گرایش به ازدواج در قرآن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
یکى از ابعاد روح انسان, لذت جویى و سعادت طلبى است یعنى هر انسانى بالفطره طالب خوشى و راحتى و التذاذ است و التذاذ انسان از راه هاى مختلفى حاصل مى شود, این کثرت مجارى لذت, مربوط به جهازات مختلف بدن و قواى مختلف روح است. هرچه از مقام بساطت نفس به طرف مقام کثرت و تفصیل بیاییم داراى قوا و شوون مختلفى مى شود از جمله وسایل یا مجارى و راه هاى التذاذ مربوط به علاقه به همسر و غریزه جنسى است وجود این میل ها و کشش هاى درونى لازمه ساختمان روح انسان است و خود به خود نه ارزش اخلاقى مثبت دارد نه منفى. از نظر اخلاقى, وجود این میل ها و کشش ها نه خوب است و نه بد, بله از نظر فلسفى خیر است ولى آن خیر به اصطلاح دیگرى است غیر از آنچه در اخلاق مطرح مى شود. پس مدعاى ما یکى این است که این میل فطرى خود به خود داراى ارزش مثبت و منفى نیست.
دومین مدعا این است که کیفیت, کمیت و نیز جهت اعمال این میل است که متعلق ارزش هاى اخلاقى قرار مى گیرد; یعنى چگونه به چه مقدار و با چه نیتى, انسان این میل را ارضا کند؟ آنهاست که موضوع اخلاق قرار مى گیرد.
ازدواج در قرآن
در قرآن کریم آیاتى داریم که دلالت مى کند بر این که میل جنسى در متن انسان ملحوظ است, البته این مطلب احتیاج به تعبد ندارد. هر کس که تإملى در کیفیت آفرینش انسان کند متوجه مى شود که وجود افراد این نوع, از راه توالد و تناسل است و ناچار مى بایست در متن آفرینش انسان این جهت رعایت شده باشد; یعنى انسان طورى آفریده شده باشد که در اثر آمیزش با همسر, نسلش باقى بماند و در این عالم ادامه پیدا کند. قرآن کریم هم روى این مطلب تکیه مى فرماید و چندین آیه داریم که همسر انسان از جنس خود انسان قرار داده شده و این یک تدبیر تکوینى الهى براى بقاى نوع انسانى است. شاید از همه این آیات روشن تر آیه اول سوره نسإ باشد: ((یا ایها الناس اتقوا ربکم الذى خلقکم من نفس واحده و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا کثیرا و نسإ)).
جمله ((بث منهما رجالا کثیرا و نسإ)) به خوبى دلالت دارد بر این که تکثیر افراد انسان بر اثر رابطه دو همسر است و این در متن خلقت, ملحوظ است. آیات دیگرى هم به همین مضمون هست از جمله آیه189 سوره اعراف, آیه 6 سوره زمر, آیه72 سوره نحل, آیه21 سوره روم, آیه11 سوره شورى, مضمون این آیات هم تقریبا مشابه همین آیه اى است که گفته شد, منتها در این جا (در آیه سوره نسإ) صحیح تر و روشن تر بیان شده است. بنابر این کسانى که فکر مى کنند ازدواج خود به خود یک عمل بد و پلید شیطانى و داراى ارزش منفى است چنین فکرى از نظر قرآن مطرود است. چیزى که به اقتضاى حکمت الهى در آفرینش انسان لحاظ شده و تدبیر الهى اقتضا کرده که تکثیر افراد انسان به این وسیله تحقق پیدا کند نمى تواند خود به خود داراى ارزش منفى باشد این در واقع یک نوع تناقضى است بین تکوین و تشریع و بین نظام هستى و نظام اخلاقى! نظام اخلاقى هیچ تنافى با نظام تکوینى ندارد بلکه مکمل آن است. پس با توجه به این آیات این فرضیه ابطال مى شود که ازدواج و به دنبال آن, آمیزش زن و مرد فى حد نفسه یک عمل زشت و پلیدى است .
ارزش هاى مثبت و منفى در میل جنسى
اما ارزش ها (مثبت یا منفى) از کجا پیدا مى شود؟ از آیات شریفه قرآن استفاده مى شود که این دو جنس مخالف براى یکدیگر و مکمل همدیگر آفریده شده اند و آنچه مقتضاى فطرت انسان است گرایش هر یک از این دو جنس به جنس مخالفش مى باشد. بنابراین گرایش به هم جنس خلاف فطرت و نظام آفرینش است.
پس اگر کسانى در مقام ارضاى غریزه جنسى از این مسیر طبیعى و تکوینى منحرف بشوند و به جاى آنچه در اصل خلقت براى تإمین این غریزه ملحوظ شده راه دیگرى را در پیش بگیرند این مسلما داراى ارزش منفى خواهد بود.
این مطلب به خصوص درباره داستان قوم لوط در قرآن کریم در چند مورد تإکید شده است که آنان از مسیر طبیعى و فطرى خود منحرف شده بودند و به واسطه همین امر مورد مذمت و عذاب قرار گرفتند. آیه اى که از این جهت روشن تر از سایر آیات است آیه166 سوره شعرإ است که مى فرماید: ((وتذرون ما خلق لکم ربکم من إزواجکم)) همسرانى را که خدا براى شما قرار داده رها مى کنید و به راهى که خدا قرار نداده است مى روید؟ یعنى راهى که خلاف فطرت و خلاف طبیعت شماست.
این نکته به خصوص از این جهت براى ما مفید است که غیر از این راه (خلق لکم ربکم) نیست. آنچه را که خدا قرار داده است و آفرینش الهى اقتضا مى کند گرایش هر یک از این دو جنس به جنس مخالفش مى باشد اگر زن با زن و یا مرد با مرد بخواهد ارضاى غریزه جنسى کند یک راه انحرافى است. این مطلب در دو آیه دیگر هم هست: یکى آیه 81 سوره اعراف و دیگرى آیه55 سوره نمل.
پس اولین چیزى که باید در مقام ارضاى غریزه, مراعات بشود همان مقتضاى فطرت و خلقت الهى است ولى مطلب به این جا ختم نمى شود; یعنى از این جا یک نوع ارزش منفى شناخته مى شود یعنى انحراف از خلقت فطرى و هم جنس گرایى. علاوه بر این یک نکته دیگرى هم باید رعایت بشود که اگر رعایت نشود باز ارزش منفى ایجاد مى کند و آن, تزاحم مصالح انسان است, آنچه موجب ارزش هاى منفى در ارضاى خواسته هاى فطرى مى شود تزاحماتى است که بین خواسته ها حاصل مى شود و کسر و انکسار این خواسته ها است که حد و مرزى براى هر یک از اینها تعیین مى کند.
منتها گاهى ما هم مى توانیم آن فرمول را درست کشف کنیم و مرز دقیق هر کدام از آنها را بشناسیم و گاهى هست که نمى توانیم دقیقا مواردش را تعیین کنیم به خاطر این که احاطه اى بر موارد تزاحم و تإثیرات سوء یا نامطلوبى که مى تواند داشته باشد نداریم این جاست که وحى تعیین مى فرماید, ولى به هر حال سر مطلب, همان تزاحمات است.
در این جا مصالح اجتماعى انسان لحاظ مى شود که باید انسان زندگى اش به صورت خانواده اى تشکیل بشود و مرد و زن باید با یکدیگر رابطه خاصى داشته باشند همسر باید اختصاصى باشد و مصالح زیادى بر این مترتب مى شود, از جمله آن که نسل باید به این طریق حفظ بشود. سپس مسائل اجتماعى و حقوقى مطرح مى شود, مانند مسائل ارث و مسوولیت هایى که پدر و مادر نسبت به فرزند دارند یا هر یک از دو همسر نسبت به یکدیگر دارند, اینها مى بایست دقیقا رعایت بشود.
قالب کلى این محدودیت عبارت است از ازدواج قانونى و شرعى, و باید این رابطه در این چهارچوب محدود بشود تا با دیگر مصالح انسان اصطکاک پیدا نکند. اما شرایط ازدواج شرعى مثل سن و شرایط را قانون الهى تعیین مى کند, زیرا ما فرمول هاى دقیقش را نمى توانیم بفهمیم. ولى اجمالا آن جا که ارضاى این میل طبیعى با مصالح اجتماعى انسان اصطکاک پیدا کند باید در چهار چوبه اى که با آن مصالح منافات نداشته باشد محدود شود, اسم آن چهارچوبه, ازدواج قانونى است. اگر از این مرز تجاوز کرد ارزش منفى پیدا مى کند و اتفاقا تعبیر قرآن هم در این جا همین تعبیر تجاوز است, مى فرماید: ((فمن ابتغى ورإ ذلک فاولئک هم العادون)). کسانى که مرز ازدواج قانونى و آمیزش مشروع را رعایت نکنند تجاوزگرند.
گاهى ممکن است که یک ارزش هاى منفى عرضى هم پیدا بشود چه در اصل ازدواج و چه در کیفیت بهره بردارى و تمتع و روابط زناشویى و براى اطلاع از تفصیل این موارد باید به کتاب هاى فقهى مراجعه کرد.
پس براى این که اعمال این غریزه, ارزش منفى نداشته باشد باید در واقع سه نوع محدودیت را رعایت کرد: یکى محدودیتى که خود فطرت نشان مى دهد و آن این است که این رابطه باید با جنس مخالف باشد. دوم محدودیتى که در مصالح اجتماعى به طور کلى براى همه افراد در همه شرایط اقتضا مى کند و آن چیزهایى است که در قوانین زناشویى و نکاح در شرع مقدس تعیین شده است. اگر این سه دسته از حدود و مقررات رعایت شد ازدواج و اشباع غریزه جنسى ارزش منفى نخواهد داشت: ((فانهم غیر ملومین)) چنین کسانى مورد ملامت قرار نمى گیرند. این تعبیر در دو آیه شریفه آمده است: آیه 5و 6 سوره مومنون ((والذین هم لفروجهم حافظون الا على ازواجهم إو ما ملکت ایمانهم فانهم غیر ملومین)) یکى هم آیه 29 و 30 سوره معارج, که عینا همین عبارت تکرار شده است.
از آیات دیگرى هم فى الجمله استفاده مى شود که نکاح و ازدواج, ممنوعیتى ندارد و ارزش اخلاقى منفى ندارد. مثل آیه سوم سوره نسإ: ((فانکحوا ما طاب لکم من النسإ مثنى و ثلاث و رباع)) نیز از موارد دیگرى در قرآن کریم که احکام نکاح و طلاق به مناسبت هاى مختلفى ذکر شده به دست مىآید که از نظر شرع مقدس اصل ازدواج هیچ نوع ممنوعیت و مرجوحیتى ندارد.
و اما ارزش مثبت: مى دانید که طبق اصول کلى که از قرآن کریم استفاده کردیم ارزش مثبت در فعل اخلاقى تابع انگیزه هایى است که انسان را وادار به انجام دادن آن مى کند. این انگیزه ها هر قدر ارتباط بیشترى با خدا داشته باشد مطلوب تر و داراى ارزش بالاترى خواهد بود و بر عکس هر قدر بیشتر به طرف نفس و هواى نفسانى میل بکند ارزش کمترى خواهد داشت. اگر کسى بیندیشد که حکمت الهى اقتضا کرده که بقاى نوع انسان به وسیله ازدواج باشد و همین اندیشه موجب اختیار همسر شود مسلما داراى ارزش مثبت خواهد بود, زیرا اراده خود را تابع اراده خدا کرده است و چون خدا خواسته او هم اقدام مى کند.
البته قصد اطاعت و تبعیت از اراده الهى مراتب زیادى دارد و تابع این است که انگیزه اصلى و نیت شخصى چه اندازه خالص باشد: آیا صرف ((ابتغإ رضوان الله)) انگیزه اوست یا اجر و ثواب اخروى هم ملحوظ است یا اساسا انگیزه اش اجر و ثواب اخروى است. و مى رسد به آن جایى که انگیزه انسان خوف از عقاب باشد و ترس از آلوده شدن به گناه او را وادار کند که ازدواج قانونى انجام بدهد. البته در غالب افراد, چنان نیست که تبعیت از اراده الهى انگیزه منحصر به فرد باشد به گونه اى که به هیچ وجه التذاذات خودشان را در نظر نداشته باشند ولى همین که حدود قانونى را رعایت و خودشان را در این چهارچوبه محدود مى کنند و از این مرز فراتر نمى روند. این محدود کردن, یک انگیزه الهى مى خواهد, اما پایه ارزش, بستگى به کیفیت خلوص نیت دارد.
اگر کسى بتواند نیت خود را خالص کند به گونه اى که تنها انگیزه اش کسب رضاى الهى باشد و لذت هاى دنیوى برایش مطرح نباشد مرتبه بسیار عالیى از ارزش اخلاقى را خواهد داشت و این مرتبه, مخصوص اولیاى خدا و کسانى است که به مراتب عالى معرفت و توحید رسیده باشند. اما معمولا مومنین متوسط این طور نیستند.
اگر رعایت حدود الهى به خاطر رسیدن به ثواب باشد باز ارزش نسبتا بالایى از ارزش هاى اخلاقى دارد و حداقل آن این است که به خاطر خوف از عقاب و ترس از مبتلا شدن به معصیت باشد, معصیتى که به دنبالش عقاب الهى خواهد بود چه در اصل ازدواج باشد و چه در شوون و مراتب تمتعات, در تمتعات هم اگر این انگیزه وجود داشته باشد که براى تحفظ از گناه باشد داراى ارزش مثبت خواهد بود ولى اگر انگیزه انسان صرف التذاذ باشد ارزش مثبت ندارد ولى ارزش منفى هم نخواهد داشت مگر به حسب مراتب بالاتر, کسانى که در مراتب بالایى از معرفت و توحید هستند توجه به لذایذ مشخصى براى آنها کسر شإن است و مرتبه شان را پایین مىآورد ولى از نظر قانونى و آنچه براى عموم مردم مطرح مى شود اگر رعایت احکام الهى بشود ارزش منفى نخواهد داشت.
اما اگر انسان بتواند تمایلات خود را کنترل کند به طورى که ارضاى آنها با انگیزه صحیحى انجام بگیرد آن وقت هر لحظه اش عبادت مى شود مانند این که به خاطر تحفظ از معصیت باشد یا به انگیزه رسیدن به ثواب هاى الهى. اما کسانى که مراتب عالى معرفت دارند, فقط به خاطر رضاى الهى انجام مى دهند بدون این که لذت خودشان انگیزه این کارها باشد.
از طرفى در بعضى از آیات به تعبیراتى برمى خوریم که کمابیش از آنها استشعار مذمومیت مى شود; مثلا در آیه 14 سوره آل عمران مى فرماید: ((زین للناس حب الشهوات من النسإ والبنین والقناطیر المقنطره من الذهب والفضه والخیل المسومه و الانعام و الحرث ذلک متاع الحیوه الدنیا و الله عنده حسن الماب)) این تعبیر ((زین للناس حب الشهوات)) تعبیر مدح آمیزى نیست بلکه شاید بتوان گفت که این لسان, نکوهش خفیفى را در بردارد, و در بعضى از آیات هست که از همسران شما کسانى هستند که دشمن شما هستند: ((ان من إزواجکم و إولادکم عدوا لکم)).
البته با دقت در این آیات روشن مى شود که اینها هیچ منافاتى با آن مسائلى که گفته شد ندارند. اما تعبیر ((زین للناس حب الشهوات)) در مقام بیان شوون زندگى دنیا و التذاذاتى است که در این عالم موجب توجه مردم به زینت هاى دنیا مى شود, تا التذاذات دنیا را با آخرت مقایسه بفرماید و لذا در آیه بعد مى فرماید: ((قل ءانبئکم بخیر من ذلکم...)) در دنیا شما این گونه خوشى ها را دارید ولى آیا مى خواهید شما را راهنمایى کنم به چیزى که بهتر از اینهاست؟
آن گاه مى فرماید: کسانى که ایمان و تقوا داشته باشند در آخرت مقامات ارجمند و سعادت ابدى و حسن مآب دارند: ((والله عنده حسن الماب)) پس این آیه در مقام این نیست که بفرماید مطلقا ارضاى شهوات یا نزدیک شدن با همسران چیز نامطلوبى است بلکه از آن جهت که این میل مطلق و نامحدود مرز ناشناس در انسان وجود دارد مى تواند دام بزرگى براى شیطان باشد: انسان را به گناه بکشاند و آخرت را از یاد او ببرد این زمینه وجود دارد و این چیزها دامى است که شیطان براى انسان مى گستراند و از این راه هاست که انسان را گول مى زند ولى نه این که مطلق اینها نامطلوب است و هیچ مجراى صحیحى هم ندارد, در مقام بیان چنین مطلبى نیست.
و اما آن آیه اى که مى فرماید بعضى از همسران شما دشمنان شما هستند یا نباید علاقه شما به همسرانتان یا چیزهاى دیگر بیش از محبت به خدا باشد ناظر به مورد تعارض است. در آیه 24 سوره توبه مى فرماید: ((قل ان کان اباوکم و ابناوکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فى سبیله فتربصوا حتى یإتى الله بإمره)) در این آیه از کسانى یاد مى کند که روابط عاطفى شان با همسران و فرزندان و پدران و افراد خانواده و فامیل و دلبستگى به متعلقات زندگى دنیا چنان مستحکم مى گردد که مصالح دیگر تحت الشعاع واقع مى شود یعنى این محبت ها بر محبت خدا غالب مى شود و ایشان را از انجام وظایف واجب باز مى دارد. این همان تزاحمى است که گفتیم ملاک ارزش منفى مى شود. درست است که این عاطفه یک امر طبیعى است و مثلا عاطفه بین زن و شوهر نعمتى است که خداى متعال در آیه21 سوره روم به آن اشاره مى فرماید: ((و جعل بینکم موده و رحمه)) ولى نباید از مرز خود تجاوز کند به طورى که مسائل دیگر را تحت الشعاع قرار بدهد. بالاترین رابطه عاطفى باید بین انسان و خدا باشد و محبت خدا باید بر همه چیز غالب باشد. کسانى که به مقام توحید رسیده اند و تنها محبت خدا در دلشان هست و همه محبت هاى دیگر فرعى و شعاعى از محبت خداست افراد خاصى هستند که خدا دلهایشان را براى خودش خالص کرده است افراد متوسط و مومنین متعارف باید طورى باشند که محبت هاى دیگر بر محبت خدا غالب نشود.
و اما آیه ((ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم فاحذروهم)) ناظر به همسران و فرزندانى است که آن ایمان لازم را ندارند, و آن وقت که شما مى خواهید به انجام وظایف بپردازید, در جهاد شرکت کنید, جانبازى کنید یا اموالتان را در راه خدا صرف کنید مزاحمتان مى شوند. در چنین حالات و شرایطى است که آنها حکم دشمن شما را خواهند داشت. زیرا شما را از راه خیر و کمال باز مى دارند. این جاست که باید حواستان را جمع کنید ((فاحذروهم)) و طورى نباشد که دلبستگى شما به آنان مانع از انجام وظایف واجبتان بشود.
یکى از بهترین مظاهر تعارض و غلبه و یکى از این محبت ها جهاد است در این جا معلوم مى شود که چه کسى دلبستگى بیشترى دارد. آن جایى که جهاد واجبى باشد آیا دلبستگى به زن و فرزند مانع از شرکت در آن مى شود یا نه؟ اگر شد معلوم مى شود که آن عاطفه غلبه دارد و دلبستگى به آنها بیشتر است و این خطرناک است: ((فتربصوا حتى یإتى الله بإمره)) منتظر امر خدا باشید, زیرا شما در موقع خطرناکى قرار گرفته اید!
بنابراین این گونه آیات هم دلالت ندارند بر این که اصل ازدواج یا ارضاى غریزه جنسى یا همسر گرفتن امر نامطلوبى است و ارزش منفى دارد, این نکوهش ها مربوط به حالات عارضى است و به واسطه غلبه بر محبت خدا و رسول و انجام وظایف است اگر چنین چیزى نباشد آن جا هم نامطلوب نخواهد بود.
آیات زیادى هست تحت عناوین مختلفى که به این بحث مربوط مى شود از جمله آیاتى است که عنوان ((نکاح)) یا عنوان ((احصان)) (محصنات و محصنین) را مطرح کرده است در مقابل عنوان زنا, فحشإ, فاحشه, سفاح و اتخاذ اخدان (دوست گیرى).
((خدن)) اصطلاحا دوستى است که غیر از همسر قانونى باشد. امروز هم چنین تعبیرهایى در زبان هاى اروپایى در مورد روابط نامشروعى که بین مرد و زنى برقرار مى شود و براى مدتى طولانى ادامه مى یابد هست در جاهلیت هم چنین چیزى مرسوم بوده که کسانى غیر از همسرشان با زن دیگرى روابط جنسى داشته باشند چنان که امروز در کشورهاى غربى وجود دارد. قرآن کریم به خصوص روى این موضوع تکیه مى کند و در آیه 25 سوره نسإ درباره زن ها مى فرماید: ((محصنات غیر مسافحات و لامتخذات اخدان)) و در آیه 5 سوره مائده درباره مردها مى فرماید: ((محصنین غیر مسافحین و لامتخذى اخدان)).
وقتى دقت مى کنیم همه اینها به یکى از آن سه جهتى که عرض کردم برمى گردد: یا رابطه با جنس موافق که خلاف فطرت است, یا بر خلاف مصالح اجتماعى است که با یک قراردادهاى اجتماعى تضمین مى شود و قانون حدود آن را تعیین مى کند از جمله این که زن از محارم و خویشان نزدیک مانند خواهر و عمه و خاله نباشد, مادرزن و خواهر زن نباشد و سوم آن که کیفیت تمتع بر طبق مقررات شرعى و در جهت مطلوب باشد. همه آنچه مذمت شده در این زمینه به یکى از این سه نوع حدودى که باید رعایت بشود برمى گردد, اگر اینها رعایت نشد نه تنها مذمتى ندارد بلکه برعکس مورد مدح و تشویق است: ((وانحکوا الایامى منکم و الصالحین من عبادکم و امائکم)) به خاطر این که باید این نیاز فطرى به گونه اى که موافق مصالح فردى و اجتماعى باشد تإمین گردد تا اغراض تکوینى الهى حاصل بشود و نسل بشر ادامه یابد.
تا این جا ما این میل را از نظر قرآن بررسى کردیم و دانستیم که میل پلیدى نیست آن طورى که بعضى از ادیان یا بعضى از نحله ها چنین تلقى مى کنند که اصلا زن شیطان است یا روابط جنسى اساسا یک کار پلیدى است. اینها در اسلام مطرح نیست ما هیچ جا نداریم که آمیزش با زن فى حد نفسه یک چیز پلید و نامطلوبى است اما هر چیزى حدودى دارد که باید آن حدود رعایت بشود.
میل جنسى در آخرت
در این جا ممکن است تصور بشود که این میل جنسى مخصوص این عالم دنیاست, و وجود آن فقط به خاطر این است که مصالح این عالم تإمین بشود یعنى بقاى نوع انسان در گرو آن است. اگر این میل وجود نداشته باشد کسى داعى بر ازدواج ندارد و نسل بشر منقرض مى شود این یک تدبیر الهى است که این میل را در وجود انسان قرار داده تا مصالح تکوینى تإمین بشود. و چون در عالم آخرت توالد و تناسل نیست ممکن است کسى فکر کند در آن جا دیگر این میل وجود نخواهد داشت. ولى آیات زیادى داریم که دست کم ظاهر آنها ـ اگر نگوییم صریح آنها ـ این است که این میل در آن جا هم وجود دارد. البته مى دانیم که زندگى این دنیا و زندگى آخرت و نظام این دو جهان بسیار با هم تفاوت دارد, نمى توان گفت که دقیقا آنچه در دنیا هست در آخرت هم وجود دارد و آنچه در آخرت هست عینا همان چیزى است که در دنیاست. یک نوع شباهت هایى بین اینهاست و مفاهیم عامش بر هم منطبق مى شود, اما دقایق و خصوصیاتش را نمى توان گفت که حتما عین هم هست, ولى تعبیراتى که به کار مى رود تعبیراتى است که به حسب مفاهیم عامش دو مصداق مى تواند داشته باشد: یک مصداق دنیوى و یک مصداق اخروى, چنان که در خوردن و آشامیدن هم همین طور است. اکل و شرب در دنیا هست در آخرت هم هست, در بهشت هست در جهنم هم هست, ولى آیا عینا همین اکل و شربى است که ما در این جا داریم یا گونه دیگرى است که فعلا عقل ما نمى رسد؟ آن را خدا مى داند. ولى به هر حال طورى است که مفهوم اکل و شرب به هر دو صادق است عین همین مطلب در مورد ازدواج و میل جنسى هم هست. تعبیراتى در قرآن کریم داریم که مومنین را به ((ازواج مطهره)) بشارت مى دهد, پس معلوم مى شود که در آن عالم هم التذاذ از همسر وجود دارد. در این زمینه تعبیرات تقریبا به سه دسته تقسیم مى شود:
یک دسته تعبیراتى است که به طور کلى مى فرماید: ((مومنین همسران پاکیزه اى در بهشت خواهند داشت)) اما به دست نمىآید که آیا همین همسران دنیویشان هستند یا کسانى از همین قبیل یعنى انسان هایى هستند که در بهشت همسر مومنین هستند یا مردهاى مومنى هستند که همسر زنان مومنه هستند, یا این که منظور همسران دیگرى است. عنوان ((إزواج مطهره)) در سه آیه آمده است: آیه25 سوره بقره, آیه15 سوره آل عمران و آیه 57 سوره نسإ.
در بعضى از آیات هست که راجع به همسران همین عالم صحبت مى فرماید که در بهشت با همسرانشان هستند تا آن جا که بنده برخورد کردم چهار آیه به این مطلب دلالت مى کند: یکى آیه 23 سوره رعد: ((جنات عدن یدخلونها و من صلح من آبائهم و إزواجهم)) همسران صالح هم با همسرانشان در بهشت خواهند بود. نظیر این تعبیر ((و من صلح من ابائهم و ازواجهم و ذریاتهم)) در آیه 8 سوره غافر هم آمده است.
دیگرى هم آیه 56 سوره یس است: ((هم و إزواجهم فى ضلال على الارائک متکئون)) مومنین با همسرانشان در بهشت بر روى تخت ها تکیه مى کنند. و چهارمى هم آیه 70 سوره زخرف: ((ادخلوا الجنه انتم و ازواجکم)).
پس یکى از نویدهایى که قرآن به مردان و زنان مومن و صالح مى دهد این است که در بهشت هم با همسرانشان خواهند بود.
و بالاخره از آیات دیگرى استفاده مى شود که منحصر به این همسران دنیوى نیستند بلکه از مخلوقات الهى در بهشت هستند که براى مومنین آفریده مى شود, در این زمینه هم حدود ده آیه داریم: یکى آیه 48 ـ 49 سوره صافات: ((و عندهم قاصرات الطرف کانهن بیض مکنون)), آیه 52 سوره ص: ((و عندهم قاصرات الطرف اتراب)), آیه 54 سوره دخان ((کذلک و زوجناهم بحور عین)), آیه 20 سوره طور: ((و زوجناهم بحور عین)) و آیا ت56 تا 58 و 70 تا 74 سوره الرحمن. در دو مورد ((فیهن قاصرات الطرف. ..)) و ((فیهن خیرات حسان...)), آیه22 سوره واقعه: ((و حور عین کامثال اللولو المکنون)). و آیه 34 تا 38 از همین سوره: ((عربا اترابا لاصحاب الیمین)), آیه 33 از سوره نبا: ((و کواعب اترابا)). البته در بعضى از این آیات احتمال دارد که شامل همسران دنیا هم بشود.
به هر حال مجموعا استفاده مى شود که التذاذ اهل بهشت هم از همسران مومنشان هست و هم از حورالعین. پس این میل در آن جا هم وجود دارد و اختصاص به این عالم ندارد. پس مى توان گفت که یک میل ثابت انسانى و یکى از ابعاد وجود انسان است, منتها در دنیا به خاطر تإمین مصالح و بقاى نسل است چنان که خوردنى ها و آشامیدنى ها در دنیا براى حفظ وجود انسان و بقاى او در این عالم است ولى در آن عالم, اصل التذاذش مطلوب است دیگر براى رشد بدن یا بقاى نسل نیست.
است, و چنین خصلتى وقتى به دست مىآید که انسان در برابر نفس سرکش ایستادگى کند, تا آن را به مرحله ((نفس مطمئنه)) برساند, امیرمومنان على(ع) در شمارش خصال پرهیزکاران, گفتارى دارد, از جمله مى فرماید: ((ان استصعبت علیه نفسه فى ما تکره لم یوتها سولها فى ما تحب; هرگاه نفس او در انجام وظایفى که خوش ندارد, سرکشى کند (و به راه گناه برود) او هم از آن چه نفس دوست دارد, محرومش مى سازد. ))(17)
و از این طریق نفس سرکش را مجازات مى کند, و نیز فرمود: ((اذا صعبت علیک نفسک فاصعب لها تذل لک; هنگامى که نفس تو سخت گیرد (و در برابر اطاعت فرمان حق, به آسانى تسلیم نگردد) تو هم بر او سخت بگیر (و خواسته هایش را بر او دریغ دار) تا در برابر تو تسلیم گردد.))(18)
پاورقی ها:پانوشت ها: 1 ) شیخ صدوق, کمال الدین, طبق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص125. 2 ) همان, ص128. 3 ) شیخ صدوق, خصال, طبق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص123. 4 )مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص125. 5 ) همان, ص146. 6 ) محدث نعمانى, غیبه النعمانى, ص172. 7 ) همان, مطابق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص358. 8 ) همان. 9 ) مجلسى, بحارالانوار, ج88, ص18. 10 ) همان, ج52, ص123, 128. 11 ) محمد بن یعقوب کلینى, اصول کافى, ج1, ص197. 12 ) محقق قزوینى, الامام المهدى من المهد الى الظهور, ص515. 13 ) محمد بن یعقوب کلینى, اصول کافى, ج2, ص74. 14 ) همان, ص169. 15 ) شیخ حر عاملى, اثباه الهداه, ج7, ص24. 16 ) سید ابوالقاسم دهکردى, نورالابصار فى فضیله الانتظار, ص67. 17 ) نهج البلاغه, خطبه 193 (خطبه متقین). 18 ) علامه آمدى, غرر الحکم, طبق نقل میزان الحکمه, (چاپ جدید) ج4, ص3323.
دومین مدعا این است که کیفیت, کمیت و نیز جهت اعمال این میل است که متعلق ارزش هاى اخلاقى قرار مى گیرد; یعنى چگونه به چه مقدار و با چه نیتى, انسان این میل را ارضا کند؟ آنهاست که موضوع اخلاق قرار مى گیرد.
ازدواج در قرآن
در قرآن کریم آیاتى داریم که دلالت مى کند بر این که میل جنسى در متن انسان ملحوظ است, البته این مطلب احتیاج به تعبد ندارد. هر کس که تإملى در کیفیت آفرینش انسان کند متوجه مى شود که وجود افراد این نوع, از راه توالد و تناسل است و ناچار مى بایست در متن آفرینش انسان این جهت رعایت شده باشد; یعنى انسان طورى آفریده شده باشد که در اثر آمیزش با همسر, نسلش باقى بماند و در این عالم ادامه پیدا کند. قرآن کریم هم روى این مطلب تکیه مى فرماید و چندین آیه داریم که همسر انسان از جنس خود انسان قرار داده شده و این یک تدبیر تکوینى الهى براى بقاى نوع انسانى است. شاید از همه این آیات روشن تر آیه اول سوره نسإ باشد: ((یا ایها الناس اتقوا ربکم الذى خلقکم من نفس واحده و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا کثیرا و نسإ)).
جمله ((بث منهما رجالا کثیرا و نسإ)) به خوبى دلالت دارد بر این که تکثیر افراد انسان بر اثر رابطه دو همسر است و این در متن خلقت, ملحوظ است. آیات دیگرى هم به همین مضمون هست از جمله آیه189 سوره اعراف, آیه 6 سوره زمر, آیه72 سوره نحل, آیه21 سوره روم, آیه11 سوره شورى, مضمون این آیات هم تقریبا مشابه همین آیه اى است که گفته شد, منتها در این جا (در آیه سوره نسإ) صحیح تر و روشن تر بیان شده است. بنابر این کسانى که فکر مى کنند ازدواج خود به خود یک عمل بد و پلید شیطانى و داراى ارزش منفى است چنین فکرى از نظر قرآن مطرود است. چیزى که به اقتضاى حکمت الهى در آفرینش انسان لحاظ شده و تدبیر الهى اقتضا کرده که تکثیر افراد انسان به این وسیله تحقق پیدا کند نمى تواند خود به خود داراى ارزش منفى باشد این در واقع یک نوع تناقضى است بین تکوین و تشریع و بین نظام هستى و نظام اخلاقى! نظام اخلاقى هیچ تنافى با نظام تکوینى ندارد بلکه مکمل آن است. پس با توجه به این آیات این فرضیه ابطال مى شود که ازدواج و به دنبال آن, آمیزش زن و مرد فى حد نفسه یک عمل زشت و پلیدى است .
ارزش هاى مثبت و منفى در میل جنسى
اما ارزش ها (مثبت یا منفى) از کجا پیدا مى شود؟ از آیات شریفه قرآن استفاده مى شود که این دو جنس مخالف براى یکدیگر و مکمل همدیگر آفریده شده اند و آنچه مقتضاى فطرت انسان است گرایش هر یک از این دو جنس به جنس مخالفش مى باشد. بنابراین گرایش به هم جنس خلاف فطرت و نظام آفرینش است.
پس اگر کسانى در مقام ارضاى غریزه جنسى از این مسیر طبیعى و تکوینى منحرف بشوند و به جاى آنچه در اصل خلقت براى تإمین این غریزه ملحوظ شده راه دیگرى را در پیش بگیرند این مسلما داراى ارزش منفى خواهد بود.
این مطلب به خصوص درباره داستان قوم لوط در قرآن کریم در چند مورد تإکید شده است که آنان از مسیر طبیعى و فطرى خود منحرف شده بودند و به واسطه همین امر مورد مذمت و عذاب قرار گرفتند. آیه اى که از این جهت روشن تر از سایر آیات است آیه166 سوره شعرإ است که مى فرماید: ((وتذرون ما خلق لکم ربکم من إزواجکم)) همسرانى را که خدا براى شما قرار داده رها مى کنید و به راهى که خدا قرار نداده است مى روید؟ یعنى راهى که خلاف فطرت و خلاف طبیعت شماست.
این نکته به خصوص از این جهت براى ما مفید است که غیر از این راه (خلق لکم ربکم) نیست. آنچه را که خدا قرار داده است و آفرینش الهى اقتضا مى کند گرایش هر یک از این دو جنس به جنس مخالفش مى باشد اگر زن با زن و یا مرد با مرد بخواهد ارضاى غریزه جنسى کند یک راه انحرافى است. این مطلب در دو آیه دیگر هم هست: یکى آیه 81 سوره اعراف و دیگرى آیه55 سوره نمل.
پس اولین چیزى که باید در مقام ارضاى غریزه, مراعات بشود همان مقتضاى فطرت و خلقت الهى است ولى مطلب به این جا ختم نمى شود; یعنى از این جا یک نوع ارزش منفى شناخته مى شود یعنى انحراف از خلقت فطرى و هم جنس گرایى. علاوه بر این یک نکته دیگرى هم باید رعایت بشود که اگر رعایت نشود باز ارزش منفى ایجاد مى کند و آن, تزاحم مصالح انسان است, آنچه موجب ارزش هاى منفى در ارضاى خواسته هاى فطرى مى شود تزاحماتى است که بین خواسته ها حاصل مى شود و کسر و انکسار این خواسته ها است که حد و مرزى براى هر یک از اینها تعیین مى کند.
منتها گاهى ما هم مى توانیم آن فرمول را درست کشف کنیم و مرز دقیق هر کدام از آنها را بشناسیم و گاهى هست که نمى توانیم دقیقا مواردش را تعیین کنیم به خاطر این که احاطه اى بر موارد تزاحم و تإثیرات سوء یا نامطلوبى که مى تواند داشته باشد نداریم این جاست که وحى تعیین مى فرماید, ولى به هر حال سر مطلب, همان تزاحمات است.
در این جا مصالح اجتماعى انسان لحاظ مى شود که باید انسان زندگى اش به صورت خانواده اى تشکیل بشود و مرد و زن باید با یکدیگر رابطه خاصى داشته باشند همسر باید اختصاصى باشد و مصالح زیادى بر این مترتب مى شود, از جمله آن که نسل باید به این طریق حفظ بشود. سپس مسائل اجتماعى و حقوقى مطرح مى شود, مانند مسائل ارث و مسوولیت هایى که پدر و مادر نسبت به فرزند دارند یا هر یک از دو همسر نسبت به یکدیگر دارند, اینها مى بایست دقیقا رعایت بشود.
قالب کلى این محدودیت عبارت است از ازدواج قانونى و شرعى, و باید این رابطه در این چهارچوب محدود بشود تا با دیگر مصالح انسان اصطکاک پیدا نکند. اما شرایط ازدواج شرعى مثل سن و شرایط را قانون الهى تعیین مى کند, زیرا ما فرمول هاى دقیقش را نمى توانیم بفهمیم. ولى اجمالا آن جا که ارضاى این میل طبیعى با مصالح اجتماعى انسان اصطکاک پیدا کند باید در چهار چوبه اى که با آن مصالح منافات نداشته باشد محدود شود, اسم آن چهارچوبه, ازدواج قانونى است. اگر از این مرز تجاوز کرد ارزش منفى پیدا مى کند و اتفاقا تعبیر قرآن هم در این جا همین تعبیر تجاوز است, مى فرماید: ((فمن ابتغى ورإ ذلک فاولئک هم العادون)). کسانى که مرز ازدواج قانونى و آمیزش مشروع را رعایت نکنند تجاوزگرند.
گاهى ممکن است که یک ارزش هاى منفى عرضى هم پیدا بشود چه در اصل ازدواج و چه در کیفیت بهره بردارى و تمتع و روابط زناشویى و براى اطلاع از تفصیل این موارد باید به کتاب هاى فقهى مراجعه کرد.
پس براى این که اعمال این غریزه, ارزش منفى نداشته باشد باید در واقع سه نوع محدودیت را رعایت کرد: یکى محدودیتى که خود فطرت نشان مى دهد و آن این است که این رابطه باید با جنس مخالف باشد. دوم محدودیتى که در مصالح اجتماعى به طور کلى براى همه افراد در همه شرایط اقتضا مى کند و آن چیزهایى است که در قوانین زناشویى و نکاح در شرع مقدس تعیین شده است. اگر این سه دسته از حدود و مقررات رعایت شد ازدواج و اشباع غریزه جنسى ارزش منفى نخواهد داشت: ((فانهم غیر ملومین)) چنین کسانى مورد ملامت قرار نمى گیرند. این تعبیر در دو آیه شریفه آمده است: آیه 5و 6 سوره مومنون ((والذین هم لفروجهم حافظون الا على ازواجهم إو ما ملکت ایمانهم فانهم غیر ملومین)) یکى هم آیه 29 و 30 سوره معارج, که عینا همین عبارت تکرار شده است.
از آیات دیگرى هم فى الجمله استفاده مى شود که نکاح و ازدواج, ممنوعیتى ندارد و ارزش اخلاقى منفى ندارد. مثل آیه سوم سوره نسإ: ((فانکحوا ما طاب لکم من النسإ مثنى و ثلاث و رباع)) نیز از موارد دیگرى در قرآن کریم که احکام نکاح و طلاق به مناسبت هاى مختلفى ذکر شده به دست مىآید که از نظر شرع مقدس اصل ازدواج هیچ نوع ممنوعیت و مرجوحیتى ندارد.
و اما ارزش مثبت: مى دانید که طبق اصول کلى که از قرآن کریم استفاده کردیم ارزش مثبت در فعل اخلاقى تابع انگیزه هایى است که انسان را وادار به انجام دادن آن مى کند. این انگیزه ها هر قدر ارتباط بیشترى با خدا داشته باشد مطلوب تر و داراى ارزش بالاترى خواهد بود و بر عکس هر قدر بیشتر به طرف نفس و هواى نفسانى میل بکند ارزش کمترى خواهد داشت. اگر کسى بیندیشد که حکمت الهى اقتضا کرده که بقاى نوع انسان به وسیله ازدواج باشد و همین اندیشه موجب اختیار همسر شود مسلما داراى ارزش مثبت خواهد بود, زیرا اراده خود را تابع اراده خدا کرده است و چون خدا خواسته او هم اقدام مى کند.
البته قصد اطاعت و تبعیت از اراده الهى مراتب زیادى دارد و تابع این است که انگیزه اصلى و نیت شخصى چه اندازه خالص باشد: آیا صرف ((ابتغإ رضوان الله)) انگیزه اوست یا اجر و ثواب اخروى هم ملحوظ است یا اساسا انگیزه اش اجر و ثواب اخروى است. و مى رسد به آن جایى که انگیزه انسان خوف از عقاب باشد و ترس از آلوده شدن به گناه او را وادار کند که ازدواج قانونى انجام بدهد. البته در غالب افراد, چنان نیست که تبعیت از اراده الهى انگیزه منحصر به فرد باشد به گونه اى که به هیچ وجه التذاذات خودشان را در نظر نداشته باشند ولى همین که حدود قانونى را رعایت و خودشان را در این چهارچوبه محدود مى کنند و از این مرز فراتر نمى روند. این محدود کردن, یک انگیزه الهى مى خواهد, اما پایه ارزش, بستگى به کیفیت خلوص نیت دارد.
اگر کسى بتواند نیت خود را خالص کند به گونه اى که تنها انگیزه اش کسب رضاى الهى باشد و لذت هاى دنیوى برایش مطرح نباشد مرتبه بسیار عالیى از ارزش اخلاقى را خواهد داشت و این مرتبه, مخصوص اولیاى خدا و کسانى است که به مراتب عالى معرفت و توحید رسیده باشند. اما معمولا مومنین متوسط این طور نیستند.
اگر رعایت حدود الهى به خاطر رسیدن به ثواب باشد باز ارزش نسبتا بالایى از ارزش هاى اخلاقى دارد و حداقل آن این است که به خاطر خوف از عقاب و ترس از مبتلا شدن به معصیت باشد, معصیتى که به دنبالش عقاب الهى خواهد بود چه در اصل ازدواج باشد و چه در شوون و مراتب تمتعات, در تمتعات هم اگر این انگیزه وجود داشته باشد که براى تحفظ از گناه باشد داراى ارزش مثبت خواهد بود ولى اگر انگیزه انسان صرف التذاذ باشد ارزش مثبت ندارد ولى ارزش منفى هم نخواهد داشت مگر به حسب مراتب بالاتر, کسانى که در مراتب بالایى از معرفت و توحید هستند توجه به لذایذ مشخصى براى آنها کسر شإن است و مرتبه شان را پایین مىآورد ولى از نظر قانونى و آنچه براى عموم مردم مطرح مى شود اگر رعایت احکام الهى بشود ارزش منفى نخواهد داشت.
اما اگر انسان بتواند تمایلات خود را کنترل کند به طورى که ارضاى آنها با انگیزه صحیحى انجام بگیرد آن وقت هر لحظه اش عبادت مى شود مانند این که به خاطر تحفظ از معصیت باشد یا به انگیزه رسیدن به ثواب هاى الهى. اما کسانى که مراتب عالى معرفت دارند, فقط به خاطر رضاى الهى انجام مى دهند بدون این که لذت خودشان انگیزه این کارها باشد.
از طرفى در بعضى از آیات به تعبیراتى برمى خوریم که کمابیش از آنها استشعار مذمومیت مى شود; مثلا در آیه 14 سوره آل عمران مى فرماید: ((زین للناس حب الشهوات من النسإ والبنین والقناطیر المقنطره من الذهب والفضه والخیل المسومه و الانعام و الحرث ذلک متاع الحیوه الدنیا و الله عنده حسن الماب)) این تعبیر ((زین للناس حب الشهوات)) تعبیر مدح آمیزى نیست بلکه شاید بتوان گفت که این لسان, نکوهش خفیفى را در بردارد, و در بعضى از آیات هست که از همسران شما کسانى هستند که دشمن شما هستند: ((ان من إزواجکم و إولادکم عدوا لکم)).
البته با دقت در این آیات روشن مى شود که اینها هیچ منافاتى با آن مسائلى که گفته شد ندارند. اما تعبیر ((زین للناس حب الشهوات)) در مقام بیان شوون زندگى دنیا و التذاذاتى است که در این عالم موجب توجه مردم به زینت هاى دنیا مى شود, تا التذاذات دنیا را با آخرت مقایسه بفرماید و لذا در آیه بعد مى فرماید: ((قل ءانبئکم بخیر من ذلکم...)) در دنیا شما این گونه خوشى ها را دارید ولى آیا مى خواهید شما را راهنمایى کنم به چیزى که بهتر از اینهاست؟
آن گاه مى فرماید: کسانى که ایمان و تقوا داشته باشند در آخرت مقامات ارجمند و سعادت ابدى و حسن مآب دارند: ((والله عنده حسن الماب)) پس این آیه در مقام این نیست که بفرماید مطلقا ارضاى شهوات یا نزدیک شدن با همسران چیز نامطلوبى است بلکه از آن جهت که این میل مطلق و نامحدود مرز ناشناس در انسان وجود دارد مى تواند دام بزرگى براى شیطان باشد: انسان را به گناه بکشاند و آخرت را از یاد او ببرد این زمینه وجود دارد و این چیزها دامى است که شیطان براى انسان مى گستراند و از این راه هاست که انسان را گول مى زند ولى نه این که مطلق اینها نامطلوب است و هیچ مجراى صحیحى هم ندارد, در مقام بیان چنین مطلبى نیست.
و اما آن آیه اى که مى فرماید بعضى از همسران شما دشمنان شما هستند یا نباید علاقه شما به همسرانتان یا چیزهاى دیگر بیش از محبت به خدا باشد ناظر به مورد تعارض است. در آیه 24 سوره توبه مى فرماید: ((قل ان کان اباوکم و ابناوکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فى سبیله فتربصوا حتى یإتى الله بإمره)) در این آیه از کسانى یاد مى کند که روابط عاطفى شان با همسران و فرزندان و پدران و افراد خانواده و فامیل و دلبستگى به متعلقات زندگى دنیا چنان مستحکم مى گردد که مصالح دیگر تحت الشعاع واقع مى شود یعنى این محبت ها بر محبت خدا غالب مى شود و ایشان را از انجام وظایف واجب باز مى دارد. این همان تزاحمى است که گفتیم ملاک ارزش منفى مى شود. درست است که این عاطفه یک امر طبیعى است و مثلا عاطفه بین زن و شوهر نعمتى است که خداى متعال در آیه21 سوره روم به آن اشاره مى فرماید: ((و جعل بینکم موده و رحمه)) ولى نباید از مرز خود تجاوز کند به طورى که مسائل دیگر را تحت الشعاع قرار بدهد. بالاترین رابطه عاطفى باید بین انسان و خدا باشد و محبت خدا باید بر همه چیز غالب باشد. کسانى که به مقام توحید رسیده اند و تنها محبت خدا در دلشان هست و همه محبت هاى دیگر فرعى و شعاعى از محبت خداست افراد خاصى هستند که خدا دلهایشان را براى خودش خالص کرده است افراد متوسط و مومنین متعارف باید طورى باشند که محبت هاى دیگر بر محبت خدا غالب نشود.
و اما آیه ((ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم فاحذروهم)) ناظر به همسران و فرزندانى است که آن ایمان لازم را ندارند, و آن وقت که شما مى خواهید به انجام وظایف بپردازید, در جهاد شرکت کنید, جانبازى کنید یا اموالتان را در راه خدا صرف کنید مزاحمتان مى شوند. در چنین حالات و شرایطى است که آنها حکم دشمن شما را خواهند داشت. زیرا شما را از راه خیر و کمال باز مى دارند. این جاست که باید حواستان را جمع کنید ((فاحذروهم)) و طورى نباشد که دلبستگى شما به آنان مانع از انجام وظایف واجبتان بشود.
یکى از بهترین مظاهر تعارض و غلبه و یکى از این محبت ها جهاد است در این جا معلوم مى شود که چه کسى دلبستگى بیشترى دارد. آن جایى که جهاد واجبى باشد آیا دلبستگى به زن و فرزند مانع از شرکت در آن مى شود یا نه؟ اگر شد معلوم مى شود که آن عاطفه غلبه دارد و دلبستگى به آنها بیشتر است و این خطرناک است: ((فتربصوا حتى یإتى الله بإمره)) منتظر امر خدا باشید, زیرا شما در موقع خطرناکى قرار گرفته اید!
بنابراین این گونه آیات هم دلالت ندارند بر این که اصل ازدواج یا ارضاى غریزه جنسى یا همسر گرفتن امر نامطلوبى است و ارزش منفى دارد, این نکوهش ها مربوط به حالات عارضى است و به واسطه غلبه بر محبت خدا و رسول و انجام وظایف است اگر چنین چیزى نباشد آن جا هم نامطلوب نخواهد بود.
آیات زیادى هست تحت عناوین مختلفى که به این بحث مربوط مى شود از جمله آیاتى است که عنوان ((نکاح)) یا عنوان ((احصان)) (محصنات و محصنین) را مطرح کرده است در مقابل عنوان زنا, فحشإ, فاحشه, سفاح و اتخاذ اخدان (دوست گیرى).
((خدن)) اصطلاحا دوستى است که غیر از همسر قانونى باشد. امروز هم چنین تعبیرهایى در زبان هاى اروپایى در مورد روابط نامشروعى که بین مرد و زنى برقرار مى شود و براى مدتى طولانى ادامه مى یابد هست در جاهلیت هم چنین چیزى مرسوم بوده که کسانى غیر از همسرشان با زن دیگرى روابط جنسى داشته باشند چنان که امروز در کشورهاى غربى وجود دارد. قرآن کریم به خصوص روى این موضوع تکیه مى کند و در آیه 25 سوره نسإ درباره زن ها مى فرماید: ((محصنات غیر مسافحات و لامتخذات اخدان)) و در آیه 5 سوره مائده درباره مردها مى فرماید: ((محصنین غیر مسافحین و لامتخذى اخدان)).
وقتى دقت مى کنیم همه اینها به یکى از آن سه جهتى که عرض کردم برمى گردد: یا رابطه با جنس موافق که خلاف فطرت است, یا بر خلاف مصالح اجتماعى است که با یک قراردادهاى اجتماعى تضمین مى شود و قانون حدود آن را تعیین مى کند از جمله این که زن از محارم و خویشان نزدیک مانند خواهر و عمه و خاله نباشد, مادرزن و خواهر زن نباشد و سوم آن که کیفیت تمتع بر طبق مقررات شرعى و در جهت مطلوب باشد. همه آنچه مذمت شده در این زمینه به یکى از این سه نوع حدودى که باید رعایت بشود برمى گردد, اگر اینها رعایت نشد نه تنها مذمتى ندارد بلکه برعکس مورد مدح و تشویق است: ((وانحکوا الایامى منکم و الصالحین من عبادکم و امائکم)) به خاطر این که باید این نیاز فطرى به گونه اى که موافق مصالح فردى و اجتماعى باشد تإمین گردد تا اغراض تکوینى الهى حاصل بشود و نسل بشر ادامه یابد.
تا این جا ما این میل را از نظر قرآن بررسى کردیم و دانستیم که میل پلیدى نیست آن طورى که بعضى از ادیان یا بعضى از نحله ها چنین تلقى مى کنند که اصلا زن شیطان است یا روابط جنسى اساسا یک کار پلیدى است. اینها در اسلام مطرح نیست ما هیچ جا نداریم که آمیزش با زن فى حد نفسه یک چیز پلید و نامطلوبى است اما هر چیزى حدودى دارد که باید آن حدود رعایت بشود.
میل جنسى در آخرت
در این جا ممکن است تصور بشود که این میل جنسى مخصوص این عالم دنیاست, و وجود آن فقط به خاطر این است که مصالح این عالم تإمین بشود یعنى بقاى نوع انسان در گرو آن است. اگر این میل وجود نداشته باشد کسى داعى بر ازدواج ندارد و نسل بشر منقرض مى شود این یک تدبیر الهى است که این میل را در وجود انسان قرار داده تا مصالح تکوینى تإمین بشود. و چون در عالم آخرت توالد و تناسل نیست ممکن است کسى فکر کند در آن جا دیگر این میل وجود نخواهد داشت. ولى آیات زیادى داریم که دست کم ظاهر آنها ـ اگر نگوییم صریح آنها ـ این است که این میل در آن جا هم وجود دارد. البته مى دانیم که زندگى این دنیا و زندگى آخرت و نظام این دو جهان بسیار با هم تفاوت دارد, نمى توان گفت که دقیقا آنچه در دنیا هست در آخرت هم وجود دارد و آنچه در آخرت هست عینا همان چیزى است که در دنیاست. یک نوع شباهت هایى بین اینهاست و مفاهیم عامش بر هم منطبق مى شود, اما دقایق و خصوصیاتش را نمى توان گفت که حتما عین هم هست, ولى تعبیراتى که به کار مى رود تعبیراتى است که به حسب مفاهیم عامش دو مصداق مى تواند داشته باشد: یک مصداق دنیوى و یک مصداق اخروى, چنان که در خوردن و آشامیدن هم همین طور است. اکل و شرب در دنیا هست در آخرت هم هست, در بهشت هست در جهنم هم هست, ولى آیا عینا همین اکل و شربى است که ما در این جا داریم یا گونه دیگرى است که فعلا عقل ما نمى رسد؟ آن را خدا مى داند. ولى به هر حال طورى است که مفهوم اکل و شرب به هر دو صادق است عین همین مطلب در مورد ازدواج و میل جنسى هم هست. تعبیراتى در قرآن کریم داریم که مومنین را به ((ازواج مطهره)) بشارت مى دهد, پس معلوم مى شود که در آن عالم هم التذاذ از همسر وجود دارد. در این زمینه تعبیرات تقریبا به سه دسته تقسیم مى شود:
یک دسته تعبیراتى است که به طور کلى مى فرماید: ((مومنین همسران پاکیزه اى در بهشت خواهند داشت)) اما به دست نمىآید که آیا همین همسران دنیویشان هستند یا کسانى از همین قبیل یعنى انسان هایى هستند که در بهشت همسر مومنین هستند یا مردهاى مومنى هستند که همسر زنان مومنه هستند, یا این که منظور همسران دیگرى است. عنوان ((إزواج مطهره)) در سه آیه آمده است: آیه25 سوره بقره, آیه15 سوره آل عمران و آیه 57 سوره نسإ.
در بعضى از آیات هست که راجع به همسران همین عالم صحبت مى فرماید که در بهشت با همسرانشان هستند تا آن جا که بنده برخورد کردم چهار آیه به این مطلب دلالت مى کند: یکى آیه 23 سوره رعد: ((جنات عدن یدخلونها و من صلح من آبائهم و إزواجهم)) همسران صالح هم با همسرانشان در بهشت خواهند بود. نظیر این تعبیر ((و من صلح من ابائهم و ازواجهم و ذریاتهم)) در آیه 8 سوره غافر هم آمده است.
دیگرى هم آیه 56 سوره یس است: ((هم و إزواجهم فى ضلال على الارائک متکئون)) مومنین با همسرانشان در بهشت بر روى تخت ها تکیه مى کنند. و چهارمى هم آیه 70 سوره زخرف: ((ادخلوا الجنه انتم و ازواجکم)).
پس یکى از نویدهایى که قرآن به مردان و زنان مومن و صالح مى دهد این است که در بهشت هم با همسرانشان خواهند بود.
و بالاخره از آیات دیگرى استفاده مى شود که منحصر به این همسران دنیوى نیستند بلکه از مخلوقات الهى در بهشت هستند که براى مومنین آفریده مى شود, در این زمینه هم حدود ده آیه داریم: یکى آیه 48 ـ 49 سوره صافات: ((و عندهم قاصرات الطرف کانهن بیض مکنون)), آیه 52 سوره ص: ((و عندهم قاصرات الطرف اتراب)), آیه 54 سوره دخان ((کذلک و زوجناهم بحور عین)), آیه 20 سوره طور: ((و زوجناهم بحور عین)) و آیا ت56 تا 58 و 70 تا 74 سوره الرحمن. در دو مورد ((فیهن قاصرات الطرف. ..)) و ((فیهن خیرات حسان...)), آیه22 سوره واقعه: ((و حور عین کامثال اللولو المکنون)). و آیه 34 تا 38 از همین سوره: ((عربا اترابا لاصحاب الیمین)), آیه 33 از سوره نبا: ((و کواعب اترابا)). البته در بعضى از این آیات احتمال دارد که شامل همسران دنیا هم بشود.
به هر حال مجموعا استفاده مى شود که التذاذ اهل بهشت هم از همسران مومنشان هست و هم از حورالعین. پس این میل در آن جا هم وجود دارد و اختصاص به این عالم ندارد. پس مى توان گفت که یک میل ثابت انسانى و یکى از ابعاد وجود انسان است, منتها در دنیا به خاطر تإمین مصالح و بقاى نسل است چنان که خوردنى ها و آشامیدنى ها در دنیا براى حفظ وجود انسان و بقاى او در این عالم است ولى در آن عالم, اصل التذاذش مطلوب است دیگر براى رشد بدن یا بقاى نسل نیست.
است, و چنین خصلتى وقتى به دست مىآید که انسان در برابر نفس سرکش ایستادگى کند, تا آن را به مرحله ((نفس مطمئنه)) برساند, امیرمومنان على(ع) در شمارش خصال پرهیزکاران, گفتارى دارد, از جمله مى فرماید: ((ان استصعبت علیه نفسه فى ما تکره لم یوتها سولها فى ما تحب; هرگاه نفس او در انجام وظایفى که خوش ندارد, سرکشى کند (و به راه گناه برود) او هم از آن چه نفس دوست دارد, محرومش مى سازد. ))(17)
و از این طریق نفس سرکش را مجازات مى کند, و نیز فرمود: ((اذا صعبت علیک نفسک فاصعب لها تذل لک; هنگامى که نفس تو سخت گیرد (و در برابر اطاعت فرمان حق, به آسانى تسلیم نگردد) تو هم بر او سخت بگیر (و خواسته هایش را بر او دریغ دار) تا در برابر تو تسلیم گردد.))(18)
پاورقی ها:پانوشت ها: 1 ) شیخ صدوق, کمال الدین, طبق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص125. 2 ) همان, ص128. 3 ) شیخ صدوق, خصال, طبق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص123. 4 )مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص125. 5 ) همان, ص146. 6 ) محدث نعمانى, غیبه النعمانى, ص172. 7 ) همان, مطابق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص358. 8 ) همان. 9 ) مجلسى, بحارالانوار, ج88, ص18. 10 ) همان, ج52, ص123, 128. 11 ) محمد بن یعقوب کلینى, اصول کافى, ج1, ص197. 12 ) محقق قزوینى, الامام المهدى من المهد الى الظهور, ص515. 13 ) محمد بن یعقوب کلینى, اصول کافى, ج2, ص74. 14 ) همان, ص169. 15 ) شیخ حر عاملى, اثباه الهداه, ج7, ص24. 16 ) سید ابوالقاسم دهکردى, نورالابصار فى فضیله الانتظار, ص67. 17 ) نهج البلاغه, خطبه 193 (خطبه متقین). 18 ) علامه آمدى, غرر الحکم, طبق نقل میزان الحکمه, (چاپ جدید) ج4, ص3323.