تفسیر حیات انسانی و نقد عقل مدرن از منظر نیچه و اقبال لاهوری(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
انسان پژوهی دینی سال ۲۱ بهار و تابستان ۱۴۰۳ شماره ۵۱
215 - 237
حوزههای تخصصی:
نیچه خرد را شرط لازم و نه کافی برای حیات انسانی می دانست؛ اما به اندیشمندی خردستیز شهرت یافت. اقبال لاهوری نیز با نقد عقلانیت مدرن غربی در پی بازسازی فکر دینی در اسلام بود. فهم چیستی و صورت بندی نقد این دو اندیشمند بر عقلانیت مدرن و چگونگی تفسیر آنها از جهان و حیات انسانی، مسئله محوری این مقاله است. نیچه می کوشد با اجتناب از مطلق نگری، کارکرد عقل را محدود و مشخص نموده و درعین حال آن را از سلطه ایدئولوژیک برهاند و سپس در کنار غریزه و احساس بنشاند. اقبال نیز در اشعار و نوشته هایش با نقد عقل فلسفی، بر تجربه و شهود تأکید می کند. نیچه جهان را فاقد معنا می داند و بر شور زندگی و پررنگ کردن جنبه های دیونیزوسی آن تأکید دارد و با اذعان به مرگ خدا هرگونه نظام سازی دینی و اخلاقی را منتفی می سازد. اما اقبال عقل را نعمت الهی دانسته و قصد دارد بر پایه نظام اندیشه ای دینی منسجم و متشکل از منابع سه گانه شناخت؛ یعنی طبیعت، تاریخ و تجربه، جهان را تفسیر کرده و معنای زندگی را دریابد و بدین ترتیب به هر دو بعد آپولونی و دیونیزوسی جهان و حیات انسانی توأمان توجه دارد. در این مقاله سعی شد با بررسی شبکه معنایی هر متفکر وجوه اشتراک و افتراق اندیشه آنان در مورد تفسیر حیات انسانی مشخص گردد. یافته ها حاکی ست که مهمترین ویژگی اندیشه ی نیچه و اقبال وجه انتقادی و سنت شکنی آنهاست. آنها عقل انسان را به تنهایی قادر به فهم صیرورت هستی نمی دانند و برای تفسیر جهان نیاز به پیوند انسان با حیات را لازم و بیشترین سطح آگاهی و اندیشه ورزی فیلسوفان را ناشی از غرایز نهانی آنها می دانند. البته اقبال چه در نقد مدرنیته و فرهنگ یونانی و چه در ناکافی دانستن عقل انسانی برای فهم جهان و حیات انسانی با نیچه اشتراک عقیده دارد، ولی برای غرایز انسانی جایگاهی بسان نیچه قائل نیست. در این پژوهش نگارنده قصد دارد با روش هرمنوتیک قصد گرا و مؤلف محور کوئنتین اسکینر و جمع آوری اطلاعات به شیوه کتابخانه ای به بررسی دیدگاه متفکران مذکور بپردازد، کاری که تاکنون انجام نشده است.