چکیده

نهم و دهم مارس 2001 میلادی، کنفرانس دو روزه‏ای با عنوان «جنبش‏های اجتماعی جهان در شرایط جهانی سازی» در آتن برگزار گردید. لیدیا سارجنت، نویسنده، بازیگر و بنیان گذار مجله «z» و عضو مؤسسه ساوث اند پرس، مهمان آمریکایی این کنفرانس بود. وی که عنوان سخنرانی خود را از کتاب «زنان و سیاست‏های طبقه» نوشته جوانا برنز گرفته است، در سخنانش نکات قابل توجهی را درباره وضعیت فمینیسم بیان می‏کند. خوانش مجدّد گفته‏های وی که در سایت z.net قرار دارد، از آنجا که فمینیسم را از منظری فمینیستی نقد می‏کند، جالب خواهد بود.

متن

نهم و دهم مارس 2001 میلادی، کنفرانس دو روزه‏ای با عنوان «جنبش‏های اجتماعی جهان در شرایط جهانی سازی» در آتن برگزار گردید. لیدیا سارجنت، نویسنده، بازیگر و بنیان گذار مجله «z» و عضو مؤسسه ساوث اند پرس، مهمان آمریکایی این کنفرانس بود. وی که عنوان سخنرانی خود را از کتاب «زنان و سیاست‏های طبقه» نوشته جوانا برنز گرفته است، در سخنانش نکات قابل توجهی را درباره وضعیت فمینیسم بیان می‏کند. خوانش مجدّد گفته‏های وی که در سایت z.net قرار دارد، از آنجا که فمینیسم را از منظری فمینیستی نقد می‏کند، جالب خواهد بود. اگر فمینیسم را جنبشی برای پایان دادن به جنبش گرایی و استثمار جنسی تعریف کنیم، به نظر می‏رسد این جنبش رو به افول باشد. اگر فمینیسم انقلابی بر آن است تا آگاهی عموم را درباره جنس گرایی که به وسیله قوانین، فرهنگ، سلب صفات انسانی، ترس، خشونت، و کنترل بدن‏های ما از طریق: تولید مثل، سکس، شیوه‏های علمی که کمتری ژن و مغز زن را مسلّم فرض می‏کنند، و تقسیم کار پدر سالارانه، نژاد گرا و سلسله مراتبی ارتقا دهد، باید گفت که فمینیست در حال اصمخلال تدریجی است؛ اما آگاهی همگان رشد چشمگیری یافته است. اگر جنبش فمینیست در رؤیای جامعه‏ای با نهادها و ساختارهایی است که ارزش‏های هم بستگی، خود مدیریتی، دموکراسی مشارکتی، تنوع و برابری را اشاعه دهد، پس این سفر هنوز آغاز نگردیده است. با وجود این، می‏توان زمان کنونی را بهترین و بدترین دوره فمینیسم دانست. بهترین زمان برای زنان است، زیرا از آخرین دوره فعالیت آنان در دهه شصت و هفتاد میلادی تا کنون، حقوق بسیاری به دست آورده‏اند. تعداد بیشتری از زنان ـ نسبت به گذشته ـ برای کسب در آمد کار می‏کنند،طرز تلقی و آگاهی درباره نقش‏های زنان تغییر یافته است، قوانینی علیه تبعیض آموزشی و شغلی تصویب گردیده، و سازمان هایی برای دفاع از علایق زنان تشکیل شده است. امروزه کلینیک‏ها و مراکز مشاوره بهداشتی زنان، کتاب فروشی‏ها و شرکت‏های انتشاراتی زنان، برنامه‏های مطالعاتی و سازمان‏های آموزش زنان، انجمن‏های قانونی یاری و اصلاح زندانیان زن، سازماندهی ایدز، جنبش‏های زیست محیطی، سازمان‏هایی برای زنان کارگر، گروه‏های مدافع حقوق جنسی و تشکّل‏های فعال، در زمینه خشونت علیه زنان وجود دارد. اما از جهتی می‏توان شرایط کنونی را نیز بدترین دوره‏ها دانست، زیرا فعالیت و آگاهی فمینیستی به نحو پیوسته‏ای از نیمه دهه هفتاد به حاشیه رانده شده است، هیچ تحولی در میان عامه مردم برای بیداری و دگرگونی فیمینست گرا وجود ندارد، اکثر فعالان و نظریه پردازان رادیکال، در برنامه‏های آکادمیک یا فعالیت‏های اصلاح اجتماعی، غرق شده‏اند. آنها کارهای ارزشمندی انجام می‏دهند، اما اغلب وقت خود را صرف سازگاری با رفتار حرفه‏ای جریان اصلی می‏کنند و چالش‏طلبی نهادهای غالب کنونی را در اولویت قرار نمی‏دهند. سازمان‏های زنان که قبلاً متعهد به ساختار غیر سلسله مراتبی بودند، اکنون در موارد بسیاری از مؤسسات سلسله مراتبی موجود کپی برداری می‏کنند. اصلاح طلبان برای «حقوق برابر» درون سیستم اقتصادی مبارزه می‏کنند که ذاتاً ناعادلانه است و بنابراین موفقیت آنان را محدود می‏سازد. زنان در شرایطی رو به تباهی به سر می‏برند. تسلط مردانه در خانه و بیرون از آن ادامه دارد. خشونت علیه زنان در حدی است که آنها برای رفت و آمد در جهان، آزاد نیستند. زندگی زنان به اتکای خودشان و بدون پشتیبانی یک مرد، روز به روز تضعیف می‏شود. جدا سازی جنسی در محل کار وجود دارد. زنان به ویژه رنگین پوستان، هنوز هم جایگاه پست‏تری در هرم شغلی دارند و در زندگی حرفه‏ای معلق هستند. امتیازات جنسی در زمینه حقوق جنسی و فعالیت‏های مثبت دائماً مورد حمله قرار می‏گیرد. بهترین زمان و بدترین زمان است، زیرا دستمزد خانواده برای مردان، به نحوی با حق رقابت زنان جایگزین شده است که این حق به وسیله تقسیم پدر سالارانه کار، که زنان را در مشاغل خدماتی و پرداخت‏های پایین قرار می‏دهد، محدود می‏گردد. کسب آزادی بیشتر برای زنان، به عدم امنیت مالی منجر شده است. استقلال اقتصادی زنان به بهای یک روز مضاعف کاری حاصل می‏شود. آزادی‏های فردی و حقوق جنسی، به آسیب پذیری در استثمار و تجاوز منتهی می‏گردد. نتیجه این است: مادامی که زنان می‏توانند پیرامون تبعیض یا تعدی از حقوق فردی تجهیز شوند، هیچ رشد سازمان یافته‏ای مرتبط با آگاهی انقلابی وجود ندارد. زنان مجبور به گسترش «شراکت‏های» خانوادگی بر پایه تقسیمات جنسی کار هستند که در آن، وظیفه ویژه مردان، کسب در آمد «کمک» در خانه است، و وظیفه مخصوص زنان، خانه داری و کمک به کسب در آمد است. بنابراین، زنان اغلب باید آموزش را محدود کنند، وارد موقعیت‏های کاری کم رقابت شوند و یا کارهای نیم وقتِ انعطاف‏پذیر داشته باشند. آنها معمولاً مشارکت خود را در این نظمِ جنسی جدید، بیش از آنکه فراخوان عملِ جمعی برای تغییر ساختار پدرسالاری و ستم جنسی در نظر بگیرند، ناشی از ضعف شخصی خود می‏دانند. بنابراین، زنان درگیر وظیفه مضاعف و خسته کننده‏ای می‏شوند و می‏کوشند تا مشارکت خود را در انزوا ادامه داده و زندگی‏های کاری ارزشمندی پیدا کنند، در حالی که از همه سو زیر بمباران پیام‏های جنس گرایانه رسانه‏ها قرار دارند. جریان اصلی رسانه‏ها (از طریق کتاب، مجلات، آگهی‏های تلویزیونی و فیلم‏ها) زنان را با تصاویر تخریب شده، منفعل و بی‏تفاوت، درهم می‏کوبند. زنان جوان‏تر اظهار می‏دارند که این مسئله نمی‏تواند کمکی به آنها باشد، اما احساس می‏کنند اهمیّتشان در دنیا بسته به ظاهر و دسترس پذیری جنسی شان است. زنان مسن‏تر حس می‏کنند مثل کارگران خدماتِ خانگی، بدون دستمزد، در خدمت مردان درون گروه‏های خانوادگی هستند. تصاویر دیگر، زنان را در نگرانی دائم در مورد وزن، پوست، رنگ مو، سایز، و ویژگی‏های صورت، سینه‏ها، ران‏ها، و... نگه می‏دارند. ایدئولوژی، دست راست فمینیست‏ها را مرد گریزانی معرفی می‏کند که مسئول همه فقرهای اجتماعی، افزایش جنایات، زنان خیابانگرد، خانواده‏های ناپایدار، افزایش الکلیسم و بچه‏های لاابالی هستند. روانشناسی عمومی، جنس گرایی را تنها فقدان ارتباطاتی می‏داند که می‏توان آن را به وسیله فهم بهتر از همدیگر حل کرد. هیچ ستمی از یک جنس نسبت به جنس دیگر، یا پدرسالاری در تئوری «مردان مریخی، زنان ونوسی» وجود ندارد. بیشتر مردان و زنان به عنوان موجوداتی از دو فرهنگ متفاوت توصیف می‏شوند و «مشکلات» می‏تواند با ارتباطات بهتر، خرید کتاب‏ها و پول دادن برای سخنرانی متخصصانی که هیچ دانش یا علاقه‏ای به فمینیسم ندارند، حل شود. روانشناسان معروف از مطالعات مشکوک «علمی» برای پیشبرد این دیدگاه استفاده می‏کنند که نقش‏های رایج مردانه و زنانه در میلیون‏ها سال تکامل یافته و اکنون تفاوت‏های جنسیتی در ژن‏ها و مغزهای ما جای گرفته‏اند. در این دیدگاه، خصایص بسیار زنانه‏ای که مردان از آنها برای توجیه فرودستی زنان استفاده می‏کردند، اکنون به شکلی جادویی، پایه برابری محسوب می‏شود. بنابراین، انتخاب‏های زنان محدود می‏گردد. آنها می‏توانند عصیان کنند، دوستان و خانواده را ترک نمایند و قسمتی از مناطق کوچک فرهنگ فمینیستی و امیدوار به یافتن شغلی باشند. یا می‏توانند نقش‏های «خداداد» ما در و همسرِ وابسته در خانواده‏های تحت رهبری مردان را بپذیرند. و یا می‏توانند آزادی مشکوک کار و خرید در یک جریان اصلی اجتماعی را دنبال کنند؛ جایی که فمینیسم، انتخاب یک سبک زندگی، و تهی از همه سیاست‏های رادیکال گردیده است. در این سبک، مجلات مد، آزادی و تصاویر زنان را تعریف می‏کنند و این تصاویر لحظه به لحظه تغییر می‏یابند. آزادی فمینیستی هر چیزی است که بتواند محصولی را به‏فروش برساند. یک زن می‏تواند رقابتی باشد، اما شیرین مثل کلوچه؛ ماجراجو، اما یک موجود درمانده؛ باهوش، اما کاملاً بدون راهنما؛ قوی، اما قحطی زده مثل اسلکت؛ مهاجم، اما ترسیده از سایه خودش؛ مستقل، اما فرومانده؛ برابر، اما کمتر؛ مهم، اما بی‏ربط؛ فاشیست در خط مشی اش، و انقلابی درباره آرایشش اهمیتی ندارد. اگر او یک زن است و حق دارد خرید کند، پس فمینیست است. در این سبک از زندگی فمینیستی، انقلاب، آرایش با محصولات رولون نام یک مارک مشهور لوازم آرایشی در آمریکا است که «دنیای صورت شما را در یک لحظه تغییر می‏دهد»، فمینیسم، سیگار خودتان است که «باریک‏تر از سیگارهای چاقِ مردان دود می‏کند»؛ یعنی که «عزیزم، ما راه درازی آمده‏ایم»؛ کنترل بدن خودتان به معنای جراحی سینه است «برای شکلی که می‏گوید شما خودتان را دوست دارید.» با این همه، امروز بهترین و بدترین زمان برای فمینیست است. بدترین زمان است، زیرا فمینیست کشف نکرده چگونه ترجمان آگاهیِ سیاسی به تحول اجتماعی ـ انقلابیِ واقعی باشد. ما جنس گرایی نهادینه را نقد می‏کنیم، اما نهادهای این جنس گرایی را در جای خودشان قرار می‏دهیم. بدترین زمان است، زیرا هیچ تصویر روشن یا منسجمی بین چپ‏گرایان آمریکا وجود ندارد؛ در عوض میراثی از بدگمانی به جای مانده است؛ مقداری ناشی از تجربیات کار با یکدیگر، و مقداری به دلیل اختلافات سیاسی ناشی از عدم توافق چپ‏گرایان در مورد تمرکز مارکسیسم و محدودیت‏های آن با توجه به فمینیسم، نژادگرایی، سلسه مراتب و حتی طبقه. فمینیست‏های مارکسیست معتقدند که آزادی زنان، به مشارکت آنان در جنبش کاربستگی دارد. فمینیسم‏های رادیکال، تقسیم اولیه طبقاتی را بین جنس‏ها هم می‏بینند و معتقدند: آزادی، از حذف سکسوالیته‏های مفروض و نقش‏های جنسیتی ناشی خواهد شد. فمینیست‏های اجتماعی، برخورد طبقه و جنسیت را ضرورت نابودی سرمایه داری و پدرسالاری می‏بینند. فمینیست‏های لیبرال، مسئله را همانند یکی از حقوق مدنی تلقی می‏کنند. بعضی از فمینیست‏های سیاه‏پوست با پدرسالاریِ تفوق طلبِ سرمایه داریِ سفیدپوستان مخالفند. دیگران، نژاد را به عنوان موضوعی تعیین کننده در نظر می‏گیرند. بنابراین، فمینیست‏های سفید نسبت به چپ‏گرایان سفیدپوست، بد گمانند. فمینیست‏های سیاه به فمینیست‏های سفید بدگمانند. رادیکال‏های طبقه کارگر به چپ گرایانی بی‏اعتماند که به نظر می‏رسد از محیطهای نخبگان می‏آیند. آنارشیست‏ها به سازمان‏های چپی مشکوک هستند که ساختاری مانند بنگاه‏های مشارکتی دارند. متعصبان و سازمان‏های با خطوط حزبی از پیش طرح شده و بنیان‏های غیر دموکراتیک، در حرکت جمعی به سوی جلو اخلال ایجاد می‏کنند. و همین طور... بدترین زمان است، زیرا یکی از اصول بنیادین جنس گرایی، بدون تغییر و چالش باقی مانده است؛ یعنی حفظ عمیق این باور که مرد، ضرورت و جوهره وجود انسانی است. بنابراین، زن در ارتباط با مرد تعریف می‏شود. او هرگز نمی‏تواند با مرد مساوی باشد؛ زن فقط می‏تواند چیزی باشد مثل مرد، نه یک مرد. بدترین زمان است، اما بهترین زمان هم می‏تواند باشد. بهترین زمان است، زیرا علیرغم مشکلات غلبه‏ناپذیر، تحولاتی ایجاد شده است. تعداد بی‏شماری از ما، در ایلات متحده و در سراسر جهان سال‏هاست که برای دگرگونی اجتماعی تلاش می‏کنیم. همچنین مکان‏های کاری ما به مثابه مدل‏هایی از یک گزینه دموکراتیک پی‏ریزی می‏شوند تا سلسله مراتب را یکسان کنند. بهترین زمان است، زیرا اکنون امکان دگرگونی اجتماعی، بیش از همیشه در تاریخ بشر وجود دارد. بهترین زمان است، زیرا روح مقاومت نه فقط در ایالات متحده، بلکه در سراسر جهان زنده است.

تبلیغات