جایگاه عقل در اصول امامیه
آرشیو
چکیده
متن
مدخل
آنچه در این گفتار میآید معطوف است به گفتار پیشین در تحقیق مسلک اصولی با این وصف، به دلیل ژرفای بحثهای آن میتواند همچون یک گفتار منفرد تلقی شود.یکی از عمدهترین مسائل این مقال، مسأله ملاک علمی بودن نظریههای دینی به مفهوم مطلق است.این مسأله در راستای پاسخ به پرسش سوم که در بحث قبلی طرح شد، مورد تحقیق قرار میگیرد. هرگونه نقد یا تفسیر که درباره آن به انجام رسد، در همه مسائل دیگر در شناختشناسی دینی تأثیر میگذارد.
امروزه شناخت ماهیت نظریههای دینی بطور جدی و زنده مطرح میباشد.به ویژه که موج آن از مجامع تخصصی گذشته و در نشریهها که بالقوه همگانیاند انتشار یافته است.
آنچه باعث شد در این مقال به بحث در ملاک علمی بودن نظریههای دینی بپردازم ملاحظات در نظریههایی بود که در راستای این بحث ابراز شده است، این ملاحظات، غیرکافی بودن آن نظرها را اثبات میکنند. مبنای اشکال در نظرهای مذکور این است که یکی از مشهورات فلسفه علم را پایه خود قرار داده و با توجه به آن از مسائل شناخت دینی سخن گفتهاند.
این اصل موضوع یا مصادراتی که در فلسفه غرب پس از رنسانس شهرت یافته-اما درست نیست-به این شرح است:یک گزاره آنگاه علمی است که یا آزمونپذیر حسی یا ابطالپذیر و یا تحقیقپذیر به مفهوم پوزیتیویستی باشد.
از اینرو فیلسوفان علم تجربی جدید به ویژه در غرب، میگویند:اگر فرضیهای فاقد این خصلتها باشد و تن به هیچ گونه ارجاع تجربی ندهد علمی نمیباشد.و به این دلیل در برابر تئوریهای برآمده از تقریرات دینی یا به نفی گراییدهاند یا به تعطیل و اهمال و یا به شک، در برابر متافیزیک نیز بدینگونه رفتار دارند.نفی یا تعطیل و اهمال و یا شک به دیدگاه آنان درباره شئ در خود(شئ فی نفسه)و نیز به دیدگاه آنان در مسأله معنیداری و تحلیل زبانی بستگی دارد.
در این معنی عدهای از محققان، چه در غرب و چه در شرق، بر این اصل موضوع یا اصل مصادراتی تاخته و آن را تخطئه کردهاند.
نگارنده در این مقاله درصدد بررسی تحقیقات آنان نیست، تنها دیدگاه خود را در مورد اصل یاد شده عرضه میکند.بحث حاضر نیز بر اساس این دیدگاه میباشد.
در مقالههایی که در شمارههای پیشین نشریه کیهان اندیشه انتشار یافت، مبنای دیدگاه یاد شده تا حدودی تشریح گردید.
محتوای این مبنی این است که:گزارهها منطقا وابسته به آزمونپذیری حسی یا ابطالپذیری و یا تحقیقپذیری پوزیتیویستی یا تحلیل زبانی نیستند. آنچه گزاره را علمی میسازد، قابلیت نقد یا سنجش آن است، نه قابلیت ابطال یا آزمون و یا تحصیل. قابلیت نقد، عبارت است از اینکه اجزاء و روابط گزارهها و نیز محتوای آنها به گونهای باشند که بتوان با مراجعه به معیارهای مستقل نفس الامری و غیر ذهنی درباره آنها به داوری نشست و سرانجام بتوان از راست بودن یا دروغ بودنشان سخن گفت.چه بطور تجربی ابطالپذیر یا تحصیلپذیر و یا آزمونپذیر باشند یا نباشند.
اگر گزارهای مانند:الف، ب است، قابل نقد نباشد، علمی نیست، چه در قلمرو حسیات به شمار آید و چه در قلمرو غیر حسیات.
تجربی بودن یا تجربی نبودن ذات گزاره اصلا مدخلیتی در قابلیت نقد و سنجش آن ندارد.اگر ذات قضیهای تجربی باشد یا به نوع به تجربه باز گردد.اما نقدپذیر نباشد، البته علمی نیست و قابلیت تصویب یا تخطئه را ندارد.
به خواست خدا در طی همین گفتار در دنباله پاسخ سؤال سوم از مقاله پیش شرحی تطبیقی از نظریه نقدپذیری به عنوان مبنای علمی بودن قضایا خواهد آمد.
حال با ایضاحی که هم اکنون از مبنای پاسخ در این گفتار ارائه گشت گوئیم:گفتار پیش با عنوان تحقیق مسلک اصولی مطرح شد، و در روند بحث به مسأله جایگاه عقل نظری نزد امامیه رسیدیم.
برای ایضاح آن، سه پرسش عرضه گشت.برای هر یک از دو پرسش اول و دوم به اختصار پاسخی آمد، اما پاسخ پرسش سوم به دلیل کمبود وقت در آن مقال نیامد که اینک در گفتار کنونی به تشریح آن پاسخ میپردازیم.
پرسش سوم بدینگونه ارائه شده بود:چرا اسلام، دعوت خود را با تحدی مقرون ساخته است به این معنی که:چرا از مردم میخواهد اگر مردکی بر خلاف این دعوت دارند نشان دهند...
این اصل پرسش سوم بود.سپس از باب نمونه به یک آیه از کتاب خدا استناد شد که محتوایش این است:«اگر راست میگویید برهان بیاورید».(قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین).(بقره/111)
این آیه از جمله نصوص قرآن است که آشکارا به منطق و احتجاج فرا خوانده و به طور همگانی، تحدی میکند.
آنگاه در مقابل به دو دلیل که در ذیل میآید اندکی در توضیح تحدی و فرا خوانی اسلام برای احتجاج سخن رفت:نخست، برای اینکه پرسش مزبور روشنتر شود.و دوم، برای اینکه از موقعیت دیانت ختمی و خصلتهای دعوت پیغمبر(ص)و اوصیای معصومین(ع)در راستای تحدی و فراخوان عمومی، هر چند به ایجاز، ایضاحی به انجام رسد، تا زمینه برای تشریح پاسخ آماده گردد.
افزون بر توضیح گذشته در مورد تحدی، لازم است به موقعیت اساسی پرسش سوم، بذل توجه شود، زیرا پیام این پرسش، دعوت به منطق و بینه است، این پیام میگوید:معیار تشخیص حق از باطل، فقط عبارت است از مدارک واقعی و حجج و موازین مستقل و روشهای خردمندانه که از هر گونه ذهنیت و هوی و افراط و تفریط و نابخردی بر کنار باشند.
دعوت دین اسلام بر همین پیام مبتنی است.در این دین مردم به تعقل جدی و به مطالعه وجدان عمومی اخلاق فرا خوانده شدهاند، و کسانی که هر ادعایی را بدون دلیل میپذیرند، به سختی مورد نکوهش قرار گرفتهاند.
سراسر قرآن و احادیث رسول خدا(ص)و ائمه اطهار(ع)آکنده است از عناصر اصلی دو طریقه خردمندانه که بنیاد هر نوع علم و اخلاقند:
1-طریقه احتجاج و استدلال و ارجاع به اصول عمومی عقل نظری و عناصر وجدان اخلاقی.
2-طریقه دعوت به مطالعه دلیل در برابر هر قضیه یا هر ادعا، و اعراض از هر ادعایی که بدون دلیل حقیقی مطرح میشود.
هر یک از دو طریقه مذکور عناصری دارد که بخشی از شرح آنها در چندی از مقالات گذشته آمده است. بخشهای دیگر آن شرح در بحث کنونی و بحیهای آینده به تناسب موضوعات مورد پژوهش، عرضه خواهد شد.
اکنون با نظر به آنچه در گفتار پیش یاد شد و آنچه در مدخل آمد، پاسخ پرسش سوم مورد بحث قرار میگیرد.
پاسخ پرسش سوم:
پاسخ اینکه چرا اسلام منطق و برهان را معیار دعوت خود قرار داده است، به شرح ذیل میباشد که در چندین بند تلخیص میشود:
الف:اسلام، خود را مطابق با واقع و اخلاق و حکمت میداند، به این معنی که در قضایای توصیفی غیر ارزشی فقط به واقع نظر دارد.و اصول و مبانی آن در بخش متافیزیک با واقع متافیزیکی و در بخش تجربه با واقع تجربی و در بخش منطق محض با واقع منطقی مطابق میباشد.و در قضایای توصیفی ارزشی، با اخلاقیت محض که حقیقتی عینی و نفس الامری است تطابق دارد.
و در احکام و قوانین فردی و جمعی، هم به واقع توصیفی ناظر است، هم به واقع اخلاقی محض، و هم به حکمت حقیقی * که عبارت است از جمع بین دو واقع توصیفی و اخلاقی و ادغام غایات استکمالی توصیفی در غایات استعلائی اخلاقی، آنگونه جمع و ادغامی که بدون اخلال به هیچ کدام از واقعها و نظامها یک نظام جمعی پدید آورد که در سایه آن هر چیز بتواند خاصیت خود و آثار آن خاصیت را بروز دهد و در عین حال بتواند بر کمال مطلوبهای اخلاقی (ایدهآلهای اخلاقی)انطباق یابد و با این همه بتواند در نظام فردی و گروهی استکمالی جایگاه خود را نگهدارد.
ب:اصل همه واقعیتها و اخلاقیتها و حکمتها خدا است.خدا هم پدید آورنده واقع امکانی میباشد و هم به عین موجودیت خویش ما به التقریر ماهیت اخلاق است، به حیثی که ماهیت اخلاق همانا عین نفس الامر کینونت صقع علم ربوبی است.
افزون بر این، هم وجود اخلاق عام را به تجلی ایجادی در سراسر ممکنات بطور سرمدی ابداع میکند، به وجهی که وجود اخلاق بر وجود جهان ممکنات به دو گونه رتبی و نفس الامری تقدم دارد.هم همه جهانهای ممکن را از حیز امکان صرف بر دو بنیاد اخلاق و حکمت در حیز ایجاد و ابداع و اختراع و تکوین و خلق و تصویر و تطویر و انشاء و تحریک و تکمیل و قضاء و قدر و دیگر اسامی ایجاد و تقریر قرار میدهد.و هم همه کائنات را از پایانه امکان تا ستیغ هستیهای فراسویی به دعوت تکوینی، یا به دو دعوت تکوینی و تشریعی همراه دعوت اخلاقیتی محض به سوی خود فرا میخواند.
(*)این تفسیر از حکمت حقیقی الهی شاید برای نخستین بار است که در یک نوشتار بحثی ارائه میشود مبنای آن علاوه بر نظامهای وجودی و ماهوی عبارت از واقعیت خارجی داشتن اخلاقی محض است.این اخلاق در عین بساطت ثبوتی از عناصر و جهات گوناگون عینی فراهم میباشد. در نظام اخلاق الهی تقدم با حیث رحمت و مبدئیت اطلاق جود است که در ممکنات منشأ ظهور فتوت میشود فتوت در ممکنات بویژه در انسان همان طهور غیر مشروط اخلاق است که هنگام تضاد خواستهها به عنوان ایثار بروز میکند اما رحمت و ماهیت آن و چگونگی بر وزش در انسان بر ضد قواعد روانشناسانه حاکم بر او از مقوله دیگری است بس عجب که شرحش بیاید.
ج:نظام امکانی، با همه ویژگیها و شگفتیها، تابعی از نظام ساحت ربوبی است که بطور سرمدی در صقع انکشاف الهی، قرار دارد.
د:پایه نظام جهانهای ممکن و واقع همانا عدل و رحمت و حیثیت مجهول العنوانی است که در اخلاق عام، مبدأ فتوت میشود و این سه حقیقت به محبت الهیه محفوفند و همگی در طیف اسماء واقعند، و این حقائق و اسماء و لوازم و آثار آنها ناشی از مبدئیت اطلاق فعلی میباشند.و چون این حیث مبدئیت، همانا عین ماهیت سبوحیت و اخلاقیت است، پس همه نظامهای ممکن، از جهت استناد به خدا، عبارتند از پیدایشهای عینی اخلاق عمومی محض در مراتب امکان و وجود.
ه:ماهیت دین عبارت است از تحقق عبودیت و اخلاقیت در جهانهای ممکن و واقع.از اینرو در جهان انسانی تنها بر اساس اخلاق محض که از عناصر اصلی آن عبودیت و تقدیس انسان نسبت به خدا است، ماهیت دین، پدید میآید.
برای ایضاح ماهیت اخلاق به پا نوشت ذیل مراجعه شود. *
(*)در ماهیت عقل عملی و اخلاق تاکنون چند نظریه ابراز شده است، اما با ملاحظاتی که برایم پیدا شد بر غیر کافی بودن آنها در تفسیر ماهیت اخلاق، آگاه شدم، بویژه در حین تتبع نصوص کتاب و سنت پیغمبر خدا و ائمه معصومین(ع)بر این اصل اطلاع یافتم که خدا همگی جهان را تنها برای تحقق یک عنصر ارزشی محض ایجاد کرده است و آن، عنصر پرستش خدا است، آنگاه با نظر داشت این اصل به تحقیق اخلاق پرداختم.نخست، ساختار آن را تجزیه کردم، سپس در جتسجوی مبادی هر جزء برآمدم و سرانجام به نقد و تفسیر بنیاد اصلی تأسیسات اخلاق دست زدم.نتیجههایی که در پی تجزیه و تحقیق و نقد و تفسیر اخلاق استخراج شدند فهرستوار به این شرحند:
اول-عقل عملی، مانند عقل نظری، فقط کشف کننده اخلاق است، نه مبتکر یا سازنده آن و نه اعتبار کننده آن.
دوم-اعتبارات یا قرارات و یا تقنینات، هیچکدام عبارت از عناصر ماهیت اخلاق نیستند، بلکه به شرحی که در بحثهای اصول فقه به انجام رسانیدهام به گونه منفصله مانعة الخلو یا به حوزه اراده و طلب، یا به عرصه ادعا و استعاره، یا به منطقه تعمیمات مفهومی مجازی یا به گستره تعبیر عناصر ما قبل اراده که انگیزههایند تعلق دارند، چه آن عناصر، از سنخ احساسها و تمایلها باشند چه از سنخ ارزشهای اخلاقی و چه ترکیب یا اتحادی از هر دو سنخ.
سوم-کمال و نقص، مصلحت و مفسدة، سود و زیان، رنج و خوشی، ملائمت و عدم ملائمت، سامان و پریشانی، بهنجاری و ناهنجاری، بهبودی و بیماری و جز اینها از پدیدههای جهان انسانی و هر جهانی همانند آن، به حوزه حکمت، تعلق دارند، و در ماهیت خود نه ارزشند نه پاد ارزش، نه خاصیت اخلاقی دارند و نه خاصیت ضد اخلاقی.اخلاقیت یا ضد اخلاقیت آنها بالعرض است.اگر مطابق با حکمت الهی که مشتمل بر نظام احسن و بر اخلاقیت محض است باشند، دارای اخلاقیت بالعرض هستند و اگر نه در محدوده کار و خواست انسان یا از اخلاقیت تهی میباشند و یا ضد اخلاقند.
چهارم-عقل عملی یا وجدان اخلاقی از دو بخش فراهم آمده: نخست، حسّ اخلاقی است که خاصیت درون شناختی یا سوبژکتیو وجدان اخلاقی میباشد.برخی از احساسها و تمایلها به ملاحظه برخی گونههای آنها با این حس در تماس هستند و برخی دیگر بیتفاوتند.دوم، فاهمه اخلاقی که محتوای گزارههای ارزشی را درک میکند و با کمک عقل نظری آنها را از محتوای صرف به گزاره، دگرگون میسازد، و سپس قضایای کلی و جزئی و حملی و شرطی و انفصالی را در حوزه اخلاقیات تقریر میدارد.(این اشاره است به نظریه اینجانب در ماهیت عقل عملی که از نظریه مشهور فلاسفه ما(اسلامی)تمایز ماهوی دارد چنانکه بدینگونه از نظریه اعتبارات در اخلاق، نیز متمایز است و چون تشریح آن به مقدمات بسیاری نیازمند است، ناگزیر به گفتارهای آینده واگذار میشود، البته در متن همین گفتار برخی از جنبههای این نظریه جدید عرضه شده است).
پنجم-ماهیت اخلاق، نه به احساسها و میلها قابل تحویل است، نه به مصلحتها و مفسدهها، نه به سودها و زیانها، نه به نظم و اغتشاش(سامان و پریشانی)و نه به خوشیاند و ناخوشایند.افزون بر اینها، اخلاق، نه به مشهورات عقلایی و توافق بین الاذهانی ارجاعپذیر است، نه به کمال و نقص و نه به اعتبارات همگانی.
چیزهای یاد شده همه از چیستی اخلاق محض بیرونند و در خود دارای بار اخلاق نیستند، البته برخی احساسها استثناء هستند، به این معنی که بخودی خود بار اخلاقی دارند و با اینکه موجودیت بشری آنها درون شناختی و سوبژکتیو است به خودی خود اخلاقیاند و از اینرو عینی و برون شناختی و ابژکتیو میباشند و این از غرایب اخلاق در اینگونه احساسها است.مصلحتها نیز در ذوات خود بدون نظر داشت اخلاقیت محض و نظام تکوینی از موقعیت لا بشرطی برخوردارند اگر با معیارهای اخلاق و تکوین مطابقت یابند اخلاقی میشوند و اگر مخالفت داشته باشند از اخلاقیت عینی بهرهمند نیستند.
ششم-اخلاق چون از سنخ آنچه یاد شد نیست، پس به دلیل اکتشافی بودن مطلق درک آن از آن جمله است درک اخلاقی، چه از سنخ حس باشد و چه از سنخ فهم، از اینرو ماهیت آن، ماهیتی عینی است که مانند هر واقع عینی فقط میتوان از آن اطلاع یافت.
هفتم-این ماهیت عینی اخلاق چون با هیچگونه عنصر امکانی نمیتواند تفسیر شود، بدین جهت متحد است با حاق علم ربوبی، بدانگونه که این ماهیت همانا عین متعلق آن علم از حیث التفات آن علم به عناصر ارزشی محض میباشد و این متعلق عینی اخلاقی جز ساحت نفس الامری سبوحیت الهی نیست که موجودیت سرمدی و واجب الوجودی او عین حیث اخلاقیت محض میباشد، چنانکه عین حیث علم و قدرت و حیات و سمع و بصر و سایر اسماء حسنی است، بدون هیچ تکثر و تجزی در ذات بسیط و بیعیب او، چون حیث ذات خدا حیث احدیت است و حیث احدیت عین حیث جمیع کمالها و فعلیتها و اسمها میباشد و همین حیث احدی به تمامیت خود تمامیت سبوحیت و اخلاقیت است.
و:خواستگاه بندگی و نیایش( عبودیت و تقدیس)در انسان و هر موجود همانند آن در این جهت بطور مانعة الخلو، یکی از چند چیز است که به شرح حاضر گارش میشود:
1-تمامیت وجدان اخلاقی:اگر خواستگاه پرستش عبارت باشد از تمامیت وجدان، در آن صورت است که انسان خدا را به حقیقت خواهد پرستید.اینگونه عبودیت همان است که امام اول امیرالمؤمنین(ع)در چند فراز جاودان بر سینه روزگارش نگاشته است ( سپس برای اسکان آسمانها و آبادسازی گستره برین از ملکوت خویش خلقی بدیع از فرشتگانش آفرید و به آنان بازههای مسیرها و تهیگاه فضاهای ملکوت را آکنده ساخت آنسان که اندر گذرگاه هر دره و تهیگاه هر فضایی مویه تسبیحگران آنان بلند و در حظیرههای قدس و سراپردههای حجب و سرادقهای مجد، ضجه تسبیحشان طنین انداز است.نهج البلاغه، خطبه 91). این چند فراز از نهج البلاغه بیانگر این است که تقدیس یا تسبیح، جنبه خارجیت دارد بدانگونه که مطلوب با لذات خلقت است و آبادی آسمانها به آن میباشد چنانکه آبادی سطح زمین به کشت میباشد. از اینگونه پرستش نمیتوان به سان یک کار، گزارش کرد، مقوله کار فقط نمادی از آن را بیان میکند، اما ماهیت آن در پس مقوله کار همی پنهان است.این ماهیت بر پایه نظریه عینی اخلاقی و نظریه فنای اکتشاف و اکتشاف کننده در حیثیت متعلق آن دو و نیز بر پایه نظریه فنای عقل عملی و آثار با لذات آن در حاق اخلاق واقعی و غیرذهنی، عبارت است از به فعلیت رسیدن مرتبهای از فنای وجدان اخلاقی محض در موقعیت عبودیت و تسبیح خدا، از آن رو که عبودیت و تسبیح همانا تحقق اخلاقیت عینی در حوزه ممکنات است.
2-محبت یا عشق:این دو خواستگاه در عین اشتراک با یکدیگر هر کدام نوعی ویژه از دوست داشتن است. محبت، انواع و مراتبی دارد که در مرحله تفرق وجودی با هم تقابل با تخالف پیدا میکنند، اما در مراحل ترکیب و تألیف از تقابل یا تخالف آنها کاسته شده، تا آنکه در مرحله جمعی همگی در اخلاق روی به استحاله میگذارند.
3-انگیزه کسب کمال و گریز از نقص:که به صورت کمال خواهی و نقص گریزی بروز میکند، چندگونه است که مرحله جمعی آنها به ماهیت اخلاق راجع است.
4-خشوع در برابر شکوهمندی و بزرگی خدا:چه از محض جلال باشد و چه از محض جمال و چه از جلال و جمال با هم، چهار نوع دارد:
یک:خشوع تکوینی یا وجودی که از مقهوریت در برابر وجود أقوی ناشی میشود.این خشوع از ذاتیات وجود امکانی در ساحت عظمت خدا است، بلکه از ذاتیات ماهیت امکانی نیز میباشد، چنانکه نگارنده میگوید.
دو:خشوع علم الجمالی که از شکستگی و حیرت و بهت در برابر سطوت زیبایی پدید میآید.
سه:خشوع اخلاقی محض که از احترام و بهت و خیره شدن در برابر خدا به عنوان نفس الامر اخلاقیت نشأت میگیرد.این خشوع در مراتب فروتر در برابر اخلاقیت امکانی که تابعی از اخلاقیت محض الهی است نیز وجود مییابد، چنانکه دو نوع دیگر هم در مراتب فروتر امکان وجود دارند، ولی در حقیقت، نمودهایی از خشوع در برابر حیثیات اسماء و صفات واجب میباشند.
چهار:خشوع جمعی که عبارت است از تراکم همه گونههای خشوع در موجود امکانی سالک، و سپس استحاله شدن همگی آنها در خشوع اخلاقی محض در برابر خدا، و اینگونه خشوع است که خواستگاه عبودیت اخلاقی است، آنگونه عبودیتی که خدا را در ژرفای واقع تسبیح و تقدیس میکند به آن چنان تسبیح و تقدیسی که مجلای ظهور سبوحیت الهی در کائنات میشود، بیآنکه این عبودیت و تسبیح و تقدیس به اعتبارات یا حساسات قابل تحویل باشد و نیز بیآنکه صرفا به پدیدههایی درونشناختی و سوبژکتیو باز گردند، زیرا بر طبق نظریه اینجانب ماهیت اخلاق یک ماهیت عینی(ابژکتیو)است که عقل عملی فقط آن را کشف میکند، آنگاه انسان خود را مصداق آن میسازد.
5-سپاس یا شکر در برابر خالق:از آنرو که مبدأ هر بهره و نعمت اوست، این سپاس چند گونه است:
1-سپاس تکوینی، 2-سپاس احساسی، 3-سپاس اخلاقی، 4-سپاس جمعی که عبارت است از تراکم همه انواع آن سپاسها در یک مصداق و آنگاه استحاله شدن آنها در سپاس اخلاقی محض که به فتوت مطلق بازگشت دارد.
6-دریافت پاداش و گریز از کیفر:پرستشی که به انگیزه دریافت پاداش و گریز از کیفر باشد، با اینکه پرستش است و به گونهای با سپهر ارزشهای عینی (اخلاق محض)پیوند یا یگانگی دارد، لیک آرمان نیست، و از راه آن حقیقت عبودیت به فعلیت نمیرسد.
بدین جهت در قرآن و حدیث با اینکه این گونه از پرستش، به امضاء رسیده و برای آن از طرف خدا، بهشت و جایگاه جاوید به وعده حتمی مقرر شده است، اما بندگان به مرتبههای ژرفتر از آن فرا خوانده شدهاند.در آن مرتبهها گرچه بنده در عین عبودیت از خدا پاداش نمیطلبد، ولی خدا هم بر آن گونه پرستش پاداش میدهد که یکی از مصداقهایش بهشت است که خود گونهها و مرتبهها دارد و هم آن را به سانی که به وصف نیاید دریافت میکند.و آنگاه از دریافت الهی بر عبد در مقام صلاحیت او حمد و شکر و جز اینها القاء میشود که از این القاء باز حمد و شکری از عبد به سوی خدا روانه میگردد و این دورات بروزات عینی اخلاق هماره تا ابد میپاید تا همیشه غایت با لذات ایجاد تحقق داشته باشد.
ز-جهان ممکنات بدلیل استنادش به صقع ربوبی از سه نظام همانگ پرداخته شده است:
نخست:نظام اخلاقی محض که هم به گونه رتبی و هم به گونه نفس الامری بر دو نظام دیگر تقدم دارد، و فرجام غایی آن دو نظام میباشد.نظام اخلاقی ممکنات، تابعی ناب از نظام اخلاق الهی محض است که عین کینونت صقع ربوبی میباشد و نظام اخلاق الهی عبارت است از نفس الامر قضایا و تأسیسات اخلاق محض بدانگونه که صدق و عدم صدق گزارههای اخلاقی فقط با عرضه آنها بر این نفس الامر قابل تشخیص است.
دوم:نظام تکوینی عام که ابداع و اختراع و خلق و تطویر و دیگر عنوانهای بیانگر ایجاد الهی را شامل میشود.این نظام، با اینکه ماهیتی جدا از نظام اخلاق امکانی دارد در مرحله وجودی از آن جدا نیست، زیرا نظام تکوینی تابعی از نظام احسن وجوبی در علم خداست، از اینرو در عین تکوینی بودن اخلاقی است.و این یگانگی تکوین و اخلاق است که موجب تحقق حکمت و تدبیر در نظام آفرینش میباشد، زیرا حکمت در خلقت، برآیند اتحاد تکوین و اخلاق است.
سوم:نظام تشریعی که به حوزه دین و مسئولیت و اختیار، تعلق دارد و بر پایه تکوین جهانی و تکوین انسانی(و دیگر تکوینهای مسئولیتآور)درصدد تحقق بخشیدن به نظام اخلاقی محض در منطقه اختیار میباشد.این منطقه در قیاس با سایر منطقههای امکانی یک منطقه باز * است، و به همین (*)باز بودن یک حوزه یا یک نظام وجودی سه مفهوم میتواند داشته باشد الف:مفهوم استطاعت یا آزادی و توان، باز بودن به این معنی، مساوی است با مسئولیت یا به سخن دقیق، مساوی است با تحقیق ملاک مسئولیت.ب:مفهوم عدم تعین، این مفهوم هم در متافیزیک طرح شده و هم در فلسفه فیزیک و تاکنون چند تفسیر از آن ارائه گشته است اما باز بودن به مفهوم دوم در هیچکدام از آن تفسیرها مساوی با مسئولیت یا ملاک آن نیست نگارنده در اینکه سیستم کائنات، باز است یا بسته، فرضیهای دارد که با توفیق خدا در مبحث رابطه نظام اخلاقی با نظام تکوینی مطرح خواهد شد.ج:محدود نبودن در یک مقطع وجود یای ماهوی.اگر چیزی در مقطعی، محدود باشد آن چیز نسبت به مقطعهای بعدی بسته است نشان دادن نمونه برای اینگونه بسته بودن در بادی امر آسان مینماید لیک در فرجام بسی دشوار است جماد، نبات و جز انسان در روی زمین نمونههایی از موجودات بستهاند و انسان نمونهای حقیقی از نظام تکوینی و جمعی باز است انسان بر روی همه مرحلهها همه جهانها و همه کمال مطلوبهای( ایدهآلها)ممکن باز میباشد و در هیچ مقطع وجودی یا ماهوی، محصور نیست به این معنی که توان آنرا دارد که از هر مقطعی بگریزد گریز از شبکههای وجودی یا ماهوی، نشانه اصلی باز بودن جهان بشری است هر گریزی عبارت است از رویکرد به یک کمال مطلوب از اینرو کمال مطلوبها موجب قطبی شدن گریزها هستند این خاصیت برای انسان از طریق شناسائی علائم باز بودن قابل اثبات است. دلیل، با جهان اخلاق، در پیوستگی است و مسئولیتپذیر میباشد، چون عنصر اصلی مسئولیت، همانا آزادی و توان است که در آغاز به صورت گزینش یا اختیار آشکار شده، سپس به صورت اراده یا خواست به نمایش در میآید و با اینکه هر یک از اختیار و اراده، عبارتند از بروز آزادی و توان(استطاعت به مفهومی که در متون روایت شده از ائمه اطهار(ع)ارائه و تفسیر شده است)در عین حال اختیار و اراده بر آزادی و توان، مترتبند و از آن دو نشأت میگیرند.
از اینرو حیث استطاعت که جامع آزادی و توان است، مقدم میباشد بر اختیار و اراده، اختیار نیز به نوبه خود پیش از اراده است.
ح:برای پژوهش و اکتشاف، سه روش کلی وجود دارد:
1-روش خردورزانه یا تعقلی محض که در متافیزیک و ریاضی ناب و منطق بکار میرود.این روش در اصطلاح رایج به روش قیاسی موسوم است، از اینرو در بین محققان، این نظر که روش قیاسی در مقابل روش استقرایی میباشد رواج دارد، اما این نظر مقرون به صحت نیست، زیرا قیاس، صورت ضروری و منطقی هر گونه روش استدلالی است.آنچه در مقابل روش استقرایی هست، روش تعقلی میباشد نه روش قیاسی-چیزی به نام روش قیاسی وجود ندارد.
2-روش تجربی تعقلی که با بهرهگیری از اول و مقدمات عقلی با استناد به تجربه درصدد طرح و کشف و آزمون بر میآید.این روش در دانشهای تجربی و استقرایی بکار گرفته میشود، و از گذشتهای دور معمول بوده است، اما در سدههای اخیر، بسی مورد اهتمام واقع شده، تا آنجا که بسیاری از دانشمندان از آن به مثابه-تنها روش علمی یاد کردهاند، بویژه پس از هیوم و کانت بود که روش تجربی در چنین موقعیتی قرار گرفت.تاکنون تفسیرهای چندی از این روش ارائه شده، اما هیچکدام از آن تفسیرها روش تجربی را بدون خصلت عقلی تقریر نکردهاند.برخی از آنها که خواستهاند از قید و بند خصلت عقلی خلاص شوند، از عهده آن بر نیامدهاند، که نمونه روشن آن پوزیتیویسم منطقی است.
3-روش مختصات و علایم(ویژگیها و نشانیها)که شکلی استعلائی از روش تجربی تعقلی میباشد.این روش، گرچه در رشتههای گوناگون مورد استفاده قرار میگیرد، اما در روش همگانی استقرایی حل شده است و از آن افراز نگردیده و گویا در نوشتارهای اینجانب است که به عنوان روش علمی جداگانه مطرح میشود.
سه روش یاد شده، همه سپهر دانش را فرا میگیرند، هیچ داشنی نیست که از کاربرد اینها بیرون رود، همه گزارهها، حتی گزارههای اخلاقی، در میدان روشهای مزبور واقعند و با محکهای تعبیه شده در آنها سنجشپذیرند.
پس اگر گزارههایی تن به این محکها نداده و از منطقه این سه روش بیرون افتند، یا علمی نیستند و یا اینکه فرا علمی میباشند * هر چند که در طبع (*)با توجه به روشهای سه گانه یاد شده در متن و بر پایه نظریه نقدپذیری، دیگر میان علم و علم تجربی، اینهمانی برقرار نیست، علم تجربی، شاخهای از علم است که سپهری گستردهتر از تجربه حسی دارد، پس اگر گزاره در منطقه روشهای سه گانه پژوهش بوده و نقدپذیر باشد علمی است.حال با این توضیح درباره علم و علمی گوییم:مقصود از فرا علمی آنگونه گزاره است که در هنگام سنجش آن دست ما از حداقل عناصر لازم برای داوری کوتاه باشد.
فرضیههایی که بخودی خود قابل سنجش و انتقادند ولی به دلیل نبود یا کمبود عناصر نمیتوان درباره آنها تصمیم گرفت، فرضیههایی فراعلمی میباشند، و همینها اگر روزی عناصر لازم فراهم شد از سپهر فرا عملی بیرون شده و در زمره فرضیههایی علمی بشمار میروند.برای نمونه فرضیه ماوراء سرعت نور در فیزیک را در نظر میآوریم، این فرضیه با اینکه همه مشخصههای علمی بودن را دارد، باز فراعلمی است، چون در حال حاضر هنوز حداقل عناصر برای محک زدن آن فراهم نیست، بگذریم از اینکه تئوری نسبیت عام آن را رد میکند، یا دست کم نفی آن را از مبانی خود محسوب میدارد، اما این رد یا نفی هنوز فراعلمی است و به منطقه علم گام نگذارده است. افزون بر این در برخی گفتارهای پیشین فرضیهای را مطرح کردم:که میگوید:پدیدههائی در طبیعت کیهانی هستند که بیفرض سرعتهای ماوراء نور تفسیرناپذیرند بلکه خود نور نیز بدون سرعتهای فرانوری تفسیرپذیر نیست چه موج باشد یا ذره یا آمیزهای از آن دو و چه فوتون باشد یا روانهای که در برشها و موقعیتهای گوناگون از خود خاصههائی متفاوت نشان میدهد و یا عنصری دیگر از طبیعت که بر خلاف دیگر عناصر آن پیوندی ژرف با کانون اصلی دارد بسانیکه هر اختلالی در آن کانون میتواند حرکت و حتی در ساختار این عنر را دستخوش دگرگونی سازد. خویش خلت علمی دارند.
ط:تاکنون فلسفه از علم جدا بود، زیرا تئوریهای تجربیگر میگفتند:چون روش جاری در حوزه تجربه از روش جاری در متافیزیک جدائی دارد، پس آنچه در متافیزیک مطرح است علم نیست.اما با مطرح شدن نظریه نقدپذیری و تنظیم روشهای سه گانه تحقیق، دیگر موجبی برای تمایز دو حوزه فیزیک و متافیزیک از جنبه علمی بودن در بین نمیاند.البته دو حوزه مزبور هر یک در داخل خود ماهیتی جداگانه دارد، اما این دلیل نمیشود که یکی علم باشد و دیگر جز علم. آنچه دلیل بر اینگونه تمایز میشود:چیستی روش هر کدام است، آن هم در صورتی که قبلا تفسیری از معیار علمی بودن فراهم شده باشد.فلسفههای گراینده به تجربه بر این رأی هستند که معیار علمی بودن عبارت است از نوعی قابل تجربه بودن.این رأی به دلیل که در بحثهای پیش آمد از مرز اصطلاح فراتر نمیرود و صحیح نیست.
این معیار تنها در طرح قابلیت انتقاد و روشهای سه گانه پژوهش، تحقق مییابد.
این طرح از یک سو ماهیت قضایای علمی را بیان میکند، و از دیگر سو شیوههای کلی تحقیق در آن قضایا را عرضه میدارد.
یک قضیه شاید علمی باشد، اما شاید که به شیوه ویژه خود به بررسی گرفته نشود.به عنوان نمونه:
اگر قضیهای تجربی به شیوه عقلی محض بررسی گردد، علمی بودن قضیه مزبور از میان نمیرود، بلکه علمی بودن تحقیق آن منتفی میشود، از اینرو هر نتیجهای به دست آید غیرعلمی است.
ی:با توجه به نفس الامری بودن اخلاق و بر پایه معیار نقدپذیری که علمی بودن فرضیهها را مشخص میکند، اخلاق نیز در منطقه علوم وارد میشود، زیرا گزارههای اخلاقی را میتوان به وسیله عناصر پیشین و همگانی اخلاق مورد نقادی قرار داد، از اینرو تصویب یا تخطئه فرضیههای اخلاقی، مانند فرضیههای متافیزیک یا علوم تجربی، امکانپذیر است.
ک-از آنچه گفته شد دانسته میشود که سه گونه گزاره داریم:
1-گزاره علمی و آن هر گزارهای است که بتوان با معیارهای مستقل و غیرذهنی دربارهاش داوری کرد و با یکی از روشهای سه گانه علمی(روش تعقلی، روش تجربی و روش مختصاتی و علائمی)به پژوهش محتوای آن پرداخت.
بنابراین، قضایای متافیزیک و علوم تجربی و اخلاق از سنخ گزارههای علمی میباشند.قضایای فقه و اصول فقه نیز در این رده قرار دارند، و هم با شیوه علمی میتوان به پژوهش آنها دست زد.
2-گزاره غیرعلمی و آن هر گزارهای است که هیچگونه معیار مستقلی برای قضاوت دربارهاش وجود ندارد.چنین گزارهای در طبع خویش قابل نقد نیست و از همین رو علمی نیست.
مسأله اشتراک لفظی وجود در فلسفه اولی از این قبیل است، چون نه تنها ملاکی برای داوری درباره آن نیست، بلکه حتی طرحی که بتواند آن را توضیح دهد وجود ندارد.از اینرو اشتراک لفظی وجود، گذشته از اینکه غیرعلمی است، مهمل و بدون محتوا است، البته مهمل بودن در اینجا به مفهوم پوزیتیویستی آن نیست.غیرعلمی بودن بر دو نوع است:یک، غیرعلمی بودن بطور مطلق:به این معنی که سرشت فرضیه مورد نظر بدون هیچ شرطی برخوردار از وصف علمیت نیست.دو، غیرعلمی بودن بطور مشروط:به این معنی که تنها اگر صدق فرضیهای فرض شود آن فرضیه به فرضیهای غیرعلمی تبدیل میشود، وگرنه بخودی خود علمی و قابل پژوهش و نقد است، مانند حجیت مطلقه ماهیت ظنون که پس از اینکه مورد تصدیق، واقع شد غیرعلمی شده و از هر انتقادی شانه تهی میکند و از قضاوت هر معیاری میگریزد.
اما به ذات خود چنین نیست، چون میتوان به واسطه معیارهای مستقلی حجیت مطلقه ظنون را به مورد بحث و سنجش گذارد و درباره اثبات یا ابطال آن به قضاوت نشست.
فرضیه حجیت قطع برای غیرقاطع نیز از همین قبیل است که بطور مشروط غیرعلمی میباشد، ولی بخودی خود اینگونه نیست و بدین جهت امکان دارد که این فرضیه را با دلیل رد کرد یا پذیرفت.
3-گزاره فراعلمی و آن هر گزارهای که به طبع خویش علمی است، لیک چون عناصر لازم برای نقد آن فراهم نمیباشد، داوری درباره آن ممکن نیست.
این تیره از قضایا بر دو گونه است:
نخست، آنگونه قضیهای که مطلقا معیارهای لازم برای اکتشاف و انتقاد آن وجود ندارد، چنین قضیهای مطلقا فراعلمی و غیرقابل بحث و نقد است.
دوم، آنگونه قضیهای که بطور نسبی فاقد معیارهای لازم برای کشف و نقد است.به این معنی که دانش ما هنوز بر اصول و عناصری که بتوانند آن قضیه را مورد قضاوت قرار دهند مطلع نشده است، اگر روزی اطلاع بر آنها یافتیم آنگاه اینگونه قضیه به گزارهای علمی تبدیل میشود.
ل-دعوت بر دو نوع است 1-دعوت حق که در این نوشتار از آن به عنوان دعوت یاد میشود، 2- دعوت باطل که در این نوشتار به عنوان ادعا، نامیده شده است.محتوای دعوت حق همان دین حق است و محتوای دعوت باطل نیز همان کیش باطل میباشد.
هر کدام از این دو، عناصر و مختصاتی دارد که موجب شناسایی آن خواهند شد.انسان یا هر موجود همانند آن در وظیفه مخاطب اصلی دعوت است.این اوست که باید با عقل و وجدان اخلاقی خود دعوت حق را از میان انبوه ادعاهای باطل شناسایی کند، و این اوست که باید با خرد و اخلاق و علوم خود محتوای دعوت حق را تشخیص داده و سره از ناسره را جدا سازد، و این اوست که باید کیشهای باطل را پس از شناسایی آنها طرد کند.شناسایی، تشخیص و داوری در مورد دعوتها و ادعاها از وظایف بشری است، از اینرو شناخت حاملان راستین دعوت حق که انبیاء و ائمه معصومین(ع)میباشند، بر عهده وی هست و عقل و وجدان اخلاقی بشر موهبتی است که برای این مقصود کفایت میکند.تشکیک در کفایت عقل و وجدان اخلاقی منطقا ناممکن است و فرض آن مساوی است با فروپاشی منطق و اخلاق.
م-چون معیار اصلی شناسایی حق از باطل، عناصر و اصول و صور عقل و اخلاق عام است از اینرو نخستین نشانی امکان صدق دعوت این است که خردمندانه باشد و با اصول اخلاق عام به هیچ بهانهای در ستیز نباشد.
اگر خردمندانه نباشد و با ارزشهای مطلق اخلاق در ستیز باشد، دیگر دعوت نیست، بلکه ادعا است و و همین نشانی در تخطئه آن کافی است.
اکنون به آیهای از قرآن درباره خردورزی استشهاد میکنیم«و یجعل الرجس علی الذین لا یعقلون»(و پلیدی را میگذارد بر کسانی که خرد نمیورزند).
این آیه تکان دهنده است.انسان را فرا میخواند تا عقل را از لایههای رسوب کرده تعصبها، گمان گراییها و خصومتها خلاص کرده و بر کرسی داوری بنشاند. پیغام این آیه این است که سنخ پلیدی، محصول ضدیت با خردمندی است و همین پیغام، تمام حکمت است.
در اصول کافی شریف کلینی-در کتاب عقل که نخستین کتاب آن است-ارزش عقل و مختصات عقلگیری از کلام معصوم(ع)ارائه شده است.در آنجا معیار اصلی، عقل قلمداد شده و همو نیز مخاطب اصلی تکلیف و دعوت بشمار رفته است.
فرازی که در احادیث کتاب عقل بسی شگرف میباشد، یگانه شمردن عقل نظری است با عقل عملی و یگانه شمردن هر دو با کانون وجودی و ماهوی انسان به نام قلب.
این یگانگی بین عقل و وجدان و قلب، به گونهای است که میتوان گفت:یک حقیقت به نام عقل عام وجود دارد که در سه حیثیت وجودی و ماهوی خود را ابراز میکند، بیآنکه ذات عام آن در خلال این ابراز از میان برخیزد.توضیح بیشتر این نظر باشد برای بحثهای نقادی عقل.
ن-مخالفت ادعای یک کیش با اصول عمومی عقل که هیچ دلیلی بدون آنها ارزش ندارد، مدرک کافی و تمام برای بطلان آن است.
همچنین مخالفت آن با وجدان اخلاقی عام، دلیل کافی بر بطلان چنین ادعایی میباشد.
به سخن دیگر، نابخردانه بودن یک ادعا برای بطلان آن کفایت میکند.از اینرو موافقت دعوت با عقل و اخلاق عام، شرط اساسی حقانیت آن است، اما شرط کافی نیست، بلکه شرط لازم است.زیرا برای مستند بودن دین به خدا علاوه بر موافقت با عقل و وجدان اخلاقی عام، شروط دیگر ضرورت دارد که برخی از آنها به گزارش ذیل میباشند:
1-نبودن هیچ خطایی در دعوت و محتوای آن.
2-معصوم بودن پیغمبران و امامانی که حامل آن دعوت و ابلاغ کننده آن از طرف خدا هستند، چه ابلاغ حدوثی باشد مانند الاغ انبیای اولواالعزم(ع)و چه ابلاغی بقایی مانند ابلاغ ائمه معصومین(ع)که پس از ختم نبوت به عنوان اوصیاء رسول خدا عهدهدار ابلاغ دین از طرف خدا شدند.
3-بهرهمند بودن حاملان آن دعوت از علم لدنی و غیر کسبی، به گونهای که همه به آنان در علم نیاز داشته باشند و آنان به هیچکس جز خدا در علم نیازمند نباشند.
4-همراه بودن دعوت با بینات و زبر و کتاب منیز. دعوت دینی باید ثابت کند که حق است و به خدا استناد دارد، و این دین است که همه مسئولیت اثبات حقانیت خویش را بر عهده دارد، و این حاملان دین و ابلاغگران آنند که باید پیغام حقیقی دین را به عقلها برسانند.دیگران تنها لازم است که به دعوت گوش فرا دهند و آنگاه که به راستی، حقانیت آن را فهمیدند بر طبق آن باشند و تا حدودی که دین رخصت داده و با شرط و شروطی که مقرر داشته دیگران را نیز از آن آگاه سازند، بیآنکه از پیش خود دفاعی بیافزایند اینگونه دفاعیات فقط برداشتهای شخصی را حراست میکنند و اصلا به مقوله علم که تعبیر حصولی دین است تعلق ندارند.
دفاع از پیش خود هر چند با حسن نیت باشد کم کمک به خلوص دین آسیب زده و سرانجام به مسخ آن میانجامد.برای نمونه سرنوشت آیین یهودیت و مسیحیت بسی عبرتآموز است.
بگذریم از اینکه عاملهای دیگری نیز جز دفاعهای از پیش خود در جریان دگرگونی آنها سهیم بوده است که از آن میان ناپدید شدن متون اصلی کتب انبیاء و تغییر و تحریف در تورات و انجیل دو عامل عمده در روند محو و مسخ این دو آیین میباشند.
وظیفه محقق در برابر دین همان وظیفهای است که در برابر هستی دارد.این وظیفه، کار عالمانه است که با روش اکتشافی امکانپذیر میشود.هر اندازه و هر گونه کاهش و فزونش از آن کار محقق را به کار غیر عالمانه تبدیل میکند.
بنابراین آوردن بینات برای حقانیت دین از شئون انبیاء(ع)و اوصیاء(ع)است، اما نشر آن بینات و ایضاح آنها بیهیچ فزونی و کاستی در ضمن حدود و شروط از جمله مسئولیتهای متدینان به دین است.در اینجا تفکیک میان دفاع از پیش خود و فرضیهپردازی که با گمانهزنی آغاز میشود، ضرورت دارد، آنگونه دفاع چون علمی نیست مردود است.اما فرضیهپردازی برای تفسیر و تبیین عناصر و قضایا و قرارات دینی یک کار علمی است، به این شرط که به یکی از شیوههای سه گانه پژوهش باشد.و نیز به این شرط که فرضیهپردازی از مسیر اکتشاف بیرون نرفته و به چرخه دفاعیات و جدلیات دچار نشود.
افزون بر این تفکیک دیگری باید و آن تفکیک فرضیهپردازی از تفسیر به رأی و تأویل به رأی است(به شرحی که از این دو عنوان، مقصود این گفتار میباشد).فرضیهپردازی یکی از مراحل انتقال علمی به سوی کشف مجهولات است.این انتقال، آنسان که در بحثهای پیشتر گذشت، بر پایه صور منطقی و قضایای اولیه که تقدم منطقی دارند و هم بر پایه نگرشها از برخورد محتوای دانش پیشین و نگرشهای نخستین با آگاهی پسین آغاز میگردد.
در آغاز برخوردها جهان و من در مجموع همچون جز من بر شناخت عرضه میشود.محتوای پسین این جز من از طریق ملاحظات یا مشاهدات مخالف آن گرفتار نقض میآید.[ تجربهها دچار ابطال میشوند].
با هر نقضی یک پرسش در آگاهی بروز میکند، پرسش یک مسئله جدی است که از شکست حدس در برخورد با واقع به وقوع میپیوندد.آنگاه در برابر پرسشها زمینه برای فرضیهپردازی آماده میشود.و پس از آن مسألههای جدید پدید میآند و این چرخه از مسأله به فرضیه و از فرضیه به مسأله و سپس به اکتشاف و آنگاه به مسألههای تازهتر و فرضیههای جدیدتر همواره دوام مییابد، از اینرو بشر غیرمعصوم را گریز و گزیری از گمانهزنی و فرضیهپردازی و آزمون و سنجش نیست، که هر کدام کاری علمی است.اما تفسیر به رأی و تأویل به رأی نه تنها به این دلیل که مورد نهی شارع هستند بلکه به این دلیل که علمی نیستند مردودند.
اکنون پس از گزارش اصول و مبانی عقلی و اخلاقی که در شناسایی دعوت دینی، سهم عمدهای دارند، زمینه برای عرضه طرحی فشرده و کوتاه از مسأله خیر و شر که از جمله ارکان پاسخ از پرسش سوم میباشد آماده شده است.
ظرح مشروح آن بخواست خدا در گفتاری مستقل بیاید.هر گونه تفسیری که از این مسأله ارائه شود در کل نظام شناخت دینی و شناخت متافیزیکی اثر میگذارد.این مسأله با اینکه پیشینهای دراز در تاریخ دین و فلسفه دارد، هنوز از زندگی علمی سرشار است، و هنوز معضلهای برای اندیشه بشری در متافیزیک و اخلاق به شمار میرود.
در تاریخ اندیشه بشر غیرمعصوم شاید تاکنون کمتر مسألهای این اندازه عقل وی را به چالش واداشته و در پیچ و تابش انداخته و سردرگمی و پسنشینی او را سبب گردیده است.اگر همانندی برای مسأله خیر و شر در دشواری باید نشان داد، از مسأله جبر و اختیار یا مسأله بداء یا مسأله ارتباط حادث به قدیم و یا مسأله صدور کثیر از واحد میتوان نام برد.
در ادیان حنیف، به ویژه در دین حنیف اسلام، در قرآن و احادیث پیغمبر(ص)و اوصیای دوازده گانه او از این مسأله بسیار یاد شده و در هر موقعیت، شرحی از آن آمده و معضلههای آن در مقطعهای گوناگون حل شده است.مجموع این شرحها و حل مشکلها دیدگاهی فراژرف را پدید آورده که نتوان آن را در عنوانی گنجاند.
تعلیمهای قرآن و روایات رسول خدا و ائمه اطهار(ع) در این زمینه و زمینه جبر و اختیار:( واداشت و گزینش)و زمینه قدر و بداء و دیگر زمینههای سرنوشتساز، آنچنان ژرف و نیز گستردهاند که هر اندازه پژوهش شوند باز برای درک بیشتر آنها نیاز به پژوهشهای بیشتر داریم.
امید آنکه خدا توفیق دهد تا در بحثی جداگانه از تعالیم پیغمبر(ص)و اوصیاء(ع)به قدر فهم قاصر خود شرحی عرضه دارم.در بحث کنونی فقط از نظرگاههای بشری و غیرمعصوم از دیدگاهی که به ضرورت این چنین است سخن میآید.
شرح دو دیدگاه فلسفی در مساله شرور
تاکنون از دیرباز، در افت و حیزهای اندیشه، چندین دیدگاه در مسأله خیر و شر( خوبی و بدی) پدید آمده که از آن میان دو دیدگاه از برجستگی و آوازه بلند برخوردار شدهاند:
یکی، دیدگاه تقسیمگرانه وجودی است.و دیگری، دیدگاه تحلیلگرانه عدمی.
پیش از ورود به شرح هر کدام باید در نظر داشت که فرضیههای مطرح شده در هر یک از آن دو به دو مقصود انجام گرفتهاند، یا میتوانند انجام گیرند، چنانکه دیدگاه عدمی شاید در آغاز برای دفع اشکالهای ثنویگری بوده است، اما این توان را دارد که برای دفع اشکالها بر عدل نیز وارد عرصه شود:
1-دفع اشکالهای ثنویگری و چندگرایی در مسأله خداشناسی.
2-تقریر عدل الهی و دفع اشکالهایی که بر آن ایراد گشته است.
مقصود سومی هم از طرح این مسأله میتوان در نظر داشت که عبارت است از کشف هماهنگی نظام تکوینی عام با نظام اخلاقی محض و با نظام رحمت الهیه که با اینکه عین اخلاقیت محض است فراتر از آن میباشد.
پیگیری این مقصود مسأله خیر و شر را در طرازی آن سوتر از جایگاه کنونی آن قرار داده و پژوهش را در سمتی دورتر از ستیزه و جدل به راه میاندازد.
حال پس از پیشگفتاری که یاد شد مسأله شرور را بطور کوتاه در سه مرحله بررسی میکنیم که در مرحله نخست:شرح دو دیدگاه مشهور میآید و در مرحله دوم نقد هر کدام، و در مرحله سوم:به دیدگاهی که به نظر قاصرم رسید اشاره خواهد شد.
مرحله نخست:شرح دو دیدگاه مشهور در حل مشکل شرور
نخست:دیدگاه تقسیمگرانه وجودی:که پس از تبیین خیر و شر از تعیین اصطلاح مورد نظر درباره آن دو وارد مرحله استدلال میشود.این دیدگاه نسبت به وجودی یا عدمی بودن شرور ساکت است، گر چه در خلال تقریر آن از عدمی بودن شرور بهرهگیری شده است، با این وصف در اینجا از آن به نام دیدگاه وجودی تقسیمگرانه یاد شده است.
دلیل این نامگذاری این است که هم دیدگاه مذکور توجه خود را در خیر و شر به شئی موجود، معطوف داشته و هم احتمالات عقلی صرف را بر مقسم موجود بررسی کردن و میگوید:چیزی که به عنوان موجود در نظر گرفته میشود، یا خیر محض است، یا خیر غالب و کثیر و یا خیر و شر برابر( مساوی)یا شر غالب و کثیر(اکثری الوجود)و یا شر محض.
پس پیش از نگرش به واقع از جنبه فرضی صرف که همان احتمال منطقی مجرد از تطبیق بر واقع است، برای موجود از جنبه خیر و شر پنج احتمال هست، نه کمتر نه بیشتر.
اما پس از نگرش به واقع دانسته میشود که سه احتمال از آن میان، محال است:
1-شر محض، 2-شر غالب و کثیر، 3-شرمساری با خیر.میماند دو احتمال که امکان ذاتی دارند:
1-خیر محض، 2-خیر غالب و کثیر.
خیر محض امکانی در اصطلاح فلسفه تنها در حوزه ماوراء طبیعت عنصری امکانپذیر است.حوزه طبیعت عنصری، به خیر غالب اختصاص دارد و در این حوزه است که مسأله شرور قابل طرح میباشد، زیرا خیر غالب و کثیر بطور منطقی با شر مغلوب و قلیل، متلازم است.
این دیدگاه را در تاریخ فلسفه به ارسطو مشهور به معلم اول اسناد دادهاند.
حکیم سبزواری در تعلیقه شرح منظومه(طبع افست قدیم، ص 155)در شرح این بیت«فکم قد ضل من یقول بالیزدان ثم الاهرمن»میگوید:«گفته میشود او( ارسطو)به این دفع(ورد شبهه ثنویه) تفاخر کرده زیرا آنچه را ملاک شبهه است که تقسیم وجود به خیر و شر باشد ملاک دفع[آن]قرار داده است.....».
اینک با ایضاح انجام گرفته به تلخیص استدلال این دیدگاه میپردازیم:
تقریر کوتاهی از استدلال دیدگاه وجودی در مسأله خیر و شر
اگر شر محض و شر غالب و شرمساوی محالند و هیچکدام در نظام هستی از امکان موجودیت برخوردار نیست، و اگر فقط خیر محض و خیر غالب، امکان پذیرند، پس خیر محض بیگمان باید موجود باشد، زیرا خدا که مبدأ هر چیز است چون خیر مطلق و محض است، خیر محض امکانی را هم ایجاد میکند وگرنه امساک جود و منع فیض و تعطیل ایجاد لازم آید، گذشته از اینکه اگر ترک آن همراه با ترک خیر غالب باشد، شر محض به اصطلاح اعم تحقق مییابد و اگر همراه آن نباشد ترجیح مرجوح که محال است محقق میشود، خیر غالب هم باید موجود باشد، زیرا از ترک ایجاد آن شر کثیر لازم آید.گذشته از محذور تعطیل ایجاد و امساک فیض که از ترک نظام امکانی واقع در حیز خیر مطرح میگردد.
پس گزاره انفصالی( جداگرانه)پنج عنصری که پنج احتمال را مفروض میداشت، سه احتمال خود را با نظر به واقع از دست میدهد که به ترتیب عبارتند از احتمال شر محض و احتمال شر غالب و احتمال شر برابر با خیر میماند دو احتمال که یکی خیر محض امکانی است و دیگر خیر غالب و کثیر.اما خیر محض، پس گزیری از بودن آن نیست.بخش برین نظامواره کائنات همانا موجوداتی میباشند که از هر گونه شری بر کنارند.
بخش زیرین این نظامواره که مستند است به واجب الوجود از طریق بخش برین، همانا جهان طبیعت عنصری است که ستیز و جدایی و سکون و حرکت و انحلال و ترکیب از خواص همیشگی آن میباشد، و با اینکه خیر است خیر محض نیست، فقط خیر غالب و کثیر است که به دلیل خاصههای خود اندکی شر را استلزام میدارد.از این دیدگاه چون شر قلیل از لوازم خیر کثیر است و ترک خیر کثیر برای پرهیز از آن خود شر کثیر است، گریزی از موجودیت آن همچون تابعی از خیر کثیر نیست.
بنابراین سراسر نظامواره هستی امکانی از خردهای برین و نورهای آغازین، تا عقلهای همتراز، تا نفسهای کلی و نورهای اسفهبدی و صیصی، تا فرا عنصریها، تا طبیعت عنصری و تا ماده نخستین، همگی معلول واجب الوجود و مستند به او هستند.شر قلیل نیز به عنوان لازمی از نظام خیر کثیر، به ذات او استناد دارد. و چون ترک شر قلیل.مستلزم شر کثیر است، از اینرو وجود شر قلیل در صمیم نظام هستی امکانی با عدل الهی تنافی ندارد.
نتیجه اینکه شر اندک در کلیت نظام ضروری بر طبق این دیدگاه که به ارسطو نیز استناد داده شده نه با توحید ربوبی متنافی است و نه با عدل الهی.
تتمیم دیدگاه وجودی درباره شرور
الف-موجود بالذات، برحسب زنجیره علل غایی، عبارت است از مقصود بالذات، و این مقصود با لذات در افعال باری تعالی بر طبق نظریه رایج در فلسفه اولی و فلسفه الهی خاص همانا متعلق بالذات عنایت در صقع ربوبی است، بیهیچگونه ضمیر یا قصد زاید.
آنچه چنین نیست، مانند شر قلیل، اگر وجودی، فرض شود موجود بالعرض میباشد که به پیروی از وجود خیر کثیر در قضاء راه یافته وگرنه خود شر قلیل در عنایت اولیه مقصود نیست، و چون بالعرض به بالذات باز میگردد، شرور نیز که بالعرض میباشند راجعند به مقصود بالذات که خیر کثیر باشد، چنانکه موجودیت بالعرض آنها در منظره علل غایی به موجودیت بالذات خیر کثیر در این منظره رجوع میکند.
ب-از تقریر فوق دانسته میشود که شر به عنوان بالعرض تنها از منظره علل غایی موجود بالعرض است، اما در منظره علل فاعلیتی محض و همچنین در منظره مطلق هستی هرگز بالعرض نیست، البته در اینجا انتقادی دارم که در نقد این دیدگاه بخواست خدا خواهد آمد.در آنجا خواهم کوشید رابطه مسأله شرور را با مسأله بخت و اتفاق توضیح دهم، آنگاه درصدد نقادی آن برمیآیم و برخی از نمونههایی را که محققان فلسفه برای تفسیر چگونگی موجودیت شرور آوردهاند مورد نقد قرار میدهم.
پ-از دیدگاه تقسیمگرانه وجودی، گرچه شر اندک به گونه بالعرض داخل در قضاء است و از اینرو از اقسام موجود همچون یک مقسم به شمار میآید، اما همینگونه موجودیت بالعرض برای شر فقط نسبت به این یا آن شخص در نظام تنها فردی است نه نسبت به وجود مطلق یا مطلق وجود و نه نسبت به نظام کلی و نیز نه نسبت به شخص از آنرو که بخشی از نظام همگانی هستی میباشد.
ت-شرور به مثابه موجودات بالعرض در قضاء نیز بالعرض داخلند، لیک در قدر به گونه بالذات تحقق دارند، زیرا قدر تفصیل بالذات مندرجات قضاء الهی است، از اینرو در قدر جایی برای بالعرض نیست، مگر آنگونه موجودهایی که مطلقا بالعرض باشند، مانند ردهای از محمولات که به وجود موضوعاتشان موجودند.اما شرور چون بالعرض مطلق نیستند، بطور بالذات در قدر داخلند، بلکه میتوان گفت:آنچه مطلقا بالعرض میباشد در عین حال در قدر به نحو بالذات مندرج است، زیرا قدر به تمامی خود تفصیل دهنده همه مندرجات قضاء از حیث اندراجشان در قضاء است- چه موجود بالذات باشند چه موجود بالعرض-و همچنانکه بالذات تفصیل جهات بالذات است بالذات نیز تفصیل جهات بالعرض میباشد.
میرداماد معلم سوم در قبسات(قبس دهم)گوید: «شروری که لوازم خیرات بسیارند همگی در قضاء اول، بطور بالعرض داخلند، اما در قدر بالذات ورود دارند نه بالعرض، چون قدر تفصیل بالذات آنچه است که در قضاء الهی داخل شده پس معقول نیست اعتبار بالعرض در قدر به هیچ روی».
ث-بر طبق یک قانون در فلسفه اولی علت فاعلی و علت غایی برای موجود بالعرض همانند خود آن بالعرض میباشند، علت مادی و علت صوری نیز همین حکم را دارند.حال با نظر داشت این قاعده یادآور یک قاعده تقسیمی در فلسفه میشویم، آن قاعده این است که موجود بالعرض دوگونه است:
1-بالعرض مطلق که بالعرض بودنش از حیث ماهیت آن در مرحله وجود است، مانند سلبهای عدولی و عدمهای ملکات که در فلسفه مشهور از گروه موجودهای بالعرض قلمداد شدهاند.
2-بالعرض نسبی که بالعرض بودنش به مقایسه آن با چیز دیگر است.شرور از این قبیلند چون ماهیت آنها بخودی خود موصوف به شریت نیستند.اینگونه بالعرض از آن جهت که بالعرض میباشد علتهای فاعلی و غایی و مادی و صوری بالعرض دارد، اما از جهت ماهیت اصلی و غیرنسبی خود بدانگونه که موجود بالذات است علت فاعلی آن نیز بالذات است، دیگر علتهای آن نیز بالذات میباشند.
به سخن دیگر، علیت فاعلی الهی به گونه بالذات، مبدأ هر موجود است، و جز او مبدئی وجود ندارد، اگر موجود از گونه بالعرض باشد باید منتهی به موجود بالذات شود و از این طریق به فاعلیت الهی استناد دارد و اگر موجود بالذات باشد خود بیهیچ حیثیت میانجی به مبدأ کل، مستند است.با این وصف موجودات امکانی از دو جهت به واجب الوجود باید مستند باشند.
یکم-جهت طولی و ترتبی در زنجیره علت و معلولی.
دوم-جهت اطلاقی و غیر ترتبی در وراء زنجیره علت و معلولی، بدانگونه که این جهت اطلاقی دارای تقدم با لذات بر سلسله تعلیلی است.
با ایضاح بالا درباره دو گونگی موجود بالعرض و در این باره که موجودیت شرور از گونه دوم است، دانسته میشود:که این قبیل از موجودهای بالعرض از دیدگاه فلسفه باید ناشی از علت فاعلی با لذات باشند، و اگر باید چنین باشد پس غایت با لذات هم دارند که مترتب است بر ذوات آنها از حیث آن ذوات نه از حیث مقایسه آنها با دیگرها یا دیگران.بنابراین هیچ رویدادی در نظام تکوینی بخودی خود رویداد تصادفی، نیست به گفته حکیم سبزواری در متن منطومة الحکمة«ما لیس موزونا لبعض من نغم ففی نظام الکل کل منتظم»(نغمههایی که برای برخی آهنگ موزون بشمار نمیرود در نظامواره کل، همگی، سنجیده و برخوردار از نظمند).
ج-در تقسیمبندی احتمالات خیر و شر دو شیوه است که به نظر اینجانب در محتوا با هم فرق دارند. شیوه نخست:همان است که در فلسفه مشهور انجام میگرد و موجود را بدون هیچ مقایسهای با موجود دیگر به اقسام پنجگانه خیر و شر، تقسیم میکند.و شیوه دوم:آن است که میرداماد در قبسات(قبس دهم)به کار برده است.این شیوه موجود را از جنبه خیر و شر بودن نسبت به دیگر موجودات سنجیده و اینگونه تقسیم میکند:اشیاء به اعتبار بود و نبود شرّ بالعرض به تقسیم عقلی چنین انقسام مییابند:1- اشیائی که وجودشان از هر جهت، مبرا است از موجب شدن شر و اختلال و تباهی، 2-اشیائی که وجودشان یکسره تهی از شر نیست و امکان ندارد که بطور کامل به کمالی که از آنها انتظار میرود موجود شوند، مگر آنکه لازم آید آنها را که در وجود بگونهای باشند نسبت به برخی اشیاء از آنها شری عارض شود، اما آن شر لازم بسی ناچیز است نسبت به خیرات آنها، 3-اشیائی «فرضی»که شریت مطلقه دارند، آنچنانکه هر چیزی از آنها آسیب بیند، 4-اشیائی که شر بالعرض آنها غالب است بر خیرشان و بیشتر چیزها را آسیب رساند، 5-اشیائی که آنگونهاند که شر بالعرض آنها با خیر بالعرضی که دارند یکسان است، بهره رسانی و آسیب رسانی آنها به یک اندازه میباشد.
سه قسم اخیر از اشیاء که نه خیر مطلق و محضند و نه خیر غالب در نظام وجودی جایی نداشته و امکان ناپذیرند، آنچه ممکن است و از صقع ربوبی روا میباشد، دو قسم اول و دوم است.
چ-میرداماد در قبس دهم از قبسات که تحقیق در چگونگی راهیابی شرور در قضاء را عهدهدار است، شرور را از لوازم ماهیات به شمار میآرود، وی ایضاحی که مشخص سازد شرور چگونه و چرا از لوازم ماهیاتند و از چه نوع لوازم ماهوی میباشند ارائه نداده است از اینرو میسزد بلکه میباید که:
نخست، شرحی فنی از اقسام لوازم به انجام رسد. دوم، روشن گردد که شرور با وجود و ماهیت و با نظام هستی چه نسبتی و چه پیوندی دارند، و آیا بنیاد شرور بر شانس( صدقه)است یا بر تلازم با اشیاء میباشد و اگر تلازم است چگونه در عین تلازم در زمره رویدادهای اقلی الوجود به شمار رفتهاند.و سوم:امکان شرور از وقوع شرور تفکیک شده و تحقیق گردد که کدامیک از لوازم اشیاء محسوب میشوند.
ح-ابن سینا در الهیات شفاء(مقاله ششم فصل 6) بحث از چگونگی موجودیت مبادی شر میکند.از این بحث برمیآید که موجودیت شر، از موجودیت مبادی آن متمایز است.موجز سخن وی در فصل مذکور از شفاء این است که:غایات بر سه گونهاند 1:غایات ذاتی 2:غایات عرضی ضروری 3-غایات اتفاقی
مبادی شرور به گونه دوم از غایات که عرضی ضروری باشد تعلق دارند، از اینرو مبادی و حیثیات استلزام کننده شرور در نظام خلقت با اینکه وجودشان تصادفی نیست.[از نوع بخت و اتفاق در باب علل غائی نمیباشد]اما مقصود ذاتی نظام کل نیستند.بنابراین وجود آنها فقط از لوازم مقصود ذاتی نظام کل است و آن مقصود ذاتی چیزی جز خیر محض یا خیر غالب از آنرو که خیر است نمیباشد.
بخشی از عبارت ابن سینا در مقاله 6 فصل 6 از شفاء ایسنت:«و اعلم ان وجود مباد الشر فی الطبیعه هو من القسم الثانی»:[بدان پدید آمدن مبادی شر در طبیعت از قسم دوم است]منظور وی از قسم دوم همان غایات عرضی ضروری است که به نوبه خود به نوع انقسام مییابند.
خ-بر پایه آنچه از ابن سینا در بند«ح»گزارش شد این پرسش پیش میآید که چه فرقی است میان وجود شر که وجودی بالعرض میباشد و میان وجود مبادی شر که آنهم از گونه موجود بالعرض محسوب میشود، البته اگر حیثت مبدئیت شر در آنها ملحوظ گردد.
در پاسخ این پرسش در بخش کنونی گفتار به یک پیشگفتار کوتاه به شرح ذیل بسنده کرده، پاسخ اصلی را به بخش دوم گفتار حاضر که نقادی بخش کنونی است موکول میداریم:
الف:مبادی شر در طبیعت آنگونه چیزهایند که بخودی خود[ به لحاظ ذات]به حیثی میباشند که وجود برای آنها ممکن نیست مگر با امکان پیدایش پیشامدهای شر از آنها، اینگونه چیزها در فلسفه مشهور[ فلسفه اسلامی اعم]فقط در جهان طبیعت عنصری جای دارند، در آنسوی طبیعت عنصری از امکان موجودیت بهرهمند نیستند.
جهان در بردارنده مبادی شرور همان است که جهان خیر کثیر یا حوزه خیر غالب نامیده میشود.
ب:شرور از دیدگاه وجودی بدون منظور داشت عدمی بودن آنها پدیدههایی میباشند که از مبادی شر بطور بالعرض و اقلیت حصولی، تحقق مییابند.
مسألهای که پس از تفکیک شرور از مبادی آنها مطرح میشود.
نخست این است که:بالعرض بودن شر، چه فرقی با بالعرض بودن مبادی آن دارد و دوم این است که:با اینکه شرور از نوع غایات ضروری عرضی نیستند و تنها به امکانی که برای ایجاب شر در مبادی آن هست وابستهاند، پس چگونه سخن از پرهیز ناپذیر بودن آنها به میان میآید، آنچه بر مبانی مشهور فلسفه اعم اجتنابناپذیر است حیثیات مبادی شرور میباشد، اما خود شرور از این دیدگاه در بقعه امکان ماندهگارند و از طریق برخوردهای اقلی الوجود است که در گستره وجود بالفعل راه مییابند.
سئوال اصلی، متوجه همین برخوردها است که به گونه اقلیت حصولی به برخی شرور کشیده میشوند، از اینرو تا ماهیت این برخوردها و هم موجودیت آنها و نیز چگونگی ارتباط آنها با حدوث شرور دانسته نشود سئوال مذکور پاسخ نخواهد یافت.با توفیق خدا در بخش دوم به پاسخ این سئوال خواهیم پرداخت.