تحلیل اندیشه های صدر المتألهین
آرشیو
چکیده
متن
کیهان اندیشه:صمیمانه از آقایان و اساتید محترمی که وقت عزیزشان را در اختیار ما گذاشتهاند، تشکر میکنیم و بسیار سپاسگذاریم از اینکه در این جمع حضور پیدا کردهاند.
پیش از این در چندین نشست، راجع به فلسفه، سیر فلسفه و تاریخ فلسفه در مشرق زمین و جهان اسلام، گفتگو شد.باید به عرض آقایان رساند که بعد از چاپ آن گفتگوها، ماشاهد بازتاب خوبی بودیم. دانشجویان فلسفه و بسیاری از کسانی که در این زمینهها مطالعه دارند، با ارسال نامه یا تلفن، خواستار تداوم این سلسه از گفتگوها بودند و استقبال میکردند.
بعد از بحث پیرامون فلسفه مشاء، حکمت اشراق و دوران فترت، رسیده بودیم به«حکمت متعالیه»و بررسی افکار مؤسس این نظام منسجم فلسفی. طبیعی است که اینجا سؤالات بسیاری مطرح میشود. چون حکمت متعالیه در عین حال که نفوذ بسیاری پیداکرده است ، از پیچیدگی و شکل خاصی برخوردار است.هرکس که به فلسفه و مجموعه علوم عقلی، دلبستگی دارد، نمیتواند ذهن خود را از این نظام فلسفی، فارغ و خالی کند و هر گونه تحقیقی را در این باره مغتنم میشمارد.خصوصا با نفوذ و گسترشی که این طرز تلقی از جهان هستی پیدا کرده است، ضرورت افزونتری برای پیگیری اصول این فلسفه حس میشود.
خوشبختانه، در آستانه برپایی کنگره ملاصدرا نیز هستیم و این نوید دلگرم کنندهای به عموم علاقهمندان فلسفه و پژوهندگان علوم عقلی است.ما نیز از این فرصت استفاده میکنیم و چنانچه اساتید موافق باشند، پیش از طرح سؤالات مربوط به فلسفه ملاصدرا، چند پرسش درباره کنگره داشته باشیم. چون به هر حال بعضی از آقایان حاضر در این نشست، از مسؤولین و دستاندرکاران کنگره هستند و برای ما و خوانندگان نشریه فرصت مغتنمی است که از کم و کیف این کنگره اطلاع حاصل کنیم.که بنابراین اولین سؤال را به انگیزه و هدف از تشکیل کنگره ملاصدرا اختصاص میدهیم.
استاد سید محمد خامنهای:برای اینگونه بزرگداشتها، یک انگیزه مشترک وجود دارد و یک یا چند انگیزه خاص.انگیزه مشترک، تجلیل از مقام شامخ اندیشمندان، علما و صاحبان اندیشه و علم است.در این نوع نشستهای علمی، چه انگیزهای میتواند بالاتر از معرفی اندیشههای تابناک و افکار بلند علمی باشد، بنابراین معرفی و به معرض سمع و نظر قرار دادن کسانی چون صدرالمتألهین نخستین هدف و غایت آمال کنگره است.
بدون تردید مرحوم صدرا، از بارزترین مصادیق دانشمندن دینی و متفکران اصیل اسلامی در چند سده اخیر است.در میان خدمات فرهنگی، چه خدمتی ارزندهتر از معرفی عالمانی است که تمام عمر خود را صرف خدمت به دین و علم کردند؟بویژه علمای اسلامی که با همت بلند خود بزرگترین کمک را به پیشبرد علم، اندیشه و فرهنگ بشری عرضه نمودهاند.
اینان باید به جامعه فکری، جامعه ملی و قشر تحصیلکرده شناسانده شوند.ما چگونه از جوانان و مردم، انتظار داشته باشیم که سرمشقشان در زندگی دانشمندان باشند، در حالی که قدم مؤثری در راه شناساندن آنها بر نمیداریم؟از جوانی که اطلاع چندانی از ملاصدرا و امثال او ندارد، چگونه میتوان متوقع بود که به ایمان، همت بلند، پشتکار و صدق و صفای ملاصدرا، اقتدا کند و او رادر زندگی سرمشق خود سازد؟کسی تردید ندارد که یکی از راههای تربیت نسلها، ارائه الگوی انسانهای کامل ومردان بزرگ است، و این کنگره به قصد تأمین این نیاز برپا میشوند.این همان انگیزه مشترکی است که در کنگره مورد بحث هم وجود دارد.
اما دومین مقصد و انگیزه، معرفی حکمت و فلسفه غنی اسلامی به فرهیختگان دنیاست.این خود یک موضوع قابل بسط و طویلالذیل است.اینکه اساسا فلسفه اسلامی چه نقش و اثری داشته و دارد و در این قرون متمادی چه خدمتی به پیشبرد علم و اندیشه بشری ارائه کرده است؟این مهم است که بدانیم علمی که اکنون نردبان سروری و برتری غرب شده به چه میزان و اندازهای مدیون حکمای اسلامی است.به هر حال، روزگاری بود که همه ریزهخوار خوان گسترده فرهنگ اسلامی بودند.اختصاصی هم به علوم انسانی، فلسفه و یا ادبیات نداشت، ریاضیات و صنعت و تکنولوژی هم از اینجا به غرب رفت و قرنها، موطن همه علوم، در این سرزمین بود.
معالأسف، در نیمکره غربی همان کسانی که هر چه دارند از گذشته فرهنگ و دانش مسلمین است، تلاش میکنند که در همه زمینهها، حکمت اسلامی را متوقف و یا حتی عقیم معرفی کنند و ادعای برتری و علّو بر همه شئون دینی و فکری ما و دیگران را دارند.
معرفی پیشینه فکری و فلسفی مسلمین، کمترین فایدهاش آن است که لااقل خودمان به عظمت و گستره حکمت اسلامی، ایمان بیاوریم و با یک روحیه شاد و پرامید به راه خود ادامه دهیم.
انگیزه سوم، به خصوص فلسفه صدر المتألهین بر میگردد.در این فلسفه، اسلام و معارف اهل بیت(ع)جایگاه والا و روشنی دارند.در واقع شناخت ملاصدرا و افکار فلسفی او، میزان تأثیر معارف حقه اسلام در معرفت بشری، جدا نیست.این همه احادیث بلند و روایات محیر العقول که ما در کتب حدیث خود داریم، اساس و بنیانهای حکمت دینی را تشکیل میدهند و اگر ما فاقد این گنجینههای پربها بودیم؛ بسیاری از پایههای معارف و شناخت ما از جهان هستی، لنگ بود.شناساندن ملاصدرا به یک معنا معرفی اسلام و اصول عقلی و مبرهن آن است.اصلا ما به همین انگیزه، کنگره بزرگداشت برپا میکنیم که بر همگان معلوم شود که دین، از حکمت و منطق وجدانی جدا نیست و سخن دین سخنی حکیمانه است و هر اصل آن را میتوان به چندین برهان مبرهن ساخت؛وگرنه شاید ملاصدرا فی نفسه موضوعیت نداشته باشد.
به کسانی هم که سرکوب و مقابله با فلسفه را دفاع از دین، تلقی میکنند، باید گفت که این یک تصور نادرستی است.چگونه میتوان در جهان امروز که جهان فکر و اندیشه است، دین و بخصوص اسلام و بویژه معارف اهل بیت(ع)را بدون ارائه یک نظام فکری-فلسفی تبلیغ و ترویج کرد؟مردم دنیاباید بدانند که اسلام خاستگاه چه مشربهای فکری و چه نظامهای فلسفی بوده است، تا گمان نبرند که دین یعنی:دفتری پر از احکام فرعی و یک دنیا حلال و حرام و خالی از هر گونه سیستم منسجم فکری که قادر باشد هر گوشه جهان هستی را به تحلیل بکشد و یک جهانبینی روشن و کامل و سازنده به مردم بیاموزد.
در ضمن ما وقتی از تأثیر اسلام سخن میگوییم، باید یک مطالعه تطبیقی هم داشته باشیم و ترابط همه علوم اسلامی، از قبیل کلام و عرفان اسلامی را با هم معلوم کنیم، تا نقش نصوص دینی در علوم رشد یافته در دامن اسلام را دریابیم.
اینجا یک انگیزه دیگر را هم میتوان متذکر شد:و آن اینکه کشور ما ایران از هر جهت یک سرزمین مظلوم است.این مرز و بوم، روزگاری خود صادر کننده علم و فلسفه بوده است و کسانی چون «فیثاغورس»و بزرگان فلسفه یونان به این سرزمین آمدهاند و از حکمای ایرانی، فلسفه آموختهاند.
فلسفه اشراقی و رواقی در یونان، در واقع احیاگر همان اندیشههای ایرانی بود.بعد از اسلام هم، سنگینی کار علوم عقلی به دوش فلاسفه همین سرزمین بود.شما اگر لیستی از بزرگان فلسفه اسلامی تهیه کنید، خواهید دید که شمار عظیمی از آنان، ایرانی بودند، از فارابی و ابن سینا گرفته تا مرحوم ملاصدرا و حاجی سبزواری حتی اگر یک ارزیابی بیتعصب و خالی از شائبه صورت بگیرد، خواهیم دید که اندیشمندان معاصر ایرانی نیز نقش مهمی در پیشبرد فلسفه و حل مسایل آن دارند و حال آنکه از آنها نامی برده نمیشود، یعنی این نقش و اثر اختصاصی به قرنهای گذشته ندارد، در جهان امروز هم فلاسفه ایرانی حرفهای بسیاری برای گفتن دارند. انگیزه دیگر در این کنگره، طرح حکمت متعالیه به عنوان یک فلسفه ایرانی است.لااقل این حکمت و این طرز تلقی از حکمت متعالیه به محک نقد و نظر گذاشته شود.اگر این طور که ما فکر میکنیم نباشد رأی و نظر خود را اصلاح کنیم و اگر همانطور بود که ما فکر میکردیم، دیگران با ما همصدا شوند.
مسأله دیگری که باید از اهداف کنگره نام برد، بررسی نقش امامت-به تعبیر کلامی-و ولایت-به تعبیرعرفانی-در فلسفه است.این موضوع، قدری مبهم است و علت ابهام آن را هم باید شدت وضوح آن دانست(یا من هو اختفی لفرط نوره)اگر دست ما از معارف اهل بیت(ع)خالی بود و سنگ بنای عرفان اسلامی، اصل ولایت نبود، چیزی تحت عنوان «حکمت متعالیه»به وجود نمیآمد.
یکی از مشخصههای غیرقابل انکار حکمت متعالیه، همین است.یعنی اینکه این حکمت، منهای ولایت و امامت، کالبدی بیروح است و اصلا آنی نیست که مؤسس آن بنیان نهاده بود.این حرفها را نباید به حساب تعصب و خامی گذاشت.چون انصافا مذهب امامیه، در فلسفه و پیشبرد و ارتقای فکر فلسفی، نقش مهمی داشته است مگر میشد از باقیمانده حکمت یونان و چند ترجمه و کتابهای ارسطو و...فلسفه گستره اسلامی را بنیاد کرد؟اگر همینها بود و از دریای معراف معصومین(ع)بهرهای نمیجستیم، یقینا فلسفه ما، الآن این اوج و کمال را نداشت.
خمیر مایه فلسفه اسلامی مانند دیگر علوم اسلامی، وحی است و احادیث سخنان وحی آسای حضرات معصومین(ع)این کنگره در واقع بزرگذاشت این منبع عظیم و آسمانی سرچشمه علوم بشری است.
اما راجع به موضوع کنگره، یعنی ملاصدرا و حکمت او هم چند مطلب هست که به عرض میرسانم و اساتید حاضر هم ان اشاء الله افاده میفرمایند و ما استفاده میکنیم.
حکمت متعالیه ملاصدرا یک مکتب ویژه و نوسید محمد خامنهای
پیداست.اگرچه صورتش از فلسفه یونانی گرفته شده و تا حدودی هم به این صورت تعبد دارد، اما ماده این فلسفه به تعبیر خود او، اشراق و افاضه است و به تعبیر بهتر مربوط به وحی میشود.
این همان ویژگی شاخصهای است که در هیچ شاخهای از فلسفه، حتی فلسفه اشراق سهروردی، وجود ندارد، برای اینکه در این فلسفه مایه اصلی و اساس، وحی است و جز وحی هیچ عامل دیگری دخالت جدی ندارد، حتی عقل هم فقط مؤید است نه بیشتر. اینهاست که از مکتب صدرا یک نظام مستقل فلسفی میسازد و مشرب او را مشربی جدا از هر مکتب دیگری کرده است.
البته در جامعه کنونی ما این گنجینههای ارزشمند و میراثهای کهن کمتر شناخته شده است.ایران در گذشته تاریخ برای هر فکر و فرهنگی، حالت اکسیر را داشته است، به هر جا که دست انداخته، آن را کامل و تهذیب کرده است.علم از هر جایی که به ایران راه یافت، در اینجا تقویت شد و اوج و شکوفائی گرفت. حتی در مورد علوم اسلامی هم همین طور است.
ایرانیها در مقایسه با سایر ملل و اقوام خدمات بیشماری به گسترش و تعمیق این علوم کردند. زمانی بود که در ایران هر مرد و زنی برای خود یک نیمه حکیمی بود، حالا چه در قالب پند و مواعظ و یا در هیأت شعر و ادبیات. اما بعد از اختلاط با فرهنگ غربی و بیگانه و تداخل فرهنگها، ما از میرات خود بریدیم و از همه چیز محروم ماندیم.
شاید این بزرگداشتها، تا حدی این نواقص را تدارک کند و یک بار دیگر همه متوجه اصالت فرهنگی و غنای فلسفی خود بشویم.جای این افکار و فلسفههای غلط و تحمیلی، مردم ما باید عادت کنند که با منطق صحیح آشنا بشنوند، جهانبینی اسلامی را بشناسند و مبانی اولی و بدیهی فلسفه را درک کنند. اینها همه مبدأ وحی را پشتوانه خود دارند و آشنایی با آنها، آشنایی با محصولات وحی است.و هر دین باور به آن نیازمند میباشد.
از منطق و فلسفه هم که صرف نظرکنیم، از شاخه حکمت علمی نمیتوان گذشت.حکمت عملی که شاخهای تنومند از فلسفه اسلامی است، قرنها فرهنگ و رسوم این ملت را تشکیل میداده است با جایگزینی این مقولهها میشود یک مقداری به گذشته افتخارآمیز خود برگردیم و این بزرگداشتها باید به همین منظور باشند.
یک کار دیگر که ضرورت دارد، ساده کردن فلسفه است.فلسفه را میتوان از طریق تلخیص و ساده کردن، عوام فهم هم کرد، حالا از هر طریق که ممکن است دیده میشود که حتی یک پیرزن و یا پیرمرد، از جوانها بیشتر به فرهنگ اسلامی و ایرانی آشناست و مثلا بیشتر به جوانها شعر حفظ دارد و به حکمت عملی بیشتر آشناست و به آن بیشتر توجه و عمل میکند.مع الأسف.نسل حاضر یک سمت و سوی دیگری دارد که باید مواظب بود و گرنه ره به ترکستان خواهد برد.
الآن در جامعه ما، کانت و دکارت، بیشتر از ملاصدرا شهرت دارند، از«کپرنیک»و«کپلر»بیشتر سخنسید مصطفی محقق داماد
میرود تا«خوارزمی»و«ابوریحان بیرونی»مردم اسم افلاطون و ارسطو را بیشتر میشنوند تا سهروردی و امثال او.خلاصه کنگره ملا صدرا این استعدادها را دارد، و این انگیزهها موجود است.
حالا چقدر برای ما میسور باشد که بتوانیم برای این اهداف عالی و ضروری از آن بهرهبرداری کنیم به همت و تلاش مسؤولین و دستاندرکاران بستگی دارد.
استاد محقق داماد:درباره انگیزههای این کنگره، یک مطلب مهم دیگر هست که در محضر مقام معظم رهبری نیز مطرح شد، در مجامع بین المللی و مراکز تحقیقی خارج از ایران، آنچه از فلسفه اسلامی مطرح است، بیشتر تاریخ فلسفه است، آن هم تا زمان «ابن خلدون»، از آن به بعد را مسکوت گذاشتهاند، در خارج، ابن سینا شناخته شده است، از ابو حامد محمد غزالی هم خیلی تجلیل میشود، در حالی که همه ما میدانیم غزالی از مخالفان فلسفه بود و سنگ بزرگی مثل«تهافت الفلاسفه»را جلوی پای فلسفه گذاشته است.
ولی صدرالمتألهین، خیلی طرف توجه دانشمندان خارج از کشور نبودهاست.کسی که سمبل فلسفه اسلامی است و شایستگی آن را دارد که از جهات گونه گونی به آن توجه کرد، سخت دچار بیتوجهی و کم لطفی است.اهمیت ملاصدرا برای ما از یکی دو جهت نیست، او یک متفکر شیعی است و آمیختگی فلسفه او با معارف تشیع، بسیار حایز اهمیت است. این یک جهت است، جهات دیگری هم هست که امیدواریم کنگره از عهده تبیین آنها به خوبی برآید.
به هر حال، مسأله فقط داخلی نیست، مامشکل معرفی این فیلسوف بزرگ را به تمام دنیا داریم.اقدام به ترجمه آثار او و دعوت از صدرا شناسان جهانی هم برای تأمین این هدف، درنظر گرفته شده است.
کیهان اندیشه:به عقیده آقایان، آیا تشکیل کنگره ملا صدرا با موقعیت علمی و فرهنگی کنونی ایران و جهان تناسبی دارد یا خیر؟چون همه میدانیم که جهان امروز، در یک وضیعت فکری خاصی قرار دارد و هر روز نحلههای فلسفی جدیدی مطرح میشوند، آیا با توجه به افکار نو پیدا و مدون امروزی، چه نیازی به طرح یکی از فلسفههای نسبتا کهن ایرانی است؟
استاد غلامحسین ابراهیمی دینانی:پاسخ این پرسش را در واقع باید در انگیزههای برپایی کنگره جستجو کرد، باید دید که چه تناسبی میان اهداف کنگره و وضع فرهنگی جهان است.همانطور که فرمودند، مقام معظم رهبری هم که کاملا به این نشست عظیم علمی، اشراف دارند، عنایت ویژهای به شناساندن ملا صدرا به دنیای خارج داشته و از مقدمات و برنامه کنگره هم چنین بر میآید که مسئولین کنگره در نیل به این هدف، جدی و کوشا هستند.
جای تاسف است که بعد از گذشت چهارقرن، ملاغلامحسین ابراهیمی دینانی
ملا صدرا که به حتم یکی از بزرگترین متفکران جهان اسلام است، برای غرب و شرق دنیا، ناشناخته باقی مانده است.این غفلت و یا تغافل، منحصر به جهان باختر نیست، در مشرق زمین هم، خیلی روی حکمت او، کار نشدهاست.
جهان اسلام اعم از سنی و شیعی، از ملا صدرا شناخت کامل و سزاواری ندارد.حتی در خود ایران که موطن آن بزرگوار بود و او افتخار ایران هم محسوب میشود، آن پردههای غفلت، دریده نشد.
صدرالمتألهین بعد از وفاتش، تا حدود یک قرن، در محاق غفلت و ناشناسی قرار داشت.شما به کتب فلسفی بعد از او که مراجعه کنید، خواهید دید که حتی معاصرین او، خیلی او را جدی نگرفته بودند و از تعابیرشان درباره ملا صدرا، مثل«فاضل شیرازی»و یا «فاضل معاصر»بر میآید که او را شخصی صاحب فضل میدانستند و بس، نه مبتکر یک فلسفه نوین در عرض مشاء و اشراق
یک قرن گذشت تا کسی مثل«محمد تقی الماسی»پیدا شد و نسبتا شایسته از صدراالمتألهین در نوشتهها و تدریسش آورد.بعد هم«مرحوم ملاعلی نوری»که خود فیلسوفی تمام عیار بود، ظهور کرد و نزدیک به نیم قرن، عهدهدار تدریس فلسفه ملا صدرا در مکتب اصفهان شد.اینها، حرکت میمون و مبارکی را آغاز کردند، اما هنوز برد کار کم بود.کار«ملاعلی نوری»منحصر به اصفهان میشد و تا تمام ایران و جهان را در برگیرد، خیلی راه بود و هست.خلاصه جهان اسلامی که میبایست معرف کوشایی برای حکمت متعالیه باشد، خود بیشترین نیاز را برای بازشناسی ملا صدرا دارد.
چند سال پیش(الآن دقیقا تاریخش را نمیدانم)، شخصی به نام«ابو عبدالله زنجانی» * در دانشگاه الازهر مصر درباره صدر المتأالهین سخنرانی میکرد. این شاید اولین سخنرانی و خطابهای بود که به این موضوع اختصاص یافته بود، آن هم در کشوری مانند مصر که از این جهات، جلوتر از کشورهای مشابه خود است.این سخنرانی در حضور علمای بزرگ الازهر، القاء شد و چندان هم عمیق و فلسفی بود، ولی در معرفی ملاصدرا و اندیشههای فلسفی او توفیق زیادی یافت و به قدری بر حاضرین مؤثر افتاد که میگویند، «طه حسین»از جای خود بلند شد و دست ابو عبد الله را بوسید و بعد هم گفت:«اول یداقبلها فی الاسلام»، این اولین دستی است که من در جهان اسلام می بوسم.این قدر شخصی مانند طه حسین، تحت تأثیر قراگرفته بود.این جور قضایا حکایت از فقدان یک شناخت نسبی از صدر المتألهین میکند، یعنی آن جمع حاضر در الازهر مصر، گویا برای اولین بار در معرض افکار ملا صدرا قرار میگیرند.
البته اخیرا کتابهایی درباره حکمت متعالیه و مؤسس آن، در جهان عربی نوشته شده است، هرچند همین مقدار هم از طریق«هانری کربن»صورت گرفته است و این جای تأسف بسیار است که یک فیلسوف مسلمان در ایران، از طریق یک محقق غربی درجهان عرب، شناخته و مطرح شود.یک علت توفیق هانری کربن آن بود که وی به زبان فرانسه مینوشت و اکثریت مردم، بویژه دانشمندان کشورهای الجزایر، تونس، مراکش و حتی مصر، با این زبان آشنایی دارند.
بعد از اینکه آثار«کربن»در این کشورها پخش شد، نویسندگان و متفکرین آنها، خود را در برابر یک پدیده نو و قابل تأمل در فلسفه دیدند.اینها تازه دریافتند که یک صدرا لمتألهینی در ایران بوده و حرفهای بدیعی در فلسفه دارد.
تا مدتها، ارجاعات و اشارات نویسندگان عرب زبان، به کتاب های کربن بود و اخیرا گاهی به خود «اسفار» ارجاع میدهند.یعنی در طول مدت چهار قرن، هیچ اطلاعی و سخنی از این مرد بزرگ نبود و یک مرتبه جهان اسلام متوجه اهمیت آثار او میشود و در مییابدکه فیلسوفی گرانقدر را در میان تاریکیهای تاریخ گم کرده است.
این وضعیت است که تشکیل چنین کنگرهای را ایجاب میکند و ما را به صرافت میاندازد که ملا صدرا را به عنوان مصب فلسفههای گونهگون و وارث همه جریانهای فکری-عقلانی در اسلام بازشناسیم.اینکه گفتیم او وارث فلسفههای پیش از خود است و بسان دریایی، پذیرای همه رودخانههای فلسفی شده است، موجب این گمان نشود که فلسفه او تلفیقی والتقاطی است.خیر، در عین مصب بودن، او فلسفهای نوین، اصیل و مستقل را پرداخته است. آشنای با حکمت متعالیه بالمال با همه فلسفهها و جریانات فکری جهان اسلام ، آشناست، خصوصا حرکتهای فلسفی در دنیای تشیّع.و این هرگز بدان معنا نیست که او خود فلسفهای جدا و مجزا ندارد. اتفاقا در یکی از همین گفتگوها در کیهان اندیشه، بنده راجع به این موضوع، نظرخودرا گفتهام.
(*)ابو عبد للّه زنجانی مؤلف کتابهای«تاریخ القرآن»و «الفیلسوف الفارسی، صدر الدین شیرازی»از محققین اندیشمند و پر کار عرب زبان است، کتاب اخیر وی در سال 1936 در دمشق به طبع رسید. یک نکته دیگر هم باقی است.ببینید ما در هر صورت بدون در اختیار داشتن یک فلسفه منسجم و پاسخگو، نمیتوانیم از یک فرهنگ عمیق و اصیل، دم بزنیم.ما وقتی قادر خواهیم بود مدعی فرهنگ غنی باشیم که پشتوانه فلسفی خود را به دنیا ارائه دهیم. این برای ما ایرانیها بسیار آسان و میسور است.ایران در همیشه تاریخ، مهد فلسفه و حکمت بوده است همواره بازار فلسفه در ایران گرم است.تنها کشوری که از این جهت، قابل سنجش با ایران هست، یونان است، گرچه در تقدم این دو بریکدیگر منازعات تاریخی بسیار است، اما به هر حال ایران یکی از کهنترین سرزمینهایی است که در اونهال فلسفه روییده و به بار هم نشسته است.می شود ادعا کرد که ایران هیچگاه از فلسفه خالی نبوده است.گاهی روشنایی فلسفه درایران کم فروغ شده، ولی هرگز خاموش نشده است.حمله مغول، گرفتاریهای داخلی، جنگهای ملوک الطوایفی، استعمار و...همه اینها، نتوانستند ریشههای این درخت تنانور را از ایران برکنند، اما گاهی در غرس شاخههای آن، موفق بودند.تاریخ مانند دریایی است که گاهی گرفتار موجهای سهمگینی میشده است و این موجها در هر کشور دیگری میتوانست اساس خیلی چیزها مثل فلسفه را برچیند، اما درایران این طور نشد.
خوشبختانه، امروز هم فلسفه در ایران زنده است و به حیات پویای خود ادامه میدهد، به خاطر دارم در جلسات گفتگوی هانری کربن با مرحوم علامه طباطبایی که بنده هم توفیق شرکت در آن محفل علمی راداشتم و جناب استاد سید محمد خامنهای هم حضور داشتند، یک بار «کربن»به مرحوم علامه گفتند که آن آمیختگی و حضوری که فلسفه در زندگی مردم ایران دارد، در هیچ جای دیگر دنیا نیست.ایشان روی این قضیه خیلی تأکید داشتند، و ایران را از این جهت بسیار میستودند.درباره یکی از حکیمان معاصر که خداوند وجودشان را سالم نگهدارد، میگفت که او ملا صدرای زمان است.این یعنی، ایران هنوز صدرا و سبزواری در خود میپروراند و از زادن چنان فرزندانی عقیم نیست.
در چنین سرزمینی و برا ی چنان فیلسوفی (ملاصدرا)برپایی یک یا چند کنگره بسیار ضروری است.جوانهای ما، باید قدری هم به اینها فکر کنند. چقدر جای افسوس است که بعضی از جوانان این کشور حتی نام صدرالمتألهین را هم نشنیدهاند و اگر از همینها راجع به مثلا دروازهبان فلان تیم یک کشور بیگانه سئوال شود، یک دنیا سخن دارند!نه اینکه چون ملا صدرا فیلسوف بود باید شناخته شود، خیر، ملا صدرا فیلسوف بود، ولی فقط این نبود، رفتار ملاصدرا، اخلاق او، منش حکیمانه او در زندگی، عرفان و توجه او به خدا، سیره عملی و عوامل موفقیت او، اینها همه دلیل عظمت اوست و دلیل اینکه ایرانی باید به او معرفت داشته باشد و از او اطلاعاتی درشأن یک هموطن، بداند.
کیهان اندیشه:اینکه فرمودید، اندیشههای ملاصدرا و شخصیت فلسلفی او قریب یک قرن شناخته شده نبود، تا حدودی قابل خدشه است. چون مثلا در احوالات«شیخ احمداحسایی»که در زمان خودش تکفیر شد، نوشتهاند، اصلا علت تکفیر او مشابهت و انتساب نظریاتش به آراء ملا صدرا است. نقل میکنند که«مرحوم میرزا محمد تقی برغانی»که گاهی از او به شهید ثالث هم یاد میشود، در قزوین با شیخ احمد احسایی ملاقاتی داشته است.در آن دیدار نظر شیخ احمد احسایی را راجع به معاد طلب میکند و میگوید:شما درباره معاد چگونه میاندیشید(ظاهرا شیخ احمد، جواب مبهمی تحویل برغانی میدهد و پاسخ را به اجمال برگزار میکند. اما برغانی اصرار میکند و از او میخواهد که نظرش را صراحتا بگوید.شیخ احمد باز سربسته میگوید که من درباره معاد، خصوصا معاد جسمانی، یک ایده خاص دارم.برغانی میخواهد که اونظرش را بیپرده بگوید.شیخ احمد احسایی هم خلاصه میگوید که به عقیده من، رابطه بدن آن جهانی با بدن این جهانی، رابطه سنگ وشیشه است.برغانی یک مرتبه میگوید که این همان نظریه ملاصدرا است، بعد هم به پسرش«شیخ عبد الله»اشاره میکند که اسفار را بیاور تا ثابت کنم که این همان سخن ملاصدرا است. بعد از آنکه اثبات کرد، همانجا، شیخ را تکفیر میکند و دستور میدهد هر چه در آنجا، از ظروف بود، آب بکشد و بشویند.
این نشان میدهد که ملا صدرا شدیدا مطرح بوده و در محافل عملی، حساسیتهایی نیست به او و وجود داشته است.اما اینکه فکر و اندیشه او شناخته نشده بود، حرف دیگری است، ولی خود ملاصدرا و اینکه فیلسوفی نواندیش بوده، مورد نظر و توجه بوده است.
استاد دینانی:مراد من از ناشناخته بودن ملا صدرا درصد سال پس از وفاتش، مجهول ماندن اندیشههای عمیق فلسفی اوست، نه اینکه او مدتها گمنام بود، بعد یک مرتبه توسط چند مدرس فلسفه، بر سر زبانها افتاد.عرض کردم که حتی معاصرینش در کتابهای خود از او یاد می کنند و با القابی مانند «فاضل شیرازی»از او نام میبرند.
در مورد شیخ احمد احسایی هم باید بگویم که فاصله زمانی میان آن دو بسیار است.یعنی اینطور نبود که احسایی بلافاصله پس از صدرا آمده باشد.و اما راجع به عقیده احسایی درباره معاد جسمانی باید گفت معادی که او قبول داشت و از آن دفاع میکرد، هیچ وجه مناسبتی با معاد صدرا المتألهین ندارد.و این اشتباه بزرگی بود که «برغانی»مرتکب شد و گمان کرد که تلقی این دو از معاد یک چیز است.منظور من از گمنامی ملا صدرا، اتفاقا همین است که شخصی مانند برغانی، میان معاد احسایی و معاد صدرایی هیچ تفاوتی نمیبیند و آن قدر هم به خود اطمینان دارد که در تکفیر احسایی و ملا صدرا، اندکی تأمل نمیکند.از قضا، شیخ احمد احسایی، نه اینکه طرفدار نظریه درباب معاد نبود، بلکه از منتقدان سرسخت صدرا المتألهین در قضیه معاد، محسوب میشود و در آن شرحی که بر «عرشیه»دارد، تا آنجا که برایش امکان دارد بر آرای ملا صدرا، انگشت انتقاد میگذارد، به طوری که به تعبیر بعضی ازبزرگان، او کتاب ملاصدرا(عرشیه)را شرح نکرده، بلکه آن را جرح کرده است، شبیه آنچه درباره شرح فخر رازی بر اشارات ابن سینا گفتهاند.
شیخ احمد احسایی با صراحت تمام، بدن معادی را بدن«هور قلیایی»میداند، امام صدرا المتألهین هرگز تعابیری مثل«هور قلیایی»ندارد.اتفاقا یگانه فیلسوفی که به عقیده من در طول این چهارده قرن، با صراحت و شجاعت از معاد جسمانی، سخن گفته و آن را مبرهن کرده، همان ملا صدرا است. برای اینکه متکلمین ما آن طور که باید، از عهده اثبات معاد جسمانی بر نیامدهاند، متشرعین هم که معاد جسمانی را از راه تعبد پذیرفتهاند، این ملا صدرا بود که به عقیده تعبدی صرف، اکتفا نکرد و از عهده اثبات هم خوب برآمد.
بنده بارها در موقعیتهای مختلف این را گفتهام که فلسفه ملا صدرا از صدر تا ذیل در خدمت اثبات معاد جسمانی است او جسمانی بودن معد انسان را ثابت کرد، و هیچ از«مثالی»بودن و یا«هور قلیایی»سخن نرانده است.بعد هم متواضعانه میگوید که این معاد جسمانی که من میگویم با همه مقدمات یازده گانهاش که تماما عقلی و برهانی است، همان معادی است که یک پیرزن ساده دل و معتقد، میفهمد.من همان را میگویم که آنها میگویند. البته درک عمیق سخن او که میگوید«همین بدن است»، با آن تلفیق خاصی که در اندیشه اوست، قدری حوصله میخواهد و فی المثل درباره معاد او میشود شعر سبزواری را درباره وجود خواند که:
مفهومه من اعرف الاشیاء
و کنه فی غایة الحفاء
اشتباه کسانی چون برغانی این بود که سخن صدرا را درست درک نکرده بودند و این موجب اشتباه دیگری شد و آن توهم مشابهت بین سخن صدرا المتألهین و ایده شیخ احمد احسایی بود.
استاد محقق داماد:به نظر میرسد که بتوان این دو تلقی را با هم جمع کرد.از این نظرات اینطور استنباط میشود که در آن یک قرن سکوت، صدرا االمتألهین به عنوان یک فیلسوف مثبت و ممدوح مطرح بوده و کسی به آرای جدید او چندان وقعی نمینهاده است.اما نام او فارغ از نفی و اثبات و یا مذموم و ممدوح، بر سر افواه بوده و تمام فیلسوفان بعد از صدرا المتألهین، وی را کاملا میشناختند.از این جهت ملا صدرا در همان صد سال اول هم گمنام و ناشناخته نبود.منتها افکارش چندان مورد توجه واقع نشد و بعدها توسط صدراییهای عهد قاجار، دفاع شد و به ارزش آنها پیبردند و این همانطور که فرمودند، غیر از مجهول و گمنامی است.
استاد دینانی:بله، اما آنچه مهم است، آرای بدیع و فلسفه نوین اوست که آن هم بعد از«مرحوم ملاعلی نوری»مورد توجه واقع شد، نه پیش از آن.
استاد داوری:بنده هم معتقدم که این دو نظریه قابل جمعند.مکرر مقام علمی ملا صدرا چنانکه باید شناخته نشده بود، اما لااقل اهل علم او را میشناختند.این مسلّم است که ملا صدرا اعتبار و ارزشی که الان در نزد ما دارد، پیش از این نداشت.اما این هم سخن درستی است که ملا صدرا خیلی پیش از اینها شهرت پیدا کرده بود و همه او را به عنوان یک فیلسوف و مؤلف میشناختند.و این حتی به زمان استاد خود او، یعنی میر داماد بر میگردد.مرحوم میر داماد از شاگردش اثر پذیرفته و دربرخی از آرای او این اثر کاملا مشهود است، شیخ احمد احسایی که جای خود دارد، عرض من این است که او شاید در تفکر استاد خود مرحوم میر داماد هم مؤثر بوده است.
اما اثر پذیری غیر از تلقی به قبول است.احسایی در همان حالی که متأثر از صدراالمتألهین بود، مخالف او هم بود، تا آنجا که یک توهینی هم به او کرده است و او را«ملاظهرا»(به تقابل صدر و ظهرا)لقب داده بود، احسایی نظیر این درشت گویی را در موردرضا داوری
«محی الدین»هم داشت و او را «ممیت الدین» میگفت.شیخ احمد به معاد جسمانی اعتقادی نداشت.معاد در بیان او فقط وجه روحانی و غیر جسمانی را داشت و این خیلی با سخن صدرا فاصله دارد.ولی به هر حال از توجیهات و حرفهایش، معلوم میشود که با فلسفه صدرا المتألهین بیگانه نبوده و از او تأثیر پذیرفته است.
یک نکته مهم دیگر نیز بگویم که به عقیده من خیلی هم جای تحقیق و تفحص دارد.همانطور که فرمودند، ملا صدرا تا زمان ملا علی نوری، عظمت کارش، چنانکه باید معلوم نشد و همزمان با تدریس و ترویج افکار او توسط مرحوم نوری، به تدریج شناخته شد.اما در همان زمان، یعنی تقریبا در عصر ملا علی نوری، در هند آثاری تدوین میشود که حکایت از نفوذ فلسفی ملا صدرا در آن سامان دارد.یعنی نشان میدهد که صدرا المتألهین در هند، طرف توجه و عنایت علما بوده است.از آن زمان، آثار فلسفی و عرفانی خوبی برجا مانده که اتفاقا به زبان فارسی هم تألیف شده است.در این آثار، مقدار معتنابهی از آرا و افکار ملاصدرا به طرز دقیقی نقل شده است و گویا در آن دیار ملاصدرا حیاتی دیگر داشته است.در یکی از کتابها که در اواخر قرن نوزدهم میلادی، یعنی در حدود دو قرن پیش، تألیف شده بسیاری از عبارات اسفار را نقل کردهاند، معلوم میشود که آراء و اقوال ملا صدرا بلافاصله بعد از وفاتش، به هند و شرق اسلام رفته و مدار بحث و تحقیق قرار گرفته است.بسیار اتفاق افتاده است که فیلسوفی در زمان حیات شهرت پیدا نکند اما پس از مرگ مدتی دیرتر قدر او معلوم شود.همین که عدهای به مخالفت با ملا صدرا برخاستند و آراء او را به شدت نقد کردند، به این معناست که او تأثیر داشته است.گاهی اثر، به صورت عکس العملهای شدید مخالف ظهور میکند.اما همانطور که گفتم، شهرت غیر از تأثیر است و ملا صدرا از زمان حیات خود در افکار اثر گذاشت، اما شهرت او بتدریج حاصل شد.
استاد محقق داماد:در این باره یک واقعیت است که ذکر آن، به این بحث کمک میکند.در برخی از آثار فقهی و استفتاهای منتشر در عصر و بعد از ملاصدرا، گاهی دیده میشود که از فقیهی راجع به ملا صدرا سؤال شده و از مرجع دینی راجع به افکار و آرای کلامی-فلسفی صدرا المتألهین، کسب تکلیف شده است.گاهی سؤال کردهاند که آیا او مرتد است یا نه؟یا مثلا میتوان کتابهای او را مشمول حکم کتب ضاله دانست؟قبول آرا و سخنان او، چه توابع دینی و فقهی دارد؟بنده خودم چندین استفتا راجع به ملا صدرا دیدهام که مربوط به معاصرین یا قریب به زمان او بوده است.به هر حال همین که درباره نظریات ملا صدرا کسب تکلیف شرعی میشده، حکایت از مطرح بودن و اشتهار نسبی او میکند.
پس باید گفت که ملا صدرا گرچه به عنوان یک دانشمند اسلامی و نسبتا پرطرفدار، شناخته شده نبود، اما خیلی هم در زمان خود مجهول الهویه و گمنام نیست.به تعبیر رساتر، یک دانشمند منزوی بود.
التبه انزوای ملاصدرا هم دلایل گونه گونی دارد. این واقعیت را میتوان از چند بعد بررسی کرد و برایش علل مختلفی را در نظر گرفت که من اینجا میخواهم فقط به یک بعد این قضیه اشاره کنم و آن علت سیاسی است.میدانیم که ملا صدرا یک عالم درباری نبود و نه دربار به او توجهی داشت و نه او به درباریان اهمیت میداد.برای همین در اواسط عمر به کوههای«کهک»پناه میبرد و آنجا یک زندگی بی سر و صدا و آرامی را آغاز میکند.و باید این انزوا و دوری از هیاهوی سیاست را از اقبال فلسفه دانست، چون در همین سالها بود که او به یکسری تأملات عمیق فلسفی دست پیدا میکند و کتابهای مهم خود را مینویسد.
در همان زمان، علمای بسیاری بودند که مقرب درگاه حکومت محسوب میشدند و شاید همینها موجبات انزوای کامل ملاصدرا را فراهم ساختند. چون به هر حال میان ایشان و صدرا المتألهین رابطه حسنه بود و تقرب هر یکی مساوی بود با انزوای دیگری، که از این میان انزوا، نصیب ملاصدرا شد و تقرب را مخالفان او دست پیدا کردند.
استاد خامنهای:بنده یک انگیزه دیگر برای این دست کنگرهها به نظرم میرسد که قابل ذکر میبینم و آن دفاع و تبرئه کسانی است که دستشان از دنیا کوتاه شده است و نمیتوانند خود از نظریاتشان دفاع کنند.گاهی یک متفکر بعد از آنکه عمرش بسر میرسد و از دنیا میرود، حرفهایی به او نسبت میدهند و بر او میبندند که در واقع مورد انکار او بوده است.حتی گاهی کسی را به چیزی معتقد معرفی میکنند که او خود در سراسر عمرش با آن مخالفت ورزیده است. شاعری، خطاب به پیامبر(ص)درباره دین او، میگوید:
بس که ببستند بر او برگ و ساز
گر تو ببینی نشناسیش باز
بنابراین ضرورت دارد که عدهای کمر همت ببندند و اگر سوءنیتی بکار رفته است، افشا کنند و اگر سوء تفاهم بوده روشنگری کنند.گاهی این نسبتها کج فهمی است، گاهی تعمد است، در هر دو صورت باید دفاع بشود.
به حتم ملا صدرا یکی از مظلومان تاریخ فکر و اندیشه است.درست است که در عصر او، توحش نبود و مردم به طرق نامعقول و غیر انسانی، کسی را تحت فشار قرار نمیدادند آنچنان که در همان سالها، درغرب چنین روشهایی اعمال میشد و با دانشمندان به زعم آنها منحرف، وحشیانه رفتار میشد، اما شدیدا ملا صدرا را تحت فشار قرار دادند، تا آنجا که کار به انزوا و تبعید غیر رسمی کشید.جامعه سیاسی و فکری آن زمان، او را آتش نزد و یا به دار نیاویخت، با تیغ و تبر هم گردنش را نزدند، ولی کار را به جایی رساندند که او نتوانست مانند یک متفکر و دانشمند محترم در جامعه اسلامی، زندگی کند برخی از این معاصرین که علیه ملا صدرا خیلی تلاش کردند و از هیچ رفتار و گفتاری در تضعیف او دریغ نورزیدند، توسط خود ملا صدرا در «کسر اصنام الجاهلیه»و«سه اصل» معرفی شدهاند.وقتی شرح حال ملاصدرا از زبان خودش میشنویم و یا نامههایش را به میر داماد میخوانیم و یا به سخن او در مقدمه همه کتابهایش، مرجعه میکنیم، میبینیم که واقعا تحت یک شکنجه طاقت فرسا بوده و جان و روحش از این همه فشار واذیت، افسرده شده بوده است و به این واقعیت تلخ میرسیم که او را مظلومانه شهید کردند، بدون اینکه خونش را بریزند.
اما همانطور که فرمودند، این انزوا و عزلت نشینی بالمآل به نفع فلسفه و آرای ملاصدرا تمام شد و باید گفت اینجا هم عدو سبب خیر شد.و گرنه ملا صدرا آن فرصت و مجال را نمییافت که دست به آن تألیفهای پر برگ و بار بزند.
در مورد امثال احسایی، خصوصا خود احسایی، باید بگویم که او آدم کج فهمی بود و از اینکه فرقهای هم ساخت و یک نحله جدید وارد اسلام کرد، معلوم میشود که علاوه بر کج فهمی، عملا منحرف هم بوده است.فرقهای هم که او ساخت، مثل اکثر فرقههای نوظهور، باب طبع و میل اروپائیها واقع شد.ما هر چه میخواهیم حساب این نوظهورها را از دین اصیل و کهن اسلامی جدا کنیم، این اروپائیها و مستشرقین نمیگذارند.حتی آدمی مثل هانری کربن هم، این موضوع فرسوده را رها نمیکند و در آثارش زخمهای ما را تازه میکند.مقام علمی و معنوی کربن محفوظ است، اما مثل اینکه یک دستور و برنامهای از بالا به همه این شرق شناسان دیکته شده بود که هر چه میگویید، بگویید ولی ذکری هم از«شیخ احمد احسایی»بکنید.این یک فریب و دسیسه سیاسی- فرهنگی است که ملاصدرا و احسایی هماهنگ معرفی شوند.میان آراء ملا صدرا و افکار احسایی، فرسنگها فاصله است و اگر هم احسایی شرحی بر «عرشیه»مینگارد به انگیزه رد و انکار عرشیه است نه واقعا شرح آن.
چطور میتوان ملا صدرایی را که راجع به معاد آنطور میاندیشد و در رساله ای به نام«رساله حشر» میگوید، غیر از انسانها و نفوس ناطقه، حتی نفس حیوانی و بلکه جمادات هم محشور میشوند؛با احسایی همفکر دانست صدرا المتألهین، برای جمادات هم قایل به حشر است و معتقد است که جسم انسان، گذشته از آنکه با نفس ناطقه در ارتباط است، به عنوان جماد هم که شده، حشر دارد.چون جسم را اگر منهای روح هم فرض کنیم، از جسمیت که خارج نمیشود و اجسام همه محشور خواهند شد آن وقت چنین آدمی را اینها با احسایی، هم عقیده وانمود میکنند و با یک تیر دو نشان میزنند.یعنی هم احسایی را که مبدع و بدعت گزار بوده، تقویت و هم ملا صدرا را که افتخار فلسفه مشرق زمین است، تضعیف میکنند.
کیهان اندیشه:بنابراین میتوان نتیجه گرفت که یکی از اهداف اساسی این نشست عملی، معرفی ملاصدرای واقعی و به دور از همه شوائب است. طبیعی است که حقیقت حکمت متعالیه غیر از آن باشد که برخی از خاور پژوهان معرفی میکنند و ملاصدرا را هم صدا با شیخ احمد احسایی و یک تئوسوفی)theosphy(میدانند.
استاد خامنهای:بله، باید همانی که هست معرفی بشود.شاید اگر ملاصدرا همانگونه که بود و حکمت متعالیه همانطور که هست شناسانده بشوند، مقدار زیادی از مخالفتها و موج انتقادها کاسته شود. از همان اول که ملاصدرا آرای فلسفی خود را اعلام کرد و اسفار را نوشت، به اصطلاح یک تنش فلسفی ایجاد شد و همه احساس کردند که باید یک موضعی نبود و صد سال طول کشید تا مبانی این فلسفه خاص درک شود.
همانطور که دکتر داوری اشاره فرمودند، در هندوستان از همان زمان ملاصدرا یا کمی بعد«شرح هدایه اثیریه»او جزو کتب درسی شد و آنقدر این کتاب رواج پیدا کرد که نام مؤلف را به خود گرفت و در هندوستان به شرح هدایه میگفتند ملاصدرا، مثل اینکه ما در ایران به«البهجة المرضیه»میگوییم سیوطی و حال آنکه سیوطی اسم نویسنده کتاب است، نه نام کتاب.نظیر این اتفاق، برای ادبیات و شعر ما رخ داد، یعنی ادبیات و فلسفه با هم رخت سفر بستند و از موطن خود(ایران)به هندوستان رفتند.
مطلب دیگری که به عنوان یک بحث تاریخی باید در این کنگره مطرح بشود و اساتید محترم نظریات خودشان را بفرمایند؛آن که چرا ملاصدرا تکفیر شد و چرا از برخی علما، این پرسش میشد که فلانی کافر است یا نه، خیلی جالب است که بدانیم مرحوم محقق قمی، در جایی بحث مفصلی دارد درباره اینکه آیا ملاصدرا کافر است یا مسلمان.آنجا این اصولی و فقیه بزرگوار، یک بحث جامع الاطرافی در این باره دارد و در نهایت نتیجه میگیرد که ملاصدار مسلمان است!
مظلومیتی که عرض میکردم اینجا معلوم میشود.ملاصدرا خود یک محدث، مفسر و فقیه و اصولی است.محدثی است که گاهی درسلسه سند احادیث قرار میگیرد.محدث نوری، در آخر مستدرک الوسائل از ایشان به عنوان یک محدث بزرگ بحث میکند.ملاصدرا در طریق بعضی سلسله «اجازات»قرار گرفته است و اگر او نبود، بسیاری از محدثان، اجازه روایی نمییافتند.آن وقت یک عده در اصل مسلمانی او و اینکه به قرآن و حدیث که اعتقاد داشته تردید دارند.یعنی همان تردیدهایی که امثال ابن سینا را هم به کام خود گرفته بود و منسوب است به ابن سینا که در جواب این تردیدها گفته بود:
کفر چو منی گزاف و آسان نبود
محکمتر ازایمان من ایمان نبود در دهر چو من یکی و آن هم کافر؟! پس در همه دهر یک مسلمان نبود
چند جملهای هم باید درباره سؤال شده به عرض برسانم.سؤال این بود که این کنگره با شرایط علمی و فرهنگی جهان چه تناسبی دارد؟عرض بنده این است که ما اگر چه از آینده خبر نداریم، اما میدانیم که شرایط و اوضاع کنونی، مناسبترین وضع برای برپایی این کنگره است.ایران در شرایط حاضر، یک محیط باز و آزاد علمی پیدا کرده است.راه برای هر گونه تحقیقی، در هر زمینهای باز است. از طرفی هاضمه جهانی برای درک و جذب حکمت متعالیه، آمادهتر است.در اروپا، مکتبهای بسیاری آمدند و حرفشان را زدند.اگرحکمت متعالیه هیچ حسن و مزیتی هم نداشته باشد، همین که یک نظام فلسفی جامع و گستره است و خود را پاسخگوی پرسشهای فلسفی انسان میداند، قابل توجه است. دنیای امروز در حال محک زدن به فلسفهها و مشربهاست، همه تشنه یک زلال فکری و یک اندیشه ناب و مستدلند.چرا در چنین شرایطی که همه میخواهند ما اندیشههای ارزشمند و دانشمندان ممتازمان را معرفی کنیم، خاموش بنشینیم.این دور از عقل سلیم و وجدان بیدار است. بنده تردیدی ندارم که اگر حکمت متعالیه آن گونه که هست و آن گونه که خود ملاصدرا بنیان گذاشته است.در آیینه چنین نشستهایی نمایانده شود، هم بر همگان حجت تمام میشود و هم ما در تقویت بنیه علمی و تکمیل افتخارات ملی خود، توفیق پیدا کردهایم اگر همین ملاصدرا یا نظیر او از غربیها میبود، خدا میداند که تا به حال چند کنگره و سمینار و بزرگداشت و یاد بود و...برای معرفی او بر پا شده بود.آنها برای مردان فلسفی و علمی خود، در هر رتبه و مقامی که باشند، ارزش قایل میشوند و با همه قوا و امکانات تبلیغی آنها را به تک تک آحاد بشر معرفی میکنند.
از طرفی در داخل ایران، دو نهاد حوزه و دانشگاه، سخت به فعالیت مشغولند.در حوزه، به رشتههای فقه، حقوق و علوم عقلی، توجه شده و در این علوم ورزیدگی بالایی حاصل شده است.
همیشه در حوزه اساتید و اعاظمی بودهاند که در سطح جهانی حرف داشتند و افزون بر سخن گذشتگان، مطالبی تازه در علوم هم اضافه کردهاند. دانشگاه ما هم در دو رشته علوم تجربی و علوم انسانی فعالیت دارد.دانشگاهیان ما اگر در علوم تجربی قادر به اختراعات عظیم و برداشتن قدمهای بزرگ نباشد زمنیه آن را دارا هستند.اما در علوم انسانی، -خصوصا در حقوق و فلسفه-ما حرفهایی برای عرضه و طرح در صحنه جهانی داریم.میتوانیم مطالبی برجسته و با ارزش را مطرح کرده و از آن دفاع کنیم. بنابراین، این کنگره الآن با اوضاع داخلی ما تناسب تام دارد.
بویژه بعد از انقلاب که کشور طراوات و تازگی خاصی پیدا کرده است.ایران در عین حالی که کشوری کهنسال و باستانی است، بعد از انقلاب، تازگی و شادابی بیسابقهای را در خود احساس میکند.جامعه کنونی ما، منتظر حرفهایی نو و مبانی زنده است.این گونه از کنگرهها میتوانند هم ما را به جهانیان بشناسانند و هم ما را به ارزشهای نهفته در خودمان واقف کنند.
محسن کدیور:در این مورد که بعد از ملاصدرا چه مقدار زمان طول کشید تا حکمت متعالیه در جامعه علمی مطرح بشود، باید ببینیم معیار مطرح بودن چیست.اگر معیار عنایت حوزهها و رجال علمی به کتب ملاصدرا باشد و اینکه از چه وقتی تألیفات صدرا لمتألهین در ردیف کتب درسی حوزه قرار گرفت و برآن شرح و تعلیقه نگاشته شد، نتیجه بحث فرق میکند.اگر معیار این باشد ، مسلما ملاصدرا در زمان خود و تا یک قرن پس از وفاتش مطرح نبوده است.
وقتی شاگرد و داماد خود ملاصدرا-فیاض لاهیجی-صاحب کتاب«شوارق»به مکتب استادش بی مهر است، معلوم میشود که ملاصدرا در این زمینه توفیقی نداشته است تا اینکه مرحوم آقا علی نوری و شاگردان وی ظهور میکنند و زمینه را برای طرح گسترده و جاندار حکمت متعالیه آماده میکنند، پیش از اینها، فکر حاکم بر حوزههای دینی حکمت مشاء است منتها به همت شاگردان مکتب صدرا المتألهین ورق بر میگردد و کفه ترازو به نفع حکمت نو بنیاد متعالیه سنگین میشود.این نکتهای بود که درباره فرمایشات آقایان، قابل عرض دیدم.
اما درباره ضرورت پرداختن به ملاصدرا، علاوه بر مطالبی که فرمودند، چند نکته است که اشاره میکنم.
اول:ملاصدرا میتواند ارائه کننده گمشده انسان معاصر باشد.در حال حاضر همه ابنای بشر، بویژه انسان غربی، در پی یک برداشت نوین از جهان و انسان هستند.صدرا لمتألهین راهی را آغاز کرد که میتواند به این گمشده ختم شود.او و فلسفه متالی او، قطعا میتوانند در این این جهت به انسان معاصر کمک کنند و دست او را برای رسیدن به شاهد مقصود، یاری رسانند.از حکمت متعالیه میتوان به یک راهنمای مطمئن برای رسیدن به تفسر نوین از هستی، تعبیر کرد.
نکته دوم آن است که ملاصدرا ارائه کننده یک برداشت خاص از دین نیز هست.
برداشتها و رویکردهای دانشمندان ما به دین، متفاوت است.گاهی از دین برداشت فقهی میشود گاهی عرفانی محض و گاهی حکمت صرف.ما برداشتهایی مانند برداشتهای فقهی و یا رویکرد محدثین را نمیتوانیم عرضه بین المللی کنیم.از میان همه این برداشتها تلقّیهای حتی صواب از دین و دیانت، برداشت و تفسیر خاص ملاصدرا، قابلیت عرضه عام را دار است.برای مثال ما نمیتوانیم مثلا سخنان مرحوم علامه مجلسی را با همه عظمت و علّو قدری که دارد، عرضه بین المللی کنیم.اما به واسطه ذوابعاد و ذوبطون بودن این عالم بزرگوار، یعنی صدرا لمتألهین، قابلیت ارائه جهانی را دارد و از این جهت، ملاصدرا شخصیتی مغتنم و ارزشمند است.
نکته سومی که شاید کمتر به آن عنایت شده این است که بزرگداشت ملاصدرا، بزرگداشت یک اندیشه است.اندیشهای که به دلایل متعدد و مختلفی باید در ایران وجهان، اعم از شیعه و سنی، تقویت و ترویج بشود.و آن اندیشهای که باید آن را بزرگ داشت و تقویت کرد، همان است که ملاصدرا در«رساله سه اصل»و«کسر اصنام الجاهلیة»به آن پرداخته است و عبارت از حمله شجاعانه به یک برداشت قشری از اسلام است.ایشان به تلقی قشری و ظاهری از دین، شدیدا معترض است و در واقع احیاگر پرداختن به لبّ دین است.ملاصدرا در کنار تعبد آن چنانی و تقیّد کم نظیر به شرع و ظواهر شریعت آن تأملات عمیق را هم از دین ارائه میدهد.در میان عرفا و اهل دل، معمولا هر وقت کسی به اصیل و لب دین میپردازد، از ظاهر شریعت غافل میشود.اما ملاصدرا نمونه بارز دانشمندانی است که در عین توجه به لب، مغز و حاق دین، دست از تعبد به احکام فرعی، نمیکشد. این در زندگینامه ایشان کاملا مشهود است و اگر کسی حوصله مطالعه و دقت در سوانح زندگی او را ندارد کافی است که از خود بپرسد که مزار نامعلوم و غریب او در بصره چه میکند؟
از این جهت ملاصدرا با بسیاری از عارفان بزرگ و نام آور طرف قیاس نیست، یک سرو گردن از همه اینها بالاتر است.
اگر ملاصدرا و یادش را گرامی میداریم برای ایجاد زمینه و نفوذ افکار او در حوزههای علمیه است. برای آن است که تلقی خاص او از دین و دیانت، به میدان بحث و نظر بیابد و یک حرکتی به دین شناسی نوین بدهد.
مطالب دیگری که آقایان و اساتید به آن عنایت دارند، تبحر صدرا لمتألهین در چندین رشته از علوم اسلامی و علوم محض است.ایشان ممحض در فلسفه یا منطق نبود، بلکه در تفسیر، حدیث، عرفان، کلام، منطق و فلسفه، صاحب مبنا بود.شرح اوبر اصول کافی انصافا قابل عرضه و دفاع است.هم قرآن را تفسیر کرده است.در این علومی که نام بردم صاحب مبنا و مکتب است.در بسیاری دیگر از علوم هم مانند فقه و هیأت، تبحر دارد.
از همه اینها گذشته، نثری شیوا و متین در زبان عربی و فارسی داشت.ملاصدرا بر خلاف پارهای از حکما، زیبا و منشیانه مینویسد.شما نثر ملاصدرا را با نثر استادش، میر داماد مقایسه کنید، خواهید دید که او مطالب عمیق و غامض عقلی یا عرفانی را چقدر روان و سلیس نوشته است.
مطالب دیگر فلاسفه را از جهتی به سه دسته تقسیم میکنند.نخست فیلسوفان صاحب مکتب، دوم فیلسوفان مبتکر و سوم فلاسفه مروج، در جهان اسلام از دسته اول، چهار حکیم ظهور کردند:فارابی، ابن سینا، سهروردی و ملاصدرا، کسی مانند میر داماد با همه عظمت و عمقی که داشت، در گروه دوم جای میگیرد، چون گر چه درفلسفه ابتکار داشت، اما مکتب نوی بنیاد نکرد.یعنی در میان فلاسفه اسلامی فقط همان سه نفر اول با ملاصدرا قابل قیاسند و مابقی یا مبتکرند و یا مروج. بر همه اینها باید شجاعت ملاصدرا را هم افزود و ستود.کمتر عالمی پیدا میشود که همه اینها یک جا در او جمع شده باشد و ملاصدرا چنین بود.
استاد اعوانی:بنده می خواهم پرونده مظلومیت ملاصدرا را یکبار دیگر به جریان بیاندازم و قدری در این باره صحبت کنم.اینکه صدرا لمتألهین در زمان خود و تا یک قرن پس از وفاتش ناشناخته بود، اختصاص به او ندارد.این ناشناخته بودن، سرنوشت بسیاری از فیلسوفان جهان است.ارسطو، سه چهار قرن طول کشید تا بر سر زبانها بیفتد.کتابهایش سالها از خانهای به خانه دیگر و از زیر زمینی به زیر زمین دیگر برده میشد، بدون اینکه کسی به اهمیت و ارزش آنها پیببرد.همینطور گمنام و بی اثر ماند و کسی سراغ او را نمیگرفت تا اینکه یک صد سال قبل از میلاد مسیح، آثار او بدست کسی به نام «آندرونیکوس رودس»میافتد.او این کتابها را یک بازنگری و اصلاحات جزئی میکند و در معرض استنساخ و انتشار قرار میدهد، بعد هم این کتابها به «اسکندریه»انتقال مییابد و در آنجا هم بیشتر به علوم طبیعی و آرای طبیعی ارسطو توجه میشود.
ارسطو هنگامی کاملا کشف میشود و دنیا او را میشناسد که از طریق متون اسلامی به اروپا شناسانده میشود.اقبال ارسطو این بود که حکمای اسلامی به او توجه نشان دادند و الاّ معلوم نبود که ارسطوی واقعی کی و کجا به شهرت میرسید.
ابن عربی هم همین طور بود، در یک کتابی دیدم که یکی از معاصران ابن عربی شرح حالی از او نوشته است.تمام شرح حال و مقام علمی ابن عربی در آن کتاب به چند سطر ختم میشد.القابی هم که برای ابن عربی آورده بود از قبیل«فاضل»و«درس خوانده» بود.اما اگر الآن به کسی بگویند راجع به ابن عربی یک مقاله یا یک کتاب بنویس، قضیه خیلی فرق میکند.همه همین طور بودند، ما کمتر دانشمند و عالمی را میشناسیم که در زمان خودش، شناختهغلامرضا اعوانی
شده و از او تقدیر و تمجید به عمل آمده باشد.در این باره یک کسی، تمثل خوبی آورده بود.گفته بود که متفکران بزرگ، مثل چراغ لامپا، هستند.چون نور این چراغها به اطراف آنها پخش میشود، و پایین آنها تاریک است و بهرهای از این نور ندارد.مخالفتها، موانع، حسدورزیها و هزار و یک چیز دیگر مانع از آن میشود که دانشمندی در زمان خودش، شناخته شود.
مدتها طول میکشد تا فضای مساعد و مناسبی برای نشر و پخش افکار دانشمندان، فراهم شود.برای ملاصدرا این مدت، یک قرن طول کشید، برای ارسطو نزدیک سه قرن.ممکن است دانشمندی هم پیدا شود که دو قرن پس از خودش شناخته شود.این سرنوشت بسیار از فیلسوفان است و همانطور که گفتم، ملاصدرا در این مورد با اکثر فلاسفه هم سرنوشت است.
غیر دلیل عامی که عرض کردم، در مورد ملاصدرا یک دلیل خاص هم وجود دارد و آن شرقی-اسلامی بودن اوست.در تمدنی مانند تمدن اسلامی، تأسیس یک مکتب نوین آسان نیست.کاری به دلیلش نداریم ولی این غرب جدید است که میتواند هر روز و هر ساعت، شاهد مکتبی و ایسمی جدید باشد. نمیخواهم بگویم که آنجا تأسیس مکتب جدید، آسان است، ولی رواج آنها خیلی طول نمیکشد.شاید یک علتش آن باشد که آنجا وفور مکاتب است و در چنین فضایی، راه برای رواج هر مکتبی باز است.آن مسلک و مشربی که قابلیت دارد، دوام پیدا میکند و آن مکتبی که بنیان محکمی ندارد، خیلی زود از بین میرود.
در جهان اسلام، ما شاهد مکاتب بیشمار نیستیم. چند مکتب مهم است که مطرحاند و هر که میآید به یکی از آنها منسوب است.بنابراین همانطور که تأسیس یک مکتب قرنها طول میکشد، جا افتادن و گسترش آن هم، زمان میبرد.چون باید سالها روی این مکتب کار بشود، متفکران بیایند و در اصول و فروع آن تأمل کنند و خوب و بد آن را تمیز دهند، اگر حرف تازهای در آن دیدند، مطرحش میکنند و گرنه با بیاعتنایی از آن میگذرند.
درباره انگیزه کنگره ملاصدرا، اساتید نظراتشان را فرمودند و استفاده کردیم.یک توضیحی را بنده اضافه میکنم و آن این است که انگیزه این دست کنگرهها را باید در فرهنگ خاص ایران جستجو کرد.در ایران همیشه فضا یک فضای فرهنگی بوده است، چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام، فرهنگ در ایران همیشه یک حیات زنده و مستمر داشته و این سرزمین همواره مشحون از فرهیختگان بوده است.و این از مواهب الهی به مردم ایران است.
در غرب ما گاهی شاهد فترتهای چند قرنی بودهایم.مثلا یک فترت هفت قرنی در قرون وسطی، که تقریبا از قرن ششم میلادی آغاز شد و تا قرن سیزدهم ادامه داشت.این دوره را غربیان دوره فترت، و عصر تاریکی میگویند و حق هم دارند.ما در این دوره متفکر ممتاز و تراز اول نمیبینیم.بعد از این قرون متمادی است که فلسفه در آنجا دوباره احیاء میشود.
بنده در ایران چنین فترتهای طولانی و وحشتناک سراغ ندارم.البته همیشه به یک اندازه در ایران رایج نبوده، اما هیچگاه برای آن فترتی حاصل نشده است.نه حملات مخالفان فلسفه مانند غزالی و ابن تیمیه و نه انتقاد دانشمندان دیگر علوم اسلامی مانند عرفا، فقها و متکلمان هیچکدام، مردم ایران را از فلسفه جدا نکرد و حکمت عقلی همیشه جایگاه خاص خود را در میان دانشمندان ایرانی داشته است.بلکه به جرأت میتوان گفت که ایران بزرگترین مهد فلسفه و حکمت، خاصه حکمت الهی دراسلام و جهان است.
افزون بر اینها، صدرا لمتألهین خودش هم موضوعیت دارد.یعنی گذشته از اهمیت فلسفه برای ما، باید به ملا صدرا که یک فیلسوف زبده و برجستهای است، توجه خاص داشت.کتابهای او، دائرة المعارف بزرگی از مسائل حکمت و معارف الهی محسوب میشوند و میتوان از آنها صدها کتاب و مقاله در موضوعات مختلف فلسفه تألیف کرد.ملاصدرا در جامعیت مسائل فلسفی در سطح جهانی نظیر ندارد و میشود از گوشه و کنار آثار او به بسیاری از معضلات فکری زمان حاضر پاسخ داد.زنده بودن یک نظام فلسفی یعنی همین، اینکه بتوان از اصول آن برای مسائل جدید فلسفه پاسخ گفت.
اگر عمیقا به این حکمت نگریسته شود، خواهیم دید که ملاصدرا حتی برای فرضیههایی مانند cogito ergo sum( من میاندیشم، پس هستم)که نخستین اصل فلسفی دکارت است، پاسخ دارد. اینکه آیا میتوان"sum"یعنی«هستم»را از"cogito" یعنی«میاندیشم»بدست آورد یا نه، در حکمت متعالیه ملاصدرا پاسخ داده شده است، حتی قبل از آنکه توسط دکارت بر زبان آید.یا مثلا میشود گفت که به پارهای از شبهات کانت، پیش از کانت در این فلسفه پاسخ گفته شده است.تردید کانت در شناخت اشیاء، در حکمت متعالیه مطمح نظر است و کسی که مبانی ملاصدرا در چنگش باشد میتواند به بسیاری از این شبهات پاسخ مبرهن و زنده بدهد.این به علت تعمیق جدی صدرا لمتألهین در مسایل فلسفی است و اینکه او با پای برهان و شهود این راه را رفته است.
بنده تردیدی ندارم که اگر اصول حکت متعالیه کشف و تدوین و مبانی ملاصدرا بدرستی و دقت مورد تحلیل قرار گیرد، ما قدرت قاهری در حل مسایل فلسفی روز خواهیم داشت.ملاصدرا، کانت را ندیده بود و خبری از آرای او نداشت.چون هم عصر نبودند، اما چون واقعا فیلسوف بود و درتک تک مسایل فلسفه عمیق اندیشیده بود سخن او استوار است و میتواند در برابر هر شبههای مقاومت کند.
بنابراین، پرداختن به حکمت متعالیه و مؤسس آن یک ضرورت است و فراموش نکنیم که فلسفه، پرداختن را طلب می کند.اگر به فلسفه پرداخته نشود، نحیف و لاغر میشود و قدرت پاسخگویی و دفاع از خود را ندارد.کنگره ملاصدرا نوعی پرداختن به فلسفه است؛پرداختنی که دوام و استمرار فلسفه در ایران امروز تا حدی بستگی به امثال این کنگرهها دارد.البته در کنار آن باید از طرق دیگر برای ترویج فکر فلسفی غفلت نکرد، چون مردمی که فلسفه و فکر ندارند، خیلی زود در فرهنگ و اعتقادات آنها آفت میافتد.
استاد محقق داماد:ضرورت بزرگداشت صدرا المتألهین یک بحث است، و اینکه در زمان حاضر چه ضرورت یا ضرورتهایی دارد، بحث دیگری است.تصور میکنم که بیشتر شق دوم این سؤال مطرح باشد، یعنی:ضرورت چنین بزرگداشتی در چنین زمانی.در این مورد از یک نکته مهم نباید غافل بود و آن پایگا تشیّع بودن ایران است.ایران یک کشور شیعی اثنی عشری ومؤمن به خاندان عصمت سلام الله علیهم اجمعین است.شاید مهمترین مشخصه ملا صدرا این باشد که او یک فیلسوف شیعی است.بنابراین نظام اسلام موظف است که از چنین متفکر بزرگی که افتخار جهان تشیع است، تقدیر به عمل آورد.اگر ایران این مهم را بر عهده نگیرد، در واقع یکی از وظایف خود را نادیده گرفته است.ایران یک مملکت شیعی است و در مکتب ملا صدرا، تشیع به شکلی عقلانی و مبرهن متبلور شده است.
در تاریخ اندیشه عقلی، از یکسو اشاعره هستند که کاملا عاری و بیگانه از تعقلند و از سوی دیگر مکتب معتزله که یک مکتب صد در صد عقلی و بیگانه از شهود است.اگر در جهان تسنن، عارفانی ظهور کردهاند، بیشتر اشعری بودهاند، نه معتزلی.اما وقتی به مذهب تشیع مینگریم میبینیم که تعقل و تعبد، استدلال و شهود و دین و عقل به هم میرسند و با هم تعاضد دارند نه تعارض.فقط در فرهنگ شیعی است که عرفان و فلسفه با هم آشتی میکنند و حکمتهایی مانند حکمت متعالیه را به وجود میآورند و ملا صدرا تبلور درخشان همبستگی است.
زمان هم بسیار مساعد است.از طرفی حکمت صدرایی، توسط امام راحل(ره)در عصر کنونی احیا شده است و از طرف دیگراین حکمت درطول این چند قرن به اندازه کافی به محک نقد و نظر گذاشته شده و امتحان خود را پس داده است.تمام شرایط آماده برقراری این نشست عظیم است و گمان میکنم هر گونه کوتاهی در زمان حاضر، بدون توجیه و دلیل کافی خواهد بود.ما برای تأخیر و به تعویق انداختن این اقدام، هیچ دلیل نداریم.
ما موظفیم از عالمی که در شرحش بر اصول کافی، عشق و ارادت خود را به اهل بیت نشان داده و با طرح حکمت بی مانند خود، بزرگترین خدمت را به جهان تشیع کرده است، تجلیل به عمل آوریم و از هیچ تلاش و صرف هزینهای، دریغ نورزیم.
کیهان اندیشه:در برابر قسمتی از سخنان اساتید، مبنی براینکه فلسفه همیشه در ایران رواج و حیات داشته است، این پرسش به ذهن میآید که اگر فلسفه این مایه از عزت و گسترش را در ایران داشت، پس چرا فلاسفه ما همیشه در رنج و محن بودن و همواره مورد اذیت و آزار دیگران.نمونهاش زندگی پرماجرای خود ملا صدرا که اشاره فرمودید.
استاد خامنهای:در مورد ملا صدرا که علت روشن است.چون تا قبل از ایشان، فلسفه رایج در ایران فلسفه مشائی بود.حتی استاد ملا صدرا، یعنی میر داماد و تقریبا در همان زمانها میر فندرسکی، همه مشایی فکر میکردند و ملا صدرا میخواست یک مرتبه ورق را برگرداند و به فلسفه، سمت و سویی جدید بدهد.طبیعی بود که با او مخالفتهایی بشود و او از هر جهت تحت فشار قرار بگیرد.یعنی ملا صدرا، دو گروه مخالف داشت:گروه اول کسانی بودند که با اصل و اساس فلسفه مخالف بودند و گروه دوم، با فلسفه کنار میآمدند، اما با فلسفه مشاء نه با حکمت نو پیدای صدرا لمتألهین، و ملا صدرا بیشتر توسط این گروه دوم در مضیقه قرار گرفت.و گر نه حوزه فلسفه در آن زمان دایر بود و کسی را به خاطر شرکت در درس فلسفه و یا تدریس فلسفه، چندان مورد ایذاء و انتقاد قرار نمیدادند.
استاد محقق داماد:این موضوع قابل تأملی است و باید ریشههای آن بررسی شود.به هر حال نظیر آنچه برای ملا صدرا در آن زمان پیش برای دیگر فیلسوفان مسلمان هم کم و بیش، اتفاق میافتد، مثلا برای علامه طباطبایی در روزگار ما.
کیهان اندیشه:واقعیتهای تاریخی از این جهت بسیار گویاست.درباره سید محمد باقر اصطهباناتی که بسیاری از فلاسفه اخیر شاگرد ایشان بودند، نوشتهاند در درس فلسفه او دو نفر حاضر میشدند، آن دو نفر هم گویا روی ارادت شخصی به استادشان پای درس میرفتند.بعد هم که خیلی فقر و فاقه به ایشان فشار آورد مجبور شد، حوزه درس خود را به فقه واصول تغییر دهد، ولی هیچ افاقه نکرد و باز همان دو نفر میآمدند.چون میگفتند او به فلسفه آلوده شده است و با این چیزها تبرئه نمیشود.این قضیه را آقا نجفی قوچانی نقل میکند.خلاصه، مرحوم اصطهباناتی، نتوانست در نجف دوام بیاورد و به شیراز هجرت کرد.آنجا مورد اقبال واقع شد ولی طولی نکشید که در ماجرای مشروطیت کشته شد.
استاد دینانی:بنده یک خاطره دارم از مرحوم سیدا ابو الحسن رفیعی قزوینی.ما بعد از آنکه برای تحصیل فلسفه، خدمت ایشان در قزوین رسیدیم پیشنهاد یک درس فلسفه در روز کردیم.ایشان عذر میآوردند و نسبت به تدریس فلسفه اظهار تردید میکردند.ما خیلی اصرار کردیم تا اینکه آقای قزوینی پذیرفتند، ولی به شرط آنکه دو تا درس فقه شرکت کنیم ویک درس فسلفه.البته بعد تصالح شد که یک درس فقه در صبح و یک درس فلسفه در عصر باشد. یعنی ایشان دریافته بودند که تمحض در فلسفه و تدریس آن، ایجاد مشکل خواهد کرد، برای همین مقید بودند که حتما کنار فلسفه، فقه را هم تدریس کنند.
استاد اعوانی:شاید این کار مرحوم قزوینی و امثال ایشان، حکمت دیگری هم داشته باشد، مثلا اینکه:«تا گریزد هر که بیرونی بود.»به هر حال طالب حکمت نباید از علوم نقلی و شریعت بیگانه باشد. فایده دیگرش آن بوده که مقام فقهی ایشان، مانع از تکفیر و اذیت دیگران شود.بالآخره فرق است بین فقیهی که فلسفه میگوید، تا عالمی که فلسفه میگوید، اما فقه نمیداند.
استاد محقق داماد:این نکته بسیار مهمی بود که اشاره فرمودند.اصولا در کلمات بزرگان ما هم هست که مطالب عمیق فلسفه و عرفان را نباید عمومی کرد و به هر که از راه رسید گفت.این توصیه را شیخ الرئیس در«مقامات العارفین»آورده و اساتید این فن را از زیاده گویی و کشف اسرار بر همگان، پرهیز داده است.به قول حافظ:
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
باید نخست یک محرمی پیدا کرد، آن وقت همه چیز را گفت.حقیقت مطلب آن است که هضم بسیاری از مطالب فلسفه و عرفان، کار چندان سادهای نیست و هر کس از عهده آن بیرون میآید.لذا شاید یک علت استنکاف فلاسفه از تدریس فلسفه، همین باشد.
ما گاهی میشنویم که در فلان حوزه عملیه، بزرگاه با تریس فلسفه مخالف بودند، ولی خوب تفحص نمیکنیم که منشأ این مخالفت چیست.آیا واقعا در آنجا فلسفه مورد انکار بوده، یا دلیل دیگری داشته است؟درس فلسفه و طبیعت این علم، همیشه یک جاذبه کاذبی داشته است.کاذب که میگویم برای این است که عدهای بدون اینکه فلسفه را بشناسند، سینه چاک فلسفهاند و وقتی آشنا میشوند، یک مرتبه رها میکنند.اگر در جایی حوزه درس فلسفه تشکیل شود، ابتدا همه استقبال میکنند، بعد کم کم، یک عدهای در مییابند که این کاره نیستند و باید استعداد خود را در زمینه دیگری به کار اندازند.
بزرگان حوزه احساس مسؤولیت میکردند که مبادا یک عده بروند و شبهات را بشنوند و ذهن خود را پر از شبهه کنند، آن وقت نیمه کاره و پاسخ نشنیده برگردند.اینطور فلسفه خواندن، هیچ سودی ندارد و کاش فقط سودی نداشته باشد، در تضعیف عقاید و ایمان مردم بسیار اثر منفی دارد.
از مرحوم آیت اللّه العظمی شیخ عبد الکریم حائری، مؤسس حوزه علمیه قم، نقل می کنند که وقتی با ایشانراجع به علوم عقلی صحبت شد، فرمودهاند: «در حال حاضر، رسالت ما تربیت مجتهد است.نسبت به علوم عقلی، مشتری زیاداست، اما باید مجتهد و فقیه تربیت کنیم.اگر ما به علوم غیر عقلی و فقه بپردازیم ممکن است در تأمین ضرورت اجتهاد خللی واقع شود.اما فلسفه جاذبهای دارد که به راه خود ادامه میدهد».
اینها را نباید به حساب ضد فلسفه بودن حوزه گذاشت.حوزههای علمیه همیشه این سعه صدر را داشتهاند که محل اجتماع علوم عقلی و نقلی باشند. منتها تدریس و ترویج علم عقلی و عرفان، باید با یک ظرافتهایی همراه باشد که متأسفانه برخی از آن محروم بودند.پس این زمینه و علت را هم نباید فراموش کرد، گر چه همهاش این نیست، ولی تا حدی علت مخالفت با فلسفه در حوزه، این بوده است.
استاد داوری:چون ذکری از سید محمد باقر اصطهباناتی و مرحوم سید ابو الحسن رفیعی قزوینی، به میان آمد، من هم یادی می کنم از«مرحوم شیخ محمد خراسانی».ایشان از شاگردان میرزا«جهانگیر خان قشقایی»بودند و استاد مسلّم فلسفه در اصفهان. فقری که ایشان گرفتار آن بودند، برای ما قابل تصور نیست.تا آخر هم فقیر و رنجور ماندند و وقتی که در یکی از حجرات مدرسه در اصفهان مرحوم شدند، هیچ چیز نداشتد.از این نمونه بسیارست.
چون به هر حال کسی که فقه میخواند، با زندگی مرم سر و کار دارد، مرجعیت پیدا میکند، به او اقبال میشود و مردم او را حرمت مینهند.ولی هیج وقت مردم عادی در خود این احساس را نمیکنند که باید سراغی از اهل فلسفه هم گرفت، چون نیاز به آنها ندارند.لذا می شود تا حدی این سرنوشتها را طبیعی دانست و چندان مایه تعجب نیست.
برای همین است که یک فیلسوف از آن جهت که فیلسوف است، ریاست و ولایت پیدا نمیکند.ما اصلا فیلسوفی را پیدا نمیکنیم که چون فیلسوف است، رئیس باشد.ظاهر فلسفه بر خلاف آنچه افلاطون گفته بود، نمیتواند خیلی در امور سیاسی و حکومتی به طور مستقیم تأثیر بگذارد.فلسفه تا حدودی با تنهایی و خلوت و گوشهگیری مناسبت دارد و تفکر فلسفی در خلوت صورت میگیرد.
استاد محقق داماد:انزواطلبی فلسفه، جای بحث دارد، اینکه فلسفه ریاست را بر نمیتابد و با عزلت و تنهایی بیشتر سازش دارد، به طور مطلب قابل پذیرش نیست.افلاطون که خود از فیلسوفان نامدار تاریخ فلسفه است، عقیده دارد که رئیس باید فیلسوف باشد و آنکه در رأس هرم جامعه قرار میگیرد میبایست یک متفکر و فلسفه اندیش باشد و غیر فلسفه ورزان کسی حق ریاست بر مردم را ندارد.
استاد داوری:ولی همین افلاطون، هیچگاه در سیاست زمان خودش دخالت نکرد، نه تنها دخالت نکرد، بلکه از رسم و سنت خانوادگی خود جدا شد و به سنت خاندان خود که ریاست و حکومت بود، پشت کرد.میدانیم که افلاطون در پرنفوذترین خانواده آتن متولد شد ولی وقتی که به او اصرار کردند که در حکومت شرکت کند، سرباز زد، التبه طرح ایده آل سیاست بحث دیگری است.درآن حکومت ایده آل عقلی، فلاسفه حکومت دارند، اما در حکومت و سیاست به معنای رایج آن، فیلسوف جایی ندارد، بهر حال کار مهمی نمی تواند انجام دهد.
استاد دینانی:به نظر بنده هم صرف اظهار نظر در مقوله سیاست، آن هم سیاستی که در فلسفه از آن بحث میشود، به معنی سیاسی بودن فیلسوف نیست.دلیش هم این است که شخصی مانند فارابی بیش از هر فیلسوف دیگری در جهان اسلام، در باب سیاست سخن میگوید و کتاب مینویسد، اما سیاست نمیورزد و اطراف سیاست هم نمیگردد.
فارابی در فلسفه خود از مدینه فاضله صحبت میکند و حاکمی را تأیید میکند که حکیم هم باشد، ولی خود دور از سیاست و حکومت، در انزوا بسر میبرد.بر خلاف ابن سینا که در سیاست کتابی ندارد، ولی در برهههایی از زندگیش به دخالفت در سیاست تمایل نشان میدهد و حتی رئیس و وزیر و سرلشکر هم میشود.بسیاری از سوانح زندگی ابن سینا، معلول سیاست ورزی اوست، حتی به زندان هم میافتد و آنجا جریمه سیاسی بودن را میپردازد.به هر حال این تا حدی به طبیعت اشخاص هم بستگی دارد و نمیشود قاعده و ضابطه خاصی برای آن در نظر گرفت.
استاد محقق داماد:درست است که یک بخش فلسفه به سیاست اختصاص دارد، اما کدام حکیم از روی این تئوریهای فلسفی توانسته است تشکیل حکومت بدهد.اگر فیلسوفی هم توانسته و یا خواسته است که در سیاست نقش داشته باشد، در نظر او سیاست به همان معنای رایجش مراد بوده نه سیاستی که در ابواب فلسفه گنجانده شده است.
استاد دینانی:به نظر بنده، حق با آقای دکتر داوری است.فلسفه نه آنکه مستقیما از درون متفرد است، این تفرد و تجرد، اقتضای طبیعی فلسفه است.اما علومی مانند فقه، موجب انفراد نمیگردد.فقیه، مرجع مردم است، با مردم حش رو نشر دارد، زعامت دینی یک امتی را بر عهده میگیرد.اما فیلسوف کمتر مشارالیه مردم است و یک حکیم به لحاظ توغل و امعان نظری که درمباحث پیچیده عقلی میکند، نمیتواند چندان به امور جاری مردم بپردازد.حتی اگر در میان جمع هم که باشد از آنها غایب است، به قول سعدی:
هرگز حدیث حاضر و غایب شنیدهای
من در میان جمعم و از خلق غایبم
از طرفی برای سالک فلسفه، گریزی از این تفرد درونی نیست.فیلسوف چون فیلسوف است باید برای او یک تفرد و تجردیدی حاصل باشد و به همین دلیل خیلی نمیتواند با مردم عصر خود ارتباط برقرار کند. (الاّشذّوندر).
استاد محقق داماد:باید دید تعریف ما از فلسفه چیست.و وقتی میگوییم فلسفه، منظورمان کدام است.آیا فلسفه اسلامی هم همین طور است که شما میگویید، یعنی یک فیلسوف اسلامی از اجتماع منقطع است و نمیتواند مانند سایر دانشمندان اسلامی، نقشی در جامعه ایفا کند؟یا مثلا شخصی مانند(کارل مارکس)مگر فلسفه نداشت و فیلسوف نبود که آنقدر در مباحث اجتماعی و حتی صحنه تحولات اجتماعی نقش بازی کرد.
استاد دواری:بحث ما در طبیعت فلسفه است نه یک فلسفه خاص در ضمن آنچه مارکس، مبدأ آن بود یک ایدئولوژی بود نه فلسفه، اگر چه مارکس آراء خود را ورای ایدئولوژی میدانست و صاحبان ایدئولوژی را ملامت میکرد.البته فیلسوف در سیاست و مبانی آن بحث میکند و ممکن است در تفکر او اساس سیاست گذاشته شود.مقصود من این بود که فیلسوفان کارهای عملی و اداری سیاست را چنانکه باید نمیتوانند انجام دهند و رغبتی به پذیرفتن مسئولیتهای سیاسی ندارند والاّ فیلسوف سیاست میداند و سیاست میفهمد و حتی معلم سیاست است.
استاد محقق داماد:شما فلسفهای که امروز در متن زندگی مردم دنیا آمده است، چگونه تحلیل میکنید.اصلا حکومت بدون فلسفه و بدون پشتوانه عقلی امکان ندارد.حتی عرفان ابایی از آمیزش با سیاست ندارد، تا چه رسد به فلسفه.بویژه عرفان اسلامی که همه میدانیم، عرفای ما به پدیده حکومت بیتوجه نبودند و گاهی برای هدایت مردم و قلع و قمع مخالفان اسلامی، قیام به سیف میکردند، مثل نجم الدین کبری و بسیاری دیگر از عرفا که تعدادشان هم کم نبوده است.البته نمیخواهم بگویم همه عارفان اینطور بودند ولی در میان آنها گاهی چنین منشهایی دیده میشود.
امروز فلسفه به معنی وسیع کلمه، در متن زندگی مردم جای دارد و نمیشود گفت که فلسفه انزواطلب است.اگر این استدلال را بپذیریم.ریاضیدانها هم باید کنار بکشند و همه کسانی که کارشان تأملات عقلی است باید منفرد و منزوی باشند و حال آنکه عملا اینطور نیست.
استاد داوری:عرض بنده این نبود که فیلسوف باید گوشهگیر باشد و در اجتماع حضوری نداشته باشد.فلسفه در فضای خلوت پدید میآید، اما اثر آن در جامعه و در میان مردم ظاهر میشود.چه مانعی دارد که تفکر در خلوت صورت گیرد اما اثر آن در بیرون از خلوت فیلسوف همه جا را فرا گیرد و دگرگون کند.
استاد اعوانی:به دلایل گونه گون فلسفه به وادی انتزاع افتاد یک امر معنوی و انتزاعی شد؛ یعنی جنبه انتزاعی فلسفه، بتدریج بر جنبه نظری آن به معنی شهود و درک حقایق فائق آمد.نظر، در حکمت افلاطون به معنی وصول و شهود حقایق بود، ولی در فلسفه مشایی ارسطو به استدلال و برهان تغییر ماهیت داد.
اما اینکه میان حکمت و حکومت چه ارتباطی است، به عقیده افلاطون و بسیاری دیگر از حکیمان مشرق زمین مانند کنفسیوس که او هم معاصر افلاطون بود در دوره زرین تاریخ بشر، یعنی در گذشتههای بسیار دور، فرزانگان و حکیمان فرزانه زمان قدرت و حکومت را در درست داشتند.تاریخ از دیدگاه آنان بر خلاف نظریه امروز، در حال پسرفت است نه پیشرفت.یعنی تاریخ یک وقتی دوره طلایی داشته است، بعد دوره نقره آغاز شده و سپس دوره مفرغ و دوره آهن را سپری کرده است.این را هم حکمای چین گفتهاند و هم هندوها به این اصل اعتقاد دارند.در آن دوره طلایی تاریخ به عقیده افلاطون همه حکیم بودهاند.نظیر آنچه ما درباره دورهای از تاریخ بشر میگوییم و معتقدیم که در روزگاری، همه انبیا بودند و شریعتی نبود.افلاطون میگوید که زمانی بود که همه حکیم و فرزانه بودند و حکومت، حکومت حکما بود.افلاطون سعی میکرد در جامعه یونان آن روز این نظریه عمیق را دوباره احیا کند، ولی معتقد بود که جامعه وقتی به سعادت حقیقی میرسد که یا فرزانگان زمان سیاست را در دست گیرند و یا سیاستمداران راه فرزانگی و حکمت راستین را در پیش گیرند.بنابراین در مدینه فاضلهای که وی ترسیم کرده است، حکمت از حکومت منفک نیست.
همان وقتی که افلاطون این نظریه را میپرداخت، معاصر او کنفسیوس در آن طرف دنیا، خود را احیا کننده سنت امپراطوران حکیم دوره باستان معرفی میکند و منظورش امپراطوران حکیمی است که قرنها پیش از او بر سر کار بودند.یعنی در چین قدیم، حکما حکومت میکردند، ولی ظاهرا در زمان کنفسیوس، مقداری قضیه عوض شده بود.پس حکمت و حکومت در تاریخ با یکدیگر میعاد داشتهاند و تغییر ادوار تاریخی، این دو را گاهی از هم جدا سازمان انتشارات کیهان منتشر کرده است: میکند.
اما این بحثی که آقایان شروع فرمودند، یعنی رابطه حکمت و حکومت، خصوصا در جهان امروز و بویژه اگر منظور حکمت اسلامی باشد، مجال وسیعی میطلبد و باید به فرصتهای دیگر سپرد.
کیهان اندیشه:گرچه بحث به نتیجه قطعی نرسید ولی همانطور که فرمودند، باید تا فرصت و گفتگویی دیگر، منتظر ماند.
یک بار دیگر از آقایان و اساتید محترمی که وقت گرانبهای خود رادر اختیار ما گذاشتند و در این گفتگوی علمی شرکت فرمودند، تشکر میکنیم و امیدواریم که خداوند توفیق ادامه این جلسات را به ما روزی فرماید.