آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۴

چکیده

متن

عشق، محبت، شوق، وصل، فراق و دیگر عناوین حکایتگر از گوهر عاشقی و جوهر محبی و محبوبی، از جمله امور موجود در متون دینی و در اعماق فلسفه و عرفان اسلامی و در صمیم ادبیات مسلمین است.
یکجا در قرآن می‏آید که«ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله». 1
و جایی در حدیث از معصوم علیه السلام می‏رسد که«هل الدین الا الحب و البغض». 2
و جایی دگر آهنگ دلنواز قرآن«لا اسئلکم الا المودة فی القربی» 3 گوش را می‏نوازد.
در ادبیات مسلمین از تازی و پارسی تا دیگر لغات مسلمانان همه‏جا واژه‏های نمادین عشق خودنمایی کرده و دنیای پرجاذبه ادبیات را آکنده است.
آنچه در این مقدمه برتبیین آنیم سخن از جایگاه عشق در فلسفه و عرفان اسلامی است از آغازین متون فلسفه و عرفان تامتون کنونی، صلای عشق، گوش جان را نواخته و نسیم محبت پیام وصل به مشام انسان می‏رساند.
فلاسفه در منظره فلسفه و با ابزار منطق و دانش کلی سخن از آن گفته و دل به جاذبه آن داده‏اند و عرفا از منظره فراخ ولایتناهای عرفان پروانه وارد برگرد شمع عشق پرواز کرده و برای انجمن روحانیان نغمه عشق سروده‏اند.
ابن سینا رساله‏ای در عشق پرداخت، و آن را از آغازه مادی هستی تا نخستین مبدأ هستی مورد گفتگو قرارداد.
در این رساله از عشق ماده و صورت سخن رفته و از آنجا به عشق نفس و بدن-جان و تن و عشق و روح و سرانجام به عشق باری تعالی رسیده است.وی یک عشق عمومی درهمه موجودات از زنده تا غیرزنده اثبات کرده و علاوه بر این در موجودات زنده عشقی غریزی را به ثبوت رسانده و سپس در موجودات برتر زنده از انسان تا فراتر عشقهای خاصی را ثابت نموده است.
سخن ابن سینا در این رساله بسی نغز و دلنشین است و گواهی می‏دهد که شیخ از حوزه فلسفه به میدان پرکشش عرفان گام نهاده.ابن سینا در مورد شوق ماده به صورت، گفتاری شیرین بدین مضمون دارد.:اما ماده پس پیوسته مشتاق صور متلاحقه می‏باشد از اینرو هرگاه از صورت تهی شود بسوی دریافت صورتی دیگر مبادرت می‏کند و بدینگونه هراس خویش را از نیستی مطلق نشان می‏دهد.و اساسا همه هویات وجودی از عدم بیزار بوده و شائق یا عاشق صور وجودیه‏اند. 4
صدر المتألهین شیرازی در کتاب جاودانی اسفار در گسترده‏گی بر بساط فلسفه، سفره عشق گسترده و به شیوایی در وصف آن به زبان فلسفه سخن سروده است.
صدر المتألهین برطبق سیر اسفار چهارگانه سخن خود را در عشق از آغازه مادی و هیولانی هستی شروع می‏کند و به تدریج به اواسط و سپس به غایات و سرانجام به غایة الغایات می‏رسد و در عشق الهی و جذبه‏های حقانی برای سالک و اولی الایدی و الابصار داد سخن می‏دهد وی در آغاز با برهنی قویم و شاید برای نخستین بار در تاریخ درخشان فلسفه وجود شوق و محبت را در نهاد ماده نخستین و قوه هیولانی اثبات می‏کند و نشان می‏دهد که چگونه این آغازین ماده بی‏نام و نشان دم از عشق و عاشقی نسبت به صورتهای وجودی و حقائق فعلی می‏زند.
صدر المتألهین پس از عشق هیولانی سراغ جمادات و معادن و نباتات رفته و غریزه‏های محبت را در آنها برملا ساخته و آنگاه به وجود عشق در موجودات زنده به حیات حیوانی می‏پردازد.
عشق حیوانی را که مشترک همه حیوانات و از آن جمله انسان در مرحله حیوانیت است عشقی شهوانی و عاری از فضائل می‏داند. سپس به عشق نفسانی انسانی می‏رسد که آن را برای میانه راه مفید دانسته و ماهیتا جدای از عشق شهوانی معرفی می‏کند.
این فیلسوف و مجتهد امامی فصل مشبعی درباه تحقیق اینگونه عشق دارد و سرانجام گام در تبیین عشق حقیقی می‏گذارد که عبارت است از عشق بنده به خدا و اسماء و صفات و کمالات حق. این عشق حقیقی به نظر وی بر طبق براهین عقلی و آیات قرآنی و احادیث نبوی و ولی جوهر عبودیت و غایت خلقت و مطلوب غایی است که پری و آدمی و ملک و فلک طفیل آنند. 5
و این عشق است که بنده را به بارگاه قرب ربوبی بارداده و محبت الهی را نسبت به بنده در پی دارد که«ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونی یحببکم اللّه».
عرفان اسلامی در حقیقت صلای همین عشق الهی و محبت حقانی است و فرزانگانی چون ابن سینا، شیخ اشراق، صدر المتألهین، مولوی، قونوی، عطار، حافظ و سعدی نغمه آن را می‏سروده‏اند.
و از جمع فیلسوفان و عارفان اسلامی که صلای عشق سرداده‏اند و نغمه محبت سروده‏اند، در قرن کنونی امام خمینی است که با نثری‏
دلنشین و نظمی شیرین در وصف محبت و مدیحت عشق و عاشقی لب به گفتار شکرین کرده است، و بسی بجا و رواست در این مجموعه که به یاد او نشر می‏یابد.اشارتی کوتاه به زمزمه‏های عرفان وی در این زمینه نیز داشته باشیم:از منظره امام خمینی«به فطرت، انسان عاشق کمال مطلق است و در کمال‏های ناقص آنچه می‏خواهد کمال آن است نه نقص، که فطرت از آن منزجر است و حجاب‏های ظلمانی و نورانی است که انسان را به اشتباه می‏اندازد». 6
از اینرو انسان سرگشته، پیوسته در طلب گمشده خویش، خود را به آب و آتش می‏زند و در این رهگذر هرآنچه را که کمال می‏انگارد، در برابرش کرنش می‏کند و پرستش می‏نماید، غافل از آن که دچار توهمی بیش نیست و تا پرده‏ها و حجابها را نزداید و«در شب یلدای زندگی سینه سیاه هوسها را ندرد، با سپیدی سحر عشق، نمی‏تواند عقد وصال ببندد».
اگر دل بسته‏ای بر عشق جانان جای خالی کن که این میخانه هرگز نیست جز مأوای بی‏دلها 7
«تا انسان در حجاب خود است و به خود سرگرم است و خرق حجب حتی حجب نوری را نکرده، فطرتش محجوب است و خروج از این منزل علاوه بر مجاهدات محتاج به هدایت حق تعالی.
در مناجات شعبانیه می‏خوانی الهی هب لی کمال الانقطاع الیک وانر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور، فتصل الی معدن العظمة و تصیر ارواحنا معلقة بعز قدسک الهی و اجعلنی ممن نادیته فاجابک و لا حظته فصعق بحلالک فناجیته سرا.
این کمال انقطاع، خروج از منزل خود و خودی و هرچه و هرکس و پیوستن به او است و گسستن از غیر، وهبه‏ای الهی است به اولیای خلص پس از صعق حاصل از جلال که دنبال گوشه چشم نشان دادن او است(و لا حظته الخ).و ابصار قلوب تا به ضیاء نظر او نور نیابد، حجب نور خرق نشود و تا این حجب باقی است، راهی به معدن عظمت نیست و ارواح تعلق به عز قدس را در نیابند و مرتبت تدلی حاصل نیاید(ثم دنی فتدلی). وادنی از این، فنای مطلق و وصول مطلق است.
صوفی، زره عشق صفا باید کرد
عهدی که نموده‏ای وفا باید کرد
تا خویشتنی به وصل جانان نرسی
خود را به ره دوست فنا باید کرد (8)
آری تا عاشق خود را فانی نکند به وصال نمی‏رسد، و کسی که لذت وصل را چشید، سرمست از باده عشق، همه‏چیز به جز معشوق را خوار و حقیر می‏بیند زیرا که جمال مطلق و کمال مطلق را تنها در وجود او منحصر می‏داند آنگاه است که با پریشانی حالی می‏سراید:
دل که آشفته روی تو نباشد دل نیست
آنکه دیوانه خال تو نشد عاقل نیست
مستی عاشق دلباخته از باده تو است
به جز این هستیم از عمر دگر حاصل نیست
عشق روی تو ر این بادیه افکند مرا
چه توان کرد که این بادیه را ساحل نیست
بگذر از خویش اگر عاشق دلباخته‏ای
که میان تو و او جز تو کسی حایل نیست
ره رو عشقی اگر، فرقه و سجاده فکن
که به جز عشق تو را رهرو این منزل نیست
اگر از اهل دلی صوفی و عابد بگذار
که جز این طایفه راه در این محفل نیست
برخم طره او چنگ‏زنم، چنگ‏زنان
که جز این حاصل دیوانه لا یعقل نیست
دست من گیرو از این خرقه سالوس رهان
که در این خرقه بجز جایگه جاهل نیست
علم و عرافن به خرابات ندارد راهی
که به منزلگه عشاق ره باطل نیست (9)
***
عاشقم، عاشق و جز وصل تو در مانش نیست
کیست زین آتش افروخته در جانش نیست
جز تو در محفل دلسوختگان ذکری نیست
این حدیثی است که آغازش و پایانش نیست (10)
باری این همه نغمه‏سرایی، آشفتگی و بی‏تابی نتیجه جرعه‏ای است که معشوق از سبوی عشق به عاشق نوشانیده است زیرا که عارف عاشق سالها در طلب آن با سوز و درد سروده بود:
گر از سبوی عشق دهدیار جرعه‏ای
مستانه جان ز خرقه هستی درآورم (11)
نوشیدن نخستین جرعه از«باده عشق» عاشق را بر آن می‏دارد تا هرآنچه را که تا این زمان کمال می‏انگاشته، از قدرت و علم و مال و منال، اکنون همه را عقد و عقال ببیند و بکوشد، تا خویش را از آن وارهاند که هرچه بوی خود می‏دهد حجاب دل است چنانکه فرموده است:
چون به عشق آمدم از حوزه عرفان دیدم
آنچه خواندیم و شنیدیم همه باطل بود (12)
چون سخن از عشق و عاشقی در عرفان اسلامی و ادب پارسی به میان آمده است، شایسته و مناسب دانستیم که تحقیقی در این زمینه به پیشگاه اهل معرفت تقدیم داریم:
تحریریه کیهان اندیشه
(1)-قرآن، سوره آل عمران، آیه 31.
(2)-بحار الانوار، ج 69، ص 237.
(3)-قرآن، سوره شوری، آیه 23.
(4)-اسفار، ط جدید ج 2 فصل 19، ص 245.
(5)-همان مأخذ، 232-246 و ج 7 فصل 19، ص 171-191
(6)-امام خمینی، ره‏عشق، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 24.
(7)-ر.ک:امام خمینی.
(8)-امام خمینی، ره‏عشق، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ص 25.
(9)-امام خمینی سبوب عشق
(10)-امام خمینی، باده عشق.
(11)-امام خمینی، سبوی عشق، ص 18.
(12)-امام خمینی، سبوی عشق، ص 16.

تبلیغات