چکیده

دیوید پوپنو فارغ التحصیل دانشگاه پنسیلوانیا است و اکنون نیز استاد جامعه‌شناسی دانشگاه راتجرز در ایالت نیوجرسی است و معاونت پروژه‌ی ملی ازدواج را بر عهده دارد. وی در حوزه‌ی مطالعات خانواده و زندگی اجتماعی در جوامع مدرن، تخصص دارد و یکی از کتاب‌های اخیرش "زندگی بدون پدر: شواهد جدید و محکم مبنی بر ضرورت وجود پدری و ازدواج برای سلامت کودکان" است. در این مجال به معرفی او و بیان دیدگاه هایش در مورد طلاق می پردازیم.

متن

دیوید پوپنو در سال از دانشگاه پنسیلوانیا دکترا گرفت اکنون استاد جامعه‌شناسی دانشگاه راتجرز در ایالت نیوجرسی است و معاونت پروژه‌ی ملی ازدواج را بر عهده دارد. وی در حوزه‌ی مطالعات خانواده و زندگی اجتماعی در جوامع مدرن، تخصص دارد و یکی از کتاب‌های اخیرش "زندگی بدون پدر: شواهد جدید و محکم مبنی بر ضرورت وجود پدری و ازدواج برای سلامت کودکان" است.
 
 
 
 
1. چون افراد از تجارب بد درس می‌گیرند، ازدواج‌های دوم نسبت به ازدواج‌های نخست موفق‌ترند.[2]
اگرچه بسیاری از کسانی که طلاق می‌گیرند، ازدوا‌ج‌های بعدی موفقیت‌آمیزی دارند، اما در حقیقت نرخ طلاق در ازدواج‌های مجدد، بالاتر از ازدواج‌های نخستین است.
 
2. زندگی با یکدیگر قبل از ازدواج، روش خوبی برای آن است که دست آخر احتمال طلاق کاهش یابد.[3]
مطالعات بسیاری نشان داده  افرادی که قبل از ازدواج با هم زندگی می‌کنند، احتمال بسیار بالاتر طلاق را در پایان دارند. دلایل این موضوع به خوبی درک نمی‌شود. ممکن است تا حدی نوع مردمی که می‌خواهند زندگی مشترک بدون ازدواج[4] با هم داشته باشند نیز شبیه افرادی باشد که تمایل بیشتری به طلاق دارند. شواهدی مبنی بر آن وجود دارد که خود زندگی مشترک بدون ازدواج، نگرش‌هایی را در مردم ایجاد می‌کند که بیشتر به طلاق منتهی می‌شوند، برای مثال این طرز فکر که روابط موقتی هستند و به سادگی می‌توانند پایان یابند.
 
3- طلاق می‌تواند سبب مشکلاتی برای بسیاری از کودکانی شود که آن را تجربه می‌کنند؛ اما روی هم رفته این مشکلات چندان طول نمی‌کشد و بچه‌ها نسبتاً سریع به وضعیت عادی باز می‌گردند.
 طلاق، خطر مشکلات بین فردی در کودکان را افزایش می‌دهد. هم یافته‌های مطالعات کیفی کوچک و هم مطالعات تجربی بلند مدت و در مقیاس بزرگ نشان می‌دهند که بسیاری از این مشکلات تا مدت‌ها ادامه می‌یابد. در حقیقت آن‌ها ممکن است در بزرگسالی بدتر شوند.[5]
 
4- داشتن بچه به زوج کمک خواهد کرد تا رضایت زناشویی‌شان را بهبود بخشند و از طلاق جلوگیری کنند.
مطالعات بسیاری نشان داده‌اند که پر تنش‌ترین زمان در ازدواج، بعد از تولد اولین فرزند است. زوج‌هایی که در کنار یکدیگر صاحب فرزندی هستند، تا حدودی خطر کمتری را برای طلاق در مقایسه با زوج‌های بدون بچه دارند، اما کاهش این خطر کمتر از آن است که گفته شود والدینی با مشکلات زناشویی، با احتمال بیشتری "به خاطر بچه ها" به زندگی با هم ادامه می‌دهند.[6]
 
5- پس از طلاق استاندارد زندگی زنان تا 73 درصد کاهش می‌یابد، در حالی که وضعیت مردان تا چهل و سه درصد بهبود پیدا می‌کند.
بعدها معلوم شد این نابرابری چشمگیر، یکی از گسترده‌ترین آمارهای تبلیغی علوم اجتماعی بر مبنای محاسبه‌ای غلط بود. تحلیل مجدد داده‌ها مشخص کرد زیان زنان 27 درصد در حالی که نفع مردان 10 درصد بود. صرف نظر از میزان تفاوت‌ها، شکاف جنسیتی واقعی است و به نظر نمی‌رسد در دهه‌های اخیر کم شده باشد.[7]
 
6- وقتی والدین با یکدیگر توافق ندارند، طلاق آن‌ها برای آسایش کودکان بهتر است تا اینکه به زندگی با هم ادامه دهند.
یک مطالعه‌ی بلند مدت و در مقیاسی بزرگ که اخیراً انجام شد، خلاف این موضوع را نشان می‌دهد. هر چند که معلوم شد در عمل عدم توافق و ناکامی زناشویی والدین تأثیر منفی و گسترده‌ای بر هر بعد از رفاه کودکانشان دارد، اما طلاق هم به ناگزیر آثار مشابهی خواهد داشت. این مطالعه در بررسی دقیق‌تر پیامدهای منفی طلاق  بر روی بچه‌ها دریافت، فقط بچه‌هایی که در خانه‌های با تعارض بسیار بالا زندگی می‌کردند، از حذف تعارضی که ممکن بود طلاق به همراه خود بیاورد بهره‌مند می‌شدند. در ازدواج‌های با مشاجرات کمتر که به طلاق ختم می‌شد-  مطالعه نشان داد شاید به اندازه‌ی دو سوم طلاق‌ها از این نوع بودند- پس از طلاق موقعیت کودکان بدتر می‌گردید. پس بنا بر یافته‌های این مطالعه، به جز در تعداد اندک ازدواج‌هایی با کشمکش‌های زیاد، برای بچه‌ها بهتر است که والدینشان با هم بمانند و مشکلاتشان را حل کنند تا اینکه طلاق بگیرند.[8]
 
7- بچه‌هایی که در خانواده‌های از هم پاشیده به دلیل طلاق بزرگ می شوند، چون در ورود به روابط زناشویی محتاط‌تر هستند و نیز تصمیم قاطع برای اجتناب از احتمال طلاق دارند، نسبت به آن‌هایی که در خانه‌های سالم بوده‌اند، آمادگی بیشتری برای موفقیت در ازدواج دارند.
ازدواج بچه‌های طلاق واقعاً نرخ بزرگ‌تر طلاق را نسبت به ازدواج‌های فرزندان خانواده‌های سالم دارد. بر طبق یک مطالعه‌ی جدید، علت اصلی آن است که بچه‌ها تعهد یا ثبات زناشویی را از مشاهده‌ی والدین‌شان فرا می‌گیرند. در بچه‌های طلاق احساس تعهد به ازدواج‌های مادام العمر تضعیف شده است.[9]
 
8- بچه‌ها پس از طلاق در خانواده‌های ناتنی آسوده‌تر از خانواده‌های تک والد هستند.
شواهد نشان می‌دهد که خانواده‌های ناتنی، وضعیت بهتری نسبت به خانواده‌های تک والد ندارند، حتی گر چه طبق انتظار سطوح درآمدی‌شان بالا باشد و هیبت یک پدر در خانه وجود داشته باشد. خانواده‌های ناتنی مجموعه‌ای از مشکلات بالقوه - شامل تعارضات بین فردی با شخصیت والد جدید- و خطر بسیار بالای اضمحلال خانواده را دارند.[10]
 
9- نبود خوشبختی کامل در نقاط مشخصی از یک ازدواج، نشانه  مطمئنی از آن است که ازدواج سرانجام به طلاق منتهی خواهد شد.
هر ازدواج فراز و نشیب مخصوص به خود را دارد. پژوهش تازه‌ای با استفاده از یک نمونه ملی بزرگ دریافت 86 درصد مردمی که در اواخر دهه  هشتاد از ازدواج‌شان ناراضی بودند و در آن باقی ماندند، وقتی پنج سال بعد با آن‌ها مصاحبه شد، اظهار کردند که سعادت‌مندتر هستند. در حقیقت، سه پنجم زوج‌های سابقاً ناشاد، ازدواج‌ های‌شان را "بسیار خوب" یا "کاملاً خوب" ارزیابی کردند.[11]
 
10- معمولاً مردان هستند که دعاوی حقوقی طلاق را به جریان می‌اندازند.
دو سوم همه  طلاق‌ها، توسط زنان آغاز می‌شود. مطالعه  جدیدی نشان داد که بسیاری از دلایل این موضوع به ذات قوانین مربوط می‌شود. برای مثال در اکثر ایالات، زنان مجال مناسبی برای گرفتن حضانت کودکانشان دارند؛ زیرا زنان بیشتر خواهان آن هستند که بچه‌هایشان با آن‌ها بمانند، در ایالاتی که پیش فرض حضانت مشترک همراه با شوهر وجود دارد، درصد زنانی که شروع به درخواست طلاق می‌کنند بسیار پایین‌تر است. همچنین شاید نرخ بالاتر زنان آغازگر، به این خاطر باشد که مردان احتمالاً بیشتر "بدرفتاری" می‌کنند. برای مثال، شوهران نسبت به همسران احتمالاً بیشتر مشکلاتی در مورد زیاده‌نوشی، اعتیاد به مواد مخدر و خیانت دارند.
 


________________________________________
[1] David Popenoe
[2]  Joshua R. Goldstein, “The Leveling of Divorce in the United States” Demography 36 (1999): 409-414;  Andrew Cherlin, Marriage, Divorce, Remarriage (Cambridge, MA: Harvard University Press, 1992
[3] Alfred DeMaris and K. Vaninadha Rao, “Premarital Cohabitation and Marital Instability in the United States: A Reassessment” Journal of Marriage and the Family 54 (1992): 178-190; Pamela J. Smock, “Cohabitation in the United States” Annual Review of Sociology 26 (2000)
[4] cohabitation
[5] Judith Wallerstein, Julia M. Lewis and Sandra Blakeslee, The Unexpected Legacy of Divorce (New York: Hyperion, 2000); Andrew J. Cherlin, P. Lindsay Chase-Landsdale, and Christine McRae, “Effects of Parental Divorce on Mental Health Throughout the Life Course” American Sociological Review 63 (1998): 239-249; Paul R. Amato and Alan Booth, A Generation at Risk (Cambridge, MA: Harvard University Press, 1997)
[6] Tim B. Heaton, “Marital Stability Throughout the Child-rearing Years” Demography 27 (1990): 55-63; Linda Waite and Lee A. Lillard, “Children and Marital Disruption” American Journal of Sociology 96 (1991): 930-953; Carolyn Pape Cowan and Philip A. Cowan, When Partners Become Parents: The Big Life Change for Couples (New York: Basic Books, 1992)
[7] Leonore J. Weitzman, “The Economics of Divorce: Social and Economic Consequences of Property, Alimony, and Child Support Awards” UCLA Law Review 28 (August, 1981): 1251; Richard R. Peterson, “A Re-Evaluation of the Economic Consequences of Divorce” American Sociological Review 61 (June, 1996): 528-536; Pamela J. Smock, “The Economic Costs of Marital Disruption for Young Women over the Past Two Decades” Demography 30
(August, 1993): 353-371
 
[8] Paul R. Amato and Alan Booth, A Generation at Risk (Cambridge, MA: Harvard University Press, 1997)
 
[9] Paul R. Amato, “What Children Learn From Divorce” Population Today, (Washington, DC: Population Reference Bureau, January 2001); Nicholas H. Wolfinger, “Beyond the Intergenerational Transmission of Divorce” Journal of Family Issues 21-8 (2000): 1061-1086
[10] Sara McLanahan and Gary Sandefur, Growing Up With a Single Parent (Cambridge, MA: Harvard University Press, 1994); Alan Booth and Judy Dunn (eds.), Stepfamilies: Who Benefits? Who Does Not? (Hillsdale, NJ: Lawrence Erlbaum, 1994)
[11] Unpublished research by Linda J. Waite, cited in Linda J. Waite and Maggie Gallagher, The Case for Marriage (New York: Doubleday, 2000): 148
بازگشت

تبلیغات