خاستگاه فمینیسم در ایران
آرشیو
چکیده
نوشتار پیش رو گزارشی است از گفت و گوی نشریه زمانه با حجتالاسلام زیبایی نژاد که حول موضوع خاستگاه فمنیسم صورت گرفته است. آن را به نظر بینندگان عزیز می رسانیم.متن
گفتوگو را با تعریف فمینیسم آغاز میکنیم و اینکه چه جریانهایی را میتوان فمینیستی تلقی کرد؟
فمینیسم به معنای اعتقاد به قرار گرفتن زنان در وضعیت فرودست و تلاش برای رفع این فرودستی و رسیدن به برابری عمومی و حقوقی زن و مرد است. در موج اول فمینیسم، فمینیستها فقط به دنبال ابعادی از برابری زن و مرد بهویژه برابری آنها در حوزة مشارکت اقتصادی و سیاسی بودند، مثلاً در اروپا، خواهان به رسمیت شناخته شدن مالکیت زنان بودند. فمینیسم رأی انسانی را مصدر تصمیمگیری میداند و در این دیدگاه حرف آخر را انسان میزند؛ بنابراین اگر کسی علم دفاع از حقوق زنان را با نام حاکمیت خداوند بلند کند نمیتوان به او فمینیست گفت و بر این اساس جریان فمینیسم را باید از جریان دفاع از حقوق زن جدا کرد؛ گرچه فمینیستها میکوشند برای خودشان گذشتهسازی کنند و تاریخ مبارزات زنان در دفاع از حقوق خود را فمینیستی تلقی کنند.
فمینیسم زاییدة عصر مدرنیته است، اما در بررسی عملکرد جریان فمینیسم نباید آنچه را که به طور طبیعی در بستر مدرنیته متولد میشود، فمینیستی تلقی کرد؛ برای مثال جریان مدرنیته به تحول در مناسبات شهرنشینی و الگوهای سبک زندگی منجر شد و در این میان زنان نیز از آن تأثیر پذیرفتند و پندارها، رفتارها و مطالباتشان تغییر کرد؛ با این حال این تغییر متأثر از جریان فمینیسم نبود، بلکه زادة تحولات تجددگرایی و مدرنیته بود.
فمینیسم محصول مدرنیته است و آرمانها و فعالیتهای آن با مناسبات عالم مدرن هماهنگ است. بسیاری از آنچه فمنیستها مطالبه میکنند برخاسته از متن فرهنگ مدرن است و بسیاری از بسترهای آن قبلاً و با مدرنیته به وجود آمده است؛ بنابراین نمیتوان آن را از مدرنیته تفکیک کرد.
قطعاً اینطور است. فمینیسم زادة جریان مدرنیته است و با تفکیک این دو از هم، بعضی از آموزههای مدرن به صورت پیشفرض در میان فمینیستها پذیرفته میشود؛ با این حال جریانهای دیگر زادة مدرنیته هم وجود دارند که مخالف فمینیسماند؛ مانند برخی نحلههای جریان لیبرالدموکراسی که خود محصول مدرنیته است. ویلیام گاردنر، یکی از متفکران نومحافظهکار، طرفدار جریان نولیبرال، نیز خانوادهگرا و منتقد فمینیسم است؛ بنابراین در درون جریان مدرن مناسباتی وجود دارد که، جریان سوسیالدموکراسی را از لیبرالدموکراسی جدا میسازد و در واقع تفاوتهایی را ایجاد میکند که این تفاوتها نیز تمایز جریانهای زادة آن را در پی دارد. بر این اساس اگرچه فمینیسم محصول مدرنیته است، به دلیل تفاوتهای یادشده باید این دو را از هم تفکیک کرد.
برای بررسی فمینیسم در ایران با رویکرد جامعهشناسی تاریخی، به سراغ دورة مشروطه میرویم که طی آن انجمنها و نشریاتی ایجاد شدند که بر آموزش مادران برای تربیت فرزند تأکید میکردند، اما مطالبات اولیة زنان در این دوره به هیچ وجه فمینیستی نبود، بلکه رنگ و بوی ضد استعماری و ضد استبدادی داشت؛ مانند رویداد منجر به قتل گریبایدف، نهضت تنباکو و کمکهای مالی برای تأسیس بانک ملی. این انجمنها و نشریات با چه هدفی تأسیس شدند؟ آیا حرکتی خودجوش بودند؟ به علاوه آیا آنها مطالبات فمینیستی داشتند؟
برای تحلیل جریانات فعال زنان در دورة مشروطه، که چند دهه پس از شکلگیری فمینیسم موج اول بود، چند نکته را باید در نظر گرفت؛ نکته اول، بررسی تحولات اجتماعی سالهای قبل از مشروطه، یعنی از ابتدای دورة قاجار، نکتة دوم، آشکار کردن این مسئله است که تحول وضعیت زنان، به ویژه از زمان مشروطه به بعد، تا چه حد متأثر از جریان مدرنیته و جریان فمینیسم بود.
حکومت قاجاریه در سال 1174ش/1796م تأسیس شد که تقریباً همزمان با شکلگیری انقلاب فرانسه است. انقلاب کبیر فرانسه طی سالهای 1788 تا 1798م رخ داد. طی این ده سال تحولاتی در قانون اساسی انقلاب فرانسه اتفاق داد که تدوین قانون اساسی با محوریت حقوق بشر، تأسیس پارلمان و تغییر سلطنت به جمهوری از آن جمله است. این تحولات همزمان با آغاز سلسلة قاجاریه بود؛ بنابراین ایدة سیاسی مدرن آرامآرام از فرانسه به کشورهای اروپایی و سپس به نقاط دیگر از جمله ایران وارد شد؛ حتی روسیه که فاصلة بسیاری با این کشور داشت به شکل سوسیالدموکراسی تحت تأثیر این جریان قرار گرفت.
تقریباً 42 سال بعد، یعنی حدود سال 1218ش و در زمان سلطنت محمدشاه، مدارس جدید در ایران تأسیس شد؛ البته قبل از تأسیس مدارس جدید در ایران هم پسرها و هم دخترها تحصیل میکردند، اما این تحصیل فراگیر نبود و به شکل سنتی بود. تأسیس مدارس جدید در آن دوره از ارومیه آغاز شد و سپس به تهران هم رسید. بیشتر این مدارس را ارمنیها تأسیس میکردند و حساسیت جامعه اسلامی به گونهای بود که این مدارس روی خوش نشان نمیدادند. این مدارس را بیشتر میسیونرهای مذهبی راهاندازی میکردند و در این مدارس، آموزش، تحصیل و حتی تغذیه رایگان بود.
تا سال 1250ش هیچ مسلمانی به مدارس جدید وارد نمیشد، اما در این سال، یعنی زمان سلطنت ناصرالدینشاه، این شاه قاجار در سخنرانی خود از این مدارس حمایت کرد. پس از آن بود که تعدادی از دختران ده الی پانزده ساله وارد مدارس دخترانة جدید شدند؛ بنابراین یک پایه در تحلیل مسائل نوظهور زنان در عصر مشروطه که شما با عنوان جریانهای فمینیستی از آن یاد میکنید تأسیس مدارس دخترانه به سبک جدید بود. روحانیت و جامعة مذهبی در برابر این مدارس بسیار مقاومت نشان میدادند. نورالهدی زنگنه، که از مؤسسان انجمن نسوان وطنخواه بود و تا حدی هم روحیات سوسیالیستی داشت، برای راهاندازی مدارس دخترانه بسیار تلاش کرد و توانست چند مدرسه هم تأسیس کند که البته با مخالفت و نیز هجوم مردم تعطیل شد؛ از این رو او نامهای به شیخ فضلالله نوری نوشت و در آن چنین گفت: باعث تعجب است که شما خودتان دخترها و زنهایتان را به مکتبخانه زیر دست نامحرم میفرستید تا درس بخوانند، ولی زمانی که ما مدرسهای تأسیس میکنیم که همه زن هستند و آموزشهای مذهبی هم میدهند و قرآن میخوانند، شما مخالفت میکنید. علت چیست؟ این نشان میدهد که روحانیت از رویداد در حال وقوعی آگاه شده بود، اما نمیتوانست آن را به طور تفصیلی تحلیل کند. آنها میدانستند که زمانی که دختران مسلمان به اینگونه مدارس بروند، پس از مدتی روحیاتشان تغییر میکند، رفتار جلوهگرانه پیدا میکنند به تدریج افکار غربی را میپذیرند و از احکام شرعی انتقاد میکنند. فعالان قضیة کشف حجاب در دورة رضاخان، از فارغالتحصیلان همین مدارس بودند.
پایة دیگر بحث مسائل زنان را باید در اعزام دانشجو به خارج پیگیری کرد. این اعزام دانشجو به خارج ضرورتاً به معنای اقدام دولت در بورس کردن آنها نیست، بلکه بسیاری از آنها خود برای تحصیل به خارج میرفتند. این دانشجویان در کشورهای اروپایی متوجه فضای جدیدی میشدند که نظم دقیقی را ایجاد میکرد، اما در ایران وضعیت آشفتة حکومت قاجار به جدایی بخشهایی از کشور در زمان فتحعلیشاه و ناصرالدینشاه منجر شده بود و لذا بیهویتی، جامعة ایرانی را فرا گرفته بود. این احساس بیهویتی و ضعف، در کنار مشاهده نظم اجتماعی حاکم بر کشورهای اروپایی و پیشرفت عینی صنعتی، شیفتگی دانشجویان را در پی داشت. آنها که به دلیل ضعف تحلیل با خلأی در نگرشهای سنتیشان مواجه شده بودند، در بازگشت به ایران، بنیانگذار جریاناتی مانند لژهای فراماسونری میشدند. در زمان ناصرالدینشاه؛ گروهی از تحصیلکردگان غرب در زمان ناصرالدینشاه برای تأسیس چنین لژها و انجمنهایی درخواست مجوز کردند که با مخالفت روبهرو شدند و در نتیجه به فعالیتهای زیرزمینی روی آوردند. آخوندزاده و میرزا ملکمخان ،که ظاهراً ارمنیزاده بود، اما گفتهاند پدرش، که متولد جلفای اصفهان بود، به اسلام گروید، بنیانگذار لژهای فراماسونری در ایران بودند. آنها جزء کسانی بودند که غربگرایی را در ایران مطرح میکردند. نکتة جالب این است که برخی از زنان نیز عضو این انجمنها بودند و یا لااقل در آنها رفتوآمد میکردند؛ برای مثال ظاهراً دو تن از دختران ناصرالدینشاه عضو انجمن اخوت، که گرایشهای صوفیانه داشت، بودند. کسانی هم بودند که گرایش فراماسونری داشتند، ولی از مریدهای صفیعلیشاه محسوب میشدند. دختران ناصرالدینشاه نیز از درویشهای صفیعلیشاهی بودند. عکس یکی از این دختران موجود است که با لباس درویشی، گیس بلند، کلاه و شمایل مردانه بدون حجاب در خیابانها با قندیلهای درویشی در حال رفتوآمد بوده است. این در حالی بود که این مسئله در آن زمان اصلاً معمول نبود. آنها بیحجاب در جلسههای این انجمنها حاضر میشدند. یکی از کسانی که اولین انجمن زنانه را راهاندازی کرد، «محترم اسکندری» بود. پدر اسکندری از مؤسسان اولین لژهای فراماسونری بود. محترم اسکندری در دورة جوانی به این انجمنها رفتوآمد میکرد و در بحثهایی که دربارة جوامع مدرن و مسائل زنان مطرح بود شرکت مینمود.
پایة دیگر در این بحث شکلگیری بابیت و بهائیت است. در دورة حکومت محمدشاه به سال 1844م سید علیمحمد باب ادعای بابیت کرد، اما بعد از دو الی سه سال اعدام شد. بعد از وی و به فاصلة چند سال حسینعلی نوری، نایب سید علیمحمد باب، که به بهاءالله مشهور بود، رهبری جریان بابیت را به دست گرفت. باب هفده الی هیجده نایب داشت که به اصحاب سر معروف بودند. یکی از این افراد، زنی به نام قرهالعین بود. در اولین کنگره بهائیان که، به منظور تنظیم سیاستهای آتیشان که در چادری در بدشت (بهدشت) برگزار شده بود، ناگهان قرهالعین بدون حجاب و با آرایش وارد شد. نظر او این بود که تا حالا شریعت محمدی احکام را مشخص میکرد، اما اکنون این شریعت نسخ شده و شریعت بعدی هم که همان بهائیت است، احکامش تبیین نشده، بنابراین در دوران فترت یعنی فاصلة بین دو شریعت به سر میبریم و عمل به هیچ حکم شرعی واجب نیست. همانجا اختلافی نیز بین اصحاب به وجود آمد و با دفاع حسینعلی بهاءالله از قرهالعین و نظر او قائله به سود نسخ شریعت مختومه گردید.
جریان بابیت در طی تاریخ، خود را جریان روشنفکری معرفی میکرد و کسانی که بعداً جزو فعالان زنان بودند مانند «صدیقه دولتآبادی» ــ که وصیت کرده بوده هیچ نمازخوان و باحجابی حق ندارد بالای سر جنازة او بیاید ــ به بابیت گرایش داشتهاند. جریان بابیت و بهائیت عامل مهمی در بررسی تحولات مسائل زنان پس از مشروطیت محسوب میشود؛ زیرا با زیر سؤال بردن احکام شرعی، رابطة میان زن و مرد را به چالش کشید و پس از برقراری نظام مشروطیت بعضی از زنان پیرو بهائیت مانند طائره خانم (خانم دانشمند) در نشریات قلم میزدند و احکام شرعی را زیر سؤال میبردند.
عامل دیگر جریان روزنامهنگاری است که آن را هم روشنفکران از فرنگبرگشته پایهگذاری کردند. اولین نشریة ایرانی نشریة فارسیزبان عهد محمدشاه قاجار بود که «کاغذ اخبار» نام داشت و میرزا صالح شیرازی، که تحصیلکردة اروپا بود، در سال 1216ش/ 1837م آن را منتشر کرد؛ البته او پس از مدتی به دلیل فعالیتهای سیاسیاش کشته شد. پس از آن امیرکبیر در سال 1228ش به انتشار روزنامة «وقایع اتفاقیه» دست زد. اولین نشریة زنان به نام «دانش» در سال 1289ش/1910م، یعنی پس از برقراری نظام مشروطیت ــ تقریباً بیست سال پس از تولد اولین نشریة زنانه در اروپا (به سال 1890م در آلمان) ــ منتشر شد. مسئولیت این نشریه را همسر دکتر کحّال، که از فرنگ برگشته بود، برعهده داشت. او ایدههای خود را به وسیلة این نشریه بیان میکرد؛ در واقع در این روزنامهها قشر تحصیلکرده دیدگاههای خود را نشر میدادند.
در سالهای نزدیک به مشروطه زنان فعالیتهایی انجام دادند که به هیچ وجه گرایش فمینیستی نداشت؛ مانند قضیة گریبایدف، جنبش نان، تأسیس بانک ملی، گروه مسلح زینب باجی در تبریز که در بسیاری مواقع هوشیارانه و همراه مردم و علما علیه ظلم حکومت مبارزه میکردند؛ نظیر قضیة جنبش نان که به انبارهای والی تبریز ــ که در آنها گندم را احتکار کرده بود ــ حمله و گندم را بین مردم توزیع کردند. این اقدامات گرایشهای فمینیستی و زنانه نداشت، بلکه هوشیارانه و متناسب با نیازهای جامعه بود. جالب است که فمینیستها این فعالیتها را به دورة کودکی حرکت زنان متعلق میدانند که هنوز به حقوق خود واقف نشده بودند و مطالبات عمومی را مطرح میکردند. با این حال فعالیتهای دیگری مثل تأسیس بعضی از انجمنها و روزنامههای زنان نیز انجام شد که البته باز در میان آنها حرکتهای خوبی دیده میشد؛ مانند آموزشهای لازم برای تربیت فرزند یا مبارزههای ضد استعماری، اما زمانی که این انجمنها از نمایندگان مجلس درخواست کردند فعالیتشان قانونی شود، نمایندگان مجلس به جز تقیزاده با آن مخالفت کردند. شما این حرکتها را چگونه تحلیل میکنید؟
برای تحلیل این مسائل ابتدا باید جنبش مشروطة قبل از مداخلة سفارتخانهها، یعنی آن مشروطهای که در رأس آن علما قرار داشتند، را از مشروطهای که روشنفکران در رأس آن بودند تفکیک کرد. در زمانی که روحانیت در رأس این جنبش قرار داشت فعالیتهای زنانه با محوریت دین و با عرق ملی انجام میشد، اما در مقطع بعد که سفارتخانههای خارجی در جنبش مداخله کردند و روشنفکران، رهبری آن را از روحانیت گرفتند باز هم زنان حضور داشتند، ولی روند تغییر یافت به عنوان مثال عدهای از آنها در اعتراض به فلاکت اقتصادیشان به سفارت انگلیس رفتند و در آنجا چادر و روسریهایشان را در آوردند. آنها میخواستند با این کار نشان دهند که آنقدر به ما فشار آمده است که حجابمان را کنار گذاشتهایم. اینگونه بود که انحرافی که در انقلاب مشروطه به وجود آمد دامن زنان را هم گرفت.
فعالیت اجتماعی زنان جزئی از کل جریان اجتماعی و متأثر از آن بود؛ یعنی زمانی که محوریت خودآگاهی اجتماعی، دین و کشور بود، فعالیت زنان نیز، که جزئی از جامعه بودند، با محوریت دین و عرق ملی انجام میشد، اما پس از انحراف در جنبش اجتماعی کل، جنبش زنان نیز انحراف پیدا کرد. در هر صورت در عصر قاجار جنبش زنانه به معنای جریان جنسیتی متمایز از جنبش عمومی به آن معنا که زنان، مسایل خود را مطرح کنند، وجود نداشت.
نکتة دیگر این است که اگر چه معتقدم باید با نگاه انتقادی به جریان دفاع از حقوق زنان در عصر مشروطه نگاه کرد اما به این معنا نیست که این جریان هر کاری کرد اشتباه بود. زنان روشنفکر نیز در همان جامعه زندگی میکردند و تحقیرهایی که بر اثر انعقاد قراردادهای ترکمانچای، گلستان و پاریس و جدا شدن بخشهایی از کشور به روحیة ملت ایران وارد شده بود را احساس میکردند. از آنجا که حس میهنپرستانة آنها به جوش آمده بود و حاکمیت ارضی ایران و هویت ملی برایشان مهم بود، به دنبال رفع آن و پیشرفت کشور و استقلال آن و در نتیجه غرور ملی بودند، اما کسب هویت ملی و رسیدن به حاکمیت را از کانال الگوهای جدید جامعة مدرن، ارائه میداد پیگیری میکردند. شاید بتوان وضعیت زنان روشنفکر عصر مشروطیت را با زنان روشنفکر افعانی در زمان کنونی مقایسه کرد. در جامعه افعانستان در بستر نقد طالبان و سنتهای غلط، جریان لیبرال مدافع غرب، ادبیات خودش را به عنوان استاندارد دفاع از حقوق زنان جا میاندازد و بسیاری از روشنفکران به دلیل ضعف تحلیل، نگاه لیبرال را پذیرفتهاند.
این تفکیکی که شما بین دو حرکت زنان قائل شدید این پرسش را مطرح میکند که آیا میتوان گفت بخشی از فعالیتهای زنان در آن دوره دقیقاً با بدنة اجتماعی ارتباط داشت و بر اساس مفاهیم جامعهشناختی، جنبشی اجتماعی بود، اما مطالبات فمینیستها هیچ وقت با اقبال اجتماعی روبهرو نبود و جنبشی را ایجاد نکرد؛ چون از موضع طبقة متوسط و قشر روشنفکر خارج رفته و دارای تحصیلات غربی مطرح میشد؟
دقیقاً ادعای ما همین است؛ زیرا جریانهای فمینیستی حتی در حال حاضر بلندگوی مطالبات زنان جامعه نیستند؛ زیرا آنچه زنان در زندگی روزمره با آن مواجه هستند با مطالبات فمینیستی تفاوت دارد. در عصر مشروطه نیز وضعیت همینگونه بود؛ حتی به نوعی به وضعیت عراق امروز شباهت داشت؛ زیرا در این کشور نیز ممکن است گروهی از نخبگان طبقة متوسط مطالبات فمینیستی را مطرح کنند و با فشار به نخبگان سیاسی راه را نیز برای اصلاحات قانونی در این زمینه فراهم سازند و به موفقیت دست یابند، ولی این موفقیت به معنای هماهنگی آنها با خواستة تودة مردم این کشور نیست. به نظر من مطالبات فمنیستی برای آن کسی که محتاج نان شب است و غصههای دیگری دارد هدف و خواستهای مهم و اولویتدار محسوب نمیشود.
در حوزة جامعهشناسی تعبیری وجود دارد با عنوان طبقة متوسط که در جامعة مدرن معنا مییابد؛ زیرا جامعهای که به سمت شهرنشینی میرود چند ویژگی اصلی دارد؛ از جمله اینکه مردم طبقة متوسط آن در نظام آموزشی جدید تحصیل کردهاند؛ یعنی آموزش آنها مدرن بوده است و آنها مفاهیم مدرن را پذیرفتهاند و نیز از نظر شغلی، جزء کارگران یقه سفید هستند؛ یعنی بیشتر در کارهای اداری، دفتری و روزنامهنگاری مشغول فعالیت هستند و مهمتر از همه اینکه سبک زندگی، الگوی مصرف، الگوی اوقات فراغت و فعالیتهای فرهنگیشان مدرن است؛ در واقع این گروه از مردم کسانی هستد که سبک زندگی مدرن و ارزشهای آن را پذیرفتهاند. اگرچه در کل، گروه کوچکی از جامعه هستند، ولی تأثیرگذارند و به گفتة جامعهشناسها منشأ تحولات اجتماعیاند. مردم این طبقه مفاهیم غربی را اخذ میکنند و میکوشند آنها را در جامعة خودشان بازتولید کنند تا منشأ تغییراتی در جامعه و گذر آن از سنت به مدرنیسم شوند. در مقطع دوم مشروطه نیز، که طی آن پای سفارتخانههای بیگانه به میان آمد، رهبری جنبش به دست این طبقه بهویژه روشنفکران افتاد.
براساس این گفتة شما، در مقطع اول جنبش مشروطه، که به تودة مردم تعلق داشت و رهبری آن در دست روحانیت بود مطالبات فمینیستی وجود داشت یا خیر؟
جامعة مذهبی خود را از جریان مدرنسازی کنار میکشید و دغدغة اصلی آن اصلاحات اجتماعی در لوای عمل به احکام دین بود؛ بنابراین با وجود فعالیت زنان تحصیلکردة متدین در این جنبش، مطالبات زنانه به معنای مدرن آن مطرح نبود. زنان متدین فعال در مقطع اول جنبش مشروطه خود را عضوی از جامعه میدانستند و دغدغه آنها دغدغه عمومی جامعه بود. از این رو نگاه جنسیتی برای آنها معنا نداشت، بلکه دین اولویت اصلی آنها بود.
نسبت بین نظر و عمل جریانهای فمینیستی در ایران چگونه بوده است؛ به عبارت دیگر در مقام نظریهپردازی چقدر توانستند نظریهای بومی برای حل مشکلات داخلی داشته باشند؟ وجه نظریهپردازی فمینیستهای ایرانی بیشتر غالب بود یا وجه عملی؟
در موج اول فمینیسم در غرب، که در کشور ما نیز چنین بود، جریانی به نام فمینیسم، که از جریان مدرنیته جدا باشد، وجود نداشت، بلکه آنچه وجود داشت نگرش انتقادی به سنت بود. این نگرش انتقادی در زمان دهخدا، میرزاده عشقی، ایرج میرزا و... به انتقاد از حکومت استبدادی و قوانین مدنی، از جمله حجاب دست زد؛ در واقع در این زمان نوعی خودآگاهی مدرن در حال پیدایش بود که به تدریج زمینة مطالبات فمینیستی را فراهم کرد؛ به عبارت دیگر در دورة پیش از رنسانس، یعنی در قرون وسطی پدیدهها در ارتباط با خدا ارزش مییافت و تفسیر میشد، اما پس از رنسانس و قطع ارتباط بین زمین و آسمان، ارزشهای معنوی، دیگر ارزش تلقی نمیشدند؛ از این رو باید پدیدهای دیگر جانشین آن میشد. در آن زمان ارزش اجتماعی که بر اساس ثروت بود معنا پیدا کرد؛ یعنی هرکسی که ثروت بیشتری تولید کند، اقتدار، مناصب و وجهة عمومی بالاتری خواهد داشت. اینگونه بود که در جوامع غربی ارزشمندی به داشتن ثروت، منصب و پرستیژ وابسته گردید. زمانی که زنان آن جوامع این ارزشها را پذیرفتند به این نتیجه رسیدند که زن در طی تاریخ در موقعیت فرودستی قرار داشت؛ چون صاحب ثروت نبود، اقتدار منصبی هم نداشت؛ نه سرپرست خانه بود و نه منصبی در اجتماع داشت؛ اینگونه بود که احساس حقارت تاریخی به زن دست داد؛ بنابراین در موج اول فمینیستی این اتفاق رخ داد و زنان عنوان کردند که ما تحقیر شدهایم و حقوق شهروندی از جمله حق رأی به ما داده نشده است. ژانژاک روسو میگفت چون خردمندی زنان کمتر از مردان است، واجد حقوق شهروندی نمیشوند و دادن حق رأی و مشارکت سیاسی، اجتماعی و ... به آنها درست نیست؛ با این حال زنان چون احساس فرودستی میکردند، خواستار مشارکت سیاسی و مالکیت شدند. در کشور ما هم همینگونه بود؛ یعنی پس از فراگیر شدن ادبیات مدرن در کل جامعه، از جمله نگاه منفی به مذهب و سنت و درآمیختن سنت و مذهب با یکدیگر، زنان روشنفکر نیز همین انتقادات را زنانه کردند؛ بنابراین به نظر بنده در موج اول فمینیستی در غرب چیزی بیش از جریان تجددگرایی وجود نداشت؛ در جامعة ما نیز چنین بود، اما در موج دوم بهطور خاص مطالبات زنانه مطرح شد.
پرسش این است که آیا فمینیسم در ایران توانسته است نظریهپردازی کند و نظریهای بومی برای رفع مشکلات خود مطرح نماید؟
برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید تعریفمان را از فمینیسم ایرانی مشخص کنیم؛ اگر منظور این است که تعدادی از فمینیستها در ایران گاه بر روی مسائلی خاص دست میگذارند که ممکن است دغدغة اصلی فمینیستهای غربی نبوده باشد و یا مسایلی که برای فمینیستهای غربی مهم بوده است را دنبال نمیکنند در این حالت به کار بردن عبارت فمینیسم ایرانی درست است؛ مثلاً چه در عصر مشروطه، هماکنون، از چند همسری انتقاد شده است، در حالیکه چندهمسری برای زن غربی و برای فمینیستهای غربی اصلاً مطرح نبوده است و این مسئله نشان میدهد که فمینیستهای ایرانی ادبیات مدرن را بر وضع ایران تطبیق دادند و از تحقیر زنان در قضیة چندهمسری مردان انتقاد کردهاند، اما مثلاً با وجود اهمیت بحث فرزندخواندگی در کشورهای غربی (چون فرزندان حرامزاده و نیز فرزندان ازدواجهای متعدد در این کشورها بسیار است و گاهی بیش از 50 درصد جمعیت این کشورهاست) این در جامعة ما اولویت ندارد. از این جهت میتوان فمینیستهای ایرانی را از غربی تا حدودی متمایز نمود؛ با این حال فمینیستهای ایرانی روشمندی و اصول تحلیلی خاصی را در پیش نگرفتهاند که آنها را از فمینیستهای غربی جدا کند. البته آنچه با عنوان فمینیست اسلامی مطرح میشود و میکوشد با رویکرد دینی به مسائل زنان نگاه کند باز دست و پا زدن در ادبیات مدرن است؛ یعنی بر اساس همان اصول غربی و ادبیات مدرن، اصول اسلامی را بازخوانی میکنند. اگر شما مواجههای با فمینیستهای داخلی داشته باشید ممکن است آنان اصرار داشته باشند که بگویند آنان فمینیستهای بومی هستند ولی با نگاهی اجمالی به منشور زنان که در سال گذشته و در آستانة انتخابات ریاستجمهوری توسط گروههای فمینیستی ایرانی تدوین شد این موضوع آشکار میشود که خواستههای آنها با وضعیت زنان ایرانی همخوانی ندارد و گویی آنها گروهی ناآشنا با جامعه ایرانی هستند که میخواهند برای زنان ایرانی منشور بنویسند در کل به نظر من فمینیسم در ایران، متفاوت از فمینیسم غربی نیست و فمینیستهای ایرانی دغدغه و مطالباتشان برآمده از وضعیت جامعة ایران و متمایز از فمینیستهای غربی نیست.