آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

شخصیت علمى و سیاسى عبد الله بن عمر، همچون پدرش درد تفکر دینى و سیاسى اهل سنت از اهمیت ویژه‏اى برخوردار است.او افزون بر آنکه صحابى پیامبر بوده فرزند خلیفه دوم یعنى متنفذترین خلیفه بشمار مى‏آمد.صرفنظر از این دو نکته، او روایتگر احادیث نسبتا زیادى است که با توجه به فرزندى وى نسبت به خلیفه، مورد توجه خاص قرار گرفته است.
علاوه بر اینها، وى عمرى طولانى کرده و در دوره‏اى که صحابه بزرگ همه درگذشته بودند، هنوز به عنوان یک صحابى پیر زنده بوده و نزد دو تا سه نسل بعد از پیامبر(ص)به عنوان نماینده صحابه شناخته مى‏شد.بر این اساس، روشن است که از اواخر دوره معاویه به بعد، چه مقدار مورد توجه قرار گرفته است. (1) او نماینده اندیشه قشرى از مردم حجاز نیز بود، مردم حجاز بخشى به طرفدارى عبد الله بن زبیر پرداختند، اما بخشى دیگر موضع آرام و ساکتى در پیش گرفتند، آنان با سکوت خود مؤید حاکمیت بنى امیه بودند گر چه نمى‏خواستند به عنوان مؤید رسمى آنها شناخته شوند.عبد الله بن عمر صاحب نظر این گروه به شمار مى‏آمد.
آثار بر جاى مانده وى در ارتباط با حکومت بنى امیه و پیش از آن همچون برخوردى که با امام على(ع) کرده در آثار فقهى-سیاسى بعدى اهل سنت بسیار مؤثر بوده است.علاوه بر اینها، مرورى بر برخوردهاى وى به عنوان یک فرد درگیر در سیاست و آشنا شدن با اندیشه سیاسى او مى‏تواند روشنى خاص بر فکر سیاسى آن دوره بیندازد.در اینجا مرورى بر برخورد وى با حوادث تاریخى و دیدگاههاى او خواهیم داشت.
عبد اللّه به گفته خودش در جنگ احد چهارده ساله بوده که رسول خدا(ص)اجازه شرکت در جنگ به وى نداده اما در جنگ خندق که پانزده ساله شده، اجازه حضور در جنگ به وى داده شده است. (2)
درباره حضور وى در جنگهاى دوره رسول خدا(ص)، در یک مورد خودش اعتراف کرده که در یکى از غزوات گریخته و شرمنده نزد رسول خدا(ص)آمده که مورد عفو قرار گرفته است. (3) از وى در طول حکومت پدرش جز شرکت در برخى فتوحات، گزارش مهمى در دست نداریم.
در جریان شوراى خلافت آمده است که از عمر درباره جانشینى پسرش عبد اللّه سؤال شد، اما او گفت:عبد اللّه از طلاق دادن همسرش عاجز است چگونه او را به ولایت مسلمانان بگمارد (4) عمر او را داخل در اعضاى اصلى شوراى شش نفره نکرد جز آنکه گفت او نیز به عنوان مشاور در جمع آنان حاضر باشد، اما هیچ حقى به عنوان خلافت ندارد. (5)
در حوادث شورش بر عثمان، از وى به عنوان مدافع عثمان یاد شده است، (6) گر چه مى‏دانیم از نظر روحى او هیچ گونه آمادگى براى دفاع از وى را نداشته، افزون بر آنکه در آن شرایط هیچ کس در برابر هجوم گسترده مخالفان توانایى دفاع از عثمان را نداشت.از او به عنوان کسى که مورد مشاورت عثمان قرار گرفته، یاد شده است.عثمان از او پرسید که آیا خلع خلافت را بپذیرد یا نه؟او در پاسخ عثمان گفت که نباید چنین کند. (7) در برابر گفته شده که عثمان در پاسخ سؤال ابن عمر که اگر این قوم غلبه کردند من چه کنم، پاسخ داد که همراه«جماعت»باشد. (8)
زمانى که مردم مدینه و سایر شهرها-به جز شام- با امام على(ع)بیعت کردند، کسانى از بیعت سر باز زدند.گفته شده که عبد اللّه بن عمر و سعد بن ابى وقاص و محمد بن مسلمه و اسامة بن زید جزو این گروه بوده است.در برخى نقلها به تخلف آنان از جنگ جمل اشاره شده، اما درباره عدم بیعت آنان چیزى گفته نشده است.به گزارش نصر بن مزاحم، عبد اللّه به همراه سعد و محمد بن مسلمه که از همراهى على(ع)در جمل و صفین تخلف کرده بودند، براى دریافت سهم خود از بیت المال نزد امام آمدند.آنان قتل عثمان را بهانه قرار دادند و سعد گفت:شمشیرى به من ده که کافر را از مؤمن باز شناسد، امام گفت اگر شما بر«سمع و طاعت»با عثمان بیعت کرده بودید، چرا از یارى او خوددارى کردید؟امام سهمى از بیت المال به آنان نداد. (9)
جاحظ آنان را جزو حلیسیه نامیده (10) اما مسعودى آنها را عثمانى دانسته است. (11)
طلحه و زبیر از او خواستند تا به آنها کمک کند، اما او نپذیرفت، (12) و اجازه ندارد خواهرش حفصه همچون عایشه همراه آنان برود.معاویه و عمرو بن عاص در صدد فریب عبد اللّه بن عمر و دیگر قاعدین بر آمدند.معاویه به عبد اللّه نوشت:دوست داشتنى‏ترین قریش براى من، که امت بر او متحد شوند تو هستى، بیا براى خون عثمان به ما کمک کن من امارت بر تو را نمى‏خواهم، بلکه امارت براى تو مى‏خواهم، اگر نمى‏پذیرى آن را به شورا خواهیم سپرد.ابن عمر به او نوشت:من على، طلحه و زبیر را ترک کرده‏ام چگونه از تو اطاعت کنم، در حال حاضر براى من مشکلى پیش آمده که موضع«توقف»را برگزیده‏ام. (13)
زمانى که ابو موسى اشعرى و عمرو بن عاص براى حکمیت در دومة الجندل اجتماع کردند، صحبت از خلافت عبد اللّه بن عمر پیش آمد.مسعودى مى‏گوید: عمرو بن عاص از روى فریب سخن از عبد الله بن عمر گفت، چون عبد الله داماد ابو موسى بود.اما کسان دیگر گفته‏اند که ابو موسى، خلافت ابن عمر را مطرح کرد و عمر گفت که او توانایى این کار را ندارد. (14)
پس از شهادت على(ع)معاویه عبد الله بن عمر را یکى از هفت نفر باقیمانده قریش معرفى مى‏کند. (15) ب قاعدتا عبد الله پس از صلح امام مجتبى(ع)با معاویه بیعت کرده است.او در ماجراى شهادت حجر ناخشنودى خود را از این اقدام بیان کرد. (16) در مسأله بیعت یزید باز از او یاد شده است.جمعى از فرزندان مهاجرین مثل امام حسین(ع)، عبد الله بن زبیر، عبد الرحمن بن ابى بکر و عبد الله از بیعت خوددارى کردند و حتى در برابر معاویه مقاومت کردند.در این باره معاویه و دیگران خطرى از ناحیه عبد الله احساس نمى‏کرده‏اند. (17) زیرا او موضع آرامى داشته و همیشه مى‏گفت:وقتى همه بیعت کردند او بیعت خواهد کرد و اگر اختلافى باشد او دست به هیچ گونه شورشى نخواهد زد.
با اینکه عبد الله بن عمر اولین بار که خبر ولایتعهدى یزید را شنید گفت:آیا کسى میمون‏باز و سگ‏باز بوده و متهم به شرابخوارى و فسق است، بیعت کنیم؟در آن صورت چه حجتى نزد خدا داریم؟ (18) اما بعد از آن با یزید بیعت کرد و به امام حسین(ع)و عبد الله بن زبیر گفت که جماعت مسلمانان را پراکنده نکنند. (19) در واقعه حره چند موضع مختلف به او نسبت داده شده، بلاذرى مى‏گوید:او و عبد اللّه بن مطیع از محمد بن حنیفه خواستند تا با آنان در جنگ بر ضد سپاه شام همکارى کند. (20) اما این سخن با توجه به مواضع کلى ابن عمر نباید درست باشد.ابو یعلى نقل کرده که ابن عمر با شورشیان نماز گذارد و گفت:ما با کسى هستیم که غلبه کند. (21)
ابن قتیبه مى‏گوید که او در هنگام شورش حره مدینه را به قصد مکه ترک کرد. (22) و ابن سعد مى‏گوید:او در برابر مردم ایستاده و گفت شما با یزید بیعت کرده‏اید، اگر بیعت خود را نقض کنید اهل غدر و خیانت خواهید بود. (23) زمانى که با کناره‏گیرى معاویه دوم اوضاع شام رو به نابسامانى داشت، در مذاکرات جابیه میان مدافعان بنى امیه سخنى نیز از خلافت عبد اللّه بن عمر پیش آمد، اما گفته شد او ضعیف است و بکار خلافت نمى‏آید. (24) به تدریج که ابن زبیر در مکه ادعاى خلافت کرد و عبد الملک در شام، عبد اللّه حاضر نشد با ابن زبیر بیعت کند. (25) او در برابر حصین بن نمیر فرمانده نیروهاى شامى بر ضد ابن زبیر، که از وى خواست با عبد الملک بیعت کند جواب رد داد. (26) به محض غلبه حجاج بر ابن زبیر، ابن عمر شبانه نزد حجاج آمد و گفت که حتى یک شب را نمى‏تواند بدون امام بسر برد و بدین ترتیب از طریق بیعت با حجاج(که بنا به نقلى حجاج پایش را از ته لحاف بدر آورد و اجازه بیعت با آن را به ابن عمر داد (27) با عبد الملک بیعت کرد. (28)
او نامه‏اى به عبد الملک نوشت و گفت:به من خبر رسیده مسلمانان بر تو اجتماع کرده‏اند، من نیز همان را که مسلمانان پذیرفته‏اند مى‏پذیرم، فرزندانم نیز همین را قبول دارند. (29) در فاصله حدود یک سال پس از سقوط مکه به دست حجاج، تا سال 74 که ابن عمر زنده بود، آمده است که ابن عمر اعتراضاتى به حجاج براى تأخیر وقت نماز و مسایل مشابه داشته است، (30) ما از جرأت ابن عمر چنین چیزى را دور مى‏دانیم.او با حجاج نماز مى‏گذارده (31) و پس از مردن، نماز او را نیز حجاج خوانده است. (32) گفته شده که عبد الملک به حجاج نوشته بود تا به سخن ابن عمر گوش فرا دهد. (33)
از مسایل فکرى عبد اللّه که صرفنظر کنیم با شخصیتى مواجه هستیم که به هیچ روى جربزه سخن گفتن جدى را نداشت، چه رسد به آنکه صریحا در برابر کسى که صاحب مقامى بود بتواند موضع مخالفى داشته باشد.خودش مى‏گوید:زمانى معاویه گفت:چه کسى از ما به این«امر»اولاتر است، من مى‏خواستم بگویم آنها که با تو و پدرت بر سر دین جنگیدند (34) اما ظاهرا از روى ترس چیزى نگفته است.گذشت که پدرش او را متهم مى‏کرد که توانایى سر و سامان دادن به زندگى‏اش را نیز ندارد و خودش گفت که در یکى از سریه‏ها از صحنه جنگ گریخته بود، زمانى کسى در توصیف او گفته بود که وى«مرد خویش»است. * این خصلت روحى سبب شد تا او از دخالت در سیاست پرهیز کند، و با رفتن سراغ عبادت، چنین شایع شود که او به دلیل داشتن ورع، از دخالت در سیاست پرهیز کرده است.
نقل شده که در سجده‏اش مى‏گفت:خدایا تو مى‏دانى اگر از ترس تو نبود با قوم قریشى خود بر سر دینا درگیر مى‏شدم. (35) در آخرین روزهاى زندگى گفت:از اینکه به همراه على علیه السلام با«فئه باغیه» درگیر نشده و جنگ نکرده بیش از هر چیز متأسف (*)«رجل نفسه».همین توصیف‏گر که پاسخ سؤال معاویه را درباره مردم حجاز مى‏داد درباره حسن بن على(ع)گفت:ظاهر الجمال طاهر القلب؛ر.ک انساب الاشراف، ج 4، ص 16 و ر.ک:ص 42. است. (36) او از روز نخست نیز این فئه باغیه را که قاتلان عمار بودند مى‏شناخت، اما از ترس درگیر جنگ نشد و تنها، مدتها بعد وفادارى خود را به حدیث مسلم الصدور رسول خدا(ص)نشان دهد این اعتراف را کرد.نباید از حق گذشت که بسیارى همین اعتراف را نیز نکردند.
جداى از این مسأله، باید دانست در مجموع آنچه از او نقل شده چنین به دست مى‏آید که عبد الله به چند اصل باور داشته است.اولا او هر نوع اختلاف بر سر حکومت را به هر دلیل«فتنه»مى‏دانسته است.بر همین اساس و ثانیا تنها راه خلاص شدن از فتنه را توافق همگان بر یک خلیفه مى‏دانسته و براى او اهمیت نداشته که این خلیفه به زور این جماعت را بدست آورده باشد یا نه.اصل سوم اینکه او از هر نوع جنگ و خونریزى به هر دلیل در میان مسلمانان متنفر بود، و تاب تحمل هیچ مخالفت یا نزاع و جنگى را نداشته است و در نهایت و اصل چهارم اینکه از هر حاکمى که جماعت را به دست آورد باید اطاعت کرده از نقض بیعت یا پراکنده ساختن جماعت مسلمانان پرهیز کرد.نتیجه این موضعگیرى که پس از دوران امام على(ع)تا پایان خلافت معاویه ادامه داشت و جز از سوى خوارج و احیانا شیعیان نقض نشد، وسیله‏اى براى تثبیت حکومت بود.
باید دانست که مردم عراق و در موردى مردم مدینه این اصول را نمى‏پذیرفتند، اما اصول مزبور در فقه سیاسى سنى تأثیر خاص خود را داشته است.
براى دریافت تلقى ابن عمر بهتر است نمونه‏اى از ارزیابى‏هاى او را نقل کنیم.موضع قاعدین این بود که وضعیت ایجاد شده در نزاع میان على(ع)و مخالفان، وضعیت«فتنه»است. (37)
عبد الله بن عمر در توصیف فتنه مى‏گفت:مثال ما در این فتنه، مثال کسانى است که در راهى که آن را مى‏شناسند حرکت مى‏کنند، ناگاه ابرى تیره و تار همه جا را تاریک مى‏کند.گروهى به چپ و راست مى‏روند.ما که راه نمى‏شناسیم تأمل مى‏کنیم تا آن زمان که آسمان صاف شده راه اول را باز یابیم.اکنون ما گرفتار جوانان قریشى هستیم که بر سر«سلطنت» و دنیا نزاع مى‏کنند، ما خود را در آن گرفتار نمى‏سازیم (38) بعدها ابو موسى اشعرى در جریان حکمیت گفت:بهتر است حکومت را به عبد الله بن عمر بسپاریم که داخل این فتنه و اختلاف نشده است. (39) و گفته شده تنها کسى که داخل«فتنه» نشده، عبد الله بن عمر است. (40)
از خود او نقل شده که به کسى گفت:ما جنگیدیم تا آن جا که دین براى خدا شده، فتنه از بین رفت، اما شما تا آن جا جنگیدید که دین براى غیرخدا شده و فتنه پدید آمد (41) البته مصلحت دنیاى ابن عمر اقتضا مى‏کرد تا در فتنه پشت سر هر امیرى نماز بخواند و زکات مالش را به او بپردازد (42) و اگر کسى چون عبد العزیز فرزند مروان در همین فتنه پولى برایش مى‏فرستد، آن را بپذیرد. (43) او مى‏گفت که هدیه هیچ کسى را بر نمى‏گرداند، چون اینها رزقى است که خدا براى وى فرستاده است. (44)
وقتى کسى یا کسانى پیشنهاد مى‏کردند تا خلافت را بپذیرد، اشکال او این بود که اگر یک نفر در مشرق مخالفت کرد، چه باید کرد؟گفتند:اگر مخالفت کرد کشته خواهد شد، کشتن یک نفر در جریان مصلحت امت چه مشکلى دارد؟ابن عمر گفت:این امر براى او قابل تحمل نیست. (45) و زمانى که عمرو بن عاص از روى فریب، از وى خواست تا اجازه دهد با او(یعنى:ابن عمر)که همه امت جز چند نفرى وى را مى‏پذیرند بیعت شود، ابن عمر گفت: حتى اگر سه نفر عجمى در دورترین نقطه او را نپذیرند، نیازى به این خلافت ندارد. (46)
در برابر شخص دیگر که او را به دلیل عدم پذیرش خلافت(که معلوم نیست چه کسانى او را مى‏پذیرفته‏اند)سرزنش کرد، گفت:دوست ندارد کارش به آنجا برسد که از دو نظر یکى او را پذیرد و دیگرى نه بگوید. (47) او گفت:حاضر نیست که به خاطر او قطره‏اى خون ریخته شود. (48) و گفت هر کسى«حى على الصلوة»و«حى على الفلاح» بگوید، از هر فرقه‏اى حتى خوارج، زبیرى‏ها و طایفه مختار باشد او دعوتش را اجابت مى‏کند، اما براى ریختن خون مسلمانان و گرفتن اموال آنان هیچ دعوتى را نخواهد پذیرفت (49)
زمانى که حاکمى بر سر کار آمده و همه با او بیعت مى‏کردند، او نیز بیعت مى‏کرد و در این شرایط حتى یک شب را بدون امام به سر نمى‏برد. (50) درباره بیعت با یزید گفت:اگر خیر بود که راضى هستیم و اگر «بلاء»بود صبر خواهیم کرد. (51) او بر این باور بود که «فتوا»را باید امراء صادر کنند... (52) در اصل مهمترین موضع این بود که در وقت اختلاف درگیر نشود(یعنى با هیچ طرف بیعت نکند)و در جماعت، حتما بیعت کند. (53)
به او نسبت داده شده که عثمان را از کناره‏گیرى از خلافت نهى کرده و به او گفت:لباسى را که خداوند به تو پوشانده از تن خود بدر نیاور.. (54) البته احادیثى از وى در مذمت معاویه نقل شده.. (55)
و با توجه به ندامت او در اواخر عمر، در عدم جنگ بافئه باغیه، درستى این نقلها از او بعید نمى‏نماید، گر چه برخى از احادیث مزبور طرق دیگرى نیز دارد.
در مذهب سنت، عقیده سیاسى عبد الله بر اساس ندامت آخر وى شناسانده نشد بلکه آنچه از مذهب او (به تعبیر جاحظ)شناخته شد این بود که:قتال بافئه، باغیه روا نیست، در فتنه، عبد الله مقتول باش نه قاتل تنها با«خوددارى»در پى دفع فتنه باشد.از جدل هم مى‏توان استفاده کرد، جز آنکه اگر احتمال مى‏دهد به قتال بانجامد باید از دعوت بدان خوددارى کند. (56)
مناظره‏اى میان عمار و ابن عمر رخ داده که یاد از آن مناسب است.عمار به او گفت که در شریعت اسلام جزاى مسلمان زانى به زناى محصنه قتل است و على(ع)با اهل نماز جز آن زمان که قتلشان واجب باشد نمى‏جنگد.ابن عمر گفت:من در مورد بیعت با على سخن ندارم اما وقتى پاى شمشیر که به میان آمد پرهیز کردم، در عین حال دلم نمى‏خواهد ذره‏اى بغض على را در دل داشته باشم.عمار خندید و گفت: مى‏دانند، اما عمل نمى‏کنند، مى‏گویند، اما انجام نمى‏دهند.. (57) این همان ندامتى بود که بعدها عبد الله آن را اظهار کرد.درست در ارتباط با سخنى که رسول خدا(ص)درباره عمار فرمود که«تقتلک الفئة الباغیة».نتیجه موضع سیاسى عبد الله بن عمر که نمونه‏اى از مواضع سیاسى اهل سنت در برابر قدرت خلافت بود، این شد که حکومت بنى امیه و بعدها بنى عباس در هر حال مشروعیت خود را داشته و هیچ کس به هیچ دلیل حق ایجاد فتنه، شورش، پراکنده کردن مسلمان و نقض بیعت را نداشت.بدین ترتیب بر ارزش اطاعت افزوده و از ارزش عدالت کاسته شد. (*) در پشت سر هر حاکمى حتى خوارج (58) مى‏توان نماز گذارد، به هر امیرى مى‏باید زکات را پرداخت کرد، و در هر حال باید از خون‏ریزى جلوگیرى کرد.
آثار این برخورد در سیر مواضع سیاسى اهل سنت در طى تاریخ حیات سیاسى آنان مشهود است.بعدها ابن حزم با استناد به موضع ابن عمر اظهار مى‏کرد که تمامى صحابه و تابعین صالح، از نماز خواندن با امامت نجده حرورى، حجاج و مختار(!)و هر متهم به کفرى امتناع نکردند و این دلیل بر جواز نماز خواندن پشت سر هر کسى مى‏باشد. (59) مناسب است اشاره کنیم که زمانى منصور از امام مالک سؤال مى‏کرد چرا از میان اقوال، قول ابن عمر را ترجیح مى‏دهید.او گفت ابن عمر تا زمانى که زنده بود میان مردم محترم بود...منصور که در آن زمان(در برابر علویان)برخورد تند سنى‏گرایانه از خود نشان مى‏داد گفت:تنها قول عبد الله را بپذیرید حتى اگر با قول على(ع)و ابن عباس مخالف باشد. (60)
(متاسفانه این نگرش اموى که هر گونه شورش را محکوم مى‏کرد سبب بدنامى براى فکر و فقه سیاسى مسلمانان شده است، به طورى که لوئیس در این باره نوشته است:«نظریه غربى حق مقاومت در برابر حکومت بد با تفکر اسلامى بیگانه است»(مجله تحقیقات اسلامى، س هفتم، ش 2، مقاله: مفاهیم انقلاب در اسلام ص 85-99)در ص 89 خود لوئیس نقد جاحظ را بر سخن طرفداران بنى امیه«نوابت» آورده است.در آنجا جاحظ مى‏گوید:گناهکار ملعون است و هر کس لعن گناهکار را منع کند، خود ملعون است.اما نابتین عصر ما و بدعتگذاران دوره ما مى‏گویند که ناسزاگوى به حکام بد، فتنه است و لعن کردن ستمگران، بدعت، حتى اگر این حکام...افراد نیک را به قتل برسانند و بدان را برترى بخشند و با بذل و بخشش بى‏مورد و خودسرى، قدرت‏نمایى، تحقیر مردم، سرکوبى اتباع و متهم کردن بى‏وجه و دلیل، حکومت کنند...نابتیان قبول دارند که هر کسى، مؤمنى را بکشد، چه با نیت آشکار و چه با دستاویزى موجه، محکوم است، اما اگر قاتل حاکم مستبد یا امیر خودسر باشد، نابتیان دشنام دادن به او یا خلع و تبعید او، یا برشمردن عیب او را روا نمى‏دانند حتى اگر قاتل نیکان، جانى دانشمندان، گرسنگس دهنده تهیدستان، ستم‏کننده به مستضعفان، بى‏حامى بى‏حافظگذارنده حدود و ثغور، شارب خمر و مباهى به هرزگى و فساد باشد.ر.ک:رسائل الجاحظ، الرسائل الکلامیه، ص 243-244، تحقیقات اسلامى مقاله لوئیس، ص 88-89.این بحث یکى از مباحث جدى تئوریک میان فرقه‏هاى اسلامى است.همانطور که در مقدمه آوردیم قصد ما طرح کلیت نظرى یک بحث نیست بلکه صرفا مرور تاریخى است، لذا نمى‏توانیم تمامى دیدگاهها را در اینجا عرضه کنیم.
فعلا براى دیگر مرجئه در این باره ر.ک:به کتاب ما تحت عنوان:مرجئه، تاریخ و اندیشه، ص 89-91.)
(1)-ر ک:طبقات الکبرى، ج 4 ص 144؛و در نقل ص 147 از مجاهد آمده که مردم در جوانى به او اقتداء نکردند اما وقتى پیر شد به او اقتداء کردند؛و ر.ک:مختصر تاریخ دمشق، ج 13، ص 158(ابن عمر کان فى زمان لیس له فیه نظیر).
(2)-ر ک:طبقات الکبرى، ج 4، ص 143؛همانطور که ابن سعد یادآور شده خندق دو سال بعد از احد است، بنابراین او باید در خندق شانزده ساله باشد.
(3)-همان مأخذ، ج 4، ص 145.
(4)-الایضاح، ص 237(تصحیح ارموى).
(5)-انساب الاشراف، ج 4، ص 502، 507؛الایضاح، ص 500(ارموى)؛الامامة و السیاسة، ج 1، ص 44.
(6)-همان مأخذ، ص 586؛الامامة و السیاسة، ج 1، ص 46.
(7)-همان مأخذ، ص 567.
(8)-الامامة و السیاسة، ج 1، ص 58.
(9)-وقعة صفین، ص 550 و 551، درباره دیدگاههاى قاعدین ر.
ک:انساب الاشراف، ج 2، ص 207.
(10)-البیان و التبیین، ج 3، ص 130 اشاره به سخن معروف که در فتنه حلسى(پلاسى)از احلاس خانه خود باش.
(11)-مروج الذهب، ج 2، ص 353.
(12)-الامامة و السیاسة، ج 1، ص 79-80.
(13)-وقعة صفین، ص 71-73؛الامامة و السیاسة، ج 1، ص 119.
(14)-ر.ک:مروج الذهب، ج 2، ص 397 و 398؛وقعة صفین، ص 540، 542 و 544.
(15)-الامامة و السیاسة، ج 1، ص 133؛انساب الاشراف، ج 4، ص 105.
(16)-انساب الاشراف، ج 4، ص 262، 266.
(17)-انساب الاشراف، ج 4، ص 100، 144، 145، 300، 301.
(18)-تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 228.
(19)-تاریخ الطبرى، ج 5، ص 343، الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 17.
(20)-انساب الاشراف، ج 3، ص 278.
(21)-احکام السلطانیه، ابو یعلى، ص 23.
(22)-الامامة و السیاسة، ج 2، ص 230 و 231؛روایت ابو الفرج در این باره حکایت از بى‏طرفى او در این ماجرا دارد، نک: الاغانى، ج 1، ص 24 و 25.
(23)-طبقات الکبرى، ج 4، ص 183.
(24)-تاریخ الطبرى، ج 5، ص 533.
(25)-اسباب الاشراف، ج 4، ص 352.
(26)-همان مأخذ، ص 345.
(27)-تنقیح الرجال، ج 2، ص 201.
(28)-الایضاح، ص 74 و 75(ارموى)، المسترشد، ص 16.
(29)-طبقات الکبرى، ج 4، ص 152 و 184.
(30)-همان مأخذ، ص 159، 184-186.
(31)-همان مأخذ، ص 149؛مختصر تاریخ دمشق، ج 6، ص 204.
(32)-همان مأخذ، ص 187.
(33)-جامع بیان العلم و فضله، ج 2، ص 146.
 (34)-طبقات الکبرى، ج 4، ص 182.
(35)-همان مأخذ، ص 167؛و ر.ک:مختصر تاریخ دمشق، ج 13، ص 172 و 179.
(36)-همان مأخذ، ص 187؛الاستیعاب، ج 1 ص 369 و 370، ابن عبد البر تصریح مى‏کند که عبد الله در آخر عمر پشیمان شد؛اسد الغابة، ج 3، ص 228 و 229؛الایضاح، ص 369 (ارموى).
(37)-مروج اذهب، ج 3، ص 15.
(38)-طبقات الکبرى، ج 4، ص 172.
(39)-وقعة صفین، ص 540.
(40)-طبقات الکبرى، ج 4، ص 144؛مختصر تاریخ دمشق، ج 13، ص 171.
(41)-همان مأخذ، ص 151؛مختصر تاریخ دمشق، ج 13، ص 178.
(42)-همان مأخذ، ص 149.
(43)-همان مأخذ، ص 157.
(44)-همان مأخذ، ص 150.
(45)-همان مأخذ، ص 151 و 169.
(46)-همان مأخذ، ص 164؛مختصر تاریخ دمشق، ج 13، ص 177.
(47)-همان مأخذ، ص 151 و ر.ک:150؛مختصر تاریخ دمشق، ج 13، ص 177.
(48)-همان مأخذ، ص 151.
(49)-همان مأخذ، ص 170.
(50)-ر.ک:تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 213، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 210.
(51)-تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 212، طبقات الکبرى، ج 4، ص 182.
(52)-التراتیب الداریه، ج 2، ص 367 و 368؛جامع بیان العلم و فضله، ج 2، ص 203، 212 و ر.ک:194.
(53)-انساب الاشراف، ج 4، ص 352.
(54)-همان مأخذ، ص 567؛تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 170.
(55)-وقعة صفین، ص 217-220[عن ابن عمر عن رسول الله(ص):یموت معاویه على غیر الاسلام‏]و روایات دیگر.
(56)-رسائل الجاحظ، الرسائل السیاسیه، ص 346.
(57)-المعیار و الموازنه، ص 107.
(58)-حیاة الصحابه، ج 2، ص 436.
(59)-رسائل ابن حزم، ج 3، ص 208.
(60)-طبقات الکبرى، ج 4، ص 147.

تبلیغات