جنسیت و آموزش
آرشیو
چکیده
متن
خانم دکتر جمیله علم الهدی خانم علم الهدی در مقدمه بحث جنسیت و آموزش به سه نگرش سنتی، مدرن و دینی اشاره کرد و در توضیح آن گفت: نگرش دینی نسبت به دو نگرش دیگر از لحاظی جدیدتر به نظر میرسد. دست کم ورودش به بحثهای جنسیت با این شکل و ساختار جدید تقریباً به چند دهة اخیر مربوط میشود. اگر چه بحث جنسیت در کل ادیان ابراهیمی مطرح بوده و به عنوان اصل موضوع وجود داشته، ولی الآن در یک مواجهه خیلی فعال با دو نگرش قبلی قرار گرفته است. نگرش سنتی به طور مشخص در نگرش سنتی تأکید بر تفاوتهای جنسیتی به رسمیت شناخته میشود. در واقع در این نگرش تفاوتهای جنسیتی و ریشه و خواستگاه آن به ذات آدمی، امور طبیعی یا ویژگیهای جوهری انسان برمیگردد و این ویژگیها ثابت فرض میشوند. تلقی آنها این است که انسان طبیعتاً از دو جنس تشکیل شده است و این دو جنس به طور ثابت دارای ویژگیهای مشخصی هستند و معمولاً تأکیدی بر برتری جنسیت مردانه بر جنسیت زنانه وجود دارد که دلایل و شواهدی هم همراه میآورند ولی عموماً استنادهای آنها نوعی ارجاع به میراث ادبی ما و بخشهای مبهم یا متشابه به متون دینی و نیز شواهد تجربی از لحاظ وزن مغز، وضعیت بیوشیمیایی خون و... نیز مطرح است. نکته خیلی حساس این است که این نگرش سنتی اگر چه خیلی دیرینهتر است و خواستگاه متنوعتری دارد ولی متأسفانه خود را به دین نزدیک نشان میدهد و معمولاً از مفاهیم دینی استفاده میکند، به ویژه در جوامع مذهبی این نگرش از زبان دین خیلی بهره میبرد. به همین دلیل تقریباً نگرش سنتی، به عنوان نگرش اسلامی تلقی میشود و در بین مردم تصور این است که این نگرش، نگرش اسلامی است. ممکن است دلایل و شواهدی هم به نفع این نگرش، در بعضی از احادیث یا متون ما وجود داشته باشد که قابل تفسیر است. نگرش مدرن خاستگاه این نگرش، تحولات صنعتی ـ اقتصادی بعد از رنسانس است و در این نگرش که تفاوتهای جنسیتی به طور کامل طرد میشود ولی دقت کنید که پیدایش آن به خاطر رفع یک مشکل اجتماعی است در واقع آن چه مد نظر است، رفع تبعیض از وضعیت زنانه است و این نگرش به دنبال بهبود و اصلاح وضعیت اجتماعی زنان پدید آمده است به اصطلاح نگرش تلئولوژیکال است در نظریهها، نگرشها را به دو دسته تقسیم میشوند: 1 ـ نگرشهای انتولوژیکال یا وجودشناختی.(Ontological) 2 ـ نگرشهای تلئولوژیکال یا غایت شناختی.(Theleological) نگرشهای وجودشناختی، به عوارض یا پیامدهایی که در جامعه ایجاد میشود، کاری ندارد. از گزارههای پایه یا اصول موضوعه و مفروضاتی آغاز میکند و به اثبات نظریه میرسد البته ممکن است عوارض و پیامدهای اجتماعی آن را در نظر بگیرد ولی اثبات و توسعه نظریه فارغ از پیامدهای آن است. برعکس در نگرشهای پیامدگرا یا غایت شناسی، معمولاً یک مشکل اجتماعی باعث پیدایش یک فلسفه مثل فلسفه مارکسیسم میشود. همانطور که میدانید نگرش مارکسیسم از وجودشناسی شروع نشده، در واقع به دلیل نابسامانیها و مشکلاتی که در روابط تولید اقتصادی وجود داشته، مارکسیسم به عنوان یک فلسفه ظهور میکند و البته برای راهحلهایی که ارایه میکند، متافیزیک هم ایجاد مینماید. فمینیسم هم به دنبال تبعیض جنسیتی و به منظور رفع این تبعیض بوجود آمد و در ادبیات، سیاست، حقوق و... تأثیرگذار بوده است. معمولاً این نوع نگرشها که بر اساس یک مسأله اجتماعی پدید میآید بر اساس صدق و کذب، به لحاظ اعتبار، در سطح پائینتری از نگرشهای وجودشناختی قرار میگیرند. چون برای حل یک مشکل و با توجه به کارکرد اجتماعی، به دنبال تولید فلسفه هستند. دومین مسأله در مورد نگرش مدرن این است که تفاوتهای جنسیتی از نظر نگرش مدرن اموری ثابت، محتوم، معین و ذاتی نیستند و اگرچه ممکن است ریشههایی در طبیعت بشر داشته باشند ولی به طور مشخص، توسط عوامل اجتماعی رقم میخورند این نهادهای اجتماعی و میراث اجتماعی است که دو جنسیت را پدید میآورد. چون از ابتدا یک سری انتظارات خاص از جنسیت دختر و پسر به او تلقین میشود و شرایط و اقتضائات را جامعه به او تحمیل میکند. او یک باور جنسیتی پیدا میکند. به عبارت دیگر تفاوتهای جنسیتی، یک باور و یک هنجار اجتماعی هستند که توسط جامعه تولید میشوند و در نهایت فرایندهای خیلی پیچیدهای را پدید میآورند. در واقع این طور نیست که کسی دختر یا پسر بودن را با خودش به دنیا بیاورد. بلکه شما هستید که دختر بودن یا پسر بودن را طی یک سری ساختارهای پیچیده و از قبل تعیین شده، مثل زبان به او تلقین میکنید. تعیین زبان قبل از همه تأثیرگذار است. همینکه شما اصطلاحات مؤنث و مذکر را اختراع میکنید و در مورد افراد، این اصطلاحات را به کار میبرید، این باور را در او ایجاد میکنید. البته به هیچ وجه از آن تفاوتهایی که در موجودیت طبیعی افراد است، سرباز نمیزنند، ولی جنسیت را به تنهایی به طبیعت منسوب نمیکنند بلکه جنسیت را حاصل جامعه و فرهنگ میدانند. در تفکر سنتی، جبرگرایی طبیعی وجود دارد. عالم طبیعت زن یا مرد بودن را برای ما رقم زده است. در این نگرش، برعکس جبرگرایی اجتماعی حاکم است، به عبارت دیگر جامعه برای من این را رقم زده که من دختر باشم یا پسر و البته فمینیسم دعوتی دارد به اینکه از این جبر فرار کنیم و از این حصارهای اجتماعی که در اطراف ما ایجاد شده بگذریم و به تساوی جنسیتی دست یابیم، نکته مهم این است که حرکت به سوی تساوی جنسیتی بر عبور جنسیت زنانه از تفاوتها متمرکز است و به جنسیت مردانه چندان توجهی ندارد. البته فرار از تفاوتهای جنسیتی و شکستن حصارهای اجتماعی با فمینیسم پست مدرن سازگارتر است. به دلیل اینکه در فمینیسم پست مدرن ساختارهای قدرت پیشبینی و تبیین میشود و روشن میگردد که چگونه قدرتهای سیاسی و حتی قدرتهای علمی سرنوشت ما را رقم میزنند. حتی اگر خداوندی نباشد، حتی اگر طبیعتی حاکم نباشد، باز هم این ساختارهای قدرت هستند که وضعیت عمومی را بر ما تحمیل میکنند این دعوت به فروپاشی حصارهای اجتماعی تعیین کننده جنسیت با نگرشهای چپ هم خیلی سازگار است. فمینیسم بر شواهد تجربی حاصل از مطالعات اجتماعی نیز تکیه دارد. یکی از نمایندگان آنها که شواهد تجربی را به نفع برابری جنسیتی گرد آورده، «بم» است که معمولاً هتروجنسی یا در واقع دوجنسیتی را در میان دختران و پسران جوان شناسایی کرده است. در ایران هم چندین تحقیق وجود دارد که هتروجنسی را به ویژه در دانشآموزان دبیرستانی نشان میدهد. ولی سابقه علمی این بحث به آرکو تایپهای مورد نظر اریکسون برمیگردد. آرکوتایپها، ساختارهای فرهنگی سنتی و ثابتی هستند که در واقع طبیعت ثانویه ما را پدید میآورند و یا این ساختارهای کهنهکمکم به طبیعت ثانویه ما تبدیل شدهاند و این طبیعت ثانویه توسط تاریخ ساخته شده است نه توسط عالم طبیعت مادی. نگرش دینی در برابر این دو نگرش، نگرش دینی است. نگرش دینی در واقع همین تفکری است که بیشتر توسط مسلمانان مطرح میشود. توجه نگرش دینی به این است که ذات انسان روح اوست و روح او مجرد از مادیت است. از جمله ویژگیهای مادیت، جنسیت آن است که روح از آن فارغ است بنابراین ذات زن و مرد یکی است و جنسیت در او لحاظ نمیشود. نگرش دینی به طور مشخص جنسیت را به بدن مربوط میداند. مفهوم خلقت در آیات قرآن نیز مربوط به بدن میشود و معمولاً هر جا مفهوم جنس آمده، با مفهوم خلقت همراه و به بدن مربوط است. از آن طرف، مفهوم روح با مفهوم امر همراه شده است. روح امر شده نه خلق. تدریجی نبوده و مجرد است و جنسیت هم در آن لحاظ نمیشود زن یا مرد بودن به نطفه و مسیر تکاملی مربوط میشود. نکته بسیار مهم این است که بعد از اینکه ما مشخص کردیم اصالت با روح است، گام بعدی را باید برداریم و ارتباط روح و بدن را به اثبات برسانیم و بعد از اینکه ارتباط روح و بدن- که بحث مفصلی دارد- در تفکر اسلامی اثبات شد، معلوم میشود که تفاوتهای جنسیتی را نباید طرد کرد ولی نباید به آن خیلی اصالت داد بلکه باید آن را یک جنبه اعتباری دانست. در واقع به دلیل اینکه بدن جنبه ثانویه دارد، آنها هم ثانویه هستند. تفکیک حیات انسان به دو قلمرو حیات روحانی و جسمانی، نتیجه این تفکر است که از لحاظ فلسفی به اصالت ماهیت در فلسفه مستند میشود و ابن سینا و به طور خاص متفکرین ما از این دیدگاه دفاع میکنند. وقتی حیات انسان به دو قلمرو اختصاص پیدا کند، تمام نقشها، رفتارها و فعالیتها و همین طور ویژگیهای ما باید در دو قلمرو مورد ملاحظه قرار گیرد. آنچه که مربوط به قلمرو جسمانی است حاوی ویژگیهای جنسیتی است. به عبارت دیگر باید در قلمرو جسمانی، آموزش باید همراه با ملاحظات جنسیتی انجام گیرد. ولی در قلمرو روحانی خیر. هر کدام از این نگرشها، دلالتهای تربیتی را همراه میآورند. در اینجا مجال بحث در مورد دلالتهای تربیتی نگرش سنتی وجود ندارد و ما تنها به این دلالتها در نگرشهای مدرن و دینی میپردازیم که خیلی مهم هستند. در نگرش مدرن، اعتبار تفاوتهای جنسیتی نقض میشود و بیان میکند که اصلاً تفاوت جنسیتی وجود ندارد که طبیعتاً اتفاقی در تعلیم و تربیت میافتد. این نگرش بر نظامهای آموزشی سراسر دنیا حاکم است و ما هم به رقم انقلاب اسلامی و 27 سالی که از این مدت میگذرد نتوانستیم با این نگرش مقابله جدی داشته باشیم و همچنان این نگرش حاکم است. اگر تفاوتهای جنسیتی به رسمیت شاخته نشود، بحث عدالت آموزشی به بحث برابری فرصتهای آموزشی تبدیل میشود. اگر دقت کنید تمام بحثهای نظام اسلامی، بحث برابری فرصتهای آموزشی است. متأسفانه برابری فرصتهای آموزش، خود به تنهایی در جامعه بسیار تأثیرگذار شده است. در سال گذشته طرحی پژوهشی به شورای عالی انقلاب فرهنگی آمد و البته تصویب نشد ولی موضوع آن لوازم و پیامدهای برابری فرصتهای آموزشی بود مثلا به نظر میرسد لازمه برابری فرصتهای آموزشی و فرصتهای شغلی این است که حق نفقه از حقوق خانواده حذف شود. به دلیل اینکه شما با برابری فرصتهای آموزشی به برابری فرصتهای اشتغال دست پیدا میکنید در حالیکه از طرف دیگر درخواستی که از پسران دارید متفاوت از انتظاراتی است که از دختران دارید. شما از پسران میخواهید که همواره خودشان و یک خانواده را اداره کنند در حالیکه از دختران چنین انتظاری را ندارید. شما به طور مساوی وارد دانشگاه میشوید و به طور مساوی همواره وارد اشتغال میشوید ولی وقتی که قرار است آن درآمدها صرف شود، میگویید پسران باید هزینههای خانواده را پرداخت کنند. در حالیکه دختران چنین اجباری ندارند با این تفاوت، شما به یک بیعدالتی بزرگ رسیدهاید مگر میتوان در فرصتها برابر بود ولی در هزینهها نابرابر اقدام نمود. نکته خیلی مهم در بحث فرصتهای آموزشی این است که به حذف آموزشهای وابسته به جنس میرسیم. به عبارت دیگر چیزهایی که مربوط به جنسیت دانشآموز میشود و نیازهای جنسیتی یا نقشهای جنسیتی را پوشش میدهد، به طور کامل از آموزش و پرورش رسمی حذف میشود. بنابراین آموزشهایی که به نقش مادری، همسری، مهارتهای زیست خانوادگی و... مربوط میشوند از آموزش و پرورش حذف شدهاند یا به طور حاشیهای در هنرستانها آموزش داده میشود که معمولاً هم با استقبال چندانی مواجه نمیشود. برعکس، آموزشهای اجتماعی و آموزشهای حرفهای بسیار گسترش پیدا میکنند به طور مثال همه دانشآموزان لزوماً باید ریاضیات، فیزیک و شیمی بدانند ولی ما نمیدانیم که کدامیک از این دانشآموزان مایل هستند که مثلاً چیزهایی را که وابسته به نقش جنسیتشان است فرا بگیرند و اصلاً لزومی ندارد بیان کنیم که ما هم حداقلهای برابری را در نظر میگیریم و به آنها اطلاع میدهیم و بقیهاش را به تربیت غیررسمی واگذار میکنیم. از دیگر لوازم نگرش مدرن در جنسیت، غلبه رویکرد شناختی در آموزش و پرورش است. یکی از انتقادات جدی به آموزش و پرورش در چند سال اخیر یعنی از زمان دیوئی (1935) تاکنون، بحث غلبه رویکرد شناختی است. به عبارت دیگر گفته میشود که آموزش و پرورش یک بعد دانشآموزان را مدنظر دارد، آن هم تفکر شناختیشان است. در حالیکه حداقل سه ساحت شناسایی شده: 1ـ بخش رفتاری و عملکردی 2ـ بخش عاطفی 3ـ بخش شناختی، که اینها در ارتباط مستقیم با هم هستند. تقریباً در یک دهه اخیر، بحثهای مفصلی درباره هوش هیجانی به قصد اضافه کردن بخشهای عاطفی و هیجانی به آموزش رسمی کشور مطرح شده که در حد نظریهپردازیست و عملاً اتفاق چندان مهمی نیافتاده ولی حتی اگر هم اتفاق بیافتد به نظر میرسد که ترکیب ناسازگاری خواهد بود. دقیقاً مثل اتفاقاتی که ما سعی میکنیم در فوق برنامه انجام دهیم. مثلاً ما در فوق برنامه سعی میکنیم با برگزاری مراسم مذهبی علاقه دانشآموزان را به اولیای دین افزایش دهیم ولی چون در اینجا مثل یک جزیرة جدا عمل میکنیم و با درس ریاضی و فیزیک هیچ ارتباطی ندارد، و چندان اولویتی در ذهن دانشآموزان و خانوادههایشان ندارد، همیشه جنبه تفریحی پیدا میکند و عموماً خیلی هم مورد توجه اولیاء مدرسه یا اولیاء دانشآموزان قرار نمیگیرد و خود دانشآموزان این بخش مراسم مذهبی را خیلی جدی نمیگیرند. به هر حال رویکرد شناختی چون بر تربیت رسمی حاکمیت پیدا میکند به نظر میرسد که تربیت عاطفی به طور خیلی مشخص از مدرسه رخت برمیبندد و بیشتر به همان خانواده واگذار میشود و هر چیزی که از مدرسه رخت بربندد و به خانواده واگذار شود ممکن است فاصله مدرسه و خانواده را بیشتر کند و در واقع محیط خانه بسیار متفاوت از محیط مدرسه شود و بچهها عادت کنند که در دو محیط بسیار متفاوت تربیتپذیر شوند و این دشواریهای زیادی را به دنبال دارد. طبیعی است وقتی که بحث برابری مطرح میشود و تفاوتهای جنسیتی به رسمیت شناخته نمیشود و نیازهای واقعی دختران و یا معلمان زن مدنظر قرار نمیگیرد. مانند ساختار مدرسه که به شکل سازمانهای دموکراتیک اداره میشود و چون ادارهها بر اساس کارمندان مرد پیریزی شده، مدرسه هم بر اساس مخاطبین مرد پیریزی میشود. به طور مثال از جمله چیزهایی که همه تقریباً به آن اذعان دارند این است که خانمها بسیار به تنوع، زیبایی و خودآرایی توجه دارند. اما در مدارس معمولاً لباسهای بدرنگ، یک شکل و بدجنس که با هیچیک از لباسهای دختران ما سازگار نیست و هرگز آنها مدل این لباسها را در جای دیگری به کار نمیبرند، استفاده میشود و امکان خودنمایی که از ویژگیهای زنانه است را از آنها میگیریم. چرا؟ چون ما میخواهیم آنها را با ساختار بوروکراتیک همراه کنیم. البته متأسفانه در ایران اینها همه به حساب دین و عفت و حجاب گذاشته میشود ولی قطعاً اینها هیچ ربطی به حجاب و عفاف زنان ندارد. اینها یک مردسالاری پنهان در سازمانهای بوروکراتیک ماست که به هیچ وجه اجازه نمیدهیم از رنگهای زیبا و متنوع بهرهمند شوند. یا اینکه به طور مثال برای اینکه یک معلم وارد کلاس شود باید از خیلی از عواطف خودش دست بردارد یعنی نمیتواند همراه با عواطفش وارد شود. ارتباطات خیلی عمیق عاطفی را با بچهها نمیتوان برقرار کرد و هر نوع ارتباط عمیق عاطفی که دانشآموز با معلم برقرار کند ممکن است دچار یک سوءتفسیر شود و البته با نظم و کنترل غالب در مدارس ناسازگار است. روابط بسیار خشک مردانه، و بسیار اداری، غیرعاطفی، خارج از تنوع و زیبایی، به هیچ وجه هنری نیست و گویا بچه از روز اول که وارد مدرسه میشود وارد یک اداره میشود. بیشتر هم بر نظم تأکید میشود، چیزی که دست کم با روحیات زنانه که به انعطاف توجه میکند نزدیک نیست. نکته بسیار مهم، ترویج جبرگرایی است. متأسفانه بعد از اینکه ما برابری جنسیتی را تلقین کردیم و در آموزش و پرورش به طور ممتد و مستمر تأکید کردیم. اتفاقی که میافتد این است که مجبورند سر تسلیم فرو بیاورند و به این سرنوشت محتوم که احتمالاً ممکن است به خداوند نسبت داده شود با نارضایتی و ناخرسندی آری بگویند. به عبارت دیگر خودشان را در برابر یک اتفاق، بدون هیچ نوع اختیاری تلقی میکنند. این دقیقاً مثل این است که شما کسی را مجبور کرده باشید به اینکه لباسی را بپوشد هرچند ممکن است آن لباس قشنگ هم باشد ولی او از اینکه مجبور است این لباس را بپوشد عصبانی است و این در بین دختران شایعتر است و از آن واقعیت جنسیتی که برایش اجبار شده بسیار ناراضی و عصبانی است به همین دلیل به هر شعار نو پاسخ مثبت میدهد. چون از موقعیتهای وابسته به جنسش ناراضی و از نقش جنسیتی خودش ناخرسند است. معمولاً این اتفاق در روابط خانوادگی شکل جدی به خودش میگیرد و بارها و بارها با عصبانیت شدید از اینکه دختر است، اعلام نارضایتی میکند. آسیبهایی را که به لحاظ تاریخی به جنس زن وارد شده جبران کرده، در جامعهمان همواره در پی آن هستیم که هم قد مردان باشیم. به نظر میرسد که در اینجا ما به طور پنهان پذیرفتهایم که مردها برترند و حالا تلاش میکنیم به آنها برسیم. دختران ما بیشتر سعی میکنند خودشان را با برادرانشان، پسرعموهایشان یا پسران هم سنشان مقایسه کنند و معمولاً از آنها به عنوان یک مثال عالی، یک فرد خوشبخت یا یک فرد سعادتمند یاد میکنند و خودشان را نسبت به آنها دچار کمبودها و نواقصی میبینند و مرتب دچار آزار روحی میشوند. به همین دلیل هم به هر نوع نظریه یا الگویی که به این برابرسازی کمک کند خوشآمد میگویند حتی اگر در حدی باشد که در فیلمها نشان داده میشود که مثلاً چایی را مردان میریزند یا مثلاً ظرفها را آقایان میشویند یا حتی از اینکه آقایان غذا بپزند خوشحال میشویم. به نظر میرسد که تمام برابری را در همین رفتارهای مشهود میبیند و به هر حال در ارتباطاتی که با همسر یا بستگان یا بستگان مذکر خود دارند این نارضایتی را به انحاء مختلف نشان میدهند. در ملاحظات مربوط به تفاوتهای طبیعی که به هر حال وجود دارد هم ظرفیتها متفاوت هستند و هم آسیب پذیریها متفاوت میشوند. به طور کلی تفاوتهای طبیعی هم در نگرش مدرن حذف میشود و هم در تربیت متأثر از نگرش مدرن. مدرسه دخترانه با مدرسه پسرانه خیلی متفاوت نیست الا اینکه چون جمهوری اسلامی است به دختران گفته میشود که عفت و عصمت خودشان را بیشتر رعایت کنند. یا دیوارهای مدرسه بلندتر میشود که کسی آنها را نبیند اما ممکن است مشکل مضاعف شود، زیرا انتظارات اجتماعی و اقتضائات محیطی مدنظر قرار نمیگیرد و نقشهای وابسته به جنس، مورد بیتوجهی قرار میگیرد، عدم توجه به تفاوتهای جنسیتی در برنامه درسی پنهان نیز تأثیر بسیار زیادی میگذارد. در حوزه آموزش و پرورش سه مفهوم فنی وجود دارد: 1- برنامه درسی آشکار 2- برنامه درسی پنهان 3- برنامه درسی پوچ. برنامه درسی آشکار همین دروسی هستند که بوسیله کتابهای درسی تدریس میشود. حتی کتابهای کمک آموزشی هم برنامه درسی آشکار هستند. برنامه درسی پنهان، که ظاهر نیست ولی معمولاً با یک دید نقادانه کشف میشود. مثلاً پرچم یا عکس رهبران برای پرورش حس وطنپرستی دانشآموزان تهیه میشود. برنامه درسی پوچ یعنی چیزی که وجود ندارد و برنامه درسی از آن موضوعات خالی است. مثل بحث حقوق خانواده که اصلاً در برنامههای درسی جایگاهی ندارد. تأثیر نگرش مدرن درباره جنسیت بر برنامههای درسی پنهان اثر میگذارد و باعث میشود فرد در موقعیتهای مختلف نمیتواند تصمیم بگیرد چون به نقص جنسیتی خودش ممکن است بدبین باشد و برعکس تمنای نقش جنسیتی مقابلش را داشته باشد یا حتی ممکن است چیزی متفاوت از هر دوی اینها را بخواهد. حتی ممکن است در وضع زنانه خودش بخواهد وضعیت بدیعی را ایجاد کند و یک اتفاق بسیار متفاوتی را پدید بیاورد. نکته بسیار مهم، اختلاف بین خانه و مدرسه است. خانه، برخلاف مدرسه اصلاً توجه زیادی به برابری فرصتهای آموزشی و برابری زن و مرد ندارد و به طور خاص علاقمند است از دختران به گونهای متفاوت از پسران انتظار داشته باشد. فاصله زیادی که بین مدرسه و خانه رخ میدهد، متأسفانه اختلافات شدیدی را در خانه به وجود میآورد به ویژه ممکن است بین جناح زنانه و جناح مردانه در خانه اختلاف بوجود بیاید. نتیجه این کار این است که پشتیبانیها و حمایتهای روحی و روانی خانه کمرنگ خواهد شد یعنی فرد احساسش این است که من با مرد خانه خودم (برادرم، پدرم یا همسرم)مشکل اساسی دارم. اصلاً نگرش او نسبت به من غلط است و او را باید درست کرد و او این تصمیم را دارد که به من ظلم کند یا برعکس مرد میگوید من با زن خانه خودم مشکل دارم و باید او را اصلاح نمایم. متأسفانه در خانواده نوعی ولنگاری در رابطه با نقش جنسیتی پدید آمده است. خانوادهها با تغییرات نقشهای جنسیتی هم کنار میآیند و این نگاه که انسان خود را در چارچوب نقشهای جنسیتی محاصره نکند در حال عادی شدن است زنان امور ویژه مردان را انجام میدهند و مردان نیز حساسیت و مسئولیتی در قبال این امور در خود احساس نمیکنند و البته به نظر میرسد در مجموع شرایط به ضرر زنان است که مجبورند بخشی از وظایف مردانه را به انجام برسانند مثل حمل و نقل کودکان، خرید منزل، تأمین وسایل رفاهی و ... نگرش دینی باید در حوزه آموزش و پرورش بسیار فعالانه عمل کند. در حالیکه میبینیم که چنین اتفاقی نمیافتد و این باعث میشود که تربیت دینی کمکم از آموزش مدارس جدا میشود و حوزه جسم و روح از هم فاصله بگیرد. بنابراین تربیت جسمی از تربیت روحی جدا میشود و به دنبال آن تربیت دینی از تربیت دنیایی جدا میشود. این تفکیک باعث حذف شدن تربیت دینی از نظام آموزشی رسمی خواهد شد و یا در حاشیه قرار میگیرد. مثل تاریخ اسلام یا معارف اسلامی. علاوه بر این، تفکیکها باعث به حاشیه بردن بعد اجتماعی و پررنگتر شدن بعد فردی است و این تحول باعث واگذاری اصلاحات آموزشی به دیدگاههای پرگماتیسمی و کمونیستی و لیبرالیستی میشود که از جمله پیامدهای دخالت این نوع دیدگاهها، در صحنه آموزش و پرورش همین است که تلاشهای رفع تبعیض در شیوههایی که آنها توصیه میکنند تبدیل شده است. بنابراین باید در بحث نقشهای جنسیتی در حوزه دین، بازنگری صورت گیرد که مبانی فلسفی خاص خود را دارد و دلالتهای آن را میتوان استخراج نمود. جسم و روح دو مرتبه وجود انسان هستند که روح مکان و زمان ندارد، جنسیت ندارد اما هر چه درک میکند بوسیله جسم است و تعالی و تکامل روح در گرو بدن است. اگر چه موطن تربیت معنوی روح است ولی به هیچوجه خارج از اقتضائات جسم نیست به همین دلیل شریعت اسلام احکام را متناسب با شرایط مکانی، زمانی و جنسیت تشریع کرده است. نتیجه اینکه تفاوتهای جنسیتی باید ملاحظه شوند، نقشهای وابسته به جنس در متن تربیت اجتماعی، مورد توجه تعلیم و تربیت قرار گیرند. نقشهای اجتماعی باید با نقش ما به عنوان بازیگر این عالم هستی تلفیق شود و فعالیتهای جنسیتی ما باید به همان هدف که قرب به خداست صورت گیرد. نکته مهم این است که جنسیت ما امکان است و میتوان آن را انتخاب کرد اما ممکن است مشکل ایجاد کند، آنچه مهم است هدف است، که تقرب به خداوند است و باید سرلوحه فعالیتها قرار بگیرد. نکته نهایی من در این بحث همین است که جنسیت یک انتخاب است. انتخابی که ریشه در طبیعت ما دارد ولی به شدت وابسته به تصمیم ماست. ما خود جنسیت خویش را برمیگزینیم و آن را تعریف میکنیم. میتوانیم جنسیت را مطابق با میراث فرهنگی خویش تعریف کنیم و در برابر جامعه و فرهنگ سر تسلیم فرود آوریم و میتوانیم جنسیت خویش را بر مبنای آموزههای دینی خود بازنگری و یا باز تعریف کنیم و میتوانیم در برابر ابداعات نوین فلسفههای مدرن راه تقلید پیش بگیریم و یکی از جنسها مثلا جنس مردانه را مثال عالی تلقی نموده، خود را به ویژگیهای آن نزدیک و امکانات آن را مطالبه کنیم. در هر صورت جنسیت ما انتخاب ماست.