مفهومشناسی خشونت
آرشیو
چکیده
دکتر شهلا اعزازی دارای دکترای جامعهشناسی و مدرس دانشگاه علامه طباطبائی است. خانواده، حوزه کاری او را تشکیل میدهد و درباره آن، تحقیقات مختلفی انجام داده است، که آخرین تحقیق وی در مورد خشونت علیه زنان میباشد.در این گفتگو از نتایج تحقیقات ایشان بیشتر آگاه می شویم.متن
دکتر شهلا اعزازی دارای دکترای جامعهشناسی و مدرس دانشگاه علامه طباطبائی است. خانواده، حوزه کاری او را تشکیل میدهد و درباره آن، تحقیقات مختلفی انجام داده است، که آخرین تحقیق وی در مورد خشونت علیه زنان میباشد. به عنوان اولین سؤال که شاید محمل خوبی برای شروع بحث باشد، بفرمایید اصولاً چه مؤلّفههایی در تعریف خشونت برای شما مهم هستند؟ یعنی برای اینکه یک رفتاری را مصداق خشونت تلقی کنید، چه چیزهایی را در تعریف آن دخالت میدهید؟ خشونت، مقولههای مختلفی را در بر میگیرد که در تعریف آن باید ملحوظ شوند. معضلی که در مورد خشونت وجود دارد این است که اولین بار که به خشونت نگاه کردند، خشونتهای جسمانی شدیدی بود که فرد را به بیمارستان میفرستاد. این نگاه از غرب شروع شد؛ حدود سالهای 1967، 1968 اولین نگاهها به خشونت پدیدار شد و تا الان که حدود سی سال (سه دهه) کار در مورد خشونت صورت گرفته، انواع و اقسام مختلف آن مشخص شده است که در واقع بسته به جوامع و سطح آگاهی مردم، انواع آن را باید از هم جدا کنیم. اما به هر حال خشونتهای جسمانی، از جمله آشناترین خشونتها برای مردم هستند و همین طور است خشونتهای روانی. بعد از آن، خشونتهای جسمانی است؛ بدین معنا که در واقع افراد را حبس میکنند و نمیگذارند با دیگران دارای روابط اجتماعی باشد. حالا میتواند بچه باشد که نگذارند با دوستانش بازی کند یا فرد بزرگ سال باشد که اجازه ندهند که به خانه پدر و مادرش برود یا دوستان و فامیل خود را ببیند. از دیگر خشونتها، خشونتهای مالی است که البته میتوان مصادیق دیگر آن را بازگو کرد. اما امروزه بیشتر کارها به خصوص درباره بچهها است، به ویژه نگاهها در کشورهای دیگر بیشتر بر روی بیتوجهی نسبت به کودکان است؛ یعنی آن را که هنوز هم در ایران مطرح نشده به عنوان خشونت میبینند. کودک در زمینههای مختلف احتیاج دارد و والدین در قبال او مسئول هستند و باید زندگی او را از هر حیث تأمین کنند. بیتوجهی والدین به خوراک، پوشاک، مسکن، آموزش، بهداشت و دیگر احتیاجات کودک، این هم خشونت است. اگر بخواهیم در مجموع یک تعریف ساده از خشنت در درون خانواده ارائه دهیم که شاید در جامعه هم همان معنا را بدهد، باید بگوییم فردی که در خانواده دارای اقتدار است؛ حالا آن اقتدار هم میتواند جسمانی، مالی، اجتماعی، عاطفی باشد، که آن هم انواع مختلفی دارد، از این اقتدار استفاده میکند تا دیگری را به انجام کاری در جهت تمایل خود وادار کند؛ هرچند این کار برخلاف میل فرد باشد. بنابراین اگر این تعریف را خیلی گسترده در نظر بگیریم، میبینیم که از طریق کتکزدن میشود. در واقع، خشونت را ما اینگونه در نظر میگیریم که معمولاً یک تضادی در خانواده به وجود میآید و برای حل آن، دست به خشونت میزنند. شما در تعریف خشونت، سخن از اقتدار به میان آوردید، حال باید سؤال کرد که اقتدار یعنی چه و آیا فقط به مردها اختصاص دارد؟ ما معمولاً در جامعهشناسی درصدها را میبینیم. اگر چیزی در جامعه در صد بالاتری را به خود اختصاص دهد، اول، نگاهمان را به او میاندازیم. من در تعریف خشونت گفتم فردِ دارای اقتدار، حالا این فرد میتواند فردی مسن، جوان، زن، مرد، یا حتی بچه باشد. اصلاً معضل خشونت طوری است که نمیتوانیم برای آن یک مجرم در نظر بگیریم؛ بگوییم مثلاً فقط مرد خشونت کند درست است که معمولاً مردها نسبت به زنها بیشتر خشونت میکنند، اما اگر نگاهتان را به رابطه والدین و فرزندان معطوف کنید، میبینید زنان هم به همان میزان و یا گاهی اوقات حتی بیشتر از مردها نسبت به بچههایشان (چون بیشتر با آنها در تماس هستند) خشونت میکنند. در رابطه با خود بچهها هم خشونت وجود دارد و معمولاً دارای یک سلسله مراتبی نیز هست. معمول آن این است که برادر بزرگتر نسبت به بقیه، یا خواهر بزرگتر نسبت به بقیه خشونت میکند. حتی گاهی میبینیم فرزندان بزرگسال نسبت به کهنسالان یعنی پدر و مادر سالمند خودشان هم اعمال خشونت میکنند. بنابراین نمیتوان فقط بر روی یک نفر انگشت گذاشت؛ مهم این است که بدانیم کدام یک درصد آن بیشتر است. در اینجا بحث به سمتی دیگر سوق پیدا میکند و آن اینکه اگر در واقع این دو مؤلّفه را در نظر بگیریم؛ از موضع اقتدار، دیگری را وادار کردن به کاری برخلاف میلش یا مطابق منبع اقتدار انجام دهد، حالا با این تعریف مرز بعضی چیزها را باید خشونت درست کنیم؛ مثلاً فرض کنیم در برخورد با کودک، مرز خشونت و تنبیه چیست؟ آیا به انگیزهها بر میگردد؟ به رفتار برمیگردد؟ به غایت برمیگردد؟ به کجا برمیگردد؟ باید تربیتهای خشن را با انواع دیگر تربیت جدا کنیم اگر شما تمرکزتان روی کودکان است، یک اصطلاحی برای کودکان است که میگویند تا قرن نوزدهم دنیای دارلتأدیب بزرگ برای کودکان بود، برای اینکه نه ویژگی کودک شناخته شده بود، نه فکر میکردند فرقی با آدم بزرگ دارد و نه تربیت خاصی در موردش اعمال میشد. گمان بر این بود که بچهها، بزرگسالان کوچک اندامند. آدمهای مینیاتوری هستند، هنوز فرقشان فقط با آدم بزرگ این است که قدرت ندارند و تواناییشان از اینها کمتر است. یکی از چیزهایی که ما خیلی خلط میکنیم این است که گویا تربیت بدون خشونت امکانپذیر نیست. خوب شما این را در نظر بگیرید، من میخواهم مثال آن را در نهاد دیگری برایتان بزنم تا شما در خانواده هم بتوانید در نظر بگیرید. زمانی میگفتند تدریس معلم بدون کتک زدن بچه، امکان ندارد، حتی ضرب المثلهایی هم در مورد آن وجود دارد. بعد دوباره یک زمانی مطرح کردند که نباید بچه را در مدرسه کتک بزنید. بعد آموزش و پرورش ایران هر سال تلاش میکند و بخشنامه میدهد که کتک نزنید. البته هنوز هم در ایران کتک میزنند، ولی درصد آن نسبت به سالهای قبل کمتر شده است. یقیین دانسته باشید که در مدارس غرب بچههایشان خیلی عاقلتر از بچههای ما نیستند، آنها هم معضل به وجود میآورند؛ اما شیوههایی وجود دارد که کودک را در مدرسه تربیت کنید بدون اینکه کتکش بزنید؛ این شیوهها برای ما ناشناخته است، ما نمیدانیم چگونه میتوانیم بچههایمان را بدون اینکه کتک بزنیم، تربیت کنیم. منظورم کتک نیست، تنبیه است؟ تنبیه هم درجات مختلفی دارد. شما میتوانی بچه را به دلیل اینکه کار بدی که انجام داده، تنبیه کنی بدون اینکه کتکش بزنی. اینها دیگر جزء مهارتهای زندگی است و از مسائلی است که افراد باید در طول زندگی یاد بگیرند. معضل ما، در ایران چه در رابطه با بچهها و چه در رابطه با تضادهای بین زن و شوهر این است که نمیدانند چه کار کنند. من قبول ندارم افرادی که خشونت میکنند، ماهیتاً خشن و یا روانی هستند. اینها یک تعارضی در خانوادههایشان به وجود آمده است، زیرا هیچ کسی به آنها یاد نداده که حل مشکل و تعارض، راهحلهای مختلفی دارد. یکی از راههای که بیاثرترین است، اما فوری ممکن است اثر بگذارد، خشونت است، اما نتایج بعدی آن خیلی وحشتناک است. اگر اینها به جایی نرسیدند، ما شرایطی درایم که جامعه باید به ما کمک کند؛ یعنی مثلاً مشاوره کنند. گاهی پدر و مادر نمیدانند که چگونه باید با بچه رفتار کنند خوب ما مددکار و مشاور تربیت میکنیم، اینها باید جایی مستقر باشند که بتوانند مشکل پدر و مادر را به نوع علمی آن حل کنند. البته بحث اصلی در این فرصت اختصاص به خشونت خانوادگی میان زن و شوهر دارد. اگر زن و شوهر در جامعه با هم ازدواج نکرده بودند، یکسری حقوق اجتماعی برابر با هم دارند؛ به عنوان نمونه میتوانند رأی بدهند، در سن هجده سالگی میتوانند حساب بانکی باز کنند، خرید و فروش کنند و سایر حقوقی که در جامعه وجود دارد. وقتی که اینها با هم ازدواج میکنند، نباید حقوق اجتماعیشان که در دوران مجردی وجود داشت، از بین برود؛ در صورتی که ما میبینیم بسیاری از خشونتها در مورد زنان، ریشه و اساس آن، نظارت بر رفتار آنان است که با حقوق اساسی فرد جامعه، مغایرت دارد؛ مثلاً هیچ وقت هیچ قانونی نگفته که زنی نباید ما در خود را ببیند، در حالی که مرد در خانواده میگوید حق نداری مادرت را ببینی، برای اینکه اخلاقت عوض میشود؛ اینجا دیگر دارد تربیت میکند ـ البته دیگر کتک هم نیست ـ این در واقع تجاوز به حقوق اساسی افراد است. به این نوع خشونت، خشونت اجتماعی یا انزوای اجتماعی میگویند. در نتیجه، خشونت رده بندی میشود. بنابراین مرد به حقوق اجتماعی زن تجاوز میکند، با این توجیه که من شوهر تو هستم و من باید تو را تربیت کنم. آن هم با این نگرشی که در جامعه وجود دارد که میگوید: خوب حالا حرف شوهرت را گوش کن، چرا حرفش را گوش نمیکنی؟ در واقع هم جامعه و هم آن مرد، خشونت را در خانوادهشان ترویج میکنند. این یک مرز باریک بین تربیت و خشونت است. هنوز در خیلی کشورها وقتی یک سیلی کوچک به کودک زده میشود، میگویند داشتم تربیتش میکردم وگرنه دستش را میسوزاند، اما در ایران، این مغشوش است. عیبی ندارد؛ شاید ما میتوانستیم بگویم یک سیلی کوچک، یک هل دادن کوچک، اینها در مقوله تربیت جای بگیرد، ولی شواهد نشان داده است که یک سیلی کوچک، یک سیلی سبک، به زودی به یک سیلی بزرگ تبدیل میشود. مشکل ما در بحث خشونت علیه زنان، همین است. یکی از زاویهها این است که در واقع این تعمیم که در معنای خشونت داده میشود، در بسیاری از موارد ممکن است به خشونت علیه مردان هم تبدیل شود؛ یعنی ابزار خشونت در دنیای مدرن بسیار تغییر کرده است و بیشتر به اقتدار برمی گردد؛ یعنی وقتی یک خانمی همین رفتار را با همسرش دارد و میگوید: با مادرت کمتر رابطه داشته باش یا با خواهرت نمیتوانم رفت و آمد کنم، اگر ما این را تعمیم بدهیم، آن وقت میبینیم که خشونت در خانواده یک معنای دو طرفه پیدا میکند که البته من با اینها موافق نیستم، ولی سؤال من این است که چرا محققان از یک جنبه آن یعنی خشونت علیه مردان] غفلت میکنند؟ مسئله این است که کدام نوع خشونت در جامعه وجود دارد؟ کدام نوع خشونت بیشتر صدمه وارد میکند؟ آن را اول نگاه میکنیم. ما در اکثر موارد که یک سمینار راجع به خشونت علیه زنان میگذاریم، یکی میگوید: چرا در مورد خشونت علیه کهنسالان یا سالمندان صحبت نمیکنید؟ یکی دیگر میگوید: چرا راجعبه خشونت علیه کودکان حرفی نمیزنید؟ دیگری میگوید: چرا درباره مردان حرف نمیزنید؟ من باید یک چیزی را بگویم: معمولاً محققین و جامعهشناسان در کارهای خودشان به دلایل تجربیات و علاقههای مشخصی و یا به دلایل مشاهداتی که انجام دادهاند، به سوی پدیدهای روی میآورند و کار میکنند. یادتان نرود سی سال روی خشونت کار شد، بعد آن را به سازمان ملل قبولاندند که الان یک آیتم انواع دیگر خشونت علیه مردان وجود دارد، خودشان باید یک اقدامی بکنند. من در اینترنت میبینم که سایتهای مردان خیلی وجود دارد. الان در غرب یک سری از مردها، حالا جامعهشناس یا فیلسوف هستند، یک سری از این کارها میکنند. اگر در ایران هم فکر میکنید این موضوع حاد است و عمومیت دارد، مطرحش کنید. من شخصاً استقبال میکنم، برای اینکه به عقیده من ما اصلاً مفهوم زندگی خانوادگی را فقط با تشنج درک میکنیم و حالا این تشنج به این صورت است که یا مرد، زن را کتک میزند (که این درصدش بیشتر است) یا زن مرد را تحقیر میکند. البته زنان معمولاً خشونتهای کلامی به کار میگیرند، اما یک پدیده خیلی بدی که امروزه تشدید میشود، این است که زنها شوهرانشان را میکشند. همسرکشی معضلی است که من و دو سه نفر دیگر از خانمها آن را مطرح کردهایم. منظور از همسر کشی، شوهرکشی است. به نظر من یک علت اصلیتر که وجود دارد این است که مردم ما ازدواج نمیکنند. برای اینکه همراه داشته باشند، رفیق یا دوست داشته باشند، یا رو یا رو به معنای واقعی کلمه یعنی همسر داشته باشند؛ آنجا ازدواج میکنند یا زن به مرد زور بگوید یا مرد به زن زور بگوید. و اگر یکی کوتاه آمد، آن یکی فوراً به هر طریقی که بتواند شروع میکند. معمولاً بدن زنها از مرد ضعیفتر است. تفکری در بعضی زنها وجود دارد که مگر زن، مرد را میزند؛ بنابراین بعید است که زنان شوهرانشان را بزنند. البته شاید هم بزنند، چون ما یک کیسهایی داشتیم که خود مردها اذعان میکردند که همسرمان ما را کتک میزنند. این شاید یک پدیده شود که به آن علاقه پیدا کنم؛ امروز نه، شاید پنج سال دیگر به آن توجه کنم. الان زنان، کودکان، دختر بچهها را میبینیم، بهخصوص سالمندان که تعداد آنها زیاد است و باری بر دوش خانوادههایشان هستند و نمیتوانند از آنان نگهداری کنند، بنابراین ممکن است انواع خشونتها را روی آنها به کار ببرند. برگردیم به بحث خشونت علیه زنان. به نظر شما خشونت در جامعه چه نسبتی با خشونت علیه زنان دارد؟ چه نسبتی با خشونت در فضای کلی جامعه دارد؛ یعنی اینکه وقتی خشونت در جامعه علیه یک طبقه زیاد میشود، قطعاً خشونت یک پدیده اجتماعی است که علتهای متفاوتی دارد و ما هم که در جامعهشناسی و علوم اجتماعی بحث آن را مطرح میکنیم، میخواهیم راه برون رفت از آن را نیز پیدا کنیم و نمیخواهیم تحقیق کنیم که مثلاً اینقدر درصد خشونت وجود دارد. حال وقتی دنبال این تحلیلها هستیم، چقدر باید نگاهمان به قضای کلی جامعه باشد؟ اصلاً خشونت خانوادگی تحت تأثیر خشونت اجتماعی است؛ یعنی وقتی ساختار جامعه خشن است، خانواده هم که یکی از نهادهای جامعه است، بازتابی از ساختار خشن جامعه را نشان خواهد داد، که منشأ آن یا قانون یا آداب و رسومی حفظ شده است. خشونت خانوادگی به جامعه بر میگردد و از سوی دیگری خشونت خانوادگی، هنجارهای خشن را در جامعه تقویت میکند؛ یعنی یک دایرهای میشود که دائماً همدیگر را تقویت میکنند و جامعه خشنتر میشود. بچهای که در خانواده فقط یاد گرفته که با کتک راه حل مسائل را پیدا کند، در جامعه هم با اولین برخورد ـ مثلاً یک تصادف ماشین که اتفاق میافتد ـ به کتککاری و زد و خورد توسل میجوید و در این صورت قباحت خشونت از بین میرود و نه فقط در خیابان کتککاری میکند، بلکه در خانهاش هم آن را تکرار میکند. ما وقتی میگوییم خشونت در جامعه وجود دارد، منظورمان این نیست که همه افراد جامعه این کار را میکنند. درصد زیادی در جامعه هستند که در سلامت زندگی میکنند؛ در خانواده کتک نخوردهاند، اما کسانی که در خانواده کتک خوردهاند و با هنجارهای خشونت رشد کردهاند وقتی در جامعه با افرادی که با این هنجار آشنایی ندارند ازدواج میکنند، در خانواده خود نیز این خشونت را اعمال میکنند؛ یعنی کافی است جامعه خشونتهای سنگین را به کار بگیرد، در عرض یک نسل، این ده درصد شعاعی پخش میشود و بقیه را نیز در بر میگیرد. بنابراین اصلاً خشونت بدون ساختار اجتماعی، در خانواده معنا و مفهومی ندارد. تا موقعی که ساختار جامعه ما خشن است، تا موقعی که از طریق نهادهای مختلف، خشونت تبلیغ میشود، بحث خشونت وجود دارد. من اینجا مجبورم که بگویم متأسفانه رسانه تلویزیون، خشونت را ترویج میکند، که در غالب طنز مشاهده میشود. اگر این خشونت در نهادهای مختلف تعریف شود، تأثیر خودش را در خانواده هم میگذارد؛ این عیب خشونت است. باید کاری کرد. نمیتوانیم بگوییم این مرد زنش را زد و تمام شد، اما آن بچهای که در گوشهای ایستاده و کتک نخورده، فردا در جامعه هم مردم را میزند، هم بچه خودش را میزند و هم زنش را. به همین دلیل بنده در برخورد با خشونت هیچ وقت به مشخصه نمیگویم که این آقا یا این خانم را بیاورید تا ارشادش کنیم. ما باید از دولت بخواهیم که آرامش را ترویج کند. دخالت دولت و نهادهای دولتی بسیار مهم است؛ یعنی دولت باید یک سری تجدید نظر در قوانین بنماید، بهخصوص قوانین حمایتی از قربانی؛ حالا قربانی مرد باشد یا زن، یا بچه. چه نهادهای میتوانند خشونت زا باشند، به عبارت دیگر چه چیزهایی باعث میشود که در یک جامعهای خشونت بیشتر، و در جامعهای دیگر کمتر باشد؟ آموزش و پرورش، هم میتواند نهاد خشونت زا باشد و هم میتواند نهاد خشونتزدا. رسانهها نیز بسیار مهم هستند؛ اینکه چگونه زن و فرزندان و مقامشان را در خانواده نشان میدهند. نهاد اقتصاد هم بسیار مهم است؛ اینکه چه برخوردهایی با زنان از حیث درآمدزایی میشود؟ جایگاه آنان چیست و چگونه حقوق آنها پرداخت میشود؟ همچنین است نهاد سیاست که فوق العاده مهم است. زنان در عرصههای تصمیمگیری و قدرت کجا قرار میگیرند؟ اگر هیچ جا نباشند، کسی صدایشان را نمیشنوند. نهاد قانونگذار، دادگستری، نیروی انتظامی هم در این زمینه نقش دارند. الان پلیس اذعان میکند که ساختارشان خیلی مردسالار است. نهادهای مددکاری و نهایتاً اگر تمام نهادهای جامعه را در نظر بگیریم، میتوانند در این امر مهم دخیل باشند. نیروهای انتظامی باید آموزش ببینند که چگونه برخورد کنند. گاهی در رابطه با زنانی که از شوهرانشان کتک میخورند، اینها خیلی تشویق کننده کتک هستند؛ مثلاً میگویند: خوب، کمی کتک خوردی، چیزی نشده است. در غرب اصلاً نهاد پلیس هیچ علاقهای ندارد که در درگیریهای خانوادگی دخالت کند. به رغم این همه پژوهشی که صورت گرفته، دو سه نگاه مخالف با نگاه شما وجود دارد. یکی از نگاهها این است که دو ما پیش آقای کارشناسی در تلویزیون آورده بودند که متخصص روانشناسی و تربیت کودک بود، دو تا مجری جوان هم که راجع همه چیز اظهار نظر میکردند، میخواستند با این آقای روانشناس صحبت بکنند و بگویند که تنبیه کودکان، مطلقاً بد است؛ اما ایشان مصرّ بود که الان سیصد سال است که مدل تربیت کودکان در غرب ثابت مانده است و در یک مراحلی درصدی از تنبیه بدنی را به پدر و مادر اجازه میدهند؛ البته نه از باب عقده گشایی، بلکه واقعاً از باب تنبیه و متذکی کردن کودک. گاهی وقتها در کشور ما حرفها یک سویه مطرح میشود. یک شب میگویند کودک را مطلقاً تنبیه بدنی نکنید؛ مثلاً همین نگاه در آموزش و پرورش خیلی مخالف دارد؛ یعنی میگویند در مدارسی که عالمانه یک درصدی از تنبیه بدنی بوده، راندمان تحصیل یا اخلاق خیلی بالاتر بوده ـ البته اینها کارهای میدانی میخواهد و فقط با صِرف ادعا و رد و بدل کردن کافی نیست ـ من فقط میخواهم زوایای مختلف را بگویم. حالا در بحث زنان دو سه نگاه وجود دارد، من این دو سه نگاه را عرض میکنم و شما با نگاه خودتان میتوانید آنها را تصحیح بفرمایید؟ در مورد تربیت کودکان و در مدرسه و کتک زدن کودک، خیلی نگاهها وجود دارد. در سوئد هر نوع دست زدن به بچه، راه را برای شکایت باز میکند؛ یعنی هر کسی میتواند شکایت کند و پلیس هم شخصاً میتواند دخالت کند. در انگلستان هم فکر میکنم یکسری قواعدی دیگر حاکم است. ما وقتی راجع به غرب صحبت میکنیم، کل یکسال نه نباید در نظرمان باشد منطقه به منطقه هم در نظر بگیریم و تأثیر تفکرات مختلف را هم مد نظر قرار دهیم اما اگر از من سؤال شود، من میگویم که نباید کتک زد، طبیعتاً یک عده دیگر میگویند که باید کتک زد. ما حرفی نداریم، با آنها به مجادل میپردازیم. جامعهشناسی یک جاهایی باید خودش را درگیر مبانی و تعریفها بکند، درگیر بایدها و نبایدها، یک جاهایی باید بحث نظری کند؛ اما در بحث خشونت علیه زنان که بحث اصلی ماست، یک نگاه افراطی به آن میشود. یک زوج که مثلاً 20 یا 25 سال است که با هم زندگی میکنند و لحظات خوب و شادی دارند، گاهی در طول این چند سال ممکن است لحظاتی اتفاق بیفتد که علیه یکدیگر دست به خشونت بزنند که این خشونت، گذرا است. برجسته کردن این خشونت، غفلت از آن نقاط شیرین زندگی، قانونی کردن و پلیسی کردن این واقعه که به تدریج باید اصلاح شود و در آن اصلاً حرفی نیست. حالا شما فرض کنید که یک زن و شوهر به مدت سی سال باهم زندگی میکنند و اصلاً صدایشان روی هم بلند نشود، آیا فکر نمیکنید این جامعه یک مقدار آرمانی است؟ تعداد زنانی که در اثر خشونت دچار معلولیت میشوند، (من آمار جهانی را به شما میگویم) بیشتر از تعداد زنانی است که در اثر سرطان دچار معلولیت و بیماری شدهاند و نیز بیشتر از تعداد زنانی است که در اثر تصادفات اتومبیل مشکل پیدا میکنند. شما این مسئله را میپیچانید این نیست؛ البته آمار آن وجود دارد و من دوست ندارم آمار طرح ملی خشونت ایران را بگویم، برای اینکه وحشتناک است، اما در دنیا میگویند از هر پنج زن در زندگی خودش به احتمال یکی، یک بار مورد خشونت قرار گرفته است؛ این آمار سرانه است که جمع میکنند. میگویند از هر ده زن در طول زندگی خودش، یکی تحت تجاوز جنسی قرار گرفته است. این آن قدر حاد نیست که بیایند بگویند: دولت، یک اقدام جهانی انجام بدهد، ممکن است که از هر ده زن یکی یک بار سیلی خورد باشد، میتوان از طریق تغییر نگرشها خیلی ملایم جلو بروند. مسئله آن است که نگاه به آن درصدی است که واقعاً زندگی را تحملناپذیر میکند. معمول؛ در آمار دنیا یک چیزی است که خشونتهای بدنی سنگین، یا خشونتهای روانی ـ مالی که واقعاً طرف را درگیر کرده، چیزی حدود بیست تا سی درصد خانوادهها را تشکیل میدهند. طرح ملی ایران که خشونت را به صورت عام گرفته، گفته است که 66% دچار خشونت شدهاند. این کلافه کننده است. اگر 66% مردم ایران زندگیشان این قدر افتضاح باشد، این جامعه را اصلاً باید... چند وقت پیش نیز اعلام کرده بود که دوازده میلیون بیمار روانی در ایران وجود دارد. با این درصد آمار بهتر است که اصلاً مردم وجود نداشته باشند. آیا شما آمارهای طرح ملی خشونت را واقعی میدانید و آن را میپذیرید؟ ببینید آمار یک چیز است و من راجع به آن طرح هیچ وقت نتوانستم به دقت بررسی کنم. باید آن آمار تفکیک شود. اگر فقط سؤال این بوده که شوهرت در طول زندگی به شما یک بار «تو» گفته، باید یک درصد دیگر بدهیم و اگر گفته آیا در ماه گذشته ده بار کتک خوردی، این یک درصد دیگر است. ما در قانون خودمان درصدهایی از خشونت را داریم که با آنها برخورد قانونی هم میکنیم؛یعنی آنجا که منجر به معلولیت یا سرخی شود. در طرح ملی خشونت مثلاً کسانی را که در طول عمر یک بار از همسرشان فحش شنیدند، تحقیر شدند،... لحاظ شده است، سؤال من این است که چرا نگاه متخصص، نگاه کارشناس به اینجا میرسد، ولی نگاه عموم مردم به اینجا نمیرسد؛ یعنی یک جای کار به نظرم مشکل دارد، شما آن را اصلاح بفرمایید. اگر معنای خشونت را آن قدر وسیع گرفتیم که جامعه بالای شصت درصد یا هفتاد درصد دچار معضل شد، این جامعه قابل زندگی نیست. پش یک جایی مشکل دارد، یا پرسشنامه ما گیر دارد؟ ما باید تفاوتهای قومی و منطقهای را مد نظر بگیریم؛ یعنی اگر من بودم، زن بلوچ و زن تهرانی را با هم یکی نمیگرفتم، اصلاً جواب هایشان به هم نمیخورد. اگر زن بلوچ کتک بخورد، آن را خشونت در نظر نمیگیرد؛ مثل اینکه میگوید: موهایم را کشید و پرتم کرد؛ این اصلا زندگی است. اما بعضی دیگر از زنها هستند که حتی «تو گفتن» را نوعی خشونت به حساب میآورند، پس از این تفاوتها وجود دارد. حالا چطور یک طرحی با یک پرسشنامه یکسان در همه جا، این نتیجه را داده است. مضاف بر اینکه اول باید ببینیم کیفیت خشونت در مناطق مختلف در ایران به چه صورت است؛ در تهران، در جنوب شهر، در شمال شهر، پایین شهر و... چه چیزی وجود دارد، بعد برویم این آمارهای سراسری را جمع کنیم. من اصولاً با تحقیقهای سراسری که با پرسشنامه کار میکنند و نوعی نظرسنجی است و معلوم نیست پرسشگران چه کسانی هستند و چه میپرسند،... به عنوان مثال یک فرد در مورد خشونت کارکرده و پایان نامه هم نوشته است، یعد میگوید که این پرسشنامه زمانی پر شده است که مرد کنار دست خانمش نشسته بود. خوب، آقای پرسشگر نمیتوانستی این سؤالها را از خانم موقعی بپرسی که شوهرش کنار او نباشد؛ بنابراین پاسخ مخدوش است. حالا نه تنها در مورد خشونت، بلکه در مورد هر چیزی دیگری این گونه است؛ مثلاً از شاگرد در حضور استادش سئوال شود که آیا استاد شما خوب است یا نه؟ بالاخره پاسخ فرق میکند. بنابراین من به این گونه مسائل کمّی قدری شک دارم و معتقدم هنوز ما احتیاج داریم که بدانیم واقعاً کیفیت خشونت در خانواده چیست؟ ما الان الگوی خشونت را نمیشناسیم، اینکه کی شروع میشود؟ به چه دلیل شروع میشود؟ آیا صبح شروع میشود یا ظهر یا شب از همان اول که مرد دندان زنش را نمیشکند. باید دید چه میشود؟ مجادله میشود؟ زن چه چیزی میگوید، مرد چه چیزی میگوید؟ بالاخره علتی دارد. من معتقد نیستم اینها دیوانهاند یا روانی هستند. البته درصدی طبیعتاً این گونهاند، ولی عمومیت ندارد. یک الگوی وجود ندارد که به کتک زدن میانجامد، باید این الگو را کشف کنیم. ببینیم چرا خشونت به خرج میدهد؟ این مسئله وجود دارد که در مورد درصدی از کودکان، درصدی از زنان و درصدی کمتری از مردان خشونت اعمال میشود، ما باید دنبال این بگردیم من 66% گفته شده را به سختی میتوانم قبول کنم. برای برون رفت از این بحرانی که ادعا میشود یا حداقل وجود دارد، چه توصیهها و راه کارهایی را پیشنهاد میکنید؟ توصیه و راهکارها زیاد وجود دارد که مهمترین آنها دولت و مجریان هستند که باید بخواهند. راهکارها را هم بعداً میگویم. سه چهار راه کار وجود دارد که تمام دنیا روی آن تأکید میکند، اما به عقیده من مهمترین کاری که روی خشونت باید کرد، قبولاندن این امر به مسئولانی است که تصمیم گیرنده هستند و مشخص کردن این مسئله که خشونت چقدر زیانهای آتی دارد و چقدر مشکل به وجود میآورد. نباید فکر کنند که زن از شوهرش کتک خورد، حالا که چیزی نشده، از بعد انسانی خیلی بد است. آنها باید در نظر داشته باشند که مشکلات بعدی که به وجود میآید، چه تأثیری در جامعه میگذارد. بعید نیست که واقعاً این 66% هم درست باشد. من به عنوان کسی که در حوزه زنان کار کردهام، نیمی از مشکلاتی را که الان وجود دارد، در آموزش و پرورش و غیره، به اینها همه هشدار داده شده است. گفتیم این کاری را که امروز انجام میدهید، پنج سال دیگر نتیجه میدهد؛ هیچ کسی قبول نکرد. بنابراین بسیاری از معضلات از جمله: خودکشی، خودسوزی، فرار و...، همه به دلیل کتک خوردن نیست، اما شرایط محیطی طوری است که اینها را به این سمت سوق میدهد. این آمارها در سازمان ملل، پخش میشود، بعد میگویند چه خبر است که شما این قدر خودکشی دارید، دختر فراری دارید؛ پدیدهای که اصلاً نداشتیم. بالاخره فکر میکنم وجههای را که در جوامع بین الملل میخواهیم کسب کنیم فقط این نیست که بگویم بیسوادی را کم کردهایم؛ آن مثبت است، اما اینها منفی هستند. بنابراین خشونتهایی که امروزه صحبت آن میشود، به زودی عواقب خطرناکی به وجود خواهد آورد، چرا که امروزه، بیست سال پیش نیست، من میگویم زنان هنوز درکی از خشونت ندارند، اما در مجموع به علت دگرگونیهای جهان و... به این خشونتها پاسخ میدهند، که پاسخ آن، شوهرکشی است. پاسخهای دیگر هم این است: ازدواج نمیکند، یا طلاق میگیرد و... ببینید آمار طلاق در ایران، وحشتناک است و مثل کشورهای اروپایی شده است. البته فقط اینها نیست، شکل اصلی در درون خانواده اتفاق میافتد. اگر خانواده مکان صمیمی برای زندگی نباشد، چه دلیلی دارد که مردم ازدواج کنند. به خصوص چه دلیلی دارد که زنها ازدواج کنند. تأخیر در ازدواج و طلاق، نتیجه این عدم صمیمیت در خانواده است. بنابراین آن چیزی که برای ما مهم است، فقط مسئله خشونت نیست؛ نگاهی دیگر به ازدواج و خانواده نیز مهم است. این نگاه دیگر به ازدواج و خانواده، یکی از شاخصهای آن این است که خشونت را در خانواده کم کنیم. بنابراین راههایی آن خیلی آسان است؛ از جمله: 1 ـ قانون در جهت تشدید مجازات مجرم، تغییر پیدا کند. البته بعداً مرد کارها هم میگویند به این مجرم هم باید رسید، این بیچاره نمیدانسته که چکار باید میکرد؛ اما فعلاً این یک راه کار است؛ 2 ـ حمایت از قربانی؛ 3 ـ ایجاد حمایتهای سازمانهای پشتیبانی در مدارس، بهزیستی، مددکاری و غیره؛ 4 ـ تقبیح خشونت در جامعه از طریق رسانهها. هر کسی هر عمل خلافی کرد، باید با آن عمل خلاف در جهت تربیت هم برخورد شود، اما کسی حق ندارد ورای حقوق، یا تهدید کند یا تجاوز کند به حقوق فردی از افراد، حتی اگر آن فرد، سنش کم است، یا آنکه زن است و یا اینکه مسنّ است؛ یعنی میتوان در چهار چوب قوانین قابل قبول جامعه، بچهها را تربیت کرد، بدون آنکه از خشونت استفاده شود. نهایت کار این است که تقبیح خشونت را حداقل در مورد زنان پیاده کنیم. به جای خشونت هم، فکری را بگذارند. اگر زن و شوهری نمیتوانند با هم زندگی کنند، به مراکز خانواده درمانی رجوع کنند. باز هم اگر نمیتوانند، به خوبی و خوشی و بدون کشت و کشتار، از هم جدا شوند؛ شاید واقعاً نمیتوانند با هم زندگی کنند.