اخلاق فمینیستی
آرشیو
چکیده
چتر اخلاق فمینیستی رویکردهای بسیاری را نسبت به اخلاق که از انگیزهها و سرگذشتهای متداخل، نشأت میگیرند، در برمیگیرد. این انگیزهها فمینیستی هستند (با اقسام بسیار)؛ سرگذشتها، سرگذشت ستم دیدگی زنان در اموری است که آیریش یانگ، پنج صورت آن را چنین نام گذاری میکند: سوء استفاده مجاز شمرده شده اجتماعی، منزوی کردن، نداشتن اختیارات لازم، امپریالیسم فرهنگی و خشونت نسبت به زنان و دختران. در این مقاله به نحله های مختلف اخلاق فمنیستی پرداخته می شود.متن
چتر اخلاق فمینیستی رویکردهای بسیاری را نسبت به اخلاق که از انگیزهها و سرگذشتهای متداخل، نشأت میگیرند، در برمیگیرد. این انگیزهها فمینیستی هستند (با اقسام بسیار)؛ سرگذشتها، سرگذشت ستم دیدگی زنان در اموری است که آیریش یانگ، پنج صورت آن را چنین نام گذاری میکند: سوء استفاده مجاز شمرده شده اجتماعی، منزوی کردن، نداشتن اختیارات لازم، امپریالیسم فرهنگی و خشونت نسبت به زنان و دختران. با وجود مقبولیت همگانی بعضی از موضوعات [مثلاً: مخالفت با سلسله مراتب و دوگانگیها، حمایت از محافل و مراکز، بدگمانی شدید رقبا] اخلاق فمینیستی مجموعهای است از اصول و مواضع، نه یک نظریه یگانه یا دیدگاهی جهانی، بلکه مجموعهای از نظریات است که ارتباطات فمینیستی را در زندگی زنان آشکار میسازد و انگیزه آن تعهد نسبت به جلوگیری از ستم بیشتر، خنثی کردن خسارات ناشی از ظلمهای گذشته و ابداع راه حلهای بهتری برای آینده است. توجه اخلاق فمینیستی از رویکرد پیشین که به موضوعاتی از قبیل سقط جنین و تبعیض مثبت .: سیاستی برای جبران بیعدالتیهای گذشته نسبت به اقلیتها، مثلاً ایجاد امکانات خاصی برای اشتغال آنان تأکید داشت، به نظریهپردازی وسیع، کثرت گرایانه و چند سطحی معطوف گردیده است. اگر چه اخلاق فمینیستی از زندگی زنان الهام گرفته شده اما صرفاً به زندگی زنان مربوط نیست و به خوب زندگی کردن در این جهان میپردازد و حیطه موضوعات مورد توجه آن از مسائل خانوادگی تا مسائل مربوط به محیط زیست را دربر میگیرد. در سال 1975، لورین هانس بری (65 ـ 1930) نمایش نامه نویس سیاهپوست آمریکائی، نامهای به یک مجله مربوط به زنان هم جنسگرا، به نام نردبان نوشت و از زنان درخواست کرد که سؤالات اخلاقی راکه توسط فرهنگ مرد محور مطرح شده است، تحلیل نمایند (کارد، 1991). سیمون دوبوار، (86 ـ 1908) فیلسوف فرانسوی، قبلاً و خیلی پیش از آنکه این عمل عنوانی یافته باشد به چنین کاری مبادرت نموده بود. موج دوّم تفکر سیاسی فمینیستی در اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970، تأثیر شدیدی بر اخلاق فمینیستی پس از خود گذاشت. در سال 1978، سارا هوگلند، اصطلاح «اخلاق همجنس گرایی زنانه » را در کارگاهی در مؤسسه کارآموزی زنان در ناحیه میدن راک در ویسکانسین به کار برد و در بوستون، مری دیلی عنوان فرعی رساله پزشکی زنان خود را «فرا اخلاق فمینیسم رادیکال» نهاد. اصطلاح «اخلاق فمینیستی» به زودی در واکنشهای فمینیستی نسبت به تحقیق کارول گیلیان درباره الگوهای رشد اخلاقی زنان به گوش رسید. اخلاق فمینیستی از همان اوایل با تنشهای میان عصیان بر علیه زنانگی مخرّبی که به نحو مرد سالارانه طراحی یافته و تأکید بر احترام به نظرات زنان در هر کجا که به گوش میرسد و همینطور میان تأکید بر آنچه زنان به آن تن در دادهاند و تأکید بر آنچه زنان انجام دادهاند، درگیر شد. تلاش اخلاق فمینیستی برانگیختن حس احترام نسبت به زنانی است که قرنها در آثار فلسفی، هیچ ذکری از آنها به میان نیامده و علاوه بر این، سعی دارد که در این تلاش از مهم جلوه دادن تجربه زنان و یا از اینکه زنان را صرفاً به عنوان قربانی معرفی نماید، اجتناب نماید. در اخلاق فمینیستی، میزان انتزاعی بودن نظریهپردازیها، متفاوت است و بر این اساس، در این اخلاق سنتهای بسیاری به وجود آمدهاند. بسیاری از این سنتها به شرح و نقد موضوعات حوزههای خاصی مثل تولید مثل، تعلیم و تربیت، اشتغال حکومت، جنسیت، دفاع شخصی، دوستی، معنویت یا غذا میپردازند. بعضی درخواستهای خود را در سنت اخلاق کاربردی که از متون و اصول قدیمی برداشت شده است، عرضه میکنند؛ دیگرانی مثل جانیس ریموند یافتهای خود را مبنایی برای نظریهپردازی جدید میدانند. سنتهای تاریخ محور، متون قدیمی را به نحوی نقادّانه مورد بازنگری قرار میدهند، همان کاری که الیزابت وی. اسپلمان (1988) با افلاطون و ارسطو، انجام داد. او علاه بر آشکار ساختن زن ستیزی و تصورات قالبی (موجود در آثار این فیلسوفان)، پیش فرضهای بررسی نشده یا حتی آرمانهای آشکارا حمایت شدهای را یافت که ساختارهای اجتماعی غیرعادلانه را تأیید میکنند؛ یا همان کاری که آنت بایر (1985) در مورد دنه دکارت انجام داد و استدلال کرد که ما پیش از هر چیز «دوم شخصهایی» هستیم که توسط مراقبانی که ما را با جامعه سازگار میکنند، با «تو» مورد خطاب قرار میگیریم. برخی به احیاء مجدد دفاعیاتی که در گذشته در برابر رویکردها و اعمال جنسیتی از زنان به عمل آمدهاند، مثلاً دفاعیات مری ولستون کرانت و جان استوارت میل پرداختهاند، یا در جستجوی مواضع یا ارزشهایی هستند که حامی آرمانهای فمینیستی باشند. همان کاری که آنت بایر با اخلاق دیوید هیوم انجام داد (کیتی و میرز، 1987). با این حال نظریه پردازان دیگری آرزو میکنند که دوباره از نو آغاز نمایند، نظریات جدیدی بیان کرده، اصول جدیدی بیابند، مفاهیم اخلاقی روزمره را مورد ارزیابی مجدد قرار دهند و مفاهیمی از قبیل ناخشنودی و عشق دلسوزانه را که در نظریات نافذ قبلی محوریت نداشتهاند، مورد تحلیل قرار دهند. یک سنت مهم در این شیوه، اخلاق مراقبت فمینیستی است، سنتی که به ارزیابی مجدد، تحلیل و گسترش مراقبت : مفهوم مراقبت از لحاظ ریشه شناسی با مفهوم محبت هم معناست. این واژه عموماً به معنای دلمشغولی و توجه به حوائج دیگران است. توجهی که به فردیت دیگران کاملاً احترام میگذارند نه اینکه با آنها صرفاً مطابق قوانین انتزاعی عدالت رفتار کند. به عنوان یک ارزش اخلاقی مبنایی پرداخته، آن را رابطهای برجسته میداند که در زندگی بسیاری از زنان دوستیهای زنانه، روابط مادر و فرزندی، پرستاری، پیوند هم جنس گرایانه محوریّت دارد. اخلاق مراقبت به روابطی که با افراد خاص دیگر (برقرار میگردد) توجه کرده با اشخاص واقعی مواجه میشود. این اخلاق به واکنشهای عاطفی ارزش داده به نیازهای جسمانی توجه میکند. اخلاق مراقبت به خاطر توجهی که به [مفهوم] یاری دارد، بر خلاف نظریات وظیفه گرای عمل محور و نظریات نتیجه گرای عصر جدید (نگاه کنید به مقاله نتیجه گرایی)، با اخلاق منش پیوند مییابد. در اخلاق مراقبت، مسئوولیت، حاکی از حساسیت متقابل نسبت به نیازهاست و نه وظیفه یا الزامی که به حقوق دیگران مربوط میشود. با این حال اخلاق مراقبت همیشه فمینیستی نیست. آن نوع از زنانگی که به نحو مرد سالارانه طراحی شده، در بردارنده نوعی از اخلاق مراقبت است که خدمت و پیوند عاطفی همسران را نسبت به شوهران و فرزندان الزامی میداند، همانطور که جمعیت خیریه در هر کجا که مناسب بوده است. زنان ازدواج نکرده را ملزم نموده که خود را وقف خدای مردانه یا نزدیکترین خویشاوند زمینی خود نمایند. نظرات زنانی که در چنین شرایطی و بدون دید فمینیستی سخن میگویند، این الزامات را به سادگی تأیید میکند. از آنجا که امکان دارد اخلاق مراقبت به جای آنکه یک اخلاق نقادانه فمینیستی باشد به نحو سنتی زنانه باشد، این پرسشهای اساسی در مورد هر اخلاق فمینیستی مفروضی مطرح میگردد: اینکه آیا انقیاد زنان را به عنوان پیش خدمت تأیید میکند و آیا از زجر زنان تجلیل میکند (یا اینکه به سهولت میتواند در انجام هر دو مورد کارآیی داشته باشد.) آن نوع از اخلاق مراقبت که بر تجربیان گذشته زنان به عنوان مادران یا پرستاران مبتنی است، در معرض این اشکالات قرار دارد. در هر حال مادری مهمترین بخش سرگذشت بسیاری از زنان است و بنابراین فمینیستها آن تجربه را به خاطر افکار خردمندانهای که میتواند به بار آورد، مورد بهرهبرداری قرار میدهند. سارا رادیک به واسطه آگاهی از خطرهای تأیید بردگی یا تجلیل از زجر، نظریه «تفکر مادرانه» را مطرح میسازد و در مورد الحاق آن به حوزه روابط بینالمللی به بحث میپردازد. ویرجینیا هلد، اصول اخلاقی فمینیستی را مطرح میسازد که در آن پیوندی که مشخصه خانوادههای پساپدر سالارانه است، ممتاز شناخته میشود. تفکر مادرانه سارا رادیک، تجسم بخش آرمانهایی چون «عشق دلسوزانه» است (به تبعیت از سیمون ویل و آیریش ماردوچ) که از نظر او در سه وظیفهای که در مجموع مادری زن به عنوان یک عمل تعیین میکنند، آشکارند. این وظایف حفظ زندگی کودکان، بزرگ کردن آنها و مقبول ساختن آنها برای جامعهای است که بزرگتر از خانواده اصلی آنهاست. آرمان او جهانی صلحآمیز است که در آن صلح، نتیجه دائمی فضائل حاصل از تفکر مادرانه است نه نتیجه ناپایدار حل تعارضی خصمانه به وسیله توافق دوجانبه. ویرجینیا هلد در اخلاقیان فمینیستی که برای یک جامعه غیر قراردادگرا مطرح میسازد، مادری پساپدرسالارانه را در میان بسیاری الگوهای دیگر، از سلطه الگوهای قرارداد گرایانه روابط انسانی که در اخلاق اروپایی جدید حاکم است، خارج میسازد. جنبههایی از مادری و زندگی خانوادگی که از نظر او برای اخلاق مهم هستند، ماهیت عاطفی پیوند خانوادگی، ویژگی ذاتی ارزش این روابط، (درست برخلاف ویژگی ابزاری روابط قراردادی) و همینطور میزان غیرارادی بودن این روابط است، همه این ویژگیها ابعادی از روابط اجتماعی هستند که با الگوهای قراردادی بهطور کامل به دست نمیآیند. اخلاق هم جنسگرایی زنانه که توسط سارا هوگلند مطرح شده، جایگزینی برای الگوی مادری است، نوعی اخلاق مراقبت فمیستی که روابط میان زنان هم جنس گرایی را که عمدتاً با خودشان و نه با مردان پیوند برقرار میکنند، ممتاز میداند. او الگوهای مادر و فرزندی را به نفع اخلاق ارتباط بزرگسالان انکار کرد، چرا که چنین روابطی نمونه مراقبت غیر دوجانبه است، مشکلی که در جوامع طرفدار تبعیض جنسی ، در روابط زنان با سایر بزرگسالان وجود دارد (کارد، 1991). اگر چه او زندگی اجتماعی زنان هم جنس گرا را با یکدیگر را مورد توجه قرار میدهد و الهام بخش کار او، نیاز به رفع تعارضی است که سبب حفظ پیوندهای هم جنس گرایانه و جامعه هم جنس گرایان زن گردد. جامعه مورد نظر او مفهوم جغرافیایی ندارد و او پاسخ به این پرسش را که آیا این زنان باید چنین اخلاقی را ارزشمند نیز بدانند، به عهده دیگران میگذارد. او همانند سارا رادیک «خدمت کردن» را به عنوان صورتی از مراقبت اخلاقی که مامایی نمونه از آن است مورد بررسی قرار داده، آن را به عنوان جایگزینی برای گرایش کنترل اجتماعی که در اخلاق جدید مورد توجه است، پیشنهاد میکند. وی همانند ویرجینیا هُلد به شرایطی توجه میکند که ما انتخاب نکردهایم اما میتوانیم در آنها دست به انتخابهای مهمی بزنیم. طرفداران اخلاق مراقبت فمینیستی درباره ارزش عدالت ، حقوق ، انصاف ;و سنتها ;توافق ندارند، مفاهیمی که یادآور آنچه سیلابن حبیب به ; جای آنکه آن را «دیگری خاص» ;با روابط انسانی خاص بنامد، «دیگری عام» ;نامید (کیتی و میوز، 1987). سارا هوگلند، مفاهیم عدالت و حقوق را برای جامعه زنان هم جنسگرا مفید نمیداند. نل نودینگز معتقد است که در هر جامعه عدالت، جانشین ضعیفی برای مراقبت است. ویرجینیا هلد عدالت را اجتنابناپذیر میداند اما معتقد است که باید به وسیله مراقبت تکمیل شود. جاینس ریموند، سرگذشت دوستیهای زنانه «مهر زنانه» را مورد تأمل قرار داده، در مییابد که نهادهای حمایت کننده، ;پیوند زنانه را تسهیل میکنند. همچنین ماریلین فردمن، تصدیق میکند که یکی ازمحدودیتهای مفهوم اجتماعی خود ناتوانی آن در بنیان نهادن یک ارتباط جهانی بیواسطه است (کارد 1991) مشخصه عدالت آن است که حداقل تا حدودی مستقل از انگیزه عامل است. همه کسانی که عدالت را انکار میکنند فرض مشترکی دارند که مراقبت، درمان یا راه پیشگیری از خشونت ، خصومت و فراموش شدگی است. بعضی از دادههای مربوط به مادری، پرستاری و دوستی، این نظر را تأیید میکنند؛ بعضی از اطلاعات مربوط به روابط غیر هم جنس گرایانه و حتی روابط زنان با زنان به عنوان عاشقان یا در اصل مراقبان، مشبههایی در مورد آن ایجاد میکند. اگر خشونت، خصومت و فراموش شدگی را نیز تا حدودی مستقل از انگیزهها معنی کنیم، ممکن است برای توجه کافی به آنها، به مفهومی همچون عدالت نیاز پیدا کنیم، بنابراین نظریه پردازانی همچون آیریش یانگ و پاتریشیا ویلیامز، در باب عدالت به یک نظریه غیر نژاد پرستانه نیاز دارند که از دید کسانی که اندک عاطفهای برایشان باقی مانده است مطرح شده باشد نه از منظری تبعیضآمیز . پاتریشیا ویلیامز (1991) پس از تأمل بر روی قبض حساب فروش جد بزرگ مادریاش که در سن یازده سالگی توسط مالک سفید پوستش باردار شده بود، دریافت که صدای حق «به نحو مطبوعی قدرت بخش» ;است. آیریش یانگ (1990) در جستجوی نظریهای در باب عدالت است که همانند نظریات جدید بر موضوعات توزیعی تمرکز نیافته باشد بلکه به موضوعاتی همچون تصمیمگیری، تقسیم کار و فرهنگ، توجه کرده سلطهگری و ظلم را عین بیعدالتی بداند نه اینکه آن را صرفاً نوعی بیانصافی در نظامهای سیاسی و حقوقی لحاظ کند. ماریا لوگونز، تکثیر گرایی فرهنگی را محور نظریهپردازیهای خود قرار داده، مفهوم «جهان گردی» را که به حل و فصل روابط مراقبت و عدالت کمک میکند مطرح میسازد. جهان گردی یک تغییر پذیری عمدی است که اعضاء اقلیت ;یک جامعه ظالمانه، خود به خود آن را آموختهاند، نوعی تغییر ادراکی و عاطفی در ساختار زندگی [عبور] از ساختاری که در آن شخص از بسیاری افراد دیگر را بیگانه و خود را در وطن حس میکند، به ساختار دیگری آن در آن، بیگانگان قبلی را در وطن میداند و ممکن است خود را بیگانه احساس کند. ماریا لوگونز در مییابد که جهان گردی، درمان تکبری است که مانع محبت و عدالت است و به همین دلیل به حمایت از فعال ساختن نوعی جهان گردی با نشاط و بدون زحمت میپردازد. او گزارشی از مسافرت خود به جهان مادرش ارائه کرده، توضیح میدهد که تا پیش از وارد شدن به این جهان، نمیتوانسته مادرش را دوست بدارد. دیدگاههای فمینیستی مربوط به عدالت در اخلاق زیست محیطی فمینیستی (یا اخلاق زیست پزشکی رسوخ کردهاند، تصورات فمینیستی مربوط به مراقبت نیز بر فمینیسم بومی (فمینیسم بوم شناختی) ;حکم فرما هستند. سوزان شروین دریافت که اخلاق زیستی پیش فمینیستی ، سؤالاتی درباره عدالت مطرح نموده و حق دسترسی به نظام مراقبت بهداشتی سنتی را مورد توجه قرار داده است اما از نیت سوء این نظامها غافل بوده است. نظامهایی که پاسخگوی نیازهایی بودند که نظام اجتماعی ظالمانه برای گروههای بسیاری از زنان ایجاد کرده بود، زنانی که از همسران خود کتک خورده بودند یا به خاطر رشد اعتیاد و یا فقدان خوراک مغذی کافی در معرض خطر بودند. جان ریموند توجه آزادی خواهی تولید مثلی را بر مسأله انتخاب مورد چالش قرار داده، معتقد است که حامیان و طرفداران تولید مثل فنی و قراردادی، حقوق تولید مثلی زنان را تضعیف میکنند. هر دوی آنها مسأله معروف به نیابت ;(حاملگی قراردادی) و فنآوریهای تولید مثلی جدید (اِن. آر، تی) را به ویژه در لقاح آزمایشگاهی ;(آی، وی، اف؛ «بچههای آزمایشگاهی») (نگاه کنید به مقاله ژنتیک و فنآوریهای باروری) مورد نقد قرار میدهند و در خلال آنها به موضوعات دیگری میپردازند که از تنش پیش از قاعدگی و ساختار پزشکی هم جنسگرایی تا قاچاق بینالمللی بافت جنینی و همینطور قاچاق زنان و کودکان برای عمل پیوند، وسعت دارد. فمینیسم بومی به اخلاق زیستی کلنگر ملحق میشود که نوعی حساسیت فمینیستی نسبت به تشابهاتی است که بین تعدی به زنان و تعدی به حیوانات و محیط طبیعی وجود دارد. گیاه خواری که کارول آدامز با شدت تمام از آن دفاع میکند، عینیترین موضوعی است که به طور گسترده مورد بحث قرار گرفته است. (به مقاله نوع گرایی مراجعه کنید). از جهات دیگر، فمینیسم بومی بسیار انتزاعیتر از اخلاق زیستی فمینیستی است چرا که حیطه موضوعات مورد بررسی آن از شخص (یا شئ) اخلاقاً قابل توجه ;تا بررسی امکان دوگانگیهای فلسفی سنتی ;مثل دوگانگی عقل و احساس (یا عاطفه، ذهن و ماده، فرهنگ و طبیعت، گسترده شده است. کارن وارن «منطق استیلا» را مطرح میسازد که در تعدی به زنان و طبیعت مشترک است. وال پلام وود، صورتهای اصلی عقل گرایی را نقد کرده، استدلال میکند که دوگانگیهای فلسفی، به این دلیل مورد حمایت قرار گرفتهاند که وابستگی بشر به طبیعت و وابستگی به مردان به زنان، مورد تأیید قرار نگیرد. [همچنین به مقاله: فمینیسم و فلسفه، مراجعه نمائید]