تأثیر فمینیسم بر فرزندان
آرشیو
چکیده
کتاب تأثیر «فمینیسم بر فرزندان» اثر «استوارت رین» و با ترجمه و تلخیص «کتایون رجبیراد» با سفارش نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها در سال 1387 به چاپ رسیده است.این کتاب که بخش عمده آن ترجمه کتاب «خیانت به فرزند» نوشته «استوارت رین» است، نتایج و تبعات ناخوشایند به جا مانده از جریان فمینیسم را بر کودکان بررسی میکند. کتاب حاضر، بیشتر به مسائل کودکانی میپردازد که قربانی دعواهای فمینیستی شدهاند. بر این اساس رویکرد فمینیسم، فروپاشی خانواده، آسیب نسلها و گسست شیرازههای عاطفی- اجتماعی و اخلاقی جامعه را به دنبال داشته است. گزارشی کوتاه از این کتاب را تقدیم خوانندگان محترم می کنیم.متن
کتاب تأثیر «فمینیسم بر فرزندان» اثر «استوارت رین» و با ترجمه و تلخیص «کتایون رجبیراد» با سفارش نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها در سال 1387 به چاپ رسیده است.
این کتاب که بخش عمده آن ترجمه کتاب «خیانت به فرزند» نوشته «استوارت رین» است، نتایج و تبعات ناخوشایند به جا مانده از جریان فمینیسم را بر کودکان بررسی میکند. کتاب حاضر، بیشتر به مسائل کودکانی میپردازد که قربانی دعواهای فمینیستی شدهاند. بر این اساس رویکرد فمینیسم، فروپاشی خانواده، آسیب نسلها و گسست شیرازههای عاطفی- اجتماعی و اخلاقی جامعه را به دنبال داشته است.
فصل اول: انکار مرد
دادگاههای امریکایی حضور فیزیکی پدر را در حضانت فرزند، دلیل محکمهپسندی نمیدانند و وقتی دادگاه حضانت را به مادر واگذار میکند، مادر میتواند به راحتی فرزند یا فرزندانش را از دیدن پدر محروم کند. دادگاههای خانواده درگیر اعمال نفوذهای فمینیستی و نیز دستورالعملهای سیاسی و تعصبات شخصی هستند و آمار تکحضانتی مادر، به شدت رو به افزایش است. قدرت و کنترل در اختیار کسانی است که حقوق پدر و فرزندی را محدود میکنند یا کاملاً، منکر آن میشوند. با فروپاشی واحد زندگی خانوادگی و تبدیل خانوادههای دووالدی به ساختار خانواده تکوالدی با سرپرستی زن، که زن در این ساختار، مرد را نه شخص مناسبی برای ابراز عشق و محبت، و نه پدری شایسته برای فرزندانش میداند و طلاق هیچگونه تضمینی نمیدهد که با جدایی زن و مرد از یکدیگر، فرزند از پدرش جدا نشود.
فصل دوم: اهمیت پدر
ساختار خانواده مدتی پس از انقلاب صنعتی به دلایل مختلف به خانواده هستهای تبدیل شد. پس از آن نیز به تدریج به خانواده تکوالدی با سرپرستی زن مبدل گردید. یکی از دلایل این تغییر ساختار، مطالعات روانشناختی است: «اهمیت عقده ادیپ»، «برجستگی نقش مادر»، «دکترین سالهای مراقبت»، «تعلق خاطر به مادر» و...
مشکل این نظریات آن جاست که فقط به دوران جنینی و سال اول زندگی کودک میپردازد و افکار جامعه را به این سو هدایت میکند که تنها خانوادهای سالم است که حضانت کودک در آن فقط بر عهده مادر باشد.
درحالیکه اهمیت پدران را باید در قالب پرورش متمایز و مکمل آنها بر رشد فرزندان دریافت. هرگز از ارزش عاطفی رابطه فرزند با هر یک از والدین در سالهای پس از جدایی کاسته نمیشود. پدر برای یک دختر به منزله مفهوم ارتباط با دنیای خارج از خانه و نیز جلوه بارز معنای عزت نفس است و دخترانی که در خانوادههایی بدون حضور پدر، بزرگ میشوند، در بزرگسالی در روابط بین فردی خود با مشکلات عدیدهای مواجه میگردند.
فصل سوم: تبعات هرگونه محرومیت از حقوق والدین بر فرزندان
خطای فاحش فمینیستهای افراطی این است که مدعی میشوند حقوق پدر از حقوق فرزند جداست، اما وقتی نوبت به مادران میرسد، میگویند سرنوشت حقوق کودک در دست ماست. در حالیکه مفاهیم قانونی و روانشناختی حقوق والدین بیانگر رابطه کودک با هر یک از والدین خویش و نیز تعادل ذاتی این رابطه است و با منافع کودک پیوند دارد.
اما از نگاه فمینیستها، کودکان باید خود را کاملاً برای کشف منافع انحصاری زنان و ارتقای آن فدا کنند. به گفته برخی از آنان، حتی اگر پدر، استانداردهای مراقبت روزانه و پرورش کودک را داشته باشد، نمیتواند و حقی هم ندارد که مانند مادر فرزند خود را کنترل کند چون مرد است.
- لطمه روانشناختی به دلیل غیاب اجباری پدر
فمینیستهای فرهنگی و تندرو همواره مصمم هستند تبعات سیاستهایشان برای ترویج تفکر غایبکردن پدر از زندگی فرزندان را انکار کنند. تاریخ رویکردهای فمینیستی سرشار از اشارههایی به استانداردهای اقتصادی مادر و رفاه فرزندان است، در حالیکه خلأ نیازهای عاطفی فرزندان که با طلاق از نعمت پدر محروم میشوند به خوبی به چشم میخورد.
نظامهای فکری فمینیستی در سالهای اخیر، «غیبت پدر» را ترک آزادانه و دلخواه آنها از عرصه خانواده معنا کردهاند. در حالیکه همه میدانند «غیبت پدر» یک کذب محض است که علیرغم خواست مردان بر آنان تحمیل میشود. شاید تعبیر «تبعید پدر» صادقانهتر و مناسبتر باشد. در 25 درصد موارد زمان آخرین تماس کودکان طلاق با پدرشان سال گذشته یا چند سال قبل بوده است و فقط یک سوم از آنها به طور متوسط، ماهی یک یا چند بار با پدران خود ملاقات داشتهاند.»
- گزارش خسارت
اغلب غیبت اجباری پدر، مهمترین دلیل رفتارهای ضد اجتماعی، افسردگی و سایر آسیبها در زندگی افراد شمرده میشود و این غیبت، به خودی خود، چرخههای محرومیت بیشتری را که انتقال از طریق نسلهاست، باعث میشود. دخترانی که در سنین جوانی فروپاشیدگی خانواده را تجربه میکنند نسبت به همسالان خود در خانوادههای سالم سرکشترند، مشکلات بیشتری در رابطه با جنس مخالف دارند و میزان افسردگیشان بیشتر است.
عزت نفس و اعتماد به نفس ما به این بستگی دارد که تا چه حد بتوانیم در دوران کودکی درباره والدین خود نیک بیندیشیم. وقتی پدری به علل طبیعی میمیرد، همسر وی تصویر خوبی را به فررزندانش منتقل میکند اما اگر به علت طلاق از صحنه کنار رود، اوضاع بسیار متفاوت خواهد بود. تحقیقات نشان میدهد دخترانی که در چنین خانوادههایی زندگی میکنند، نسبت به همه مردان و بهخصوص پدر خود نگرش منفی دارند.
- لطمههای کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت
طبق تحقیقات، میان پدید آمدن خانوادههای تک والدی با سوءرفتار کودک، مدرسهگریزی، نمرات پایین دانشآموزان، بیکاری و بزهکاری همبستگی زیادی وجود دارد. طبق گزارش نماینده مرکز آمار سلامتی و بهداشت، از 27 معیاری که برای سازگاری اجتماعی مطرح شده، 21 معیار آن، و از 9 معیار سازگاری آکادمیک، 8 معیار آن نشان میدهد کودکان طلاق نسبت به سایر کودکان ضعیفتر عمل میکنند.
- سندرم انزوای والدین
تأکید نویسنده کتاب بر اثبات تأثیرات منفی حضانت تکوالدی مادر بر فرزندان و تغییر سیاست دادگاه به حضانت مشترک است.
ریچارد گارونر در کتاب «کتاب والدین درباره طلاق» مینویسد:
«یک مادر عصبی که حکم تکحضانتی کودکان خود را در اختیار دارد عصبانیت خود را بر سر پدر خالی میکند و نفرت خود را از پدر به آنها چنان انتقال میدهد که فرزندان جرأت هیچگونه ابراز عشق یا تلاشی در برقراری ارتباط با پدر به خود راه ندهند.»
از نظر فمینیستهای افراطی فقط مادر است که میتواند نیازهای عاطفی و روانشناختی فرزندش را پرورش دهد. در واقع آنها با عنوان «بهترین منافع کودک»، بهترین مصالح مادر را در نظر میگیرند. مادر بودن از نظر آنها ارج و قربی ندارد، جز اینکه مادر یک زن است و از نظر آنها اگر زن پیروز باشد، عدالت است. برخی از آنان تلاش پدر را در بهدستآوردن هویت پدرانه و برقراری ارتباط با فرزند، بهرهکشی از فرزند معرفی میکنند.
- احتمال وقوع رفتار ضد اجتماعی و ارتکاب جرم
«رامزی کلارک»، در کتاب «جنایت در آمریکا» مینویسد: «سه چهارم جوانان مراکز اصلاح و تربیت پلیس فدرال از خانوادههای از هم پاشیدهاند.»
- نداشتن فرصتهای تحصیلی و اقتصادی
واقعیت دیگری که از طلاق و ایجاد مدل خانوادههای تک سرپرست با سرپرستی مادر ناشی میشود، کاهش سریع درآمد است. با آنکه فمینیستها افسانه پدر بیکار یا پدری که از حمایت مالی فرزندش خودداری میکند را تکرار میکنند، اما واقعیت، نتیجه کاملاً متفاوتی را نشان میدهد. قطعاً وضع اقتصادی در خانواده سالم و منسجم، بهتر است. طبق گزارش ویتزمان، 73 درصد کسانی که از لحاظ اقتصادی زیر خط استاندارد هستند، در مقایسه با زندگی پس از طلاق کاملاً روی خط استاندارد قرار دارند.
- رسوایی ملی و بینالمللی کودکربایی والدین
فروپاشی خانوادههای سالم و نزاع بر سر حضانت، یکی از مرموزترین و وحشتناکترین کابوسهای زمان ماست که به کودکربایی والدین منجر شده است. ارقامی که سالانه از کودکرباییهای والدین به دست میآید، وخامت این موضوع را نشان میدهد. سالیانه 35 هزار تا 500 هزار کودکربایی توسط یکی از اعضای خانواده انجام میشود.
90 درصد خشونتها و آدمرباییها در شرایط تکحضانتی است. والدی که به تنهایی حضانت فرزند خویش را بر عهده دارد از اینکه بخواهند حضانت را از او بگیرند میترسد. یا آنکه والد طرد شده میخواهد فرزندش را از والدی که حضانت فرزند را بر عهده دارد برباید.
«ری کلور» از دفتر امور کودکان وزارت کشور آمریکا علت گشایش این دفتر را چنین بیان میکند.
«این دفتر در سال 1994 گشوده شد، زیرا وزارت کشور دریافت که مسائل زیادی در مورد حضانت کودک در سطح بینالمللی وجود دارد و روزبهروز بیشتر میشود.»
«هر مادری که طلاق میخواهد و تکحضانتی کوتاهمدت یا دائمی فرزندان را به دست میآورد آزاد است به منطقهای خارج از حوزه پناهندگی لاهه بگریزد، بدون آنکه از قرارگرفتن در پیشگاه عدالت یا در مظان اتهام، هراسی داشته باشد و با فرض آنکه در بیش از 90 درصد پروندهها، زنان حضانت فرزندان را بر عهده میگیرند، ترس از کودکربایی، به بالاترین میزان خود در میان مادران میرسد.»
به گفته دکتر «آلیس کورنک»، وکیل فرانسوی و متخصص کنوانسیون لاهه:
«دادگاههای کشور پناهندهپذیر میتوانند آدمرباها را حمایت کنند. بهخصوص اگر آن آدمربا مادری با ملیت آنها باشد که فرزندان خردسال خود را ربوده است.»
- مدلهای کودکربایی والدین:
الف) کودکربایی پیشگیرانه (فعال):
این کودکربایی معمولاً در شرایطی صورت میگیرد که یکی از والدین فرزند را از مراقبت والد دیگر دور میکند، پیش از آنکه زمان استماع موضوع حضانت در حوزه صلاحیت قضایی محل سکونت واقعی آنها فرا رسد. تحقیقات نشان میدهد که در بسیاری از ایالات امریکا و کشورهای خارجی از بازگرداندن فرزندی که توسط مادرش ربوده شده ممانعت به عمل میآید؛ اما در مورد مردان نه تنها آنها را مجبور میکنند که کودک را بازگرداند، بلکه مرد با مجازاتهای کیفری بسیار سختی مانند زندان و پرداخت جریمه روبهرو خواهد شد. تقریباً این نوع کودکربایی در انحصار زنان است.
ب) کودکربایی واکنشپذیر (منفعل):
«دیوید کوهن»، وکیل مدافع، در مقالهای که در روزنامه «ایندیپندنت» چاپ شد، توضیح میدهد که چرا مردان بیشتر به این شکل کودکربایی میکنند:
«اگر مادری به حکم دادگاه مبنی بر حق ملاقات پدر، وقعی ننهد، کار چندانی از دست پدر برنمیآید. از نظر ظاهری پدر حق دارد برای صدور حکم کیفری علیه مادر اقدام کند و مادر را به زندان بیاندازد، اما آنچه در عمل به چشم میخورد این است که دادگاهها برای آنکه منافع کودک به خطر نیفتد و آرامش و رفاه او دچار آسیب نشود، از به زندان انداختن مادر اکراه دارند. مواردی که از این ناامیدی نصیب پدران میشود بسیار اسفبار است. این پدران یا فرزندان خود را میربایند، یا به جرگه پدران غایب، غیرمسؤول و لاابالی میپیوندند.»
ج) کودکربایی زنان:
استوارت رین میگوید:
«در بخشی از تحقیق من درباره کودک رباییهایی والدین، اکثریت قاطع کودکرباییها توسط مادران صورت گرفته است. بهعلاوه وقتی با «ری کلور» و بعد هم با مدیر دفتر وسایل کودکان در وزارت کشور ایالات متحده صحبت کردم و نظر منفی نمایندگان رسمی کنفرانس بینالمللی را درباره کنوانسیون لاهه و قوانین مدنی کودکربایی بینالمللی شنیدم، این مسأله که اکثر کودکرباییها توسط مادران انجام میگیرد، به تأیید رسید.»
کلور میگوید:
«زنان به راحتی میتوانند کودکربایی کنند. زیرا قانون، توبیخ یا مجازات کمی برای آنان در نظر میگیرد. این را هم میدانند که شبکهای به نام ریل زیرزمینی وجود دارد که میتواند فرزندان آنها را از پدر و نیز دادگاه مخفی کرده و هویت جدیدی برای آنها صادر کند.»
- پیمان زن و شوهر
همواره زن و مرد علایق، تمایلات، منافع، انتظارات و اهداف خاص خود را دارند. اگر در زندگی خانوادگی توازن، محترم شمرده شود یک زندگی مسالمتآمیز توأم با همکاری پدید خواهد آمد، نه سبک مادرسالارانه و نه سبک پدرسالارانه.
در زندگی زناشویی، مرد بارهای بزرگی را به دوش میکشد. او نه تنها عنوان نانآور را یدک میکشد بلکه مسئولیت روانشناختی پرورش فرزندان را نیز بر عهده دارد. وی آزادی جنسی خود را با مسئولیت پدرانهاش در خانوادهای که روابط خانوادگی بسیار صمیمی است و تقید به خانواده زیاد است، عوض میکند. در عین حال زن در ازای محدود کردن روابط جنسی خود با شوهر، تا آخر عمر از حمایت بلندمدت او بهرهمند میگردد. وی وسایل زندگی، مراقبت، امنیت و توجه شوهر را دارد و از همراهی یک دوست خوب تا آخر عمر استفاده میکند.
پر واضح است که هر دو جنس ایثار میکنند. اشتباه اساسی نهضت فمینیستی این بود که از خود گذشتگی زنان را به پرورش کودکان تعبیر کرد و نام آن را ایثار نهاد و از خودگذشتگی مردان را به پولدرآوردن تعبیر کرد و نامش را قدرت گذاشت. بقای هر دو جنس ماهیت تاریخی پیمان زناشویی است.
- افزایش زوج – سرپرستگریزی افراطی
پروفسور آمنئوس در «نسل آشغال» مینویسد:
«بعد از دهه 60 در ادبیات فمینیستی زنان جای خود را به قدیسان به مذبحرفتهای میدهند که به آنها ستم شده است. مغز آنها را شستشو دادهاند. کتکشان زده و به اسارتشان گرفتهاند. از آنان بهرهکشی میکنند. آنان را به روز سیاه مینشانند، پوستشان را میکنند،... و تمام این کارها را مردانی سنگدل، حیوان، خشن، بهرهکش، الکلی، مستبد، وحشی و متجاوز جنسی انجام میدهند.»
پیامد قابل تشخیص زوج- سرپرستگریزی، فراهم کردن مقدمات طلاق است. هجوم نهضت زنان توسط فمینیستهای تندروی زوج – سرپرستگریز، که با دسترسی نسبتاً زیاد به رسانههای جمعی همراه است، به تغییر کلی در نگرش منجر شده است و بیش از همه خود را در تسریع طلاقهایی نشان داده است که زنان آغازگر آن بودهاند. فمینیستهای تندرو با ادبیات روانکاوانه خود، که بر مبنای ساختار خانواده سنتی که حتی دیگر وجود هم ندارد مبتنی است، در وضعیتی قرار گرفتهاند که بر روند حضانت و مکانیسمهای طلاق تقریباً کنترل مطلق دارند. در روند پیشرفت منطقی اهداف فمینیستی زوج – سرپرستگریز به راحتی میتوان پدر را از مدلهای الگوی خانواده حذف کرد.
شخصیت مردی را که زن به شکل یک مخرب، ستمگر و تهدیدی برای صلح جهان به تصویر میکشد، به سهولت میتوان ترور کرد. این روند تا بدان جا پیش میرود که وجود مرد در خانه خود، به عنوان بردهای که تعلق به خانواده ندارد و فقط برای تولید مثل و ایجاد پیوندهای اقتصادی با مادری که در حال استنکاف از ادامه زندگی زناشویی است، مطرح میشود.
بدین ترتیب به راحتی میتوان فهمید اصلاح قانون طلاق در انگلستان و بعضی ایالتهای امریکا بین سالهای 1984- 1967 چگونه صورت گرفته است. طلاق خیلی زود به عنوان چارهای عملی و راهحلی جذاب در اذهان زنان جای گرفت. با این وضع کاملاً روشن است هر جا حضانت تنها برعهده مادر باشد، مادر یک ذی نفع مطلق است و پدر با حقوقی اندک، به یک مدیون مطلق تبدیل میشود. آیا جز بردگی میتوان نام دیگری بر این وضعیت نهاد؟