند(فتح،1:48) حمایت و تأیید الهی از فضل و رحمت او به پیامبر ناشی میشود که تمامی تلاشها برای گمراه کردن او را بیاثر میکند.(113:4) و در نتیجه،او را از شر استهزا کنندگان میرهاند(95:15) و وعده میدهد شر آنان که ایمان نیاوردهاند را هم از او کم کند(137:2) دشمنانش به صراحت از خشم خداوند زنهار داده میشوند،مثلاً در آیهٔ 76 سورهٔ اسراء،کسانی که نیرنگ میکنند تا او را از سرزمینشان برانند،از عذابی سریع بیم داده میشوند.پس خداوند از دشمنان پیامبران پیشین هم انتقام میگیرد(47:30).
فرشتگان جنگجو خشم خداوند را بر سر دشمنان پیغمبر فرو میآورند و بر فراز گردن آنها میزنند(13 ـ 12:8).جبرئیل فرشته هم در کنار مؤمنان صالح و دیگر فرشتگان،حامی اوست(4:66).اما عذاب الهی معمولاً در دوزخ انتظار دشمنان را میکشند.جهنم در تقدیر کسانی است که در حین نماز به پیغمبر توهین میکنند.(19 ـ 9:69) و کسانی که با او پیمان شکنی کردند(115:4؛4:59؛قس.32:47) قرآن در واکنش به این قبیل مخالفتها برای رحمت خداوندی که از شخص پیامبر نشأت میگرفت مرزهای دقیقی تعیین میکند و صریحاً کافران را از شمول آن خارج میسازد.پس در آیهٔ 113 سورهٔ توبه گفته میشود که «بر پیامبر و کسانی که ایمان آوردهاند سزاوار نیست که برای مشرکان ـ پس از آن که برایشان آشکار گردید که آنان اهل دوزخاند ـ طلب آمرزش کنند،هر چند خویشاوند آنان باشند.» پیغمبر هم به نوبهٔ خود دستور میگیرد با کفار جهار کند که در آیهٔ 73 سورهٔ توبه و آیهٔ 9 سورهٔ تحریم بیان میشود:«ای پیامبر با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر؛جایگاهشان دوزخ است.چه بد سرانجامی است».(همچنین نک.52:25).یاری خدا به پیامبر تمامی امت اسلام را هم شامل می شود و یاری او در چند آیه بر جمیع آنها بسط داده شده است.پس در آیهٔ 26 سورهٔ انفال خدا میگوید:«و به یاد آورید هنگامی را که شما در زمین گروهی اندک و مستضعف بودید.میترسیدید مردم شما را بربایند،پس خدا به شما پناه داد و شما را به یاری خود نیرومند گردانیدو از چیزهای پاک به شما روزی داد که سپاسگذاری کنید».یاری خداوند معمولاً شامل حال مؤمنان در صحنهٔ کارزار میشود و در آیهٔ 13 سورهٔ آل عمران هم احتمالاً چنین است:«قطعاً در برخورد میان دو گروه برای شما نشانه [و درس عبرتی] بود،گروهی در راه خدا میجنگیدند و گروه دیگر کافر بودند،[کافران،مسلمانان را] به چشم خویش،دو برابر خود میدیدند و خدا هر که را بخواهد به یاری خود تأیید میکند…».نام خاص محلی که در آن خداوند به یاری مؤمنان میآید در آیهٔ 123 سورهٔ آل عمران آورده میشود:«خدا شما را در بدر یاری کرد، با آن که ناتوان بودید…».
قرآن و سیرهٔ محمد
در قرآن اشارات متعددی به حوادث زندگی پیامبر هست،اما بافت دقیق تاریخی آنها ذکر نمیشود.علاوه بر مسائلی که پیشتر بدان اشاره شد،اشارات و تلمیحات بسیار دیگری هم هستند که در خارج قرآن،در قلمرو سیره یعنی زندگی نامهٔ پیامبر به بافت تاریخی خود دست مییابند.در این زندگی نامهها،تلمیحات قرآن به زندگی و نبوت پیغمبر،این بار در نوعی توالی مشخص و تاریخی قرار داده میشود.
بررسی کلیهٔ تلمیحات قرآنی موجود در سیره از حوصلهٔ این مقال خارج است و صرفاً بر بعضی از آنها تأکید میشود.
یکی از نخستین کتاب های سیره که در آن تلمیحات قرآن حضور چشمگیری دارند،تألیف ابن اسحاق است که از سیرهٔ محمد او چندین نسخه موجود است و مشهورترین آن اثر ابن هشام(وفات 218/833) است.
در این کتاب چارچوب کلی روایت ـ که در دیگر زندگی نامهٔ محمد هم حفظ شده ـ به قرار زیر است:زندگی پیغمبر به دو دورهٔ اصلی،مکی و مدنی،تقسیم میشود که با تقسیم سنتی قرآن به آیات مکی و مدنی در تناظر است.دورهٔ مکی از زمان تولد محمد تا هجرت او به مدینه است.در مراحل گوناگون این دوره،تولد و کودکی او در مکه،نخستین وحی،آغاز تبلیغ عمومی،آزار و اذیتش به دست اعضای قبیلهاش قریش و هجرت او به مدینه توصیف میشود.دورهٔ مدنی هم شامل مراحل گوناگونی است که عبارتند از:ورود او به آن دیار،تحکیم روابط با قبایل عرب محلی،جنگ او با یهودیان محلی و اصولاً نبردها و جنگهای او (مغازی) با مکه.این درگیریها در نهایت به سقوط مکه و گسترش نهایی اسلام در سراسر عربستان منتهی میشود.این توالی رویدادها یک چارچوب زمانی منسجم دارد:دورهٔ مکی در سالی موسوم به «عام الفیل» آغاز میشود (اشاره به سورهٔ 105 «الفیل») که بنابر اکثر روایات و اخبار ،محمد در همین سال به دنیا آمد.در خبر است که نخستین وحی در چهل سالگیاش رخ داد،تاریخ هجرتش ده سال بعد بود(622 میلادی) و تاریخ سقوط مکه سال 8/630 بوده است و درگذشت پیغمبر را در سال 11/632 دانستهاند.
دورهٔ مکی
در مورد دورهٔ مکی،سیره از آیات قرآنی استفاده میکند که در روایات و اخبار به عنوان توصیف کنندهٔ وحی نخستین،هشدار نخستین و مخصوصاً آزار و اذیت پیغمبر به دست کفار شناخته شده اند(برای جزئیات نک.Rubin؛Eye،66 ـ 103)شایعترین فراز قرآنی که در مورد نخستین وحی برگزیده شده،آیات 1 تا 5 سوره علق است:«بخوان به نام پروردگارت که آفرید…» برای رخداد بعدی یعنی رکود موقتی وحی آیهٔ 3 سورهٔ ضحی انتخاب میشود:«پروردگارت تو را وانگذاشته و مورد چشم قرار نداده است».در خصوص نخستین وعظ عمومی او به آیهٔ 214 سورهٔ شعرا استناد میگردد:«و خویشان نزدیکت را هشدار ده…» در توصیف سیره از آزار و اذیت محمد به دست مکیان،چندین فراز قرآنی به چشم میآید،مثلاً سورهٔ مسد که در آن ابولهب نفرین میگردد و وعدهٔ عذاب در جهنم به او داده میشود.ابولهب لقب عموی محمد است و در سیره،رهبر گروهی از مخالفان نیرومند پیامبر است،که در خبر است این سوره به عنوان عقوبت الهی بر آنها نازل شده است.دیگر آیاتی که در زمینهٔ آزار و اذیت مشرکان به کار میروند رد و بدل اتهامات میان پیغمبر و مخالفانش را توصیف میکند:(مثلاً 4 ـ 3:41؛31:13؛8 ـ 7:25؛3ـ 90:17؛103:16).یکی از این آیات،آیات 4 تا 8 سورهٔ ص در روایاتی جای گرفته که نقش ابوطالب دیگر عموی پیامبر در یاری رساندن به برادر زادهاش علیه کفار را توصیف میکنند.آیهٔ مربوط به پیغمبر و صحابه او در غار(40:9) در بخش توصیف هجرت محمد از مکه به مدینه نمودار میشود و آن صحابه ابوبکر است.
دورهٔ مدنی
دورهٔ مدنی حول جنگهای پیامبر علیه مکیان و نیز یهودیان تمرکز یافته است و در برخی موارد پیوندهای میان آنها و قرآن آشکار است زیرا نامهای بعضی از جنگها به صراحت در قرآن ذکر میشود.این وضعیت در مورد جنگ بدر (2:624) که در فرازی از قرآن یاری فرشتگان به جنگجویان مسلمان ذکر میشود (8 ـ 123:3) و همچنین در مورد جنگ حنین (8/630) مصداق مییابد.مکان اخیر نیز در فرازی از قرآن ذکر میشود که چگونگی یاری رساندن سکینه و سپاه نادیدنی (فرشتگان) به مؤمنان جنگجو(6 ـ 25:9) را توصیف میکند.در مواردی دیگر این پیوند صرفاً از طریق حدیث آشکار میشود و پیوندهای صریحی در قرآن وجود ندارد،پس آیات دیگری نیز هست که در احادیث به بدر مرتبط میشوند و از همه مهمتر آیات1 تا 19سورهٔ انفال است که در آن بحث تقسیم غنایم پیش میآید و یاری فرشتگان در گردن زدن کافران یک بار دیگر توصیف میشود.ارتباط با دیگر جنگ ها صرفاً از طریق احادیث میسر میشود.مثلاً آیات مربوط به جنگ احد (3:625)،آیات 121 و 122سورهٔ آل عمران است که در آن پیامبر مؤمنان را برای جنگ در مواضعشان جای میدهد و «دو گروه» از مؤمنان بر آن می شوند که سستی ورزند.همچنین تکریم شهدا که به گفتهٔ قرآن «زندهاند نزد پروردگارشان » و در فضل او شادمانند(قس.71 ـ 169 : 3)،در رابطه با مؤمنانی است که در احد به شهادت رسیدند.اخراج قبیلهٔ یهودی النظیر از مدینه با اشاره به آیات 1 تا 3 سورهٔ حشر نقل میشود که اخراج اهل کتاب بیایمان از اقامت گاهشان را توصیف میکند،آنها تصور می کردند که قلعههایشان مدافع آنان خواهد بود اما سرانجام خداوند آنان را شکست داد.ارتباط با جنگ احزاب و نبردهای بعدی با قبیلهٔ یهودی قریظه (75/626) در احادیث مربوط به آیات 9 تا 27 سورهٔ احزاب یافت میشود.در اینجا قرآن انبوهی از قبایل هم پیمان(احزاب) را توصیف میکند که علیه مؤمنان به راه افتاده اند اما خداوندبا استفاده از تندباد و لشکر نادیدنی(فرشتگان) آنها را شکست داد.
به نقش منافقان در گسترش شک و تردید در میان مؤمنان مدینه،«اهل یثرب» و تحریک آنها به عقب نشینی،توجه خاصی میشود.مؤمنانی که [بر عقیدهٔ خود] استوار ماندند،تمجید می شوند و این فراز قرآنی با شکست اهل کتاب که حامی احزاب بودند،به پایان میرسد.آنها از قلعههایشان پایین آورده میشوند و مؤمنان برخی از آنان را میکشند و برخی دیگر را اسیر میکنند.خداوند زمینها و مایملکشان را به مؤمنان میراث داد.آیات 55 تا 58 سورهٔ انفال هم به یهودیان قریظه مرتبط میشود که در آنها از کسانی که پیمانشان با پیغمبر را شکستهاند،شدیداً انتقاد میشود.قضیهٔ حدیبیه(6/628) و نبرد متعاقب آن با یهودیان خیبر به پیکرهٔ سورهٔ فتح مرتبط میشود.دراین سوره مؤمنان «زیر آن درخت» با پیغمبر بیعت میکنند و خداوند به ایشان پیروزی نزدیک و غنایم فراوان را پاداش میدهد.
از میان تلمیحات قرآنی باقی مانده در سیره،سورهٔ توبه را میتوان ذکر کرد.این سوره به اتفاقاتی ربط دارد که در خلال جنگ تبوک محمد (9/630) و نیز حج ابوبکر (9/631) رخ داد.مشکلات و مسائل گروههای مختلف در مدینه (به سرکردگی ابوعمیر و دیگران) نیز به همین سوره مخصوصاً آیهٔ 107 آن مربوط میشود که در آن اشارهای هست به «آنهایی که مسجدی اختیار کردند که مایهٔ زیان و کفر و پراکندگی میان مؤمنان است…». مراحل پایانی رسالت پیامبر،آن هنگام که اکثر اعراب جاهلی اسلام آوردند و از سرتاسر عربستان گروه گروه به مدینه میآمدند تا با پیغمبر بیعت کنند، به سورهٔ نصر مرتبط میشود.دراین سوره (آیهٔ دوم) پیغمبر میبیند که «مردم دسته دسته به دین خدا در میآیند». خطبهٔ وداع محمد نیز که در خلال آخرین حج او (10/632) و چند ماه پیش از رحلتش ایراد شد،ارتباطات قرآنی بسیاری دارد،مثلاً آیهٔ 3 سورهٔ مائده:«امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را برای شما [به عنوان] آیین برگزیدم».
گاه شماری وحی
پیوند میان قرآن و زندگی محمد که در سیره برقرار شده،زمینهٔ عینی وحی یا،به قول مشهور مفسران مسلمان،اسباب النزول آیات قرآن را فراهم میآورد.از اواسط قرن 19 میلادی،محققانی که تاریخ قرآن را بررسی میکردند،دنباله رو چارچوب سیره برای قرآن بودهاند، و اسباب النزول سنتی را به نوعی گاهشماری مشروح وحی تبدیل کردهاند.آنها آیات قرآنی را نه فقط به دورههای مکی و مدنی،بلکه به «مکی متقدم» و «مکی متأخر» و امثال این ها تقسیم میکنند.البته همهٔ محققان به یک اندازه به اخبار و روایات اسلامی متکی نبوده اند و برخی همچون بل برای ملاحظات متنی سبک و شکل،ارزش بیشتری قائل شدند.ولی همهٔ آنها قرآن را نوعی دستاورد پیامبرانهٔ محمد تاریخی و کلید بررسی تحول معنوی خود پیغمبر در نظر گرفته اند.با این همه،رابطهٔ میان نص قرآن و محمد تاریخی به هیچ وجه آشکار نیست.برخی همانند جان وانسبرو حتی منشأ عربی قرآن را هم نپذیرفتهاند.در کل،باید حتماً به خاطر داشت که اخبار سیره و اسباب النزول خود بخشی از مطالب حدیثاند که اصالت تاریخی آنها همچنان در پردهٔ ابهام است.بازسازی گاهشماری وحی بر پایهٔ مطالب حدیث باید در نهایت احتیاط صورت گیرد.
کتاب شناسی
اولیه
(فهرست اولیه ذیل صرفاً به فهرست تفاسیر قرآن و سیرههای محمد مشهور است.در این تفسیرها باید به تفسیر ذیل آیهٔ مربوط مراجعه کرد که در این مقاله به آن اشاره شده است.نک.جونز،مغازی و گیستر،سیره برای جزئیات بیشتر دربارهٔ منابع اولیه):
بلاذری،احمد بن یحیی،انساب الاشراف،2 جلد،بیت المقدس،8 ـ 1936،(نسخهٔ کامل)،تجدید چاپ بغداد 1964[؟]،ابن اسحاق،سیره؛ابن کثیر،تفسیر؛ابن سعد،طبقات؛طبری،تفسیر؛همان،تاریخ.
ثانویه
k.Ahrens, Muhammed als religionsstifter, Leipzig 1935
T. Andrae,Die Person Muhammeds in Lehre und Glauben seiner Gemeinde, Uppsala 19170
(نک 91 23 برای مبحث «افسانه»پیغمبر 123 92 برای «معجزات» محمد)
Eng. Trans. Th. Menzel, Mohammed, the man and his faith, London 1936;
R. Bell, Mohammad شs call, in MW 24 (1934), 13 - 9; id Muhammad and previous messengers in MW 24 (1934), 330 - 40
id. Muhammadصs pilgrimage proclamation, in JRAS (1937) 233 - 44
id. Muhammadصs vision, in MW 24 (1934), 145 - 154;
H.Birkland, The legend of the opening of Muhammadصs breast Oslo 1955;
Id. Lord; R. Blachere, Le probleme de Mahomet, Paris 1952; Buhl, Das Leben;
Id, Fasste Muhammed seine Verkundigung als eine universelle, auch fur Nichtaraber bestimmte Religion auf ? in Islamica 2 (1926 - 7), 135 - 49; L. Caetani, Annali dellصIslam, vols.i - iii, Milan 1905 - 7;
M. Cook, Muhammad, Oxford 1983; F. Gabrielli, Mahomet, Paris 1965;
M. Gaudefroy - Demombynes, Mahmet, Paris 1957;
C.L. Geddes, An Analytical guide to the bibliographies on Islam, Muhammad and the Quran Denver, 1973;
A.Geiger, Was hat Mohammad aus them Judentum aufgenommen ? Leipzig 1902 (repr.); Trans. F.M. Young, Judaism and Islam, New York 1970
(تجدید چاپ از موشه پرلمان)
C. Gilliot, Les informateurs juifs et chretiens de Muhammad. Reprise dصun probleme traite par Aloys Sprenger et Theodor Noldeke, in jsali 22 (1998), 84 - 126; id., Muhammad, le Coran et les contraints de lصhistoire, in Wild, Text, 3 - 26; H. Grimme, Mohammad, 2 vols., Munster 1892-; M. Hamidollah, Le prophete de Iصslam, 2vols., Paris 1956;چاپ هشتم))1963 م. ح. هیکل ،حیات محمد،قاهره
J.horovitz, Zur Muhammad legende, in Der Islam5 (1914). 14 - 53; Eng. trans, The growth of the Mohammed legend, in MW 10 (1920), 58;
J.M.B. Jones, The maghazi literature, in A.F.L. Beeston et al (eds.), Arabic literature to the end of the Ummayad period, Cambridge 1983, 344 - 51 (for details on the primary lieterature);
H.Lammens, Lصage de Mahomet et la chronologie de la sira in JA (tenth series) 17 (1911);209 - 50 Lecker, Muslims;
H.Motzki(ed.), The biography of Muhammad, The issue of the sources, Lieden 2000;
W.Muir, The life of Mohammad from original sources, ed. T.H. Weir, Edinburgh 1912;
R.Paret. Der Koran als Geschichtsquelle, in Der Islam 37(1961). 24 - 4 2
id., Mohammed und der Koran Stuttgart 1957;
F.E. Peters, Muhammad and the origions of Islam Albny 1994;
H. Rechendorf, Mohammed und die Seinen, Leipzig 1907;
M. Rodinson, Mohammed, Trans. Anne Carter, New York 1971;
U Rubin, The eye of the beholder. The life of Muhammad as viewed by the early Muslims, Princeton 1995f;
Id.(ed), The life of Muhammad (The formation of the classical Islamic world: vol. 4),Aldershot 1998 (full bibliography);
Id., Pre - existence and light. Aspect of the concept of
nur Muhammad in 10s5 (1975), 62 - 119;
Id., The shrouded messenger. On the interpretation of al - muzammil and al - mudaththir, in JSAI 16 (1993), 96 - 107;
A. Shimmel, And Muhammad is his messenger. The veneration of the Prophet in Islamic piety, Chapel Hill 1985; Sprenger, Mohammad; Wansbrough, Q5; id., The sectarian milieu. Content and competition of Islamic salvation history, Oxford 1978;W.M. Watt, Muhammad at Mecca, Oxford 1953; id., Muhammad at Medina, Oxford 1956 id. Muhammadصs Mecca History in the Quran, Edinburgh 1988; Watt - Bell, Introduction; A.T. Welch, Muhammadصs understanding of himself. The Koranic data, in R. G. Hovannisian and S. Vryonis (eds.), Islamصs understanding of itself. Eighth Giorgio Levi Della Vida Biennial Conference, California 1983, 15 - 52;
S.Wild, We have sent down to thee the book with truth ...Spatial and temporal implication of the Quranic concepts of nuzul tanzil and inzal, in Wild, Text, 137 - 56;
M.Zwettler, A mantic manifesto, The sura of the Poets and Quranic foundations of prophetic authority, in J.L. Kugel (ed), Poetry and prophecy, The beginings of literary tradition, Ithaca 1990, 75 - 231.
وی اظهار میدارد که هدف از تألیف دایرة المعارف مذکور،ارائه مجموعه گستردهای از پژوهشهای قرآنی برای متخصصان فن است.از نویسندگان معروفی که در دایرة المعارف قرآن دارای مقاله هستند میتوان به آندرو ریپین از دانشگاه ویکتوریا (کانادا) و نصر حامد ابو زید،قرآن پژوه مشهور مصری از دانشگاه لیدن هلند،اشاره کرد.یکی از مقالات دائرة المعارف مذکور،مقالهٔ محمد(ص)،به قلم یوری روبین است که برگردان فارسی آن در این مقال ارائه میشود.امید است ترجمهٔ این قبیل آثار گامی در جهت آشنایی با تحقیقات اسلام شناسان غربی و نوع نگرش آنان نسبت به دین اسلام باشد.هر چند این مقاله از منظر دینی قابل نقد است،اما صرفاً برای اطلاع رسانی و آگاهی از تفسیر غربیان نسبت به دین اسلام طرح و از خوانندگان ارجمند انتظار میرود با نقد این قبیل مقالات ما را یاری نمایند.
محمّد
پیامبرِ مسلمانان که وحی خداوند به او «نازل شد»(نزل،قرآن2:47) در سه آیه از قرآن به دنبال نام او لقب «فرستاده» (رسول) یعنی فرستادهٔ خداوند آورده میشود. ( 144:3؛40:33؛29:48).
نامها و لقبها
با این همه هنگامی که قرآن پیامبر را مستقیماً به صورت دوم شخص مخاطب قرار میدهد،او را «محمّد» نمیداند بلکه با القاب گوناگونی که حاکی از رابطهٔ او با خداست، به وی خطاب میکند.در این موارد سوای عنوان رسول،پرکارترین عنوان،نبی به معنای «پیامبر» است.(64:8؛8:66 و …) لقب «بنده»(عبد) خداوند نیز به احتمال بسیار در اشاره به پیامبر به کار میرود(1:17؛1:25؛36:39؛19:79).دیگر صفات به هدف رسالت او اشاره دارند که پرکارترین آنها بشیر «بشارت دهنده»، و نذیر«بیم دهنده» (مثلاً 119:2 و غیره)، و نیز مذکر«تذکر دهنده»(21:88) است.در آیات 45 و 46 سورهٔ احزاب مجموعهای از القاب و عناوین ذکر میشود:شاهد «گواه»، مبشر «بشارت دهنده» نذیر،داعی «دعوت کننده[به سوی خداوند]» و سراج منیر «چراغ روشنی بخش» .
القاب خاصتر برآمده از حالت او در زمان دریافت وحی هستند.پس قرآن هنگامی که او را وا میدارد تا برخیزد ورسالتش را انجام دهد،وی را المزمّل «جامه به خویشتن فرو پیچیده»(1:73) و المدثّر«ردای شب بر سر کشیده»(1:74) میخواند که احتمالاً نماد اکراه و پا پس کشیدناند.
وحی
وحی پیام الهی،که فرض میشود پیامبر قرآن آن را دریافت کرده است،به شیوههای گوناگونی توصیف میشود که نشانگر محتوا و نیز فرآیند وحی است.آنچه بر پیامبر وحی شده است در اغلب موارد قرآن خوانده میشود (مثلاً 19:6؛2:20 و غیره) که بناست پیامبر آن را «آرام بخواند» (لتقرأه106:17؛أن اتلوا،92:27) یا «شمرده شمرده بخواند» (رتل،4:73).اما قرآن اخیر را میتوان به معنای متفاوتی نیز تعبیر کرد(492،Paret,Mohammad).قرآن را فقط پیامبر نمیخواند بلکه در حین نزول وحی نیز بر وی خوانده میشود.(18:75؛قس.6:87)
در بیشتر موارد وحی دریافت شده از سوی پیامبر «کتاب» نام میگیرد(105:4؛48:5 و غیره).
کتاب در حین نزول بر وی خوانده میشود(3 ـ 2:28) و او نیز به نوبهٔ خود قرار است آن را بخواند(27:18؛45:29) صیغهٔ جمع کتب («کتابها»)،نیز در ظاهر چیزی است که پیامبر آن را میخواند (یتلوا) و در «در صحیفههایی پاک (صحف مطهره،3 ـ 2:98) جای دارد.در این مورد احتمالاً «کتب» ،واحدهای مجزای وحی هستند.
در واقع قرآن چندین بار به واحدهای مجزای وحی اشاره می کند.نامی که بیش از همه برای این واحدها به کار میرود،آیات به معنی «نشانهها» [نشانههای خداوند] است که خود بخشی از آن کتاب به شمار میرود.(1:10 و غیره) این آیات در حکم چیزی هستند که بر پیامبر فرو فرستاده (99:2) یا بر او خوانده (نتلوها) میشود(252:2؛108:3؛6:45؛قس.58:3)،و از پیامبر هم انتظار میرود که به نوبهٔ خود آنها را بر مخاطبانش بخواند (یتلوا،نک.151،129:2؛164:3؛45:28؛2:62؛11:65).
واحدی دیگر که از پیامبر خواسته می شود آن را بخواند نبأ(مفرد انباء) «گزارش،خبر» است.این عبارت معمولاً به معنای داستانهایی دربارهٔ گذشتگان است که عمدتاً ریشه در کتاب مقدس دارند،مثلاً به پیامبر امر میشود نبأ دو پسر آدم (اتل،27:5)،نبأ نوح(71:10) و ابراهیم (69:26) را بخواند.در اینجا هم این قبیل قصهها در حین نازل شدن بر پیامبر،بر وی خوانده میشود و در مورد نبأ موسی نیز همین گونه است(3:28).این واحدها در حین نازل شدن بر او «حکایت» (نقصّ ) هم میشود (101:7؛120،100:11؛13:18؛99:20).آنها انباء الغیب «اخبار غیبی» نیز خوانده میشود،زیرا پیامبر به شخصه گواهی بر آنان نداشت.(44:3 داستان مریم؛49:11داستان نوح؛102:12 داستان یوسف).
به داستانهای گذشتگان که پیامبر میخواند،مثلاً داستان ذوالقرنین(83:18) ،ذکر نیز گفته شده است.این کلمه مصدر ذکر به معنای «یاد کردن» یا «یادآوری کردن» است.
پس ذکر نوعی «اشاره یا تلمیح» به یک داستان است.ولی همین کلمه نام کل آیات وحی شده نیز هست.(44:16 و غیره)،احتمالاً به این دلیل که به شکل کاملاً متفاوتی به داستانهای گذشتگان اشاره میکند.در واقع فرمان اذکر فی کتاب،مکراً در آیاتی به کار میرود که از پیامبرمیخواهد حکایت پیامبران پیشین را نقل کند.(41،14:19 و غیره).
مرحلهٔ آغازین وحی که مقدم بر خواندن عمومی آیات است با فعل أوحی نشان داده میشود که مکرراً در قرآن به کار میرود تا انتقال آیات الهی به پیغمبر را توصیف کند.کتاب(31:35) و نیز قرآن (3:12) و اخبار غیبی (انبأ الغیب،قس.43:3؛49:11؛102:12) از این طریق انتقال مییابد.این موضوع که فعل أوحی توصیف کنندهٔ مرحلهٔ نخستین وحی است در چند جای قرآن آمده،که از پیغمبر خواسته میشود آنچه را که بر او وحی شده است،(أوحینا؛أوحی)بخواند (30:13؛27:18؛45:29)،به این معنا است که نوعی مرحله نخست وحی،مقدم بر عمل خواندن بوده است.فرمانهایی برای چگونگی دریافت وحی در آیهٔ 114سورهٔ طه به پیغمبر داده میشود آن جا که به او توصیه می شود که پیش از پایان یافتن وحی در خواندن قرآن «شتاب» نکند(لاتعجل).
رهنمودهای خاصتر در آیات 16 تا 19 سورهٔ قیامت داده می شود،آن جا که به او امر میشود زبانش را (در هنگام وحی) زود به حرکت در نیاورد و در خواندن قرآن شتاب به خرج ندهد تا (به تمامی) بر او خوانده شود.
آن چه که محمد به عنوان وحی دریافت میکند از کسی یا فرشتهای صادر میشود که «شدید القوی» توصیف میشود،او که در «افق اعلی» ایستاد و نزدیک آمد و نزدیکتر شد (10 ـ 4:53)،در جایی دیگر چنین توصیف میشود «صاحب قدرت که پیش خداوند عرش،بلند پایگاه است.در آن جا مورد اطاعت و امین است» و پیغمبر در افق رخشان «او را دید» (رءأه 23،21 ـ 20:81).قلب (الفؤاد) پیغمبر یک بار شخص نیرومند را در نزدیکی درخت سدری(آسمانی؟) به نام سدرة المنتهی «دید» (رأی،18 ـ 11:53).
ولی رایجترین افعالی که انتقال آیات به پیغمبر را توصیف میکنند مشتقات گوناگون ن ـ ز ـ ل به معنای «فرو فرستادن» هستند.مثلاً در آیهٔ 106 سورهٔ اسراء از پیغمبر خواسته میشود قرآنی را بخواند که بخش بخش بر او نازل شد (نزّلناه).آنچه که به این طریق بر او نازل شد در یک مورد فرقان نام میگیرد(1:25) که نام آنچه به موسی داده شده نیز هست(53:2) فرایند فرو فرستادن بر قلب پیغمبر (علی قلبک) ختم میشود و واسطهٔ انجام آن جبریل،همان فرشتهٔ جبرائیل یا الروح الامین(4 ـ 193 : 26):در جایی دیگر او روح القدس «روح مقدس» نامیده میشود.(102:16)
ظاهر آیات 2 و 3 سورهٔ دخان به شروع جریان نزول وحی اشاره دارند آن جا که گفته میشود این کتاب در «شبی فرخنده»نازل شد.در جایی دیگر این شب لیلة القدر نام میگیرد(1:97) و در آیهای دیگر هم،اعلام میشود که نزول قرآن در ماه رمضان بوده است(185:2).نزول این کتاب تجلی عظیم رحمت خداوند به پیغمبر دانسته شده و تکریم میشود،این کتاب آنچه را که پیغمبر نمیدانسته به او آموخته است(113:4؛52:42) .خود پیغمبر امیدی به دریافت این لطف نداشته(86:28) و اگر به خاطر رحمت خدا نبوده چه بسا از وحی محروم میشد.از پیغمبر خواسته می شود این کتاب را به آنان بیاموزد و به این ترتیب این کتاب را همچون ابزاری به کار گیرد تا دربارهٔ مسائلی که با مشرکان اختلاف نظر دارد،تصمیم بگیرد و آنان را به راه راست هدایت کند(89،64:16).پس نزول این کتاب نشانهٔ رحمت خداوند بر آنان است(89:16)،فرستادن خود پیغمبر به عنوان فرستادهای برای کل موجودات نیز چنین است.(107:21)
اهداف رسالت
رسالت پیغمبر قرآن نوعی غالب آخر الزمانی دارد چرا که نقش او بیم دادن کافران از عذاب آخرت است.وجه مذکور در آیاتی سر بر میآورد که اهداف رسالت را توصیف میکنند.پس در آیهٔ 70 سورهٔ صاد جوهرٔ آنچه بر پیغمبر نازل میشود(یوحی) حول رسالت او به عنوان یک هشدار دهنده(نذیر) تمرکز می یابد.در آیهٔ 19سورهٔ انعام پیغمبر میگوید که:قرآن به گونهای بر او نازل شد (اوحی) تا او بتواند «به وسیله آن شما را هشدار دهد»،و در آیهٔ 45 سورهٔ انبیاء میگوید که:فقط به وسیلهٔ وحی هشدار میدهد.به همین ترتیب گفته میشود که این کتاب طوری فرستاده شده که پیغمبر میتواند با آن هشدار دهد.(92:6؛2:7 و غیره).آنچه از پیغمبر خواسته میشود به آن هشدار دهد ساعت موعود (مثلاً 5ـ 42:79) یا روز جزاست که قرآن با نامهای متفاوتی از آن یاد میکند(مثلاً 144:14؛39:19؛18:40 و غیره).برخی آیات صراحتاً به این آیندهٔ معاد شناختی اشاره نمیکند و در عوض بر مثالهایی از سرگذشت بعضی جوامع نابود شده تأکید مینماید.دراین موارد از پیغمبر خواسته میشود هم عصران خود را به عذابی هشدار دهد که خداوند قوم عاد و قوم ثمود را گرفتار آن ساخت.(مثلاً 6ـ13:41)
در دیگر آیات که مستقیماً به پیغمبر خطاب میگردد،پیام توحیدی رسالت وی توضیح داده میشود.از او خواسته میشود نام پروردگارش را بخواند(اقراء،1:96)،یا نام او را تسبیح کند (سبّح،96:56؛52:69؛1:87) یا نام او را یاد کند (اذکر،25:76؛8:73).در دیگر آیات به او امر میشود که جز خداوند بت ها را نپرستد (39،22:17؛213:26؛88:28)،و از مشرکان یعنی کسانی که دیگر خدایان را با خداوند شریک میکنند نباشد.
گسترهٔ رسالت
گسترهٔ رسالت پیغمبر قرآن مدام میان گسترههای جهانی و محلی نوسان دارد.گسترهٔ محلی در آیاتی نمود می یابد که در آنها به پیغمبر امر میشود قومش را به زبان خودش (بلسانک) یعنی عربی بیم دهد تا فهم پیامش را آسان سازد(97:19؛همچنین نک.58:44).گسترهٔ محلی رسالت پیغمبر در آیهای مشهود تر است که میگوید هیچ پیغمبری جز به زبان قومش فرستاده نشده است.(4:14)
گسترهٔ محلی از این مفهوم مستفاد میشود که پیغمبر به نزد قومی فرستاده شده که پیشتر هیچ بیم دهندهای برایشان نیامده است.(46:28؛3:32؛6:36؛همچنین نک:44:34).در آیهای که به پیغمبر امر میشود خویشان نزدیکش (عشیره،214:26) را بیم دهد،مخاطبان او کم شمارتر میشود.در آیهای دیگر گفته میشود او به سوی امتی فرستاده شده که پیش از آن امت های دیگری روزگار به سر می بردند (30:13)،که ظاهراً به این معناست که مخاطبان او اعراب اند و با امتهای پیشین (یهودیان و مسیحیان) متفاوتاند.به علاوه در آیهٔ 2سورهٔ جمعه پیغمبر فرستادهای از شمار أمّیین یعنی درس ناخواندگان معرفی میشود که در میان آنها برانگیخته میگردد تا کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد.این آیه نظیر آیهای دیگر است که او را یکی از خودشان (منکم،من انفسکم؛نک.151:2؛128:9 و غیره) توصیف میکند.در کل گفته میشود که او قرآن عربی را دریافت کرده است تا بیم دهندهٔ ام القراء 7:42؛همچنین نک 92:6 ،2 ـ 1:90)، احتمالاً به معنی مکه،و ساکنان پیرامون آن باشد.خود خدا هم که به پیغمبر امر میکند او را بپرستد،به صورت امری محلی توصیف می شود،«پروردگار این شهر که آن را مقدس شمرده».(91:27) منظور از این شهر هم میتواند مکه باشد.
از طرف دیگر آیات دیگر که آشکارا سمت و سویی جهانی دارند حاکی از آن است که پیغمبر فرستاده، بیم دهنده و بشارت دهندهای است که برای تمامی مردمان (للناس) یا تمامی موجودات(للعالمین)یا نوع انسان(بشر)فرستاده شده استومخاطبان او به یک گروه خاص محدود نمیشود(79:4؛158:7؛107:21؛1:25؛28:34؛36:74).با این همه هنگامی که به یک گروه خاص اشاره می شود آن یک گروه اهل کتاب است که پیغمبر آمده است تا به ایشان بیم دهد و چیزهای بسیاری از کتابشان را که پوشیده میداشتند،بیان کند.(15:5) او در دوران فترت رسولان به سوی اهل کتاب آمده (19:5) و از او خواسته میشود بر اساس کتابی که بر او نازل شده میان ایشان داوری کند(49،48،3ـ 42:5؛نک همچنین 105،65:4) و مبتنی بر این مفهوم است که قرآن میتواند بیشتر آنچه را که بنی اسرائیل دربارهاش اختلاف دارند،بر آنان آشکار سازد.(76:27) قرآن سوای انسانها،بر جنیان هم تأثیر میگذارد،آنها به قرائت قرآن گوش میدهند و ایمان میآورند(31 ـ 29:46؛2 ـ 1:72).
دین پیغمبر قرآن
پیغمبر قرآن نخستین کس از قومش بود که مسلمان شد و شرک (یعنی پرستش خدایان غیر از خداوند و «شریک» او دانستن آنها) را کنار گذاشت.این موضوع در آیهٔ 14 سورهٔ انعام بیان میشود:«بگو:آیا غیر از خدا را ولی انتخاب کنم؟(خدایی) که آفرینندهٔ آسمانها و زمین است؛اوست که روزی میدهد و از کسی روزی نمیگیرد «بگو» من مأمورم که نخستین کسی باشم که اسلام آورده است(أسلم) و[به من فرمان داده شده که:] هرگز از مشرکان مباش (لا تکونّن من المشرکین) مبارزه با شرکت که زیر بنای جنبش توحیدی پیغمبر (ص) است در آیات 162،163سورهٔ انعام نیز نمود می یابد « بگو نماز من[و سایر] عبادات من و زندگی و مرگ من برای خدا پروردگار جهانیان است که[او را شریکی نیست] و بر این کار دستور یافته ام و من نخستین مسلمانم » .ترک شرک به معنای اخلاص در دین است؛همین اخلاص است که پیغمبر را به یک مسلمان بدل کرده است :«بگو:من مأمورم که خدا را ـ در حالی که آیینم را
برای او خالص گردانیدهام ـ بپرستم و مأمورم که نخستین مسلمانان باشم»(قرآن 2 ـ 11:39).
پیغمبر قرآنی و پیغمبران پیشین
اگر چه پیغمبر نخستین مسلمان قومش است، اما از پیغمبران پیشین هم به عنوان مبارزان با شرک یاد میشود و به همین خاطر مسلمان خوانده میشوند.مثلاً نوح یکی از کسانی است که «در شمار مسلمین شد» (72:10) اما موسی «نخستین کس از مؤمنان است».(143:7).این موضوع آشکار کنندهٔ این مفهوم است که پیغمبر حلقهای از زنجیرهٔ انبیاست که به امتهای پیشین فرستاده شدهاند.در واقع او آخرین حلقه است که در عنوان خاتم الأنبیاء نیز مشهود است و منظور قرآن از این لقب،محمد است.(40:33) به گفتهٔ قرآن،محمد صرفاًپیغمبری است که پیش او پیامبران دیگری آمده و در گذشته اند (144:3) .از این لحاظ،او همانند دیگر پیامبران این زنجیره،مثلا عیسی است که گفته میشود پیش از او نیز پیامبرانی آمده و در گذشته بودند(75:5) پیامبر که حلقه ای از این زنجیرهٔ پی در پی است در شمار پیامبرانی قرار میگیرد که خداوند از آنان پیمان گرفته است.(7:33).در این آیه، سوای خود پیغمبر دیگرپیامبران مذکور،نوح،ابراهیم،موسی و عیسی هستند.
قرابت میان پیغمبر و پیامبران پیشین از آنجا معلوم میشود که همهٔ آنها فرایند یکسان وحی را تجزیه کردند.این موضوع در آیهٔ 163 سورهٔ نساء بیان میشود:«ما همچنان که به نوح و پیامبران بعد از او وحی کردیم به تو نیز وحی کردیم (اوحینا الیک) و به ابراهیم و اسماعیل و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان[نیز] وحی نمودیم و به داوود زبور بخشیدم…».نزول کتاب بر پیامبر منحصر به او نیست زیرا دیگر پیامبران نیز با «کتاب» فرستاده شدند که هدف،هدایت مردم و حل اختلافاتشان بود(213:2) اهداف وحی نیز در همه پیامبران از جمله پیغمبر مشترک است.او فرستاده شد تا برای مؤمنان بیم دهنده و بشارت دهنده (بشّر) باشد(25:2 و غیره) و همین امر در مورد پیامبران پیشین نیز صادق است که برای بیم دادن به بدکاران و بشارت دادن به درست کاران فرستاده شدند.(48:6 و غیره) الگوی پیامبران پیشین در زندگانی پیغمبر نیز ادامه مییابد و این موضوع در داستانهای موسوم به «داستانهای عذاب» از همه مشهورتر است(برای آگاهی از آن نک.مثلاً Introduction,Watt _ Bell ،127 به بعد)این داستانها حوادث زندگی پیامبرانی چون صالح را در چارچوبی مشابه چارچوب مشابه چارچوب توصیف تجربهٔ پیغمبر توصیف میکند(همان،4ـ 133).در یک مورد (15:73)،این مشابهت به صراحت بیان میگردد،آن جا که گفته میشود خداوند به همان شیوهای پیغمبر را مبعوث کرد که پیامبری دیگر(یعنی موسی) را برای بیم دادن فرعون فرستاد.
به دلیل قرابت میان پیغمبر و دیگر پیامبران،دین نازل شده بر همه آنها یک دین بیشتر نیست(13:42) از این رو قرآن به مسلمانان دستور میدهد به هر آن چه که بر تک تک پیامبران نازل شده ایمان داشته باشند و میان آنان فرق نگذارند(285،136:2؛84:3) در نتیجه،پیام کتابی که بر پیغمبر نازل شده،در اصل با پیام کتابهای نازل شده بر پیامبران پیشین هیچ تفاوتی ندارد.پس قرآن چندین مرتبه تصریح میکندکتابی که بر پیغمبر نازل شده «تصدیق کنندهٔ [کتابهای] پیش از آن است». (31:35؛قس.3:3؛48:5؛92:6) در یک مورد،منشأ عربی کتاب پیغمبر اعلام میشود (12:46) و قرآن به کتابی خاص اشاره میکند که مقدم بر کتاب عربی بوده که منظور همان کتاب موسی است(همچنین نک.30:46)به همین ترتیب گفته میشود عیسی تصدیق کنندهٔ تورات بوده است که قبل از او نازل شده بود.(50:3؛46:5؛6:610)
جایگاه مسیحایی پیغمبر قرآن
با این همه در آیاتی چند،پیغمبر از جایگاه ممتازی در میان پیامبران برخوردار میشود،و پیمانی که خداوند از ایشان گرفته،منحصراً بر محور شخص پیغمبر میچرخد که جایگاهی مسیحایی مییابد.اولاً در آیه 18 سورهٔ آل عمران،خداوند پیمانی از پیامبران میگیرد مبنی براین که هر گاه پیامبری آمد و کتابی را که با ایشان است،تصدیق کرد،باید به او ایمان بیاورند و یاریاش کنند.به نظر میرسد معنای دیگر این سخن این است که هر گاه پیغمبر اسلام ظهور یافت،همه پیامبران و قومهایشان باید به او ملحق شوند.به علاوه گفته میشود که توصیف پیغمبر قرآن در کتاب مقدس یهودیان و مسیحیان یعنی تورات و انجیل نوشته شده است،آن جا که از او با عبارت النبی الامی «پیغمبر درس نخوانده» یاد میشود (قس The eye,Rubin، 30 ـ 23) و رحمت خداوند به کسانی از ایشان وعده داده میشود که از پیغمبر پیروی کنند (8 ـ 157:7) نام خاصتر پیغمبر قرآن که در کتابهای پیشین توصیف میشود، احمد است که عیسی مژدهٔ او را به بنی اسرائیل میدهد(6:61).این آیات مجموعاً نوعی تصویر مسیحایی از پیغمبر برمیرساند که قرار است در پس او نوع بشر یک امت واحدهٔ مؤمنان را شکل دهند.
دین ابراهیم
پیوند جهانی پیغمبر مبتنی بر همانندی پیام او با پیامبران بنی اسراییل با اهل کتاب است،اما در آیاتی که رابطهای مستقیم میان پیغمبر و ابراهیم برقرار می کنند،این پیوند دیده نمیشود.پس در آیهٔ 68 سورهٔ آل عمران اعلام میشود:«در حقیقت نزدیکترین مردم به ابراهیم،همان کسی هستند که او را پیروی کرده اند، و [نیز] این پیغمبر و کسانی که [به آیین او] ایمان آوردهاند».صراحتاً به پیغمبر قرآن امر می شود که از چیزی موسوم به «دین» (ملّة) ابراهیم پیروی کند و این آیات مطمئناً دین پیامبران یهود و مسیحی را از گسترهٔ آیین پیغمبر خارج میدانند.گفته میشود خود ابراهیم که مقدم بر نزول تورات و انجیل بوده است(65:3)،نه یهودی بود و نه مسیحی،حنیف و مسلم بود و از مشرکین نبود(67:3).چون صفت مشرک اصولاً در اشاره به مشرکان عربستان به کار میرود،پیروی از دین ابراهیم به معنی گسستن از میراث دینی یهود و نصارا و همچنین اعتقادات عربستان است.در آیهٔ 123 سورهٔ نحل،صریحاً از پیغمبر خواسته میشود که از آیین ابراهیم پیروی کند،و در آیه 95 سورهٔ آل عمران به بقیهٔ مؤمنان هم فرمان داده میشود همان کار را انجام دهند.پس در آیهٔ 135 سورهٔ بقره،مؤمنانی که در آیین ابراهیم هستند،از یهودی شدن و مسیحی شدن منع میشوند.در آیهای دیگر، به پیغمبر صرفاً دستور داده میشود که حنیف باشد و منظور از این تقاضا جلوگیری از مشرک شدن پیغمبر است(105:10).اگر چه نام ابراهیم صریحاً ذکر نمیشود،اما اقتضای این آیه هم احتمالاً پیروی از الگوی ابراهیم است.همین امر در آیهٔ 30 سورهٔ روم مصداق دارد،آن جا که به پیغمبر امر میشود حنیف باشد و از دینی پیروی کند که همان «سرشت اصیل» (فطرة) خداوند است که او مردم را بر آن سرشته است.رابطه میان مفهوم دین «اصیل» و ابراهیم در دیگر آیاتی هویداست که یکتاپرستی فطری ابراهیم را وصف میکنند.(79:6).
روند جزیی نگر آیاتی که رابطه مستقیم میان ابراهیم و پیغمبر برقرار میکنند،در ظاهر یک بار دیگر گسترهٔ پیام پیغمبر را به حوزهٔ عربستان محدود میکند،زیرا خود ابراهیم هم وقتی به پیغمبر مرتبط میشود،در بافتی کاملاً محلی به تصویر در میآید.این حالت را در آیهٔ 127 تا 129 سورهٔ بقره میبینیم،آن جا که ابراهیم و اسماعیل پایههای خانه (کعبه) را بالا میبرند و بعد ابراهیم به درگاه خدا دعا میکند تا از ذرّیهاش پیامبری برانگیزد که به آنان کتاب و حکمت بیاموزد.
پیغمبر قرآن در میان خدا و انسان
پیغمبر که فرستادهٔ خداست،فردی برگزیده است،زیرا خداوند «از میان فرشتگان رسولانی بر میگزیند و نیز از میان مردم» (75:22).پس قرآن «گفتار فرستادهای بزرگوار»(40:69) است.پیغمبر که فرستادهٔ برگزیدهٔ خداست،هم وحی او را و هم هدایت و رحمت و امان بیپایانش را دریافت میکند.این موضوع در آیاتی نمود مییابد که در آنها گفته میشود خداوند پیغمبر را وانگذاشته(3:93) و نامش را بلند گردانیده(4:94) یا او را به مقامی ستوده رسانده است(مقام محمود،79:17).رحمت خدا نسبت به پیغمبر از این نکته بدست می آید که خود خداوند و نیز فرشتگان بر او درود می فرستند (56:33) پیغمبر هم به نوبهٔ خود دستور میگیرد که از خدا آمرزش بخواهد.(106:4؛19:47) و در واقع آمرزش کامل تمام گناهان نیز به او عطا میشود(2:48).هدایت خداوند (7:93) و نیز احسان او برای پیغمبر فراهم آمده است.پس خداوند مرتبهٔ اجتماعی ـ اقتصادی پیغمبر را بهبود بخشید (8،6:93) و به او «[خیر و برکت] فراوان» (الکوثر،1:108) و نیز «آیات مکرّر»(مثانی) و قرآن عظیم(87:15) داد.خدا بار سنگین ترس و نگرانی را نیز بر او سبک کرد (3 ـ 1:94).هدایت خداوند در حوزهٔ عبادات نیز آشکار است و این اوست که به پیغمبر فرمان می دهد چه هنگام نماز بگذارد(مثلاً 130:20؛55:40؛40 ـ 39:50) و جهت نماز خواندنش (قبله) کدام سو باشد(144:2) این واقعیت که پیغمبر نخستین مسلمان امتش بوده است نتیجهٔ هدایتی است که از عبادت خداوند است.به پیغمبر دستور داده میشود که بگوید(3 ـ 162:6):«نماز من و [سایر] عبادات من و زندگی و مرگ من همه برای خدا،پروردگار جهانیان است که او را شریکی نیست و بر این کار دستور یافتهام و من نخستین مسلمانم».(قس.14:6).
پیغمبر قرآن و مؤمنان
رحمت خداوند به پیغمبر شامل حال امتی که قرار است از پیغمبر پیروی کنند و یاورش باشند،نیز میشود،و این خداوند است که مؤمنان را در پس پیغمبر یکپارچه ساخته است.پیغمبر به تنهایی نمیتوانست به این موفقیت دست یابد(63:8).رحمت خدا به پیغمبر موجب رحمت پیغمبر به مؤمنان میشود،یا همان طور که در آیهٔ 159سورهٔ آل عمران گفته شده است:«پس به [برکت] رحمت الهی با آنان نرمخو[و پر مهر] شدی…» در بخش بعدی همین آیه خداوند به فرستادهاش توصیه میکند که از خطای مؤمنان درگذر و بر ایشان آمرزش بخواهد و در کارها با آنان مشورت کند.از این رو،پیغمبر چنین توصیف می شود «پیغمبری از خودتان که بر او دشوار است شما در رنج بیفتید و به [هدایت] شما حریص و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است».(128:9).بر بخشش گناهان که ناشی از حضور پیغمبر است تأکید خاصی میشود.پس در آیهٔ 64 سورهٔ نساء میخوانیم:«… اگر آنان وقتی به خود ستم کرده بودند پیش تو میآمدند و از خدا آمرزش میخواستند و پیغمبر نیز برای آنان طلب آمرزش میکرد،قطعاً خدا را توبه پذیر مهربان مییافتند .عطوفت پیغمبر نسبت به مؤمنان در نقش او به عنوان «گواه» (شاهد) امتش نیز مشهود است(143:2؛78:22).مطابق اشارهٔ این آیه،ظاهراً نقش فوق نقشی معاد شناختی و ناظر بر روز جزاست که در آن پیغمبر گواه امتش است،در حالی که دیگر امتها گواههان خاص خود،یعنی پیغمبرانشان را دارند(قس.41:4؛89:16؛همچنین نک.84:16؛75:28).
شاهد بودن پیغمبر احتمالاً به این معناست که او مدارکی در خصوص هویت درست کاران و بدکاران امتش ارائه میکند.از مؤمنان خواسته میشود که به نوبهٔ خود،در سر سپردگی به خداوند و در امید داشتن به پاداش او در روز قیامت،پیغمبر را الگو(اسوه) قرار دهند (21:33) به دلیل عشق به خداوند آنها باید از پیغمبر پیروی کنند، که یگانه راه دستیابی به عشق و رحمت متقابل خداوند است (31:3) از این قرابت میان خداوند و فرستادهاش،ضرورت اطاعت از هر دو نتیجه میشود(32:3 ؛ 59:4)،زیرا اطاعت از پیغمبر به منزلهٔ اطاعت از خداست(80:4).به همین ترتیب بیعت با پیغمبر به منزلهٔ بیعت با خداست (10:48) و در واقع خداوند از کسانی که با پیغمبرش بیعت میکنند خشنود است(18:48).زنان نیز با او بیعت میکنند و در حین این کار باید آداب دقیق دینی و اخلاقی را رعایت و از او اطاعت کنند (12:60).
سوای اطاعت،از مؤمنان خواسته میشود که وفاداریشان به پیغمبر بسیار بیشتر از وفاداریشان به خود باشد(6:33) و حرمت او را به جای آرند.به عبارت دیگر آنان نمیتوانند بیاذن او محضرش را ترک کنند.(3 ـ 62:24) و مجاز نیستند صدای خود را از صدای او بالاتر ببرند.(7،5 ـ 1:49) پیغمبر اسوهٔ اخلاص مؤمنان است،شارع آنان نیز هست و قوانین را تا از طریق وحی به آنان میرساند، پس در آیات 151 تا 153 سورهٔ انعام به او فرمان داده میشود تا به آنها بگوید:«بیایید تا آنچه را پروردگارتان برای شما حرام ساخته بر شما بخوانم».در ادامه فهرستی از مقررات قانونی و اخلاقی ارائه می شود.
قرآن هم وظیفهٔ اطاعت از پیغمبر و هم مرتبهٔ منحصر به فرد او را در میان مؤمنان بیان میکند.در آیاتی که سهم او از غنائم جنگ با سهم بقیهٔ مؤمنان مقایسه میشود،این مرتبه آشکار میگردد.در آیهٔ 7 سورهٔ حشر این غنایم به خداوند و فرستادهاش و نیز به خویشاوندان (به ویژه مرد) او و مسلمانان نیازمند تعلق دارد و پیغمبر اختیار تام دارد که این غنایم را تقسیم کند:«آنچه را فرستادهٔ او به شما داد آن را بگیرید و از آنچه شما را بازداشت باز ایستید» به همین ترتیب،در آیهٔ نخست سورهٔ انفال گفته میشود که غنایم(انفال) به خداوند و فرستادهاش تعلق دارد.ولی در آیهٔ 41همین سوره تنها یک پنجم غنیمتها به پیغمبر و نیازمندان تعلق دارد و بقیه میان شرکت کنندگان در جنگ تقسیم می شود.
به مرتبهٔ زنان پیغمبر در میان مسلمانان نیز اشاره میشود.مرتبهٔ آنها همچون مادر مؤمنان است،یعنی پس از پیغمبر نمیتوانند به همسری مؤمنان در آیند(6:33).بر آنان که همسران پیغمبرند،تکالیف اخلاقی خاصی واجب میشود و رفتار آنان باید بیعیب و نقص باشد.اگر میخواهند همسران او بمانند و سر طلاق ندارند ،باید متعهد شوند که کار زشت آشکاری نکنند،در خانههایشان بمانند،زینت خود را به رسم روزگار جاهلیت قدیم آشکار نکنند و نماز برپا دارند و زکات دهند و از خدا و فرستادهاش فرمان برند.برای این کارها خدا به آنان دو چندان پاداش میدهد.(34 ـ 28:33).به مؤمنان در خصوص چگونگی رفتار در خانهٔ پیغمبر هم دستورهایی داده می شود.مؤمنان نباید ناخوانده وارد شوند،پس از خوردن غذا نباید سرگرم تعریف شوند.هر چیزی از زنان او خواستند،باید از پشت پردهای آن را بخواهند(53:33).با وجود این،به چند مشکل خانوادگی و مبهم پیغمبر با دو تن از زنانش(51:66) و نیز کسانی که «آن بهتان(افک) را در آوردند»(11:24 به بعد)،اشارههایی میشود.کم و کیف این بهتان در قرآن فاش نمی شود،اما احادیث و روایات اسلامی آن را با عایشه مرتبط دانستهاند.برخلاف این اعلام قرآن که زنان پیامبر مادران مؤمناناند،قرآن اعلام میکند که محمد پدر هیچ یک از مؤمنان نیست(40:33)،یعنی او میتواند پس از [مرگ یا طلاق] آنها با همسرانشان ازدواج کند.این گفته درمورد قضیهٔ زید (بن حارث)،پسر خواندهٔ محمد است که به جز شخص پیغمبر تنها معاصر محمد است که نام خاصش در قرآن ذکر میشود.گفته میشود که پس از آن که زید کارش را با همسرش تمام کرد،خداوند آن زن را به نکاح پیغمبر در آورد و قرآن تصریح میکند که ازدواج مؤمنان با همسران پسر خواندههایشان مجاز است.(37:33)
پیغمبر قرآن و کافران
رابطهٔ میان پیغمبر قرآن و کافران؛بخش اعظم آیات قرآنی مربوط به رسالت او را به خود اختصاص میدهد و بسیاری از وجوه واکنش منفی کافران در برابر رسالت او توصیف میشوند.در برخی فرازهای قرآن،کفر آنها به صورت خودداری از گوش سپردن به پیغمبر بیان می شود.در یک آیه کافران میگویند:«قلبهای ما نسبت به آنچه ما را به آنچه ما را به آن دعوت میکنی در پوششهایی قرار گرفته و در گوشهای ما سنگینی و میان ما و تو حجابی وجود دارد»(5:41).در آیهای دیگر آنها چون قرآن را می شنوند،چیزی نمانده که او را چشم بزنند.(51:68)،تمسخر نیز از جمله واکنشهای متداول در قبال پیغمبر است که آنان را به خاطر پرستش خدایی به جز خداوند سرزنش میکند.(36:21؛2 ـ 41:25).قرآن بر لجاجت کافران تأکید میکند و میگوید که حتی اگر خداوند بر پیغمبر «کتابی نوشته بر کاغذ» نازل میکرد و «آنان آن را با دستهای خود لمس میکردند» باز هم به او ایمان نمیآوردند.(7:6)
کفر غالباً بر بخش خاصی از آیین پیغمبر یعنی رستاخیز و روز جزا تمرکز مییافت و کافران معمولاً آن را محال دانسته و مردود میشمردند.(98،49:17؛38:21 و…).همچنین کافران در ازای ایمان به پیغمبر قرآن تقاضاهای خاصی را شرط میگذارند.در آیهٔ 15 سورهٔ یونس از پیغمبر میخواهند مندرجات آیاتش را تغییر دهد و آنها را دلپذیرتر سازد،و در آیهٔ 120 سورهٔ بقره (همچنین نک.135:2) یهودیان و مسیحیان از او میخواهند تا از دین ایشان پیروی کند.کفر یهودیان یا اهل کتاب به شدت محکوم میشود.آنان به رغم این واقعیت که کتاب نازل شده بر پیغمبر تصدیق کنندهٔ کتابهای مقدس خود آنها است،پیغمبر را تکذیب کردهاند.آنها متهم میشوند که عمداً دستورهای کتاب خود را [یعنی ایمان آوردن به پیغمبر] را نادیده گرفتند.(101،91،89:2؛همچنین نک.47:4).
در قرآن اشاره میشود که کافران به آزار و اذیت عملی نیز دست زدند و مخصوصاً پیغمبر را به بیرون راندن (أخرج) از زادگاهش تهدید کردند (76:17).در آیهٔ 30 سورهٔ انفال این
عمل و نیز به بند کشیدن یا حتی کشتن پیغمبر از جملهٔ نیرنگهای آنان است.در آیهٔ 13 سورهٔ توبه نقشهٔ اخراج پیغمبر با شکستن سوگند از سوی کافران توأم میشود،دو گناهی که به راه انداختن جنگ با ایشان را توجه میکند تهدید به بیرون راندن در قصهای پیغمبران پیشین(13:14) از قبیل شعیب(88:7) و لوط (82:7؛167:26؛56:27) نیز تکرار میشود و این عمل بخش عمدهای از آزار و اذیتها است.با این همه، بیرون راندن صرفاً تهدید نیست و عملی نیز میشود که در آیهای به آن اشاره شده است:«شهری بود که تو را از خود بیرون راند».(13:47).مطابق آیهٔ 1 سورهٔ ممتحنه پیغمبر و مؤمنان از زادگاهشان بیرون رانده شدند.در این آیه «بیرون راندن پیغمبر خدا و شما [یعنی مؤمنان]» در حکم یکی از گناههای کافران است و در آیهٔ 217 سورهٔ بقره رانده شدگان،ساکنان مسجد الحرام هستند.بیرون راندن آنان و محروم ساختن آنان از دسترسی آزادانه به مسجد الحرام،گناهانی بدتر از جنگیدن در ماههای حرام شمرده میشوند.به مؤمنانی که رانده شدهاند دستور داده میشود دشمنانشان را بکشند«هر کجا بر ایشان دست یافتند و همان گونه که شما را بیرون راندند،آنان را بیرون برانید…»(191:2) که در اینجا هم بیرون راندن مسلمانان دلیل شروع جنگ است.همین گناه بیرون راندن اجباری دلیلی برای مسلمانان است تا با کافرانی که مرتکب این گناه شدند و نیز یاری کنندگان آنان قطع رابطه کنند.(9:60)
قرآن هم به وجود کفر اشاره میکند و هم دلایل متعددی برای آن برمیشمرد که از منابع متفاوتی ناشی میشوند.در یک مورد منشأ کفر،ترس است؛کافران میگویند که اگر از پیغمبر پیروی کنند از سرزمینشان ربوده خواهند شد(57:28).کسانی که در این آیه سخن میگویند احتمالاً مردمان مکهاند که خداوند بلافاصله به ایشان پاسخ میدهد بر ایشان «حرمی امن (حرمناً أمناً) که محصولات هر چیزی به سوی آن سرازیر می شود» (57:28؛قس.26:8؛67:29) برقرار کرده است.در این جا رسالت پیغمبر تقابلی آشکار با ارزشهای عربی دارد که به موجب آنها امنیت اهالی مکه محفوظ بوده است.
غالباً کفر معاصران پیغمبر توأم با تردیدهایی دربارهٔ اصالت پیام او بوده است،یعنی آیا او واقعاً فرستاده خداوند است یا خیر.سرچشمهٔ این تردیدها نقصانهایی است که به شخصیت و رسالت او نسبت میدادند.تهمتهای شخصی علیه پیغمبر غالباً مبتنی بر این ادعاست که او انسانی بیش نیست و خداوند معمولاً انسانها را به عنوان فرستادگان خود نمیفرستد و فقط فرشتگان را به این کار میگمارد(94:17؛3:21).یهودیان نیز چنین خردهای بر او گرفتند(91:6) و هم عصران پیامبران پیشین نیز تردیدهای مشابهی را بر آنان روا داشته بودند (مثلاً،27:11 نوح؛154:26 صالح؛186:26 شعیب).حتی مرتبهٔ اجتماعی پیامبر به عنوان یک انسان آن چنان رفیع نیست که پیامبر باشد.این ادعای کافران در آیهٔ 31 سورهٔ زخرف ذکر میشود:«و گفتند:چرا این قرآن بر مردی بزرگ (عظیم) از [آن] دو شهر فرود نیامده است؟»
در نتیجهٔ این تصور که فرستادهٔ خداوند حتماً باید فرشته باشد،مدام از پیغمبر تقاضا میکردند از آسمان نشانههایی یعنی معجزاتی بیاورد.از او خواسته می شود که یا خودش آیتی بیاورد(203:7) و یا کاری کند که آیتی از جانب خدا فرستاده شود(27،7:13).در آیهٔ 12 سورهٔ هود از او خواسته میشود کاری بکند گنجی بر او فرو فرستاده شود یا فرشتهای همراهیاش کند(همچنین نک.9 ـ 8:6؛ 8ـ 7: 25).در آیات 90 تا 93 سورهٔ اسراء مجموعهٔ دور و درازی از معجزات خاص طلب میشود،چشمهای برایشان بجوشاند؛باغی از درختان انگور و خرما پدید آرد و میان آنها جویبارها را روان سازد؛کاری کند آسمان بر سرشان فرود آید؛خدا و فرشتگان را در برابرشان حاضر آرد؛خانهای طلاکاری شده نشان دهد؛به آسمان بالا رود و کتابی با خود بیاورد که قابل خواندن باشد.
اهل کتاب(153:4) نیز خواستار کتابی واقعی از آسمان می شوند و یهودیان انتظار دارند قربانیای ببینند که (به نشانهٔ قبول خداوند؛183:3) آتش [آسمانی] آن را بسوزاند.
پیغمبر که نمیتواند برهانهای شخصیت الهیاش را پدید آورد،متهم میشود که ساحر(7:11؛2:10 و غیره) و شاعری مجنون است (36:37؛14:44).پیام رسالت او نیز الهی محسوب نمیشود و با انگ «خوابهای آشفته» مردود شمرده میشود(5:21).وقتی کافران بر پرسش خدایان خود اصرار میورزند،معمولاً به همین نقصانها اشاره میکنند(36:37).پیامهای او غالباً با عنوان جعلی و ساختگی (35:11؛8:46) یا رونوشت بودن آثار دیگران تکذیب میشود.در مورد اخیر،مواعظ او را «افسانههای پیشینیان» میدانند که بر او خوانده شده(6 ـ 4:25؛همچنین نک.6 ـ 25:6) یا از آموزگاری بشری (25:74؛همچنین نک.14:44) فرا گرفته شده است که اصل و نسبش را غیر عربی میخوانند(103:16؛همچنین نک.Mohammad,Ahrens.4ـ42 ).کافران مدعی میشوند که آنها نیز میتوانند همان کار را انجام دهند(31:8).از طرف دیگر پیام او را بدعتی میخوانند که هیچ سابقهای در ادیان دیگر نداشته(7:38) و انحراف از آیین پدران و نیاکان است(43:34).در این مورد،انتقادها بیشتر متوجه تفاوت آشکاری است که میان ساختار مواعظ پیغمبر و پیامبران پیشین وجود دارد.پس در آیهٔ 48 سورهٔ قصص کافران از خود میپرسند چرا پیغمبر وحی مشابه وحی موسی دریافت نکرده و در آیهٔ 22 سورهٔ فرقان سؤال میکنند که چرا قرآن به یکباره بر پیغمبر نازل نشده است.
حمایت الهی
تعداد زیادی از آیات قرآن به دفاع خداوند از پیغمبر علیه انواع و اقسام تکذیبها اختصاص دارند و شالودهای فراهم میآورند تا شأن و مقام پیغمبر که فرستادهٔ خداست،بر آن استوار شود.در کل،قرآن تأکید میکند که عامل کفر کافران به رغم تمایل باطنی آنها به هدایت،پافشاری است که برخواسته از لجاجتشان است.پس در آیهٔ 42 سورهٔ فاطر کافران سوگند میخورند که اگر هشدار دهندهای به نزد ایشان میآمد،از امتهای دیگر ره یافتهتر میبودند و در آیهٔ 157 سورهٔ انعام سوگند میخورند که اگر کتابی آسمانی برایشان نازل می شد،از امتهای دیگر ره یافتهتر بودند.(نک.همچنین قرآن 70 ـ 167:37).خداوند بر آن شد تا به اصالت فرستادهاش که یگانه منبع هدایت است مشروعیت بخشد و به همین خاطر انواع استدلالها در دفاع از اصالت رسالت او عرضه میشود.خداوند در پاسخ به انتقادهایی که انسجام روانی محمد پیغمبر را زیر سوال میبردند،به کافران خطاب میکند:«یار شما نه گمراه شده و نه در نادانی مانده،و از سر هوس سخن سخن نمیگوید»(3 ـ 2:53).با اطلاق لفظ «یار» (صاحبکم) به پیغمبر،او یکی از خود آنان است که عقل و شعورش بر همگان آشکار است.به این ترتیب،خداوند در آیهٔ 46 سورهٔ سبأ مؤمنان را خطاب قرار میدهد و به آنان میگوید که «رفیق شما هیچ گونه دیوانگی ندارد»(قس.184:7) و در آیهٔ 22 سورهٔ تکویر نیز میگوید:«رفیق شما مجنون نیست».
سرچشمه شعور و سلامت روانی پیغمبر نعمت خداوند است که نمیگذارد او به کاهن یعنی «پیشگو» یا مجنون بدل شود(29:52) و در واقع،خداوند مکرراً تصریح میکند که او نه کاهن است و نه شاعر و نه مجنون(2:68؛2ـ 40:69 و غیره).ظاهراً اصرار مداوم قرآن مبنی بر این که پیغمبر به خاطر رسالتش هیچ گونه چشم داشت پاداش یا دستمزد(اجر) ندارد(مثلاً 57:25؛47:34؛86:38)،به همین بافت و زمینه تعلق دارد و معنایش این است که او کلام خدا را و نه کلام خودش را تحویل مردم میدهد اظهار نظر مستقیم دربارهٔ اصالت وحی او در آیات چندی تکرار میشود که تصریح میکنند پیغمبر «به حق» (بالحق؛قس.252،119:2؛170:4؛33:9؛24:35 و غیره) فرستاده شد وخدا و فرشتگان ، گواه حقیقت رسالتش هستند(166:4؛43:13و غیره) همین واقعیت که قرآن تصدیق کنندهٔ کتابهای آسمانی پیشین و اصولاً مؤید قصههای پیامبران است،در تأیید اصالت آن به کار گرفته میشود(1 ـ 110:12).به همین ترتیب،وقتی خود پیامبر هم دربارهٔ ماهیت واقعی آن چه بر او نازل شده،دچار تردید میشود،به او اندرز داده میشود با کسانی مشورت کند که کتابهای آسمانی پیشین را میخواندهاند ـ و در نتیجه به شباهت قرآن و آن کتابهای مقدس پی ببرد.(94:10)
قرآن به وجوه خاصتر تردیدهای کافران دربارهٔ اصالت پیام پیغمبر نیز پاسخ میگوید.خداوند در پاسخ به اتهام سرقت مطالب دیگران،به زبان عربی قرآن اشاره میکند که شبههٔ وجود یک آموزگار عجمی برای پیامبر را که به طعنه از سوی مخالفانش بیان میشد،باطل میکند.(103:16).زبان عربی قرآن برای مخاطبان واضح و روشن است(2:12؛3:41) و آنان نمیتوانستند وحی غیر عربی را که نمیفهمیدند،پذیرا باشند(9 ـ 198،195:26؛44:41).شاید منظور از تأکید قرآن که پیغمبر پیش از نزول قرآن هیچ کتابی را نخوانده و ننوشته بود(48:29)،نیز رد اتهام سرقت مطالب دیگران بوده باشد.خود خداوند هم بر ماهیت انسانی پیغمبر که مخالفانش آن را به رخ او میکشیدند،اذعان میکند و به فرستادهاش دستور میدهد تا بگوید او هم بشری بیش نیست(با این تفاوت) که به او وحی میشود(110:18؛6:41).خدا تأکید میکند بشر بودن پیغمبر مانع آن نیست که او فرستادهٔ خداوند باشد و در اثبات این موضوع،به پیغمبر میگوید به کافران یادآوری کند که پیامبران دیگر هم بشر بودند.پس خدا به پیغمبر سفارش میکند تا بگوید موسی هم که وحی را دریافت کرد انسان بود(91:6) و فرستادگان قومهای پیشین هم انسانی(رجال) بیش نبودند(109:12 و غیره).وقتی قرآن تأکید میکند که پیغمبر در مقایسه با دیگر پیامبران پدیدهای نو ظهور نبوده است،همین استدلال را دنبال میکند.(9:46).به علاوه،فرستادهٔ خداوند در همه حال بشر است و حق ندارد مردم را به پرستش خود به عنوان خدا وادارد (79:3).ولی در عین حال که بر ماهیت انسانی پیغمبر صحه گذاشته میشود،بر آسمانی بودن پیام او تأکید میگردد.خداوند در اثبات این امر از پیامبر میخواهد کافران را به مبارزه بطلبد تا کسانی که مدعیاند قرآن ساختگی و جعلی است اگر میتوانند یک یا ده سوره همانند سورههای قرآن بیاورند(38:10؛13:11) یا داستانی (حدیث) نظیر آن بگویند (4 ـ 33:52).چون قرآن منشأ الهی دارد،پیغمبر قرآن که انسان است هیچ تسلطی بر مندرجات یا زمان نزول آن ندارد.این نکته هنگامی آشکار میشود که مردم از پیغمبر پرسیدند آیا او پیام الهی را تغییر میدهد تا به شکلی دلپذیرتر در آید و در پاسخ ایشان از پیغمبر خواسته شد تا بگوید:«مرا نرسد که آن را از پیش خود عوض کنم.جز آنچه را که به من وحی میشود پیروی نمیکنم… اگر خدا میخواست آن را بر شما نمیخواندم… پیش از آن روزگاری در میان شما به سر بردهام…».(16 ـ 15:10)
انسان بودن دائمی پیغمبر مانع آن میشود که او در همه حال به معجزه خواهیها پاسخ دهد و هنگامی که چنین خواستهای مطرح میشود،خدا به فرستادهاش فرمان میدهد تا بگوید که غیب تنها از آن خداست(20:10).این فراز قرآنی ظاهراً به این معناست که پیغمبر فرستاده و بشری بیش نیست که نمیتواند اعمال مافوق طبیعی را به ارادهٔ خود انجام دهد.همان طور که خود قرآن در جای دیگری گفته است(37:6 و غیره)،تنها خداست که قدرت فرستادن آیات و معجزات را دارد و این اوست که تعیین میکند چه کسی هدایت یابد(27:13).پیامبران پیشین هم وقتی دستور میگرفتند آیات و معجزات را پدید آورند،در همین موقعیت قرار داشتند و آنها نیز پاسخ میدادند که بشری بیش نیستند و صرفاً به اذن خداوند میتوانند حجّت آورند(11 ـ 10:14) به علاوه قرآن میگوید که مشرکان فرصت این را داشتند که از کتابهای آسمانی پیشین که میشناختند عبرت گیرند(و منتظر آیات جدید نمانند؛قس.قرآن 133:20).همین پاسخ،یعنی این که پیغمبر هیچ دانشی از غیب ندارد،به کسانی داده میشود که خواهان آیاتی از روز قیامت یعنی آخر الزمان هستند که قرآن دربارهاش به کرّات هشدار میدهد(8 ـ 187:7؛7 ـ 25:72).تقاضا برای ارائه معجزهای که از جانب خدا فرستاده شده باشد میتواند به شکل این درخواست در آید که کتابی قابل خواندن برای انسان از آسمان آورده شود.در برابر این تقاضا نیز به پیغمبر امر میشود تا بگوید که او فرشته نیست که به نظر میرسد باز هم در واکنش به معجزهخواهی باشد(50:6؛قس.31:11).با این همه شخص پیامبر این فرصت را مییابد که نشانههای خداوند را ببیند که در آیهٔ نخست سورهٔ اسراء به آن اشاره میشود:«منزه است آن [خدایی] که بندهاش را شبانگاهی از مسجد الحرام به سوی مسجد الاقصی که پیرامون آن را برکت دادیم سیر داد تا از نشانههای خود به او بنمایانیم…».
خداوند سوای دفاع از اصالت پیغمبر در برابر کافران،مستقیماً خود او را یاری میکند که منظور از آن ترغیب او و تأمین انواع گوناگون آرامش و حمایت اخلاقی برای اوست.اولاً آرامش با این اظهار نظر حاصل میآید که خداوند پیامبر را از مسؤولیت کافران معاف میکند،یعنی مأموریت او صرفاً ابلاغ پیام است(99:5) و قرار نیست که او نگهبان مشرکان باشد (107:6؛108:10؛54:17 و غیره) خداوند خود مسئولیت آنان را بر عهده میگیرد(6:42) برای تأکید بر این نکته خداوند میگوید که پیامبر نمیتواند مردگان،کوران و کران را هدایت کند(1 ـ 80:27؛3 ـ 52:30؛22:35) و نمیتواند آنان را وادار کند(تا توبه نمایند؛45:50).خداوند برای آرامش بخشیدن به پیغمبر و تشویق او، به او میگوید میداند که از آن چه مشرکان می گویند سینهاش به تنگ آمده است(97:15)،و به او سفارش می کند نگذارد در حسرت کافران جانش از کف برود(8:35).
پیغمبر تمایل دارد که جان خود را در اندوه کفر آنان تباه کند(6:18؛3:26)،اما خداوند به او میگوید که اجازه ندهد کافران با اعمال یا گفتههای خود او را آزار دهند.(176:3؛41:5؛65:10؛88:15؛127:16؛70:27).خداوند میفرماید که قرآن را نازل نکرده است تا او را به رنج اندازد(2:20)،یا در سینهاش تنگی پدید آورد(2:7).در مجموعهای از آیات،خداوند پیغمبر را تشویق میکند تا در برابر سختی ها شکیبا باشد(اصبر) و به رسالت خویش پایبند بماند.مثلاً در آیهٔ 109 سورهٔ یونس به او امر میشود ناملایمتها را با شکیبایی تحمل کند و از آنچه بر او وحی میشود،پیروی نماید.(قس.43:43)،در آیهٔ 130 سورهٔ طه به او گفته میشود بر آنچه مشرکان میگویند شکیبا باشد و با ستایش پروردگارش روز و شب،او را تسبیح گوید(همچنین نک.9 ـ 48:52)
در آیات دیگر خداوند فرمان میدهد که پیغمبر همراه با کسانی که صبح و شام پروردگارشان را میخوانند و به وسوسههای لذات دنیوی تن نمیسپارند،در برابر سختی ها شکیبا باشند(28:18؛قس.131:20) در هنگام دستور دادن به پیغمبر برای تحمل سختی ها غالباً مثال پیامبران پیشین آورده میشود.
پس در آیهٔ 35 سورهٔ احقاف از او خواسته میشود همانند پیامبران پیشین شکیبا باشد،و در آیهٔ 17 سورهٔ ص به او گفته میشود که بر آنچه به او میگویند صبر کند و داوود،صاحب امکانات متعدد را یادآورد.از طرف دیگر،به او گفته میشود صبور باشد و از مثالهای بدی چون «همدم ماهی»(یونس؛50 ـ 48:68) بپرهیزد.
مثال پیامبران پیشین نقش مهمی در ترغیب پیغمبر ایفا میکند(120:11؛قس.44:23؛4 ـ 52:51).به گفته خداوند قومشان آنها را دروغگو خواندند و تکذیب کردند(184:3؛4 ـ 33:6؛4:35؛43:41) و هنگامی که آنان امید خود را به تمامی از دست داده بودند،خداوند نجاتشان داد و کافران به عذاب الهی گرفتار شدند(110:12؛14:38).به همین ترتیب پیامبران پیشین نیز استهزاء شدند(10:6؛32:13؛41:21) و دشمنانی داشتند اما خداوند میگوید این قبیل نشانهها بیفایده خواهد بود،همانطور که در مورد پیامبران پیشین که دستور یافتند آنها را ارائه کنند،بیفایده بود (118:2؛6 ـ 5:21).البته اگر روی گرداندن آنان بر پیغمبر گران آمده باشد،او میتواند در جستوجوی نقبی در زمین یا نردبانی در آسمان برآید اما در نهایت تنها خداست که میتواند آنان را به هدایت برساند.(35:6).
در بسیاری از آیات خداوند به پیغمبر توصیه میکند که در شرایطی که از همه جهت تحت فشار است چگونه بر راه خود باقی بماند.در برخی موارد صرفاً به پیغمبر توصیه میشود که با کافران قطع رابطه کند و از مواجههٔ رو در رو با آنان بپرهیزد،پس در آیهٔ 10 سورهٔ مزمل خداوند به او میگوید:«از آنان به نیکویی دوری کن (و اهجرهم)» و در آیهٔ 89 سورهٔ زخرف به او گفته میشود که از آنان روی برتابد(اصفح عنهم) و از آیات دیگر نیز همین مستفاد میشود(54:51،تولی عنهم؛94:15؛30:32،اعرض؛ 3:15؛83:43،ذرهم). در برخی موارد خداوند او را وا میدارد تا به کافران بگوید دین او از آنچه که ایشان پیروی میکنند متفاوت خواهد ماند،مثلاً در آیهٔ 104 سورهٔ یونس:«من کسانی را که به جای خدا میپرستید نمیپرستم».به همین ترتیب در آیهٔ 41 همین سوره خداوند میگوید:«اگر تو را تکذیب کردند،بگو:عمل من به من اختصاص دارد و عمل شما به شما اختصاص دارد.شما از آنچه من انجام میدهم غیر مسؤولید و من از آنچه شما انجام نمیدهید غیر مسؤولم».(نک.همچنین 216:26).در آیاتی که به پیامبر توصیه میشود به خدا توکل کند و آنها را به روز قیامت واگذار نماید همین خط مشی ملایم به چشم می آید.پس در آیات 68 و 69 سورهٔ حج خدا به او میگوید:«و اگر با تو مجادله کردند بگو:خدا به آنچه میکنید داناتر است،خدا روز قیامت در مورد آنچه با یکدیگر در آن اختلاف می کردید داوری خواهد کرد…» در آیهٔ دیگر هنگامی که مردم از پیغمبر روی برمیگردانند،به او امر میشود که بگوید:«خدا مرا بس است،هیچ معبودی جز او نیست،بر او توکل کردم».(129:9؛قس.79:27؛48:33) به همین ترتیب از او خواسته میشود تا با شیوهٔ لطیف و نیکو با کافران مجادله کند.(125:16؛96:23)
هنگامی که مشرکان از پیغمبر میخواهند دینش را رها کند و در عوض از ایشان پیروی نماید،خداوند باز هم چگونگی استوار ماندن را به او گوشزد میکند.در یک مورد خاص پیغمبر و پیروانش به بحث کشانده میشوند تا یهودی و مسیحی گردند.در هر حال استوار ماندن به معنای پیروی از آیین ابراهیم است(135:2).به طور کلی کافران دوست دارند ببینند که پیامبر دنباله رو «هواهای نفسانی»(اهوی) آنان شده است و در این هنگام خداوند او را ترغیب میکند که از اهوای آنها پیروی ننماید و به شریعت خود وفادار باشد(18:45؛9 ـ 48:5؛همچنین نک.15:42).به عبارت صریحتر،خداوند میخواهد که او از کافران و منافقان «فرمان نبرد» و صرفاً دنبالهرو آنچه که تا کنون بر او وحی شده باشد.(2 ـ 1:33)
یک وضعیت منحصر به فرد،آیات 73 تا 75 سورهٔ اسراء است که در آن چیزی نمانده است مشرکان پیغمبر را گمراه سازند و او را به جعل آیات دلپذیرتر وا دارند تا در ازای آن مشرکان او را دوست خود بدانند.تنها به خاطر دخالت خداوند است که او استوار میماند و قرآن تصریح میکند که اگر او به ایشان تمایل یافته بود،خداوند به شدت او را عقوبت میکرد.وضعیتی مشابه از تحریف وحی در آیهٔ 52 سورهٔ حج و در اشاره به پیامبران پیشین توصیف میشود:تمامی آنها دستخوش وسوسههای شیطان شدند که کلمات خودش را در تلاوت آنها القا میکرد.ولی قرآن تصریح میکند که خداوند القائات شیطان را باطل میکند و نشانههای خویش را تایید مینماید.
در آیات دیگر، حمایت خدا از فرستادهاش فعالاتهتر است و حاکی از وجود نوعی برخورد مسلحانهتر میان پیامبر و مشرکان است.اولاً در آیهٔ 67 سورهٔ مائده خداوند او را از گزند مردم در امان نگاه میدارد تا او را یاری کند که رسالتش را به شکلی مطمئن ابلاغ کند.هنگامی که مشرکان پیامبر را از شهر بیرون میکنند،خداوند سکینهاش(سکینة) را به نزد او میفرستد و او را با سپاهیان نادیدنی حمایت میکند.این رخداد هنگامی رخ داد که پیغمبر و یکی از اصحابش در غاری پنهان میشوند و او به دوستش اطمینان میدهد که خداوند با آنان است(40:9).خداوند در رؤیایی خاص به پیامبر مژده میدهد که او و مؤمنان وارد مسجد الحرام خواهند شد و در آنجا مناسک را به جای میآورند(27:48)،و با این کار تحمل تبعید را برای پیغمبر آسان میسازد.در آیهٔ 85 سورهٔ قصص هم احتمالاً با وعدهٔ مشابه روبروییم:«همان کسی که این قرآن را بر تو فرض کرد،یقیناً تو را به سوی جایگاهت [زادگاهت] باز میگرداند».در برخوردهای مسلحانهٔ مستقیم با کفار،خداوند به سود پیامبر در جنگ مداخله میکند(17:8) و به آنان پیروزی عطا میکند(فتح،1:48) حمایت و تأیید الهی از فضل و رحمت او به پیامبر ناشی میشود که تمامی تلاشها برای گمراه کردن او را بیاثر میکند.(113:4) و در نتیجه،او را از شر استهزا کنندگان میرهاند(95:15) و وعده میدهد شر آنان که ایمان نیاوردهاند را هم از او کم کند(137:2) دشمنانش به صراحت از خشم خداوند زنهار داده میشوند،مثلاً در آیهٔ 76 سورهٔ اسراء،کسانی که نیرنگ میکنند تا او را از سرزمینشان برانند،از عذابی سریع بیم داده میشوند.پس خداوند از دشمنان پیامبران پیشین هم انتقام میگیرد(47:30).
فرشتگان جنگجو خشم خداوند را بر سر دشمنان پیغمبر فرو میآورند و بر فراز گردن آنها میزنند(13 ـ 12:8).جبرئیل فرشته هم در کنار مؤمنان صالح و دیگر فرشتگان،حامی اوست(4:66).اما عذاب الهی معمولاً در دوزخ انتظار دشمنان را میکشند.جهنم در تقدیر کسانی است که در حین نماز به پیغمبر توهین میکنند.(19 ـ 9:69) و کسانی که با او پیمان شکنی کردند(115:4؛4:59؛قس.32:47) قرآن در واکنش به این قبیل مخالفتها برای رحمت خداوندی که از شخص پیامبر نشأت میگرفت مرزهای دقیقی تعیین میکند و صریحاً کافران را از شمول آن خارج میسازد.پس در آیهٔ 113 سورهٔ توبه گفته میشود که «بر پیامبر و کسانی که ایمان آوردهاند سزاوار نیست که برای مشرکان ـ پس از آن که برایشان آشکار گردید که آنان اهل دوزخاند ـ طلب آمرزش کنند،هر چند خویشاوند آنان باشند.» پیغمبر هم به نوبهٔ خود دستور میگیرد با کفار جهار کند که در آیهٔ 73 سورهٔ توبه و آیهٔ 9 سورهٔ تحریم بیان میشود:«ای پیامبر با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر؛جایگاهشان دوزخ است.چه بد سرانجامی است».(همچنین نک.52:25).یاری خدا به پیامبر تمامی امت اسلام را هم شامل می شود و یاری او در چند آیه بر جمیع آنها بسط داده شده است.پس در آیهٔ 26 سورهٔ انفال خدا میگوید:«و به یاد آورید هنگامی را که شما در زمین گروهی اندک و مستضعف بودید.میترسیدید مردم شما را بربایند،پس خدا به شما پناه داد و شما را به یاری خود نیرومند گردانیدو از چیزهای پاک به شما روزی داد که سپاسگذاری کنید».یاری خداوند معمولاً شامل حال مؤمنان در صحنهٔ کارزار میشود و در آیهٔ 13 سورهٔ آل عمران هم احتمالاً چنین است:«قطعاً در برخورد میان دو گروه برای شما نشانه [و درس عبرتی] بود،گروهی در راه خدا میجنگیدند و گروه دیگر کافر بودند،[کافران،مسلمانان را] به چشم خویش،دو برابر خود میدیدند و خدا هر که را بخواهد به یاری خود تأیید میکند…».نام خاص محلی که در آن خداوند به یاری مؤمنان میآید در آیهٔ 123 سورهٔ آل عمران آورده میشود:«خدا شما را در بدر یاری کرد، با آن که ناتوان بودید…».
قرآن و سیرهٔ محمد
در قرآن اشارات متعددی به حوادث زندگی پیامبر هست،اما بافت دقیق تاریخی آنها ذکر نمیشود.علاوه بر مسائلی که پیشتر بدان اشاره شد،اشارات و تلمیحات بسیار دیگری هم هستند که در خارج قرآن،در قلمرو سیره یعنی زندگی نامهٔ پیامبر به بافت تاریخی خود دست مییابند.در این زندگی نامهها،تلمیحات قرآن به زندگی و نبوت پیغمبر،این بار در نوعی توالی مشخص و تاریخی قرار داده میشود.
بررسی کلیهٔ تلمیحات قرآنی موجود در سیره از حوصلهٔ این مقال خارج است و صرفاً بر بعضی از آنها تأکید میشود.
یکی از نخستین کتاب های سیره که در آن تلمیحات قرآن حضور چشمگیری دارند،تألیف ابن اسحاق است که از سیرهٔ محمد او چندین نسخه موجود است و مشهورترین آن اثر ابن هشام(وفات 218/833) است.
در این کتاب چارچوب کلی روایت ـ که در دیگر زندگی نامهٔ محمد هم حفظ شده ـ به قرار زیر است:زندگی پیغمبر به دو دورهٔ اصلی،مکی و مدنی،تقسیم میشود که با تقسیم سنتی قرآن به آیات مکی و مدنی در تناظر است.دورهٔ مکی از زمان تولد محمد تا هجرت او به مدینه است.در مراحل گوناگون این دوره،تولد و کودکی او در مکه،نخستین وحی،آغاز تبلیغ عمومی،آزار و اذیتش به دست اعضای قبیلهاش قریش و هجرت او به مدینه توصیف میشود.دورهٔ مدنی هم شامل مراحل گوناگونی است که عبارتند از:ورود او به آن دیار،تحکیم روابط با قبایل عرب محلی،جنگ او با یهودیان محلی و اصولاً نبردها و جنگهای او (مغازی) با مکه.این درگیریها در نهایت به سقوط مکه و گسترش نهایی اسلام در سراسر عربستان منتهی میشود.این توالی رویدادها یک چارچوب زمانی منسجم دارد:دورهٔ مکی در سالی موسوم به «عام الفیل» آغاز میشود (اشاره به سورهٔ 105 «الفیل») که بنابر اکثر روایات و اخبار ،محمد در همین سال به دنیا آمد.در خبر است که نخستین وحی در چهل سالگیاش رخ داد،تاریخ هجرتش ده سال بعد بود(622 میلادی) و تاریخ سقوط مکه سال 8/630 بوده است و درگذشت پیغمبر را در سال 11/632 دانستهاند.
دورهٔ مکی
در مورد دورهٔ مکی،سیره از آیات قرآنی استفاده میکند که در روایات و اخبار به عنوان توصیف کنندهٔ وحی نخستین،هشدار نخستین و مخصوصاً آزار و اذیت پیغمبر به دست کفار شناخته شده اند(برای جزئیات نک.Rubin؛Eye،66 ـ 103)شایعترین فراز قرآنی که در مورد نخستین وحی برگزیده شده،آیات 1 تا 5 سوره علق است:«بخوان به نام پروردگارت که آفرید…» برای رخداد بعدی یعنی رکود موقتی وحی آیهٔ 3 سورهٔ ضحی انتخاب میشود:«پروردگارت تو را وانگذاشته و مورد چشم قرار نداده است».در خصوص نخستین وعظ عمومی او به آیهٔ 214 سورهٔ شعرا استناد میگردد:«و خویشان نزدیکت را هشدار ده…» در توصیف سیره از آزار و اذیت محمد به دست مکیان،چندین فراز قرآنی به چشم میآید،مثلاً سورهٔ مسد که در آن ابولهب نفرین میگردد و وعدهٔ عذاب در جهنم به او داده میشود.ابولهب لقب عموی محمد است و در سیره،رهبر گروهی از مخالفان نیرومند پیامبر است،که در خبر است این سوره به عنوان عقوبت الهی بر آنها نازل شده است.دیگر آیاتی که در زمینهٔ آزار و اذیت مشرکان به کار میروند رد و بدل اتهامات میان پیغمبر و مخالفانش را توصیف میکند:(مثلاً 4 ـ 3:41؛31:13؛8 ـ 7:25؛3ـ 90:17؛103:16).یکی از این آیات،آیات 4 تا 8 سورهٔ ص در روایاتی جای گرفته که نقش ابوطالب دیگر عموی پیامبر در یاری رساندن به برادر زادهاش علیه کفار را توصیف میکنند.آیهٔ مربوط به پیغمبر و صحابه او در غار(40:9) در بخش توصیف هجرت محمد از مکه به مدینه نمودار میشود و آن صحابه ابوبکر است.
دورهٔ مدنی
دورهٔ مدنی حول جنگهای پیامبر علیه مکیان و نیز یهودیان تمرکز یافته است و در برخی موارد پیوندهای میان آنها و قرآن آشکار است زیرا نامهای بعضی از جنگها به صراحت در قرآن ذکر میشود.این وضعیت در مورد جنگ بدر (2:624) که در فرازی از قرآن یاری فرشتگان به جنگجویان مسلمان ذکر میشود (8 ـ 123:3) و همچنین در مورد جنگ حنین (8/630) مصداق مییابد.مکان اخیر نیز در فرازی از قرآن ذکر میشود که چگونگی یاری رساندن سکینه و سپاه نادیدنی (فرشتگان) به مؤمنان جنگجو(6 ـ 25:9) را توصیف میکند.در مواردی دیگر این پیوند صرفاً از طریق حدیث آشکار میشود و پیوندهای صریحی در قرآن وجود ندارد،پس آیات دیگری نیز هست که در احادیث به بدر مرتبط میشوند و از همه مهمتر آیات1 تا 19سورهٔ انفال است که در آن بحث تقسیم غنایم پیش میآید و یاری فرشتگان در گردن زدن کافران یک بار دیگر توصیف میشود.ارتباط با دیگر جنگ ها صرفاً از طریق احادیث میسر میشود.مثلاً آیات مربوط به جنگ احد (3:625)،آیات 121 و 122سورهٔ آل عمران است که در آن پیامبر مؤمنان را برای جنگ در مواضعشان جای میدهد و «دو گروه» از مؤمنان بر آن می شوند که سستی ورزند.همچنین تکریم شهدا که به گفتهٔ قرآن «زندهاند نزد پروردگارشان » و در فضل او شادمانند(قس.71 ـ 169 : 3)،در رابطه با مؤمنانی است که در احد به شهادت رسیدند.اخراج قبیلهٔ یهودی النظیر از مدینه با اشاره به آیات 1 تا 3 سورهٔ حشر نقل میشود که اخراج اهل کتاب بیایمان از اقامت گاهشان را توصیف میکند،آنها تصور می کردند که قلعههایشان مدافع آنان خواهد بود اما سرانجام خداوند آنان را شکست داد.ارتباط با جنگ احزاب و نبردهای بعدی با قبیلهٔ یهودی قریظه (75/626) در احادیث مربوط به آیات 9 تا 27 سورهٔ احزاب یافت میشود.در اینجا قرآن انبوهی از قبایل هم پیمان(احزاب) را توصیف میکند که علیه مؤمنان به راه افتاده اند اما خداوندبا استفاده از تندباد و لشکر نادیدنی(فرشتگان) آنها را شکست داد.
به نقش منافقان در گسترش شک و تردید در میان مؤمنان مدینه،«اهل یثرب» و تحریک آنها به عقب نشینی،توجه خاصی میشود.مؤمنانی که [بر عقیدهٔ خود] استوار ماندند،تمجید می شوند و این فراز قرآنی با شکست اهل کتاب که حامی احزاب بودند،به پایان میرسد.آنها از قلعههایشان پایین آورده میشوند و مؤمنان برخی از آنان را میکشند و برخی دیگر را اسیر میکنند.خداوند زمینها و مایملکشان را به مؤمنان میراث داد.آیات 55 تا 58 سورهٔ انفال هم به یهودیان قریظه مرتبط میشود که در آنها از کسانی که پیمانشان با پیغمبر را شکستهاند،شدیداً انتقاد میشود.قضیهٔ حدیبیه(6/628) و نبرد متعاقب آن با یهودیان خیبر به پیکرهٔ سورهٔ فتح مرتبط میشود.دراین سوره مؤمنان «زیر آن درخت» با پیغمبر بیعت میکنند و خداوند به ایشان پیروزی نزدیک و غنایم فراوان را پاداش میدهد.
از میان تلمیحات قرآنی باقی مانده در سیره،سورهٔ توبه را میتوان ذکر کرد.این سوره به اتفاقاتی ربط دارد که در خلال جنگ تبوک محمد (9/630) و نیز حج ابوبکر (9/631) رخ داد.مشکلات و مسائل گروههای مختلف در مدینه (به سرکردگی ابوعمیر و دیگران) نیز به همین سوره مخصوصاً آیهٔ 107 آن مربوط میشود که در آن اشارهای هست به «آنهایی که مسجدی اختیار کردند که مایهٔ زیان و کفر و پراکندگی میان مؤمنان است…». مراحل پایانی رسالت پیامبر،آن هنگام که اکثر اعراب جاهلی اسلام آوردند و از سرتاسر عربستان گروه گروه به مدینه میآمدند تا با پیغمبر بیعت کنند، به سورهٔ نصر مرتبط میشود.دراین سوره (آیهٔ دوم) پیغمبر میبیند که «مردم دسته دسته به دین خدا در میآیند». خطبهٔ وداع محمد نیز که در خلال آخرین حج او (10/632) و چند ماه پیش از رحلتش ایراد شد،ارتباطات قرآنی بسیاری دارد،مثلاً آیهٔ 3 سورهٔ مائده:«امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را برای شما [به عنوان] آیین برگزیدم».
گاه شماری وحی
پیوند میان قرآن و زندگی محمد که در سیره برقرار شده،زمینهٔ عینی وحی یا،به قول مشهور مفسران مسلمان،اسباب النزول آیات قرآن را فراهم میآورد.از اواسط قرن 19 میلادی،محققانی که تاریخ قرآن را بررسی میکردند،دنباله رو چارچوب سیره برای قرآن بودهاند، و اسباب النزول سنتی را به نوعی گاهشماری مشروح وحی تبدیل کردهاند.آنها آیات قرآنی را نه فقط به دورههای مکی و مدنی،بلکه به «مکی متقدم» و «مکی متأخر» و امثال این ها تقسیم میکنند.البته همهٔ محققان به یک اندازه به اخبار و روایات اسلامی متکی نبوده اند و برخی همچون بل برای ملاحظات متنی سبک و شکل،ارزش بیشتری قائل شدند.ولی همهٔ آنها قرآن را نوعی دستاورد پیامبرانهٔ محمد تاریخی و کلید بررسی تحول معنوی خود پیغمبر در نظر گرفته اند.با این همه،رابطهٔ میان نص قرآن و محمد تاریخی به هیچ وجه آشکار نیست.برخی همانند جان وانسبرو حتی منشأ عربی قرآن را هم نپذیرفتهاند.در کل،باید حتماً به خاطر داشت که اخبار سیره و اسباب النزول خود بخشی از مطالب حدیثاند که اصالت تاریخی آنها همچنان در پردهٔ ابهام است.بازسازی گاهشماری وحی بر پایهٔ مطالب حدیث باید در نهایت احتیاط صورت گیرد.
کتاب شناسی
اولیه
(فهرست اولیه ذیل صرفاً به فهرست تفاسیر قرآن و سیرههای محمد مشهور است.در این تفسیرها باید به تفسیر ذیل آیهٔ مربوط مراجعه کرد که در این مقاله به آن اشاره شده است.نک.جونز،مغازی و گیستر،سیره برای جزئیات بیشتر دربارهٔ منابع اولیه):
بلاذری،احمد بن یحیی،انساب الاشراف،2 جلد،بیت المقدس،8 ـ 1936،(نسخهٔ کامل)،تجدید چاپ بغداد 1964[؟]،ابن اسحاق،سیره؛ابن کثیر،تفسیر؛ابن سعد،طبقات؛طبری،تفسیر؛همان،تاریخ.
ثانویه
k.Ahrens, Muhammed als religionsstifter, Leipzig 1935
T. Andrae,Die Person Muhammeds in Lehre und Glauben seiner Gemeinde, Uppsala 19170
(نک 91 23 برای مبحث «افسانه»پیغمبر 123 92 برای «معجزات» محمد)
Eng. Trans. Th. Menzel, Mohammed, the man and his faith, London 1936;
R. Bell, Mohammad شs call, in MW 24 (1934), 13 - 9; id Muhammad and previous messengers in MW 24 (1934), 330 - 40
id. Muhammadصs pilgrimage proclamation, in JRAS (1937) 233 - 44
id. Muhammadصs vision, in MW 24 (1934), 145 - 154;
H.Birkland, The legend of the opening of Muhammadصs breast Oslo 1955;
Id. Lord; R. Blachere, Le probleme de Mahomet, Paris 1952; Buhl, Das Leben;
Id, Fasste Muhammed seine Verkundigung als eine universelle, auch fur Nichtaraber bestimmte Religion auf ? in Islamica 2 (1926 - 7), 135 - 49; L. Caetani, Annali dellصIslam, vols.i - iii, Milan 1905 - 7;
M. Cook, Muhammad, Oxford 1983; F. Gabrielli, Mahomet, Paris 1965;
M. Gaudefroy - Demombynes, Mahmet, Paris 1957;
C.L. Geddes, An Analytical guide to the bibliographies on Islam, Muhammad and the Quran Denver, 1973;
A.Geiger, Was hat Mohammad aus them Judentum aufgenommen ? Leipzig 1902 (repr.); Trans. F.M. Young, Judaism and Islam, New York 1970
(تجدید چاپ از موشه پرلمان)
C. Gilliot, Les informateurs juifs et chretiens de Muhammad. Reprise dصun probleme traite par Aloys Sprenger et Theodor Noldeke, in jsali 22 (1998), 84 - 126; id., Muhammad, le Coran et les contraints de lصhistoire, in Wild, Text, 3 - 26; H. Grimme, Mohammad, 2 vols., Munster 1892-; M. Hamidollah, Le prophete de Iصslam, 2vols., Paris 1956;چاپ هشتم))1963 م. ح. هیکل ،حیات محمد،قاهره
J.horovitz, Zur Muhammad legende, in Der Islam5 (1914). 14 - 53; Eng. trans, The growth of the Mohammed legend, in MW 10 (1920), 58;
J.M.B. Jones, The maghazi literature, in A.F.L. Beeston et al (eds.), Arabic literature to the end of the Ummayad period, Cambridge 1983, 344 - 51 (for details on the primary lieterature);
H.Lammens, Lصage de Mahomet et la chronologie de la sira in JA (tenth series) 17 (1911);209 - 50 Lecker, Muslims;
H.Motzki(ed.), The biography of Muhammad, The issue of the sources, Lieden 2000;
W.Muir, The life of Mohammad from original sources, ed. T.H. Weir, Edinburgh 1912;
R.Paret. Der Koran als Geschichtsquelle, in Der Islam 37(1961). 24 - 4 2
id., Mohammed und der Koran Stuttgart 1957;
F.E. Peters, Muhammad and the origions of Islam Albny 1994;
H. Rechendorf, Mohammed und die Seinen, Leipzig 1907;
M. Rodinson, Mohammed, Trans. Anne Carter, New York 1971;
U Rubin, The eye of the beholder. The life of Muhammad as viewed by the early Muslims, Princeton 1995f;
Id.(ed), The life of Muhammad (The formation of the classical Islamic world: vol. 4),Aldershot 1998 (full bibliography);
Id., Pre - existence and light. Aspect of the concept of
nur Muhammad in 10s5 (1975), 62 - 119;
Id., The shrouded messenger. On the interpretation of al - muzammil and al - mudaththir, in JSAI 16 (1993), 96 - 107;
A. Shimmel, And Muhammad is his messenger. The veneration of the Prophet in Islamic piety, Chapel Hill 1985; Sprenger, Mohammad; Wansbrough, Q5; id., The sectarian milieu. Content and competition of Islamic salvation history, Oxford 1978;W.M. Watt, Muhammad at Mecca, Oxford 1953; id., Muhammad at Medina, Oxford 1956 id. Muhammadصs Mecca History in the Quran, Edinburgh 1988; Watt - Bell, Introduction; A.T. Welch, Muhammadصs understanding of himself. The Koranic data, in R. G. Hovannisian and S. Vryonis (eds.), Islamصs understanding of itself. Eighth Giorgio Levi Della Vida Biennial Conference, California 1983, 15 - 52;
S.Wild, We have sent down to thee the book with truth ...Spatial and temporal implication of the Quranic concepts of nuzul tanzil and inzal, in Wild, Text, 137 - 56;
M.Zwettler, A mantic manifesto, The sura of the Poets and Quranic foundations of prophetic authority, in J.L. Kugel (ed), Poetry and prophecy, The beginings of literary tradition, Ithaca 1990, 75 - 231.