تجلی عشق در ادب و عرفان امام خمینی
آرشیو
چکیده
متن
عشق، محبت، شوق، وصل، فراق و دیگر عناوین حکایتگر از گوهر عاشقی و جوهر محبی و محبوبی، از جمله امور موجود در متون دینی و در اعماق فلسفه و عرفان اسلامی و در صمیم ادبیات مسلمین است.
یکجا در قرآن میآید که«ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله». 1
و جایی در حدیث از معصوم علیه السلام میرسد که«هل الدین الا الحب و البغض». 2
و جایی دگر آهنگ دلنواز قرآن«لا اسئلکم الا المودة فی القربی» 3 گوش را مینوازد.
در ادبیات مسلمین از تازی و پارسی تا دیگر لغات مسلمانان همهجا واژههای نمادین عشق خودنمایی کرده و دنیای پرجاذبه ادبیات را آکنده است.
آنچه در این مقدمه برتبیین آنیم سخن از جایگاه عشق در فلسفه و عرفان اسلامی است از آغازین متون فلسفه و عرفان تامتون کنونی، صلای عشق، گوش جان را نواخته و نسیم محبت پیام وصل به مشام انسان میرساند.
فلاسفه در منظره فلسفه و با ابزار منطق و دانش کلی سخن از آن گفته و دل به جاذبه آن دادهاند و عرفا از منظره فراخ ولایتناهای عرفان پروانه وارد برگرد شمع عشق پرواز کرده و برای انجمن روحانیان نغمه عشق سرودهاند.
ابن سینا رسالهای در عشق پرداخت، و آن را از آغازه مادی هستی تا نخستین مبدأ هستی مورد گفتگو قرارداد.
در این رساله از عشق ماده و صورت سخن رفته و از آنجا به عشق نفس و بدن-جان و تن و عشق و روح و سرانجام به عشق باری تعالی رسیده است.وی یک عشق عمومی درهمه موجودات از زنده تا غیرزنده اثبات کرده و علاوه بر این در موجودات زنده عشقی غریزی را به ثبوت رسانده و سپس در موجودات برتر زنده از انسان تا فراتر عشقهای خاصی را ثابت نموده است.
سخن ابن سینا در این رساله بسی نغز و دلنشین است و گواهی میدهد که شیخ از حوزه فلسفه به میدان پرکشش عرفان گام نهاده.ابن سینا در مورد شوق ماده به صورت، گفتاری شیرین بدین مضمون دارد.:اما ماده پس پیوسته مشتاق صور متلاحقه میباشد از اینرو هرگاه از صورت تهی شود بسوی دریافت صورتی دیگر مبادرت میکند و بدینگونه هراس خویش را از نیستی مطلق نشان میدهد.و اساسا همه هویات وجودی از عدم بیزار بوده و شائق یا عاشق صور وجودیهاند. 4
صدر المتألهین شیرازی در کتاب جاودانی اسفار در گستردهگی بر بساط فلسفه، سفره عشق گسترده و به شیوایی در وصف آن به زبان فلسفه سخن سروده است.
صدر المتألهین برطبق سیر اسفار چهارگانه سخن خود را در عشق از آغازه مادی و هیولانی هستی شروع میکند و به تدریج به اواسط و سپس به غایات و سرانجام به غایة الغایات میرسد و در عشق الهی و جذبههای حقانی برای سالک و اولی الایدی و الابصار داد سخن میدهد وی در آغاز با برهنی قویم و شاید برای نخستین بار در تاریخ درخشان فلسفه وجود شوق و محبت را در نهاد ماده نخستین و قوه هیولانی اثبات میکند و نشان میدهد که چگونه این آغازین ماده بینام و نشان دم از عشق و عاشقی نسبت به صورتهای وجودی و حقائق فعلی میزند.
صدر المتألهین پس از عشق هیولانی سراغ جمادات و معادن و نباتات رفته و غریزههای محبت را در آنها برملا ساخته و آنگاه به وجود عشق در موجودات زنده به حیات حیوانی میپردازد.
عشق حیوانی را که مشترک همه حیوانات و از آن جمله انسان در مرحله حیوانیت است عشقی شهوانی و عاری از فضائل میداند. سپس به عشق نفسانی انسانی میرسد که آن را برای میانه راه مفید دانسته و ماهیتا جدای از عشق شهوانی معرفی میکند.
این فیلسوف و مجتهد امامی فصل مشبعی درباه تحقیق اینگونه عشق دارد و سرانجام گام در تبیین عشق حقیقی میگذارد که عبارت است از عشق بنده به خدا و اسماء و صفات و کمالات حق. این عشق حقیقی به نظر وی بر طبق براهین عقلی و آیات قرآنی و احادیث نبوی و ولی جوهر عبودیت و غایت خلقت و مطلوب غایی است که پری و آدمی و ملک و فلک طفیل آنند. 5
و این عشق است که بنده را به بارگاه قرب ربوبی بارداده و محبت الهی را نسبت به بنده در پی دارد که«ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونی یحببکم اللّه».
عرفان اسلامی در حقیقت صلای همین عشق الهی و محبت حقانی است و فرزانگانی چون ابن سینا، شیخ اشراق، صدر المتألهین، مولوی، قونوی، عطار، حافظ و سعدی نغمه آن را میسرودهاند.
و از جمع فیلسوفان و عارفان اسلامی که صلای عشق سردادهاند و نغمه محبت سرودهاند، در قرن کنونی امام خمینی است که با نثری
دلنشین و نظمی شیرین در وصف محبت و مدیحت عشق و عاشقی لب به گفتار شکرین کرده است، و بسی بجا و رواست در این مجموعه که به یاد او نشر مییابد.اشارتی کوتاه به زمزمههای عرفان وی در این زمینه نیز داشته باشیم:از منظره امام خمینی«به فطرت، انسان عاشق کمال مطلق است و در کمالهای ناقص آنچه میخواهد کمال آن است نه نقص، که فطرت از آن منزجر است و حجابهای ظلمانی و نورانی است که انسان را به اشتباه میاندازد». 6
از اینرو انسان سرگشته، پیوسته در طلب گمشده خویش، خود را به آب و آتش میزند و در این رهگذر هرآنچه را که کمال میانگارد، در برابرش کرنش میکند و پرستش مینماید، غافل از آن که دچار توهمی بیش نیست و تا پردهها و حجابها را نزداید و«در شب یلدای زندگی سینه سیاه هوسها را ندرد، با سپیدی سحر عشق، نمیتواند عقد وصال ببندد».
اگر دل بستهای بر عشق جانان جای خالی کن که این میخانه هرگز نیست جز مأوای بیدلها 7
«تا انسان در حجاب خود است و به خود سرگرم است و خرق حجب حتی حجب نوری را نکرده، فطرتش محجوب است و خروج از این منزل علاوه بر مجاهدات محتاج به هدایت حق تعالی.
در مناجات شعبانیه میخوانی الهی هب لی کمال الانقطاع الیک وانر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور، فتصل الی معدن العظمة و تصیر ارواحنا معلقة بعز قدسک الهی و اجعلنی ممن نادیته فاجابک و لا حظته فصعق بحلالک فناجیته سرا.
این کمال انقطاع، خروج از منزل خود و خودی و هرچه و هرکس و پیوستن به او است و گسستن از غیر، وهبهای الهی است به اولیای خلص پس از صعق حاصل از جلال که دنبال گوشه چشم نشان دادن او است(و لا حظته الخ).و ابصار قلوب تا به ضیاء نظر او نور نیابد، حجب نور خرق نشود و تا این حجب باقی است، راهی به معدن عظمت نیست و ارواح تعلق به عز قدس را در نیابند و مرتبت تدلی حاصل نیاید(ثم دنی فتدلی). وادنی از این، فنای مطلق و وصول مطلق است.
صوفی، زره عشق صفا باید کرد
عهدی که نمودهای وفا باید کرد
تا خویشتنی به وصل جانان نرسی
خود را به ره دوست فنا باید کرد (8)
آری تا عاشق خود را فانی نکند به وصال نمیرسد، و کسی که لذت وصل را چشید، سرمست از باده عشق، همهچیز به جز معشوق را خوار و حقیر میبیند زیرا که جمال مطلق و کمال مطلق را تنها در وجود او منحصر میداند آنگاه است که با پریشانی حالی میسراید:
دل که آشفته روی تو نباشد دل نیست
آنکه دیوانه خال تو نشد عاقل نیست
مستی عاشق دلباخته از باده تو است
به جز این هستیم از عمر دگر حاصل نیست
عشق روی تو ر این بادیه افکند مرا
چه توان کرد که این بادیه را ساحل نیست
بگذر از خویش اگر عاشق دلباختهای
که میان تو و او جز تو کسی حایل نیست
ره رو عشقی اگر، فرقه و سجاده فکن
که به جز عشق تو را رهرو این منزل نیست
اگر از اهل دلی صوفی و عابد بگذار
که جز این طایفه راه در این محفل نیست
برخم طره او چنگزنم، چنگزنان
که جز این حاصل دیوانه لا یعقل نیست
دست من گیرو از این خرقه سالوس رهان
که در این خرقه بجز جایگه جاهل نیست
علم و عرافن به خرابات ندارد راهی
که به منزلگه عشاق ره باطل نیست (9)
***
عاشقم، عاشق و جز وصل تو در مانش نیست
کیست زین آتش افروخته در جانش نیست
جز تو در محفل دلسوختگان ذکری نیست
این حدیثی است که آغازش و پایانش نیست (10)
باری این همه نغمهسرایی، آشفتگی و بیتابی نتیجه جرعهای است که معشوق از سبوی عشق به عاشق نوشانیده است زیرا که عارف عاشق سالها در طلب آن با سوز و درد سروده بود:
گر از سبوی عشق دهدیار جرعهای
مستانه جان ز خرقه هستی درآورم (11)
نوشیدن نخستین جرعه از«باده عشق» عاشق را بر آن میدارد تا هرآنچه را که تا این زمان کمال میانگاشته، از قدرت و علم و مال و منال، اکنون همه را عقد و عقال ببیند و بکوشد، تا خویش را از آن وارهاند که هرچه بوی خود میدهد حجاب دل است چنانکه فرموده است:
چون به عشق آمدم از حوزه عرفان دیدم
آنچه خواندیم و شنیدیم همه باطل بود (12)
چون سخن از عشق و عاشقی در عرفان اسلامی و ادب پارسی به میان آمده است، شایسته و مناسب دانستیم که تحقیقی در این زمینه به پیشگاه اهل معرفت تقدیم داریم:
تحریریه کیهان اندیشه
(1)-قرآن، سوره آل عمران، آیه 31.
(2)-بحار الانوار، ج 69، ص 237.
(3)-قرآن، سوره شوری، آیه 23.
(4)-اسفار، ط جدید ج 2 فصل 19، ص 245.
(5)-همان مأخذ، 232-246 و ج 7 فصل 19، ص 171-191
(6)-امام خمینی، رهعشق، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 24.
(7)-ر.ک:امام خمینی.
(8)-امام خمینی، رهعشق، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 25.
(9)-امام خمینی سبوب عشق
(10)-امام خمینی، باده عشق.
(11)-امام خمینی، سبوی عشق، ص 18.
(12)-امام خمینی، سبوی عشق، ص 16.