تفاوتهای جنسیتی از دیدگاه اسلام و فمینیسم
آرشیو
چکیده
سیده معصومه حسنی، کتاب زنان شماره 23 بهار 83 در نظر گرفتن تفاوت یا عدم تفاوت جنسی در حقوق زنان، مهمترین اختلاف مکتب اسلام با فمینیسم است. روح این اختلاف که در مبانی وجود شناختی و معرفت شناختی هر دو مکتب آشکار میشود، ریشه در این مسئله دارد که مصلحت از جانب چه کسی تعیین گردد. اسلام این امر خطیر را از خداوند متعال طلب مینماید، اما فمینیسم بشر را تعیین کننده مصلحت خویش میداند. از این رو در اسلام، عدالت از یک واقعیت نفس الامری برخوردار است، اما در فمینیسم، عدالت کاملاً امری نسبی است و بر حسب تجربههای مختلف بشری، معنای آن نیز متغیر میشود. درباره تفاوتهای جنسی میان زن و مرد، دو دیدگاه کاملاً متعارض وجود دارد.در این مقاله این تعارضات را پی می گیریم.متن
کتاب زنان شماره 23 بهار 83 در نظر گرفتن تفاوت یا عدم تفاوت جنسی در حقوق زنان، مهمترین اختلاف مکتب اسلام با فمینیسم است. روح این اختلاف که در مبانی وجود شناختی و معرفت شناختی هر دو مکتب آشکار میشود، ریشه در این مسئله دارد که مصلحت از جانب چه کسی تعیین گردد. اسلام این امر خطیر را از خداوند متعال طلب مینماید، اما فمینیسم بشر را تعیین کننده مصلحت خویش میداند. از این رو در اسلام، عدالت از یک واقعیت نفس الامری برخوردار است، اما در فمینیسم، عدالت کاملاً امری نسبی است و بر حسب تجربههای مختلف بشری، معنای آن نیز متغیر میشود. درباره تفاوتهای جنسی میان زن و مرد، دو دیدگاه کاملاً متعارض وجود دارد. بر حسب یک نظرگاه، تفاوت حقوقی، بیانگر ستم و تبعیض جنسی بر زنان میباشد، زیرا عدالت به معنای رعایت کامل تساوی میان زن و مرد میباشد و هر نوع تفاوت نگری به مثابه زیر پا گذاشتن عدالت محسوب میگردد، اما بر حسب رویکرد دیگر، یکسان نگری مطلق، راه را برای بیعدالتی بر زنان میگشاید، زیرا نادیده گرفتن تفاوتهای طبیعی جنس زن و همانند ساختن آن با جنس مخالف،یک نوع ستم جنسی شمرده میشود، زیرا بر طبق آن، نه تنها «خودِ» زن گم میشود، بلکه خودِ وی در وجود مردان معنا پیدا میکند. تفاوت این دو رویکرد، منبعث از دو نظام فکری کاملاً متفاوت است که شناخت آن، مستلزم فهم نظام معنا شناختی، معرفت شناختی و وجود شناختی هر یک است تا بر طبق آن بتوان علت این اختلاف را درک کرد و در پی آن، داوری و قضاوت نمود. اسلام و تفاوتهای جنسی الف) دیدگاه دائمی بودن تفاوتها بر اساس این رویکرد، زن و مرد از حیث تکوینی کاملاً متفاوت هستند؛ یعنی از جهت زیستی، روانی و احساسات، کاملاً از یکدیگر متغایر میباشند و به دلیل همین تفاوتهای تکوینی، تشابه حقوقی آنها امکانپذیر نمیباشد. استاد مطهری در اینباره چنین میگوید: «از نظر اسلام، این مسئله هرگز مطرح نیست که آیا زن و مرد، دو انسان متساوی در انسانیت هستند یا نه؟... از نظر اسلام، زن و مرد هر دو انسانند و از حقوق انسانی متساوی بهرهمندند. آنچه از نظر اسلام مطرح است، این است که زن و مرد به دلیل اینکه یکی زن است و دیگری مرد، در جهات زیادی مشابه یکدیگر نیستند... خلقت و طبیعت آن را یکنواخت نخواسته است و همین جهت ایجاب میکند که از لحاظ بسیاری از حقوق و تکالیف و مجازاتها، وضع مشابهی نداشته باشند.» نظام حقوق زن در اسلام، ص 121 ـ 122. جنسیت موجب میشود که زن و مرد تحت دو صنف از یک نوعِ واحد قرار گیرند. بنابراین، اختلاف و تمایز میان آنها، لازمه صنفشان است و بر این اساس، تفاوت حقوقی میان زنان ضروری میباشد؛ به عبارت دیگر بر حسب آنچه که جنسیت اقتضا مینماید، تفاوت میان آنها همیشگی و دائمی، و در پی آن، حقوق طبیعیشان نیز متفاوت خواهد بود. حقوق طبیعی، لازمه هدفدار طبیعت است و با توجه به این هدف، استعدادهایی در وجود موجودات نهاده و استحقاقهایی به آنها داده است. راه تشخیص حقوق طبیعی و کیفیت آنها، مراجعه به خلقت و آفرینش است. هر استعداد طبیعی، یک سند طبیعی برای یک حق طبیعی میباشد. ر.ک: همان، ص 150. ب) دیدگاه موقتی بودن اختلافها بر طبق این نظریه، تفاوت میان زن و مرد، برخاسته از جنسیت که ذاتی و جوهری یا عرضی، لازم آن دو بوده و موجب قوانین دائمی و پایدار میشود، نمیباشد؛ بلکه تفاوت میان آن دو که منجر به تفاوت حقوقی شده است، بر اساس یک امر عرضیِ مفارق است؛ به عبارت دیگر تفاوت احکام، محصول شرایط اجتماعی و فرهنگی است و مبتنی بر شرایط زمانی و مکانی میباشد. بنابراین، قوانین حقوقی متفاوت، در همه اعصار و مکانها ثابت نیستند، بلکه تا زمانی پایدار خواهند بود که آن شرایط برقرار باشد. بر اساس این رویکرد، تفاوت حقوقی بر اساس «حقوق طبیعی» جایگاه خویش را از دست خواهد داد و «حقوق قراردادی» جایگزین آن خواهد شد. برخی از نواندیشان دینی به این رویکرد معتقدند. این عده به دلیل تعارض میان دیدگاه شریعت با اصلِ تشابه قانون میان زن و مرد در حقوق بینالملل، در صدد رفع این تعارض بر آمدند؛ بدین صورت که اختلاف میان زن و مرد را که در شرع به اختلاف حقوقی کشیده میشود، اختلاف طبیعی قلمداد نکردهاند؛ بلکه آن را مبتنی بر شرایط اجتماعی و فرهنگی مبتنی میدانند. نک: عبدالله احمد نعیم،نو اندیشی دینی و حقوق بشر، ترجمه حسنعلی نوریها، ص 197 ـ 214. بر طبق این رویکرد، «زبان قرآن» و احادیث در مورد احکام زنان، «زبان عرفی» است؛ یعنی این احکام بر طبق عصر نزول صادر شده است؛ در نتیجه، این تفاوتها فقط تا آن زمان اعتبار داشت و در زمانهای دیگر اعتبار ندارند. بعضی از نو اندیشان دینی برای این نظریه که احکامِ مربوط به زنان یک امر عرضی است، دلیلی ذکر کردهاند و آن اینکه تنها احکامی ثابت هستند که تأسیسی باشند نه امضایی، زیرا احکام امضایی، احکام عرفی و اجتماعی هستند، در حالی که احکام تأسیسی، تنها احکام تعبّدی میباشند، لذا این احکام، تابع عرف هستند و به نحو همیشگی و ثابت، برقرار نمیباشند؛ به عنوان مثال دیه، حکم تأسیسی اسلام نیست، بلکه سنت اقتصادی، اجتماعیِ امضا شده است. از این رو بحث از دیه پیش از آنکه شرعی باشد، اجتماعی است. تغییر سنتها و چون و چراها در احکام قضایی دین اسلام، با توجه به اصول اساسی دین، مجاز است؛ مردم همانطور که بیمه را ایجاد کردند و همانطور که در رسوم ازدواج (دائم و موقت) تحول پدید آوردند، میتوانند در قانون دیه نیز تحول بیافرینند. زهرا تشکری، زن در نگاه روشنفکران، ص 68 ـ 69؛ به نقل از: محسن سعید زاده، خون بهای زنان چرا نابرابر، مجله زنان، ش 37، ص 36 بر اساس این رویکرد، تفسیر ثابتی از عدالت نمیتوان ارائه داد، بلکه عدالت، امری نسبی و متغیر میگردد و تعریف آن در هر عصری به خود انسانها واگذار میشود. بنابراین با توجه به آنچه که مطرح گردید، عدالت در مورد زنان منوط به شرایط زمان و مکان، متغیر میگردد. ر.ک: همان، ص 73: به نقل از محمد مجتهد شبستری، نقدی بر قرائت رسمی از دین، ص 510. در عصر نزول قرآن کریم، عدالت بر پایه حقوقهای متفاوت استوار بود، اما هم اکنون عدالت ایجاب میکند که حقوق میان زن و مرد برابر گردد و تساویِ کامل میان آنها برقرار شود، زیرا امروزه آن شرایطِ نابرابر از بین رفته است و در نتیجه آن احکام نیز فلسفه خویش را از دست دادهاند. نقد و بررسی الف) زمانمند و عصری دانستن احکام شریعت اسلام اگر به معنای نسخ پذیری دین اسلام باشد با خاتمیت اسلام که از بدیهیات مسلمین است، در تعارض خواهد بود. اسلام، دین خاتم و جاودانی است و احکام آن نیز نسخناپذیر بوده و تا روز قیامت ثابت و غیر قابل تغییر خواهد بود. البته روشن است که ثابت بودن احکام الهی با گشوده بودن باب اجتهاد و لزوم روز آمد بودن دین در تعارض نیست. ب) در این دیدگاه، عرفی بودن زبان دین، دلیل بر عصری و متغیر بودن احکام و از جمله احکام حقوق زنان دانسته شده است، اما بدیهی است که صرفاً از عرفی بودن زبان دین نمیتوان عرفی و عصری بودن محتوای زبان و از جمله احکام حقوقی دین را نتیجه گرفت. در واقع در این دیدگاه، بین زبان دین و محتوای زبان دین، خلط شده است، زیرا کاملاً این امکان متصور است که زبانی عرفی باشد اما محتوای کلام و معنایی که زبان در صدد انتقال آن است، فرازمانی بوده و صرفاً اختصاص به عرف زمان عصر نزول نداشته باشد؛ به ویژه اگر خود متکلم بر این امر تأکید و تصریح کرده باشد. از قضا در مورد دین اسلام اینگونه است و شارع مقدس تصریح فرموده است که احکام صادره شده از سوی پیامبر (ص) به همه اعصار تا روز قیامت، تعلق داشته و خاصّ زمان صدور احکام یا هر زمان دیگری نیست. ج) این دیدگاه از اینکه شارع مقدس، عرف زمانه خود را به عنوان احکام امضایی، تأیید فرموده، نتیجه گرفته است که شارع در این بخش از احکام خود، تابع عرف بوده و چون هر عصری عرف خاص خود را دارد، لذا این قسم از احکام الهی، مختص زمان شارع بوده و در هر عصری با تغییر عرف، این احکام نیز تغییر میکند. در این مورد باید گفت که لازمه امضایی بودن یک حکم، اختصاص داشتن آن به زمان صدورش نیست، زیرا از رایج بودن یک سیره عرفی نمیتوان مورد تأیید بودن آن سیره را در نزد شارع نتیجه گرفت. نمونه بارز این مسئله را میتوان در زمان صدر اسلام مشاهده کرد. در آن زمان، در معاملات عرفی، معاملات ربوی به شدت رایج بوده و به رغم شیوع و مطرح بودن آن به عنوان سیرهای فراگیر، از سوی اسلام مورد تأیید واقع نشده است. بنابراین از وجود احکام امضایی و مورد تأیید قرار گرفتن برخی از عرفهای موجود در زمان صدور احکام، در اعصار بعد از زمان حضور شارع، نمیتوان با صرف تداول و رواج یک سیره عرفی، مورد تأیید بودن آن در نزد شارع و لزوم تغییر یابی احکام امضایی را در زمان حضور او نتیجه گرفت. همچنین از اینکه شارع برخی از سیره و عرفهای زمان خود را تأیید کرده است، نمیتوان نتیجه گرفت که تمام سیرههایی که در اعصار بعد واقع میشود نیز، مورد تأیید شارع است؛ یعنی از اینکه احکام امضایی تابع عرفِ زمانِ شارع هستند نمیتوان نتیجه گرفت که آن احکام، تابع عرف همه زمانها و اعصار بعد از زمان شارع نیز هستند. فلسفه تفاوتهای حقوقی در اسلام برای شناخت فلسفه تفاوت حقوقی بین زن و مرد در اسلام، ذکر مقدمات زیر لازم است: الف) در دین مقدس اسلام، خداوند متعال، واضع احکام است. بالاترین کسی که به ساختار و وضعیت و مقتضیات تکتک موجودات آگاهی دارد، کسی جز خالق آنها نیست. تنها اوست که صلاحیت دارد بنابر نحوه وجودی انسان و بر طبق انواع روابط پیچیده بین افعال او و نیل به سعادت اخروی، احکام را وضع و سپس ابلاغ نماید. بنابراین ورای وجود انسان، واقعیت مطلقی وجود دارد که تنها راه رسیدن به سعادت و حقیقتِ مطلق است. ب) از دیدگاه اکثر متفکران اسلامی، دستیابی به واقعیت مذکور، امری ممکن و دستیافتنی است. کسی که از تمام امکانات و لوازم لازم برای درک متون وحیانی برخوردار باشد، میتواند به شناخت معتبری دست پیدا کند. این شناختِ معتبر، بر جهانبینی مردانه یا زنانه و این عصر یا آن عصر وابسته نیست. با توجه به مقدمات فوق میتوان نتیجه گرفت که: اولاً:؛ تمام موجودات و از جمله انسان، تکویناً به سوی هدفی که برای آن آفریده شدهاند، هدایت گردیده و در خِلقتشان به هر جهاز و ابزاری که در رسیدن به آن هدف نیازمندند، مجهز میباشند؛ از این رو در انسان بر حسب مقتضیاتِ طبیعیِ دو جنس مخالف، به ضرورت، تفاوتهای حقوقی بنا گشته است. لذا این تفاوتها ریشه در واقعیت نفس الامری دارند، نه در امور اعتباری و قرار دادی؛ به عبارت دیگر قواعدِ حقوقیِ شرعی بر اساس هماهنگی و همسویی با مصالح و مفاسد واقعی بنا شدهاند، نه بر اساس سلیقههای افراد یا گروهها. ر.ک: علامه طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 2، ص 413. ثانیاً: زن در اسلام، در تمام احکام عبادی و حقوق اجتماعی با مرد شریک است و مانند مردان میتواند مستقل باشد و در زمینههای مختلف مثل تعلیم و تربیت، کسب و انجام معاملات و... هیچ فرقی با مردان ندارد، مگر تنها در مواردی که طبیعت خود زن اقتضا میکند با مرد فرق داشته باشد. ر.ک: همان، ص 410. ثالثاً: بر طبق آیه کریمه «یا ایها الناس اتقوا ربّکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بثّ منهما رجالاً کثیراً و نساء» استنباط میشود که زن و مرد از حیث شئون انسانی، واحد هستند و هیچ کدام به صرف مرد یا زن بودن، رجحانی بر دیگری ندارند؛ لذا این تفاوت حقوقی یک تفاوت ارزشی نمیباشد. رابعاً: تفاوتی که در احکام الهی بر حسب جنسیت دیده میشود، صرفاً در راه و روش است، اما در غایت این تفاوت که همان رسیدن به کمال والای انسانی است، وحدت دارند. برابری جنسی و فمینیسم شناخت فمینیسم و آگاهی به تطوّرات آن، مستلزم آشنایی با دورههای فکری آن است که به سه موج اول، دوم و سوم مشهور میباشد. در همه این رویکردها، این اعتقاد مستتر است که زنان به دلیل جنسشان، اسیر بیعدالتی هستند. ر.ک: مگی هام، فرهنگ نظریههای فمینیستی، ص 163. بر اساس همین اعتقاد، آنها میان (جنس) و (جنسیت) تمایز قائل شدهاند. اصطلاح جنس بر تفاوتهای بیولوژیک میان زن و مرد دلالت دارد، در حالی که جنسیت، بر ویژگیهای شخصی و روانی، ناظر است که جامعه آن را تعیین میکند و با مرد یا زن بودن و به اصطلاح مردانگی و زنانگی همراه است. جنس و جنسیت پیوندی آشکار دارند، اما ماهیت دقیق این پیوند، بحثهای فراوانی را میان فمینیستها برانگیخته است. استفانی گرت، جامعهشناسی جنسیت، ترجمه کتایون بقایی، ص 9. فمینیستها درباره نحوه اختلاف میان زن و مرد از حیث جنس و جنسیت، اشتراک نظر ندارند. بعضی از آنها براین باورند که میان زن و مرد از حیث زیستی و بیولوژیکی، اختلافی نیست. اینان معتقدند که نظریههای زیست شناختی، برای توجیه فرودستی زنان به وجود آمدهاند. بر حسب این دیدگاه، نظریههای زیست شناختی در مورد تفاوتهای جنسی، مفاهیم اجتماعیاند که در خدمت منافعِ گروهی هستند که از لحاظ اجتماعی مسلّط میباشند. در مقابل این نظریه، بیشتر فمینیستها بر این باورند که زن و مرد از حیث بیولوژی با هم اختلاف دارند، اما در اینکه تفاوت جنسی موجب تفاوت در جنسیت میشود، میان آنها اختلاف نظر است. بعضی از فمینیستها معتقدند که تفاوت جنس نباید موجب تفاوت در جنسیت شود. بر طبق این رویکرد، «زنانگی» و «مردانگی» نه ویژگی ذاتی، مطلق و فراسوی زمان و مکان، بلکه مقولاتی اجتماعی و فرهنگی است و ساخته و پرداخته شرایط تاریخی معیّن و گاه سیاسی و اقتصادی بهشمار میآید. اما این دیدگاه در موج سوم، کمرنگ میشود. با اتخاذ استراتژی مؤنث محورانه ، برخی از خصوصیات سنتی منتسب به زنان، ارزش مثبت پیدا میکنند. ر.ک: ری ویلفورد، فمینیسم، بولتن مرجع فمینیسم، ص 32. و به طور کلی بعض از تفاوتهای جنسیتی، به عنوان یک امر عادلانه در نظر گرفته میشوند. نقش جنسیت در مسائل حقوقی به طور کلی نظریات فمینیستها درباره نقش جنسیت در مسائل حقوقی، شامل دو الگوی ذیل است: این بخش، برداشت شده از مقاله زیر است: 1 ـ الگوی تساوی بر طبق الگوی تساوی، قانون لیبرال، بهترین قانون برای دفاع از حقوق و ارزشهای حاکم بر زنان است، اما به رغم وجود این اصول لیبرال، با زنان مثل مردها رفتار نمیشود و آنان همانند مردان از حقوق مساوی برخوردار نمیگردند، زیرا این اصول نمیتوانند از ارزشهای بیطرفی، عقلانیت، انصاف، آزادی و تساوی در برخورد با زنان حمایت کنند؛ به عبارت دیگر نه قانون و نه حقوق لیبرالی معاصر، زنان را مساوی با مردان تلقی نمیکنند؛ از این رو لازم است این قوانین، اصلاح و بازنگری شوند تا در پی آن، جنسیت به عنوان مبدأ بیعدالتی اجتماعی به رسمیت شناخته شود و به زنان، واقعاً و نه به نحو صوری، حقوق مساوی یا آنجا که موقعیت خاص اجتماعی آنها اقتضا میکند، حقوق خاص اعطا گردد. 2 ـ الگوی تغییر الگوی تغییر، همچون الگوی تساوی، در راستای ایجاد هماهنگی میان ارزشهای لیبرالی مربوط به قانون و بین رفتار واقعی قانون با زنان به وجود آمد. بانیان این طرح، نظریه تساوی را که تنها از طریق اصلاح رفتار قانونی یا اصلاح حقوق لیبرال در صدد رفع این تفاوت است، ناکافی میدانند، زیرا این الگو با حفظ اصل قانون لیبرال، به اصلاح ظاهری آن میپردازد، در حالی که ساختار کلی این قانون دچار اشکال است. مفاهیم و مقولات کلی قانون لیبرال، بر پایه معیارهای مردانه بنا شده است و تا زمانی که این مفاهیم و مقولات تغییر نکنند، زنان به حقوق واقعی خویش دست نخواهند یافت. بنابراین باید تغییر اساسی در نظام حقوق فمینیستی ایجاد شود. آنها طرحهای مختلفی از این نظریه ارائه کردهاند که دو طرح مهم آن عبارت است از: تغییر ساختاری و تغییر موضوعی. بر اساس نظریه تغییر ساختاری، کل قانون لیبرال برای حفظ تسلط مردان بر زنان تنظیم یافته است. لذا باید این نظام که از ایدئولوژی مردانه تنظیم یافته، واژگون گردد و نظامی برخاسته از ایدئولوژی زنانه و در پی آن، حقوق فمینیستی جایگزین آن گردد؛ اما بر اساس رویکرد تغییر موضوعی، باید تغییرات بنیادین در دو حوزه صورت گیرد: حوزه مقولات قانونی و حوزه مفاهیم قانونی. نقد و بررسی همانطور که مطرح گردید، فمینیستها در باب احقاق حقوق زنان، یک نظریه واحد ندارند. هر گروه از آنان دستیابی به عدالت را در مورد زنان، به یک نحو تفسیر میکنند و نظریه فمینیستهای دیگر را ناقض عدالت معرفی میکنند؛ به عنوان نمونه بانیان طرح تساوی، در ابتدا تساوی کاملِ حقوقی میان زن و مرد را مورد نظر خویش قرار دادند، اما بعداً متوجه شدند که این تساوی کاملِ حقوقی، به ضرر زنان تمام میشود و موجب استیفای حقوق آنها نمیگردد و آنان حداقل در بعضی مواقع نیاز دارند از حقوق ویژهای برخوردار باشند. البته در تعیین این موضوع که حقوق ویژه در چه مواردی باشد، اتفاق نظر میان آنها وجود نداشت. همچنین طرح تغییر، زمانی مطرح گردید که طرح تساوی به شکست منجر گردید و همانطور که مطرح شد، نزد بانیان طرحِ تغییر نیز اختلاف نظر است. آنان علاوه بر انتقادات درون مجموعهای، از انتقادات بیرونی نیز مصون نماندند. از این رو بر مبنای فمینیسم، عدالت در امور زنان، در پی هر معنایی به گونهای خاص تفسیر میشود. بر طبق یک معنا، عدالت به تساوی کاملِ حقوقی میان زن و مرد، تفسیر میشود و بر طبق دیگر معنا، عدالت زمانی تحقق پیدا میکند که حقوق ویژه زنان رعایت گردد؛ یعنی در اینجا عدالت به نظریه «تناسب» نزدیکی پیدا میکند تا به نظریه تساوی. اینگونه از بین رفتن معیار مطلق و گشوده شدن نسبیت، موجب گسترش بیاعتمادی در مرزهای فمینیسم میگردد و پایههای آن را سست و ضعیف میکند. فلسفه برابری در فمینیسم فمینیسم در دنیایی ظهور پیدا کرد که هرگونه اعتقاد به یک امر مطلق و فراسوی زمان و مکان زیر سؤال رفته بود. جایگزین شدن انسان به جای خدا و اصالت انسان به جای اصالت الهی، راه را به جایی کشاند که با جاری شدن فلسفه کانت، پذیرش هرگونه حقیقتی خارج از انسان مخدوش گردید. از این رو دیگر نه یک امرِ مطلق باقی مانده بود که شناخت حقیقی در صورت انطباق با آن معنا پیدا کند و نه یک امرِ وحیانی مورد پذیرش بود که آمال و آرزوی هر انسانی با دستاویز شدن به آن، میسّر باشد. بر این اساس هیچ عینیتی ورای ساخته ذهن انسان وجود ندارد، بلکه این افراد هستند که بر طبق شاکلههای ذهنی خویش که ناشی از عرف، مذهب و... است، مسائلی را نسبت میدهند و از آن، عینیت برداشت میکنند. بر حسب این دیدگاه، مطلقگرایی رخت بر میبندد و نسبت گرایی حاکمیت پیدا میکند و تفسیر هر علمی، منوط و وابسته به مفسّر آن میگردد که یکی از این علوم جامعهشناسی است. در سالهای دهه 1960 و 1970 زنان به اعتراض برخاستند که جامعهشناسی با زندگی و تجربیات آنها ارتباطی ندارد، زیرا به جهان صرفاً از دید مردان مینگرد؛ به عبارت دیگر یکی از پیش انگارهها که در تئوریهای علمی از جمله جامعهشناسی اثرگذار است، «جنسیت» است و از آنجا که حاکمیت جامعهشناسی با مردان بوده است، جامعهشناسی هم جامعهشناسی مردان بود. پاملا آبوت؛ کلر والاس، جامعهشناسی زنان، ترجمه نجم عراقی، ص 23. بر طبق این رویکرد، چرایی این نوع تبیین فمینیستها، از نابرابری جنسیتی کشف میگردد. بر حسب این نظرگاه، از یک سو مشاهده میشود که بر زنان ظلم و ستم فراوانی رفته است و از دیگر سو، جهان بینی زنانه این بینش را میدهد که باید این ظلم و ستم، ناشی از فرهنگ مرد سالاری و اقتدار مردان در تمام عرصهها از جمله فرهنگ و دانش باشد. یکی از آن موارد، علمی جلوه دادن نابرابریهای طبیعی بر حسب جنسیت و به دنبال آن، نابرابریهای حقوقی است، زیرا مردان با طبیعی جلوه دادن این نابرابری، توانستند فرودستی زنان را اجتنابناپذیر جلوه دهند. این دانش، برآمده از چشم اندازی مردانه به جهان است، زیرا مردان از این فرودستی زنان سود برده، از آنان بهره کشی میکردند. ر.ک: همان، ص 30. با توجه به آنچه تا کنون مطرح گردید، تفاوت دیدگاه اسلام با فمینیسم در مسئله عدالت، برابری و تساوی روشن میگردد که به طور خلاصه به چند مورد اشاره میگردد: مقایسه تطبیقی تفاوت حقوقی جنسیتی در اسلام و فمینیسم بر طبق نظر گاه اسلام، ورای وجود انسانها، حقیقت مطلقی به نام دین وجود دارد و انسان برای رسیدن به حق و حقوق واقعیاش، باید به شرع مقدس متوسل گردد؛ اما بر طبق رویکرد فمینیست، حقیقتی ورای انسان نیست، بلکه این خود انسان است که حق و حقوق خویش را تشخیص داده یا آن را وضع میکند. با توجه به این دو رویکرد متفاوت، علت گزینش راهبردهای مختلف آن دو نیز مشخص میگردد که به بعضی از آنها اشاره میشود: الف) بر طبق رویکرد اسلام، حقوق و عدالت، واقعیت نفس الامری دارند که باید کشف و شناخته شوند؛ اما بر طبق نظرگاه فمینیسم، مفاهیم حق و عدالت، از قبیل اعتباراتی هستند که هیچ گونه واقعیت نفس الامری و پایگاه عقلانی ندارند، بلکه قِوام آنها به قرارداد است و در مواردی که قرار دادهای ارتکازی و همگانی وجود ندارد، نیاز به قوانین موضوعه احساس میشود تا به وسیله آنها، حق و تکلیف مشخص گردد. بر اساس این نظریه، عدالت، مفهومی بشری است و فهم آن نسبت به فهمهای بشری، متعدد میگردد. تاکنون واژه عدالت از جانب مردان فهمیده میشد، اما حالا زنان تشخیص دادهاند که این عدالت مردانه موجب خشونت بر آنها شده است؛ پس لازم است درک عدالت از جانب زنان صورت گیرد. از این رو در دیدگاه فمینیستی، عدالت و خشونت، کاملاً نسبی میشوند. ب) بر حسب رویکرد اسلامی، تفاوت حقوقی، امری مسلّم است. البته تشخیص حدّ و حدود آن با مجتهد جامع الشرایط است که بر اساس شرع تعیین نماید کدام یک از این حقوقهای متفاوت، دائمی است و کدام یک غیر دائمی. اما همانطور که مطرح گردید، فلسفه همه این احکام در شرع مقدس نیامده است و همین مسئله، متفکران اسلامی را در کنکاش برای کشف فلسفه این احکام واداشته است. بنابراین، سیر استنتاجی متفکران اسلامی در مسئله تفاوت حقوقی، سیر از معلول (تفاوت حقوقی) به علت (فلسفه تفاوت حقوقی) بوده است. اما در نظرگاه فمینیسم، این رویه کاملاً برعکس است. آنان تشخیص وجود یا عدم تفاوت حقوقی را امری بشری و قراردادی میدانند. از منظر فمینیستها، نظام مردسالار از یک سو علت ستم بر زنان بوده و از سوی دیگر، واضع حقوقهای متفاوت است. بنابراین، مسیر آنها از علت به معلول است. اگرچه در تعیین نحوه و حدود برابریِ همه یا بعضی حقوق، بین آنان اختلاف نظر است. ج) در اسلام، ملاک تشخیص حقوق، وحی است؛ اما از منظر فمینیسم، ملاک تشخیص، اجماع عقول بشری است که البته در عمل چون اجماع عقول بشری امکانپذیر نیست، مقصود، اجماع نظریات کسانی است که حاکم بر بشر هستند. د) بر طبق رویکرد اسلامی، تساوی زن و مرد یعنی اینکه ارزش وجودی آن دو در پیشگاه باری تعالی یکی است و هیچ کدام بر دیگری برتری مزیتی ندارند و تفاوت حقوقی، لازمه ساختارهای متفاوت آنان است. در نتیجه یکسان سازی حقوقی، مساوی با در نظر نگرفتن طبیعت وجودی آنهاست که این خود ظلمی بزرگ میباشد؛ اما در فمینیسم، تساوی به تشابه و برابری زن و مرد از هر جهت نزدیکی پیدا میکند. بنابراین مشخص میشود که اطلاق تساوی در این دو رویکرد، صرفاً اشتراک لفظی است. نتیجه اینکه هم در اسلام و هم در فمینیسم، احقاق حقوق زنان مطمح نظر است، اما با وجود این هدف مشترک، خاستگاه و روش این دو مکتب، کاملاً از یکدیگر جدا میباشد؛ یکی حقوق زنان را در کلام الهی جستوجو مینماید و دیگری، آن را از کلام بشری طلب میکند. در اسلام آنچه اصیل است، احقاق حقوقِ خاصّ مرد یا احقاق حقوقِ خاصّ زن نیست، بلکه احقاق حقوق انسانی مورد توجه است تا در پرتو آن، رابطه انسانی زیباتر ترسیم گردد. در این رابطه، نه سلطهگر دیده میشود، نه سلطهپذیر؛ نه فرادست و نه فرودست؛ نه ظالم و نه مظلوم، زیرا هر کسی در جایگاه خویش قرار میگیرد و مطابق آن از حقوق خود بهرهمند میگردد. این تنوع رابطه که لزوماً تفاوت را در پی دارد، لازمه ضرورت جامعه و موجب حفظ بقای آن است .
بازگشت