ما چیزی هستیم که میبینیم: شرایط خانواده برای الگو دهی ارزشها به کودکان
آرشیو
چکیده
در یک نظر سنجی از بزرگسالان آمریکایی که به تازگی از سوی وال استریت ژورنال صورت گرفت، «انحطاط اخلاقی»، بزرگترین مشکل پیش روی آمریکا در بیست سال آینده عنوان شد. همچنین در این نظر سنجی، بزرگترین دگرگونی شخصیت آمریکایی از سال 1950 به بعد، «ازدواج و خانوادههای ناپایدارتر» ذکر گردیده است. من با این دیدگاه عمومی موافقم و معتقدم این دو موضوع، ارتباط نزدیکی با هم دارند. شواهد تجربیِ موجود حاکی از آن است که کاهش ازدواج و فروپاشی خانواده، عامل عمده انحطاط اخلاقی هستند. این بدان علت است که بچهها ارزشهای اخلاقی را درون خانواده و اساساً با تکیه بر والدین خود به عنوان سرمشق، میآموزند. وقتی خانوادهها ناپایدارند، وقتی پدر و مادر در خانه حضور ندارند، از لحاظ عاطفی سردند، یا پرمشغلهاند و یا هنگامی که خودشان مشکل اخلاقی دارند، یادگیری ارزشهای اخلاقی از سوی بچهها با مانع مواجه میشود. در این مقاله، پیرامون شکست والدین در الگو قراردادن ارزشهای اخلاقی برای کودکان، صرف زمان برای انجام وظیفه والدین و دیگر شرایط خانواده برای تربیت کودک، بحث خواهم کرد.متن
در یک نظر سنجی از بزرگسالان آمریکایی که به تازگی از سوی وال استریت ژورنال صورت گرفت، «انحطاط اخلاقی»، بزرگترین مشکل پیش روی آمریکا در بیست سال آینده عنوان شد. همچنین در این نظر سنجی، بزرگترین دگرگونی شخصیت آمریکایی از سال 1950 به بعد، «ازدواج و خانوادههای ناپایدارتر» ذکر گردیده است. من با این دیدگاه عمومی موافقم و معتقدم این دو موضوع، ارتباط نزدیکی با هم دارند. شواهد تجربیِ موجود حاکی از آن است که کاهش ازدواج و فروپاشی خانواده، عامل عمده انحطاط اخلاقی هستند. این بدان علت است که بچهها ارزشهای اخلاقی را درون خانواده و اساساً با تکیه بر والدین خود به عنوان سرمشق، میآموزند. وقتی خانوادهها ناپایدارند، وقتی پدر و مادر در خانه حضور ندارند، از لحاظ عاطفی سردند، یا پرمشغلهاند و یا هنگامی که خودشان مشکل اخلاقی دارند، یادگیری ارزشهای اخلاقی از سوی بچهها با مانع مواجه میشود. در این مقاله، پیرامون شکست والدین در الگو قراردادن ارزشهای اخلاقی برای کودکان، صرف زمان برای انجام وظیفه والدین و دیگر شرایط خانواده برای تربیت کودک، بحث خواهم کرد. الگوسازی پدیده موسوم به الگوسازی در جهان علوم اجتماعی، یکی از بنیادیترین ابعاد رشد اخلاقی و اجتماعی کودک است. توجه بچهها بیشتر به کردار بزرگترها معطوف است تا گفتار آنها. برای تعیین این موضوع که کودکان در حین رشد چه ارزشهایی را فرا میگیرند، ابتدا باید به چیزی که بزرگترها انجام میدهند توجه داشت، نه آنچه که آنها میگویند. مهمتر از همه، برای آنکه بچهها ارزشها را از طریق الگوگیری از والدین بیاموزند، آنان باید حضوری مداوم، فعال و منظم در زندگی فرزندانشان داشته باشند. متأسفانه در عصر مدرن، پدرها و مادرها بهطور فزایندهای در سالهای رشد کودکانشان غایب هستند. دانستههای ما درباره رفتار انسانی نشان میدهد خانواده، نهادی است که اکثر بچهها شخصیت و اصول اخلاقی را در آن یاد میگیرند. مدارس، کلیسا و قانون، همه میتوانند در فرایند توسعه شخصیت کمک کنند، اما قدرتِ استقلال کمتری دارند. عملکرد اصلی آنها، تقویت چیزی است که تاکنون در خانه تدریس شده است. در صورتیکه اصول اخلاقی و شخصیت، در خانه آموزش داده نشود، نمیتوان به نهادهای دیگر برای جبران خسارت تکیه کرد و به همین دلیل، کیفیت زندگی خانوادگی اهمیت والایی دارد و خانواده، اساسیترین نهاد اجتماعی است. مرور تاریخی طفولیت تحول دوره کودکی در غرب، در طول چند قرن گذشته، قابل توجه بوده است. در دوران قبل از انقلاب صنعتی در اروپا، بچهها، «بزرگسالان کوچک» در نظر گرفته میشدند و به محض توانایی، انتظار میرفت وظایف بزرگترها را انجام دهند. حکمفرمایی تنازع بقا بر همه زندگی، زمان کوتاهی را برای طفولیت و تربیت کودک به مفهوم امروزی باقی میگذاشت. با گذشت چندین قرن پیش از انقلاب صنعتی و خانواده مدرن (خانوادهای که زن و شوهر در آن جدا از دیگر خویشاوندان زندگی میکردند) کودکی، پدیده بسیار متفاوتی شد. شرایط اقتصادی جدید سبب شد بیشتر مادران همه وقت خود را به تربیت فرزندان اختصاص دهند، خانه تبدیل به یک قلمرو خصوصیتر شد و نگاه به کودکان و دوره کودکی به شدت تغییر یافت. بچهها بسیار متفاوت از بزرگسالان در نظر گرفته شدند و طفولیت، دوره بازی، مسئولیت کم کاری و یادگیری، رسمی شد. تصور میشد کیفیت تجربیات ابتداییِ طفولیت، تأثیر اساسی بر نتایج بزرگسالی میگذارد و هر کودک پیش از آنکه دارای عیوبی اصلاح شدنی باشد، واجد شخصیت واحد و قابل توسعهای است. خانواده جدید، پرورش کودک را در بالاترین سطح اولویت قرار داد. به منظور کمک به خانوادهها، صنعت تجاری اسباب بازی، همراه با صنعت کتاب کودک و تنوع زیاد تسهیلات و خدمات ویژه برای کودکان، ظهور کرد. مورد مهمی که میتوانست خانوادهای پیشرو بسازد آن بود که، تصور جدید از طفولیت، در تعمیم بسیاری از موفقیتهای اجتماعی دوره مدرن، به ویژه فردگرایی توفیق گرا و دموکراسی لیبرال، سودمند بود. این، یقیناً موردی است که خانواده، شخصیت جامعه را شکل میدهد و بر عکس اینها، ارزشهایی بودند که در خانه بورژواییِ جدید آموخته میشدند. امروزه بسیاری از جوامع مدرن به معکوس کردن الگوی جامعه پیش از انقلاب صنعتی، روآوردهاند. با هجوم تبلیغات و صنایع تفریحیِ سازمان یافته و فرهنگ عمومیِ مملّو از تجاوز و سکس، دوره کودکی در معرض خطرات گوناگون قرار گرفته است. محیط رشد کودکان از جنبههای دیگری نیز خراب شده است. بسیاری از جوامع، نا امنتر و بیهویتتر شدهاند و خانوادههای بچه دار، احساس انزوای بیشتری میکنند. گزارش سوء استفاده و اهمال در مورد بچهها از دو دهه پیش تا کنون پنج برابر شده است. شاید بدتر از همه (به علت گسترش و اهمیت آن)، کاهشِ سرنوشت ساز اوقاتی باشد که والدین صرف کودکانشان میکنند. مجموعه شرایط جدیدِ پرورش کودک، نتایج تأسفبار و قابل پیش بینی را برای بچهها در برداشته است. بزهکاری نوجوانان نزدیک به ششصد درصد از سه دهه گذشته تا کنون افزایش یافته و خودکشی در بین آنان سه برابر شده است. خشونت نیز در میان نوجوانان شیوع پیدا کرده است. سوء استفادههای جسمی، ایجاد اختلال در خوراک، و افسردگی، به نحو فزایندهای در بین نوجوانان دیده میشود. به واقع هرچه این جوامع از نظر اقتصادی پیشرفت کردهاند، شرایط اخلاقی و احساسی بچهها و جوانان بدتر شده است. ارمغان جوامع صنعتی برای کودکان الف) جدایی از والدین: بیش از پنجاه درصد از کودکان امروز، قبل از رسیدن به سن هجده سالگی، زندگی را تنها با یکی از والدین میگذرانند. ب) عدم ارتباط با پدر: چهل درصد از بچهها جدا از پدران اصلیشان زندگی میکنند. اکثر این بچهها پدرانشان را به ندرت میبینند و یا اصلاً نمیبینند. حدود یک سوم کودکان، نامشروع هستند و تعداد زیادی از آنان بدون هیچ پدر شناخته شدهای بزرگ میشوند. ج) اشتغال والدین: 52 درصد از بچههای زیر پنج سال، مادرانی دارند که تمام وقت یا نیمه وقت کار میکنند و مراقبت از فرزندانشان را بر عهده دیگران میگذارند. این بچهها همچنین مشاهدهگر صنایع تفریحی سازمان یافتهای هستند که به محض تولید، به وسیله رسانهها تبلیغ و پخش شده، سبب افزایش خشونت و تمایلات جنسی در افراد گردیده و با ارزشهای ماتریالیستی برجسته میشوند. عدم حضور، والدین، شکاف عاطفی در خانواده، والدین گرفتار و... به قلبِ ارزشهایی نظیر امانتداری، احترام به دیگران، مسئولیت پذیری و... آسیب میرسانند که امیدواریم کودکان آنها را بیاموزند. هر کدام از ارزشها ابتدائاً از طریق کنشِ متقابلِ والدین و فرزندان فراگرفته میشوند؛ کنش متقابلی که مستلزم حضور فیزیکی، عاطفی، عقلانی و روحی والدین و زندگی با فرزندانشان است. فراگیری ارزشهای اخلاقی و توسعه شخصیت در کودکان درون خانواده، سه مرحله کلیدی وجود دارد که بچهها با گذراندن آن مراحل، شخصیت و اصول اخلاقی را میآموزند: شکلگیری پیوندهای عاطفی، آموختن رفتار اجتماعی، و یادگیری احترام به مرجع و تبعیت از قوانین. این مراحل همگی در یک چیز مشترک هستند و آن عبارت است از: حضور قابل ملاحظه والدین در کنار فرزندان و ارتباط بین آنها. ساختار خانواده و زمان چه نوع خانوادهای در تزریق شخصیت و ارزشهای اخلاقی به بچهها موفقتر است؟ خصایص کلیدی اینها هستند: خانواده پایدار با دو والد بیولوژیکی که همواره در فعالیتها با هم باشند. این نوع خانواده، تعدادی از عادات، سنتها و سرگذشتهای خانواده را با خود دارد و ارتباط زیادی بین بزرگسالان و بچهها ایجاد میکند. اکثر خصلتهای فوق الذکر، بدیهی هستند، اما موضوع والدین بیولوژیکی بحثانگیز است و نیاز به شفافسازی دارد. وجود انسان مجموعهای از استعدادهای ادراکی، احساسی و رفتاری است که توسط ژنها کد گذاری میشود. اشتراک ما با بستگانمان در تعدادی از ژنها، دلیل علاقهمندی به خویشاوندان و تمایل والدین به تلاش برای بزرگ کردن فرزندان بیولوژیکیشان است. خانوادههای ناتنی یکی از شکلهای به سرعت روبه رشد خانواده در آمریکاست. انتظار میرود یک سوم همه کودکان قبل از رسیدن به سن هجده سالگی، فرزند ناتنی باشند و این، یقیناً نباید از چشم انداز کودک یا جامعه مطلوب تلقی شود. میتوان استدلال کرد که زمان صرف شده برای بچهها (کمیت زمان) عنصر مرکزی خانواده خوب است. به طور قطع، رابطه تنگاتنگی بین میزان زمان اختصاص یافته به کودکان از سوی والدین، شخصیت بزرگسالی آنان وجود دارد. راهکارهای رفع معضل والدین میتوانند روشهایی را برای صرف زمان بیشتر با بچهها بیابند؛ از جمله: ساعتهای کاری کمتر «آسانگیری داوطلبانه» برای کسانی که توان مالی دارند، خاموش کردن تلویزیون، کار در بنگاههایی که سیاستهای خانواده دوستانه دارند، ساعات کاری انعطافپذیر، تعویق بچه دار شدن تا هنگام استطاعت مالی، و زندگی در مناطقی با هزینههای پایین. برای کل جامعه، نیز دو تغییر بنیادین ضرورت دارد: احیای ازدواج و سامان دهی مجدد کار. نتیجه در نظر سنجی وال استریت ژورنال، در پاسخ به این سؤال که «چه شیوههایی شخصیت آمریکایی را در قرن بیست و یکم تغییر خواهد داد؟» تنها بیست درصد از جوانان اهمیت بیشتر را به ازدواج و بچهها دادند. اگر حق با هشتاد درصد بقیه باشد؛ یعنی اهمیت بیشتری به خانواده و ازدواج داده نشود، من معتقدم که آینده این ملت بهطور قابل ملاحظهای در مخاطره خواهد بود .
بازگشت