چکیده

موضوع «جنس» و «جنسیت» به عنوان واقعیتی انکارناپذیر، در جوامع انسانی مد نظر بوده و جامعه‏ها را در تقسیم بندی اولیه به دو گروه متمایز «زن» و «مرد» هدایت کرده است. امروزه بسیاری از نظریه پردازان مسائل زنان اعتقاد دارند میان «جنس» و «جنسیت»، تمایز آشکار وجود دارد و نمی‏توان عوارض و تبعات جنسیت را صرفاً به جنس نسبت داد؛ هرچند شرایط و ویژگی‏های فیزیولوژیکی و زیستی ویژه‏ای در مورد یک جنس خاص موجب شده است که ضوابط و معیارهای اجتماعی و عرفی جنسیتی ویژه‏ای برای او در نظر گرفته شود. در این مجال بیشتر به بررسی ضوابط و معیارهای اجتماعی می پردازیم.

متن

منبع: ویژه نامه زنان ایران، شنبه 17 بهمن 83 موضوع «جنس» و «جنسیت» به عنوان واقعیتی انکارناپذیر، در جوامع انسانی مد نظر بوده و جامعه‏ها را در تقسیم بندی اولیه به دو گروه متمایز «زن» و «مرد» هدایت کرده است. امروزه بسیاری از نظریه پردازان مسائل زنان اعتقاد دارند میان «جنس» و «جنسیت»، تمایز آشکار وجود دارد و نمی‏توان عوارض و تبعات جنسیت را صرفاً به جنس نسبت داد؛ هرچند شرایط و ویژگی‏های فیزیولوژیکی و زیستی ویژه‏ای در مورد یک جنس خاص موجب شده است که ضوابط و معیارهای اجتماعی و عرفی جنسیتی ویژه‏ای برای او در نظر گرفته شود. «جنس»، تنها مفهومی زیست شناختی دارد؛ به این معنا که معلوم می‏کند شخص انسان از نظر پیکرشناسی و اسلوب‏های فیزیکی، مرد است یا زن؛ اما «جنسیت»، مجموعه‏ای از صفات، رفتارها و ویژگی‏های اجتماعی و فرهنگی خاص است که به زن یا مرد نسبت داده می‏شود و اسناد این حالات ساخته و پرداخته جامعه است. به هر حال، وجود تمایزهای جنسی موجب شد که در جوامع بدوی، و به تبع آن،جوامع بعدی، قواعد و مقررات اجتماعی به گونه‏ای باشد که با لحاظ کردن ویژگی‏ها و شرایط اعتباری و قرار دادی خاص، دو گروه همگون انسانی از هم مجزا شوند و عضویت در گروه مردان یا گروه زنان معناهایی متفاوت از هم داشته باشد و این گونه بود که جبهه‏گیری‏های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حتی انسانی این دو گروه در مقابل هم آغاز شد. نکته جالب توجه آن است که در دنیای به تکامل رسیده امروزی نیز تبعیض آشکار بین زنان و مردان همچنان باقی است و میزان حضور و مشارکت واقعی و کیفی زنان در بسیاری از کشورهای دنیا به مراتب کمتر از مردان است و به همین دلیل، فرایند تصمیم‏گیری و تصمیم سازی و هدایت و رهبری جوامع برای تداوم حیات اجتماعی انسان‏ها، به میزان بسیار بالایی در اختیار مردان قرار دارد. نا گفته پیداست که در خلقت زن و مرد و آفرینش هستی، حکمت بسیار بزرگی نهفته است و تداوم هستی و حیات، بدون وجود هر یک از آنها، ناممکن و محال است. از نظر خداوند رحمان، مرد و زن هر دو مخلوق ارزشمند اویند و تفاوت‏های فیزیکی و جسمانی آنان تنها به این دلیل است که خلقت و اهداف آن و هستی و حیات آن، دوام و قوام یابد.لذا مردان و زنان زمانی روی آرامش، اعتماد و خوشبختی را خواهند دید که وجود یکدیگر را باور کنند؛ نیازها و توقعات خود را از گروه مقابل ارزیابی منطقی و معقول نمایند و در یک کلام، به این نکته ارزشمند واقف گردند که در آفرینش هستی، که عین کمال و زیبایی و نیکویی است. هر انسان در جایگاه خود ثمر بخش است و جنس او در میزان ثمره و ارزشش تغییری ایجاد نمی‏کند. متأسفانه با وجود همه توجهات و عنایاتی که در عصر حاضر به حقوق زنان و پویایی و مشارکت جدی آنان در جوامع صورت گرفته است، هنوز هم تفاوت‏های برتری جویانه مردان نسبت به زنان، به ویژه در جوامع کمتر توسعه یافته، مشهود است و حتی در بسیاری از جامعه‏های مترقی و توسعه یافته نیز، حقوق زنان به طور کامل رعایت نمی‏شود و نارضایتی این جنس از اجتماع به طور آشکار و نهان وجود دارد. برای اثبات سخن به ذکر پاره‏ای از آمارهای کمی و کیفی مرتبط با حضور و مشارکت زنان در موضوعات اساسی جوامع مختلف می‏پردازیم. متوسط نرخ مشارکت زنان در کشور تونس، 1/20 در صد؛ عراق 4/17 درصد؛ سوریه 8/15 درصد؛ مراکش 2/15 درصد؛ کویت 8/12 درصد؛ مصر 7/11 درصد و امارات متحده‏عربی 3/3 درصد گزارش شده است. هر چند آمارهای فوق، بیشتر به کشورهای توسعه نیافته و خاورمیانه‏ای مربوط می‏شود، ولی آمارهایی نیز وجود دارد که مؤید عدم حضور چشمگیر زنان در بسیاری از عرصه‏های اساسی اجتماعی در جوامع رشد یافته است. وضعیت مشارکت و پویایی زنان در دیگر جوامع اسلامی نیز کم و بیش به همین صورت است و این امر به طور خاص، در مورد جوامع اسلامی به هیچ وجه بخشودنی نیست. سؤال اساسی این است که به راستی چرا با وجود آن که در تعالیم عالیه اسلامی رعایت حقوق و مصالح زنان به گونه‏ای برجسته و بارز گنجانیده شده است، اما موجودیت اجتماعی و مشارکت واقعی آنان در رهبری و هدایت جوامع اسلامی تا این اندازه پایین و کم است؟! آنچه در ادامه به آن خواهیم پرداخت عمده‏ترین موانع و مسائل حضور چشمگیر زنان در جوامع و به ویژه جوامع اسلامی است. الف) موانع تاریخی آنچه تا به حال به ذکر آن پرداختیم، عمده‏ترین دلایل انزوای اجتماعی و تاریخی زنان بود. اما جالب است بدانیم که در طول تاریخ، هر گاه حکومت و حاکمیت نیز بنا به دلایلی در اختیار زنان قرار گرفته است، آنها آن‏چنان لطافت و مهربانی زنانه خود را به فراموشی سپرده‏اند که خشونت، اقتدار و قهاریت حکومتی‏شان زبانزد خاص و عام شده است. شاید یکی از مهم‏ترین دلایل بروز این رفتارها در زنان حکومت‏گر تاریخ، تلاش همه جانبه آنان برای اثبات برابری با مردان بوده است. ب) موانع فیزیکی و فیزیولوژیکی مردان همواره از قدرت جسمانی خود برای تهاجم و سلطه جویی بر زنان استفاده کرده‏اند. هر چند که این برتری جویی ممکن است در نگاه اول، فردی و شخصی باشد، ولی در نگاهی عمیق‏تر، موجبات عدم رشد اجتماعی زنان را در میادین مختلف فراهم ساخته است. شاید باور کردنی نباشد، ولی بشر، تمدن خود را مدیون مردان شکارچی در جوامع بدوی تاریخ می‏داند که با صیادی و شکار حیوانات، انسان‏ها را از گرسنگی و اضمحلال نجات داده‏اند و به این ترتیب موجبات حفظ و تداوم هستی اجتماعی را فراهم ساخته‏اند. با این تفکر، چون زنان نقش مهم و ارزنده‏ای در پیدایش تمدن نداشته‏اند، پس نمی‏توانند در ادامه آن نیز فعال و صاحب حق باشند و باید همواره خود را مدیون مردان بدانند که آنان را از نابودی و اضمحلال رهایی بخشیده‏اند! به نظر می‏رسد یکی از عمده‏ترین تفاوت‏های جنسیتی مرد و زن به همین موضوع برتری‏های جسمانی مردان بر زنان برمی‏گردد. ج) موانع فرهنگی و خانوادگی‏ فرهنگ، در حقیقت مجموعه عناصر اساسی نگرش، بینش، عمل و اعتقاد جامعه است و در باورداشت‏های فرهنگی، هر آنچه که به گونه‏ای در جامعه به عنوان هنجارها یا ناهنجارها وجود دارد، جزو عناصر فرهنگی است. بنابر آنچه بیان شد، مجموعه عوامل دیگر، موجبات نگرش فرودستانه جامعه به زنان شده است که در این جا به ذکر مواردی از آن در جامعه خودمان می‏پردازیم. 1 ـ قوّامیت و قیمومیت مردان در خانواده و ضعیفه قلمداد شدن زنان در جامعه. 2 ـ خواهندگی یک طرفه مردان در ازدواج (سنت خواستگاری مردان از زنان که در بسیاری از جوامع متداول است). 3 ـ تعهد پرداخت مهریه به عنوان هدیه دوستی به زنان از سوی مردان در آغاز زندگی زناشویی و حس مالکیتی که به تبع آن در طول زندگی خانوادگی در مردان ایجاد می‏شود. 4 ـ پدرسالاری، مردسالاری و ذکورسالاری تعریف شده‏ای که در طول زمان به عنوان یک هنجار اجتماعی پذیرفته شده است (هر چند در حال حاضر مخالفت‏های آشکار و پنهانی با این مسائل آغاز شده و جریان فکری فمینیسم، نمونه بارز آن است). 5 ـ حق طلاق یک طرفه از جانب مرد در خانواده. 6 ـ لزوم رعایت حجاب از سوی زنان؛ در این خصوص باید این نکته ذکر شود که علی رغم آنکه دستورات دین مبین اسلام در مورد حجاب به گونه‏ای است که هم مردان و هم زنان را شامل می‏شود و زنان را وادار می‏کند تا با رعایت پوشش مناسب، موجبات فساد و ناهنجاری‏های اجتماعی را از میان بردارند، ولی در عرف جامعه چنین به نظر می‏آید که حجاب، فقط مختص زنان است و تنها آنان باید پوشش مناسبی را بر تن داشته باشند تا مبادا موجبات تحریک شهوانی و نفسانی مردان را فراهم آورند. د) موانع مدیریتی و رهبری زنان در جامعه علاوه بر آنکه حضور و مشارکت زنان در مجامع قانون‏گذاری اندک است، در مواردی حتی امکان مشارت آنان در نقش‏های بالاتر جامعه، مانند ریاست جمهوری و رهبری وجود ندارد. ه) موانع حقوقی و قانونی حضور و مشارکت زنان در جامعه هر چند در قوانین بسیاری از کشورها برابری حقوقی مرد و زن به عنوان یک اصل پذیرفته شده است و حتی در کنوانسیون بین‏المللی مجمع عمومی ملل متحد، مصوب سال 1979 علاوه بر تأکید بر رفع تبعیض بین زنان و مردان، رعایت حقوق کاملاً یکسان و برابر برای زنان پیشنهاد شده است، اما این، با آنچه در عمل مشاهده می‏شود، متفاوت است. در حقیقت آنچه تا به حال بیان شد، نگاهی نقد آمیز و حمایت گرانه از زنان بود، اما از انصاف به دور خواهد بود اگر به آنچه در جامعه زنان ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی رخ داده است، اشاره‏ای نشود. خوشبختانه در ایران بعد از انقلاب، حضور زنان در عرصه‏های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بسیار چشمگیرتر از قبل از انقلاب بوده و در مواردی حتی حضور آنان بیشتر از مردان به چشم می‏خورد. نمونه بارز آن، میزان زنان خواستار تداوم تحصیلات عالیه دانشگاهی است؛ هر چند این حضور باید کیفی‏تر و نهادینه‏تر شود. راهکارهای تقویت حضور و مشارکت زنان در جامعه 1 ـ ارتقای بینش اجتماعی جامعه درباره زنان و حذف دیدگاه‏های مرد سالارانه. 2 ـ توجه جدی به آموزش زنان، به ویژه زنان خانه‏دار(در حال حاضر بیش از سیزده میلیون از جمعیت ایران را زنان خانه دار تشکیل می‏دهند). 3 ـ توجه جدی به تأمین اجتماعی و اقتصادی زنان، به ویژه زنان خانه‏دار. 4 ـ توجه جدی به موضوع بازنگری در بعضی از قوانین و قواعد مرتبط با زنان نظیر عدم پرداخت حق عائله‏مندی به زنان در قانون استخدام کشوری و سایر قانون‏های مختص زنان. 5 ـ افزایش میزان حضور زنان در بخش‏های مدیریتی جامعه. 6 ـ توجه جدی به حقوق کار زنان و مسائل و مشکلات زنان شاغل در محیطهای کار و تولید. 7 ـ توجه جدی کارشناسانه به موضوع طلاق و حق حاکمیت مردان برای طلاق همسرانشان. 8 ـ توجه جدی به جایگاه رفیع مادری زنان. 9 ـ ارتقای شرایط و ضوابطی که منجر به رویارویی واقعی زنان با جامعه باشد و حذف تفکرات انزواطلبانه برای زنان. 10 ـ توجه جدی به این موضوع که زن موفق در جامعه زنی است که بتواند نقش انسانی زنانه خود را به نحو احسن عهده‏ار شود و هیچ لزومی برای مرد گونه شدن زنان در فعالیت‏های اجتماعی وجود ندارد. در حاشیه دغدغه اصلی نویسنده، توجه دادن مخاطبان به ضرورت تکریم شخصیت زن، حمایت از حقوق انسانی وی و زمینه سازی برای رشد و اعتلای زنان است. این دغدغه، حساسیتی مبارک است که باید پاس داشته شود؛ در عین حال نکات زیادی در نوشته حاضر موجود است که آن را از یک اثر علمی متمایز می‏سازد. 1 ـ مفهوم «جنس» (sex) و جنسیت (gender) که در ابتدا از سوی فمینیست‏های موج دوم برای متمایز ساختن تفاوت‏های طبیعی از تاریخی به کار برده شد، گرچه کم و بیش در میان طرفداران جنبش زنان با وجود گرایش‏های مختلف و گاه متضاد، پذیرفته شده بود و امروزه نیز بدون توجه به ابعاد علمی آن در نوشته‏های فمینیستی داخلی به کار برده می‏شود، از دو ناحیه قابل بررسی است: اول اینکه: چرا تفاوت‏های طبیعی زن و مرد صرفاً به تفاوتهای بیولوژیک جسمی تقلیل داده شده است و چرا ممکن نیست حوزه رفتارها، گرایش‏ها، روحیات و ذهنیت‏ها نیز تفاوت‏های تکوینی موجود باشد؟ به نظر می‏رسد در اینجا یا با نوعی مصادره به مطلوب مواجه بوده‏ایم و یا با اشکالی که به ناحیه دوم بازگشت می‏کند. دوم آنکه: ملاک ما برای طبیعی قلمداد نکردن یک ویژگی چیست؟ آیا وجود تفاوت در یک ویژگی میان زنان در مناطق یا زمان‏های مختلف، می‏تواند سندی برای غیرطبیعی بودن آن باشد؟ نویسنده به تبع بسیاری از فمینست‏ها، چنین اندیشیده است؛ حال آنکه می‏توان ویژگی‏هایی را تکوینی دانست و با وجود این، بر نقش عوامل تربیتی در تقویت یا تضعیف این ویژگی‏ها تأکید کرد؛ به عنوان مثال طبیعی قلمداد کردن تفاوت زن و مرد در انعطاف پذیری و احساسات، به معنای آن نیست که قائل به تغییر ناپذیری این صفت باشیم. آنچه از مجموع آموزه‏های دینی می‏توان به‏دست آورد، هم تنوع اختصاصات تکوینی زن و مرد در ابعاد جسمی، روانی، ذهنی و رفتاری است و هم امکان تقویت و یا تضعیف زمینه‏های طبیعی و توصیه‏های دینی مبنی بر پرورش عاطفی دختران برای تقویت همین زمینه‏های طبیعی است. در اینجاست که تشخیص تفاوت‏های جنسیتی از تفاوت‏های جنسی، در چارچوب علوم تجربی، نیازمند تحقیقات دقیق‏تر از کارهای انجام شده است. 2. کلام نویسنده محترم، مبتلا به تعارض صدور ذیل است. از یک سو، تفاوت‏ها را محصول جبهه‏گیری‏های تاریخی و... می‏داند و از سوی دیگر، وجود تمایزات جنسی را منشأ لحاظ ویژگی‏ها و شرایط اعتباری متفاوت می‏شمارد. بالاخره اگر تمایزات جنسی بتواند منشأ وضع مقررات متفاوت باشد، چگونه می‏توان بر اندیشه‏هایی که بر تشابه کامل و عدم تمایز میان زن و مرد صحه می‏گذارند، مهر تأیید زد و هر تفاوتی میان دو جنس را با مهر «تبعیض» باطل نمود. نویسنده، در جایی دیگر نیز بر تفاوت‏های طبیعی زن و مرد در مواردی چون: لطافت روحی و روانی زنان و نیروی جسمانی مردان صحه گذاشته و آن را مظهر حکمت خداوند و نمایشی از مکمّلیت زن و مرد می‏داند که در جای خود کلام ارزشمندی است؛ در عین حال اصرار می‏ورزد که تفاوت‏های حقوقی در مواردی چون: سرپرستی مرد در خانواده، انحصار حق طلاق به وی و عدم امکان حضور زن در عرصه سرپرستی اجتماعی، مصداق تبعیض است. به راستی آیا لطافت و حساسیت روحی و روانی زنان، خود می‏تواند بیانی گویا برای عدم ایفای نقش سرپرستی خانواده (با وجود واجد شرایط) و یا عدم اعطای حق ولایت به وی باشد؟ چه دلیل متقنی بر این مطلب اقامه شده است که در اعطای حق مدیریت اجتماعی فقط انسانیت مدخلیت دارد و نه ویژگی‏های طبیعی متفاوت؟ به راستی اگر چنانکه نویسنده گفته است «در طول تاریخ هر گاه حکومت و حاکمیت نیز به دلایلی در اختیار زنان قرار گرفته، چنان لطافت و مهربانی زنانه خود را به فراموشی سپرده‏اند که خشونت، اقتدار و قهاریت حکومتی شان زبانزد شده است»، می‏توان در فرض صحت این سخن، همچون نویسنده کتاب «زن بودن» معتقد شد که هر زمان یک جنس در صدد تقلید صفات جنس دیگر برآید، سخیف‏ترین ویژگی‏ها را تقلید می‏کند؛ بدون آنکه واقعیت آن ویژگی را دریافته باشد؟ 3. نویسنده، در ضمن مباحث خود به سؤالی اساسی اشاره می‏کند که چرا با وجود آنکه در تعالیم اسلام، رعایت حقوق و مصالح زنان به صورت برجسته گنجانده شده، اما مشارکت واقعی آنان در رهبری و هدایت جوامع اسلامی تا این اندازه پایین است؟ و سپس در پاسخ به این پرسش به موانع فیزیکی و فیزیولوژیکی، فرهنگی و خانوادگی و... اشاره می‏نماید. شخص محقق و اندیشمند، آنگاه که با چنین پرسشی درگیر می‏شود، در عین حال که احتمال گرفته شدن شخصیت و حقوق زن را در حوزه مشارکت اجتماعی، به عنوان فرضیه‏ای برای تحقیق، مطرح می‏کند، این احتمال را که نوع نگاه به مشارکت اجتماعی زنان، در ادبیات دینی، تا حدودی متفاوت از مردان باشد نیز، فرضیه‏ای قابل بررسی می‏داند و به پذیرش مشهورات زمانه و حرف‏های پرزرق و برق قناعت نمی‏کند. از قضا با ملاحظه مجموع آموزه‏های دینی، چنین به نظر می‏رسد که عرصه‏های مشارکت اجتماعی زنان گاه مشترک و گاه اختصاصی است و باید زمینه‏ای فراهم کرد که اولاً، در زمینه‏های مشترک، دخالت زنان به بهانه‏های مختلف نادیده گرفته نشود؛ ثانیاً، زنان در عرصه‏های تأثیرگذاری خاص جنسیتی توانمندتر عمل کنند و ثالثاً، با ورود به عرصه‏های کار ویژه‏های مردانه، زمینه استهلاک قوا یا مشکلات دیگر را فراهم نکنند. بنابراین در آسیب‏شناسی مشارکت زنان، در عین حال که به نادیده گرفته شدن توانمندی‏ها به سبب عوامل مختلف توجه می‏گردد، به این مهم نیز توجه می‏شود که اصولاً نگاه حاکم بر اندیشه فمینیستی که در مقاله حاضر نیز از آن بهره گرفته شده اشتباه و ناشی از حاکمیت نگاه مردانه است. اصولاً در اندیشه دینی که از قضا پیروان فراوانی نیز در میان دانشوران جهان غرب دارد، شاخص‏های‏ تدوین شده به منظور نشان دادن مشارکت اجتماعی و سیاسی زنان، شاخص‏های غلط و گاه مردانه است که نمی‏تواند نمایشگر واقعیت حضور زنان در عرصه تحولات اجتماعی باشد و به دلیل حاکمیت همین نگاه غلط است که زن فمینیست امروزی به برداشتی غلط و سخیف از زن سنتی رسیده است و هرچه در تلاش برای دستیابی به فرصت‏های مدیریتی بیشتر سرمایه گذاری می‏کند، زمینه‏های اصلی کارآمدی خود را بیشتر می‏بازد. به راستی بر اساس کدام شاخصه نرخ مشارکت اجتماعی زنان در کشور ما کمتر از نرخ مشارکت زنان اسکاندنیاوی و اروپای غربی است؟ و جهان مدرن چه شاخصی برای نشان دادن مشارکت زنان ایرانی در صحنه انقلاب و دفاع مقدس در دست دارد؟ به چه دلیل مشارکت زنان را صرفاً به میزان احراز پست‏های مدیریتی و اقتصادی تفسیر می‏کنیم؟ آیا نقش فعال زنان در کنترل هزینه‏های اقتصادی خانواده و کم کردن وابستگی اقتصادی به بیگانگان، نوعی مشارکت اجتماعی نیست؟ آیا پرورش نسل توانمند، سالم، با اخلاق و تدوین، دخالت در تحولات اجتماعی نیست؟ آیا زن سنتی که امروزه به انحای مختلف تحقیر می‏شود، با تشکیل مجالس عزاداری خانگی فرهنگ حماسی را به نسل آینده منتقل نکرده است؟ به راستی زنان ما در چه عرصه‏هایی توانمندی خود را نشان داده‏اند که دیگران را در تحلیل انقلاب سخت به تحیّر وا داشته است؟ آیا این گفته «خانم رایس» که مشکل ما در کشورهای اسلامی، تروریسم نیست بلکه فرهنگ شهادت‏طلبی است که تروریسم می‏آفریند، نمی‏تواند نشان افتخاری بر تارک زنان مسلمان باشد که با انتقال فرهنگ حماسی و شهادت‏طلبی به جوانان خود، در مقابل جریان مهاجم، سنگر مقاومت ساخته‏اند؟ اینها همگی نشان از آن دارد که باید بر اساس نگرش واقع بینانه‏تری به تدوین شاخص‏های رشد اجتماعی زنان پرداخت و لازم است جامعه کارشناسی خود را از کلیشه‏های محدود کننده برهاند، زیرا نه در حوزه‏های تخصصی علوم خود را به اثبات علمی رسانده و نه از مساعدت وحی برخوردارند. 4. اندیشمند مسلمان آن گاه که درباره دین و آموزه‏های وحیانی سخنی بر زبان می‏آورد، لازم است به استناد سخنان خود اطمینان داشته باشد تا هم بر خلاف موازین علمی سخنی بر زبان نرانده باشد و هم خدای ناکرده به بدعت و یا نسبت کذب به خدا و پیامبر (ص) مبتلا نشود. آنچه در دهه‏های اخیر از سوی روشنفکران متجدد در تبیین دیدگاه دینی بیان شده، بیشتر «اسلام سرایی است» تا «اسلام‏شناسی». آنچه نویسنده در موانع فرهنگی و خانوادگی بر زبان رانده، تقریباً همگی از مسلّمات فقه اسلامی است. قوّامیت مرد در خانه، مفاد صریح آیه «الرجال قوامون علی النساء» (نساء، آیه 34) و حق طلاق و مهریه نیز از مسلّمات تمامی فرق اسلامی در تمامی ادوار تاریخی بوده است. سخنی که نویسنده محترم درباره حجاب بازگو کرده، از این هم تعجب آورتر است. بر یک زن مسلمان که از قضا دستی بر قلم نیز دارد، زیبنده نیست که دست کم یک بار به آیات سوره‏های نور و احزاب مراجعه نکرده باشد تا به تفاوت حدود پوشش زن و مرد واقف گردد. آنچه به طور مشترک به تمامی آحاد جامعه توصیه شده، عدم اضرار به دیگران، ممنوعیت هرزه گردی و هرزه گرایی، از جمله در پوشیدن لباس‏های مختص به جنس مخالف و یا شبیه شدن به کفار در رفتارها و پوشش هاست؛ اما برای زنان، محدوده‏ای خاص وضع شده است که چه مطابق هنجارهای مورد قبول جامعه باشد و چه نباشد، باید رعایت شود. ظاهراً نویسنده محترم، مباحث مطرح شده در علوم اجتماعی با عنوان «هنجار و ناهنجاری» را که در جای خود بی‏نیاز از نقد نیست، بر محدوده احکام شرعی نیز حاکم کرده است. 5 . آنچه در بند چهار از بخش راهکارها آمده است نیز، خالی از انتقاد نیست. وجود حق عائله‏مندی در قوانین یک کشور، منوط به آن است که برای شخص، عائله‏ای فرض شود. حال اگر طبق قوانین کشور، زن در حالت عادی از تکفّل عائله معاف است و وظیفه‏ای در قبال نان آوری ندارد، پرداخت حق عائله‏مندی چه معنایی دارد؟ البته در فرض سرپرستی زن در خانواده و تأمین وظیفه‏مندی عرفی نسبت به هزینه‏ها، سخن از تخصیص حق عائله‏مندی به جاست؛ گرچه در شرایط مطلوب، تأمین کلیه هزینه‏های خانواده بی‏سرپرست بر عمده حکومت است و زن در چنین شرایطی نیز موظف به پشتیبانی اقتصادی از فرزندان نیست. 6. آنچه در پایان آمده است (عدم لزوم مردگونه شدن زنان در فعالیت‏های اجتماعی)، باز بر شبهه تعارضِ صدور ذیل در مقاله می‏افزاید. بالاخره بر خواننده معلوم نشد که اگر قرار باشد به مفاد اسناد بین‏المللی، تمامی قوانین یکسان شوند و موانع یکسان سازی در فرهنگ، جامعه و خانواده نیز بر طرف شود و دستگاه‏های قانونی، تبلیغی و فرهنگی به تشابه و برابری فرا خوانند، چرا مردگونه شدن، غیر لازم و یا غیر مطلوب است؟ مگر مردگونه شدن زنان تفسیر غیر از این دارد که مرزهای زنانگی و مردانگی در فرهنگ‏ها و رفتارها از میان برود و زن و مرد با حفظ تفاوت‏های ظاهری جسمانی، هیچ کارکرد ویژه‏ای در خانه و اجتماع از خود به نمایش نگذارند؟

تبلیغات