ملازمه های فرهنگی آموزش زبان انگلیسی در قالب زبان دوم یا زبان خارجی (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-ترویجیآرشیو
چکیده
متن
این مقاله در کنفرانس بین المللی زبان انگلیسی و اسلام:رویارویی سازنده،در دسامبر 1996 در بخش زبان و ادبیات، دانشگاه بین المللی اسلامی مالزی،ارائه شده است.
مقاله حاضر نگاهی نقادانه به نگرشی دارد که شناخت فرهنگ زبان خارجی را هستهء زبانآموزی تلقی میکند و نهتنها شناخت فرهنگ زبان دوم یا زبان خارجی،بلکه سازگار شدن زبانآموز با آن را نیز،عاملی بسیار مهم بشمار میآورد.در این راستا سعی شده است به سه سؤال زیر پاسخ داده شود:
آیا زبان انگلیسی باید به نحوی آموزش داده شود تا زبانآموز خود را با فرهنگ غرب سازگار سازد؟
آموزش زبان انگلیسی برای ما مسلمانان چه پیامدی خواهد داشت؟
نظریه آموزش زبان برای مسلمانان چه تبعاتی دربر خواهد داشت؟
در شمارهء قبل بخش نخست مقالهء حاضر به چاپ رسید و به مباحثی ازجمله تعریف زبان و فرهنگ و همچنین لزوم آموزش فرهنگ،اشاره شد.
در بخش پایانی،مباحثی پیرامون کوچک شمردن فرهنگ ملی،ملازمههای آموزشی زبان در کشورهای مسلمان،آموزش زبان بهمنظور کسب معلومات نوین و استفاده از آثار چند زبانگی ارائه میشود.
<RCO>
1L
کوچک شمردن فرهنگ ملی انگلیسی به عنوان ابزار امپریالیسم فرهنگی
به جرأت میتوان گفت که عموم مسلمانان همواره نگران وجود یا احتمال وجود ملازمههای فرهنگی در آموزش زبان انگلیسی بودهاند.برای مثال،هاید (Hyde)
به آن دسته از کارشناسان آموزش و پرورش در مراکش اشاره میکند که بر تفکیک زبان انگلیسی از فرهنگ کشورهای انگلیسیزبان اصرار دارند و معتقدند:«این زبان باید صرفا به صورت ابزار،آن هم در حد وسیلهء زبانی برای رسیدن به اهداف خاص تدریس شود.»
به گفتهء وی،این کار به این دلیل است که در مراکش، انگلیسی را ابزار نفوذ امپریالیسم میدانند.چنین دریافتی،حاصل تجربهء دوران طولانی حکومتهای استعمارگر فرانسه و اسپانیا بر این کشور بوده است.افزون بر این،واقعیت شایان ذکر دیگر این است که انگلیسیدانی،اغلب با مظاهری از این دست قرین بوده است که:«انگلیسی کلید کاریابی است»،«انگلیسی انسان را با جامعهء بین المللی پیوند میدهد»،«انگلیسی زبان تجدد است»و....نزد این کارشناسان آموزشی،خطر چنین نمادسازیی این است که تلویحا زبان و فرهنگهای بومی زبانآموزان را واپسگرا و عاجز از تجدد معرفی میکند.ازاینرو، فرهنگزدایی یا امحای اعتقاد به توانایی زبان و فرهنگ بومی در پرداختن به دنیای مدرن،قربانیان آن را«در کنف حمایت نیروهای استعمارگر فرهنگی مانند ELT
(آموزش زبان انگلیسی)»قرار میدهد.علاوه بر مراکش،کشورهای عربی دیگر آفریقای شمالی نیز ظاهرا دربارهء زبانهای خارجی چنین تجربهای را از 2Lسر گذراندهاند.برای مثال،طبق گزارش شومان،یکی از لوازم کسب وجهه در جامعه،دانستن زبان خارجی،مثل فرانسه یا انگلیسی است.
«هرکس که بخواهد در جامعه او را فردی فرهیخته بدانند، باید بتواند به زبان خارجی سخن بگوید.در بازار پررونق زبانهای خارجی،زبان عربی نزد بسیاری از مردم،مرتبهء مادون را داشت.»
شومان وابستگی این کشورها به غرب را نتیجهء وابستگی فرهنگی دورانی میداند که آنها تحت سلطهء فرانسه و انگلیس بودهاند.مردم مراکش،الجزایر و تونس تحت نفوذ کامل سیاست استعماری فرانسه بودند و بنای چنین سیاستی عبارت بود از: «تربیت فرهیختگان بومی که طرز گفتار و تفکرشان مانند فرانسویها باشد.»
نظر افراد جوامع دیگر نیز بر این است کمه زبان انگلیسی جزو ابزار امپریالیسم فرهنگی نبوده است.هیمن (Heiman)
ضمن بحث دربارهء آموزش زبان در آفریقا،چنین میگوید:
«منظور از تدریس ادبیات منحصر به اروپا...در مدارس ما جز این نیست که دانشآموزان ما هرروز نقش فرنگیان را در آینهء تاریخ آنان ببینند.فرزندان ما را وامیدارند که دنیا را آنگونه که فرنگیان ساختهاند و دیدهاند،ببینند و تحلیل و ارزیابی کنند.تازه از این هم بدتر،فرزندان ما با تصور واژگونهای از خود و تاریخ خود چنانکه در ادبیات امپریالیستی اروپا جلوه یافته و تفسیر شده است،روبهرو میشوند.»
1Lفرهنگزدایی در بسیاری از کشورها به قدری حاد است که مزوعی (Mazrui)
در تشریح اوضاع آفریقای غربی میگوید: «به نظر بسیاری از افراد،آموزش و پرورش به معنی تکلم و نگارش به زبان انگلیسی است.»
از کلام چیشیمبا (chishimba)
نیز همین مفهوم برمیآید؛ آنجا که میگوید:«کلید موفقیت در آموزش متوسطه در آفریقا در دوران استعمار عبارت بود از:«توانایی انتقال آنی فکر فرد از محیط حاضر به محیط اروپایی.»ازاینرو،میزان مفهوم«دانش آموختگی»از دیدگاه تعلیم و تربیت غرب و بنابراین با توجه به میزان آشنایی فرد با زبان انگلیسی با زبانهای دیگر اروپایی سنجیده میشد.انگلیسیگویی تقریبا همردیف«روشنفکری» تلقی میشد.
اوضاع و احوال مردمی که مدتها تحت حاکمیت استعمار بوده باشند،چنین است.احساسات آنها نسبت به زبان انگلیسی و فرهنگ خودشان،بیانگر شدت نفوذ استعمار است.نگوگی (Ngugi)
در این باره چنین میگوید:
«استعمار سیطرهء خود را بر تولید اجتماعی ثروت از راه فتوحات نظامی و استبدادهای سیاسی بعد از آن گسترانید. اما مهمترین حوزهء تسلط استعمارگر همانا جهان ذهنی استعمارشدگان بود.یعنی زیر نگین آوردن نحوهء تلقی آنان از خود و ارتباط با جهان،از طریق فرهنگ.»
پس،گرانبارترین نفوذ استعمار از راه تسلط بر فکر افراد تحت سلطه صورت میگرفت.بااینحال،تجربیات همین کشورها از استعمار بود که درنهایت،به مبارزهء با آن انجامید.
مبارزه با قدرتهای استعماری-با عاملیت وحدتبخش اسلام-ادامه یافت و نسلاندرنسل بر ذهن و نگرش مسلمانان عربزبان در برابر هرچه وابسته به غرب بود،تأثیر گذاشت.بعد از آنکه کشورها به استقلال دست یافتند،مردم سعی کردند نفوذ کشورهای استعمارگر،ازجمله نفوذ فرهنگی و زبانی را محو کنند.
ازاینرو،مقاومت فکر در برابر انگلیسی در برخی از نواحی جهان اسلام و همینطور کشورهای دیگری هم که با استعمار دستوپنجه نرم کردهاند،معلول رابطهء زبان انگلیسی با استعمار و امپریالیسم بوده است.فیشمن (Fishman)
چنین استدلال میکند:«با فاصله گرفتن تدریجی نسلهای جدید از جهانبینیهای قشری و بستهای که والدین و معلمان آنها در مسیر مبارزات سرنوشتساز خود برای کسب استقلال سیاسی و فرهنگی عرضه کرده و از آن دفاع کردهاند،انتظار میرود رفتهرفته از قدرت این مقاومت فکری کاسته شود.بااینهمه،به دلیل مداومت سلطهء امپریالیسم فرهنگی غرب بر این مردم استعمارزده- 2Lکه در کسوت استعمار نو اثر آن از گذشته هم زیانبارتر است- اینگونه افکار منفی نسبت به زبان انگلیسی و انگیزهء فراگیری آن، هنوز بکلی از بین نرفته است.
تأثیر همگانی کردن یادگیری زبان
عملکرد عمدهء دیگر مسلمانان درمورد زبان انگلیسی به عنوان زبان دوم یا زبان خارجی آن است که زبانآموزان در مسیر یادگیری زبان،در نظامهای ارزشی غرب مستحیل شوند.برای مثال، مزروعی به این نکته توجه داده است که در منطقهء صحرای آفریقا، اکثریت مسلمانان و بویژه رهبران مذهبی،«به زبان انگلیسی با دیدی نسبتا مظنون مینگرند و آن را عامل انتقال فرهنگ میدانند».به نظر مزروعی،عوامل عمدهای که منشأ این نگرش است،عبارتند از:«اساس تبلیغ مذهبی مدارس زبان انگلیسی و شأن والایی که زبان عربی به عنوان زبان مذهب دارد.»درواقع، در بسیاری از کشورها چون اولین برخورد زبانی بهواسطهء مبلغان مسیحی صورت میگرفت،ارتباط تنگاتنگ زبان انگلیسی و مسیحیت بهوضوح آشکار میگشت.این حالت در کشور مالزی،که تعداد کثیری از مردم به مدارس تبلیغات مذهبی مظنون بودند و در شبه قارهء هند،که مردم یادگیری انگلیسی را تهدیدی برای هویت فرهنگی برگرفته از مذهب خود میدانستند،نمایان بود.برخی از دلایل دیگری که در پشت این نگرشها قرار دارد، شاید وجود رابطهء بین زبان انگلیسی با شیوههای فکری و سبک زندگی«فرنگی»و عدم حساسیت نظامهای آموزشی و کتابهای درسی نسبت به فرهنگ اسلامی باشد.
گویا خطر غربزدگی،«انگلیسی مآب شدن»و یا مستحیل شدن در«نظام ارزشی غرب»،تیمار دیگری برای افراد جوامع غیر غربی دیگر است.برای مثال،فرناندو (Fernando)
در هنگام بحث دربارهء کاربرد زبان انگلیسی در آسیای جنوب شرقی میگوید:«در آسیای جنوب شرقی،فرهنگ بریتانیا نیست که باید از آن واهمه داشت...بلکه بعضی عادات فکری غرب است که درحالحاضر عمیقا با زبان پیوند یافته است و به ما هشدار میدهد که بیشتر مراقب باشیم.»
ندبل (Ndebele)
حتی با تأکید بیشتری از این نگرانی یاد میکند و میگوید که در آفریقای جنوبی:
«...گرفتاری عمدهء مردم یک جامعه،همانا دردسر زبان غالب است.این زبان ناقل دریافت،نگرش و هدف مردم است؛چون متکلمانش به مدد آن به نگرشهای ریشهداری دست مییابند.بنابراین،تشخیص و درک خطر زبان انگلیسی بیش از حمایت از کاربرد مداوم آن ضروری است.»
1Lعملکرد مسلمانان دربارهء انتقال فرهنگی غیرموجه نیست. چون بنا به گفتهء آلپتکین (Alptekin)
،نوشتههای نویسندگان از راه قالبهای مربوط به خاصهء فرهنگ صورت میگیرد و چون زبان مادری بیشتر نویسندگان کتابهای درسی انگلیسی است، آگاهانه یا ناآگاهانه نظرات،ارزشها،اعتقادات،نگرشها و عواطف جامعهء انگلیسیزبان خود را در آثار خود منتقل میکنند. بنابراین،زبانآموزان با فراگیری مجموعهء جدیدی از گفتار انگلیسی،«نظام فرهنگی ضروری این مجموعهء گفتاری را همزمان جذب میکنند.»
مشاهدات شخصی ما نیز از موارد بیشماری از فرهنگزدگی مردم خبرمیدهد؛بویژه از افرادی که در مطالعات کتب انگلیسی غرق شدهاند.وقتی که یک زبانآموز در برابر دنیایی از کتابها قرار میگیرد،درواقع در برابر درک نویسنده از واقعیت،در معرض حقیقت،یا زیبایی کلام نویسنده که خواننده را مجذوب دیدگاه خود میکند،قرار میگیرد.خواننده از طریق این کتابها در برابر آرمانها،ارزشها و افکاری قرار میگیرد که چهبسا با آرمانها،ارزشها و افکار خودش مغایرت داشته باشد. بهعلاوه،زبانآموزان مسلمان در زمان یادگیری و کاربرد زبان انگلیسی برای اهداف دانشگاهی،با مفاهیم کلیدی مانند آموزش و پرورش،معرفت،آزادی و...روبهرو میشوند که از جهانبینی غیرمذهبی یهودی-ترسایی یا یونانی-رومی سرشار است.اگر عقاید مذهبی مسلمانانی که با این مفاهیم روبهرو میشوند، محکم نباشد،چهبسا این بینش جهانبینی غیرمذهبی یهودی- ترسایی و یونانی-رومی بر اذهانشان مستولی شود.بنابراین، چنانچه زبانآموز تنها با نوشتههای غربی در ارتباط باشد،ممکن است عقاید غربی را اختیار کند؛چون جهانبینی او را کسانی رقم میزنند که وی آثارشان را خوانده است.در اینصورت، اگر بگوییم یادگیری زبان انگلیسی حتما فرد را غربزده میکند، نتیجهگیری عجولانه و نادرستی است؛هرچند که ممکن است این احتمال هم وجود داشته باشد.نباید فراموش کرد که همین مطلب چهبسا دربارهء افرادی صدق کند که به دلیل فقدان هرگونه عامل اجتماعی دیگر فرهنگ انگلیسی را میپذیرند.
ازاینرو،مسلمانان نباید از این که یادگیری زبان انگلیسی خودبهخود به غربزدگی یا لامذهبی آنها منجر شود،واهمه داشته باشند؛زیرا اگر اسلام در جامعه نقش ترتیبی و جامعهگرا داشته باشد،بهطوری که زبانآموزان کاملا با جهانبینی اسلامی آشنا و در آن جذب شوند،احتمال نفوذپذیری فوری آنها از عقاید و ارزشهایی که با عقاید و ارزشهایشان در تضاد است،بسیار کم خواهد بود.هرچند باید پذیرفت که مظاهر«پیشرفت»، «تجدد»،«حیثیت اجتماعی»،«اجتماعی شدن»و...که ظاهرا با زبان انگلیسی مرتبط هستند،با توجه به اثر اجتماعیساز آنها 2Lبر مسلمانان،بیانگر معارضهجویی واقعی است.باوجود این معارضهجوییهای آشکار،باز این امکان وجود دارد که انسان در زبان انگلیسی بسیار ورزیده باشد و در عین حال،هویت اسلامی خود را حفظ کند.درواقع برای مثال،از بین تعداد بیشمار مسلمانان برجستهء دوران معاصر و قدیم میتوان از افرادی مانند علامهء اقبال،فضل الرحمن،سید محمد نقیب العطاس،سید حسن نصر و اسماعیل الفاروقی نام برد که در زبان انگلیسی مهارت بسیار داشتند و از آن به سود اسلام در مسایلی استفاده کردهاند،مانند:روشن کردن امور مهم مربوط به ایمان؛رفع ابهامهایی که احتمالا ذهن مسلمانان را به خود مشغول داشته است؛و یا به منظور دعوت به اسلام.مسلمانانی که از اطلاعاتی عمیق دربارهء سنتهای مذهبی و فرهنگی خود و نظیر چنین اطلاعاتی نیز دربارهء شرق و غرب برخوردارند،باید به زبان انگلیسی و دیگر زبانهای عمدهء بین المللی با افراد معاصر خود-که صاحب مذاهب و سنتهای فرهنگی دیگرند،بر سر موضوعهای جدید بهطور فعال مناظره کنند.حتی امروز هم نهادهای اسلامی و آموزش عالی بیشماری در کشورهای مسلمان وجود دارد که زبان اصلی انجام تحقیقات و آموزش آنها،زبان انگلیسی است.وانگهی،در چنین اوضاع و احوالی است که باید اقلیتهای مسلمان ساکن در آفریقای جنوبی و ایالات متحده و انگلیس را تحسین کرد؛زیرا با این که زبان اصلی آنان انگلیسی است،ولی هنوز به اسلام و فرهنگ اسلامی بشدت پایبندند.آشنایی با اسلام و قوانین مهم اسلامی است که بسیاری از این مسلمانان را از افتادن به دام آنچه که«غربزدگی»نام دارد، نجات میدهد.
ملازمههای آموزش زبان انگلیسی در کشورهای مسلمان
مسائلی که در بالا از آنها سخن به میان آمد،طرز تفکر زبانآموزان را نسبت به یادگیری زبان انگلیسی و نظر متخصصان آموزش و پرورش را نسبت به اجرای خط مشی مربوط به آموزش انگلیسی تاحدی تحت تأثیر قرار داده است.درحالی که از یکسو لازم است فرد از ملازمههای فرهنگی یادگیری و آموزش زبان انگلیسی و«خطر»جذب شدن در فرهنگ«انگلیسی»یا غربی باخبر باشد؛ولی از سوی دیگر همین آگاهی نیز سبب شده است که بسیاری از مسلمانان نسبت به یادگیری این زبان نگرش منفی پیدا کنند.درصورت تداوم این نگرشهای منفی و زبان کفر قلمداد شدن زبان انگلیسی،حاصلی جز بینصیبی برای مسلمانان بهبار نخواهد آورد.وقتی تعداد مسلمانان متبحر در زبان انگلیسی بسنده نباشد،در آن صورت نمیتوانیم از معلومات مفیدتری که ناقل آن زبان انگلیسی است،بهرهمند شویم؛ همچنین دیگر قادر نخواهیم بود که در عرصهء جهانی به رقابت بپردازیم.حال که چنین است،باید در جوامع اسلامی با زبان انگلیسی چگونه باید برخورد کنیم؟
آموزش بان به منظور کسب معلوماتن نوین
در مرحلهء اول لازم است که برنامهریزان،تمام ملازمههای زبان و سیاستهای آموزشی خود را مورد مداقه قرار دهند.در مرحلهء بعد لازم است که معلمان نیز اهداف آموزش زبان انگلیسی را در جوامع اسلامی برای مسلمانان روشن سازند.هرچند که بهتر است زبان انگلیسی را از زبان عربی یا زبان مادری زبانآموز مهمتر جلوه نکند،آموزش زبان انگلیسی باید مهم تلقی شود؛زیرا فراگیری مطالب بسیاری از معلومات نوین به مدد این زبان صورت میگیرد.ازاین گذشته،بهتر است معلم در آموزش این زبان بر جایگاه مهم کسب علم در اسلام تأکید کند تا انگیزهء یادگیری زبان انگلیسی را،دقیقا برای وصول به این هدف در زبانآموز ایجاد کند.بهتر است این تصور را که:«انگلیسی فی نفسه خطرناک است!»از ذهن زبانآموز پاک کرد؛زیرا زبانآموزان بیآنکه مجبور باشند جنبههای فرهنگی«انگلیسی»یا فرهنگی غربی را که احتمالا با ارزشها و عقایدشان در تعارض است،بپذیرند، میتوانند به یادگیری این زبان بپردازند.این دیگر بر عهدهء خود فرد است که انگلیسی را برای رسیدن به اهداف سودمند بهکار گیرد و وظیفهء معلم است که انگلیسی را به نحوی تدریس کند که در ضمن ایجاد انگیزه در زبانآموز مواظب باشد تا فرهنگ اسلامی او تحقیر و بیارزش جلوه نکند.فرد میتواند انگلیسی را خیلی خوب بداند بیآنکهاز نظر فرهنگی دچار استحاله شود.
گسترش و استفاده از آثار اسلامی به زبان انگلیسی و مواد درسی آموزشی انگلیسی
برای مقابله با موضوع فرهنگزدایی،پیشنهاد من این است که آثار اسلامی و مواد آموزشی اسلامی به زبان انگلیسی تهیه شود.مدتهاست که دانشآموزان مسلمان در دورهء آموزش انگلیسی فقط مواد درسی غربی را در اختیار دارند و به همین دلیل دیدگاههای نویسندگان این آثار از حقیقت،واقیعت و زیبایی، همان است که دائم به خورد دانشآموزان میدهند.درواقع به بچههای ما یاد میدهند که از قهرمانان،رؤسای جمهور و محققان مسطور در این آثار تعریف کنند.وانگهی،اصولا تا بهحال به مدد همین زبان انگلیسی بوده است که علم از اسلامیت زدوده و غیرمذهبی[این دنیایی]شده است.
اکنون وقت آن رسیده است که چنین اوضاع و احوالی به سروسامان برسد.اکنون لازم است آثاری تهیه شود که مبین جهانبینی اسلام و بینش اسلامی دربارهء زندگی باشد.زبان 2Lانگلیسی را باید با استفاده از موضوعها و ارزشهای اسلامی تدریس کنیم.لازم است دانشآموزانمان را از نو با میراث اسلامیشان آشنا سازیم.ما به مطالبی نیازمندیم که بیانگر نحوهء نگرش ما به دنیا،نحوهء برداشتمان از شادی و طرز برخوردمان با مصائب و سروکارمان با دیگران است.باید دانشآموزان خود را به خواندن داستانهای مربوط به دانشمندان بزرگ گذشته و حال خود ترغیب کنیم و تشویقشان کنیم تا آرمانهایی را که همواره الهامبخش زندگی مسلمانان بزرگ بوده است،در سر بپرورانند. لازم است به مدد زبان انگلیسی افکار،شرح حال و فرهنگ مسلمانان را نشان دهیم.باید این برداشت غلط را که:«فرهنگ غرب ذاتا فرهنگ برتر است،از ذهن محصلان خود بزداییم.» لازم است دیدگاه خود را با صراحت به مدد متون بیان کنیم.انجام تمام این کارها ضروری است؛زیرا وقتی جای مواد درسی اسلامی الهامبخش،ترغیبکننده و هیجانانگیز در زبان انگلیسی خالی باشد،یقینا به مطالب درسی غربی که عامل فرهنگزدایی است، روی خواهند آورد.
دلیل دیگر برای گسترش و استفاده از مواد درسی به زبان انگلیسی این است که بسیاری از آثار انگلیسی سنتی با نیازهای دانشآموزان ما نمیخواند.به نظر فیلیپسون (Philipson)
در بریتانیا،ادبیات با استفاده از کتابهای نص و«مشکل»تدریس میشد و عین همین روش به کشورهای ماورای بحار نیز صادر شد.بدون تردید مدرسان و بازرسانی که در بریتانیا تحصیل کردهاند،اغلب بر این باورند که آنچه برای بریتانیاییها مناسب است(بویژه آنچه مربوط به زبان انگلیسی است)،برای مردم کشورهای غیر انگلیسیزبان هم باارزش است.در نقاط دیگر دنیا مثل آفریقا هم که در آن انگلیسی تدریس میشد،همین حالت وجود داشت.برای مثال،وارنر (Warner)
از دانشگاهی در آفریقا خبرمیدهد که دانشجویانبه«علت عدم آگاهی کامل از پیشینهء زبان انگلیسی،از فهم متونی که عباراتی مانند: potting
sheds,cricket jargon,Fahther Christmas
در آنها منعکس است،عاجز بودند؛ولی معلم با استفاده از متون اسلامی به زبان انگلیسی میتواند زمینههای آشنایی با متون را برای محصلان مسلمان فراهم سازد.ازاینرو،دانشآموزان به احتمال فراوان با این متون رابطه برقرار میکنند و احتمال ابراز واکنش معنیدارتر بیشتر است.بسیار متداول است که خوانندگان در هنگام خواندن کتابها در ایجاد رابطه بین دانستههای خود و مطالب جدید از طرح خاص فرهنگی استفاده میکنند و به این وسیله به منظور نویسنده پی میبرند.اگر زمینهء فرهنگی فراهم نباشد، خواندن هم چهبسا کاری وقتگیر،شاق،و خستهکننده جلوه کند.
استفاده از آثار چندفرهنگی
هدف من در جانبداری از طرح گسترش متون اسلامی به زبان انگلیسی این نیست که از معلمان انتظار داشته باشیم تا این متون را دربست بپذیرند و متون«غربی»مکتوب به زبان انگلیسی را دور بیاندازند؛بلکه بر این نظرم که معلم میتواند به جای سانسور کردن آنها،متونی را بگنجاند که برای شاگردانش مناسب میداند و با این کار،در ارائهء انواع مواد خواندنی به آنها راه تعدیل را طی کند.درواقع،پیشنهاد من این است که معلم بهتر است در آموزش زبان و ادبیات انگلیسی از مطالبی که مسلمانان دربارهء اسلام نوشتهاند و منابع«غربی»یا فرهنگهای دیگر،تواما استفاده کند.ولی معلمان بهتر است به وقت ارائهء متون برگرفته از منابع غربی یا فرهنگهای دیگر،تفاوت بین طرز زندگی و نحوهء انجام امور را در آنها برجسته کنند.شایسته است معلم دربارهء نحوهء ارائهء دیدگاه نویسنده در متن و نظر خودش دربارهء واقعیت و حقیقت-که الزاما با دیدگاه ما همخوانی ندارد-توضیح دهد. برجسته کردن تفاوتهای دیدگاهها به محصل فرصت میدهد تا قدر فرهنگ خاص خود را بداند؛لذا متوجه شود که فرهنگ غرب ذاتا از فرهنگ خودش برتر نیست.دیگر این که چون بین الگوهای گفتار انگلیسی و زبان مادری زبانآموز تفاوتهایی وجود دارد، ازاینرو بهتر است این تفاوتها به نحوی نمایان شود تا زبانآموز به وجودشان پی ببرد و مجبور نباشد همواره طوری از خودش واکنش نشان دهد که«از نظر اجتماعی-فرهنگی موافق طبع» انگلیسی زبانان باشد؛بلکه در عوض به نحو مناسبی که در فرهنگ اسلامی تعریف شده است،واکنش نشان دهد.
بهتر است برای آموزش زبان انگلیسی به متکلمان غیر بومی، انگلیسی را از وابستگی صرف به مواد و زمینههایی که برمبنای فرهنگ انگلیسی زبانان بومی استوار است،به سوی اتکا به مطالب و فرهنگ ملتهای مختلفی که زبان را به کار میبرند،سوق دهیم.در گذشته،گویا صرفا به مطالب درسی غربی متکی بودیم و برای تهیهء آثاری که بتوانند بیانگر تفکر و جهانبینی زبانآموزان باشند،تلاش اندکی از خود نشان میدادیم.اگر زبان انگلیسی را زبان بین المللی بدانیم،طبعا مطالب و مواد آموزشی آن هم باید گویای این ویژگی بین المللی باشد.ندبل معتقد است:«بهتر است این تصور را کنار بگذاریم که در آموزش زبان انگلیسی به عنوان زبان دوم،باید زبانآموزان در معرض فرهنگ زبان انگلیسی قرار گیرند.اگر زبان انگلیسی متعلق به همگان است، پس طبعا رنگ و بوی متکلمانش را نیز به خود خواهد گرفت.»
نتیجه
زبان انگلیسی به تصادف بین المللی نشده،بلکه بتدریج به 2Lصورت عنصری از نظام جهانی اجتماعی-اقتصادی و سیاسی غرب شکل گرفته است و ازاینرو،خواهناخواه بخشی از صحنهء جهانی را به خود اختصاص داده است و مردم کشورها مجبورند بهنحوی با آن کنار بیایند.اگرچه ممکن است زبان انگلیسی در دوران استعماری گذشتهء ما بهصورت ابزار سلطه،برای«متمدن کردن بومیان»و تسلط بر افکارشان به کار رفته باشد،ولی هیچ دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم اثر آن سیاستهای پیشین هنوز هم بر ما ادامه خواهد داشت.هرچند که ما محصول تربیت و تجربیات گذشتهء خود هستیم،دیگر بههیچوجه اسیر این تجربیات نیستیم.بنا به گفتهء مزروعی:«اگرچه به این دلیل که زبان مهمترین عامل نفوذ در عادات فکری مردم است،آموزش زبان بهیقین تا حدودی منجر به غربزدگی میشود»؛ولی باید گفت که سرانجام همین انگلیسیخواندهها بودند(یعنی آنهایی که میتوانستند به زبان استعمارگران تکلم کنند)که عقاید ضد استعماری را ابراز کردند.ازاینرو،بر ماست که از زبان برای انجام مقاصد خود سود ببریم و نیز بر ماست که برای رسیدن به آنچه پنیکوک (Pennycook)
آن را برای آموزش زبان انگلیسی «علم آموزش سرنوشتساز»مینامد،تلاش کنیم؛یعنی برنامهء آموزشی ما به نحوی باشد که جنبههای فرهنگی و سیاسی. آموزش زبان ما را بخوبی بررسی کند و محصول این کار را در اختیار زبانآموزانمان قرار دهد.یکی از وظایف معلمان مسلمان این است که صحت و سقم شیوههای آموزشی جاری را بررسی کنند. چه اینگونه شیوهها نتیجهء بررسی تعداد بیشماری از افکار تحلیلگری است که پس از سبک و سنگین کردن مطالب،بر «خوب»،«مناسب»و«صحیح»بودن آنها مهر تأیید میزنند؛ و تعین این«خوب»،«مناسب»و«صحیح»بودنها هم همیشه از دریچهء چشم گویندهء بومی صورت میگیرد که خود طراح این شیوههاست.دومین هدف عبارت است از پیبردن به چگونگی فرضیههایی که این شیوههای آموزشی بر آنها استوار است؛تا مبادا روشهایی اتخاذ شود که با مجموعهء شرایط خاص، هماهنگی نداشته باشند.چون برنامههای آموزشی زبان انگلیسی به عنوان زبان خارجی در بسیاری از کشورها با هدف ایجاد ارتباط شفاهی با انگلیسیزبانان تنظیم میشود،طبعا اینگونه «تجویزهای»مربوط به اتخاذ بهترین رویکرد آموزشی،کمتر مورد تردید قرار میگیرد و درنتیجه بدون توجه به شرایط فرهنگی- اجتماعی روشها،از آنها اقتباس میشود.ازاینرو آگاه کردن معلمان از ملازمههای فرهنگی و سیاسی آموزش انگلیسی اهمیت بسزایی دارد؛زیرا تنها با کسب این آگاهی است که آنها خواهند توانست انگلیسی را به شیوهای تدریس کنند که علاوه بر «تشویق»زبانآموزانمان،به عدم پیروی از فرهنگ«انگلیسی»یا غربی،به آنها کمک کند از زبان انگلیسی برای بیان هویت و دیدگاه اسلامی خود بهره جویند.نقش زبان انگلیسی در جهان اسلام باید با جدیت تمام مورد بررسی قرار گیرد و اهداف اسلامی این موضوع با چنان صراحتی بیان شود که نسلهای جوانتر با توسل به آنها یاد بگیرند چگونه در کار وامگیری از این زبان به دلخواه انتخاب کنند و درنتیجه،نکاتی را که از نظر جهانی مفید فایده است،برگزینند و عناصر خاص فرهنگی مفاهیم،عقاید و نهادهای عاریتی را طرد کنند.
مترجم وظیفهء خود میداند که از اساتید ارجمند:آقایان دکتر سید صالح حسینی و سید عباس امام برای خواندن این برگردان و ارائه پیشنهادهای مناسب صمیمانه قدردانی کند.