پاسخ دین و دولت در قبال بحران خانواده
آرشیو
چکیده
برگرفته شده از ماهنامه سیاحت غرب، مرکز پژوهش ها اسلامی صدا و سیما، فروردین 83 نوشتار حاضر، بخش آخر کتابی است در باب افول بنیان خانواده که به بررسی مشکلات اجتماعی ناشی از بحران خانواده در غرب و به ویژه کشور آمریکا میردازد. طلاق، تجاوز جنسی و بدرفتاری با کودکان، مشکلات روحی و جسمی، ازدواج گریزی جوانان در آمریکا و... از جمله مباحث روز جهان غرب است که در این بخش مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. نویسنده، ضمن برشمردن نقاط منفی رویگردانی از دین و نیز سیاست دولتهای سکولار در قبال خانواده، که مهم ترین نهاد اجتماعی هر ملت است، به ارایه راهکارهایی برای کاهش این ناهنجاریها رداخته و در نهایت، ضمن برشمردن تحقیقات و شواهد دال بر اثرات سازنده دینداری در حفظ سلامت خانواده، تنها راه نجات بحران خانواده را رشد و شکوفایی آموزههای دینی میداند. بگذارید شما را به تحلیلهای تئوریک و نیز یافتههای تحقیقی مرتبط به خانواده آمریکایی امروز که در این بخش به آن اشاراتی شده، ارجاع دهممتن
برگرفته شده از ماهنامه سیاحت غرب، مرکز پژوهش ها اسلامی صدا و سیما، فروردین 83 نوشتار حاضر، بخش آخر کتابی است در باب افول بنیان خانواده که به بررسی مشکلات اجتماعی ناشی از بحران خانواده در غرب و به ویژه کشور آمریکا میردازد. طلاق، تجاوز جنسی و بدرفتاری با کودکان، مشکلات روحی و جسمی، ازدواج گریزی جوانان در آمریکا و... از جمله مباحث روز جهان غرب است که در این بخش مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. نویسنده، ضمن برشمردن نقاط منفی رویگردانی از دین و نیز سیاست دولتهای سکولار در قبال خانواده، که مهم ترین نهاد اجتماعی هر ملت است، به ارایه راهکارهایی برای کاهش این ناهنجاریها رداخته و در نهایت، ضمن برشمردن تحقیقات و شواهد دال بر اثرات سازنده دینداری در حفظ سلامت خانواده، تنها راه نجات بحران خانواده را رشد و شکوفایی آموزههای دینی میداند. بگذارید شما را به تحلیلهای تئوریک و نیز یافتههای تحقیقی مرتبط به خانواده آمریکایی امروز که در این بخش به آن اشاراتی شده، ارجاع دهم. پرواضح است که وضعیت کنونی، با وجود تعداد زیادی از زنان و مردان مجرد صاحب فرزند و نیز خانوادههای مطلقه، هزینه اجتماعی و اقتصادی سنگینی بر جامعه تحمیل میکند. در چنین جوامعی، نتایج خاصی تجربه میشود: ـ افزایش غیر قابل تصور فرزندان نامشروعی که بسیاری از آنها به همراه مادرانشان تحت پوشش کمکهای رفاهی دولت قرار دارند. ـ افزایش فراوان مشکلات روحی و روانی در میان کودکان و والدین جدا شده آنها. ـ افزایش روزافزون فقدان سلامتی به اَشکال مختلف آن. ـ خطرات جدیتر مربوط به تجاوز جنسی به کودکان و در مواردی مرگ این کودکان. ـ ازدیاد ناهنجاریهای آموزشی(مشکلات یادگیری و درصد بالای ترک تحصیل) و افزایش بدبینی و منفی بافی نسبت به خود و دیگران که هر دوی اینها باعث تضییع استعداد و ظرفیت یادگیری کودکان و همچنین عدم موفقیت آنها در موقعیتهای اقتصادی دنیای مدرن میشود. ـ روی آوردن افراطی به استفاده از داروها و به تبع آن هزینههای [سنگین] اجتماعی. ـ نسبت بالای ارتکاب جرم و جنایات خطرناک. نتیجه این مسائل، تحمیل مسؤولیتهای اقتصادی و اجتماعی بر دوش دولت است. این مسؤولیت، حداقل در چند دهه آینده، سنگینتر نیز خواهد شد، چرا که طلاق، تولد فرزندان نامشروع، افزایش تعداد زوجهایی که با هم ارتباط نامشروع داشته و زندگی میکنند، همه و همه، خبر از ادامه این روند و افزایش احتمالی بروز ناهنجاریهای دوران کودکی، جنایتکاری دوران جوانی و نیز بیماریهای مرتبط با این قضایا میدهد. لذا منطق چنین حکم میکند که دولت تا جایی که سیاستهای کلان آن اجازه میدهد، تلاشهایی را در جهت خشکاندن ریشههای این گونه مسائل اجتماعیِ رواج یافته، و در صورت امکان، تغییر جهت این تمایلات، صورت دهد. همانگونه که قوانین جدید و تحولات اجتماعی افسارگسیخته، به رشد این ناهنجاریها کمک کرده است، امیدواریم قوانین و تمهیدات اجتماعی جدید، بتوانند تأثیرات مخرب این [پدیدهها] را کاهش دهند. از اینها گذشته، منافع دولت ایجاب مینماید که از خانوادههای سنتی پایدار حمایت کند. البته تاریخ به ما نشان داده است که نباید نسبت به تغییر عوامل فساد اجتماعی و جمعیتی خیلی خوشبین باشیم. اما امروز برگ برندهای در دست است و آن درک و لمس این مشکلات و شناخت عوامل آنهاست. شرایط حاضر، باعث شده است، درک ویژهای از بیماریهای اجتماعی داشته باشیم. شاید با این دریافت بتوان اراده تغییر اجتماع را پیش برده و مجری سیاستهای جدیدی در این باب شویم. تا آنجا که اطلاع دارم در هیچ کشوری، جریمهای برای طلاق منظور نشده است. در مجموع، طی چند دهه گذشته، طلاق آسان و آسانتر شده است، سرعت، ارزانی و پذیرش اجتماعی روزافزون این پدیده، گواه بر این امر میباشد. در ایالات متحده آمریکا، همان طور که قبلاً ذکر کردم، طلاقِ «بی دلیل» مرسوم است و براساس آن، هر یک از زوجین، به هر دلیل و هر زمان که بخواهند، به راحتی تصمیم به طلاق میگیرند (نتایج واژگون شده است، چرا که قانونی را که فمینیستها به خاطر حفظ آزادی زنان، از آن حمایت می کردند، در کشور آمریکا، میلیونها زن و کودک را دچار فقر، فلاکت و تلخکامی نمود). علاوه برآن، به نظر نمیرسد در هیچ جای دنیا مسؤولیت بازنشستگی و تأمین سلامت کودکان به عهده دولت باشد. آن چه من پیشنهاد میکنم، «گزینههایی انتخابی خانواده» در ایالات متحده است که توضیح بیشتر آن از قرار ذیل است: ـ قوانین، امکان طلاق را سختتر و سرعت انجام آنرا به تعویق اندازند (در شرایطی که پای کودکان هم در میان باشد). ـ در صورت امکان، زوجینی که صاحب فرزند هستند،برای تأمین هزینههای اجتماعی که به طور متوسط هر طلاق بر جامعه تحمیل می کند، مالیاتی بپردازند. این مالیات بر اساس 1% از درآمدی است که سهم هر کودک است و زوج متقاضی طلاق، تا سن 18 سالگی آن فرزند، باید آن را بپردازند. مشابه این قضیه، در مورد صنعت محقق شد: پیش از این، به غالب صنایع، اجازه آلودگی محیط زیست داده میشد. به محض این که هزینههای این امر، مشخص و نگران کننده شد، از آن پس قوانینی برای محدود کردن و نیز پرداخت بخشی از هزینههای این آلودگی از طریق وضع مالیاتهای ویژهای در نظر گرفته شد. طلاقهایی که بر اثر آن کودکان قربان شوند، نوعی آلودگی اجتماعی به شمار میرود و آن کسانی که باعث تحمیل آن بر دیگران هستند، میبایست هزینههای آن را نیز متقبل شوند. ـ روشن است که باید جلوی گسترش وسیع تولد فرزندان نامشروع گرفته شود. البته کار بسیار مشکلی است، ولی یکی از بهترین راههای پیشگیری، حداقل در مورد تحصیل کردهها،تعیین هر چه بیشتر تأثیرات منفی تولد آگاهانه فرزندان نامشروع است. ـ کاهش مالیاتها و دیگر هزینههای اجتماعی،که امروزه برای متأهلین و کسانی که صاحب فرزند هستند بسیار سنگین تمام میشود. برای مثال، اعتبارات مالیاتی سنگین باید به گونهای طراحی شوند که برای متأهلین صاحب فرزند، مشارکت در سرمایهگذاری ارزشمند اجتماعی به حساب آید. هیچ چیز به اندازه جذابیتهای مالی، نمیتواند مشوق جوانان به ازدواج باشد. دولت باید به عنوان مهمترین سرمایهگذاری اجتماعی، برای (تولّد) کودکان سالم اقداماتی به عمل آورد. ـ تأمین اقتصادی دوران یری. مثلاً رداختهای تأمین اجتماعی باید به تعدادی از فرزندان فرد ارجاع شود. بدون شک Van de kaa جمعیت شناس اروایی، با طرح این بحث به سراغ اصل مشکل رفته است. با وجود این، چرا فرزندانِ فرد دیگری باید متقبل بازنشستگی کسی شوند که فرزندی ندارد؟ ـ سیاستهای ویژه «تشویق به ازدواج» که در گزارش تحقیقات خانواده ارائه شده، حاوی نکات ارزنده و خوبی است. به خصوص که پیشنهاد شده بود زوجهایی که اقدام به ازدواج نمایند، به طور سالانه از معافیت یک درصدی مالیات و عوارض، استفاده خواهند نمود. زوجینی که صاحب فرزند نیز شده باشند و با حفظ قیمومیت فرزندان، کماکان به زندگی ادامه دهند، علاوه بر یک درصد قبلی،به ازای هر فرزند از معافیت یک درصدی دیگری نیز بهره گیرند(کودکان بالای 18 سال مشمول این طرح نمیشوند). ـ زوجهای متأهل را از شرّ جریمههای مالیاتی خلاص کرده و اینگونه جریمهها را متوجه کسانی کنید که روابط عاشقانه داشته و یا مجرد هستند. کارلسون (Carlson) و بلنکن هورن (Blan ken horn) به شیوهای بسیار مستقل بحث نمودهاند که بهترین شیوه، تقسیم درآمد است. البته شیوههای دیگری نیز برای گزینههای انتخابی خانواده در آمریکا و سایر کشورها قابل بحث است؛ اما مباحث مطرح شده فوق، اساسی و زیربنایی هستند. نقش دین و مذهب برداشت ضمنی از خانواده، آنگونه که در تحقیق و مباحث گذشته آمده، از این قرار است: کودکی(یا کودکانی) که در کنار والدین بیولوژیک خود زندگی میکند. تعبیر دقیقتر خانواده، زمانی روشن میشود که کودکان در کنار والدینی که ازدواج موفقی داشته و اعتقادات دینی(یا هر جهان بینی) محکمی دارند، زندگی کنند. جا دارد نگاه مختصری به دلایل و شواهد این نوع برداشت از خانواده داشته باشیم: این که یک ازدواج خوب و موفق، موهبتی بسیار مهم و مؤثر در زندگی خانوادگی بوده و ازدواج ناموفق بالعکس، چندی است که مطرح است، ولی این که دین، نقش بسیار مؤثری در سلامت و سعادت اعضای خانواده دارد، اثبات شده، اما کسی نامی از دین به میان نمیآورد. تحقیق پیرامون این موضوع، در سال 1990 توسط لارسون و در سالهای دیگر توسط دیگران، صورت گرفت که قسمت اعظم این تحقیق مهم را ذکر خواهم کرد. نکته اصلی که نباید فراموش کنیم، این است: تصویر ترسیم شده از دین، در واقع یک تعهد رفتاری و (ظاهری) است (مثلاً حضور در کلیسا) و متغیر دیگر (سلامتی) نیز متغیری رفتاری است (مثلاً استفاده دارو)، نهایتاً این که، این تحقیق، تصویر بسیار مثبت و سازندهای از دین ترسیم میکند. با این حال، هر وقت تمایلات مذهبی با آزمایشهای کتبی و سؤال و جواب گره بخورد، ماحصل تحقیق، بسیار گنگتر از معمول و حتی گاهی منفی نیز میشود. خلاصه این که، باید از مطالعات و نظرسنجیهایی که با پرسش از تمایلات و گرایشهای مذهبی یک فرد، به دنبال تعیین درجه دین و ایمان او هستند، اجتناب کرد. در سال 1987، دو تن دیگر از دانشمندان(Vanderpol,Levin) با یک بررسی روش مند در تحقیقات علمی خود، به این نکته اذعان کردند: «22 مورد از 27 مورد مطالعه انجام شده، به ارتباط در خور توجه حضور مستمر در [مراسم] دینی و سلامتی فرد دست یافتهاند». حتی کمرنگترین اعتقاد و ارتباط دینی، تأثیر عمیقی بر سلامت جسمانی فرد دارد. سلامت روانی اولین بررسیهای ارتباط میان دین و سلامت روانی را محققانی چون ـ Beit (1791) Stark و569)Moberg1Argyle(و, (5791)Hallahmi چنین رقم زدند: افراد سالمندی که در طول عمر خود حضور همیشگی خود را در کلیسا حفظ کردهاند، سعادت و رفاه بیشتر و بیماریهای روانی کم تری را در زندگی تجربه کردهاند. در آخرین بررسیهای به عمل آمده که متغیر جمعیت وسیعی را مدنظر قرار داده، شش دستاورد به عنوان یافتههای این تحقیق به ثبت رسیده است. در هر یک از این شش نتیجه، به نقش مؤثر اعتقاد مذهبی در سلامت اشاره شده است، اما این که آیا حضور (فیزیکی)در کلیسا عامل افزایش سلامتی بوده و یا این مسأله روی هم رفته به عنوان انجام وظیفه برای فرد مطرح بوده است، هنوز ابهام آلود است. بنابراین، شرکت در آئینهای کلیسا می تواند نشانی از سلامتی و توانایی کنشگری باشد. محققان دیگری نیز بر اساس یافتههای خود به این نتیجه رسیدند که دین به نحو چشمگیری استرس زندگی روزمره را کاهش میدهد. هر قدر شرکت در مراسم مذهبی پر رنگترباشد، نتایج ناگوار استرس روبه کاستی میگذارد. علاوهبر آن، دو پژوهش گسترده در خصوص ناراحتیهای روحی مردم، توانسته است نسبت کلی این بیماریها را در درصد جمعیتی مشخص نماید. هر دوی این پژوهشها ثابت کردهاند، دین باوران نسبت به آن دسته از کسانی که اعتقاد محکمی به مسایل دینی ندارند کمتر در معرض اینگونه ناراحتیهای روحی و روانی قرار دارند. در نهایت این که، محققان دیگری نیز لذت فرد حین مناجات و دعا را به عنوان عامل بسیار مهمی در بهره مندی از سلامتی عمومی میدانند. شش تحقیق دیگر که در جای جای آن از منزلت و جایگاه دین و ارتباط آن با روانشناسی سخن به میان آمده، کارکرد روانشناسی را در جاهایی که اثری از دین و حضور فرد در مراسم دینی وجود داشته، مثبتتر ارزیابی نمودند. مثلاً درصد کمتری از بیماران اسکیزوفرنی که تحت مراقبت کشیشها یا خانمهای خانهدار مذهبی قرار گرفتهاند، مجدداً دربیمارستان بستری میشوند. همچنین نتیجه شرکت در عبادات دینی، کاهش فوقالعاده بروز علایم خطرناک بیماریهای روانی است. مذهب و جمعیت خانواده شاید بتوان این ادعا را کرد که عمدهترین نگرانی بسیاری از مفسرین آینده غرب، مسأله کاهش بسیار زیاد زاد و ولدی است که در آینده با آن مواجه خواهیم شد. کاهشی که حداقل در مورد بسیاری از کشورهای توسعه یافته، به ویژه کشورهای اروپای غربی، بسیار پایین تر از آن است که قابل جبران و جایگزینی باشد. در حال حاضر، میزان زاد و ولد در آمریکا 1/2 کودک به هر زن است و این مقیاس، رقمی است که تقریباً قابل جایگزین شدن هست، اما همین شرایط هم بغرنج است. برای نمونه میتوان به سال های 1970 تا 1990 اشاره کرد که درصد زاد و ولد در آمریکا، زیر حدّ جایگزینی بود و این قضیه،تقریبا تا چند سال پیش ادامه داشت تا این که به حد جبران رسید. علت طولانی شدن این مسأله طی این چند سال، مهیا نبودن زمینه لازم برای نسل دوستدار بچهدار شدن و نیز در نتیجه وجود خانوادههای پر جمعیت در میان بسیاری از مهاجرین جدید به آمریکا بوده است. البته همان طور که قبلاً هم گفته شد، تعدادی زیادی از کودکان آمریکایی، متعلق به مادران مطلّقهای هستند که مشکلات خاص خود را دارند. در مورد کودکانی هم که والدین آنها به طور مشروع و بر اساس خواسته طرفین، متولد شدهاند، باید گفت که آمریکا هنوز جزو جوامع تکفرزندی باقی مانده است. تنها دلیل رشد جمعیت آمریکا در سالیان اخیر، مهاجرتهایی بوده است که به کشور آمریکا شده و نه رشد درصد زاد و ولد، و صدالبته، مهاجرت هم مسایل و مشکلات خاص خود را به دنبال داشته است. در بسیاری از کشورهای اروپای غربی، اساساً میران زاد و ولد، سالیان متمادی فروتر از حدّ جایگزینی بوده و این امر طلیعه مراحل بعدی بحران است. من، به همراه همسرم، به لحاظ این که دارای 6 فرزند هستیم، علاقه خاصی به یافتن محل سکونت خانوادههای پر جمعیت آمریکا داشتیم. مشاهدات اولیه من بسیار ساده بود: هر جا به خانواده پر جمعیتی بر می خوردیم، به خصوص مجموعهای از این خانوادهها، ردپایی از اعتقادات راسخ مذهبی مییافتیم. تجربه شخصی من در مورد کاتولیکها طی این دوازده و اندی سال، شکی برایم باقی نمیگذارد که اگر خانوادهای کاتولیک بیش از 4 فرزند داشت، به احتمال قریب به یقین، تقید مذهبی آن خانواده بسیار بالاست. برای اطلاع از شواهد عمومی دال بر تقید مذهبی به عنوان یک عامل مؤثر در بچهدارشدن آمریکاییها، رجوع کنید به تحقیقات.(1986 Marshal etal (هم چنین در مورد شواهد احتمال عدم بچهدارشدن خانوادههای بی قید و بند، به(1986 Oakety (و نیز مباحث جهانی مرتبط به این قضایا، به Fu Heaton مراجعه کنید. نتایج یک تحقیق، حاکی از آن است که احتمال طلاق در میان افراد متدین و مذهبی بسیار ضعیف است. یک محقق کانادایی به نام Balakishnam در یک پژوهش، به این نکته رسیده است که شانس طلاق زوجهایی که هفتهای یک مرتبه برای شرکت در مراسم کلیسا در آنجا حضور مییابند، 18 درصد بوده، در حالی که این احتمال در مورد آنهایی که تقید کمتری دارند، به 47 درصد می رسد. همچنین احتمال طلاق در میان زوجینی که هر دو دارای اعتقادات و باورهای مذهبی مشترک هستند، بسیار ناچیزتر از کسانی است که هیچگونه اعتقادی به باورهای دینی ندارند. نتیجه پژوهش دیگری در هلند حاکی از آن است که جوانانی که والدین بسیار مذهبی داشته اند، به احتمال خیلی زیاد، بدون همخانگی یا [حداقل] بعد از همخانگی کوتاه، اقدام به ازدواج می نمایند. ضمن این که احتمال همخانگی در آنها بسیار پایین است. در نهایت، در کنفرانس «خانواده های ایا و استوار» سیزده محقق به بحث و تبادلنظر رداختند و تمامی آنها اذعان داشتند که «خوی معنوی و دینی» مهمترین ویژگی خانوادههای استوار بوده و آن ها این را به کرّات در تحقیقات خود تجربه کردهاند. به طور خلاصه، نتایج مطالعات و پژوهشهای حول این محور، نشان میدهد که اعتقادات دینی، که در اینجا منظور حضور یا مشارکت در مراسم مذهبی کلیساست، سلامت جسمی و روحی ما را بیش از پیش می کند. حضور دینی، همچنین نشان از سوء رفتار کمتر نسبت به کودکان و کاهش احتمال خودکشی و بزهکاری در آینده داشته، همچنین خانوادهها را از طلاق و انشقاق مصون می دارد. شرکت در آیینهای مذهبی، مشکلات روحی را کاهش داده و احساس درونی سعادت و خوشبختی را زنده مینماید. در نهایت اینکه، دینباوری فاکتور مهمی در میل به بارداری است. جایگاه عکس العمل دینی و مذهبی من به جرأت میگویم که دولت سکولار اساساً قادر به تغییر و تحول در وضعیت آسیبشناسی شده و مستند خانوادههای امروزی و نیز گرایشهای اجتماعی آنها نیست و تنها راه نجات، روی آوردن به اصول و آموزههای مبنایی دین است، در غیر این صورت، روز به روز شاهد وخیمتر شدن اوضاع خواهیم بود. به لحاظ تاریخی، در غرب کشمکشی طولانی میان کلیسا و هیأت حاکمه وجود داشته است. در چند صد سال گذشته، در اکثر موارد، این دولت بوده که پیروز این میدان شناخته شده است. امروز در غرب، دولتهای سکولار و جهانبینی آنها مرسوم و عرفی شده است. عرفی شدن این جهانبینی ارتجاعی، بنیانهای یک فلسفه اجتماعی را بنا نهاده است. زندگی مذهبی در اکثر کشورهای اروپایی و سایر کشورهای غربی، به حواشی جامعه رانده شده است. حتی در ایالات متحده آمریکا، مذهب از عرصه عمومی سیاست کنار گذاشته شده است. غلبه سکولاریسم مدرنِ ضدّ دین،آن گونه که در دولتهای مدرن از آن یاد می شود، موانع بسیار جدّی را بر سر راه تحقق راهکارهای پیشنهادی حمایت از خانواده ایجاد نموده است. از همه اینها گذشته، ایدئولوژی حاکم بر دولتهای مدرن و روِسای آن ها، مخالف سرسخت خانواده سنتی و به تبع آن، دین و مذهب میباشند. از طرف دیگر، پیشبرد آسیبشناسی خانواده، زمینهساز تدوین برنامههای اجتماعی دولت به منظور کاهش معضلات خانواده میباشد. با این وجود، دولت در پی افزایش قدرت خود است. در پی این افزایش قدرت، دولت و سازمانهای متبوع آن محکمتر و استوارتر خواهند شد. وقتی که این منطق ویرانگر اجتماعی (افزایش قدرت) گسترش پیدا کند، زمان آن فرا میرسد که یک جنبش تأثیر گذار در جهت تقویت بنیان خانواده سر برآورد. به هر تقدیر، من، والدین جدا از هم، مطلقهها وخانوادههای از هم پاشیده غیر سنتی را بهترین نمونههای خانواده سکولار میدانم. این خانوادهها، خروجی منطقی و اجتناب ناپذیر سکولاریزاسیون هستند. اینگونه خانوادهها، در بستر محدودیت، تمهیدات و برنامههای دولت شکل میگیرند. فرجام این تئوری سیاسی (سکولاریسم) نقطهای نامعلوم است. در غرب امروز هر والد تنها، به نوعی به ازدواج دولت در آمده است (با تحمیل هزینه های طلاق)، از سوی دیگر خانوادههای استوار و پابر جا، خانوادههای مذهبی هستند. من در خصوص این مسایل، استدلالهایی دارم که به آنها اشاره میکنم. سکولاریسم در صدد حذف خدا و مفاهیم معنوی و متعالی است. سکولاریسم فلسفه انزواطلبی افراد منزوی و مهجوری است که در جهانی عاری از هر مفهوم آسمانی زندگی میکنند. سکولاریسم به دنبال وقف نگرش و زندگی مشتریان خود برای عشرت طلبی و لذّت مادی است. در یک کلام، سکولاریسم همانطور که گسترش یافت، به همراه خود بحران «مفاهیم» و سپس بحران «خانواده» را خلق کرد. از زمانی که جهان بینی سکولاریسم فراگیر شده است، دیگر دلیلی برای پذیرش محدودیتهای ازدواج و تندادن به مسؤولیتهای پدر یا مادر شدن باقی نمیماند. بنابر این طبیعی است که ازدواج و درصد زاد و ولد در آمریکا و بسیاری از کشورهای غربی تنزل یابد. با وجود چنین ساختار سکولاری، منطق حکم میکند که بر اراده خود اتکا نموده و از حمایتهای اجتماعی دولت چشمپوشی کنیم. حقیقت این است که دولت به همان اندازه به کودکان احتیاج دارد که یک زوج روستایی هندی فرزندانشان را برای دوران سالمندی و روزگار پیری احتیاج دارند. تنها تفاوت موجود، این است که انسانهای مدرن دیرتر متوجه این استدلال میشوند. مشکل اینجاست که از دید یک شهروند سکولار، بچهدار نشدن ارزش ریسک کردن را دارد، چراکه بدون شک، تولد فرزند مساوی است با اتلاف وقت، هزینه کردن پول و اضطراب عصبی. چاره کار این است که دولت هزینههای سالمندی شما را پرداخت نماید. ریشه مشکلات و گرفتاریهای غرب به این سخن نیچه باز میگردد: «اگر خدا مرده است، پس همه کار میشود کرد». متأسفانه این استدلال، ناگریز منجر به هوسرانی از نوع نهیلیستی پست مدرن آن میشود. براساس این ایده، فرد از ازدواج و صاحب فرزند شدن امتناع میورزد؛ چرا که هم ازدواج و هم بچهدار شدن، هر دو نیاز به ایثار دارد تا آزادی [بیقید] و اختیار تام. هر دوی این امور، پول، زمان و تلاش جدّی میطلبد. روی همرفته، بازگشت دین به حوزه اجتماعی در غرب، وابسته به دولت [ها] نبوده بلکه به خود دین ارتباط دارد. اگر دین دوباره خدا را در عرصه اجتماعی بیابد، خانوادههای پایدار، فرزندان بیشتر و صیانت فرهنگی را به ارمغان خواهد آورد. دین به اشکال مختلف ظهور خواهد کرد که مسیحیت فقط یکی از آنهاست. در آمریکا رقبای دینی مختلفی وجود دارند که زندهترین آنها پروتستانتیسم بنیادگرا، مورمونیسم، ارتدوکس، یهود و اسلام (به ویژه اسلام سیاهپوستان) میباشد. پیشگویی وقوع یا عدم وقوع دوران نوشکوفایی ادیان، غیرممکن است، اما در حال سپری کردن دوران افول پست مدرن هستیم و غروب پست مدرن، به دنبال خود انواری را به همراه دارد که به واسطه آن در مییابیم، اگر خدا مرده است، خانوادههای ما و جامعه ما نیز مرده است. و در یک کلام، اگر امروز خدا برای آمریکا مرده است، آمریکا خود نیز مرده