آزادى اندیشه بهترین راه مرابطه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
یکى از دلایل روشن قرآنى بر آزادى اندیشه، همانا دستور به مرابطه است که در آیه کریمه پایانى سوره مبارکه آلعمران مطرح شده است، زیرا بهترین راه براى برقرارى مرابطه، آزادى فکر است، چون موجود متفکر مختارى به نام انسان، اگر بخواهد با هم نوع خود مرابطه برقرار کند اصیلترین راه ترابط، ترابط فکرى است.
اگر امر «رابطوا» خطاب به انسانهاست، تا جوامع انسانى با یکدیگر مرابطه برقرار کنند، باید تفاهم کنند، حرفهاى یکدیگر را درک کنند و درک حرفهاى دیگران به تدبّر در مکتب و عقیده آنان است. اگر کسى زبان دیگرى را نداند هرگز راه براى ترابط با او ندارد و اگر زبان او را بداند، امّا محتواى زبان او را نداند بازهم راه مرابطه بر روى او بسته است، مثلاً کسى که زبان عربى نمىداند، نمىتواند با عرب زبان رابطه برقرار کند و اگر با زبان عربى آشنا باشد ولى از فکر و مکتب یک عرب زبان آگاهى نداشته باشد، نمىتواند با او رابطه برقرار کند. پس بهترین راه براى ترابط افکار، آزادى فکر است و از این رهگذر که دعوت اسلام جهانى است و صاحبان مکاتب و مذاهب مختلف را به فراگیرى اسلام دعوت مىکند، یقیناً دعوت کنندگان به اسلام باید هم شبهههاى صاحبان آن مکاتب را خوب بتوانند پاسخ بدهند و هم براهین خود را بتوانند درست منتقل نمایند و در این انتقال فرهنگى به یقین هم قلم باید آزاد باشد هم بیان و گرنه کسى که شبههاى دارد، اگر نتواند شبههاش را درست بیان کند، هرگز مرابطه بر قرار نخواهد شد، زیرا او همواره در شبهه مىماند و کسى هم که حق در دست اوست قدرت تبلیغ ندارد.
قرآن کریم نیز گشودن بند و زنجیرها از دست و پاى مردم و آزاد کردن آنان را از بهترین رهآورد رسالت وجود مبارک پیغمبر اسلام - صلى اللّه علیه و آله و سلّم - مىداند:
«و یضع عنهم اصرهم والاغلال الّتى کانت علیهم»(1) بدترین زنجیرها، زنجیر جهل یا زنجیر بردگى و بندگى است زیرا با این زنجیر انسان نمىتواند عالم شود، و اگر عالم شود بعد از عالم شدن نمىتواند نظر خود را بیان کند. بنابراین به لحاظ این که قرآن همگان را به مرابطه دعوت مىکند باید از بهترین عامل ارتباط که آزادى در تفکر و بیان نظرات است بهرهبردارى نماید. قرآن و آزادى اندیشه
آزادى اندیشه نه تنها به صورت امر به تفکّر، تعقّل، تدبّر، گوش فرادادن و مانند آن، در بیش از سیصد آیه مطرح شده است، بلکه سراسر قرآن دعوت به تفکّر و تدبّر است، زیرا قرآن، از آغاز تا انجام، سرشار از معارف بلند الهى است، از اصول تا فروع و از طرف دیگر دستور تدبّر در قرآن داده شده، اگر ما به تدبّر در قرآن دعوت شدهایم و قرآن نیز یک کتاب عمیق علمى است پس ما را به تفکّر آزاد دعوت کرده است و تفکر همیشه با اشکال و پرسش همراه است. هر متفکرى چند مسأله براى او طرح مىشود که بعضى حق و بعضى از آنها باطل است او باید قدرت طرح این مسائل را در یک فضاى باز داشته باشد. پس سراسر قرآن آزادى فکر را ارائه داده است. قرآن کریم نه تنها دستور به تدبّر مىدهد بلکه از تدبّر نکردن نیز نهى کرده است و علاوه بر این دو مطلب، انسان را به مانع درونى تدبّر و تفکّر نیز آشنا کرده، مىفرماید: گناه قفل دل انسان است. دل اگر باز شد چون ظرف خالى است، غذا طلب مىکند، امّا وقتى این ظرف خالى نبوده بیگانه آن را پر کرده باشد غذایى طلب نمىکند.
ذات اقدس اله مىفرماید: اصلاً ما قرآن را براى تدبّر نازل کردیم:
«کتاب انزلناه الیک مبارک لیدّبروا آیاته و لیتذکّر اولواالالباب؛(2) این کتابى مبارک است که آن را به سوى تو نازل کردیم تا درباره آیات آن بیندیشند و خردمندان پند گیرند.» و به وجود مبارک پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله و سلّم - نیز دستور مىدهد تا مفسّر آن باشد: «و انزلنا الیک الذکر لتبیّن للناس ما نزّل الیهم و لعلّهم یتفکرون...؛(3) و این قرآن را به سوى تو فرستادیم تا براى مردم آن چه را به سوى ایشان نازل شده است توضیح دهى و امید که آنان بیندیشند.»
آنگاه مىفرماید: «افلا یتدبّرون القرآن ام على قلوبٍ اقفالها؟؛(4) آیا به آیات قرآن نمىاندیشند یا مگر بر دلهایشان قفلهایى نهاده شده است.» یعنى سرّ عدم تدبّر در آیات این است که قلبشان قفل دارد و قفل بودن قلب به این معنى نیست که قلبشان مانند یک اتاق خالى است و در قلب قفل شده، بلکه سراسر قلب قفل است چنین نیست که درون قلب خالى و پاکیزه باشد و تنها بیرون قلب که دم در آن است، با گناه قفل باشد، چون گناه مانند قفل درب نیست که فقط بیرون را ببندد، گناه زنگارى است که تمام قلب را تیره مىکند: «کلّا بل ران على قلوبهم ماکانوا یکسبون؛(5) نه چنین است بلکه آن چه مرتکب مى شدند زنگار بر دلهایشان بسته است.»
گناه جلو دید قلب را مىگیرد و چشم آن را کور مىکند، پس گناه به درون حریم دل قفل زده و سراسر آن بسته مىشود گاهى از این حقیقت در برخى آیات قرآنى به «طبع» یاد شده است. چنان که فرمود: «و طبع على قلوبهم فهم لایفقهون؛(6) و بر دلهایشان مهر زده شده است در نتیجه قدرت درک ندارند.»
پس اگر کسى نخواست در معارف الهى فکر کند و در فضاى روشن، جهان را ببیند باید خود را به ضعف باصره متهم کند. هیچ کس نمىتواند بگوید من علاقه یا حوصله ندارم تا درباره قرآن فکر کنم. این به دلخواه ما نیست، زیرا تدبّر در قرآن حیات ما را تأمین مىکند. نقل مطالب شبهه برانگیز در قرآن
برخى از آیات قرآن که نشانه آزادى تفکر است، این است که بعد از تشویق به تدبّر در آیات، خودش مطالب شبهه برانگیز ملحدان را نقل مىکند، مانند: «و ما هى الّا حیاتنا الدّنیا نموت و نحیى و ما یهلکنا الا الدهر؛(7) غیر از زندگى دنیاى ما چیز دیگرى نیست، مىمیریم و زنده مىشویم و ما را جز طبیعت هلاک نمىکند.» و مانند شبهه منکران معاد که مىگفتند: آیا شنیدهاید که یک خبر مهم جدید در مکّه پیدا شده که مدّعى نبوّتى مىگوید بعد از اینکه مردید و قطعه قطعه شدید دوباره زنده مىشوید:
«ینبئکم اذا مزّقتم کلّ ممزّق انّکم لفى خلق جدیدٍ»(8) که نظیر شبهه «آکل و مأکول» است. این خبر به عنوان یک خبر رسمى و عجیب روز در حجاز منتشر مىشد که آیه شریفه «عمّ یتسائلون» (9) نیز بیانگر همین مطلب است. قرآن نیز بزرگ بودن این خبر را تأیید مىکند: «عن النبأالعظیم»(10).
آرى این خبر مهم است، مهمترین خبر این است که شما بعد از مرگ زنده مىشوید و هرگز از بین نمىروید. شما ابدى هستید. هر یک از این شبهات سؤالهاى فراوانى را به همراه دارد، همانگونه که در کنار هر مسئله جزئى دهها سؤال مطرح مىشود که آیا اطلاق، عموم، مخصّص، قرینه و معارض دارد یا نه؟ حقیقت است یا مجاز؟ و در هنگام عمل ملاکش مزاحم دارد یا نه؟ حال اگر یک محیط باز آزاد براى تفکر دین نباشد، چگونه طرح این شبهات ممکن است؟ آیا با طرح مسئله معاد چه شبهههاى بزرگى پیش خواهد آمد؟
دینى که این همه اصرار بر تدبّر در قرآن دارد و مسئله معاد را نیز به طور مکرر نقل کرده است و اگر روزى این بخشهاى اعتقادى قرآن به صورت آزاد در مراکز علمى مطرح شود، معلوم مىشود چه شبهات جدیدى در ذهنها ظهور مىکند. حال اگر شبهه به ذهن بیاید و قدرت تبیین آن نباشد. این «مخاصمه و تفرقه» است نه «مرابطه» و «اعتصام جمیع».
پس خود قرآن که شبهههاى ملحدان و منکران و حتى منافقان را نقل مىکند، در یک فضاى باز و آزاد است و چنین نیست که در یک فضاى بسته بگوید فکر نکرده حرفها را بپذیرید.
آنچه در قرن پانزدهم و شانزدهم میلادى در بین ارباب کلیسا به عنوان «تفتیش عقاید» وجود داشت یک فاجعه بود. آنان سخن گفتن بر خلاف ظاهر انجیل را جرم مىدانستند در حالى که فهم انجیل را نیز مخصوص خود کرده بودند، بر خلاف قرآن که فهم قرآن را در انحصار کس نمىداند، بلکه فهم قرآن میسور همه کسانى است که سالیان متمادى درس روشمند بخوانند. قرآن راه را براى همه باز کرده است ورود به حوزههاى علمى نیز مخصوص یک گروه خاص نیست و هر صنفى مىتوانند از دروس آن استفاده کرده با کتاب و عترت مرتبط شوند، تا عالم ربّانى شوند. البته همانگونه که ناآشنایان به دانش پزشکى حق اظهار نظر در مسائل آن را ندارند و ناآگاهان نسبت به مهندسى حق ابراز رأى در مسائل مربوط به آن را ندارند، درس نخواندههاى در علوم دین نیز حق اظهار نظر ندارند و این خلاف آزادى نیست، بلکه تثبیت آزادى است، ولى ارباب کلیسا جلو درس را گرفته فهم انجیل و تورات را مخصوص خود کردند و با تشکیل دادن محکمههاى تفتیش عقاید، بسیارى از دانشمندان را به جرم «داشتن یک عقیده» و نه تبیلغ آن اعدام کردند که امضاء و به رسمیّت شناختن این کارها از ساحت اسلام بدور است، گرچه معناى آزادى تفکر این نیست که یک اندیشمند آزاد باشد و هرچه به ذهنش رسید بگوید، بنویسد و منتشر نماید. او در بحثها و مناظراتى که در محافل و مراکز علمى با صاحب نظران دارد، کاملاً آزاد است بگوید این مطلب به ذهن من رسیده است، اما تبلیغ این مطلب در بین توده مردم ممنوع است. توده مردم نیز گرچه در نوع مسائل ممکن است اهل تفکر نباشند ولى در کارهاى خودشان خیلى عاقلند مىگویند اینها یک سلسله بحثهاى علمى با یکدیگر دارند و ما نمىدانیم حق با کیست پس دخالت نمىکنیم.
طرح آزادنه نظرات و شبههها در مراکز علمى نه تنها مشکلى ندارد، بلکه زمینه ترابط فکرى است که در آیه پایانى سوره مبارکه آل عمران دستور آن داده شده است، اما نشر آن در مجلّات، روزنامهها و رسانههاى گروهى براى توده مردم و تهییج آنان ممنوع است. مطالبى که مردم اهل تشخیص آن نیستند نباید با آنان در میان گذاشت. متأسفانه روش ناپسند ارباب کلیسا در بخشى از قشرهاى مسلمانان نیز راه پیدا کرده است.
اهل سنت نقل کردهاند و در کتابهاى امامیّه نیز هست که از مالک معناى آیه «الرحمن على العرش استوى»(11) را پرسیدند، او جواب داد: «الاستواء معلوم و الکیفیّة مجهولة و الایمان به واجب و السؤال بدعة؛(12) معناى استوا روشن و کیفت آن مجهول و ایمان به آن واجب و سؤال از آن بدعت است.» و آنگاه دستور اخراج سائل را داد. با این کارها زمینه رشد تفکر وهّابیّت پیدا مىشود.
در بین ما نیز کسانى که تفکر «اخبارى» داشتند اجتهاد را نه تنها در اصول دین که در فروع دین نیز ممنوع کرده بودند به منع آزادى تفکر مبتلا شدند. عدهاى هم که نه تنها از اهل سنت نبودند، بلکه از مخلصان اهل ولایت و تشیع بودند میدان عقل را باز نگذاشتند.
افراط و تفریط در بازگذاردن میدان عقل هر دو ناپسند است پس باید جایگاه عقل را در درک معارف دینى شناخت. نقش عقل در فهم شریعت
گروهى عقل را «میزان شریعت» دانسته، مىگویند: ره آورد وحى را با میزان عقل باید بسنجیم اگر مطابق عقل بود بپذیریم و اگر مطابق نبود رد نماییم(العیاذ باللّه). این سخن درباره کلّ شریعت به هیچ وجه جا ندارد، زیرا عقل گرچه خطوط کلّى شریعت مانند اصل عبادت و اخلاق را مىفهمد، اما به مسائل ریز شریعت راه ندارد، از باب مثال اصل ضرورت عبادت در پیشگاه خدا را عقل مىفهمد، اما اینکه نماز در چه مواردى دو رکعت و در کجا چهار رکعت است، نقش سفر و حضر در قصر و اتمام نماز چیست، جهر و اخفات نماز چگونه باید تعیین شود، عقل به این امور راه ندارد.
همچنین اصل معاد جسمانى و روحانى، حساب، بهشت و جهنّم و خطوط کلى دیگر معاد را عقل به خوبى مىتواند اثبات نماید، امّا فهمیدن جزئیات جهنم و درجات آن، یا بهشت و درجات آن، کار عقل نیست. درباره اسماى حسناى ذات اقدس اله نیز خطوط کلّى را عقل درک مىکند، بر خلاف مسائل جزئى آن و صدها مسئله دیگر که از این قبیل است.
پس قول به اینکه عقل «میزان شریعت» است، افراط است.
سخن دیگر این که ممکن است گفته شود عقل «مفتاح شریعت» است. این نظر نیز تفریط درباره عقل است، چون کار مفتاح تنها گشودن در است و از آن به بعد همراه شخص وارد مخزن نمىشود. کلید در درون مخزن هیچ نقشى ندارد. دم در مىماند. اصطلاح «مفتاح شریعت» گرچه در تعبیرها نیست ولى خلاصه بیان گروهى این است. مىگویند عقل ما وجود امام معصوم را ضرورى مىداند. تا اینجا را عقل مىفهمد، امّا از آن به بعد عقل را باید به کنارى نهاده هرچه امام معصوم گفته است بپذیریم. این سخن کسى است که اکنون در محضر معصومین - علیهم السلام نیست، بلکه در خدمت روایات آنهاست. او روایات را به جاى امام معصوم نشانده مىگوید ما در این روایات تأمّلات عقلى نداریم، ظاهر روایات براى ما حجّت است، غافل از این که عقل مىگوید: چون ما بسیارى از مسائل را نمىفهمیم و بدون درک آنها نیز طى مسیر میسّر نیست، پس یک راهنماى معصوم لازم داریم، آنگاه به خدمت امام معصوم که رسیدیم، خود امام مىفرماید:در مسائل عقلى جاى احتجاج هست.
مرحوم محدّث قمى نقل کرده که برخى از عابران صداى مباحثه زراره با امام صادق - علیه السلام - را در کوچه مىشنیدند. این مباحثات مربوط به فروع دین نبود، چون در مسائل فروع دین، در پى فهمیدن اسرار حکم خدا نبودند. وقتى امام - علیه السلام - مىفرمود در وضو دست را از بالا به پائین بشویید و درباره قربانى مىفرمود روز دهم در سرزمین منى قربانى کنید، بدون بحث مىپذیرفتند اما وقتى درباره مسائل اعتقادى بحث پیش مىآمد، چون مىخواهند بفهمند - نه عمل - قهراً سؤال پیش مىآید، آنگاه اگر امام مسئلهاى را به عنوان بیان نهایى فرموده: شخص مطمئن است که بر فرض هم نفهمید، سخن ولّى اللّه را مىتواند «حدّ وسط» برهان قرار دهد.
مرحوم صدرالمتألهین در کتاب اسفار مىفرماید: «همانطور که لازم یک شىء و علّت شىء حدّ وسط قرار مىگیرد، قول معصوم نیز مىتواند حدّ وسط قرار گیرد.» یعنى یک حکیم مىتواند در استدلال خود بگوید: این مطلب قول معصوم است و قول معصوم بدون شک حق است، پس این سخن حق و لاریب فیه است، اما این سخن را کسى مىتواند بگوید که در خدمت خود معصوم - علیه السلام - است که هرچه مىشنود از نظر سند و دلالت قطعى است اما در زمان غیبت اگر روایتى از نظر سند متواتر یا خبر واحد محفوف قراین قطعى بود از نظر دلالت نیز نصّ بود، کار زمان حضور را مىکند، اما روایتى با چنین ویژگى به ندرت یافت مىشود، پس ما هستیم و روایات موجود.
بنابراین نباید این روایات را به صورت یک مخزن کتابخانههاى خطى قرار داد و عقل را «مفتاح الشریعة» دانست و با آن درب را باز کرده، آنرا دم درب رها کرد، بعد سراغ این کتابها آمده همه ظواهر آن را پذیرفت. همانطور که وقتى به خدمت روایات رفتیم خواستیم قواعد ادبى را رعایت کنیم، باید به استناد قواعد ادبى نحوى، صرفى و لغوى ظاهر روایت را بفهمیم و اگر خواستیم از همین روایت یک مطلب اصولى را بفهمیم، باید ببینیم آنچه در علم اصول منقّح شده چیست، تا آن مطلب را از این روایت بفهمیم - و اگر مطلبى در علم اصول بطلانش ثابت شد، هرگز نمىشود آن مطلب را از آن روایت استفاده کرد - و همینطور اگر خواستیم از این روایت یک حکم فقهى بفهمیم به مسلّمات فقه مراجعه مىکنیم و اگر در فقه به طور مسلّم این مسئله ابطال شده (به کمک سایر ادلّه شرعى) نمىتوان آنچه که از ظاهر این روایت برمىآید، بر خلاف مسلّمات فقه حمل کنیم، در مسائل عقلى، فلسفى و کلامى نیز همینطور است یعنى نمىتوانیم از این روایت مطلبى را برداشت کنیم که در فنّ معقول بطلانش به طور مسلّم ثابت شده باشد. عقل تابع نیست تا بگوید چیزى را که نمىفهمم مىپذیرم و جاى عمل هم نیست تا با تعبّد بپذیرد و عمل نماید، جاى علم و قطع است که مبادى خاصى دارد که اگر آن مبادى حاصل شد قطع پدید مىآید و گرنه قطع پیدا نمىشود، پس عقل را نمىتوان به منزله «مفتاحالشریعة» دانست.
البته هرگز نباید مطالب عقلى، اصولى یا فقهى را بر روایت تحمیل نمود، ولى مسلّمات فقه قرینه مىشود تا از بین چند احتمال که در یک روایت مطرح است، آن را بر معنایى حمل کرد که مخالف مسلّمات فقه نباشد و همینطور است نقش مسلّمات اصول، ادبیات و فلسفه.
حاصل آنکه عقل نه «میزان شریعت» است تا شریعت بشود تابع عقل و نه «مفتاح شریعت» است تا عقل به درون راهى نداشته باشد که نظر اول افراط در حق عقل است و نظر دوم تفریط و منطق صواب این است که عقل به منزله «مصباح شریعت» است. چراغى که به همراه اندیشمند وارد مخزن مىشود تا کتابها را ببیند و هر رشتهاى را در جاى خود تشخیص دهد و هرچه را باید بپذیرد، قبول نماید.
این همان بیان است که در علم اصول گفتهاند «عقل از حجج الهى است» و دین را به وسیله کتاب، سنت، اجماع و عقل اثبات مىکنند و این بدان معنى نیست که دین تابع عقل است، بلکه عقل چراغ دین است و اگر عقل را از این جایگاه تنزّل دادیم این سلب آزادى است که هرگز با تدبّر و تعقّل در آیات سازگار نیست. خلاصه سخن در آزادى اندیشه و فکر
به طور خلاصه نظر اسلام درباره آزادى عقیده و فکر در امور زیر تبیین مىشود.
1- اسلام هرگز اجازه تفتیش عقاید نمىدهد و کسى را از این نظر تحت فشار قرار نمىدهد. اگر کسى در لفظ اظهار قبول اسلام کرده این اظهار محترم است و بدبینى و سوءظن را در این زمینه مجاز نمىداند: «ولا تقولوا لمن القى الیکم السلام لست مؤمناً؛(13) به کسى که اظهار صلح و اسلام مىکند، نگویید: مسلمان نیستى.»
2- در نظر اسلام اصولاً عقیده دینى چیزى نیست که با اکراه و اجبار درست شود، بلکه باید از دیدگاهى منطقى و دلایلى مستحکم سرچشمه گیرد: «لااکراه فى الدین قد تبیّن الرشد من الغىّ؛(14) در قبولى دین اکراهى نیست زیرا راه درست از راه انحرافى روشن شده است.»
3- اسلام به همگان اجازه تحقیق مذهبى مىدهد تا آن جا که هرگاه فرد مشرک و بت پرستى به رهبر حکومت اسلامى براى تحقیق پناه آورد، باید از او حمایت کند و در پایان نیز او را تحت حفاظت خویش به وطنش برساند: «و ان احد من المشرکین استجارک فاجره حتى یسمع کلام اللّه ثم ابلغه مأمنه ذلک بانّهم قوم لایعلمون؛(15) اگر یکى از مشرکان از تو پناهندگى بخواهد، به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود و در آن بیندیشد سپس او را به محل امنش برسان چرا که آنها گروهى ناآگاهند.»
یعنى اگر یکى از مشرکان درخواست پناهندگى کرده در نهایت آرامش با او رفتار کن و مجال تفکر و اندیشه به آنها بده تا آزادانه به بررسى محتواى دعوت الهى بپردازند و اگر نور هدایت بر دل آنها تابید آن را به پذیرند. زیرا اگر درهاى کسب و آگاهى به روى آنها باز شود این امید مىرود که از بت پرستى که زائیده جهل و نادانى است خارج شوند و به راه توحید و خدا که مولود علم و دانش است گام بگذارند.
4- آن چه گفته شد در زمینه اصول اعتقادات اسلامى بود، اما در مورد مسائل مثبت و مفید علمى و سیاسى جاى بحث نیست که آزادى فکر در اسلام پذیرفته شده است.
5 - یکى از مطالبى که از مجموعه مباحث گذشته استفاده مىشود آن که عقل نه به طور مطلق مفتاح شریعت است و نه میزان مطلق براى شریعت است بلکه مصباح شریعت است که پیوسته آن را براى انسان روشن نگه مىدارد. پاورقی ها:پىنوشتها: 1. سوره اعراف، آیه 157. 2. سوره ص، آیه 29. 3. سوره نحل ، آیه 44. 4. سوره محمّد(ص)، آیه 24. 5. سوره مطففین، آیه 14. 6. سوره توبه، آیه 87. 7. سوره جاثیه، آیه 24. 8. سوره سبأ، آیه 7. 9. سوره نبأ، آیه 1. 10. سوره نبأ، آیه 2. 11. سوره طه، آیه 5. 12. تاریخ علم کلام، شبلى نعمان، ص 11؛ اصول فلسفه، ج 5، مقدمه ص 17. 13. سوره نساء، آیه 94. 14. سوره بقره، آیه 256. 15. سوره توبه، آیه 6.
اگر امر «رابطوا» خطاب به انسانهاست، تا جوامع انسانى با یکدیگر مرابطه برقرار کنند، باید تفاهم کنند، حرفهاى یکدیگر را درک کنند و درک حرفهاى دیگران به تدبّر در مکتب و عقیده آنان است. اگر کسى زبان دیگرى را نداند هرگز راه براى ترابط با او ندارد و اگر زبان او را بداند، امّا محتواى زبان او را نداند بازهم راه مرابطه بر روى او بسته است، مثلاً کسى که زبان عربى نمىداند، نمىتواند با عرب زبان رابطه برقرار کند و اگر با زبان عربى آشنا باشد ولى از فکر و مکتب یک عرب زبان آگاهى نداشته باشد، نمىتواند با او رابطه برقرار کند. پس بهترین راه براى ترابط افکار، آزادى فکر است و از این رهگذر که دعوت اسلام جهانى است و صاحبان مکاتب و مذاهب مختلف را به فراگیرى اسلام دعوت مىکند، یقیناً دعوت کنندگان به اسلام باید هم شبهههاى صاحبان آن مکاتب را خوب بتوانند پاسخ بدهند و هم براهین خود را بتوانند درست منتقل نمایند و در این انتقال فرهنگى به یقین هم قلم باید آزاد باشد هم بیان و گرنه کسى که شبههاى دارد، اگر نتواند شبههاش را درست بیان کند، هرگز مرابطه بر قرار نخواهد شد، زیرا او همواره در شبهه مىماند و کسى هم که حق در دست اوست قدرت تبلیغ ندارد.
قرآن کریم نیز گشودن بند و زنجیرها از دست و پاى مردم و آزاد کردن آنان را از بهترین رهآورد رسالت وجود مبارک پیغمبر اسلام - صلى اللّه علیه و آله و سلّم - مىداند:
«و یضع عنهم اصرهم والاغلال الّتى کانت علیهم»(1) بدترین زنجیرها، زنجیر جهل یا زنجیر بردگى و بندگى است زیرا با این زنجیر انسان نمىتواند عالم شود، و اگر عالم شود بعد از عالم شدن نمىتواند نظر خود را بیان کند. بنابراین به لحاظ این که قرآن همگان را به مرابطه دعوت مىکند باید از بهترین عامل ارتباط که آزادى در تفکر و بیان نظرات است بهرهبردارى نماید. قرآن و آزادى اندیشه
آزادى اندیشه نه تنها به صورت امر به تفکّر، تعقّل، تدبّر، گوش فرادادن و مانند آن، در بیش از سیصد آیه مطرح شده است، بلکه سراسر قرآن دعوت به تفکّر و تدبّر است، زیرا قرآن، از آغاز تا انجام، سرشار از معارف بلند الهى است، از اصول تا فروع و از طرف دیگر دستور تدبّر در قرآن داده شده، اگر ما به تدبّر در قرآن دعوت شدهایم و قرآن نیز یک کتاب عمیق علمى است پس ما را به تفکّر آزاد دعوت کرده است و تفکر همیشه با اشکال و پرسش همراه است. هر متفکرى چند مسأله براى او طرح مىشود که بعضى حق و بعضى از آنها باطل است او باید قدرت طرح این مسائل را در یک فضاى باز داشته باشد. پس سراسر قرآن آزادى فکر را ارائه داده است. قرآن کریم نه تنها دستور به تدبّر مىدهد بلکه از تدبّر نکردن نیز نهى کرده است و علاوه بر این دو مطلب، انسان را به مانع درونى تدبّر و تفکّر نیز آشنا کرده، مىفرماید: گناه قفل دل انسان است. دل اگر باز شد چون ظرف خالى است، غذا طلب مىکند، امّا وقتى این ظرف خالى نبوده بیگانه آن را پر کرده باشد غذایى طلب نمىکند.
ذات اقدس اله مىفرماید: اصلاً ما قرآن را براى تدبّر نازل کردیم:
«کتاب انزلناه الیک مبارک لیدّبروا آیاته و لیتذکّر اولواالالباب؛(2) این کتابى مبارک است که آن را به سوى تو نازل کردیم تا درباره آیات آن بیندیشند و خردمندان پند گیرند.» و به وجود مبارک پیغمبر - صلّى اللّه علیه و آله و سلّم - نیز دستور مىدهد تا مفسّر آن باشد: «و انزلنا الیک الذکر لتبیّن للناس ما نزّل الیهم و لعلّهم یتفکرون...؛(3) و این قرآن را به سوى تو فرستادیم تا براى مردم آن چه را به سوى ایشان نازل شده است توضیح دهى و امید که آنان بیندیشند.»
آنگاه مىفرماید: «افلا یتدبّرون القرآن ام على قلوبٍ اقفالها؟؛(4) آیا به آیات قرآن نمىاندیشند یا مگر بر دلهایشان قفلهایى نهاده شده است.» یعنى سرّ عدم تدبّر در آیات این است که قلبشان قفل دارد و قفل بودن قلب به این معنى نیست که قلبشان مانند یک اتاق خالى است و در قلب قفل شده، بلکه سراسر قلب قفل است چنین نیست که درون قلب خالى و پاکیزه باشد و تنها بیرون قلب که دم در آن است، با گناه قفل باشد، چون گناه مانند قفل درب نیست که فقط بیرون را ببندد، گناه زنگارى است که تمام قلب را تیره مىکند: «کلّا بل ران على قلوبهم ماکانوا یکسبون؛(5) نه چنین است بلکه آن چه مرتکب مى شدند زنگار بر دلهایشان بسته است.»
گناه جلو دید قلب را مىگیرد و چشم آن را کور مىکند، پس گناه به درون حریم دل قفل زده و سراسر آن بسته مىشود گاهى از این حقیقت در برخى آیات قرآنى به «طبع» یاد شده است. چنان که فرمود: «و طبع على قلوبهم فهم لایفقهون؛(6) و بر دلهایشان مهر زده شده است در نتیجه قدرت درک ندارند.»
پس اگر کسى نخواست در معارف الهى فکر کند و در فضاى روشن، جهان را ببیند باید خود را به ضعف باصره متهم کند. هیچ کس نمىتواند بگوید من علاقه یا حوصله ندارم تا درباره قرآن فکر کنم. این به دلخواه ما نیست، زیرا تدبّر در قرآن حیات ما را تأمین مىکند. نقل مطالب شبهه برانگیز در قرآن
برخى از آیات قرآن که نشانه آزادى تفکر است، این است که بعد از تشویق به تدبّر در آیات، خودش مطالب شبهه برانگیز ملحدان را نقل مىکند، مانند: «و ما هى الّا حیاتنا الدّنیا نموت و نحیى و ما یهلکنا الا الدهر؛(7) غیر از زندگى دنیاى ما چیز دیگرى نیست، مىمیریم و زنده مىشویم و ما را جز طبیعت هلاک نمىکند.» و مانند شبهه منکران معاد که مىگفتند: آیا شنیدهاید که یک خبر مهم جدید در مکّه پیدا شده که مدّعى نبوّتى مىگوید بعد از اینکه مردید و قطعه قطعه شدید دوباره زنده مىشوید:
«ینبئکم اذا مزّقتم کلّ ممزّق انّکم لفى خلق جدیدٍ»(8) که نظیر شبهه «آکل و مأکول» است. این خبر به عنوان یک خبر رسمى و عجیب روز در حجاز منتشر مىشد که آیه شریفه «عمّ یتسائلون» (9) نیز بیانگر همین مطلب است. قرآن نیز بزرگ بودن این خبر را تأیید مىکند: «عن النبأالعظیم»(10).
آرى این خبر مهم است، مهمترین خبر این است که شما بعد از مرگ زنده مىشوید و هرگز از بین نمىروید. شما ابدى هستید. هر یک از این شبهات سؤالهاى فراوانى را به همراه دارد، همانگونه که در کنار هر مسئله جزئى دهها سؤال مطرح مىشود که آیا اطلاق، عموم، مخصّص، قرینه و معارض دارد یا نه؟ حقیقت است یا مجاز؟ و در هنگام عمل ملاکش مزاحم دارد یا نه؟ حال اگر یک محیط باز آزاد براى تفکر دین نباشد، چگونه طرح این شبهات ممکن است؟ آیا با طرح مسئله معاد چه شبهههاى بزرگى پیش خواهد آمد؟
دینى که این همه اصرار بر تدبّر در قرآن دارد و مسئله معاد را نیز به طور مکرر نقل کرده است و اگر روزى این بخشهاى اعتقادى قرآن به صورت آزاد در مراکز علمى مطرح شود، معلوم مىشود چه شبهات جدیدى در ذهنها ظهور مىکند. حال اگر شبهه به ذهن بیاید و قدرت تبیین آن نباشد. این «مخاصمه و تفرقه» است نه «مرابطه» و «اعتصام جمیع».
پس خود قرآن که شبهههاى ملحدان و منکران و حتى منافقان را نقل مىکند، در یک فضاى باز و آزاد است و چنین نیست که در یک فضاى بسته بگوید فکر نکرده حرفها را بپذیرید.
آنچه در قرن پانزدهم و شانزدهم میلادى در بین ارباب کلیسا به عنوان «تفتیش عقاید» وجود داشت یک فاجعه بود. آنان سخن گفتن بر خلاف ظاهر انجیل را جرم مىدانستند در حالى که فهم انجیل را نیز مخصوص خود کرده بودند، بر خلاف قرآن که فهم قرآن را در انحصار کس نمىداند، بلکه فهم قرآن میسور همه کسانى است که سالیان متمادى درس روشمند بخوانند. قرآن راه را براى همه باز کرده است ورود به حوزههاى علمى نیز مخصوص یک گروه خاص نیست و هر صنفى مىتوانند از دروس آن استفاده کرده با کتاب و عترت مرتبط شوند، تا عالم ربّانى شوند. البته همانگونه که ناآشنایان به دانش پزشکى حق اظهار نظر در مسائل آن را ندارند و ناآگاهان نسبت به مهندسى حق ابراز رأى در مسائل مربوط به آن را ندارند، درس نخواندههاى در علوم دین نیز حق اظهار نظر ندارند و این خلاف آزادى نیست، بلکه تثبیت آزادى است، ولى ارباب کلیسا جلو درس را گرفته فهم انجیل و تورات را مخصوص خود کردند و با تشکیل دادن محکمههاى تفتیش عقاید، بسیارى از دانشمندان را به جرم «داشتن یک عقیده» و نه تبیلغ آن اعدام کردند که امضاء و به رسمیّت شناختن این کارها از ساحت اسلام بدور است، گرچه معناى آزادى تفکر این نیست که یک اندیشمند آزاد باشد و هرچه به ذهنش رسید بگوید، بنویسد و منتشر نماید. او در بحثها و مناظراتى که در محافل و مراکز علمى با صاحب نظران دارد، کاملاً آزاد است بگوید این مطلب به ذهن من رسیده است، اما تبلیغ این مطلب در بین توده مردم ممنوع است. توده مردم نیز گرچه در نوع مسائل ممکن است اهل تفکر نباشند ولى در کارهاى خودشان خیلى عاقلند مىگویند اینها یک سلسله بحثهاى علمى با یکدیگر دارند و ما نمىدانیم حق با کیست پس دخالت نمىکنیم.
طرح آزادنه نظرات و شبههها در مراکز علمى نه تنها مشکلى ندارد، بلکه زمینه ترابط فکرى است که در آیه پایانى سوره مبارکه آل عمران دستور آن داده شده است، اما نشر آن در مجلّات، روزنامهها و رسانههاى گروهى براى توده مردم و تهییج آنان ممنوع است. مطالبى که مردم اهل تشخیص آن نیستند نباید با آنان در میان گذاشت. متأسفانه روش ناپسند ارباب کلیسا در بخشى از قشرهاى مسلمانان نیز راه پیدا کرده است.
اهل سنت نقل کردهاند و در کتابهاى امامیّه نیز هست که از مالک معناى آیه «الرحمن على العرش استوى»(11) را پرسیدند، او جواب داد: «الاستواء معلوم و الکیفیّة مجهولة و الایمان به واجب و السؤال بدعة؛(12) معناى استوا روشن و کیفت آن مجهول و ایمان به آن واجب و سؤال از آن بدعت است.» و آنگاه دستور اخراج سائل را داد. با این کارها زمینه رشد تفکر وهّابیّت پیدا مىشود.
در بین ما نیز کسانى که تفکر «اخبارى» داشتند اجتهاد را نه تنها در اصول دین که در فروع دین نیز ممنوع کرده بودند به منع آزادى تفکر مبتلا شدند. عدهاى هم که نه تنها از اهل سنت نبودند، بلکه از مخلصان اهل ولایت و تشیع بودند میدان عقل را باز نگذاشتند.
افراط و تفریط در بازگذاردن میدان عقل هر دو ناپسند است پس باید جایگاه عقل را در درک معارف دینى شناخت. نقش عقل در فهم شریعت
گروهى عقل را «میزان شریعت» دانسته، مىگویند: ره آورد وحى را با میزان عقل باید بسنجیم اگر مطابق عقل بود بپذیریم و اگر مطابق نبود رد نماییم(العیاذ باللّه). این سخن درباره کلّ شریعت به هیچ وجه جا ندارد، زیرا عقل گرچه خطوط کلّى شریعت مانند اصل عبادت و اخلاق را مىفهمد، اما به مسائل ریز شریعت راه ندارد، از باب مثال اصل ضرورت عبادت در پیشگاه خدا را عقل مىفهمد، اما اینکه نماز در چه مواردى دو رکعت و در کجا چهار رکعت است، نقش سفر و حضر در قصر و اتمام نماز چیست، جهر و اخفات نماز چگونه باید تعیین شود، عقل به این امور راه ندارد.
همچنین اصل معاد جسمانى و روحانى، حساب، بهشت و جهنّم و خطوط کلى دیگر معاد را عقل به خوبى مىتواند اثبات نماید، امّا فهمیدن جزئیات جهنم و درجات آن، یا بهشت و درجات آن، کار عقل نیست. درباره اسماى حسناى ذات اقدس اله نیز خطوط کلّى را عقل درک مىکند، بر خلاف مسائل جزئى آن و صدها مسئله دیگر که از این قبیل است.
پس قول به اینکه عقل «میزان شریعت» است، افراط است.
سخن دیگر این که ممکن است گفته شود عقل «مفتاح شریعت» است. این نظر نیز تفریط درباره عقل است، چون کار مفتاح تنها گشودن در است و از آن به بعد همراه شخص وارد مخزن نمىشود. کلید در درون مخزن هیچ نقشى ندارد. دم در مىماند. اصطلاح «مفتاح شریعت» گرچه در تعبیرها نیست ولى خلاصه بیان گروهى این است. مىگویند عقل ما وجود امام معصوم را ضرورى مىداند. تا اینجا را عقل مىفهمد، امّا از آن به بعد عقل را باید به کنارى نهاده هرچه امام معصوم گفته است بپذیریم. این سخن کسى است که اکنون در محضر معصومین - علیهم السلام نیست، بلکه در خدمت روایات آنهاست. او روایات را به جاى امام معصوم نشانده مىگوید ما در این روایات تأمّلات عقلى نداریم، ظاهر روایات براى ما حجّت است، غافل از این که عقل مىگوید: چون ما بسیارى از مسائل را نمىفهمیم و بدون درک آنها نیز طى مسیر میسّر نیست، پس یک راهنماى معصوم لازم داریم، آنگاه به خدمت امام معصوم که رسیدیم، خود امام مىفرماید:در مسائل عقلى جاى احتجاج هست.
مرحوم محدّث قمى نقل کرده که برخى از عابران صداى مباحثه زراره با امام صادق - علیه السلام - را در کوچه مىشنیدند. این مباحثات مربوط به فروع دین نبود، چون در مسائل فروع دین، در پى فهمیدن اسرار حکم خدا نبودند. وقتى امام - علیه السلام - مىفرمود در وضو دست را از بالا به پائین بشویید و درباره قربانى مىفرمود روز دهم در سرزمین منى قربانى کنید، بدون بحث مىپذیرفتند اما وقتى درباره مسائل اعتقادى بحث پیش مىآمد، چون مىخواهند بفهمند - نه عمل - قهراً سؤال پیش مىآید، آنگاه اگر امام مسئلهاى را به عنوان بیان نهایى فرموده: شخص مطمئن است که بر فرض هم نفهمید، سخن ولّى اللّه را مىتواند «حدّ وسط» برهان قرار دهد.
مرحوم صدرالمتألهین در کتاب اسفار مىفرماید: «همانطور که لازم یک شىء و علّت شىء حدّ وسط قرار مىگیرد، قول معصوم نیز مىتواند حدّ وسط قرار گیرد.» یعنى یک حکیم مىتواند در استدلال خود بگوید: این مطلب قول معصوم است و قول معصوم بدون شک حق است، پس این سخن حق و لاریب فیه است، اما این سخن را کسى مىتواند بگوید که در خدمت خود معصوم - علیه السلام - است که هرچه مىشنود از نظر سند و دلالت قطعى است اما در زمان غیبت اگر روایتى از نظر سند متواتر یا خبر واحد محفوف قراین قطعى بود از نظر دلالت نیز نصّ بود، کار زمان حضور را مىکند، اما روایتى با چنین ویژگى به ندرت یافت مىشود، پس ما هستیم و روایات موجود.
بنابراین نباید این روایات را به صورت یک مخزن کتابخانههاى خطى قرار داد و عقل را «مفتاح الشریعة» دانست و با آن درب را باز کرده، آنرا دم درب رها کرد، بعد سراغ این کتابها آمده همه ظواهر آن را پذیرفت. همانطور که وقتى به خدمت روایات رفتیم خواستیم قواعد ادبى را رعایت کنیم، باید به استناد قواعد ادبى نحوى، صرفى و لغوى ظاهر روایت را بفهمیم و اگر خواستیم از همین روایت یک مطلب اصولى را بفهمیم، باید ببینیم آنچه در علم اصول منقّح شده چیست، تا آن مطلب را از این روایت بفهمیم - و اگر مطلبى در علم اصول بطلانش ثابت شد، هرگز نمىشود آن مطلب را از آن روایت استفاده کرد - و همینطور اگر خواستیم از این روایت یک حکم فقهى بفهمیم به مسلّمات فقه مراجعه مىکنیم و اگر در فقه به طور مسلّم این مسئله ابطال شده (به کمک سایر ادلّه شرعى) نمىتوان آنچه که از ظاهر این روایت برمىآید، بر خلاف مسلّمات فقه حمل کنیم، در مسائل عقلى، فلسفى و کلامى نیز همینطور است یعنى نمىتوانیم از این روایت مطلبى را برداشت کنیم که در فنّ معقول بطلانش به طور مسلّم ثابت شده باشد. عقل تابع نیست تا بگوید چیزى را که نمىفهمم مىپذیرم و جاى عمل هم نیست تا با تعبّد بپذیرد و عمل نماید، جاى علم و قطع است که مبادى خاصى دارد که اگر آن مبادى حاصل شد قطع پدید مىآید و گرنه قطع پیدا نمىشود، پس عقل را نمىتوان به منزله «مفتاحالشریعة» دانست.
البته هرگز نباید مطالب عقلى، اصولى یا فقهى را بر روایت تحمیل نمود، ولى مسلّمات فقه قرینه مىشود تا از بین چند احتمال که در یک روایت مطرح است، آن را بر معنایى حمل کرد که مخالف مسلّمات فقه نباشد و همینطور است نقش مسلّمات اصول، ادبیات و فلسفه.
حاصل آنکه عقل نه «میزان شریعت» است تا شریعت بشود تابع عقل و نه «مفتاح شریعت» است تا عقل به درون راهى نداشته باشد که نظر اول افراط در حق عقل است و نظر دوم تفریط و منطق صواب این است که عقل به منزله «مصباح شریعت» است. چراغى که به همراه اندیشمند وارد مخزن مىشود تا کتابها را ببیند و هر رشتهاى را در جاى خود تشخیص دهد و هرچه را باید بپذیرد، قبول نماید.
این همان بیان است که در علم اصول گفتهاند «عقل از حجج الهى است» و دین را به وسیله کتاب، سنت، اجماع و عقل اثبات مىکنند و این بدان معنى نیست که دین تابع عقل است، بلکه عقل چراغ دین است و اگر عقل را از این جایگاه تنزّل دادیم این سلب آزادى است که هرگز با تدبّر و تعقّل در آیات سازگار نیست. خلاصه سخن در آزادى اندیشه و فکر
به طور خلاصه نظر اسلام درباره آزادى عقیده و فکر در امور زیر تبیین مىشود.
1- اسلام هرگز اجازه تفتیش عقاید نمىدهد و کسى را از این نظر تحت فشار قرار نمىدهد. اگر کسى در لفظ اظهار قبول اسلام کرده این اظهار محترم است و بدبینى و سوءظن را در این زمینه مجاز نمىداند: «ولا تقولوا لمن القى الیکم السلام لست مؤمناً؛(13) به کسى که اظهار صلح و اسلام مىکند، نگویید: مسلمان نیستى.»
2- در نظر اسلام اصولاً عقیده دینى چیزى نیست که با اکراه و اجبار درست شود، بلکه باید از دیدگاهى منطقى و دلایلى مستحکم سرچشمه گیرد: «لااکراه فى الدین قد تبیّن الرشد من الغىّ؛(14) در قبولى دین اکراهى نیست زیرا راه درست از راه انحرافى روشن شده است.»
3- اسلام به همگان اجازه تحقیق مذهبى مىدهد تا آن جا که هرگاه فرد مشرک و بت پرستى به رهبر حکومت اسلامى براى تحقیق پناه آورد، باید از او حمایت کند و در پایان نیز او را تحت حفاظت خویش به وطنش برساند: «و ان احد من المشرکین استجارک فاجره حتى یسمع کلام اللّه ثم ابلغه مأمنه ذلک بانّهم قوم لایعلمون؛(15) اگر یکى از مشرکان از تو پناهندگى بخواهد، به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود و در آن بیندیشد سپس او را به محل امنش برسان چرا که آنها گروهى ناآگاهند.»
یعنى اگر یکى از مشرکان درخواست پناهندگى کرده در نهایت آرامش با او رفتار کن و مجال تفکر و اندیشه به آنها بده تا آزادانه به بررسى محتواى دعوت الهى بپردازند و اگر نور هدایت بر دل آنها تابید آن را به پذیرند. زیرا اگر درهاى کسب و آگاهى به روى آنها باز شود این امید مىرود که از بت پرستى که زائیده جهل و نادانى است خارج شوند و به راه توحید و خدا که مولود علم و دانش است گام بگذارند.
4- آن چه گفته شد در زمینه اصول اعتقادات اسلامى بود، اما در مورد مسائل مثبت و مفید علمى و سیاسى جاى بحث نیست که آزادى فکر در اسلام پذیرفته شده است.
5 - یکى از مطالبى که از مجموعه مباحث گذشته استفاده مىشود آن که عقل نه به طور مطلق مفتاح شریعت است و نه میزان مطلق براى شریعت است بلکه مصباح شریعت است که پیوسته آن را براى انسان روشن نگه مىدارد. پاورقی ها:پىنوشتها: 1. سوره اعراف، آیه 157. 2. سوره ص، آیه 29. 3. سوره نحل ، آیه 44. 4. سوره محمّد(ص)، آیه 24. 5. سوره مطففین، آیه 14. 6. سوره توبه، آیه 87. 7. سوره جاثیه، آیه 24. 8. سوره سبأ، آیه 7. 9. سوره نبأ، آیه 1. 10. سوره نبأ، آیه 2. 11. سوره طه، آیه 5. 12. تاریخ علم کلام، شبلى نعمان، ص 11؛ اصول فلسفه، ج 5، مقدمه ص 17. 13. سوره نساء، آیه 94. 14. سوره بقره، آیه 256. 15. سوره توبه، آیه 6.