نگاهی دیگر به خشونت علیه زنان
آرشیو
چکیده
چندی پیش با همکاری مرکز امور مشارکت زنان وزارت کشور با انتشار جزوهای با نام «ارائه یافتههای ملی و استانی پژوهش خشونت خانگی علیه زنان»، کلیاتی از طرح ملی خشونت خانگی علیه زنان در 28 مرکز استان کشور را در معرض دید کارشناسان قرار دادند. اهمیت موضوع خشونت، هم به دلیل لزوم مقابله با این پدیده نامیمون، هم به دلیل پیگیری موضوع از سوی نهادهای دولتی به تبع دستورالعمل زمانبندی شده در سازمان ملل و هم به دلیل لزوم پالایش ذهنها از انگارههای غلط در برخورد با این پدیده و پدیدههای مشابه، توضیح نکاتی را، هرچند اجمالی و گذرا، بر عهده ما مینهد. این نکات را پی می گیریم.متن
چندی پیش با همکاری مرکز امور مشارکت زنان وزارت کشور با انتشار جزوهای با نام «ارائه یافتههای ملی و استانی پژوهش خشونت خانگی علیه زنان»، کلیاتی از طرح ملی خشونت خانگی علیه زنان در 28 مرکز استان کشور را در معرض دید کارشناسان قرار دادند. اهمیت موضوع خشونت، هم به دلیل لزوم مقابله با این پدیده نامیمون، هم به دلیل پیگیری موضوع از سوی نهادهای دولتی به تبع دستورالعمل زمانبندی شده در سازمان ملل و هم به دلیل لزوم پالایش ذهنها از انگارههای غلط در برخورد با این پدیده و پدیدههای مشابه، توضیح نکاتی را، هرچند اجمالی و گذرا، بر عهده ما مینهد. الف: بررسیهای مفهومی خشونت زناشویی در معنای عام آن، به بدرفتاری هر یک از زوجین با دیگری اطلاق میشود که به آسیبهای جسمی یا روانی در طرف مقابل منجر شود. برخی نیز خشونت زناشویی را استفاده یکی از زوجین از روشهایی میدانند که برای وادار کردن طرف مقابل به انجام کاری و یا ترک فعلی علی رغم میل باطنی خود، به کار میرود. گرچه خشونت زناشویی پیشینه تاریخی درازی دارد، اما از دهه 1970 مورد توجه ویژه دانشمندان علوم اجتماعی قرار گرفته است؛ پس از آن که فمینیستهای رادیکال به فاش کردن جنبههای پنهان خشونت خانگی و تجزیه و تحلیل آن پرداختند. درباره مفهوم، گستره و انواع خشونت، توجه به نکاتی ضروری است: 1 ـ خشونت، مقولهای است که پیوندی اساسی با فرهنگ دارد. توضیح آنکه خشونت در معنای دقیق آن، به هر عملی که به ناراحتی و یا آسیب روحی و جسمی طرف مقابل منجر شود، اطلاق نمیشود؛ چه بسا ویژگی خاص یک فرد آن باشد که از یک رفتار صحیح، منطقی و عقلایی و یا عملی که در فرهنگ و عرف جامعه، متعارف و طبیعی تلقی شود، احساس رنجش روحی و یا حتی جسمی کند؛ به عنوان مثال حس خودبزرگبینی شخصی در وی انتظاراتی کاذب ایجاد کند که در نتیجه، رفتار عادی دیگران را توهین به خود تلقی نماید. بلکه منظور آن است که یک رفتار در عرف و در میان عقلا به گونهای باشد که سبب یا زمینه آسیب به طرف مقابل گردد. از اینجا میتوان نتیجه گرفت که مصادیق خشونت در فرهنگهای مختلف، کم و بیش متفاوت است و نمیتوان کلیشهای ثابت در تمام فرهنگها، برای تعیین خشونت به کار گرفت؛ به عنوان مثال در جوامعی که قانون و فرهنگ مرد را موظف به تأمین هزینههای اقتصادی همسر میکند، عدم پشتیبانی اقتصادی میتواند مصداق خشونت باشد؛ اما در جایی که چنین انتظاری از مرد نیست، عدم حمایت اقتصادی، خشونت تلقی نمیگردد، و یا مراقبت از پدر یا مادر همسر هنگام بیماری، در برخی فرهنگها وظیفه متعارف زن و مسئلهای پذیرفته شده است که نه تنها مصداق خشونت علیه زن شمرده نمیشود، بلکه استنکاف از انجام این عمل، دلیلی بر بیکفایتی اوست، و یا انتظار انجام کار خانگی از زن در برخی مناطق، انتظاری نابهجا و در برخی مناطق دیگر یک وظیفهی عرفی، عملی متعارف و حتی نشاطآور تلقی میشود. و چه بسا در یک منطقه الفاظ تحقیرآمیز و رکیک چنان مورد استفاده قرار گیرد که در همان محل به سبک عادی محاوره تبدیل گردد و مردم از مخاطب شدن به چنین الفاظی آزرده نمیشوند. گرچه میتوان فرهنگها را در موضوع شخصیت زن، انتظار از زن و حقوق وی مورد تحلیل قرار داد و در مورد انحطاط و یا رشد فرهنگها به قضاوت نشست و بسیاری از موارد ناروا در حق زن را برشمرد، اما ناروا داشتن یک چیز، به معنای خشونت دانستن آن نیست. نگاهی به گونههای مربوط به شاخص میزان خشونت خانگی علیه زنان در طرح مذکور نشان میدهد که تنظیم کنندگان طرح به این نکته دقت کافی مبذول نداشتهاند. از این رو مواردی چون نظارت بر رفت و آمد به خانه دیگران، اشتغال و فعالیت بیرون از خانه و انجام روابط زناشویی بدون رضایت همسر را که به مقتضای اعمال سرپرستی در خانواده در فرهنگ اسلامی و ایرانی، بر عهده مرد گذاشته شده است، از مصادیق اعمال خشونت دانستهاند. 2 ـ خشونت را میتوان به فیزیکی (جسمی) و روانی تقسیم کرد. این تقسیمبندی از آن رو مفید است که میتوان ابعاد روانی خشونت علیه زنان را نمایانتر ساخت و نگاه ما را از توجه صرف به خشونتهای ظاهری، به ابعاد پیچیده و نامرئی خشونت که غالباً مورد غفلت واقع میشود، معطوف سازد. 3 ـ آیا خشونت، عملی مردانه است یا زنان نیز در این عرصه، فعال عمل میکنند؟ و آیا خشونت با جنسیت ارتباطی خاص برقرار میکند؛ به این معنا که مرد و یا زن دارای استعدادها و زمینههایی خاص در اعمال خشونت هستند؟ گرچه استعدادِ تحکم و طغیانگری در نهاد تمامی انسانها، فارغ از جنسیت، وجود دارد، اما میتوان پذیرفت که موقعیتهای متفاوت زنان و مردان و استعدادهای خاص هر جنس، آنان را برای گونهای خاص از رفتارهای خشن مستعدتر ساخته باشد. میتوان گفت مردان به دلیل قدرت بدنی و توانمندیهای خاص فیزیکی و به دلیل برخورداری از مسند مدیریت که خود کانون اقتدار است، آمادگی بیشتری برای اعمال خشونتهای فیزیکی دارند، اما قضاوت در خشونتهای روانی چندان ساده نیست. برخی فمینیستهای جدید به این نکته توجه کردهاند که تاکنون تحلیل خشونتهای خانگی با نگاهی مردانه انجام شده است، به گونهای که صرفاً خشونتهای مردانه قابل شناسایی و محاسبه بودهاند و خشونتهای زنانه به دلیل ویژگی خاص آن که غالباً «اعمال اقتدار از موضع ضعف» است، نادیده انگاشته شده است. زنان نیز توانایی بالایی در وادار کردن مردان به انجام امور، علیرغم میل باطنی خود دارند، اما «اَشکال زنانه خشونت الزاماً باید بسیار پوشیده و رندانه باشد، به نحوی که از جانب مردان به عنوان خشونت، تلقی و تعبیر نشود؛ در غیر این صورت، مانند مردان با او رفتار خواهد شد و چون فاقد نیروی فیزیکی، است از همان آغاز بازنده خواهد بود. اولین شکل عام خشونت زنانه، به ترتیبی است که این تصور را در طرف مقابل به وجود آورد که او موجودی شکننده و آسیبپذیر است که اگر با او بدرفتاری شود، مانند ظرف بلورین خواهد شکست؛ به عبارتی دیگر، زن به نحوی رفتار میکند که تعریف و توصیف عام و مردانه را از زن تقویت کند. خنجر و شمشیر زن، اشکهایش است، ناسزاگویی و نفرین، کمان و کمندش.» منجم، رؤیا، مادر ـ زن، نشر مس. صفحه... از سوی دیگر، تمرکز فمینیستها بر خشونتهای مردانه و پیشنهاد تغییر موازنه قوا به سود زنان به گونهای که زنان را در موقعیتهای جدید قرار دهد، وضعیتی جدید از خشونتهای زنان را به همراه داشته است. «هماکنون موج فزایندهای از موارد آزار جنسی توسط زنان به چشم میخورد. همچنین شواهد زیادی مبنی بر سوء استفاده جنسی زنان از کودکان و مردانی که قربانی خشونت خانگی هستند، وجود دارد. زنان نیز مانند مردان، هنگامی که قدرت دارند، قادرند از آن سوء استفاده کنند. اما مسئلهای که در این میان قابل تأمل است اینکه، احتمالاً دگرگونی ارزشها در میان نسل جوانتر زنان، یعنی گرایش آنان به ارزشهایی که به طور سنتی به مرد بودن نسبت داده میشد، به اشتیاق روزافزون آنها به قدرت و پدیدههایی مانند آزار جنسی تبدیل میشود.» هلن ویلکسون، «برخی واقعنگریها در جنبش زنان»، مجله ایران فردا، ش 41، ص 131. توجه به این نکته از آن رو حایز اهمیت است که گمان نشود با تمرکز بر ابعادی خاص از خشونت یا اصنافی خاص از خشونت گران، میتوان به وضعیت مطلوب دست یافت. اگر تدوین طرح ملی خشونت علیه زنان به معنای اعمال حساسیت به موضوعی کم و بیش مغفول باشد، به جاست، اما آنچه در سطح جهانی و به تبع آن در عرصه داخلی پیگیری میشود، نگاهی یک سویه و جزء نگرانه است که گرچه میتواند تأثیرات جزیی مفیدی بر جای گذارد، میتواند به مغفول ماندن انواع دیگر ستم و جابهجایی انواع خشونت نیز منجر گردد. 4 ـ آزار جنسی و روحی، پدیدهای گسترده است. کدام دو دوست صمیمی را میشناسیم که در طول مدت مدیدِ آشنایی سابقهای از آزردگی از یکدیگر نداشته باشند کدام دو دلدادهای را میشناسیم که در طول زمان شیدایی، رنجشی از هم نداشته باشند. انتظار رفتار کاملاً خط کشی شده و کاملاً منطقی از دو شریک زندگی که شادی و غم را پیوسته با هم سپری میکنند، آرمانی اما غیرواقعبینانه است. بیشتر افراد مهذَّب و متعادل در پرونده زندگی خویش، سابقهای از عصبانیت و پرخاش دارند. گستردن مصادیق خشونت و در نتیجه بالا نشان دادن آمار آن میتواند مصادیق اصلی خشونت را در لابهلای مصادیق متعارف و غیرحساس پنهان نماید. بهتر آن است که در بررسی این پدیده، به مصادیق اصلی، حساس و خطرناک خشونت، ضرورت مهار روحیه خشونتطلبی، کم کردن زمینهها و علل خشونت و روبه رشد بودن خشونت، حساسیت نشان داده شود. از این رو لازم است به موارد حساس و مستمر، نگاهی متفاوت داشت. 5 ـ آیا میتوان خشونت رابه روا و ناروا تقسیم نمود، یا آنکه باید هرچه را که سبب رنجش روحی یا آسیب جسمی گردد، از میان برد؟ آنچه عقلا بر آن صحه میگذارند، پذیرش خشونتهای قانونی در مواردی است که چارهای از آن نیست. این خشونتها ممکن است در جعل قوانین محدود کننده و وادارنده و یا اعمال جریمه بر عملکرد افراد خاطی، باشد. در اسلام نیز اعمال خشونت در مقابل ارتکاب گناه از سوی حکومت، پدر، همسر و اقشار مختلف جامعه پیشبینی شده است. اقشار جامعه در مقابل گناه موظف به انجام امر به معروف و نهی از منکرند که در برخی مراتب آن، رنجش روحی شخص را در پی دارد؛ هرچند اقدام فیزیکی از طرف حکومت انجام میپذیرد. پدر نیز درراستای نقش تربیتی خود به عنوان سرپرست خانواده میتواند در چارچوبی خاص، فرزندان را تأدیب نماید. زوج نیز در برابر عدم تمکین خاص زوجه میتواند اقداماتی از جمله هَجْر (جدا کردن بستر خود از بستر بانو و یا پشت کردن به وی در محل استراحت) انجام دهد که نوعی آزار روحی به منظور اصلاح است. به نظر میرسد طرح مذکور از آنجا که تفکیکی میان موارد خشونت از حیث روایی و ناروایی، قائل نشده و مواردی چون نهی زوجه از برقراری ارتباط با دیگران و نامناسب بودن پوشش، جلوگیری از نگهداری فرزندان از سوی زوجه در زمان متارکه، در صورتی که طبق قانون، حضانت فرزند بر عهده پدر باشد و یا از مادر سلب صلاحیت شده باشد و ممانعت از اشتغال به حرفههایی که با مصالح خانوادگی ناسازگار است را نیز، در زمره خشونتهای خانگی مورد بحث قرار میدهد، نمایی از فرهنگ لیبرالیستی را در جامعه ایران نمایش میدهد. 6 ـ در یک تقسیمبندی دیگر میتوان خشونت را به خشونتهای اجتماعی و خانگی تقسیم کرد. تقسیمبندی فوق میتواند این فایده را در پی داشته باشد که توجه ما را به نوعی خاص از خشونت جلب نماید که دارای حساسیتها و ویژگیهایی است. ویژگی خشونتهای خانگی آن است که در حریم خصوصی، که به دلیل فقدان شهود و مستندات و یا ملاحظات دیگر، اثبات اتهام در مورد آن غالباً ممکن نیست، و یا ملاحظات عاطفی، حیثیتی، جانی و مالی در آن چشمگیر است، واقع میگردد. از این رو میتوان انتظار داشت که دامنه خشونتهای خانگی فراگیرتر و مقابله با آن مشکلتر و پیچیدهتر باشد. همچنین نباید فراموش کرد که ویژگی محیط خانوادگی به دلیل حاکمیت روابط عاطفی در آن به گونهای است که راهکارهای اصلاحی را تا حدودی متمایز از راهکارهای اصلاحات اجتماعی مینماید. اما باید به این مهم توجه نمود که ملاحظه آمارهای خشونت خانوادگی و اجتماعی نشان میدهد که این دو مقوله نسبتی محسوس با یکدیگر دارند، به گونهای که آمار خشونتهای اجتماعی علیه زنان همراه با ازدیاد خشونتهای خانگی افزایش مییابد. این نکته نشان میدهد که احتمالاً خشونت اجتماعی و خانگی علیه زنان، از عوامل مشترکی نشأت میگیرد و یا حتی خشونتهای اجتماعی میتواند منشأ برخی خشونتهای خانگی نیز باشد. نکته دیگری که نمیتوان از کنار آن نیز به سادگی گذشت آن است که، خشونتهای اجتماعی، کم و بیش تهدید کنندهتر از خشونتهای خانگی بودهاند. آمارها وضعیت نسبتاً یکسانی را در کشورهای مختلف بیان میکنند؛ به عنوان مثال در یک بررسی، در کشور ما، از مجموع 789 پرونده قتل، فقط در 8/15% آنها رابطه قاتل و مقتول، رابطه خانوادگی درجه اول (پدر، مادر، همسر، فرزند، خواهر و برادر) بوده است، ر.ک: شهلا، اعزازی «واقعیت پنهان خشونت خانوادگی»، مجله فرزانه، ش ، ص 55. که علیالقاعده در یک خانه به سر میبرند. آمار خشونت در دنیای غرب هم نشان میدهد ناامنی اجتماعی چه در محل کار و چه در دنیای خارج، بهویژه آزار جنسی زنان و قتل آنان از سوی شریکان جنسی نامشروع و تجاوز به عنف، نگران کنندهتر است. از اینجا میتوان بر این مطلب پای فشرد که تأکید بر خشونت خانگی اگر به معنای در حاشیه قراردادن انواع دیگر خشونت علیه زنان و یا نادیده گرفتن تأثیرات نگرش اجتماعی غلط به زن به عنوان ابژه جنسی در روابط خانوادگی باشد، رهزن، و ناتمام است. ب: علل و عوامل خشونت آفرین جامعهشناسان، روانشناسان و زیستشناسان هر یک از زاویه دید خود به تحلیل علل بروز خشونت پرداختهاند. از نگاه اجتماعی، عواملی چون: الگوهای رفتاری و تأثیر یادگیری هنجارها، ارزشها و رفتارهای مرتبط با این پدیده از والدین، پدرسالاری آشکار و پنهان در روابط زناشویی، عوامل اقتصادی از جمله: فقر، قوانینِ تبعیضآمیز، اعتیاد و ضعف عوامل کنترل اجتماعی را از عوامل خشونت خانگی شمردهاند؛ چنان که روانشناسان نیز ضعف عوامل کنترل فردی را از عوامل مهم کجروی از جمله خشونت میدانند. فیزیولوژیستها هم همچون برخی رادیکال فمینیستها، تأثیرات هورمون مردانه ـ تستوسترون ـ در مردان را مورد توجه قرار دادهاند. در این باره نیز میتوان به نکاتی اشاره نمود: 7 ـ باید میان استعدادِ اعمال انواعی از خشونت با علل ارتکاب به خشونت، تفکیک قائل شد. میل به استخدام دیگران برای رسیدن به هدف مورد نظر، در نهاد هر بشری نهفته است و بدینمنظور مرد و زن از ابزارهای منحصر به فردی نیز بهره میگیرند. به راستی آنچه سبب بروز این میل در قالبِ اعمال روشهای خشونتآمیز میگردد، هورمون مردانه است یا عواملی که سبب جریان این استعداد در مجرایی ناصحیح میگردد؟ 8 ـ از نگاه ما گرچه عوامل روانی میتواند تمایل به خشونت را افزون سازد، اما غالباً سبب نمیشود که توان انسان بر کنترل نفس خود در زمان ارتکاب به خشونت، از میان برود؛ به دیگر بیان، خشونت در اکثر موارد، فعل اختیاری است که میتوان فاعل آن را بازخواست نمود و نباید با شخص خشن چون بیماری مسلوبالاختیار و مجنون رفتار نمود و وی را از پیامدهای عمل مجرمانه معاف دانست. این نکته بدان معنا نیست که نقش اصلاحات تربیتی و روان درمانی را در اصلاح این شخص نادیده بگیریم. 9 ـ با وجود آنکه در دهههای اخیر نگاهها به حمایت از زنان در قوانین، رویهها و فرهنگها معطوف شده، تغییرات بسیاری در قوانین مدنی و جزایی اعمال و موضوع برابری زن و مرد در خانه و اجتماع به یکی از دغدغههای بینالمللی تبدیل شده، آمار خشونت کماکان رو به رشد بوده است و از قضا ابعادی از خشونت در کشورهای غربی که رشد شاخصههای متعارف حقوق بشر و زنان را بیش از دیگران نشان میدهند، گستردهتر بوده است؛ چنان که به گزارش گروه «مدیا اسکوپ» از هر هفت زن آمریکایی، یک نفر در طول حیات خود مورد تجاوز واقع میشود، در هر دو دقیقه، یک زن آمریکایی مورد تجاوز قرار میگیرد، در هر نُه ثانیه، یک زن آمریکایی صدمه جسمی و بدنی میبیند، یک سوم زنان آمریکایی در مقطعی از زندگی، به دست شوهر یا دوست پسرهایشان آسیب بدنی دیده و یا مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفتهاند و سی درصد از زنان مقتول در «ایالات متحده، به دست همسر، همسران پیشین و یا دوست پسرهایشان کشته میشوند. ر.ک: گروه مدیا اسکوپ، زنان قربانی خشونت رسانهها، مجله سیاحت غرب، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما، شماره 17، ص 60. این مهم نشان دهنده آن است که یا در زیر پوسته اصلاحاتِ انجام شده به نفع زنان، عواملی مؤثرتر زمینههای خشونت را توسعه میبخشند و یا آنکه آنچه به عنوان اصلاحات به نفع آنان انجام میشود، دست کم در برخی موارد، خود از عوامل ناپیدای توسعه خشونت است. در جای خود میتوان شواهدی بر هر دو احتمال یافت و نشان داد که آموزههای اساسی فرهنگ مدرن از جمله: فردگرایی، آزادی لیبرالیستی، حقوق محوری و نسبیتگرایی چگونه به توسعه اشکال جدید از خشونت منجر شدهاند و مفاهیمی چون عشق رمانتیک نیز نه تنها از مشکلات زنان نکاسته است که میتواند عامل مشکلآفرین نیز محسوب گردد. افزون بر این، تقویت نگاه جنسی به زن در عصر جدید، بهویژه در رسانههای تصویری، از عوامل مهم بروز خشونتهای جنسی است که میتوان آن را تئوریزه شدن خشونت در قالبهای جذاب دانست: «تحقیقات علمی چهل و چند ساله محققان، آنها را به این نتیجه رسانده است که خشونتهای نمایش داده شده در رسانهها، در شکلگیری واکنشها و رفتارهای خشونتآمیز، دخالت مستقیم داشته است. شواهد بسیاری در دست است که تلقی منفی از زنان در نمایشهای رسانهای، بر زندگی روزمره آنان سایه میافکند.» همان. نکته دیگر آنکه در جهان غرب، خشونتها آسیبرسانندهتر است و بیشتر تلفات میدهد. شاید بتوان میگساری، بیتوجهی به عفاف از سوی زنان و فقدان حریم حمایتی و نظارتی بر آنان را که در جهان اسلام در قالب مفاهیمی چون غیرت و نهی از منکر مورد توجه و عنایت قرار میگیرد، از علل آسیبپذیری بیشتر زنان در غرب دانست. 10 ـ به جرئت میتوان گفت که نگرشهای فمینیستی برابریطلبانه که در اسناد بینالملل نیز به عنوان نگاه حاکم مطرح شده است، از عوامل مؤثر بر خشونت خانگی زنان است. هنگامی که نظریهپردازان موج دومی با به کار بردن دو واژه جنس و جنسیت تمامی مقولات غیر بیولوژیک از جمله: تفاوت زن و مرد در تمایلات، رفتارها، ذهنیتها و حتی استعدادهای مختلف ذهنی را از مقوله جنسیت دانسته و آن را معلول نظام اجتماعی و فرهنگی مردسالار دانستند، گمان نمیکردند که یکسان نگری زن و مرد در امور یاد شده ممکن است به زیان زنان تمام شود. امروزه برخی ژرفنگران به این واقعیت توجه کردهاند که انتظارات نابهجا و مردانه زوج از زوجه و انتظار رفتار مشابه از ناحیه زوجه، تا چه میزان بر بروز تنشهای خانوادگی تأثیرگذار است. امروزه ناآشنایی دختر با ویژگیهای مردانه و ناآشنایی پسر با ویژگیها و روحیات زنانه به همراه پررنگ شدن نگرش حقوقی و کمرنگ شدن ارزشهای اخلاقی، برای متزلزل کردن جایگاه زن در خانواده دست به دست هم دادهاند. 11 ـ در نگرش فمینیستی، تلاش فراوانی انجام میشود تا اقتدار مرد در کانون خانواده به عنوان سرپرست، و قوانینی که مسئولیتهای ویژهای به مرد میدهد، به عنوان یکی از مهمترین عوامل خشونتآفرین قلمداد و تنها راه کنترل خشونت را شکستن کانون اقتدار، رواج روحیه تساهل و فرهنگ فردگرایی معرفی نماید. واقعیت آن است که این امور در صورتی میتوانند زمینهساز خشونت در خانه باشند که فرهنگ مسلط اجتماعی چنین رواداری را در روابط خانوادگی منظور نکند؛ به عبارت دیگر آنگاه که فرهنگ حاکم، سمت و سویی برخلاف قوانین داشته باشد و یا در مسیر تغییر از سنت به مدرنیسم، مردان بر انگارههای سنتی و زنان بر ارزشهای جدید پای فشارند، خشونتهای خانوادگی افزایش مییابد. این نکته گرچه بیانگر ضرورت هماهنگی فرهنگ و قوانین در مسیر کم کردن خشونت است، اما اثبات نمیکند که استحاله فرهنگی در مسیری میمون قرار گرفته است که باید قوانین را به نفع آن تغییر داد و یا آهنگ تغییرات فرهنگی را تندتر کرد. چه بسا در یک تحلیل جامع بتوانیم ضمن انتقادات اساسی از جایگاه زن در خانواده و فرهنگ سنتی، جهتگیری دیگری برای اصلاحات فرهنگی زنان پیشنهاد کنیم که مخاطرات فرهنگ مدرن را نداشته و در عین حال همبستگی خانوادگی، ارزشهای ثابت اخلاقی و کانونهای مفید اقتدار مردانه و زنانه را نیز به رسمیت شناسد و بر اغلب قوانین موجود که از محکمات دینی برگرفته شدهاند، نیز صحه گذارد. ج: کنترل خشونت الگوی فمینیستی در کنترل خشونت، پیگیری راهکارهای فرهنگی از جمله: نشان دادن خشونت علیه زنان برای ایجاد حساسیتهای عمومی، اصلاح روشهای تربیتی در قالب نگرشهای تساویطلبانه، از میان برداشتن کانونهای اقتدار مردانه با اتخاذ روشهای حقوقی، دعوت زنان به برخورداری از استقلال اقتصادی و... و بالا بردن هزینه خشونت در قالب مقابله شدید با خشونت گران است. در اینباره نیز نکاتی به نظر میرسد. 12 ـ آیا زنان میتوانند به گونهای زمینهساز خشونت علیه خود باشند و یا در کنترل و کم کردن خشونت، غیرفعال عمل کنند؟ فمینیستها در این مورد بیشتر به بحث تأثیرات روحیه انفعال پذیری زن در استمرار فرهنگ خشونتگری توجه کردهاند، اما ابعاد موضوع فراتر از آن است. در جامعه سنتی، دختر به هنگام ازدواج، کم و بیش میآموخت که در چارچوب فرهنگ مسلط چگونه زمینههای میل به خشونت را در مرد کم نموده و یا چه عکسالعملی در قبال رفتار خشن مرد داشته باشد که به استمرار خشونت یا تعمیق آن منجر نشود. هنرهای خانگی، رفتار جنسی مناسب، انعطافپذیری و به کارگیری روشهای مسالمتجویانه و اخلاقی، از مهمترین راهکارها بود. راهکار فمینیستی با بیتوجهی به خصوصی بودن حریم خانواده و ضرورت تحکیم روابط عاطفی میان زوجین و با پررنگ کردن روشهای حقوقی، در عمل ادامه زندگی را مخاطرهآمیز مینماید. زن و شوهری که به بهانهای مختلف برای طرح دعاوی حقوقی علیه یکدیگر اقدام کردهاند، چگونه میتوانند رابطهای مستحکم برقرار نمایند؟ 13 ـ نگرشهای فمینیستی غالباً تصویری از خانواده مورد نظر ارائه میکنند که ارزشهای اخلاقی و دینی نمیتوانند شادکامی فرد را محدود سازند و هرکس از اعضای خانواده میتواند بر طبق تمایلات فردی خود عمل نماید؛ همان تصویری که از خانواده اروپایی نمایش داده میشود: «همه بررسیها نشان میدهد که فردمحوری و نیاز به شادمانه زیستن، بر همه چیز غلبه دارد. اکنون اروپاییان کمتر مایلند به قانونگذاران اجازه دهند برای زندگی خصوصی آنها قوانین رفتاری وضع کنند.» آندره میشل، «مارینا، سارا، میشل و ژان»، پیام یونسکو ش 33، ص 34 چنین تصویری، خانواده را از کانونی ارزشمند که انتقال ارزشهای اخلاقی به نسل آینده از جمله: همبستگی، دیگرگرایی، قناعت، صبر و پرورش عاطفی آنان را بر عهده دارد، به سقفی برای همزیستی با کمترین تعهدات ممکن تبدیل میسازد. البته تعهد به ایجاد زمینههایی برای پرورش فردگرایی و خودکامگی، از ویژگیهای خانواده مدرن است. نتیجه انتخاب این سلوک در روابط خانوادگی، پرورش انسانهایی است که به شادکامی خود میاندیشند و کمترین اثر آن، ازدیاد خشونتهای خانگی علیه زنان است، چون هیچ یک نیاموختهاند برای مصالح گروهی، خود را محدود نمایند. 14 ـ برخلاف نگرش حاکم بر طرح خشونت که وجود کانون اقتدار و اعمال روشهای مبتنی بر اعمال قدرت را عامل خشونت میداند، بر این باوریم که استحکام و پویایی خانواده در گرو وجود کانون اقتدار است و خانواده، بدون سرپرست، مختصات خانواده کارآمد را دارا نمیباشد. آنچه لازم است مورد اهتمام قرار گیرد، کنترل قدرت سرپرست خانواده در مقابل تعدیّات احتمالی است که باید با روشهای اخلاقی و نظارتهای قانونی انجام پذیرد. از سوی دیگر، زن نیز موظف است زمینههای ایجاد خشونت در خانه را حداقل با عدم ایجاد مانع در راه مدیریت صحیح مرد، کم کند. اصولاً ضعف طرحهایی شبیه «طرح ملی خشونت خانگی علیه زنان» آن است که به حدی کلیشهای طراحی میشوند که نمیتوانند دقیقاً عوامل بروز خشونت را بررسی کرده و مواردی را که زن مقصر اصلی در ایجاد خشونت علیه خود است، از مواردی که مرد عامل اساسی است و یا ردپای اشخاص و نهادهای دیگر دیده میشود، به خوبی تفکیک نمایند. د: اسلام و خشونت علیه زنان نگاه اسلام به خشونت، نگاهی محدود کننده است. شعار اسلام در روابط اجتماعی و خانوادگی مسلمانان، جاذبه و رحمت در حد امکان و دافعه در حد اضطرار است. خداوند گرامیترین بنده خود را به خَفْض جَناح (تواضع در برابر مؤمنان) و چشمپوشی از خطاهای مردم فرا میخواند، انعطاف و گذشت را ویژگی مردم صالح برمیشمارد و در مقام تربیت نیز تا حد امکان، نرمخویی را پیشنهاد میکند؛ گرچه استفاده از روشهای دافعهآمیز از جمله: هَجْر، تحقیر و منزویسازی شخصِ متجاهر به فسق و در نهایت، تنبیه بدنی را برای مقابله با برخی مفاسد منتفی نمیداند. درباره این مطلب، نکات مهمی قابل توجه است: 15 ـ سیاست بازدارنده اسلام از خشونت علیه زنان چیست؟ به نظر میرسد نظام کنترل اجتماعی در اسلام به گونهای است که تبیین صحیح آن میتواند امتیازات اسلام را از نظامهای اجتماعی دیگر به وضوح مشخص نماید. گرچه بررسی چنین موضوعی مجالی واسع میطلبد، لکن به برخی از مختصات آن اشاره میشود: اولین قدم، پرورش اخلاقی است. از عناصر مهم نظام تربیتی اسلام، توجه به کرامت شخصیت است. «آن کس که برای خود ارزش قائل شود، گناهان را خوار میشمارد». «آن کس که خود را پست و کمارزش بداند، از شرش در امان مباش». شخص مسلمان در برابر ناملایمات خانوادگی و اجتماعی، خود را ارزان نمیفروشد و به هر اقدامی دست نمیزند، او خود را ارزشمندتر از آن میداند که به بهایی کمتر از رضایت خداوند بفروشد. در نگاه اسلامی، تغافل، به معنای نادیده گرفتن خطای شخص، از شریفترین خصال کریمانه است و مروت و گذشت از ویژگیهای جوانمردانه. تحقیرِ دنیاگرایی و احساس حضور در محضر خداوند، از ویژگیهای دیگر نظام تربیتی دینی است که در نظامهای مادی گرایانه نفی شده است. چنین احساسی بهویژه در حریم خصوصی که خلوتگاهی بدون شاهد است، بهترین کنترل کننده انسان در مقابل تعدّی به همسر است. دستهای از توصیههای اخلاقی در روابط زناشویی، کاربردی خاص پیدا میکنند. از وصیتهای مهم اخلاقی که از ائمه به یکدیگر منتقل شده، این جمله گهربار است: «اِیّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لا یَجِدُ عَلَیْکَ ناصِراً إِلّاَ اللَّه» از ستم بر کسی که در مقابل تو هیچ پناهی به جز خداوند ندارد، هراسان باش». تقبیح ویژه ستم به بیپناهان، در روابط مبتنی بر سلطه، در نظام تربیتی دین به یک ضرورت تبدیل شده است؛ به بیان دیگر، دین هیچگاه سلطه را در مواردی که استحکام و پویایی منوط به آن است، نفی نکرده، بلکه با ابزارهای مختلف از جمله: فرهنگسازی برای اقشار آسیبپذیر و بیپناه، پایگاه امنیتی ساخته است. آموزههای دینی در قدم بعد، به ترسیم مرزهای زنانگی و مردانگی، با تبیین ویژگیهای هر یک از دو جنس، بیان ارزشهای زنانه و مردانه و بیان احکام متفاوت میان آنان پرداختهاند تا هر یک از دو جنس را به اتخاذ روشهای خاص برای حسن سلوک با یکدیگر فرا خوانند. آموزههایی چون: «زن گلی است که نباید او را در معرض کارهای سخت و سنگینتر از طاقت واداشت»، میل بیشتر زن به خودآرایی و تجمل، تفاوت زن و مرد در میل و تحریکپذیری جنسی، ارزشمندی نانآوری برای مردان و ارزشمندی کنترل سبد هزینههای خانواده برای زنان، ارزشمندی خاص حیا و عفاف برای زنان و غیرت برای مردان، توصیه مردان به مدارا با زنان حتی در صورت توهین به شخصیت آنان، توصیه به طولانی کردن زمان آمیزش به دلیل تفاوت بیولوژی زنانه و نیاز طرفین به رضایتمندی جنسی، توصیه به هدیه دادن به همسر و بیان کلمات محبتآمیز با وی، لزوم معاشرت به معروف در زندگی مشترک و اتخاذ بهترین روش هنگام جدایی، موظف ساختن مرد به تأمین هزینههای همسر بر طبق شئون وی و دهها گزاره دیگر، شواهدی بر اهتمام دین به کم کردن زمینههای ناخرسندی و خشونت در خانواده است. مهمتر آنکه از ابتدای زندگی مشترک و اولین ارتباط همسرانه مرد و زن، زوج توصیه به خواندن دعایی میشود که در آن آمده است: «خداوندا! «من امانت تو را در دست دارم». از سوی دیگر، به زوجه نیز توصیه شده است تا با صبر بر مشکلات طبیعی زندگی، همکاری با همسر در حوزه سرپرستی وی و تمکین خاص، زمینههای خشونت را از میان بردارد. اسلام در قدم بعد، به همبستگی خانوادگی توجه کرده است. وجوب صله رحم (همبستگی خویشاوندی)، دعوت از داوران فامیل برای حل مشکلات خانوادگی و مواردی از این دست، اهتمام شریعت به ایجاد حریم هدایتی، حمایتی و نظارتی بر محوریت عاطفه و همخونی را نشان میدهد. قدم بعدی، فراخوان عمومی به نظارت و هدایت است. امر به معروف و نهی از منکر نه به عنوان دخالت در تصمیمات دیگران که به معنای دغدغه مسلمانان به سرنوشت یکدیگر و وضعیت جامعه است؛ به عبارت دیگر این واجب مهم الهی بر محوریت محبت به مسلمانان و با توجه به آموزه «احترام مؤمن فراتر از حرمت خانه کعبه است»، صورت میپذیرد و به همین دلیل، نهی از منکر در مورد مسلمانان اهمیتی فزونتر یافته است. مراتب نهی از منکر، نشان دهنده سیاست ژرف دین در کنترل اجتماعی است. آنچه در این مقال حایز اهمیت است، نوعی روش اخلاقی در محدود کردن گناه است که از آن به فشار افکار عمومی، یا محدود سازی شخص خطاکار و یا مقاطعه عمومی یاد میکنیم؛ به عنوان مثال توصیه شده است که به شخص ذوّاق (کسی که به ازدواج و طلاقهای پیدرپی و بیدلیل اقدام میکند) زن ندهند و یا با کسی که در جماعت مسلمانان حاضر نمیشود، مراوده نکنند، به وی همسر ندهند و با او همکار نشوند. بنابراین آن کس که در جامعه اسلامی به عنوان شخصی خطاکار، چه در روابط اجتماعی و چه خانوادگی، شناخته میشود، باید تحت فشار عمومی قرار گیرد و احیاناً به دلیل رفتار ناشایستش تحقیر شود. در قدم بعد، جعل قوانین بازدارنده است که میتواند با ایجاد هراس، میل به ارتکاب خشونت را کم کند. شخص بد نیت باید احساس کند که در مقابل خشونت، تاوان سنگینی پرداخت خواهد نمود. و در نهایت، مقابله عملی و اجرای قوانین، ضامن سلامت جامعه و خانواده خواهد بود. سیاست اسلام آن است که با استفاده از راهکارهای مقدماتی، نوبت به اِعمال روشهای خشونتآمیز نرسد؛ اما تحمل جریمههای سنگین در مقابل جرایم سنگین را، هم برای شخص گناهکار لازم میداند و هم برای بازدارندگی اجتماعی. 16 ـ اسلام به این نکته به خوبی توجه کرده که خانه، حریمیخصوصی است که امکان اثبات دعوا در آن کمتر ممکن است. این اشکال نه به دلیل نقص در قوانین که ناشی از ویژگیهای حریم خصوصی است. از این رو توصیه به اخلاق و حسن معاشرت در روابط خانوادگی، شکلی متفاوت از توصیههای اخلاقی در روابط اجتماعی یافته است. باتوجه به دو نکته اخیر میتوان گفت: از معضلات امروزین جوامع بشری از جمله جامعه ایران، توجه خاص به حل مشکلات از طریق حقوقی و غفلت از فرهنگسازی و توجه به اخلاق است. بیتردید تا زمانی که اصلاحات فرهنگی با محوریت اخلاق و حضور فعال خداوند در عرصههای حیات بشری، پیگیری نشود، اصلاحات حقوقی چندان مشکلگشا نخواهدبود. این نکته، هم قابل توجه کسانی است که گمان میکنند طرحهای پیشنهادی بینالمللی برای کنترل خشونت، ظلم به زنان و...، محصول دیدگاه عقلا و سرچشمه یافته از عقل عملی است که شریعت بر آن صحه میگذارد و هم قابل توجه کسانی میباشد که پیشنهاد حقوقی کردن اخلاق (تبدیل آموزههای اخلاقی به قوانین حقوقی) را مطرح میکنند، آنچه جامعه بدان نیازمند است، نهادینه شدن اخلاق در روابط انسانهاست، نه تبدیل شدن آن به ضوابط خشک حقوقی. 17 ـ اسلام علاوه بر آنکه به ارائه آموزههای صحیح اخلاقی و دخالت محتوایی در تنظیم قوانین حقوقی، اهتمام دارد، روشهایی خاص را نیز برای دستیابی به هدف برمیگزیند. در این نگاه، علاوه بر محتوا، شکلها و روشها هم، نسبتی خاص با رشد و هدایت یافته و مورد تأیید دین قرار گرفته و یا رد میشوند. از این رو ادعا میکنیم که طرحی که تحت عنوان «آموزش حقوق به دختران» به هدایت نهادهای بینالمللی در کشور دنبال و در مقطع دبیرستان اجرا میشود، به دلیل روش خاص آموزش حقوق محورِ آن، که به صفبندی و تقابل زن و مرد در حریم خانوادگی و افزایش خشونتها منجر میشود، مورد تأیید دین نیست. پسران و دختران مسلمان نیازمند متونی آموزشیاند که بتواند آموزش حقوق را در کنار سلوک اخلاقی انتقال دهد و فراگیران را علاوه بر حقوق، به تکالیف خود نیز آشنا سازد. از این رو معتقدیم آشنا کردن پسران با حقوق دختران برای دستیابی به زندگی سالم، کارآمدتر از آشنایی دختران با حقوق خود است. این روش که از آن به آموزش حقوق متقابل یاد میشود، از روشهای آموزشی است که ائمه ـ علیهمالسلام ـ بر آن اصرار داشتند. امام سجاد(ع) در رساله حقوق خود، زوج را با حقوق زوجه، فرزند را با حقوق والدین، پدر را با حقوق فرزند، شاگرد را با حقوق استاد و استاد را با حقوق فراگیران آشنا کردهاند؛ به عبارت دیگر در قدم اول لازم است طرفین را به هم متعهد نمود، نه آنکه در آنان نگاه طلبکارانه را تقویت کرد. 18 ـ از نگاه دین، زمینهسازی توسعه خشونت، به هر شکل ممنوع است و در این میان، نقش رسانههای عمومی بسیار پررنگ است. اشاعه گناه نیز از محرمات است و نباید در صفحات حوادث روزنامهها و مجلات، یا در قالب ارائه آمار و یا در فیلمها و سریالها به گونهای عمل کرد که خود به توسعه گونههایی از خشونت انجامد. 19 ـ این تلقی که به دلیل خصوصی بودن حریم خانه، دیگران حق دخالت در امور آن را ندارند، در کلیت خود غیرقابل دفاع است. هم حکومت و هم آحاد مردم باید به وظایف قانونی و اخلاقی خود در بازدارندگی از خشونت خانگی عمل کنند. بهویژه باید به دستگاه قضایی توجه داد که گرچه بسیاری از دعاوی خانوادگی از نظر حقوقی به اثبات نمیرسد، اما در مواردی که قاضی قراینی ظنی در دست دارد که نشان میدهد جان و یا حرمت زن در بازگشت به خانه در معرض تهدید است، تا ایجاد اطمینان نسبی، باید مکانیزم حمایتی برای این دسته از زنان در نظر گیرد. نکته پایانی 20 ـ موضوع مقابله با خشونت خانگی و اجتماعی علیه زنان باید به یک دغدغه عمومی تبدیل شود، زیرا نشاط، کارآیی و حق برخورداری از حیات سعادتمندانه را از آنان سلب مینماید؛ مهمتر آنکه موجب نارضایتی خداوند و سبب کم شدن رحمت خداوند میگردد. اما قراین نشان میدهد در ورای طرح جهانی مبارزه با خشونت که از سوی نهادهای بینالمللی طراحی و از طرف نهادهای داخلی با نیتهای انساندوستانه دنبال میشود، مطلب دیگری نهفته است؛ بر هم زدن نظام خانواده، چه از نوعسنتیغربی آن و چه از نوع اسلامی آن، از اهداف اساسی چنین طرحهایی، است طراحان اصلی در صددند با دادن گراهای غلط، به تغییر کاربری خانواده از نهادی اخلاقمحور و ارزشگرا به نهادی مصرف زده و ناکارآمد، اقدام کنند. از این رو به پژوهشگران، کارشناسان و مدیران نظام اسلامی توصیه میشود که با نگاه دقیق و موشکافانه خود نگذارند موضوع خشونت علیه زنان سپر طرح مباحث دیگر از جمله: تغییر شکل روابط خانوادگی به سمت خانواده مدرن باشد. از یاد نبریم که مدافعان جعلی دفاع از حقوق زنان و کودکان در سالیان گذشته، طرح مقابله با خشونت علیه کودکان را به مجلس فرستادند که بر طبق آن، پدر، مادر و اولیای کودک (افراد کمتر از 18 سال) و حتی محکمه قضایی در مقابل هیچ خطایی، حق آزردن جسمی و روحی کودک را نداشتند. به موجب این مصوبه که در شورای نگهبان مخالف شرع شناخته شد، اگر پدر و مادری فرزند خود را در حین استعمال مواد مخدر یا روابط نامشروع مشاهده میکردند و با اقداماتی موجب آزار جسمی یا روحی وی میشدند، باید به چند ماه زندان یا پرداخت جریمه نقدی محکوم شوند. روشن است که نتیجه پیگیری این سیاست، سلب مسئولیت تربیتی فرزندان از سوی والدین خواهد بود. به راستی آیا مبارزه با خشونت علیه زنان به قرائت اروپایی آن، به محکومیت مقابله با همجنسگرایی، زنای با محارم و همزیستی خارج از چارچوب ازدواج، نمیانجامد؟ به راستی آیا اتحادیه اروپایی در محکومیت ایران در موضوع جرم دانستن امور فوق، صرفاً سیاسیکاری کرده یا ترجمان الگوی مبارزه با خشونت خانگی و اجتماعی علیه زنان و دفاع از حق تسلط بر بدن، در ادبیات لیبرال بوده است؟