تأثیر موضعگیریهای شخصی در فقه سیاسی اهل سنت
آرشیو
چکیده
متن
شخصیت علمى و سیاسى عبد الله بن عمر، همچون پدرش درد تفکر دینى و سیاسى اهل سنت از اهمیت ویژهاى برخوردار است.او افزون بر آنکه صحابى پیامبر بوده فرزند خلیفه دوم یعنى متنفذترین خلیفه بشمار مىآمد.صرفنظر از این دو نکته، او روایتگر احادیث نسبتا زیادى است که با توجه به فرزندى وى نسبت به خلیفه، مورد توجه خاص قرار گرفته است.
علاوه بر اینها، وى عمرى طولانى کرده و در دورهاى که صحابه بزرگ همه درگذشته بودند، هنوز به عنوان یک صحابى پیر زنده بوده و نزد دو تا سه نسل بعد از پیامبر(ص)به عنوان نماینده صحابه شناخته مىشد.بر این اساس، روشن است که از اواخر دوره معاویه به بعد، چه مقدار مورد توجه قرار گرفته است. (1) او نماینده اندیشه قشرى از مردم حجاز نیز بود، مردم حجاز بخشى به طرفدارى عبد الله بن زبیر پرداختند، اما بخشى دیگر موضع آرام و ساکتى در پیش گرفتند، آنان با سکوت خود مؤید حاکمیت بنى امیه بودند گر چه نمىخواستند به عنوان مؤید رسمى آنها شناخته شوند.عبد الله بن عمر صاحب نظر این گروه به شمار مىآمد.
آثار بر جاى مانده وى در ارتباط با حکومت بنى امیه و پیش از آن همچون برخوردى که با امام على(ع) کرده در آثار فقهى-سیاسى بعدى اهل سنت بسیار مؤثر بوده است.علاوه بر اینها، مرورى بر برخوردهاى وى به عنوان یک فرد درگیر در سیاست و آشنا شدن با اندیشه سیاسى او مىتواند روشنى خاص بر فکر سیاسى آن دوره بیندازد.در اینجا مرورى بر برخورد وى با حوادث تاریخى و دیدگاههاى او خواهیم داشت.
عبد اللّه به گفته خودش در جنگ احد چهارده ساله بوده که رسول خدا(ص)اجازه شرکت در جنگ به وى نداده اما در جنگ خندق که پانزده ساله شده، اجازه حضور در جنگ به وى داده شده است. (2)
درباره حضور وى در جنگهاى دوره رسول خدا(ص)، در یک مورد خودش اعتراف کرده که در یکى از غزوات گریخته و شرمنده نزد رسول خدا(ص)آمده که مورد عفو قرار گرفته است. (3) از وى در طول حکومت پدرش جز شرکت در برخى فتوحات، گزارش مهمى در دست نداریم.
در جریان شوراى خلافت آمده است که از عمر درباره جانشینى پسرش عبد اللّه سؤال شد، اما او گفت:عبد اللّه از طلاق دادن همسرش عاجز است چگونه او را به ولایت مسلمانان بگمارد (4) عمر او را داخل در اعضاى اصلى شوراى شش نفره نکرد جز آنکه گفت او نیز به عنوان مشاور در جمع آنان حاضر باشد، اما هیچ حقى به عنوان خلافت ندارد. (5)
در حوادث شورش بر عثمان، از وى به عنوان مدافع عثمان یاد شده است، (6) گر چه مىدانیم از نظر روحى او هیچ گونه آمادگى براى دفاع از وى را نداشته، افزون بر آنکه در آن شرایط هیچ کس در برابر هجوم گسترده مخالفان توانایى دفاع از عثمان را نداشت.از او به عنوان کسى که مورد مشاورت عثمان قرار گرفته، یاد شده است.عثمان از او پرسید که آیا خلع خلافت را بپذیرد یا نه؟او در پاسخ عثمان گفت که نباید چنین کند. (7) در برابر گفته شده که عثمان در پاسخ سؤال ابن عمر که اگر این قوم غلبه کردند من چه کنم، پاسخ داد که همراه«جماعت»باشد. (8)
زمانى که مردم مدینه و سایر شهرها-به جز شام- با امام على(ع)بیعت کردند، کسانى از بیعت سر باز زدند.گفته شده که عبد اللّه بن عمر و سعد بن ابى وقاص و محمد بن مسلمه و اسامة بن زید جزو این گروه بوده است.در برخى نقلها به تخلف آنان از جنگ جمل اشاره شده، اما درباره عدم بیعت آنان چیزى گفته نشده است.به گزارش نصر بن مزاحم، عبد اللّه به همراه سعد و محمد بن مسلمه که از همراهى على(ع)در جمل و صفین تخلف کرده بودند، براى دریافت سهم خود از بیت المال نزد امام آمدند.آنان قتل عثمان را بهانه قرار دادند و سعد گفت:شمشیرى به من ده که کافر را از مؤمن باز شناسد، امام گفت اگر شما بر«سمع و طاعت»با عثمان بیعت کرده بودید، چرا از یارى او خوددارى کردید؟امام سهمى از بیت المال به آنان نداد. (9)
جاحظ آنان را جزو حلیسیه نامیده (10) اما مسعودى آنها را عثمانى دانسته است. (11)
طلحه و زبیر از او خواستند تا به آنها کمک کند، اما او نپذیرفت، (12) و اجازه ندارد خواهرش حفصه همچون عایشه همراه آنان برود.معاویه و عمرو بن عاص در صدد فریب عبد اللّه بن عمر و دیگر قاعدین بر آمدند.معاویه به عبد اللّه نوشت:دوست داشتنىترین قریش براى من، که امت بر او متحد شوند تو هستى، بیا براى خون عثمان به ما کمک کن من امارت بر تو را نمىخواهم، بلکه امارت براى تو مىخواهم، اگر نمىپذیرى آن را به شورا خواهیم سپرد.ابن عمر به او نوشت:من على، طلحه و زبیر را ترک کردهام چگونه از تو اطاعت کنم، در حال حاضر براى من مشکلى پیش آمده که موضع«توقف»را برگزیدهام. (13)
زمانى که ابو موسى اشعرى و عمرو بن عاص براى حکمیت در دومة الجندل اجتماع کردند، صحبت از خلافت عبد اللّه بن عمر پیش آمد.مسعودى مىگوید: عمرو بن عاص از روى فریب سخن از عبد الله بن عمر گفت، چون عبد الله داماد ابو موسى بود.اما کسان دیگر گفتهاند که ابو موسى، خلافت ابن عمر را مطرح کرد و عمر گفت که او توانایى این کار را ندارد. (14)
پس از شهادت على(ع)معاویه عبد الله بن عمر را یکى از هفت نفر باقیمانده قریش معرفى مىکند. (15) ب قاعدتا عبد الله پس از صلح امام مجتبى(ع)با معاویه بیعت کرده است.او در ماجراى شهادت حجر ناخشنودى خود را از این اقدام بیان کرد. (16) در مسأله بیعت یزید باز از او یاد شده است.جمعى از فرزندان مهاجرین مثل امام حسین(ع)، عبد الله بن زبیر، عبد الرحمن بن ابى بکر و عبد الله از بیعت خوددارى کردند و حتى در برابر معاویه مقاومت کردند.در این باره معاویه و دیگران خطرى از ناحیه عبد الله احساس نمىکردهاند. (17) زیرا او موضع آرامى داشته و همیشه مىگفت:وقتى همه بیعت کردند او بیعت خواهد کرد و اگر اختلافى باشد او دست به هیچ گونه شورشى نخواهد زد.
با اینکه عبد الله بن عمر اولین بار که خبر ولایتعهدى یزید را شنید گفت:آیا کسى میمونباز و سگباز بوده و متهم به شرابخوارى و فسق است، بیعت کنیم؟در آن صورت چه حجتى نزد خدا داریم؟ (18) اما بعد از آن با یزید بیعت کرد و به امام حسین(ع)و عبد الله بن زبیر گفت که جماعت مسلمانان را پراکنده نکنند. (19) در واقعه حره چند موضع مختلف به او نسبت داده شده، بلاذرى مىگوید:او و عبد اللّه بن مطیع از محمد بن حنیفه خواستند تا با آنان در جنگ بر ضد سپاه شام همکارى کند. (20) اما این سخن با توجه به مواضع کلى ابن عمر نباید درست باشد.ابو یعلى نقل کرده که ابن عمر با شورشیان نماز گذارد و گفت:ما با کسى هستیم که غلبه کند. (21)
ابن قتیبه مىگوید که او در هنگام شورش حره مدینه را به قصد مکه ترک کرد. (22) و ابن سعد مىگوید:او در برابر مردم ایستاده و گفت شما با یزید بیعت کردهاید، اگر بیعت خود را نقض کنید اهل غدر و خیانت خواهید بود. (23) زمانى که با کنارهگیرى معاویه دوم اوضاع شام رو به نابسامانى داشت، در مذاکرات جابیه میان مدافعان بنى امیه سخنى نیز از خلافت عبد اللّه بن عمر پیش آمد، اما گفته شد او ضعیف است و بکار خلافت نمىآید. (24) به تدریج که ابن زبیر در مکه ادعاى خلافت کرد و عبد الملک در شام، عبد اللّه حاضر نشد با ابن زبیر بیعت کند. (25) او در برابر حصین بن نمیر فرمانده نیروهاى شامى بر ضد ابن زبیر، که از وى خواست با عبد الملک بیعت کند جواب رد داد. (26) به محض غلبه حجاج بر ابن زبیر، ابن عمر شبانه نزد حجاج آمد و گفت که حتى یک شب را نمىتواند بدون امام بسر برد و بدین ترتیب از طریق بیعت با حجاج(که بنا به نقلى حجاج پایش را از ته لحاف بدر آورد و اجازه بیعت با آن را به ابن عمر داد (27) با عبد الملک بیعت کرد. (28)
او نامهاى به عبد الملک نوشت و گفت:به من خبر رسیده مسلمانان بر تو اجتماع کردهاند، من نیز همان را که مسلمانان پذیرفتهاند مىپذیرم، فرزندانم نیز همین را قبول دارند. (29) در فاصله حدود یک سال پس از سقوط مکه به دست حجاج، تا سال 74 که ابن عمر زنده بود، آمده است که ابن عمر اعتراضاتى به حجاج براى تأخیر وقت نماز و مسایل مشابه داشته است، (30) ما از جرأت ابن عمر چنین چیزى را دور مىدانیم.او با حجاج نماز مىگذارده (31) و پس از مردن، نماز او را نیز حجاج خوانده است. (32) گفته شده که عبد الملک به حجاج نوشته بود تا به سخن ابن عمر گوش فرا دهد. (33)
از مسایل فکرى عبد اللّه که صرفنظر کنیم با شخصیتى مواجه هستیم که به هیچ روى جربزه سخن گفتن جدى را نداشت، چه رسد به آنکه صریحا در برابر کسى که صاحب مقامى بود بتواند موضع مخالفى داشته باشد.خودش مىگوید:زمانى معاویه گفت:چه کسى از ما به این«امر»اولاتر است، من مىخواستم بگویم آنها که با تو و پدرت بر سر دین جنگیدند (34) اما ظاهرا از روى ترس چیزى نگفته است.گذشت که پدرش او را متهم مىکرد که توانایى سر و سامان دادن به زندگىاش را نیز ندارد و خودش گفت که در یکى از سریهها از صحنه جنگ گریخته بود، زمانى کسى در توصیف او گفته بود که وى«مرد خویش»است. * این خصلت روحى سبب شد تا او از دخالت در سیاست پرهیز کند، و با رفتن سراغ عبادت، چنین شایع شود که او به دلیل داشتن ورع، از دخالت در سیاست پرهیز کرده است.
نقل شده که در سجدهاش مىگفت:خدایا تو مىدانى اگر از ترس تو نبود با قوم قریشى خود بر سر دینا درگیر مىشدم. (35) در آخرین روزهاى زندگى گفت:از اینکه به همراه على علیه السلام با«فئه باغیه» درگیر نشده و جنگ نکرده بیش از هر چیز متأسف (*)«رجل نفسه».همین توصیفگر که پاسخ سؤال معاویه را درباره مردم حجاز مىداد درباره حسن بن على(ع)گفت:ظاهر الجمال طاهر القلب؛ر.ک انساب الاشراف، ج 4، ص 16 و ر.ک:ص 42. است. (36) او از روز نخست نیز این فئه باغیه را که قاتلان عمار بودند مىشناخت، اما از ترس درگیر جنگ نشد و تنها، مدتها بعد وفادارى خود را به حدیث مسلم الصدور رسول خدا(ص)نشان دهد این اعتراف را کرد.نباید از حق گذشت که بسیارى همین اعتراف را نیز نکردند.
جداى از این مسأله، باید دانست در مجموع آنچه از او نقل شده چنین به دست مىآید که عبد الله به چند اصل باور داشته است.اولا او هر نوع اختلاف بر سر حکومت را به هر دلیل«فتنه»مىدانسته است.بر همین اساس و ثانیا تنها راه خلاص شدن از فتنه را توافق همگان بر یک خلیفه مىدانسته و براى او اهمیت نداشته که این خلیفه به زور این جماعت را بدست آورده باشد یا نه.اصل سوم اینکه او از هر نوع جنگ و خونریزى به هر دلیل در میان مسلمانان متنفر بود، و تاب تحمل هیچ مخالفت یا نزاع و جنگى را نداشته است و در نهایت و اصل چهارم اینکه از هر حاکمى که جماعت را به دست آورد باید اطاعت کرده از نقض بیعت یا پراکنده ساختن جماعت مسلمانان پرهیز کرد.نتیجه این موضعگیرى که پس از دوران امام على(ع)تا پایان خلافت معاویه ادامه داشت و جز از سوى خوارج و احیانا شیعیان نقض نشد، وسیلهاى براى تثبیت حکومت بود.
باید دانست که مردم عراق و در موردى مردم مدینه این اصول را نمىپذیرفتند، اما اصول مزبور در فقه سیاسى سنى تأثیر خاص خود را داشته است.
براى دریافت تلقى ابن عمر بهتر است نمونهاى از ارزیابىهاى او را نقل کنیم.موضع قاعدین این بود که وضعیت ایجاد شده در نزاع میان على(ع)و مخالفان، وضعیت«فتنه»است. (37)
عبد الله بن عمر در توصیف فتنه مىگفت:مثال ما در این فتنه، مثال کسانى است که در راهى که آن را مىشناسند حرکت مىکنند، ناگاه ابرى تیره و تار همه جا را تاریک مىکند.گروهى به چپ و راست مىروند.ما که راه نمىشناسیم تأمل مىکنیم تا آن زمان که آسمان صاف شده راه اول را باز یابیم.اکنون ما گرفتار جوانان قریشى هستیم که بر سر«سلطنت» و دنیا نزاع مىکنند، ما خود را در آن گرفتار نمىسازیم (38) بعدها ابو موسى اشعرى در جریان حکمیت گفت:بهتر است حکومت را به عبد الله بن عمر بسپاریم که داخل این فتنه و اختلاف نشده است. (39) و گفته شده تنها کسى که داخل«فتنه» نشده، عبد الله بن عمر است. (40)
از خود او نقل شده که به کسى گفت:ما جنگیدیم تا آن جا که دین براى خدا شده، فتنه از بین رفت، اما شما تا آن جا جنگیدید که دین براى غیرخدا شده و فتنه پدید آمد (41) البته مصلحت دنیاى ابن عمر اقتضا مىکرد تا در فتنه پشت سر هر امیرى نماز بخواند و زکات مالش را به او بپردازد (42) و اگر کسى چون عبد العزیز فرزند مروان در همین فتنه پولى برایش مىفرستد، آن را بپذیرد. (43) او مىگفت که هدیه هیچ کسى را بر نمىگرداند، چون اینها رزقى است که خدا براى وى فرستاده است. (44)
وقتى کسى یا کسانى پیشنهاد مىکردند تا خلافت را بپذیرد، اشکال او این بود که اگر یک نفر در مشرق مخالفت کرد، چه باید کرد؟گفتند:اگر مخالفت کرد کشته خواهد شد، کشتن یک نفر در جریان مصلحت امت چه مشکلى دارد؟ابن عمر گفت:این امر براى او قابل تحمل نیست. (45) و زمانى که عمرو بن عاص از روى فریب، از وى خواست تا اجازه دهد با او(یعنى:ابن عمر)که همه امت جز چند نفرى وى را مىپذیرند بیعت شود، ابن عمر گفت: حتى اگر سه نفر عجمى در دورترین نقطه او را نپذیرند، نیازى به این خلافت ندارد. (46)
در برابر شخص دیگر که او را به دلیل عدم پذیرش خلافت(که معلوم نیست چه کسانى او را مىپذیرفتهاند)سرزنش کرد، گفت:دوست ندارد کارش به آنجا برسد که از دو نظر یکى او را پذیرد و دیگرى نه بگوید. (47) او گفت:حاضر نیست که به خاطر او قطرهاى خون ریخته شود. (48) و گفت هر کسى«حى على الصلوة»و«حى على الفلاح» بگوید، از هر فرقهاى حتى خوارج، زبیرىها و طایفه مختار باشد او دعوتش را اجابت مىکند، اما براى ریختن خون مسلمانان و گرفتن اموال آنان هیچ دعوتى را نخواهد پذیرفت (49)
زمانى که حاکمى بر سر کار آمده و همه با او بیعت مىکردند، او نیز بیعت مىکرد و در این شرایط حتى یک شب را بدون امام به سر نمىبرد. (50) درباره بیعت با یزید گفت:اگر خیر بود که راضى هستیم و اگر «بلاء»بود صبر خواهیم کرد. (51) او بر این باور بود که «فتوا»را باید امراء صادر کنند... (52) در اصل مهمترین موضع این بود که در وقت اختلاف درگیر نشود(یعنى با هیچ طرف بیعت نکند)و در جماعت، حتما بیعت کند. (53)
به او نسبت داده شده که عثمان را از کنارهگیرى از خلافت نهى کرده و به او گفت:لباسى را که خداوند به تو پوشانده از تن خود بدر نیاور.. (54) البته احادیثى از وى در مذمت معاویه نقل شده.. (55)
و با توجه به ندامت او در اواخر عمر، در عدم جنگ بافئه باغیه، درستى این نقلها از او بعید نمىنماید، گر چه برخى از احادیث مزبور طرق دیگرى نیز دارد.
در مذهب سنت، عقیده سیاسى عبد الله بر اساس ندامت آخر وى شناسانده نشد بلکه آنچه از مذهب او (به تعبیر جاحظ)شناخته شد این بود که:قتال بافئه، باغیه روا نیست، در فتنه، عبد الله مقتول باش نه قاتل تنها با«خوددارى»در پى دفع فتنه باشد.از جدل هم مىتوان استفاده کرد، جز آنکه اگر احتمال مىدهد به قتال بانجامد باید از دعوت بدان خوددارى کند. (56)
مناظرهاى میان عمار و ابن عمر رخ داده که یاد از آن مناسب است.عمار به او گفت که در شریعت اسلام جزاى مسلمان زانى به زناى محصنه قتل است و على(ع)با اهل نماز جز آن زمان که قتلشان واجب باشد نمىجنگد.ابن عمر گفت:من در مورد بیعت با على سخن ندارم اما وقتى پاى شمشیر که به میان آمد پرهیز کردم، در عین حال دلم نمىخواهد ذرهاى بغض على را در دل داشته باشم.عمار خندید و گفت: مىدانند، اما عمل نمىکنند، مىگویند، اما انجام نمىدهند.. (57) این همان ندامتى بود که بعدها عبد الله آن را اظهار کرد.درست در ارتباط با سخنى که رسول خدا(ص)درباره عمار فرمود که«تقتلک الفئة الباغیة».نتیجه موضع سیاسى عبد الله بن عمر که نمونهاى از مواضع سیاسى اهل سنت در برابر قدرت خلافت بود، این شد که حکومت بنى امیه و بعدها بنى عباس در هر حال مشروعیت خود را داشته و هیچ کس به هیچ دلیل حق ایجاد فتنه، شورش، پراکنده کردن مسلمان و نقض بیعت را نداشت.بدین ترتیب بر ارزش اطاعت افزوده و از ارزش عدالت کاسته شد. (*) در پشت سر هر حاکمى حتى خوارج (58) مىتوان نماز گذارد، به هر امیرى مىباید زکات را پرداخت کرد، و در هر حال باید از خونریزى جلوگیرى کرد.
آثار این برخورد در سیر مواضع سیاسى اهل سنت در طى تاریخ حیات سیاسى آنان مشهود است.بعدها ابن حزم با استناد به موضع ابن عمر اظهار مىکرد که تمامى صحابه و تابعین صالح، از نماز خواندن با امامت نجده حرورى، حجاج و مختار(!)و هر متهم به کفرى امتناع نکردند و این دلیل بر جواز نماز خواندن پشت سر هر کسى مىباشد. (59) مناسب است اشاره کنیم که زمانى منصور از امام مالک سؤال مىکرد چرا از میان اقوال، قول ابن عمر را ترجیح مىدهید.او گفت ابن عمر تا زمانى که زنده بود میان مردم محترم بود...منصور که در آن زمان(در برابر علویان)برخورد تند سنىگرایانه از خود نشان مىداد گفت:تنها قول عبد الله را بپذیرید حتى اگر با قول على(ع)و ابن عباس مخالف باشد. (60)
(متاسفانه این نگرش اموى که هر گونه شورش را محکوم مىکرد سبب بدنامى براى فکر و فقه سیاسى مسلمانان شده است، به طورى که لوئیس در این باره نوشته است:«نظریه غربى حق مقاومت در برابر حکومت بد با تفکر اسلامى بیگانه است»(مجله تحقیقات اسلامى، س هفتم، ش 2، مقاله: مفاهیم انقلاب در اسلام ص 85-99)در ص 89 خود لوئیس نقد جاحظ را بر سخن طرفداران بنى امیه«نوابت» آورده است.در آنجا جاحظ مىگوید:گناهکار ملعون است و هر کس لعن گناهکار را منع کند، خود ملعون است.اما نابتین عصر ما و بدعتگذاران دوره ما مىگویند که ناسزاگوى به حکام بد، فتنه است و لعن کردن ستمگران، بدعت، حتى اگر این حکام...افراد نیک را به قتل برسانند و بدان را برترى بخشند و با بذل و بخشش بىمورد و خودسرى، قدرتنمایى، تحقیر مردم، سرکوبى اتباع و متهم کردن بىوجه و دلیل، حکومت کنند...نابتیان قبول دارند که هر کسى، مؤمنى را بکشد، چه با نیت آشکار و چه با دستاویزى موجه، محکوم است، اما اگر قاتل حاکم مستبد یا امیر خودسر باشد، نابتیان دشنام دادن به او یا خلع و تبعید او، یا برشمردن عیب او را روا نمىدانند حتى اگر قاتل نیکان، جانى دانشمندان، گرسنگس دهنده تهیدستان، ستمکننده به مستضعفان، بىحامى بىحافظگذارنده حدود و ثغور، شارب خمر و مباهى به هرزگى و فساد باشد.ر.ک:رسائل الجاحظ، الرسائل الکلامیه، ص 243-244، تحقیقات اسلامى مقاله لوئیس، ص 88-89.این بحث یکى از مباحث جدى تئوریک میان فرقههاى اسلامى است.همانطور که در مقدمه آوردیم قصد ما طرح کلیت نظرى یک بحث نیست بلکه صرفا مرور تاریخى است، لذا نمىتوانیم تمامى دیدگاهها را در اینجا عرضه کنیم.
فعلا براى دیگر مرجئه در این باره ر.ک:به کتاب ما تحت عنوان:مرجئه، تاریخ و اندیشه، ص 89-91.)
(1)-ر ک:طبقات الکبرى، ج 4 ص 144؛و در نقل ص 147 از مجاهد آمده که مردم در جوانى به او اقتداء نکردند اما وقتى پیر شد به او اقتداء کردند؛و ر.ک:مختصر تاریخ دمشق، ج 13، ص 158(ابن عمر کان فى زمان لیس له فیه نظیر).
(2)-ر ک:طبقات الکبرى، ج 4، ص 143؛همانطور که ابن سعد یادآور شده خندق دو سال بعد از احد است، بنابراین او باید در خندق شانزده ساله باشد.
(3)-همان مأخذ، ج 4، ص 145.
(4)-الایضاح، ص 237(تصحیح ارموى).
(5)-انساب الاشراف، ج 4، ص 502، 507؛الایضاح، ص 500(ارموى)؛الامامة و السیاسة، ج 1، ص 44.
(6)-همان مأخذ، ص 586؛الامامة و السیاسة، ج 1، ص 46.
(7)-همان مأخذ، ص 567.
(8)-الامامة و السیاسة، ج 1، ص 58.
(9)-وقعة صفین، ص 550 و 551، درباره دیدگاههاى قاعدین ر.
ک:انساب الاشراف، ج 2، ص 207.
(10)-البیان و التبیین، ج 3، ص 130 اشاره به سخن معروف که در فتنه حلسى(پلاسى)از احلاس خانه خود باش.
(11)-مروج الذهب، ج 2، ص 353.
(12)-الامامة و السیاسة، ج 1، ص 79-80.
(13)-وقعة صفین، ص 71-73؛الامامة و السیاسة، ج 1، ص 119.
(14)-ر.ک:مروج الذهب، ج 2، ص 397 و 398؛وقعة صفین، ص 540، 542 و 544.
(15)-الامامة و السیاسة، ج 1، ص 133؛انساب الاشراف، ج 4، ص 105.
(16)-انساب الاشراف، ج 4، ص 262، 266.
(17)-انساب الاشراف، ج 4، ص 100، 144، 145، 300، 301.
(18)-تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 228.
(19)-تاریخ الطبرى، ج 5، ص 343، الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 17.
(20)-انساب الاشراف، ج 3، ص 278.
(21)-احکام السلطانیه، ابو یعلى، ص 23.
(22)-الامامة و السیاسة، ج 2، ص 230 و 231؛روایت ابو الفرج در این باره حکایت از بىطرفى او در این ماجرا دارد، نک: الاغانى، ج 1، ص 24 و 25.
(23)-طبقات الکبرى، ج 4، ص 183.
(24)-تاریخ الطبرى، ج 5، ص 533.
(25)-اسباب الاشراف، ج 4، ص 352.
(26)-همان مأخذ، ص 345.
(27)-تنقیح الرجال، ج 2، ص 201.
(28)-الایضاح، ص 74 و 75(ارموى)، المسترشد، ص 16.
(29)-طبقات الکبرى، ج 4، ص 152 و 184.
(30)-همان مأخذ، ص 159، 184-186.
(31)-همان مأخذ، ص 149؛مختصر تاریخ دمشق، ج 6، ص 204.
(32)-همان مأخذ، ص 187.
(33)-جامع بیان العلم و فضله، ج 2، ص 146.
(34)-طبقات الکبرى، ج 4، ص 182.
(35)-همان مأخذ، ص 167؛و ر.ک:مختصر تاریخ دمشق، ج 13، ص 172 و 179.
(36)-همان مأخذ، ص 187؛الاستیعاب، ج 1 ص 369 و 370، ابن عبد البر تصریح مىکند که عبد الله در آخر عمر پشیمان شد؛اسد الغابة، ج 3، ص 228 و 229؛الایضاح، ص 369 (ارموى).
(37)-مروج اذهب، ج 3، ص 15.
(38)-طبقات الکبرى، ج 4، ص 172.
(39)-وقعة صفین، ص 540.
(40)-طبقات الکبرى، ج 4، ص 144؛مختصر تاریخ دمشق، ج 13، ص 171.
(41)-همان مأخذ، ص 151؛مختصر تاریخ دمشق، ج 13، ص 178.
(42)-همان مأخذ، ص 149.
(43)-همان مأخذ، ص 157.
(44)-همان مأخذ، ص 150.
(45)-همان مأخذ، ص 151 و 169.
(46)-همان مأخذ، ص 164؛مختصر تاریخ دمشق، ج 13، ص 177.
(47)-همان مأخذ، ص 151 و ر.ک:150؛مختصر تاریخ دمشق، ج 13، ص 177.
(48)-همان مأخذ، ص 151.
(49)-همان مأخذ، ص 170.
(50)-ر.ک:تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 213، الامامة و السیاسة، ج 1، ص 210.
(51)-تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 212، طبقات الکبرى، ج 4، ص 182.
(52)-التراتیب الداریه، ج 2، ص 367 و 368؛جامع بیان العلم و فضله، ج 2، ص 203، 212 و ر.ک:194.
(53)-انساب الاشراف، ج 4، ص 352.
(54)-همان مأخذ، ص 567؛تاریخ خلیفة بن خیاط، ص 170.
(55)-وقعة صفین، ص 217-220[عن ابن عمر عن رسول الله(ص):یموت معاویه على غیر الاسلام]و روایات دیگر.
(56)-رسائل الجاحظ، الرسائل السیاسیه، ص 346.
(57)-المعیار و الموازنه، ص 107.
(58)-حیاة الصحابه، ج 2، ص 436.
(59)-رسائل ابن حزم، ج 3، ص 208.
(60)-طبقات الکبرى، ج 4، ص 147.