از فمینیسم جهانی تا فمینیسم ایرانی نگاهی کلگرایانه به جنبش و نظریه فمینیسم در ایران و جهان
آرشیو
چکیده
سخن گفتن از فمینیسم و جنبشهای فمینیستی، سهل و دشوار مینماید. بخشی از دشواری پرداختن به فمینیسم را میتوان در تنوع گرایشهای فمینیستی دانست که گاه به تعارضهای جدی در ناحیه نظر و عمل کشیده میشود. از سوی دیگر درکنار تنوع گرایشهای فمینیستی، میتوان به تنوع برداشتهای متفاوت و متناقض نسبت به فمینیسم و همچنین دستاوردها و پیامدهای فمینیستی اشاره کرد که ضرورت احتیاط و همه سواندیشی در سخن گفتن از فمینیسم ایجاب میکند. بر این اساس ابتدا باید از ضرورتهای بحث از فمینیسم اشاره کرد که در آن به طور ضمنی به بخشی از دشواریهای گفت و گو درباره فمینیسم نیز اشاره میشود.متن
نگاهی کلگرایانه به جنبش و نظریه فمینیسم در ایران و جهان
فهرست:
ضرورت بحث از فمینیسم:
1- تفکیک بین آموزههای فمینیسم و مدرنیته درباره مسایل زنان و خانواده
2- تفکیک بین جنبش فمینیسم و جریانهای دفاع از حقوق زنان
3- تأثیرات عمیق فمینیسم بر عینیت و ذهنیت جوامع فعلی
ویژگیهای فمینیسم جهانی
1- نفی تمایزهای جنسیتی
2- تبعیض و ستم تاریخی
3- مادرسالاری اولیه و فمینیسم تاریخی
4- برابری
5- تبعیض مثبت
6- اعتراضی بودن جنبش فمینیسم
7- فقدان طرح جامع و دیدگاههای اثباتی
8- رویکرد انتقادی به خانواده
9- فقدان غنای علمی و نظریهپردازی
جنبش فمینیسم؛ پیامدها و دستاوردها
1- دستاوردهای جنبش فمینیسم
2- پیامدهای جنبش فمینیسم
فمینیسم در ایران
سخن گفتن از فمینیسم و جنبشهای فمینیستی، سهل و دشوار مینماید. بخشی از دشواری پرداختن به فمینیسم را میتوان در تنوع گرایشهای فمینیستی دانست که گاه به تعارضهای جدی در ناحیه نظر و عمل کشیده میشود. از سوی دیگر درکنار تنوع گرایشهای فمینیستی، میتوان به تنوع برداشتهای متفاوت و متناقض نسبت به فمینیسم و همچنین دستاوردها و پیامدهای فمینیستی اشاره کرد که ضرورت احتیاط و همه سواندیشی در سخن گفتن از فمینیسم ایجاب میکند. بر این اساس ابتدا باید از ضرورتهای بحث از فمینیسم اشاره کرد که در آن به طور ضمنی به بخشی از دشواریهای گفت و گو درباره فمینیسم نیز اشاره میشود.
ضرورتها:
1- تفکیک بین آموزههای فمینیسم و مدرنیته درباره مسایل زنان و خانواده: مدرنیته به عنوان سبک زندگی و شیوه تفکر مردم سرزمینهای اروپای غربی و آمریکای شمالی از قرن هفدهم به بعد شناخته میشود. تحولات زندگی مردم مغرب زمین بعد از مدرنیته آنقدر گسترده و عمیق است که مورخان غربی تمایل دارند آن را به عنوان نقطه عطف تاریخساز در تاریخ تمدن غربی معرفی کنند اگرچه مورخان جدیدتر ضن پذیرش تغییرات شگرف مدرنیته آن را امتداد دورانهای قبلی تاریخ تمدن غرب میدانند.[1]
اساس تمدن مدرنیته را میتوان در سه عنصر گفتمان مدرنیته (روشنگری) ساختارها و مدل جدید اقتصاد و سیاسی و در نهایت نهادهای جامعه مدرن از قبیل دولت و دیوانسالاری دانست. تفاوت و تغییرات در هر سه عنصر ذکر شده، تغییرات سبک زندگی مردم مغرب زمین را در مقایسه با دورانهای پیشتر توجیه میکند.
طبیعی است تحولات پیشآمده در مدرنیته بر زندگی فردی و اجتماعی زنان و در نتیجه بر الگوهای خانواده تأثیرگذار بود. تأکید آموزههای مدرنیته بر فردگرایی، مرجعیت زدایی، سکولاریسم در کنار ارزشهای حاکم در اقتصاد جدید که عمدتاً بر مبنای انباشت سرمایه و افزایش تولید شکل میگرفت، به تدریج جامعه و زنان غربی را به بازنگری در شیوهها و سبکهای سنتی زندگی زن غربی ملزم کرد.
فمینیسم را میتوان به یک معنا برآمده از تمدن جدید غربی دانست و به یک معنا میتوان آن را واکنشی درباره مدرنیته دانست. توجه به اینکه آموزهها و شعاری فمینیستی با مدرنیته نسبت عموم و خصوص منوجه دارد، در دو ناحیه سودمند است:
الف: در بررسی پیامدها و دستاوردهای جنبشهای فمینیستی، تأکید بر آزادی حقوقی، رفاه نسبی زندگی زنان و افزایش فرصتهای سیاسی اجتماعی آنان از جمله مواردی است که دائماً از سوی فمینیستها به عنوان دستاوردهای جنبش فمینیستی مطرح میشود. در حالی که میتوان بسیاری از این دستاوردها را- صرف نظر از اینکه آیا تماماً مثبت یا منفیاند- معلول نظام سرمایهداری و حاکمیت گفتمان مدرن دانست. در واقع قرن نوزدهم که اوج جنبشهای فمینیستی موج اولی است، قرن جنبشها و انقلابهای اقلیتی در آمریکا است، که جنبش فمینیسم خود متأثر و متأخر از بسیاری از این جنبشها محسوب میشود.[2] مدرنیته و الگوی اقتصادی آن –سرمایهداری- نیازمند ایدئولوژیستیزی و نفی تعارض اقلیتها با نظام مدرنیته است. سرمایهداری در غرب باید به حل مشکل اقلیتهای اجتماعی همچون یهودیان، اقلیتهای نژادی و رنگینپوستان، اقلیتهای اقتصادی از قبیل بردگان و کارگران و اقلیتهای جنسیتی را اقدام میکرد. البته این امر نه به معنای آن است که ایدئولوژیستیزی و اقلیتزدایی مدرنیته با هیچ گونه مقاومتی از درون نظام سرمایهداری و طبقه اکثریت مواجه نشده است، هم چنان که نمیتوان نقش مبارزات و پیگیریهای اقلیتهای یاد شده را در این زمینه نادیده گرفت. بلکه سخن در این است که بسیاری از آنچه را فمینیستها به عنوان دستاوردهای جنبش فمینیستی میدانند، در حقیقت دستاورد نظام سرمایهداری وگفتمان مدرن است، اگرچه میتوان با این گفته دیویدسون موافق نبود که «همه آنچه فمینیسم در قرن گذشته برای زنان انجام داده به اندازه اختراع ماشین لباسشویی ارزش ندارد»[3] از جمله شواهد چنین امری میتوان به دیدگاه بسیاری از نویسندگان غربی اشاره کرد که اساساً فمینیسم را جنبشی قرن بیستمی میدانند و مبارزات قرن نوزدهمی زنان غربی را امتداد جنبشهای درون گفتمانی مدرنیته معرفی میکنند.[4]
ب: اگر چه میتوان جنبش فمینیسم را حتی در قالب گرایشهای پست مدرنی و پساساختارگرایانه در قالب و فضای مدرنیته ارزیابی و فهم کرد، با این حال خطا است که آموزهها، شعارها و اهداف مدرنیته را با آموزهها و شعارها و اهداف فمینیسم یکی انگاشت. توجه به این امر از آن جهت مفید است که بسیار کسانی که سودای مدرنیته غربی را در سر دارند، با یکی دانستن مدرنیته و فمینیسم، توصیه به پذیرش قرائتهای معتدل از جنبش فمینیستی را مد نظر قرار میدهند. در صورتیکه نسل جدید طرفداران لیبرال دموکراسی غربی به شدت به فمینیسم و آموزههای آن میتازند و آن را با الزامات لیبرال دموکراسی ناسازگار میدانند.[5]
2- تفکیک بین فمینیسم و جریانهای دفاع از حقوق زنان: در اینکه زنان در طول تاریخ از محرومیتها و تبعیضهایی رنج بردهاند-صرفنظر از مصادیق و آن دامنه- سخنی نیست، همچنان که با وجود جنبشهای فمینیستی و توسعه صنعتی همچنان زنان از فقر، تبعیض و خشونت رنج میبرند و در اصل وجود ناهنجاریهای جنسیتی میان کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه تفاوتی نیست، اگر چه اشکال ظلم و تبعیض و همچنین دامنه آن در سرزمینها و تمدنهای مختلف متفاوت است.
طبیعی است همپای وجود نابرابری، ظلم و تبعیض علیه زنان، دفاع از حقوق زنان و مبارزه با نابرابریهای موجود میان دو جنس، وجود داشته است. در واقع مبارزه با تبعیض و ستم ریشه در برداشت و تفسیر از ستم و تبعیض در جوامع مختلف دارد. وجود برداشتها و تفسیرهایی که در آن فمینیسم و دفاع از حقوق زنان به یک معنا گرفته میشود ضرورت بحث و گفت و گو درباره فمینیسم و آموزههای آن را مضاعف میکند. تفاوتهای موجود میان کسانی که بر اساس آموزههای دینی و انسانی از حقوق پایمال شده زنان دفاع میکنند با کسانی که بر اساس ارزشها و هنجارهای مدرنیسم و رفتارهای منازعهجویانه تلاش در از بین بردن تمام نمادها و واقعیتهای تفاوت میان دو جنس دارند، آنقدر عمیق است که میتوان مصادیق این دو را براحتی از هم تفکیک کرد.
3- تأثیرات عمیق فمینیسم بر عینیت و ذهنیت جوامع فعلی: جنبش فمینیستی و آموزههای آن بسیاری از حوزههای حیات فردی و اجتماعی ما را تحت تأثیر قرار داده است (به برخی از مصادیق این تأثیرات در ادامه اشاره خواهد شد) بسیار مشاهده شده است کسانی که خود از مخالفان فمینیسم محسوب میشوند در نقد دستاوردهای فمینیستی یا نقد حوزههایی که تحت تأثیر نگاه فمینیستی هستند، با منتقدین همراهی نمیکنند. به نظر میرسد همراه کردن این گروه مستلزم تبیین شفاف آموزههای فمینیستی و تأثیرات اجتماعی آن است. در کنار این مهم رصد گروههای بدون تابلوی فمینیستی نیازمند فهم عمومی جامعه از اهداف و آرمانهای فمینیستی است که توسط این گروهها پیگیری میشود.
ویژگیهای عام فمینیسم غربی
گفته شد یکی از مشکلات بحث و گفت و گو از فمینیسم وجود گرایشهای متنوعی است که گهگاه مواضع متعارض و متناقضی را نمایندگی میکنند. بنابراین سخن گفتن از فمینیسم به گونهای که تمام گرایشها و آموزههای آنان را پوشش دهد اگر چه به خودی خود امری دشوار است در اهداف این نوشته هم نمیگنجد. با این حال میتوان گزارههای مشترکی را درباره اهداف، آرمانها، روشها، آموزهها، خاستگاهها و پیامدهای جنبش فمینیستی بیان کرد.
1-نفی تمایزهای جنسیتی: یکی از آموزههای محوری بسیاری از جریانهای فمینیستی، نفی تمایز میان زن و مرد در پذیرش نقشها و کارویژههای اجتماعی است. تقریباً میتوان گفت تمام جنبشها و گرایشات فمینیستی، تقسیم کار اجتماعی میان دو جنس را با عنوان کلیشههای جنسیتی نفی میکنند. پروژه نفی تمایز میان دو جنس در پذیرش نقشهای اجتماعی را از ماری ولستنکرافت تا فمینیستهای قرن بیستمی میتوان ردیابی کرد. اگر چه ادبیات مبارزه با کلیشههای جنسیتی در طول دویست سال تاریخ جنبش فمینیسم تنوع و پیچیدگیهای خاص خود را یافته است، اما شاه بیت تمامی این دیدگاهها آن است که صرف نظر از کارکردهایی که به اندام فیزیکی دو جنس بازگشت میکند، هیچ رفتار لزوماً مردانه یا زنانهای که ریشه در طبیعت دو جنس دارد، قابل پذیرش نیست.
از آنجا که خانواده مهمترین نهادی است که بر اساس تمایز رفتارهای زنانه و مردانه شکل گرفته است، از منظر فمینیستی این نهاد یا به تصحیح الگو نیازمند است و یا اساساً نیازمند انقلاب و ساختارشکنی است.
آنچه در این میان مهم است، آن است که طرفداران جنبش فمینیسم به جای اقامه شواهد بر صدق این مدعا، تلاش خود را عمدتاً به ایجاد اجماع بر نفی تمایز رفتاری میان دو جنس و فرهنگی دانستن الگوهای تفاوت رفتاری معطوف نمودند و در عین حال به نهادینه کردن این ایده در متون حقوقی و آموزشی اقدام کردند. به عنوان نمونه یکی از مهمترین اسناد بینالمللی درباره حقوق زنان «کنوانسیون محو کلیه اشکال تبعیض علیه زنان» است. در ماده یک این کنوانسیون که مفاد آن در بسیاری از کنوانسیونهای دیگر بینالمللی تکرار شده است، آمده است: عبارت «تبعیض علیه زنان» در این کنوانسیون به معنی قائل شدن هر گونه تمایز، استثناء یا محدودیت بر اساس جنسیت است». از تأمل در این کنوانسیون و متون مشابه آن به دست میآید، اگر چه امروزه، ایده نفی تمایزهای جنسیتی با چالشهای مهمی روبهرو است؛ اما بسیاری از متون بینالمللی هنوز این ایده را پیگیری میکنند.
با وجود نزاعهای فراوانی که میان گرایشهای فمینیستی بر سر معضله تفاوت یا تساوی میان دو جنس وجود دارد، هیچ کدام از گرایشهای فمینیستی از شعار نفی رفتارها و نقشهای خاص زنانه و مردانه، کوتاه نیامدند.
در کشور ما، در مواجهه با این ایده دو گونه رفتار قابل تأمل است، نخست دیدگاه کسانی است که با قدر مسلم دانستن ایده مشابهت نقشها و نفی تمایز نقشها و رفتارها میان دو جنس و یا به تعبیر فمنینیستی نفی کلیشههای جنسیتی، تلاش میکنند نوعی اجماع داخلی به نفع این ایده فمینیستی ایجاد کرده و فضای گفت و گو و تردید را در این باره سد کنند. این گروه یکی از مهمترین راهبردهای جنبش فمینیستی- یعنی نفی کلیشههای جنسیتی در آموزش – را درسالیان گذشته و در بازبینی کتب درسی اجرا کردند.
گروه دوم اما به دلیل عدم درک درست از شعارهای فمینیستی اگر چه در مرحله شعار و ایده، به نفی تمایز رفتارهای زنانه از رفتارها و نقشهای مردانه نمیپردازند؛ اما در مرحله عمل ایدهها و برنامههایی را پیگیری میکنند که نتیجه آن نفی تمایز در رفتارهای اجتماعی است که در واقع مهمترین راهبرد جنبش فمینیسم است.
2- تبعیض و ستم تاریخی: یکی از مدعیات جنبشهای فمنیستی مخصوصاً در میان جنبشهای فمینیستی موج دوم و به بعد، ایده تبعیض و ظلم تاریخی بر علیه زنان و نظریه ستم جنسی است. در اینکه مصادیق تبعیض و ستم از دیدگاه فمینیستی چیست؟ میان فمینیستهای گرایشهای متفاوت توافقی نیست؛ اما در اصل پذیرش ستم و تبعیض جنسی بر علیه زنان در طول تاریخ بشریت جز در زمان مادرسالاری اولیه، توافق وجود دارد. البته جای این سئوال باقی است که بر اساس کدام منطق و شاخص، الگوهای متفاوت رفتار با زنان در جوامع مختلف، با تمدنها و نظامهای ارزشی متفاوت، مصداق تبعیض یا ظلم ارزیابی میشود؟
5- تبعیض مثبت: موضوع نابرابری و ستم را از منظر دیگری نیز میتوان تحلیل کرد. آرمانشهر فمینیستی، از نگاه گرایشهای متفاوت فمینیستی چه ویژگیهایی دارد؟ به عبارت دیگر چه زمانی میتوان جنبش یا انقلاب فمینیستی را تمام شده دانست؟ به تعبیرجینفریدمن تساوی میان دو جنس در ناحیه فرصتها است یا در ناحیه نتایج؟[6]
ایده برابری حقوق و فرصتها میان دو جنس که عمدتاً در طول موج اول فمینیسم و توسط فمینیستهای لیبرال تبلیغ میشد، به برقراری تساوی حقوق و فرصتهای آموزشی، سیاسی و اقتصادی میان زنان و مردان تا سال 1920 منجر شد. با این حال از دهه شصت قرن بیستم دوباره جنبش فمینیستی- این بار پر قدرتتر و متنوعتر- به میدان آمد و با بیان اینکه منشأ فرودستی یا ستم بر علیه زنان را باید در عناصر پیچیدهتری از قبیل زبان، فرهنگ و نظام سلطهی پدرسالارانه جستجو کرد، برابری حقوق و فرصتها را برای برابری میان دو جنس کافی ندانست.
تأکید عمده فمینیستها بر وجود ستم و تبعیض علیه زنان در نیمه دوم قرن بیستم به رغم وجود ساختارهای حقوقی تساویگرایانه و نهادینه شدن اعطای فرصتهای مساوی به دو جنس در کشورهای غربی(اروپای غربی و آمریکای شمالی) به عدم برابری زنان در مشاغل عالی مدیریتی و پردرآمد ومناصب عالی سیاسی، عدم رعایت عدالت در پرداخت حقوق به زنان و مردان در مشاغل مشابه و مضاعف شدن فشار کاری به دلیل به عهده گرفتن وظایف و مسئولیتها در دو حوزه عمومی(بیرون از خانه) و خصوصی(خانواده و در قالب نقش مادری و همسری) برگشت میکند.
جنبش فمینیستی اقدامات چند لایهای را در بهبود وضعیت زنان در موج دوم آغاز کرد. نخست اجبار کارفرمایان (که عمدتاً کارفرمایان خصوصی را شامل میشوند) به رعایت الگوهای تساویگرایانه در جذب زنان، ارتقاء شغلی و پرداخت حقوق و مزایای برابر، در شرایط مساوی میان دو جنس است. در لایه بعدی و با مشاهده عدم تساوی میان دو جنس در ناحیه نتایج، جنبش فمینیستی ایده «تبعیض مثبت»[7] را مطرح کرد. تبعیض مثبت به مجموعه اقدامات و سیاستهایی گفته میشود که امتیازات و برخورداریهایی را بر گروههای اقلیت و یا در معرض آسیب در نظر میگیرد تا امکان رقابت و برخورداری از فرصتهای برابر برای گروههای اقلیت و یا در معرض آسیب، تأمین شود.
تبعیض مثبت برای زنان از دو جنبه قابل تصویر است. نخست، آنکه زنان به دلیل ویژگیهای خاص بدنی و وظایف خاصی که از این جهت برعهده میگیرند، باید مورد حمایت قرار گیرند. بارداری، زایمان و مراقبتهای بعد از زایمان از قبیل شیردهی و سرپرستی کودکان در دورههای زمانی خاص ایجاب میکند که مادران از مرخصیهای تمام وقت و یا پاره وقت برخوردار گردند. این صورت از تبعیض مثبت در بسیاری از کشورهای جهان در حال حاضر وجود دارد، حتی کشورهایی که تفکرات فمینیستی کمتر در آنها رسوخ پیدا کرده است.
نوع دیگری از تبعیض مثبت را جنبشهای فمینیستی پیشنهاد میکنند که برخورداری زنان از اینگونه تبعیضهای مثبت، به جای آنکه ریشه در تفاوتهای جنسی و کارویژههای مربوط با جنس زنان از قبیل بارداری، زایمان و شیردهی داشته باشد در نابرابری موقعیت زنان در مقایسه با مردان در برخورداری از مناصب سیاسی و مدیریتی (ثروت و قدرت) ریشه دارد. در آمریکا کارفرمایان ملزم هستند حداقل یک سوم از کارمندان خود را از میان زنان انتخاب کنند تا از برخی معافیتهای مالیاتی برخوردار شوند. یا در فرانسه حمایتهای مالی از احزاب سیاسی از سوی دولت به معرفی مساوی نامزدها از میان دو جنس منوط گردید.[8] صرف نظر از اینکه هیچکدام از این اقدامات با وجود موفقیتهای نسبی در دستیابی به اهداف فمنییستی، به تحقق کامل آرمانهای فمینستی نیانجامیده است، جای این سئوال باقی است که اولاً بر اساس کدام منطق، سیاست «تبعیض مثبت» قابل توجیه است؟ آیا میتوان در فرض عدم وجود شرایط برابر، سیاست تبعیض مثبت را هنوز عادلانه دانست؟ ثانیاً با وجود پذرش سیاست تبعیض مثبت و منطقی دانستن آن،در چه نقطهای سیاست تبعیض مثبت پایان میپذیرد؟ از تحلیل پاسخهای فمینیستی میتوان دریافت کرد که جنبش فمینیستی اکنون به جای دستیابی به فرصتهای برابر،خواهان دستیابی به نتایج برابر است:
تبعیض مثبت را نمیتوان سیاستی در جهت برابری در کوتاه مدت تلقی کرد، زیرا دقیقاً همانگونه که از نام آن بر میآید و مشخص است، لااقل در دوران گذار، این سیاست در پی آن است که دسترسیها را در یک جهت افزایش و در جهت دیگر کاهش دهد. بنابراین درست برعکس، موقعیتهایی نابرابر ایجاد میکند. اما این امر در دراز مدت و شاید با تعبیری «غایتگرایانه» باید به موقعیتهای برابر و متوازن برسد. بنابراین به طور خلاصه میتوان گفت که نابرابری نامشروع و غیر قابل دفاعی که در توزیع امتیازات اجتماعی میان گروهها وجود دارد، به دلیل عدم امکان جبران آن در روندهای طبیعی با توزیع، نیاز به سیاستهای تبعیض مثبت را ایجاد میکند تا در نهایت توزیع عادلانه به دست آید.[9]
معتقدان به سیاست تبعیض مثبت با پذیرش اینکه تبعیض مثبت، به شایستهسالاری ضربه میزند، مدعی هستند که در نهایت، سیاست تبعیض مثبت به شایستهسالاری خواهد انجامید. با این حال برخی فمینیستها سیاست تبعیض مثبت یا تبعیض موجه را نیز برای اهداف فمینیستی که همان کسب تساوی کامل است، کافی نمیدانند. به ادعای مگیهام دولتها از تبعیض مثبت برای ساختن سدی نهادینه شده برای مقابله با خواستههای زنان استفاده میکنند[10] و مری دیلی معتقد است تبعیض مثبت سیاستی است که زنان را در ادامه مبارزات فمنینیستی دلسرد میکند. [11]
3- برابری: برابری را مهمترین شعار و مهمترین هدف جنبشهای فمینستی میدانند. اگر چه شعار برابری در گرایشهای فمینیسم پست مدرن و رادیکال از محوریت کمتری برخوردار است، اما این امر بیشتردر یأس جنبشهای فمینیستی از تحقق برابری ریشه دارد. استدلال فمینیستها بر برابری عمدتاً ریشه درسکولاریسم اولیه مدرنیته و فردگرایی دارد. تأکید گفتمان مدرنیته بر محوریت فرد انسان در برخورداری از حقوق و ارزشهای برابر، دیر یا زود، جامعه زنان را نیز مخاطب خود ساخت. اگر فرد انسان موضوع برخورداری از حقوق و فرصتها است چرا این حق از جامعه زنان که نیمی از جامعه انسانی را شامل میشوند، دریغ داشته شود.
حاکمیت ارزشهای نظام سرمایهداری، که بر اساس آن ارزشهای انسانی و اجتماعی در انباشت سرمایه، قدرت تولید و درآمدزایی تبلور مییابد، مهمترین عرصه دستیابی به برابری را، برابری در کسب ثروت و قدرت مادی معرفی مینماید. سیری در تاریخ پرفراز و نشیب فمینیسم به خصوص از سالهای1920 به بعد گویای آن است که فراز و نشیب جنبش فمینیستی، نسبت کاملاً معناداری با سیاستهای اقتصادی اجتماعی دولتها در مواجهه با مسایل زنان دارد. با بهبود وضعیت اقتصادی یا سیاستهای حمایتی دولتها از زنان و نیروی کار آنان، اعتراضات اجتماعی زنان کاهش و اقبال به جنبشهای فمینیستی کمتر میشود. طبیعی است با کاهش حمایتهای اقتصادی دولتها و وجود فشارهای معیشتی برای زنان، اعتراضات اجتماعی زنان و جنبشهای فمینیستی قدرت میگیرد.[12]
نکتههای ارزشمندی در نقد برابری خواهی فمینیستی بیان شده است، اما آنچه در این میان کمتر بدان توجه میشود، تأثیر ساختارهای اجتماعی،اقتصادی و حقوقی است که به برابری خواهی دامن میزند. توجه به خاستگاههای تاریخی فمینیسم چه در موج اول و چه در موج دوم، آرمان برابریخواهی فمینیستی را توجیه میکند.
دوران قبل از موج اول فمینیسم در غرب به تعبیر فمینیستها دوران فرودستی زنان محسوب میشود. بر اساس گزارشهای تاریخی، نظامی از تفاوتهای حقوقی میان دو جنس در جوامع قرون وسطایی وجود داشته است که تا ابتدای دوران اقتصاد سرمایهداری نیز دوام پیدا کرده است. با این حال تفاوت در نظام حقوقی در سرزمینهای غربیها قبل از مدرنیته، مستند به عرفهای فرهنگی و حقوقی بوده است و به همین دلیل در سرزمینهای مسیحی و قرون وسطایی عرفهای متغیری از روابط حقوقی به طور عام و روابط میان زن و مرد به طور خاص وجود داشته است. کلیسای مسیحی اگرچه حافظ این عرفها در سرزمینهای متفاوت است ولی به دلیل شریعت گریز بودن مسیحیت پاپی، این عرفها هیچ گاه از مشروعیت دینی به معنای خاص برخوردار نبوده است. نکته دیگر آن است که به رغم گزارشهای افراطگونه از فرودستی زنان در جوامع غربی برخی از گزارشها حاکی از آن است که وضعیت زنان در دوره پیشامدرن آنچنان که فمینیستها میگویند، سخت و طاقتفرسا نبوده است. این گروه معتقدند ازدواج در برخی سرزمینهای غربی در دوران پیشامدرن به مراتب مساوات طلبانهتر از دوران صنعتی شدن بوده است.[13] گروه دیگری از مورخان با خوشبینانه دانستن این تحلیل، معتقدند، صنعتی شدن در واقع تبدیل سلطهپذیری زنان از سلطه مردان در خانه به سلطه مردان در محیط کار است. [14]
به هر تقدیر با حاکمیت یافتن گفتمان مدرن و اصول بنیادین آن همچون فردگرایی، در واقع این گفتمان مدرنیته بود که ایده تساوی خواهی را دامن زد. تساوی طلبی مدرنیته و فمینیسم موج اول تا 1920 برابری کامل حقوقی میان دو جنس را به ارمغان آورد. ویژگی نظام برابری طلب میان دو جنس، برابری مطلق حقوق میان دو جنس در همه عرصهها حتی خانواده و امور جاری آن است.
وجود فرهنگها و عرفهای خانوادهگرای غربی، و وقوع جنگهای جهانی اول و دوم، آشکار شدن پیامدهای تساویطلبی مطلق میان زن و مرد را به تأخیر انداخت. با خاتمه جنگ جهانی دوم و رکود اقتصادی پس از جنگ، اخراج زنان از مشاغلی که در زمان جنگ به دست آورده بودند، شروع شد. تبعیض در مشاغل، آزار و اذیت جنسی، درآمد کمتر در مقایسه با مردان برای انجام کار مشابه، ارتقاء نیافتن زنان و عدم تصدی مشاغل بالاتر بخشی از مشکلات زنان در عرصه عمومی و اقتصاد دانسته شده است.[15] این در حالی است که زنان به واسطه گرایشهای طبیعی و عرفهای اجتماعی، همچنان بخش مهمی از کارهای خانگی را که گاه بالغ بر چهل ساعت در هفته بود، تحمل میکردند.
گفتمان مدرن، فردگرایی را هم مناط حقوق و هم معیار مسئولیت میداند. حاکمیت نظام حقوقی تساوی طلبانه و مسئولیتخواهی فردگرایانه، در کنار مساوی نبودن مسئولیتها و تکالیف در خانواده و روابط میان دو جنس فضای شکنندهای برای جامعه زنان ایجاد کرد. که نتیجه آن اوج گرفتن جنبش فمینیستی در دهه 1960 تا 1980 است. جنبش فمینیسم از یک سو ایده برابری، (برابری غایتگرایانه) را دنبال میکرد و از سوی دیگر خانوادهستیزی را سرلوحه عمل خود قرار داد، زیرا خانواده در سادهترین تعبیر فرصت دستیابی به برابری در نتایج را به تأخیر میاندازد.
3- مادرسالاری اولیه و فمینیسم تاریخی: یکی از ویژگیهای گفتمان فمینیستی را میتوان تاریخسازی ایدئولوژیک دانست. طبیعی است زنان به واسطه دارا بودن برخی ویژگیهای آسیبپذیر در طول تاریخ رنجها و مرارتهایی را متحمل شدهاند اما آنچه میتوان از آن به عنوان تاریخسازی ایدئولوژیک یاد کرد، نوعی تاریخ سازی متناقض و در عین حال جزم اندیشانهای است که با الزامات پژوهشهای تاریخی، هماهنگی ندارد.
یکی از مهمترین این تاریخسازیها، نظریه مادرسالاری اولیه است. این نظریه که توسط مردمشناسان قرن نوزدهمی به خصوص مورگان در کتاب جامعه باستان پایهگذاری شد، بر این امر تأکید داشت که برابری خواهی بر جوامع اولیه حاکم بوده و هیچ یک از نابرابرهای جامعه امروزی که بر پایه خانواده، مالکیت خصوصی و دولت پایهگذاری شده است، وجود نداشته است. همچنین جوامع اولیه، جوامعی مادرسالاری بوده که زنان در تولید و زندگی اجتماعی جایگاه رهبری را به دست داشته و از ارج و ارزش بسیاری برخوردار بودند.[16] به تدریج و با جایگزینی اقتصاد کشاورزی به جای اقتصاد شکار سیستم مادرسالاری به تدریج به سیستم پدرسالاری تبدیل شد. مجموعه مدعیات مردمشناسان قرن نوزدهمی تأثیرات مهمی بر دیدگاههای مارکسیستی و فمینیستی گذاشت. در واقع کتاب «منشأ خانواده و دولت» نوشته انگلس که مانیفست فمینیسم مارکسیستی به شمار میرود، چیزی جز واگویه دیدگاههای مورگان و سایر مردمشناسان قرن نوزدهمی نیست. تأکید بر طبیعی نبودن خانواده یکی از مهمترین نتایج دیدگاههای مورگان است که در کتاب انگلس به تناوب مورد تأکید قرار میگیرد. تلاش فمینیستها برای خوانشهای فمینیستی از اسطورههای عصر پیشا کشاورزی، در راستای هم این نگاههای مردمشناسانه توجیه میشود.
درباره ادعای مادرسالاری اولیه فمینیستها نکاتی قابل تأمل مینماید. نخست آنکه، بسیاری از مردمشناسان قرن بیستمی کارهای مورگان و دیگر همفکرانش را فاقد وجاهت علمی دانستهاند.[17] البته طبیعی است که کسانی چون ایولین رید این مناقشات را نپذیرند و همچنان از علمی بودن دیدگاههای مورگان دفاع کنند.
از سوی دیگر این ادعای فمینیستها که در جوامع اولیه مادرسالاری وجود داشته، با ادعای مردمشناسان مبنی بر کمونیسم اولیه و اشتراکی بودن جوامع پیشا تمدنی ناسازگار است. به فرض بسندگی شواهد تاریخی، آنچه از تحلیل وضعیت زندگی پیشاکشاورزی به دست میآید، نوعی مسئولیتپذیری مضاعف زنان در مقابل آزادی و بیمسئولیتی مردان را تداعی میکند. در واقع پذیرش وجود سیستم مادرسالاری در جوامع خشن و نیمه وحشی عصر شکار با در نظر گرفتن آسیبپذیریهای جسمی زنان در کنار برتری نیروی بدنی مردان، امری تکلف آمیز به شمار میآید.
نوع دیگری از تاریخسازی فمینیستها را میتوان در فرایند تاریخسازی آنان برای جنبش فمینیسم جستجو کرد. فمینیستها با فمینیستی دانستن تمام حرکتهای اعتراضی بر علیه پایمال شدن حقوق زنان، تلاش دارند برای این جنبش تاریخی چند صد ساله درست کنند. به عنوان نمونه در کتاب تلاش میشود تا برخی نگاههای انتقادی به روابط میان زنان و مردان را به نفع تاریخ فمینیسم مصادره شود[18] و یا اخیراً کتاب شهر زنان اثر کریستین دوپیزان با عنوان نخستین اثری فمینیستی در داخل کشور منتشر شد.[19] مصادره به مطلوب کردن تمام تحرکات اجتماعی و اعتراضی زنان در سراسر جهان و در عصر حاضر بخشی از پروژه تاریخ سازی ایدئولوژیک فمینیستها محسوب میشود. مانوئل کاستلز با بیان اقدامات صورت گرفته در راستای دفاع از حقوق زنان و در اعتراض به وضعیت زنان، این قبیل اقدامات را حرکتهای فمینیستی قلمداد میکند.[20]
6- اعتراضی بودن جنبش فمینیسم: ایدئولوژیک یکی از ویژگیهای جنبش فمینیسم را میتوان اعتراض و یا نارضایتی ایدئولوژیک این جنبش دانست. صرف نظراز بیان احساسی و خشن طرفداران این جنبش، نوعی نارضایتی رو به تزاید در بیانات فمینیستها به وضوح مشاهده میشود. صرف نظر از دوره ادعایی مادرسالاری اولیه، فمینیستها از وضعیت زنان در طول تاریخ ناراضی هستند. این نارضایتی حتی با دستیابی دورهای فمینیستها به برخی از اهداف و خواستهها، به جای کاهش دائماً در حال افزایش است.
بخش اعظم این نارضایتی را در تحلیل منشأ تبعیض علیه زنان در گرایشهای متفاوت فمینیستی و در راههای برونرفت از فرودستی زنان که توسط فمینیستها ارایه شده، میتوان ردیابی کرد. فمینیستها در بیان عوامل نابرابری و ستم جنسی از محدودیتهای زنان در عرصه فرهنگ و قانون و وجود رسوم سنتها و کلیشههای فرهنگی خانواه و مالکیت خصوصی به، عوامل زیستی، اسطورههای فرهنگی و زبانی به عنوان مهمترین عوامل نابرابری و تبعیض یا ستم جنسی رسیدند.[21] توجه به عوامل ذکر شده گواه این امر است که به موازات دستیابی فمینیستها و جامعه زنان غربی به برخی از اهداف پیشبینی شده، تحلیل فمینیستی از عوامل ستم و تبعیض رادیکالتر میشود.
این تغییر وضعیت را در راهبردهای فمینیستی نیز میتوان مشاهده کرد. در حالیکه عمده راهبردهای فمینیستی در موج اول عبارت بود از تلاش برای کسب حقوق و فرصتهای برابر، به تدریج راهبردهایی از قبیل اجتماعی کردن نقش مادری و کارخانگی، توسل به تکنولوژی تولید مثل برای پیشگیری از بارداری، منسوخ کردن مادری و خانواده، انقلاب جنسی و حذف تمام جنبههای مؤنث بودن، ترویج حس خواهری میان زنان به هدف جداسازی مردان از زنان و سیاسی کردن عرصه خصوصی، جایگزین راهبردهای پیشین شدند.
تحلیل اینکه چرا مواضع فمینیستی به تدریج رادیکالتر میشود در حوصله این نوشته نیست؛ اما به طور خلاصه میتوان به عدم امکان تحقق برابری در نتیجه میان دو جنس به عنوان یکی از مهمترین علل رادیکالتر شدن مواضع جنبش فمینیسم اشاره کرد.
- فقدان طرح جامع و دیدگاههای اثباتی: انتقادی بودن جنبش فمینیسم یکی از ویژگیهای بارز جنبش و نظریه فمینیستی است. وجود گفتمانهای انتقادی یکی از ویژگیهای فرهنگ مدرن است، با این حال برخی جنبشهای انتقادی به طراحی و نظریهپردازی برای برون رفت از وضعیتهای مورد انتقاد مبادرت میکنند. در مورد جنبش فمینیسم، یکی از اشکالات مهم غلبه فرهنگ انتقادی و رویکردهای سلبی است. این مشکل هم در ناحیه نظریهپردازی و هم در ناحیه برنامهها و سیاستهای پیشنهادی خود را نشان میدهد.
مهمترین اشکالی که از این رهگذر به جنبش فمینیستی وارد میشود، آن است که جنبش فمینیستی هیچ گونه طرح جامع و روشنی برای بسیاری از مسایل حیاتی زندگی زنان ندارد. تنظیم و ترسیم رابطه میان زنان و مردان در تمام ابعاد فردی، خانوادگی و اجتماعی یکی از انتظارات معقول و منطقی از جنبشها و نظریات فمینیستی است.
از جنبش فمینیستی این انتظار وجود دارد، در عین نقادی وضعیت فرودستی و ساختارهای تبعیض آمیز، برنامهها وسیاستهایی را پیشنهاد کند که زنان در ساحت فردیت، از زنانگی خود احساس رضایت کنند، مرزها و تفاوتهای زنانگی از مردانگی را بازشناسند، اهداف و آرمانهای مخصوص به خود داشته باشند، عواطف، غرایز و نیازهای عاطفی خود را پاسخ بگویند و در عین حال ترسیمی روشن از روابط غیر تخاصمی با مردان به منزله جنس مخالف برسند. در بعد خانوادگی نیز این انتظار وجود دارد که الگویی از روابط زن و مرد در خانواده طراحی شود که بر اساس آن هر کدام از دو جنس به تعهد انسانی خود در زمینه بقای نسل، تربیت و مراقبت از فرزندان عمل کنند، نیازهای عاطفی و غریزی خود را در حریم خانواده و در چارچوب اخلاقیات تأمین کنند و در نهایت تقسیم نقشها و وظایف به گونهای باشد که بتوان از آن الگویی کارآمد با قابلیت فراگیری حداکثری ارایه کرد.
در بعد اجتماعی نیز، این انتظار وجود دارد که الگوی پیشنهادی فمینیستی از مشارکت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی زنان به گونهای باشد که با هنجارها و الگوهای طراحی شده در ابعاد فردی و خانوادگی تعارض نداشته باشد.
در کنار انتظارات یاد شده، فهرست بلندی از نظریات و مفاهیم تولید شده گفتمان فمینیستی قابل ملاحظه است که کارکرد عمده آن نقد وضعیت حال و گذشته زنان است. تعابیری از قبیل مردسالاری، کلیشههای جنسیتی، ستم جنسی، خشونت جنسی، مرد محوری، سلطه، سرکوب ... که قسمت مهمی از ادبیات و گفتمان فمینیستی را نمایندگی میکنند، بیانگر غلبه رویکرد اعتراضی، انتقادی، سلبی و خشن این جنبش و نظریه هستند.
با این حال گفتمان فمینیستی در مواردی اقدام به مفهوم سازی و نظریهپردازیهای اثباتی نیز نموده است، اگر چه شأن گرایشهای فمینیستی در این میان یکسان نیست. به عنوان مثال فمینیسم لیبرال به دلیل اتخاذ رویکرد لیبرالی و بهرهمندی از غنای تئوریک گفتمان مدرن، توانسته است طرحهای ایجابی و عملیاتی بیشتری را در مقایسه با سایر گرایشهای فمینیستی ارایه کند. با این حال در طرحهای ایجابی و عملیاتی جنبش فمینیستی نیز فقدان نگاه و برنامه جامعالاطراف با ویژگیهای یاد شده به خوبی مشهود است.
فمینیسم لیبرال با پیگیری جامعه دو جنسیتی، جامعه آرمانی خود را جامعهای میداند که اعضاء آن فقط از نظر جسمی مؤنث یا مذکرند و به لحاظ پذیرش رفتارهای اجتماعی جنسیت و رفتار متمایزی از خود بروز نمیدهند. برای تحقق چنین آرمانی، درخواست دستمزد مساوی، حقوق برابر، دستیابی به فرصتهای آموزشی، رفاهی یکسان مهمترین برنامههای پیشنهادی فمینیستهای لیبرال است. افراط و تقلیلگرایی در برنامهها و آرمانهای فمینیسم لیبرال مورد انتقاد گرایشهای دیگر قرار گرفته است. عصاره بیشتر این انتقادات به این امر بازگشت میکند که فمینیسم لیبرال در نهایت به دنبال تحقق ارزشهای مردانه و تسری آن به زنان بدون کم و کاست است. گویی نقطه عزیمت فمینیسم لیبرال، رشک موقعیت مردانه است.[22] به این معنا میتوان گفت فمینیسم لیبرال، ترسیم روشنی از آرمانهای خود ندارد که بر اساس آن زنان در عین حفظ و دستیابی به ارزشهای زنانه و پرداختن به مسائلی غیر از قدرت و ثروت بتوانند از موقعیتهای فرودستی خارج شوند.
فقدان نگاه جامعالاطراف در گرایشهای افراطی موج دوم (فمینیسم رادیکال، سوسیال و مارکسیستی) به مراتب ملموستر است. توجه افراطی به حوزه ثروت، قدرت و مشارکت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بسیاری از نیازها و مسائل احساسی و فردی را نادیده گرفته است. نیاز به مادری، نیازهای غریزی و احساسی، تعهد انسانی زنان در برابر جامعه بخشی از مسایلی است که الگوهای فمینیستی موج دومی طرح روشنی برای آن ندارند.
9- رویکرد انتقادی به خانواده: مناسبات جنبش فمینیسم و خانواده را در دو سطح میتوان تحلیل کرد: سطح نخست دیدگاه و نظریههای فمینیستی درباره خانواده است و سطح دوم پیامدهای نظریات و برنامههای فمینیستی بر ساختار خانواده است. مطالب مربوط به این بخش را در ادامه پی خواهیم گرفت اما درباره دیدگاه و نظریات فمینیستی درباره خانواده میتوان گفت: جنبش فمینیسم با انتقاد از خانواده و نقشهای وابسته به آن حرکت خود را آغاز میکند. طبیعی است که انتقادات فمینیستی از نهاد خانواده مانند بسیاری موضوعات دیگر از مواضع ملایمتر آغاز و به مواضع افراطیتر کشیده شده است. انتقاد اولیه فمینیستها که عمدتاً توسط فمینیستهای لیبرال بیان میشود، حصر نقشآفرینی اجتماعی زنان به ایفای نقش در قالب نقشهای مادری و همسری است. به عقیده چهرههای شاخص این گروه زنان باید از تعلق خود به خانواده بکاهند و با این باور که خانه جایگاه مناسبی برای زنان است، مقابله کنند.[23]
اما به موازات افراطی شدن مواضع انتقادی جنبش فمینیسم، انتقاد از خانواده در ادبیات فمینیستی نیز، شدت مییابد. از نظر فمینیستهای مارکسیستی، منشأ ستم بر زنان نظام خانواده است، یعنی ایدئولوژی خانوادهخواهی و ساختارهای اجتماعی مناسب با آن. ایدئولوژی خانواده خواهی، نظام طبیعی تقسیم کار را سبب میشود که در آن مرد تأمین کننده منابع مادی و زن تیماردار و تأمین کننده خدمات رایگان است.[24]
نفی و نقد خانواده در ادبیات فمینیسم رادیکال و سوسیال نیز مشاهده میشود:
ازدواج همیشه مسئلهای یک جانبه بوده است که به شکلی نابرابر بر دو جنس تحمیل شده است مرد با ازدواج همه چیز را به دست میآورد و زن همه چیز را از دست میدهد، قانون استبدادی و حاکمیت شهوات از آن مرد است و انقیاد بردبارانه و فروتنانه و اطاعت محض صرفاً مناسب زن تلقی میشود. [25]
نقد و نفی خانواده در ادبیات فمینیستی به نقشهای وابسته به نهاد خانواده نیز سرایت میکند. جنبش فمینیستی درنقد نقشهای وابسته به نهاد خانواده نیز به صورت مرحلهای و پلکانی عمل میکند در گام نخست و در ادبیات فمینیسم لیبرال و مارکسیستی نقش خانهداری زن همپای بیگاری و بردگی دانسته میشود و درگام بعد و در ادبیات فمینیسم رادیکال و سوسیال نقشهای همسری و مادری زنان به چالش کشیده میشود:
برای دلداری به زنان و پوشاندن وضعیت اجتماعی درجه دوم شهروندی آنها به ستایش مادران پرداخته ... قدسیت خوارشمردن دو روی یک سکه دستبرد اجتماعی به زنان است. [26]
در جامعهای که بر پایه حقوق مساوی برابر همه بنا شده باشد، در عمل هیچ نیازی به ازدواج قانونی نیست.[27]
افراطی گرایان فمینیستی بر نفی و طرد خانواده، همسری و مادری به این مقدار نیز بسنده نمیکنند و مفاهیم و نظریاتی را تولید میکنند که بر اساس آن بتوانند با ایده خانوادهگرایی مقابله کنند. نظریه پردازی درباره همجنس خواهی و نفی دگرجنسخواهی، خواهری جهانی و دفاع از نظری از سقط جنین، بخشی از تلاشهای این گروه برای مقابله نظری با خانواده و نقشهای وابسته به آن است.
10- فقدان غنای علمی و نظریهپردازی: درست است که حجم نوشتههای فمینیستی به خصوص از 1980 به بعد یکی از گستردهترین حوزههای تألیف را شامل میشود و تنوعات گرایشهای فمینیستی آن قدر زیاد است که به سختی میتوان از فمینیسم سخن گفت و تعبیر فمینیسمها را گروهی از نویسندگان برای این جنبش و یا مکتب کارآمدتر دانستهاند. با این حال خطاست اگر آموزههای این جنبش را دارای غنای تئوریک و نظریهپردازانه بدانیم.
تلاشهای فمینیستها در بسیاری از علوم انسانی از قبیل علوم اجتماعی، جامعهشناسی، انسانشناسی، اندیشه سیاسی، روانشناسی و روانکاوی، فلسفه و معرفتشناسی، فلسفه اخلاق، فلسفه علم و حقوق و همچنین حوزههایی از قبیل زیباییشناسی و هنر، ادبیات، سینما، تأثیرگذار بوده است. این تأثیرگذاری در حوزههای مربوط به هنر و ادبیات به خلق آثاری با رویکردی فمینیستی منجر شده است. اما نقد و تولید اندیشه فمینیستی در حوزههای مربوط به دانش را میتوان درچند بند خلاصه کرد:
1. جنسیت از مقولات تأثیرگذار در فرآیند کسب معرفت است. فاعل شناسا (سوژه) در مسیر کسب تفکر و کسب دانش متأثر از تمام ویژگیهای فردی و اجتماعی خود است و یکی از ویژگیهای فاعل شناسا جنسیت اوست.[28] از آنجا که تاریخ علم و معرفت را تاکنون به هر دلیل، مردان به خود اختصاص دادهاند، تأثیر سوژه مذکر در مقام تولید دانش و معرفت و حتی ارزشها، قابل توجه است. تأثیر جنسیت درفاعل شناسا را در چند محور میتوان تصویر کرد:
الف- به دلیل آنکه سوژه معرفت، مذکر است مسایل و مشکلات زنان عملاً نادیده گرفته میشود، مسایلی از قبیل خشونت علیه زنان، سابقه فنآوریهای خانگی و تفکیک جنسیتی درمحیط کار عملاً در پژوهشهای علم مذکر نادیده گرفته میشود. [29]
ب: از آنجا که در فرآیند کسب معرفت، تجربه، رفتار، علایق و صفات مردانه به عنوان معیار تلقی میشود، تجریه و علایق زنان نادیده گرفته میشد و امور مربوط به زنان یا غیر علمی پنداشته میشود و یا از حوزه دانش بشری طرد میشود.[30]
ج- با توجه به این که یکی از ابزارهای تفکر و کسب معرفت، زبان است، ساختارهای زبانی متناسب با سوژه مذکر شکل گرفته است و عملاً طردشدگی زنان در ساختارهای زبانی به خوبی قابل شهود است.[31]
2- حاکمیت سوژه مرد محور به طرد زنان از مجامع علمی تأثیرگذار انجامیده است.
3- تاریخ علم و معرفت مردگرا، تلاشهای تاریخی زنان در طول تاریخ را نادیده گرفته و عملاً به حذف آنان در گزارشهای تاریخی خود اقدام کرده است.
صرف نظر از شعارها و هیاهوهای فمینیستی، دیدگاههای آنها را میتوان در این بیان تلخیص کرد که توجه به جنسیت، در مقام سوژه (فاعل شناسا) و در مقام متعلق شناسایی (ابژه) تأثیرگذار است. صرف نظر از این نکته، در مجموع نظریات فمینیستی، عدم غنای علمی و نظری مشهود است.
البته از یک نکته نیز نباید غفلت کرد و آن اینکه فمینیستها به دلیل وابستگی به نظریات و مکاتب علمی از قبیل لیبرالیسم، سوسیالیسم و مارکسیسم، ساختارگرایی و ... نظریهپردازیهای عمیقی را صورت دادهاند، اما آنچه در این میان قابل توجه است آن است که نظریهپردازیهای صورت گرفته در واقع تطبیق نظریات مکاتب یاد شده بر مقوله جنسیت است به بیان دیگر این فمینیستی بودن این نظریات در توجه دادن به مقوله جنسیت است نه بیشتر، به همین دلیل برخی معتقدند که به جای آنکه فمینیسم را یک رویکرد نظری علمی و یا فلسفی بدانیم بهتر است آن را جنبشی سیاسی و اجتماعی- فرهنگی بدانیم. [32]
پیامدها و دستاوردهای جنبش فمینیسم:
برای بررسی پیامدها و دستاوردهای جنبش فمینیسم باید توجه داشت تمامی آنچه درباره مشکلات تحقیق و پژوهش درباره اصل جنبش فمینیسم وجود دارد، در این قسمت نیز وجود دارد.
در بررسی دستاوردها و پیامدهای فمینیسم توجه به تفکیک میان موج اول و موج دوم و سوم فمینیسم ضروری مینماید، همچنان که توجه به تفکیک میان دستاوردهای مدرنیته و صنعتی شدن و دستاوردهای جنبش فمینیسم ضروری است.
دستاوردهای جنبش فمینیسم: جنبش فمینیسم را به خصوص درگرایش موج اولی آن دارای موفقیتها و دستاوردها فراوانی دانستهاند. کسب استقلال اقتصادی و برخورداری از حقوق مالکیت، ارث و در یک کلام تساوی حقوقی، اولین و شاید مهمترین دستاورد جنبش فمینیسم محسوب میشود. یکی دیگر از این دستاوردها ورود زنان به عرصه آموزش عالی است به گونهای که در بسیاری از کشورهای غربی و برخی کشورهای در حال توسعه زنان اکثریت کرسیهای دانشگاهی را به خود اختصاص دادهاند. افزایش روزافزون تعداد زنان شاغل و درآمد بالای زنان متخصص را نیز از جمله دستاوردهای جنبش زنان دانستهاند.[33]
توانایی بر حفظ و کنترل بدن و ایفای نقش مؤثر اجتماعی و کسب هویت مستقل و افزایش مشارکت سیاسی و اجتماعی و نفی و طرد کلیشههای زن ستیزانه بخش دیگری از دستاوردهای جنبش محسوب میشود.
درباره دستاوردهای جنبش فمینیستی نکات زیر قابل توجه است:
1. همانگونه که در ابتدای این نوشته ذکر شد، برخی از دستاوردهای جنبش فمینیسم به خصوص در موارد ذکر شده از آن دستاوردهای دوره موج اول فمینیسم محسوب میشود و یا به گونهای (در مورد سقط جنین) است که نتیجه و دستاورد آن دوران محسوب میشود. با این حال جنبش فمینیستی درموج دوم فمینیسم افراطیترو رادیکالتر پیگیری میشود. به تعبیر دیگر دستاوردهای یاد شده رضایت جنبش فمینیستی را کسب نکرده است.
2- پیشتر و در ابتدای این مقال یادآور شدیم که بسیاری از مسایلی که به عنوان دستاوردهای جنبش فمینیسم محسوب میشود در واقع دستاورد و نتیجه گفتمان مدرنیته و حاکمیت نظام سرمایهداری است. اگر چه میتوان تلاشهای جنبش فمینیسم در تسریع دستیابی به این نتایج را تأیید کرد. ت
3- بسیاری از آنچه که از آن با عنوان دستاوردها و نتایج مثبت فمینیسم یاد میشود، در واقع ارزشها و هنجارهای گفتمان مدرن دارد میتوان آن را امری فرهنگی و بومی دانست. اما اگر در برخی از ارزشهای جامعه مدرن از قبیل توسعه، آزادی و فردگرایی بتوان مناقشه کرد، این مناقشه ناچار به دستاوردها و پیامدهای این ارزشها نیز سایت خواهد کرد. بر این اساس میتوان گفت بسیاری از آنچه که فمینیستها به عنوان دستاوردهای مثبت این جنبش مورد تأکید قرار میدهند در یک نگاه دقیق، در واقع پیامدها و نتایج منفی این جنبش هستند.
پیامدها و آسیبهای جنبش فمینیسم:
در بررسی پیامدها و آسیبهای فمینیسم همچون دستاوردهای آن نباید جانب افراط را پیش گرفت. بسیاری از آنچه که به عنوان تضعیف نهاد خانواده یا استفاده ابزاری از زنان مطرح میشود، پیش از آنکه مستند به جنبش فمینیستی باشد، معلول مدرنیته و حاکمیت فرهنگ سرمایهداری است. توجه به این امر از این جهت دارای اهمیت است که در عین توجه نقادانه به جنبش فمینیسم، توجه مضاعف و انتقادات عمیقتر باید متوجه مدرنیته و فرهنگ سرمایهداری شود و انتقاد از فمینیسم نباید ما را از توجه به سرمایهداری و برنامههای توسعه و نقش آن در تولید آسیبهای اجتماعی غافل کند.
موارد زیر به عنوان مهمترین پیامدهای جنبش فمینیستی قابل تأمل است:
1. تضعیف نهاد خانواده: گفته شد یکی از مهمترین شعارها و آموزههای جنبش فمینیستی نقد و نفی نهاد خانواده است، اگر چه مواضع فمینیستی در نقد خانواده یکسان نیست و به عنوان نمونه فمینیستهای لیبرال مستقیماً منتقد اصل نهاد خانواده محسوب نمیشوند و برخی از گرایشهای موج سومی نیز با تأکید بر تفاوتهای میان دو جنس بر احیاء نقش مادری و همسری تأکید دارند.
آنچه در این قسمت مورد توجه است آن است که لوازم عینی شعارها و آرمانهای فمینیستی عملاً به تضعیف جایگاه و نقش خانواده منجر گردیده است. قوانین برابر میان زنان و مردان، حضور گسترده زنان در مشاغل تمام وقت، تعارض تعهدات بیرون از خانه و خانواده (مانند تعهد در برابر کارفرما) با تعهدات درون خانواده، اقدام به ازدواج در کشورهای غربی را تا حدود زیادی کاهش داده است. بنا بر گزارش مانوئل کاستلز که معتقد است فمینیسم نقش تأثیرگذاری در فروپاشی خانواده هستهای یا به تعبیر وی خانواده پدرسالار دارد، درصد زنان ازدواج نکرده در سنین 20 تا 24 سال از 36 درصد در سال 1970 به 51 درصد در سال 1980 در آمریکا از 46 درصد به 52 درصد در فرانسه از 45 درصد به 57 درصد در اتریش رسیده است.[34] میزان طلاق در فرانسه، انگلیس، کانادا و مکزیک از 1971 تا 1990 دو برابر شده است. در 1990، 55 درصد ازدواجها در آمریکا منجر به طلاق شده است و این در حالی است که این آمارها به ازدواجهای رسمی ثبت شده در این کشورها اختصاص دارد. از سوی دیگر آمار ازدواج کسانی که در سالهای اولیه ازدواج به طلاق کشیده میشود در حال افزایش است که این امر افزایش فرزندان طلاق در سنین کودکی را باعث گردیده است.
2. ایجاد الگوی مخاصمه و نزاع میان زوجین: صرف نظر از این نکته که رابطه میان زن و مرد در آرمانهای مختلف فمینیستی تصویری روشن ندارد، رویکردها و ادبیات به کار گرفته شده توسط جنبش فمینیستی مخاصمه و نزاع میان زوجین را دامن میزند تأکید بر اینکه ویژگیهای مردانه ذاتاً شرارتبارند و اینکه تنها راه رهایی زن از هر نوع رابطه سلطهآمیز با مردان، جدایی طلبی است،[35] عملاً رابطه دو جنس را چه در خانواده و چه بیرون از خانواده به رفتاری رقابتگونه و مخاصمت آمیز تبدیل کرده است.
3. ترویج الگوهای غیراخلاقی در روابط جنسی: اگر چه یکی از ویژگیهای تمدنهای کهن اعم از تمدنهای دینی و غیر دینی، پذیرش الگوهای خاص اخلاقی در روابط جنسی و چارچوب خانواده است، با این حال وجود رفتارهای ناهنجار اخلاقی در تمامی این تمدنها امری است که تاریخ این تمدنها آن را تأیید میکند. اما در عین حال ارتکاب ناهنجاریهای اخلاقی در روابط جنسی همیشه به عنوان یک ضد ارزش درجوامع مختلف مطرح بوده است.
جنبش فمینیسم با نقد نهاد خانواده به عنوان الگوی هنجاری روابط جنسی عملاً و علناً اعلام میکند که امور جنسی در انسان پدیدهای متغیر است و رابطه جنسی طبیعی با جنس مخالف در قالب ازدواج از سایر الگوهای روابط جنسی بهتر نیست.[36] فمینیستهای رادیکال و برخی فمینیستهای سوسیال آنچنان در تئوریزه کردن و دفاع از همجنسگرایی افراط کردند، که بتی فریدان نگران آن بود که همجنسگرایی به تابلوی اصلی فمینیسم تبدیل شود. [37] مانوئل کاستلز با تأکید بر اینکه همجنسگرایی بخشی از جنبش زنان است، به بررسی جنبش فمینیستی در تایوان (تایپه) و تأثیر آن بر همجنسگرایی میان زنان میپردازد و جانبدارانه شرح میدهد که چگونه جنبشهای فمینیستی با شعار آزادی جنسی و کنترل بر بدن، گروههای متکثر و پر جمعیت همجنسباز را در دانشگاههای تایوان تأسیس کردند.[38] هنجارشکنی فمینیستها فقط به ترویج همجنسگرایی میان زنان محدود نمیشود، بلکه فمینیستها تمامی صور روابط جنسی قابل تصویر را با ادعای آزادی جنسی و حق تسلط بر بدن طلب میکنند.[39] فمینیستها به اقتضای نارضایتی ایدئولوژیک خود در پی آنند که آموزش یا تحکیم تمایلات ناهمجنسخواهانه در مدارس غیر قانونی شود.[40]
پیامد طبیعی ترویج الگوهای غیر اخلاقی در روابط جنسی، افزایش تولد کودکان نامشروع است. آمار کودکان نامشروع در ایالات متحده آمریکا از 4/5 درصد در 1970 به 28 درصد در 1990 بالغ شده است. در کشورهای اسکاندیناوی 50 درصد نوزادان در دهه 1990 نامشروع بودهاند.[41]
فمینیسم در ایران
وضعیت کنونی فمینیسم غربی:
اگرچه در فاصله سالهای 1960 تا 1980 فمینیسم یکی از مطرحترین جنبشهای اعتراضی غرب محسوب میشود اما به تدریج از توان اجتماعی این جنبش در جذب و بسیج تدههای زنان کاسته شده و این جنبش به یک گرایش آکادمیک و نخبهگرا تبدیل شده است. در تبیین چرایی افول جنبش زنان در سالهای انتهایی قرن بیستم، نکاتی چند قابل توجه است. نخست آنکه بخشی از تواناییهای جنبشهای قرن بیستمی به طور عام و از جمله جنبش زنان ریشه در جاذبههای ظاهری شعارها و تبلیغات این جنبشها دارد. این قبیل جنبشهای آرمانگرا، که هنوز در عینیت اجتماعی به محک تجربه گرفتار نشدهاند، ایدههای جدید و جذابی را مطرح میکنند که بعد از مدتی هم از جاذبههای ظاهری آن کاسته میشود و هم ناتوانی آنها از تحقق آرمانها و اهداف پیشبینی شده،بازدارندگی نسل جدید در پیوستن به این جنبشها را سبب میشود.
نکته دوم را میتان در نگاهها و حرکتهای انتقادی دانست که از اواخر دهه هفتاد به بعد بر علیه این جنبش شکل گرفت. این انتقادات و اعتراضات را میتوان در دو دسته کلی جای داد. دسته اول نگاههای انتقادی نسبت به دیدگاههای فمینیستی درباره تساوی زن و مرد و نقش جامعهپذیری در شکل دادن به کلیشههای جنسیتی است. در نگاههای انتقادی به این دیدگاه رایج درگفتمانهای مختلف فمینیستی بر این نکته تأکید میشود که «پژوهشهای علمی حاکی از وجود تفاوت ذاتی میان دو جنس از نظر تمایلات و رفتارها» است و هورمونهای جنسی در تعیین رفتارهای متفاوت زنان و مردان نقشی تعیینکننده دارند. پس در شرایطی که «طبیعت» موجد «نابرابری» بوده است، تأکید بر برابری یا نفی نقشهای سنتی متناسب با این طبیعت بیهوده است و بنابراین تلاش زنان برای برابری با مردانی که طبیعتاً از آنها قویترند، محکوم به شکست است»[42]
دسته دوم اعتراضات را میتوان اعتراضات جنبشهای ضد سقط جنین و طرفدار مادری و خانواده دانست که با پیامدها و اهداف جنبش فمینیستی به خصوص در خانواده ستیزی مخالف هستند. مهمـرین ایده این گروه در نقد گفتمان فمینیستی تأکید بر این نکته است که فمینیسم موج دومی بر اساس منافع و علائق گروههای خاصی شکل گرفته است و نمیتواند ادعای نمایندگی تمام زنان را داشته باشد. این دسته از انتقادات باعث فاصله گرفتن توده زنان از جنبشهای فمینیستی شد. [43]
با افول تدریجی جنبش فمینیسم پس از دهه هشتاد و تکثیر جنبشهای فمینیستی تحت تأثیر نظریه پست مدرنیسم، فمینیسم به تدریج به یک مکتب و نظریه آکادمیک و نخبهگرا تبدیل شده است و از عینیتهای اجتماعی و برخورداری از حمایت تودههای زنان فاصله گرفته است.
فمینیسم آکادمیک امروزه مجلات تخصصی فراوانی را با گرایش فمینیستی منتشر میکند وحجم وسیعی از مقالات مجلات علوم اجتماعی به دیدگاههای فمینیستی اختصاص مییابد و همه ساله کتابهای فمینیستی فراوانی از سوی بنگاههای انتشاراتی معروف جهان منتشر میشود. با این حال خطاست که جنبش فمینیسم را جنبشی تأثیرگذار و دارای بالندگی اجتماعی بدانیم.
داستان فمینیسم در ایران مانند اصل جنبش فمینیسم در غرب از پیچیدگیهای مخصوص برخوردار است. بخشی از این پیچیدگیها به ظرف جنبش بازگشت میکند کشور ایران به خصوص بعد از انقلاب اسلامی دارای ویژگیهایی است که بر تعامل آن با جنبش و اندیشههای فمینیسم تأثیرگذار است.
یکی از مؤلفههای فرهنگی کشور ما، فرهنگ دیرینه و کهن ایرانی است که در کنار توجه به اصول اخلاقی نظیر فتوت، درستکاری، وفای به عهد و تأکید بر جایگاه خانواده و تکریم و تقدیس نقش مادری و همسری، بر رعایت حریمها و هنجارها در رفتار جنسی تأکید مضاعف دارد. فرهنگ ایرانی از دیرباز با آموزههای دینی اسلام پیوند یافت و ارزشهای کهن گذشته جنبه آسمانی و الهی یافت. با حاکمیت نظام اسلامی، ارزشهای دینی و حقوقی اسلام مورد تأکید بیشتری قرار گرفت. از آنجا که بخش مهمی از آموزههای دینی- اسلامی که حاکمیت خود را متکفل اجرای آن میداند، آموزههای مربوطه به خانواده، روابط زن و مرد و حقوق متکامل دو جنس است، مهمترین حوزه چالش فمینیسم ایرانی را میتوان چالش با آموزههای دینی و در گام بعد فرهنگ ایرانی دانست.
در این قسمت به برخی ویژگیهای فمینیسم ایرانی اشاره میکنیم:
1. بومی نبودن فمینیسم ایرانی: اگر بومی بودن فمینیسم را به این معنا بدانیم که راهکارها و نظریات آن منبعث از فرهنگ هر جامعه و متناسب با باشد، بر این اساس میتوانیم جنبش فمینیسم ایرانی را جنبش غیر بومی بدانیم.
2. التقاطی بودن فمینیسم ایرانی: گفته شد که یکی از ویژگیهای فمینیسم در غرب تنوعات و تکثرات این جنبش با نظریه است، به گونهای که دیدگاههای متناقض و یا متعارض فراوانی را در میان گرایشهای مختلف آن میتوان یافت و اگر به دیدگاههای فمینیستی در کشور ما به گونهای تأمل برانگیز صورت میگیرد بسیار دیده شده است یک فرد و یا نشریه در آن واحد نماینده گرایشهای مختلف فمینیستی بوده است.
تأکید فمینیسم ایرانی بر تکثر و تنوع گفتمانهای فمینیستی:
یکی از رویکردهای مروجَین فمینیسم در ایران تأکید بر تکثر گرایشهای فمینیستی است. به نظر میرسد مهمترین حربه طرفداران فمینیسم در ایران و بلکه در سرتاسر جهان تأکید افراطی بر تکثر گفتمانها و گرایشهای فمینیستی است. این شگرد به طرفداران فمینیسم این امکان را میدهد که دائماً با استناد به عدم وحدت در گفتمان فمینیستی از اشکالات و نقایص فمینیسم غیرمستقیم جانبداری کنند.
مهمترین آزمونی که در مقابل جنبش فمینیستم جهانی قرار دارد، همانا نیاز به فائق آمدن بر یک مفهوم و برداشت «ذاتباورانه» از خود فمینیسم است، در غرب نیز همانند ایران یا مناطق دیگر گرایشی وجود دارد که از فمینیسم برداشتی غیرتاریخی و یکدست ارایه شود.[44]
تأکید بر تکثر گفتمانهای فمینیستی از چند نظر قابل توجه است:
1- طرفداران ایده تکثر گفتمانهای فمینیستی از یک سو بر مسئله تکثر گرایشهای این جنبش و از سوی دیگر بر جهانی بودن فمینیسم تأکید میکنند. جهانی بودن فمینیسم تنها در صورتی قابل تصویر است که حداقلهایی از آموزههای فمینیستی، به عنوان موارد مشترک در بین گرایشهای فمینیستی، به تمامی کشورها و فرهنگها توصیه و یا تحمیل شود و یا اینکه یکی از گرایشهای فمینیستی به عنوان نسخه جهانی فمینیسم در نظر گرفته شود. در هر دو صورت حق نقد محتوای نسخه فمینیسم جهانی برای کشورهای هدف همچنان باقی است.
تأکید بر تاریخی بودن فمینیسم، هم زمان به چند نکته اساسی اشاره دارد، نخست آنکه فمینیسم مولود و برآمدة شرایط و خاستگاههایی است که جنبش فمینیسم در غرب را سبب گردیده است. بخشی از این تاریخ را حاکمیت فرهنگ مدرنیته ـ سرمایهداری شامل میشود. به یک معنا هم آنگونه که وجود فمینیسم و جنبشهای اجتماعی زنان در غرب امری اجتنابناپذیر بوده است، توسعه و ترویج فمینیسم غربی در جوامعی که خاستگاه تاریخی و اجتماعی مشابه با مدرنیته غربی را دارا نیستند، امری تکلفآمیز است. از سوی دیگر تاریخی بودن مستلزم تکثر گفتمانهای فمینیستی است و این امر با پروژه فمینیسم جهانی ناسازگار است.
در تأکید بر تکثر گرایشهای فمینیستی تا آن جا زیاده روی میشود که گویی واژه فمینیسم بر هیچ معنای مشخصی دلالت نمیکند. در حالی که این امر با دریافت و شهودهای عمومی ناسازگار است. به عنوان نمونه در کشور ما از دیرباز اندیشمندان و متفکرانی همچون شهید مطهری به دفاع از حقوق زنان پرداختهاند، با این حال برداشت عمومی در داخل کشور شهید مطهری و اندیشمندانی همچون او را در زمره فمینیستهای ایرانی به حساب نمیآورد، همچنان که دیدگاههایی در مورد ژولیا کریستوا وجود دارد که وی را در ردیف فمینیستها ارزیابی نمیکنند با وجود آن که بخشی از تلاشهای علمی وی به کندوکاو درباره هویت زنانه اختصاص دارد.[45] مجموعه این برداشتها و شهودهای عام دلالت میکند بر این که به رغم وجود تنوعات و گرایشهای متنوع و گاه متعارض درون گفتمان فمینیستی، هستة معنایی مشترکی را در درون گرایشهای فمینیستی، لااقل در گرایشهای موج دوّمی میتوان دریافت کرد.
مروجان اندیشه فمینیستی در ایران، در عین تأکید بر تنوع گرایشهای فمینیستی عمدتاً داعیهدار ترویج گرایشهای فمینیسم موج دوّمی در ایران هستند. این گروه در بعد نظری اقدام به ترجمه و تألیف آثار همسو با جریان موج دوّم فمینیسم مینمایند و طیف وسیعی از متون فمینیسم رادیکال و فمینیسم سوسیال را در سالهای اخیر روانه بازار نشر کتاب کردهاند. اندک آثار منتشر شده بعضی از گرایشهای خانوادهگرای فمینیستی، عمدتاً توسط جریانات غیرفمینیستی ترجمه و یا تألیف شده است. در مورد فمینیسم پستمدرن میتوان گفت، عمده متون ترجمه شده دربارة این گرایش به متون عامی در باب اندیشهی انتقادی اختصاص دارد که بخشی از این متون عهدهدار طرح نظریات فمینیسم پستمدرن است و هدف اصلی انتشار این کتابها در داخل کشور ترویج فمینیسم پست مدرن نیست.
در بعد عملی نیز، مروجان اندیشهی فمینیستی به تبعیت از جریانات و سازمانهای بینالمللی، عمدتاً در صدد پیاده کردن آموزههای فمینیسم موج دوّمی هستند که آموزههای آنان در بسیاری از اسناد بینالمللی گنجانیده شده است، برجسته کردن مسایلی همچون خشونت علیه زنان و بزرگنمایی آمار و ارقام خشونت علیه زنان در ایران، تلاش در جهت زدودن تفاوتهای جنسیتی در متون و محیطهای آموزشی و تلاش در جهت وضع قوانین برابریطلبانه میان زن و مرد به خصوص در خانواده، از جمله برنامههای موج دوّمی و در برخی موارد موج سوّمی فمینیستی است که جریان فمینیسم ایرانی در سالهای اخیر هر زمان که قدرت داشته است در صدد پیاده کردن آن برآمده است. در واقع تأکید بر تنوع گفتمان فمینیستی بیش از آن که یک مبنای مورد قبول برای فمینیسم ایرانی باشد، به منزله یک تاکتیک در مقابل منتقدان گفتمان فمینیستی محسوب میشود.
تطهیر جنبش فمینیسم غربی:
یکی از ویژگیهای فمینیسم ایرانی را میتوان تلاش در تطهیر فمینیسم غربی دانست. از آنجا که بسیاری از دیدگاههای فمینیستی مانند نقد و تضعیف نهاد خانواده و به چالش کشیدن اصول اخلاقی در روابط جنسی با طرد و عدم اقبال عمومی در جامعه ایرانی مواجه میشود. تلاش فمینیستهای ایرانی آن است که موارد یاد شده را از قبیل اتهامات ناروا بر جنبش فمینیسم دانسته و برائت جنبش فمینیستی از اتهامات یادشده را به اثبات برسانند. در این قسمت بخشی از تلاشهای مروجان اندیشه فمینیستی در جهت تطهیر اندیشه فمینیستی از اتهامات وارد شده را مرور میکنیم.
در بیان پیامدهای اندیشه فمینیستی اشاره شد که یکی از نتایج قهری دامن زدن به مدعیات فمینیستی به خصوص از نوع رادیکال آن، ایجاد الگوی مخاصمه و نزاع میان دو جنس است. و البته این امر کاملاً طبیعی به نظر میرسد. هنگامی که در تعلیل منشأ فرودستی زنان به مفاهیمی همچون ستم، سلطه و پدرسالاری تمسک میشود، ناخودآگاه نفرت و انزجار از طبقه فرادست (مردان) برای طبقه فرودست (زنان) ایجاد میشود.
با این حال برخی بر این باورند که این انتقاد بر جنبش فمینیستی به هیچ روی وارد نیست:
آخرین و سطحیترین انتقادی که فمینیسم وارد میآید ـ انتقادی که به هیچ عنوان مختص به یک کشور نیست و هر کجا که فعالیتهای فمینیستی میگیرد و یا حتی زنان بر مشروعیت حضور خود در صحنههای عمومی و اجتماعی پای میفشارند به گوش میرسد. متهمکردن و حتی مردود شمردن فمینیسم به عنوان جنبشی ذاتاً و اساساً مردستیز است.[46]
پیشتر عباراتی از فمینیستهای مختلف نقل شد که ادبیات این عبارات بیانگر توجیه افراطی و خصومتآمیز برخی از فمینیستها در مقابله با مردسالاری است: گاه این مخالفت با نهادها، ارزشها و پروژههای مردانه، به خود مردان یعنی کل جنس مذکر بسط مییابد. در مقابل، زنان به عنوان موجوداتی که همیشه در همه جوامع فرودست بودهاند، نوعی تقدس مییابند.[47]
خانواده ستیزی یکی از مواردی است که مروجان اندیشه فمینیستی در ایران در پی مبریّ دانستن جنبش فمینیستی از آنند:
فمینیستها عمدتاً با نهاد خانواده ضدیت ندارند، بلکه با نوع خانواده «مردسالار» ضدیت دارند و به جای آن بر «خانواده دموکراتیک» تأکید میکنند، تنها در معدودی از شاخههای فرعی گفتمان فمینیستی است که از «ضدیت با خانواده» سخن میرود، ظریف این که گرایش افراطی فمینیستی در کشورهای غربی هم نتوانسته است خود را در اندازة یک جنبش اجتماعی و سراسری ارتقاء دهد.[48]
بیشتر اشاره شد که خانوادهستیزی فمینیستها از دو منظر قابل پیگیری است؛ نخست بیانات مستقیم گرایشهای فمینیستی رادیکال، سوسیال، مارکسیستی و برخی گرایشهای پست مدرن و موج سوّمی که خانواده را نهاد، ظلم، ستم بر زنان و بهرکشی از آنان میدانند. فمینیسم لیبرال هم اگرچه در پارهای موارد شعار دفاع از خانواده را از نظر دور نمیدارد، با این حال از نگاههای انتقادی به ساختار خانواده هستهای نیز اجتناب نمیکند. بتی فریدن از چهرههای اصلی فمینیسم لیبرال بعد از نقادیهای تند و تیز به نهاد خانواده در نظریه تعدیل شده خود میگوید:
ما ظاهراً در واکنش برضد راز مونث که زنان را صرفاً بر حسب ارتباطشان با مردان به عنوان همسر، مادر و خانهدار تعریف میکند، گاهی در راز فمینیستی سقوط کردهایم که هستة اصلی شخصبودگی زنان را که از طریق عشق، تربیت و خانه به فعالیت میرسد، انکار میکند»[49]
چگونه میتوان اتهام خانوادهستیزی را از فمینیسم زدود و آن را به برخی از گرایشهای فرعی فمینیستی نسبت داد، درحالی که بسیاری از نویسندگان غربی مهمترین ویژگی فمینیسم قرن بیستم را ستیزه با خانواده میدانند.[50] روی دیگر بحث خانوادهستیزی پیامدهای نظریات فمینیستی است. تأکید بر فردگرایی، استقلال، نفی کلیشههای جنسیتی عملاً و در عینیت خارجی باعث تضعیف نهاد خانواده گردید، که پیشتر به آن اشاره گردید.
حرکت به سمت گرایشهای افراطی فمینیسم: نگاهی اجمالی به تحولات جنبش زنان در ایران و مطالبات آنان گویای آن است که این جنبش در یک حرکت تدریجی و اشتدادی مطالبات خود را افزایش میدهد و به سمت گرایشهای رادیکالتر و افراطیتر متمایل میشود. در سالهای پایانی دهه شصت و نیمه اول دهه هفتاد، تلاش عمده جریان فمینیستی در داخل کشور، تغییر قوانین مدنی در جهت الگوی برابری میان دو جنس است. تلاش عمده این جنبش در تغییر قوانین عمدتاً بر مستند نبودن برخی از مواد حقوقی به شریعت مقدس اسلام، ناکارآمدی برخی قوانین و تعارض قوانین با یکدیگر متمرکز میشد. مهمترین ویژگی این اقدام، پرهیز از رویارویی مستقیم و مقابلهجویانه با قوانین اسلامی بود و تلاش میشد این قبیل اقدامات در راستای پویایی فقه شیعه و باز بودن باب اجتهاد تفسیر شود.
در سالهای انتهایی دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد، عمده تلاش این جنبش بر استفاده از تواناییهای حکومت و پیوند آن با جریانات بین المللی در راستای تحقق بخشیدن به برنامهها و اهداف فمینیستی در قالب انجام برنامههای توسعه متمرکز گردید. تأکید بر اشتغال تمام وقت زنان به عنوان مهمترین عرصه مشارکت سیاسی و اجتماعی زنان، نفی و طرد کلیشههای جنسیتی از محیطها و متون آموزشی، آموزشهای حقوقی با استفاده از متون بین المللی با گرایشات فمینیستی بخشی از اقدامات صورت گرفته در دوران یاد شده است.
فمینیسم ایرانی در سالهای اخیر از لاک محافظهکاری و احتیاط خارج شده و مطالبات خود را به صورت حداکثری و با نزدیکی به گرایشهای افراطیتر فمینیستی، بیان میکند. حرکت اخیر فمینیستی، با توسعهای خواندن اقدامات صورت گرفته قبلی توسط فمینیستهای ایرانی، آن را ماهیتاً غیر فمینیستی میداند.[51] تأکید اخیر فمینیسم ایرانی بر پروژه توانمندسازی زنان است که هدف اصلی آن، افزایش ظرفیت زنان برای خود در تصمیماتی است که روابط قدرت نامطلوب را تغییر میدهد. قدرت در همه روابط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی زنان نهفته است. فقدان نسبی قدرت زنان ناشی از عدم دسترسی آنها به تحصیل، سلامتی و دیگر مهارتها نیست بلکه از فرایند ناتوانسازی تحمیل شده توسط ساختارهای قدرت محاط بر آنها ناشی میشود. افزایش شاخصهای تحصیل و بهبود سلامتی ممکن است منزلت زنان را ارتقا دهد ولی نمیتواند مستقیماً زنان را در ساختارهای قدرتی که در آن به سر میبرد توانمند سازد.[52]
آشنایی با ادبیات فمینیستی گواه آن است که عباراتی از این دست حرکت و تحول جنبش فمینیسم به سمت افراطیتر شدن است.
وحدت تاکتیکی گرایشهای متفاوت فمینیسم ایرانی، پیشتر از التقاط روشی و محتوایی فمینیستهای ایرانی سخن به میان آمده اما هر چه از عمر فمینیسم ایرانی میگذرد، التقاط و سرگردانی گرایشهای فمینیستی ایرانی کاهش مییابد و هر گرایشی در واقع به تصویری روشنتر از ماهیت و روشهای مرتبط با گرایش خود دست مییابد. با این حال وحدت رویه گرایشهای فمینیستی در بسیاری از جریانات اجتماعی مرتبط با حوزه مسایل زنان نظیر کمپین یک میلیون امضاء برای تغیر قانون مدنی قابل توجه است. اگر چه این وحدت بسیار شکننده است[53] با این حال در مواردی که گرایشهای فمینیستی به وحدت تاکتیکی روی آوردهاند،مطالبات، معتدلتر و البته پرقدرتتر است.
بایستههای مقابله با جریان فمینیسم ایرانی:
در مواجهه با جریان فمینیسم ایرانی بیمها و امیدهایی وجود دارد که به برخی از آنها در گذشته اشاره شد. مهمترین بیم در مواجهه با فمینیسم ایرانی از یک سو غفلت از وجود و تأثیرگذاری – هر چند اندک- این جریان است و از سوی دیگر غفلت از جریانات آسیبزای دیگر در حوزه مسایل زنان و خانواده میشود. بسیاری از آسیبها و انحرافات در مسایل فردی و اجتماعی زنان در حوزه ادبیات داستانی و سینما روی میدهد که اگر چه عمده آن را میتوان در راستای تفکرات فمینیستی ارزیابی کرد؛ اما اکثراً با تابلوی غیر فمینیستی عرضه میشود.
اما هشدار اصلی در این میان باید به غفلت از تفکر مدرنیته و برنامههای توسعه دانست. در حالیکه مهمترین آسیب اجتماعی مسایل زنان در ایران ریشه در عینیت یافتن آموزههای مدرنیته و برنامههای توسعه دارد، جدیترین توجهها و نقدها – هر چند ناکافی- به جنبش فمینیسم است.
از آنجا که موضوع اصلی این نوشته فمینیسم جهانی و فمینیسم ایرانی است، به برخی از بایستههای مقابله با جنبش فمینیستی اشاره میشود،
1- تبیین ناخرسندیها و انتقادات جامعه غربی از جنبش فمینیسم:
پیشتر اشاره شد جنبش فمینیسم بعد از طی یک دوره اوج و تأثیرگذاری، اکنون دوران حاشیه نشینی و قترت را طی میکند و در کنار آن جریانات انتقادی علیه فمینیسم و گروههای خانوادهگرا، به نقد دیدگاههای افراطی و پیامدهای منفی این جنبش در سالهای حیات این جنبش میپردازند. بازتاب و ترجمه این دیدگاهها در فضای جامعه ایرانی از اقتدار یافتن گفتمان فمینیسم ایرانی پیشگیری میکند. این امر علاوه بر روشنگری داخلی نسبت به اهداف و غایات فمینیسم غربی، تاکتیک فمینیسم ایرانی مبنی بر اجماعی بودن گفتمان فمینیسم در جهان را خنثی میکند.
اخیراً در سالهای گذشته اقدامات نویدبخشی در راستای انعکاس دیدگاههای ضد فمینیستی و خانوادهگرای غربی صورت گرفته است که به نظر میرسد در عین تأثیرگذاری، کافی نیست و باید نسبت به توسعه کمی و کیفی این حرکت اقدامات جدیتری صورت گیرد.
2- تلاش در جهت نقض وحدت تاکتیکی فمینیسم ایرانی:
فمینیسم ایرانی به تبع جنبش فمینیسم جهانی گرایشهای متنوع و متکثری را نمایندگی میکند. از آنجا که فمینیسم جنبشی انتقادی و اعتراضی است، بیشترین چالشها را با نهاد مذهب و نظامهای سیاسی دارد. در کشور ما پیوند نهاد مذهب و سیاست در درازمدت به رادیکالتر شدن حرکتهای فمینیستی خواهد انجامید. در عینحال برخی از حاملان جنبش فمینیسم ایرانی، از مواجهه مستقیم با نهاد مذهب و نظام سیاسی اجتناب میورزند و همین امر در سالهای اخیر باعث تضعیف کلیت حرکت فمینیسم ایرانی گردیده است. تبیین دیدگاهها و اهداف ضد مذهب و ضد نظام جنبش فمینیسم ایرانی و به چالشکشیدن گروههای فمینیستی نزدیکتر به نظام سیاسی، باعث میشود وحدت تاکتیکی و غیر واقعی جنبشهای فمینیستی در عمل مخدوش شود.
3- تبیین برنامهها و ایدههای فمینیستی نظام سلطه جهانی و سازمانهای بینالمللی در حوزه مسایل جنسیتی و مقابله با آن: پیشتر اشاره شد که بسیاری از اهداف و آرمانهای جنبش فمینیستی در بسیاری از اسناد بینالمللی نهادینه شده است. در سالهای اخیر سازمانهای بینالمللی وابسته به سازمان ملل متحد و برخی از آژانسها و سازمانهای در ظاهر خصوصی برنامههایی را با هدف توسعه انسانی و دفاع از حقوق بشر در کشورهای در حال توسعه و از جمله کشور ما اجرا میکنند که در پارهای موارد حاوی برنامهها و دیدگاههای فمینیستی است.
تبیین فمینیستی بودن این برنامهها و پیشگیری از اجرای آن در کشور، و طراحی برنامههای جایگزین میتواند در پیشگیری از ترویج اهداف فمینیستی در داخل کشور مؤثر باشد.
4- پرهیز از شعارزدگی و تبیین آموزههای شعاری جنبش فمینیسم
پی
نوشت:
1- رک: فرانکلین لوفان بومر، جریانهای بزرگ در تاریخ اندیشه غربی، ترجمه حسین بشریه، مرکز بازشناسی اسلام و ایران، چاپ دوم، 1382.
2- حمیرا مشیرزاده، از جنبش تا نظریه اجتماعی، تاریخ دو قرن فمینیسم (تهران، نشر تیراژه، 1382) صفحه 55.
3- نیکلاس دیویدسن، نقایص نظریه فمینیسم، در نگاهی به فمینیسم، ترجمه مؤسسه فرهنگی طه، قم، انتشارات معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی، چاپ اول، 1377، صفحه 57.
4- پل روزنبرگ، پیروزی ناکام فمینیسم در گذشته و حال، در سیاحت غرب، شماره 15، صفحه 27.
5- یکی از منتقدان فمینیسم، ویلیام گاردنر است که در عین دفاع سرسختانه از لیبرال دموکراسی، دستاوردهای فمینیستی را به چالش میکشد. رک: ویلیام گاردنر، جنگ علیه خانواده، ترجمه معصومه محمدی، قم، دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، 1386.
6- ایولین رید، فمینیسم و مردمشناسی، ترجمه افشنگ مقصودی، تهران، نشر گلآذین، 1384، صفحه 191 به بعد.
7- ایولین رید، فمینیسم و مردم شناسی، صفحه 193.
8- سوزان آلیس واتکینز و دیگران، فمینیسم؛ قدم اول، ترجمه زیبا جلالی نائینی، نشر شیرازه، 1384، صفحه 8.
9- رک: کریستین دوپیزان، شهر زنان، ترجمه نوشین شاهنده، انتشارات قصیدهسرا.
10- شیلا روباتم، زنان در تکاپو، فمینیسم و کنش اجتماعی، ترجمه حشمتالله صباغی، تهران، نشر شرازه، 1385، صفحه 25 به بعد.
11- رک: حمیرا مشیرزاده، از جنبش تا نظریه اجتماعی، تاریخ دو قرن فمینیسم، صفحه 183 به بعد.
12- هریت بردلی، دگرگونی ساختارهای اجتماعی: طبقه و جنسیت، ترجمه محمود متحد، تهران، نشر آگه، چاپ اول، 1386، صفحه 44.
13- همان، صفحه 46.
14- حمیرا مشیرزاده، از جنبش تا نظریه اجتماعی، تاریخ دو قرن فمینیسم، صفحه 189 تا 200.
15- جین فرید من، فمینیسم، ترجمه فیروزه مهاجر، نشر آشتیان، چاپ دوم، 1383، صفحه 17. 16- Affirmative action
17- جین فرید من، فمینیسم، پیشین، صفحه 60.
18- ناصر فکوهی، سازوکار«تبعیض مثبت» به مثابه ابزار محرومیت زدایی با نگاهی به موقعیت زنان در ایران، در پژوهش زنان، شماره 13، صفحه 117.
19- مگی هام، فرهنگ نظریه فمینیستی، ترجمه فیروزه مهاجر، پروین اردلان و نوشین احمدی خراسانی، تهران، نشر توسعه، 1382، صفحه 342.
20- همان، صفحه 28.
21- حسین بستان، نابرابری و ستم جنسی از دیدگاه اسلام و فمینیسم، (قم انتشارات پژوهشگاه حوزه، جلد دوم، صفحه 70)
22- کریس بیسلی، چیستی فمینیسم، ترجمه محمدرضا زمردی، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، 1385 ، ص 87.
23- حمیرا مشیرزاده، از جنبش تا نظریه اجتماعی، تاریخ دو قرن فمینیسم، صفحه 247.
24- پاملا آبوت و کلر والاس، جامعهشناسی زنان، ترجمه منیژه نجم عراقی، نشر نی، 1383، صفحه 291.
25- ایولین رید،
26- تیولین رید
27- سوزان آنتونی
28- ساندرا هاردینگ، جنسیت و علم،ترجمه بهروز جندقی، فمینیسم و دانشهای فمینیستی، دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، 1382، ص 221.
29- همان، صفحه 227.
30- همان، صفحه 225.
31- همان،
32- کریستان دولاکامپانی، تاریخ فلسفه در قرن بیستم، ترجمه باقر پرهام، نشر آگه، 1380. صفحه 540.
33- روث سیدل، به سوی جامعهای نوعدوستتر، در نگاهی به فمینیسم، ترجمه مؤسسه فرهنگی طه، قم، انتشارات معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامی، چاپ اول، 1377.
34- مانوئل کاستلز، عصر اطلاعات، ج دوم، صفحه 187.
35- حمیرا مشیرزاده، از جنبش تا نظریه، تاریخ دو قرن فمینیسم، ص 384.
36- ویلیام گاردنر، جنگ علیه خانواده، ترجمه معصومه محمدی، دفتر مطالعات و تحقیقات زنان، 1381، صفحه 190.
37- همان، صفحه 174.
38- مانوئل کاستلز، عصر اطلاعات، ترجمه حسن چاوشیان، جلد دوم، نشر نی، 1380، صفحه 253.
39- ویلیام گاردنر، جنگ علیه زنان، صفحه 231.
40- همان،صفحه 189.
41- مانوئل کاستلز، عصر ارتباطات، جلد دوم، صفحه 188.
42- حمیرا مشیرزاده، از جنبش تا نظریه اجتماعی، تاریخ دو قرن فمینیسم، صفحه 343.
43- همان، صفحه 347.
44- نورما کلرموروتزی، مسئله فمینیسم در ایران بعد از انقلاب اسلامی، گفتگو، شماره 26، آبان 1378.
45- اریک ماتیوز، فلسفه در قرن بیستم، ترجمه محسن حکیمی، نشر ققنوس 1378 و مایکل پین، فرهنگ اندیشه انتقادی، ترجمه پیام یزدانجو، نشر مرکز، چاپ سوم، 1386.
45- نورما، کلرموروتزی، پیشین.
47- حمیرا مشیرزاده، پیشین، ص 279.
48- حمیدرضا جلالی پور، حاملان بینشان، چرا مدافعان زنان از فمینیست نامیدن خود بیم دارند؟ زنان، شماره 105، تاریخ دی 1382، ص 6.
49- به نقل از حسین بستان، نابرابری ستم جنسی از دیدگاه اسلام و فمینیسم، مؤسسه پژوهشی حوزه و دانشگاه، 1382،ص 43.
50- رابرت. اچ، بورک، در سراشیبی سقوط به گومورا،ترجمه الهه هاشمی حائری، انتشارات حکمت،1387،ص 410، و مانوئل کاستلز، عصر اطلاعات، جلد دوم، صفحه 176.
51- پاملا ابوت و کلروالاس، جامعهشناسی زنان، ترجمه منیژه نجم عراقی، تهران، نشر نی، چاپ اول، 1380، صفحه 295.
52- مایکل پین، فرهنگ اندیشه انتقادی، از روشنگری تا پسا مدرنیته، ترجمه پیام ایزدجو، تهران، نشر مرکز، چاپ سوم، 1386، صفحه 479.
53 و 54- حمیدرضا جلاییپور، همان.
55 و 56- مایکل پین، همان،صفحه 480.
57- محبوبه عباسقلی زاده، حرکت از سازمانهای غیر دولتی به شبکه های شناسنامه دار، 17 اسفند 1376، http://medan.org/showarticle.aspx?arid=498
58- همان.
59- سارا لقمانی، تحول در آرایش کمپین، محتاج فداکاری و هوشمندی، 26 اسفند 1386، School.conyspip article303.www.feminist