عبرتها و آموزه های عصر علوی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
جامعه همچون یک اندام زنده دارای تولد، حیات، رشد و مرگ است. حیات او وابسته به شرایط فیزیکی، روانی و فرهنگی است که به سان عوامل حیات بخش در جامعه عمل مینمایند و باعث نشاط، شادابی، حرکت و تکاپوی اجتماعی میشوند و به این وسیله نبض جامعه به صورتی فعال در حال طپش و فعالیت است. مادامی که چنین است، جامعه براساس سنتهای ثابت الهی حیات داشته و پیشرو، مترقی و متکامل خواهد بود ولی مادامی که عوامل مخل حیات اجتماعی در بدنه اجتماع نفوذ کنند و شرایط فیزیکی، روحی، روانی، عاطفی و... را کند نموده و یا از کاربیندازند، نباید انتظار داشت که چنین جامعهای به حرکت تکاملی پیشین خود ادامه دهد، بلکه کاملاً متوقع خواهد بود که جامعه از سیر تکاملیش بازمانده و در واقع آفت زده شود و آسیبهای وارده بر آن، باعث کندی حرکتهای تکاملی و یا توقف و ایستایی آن شوند. امراض گوناگونی این جامعه را دچار مشکل ساخته و تمام جامعه را دچار آفت میسازد و مرگ و خمودی و خطر واپسگرایی وارتجاع و عقب ماندگی چنین جامعهای را به شدت تهدید مینماید.
حکومت علی علیهالسلام که پس از پیامبر، میتوانست آرمانهای همه پیامبران الهی را عملی سازد، راهی متعالی و تکامل آفرین و هموار بود که در مسیری پر از سنگلاخ گشوده شد، اما گشودنی بود که با ظرافت، مهارت، دقت و مسئولیت و مراقبت و اطلاعی جامع از همه شرایط و موانع آن حاصل شد. حکومتی بود که با راهکارهای مناسب و متین و منطبق برمعیارهای دینی تنظیم گردید و طرحی بود که میتوانست برای همه بشریت در همه ادوارتاریخی سمبل آزادگی، عزت و شرف باشد. اما در عین حال این حکومت منطبق بر معیارهای بایدی و الهی دیری نپایید و حتی فرصت استقرار پیدا نکرد و نپاییدن آن مربوط به ناهنجاریها و آفاتی بود که در طول سالیان فاصله عصر نبوی و عصر علوی حاصل شده بود و جامعه علوی را فراگرفته بود و همان آفتها حکومت علوی را ضربهپذیر ساختند و از میدان خارج نموده و نگذاشتند ره بپوید.
به دلیل اهمیتی که این موضوع در حکومت اسلامی یافته و در مسیر آن میتواند پندها، درسها، آموزهها و عبرتهایی سترگ را مطرح سازد، علل ناپایداری آن را طرح نموده وآموزههایی را که از رهگذرهای گوناگون میتوان به دست آورد و فرا راه حکومت حاضر در ایران قرار داد، آن را مورد طرح، تفسیر و ارزیابی قرار میدهیم، امید که بر سر راه حکومت ما درسی از علی و مظلومیت، تنهایی و غربت او تفسیر شده باشد و دلهای بیدار و وجدانهای مسؤول، این درسها را فراگیرند و راهکاری برای عمل خویش قرار دهند.
راز شکست علی (ع)
قدرمسلم این است که علی علیه السلام و حزب علوی، پس از رحلت پیامبر شکست خورده و مجبور به سکوتی جانکاه و تحملی دردآور شد، راز این صحنه غمبار تاریخی در چیست؟راز این غم بزرگ را باید درکینههای نهفته و پنهان دوره نبوی جستوجو نمود، یکی از چیزهایی که درباره رهبریهای بزرگ تاریخ میتوان و باید مطرح ساخت، این است که رهبران بزرگ تاریخ در سه سطح کلی ظاهر میشوند:
1ـ سطح ارائه تئوری، که در این سطح، رهبران بزرگ به بیان تئوریها و نظریههای اصولی برای حرکت اجتماعی میپردازند و تئوریها و نظریه هایشان را منطبق بر واقعیات اجتماعی و با زبان تودهها بیان میکنند.
2ـ ایدئولوگ و رهبری سازمانی و عملی مبارزات را بر عهده داشتن و نسبت به پیاده نمودن تئوری خویش تلاش ورزیدن. که چنین رهبری، تنها به بیان تئوری اکتفا نمیکند.
3ـ بنیانگذاری نظام و تلاش در حفظ و تعمیق و نگهبانی از آن.
چنین رهبرانی در میان مردم و تودههای اجتماعی خودشان از موقعیت ممتاز و بالایی برخوردارند حتی دشمنان آنها قدرت بر اقدام علیه آنان را ندارند. اما همینکه رهبری از چنین فردی به فرد بعدی (هر چند از لیاقتها و شایستگیهای بالایی برخوردار است) منتقل شود، عناصری که منتظر فرصت بوده و به انتظار اقداماتی نشستهاند، سر درآورده و به توطئه میپردازند:
«بلافاصله بعد ازمرگ پیغمبر، وضع جبههگیری تغییر پیدا میکند، رهبری عوض میشود قدرتها و نیروها و صفهایی که در داخل حزب، خاموش و پنهان نشسته بودند و در این عمومیت مبارزه به خاطر مکتب، خودشان را نشان نمیدادند، روی کار آمدند، جناحها مشخص شد و قدرتهای پنهان داخلی این حزب نمودار شدند و بعد سکوت علی آغاز شد، سکوت به این معنی که نمیتواند فریاد بزند، زیرا ناگهان میبیند کسانی که بیست و سه سال در کنارش بودند، بلکه صمیمیترین و نزدیکترین یاران خود او و یاران پیغمبر که در بیست و سه سال مبارزه به خاطر مکتب همگام او و پیغمبر بودند، اکنون در برابرش ایستادهاند.»(1)
علی علیهالسلام نمیتواند دست به قبضه شمشیر ببرد، زیرا:
«اگر علی به روی آنان شمشیر بکشد در برابر کسانی شمشیر کشیده که گر چه برای پایمال کردن حق او برخاستهاند، اما نابود کردن آنها یا نابود کردن خودش، به این وحدت نیروی جوان اسلام و مرکزیت قدرت اسلام در مدینه آسیب میزند و نیرویی که به نام اسلام در مدینه به وجود آمده و بر سر همه قبایل منافق و قدرتهای امپراطوری ستمکار و نظامی ایران و روم سایه خودش را گسترده، از داخل متلاشی خواهد شد.»(2)
آغاز خلافت، عبرتها و آموزهها
1ـ تغییر پایگاه خلافت
یکی از مسائل عمده سیاسی، که به عنوان یک آموزه مهم و عبرت در تاریخ دوران امام علی (ع) مطرح است، مساله انتقال دستگاه حکومت و امارت و خلافت ایشان از مدینه به کوفه میباشد که از یک فلسفه مهمی برخوردار بوده و نتیجه پیدایش روحیهای منفی در مردم مدینه بوده است. در اینجا مسائلی همچون اوضاع مدینه، فرهنگ اجتماعی شهر مدینه، روحیات دنیاگرایانه مردم آن روزگار مدینه، طیفهای سیاسی مخالف، وجود مرکزیتی برای جناحهای مخالف ایدههای علوی، همه از عبرتهای مهم تاریخ آن دوران است.
علی علیهالسلام پس از اینکه حکومتهای پیشین، آزمون خود را دادند و خصوصا پس از قتل عثمان و شورشی که مردم علیه او نمودند، با اصرار اکید و پیگیری مردم، خلافت را پذیرا شد و با توجه به وضعیتی که مدینه یافته بود و آمادگی خاصی که در شهر کوفه وجود داشت، اقدام به انتقال مرکز حکومت نمود. چند علت کلی، علی علیهالسلام را به این کار واداشت:1ـ جلوگیری از تجزیه و تضعیف مرکز خلافت و حکومت اسلامی. زیرا عناصر فراوانی در مدینه بودند که اگر علی (ع) حکومت خود را در آنجا ادامه میداد، آن گروهها و جریانها مرکز خلافت و حکومت اسلامی را تضعیف میکردند و حکومت مرکزی نمیتوانست از کارآیی لازم بر خوردار باشد؛
2ـ جلوگیری از فتنه و تفرقه میان مسلمین؛ با ظهور اندیشههای اجتماعی منحرف، طیفهای اجتماعی به الگوگیری پرداختند و از جریانات موجود اجتماعی، الگوهای خود را دریافت کردند و به این وسیله طیفهای وسیع مخالف در مدینه سبب تفرقه اجتماعی شده و فتنههای سیاسی در جامعه بالا گرفت، لذا به مصلحت کلی امت اسلامی و نسلهای آینده تاریخ بود که مقر خلافت به جایگاه مناسبتری انتقال یابد.
3ـ پیاده ساختن حکومت آرمانی نبوی در مرکزیتی سالم؛ در دوره خلفای پیشین، مدینه به عنوان مرکزی شده بود که براثر فتوحات و غنایم بیحساب و دراثر حاتمبخشیهای گسترده و فراوانی که خلفای پیشین به ویژه عثمان داشتند، پایگاه اشراف، خوشگذرانان و سرمایهداران شده بود و به طور کلی آن قداستی که مدینه در عهد پیامبر داشت، در عهد عثمان به کلی در هم شکست، دیگر شهر مدینهای که پایگاه مؤمنان مجاهد در عهد رسول اللّه بود، وجود نداشت. علی که محور و میزان عدالت مجسم است، نمیتوانست آن کارها را ادامه دهد، انجام ندادن آن کارها هم برای علی مشکلاتی را پدید میآورد و لذا آن حضرت باید مرکزی را جستوجو میکرد که چنین روحیات و عاداتی بر آنجا حاکم نباشد.
مساله مهمی که مطرح است، این است که چه شد صحابه کبار پیامبر که درمدینه بودند به چنین وضعیتی رسیدند که علی، غمگنانه، مقر خلافت را به کوفه منتقل سازد؟ البته علت، انحراف کلی این بود که صحابه دل علی را به درد آوردند و صد البته که دیگر علی حاضر نبود چهره به چهره آنها بنشیند و انحرافشان را نظارهگر باشد. لذا حکومتش از 25 سال سکوتش غمگنانهتر شد.
به دلیل اینکه علی علیهالسلام دارای دارالاماره عریض و طویلی نبود، انتقال مقر خلافت، کار مشکلی برای آن حضرت نبود.
«جابجایی دارالخلافه هیچ زحمت وتشریفاتی نداشت، دفتر کار و محل عبادت و موعظههای علی در مسجد مدینه بود، که اکنون به مسجد کوفه منتقل میشد. مردان کوفه مثل سایر مردان مسلمان همه سربازان او بودند و صحابه پیغمبر صلیاللهعلیهوآله وظیفه مشاوره اداری و نظامی خود را انجام میدادند و محل خدمت و اقامت هم برای تربیتیافتگان دست علی اهمیت نداشت، اموال و اثاثه همسفران امام نیز بر همان شترها بارشده بود که ایشان را از مدینه به کوفه آورد.»(3)
بنابر آنچه که ذکرش رفت، علی در دارالغربه مدینه نمیتوانست به حکومت خویش ادامه دهد، گرچه عبرت دیگر این است که از همین مدینه، سیل فتنهها سرازیر شد.
2ـ آغاز نافرمانیها و آشوبها
بر اثر آن عادتها و پیدایش روحیه سرمایه خواهی و زراندوزی و براثر گریزی که از عدالت، وجود یافته، نافرمانیها در برابر دستگاه خلافت اسلامی آغاز شد و علی علیهالسلام در جبهه حق، مورد هجوم گروههای معاند و فاسدی قرار میگرفت که سالها در انتظار فرصتی بودند تا ضربهای را بر کلیت حرکت شیعی وارد سازند. این است که مسیر تاریخ عوض میشود. مردمی ناآگاه، احساسی و دمدمی مزاج، تحت تأثیر القائات کسانی قرار گرفتند که روزی در کنار پیامبر بوده و از این سابقه، بهره منفی جسته و خلقی مسلمان را در برابر اندیشه سترگ و پویای علی قرار دادند و نافرمانیها آغاز شد، که داستان این نافرمانیها را در کلمات غمبار علی در نهجالبلاغه مشاهده میکنیم. که به عنوان نمونه، جستارهایی کوتاه را از کلمات آن مظلوم همیشه تاریخ، مرور میکنیم.
در هنگامی که مردم را دعوت میکند که برای مبارزه با حکومت شام، عزم خود را جزم کنند ولی کوتاهی و دریغ جانکاه مردم را میبینند آنان را به این گونه مخاطب خود ساخته و میفرماید:
«اف بر شما که از نکوهشتان به ستوه آمدهام! آیا این درست است که شما به زندگی دنیا و زبونی، به جای آخرت و عزت، خوشنود شدهاید؟ چون شما را به جهاد با دشمنانتان فرا میخوانم، چنان چشمانتان گرد میشود که گویی به گرداب مرگ افتادهاید و از فرط مستی از خود بیگانه شدهاید، باب فهم سخنانم بر شماهبسته شده، از این رو به سرگردانی دچارید، گویی قلبهایتان چنان آفت زده شده است که توان اندیشه ندارید، هیچ اطمینانی به شما نبوده و در شبهای دیجور، برایم پشتوانهای نیستید، شما همچون گله شتری هستید که چوپان خود را گم کرده باشند.»(4)
و در موردی دیگر، این غم جانکاه را خود آن گرامی این گونه به تصویر میکشد.
«در تمام کارها یکی بودیم، جز در خون عثمان، که ما را در آن گناهی نبود و از آن دور بودیم، اختلافی در بین نبود، پس پیشنهاد کردیم که بیایید با خاموشی آتش جنگ و آرام ساختن انبوه مردم، به چاره جویی و درمان بنشینیم تا کارمسلمانان قوام یابد و ما برای اجرای حق و عدالت نیرومند شویم. اما آنان پاسخ گفتند: جز ستیز با دشمنان چارهای نیست، در نتیجه جنگ آغاز شد و پاگرفت و آتش کینهها زبانه کشید.»(5)
ریشه این نافرمانی و کجرویها را در کجا باید جستوجو کرد؟ آیا آنان به اصل اسلام اعتقادی نداشتند؟ و رهبری پیامبر اسلام را ازیاد برده و لزوم تبعیت از تداوم رهبری را از یاد برده بودند؟ مسلما آنان به اسلام، اعتقادی درونی داشتند، اما آنچه که آنان را در صف مقابل علی قرار داد، ترویج افکار و شبهاتی بود که نتیجه آنها زدودن قداست از چهره تابنده علی علیهالسلام بود، داستانی که هم اکنون نیز تکرار میشود.
«تمام تفرقه اندازیهایی که در طول تاریخ وجود داشته، فرقهها و شعبههایی که در صد سال اخیر، استعمار به دست دشمن ساخته و به دست دوست پرداخته... به کمک فریبهای پنهانی و هزاران پنهانکاریهای رنگارنگی که برای احساس و وجدان عموم، کاملاً پوشیده شده است... ریشه دوانده و دست پیدا کرده است...»(6)
3ـ تنهایی علی (ع)
درنتیجه چنان تنشها و نابسامانیها و آشوبها بود که علی علیهالسلام به شدت در غربت و تنهایی قرار گرفت، چون تربیتهای دینی کاملاً به نسل موجود انتقال نیافته و بزرگانی از صحابه پیامبر به دنیا و مظاهر آن گرایش یافته و طیفی دیگر به جناحهای موجود تمایل یافتهاند و در نتیجه علی علیهالسلام تنهای روزگار خویش است و این قضیه، سخت علی علیهالسلام را رنج میدهد، در واقع رنج علی علیهالسلام در این نیست که خلافت را غصب کردهاند و یا فدک را که خودپشتوانه اقتصادی بزرگی بوده از دستش ستاندهاند بلکه تنهایی او از فقدان یاران شایسته و از خون دلهایی است که از دوستانش میخورد.
ابن عباس، یکی از شایستهترین یاران علی است که چون تنهایی علی و جسارت دشمنانش را میبیند با دیگران دمساز میشود، علی علیهالسلام ، نامهای سراسر عتاب که حاکی از غم درونی وی است به ابن عباس مینویسد و چنین میفرماید:
«من ترا در امانت خودم شریک داشتم و از هر کس به خویش نزدیکتر پنداشتم و هیچ یک از خاندانم برای یاری و مددکاریام چون تو مورد اعتماد و امانتداری امین نبود، اما تو همینکه دیدی روزگار، پسر عمویت را بیازرد و دشمن بر او دست برد و امانت مسلمانان تباه گردید و این امت بیتدبیر و بیپناه، با پسرعمویت نرد مخالفت انداختی و با آنان که از او کناره بودند رفتی و با کسانی که دست از یاریاش برداشتند، دمسازگشتی و با خیانتکاران هم آواز، پس نه پسر عمویت را یار بودی و نه امانت را کارساز، گویی کوششت برای خدا نبود یا حکم پروردگار تو را روشن نمینمود و یا میخواستی با این امت دردنیاشان حیله بازی و در بهرهگیری از غنیمت آنان دستخوش فریبشان سازی، چون مجال بیشتر در خیانت به امت به دستت افتاد، شتابان حمله نمودی و تند برجستی و آنچه توانستی از مالی که برای بیوه زنان و یتیمان نهاده بودند بربودی، چنانکه گرگ تیزتک بر آید و بز زخم خورده و از کار افتاده را برباید، پس باخاطری آسوده، آن مال ربوده را به حجاز روانه داشتی و خود را در گرفتن آن بزهکار نپنداشتی.»(7)
بنابراین تغییر ماهیت دادن صحابه نخستین پیامبر از طرفی و به شهادت رسیدن یاران مصمّم او از طرف دیگر و گوشهگیری عدهای دیگر و رفتن در پی سپاه قدرت عدهای دیگر، علی را سخت میآزرد، علت واقعی این امر را هم باید در دنیا گرایی عرب دانست.
علی بن محمد بن ابی سیف ملاینی از فضیل بن جعد نقل میکند.
«مهمترین سبب خود داری عرب در یاری نکردن علی علیهالسلام موضوع مالو ثروت بود زیراآن بزرگوار، هیچ شریفی را بر وضیع و هیچ عربی را بر عجم، برتری نمیداد و با بزرگان و امیران قبیلهها، هیچ گونه سازشی نداشت و آن گونه که پادشاهان در این گونه موارد عمل میکنند، عمل نمیکرد و هیچ کس را بامال و همانند آن، به سوی خود جذب نمینمود. شیوه معاویه، درست نقطه مقابل علی علیهالسلام بود، به همین سبب مردم علی راترک کرده و به معاویه پیوستند.»(8)
عبدالفتاح عبدالمقصود مینویسد:
«از نادانی تیرهای که دلها را در خود پوشانیده، حق را نمیشناختند، و آنگاه که حق تابان و خیره کننده در برابرشان میدرخشید، در خودبزرگبینی و عناد و لجاجتی کور و گمراه فرو رفته، حاضر نبودند در آن بنگرند، از دور شدن ستمگرانه از خدا و انحراف خودخواهانه از دینش، از کوتاهی شدید درک ایدهها و اصول استوار و ناتوانی و عجز از کسب سرشت و اخلاق با ارزش... از همه این پستیها و جز اینها بود که دشمنیها در پیرامونش منفجر شده به عنوان یک مرد و یک جانشین و با قدرت و اندیشهاش به جنگ برخاستند و در برابر همه دشمنیها هم، به عنوان مبارزی مدافع از حق و فضیلت و به خاطر پیروزی ارزشهای والای انسانی، ایستادگی کرد. در هیچیک از مراحل طویل مبارزهاش شنیده نشده است که هرگز برای تقویت خود یا عملی شدن منظوری شخصی تلاشی کرده باشد و یا در لحظهای از زندگی خود برای شخص خویش به ثروت و یا قدرت این جهان پهناور نظر دوخته باشد.»(9)
تنهایی علی علیهالسلام به سبب عقب نشینی یارانش از عملی ساختن آرمانهای بلندش بود، غمی که همواره در سینه تاریخ پنهان است و درسی برای همه دورههای تاریخی بشر است.
4ـ بی محتوایی نسلها و انحراف اندیشهها
در اوضاعی این گونه که به بیانش پرداختیم، به خوبی نمایان است که کسی، دیگر در اندیشه انتقال آگاهی به نسل معاصر نخواهد بود، چون همه گرفتار پستها و ریاستها و مقام خویش و در اندیشه افزونخواهیهای خود میباشند. در این قسمت مناسب است که به بخشی از نوشته عبدالفتاح عبدالمقصود توجه کنیم.
او مینویسد:
«شیوههای رفتار ناشی از جانهای سرکش بشری در مجتمع پخش گردید و قطره قطره تا ژرفای آن رسوخ کرد تا شالودههای زیر بنای کاخ رفیع مجتمع سالم را ویران سازد. اکثریت مردم آن دوره نسبت به آن نوع رفتار منحرف از مجرای دین هشیاری و توجه نداشتند و جز گروهی اندک، خطر حتمی آن را استشمام نکرد، همیشه در هنگام تعبیر و جدل میدان برای بر آوردن بهانه و دلیل یا توجیه و تفسیر گشاده است... بسیار مشکل است که این انحراف را به فردی و یا گروهی به طور قطع نسبت دهیم و نتیجه آن را هم به عهدهاش گذاریم، لکن میتوان به حق و آسانی رهبران فکری امت اسلامی را به طور عموم و با اختلاف درجه و موقعیتشان، آنانکه دارای کلام نافذ و قدرت نگهدارندهای بودند، همه را مقصّر بدانیم. این افراد، بی گمان، به انحراف آنان کمک کردند و الهام بخش بیرون رفتنشان از مسیر مستقیم بودند، چه این امر ناشی از بینش کم رهبران فکری بوده باشد، چه از کوتاهی فهم، و چه از غروری سرکش.»(10)
«شکافی که در مجتمع اسلامی پدید آمد، بدین ترتیب بود، عوامل سستی از پیش رویش آمد نه از پشت سرش و از فراز ساختمان نه از ته آن، زیرا از جانهای بزرگانشان در آن مجتمع نفوذ کرد، نه از جانهای توده، و به تدریج باگذشت این روزگار این شکاف آن قدر وسیع گردید که از هر سو خطراتی در آن وارد شد. این نظر نیازی به دلیل ندارد زیرا هماهنگ با طبیعت سنتی است که بررفتار جمعی مجتمعات چیره است و حرکتهای آنان را به فراز یا نشیب راهبری میکند. تاریخ بشری در همه جا، گواه این ادعا است، و مجتمع اسلامی هم از محیط انسانی بیرون نبوده و سنت تغییرناپذیر حتمی آفرینش است.»(11)
5ـ سیر قهقرایی حرکت
اگر بخواهیم دقیقا به این موضوع به نحو کامل اطلاع یابیم، باید روی جزئیات سیر حرکت قهقرایی آن روز جامعه، بیشتر دقت کنیم، حرکتی که چنان سیر ارتجاعی پیدا نمود که دیدیم دقیقا امامت راستین اسلامی به خلافت جعلی تنزل یافت و همین قضیه در مسیر رفتار عمومی جامعه نقشی منفی را بازی نمود، با چنین بررسی در مییابیم که چگونه خطاهای صورت گرفته حرکت تکاملی جامعه را به سیر معکوس مبدل ساخت.
«از اسلام، جز الفاظی برای خواندن وجز شعائری برای انجام دادن، در مراسم بی مغز و تشریفاتی و بدون اینکه با شیوه زندگی در هم آمیزد، در دست نبود. امت اسلامی از راهی که خدا تعیین کرده بیرون رفته و شیوه اسلامی، جز آثار تاریخی گردید.»(12)
این سیر قهقرایی به آنجا رسید که وارستهترین و دلیرترین فرد (علی بن ابی طالب علیهالسلام )، از وضعیت این جامعه به ستوه آمده و گریههای در گوشه خلوت را بر میگزیند.
غمبارتر از اینها، هجوم به خانه وحی است زیرا در ان خانه، خاندان عصمت نوعی تحصن سیاسی را برگزیده بودند، این هجوم، از آن جهت صورت گرفت تا متحصنین سیاسی خانه وحی را به مسجد ببرند و از آنان به صورتی اجباری و برای تثبیت پایههای خلافت جعلیشان، بیعت بستانند.
«بزرگترین حادثه تاریخی پس از انتخاب خلیفه برای خلافت، موضوع هجوم و یورش به خانه وحی و منزل فاطمه است که تا متحصنان بیت فاطمه را برای بیعت به مسجد بیاورند و حال آنکه... از تعالیم زنده و ارزنده اسلام این است که هیچ مسلمانی به خانه کسی وارد نشود مگر اینکه قبلاً اذن بگیرد واگر صاحب خانه معذور بود و از پذیرفتن مهمان معذرت خواست، عذر او را بپذیرد و بدون اینکه برنجد، از همانجا بازگردد.»(13)
همین سیر قهقرایی حرکت اسلامی بود که بعدها نتایج غمبارتری را در پی آورد و آن کشتن فرزند پیامبر و جگرگوشه علی و زهرا بود.
«در جامعه اسلامی نیز به خاطر میآوریم که چون در نتیجه انحراف و کجروی گرفتار بلا و عذاب میشوند و کسی مانند یزید بن معاویه برمسند خلافت و حکومت آنان تکیه میزند و بر خون و مال و ناموس و عقاید شان فرمانروایی میکند، این فاجعه و این بلا در آن هنگام فقط بر سر ظالمان و بدکاران از جامعه مذکور فرود نیامد، بلکه حتی شامل امام حسین نیز شد که پاکترین، وارستهترین و عالمترین مردم بود.»(14)
6ـ رخنه فرصت طلبان
رخنه و نفوذ عناصر فرصت طلب در درون یک نهضت فکری و حرکت بالنده سیاسی، باعث میشود که تدریجا آن حرکت از مسیر اولیه خودش باز ایستد و نوعی رکود و توقف در سیر حرکت حاصل شود و سیادت و عزت، جای خود را به ذلت و خواری بدهد، چنانکه این حرکت دیگر، هیچ وجه شباهتی با نهضت و حرکت نخستین ندارد، مسالهای که در تاریخ صدر اسلام، با کمال تأسف پدیدار گشت. فرصت طلبان، چنان در نهضت انقلابی اسلام رخنه کردند که به گفته ابن حجر عسقلائی، حتی ابوهریره هم از رسیدن به سال شصت هجری بیمناک بوده است.
ابن حجر مینویسد:
«ابو هریره در بازار به گشت میپرداخت و چنین میگفت: خدایا! نگذار کهمن بهسال شصتهجری برسم وفرمانروایی کودکینارس رادرک کنم.»(15)
«از سخن ابو هریره فهمیده میشود که جوان نارس، یزید بوده که با فرصتطلبی پدرش برمسند نشسته و این نخستین جوانکی بوده که بر مردم مسلط شده است.»(16)
فرصتطلبانی که در بدنه اجتماع آن روز رخنه کردند دو دسته کافر و منافقند و بیشتر خطر نفاق بود که نهضت و حرکت بنیادین پیامبر اسلام را ضربهپذیر میساخت و البته هر نهضت دیگری هم به وسیله رخنه منافقان فرصت طلب دچار عقبگرد و انحطاط میشود.
پیامبر اسلام، بیمناکی خود را بارها از این عناصر فرصتطلب که در بدنه حرکتش رخنه کنند، ابراز فرموده
«نمیترسم بر امتم از آشوبی که آنان را در خودگیرد و به کشتارشان دهد و نه از دشمنی که بر آنان یورش ببرد، بلکه میترسم بر امتم از پیشوایان گمراهگری که اگر از آنان فرمان برند، ایشان را به کفر میرسانند و اگر از فرمانشانسرپیچندآنهارامیکشند.»(17)
متاسفانه عناصر فرصت طلب در نهضت اسلامی رخنه کردند و بر بقایای تفکر راستین اسلامی ضربهای بنیانی و کاری وارد نمودند.
«تسلط منافقان رجعت طلب بر قدرت سیاسی و حکومت، عوامل چندی را به خدمت رجعت گماشت و جریان آنرا به طرز وحشتناکی تشدید کرد. الزام مؤسسات اجرایی، تهدید و اعدام، تطمیع حاصل از اعطای مزایای استثنایی از قبیل پول، جاه، مقام، شهرت و اغوای ناشی از رفتار مقامات برجسته، عواملی بودند که رفته رفته کردار و خوی اشخاص را دگرگون ساختند و مایه تثبیت نظامهای ارتجاعی حاکم گردیدند، بنابراین اصل تبعیت متقابل اعتقاد و رفتار اجتماعی، معتقدات و جهان بینی مردم بگردید و با رفتار جاهلانهشان تجانس و توافق یافت.»(18)
عناصر فرصت طلب، فرزندان امیه و قبیله ثقیف و بنی حنیفه بر مردم مسلط شدند.
«ابوبرزه اسلمی میگوید: منفورترین موجودات زنده در نظر پیامبر خدا، بنی امیه و بنیحنیفه و قبیله ثقیف بودند.»(19)
«بجاله میگوید به عمران بن حصین گفتم: به من بگو چه کسانی در نظر پیامبر خدا منفورتر از همه بودند؟ گفت: سخنم را تا مرگم پنهان میکنی؟ گفتم: آری. گفت: بنی امیه و قبیله ثقیف و بنی حنیفه.»(20)
در حالی که پیامبر از اینان به شدت نفرت داشت، پس از حیات پر بار پیامبر خدا همینان برامت اسلامی مسلط شدند و در بدنه نهضت سیاسی و حرکت اسلامی پیامبر فتور و سستی و توقف را به وجود آوردند.
«پیامبر اکرم، حکم بن ابی العاص و مروان بن حکم را لعنت کرد و درباره هر یک از آن دو فرمود: وای بر ملت من از دست این و فرزندان این.»(21)
پیامبر در حضور جماعتی از مهاجرین، سه بار حکم بن ابی العاص را لعنت نموده و فرمود:
«این، به زودی با کتاب خدا (قرآن) و سنت پیامبرش مخالفت خواهد کرد و از نسل او فتنهها بر خواهد خاست که دودش به آسمان خواهد رسید. عدهای از حضار گفتند: او کوچکتر و بیچارهتر از این است که چنین کارها از او سرزند. فرمود: آری، حتما از او سر خواهد زد و عدهای از شما در آن هنگام پیرو و طرفدار او هستید.(22)
علی علیهالسلام به خوبی ماهیت این عناصر فرصت طلب را که در تاریخ اسلام انحراف سترگی ایجاد کردهاند، بیان میفرماید:
«قسم به خدا که بنی امیه را بعد از من حاکمانی بد خواهید یافت، مانند شتری دیوانه که با دهنش گاز میگیرد و
با دستش زده و با پایش لگد میزند و شیرش را مانع میشود، آنها بر شما مسلط میشوند و عملی میکنند تا باقی نگذارند از شما کسی را مگر اینکه به حالشان سودی رساند یا به آنان بی خطر باشد و بلایشان بر شما ادامه خواهد یافت تا که یاری خواهی شما از آنان بسان یاری خواستن بردهای از مولایش باشد، فتنه شان را بر شما وارد کرده همچون کورههایی ترس آور و پارههایی همچون جاهلیت که نه نشانه هدایتی وجود داشته و نه پرچم قابل تبعیتی.»(23)
ابوسفیان، در دوره پس از پیامبر، پیوسته توطئه نموده و اقدامات حادی را علیه حرکت اسلامی و به ویژه علی علیهالسلام انجام داده و سفارش موکّد نموده که فرزندانش نگذارند آب خوش از گلوی بنی هاشم پایین رود و معاویه آن راعمل کرده ویزید، جنایت علیه بنی هاشم را به اوج خود رسانده است.
«صرف نظر از این دو نفر و فرزندشان یزید، اکثریت قریب به اتفاق امویان، منافق و رجعت خواه بودند و در ضدیت با اسلام و پیامبر و دودمانش ید طولایی داشتند. ستمکاری، پول پرستی و دشمنی با اسلام، چنان با ذات امویان سرشته و آمیخته بود و به طوری با این صفات اشتهار داشتند که اگر به ندرت کسی از ایشان برخلاف رویه عمومی و مطلق آنان قدمی برمیداشت نه تنها مردم بلکه خودشان در انتسابش به تیره اموی به تردید میافتادند، چه، قدر مسلم این بود که پیدایش چنین عنصری در تاریخ حیات این خانواده پلید و بدشگون، سخت نادر و شاید بعید است.»(24)
این قضیه به عنوان یک سنت تاریخی درآمده که همواره فرصت طلبان در بدنه نهضتهای اصیل و عمیق تاریخی رخنه کرده و مانع تحقق آمال و آرزوهای نهضت دینی، تاریخی میشوند.
علامه شهید مرتضی مطهری مینویسد:
«هر نهضت، مادامی که مراحل دشوار اولیه را طی میکند، سنگینیاشبر دوش افراد مؤمن و مخلص و فداکار است، اما همینکه به بار نشست و یا لااقل نشانههای باردادن آشکار و شکوفههای درخت هویدا شد، سروکله افراد فرصت طلب پیدا میشود. روز به روز که از دشواریها کاسته میشود و موعد چیدن ثمر نزدیکتر میگردد، فرصت طلبان محکمتر و پرشورتر پای علم نهضت سینه میزنند، تا آنجا که به تدریج انقلابیون مؤمن و فداکار را از میدان بیرون میکنند. انقلاب و حرکتها را اصلاح طلبان آغاز میکنند و به نتیجه میرسانند ولی در عاقبت فرصت طلبان حکومت میکنند.»(25)
این مساله در نهضت فکری، سیاسی پیامبر اسلام روی داده و در تاریخ انقلاب اسلامی ایران هم به وضوح از ابتدا تا کنون مشاهده گردیده است که عناصر فرصتطلب وابسته به پایگاههای قدرت خارجی و یا کسانی که دارای انگیزههای سود جویانه شخصی، حزبی و جناحی هستند در درون ساختار کلی قدرت رخنه کرده و ضربههای فرهنگی، سیاسی اقتصادی فراوان وارد کردهاند.
فقدان عناصر کارآمد،
عاملی دیگر در تنهایی علی علیهالسلام
عامل کلیدی در موفقیت نهاد حاکمیت، وجود عناصری کار آمد است که با تکیه بر آنها حکومت بتواند به تفسیر مطلوب ساختارهای اجتماعی بپردازد و آرمانهای بلند و سترگ را در جامعه عملی سازد. حکومت علوی، با همه غنا و مطلوبیت و برخورداری از کارآمدی ذاتی، در مقوله کارکردی به دلیل فقدان همین عناصر نتوانسته به آن آرزوهای سترگ دست یابد. آری، حکومت علی کارآمد است، چه آنکه در حوزه کارشناسی و ارائه تصویری واقع بینانه از وضعیت حقیقی و فهم وضعیت مراد و هدایت عملی برنامه، کاملاً کارآمدی دارد ولی همین امر، با فقدان عناصر موفق و کارآمد، در تاریخ ناکام مانده است و پر واضح است که تنها کارآمدی ذاتی حکومت، نمیتواند موفقیتی حاصل کند و میبایست عناصری کارآمد هم در صحنه باشند.
نگاهی به نظام اجتماعی در عصر علوی
نظام اجتماعی هنگامی به گونه مطلوب حرکت میکند که کلیت ساختارهای نهاد حاکمیت بدون اصطکاک با اهداف نظام، سازماندهی شده باشند و در یک راستای مطلوبی به حرکت و تکاپو در آیند. این کلیت، در جامعه عصر علوی، بر اثر ایجاد یک فاصله زمانی 26 - 25 ساله از زمان پیامبر، و براثر ایجاد صحنههای ناگواری در آن تاریخ به چشم نمیخورد.
مؤلفههای اساسی ایجاد یک نظاممتقن دینی در این دوره رخت بربسته و انسانهایی که بتوانند در این معرکه نفس گیر، بازگشت به باورهای دوره محمدی را فریاد کنند، به شدت در ضعف و اقلیتی جانکاه به سر میبرند، این مسأله پس از آن روشن شد که نقشها کاملاً متمایز شدند و نقشهها کاملاً رو گردیدند و به آفرینش نابهنجاریهای فراوانی منجر شدند و بدین روی کارکرد دینی، قدسی و الوهی آمیخته با انصاف و عدالت به نهایت چالش برده شده و به محاقی جانسوز گرفتار آمدند، یعنی از دوره نبوی جز یادگاری در نوشتهها و سینههای اقلیتی باقی نمانده است.
نشانههای بازگشت به عهد جاهلی
علی علیهالسلام سوگمندانه در کلمات وحی گونهاش، بازگشت به عهد جاهلی را واگو کرده است و در موردی چنین فرموده:
«همانا بدانید که مصیبت غمبار شما دوباره همچو روز نخستش در عهد جاهلیت جان گرفته و بسان روزی هستید که خدا پیامبرش را برانگیخت.»(26)
این حقیقت را که بازگشتی به عهد جاهلیت دوباره جان گرفته با نمادها و نشانههایی قابل بیان وتطبیق است که به آنها اشاره میکنیم.
1ـ دنیا گرائی و مال اندوزی
در این دوره اشرافیت گذشته که در نهان به صورتی شدید گرایشی به آن وجود داشت دوباره رخ نمود و همان یاران نزدیک گذشته به سوی اشرافیتی افسار گسیخته گرایش یافتند و همین روحیه سبب میشد که یاران قدیم، عدالت علی علیهالسلام را برنتافته و از وی فاصله گرفتند که گرایش پیدایش این روح اشرافیت را در تاریخ آن دوره به وضوح میبینیم.
2ـ رواج روحیّه تملق و چاپلوسی و رواج جهالت
با وضعیتی که یاد شد، طبیعی است که در انسانهای ضعیف و رانده شده از صحنه قدرت، روحیه تملق و چاپلوسی رواج یافته و به عنوان یک ضابطه برای گذران امور در وضعیت اجتماعی، ظاهر شود علی علیهالسلام این وضعیت را در کلمات الهی گونهاش به تصویر میکشد و میفرماید:
«ای مردنمایان نامرد که در خامی همچون کودکانید و در عقل همچون عروسان حجله نشین، ای کاش شما را ندیده بودم و نشناخته بودمتان، شناختی که به خدا قسم گرفتار پشیمانیم کرده و اندوهی در کاممنهاده، خدایتان بکشد که قلب مرا پر خون نمودید و سینهام را پر از خشم ساختید و همواره هر نفسی پیمانهای از اندوه به کامم ریختید و رأیم را با سرکشیتان به تباهی و خواری کشاندید که قریش، چنان گستاخی یافت و گفت: بی تردید پسر ابوطالب مرد شجاعی است و لکن علمی به آیین جنگاوری ندارد.»(27)
کارشناسان، یعنی عناصری که میخواهند برنامه عمل حکومت را به خوبی پیاده کنند، اگر در معرض انگیزههای نفسانی و شخصی قرار گیرند و در جهت اغراض خاص خود زمینه سازی کنند و یا به خاطر خوشایند عدهای دست به کاری بزنند، بدترین وضعیت ممکن پیش آمده است.
3ـ عمل ناصواب جمعی
پیامبر اکرم بنیان یک حرکت متین و استوار را در حیات پر بار خود استوار ساخت، اما این بنا با ضربههایی که عناصر ناباب بر آن وارد کردند به کژی و انحراف گرایید و در نتیجه، عمل جمعی در دوره علوی و پس از آن در دورههای دیگر و در برابر فرزندان علی علیهالسلام تبلور یافت که در قالب شهادتها و حبسها و تبعیدها نمایان شد عمل جمعی به صورتی ناصواب رقم خورد، به گونهای که در همین دوره، معاویه با حیلهگری بر مردم حکم میراند. قرآن برنیزه نمودن معاویه و فریب مردم و مخالفت با علی علیهالسلام نشانه روشن این عمل ناصواب است. همچنین پیراهن خون آلود عثمان که همه روزه برای او اشکها و گریهها از مردم گرفت، نشانه این رجعت تاریخی است. ملت در روز چهارشنبه ناگهان، از گلدستهها ندای جمعه را شنیدند و بی آنکه به حساب هفته برسند و بی آنکه روز را بشناسند، مثل روزهای جمعه، یکباره دست از کسب و کار کشیدند و به سمت مسجد جامع شتافتند و معاویه هم به محراب رفت و نماز جمعه خواند و بعد به منبر پرید وخطبه جمعه را اداکرد و بعد اعلام کرد که برای مبارزه با سپاه عراق بسیج کنند و در میان هزاران مرد و زن و جوان، یک تن نتوانست ادراک کند و از معاویه بپرسد که معنی نماز جمعه در روز چهارشنبه چیست؟(28)
شاید علت آن است که اندیشههای مردمان را به بهای اندکی خریداری کردهاند و شاید علتش ایجاد جوّ رعب و وحشتی است که هیچکس را یارای پرسش هم نمانده است و شاید هم علتش این است که معاویه را به منزله شریعت میدانند که هر چه بگوید حکم اللّه است ولو در چهارشنبه اعلام نماز جمعه کند. این، خودنشانه رجعتی بزرگ است، رجعتی به عهد و دوره جاهلیت.
نیروهای لازم در اوضاع بحرانی
در چنین شرایطی که کاملاً بحرانی است و در همه ساحتهای اجتماعی بحرانی کشنده پیش آمده و جامعه با داشتن کانونهای بحران، روز به روز بحرانیتر خواهد شد، چه کسانی قادرند این وضعیت بحرانی را از سربگذرانند وجامعه را به حد مطلوب و آرمانی و ایداه آل خودش در آورند و زشتیها وسیاهیها را بزدایند؟
دو عامل در این بحران زدایی، کاملاً نقش آفرین است.
1ـ رهبری لایق و بصیر
رهبر لایق، مدیر، بصیر و دارای درد و سوز در پی ایجاد تحولات بنیادی بر میآید. او ابتدا تلاش خواهد کرد با بهرهگیری از دانش، تقوی، احساس مسئولیت و تعهد خویش، نارساییها و کانونهای بحرانساز را کشف کند و نیز چه بسا که در بسیاری از نهادهای حاکمیت و ساختارهای درونی نظام، به چشم ظاهر بنیان و به خصوص منفعت طلبانی که از ناحیه نهاد حاکمیت سود میجستهاند، چیزی به نام بحران، اصلاً تظاهر نیابد بلکه حسن و خوبی پنداشته شود، چنانکه در دوره عثمان، کسانی که مورد انعامهای بیجهت خلیفه قرار میگرفتند عثمان را «اباالجود» پدر کرم و بخشش، لقب میدادند و ثناگوییها در پی این بخششها بود، اما یک رهبر بصیر و لایق با نگاه نافذ و عمیقی که دارد، بطن و درون جامعه موجود را مورد دقت نظر خویش قرار میدهد و در آن، نقطههای بحرانی و نیز کانون بحرانسازی را مشاهده میکند، چنانکه علی علیهالسلام شروع حکومت خود را با بیان کانونهای بحرانساز گره میزند و هدف آن حضرت، بحران زدایی از چهره جامعه است، که البته آن حضرت بحرانی بودن دوره خویش را شناسایی کرده و چنین میفرماید:
«ای مردمان ما در زمانه سرکشیها و ناسپاسیهای جاهلانهایم که گنهکار، نیکوکار پنداشته میشود و بر سرکشی ظالمان افزوده میگردد، از علممان سودی نبرده و از نادانیها نمیپرسیم و از عذاب الهی نمیترسیم تا که بر ما وارد شود.»(29)
ه بسیار از این درد دلها که علی علیهالسلام بیان فرموده و روی نقطههای بحرانی وکانونهای بحرانساز انگشت نهاده و برای هر کدام راه حلّی مناسب را برگزیده است.
2ـ پیروانی لایق و کارآمد
رهبر بصیر و آگاه، تنها با بصیرت و آگاهی خویش و با اعتماد به لیاقت و مدیریت خود نمیتواند کاری از پیش ببرد، بلکه برای عملی ساختن ایدههای انقلابی، الهی و متعالیش نیاز به پیروان و کارگزارانی نستوه و کارآمد دارد که آنها هم یا سطحی از این آگاهی رهبری را دریافته باشند و یا درحدی مطیع فرمانش باشند که برای پاکسازی نقطههای جوشش بحران، تلاشی گسترده و همه جانبه را انجام دهند.
رهبری اگر نتواند ذهنیت مجموعه کارگزاران و دست اندرکاران حوزه حکومتی خویش را سازمان داده و با توجه به وضعیت بحرانی موجود در آنها احساس عمیق ایجاد تحول بنیادی را برنشاند، طبیعتا در راه خود ناکام خواهد ماند و دچار شکستی در تاریخ سیاسی و حکومتی خودش خواهد گردید.
بحرانی بودن جامعه که در فراز پیشین به آن اشاره شد، پس از آن به وجود آمد که منزلتها، روحیهها و احساس تعهدهایی که در دوره نبوی وجود داشت، کاسته شدند و ریشه آن در دوره خلفا به وجود آمد و ادامه یافت علی علیهالسلام وضعیت موجود را بررسی کرده و قبل از مبادرت به انجام تحولات ریشهای و بنیادی نیک میداند که برای این کار باید انسانهای لایق و عناصری کارآمد داشته باشد که بتوانند در راستای ایدهها و آرمانهای متعالیش حرکت کنند. به عبارت دیگر تنها داشتن یک برنامه جامع و تفصیلی کفایت نمیکند، بلکه باید عناصری همگام با برنامه و کارآمد داشته باشد. به این جهت کوشش پردامنهای را در انتقال آگاهیها به نسل جدید و یاران قدیمیاش مینماید.
«رهبری در تمام مراحل تحول آفرینی خواهد کوشید مسئولان و کارگزاران ذی ربط را با بهرهگیری از روشهای گوناگون نسبت به پیشبرد هر چه بیشتر وظایف و مسئولیتهای خود ترغیب کند و درجه تمایل آنان را برای حسن انجام کار افزایش دهد.»(30)
البته رهبری دست به دامن شیوههای گوناگونی در انتقال این آگاهیها میشود.
«رهبران خوب، پیروان خود را با شیوههای گوناگون بر میانگیزانند، نخست برای آنان بصیرت سازمانی مورد نظر خویش را به گونهای که برمبانی ارزشی مخاطبان تأکید داشته باشد تبیین میکنند، این عمل، درجه اهمیت کار را نزد افراد افزایش خواهد داد.»(31)
البته این تحولات، در صورتی بهنجار خواهد شد و در صورتی به بارخواهد نشست، که فرهنگ ایجاد تحولات و تغییرات، نهادینه شود و فرهنگ جدید در افراد به وجود آید.
«تغییرات و تحولات ایجاد شده در سازمان، زمانی مستمر و پایدار خواهد بود که در نرمها و نظام ارزشی سازمان جا باز کند، در غیر این صورت به محض اینکه فشار رهبری از روی کارها برداشته شود، اوضاع به سمت برگشت به حالت قبل از تغییرات، میل پیدا میکند.»(32)
مام علی علیهالسلام از طریق الگو نشان دادن خود، میخواهد این احساس را در یاران اندک و بی تفاوت خود ایجاد کند، چنانکه در نامه بلند آن گرامی به عثمان بن حنیف میبینیم که خودش را در جایگاه رهبری والا و قابل پیروی برای او توصیف میفرماید:
بدان که هر پیروی را امامی است که الگوی خویش میشناسدش و از نور دانشش روشنی میگیرد، بدانید که امام شما از دنیای خود به دوپاره تن پوش و از خوردنیهایش به دو قرص نان بسنده کرده است. بدانید که چنین رفتاری در توان شما نیست، ولی دست کم با پارسایی، تلاش، عفت و استواریتان مرا یاری دهید، به خدا سوگند که از دنیایتان نه شمش طلایی اندوختهام و نه از غنایمش ثروتی و نه حتی این پیراهن پوسیدهام را تنپوش دیگری فراهم ساختهام و نه از زمینش وجبی را برای خود و کسانم فرا چنگ آورده و اندوختهام.»(33)
علیرغم همه این تلاشها عناصر کارآمد اندک و انگشت شمار دیده میشوند.
چرا عناصر مطلوب غایبند؟
چرا عناصر کارآمد و مطلوب علی علیهالسلام از صحنه غایبند؟ چرا علی علیهالسلام انسانی نمییابد که افکار بلندش را برایش تفسیر کند و حکومت دین را سامان دهد و آینده انسانیت مظلوم همواره تاریخ را از شر ستمگران زالو گونه بیمه کند؟
تاریخ دوره علی علیهالسلام این چرایی را برایمان پاسخ میدهد و سه جهت را برایمان نقل میکند:
1ـ تغییر ماهیت دادن صحابه نخستین پیامبر
پس از دوره بیست و پنجساله فاصله از عصر نبوی صلیاللهعلیهوآله عوامل گوناگونی دست به هم داده و صحابه نخستین پیامبر در هجوم آن عوامل، تغییر ماهیت دادند. خلیفه پیامبر صلیاللهعلیهوآله کاملاً تغییر ماهیت داده و در پست اشرافیتی جدید حکومت میکرد و یاران دست دوم و سوم، کسانی همچون طلحه و زبیر و مغیره و... همگی به مال اندوزی و اشرافیت جدید روی آورده بودند.
«شیعه متوجه شد که این کسی که اسمش «خلیفه رسول اللّه» است، در حقیقت خلیفه ابوسفیان و ادامه دهنده قدرت اشرافیت قریش است. آری، شیعه فهمید که اینها مسندشان همان مسند، نقششان همان نقش و شمشیرشان همان شمشیر است که قبل از اسلام داشتهاند و همان قارونها، همان کارواندارها، همان تاجرها و همان اشراف قریشاند که اکنون به نام «امین خداوند در زمین» و «روزی رسان خلق» و «واسطه رزق خلایق» در آمدهاند.»(34)
در جهت همین تغییر ماهیت دادنها است که افرادی همچون طلحه و زبیر، برروی او شمشیر میکشند و پیمان بیعت را نقض کردند و برای سقوط حکومت حقش، به ناحق قیام نموده و مردم را به شورش فرامیخوانند.
2ـ به شهادت رسیدن یاران مصمّم
طرفداران مصمّم و عاشق علی علیهالسلام افرادی هستند همچون عمّار، ابوذر غفاری، میثم تمّار، حجربن عدی و کسانی همچو آنان، که عده کثیر و تقریبا غالب آنها در دوران بیست و پنجساله یا به لقاء الهی رفتهاند و یا در تبعیدگاهها جان داده و یا اینکه در بیابانها توسط عوامل معاویه به شهادت رسیدهاند. به این صورت پایگاه یاران علی علیهالسلام از نیرو تخلیه شده و هنگامی که علی به اطراف خود مینگرد، دست خود را از یاران مصمم خالی میبیند، چه آنکه کثیری از آنان به شهادت رسیده و به لقاء حق پیوستهاند، این است که علی علیهالسلام دردمندانه در فقدان یاران مصمم به سوگ غمگنانهای مینشیند و حکایت دل را چنین باز میگوید.
«کجایند برادرانم که در راه بودند و بر حق عمل میکردند، کجا است عمار، کجا است ابن تیهان و کجاست آنکه دوبار شهادت گفته و کجایند نظیرهای آنان، همانکه که پیمان مرگ بستند و سرهایشان به پیش ظالمان برده شد. سپس علی گریهای طولانی کرد و فرمود افسوس بر برادرانی که قرآن تلاوت نمودند و آن را گرفتند و در واجبات تدبر کرده و بر پاداشتند، سنت را زنده ساخته و بدعت را میراندند، به جهاد دعوت شدند و اجابت کردند وبه رهبرشان اطمینان نموده و پیرویش کردند.»(35)
به این جهت است که علی علیهالسلام از فقدان چنین یاران بزرگی مینالد.
«در یثرب، یعنی شهر و جامعهای که به شمشیر او و سخن او پی ریخته شده،هیچ آشنا نمیبیند و نیمه شب به نخلستان پیرامون شهر میرود و دردل تاریک و هراسناک شب، به اطرافش نگاه میکند که کسی متوجه او نشود... و باز برای اینکه ناله او به گوش هیچ فهم پلیدی و هیچ نگاه آلودهای نیالاید، سردر حلقوم چاه فرو میکند و میگرید. این گریه از چیست؟... دردی که چنان روح بزرگی را به ناله آورده است، «تنهایی» است، که ما آن را نمیشناسیم! باید این درد را بشناسیم...»(36)
3ـ انزواگرایی و گوشه نشینی عدهای دیگر
عدهای دیگر هم گوشه انزوا و عزلت برگزیدهاند و در گوشه تنهایی، روزگار میگذرانند و منتظر پایان عمر خویشند، نمونههای این گونه فراوان بودند که علی علیهالسلام را در دوران غربت تنها گذاشتند، نمونههایی همچون سهل ساعدی، ابوسعید خدری، رافع بن خدیج، قدامةبن مظعون، سعدبن ابی وقاصّ. مثلاً سعدبن ابی وقّاص، در برخورد معاویه با علی علیهالسلام و در رفراندومی که او علیه علی علیهالسلام انجام میدهد و بدترین دشنامها و کینه توزیها را علیه علی علیهالسلام به کار میبرد، سکوت میکند و برای ضربه نخوردن موقعیت، پست، حیثیت و اعتبار قبیلگیاش مصلحت مآبانه گوشه عزلت را تا آخر عمر بر میگزیند.
نموداری از وضعیت تراژیک
وضعیت آن دوره، کاملاً تراژیک است و در آن دوره، حرکت از سطح عالی به سطح عالیتر نبود، همان چیزی که طبیعت اسلامی آن را اقتضا دارد، بلکه حرکت از سطح عالی به سطحهای دانی و نازلتر است، یعنی فلش حرکت از حالت صعودی خارج شده و دیگر ثقافت دینی مرده، یاران اولیه رفتهاند، عدهای در گوشهای به عزلت نشسته و عدهای نان به نرخ روز میخورند و زراندوزی و رفاه و تجمّل چشمشان را به خود واداشته بالاخره حرکت از حالت صعود به سمت نزولی سریع و کشنده است، که اگر بخواهیم وضعیت آن را در نموداری نشان دهیم، باید به نمودار ذیل اشاره کنیم.
در این نمودار دوره نبوی عصر اعتلا است و پس از آن دوره خلفا، دوره بازگشت به قهقرا و سنتهای جاهلی است و دوره علوی، نسخه دوره پیامبر و سپس دوره بنی امیه ادامه دوره خلفا است.
نمودار اعتلا و رشد
دوره نبوی
دوره خلفا
دوره علوی
دوره بنیامیه
وظیفه امت در دفاع
از جانشین صاحب نهضت
جمله معروفی است که «صاحب البیت ادری بما فی البیت» صاحب خانه داناتر است به آنچه که در خانه است. پیامبر از لیاقت علی علیهالسلام به خوبی اطلاع دارد و علاوه بر آن، علی علیهالسلام مؤید به تأییدات وحیانی هم شده است لذا علی علیهالسلام جانشین واقع پیامبر است، اما از آنجا که کینهها، هوسها، آز و حرصها، حسدها، فرصتطلبیها و... پس از صاحب اصلی نهضت بیشتر خود را مینماید، در چنین وضعیتی، جانشین صاحب نهضت، مظلوم تودههای اجتماعی واقع میشود، چنانکه در حیات سراسر رنج علی علیهالسلام این قضیه اتفاق افتاده است، در چنین وضعیت دشواری، نقش امت چیست و چه وظیفهای را باید انجام دهند؟ پیامبر اکرم، وظیفه مردم و تودههای اجتماعی را در چنین وضعیتی کاملاً مشخص فرموده است.
«بعد از من عدهای با علی خواهند جنگید که جهاد بر ضدشان یک وظیفه الهی است، هر که با دست و قدرت بدنی قادر برجهاد شان نباشد، باید با زبان به جهاد پردازد و هر که بر آن هم قادر نباشد به مدد دل و درونش باید به جهاد اقدام کند و کمتر از این نیست.»(37)
چنانکه میدانیم عمار یاسر در رکاب علی علیهالسلام در جنک با معاویه در واقعه صفین به شهادت رسید، پیامبر درباره عمار تعبیرات بلند دارد از جمله به او فرمود «ای عمار ترا گروه ستمکار خواهد کشت.»(38)
عمار حامی علی علیهالسلام و مدافع ولایت او است و با کسانی به جنگ برخاسته که با علی در جنگند که پیامبر، عمار را به کشته شدن توسط آنان خبر داده است. همواره باید کسانی باشند که در حرکتهای مثبت و سازنده حضور داشته، از جانشین صاحب نهضت به طور فعال و جدی دفاع نمایند و اگر آنان نباشند، همه رجعت طلبان فرصت طلب میتوانند مراکز و پستهای قدرت را به دست گرفته و علیه آرمانهای مقدس و حرکتهای رهایی بخش پیشین که آنان از همان حرکتها سوء استفاده میکنند، بشورند.
مروری بر آموزهها
آموزههایی که میتوانیم به طور کلی از تاریخ پر از عبرت دوره علوی بیان نماییم عبارتند از:
1ـ پایگاه اصلی قدرت اسلامی که در زمان حاضر در عنوان متین ولایت فقیه تجلی و نمود یافته است را تقویت نماییم و در حفاظت آن بکوشیم، تا دیگر مشمول کلام علوی نباشیم که فرمود:
«عدهای پس از پیامبر به کفر و عدهای دیگر به نفاق گراییدند و عدهای هم مفتون دنیا شدند.»(39)
2ـ از فتنهها وتفرق مسلمین جلوگیری کنیم.
فتنه و آفت تفرقه، میتواند کاخ رفیع آرمانهای والا را منهدم نماید، چنانکه در تاریخ علوی فتنه و تفرقه، چنین غمبار را درپی داشت.
3ـ آرمانهای بانی نهضت و حرکت سیاسی، اسلامی جامعه را عملاً پیاده کنیم، تا دیگر مال خدا، بازیچه دست عدهای خائن نگردد و مردمان مانند بردگانی اسیر نگردند.
چنانکه پیامبر صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام هر دو به این مصیبت خبر دادهاند که زمانی کهفرزندان عاص به سی نفر برسند مال خدا را بازیچه، و بندگان خدا را برده و دین خدا را عامل فریب قرار خواهند داد
4ـ مواظب آشوبگریها و نافرمانیها باشیم.
امروزه بیش از همه زمانها، دشمنان حیلهگری کرده و در زبان دوست، تخم دشمنی میپراکنند و در چهره خودی به ارکان خیمه انقلاب اسلامی ضربه وارد میسازند، مواظبشان باشیم و جلوی توطئهشان را بگیریم.
5ـ نگذاریم صاحب ولایت، تنها شود.
تنهایی و مظلومیت علی علیهالسلام در تاریخ، تاکنون حرکت صحیح اسلامی را متوقف ساخته، درباره نگذاریم صاحب ولایت صدمه ببیند و درگردونه حوادث، تنها بماند.
6ـ در اندیشه نسلهای معاصر باشیم چه آنکه همه چیز ما در آینده به وجود آنان بستگی دارد، اندیشههای ناب را به آنان منتقل نموده و عملاً رمینه حضور و نشاط و بالندگی آنها را فراهم سازیم تا دوباره تاریخ دوره علوی را شاهدی زنده نباشیم.
7ـ از حرکتهای قهقرایی جلوگیری کنیم
آیا امروزه حرکتهای به قهقرا مشاهده نمیشود؟
اگر اندکی و یا در حدی بحران آفرین خود را نشان دادهاند از آن جلوگیری کنیم و اقتصاد، سیاست، اخلاق و فرهنگ جامعه را به درستی و منطبق بر آرمانهای بزرگ رهبری نهضت و انقلاب، بازسازی کنیم.
8ـ از نفوذ و رخنه فرصت طلبان جلوگیری کنیم.
فرصتطلبان با لباس نفاق و قلب پر از کینه ظاهر میشوند، لباس ریا و نفاقشان را پاره کنیم و آنان را از بدنه اصلی قدرت برانیم، تا زمینه حضور مؤمنانه و مجاهدانه یاران صمیمی انقلاب و نسلهای دلداده و عاشق به اسلام فراهم شود.
پینوشتها
______________________________
1. دکتر علی شریعتی، مجموعه آثار، ج 26، ص 109.
2. همان.
3. دکتر محمد حسن مشایخی، نظرات سیاسی در نهجالبلاغه، ص 59.
4. صبحی صالح، نهجالبلاغه، خطبه 34، ص 78.
5. پیشین، ص 176.
6. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، خطبه 4، ص 108.
7. همان، ج 2 /1975.
8. دکتر علی شریعتی، مجموعه آثار، ص 100.
9. عبدالفتاح عبد المقصود، الامام علی علیهالسلام ، ترجمه سید محمد مهدی جعفری، ج 6، ص 378.
10. همان، ص 427.
11. همان، ص 428.
12. همان، ص 429.
13. ر.ک جعفر سبحانی، پژوهشی عمیق از زندگی امام علی علیهالسلام .
14. شهید سید محمد باقر صدر، سنتهای اجتماعی و فلسفه تاریخ در مکتب قرآن، ترجمه حسین منوچهری، ص 90.
15. ابن حجر، عسقلائی، فتح الباری، ج 12، ص 8-7.
16. همان.
17. نهجالفصاحه، خبر 472.
18. جلال الذین فارسی، انقلاب تکاملی اسلام، ص 399.
19. مستدرک الصحیحین، ج 4، ص 480، به نقل از همان.
20. کنزالعمال، ج 6، ص 68.
21. همان.
22. ر.ک، جلاالدین فارسی، انقلاب تکاملی اسلام، ص 400 - 408.
23. صبحی صالح، نهجالبلاغه، خطبه 93، ص 138.
24. جلال الدین فارسی، انقلاب تکاملی اسلام، ص 412.
25. ر.ک، علامه شهید مرتضی مطهری، نهضتهای اسلامی در یکصدساله اخیر.
26. صبحی صالح، نهجالبلاغه، کلام 16.
27. صبحی صالح، نهجالبلاغه، کلام 27، ص 70.
28. محمدجواد فاضل، معصوم دوم، ج 3، ص 117.
29. صبحی صالح، نهجالبلاغه، خطبه 32، ص 74.
30. دکتر ابراهیم سنجقی، فصلنامه مصباح، سال 5، شماره 19، ص 70.
31. همان، ص 71.
32. همان، ص 75.
33. صبحی صالح، نهج البلاغه، نامه 45، ص 417.
34. دکتر علی شریعتی، مجموعه آثار، ج 26، چاپ نهم، 1379، علی مکتب وحدت، ص 100.
35. صبحی صالح، نهجالبلاغه، ص 264.
36. دکتر علی شریعتی، مجموعه آثار، ج 26، ص 101-99.
37. جلالالدین فارسی، انقلاب تکاملی اسلام، به نقل از الغدیر، ج 10، ص 47.
38. حدیث نبوی.
39. صبحی صالح، نهجالبلاغه، ص 280.
حکومت علی علیهالسلام که پس از پیامبر، میتوانست آرمانهای همه پیامبران الهی را عملی سازد، راهی متعالی و تکامل آفرین و هموار بود که در مسیری پر از سنگلاخ گشوده شد، اما گشودنی بود که با ظرافت، مهارت، دقت و مسئولیت و مراقبت و اطلاعی جامع از همه شرایط و موانع آن حاصل شد. حکومتی بود که با راهکارهای مناسب و متین و منطبق برمعیارهای دینی تنظیم گردید و طرحی بود که میتوانست برای همه بشریت در همه ادوارتاریخی سمبل آزادگی، عزت و شرف باشد. اما در عین حال این حکومت منطبق بر معیارهای بایدی و الهی دیری نپایید و حتی فرصت استقرار پیدا نکرد و نپاییدن آن مربوط به ناهنجاریها و آفاتی بود که در طول سالیان فاصله عصر نبوی و عصر علوی حاصل شده بود و جامعه علوی را فراگرفته بود و همان آفتها حکومت علوی را ضربهپذیر ساختند و از میدان خارج نموده و نگذاشتند ره بپوید.
به دلیل اهمیتی که این موضوع در حکومت اسلامی یافته و در مسیر آن میتواند پندها، درسها، آموزهها و عبرتهایی سترگ را مطرح سازد، علل ناپایداری آن را طرح نموده وآموزههایی را که از رهگذرهای گوناگون میتوان به دست آورد و فرا راه حکومت حاضر در ایران قرار داد، آن را مورد طرح، تفسیر و ارزیابی قرار میدهیم، امید که بر سر راه حکومت ما درسی از علی و مظلومیت، تنهایی و غربت او تفسیر شده باشد و دلهای بیدار و وجدانهای مسؤول، این درسها را فراگیرند و راهکاری برای عمل خویش قرار دهند.
راز شکست علی (ع)
قدرمسلم این است که علی علیه السلام و حزب علوی، پس از رحلت پیامبر شکست خورده و مجبور به سکوتی جانکاه و تحملی دردآور شد، راز این صحنه غمبار تاریخی در چیست؟راز این غم بزرگ را باید درکینههای نهفته و پنهان دوره نبوی جستوجو نمود، یکی از چیزهایی که درباره رهبریهای بزرگ تاریخ میتوان و باید مطرح ساخت، این است که رهبران بزرگ تاریخ در سه سطح کلی ظاهر میشوند:
1ـ سطح ارائه تئوری، که در این سطح، رهبران بزرگ به بیان تئوریها و نظریههای اصولی برای حرکت اجتماعی میپردازند و تئوریها و نظریه هایشان را منطبق بر واقعیات اجتماعی و با زبان تودهها بیان میکنند.
2ـ ایدئولوگ و رهبری سازمانی و عملی مبارزات را بر عهده داشتن و نسبت به پیاده نمودن تئوری خویش تلاش ورزیدن. که چنین رهبری، تنها به بیان تئوری اکتفا نمیکند.
3ـ بنیانگذاری نظام و تلاش در حفظ و تعمیق و نگهبانی از آن.
چنین رهبرانی در میان مردم و تودههای اجتماعی خودشان از موقعیت ممتاز و بالایی برخوردارند حتی دشمنان آنها قدرت بر اقدام علیه آنان را ندارند. اما همینکه رهبری از چنین فردی به فرد بعدی (هر چند از لیاقتها و شایستگیهای بالایی برخوردار است) منتقل شود، عناصری که منتظر فرصت بوده و به انتظار اقداماتی نشستهاند، سر درآورده و به توطئه میپردازند:
«بلافاصله بعد ازمرگ پیغمبر، وضع جبههگیری تغییر پیدا میکند، رهبری عوض میشود قدرتها و نیروها و صفهایی که در داخل حزب، خاموش و پنهان نشسته بودند و در این عمومیت مبارزه به خاطر مکتب، خودشان را نشان نمیدادند، روی کار آمدند، جناحها مشخص شد و قدرتهای پنهان داخلی این حزب نمودار شدند و بعد سکوت علی آغاز شد، سکوت به این معنی که نمیتواند فریاد بزند، زیرا ناگهان میبیند کسانی که بیست و سه سال در کنارش بودند، بلکه صمیمیترین و نزدیکترین یاران خود او و یاران پیغمبر که در بیست و سه سال مبارزه به خاطر مکتب همگام او و پیغمبر بودند، اکنون در برابرش ایستادهاند.»(1)
علی علیهالسلام نمیتواند دست به قبضه شمشیر ببرد، زیرا:
«اگر علی به روی آنان شمشیر بکشد در برابر کسانی شمشیر کشیده که گر چه برای پایمال کردن حق او برخاستهاند، اما نابود کردن آنها یا نابود کردن خودش، به این وحدت نیروی جوان اسلام و مرکزیت قدرت اسلام در مدینه آسیب میزند و نیرویی که به نام اسلام در مدینه به وجود آمده و بر سر همه قبایل منافق و قدرتهای امپراطوری ستمکار و نظامی ایران و روم سایه خودش را گسترده، از داخل متلاشی خواهد شد.»(2)
آغاز خلافت، عبرتها و آموزهها
1ـ تغییر پایگاه خلافت
یکی از مسائل عمده سیاسی، که به عنوان یک آموزه مهم و عبرت در تاریخ دوران امام علی (ع) مطرح است، مساله انتقال دستگاه حکومت و امارت و خلافت ایشان از مدینه به کوفه میباشد که از یک فلسفه مهمی برخوردار بوده و نتیجه پیدایش روحیهای منفی در مردم مدینه بوده است. در اینجا مسائلی همچون اوضاع مدینه، فرهنگ اجتماعی شهر مدینه، روحیات دنیاگرایانه مردم آن روزگار مدینه، طیفهای سیاسی مخالف، وجود مرکزیتی برای جناحهای مخالف ایدههای علوی، همه از عبرتهای مهم تاریخ آن دوران است.
علی علیهالسلام پس از اینکه حکومتهای پیشین، آزمون خود را دادند و خصوصا پس از قتل عثمان و شورشی که مردم علیه او نمودند، با اصرار اکید و پیگیری مردم، خلافت را پذیرا شد و با توجه به وضعیتی که مدینه یافته بود و آمادگی خاصی که در شهر کوفه وجود داشت، اقدام به انتقال مرکز حکومت نمود. چند علت کلی، علی علیهالسلام را به این کار واداشت:1ـ جلوگیری از تجزیه و تضعیف مرکز خلافت و حکومت اسلامی. زیرا عناصر فراوانی در مدینه بودند که اگر علی (ع) حکومت خود را در آنجا ادامه میداد، آن گروهها و جریانها مرکز خلافت و حکومت اسلامی را تضعیف میکردند و حکومت مرکزی نمیتوانست از کارآیی لازم بر خوردار باشد؛
2ـ جلوگیری از فتنه و تفرقه میان مسلمین؛ با ظهور اندیشههای اجتماعی منحرف، طیفهای اجتماعی به الگوگیری پرداختند و از جریانات موجود اجتماعی، الگوهای خود را دریافت کردند و به این وسیله طیفهای وسیع مخالف در مدینه سبب تفرقه اجتماعی شده و فتنههای سیاسی در جامعه بالا گرفت، لذا به مصلحت کلی امت اسلامی و نسلهای آینده تاریخ بود که مقر خلافت به جایگاه مناسبتری انتقال یابد.
3ـ پیاده ساختن حکومت آرمانی نبوی در مرکزیتی سالم؛ در دوره خلفای پیشین، مدینه به عنوان مرکزی شده بود که براثر فتوحات و غنایم بیحساب و دراثر حاتمبخشیهای گسترده و فراوانی که خلفای پیشین به ویژه عثمان داشتند، پایگاه اشراف، خوشگذرانان و سرمایهداران شده بود و به طور کلی آن قداستی که مدینه در عهد پیامبر داشت، در عهد عثمان به کلی در هم شکست، دیگر شهر مدینهای که پایگاه مؤمنان مجاهد در عهد رسول اللّه بود، وجود نداشت. علی که محور و میزان عدالت مجسم است، نمیتوانست آن کارها را ادامه دهد، انجام ندادن آن کارها هم برای علی مشکلاتی را پدید میآورد و لذا آن حضرت باید مرکزی را جستوجو میکرد که چنین روحیات و عاداتی بر آنجا حاکم نباشد.
مساله مهمی که مطرح است، این است که چه شد صحابه کبار پیامبر که درمدینه بودند به چنین وضعیتی رسیدند که علی، غمگنانه، مقر خلافت را به کوفه منتقل سازد؟ البته علت، انحراف کلی این بود که صحابه دل علی را به درد آوردند و صد البته که دیگر علی حاضر نبود چهره به چهره آنها بنشیند و انحرافشان را نظارهگر باشد. لذا حکومتش از 25 سال سکوتش غمگنانهتر شد.
به دلیل اینکه علی علیهالسلام دارای دارالاماره عریض و طویلی نبود، انتقال مقر خلافت، کار مشکلی برای آن حضرت نبود.
«جابجایی دارالخلافه هیچ زحمت وتشریفاتی نداشت، دفتر کار و محل عبادت و موعظههای علی در مسجد مدینه بود، که اکنون به مسجد کوفه منتقل میشد. مردان کوفه مثل سایر مردان مسلمان همه سربازان او بودند و صحابه پیغمبر صلیاللهعلیهوآله وظیفه مشاوره اداری و نظامی خود را انجام میدادند و محل خدمت و اقامت هم برای تربیتیافتگان دست علی اهمیت نداشت، اموال و اثاثه همسفران امام نیز بر همان شترها بارشده بود که ایشان را از مدینه به کوفه آورد.»(3)
بنابر آنچه که ذکرش رفت، علی در دارالغربه مدینه نمیتوانست به حکومت خویش ادامه دهد، گرچه عبرت دیگر این است که از همین مدینه، سیل فتنهها سرازیر شد.
2ـ آغاز نافرمانیها و آشوبها
بر اثر آن عادتها و پیدایش روحیه سرمایه خواهی و زراندوزی و براثر گریزی که از عدالت، وجود یافته، نافرمانیها در برابر دستگاه خلافت اسلامی آغاز شد و علی علیهالسلام در جبهه حق، مورد هجوم گروههای معاند و فاسدی قرار میگرفت که سالها در انتظار فرصتی بودند تا ضربهای را بر کلیت حرکت شیعی وارد سازند. این است که مسیر تاریخ عوض میشود. مردمی ناآگاه، احساسی و دمدمی مزاج، تحت تأثیر القائات کسانی قرار گرفتند که روزی در کنار پیامبر بوده و از این سابقه، بهره منفی جسته و خلقی مسلمان را در برابر اندیشه سترگ و پویای علی قرار دادند و نافرمانیها آغاز شد، که داستان این نافرمانیها را در کلمات غمبار علی در نهجالبلاغه مشاهده میکنیم. که به عنوان نمونه، جستارهایی کوتاه را از کلمات آن مظلوم همیشه تاریخ، مرور میکنیم.
در هنگامی که مردم را دعوت میکند که برای مبارزه با حکومت شام، عزم خود را جزم کنند ولی کوتاهی و دریغ جانکاه مردم را میبینند آنان را به این گونه مخاطب خود ساخته و میفرماید:
«اف بر شما که از نکوهشتان به ستوه آمدهام! آیا این درست است که شما به زندگی دنیا و زبونی، به جای آخرت و عزت، خوشنود شدهاید؟ چون شما را به جهاد با دشمنانتان فرا میخوانم، چنان چشمانتان گرد میشود که گویی به گرداب مرگ افتادهاید و از فرط مستی از خود بیگانه شدهاید، باب فهم سخنانم بر شماهبسته شده، از این رو به سرگردانی دچارید، گویی قلبهایتان چنان آفت زده شده است که توان اندیشه ندارید، هیچ اطمینانی به شما نبوده و در شبهای دیجور، برایم پشتوانهای نیستید، شما همچون گله شتری هستید که چوپان خود را گم کرده باشند.»(4)
و در موردی دیگر، این غم جانکاه را خود آن گرامی این گونه به تصویر میکشد.
«در تمام کارها یکی بودیم، جز در خون عثمان، که ما را در آن گناهی نبود و از آن دور بودیم، اختلافی در بین نبود، پس پیشنهاد کردیم که بیایید با خاموشی آتش جنگ و آرام ساختن انبوه مردم، به چاره جویی و درمان بنشینیم تا کارمسلمانان قوام یابد و ما برای اجرای حق و عدالت نیرومند شویم. اما آنان پاسخ گفتند: جز ستیز با دشمنان چارهای نیست، در نتیجه جنگ آغاز شد و پاگرفت و آتش کینهها زبانه کشید.»(5)
ریشه این نافرمانی و کجرویها را در کجا باید جستوجو کرد؟ آیا آنان به اصل اسلام اعتقادی نداشتند؟ و رهبری پیامبر اسلام را ازیاد برده و لزوم تبعیت از تداوم رهبری را از یاد برده بودند؟ مسلما آنان به اسلام، اعتقادی درونی داشتند، اما آنچه که آنان را در صف مقابل علی قرار داد، ترویج افکار و شبهاتی بود که نتیجه آنها زدودن قداست از چهره تابنده علی علیهالسلام بود، داستانی که هم اکنون نیز تکرار میشود.
«تمام تفرقه اندازیهایی که در طول تاریخ وجود داشته، فرقهها و شعبههایی که در صد سال اخیر، استعمار به دست دشمن ساخته و به دست دوست پرداخته... به کمک فریبهای پنهانی و هزاران پنهانکاریهای رنگارنگی که برای احساس و وجدان عموم، کاملاً پوشیده شده است... ریشه دوانده و دست پیدا کرده است...»(6)
3ـ تنهایی علی (ع)
درنتیجه چنان تنشها و نابسامانیها و آشوبها بود که علی علیهالسلام به شدت در غربت و تنهایی قرار گرفت، چون تربیتهای دینی کاملاً به نسل موجود انتقال نیافته و بزرگانی از صحابه پیامبر به دنیا و مظاهر آن گرایش یافته و طیفی دیگر به جناحهای موجود تمایل یافتهاند و در نتیجه علی علیهالسلام تنهای روزگار خویش است و این قضیه، سخت علی علیهالسلام را رنج میدهد، در واقع رنج علی علیهالسلام در این نیست که خلافت را غصب کردهاند و یا فدک را که خودپشتوانه اقتصادی بزرگی بوده از دستش ستاندهاند بلکه تنهایی او از فقدان یاران شایسته و از خون دلهایی است که از دوستانش میخورد.
ابن عباس، یکی از شایستهترین یاران علی است که چون تنهایی علی و جسارت دشمنانش را میبیند با دیگران دمساز میشود، علی علیهالسلام ، نامهای سراسر عتاب که حاکی از غم درونی وی است به ابن عباس مینویسد و چنین میفرماید:
«من ترا در امانت خودم شریک داشتم و از هر کس به خویش نزدیکتر پنداشتم و هیچ یک از خاندانم برای یاری و مددکاریام چون تو مورد اعتماد و امانتداری امین نبود، اما تو همینکه دیدی روزگار، پسر عمویت را بیازرد و دشمن بر او دست برد و امانت مسلمانان تباه گردید و این امت بیتدبیر و بیپناه، با پسرعمویت نرد مخالفت انداختی و با آنان که از او کناره بودند رفتی و با کسانی که دست از یاریاش برداشتند، دمسازگشتی و با خیانتکاران هم آواز، پس نه پسر عمویت را یار بودی و نه امانت را کارساز، گویی کوششت برای خدا نبود یا حکم پروردگار تو را روشن نمینمود و یا میخواستی با این امت دردنیاشان حیله بازی و در بهرهگیری از غنیمت آنان دستخوش فریبشان سازی، چون مجال بیشتر در خیانت به امت به دستت افتاد، شتابان حمله نمودی و تند برجستی و آنچه توانستی از مالی که برای بیوه زنان و یتیمان نهاده بودند بربودی، چنانکه گرگ تیزتک بر آید و بز زخم خورده و از کار افتاده را برباید، پس باخاطری آسوده، آن مال ربوده را به حجاز روانه داشتی و خود را در گرفتن آن بزهکار نپنداشتی.»(7)
بنابراین تغییر ماهیت دادن صحابه نخستین پیامبر از طرفی و به شهادت رسیدن یاران مصمّم او از طرف دیگر و گوشهگیری عدهای دیگر و رفتن در پی سپاه قدرت عدهای دیگر، علی را سخت میآزرد، علت واقعی این امر را هم باید در دنیا گرایی عرب دانست.
علی بن محمد بن ابی سیف ملاینی از فضیل بن جعد نقل میکند.
«مهمترین سبب خود داری عرب در یاری نکردن علی علیهالسلام موضوع مالو ثروت بود زیراآن بزرگوار، هیچ شریفی را بر وضیع و هیچ عربی را بر عجم، برتری نمیداد و با بزرگان و امیران قبیلهها، هیچ گونه سازشی نداشت و آن گونه که پادشاهان در این گونه موارد عمل میکنند، عمل نمیکرد و هیچ کس را بامال و همانند آن، به سوی خود جذب نمینمود. شیوه معاویه، درست نقطه مقابل علی علیهالسلام بود، به همین سبب مردم علی راترک کرده و به معاویه پیوستند.»(8)
عبدالفتاح عبدالمقصود مینویسد:
«از نادانی تیرهای که دلها را در خود پوشانیده، حق را نمیشناختند، و آنگاه که حق تابان و خیره کننده در برابرشان میدرخشید، در خودبزرگبینی و عناد و لجاجتی کور و گمراه فرو رفته، حاضر نبودند در آن بنگرند، از دور شدن ستمگرانه از خدا و انحراف خودخواهانه از دینش، از کوتاهی شدید درک ایدهها و اصول استوار و ناتوانی و عجز از کسب سرشت و اخلاق با ارزش... از همه این پستیها و جز اینها بود که دشمنیها در پیرامونش منفجر شده به عنوان یک مرد و یک جانشین و با قدرت و اندیشهاش به جنگ برخاستند و در برابر همه دشمنیها هم، به عنوان مبارزی مدافع از حق و فضیلت و به خاطر پیروزی ارزشهای والای انسانی، ایستادگی کرد. در هیچیک از مراحل طویل مبارزهاش شنیده نشده است که هرگز برای تقویت خود یا عملی شدن منظوری شخصی تلاشی کرده باشد و یا در لحظهای از زندگی خود برای شخص خویش به ثروت و یا قدرت این جهان پهناور نظر دوخته باشد.»(9)
تنهایی علی علیهالسلام به سبب عقب نشینی یارانش از عملی ساختن آرمانهای بلندش بود، غمی که همواره در سینه تاریخ پنهان است و درسی برای همه دورههای تاریخی بشر است.
4ـ بی محتوایی نسلها و انحراف اندیشهها
در اوضاعی این گونه که به بیانش پرداختیم، به خوبی نمایان است که کسی، دیگر در اندیشه انتقال آگاهی به نسل معاصر نخواهد بود، چون همه گرفتار پستها و ریاستها و مقام خویش و در اندیشه افزونخواهیهای خود میباشند. در این قسمت مناسب است که به بخشی از نوشته عبدالفتاح عبدالمقصود توجه کنیم.
او مینویسد:
«شیوههای رفتار ناشی از جانهای سرکش بشری در مجتمع پخش گردید و قطره قطره تا ژرفای آن رسوخ کرد تا شالودههای زیر بنای کاخ رفیع مجتمع سالم را ویران سازد. اکثریت مردم آن دوره نسبت به آن نوع رفتار منحرف از مجرای دین هشیاری و توجه نداشتند و جز گروهی اندک، خطر حتمی آن را استشمام نکرد، همیشه در هنگام تعبیر و جدل میدان برای بر آوردن بهانه و دلیل یا توجیه و تفسیر گشاده است... بسیار مشکل است که این انحراف را به فردی و یا گروهی به طور قطع نسبت دهیم و نتیجه آن را هم به عهدهاش گذاریم، لکن میتوان به حق و آسانی رهبران فکری امت اسلامی را به طور عموم و با اختلاف درجه و موقعیتشان، آنانکه دارای کلام نافذ و قدرت نگهدارندهای بودند، همه را مقصّر بدانیم. این افراد، بی گمان، به انحراف آنان کمک کردند و الهام بخش بیرون رفتنشان از مسیر مستقیم بودند، چه این امر ناشی از بینش کم رهبران فکری بوده باشد، چه از کوتاهی فهم، و چه از غروری سرکش.»(10)
«شکافی که در مجتمع اسلامی پدید آمد، بدین ترتیب بود، عوامل سستی از پیش رویش آمد نه از پشت سرش و از فراز ساختمان نه از ته آن، زیرا از جانهای بزرگانشان در آن مجتمع نفوذ کرد، نه از جانهای توده، و به تدریج باگذشت این روزگار این شکاف آن قدر وسیع گردید که از هر سو خطراتی در آن وارد شد. این نظر نیازی به دلیل ندارد زیرا هماهنگ با طبیعت سنتی است که بررفتار جمعی مجتمعات چیره است و حرکتهای آنان را به فراز یا نشیب راهبری میکند. تاریخ بشری در همه جا، گواه این ادعا است، و مجتمع اسلامی هم از محیط انسانی بیرون نبوده و سنت تغییرناپذیر حتمی آفرینش است.»(11)
5ـ سیر قهقرایی حرکت
اگر بخواهیم دقیقا به این موضوع به نحو کامل اطلاع یابیم، باید روی جزئیات سیر حرکت قهقرایی آن روز جامعه، بیشتر دقت کنیم، حرکتی که چنان سیر ارتجاعی پیدا نمود که دیدیم دقیقا امامت راستین اسلامی به خلافت جعلی تنزل یافت و همین قضیه در مسیر رفتار عمومی جامعه نقشی منفی را بازی نمود، با چنین بررسی در مییابیم که چگونه خطاهای صورت گرفته حرکت تکاملی جامعه را به سیر معکوس مبدل ساخت.
«از اسلام، جز الفاظی برای خواندن وجز شعائری برای انجام دادن، در مراسم بی مغز و تشریفاتی و بدون اینکه با شیوه زندگی در هم آمیزد، در دست نبود. امت اسلامی از راهی که خدا تعیین کرده بیرون رفته و شیوه اسلامی، جز آثار تاریخی گردید.»(12)
این سیر قهقرایی به آنجا رسید که وارستهترین و دلیرترین فرد (علی بن ابی طالب علیهالسلام )، از وضعیت این جامعه به ستوه آمده و گریههای در گوشه خلوت را بر میگزیند.
غمبارتر از اینها، هجوم به خانه وحی است زیرا در ان خانه، خاندان عصمت نوعی تحصن سیاسی را برگزیده بودند، این هجوم، از آن جهت صورت گرفت تا متحصنین سیاسی خانه وحی را به مسجد ببرند و از آنان به صورتی اجباری و برای تثبیت پایههای خلافت جعلیشان، بیعت بستانند.
«بزرگترین حادثه تاریخی پس از انتخاب خلیفه برای خلافت، موضوع هجوم و یورش به خانه وحی و منزل فاطمه است که تا متحصنان بیت فاطمه را برای بیعت به مسجد بیاورند و حال آنکه... از تعالیم زنده و ارزنده اسلام این است که هیچ مسلمانی به خانه کسی وارد نشود مگر اینکه قبلاً اذن بگیرد واگر صاحب خانه معذور بود و از پذیرفتن مهمان معذرت خواست، عذر او را بپذیرد و بدون اینکه برنجد، از همانجا بازگردد.»(13)
همین سیر قهقرایی حرکت اسلامی بود که بعدها نتایج غمبارتری را در پی آورد و آن کشتن فرزند پیامبر و جگرگوشه علی و زهرا بود.
«در جامعه اسلامی نیز به خاطر میآوریم که چون در نتیجه انحراف و کجروی گرفتار بلا و عذاب میشوند و کسی مانند یزید بن معاویه برمسند خلافت و حکومت آنان تکیه میزند و بر خون و مال و ناموس و عقاید شان فرمانروایی میکند، این فاجعه و این بلا در آن هنگام فقط بر سر ظالمان و بدکاران از جامعه مذکور فرود نیامد، بلکه حتی شامل امام حسین نیز شد که پاکترین، وارستهترین و عالمترین مردم بود.»(14)
6ـ رخنه فرصت طلبان
رخنه و نفوذ عناصر فرصت طلب در درون یک نهضت فکری و حرکت بالنده سیاسی، باعث میشود که تدریجا آن حرکت از مسیر اولیه خودش باز ایستد و نوعی رکود و توقف در سیر حرکت حاصل شود و سیادت و عزت، جای خود را به ذلت و خواری بدهد، چنانکه این حرکت دیگر، هیچ وجه شباهتی با نهضت و حرکت نخستین ندارد، مسالهای که در تاریخ صدر اسلام، با کمال تأسف پدیدار گشت. فرصت طلبان، چنان در نهضت انقلابی اسلام رخنه کردند که به گفته ابن حجر عسقلائی، حتی ابوهریره هم از رسیدن به سال شصت هجری بیمناک بوده است.
ابن حجر مینویسد:
«ابو هریره در بازار به گشت میپرداخت و چنین میگفت: خدایا! نگذار کهمن بهسال شصتهجری برسم وفرمانروایی کودکینارس رادرک کنم.»(15)
«از سخن ابو هریره فهمیده میشود که جوان نارس، یزید بوده که با فرصتطلبی پدرش برمسند نشسته و این نخستین جوانکی بوده که بر مردم مسلط شده است.»(16)
فرصتطلبانی که در بدنه اجتماع آن روز رخنه کردند دو دسته کافر و منافقند و بیشتر خطر نفاق بود که نهضت و حرکت بنیادین پیامبر اسلام را ضربهپذیر میساخت و البته هر نهضت دیگری هم به وسیله رخنه منافقان فرصت طلب دچار عقبگرد و انحطاط میشود.
پیامبر اسلام، بیمناکی خود را بارها از این عناصر فرصتطلب که در بدنه حرکتش رخنه کنند، ابراز فرموده
«نمیترسم بر امتم از آشوبی که آنان را در خودگیرد و به کشتارشان دهد و نه از دشمنی که بر آنان یورش ببرد، بلکه میترسم بر امتم از پیشوایان گمراهگری که اگر از آنان فرمان برند، ایشان را به کفر میرسانند و اگر از فرمانشانسرپیچندآنهارامیکشند.»(17)
متاسفانه عناصر فرصت طلب در نهضت اسلامی رخنه کردند و بر بقایای تفکر راستین اسلامی ضربهای بنیانی و کاری وارد نمودند.
«تسلط منافقان رجعت طلب بر قدرت سیاسی و حکومت، عوامل چندی را به خدمت رجعت گماشت و جریان آنرا به طرز وحشتناکی تشدید کرد. الزام مؤسسات اجرایی، تهدید و اعدام، تطمیع حاصل از اعطای مزایای استثنایی از قبیل پول، جاه، مقام، شهرت و اغوای ناشی از رفتار مقامات برجسته، عواملی بودند که رفته رفته کردار و خوی اشخاص را دگرگون ساختند و مایه تثبیت نظامهای ارتجاعی حاکم گردیدند، بنابراین اصل تبعیت متقابل اعتقاد و رفتار اجتماعی، معتقدات و جهان بینی مردم بگردید و با رفتار جاهلانهشان تجانس و توافق یافت.»(18)
عناصر فرصت طلب، فرزندان امیه و قبیله ثقیف و بنی حنیفه بر مردم مسلط شدند.
«ابوبرزه اسلمی میگوید: منفورترین موجودات زنده در نظر پیامبر خدا، بنی امیه و بنیحنیفه و قبیله ثقیف بودند.»(19)
«بجاله میگوید به عمران بن حصین گفتم: به من بگو چه کسانی در نظر پیامبر خدا منفورتر از همه بودند؟ گفت: سخنم را تا مرگم پنهان میکنی؟ گفتم: آری. گفت: بنی امیه و قبیله ثقیف و بنی حنیفه.»(20)
در حالی که پیامبر از اینان به شدت نفرت داشت، پس از حیات پر بار پیامبر خدا همینان برامت اسلامی مسلط شدند و در بدنه نهضت سیاسی و حرکت اسلامی پیامبر فتور و سستی و توقف را به وجود آوردند.
«پیامبر اکرم، حکم بن ابی العاص و مروان بن حکم را لعنت کرد و درباره هر یک از آن دو فرمود: وای بر ملت من از دست این و فرزندان این.»(21)
پیامبر در حضور جماعتی از مهاجرین، سه بار حکم بن ابی العاص را لعنت نموده و فرمود:
«این، به زودی با کتاب خدا (قرآن) و سنت پیامبرش مخالفت خواهد کرد و از نسل او فتنهها بر خواهد خاست که دودش به آسمان خواهد رسید. عدهای از حضار گفتند: او کوچکتر و بیچارهتر از این است که چنین کارها از او سرزند. فرمود: آری، حتما از او سر خواهد زد و عدهای از شما در آن هنگام پیرو و طرفدار او هستید.(22)
علی علیهالسلام به خوبی ماهیت این عناصر فرصت طلب را که در تاریخ اسلام انحراف سترگی ایجاد کردهاند، بیان میفرماید:
«قسم به خدا که بنی امیه را بعد از من حاکمانی بد خواهید یافت، مانند شتری دیوانه که با دهنش گاز میگیرد و
با دستش زده و با پایش لگد میزند و شیرش را مانع میشود، آنها بر شما مسلط میشوند و عملی میکنند تا باقی نگذارند از شما کسی را مگر اینکه به حالشان سودی رساند یا به آنان بی خطر باشد و بلایشان بر شما ادامه خواهد یافت تا که یاری خواهی شما از آنان بسان یاری خواستن بردهای از مولایش باشد، فتنه شان را بر شما وارد کرده همچون کورههایی ترس آور و پارههایی همچون جاهلیت که نه نشانه هدایتی وجود داشته و نه پرچم قابل تبعیتی.»(23)
ابوسفیان، در دوره پس از پیامبر، پیوسته توطئه نموده و اقدامات حادی را علیه حرکت اسلامی و به ویژه علی علیهالسلام انجام داده و سفارش موکّد نموده که فرزندانش نگذارند آب خوش از گلوی بنی هاشم پایین رود و معاویه آن راعمل کرده ویزید، جنایت علیه بنی هاشم را به اوج خود رسانده است.
«صرف نظر از این دو نفر و فرزندشان یزید، اکثریت قریب به اتفاق امویان، منافق و رجعت خواه بودند و در ضدیت با اسلام و پیامبر و دودمانش ید طولایی داشتند. ستمکاری، پول پرستی و دشمنی با اسلام، چنان با ذات امویان سرشته و آمیخته بود و به طوری با این صفات اشتهار داشتند که اگر به ندرت کسی از ایشان برخلاف رویه عمومی و مطلق آنان قدمی برمیداشت نه تنها مردم بلکه خودشان در انتسابش به تیره اموی به تردید میافتادند، چه، قدر مسلم این بود که پیدایش چنین عنصری در تاریخ حیات این خانواده پلید و بدشگون، سخت نادر و شاید بعید است.»(24)
این قضیه به عنوان یک سنت تاریخی درآمده که همواره فرصت طلبان در بدنه نهضتهای اصیل و عمیق تاریخی رخنه کرده و مانع تحقق آمال و آرزوهای نهضت دینی، تاریخی میشوند.
علامه شهید مرتضی مطهری مینویسد:
«هر نهضت، مادامی که مراحل دشوار اولیه را طی میکند، سنگینیاشبر دوش افراد مؤمن و مخلص و فداکار است، اما همینکه به بار نشست و یا لااقل نشانههای باردادن آشکار و شکوفههای درخت هویدا شد، سروکله افراد فرصت طلب پیدا میشود. روز به روز که از دشواریها کاسته میشود و موعد چیدن ثمر نزدیکتر میگردد، فرصت طلبان محکمتر و پرشورتر پای علم نهضت سینه میزنند، تا آنجا که به تدریج انقلابیون مؤمن و فداکار را از میدان بیرون میکنند. انقلاب و حرکتها را اصلاح طلبان آغاز میکنند و به نتیجه میرسانند ولی در عاقبت فرصت طلبان حکومت میکنند.»(25)
این مساله در نهضت فکری، سیاسی پیامبر اسلام روی داده و در تاریخ انقلاب اسلامی ایران هم به وضوح از ابتدا تا کنون مشاهده گردیده است که عناصر فرصتطلب وابسته به پایگاههای قدرت خارجی و یا کسانی که دارای انگیزههای سود جویانه شخصی، حزبی و جناحی هستند در درون ساختار کلی قدرت رخنه کرده و ضربههای فرهنگی، سیاسی اقتصادی فراوان وارد کردهاند.
فقدان عناصر کارآمد،
عاملی دیگر در تنهایی علی علیهالسلام
عامل کلیدی در موفقیت نهاد حاکمیت، وجود عناصری کار آمد است که با تکیه بر آنها حکومت بتواند به تفسیر مطلوب ساختارهای اجتماعی بپردازد و آرمانهای بلند و سترگ را در جامعه عملی سازد. حکومت علوی، با همه غنا و مطلوبیت و برخورداری از کارآمدی ذاتی، در مقوله کارکردی به دلیل فقدان همین عناصر نتوانسته به آن آرزوهای سترگ دست یابد. آری، حکومت علی کارآمد است، چه آنکه در حوزه کارشناسی و ارائه تصویری واقع بینانه از وضعیت حقیقی و فهم وضعیت مراد و هدایت عملی برنامه، کاملاً کارآمدی دارد ولی همین امر، با فقدان عناصر موفق و کارآمد، در تاریخ ناکام مانده است و پر واضح است که تنها کارآمدی ذاتی حکومت، نمیتواند موفقیتی حاصل کند و میبایست عناصری کارآمد هم در صحنه باشند.
نگاهی به نظام اجتماعی در عصر علوی
نظام اجتماعی هنگامی به گونه مطلوب حرکت میکند که کلیت ساختارهای نهاد حاکمیت بدون اصطکاک با اهداف نظام، سازماندهی شده باشند و در یک راستای مطلوبی به حرکت و تکاپو در آیند. این کلیت، در جامعه عصر علوی، بر اثر ایجاد یک فاصله زمانی 26 - 25 ساله از زمان پیامبر، و براثر ایجاد صحنههای ناگواری در آن تاریخ به چشم نمیخورد.
مؤلفههای اساسی ایجاد یک نظاممتقن دینی در این دوره رخت بربسته و انسانهایی که بتوانند در این معرکه نفس گیر، بازگشت به باورهای دوره محمدی را فریاد کنند، به شدت در ضعف و اقلیتی جانکاه به سر میبرند، این مسأله پس از آن روشن شد که نقشها کاملاً متمایز شدند و نقشهها کاملاً رو گردیدند و به آفرینش نابهنجاریهای فراوانی منجر شدند و بدین روی کارکرد دینی، قدسی و الوهی آمیخته با انصاف و عدالت به نهایت چالش برده شده و به محاقی جانسوز گرفتار آمدند، یعنی از دوره نبوی جز یادگاری در نوشتهها و سینههای اقلیتی باقی نمانده است.
نشانههای بازگشت به عهد جاهلی
علی علیهالسلام سوگمندانه در کلمات وحی گونهاش، بازگشت به عهد جاهلی را واگو کرده است و در موردی چنین فرموده:
«همانا بدانید که مصیبت غمبار شما دوباره همچو روز نخستش در عهد جاهلیت جان گرفته و بسان روزی هستید که خدا پیامبرش را برانگیخت.»(26)
این حقیقت را که بازگشتی به عهد جاهلیت دوباره جان گرفته با نمادها و نشانههایی قابل بیان وتطبیق است که به آنها اشاره میکنیم.
1ـ دنیا گرائی و مال اندوزی
در این دوره اشرافیت گذشته که در نهان به صورتی شدید گرایشی به آن وجود داشت دوباره رخ نمود و همان یاران نزدیک گذشته به سوی اشرافیتی افسار گسیخته گرایش یافتند و همین روحیه سبب میشد که یاران قدیم، عدالت علی علیهالسلام را برنتافته و از وی فاصله گرفتند که گرایش پیدایش این روح اشرافیت را در تاریخ آن دوره به وضوح میبینیم.
2ـ رواج روحیّه تملق و چاپلوسی و رواج جهالت
با وضعیتی که یاد شد، طبیعی است که در انسانهای ضعیف و رانده شده از صحنه قدرت، روحیه تملق و چاپلوسی رواج یافته و به عنوان یک ضابطه برای گذران امور در وضعیت اجتماعی، ظاهر شود علی علیهالسلام این وضعیت را در کلمات الهی گونهاش به تصویر میکشد و میفرماید:
«ای مردنمایان نامرد که در خامی همچون کودکانید و در عقل همچون عروسان حجله نشین، ای کاش شما را ندیده بودم و نشناخته بودمتان، شناختی که به خدا قسم گرفتار پشیمانیم کرده و اندوهی در کاممنهاده، خدایتان بکشد که قلب مرا پر خون نمودید و سینهام را پر از خشم ساختید و همواره هر نفسی پیمانهای از اندوه به کامم ریختید و رأیم را با سرکشیتان به تباهی و خواری کشاندید که قریش، چنان گستاخی یافت و گفت: بی تردید پسر ابوطالب مرد شجاعی است و لکن علمی به آیین جنگاوری ندارد.»(27)
کارشناسان، یعنی عناصری که میخواهند برنامه عمل حکومت را به خوبی پیاده کنند، اگر در معرض انگیزههای نفسانی و شخصی قرار گیرند و در جهت اغراض خاص خود زمینه سازی کنند و یا به خاطر خوشایند عدهای دست به کاری بزنند، بدترین وضعیت ممکن پیش آمده است.
3ـ عمل ناصواب جمعی
پیامبر اکرم بنیان یک حرکت متین و استوار را در حیات پر بار خود استوار ساخت، اما این بنا با ضربههایی که عناصر ناباب بر آن وارد کردند به کژی و انحراف گرایید و در نتیجه، عمل جمعی در دوره علوی و پس از آن در دورههای دیگر و در برابر فرزندان علی علیهالسلام تبلور یافت که در قالب شهادتها و حبسها و تبعیدها نمایان شد عمل جمعی به صورتی ناصواب رقم خورد، به گونهای که در همین دوره، معاویه با حیلهگری بر مردم حکم میراند. قرآن برنیزه نمودن معاویه و فریب مردم و مخالفت با علی علیهالسلام نشانه روشن این عمل ناصواب است. همچنین پیراهن خون آلود عثمان که همه روزه برای او اشکها و گریهها از مردم گرفت، نشانه این رجعت تاریخی است. ملت در روز چهارشنبه ناگهان، از گلدستهها ندای جمعه را شنیدند و بی آنکه به حساب هفته برسند و بی آنکه روز را بشناسند، مثل روزهای جمعه، یکباره دست از کسب و کار کشیدند و به سمت مسجد جامع شتافتند و معاویه هم به محراب رفت و نماز جمعه خواند و بعد به منبر پرید وخطبه جمعه را اداکرد و بعد اعلام کرد که برای مبارزه با سپاه عراق بسیج کنند و در میان هزاران مرد و زن و جوان، یک تن نتوانست ادراک کند و از معاویه بپرسد که معنی نماز جمعه در روز چهارشنبه چیست؟(28)
شاید علت آن است که اندیشههای مردمان را به بهای اندکی خریداری کردهاند و شاید علتش ایجاد جوّ رعب و وحشتی است که هیچکس را یارای پرسش هم نمانده است و شاید هم علتش این است که معاویه را به منزله شریعت میدانند که هر چه بگوید حکم اللّه است ولو در چهارشنبه اعلام نماز جمعه کند. این، خودنشانه رجعتی بزرگ است، رجعتی به عهد و دوره جاهلیت.
نیروهای لازم در اوضاع بحرانی
در چنین شرایطی که کاملاً بحرانی است و در همه ساحتهای اجتماعی بحرانی کشنده پیش آمده و جامعه با داشتن کانونهای بحران، روز به روز بحرانیتر خواهد شد، چه کسانی قادرند این وضعیت بحرانی را از سربگذرانند وجامعه را به حد مطلوب و آرمانی و ایداه آل خودش در آورند و زشتیها وسیاهیها را بزدایند؟
دو عامل در این بحران زدایی، کاملاً نقش آفرین است.
1ـ رهبری لایق و بصیر
رهبر لایق، مدیر، بصیر و دارای درد و سوز در پی ایجاد تحولات بنیادی بر میآید. او ابتدا تلاش خواهد کرد با بهرهگیری از دانش، تقوی، احساس مسئولیت و تعهد خویش، نارساییها و کانونهای بحرانساز را کشف کند و نیز چه بسا که در بسیاری از نهادهای حاکمیت و ساختارهای درونی نظام، به چشم ظاهر بنیان و به خصوص منفعت طلبانی که از ناحیه نهاد حاکمیت سود میجستهاند، چیزی به نام بحران، اصلاً تظاهر نیابد بلکه حسن و خوبی پنداشته شود، چنانکه در دوره عثمان، کسانی که مورد انعامهای بیجهت خلیفه قرار میگرفتند عثمان را «اباالجود» پدر کرم و بخشش، لقب میدادند و ثناگوییها در پی این بخششها بود، اما یک رهبر بصیر و لایق با نگاه نافذ و عمیقی که دارد، بطن و درون جامعه موجود را مورد دقت نظر خویش قرار میدهد و در آن، نقطههای بحرانی و نیز کانون بحرانسازی را مشاهده میکند، چنانکه علی علیهالسلام شروع حکومت خود را با بیان کانونهای بحرانساز گره میزند و هدف آن حضرت، بحران زدایی از چهره جامعه است، که البته آن حضرت بحرانی بودن دوره خویش را شناسایی کرده و چنین میفرماید:
«ای مردمان ما در زمانه سرکشیها و ناسپاسیهای جاهلانهایم که گنهکار، نیکوکار پنداشته میشود و بر سرکشی ظالمان افزوده میگردد، از علممان سودی نبرده و از نادانیها نمیپرسیم و از عذاب الهی نمیترسیم تا که بر ما وارد شود.»(29)
ه بسیار از این درد دلها که علی علیهالسلام بیان فرموده و روی نقطههای بحرانی وکانونهای بحرانساز انگشت نهاده و برای هر کدام راه حلّی مناسب را برگزیده است.
2ـ پیروانی لایق و کارآمد
رهبر بصیر و آگاه، تنها با بصیرت و آگاهی خویش و با اعتماد به لیاقت و مدیریت خود نمیتواند کاری از پیش ببرد، بلکه برای عملی ساختن ایدههای انقلابی، الهی و متعالیش نیاز به پیروان و کارگزارانی نستوه و کارآمد دارد که آنها هم یا سطحی از این آگاهی رهبری را دریافته باشند و یا درحدی مطیع فرمانش باشند که برای پاکسازی نقطههای جوشش بحران، تلاشی گسترده و همه جانبه را انجام دهند.
رهبری اگر نتواند ذهنیت مجموعه کارگزاران و دست اندرکاران حوزه حکومتی خویش را سازمان داده و با توجه به وضعیت بحرانی موجود در آنها احساس عمیق ایجاد تحول بنیادی را برنشاند، طبیعتا در راه خود ناکام خواهد ماند و دچار شکستی در تاریخ سیاسی و حکومتی خودش خواهد گردید.
بحرانی بودن جامعه که در فراز پیشین به آن اشاره شد، پس از آن به وجود آمد که منزلتها، روحیهها و احساس تعهدهایی که در دوره نبوی وجود داشت، کاسته شدند و ریشه آن در دوره خلفا به وجود آمد و ادامه یافت علی علیهالسلام وضعیت موجود را بررسی کرده و قبل از مبادرت به انجام تحولات ریشهای و بنیادی نیک میداند که برای این کار باید انسانهای لایق و عناصری کارآمد داشته باشد که بتوانند در راستای ایدهها و آرمانهای متعالیش حرکت کنند. به عبارت دیگر تنها داشتن یک برنامه جامع و تفصیلی کفایت نمیکند، بلکه باید عناصری همگام با برنامه و کارآمد داشته باشد. به این جهت کوشش پردامنهای را در انتقال آگاهیها به نسل جدید و یاران قدیمیاش مینماید.
«رهبری در تمام مراحل تحول آفرینی خواهد کوشید مسئولان و کارگزاران ذی ربط را با بهرهگیری از روشهای گوناگون نسبت به پیشبرد هر چه بیشتر وظایف و مسئولیتهای خود ترغیب کند و درجه تمایل آنان را برای حسن انجام کار افزایش دهد.»(30)
البته رهبری دست به دامن شیوههای گوناگونی در انتقال این آگاهیها میشود.
«رهبران خوب، پیروان خود را با شیوههای گوناگون بر میانگیزانند، نخست برای آنان بصیرت سازمانی مورد نظر خویش را به گونهای که برمبانی ارزشی مخاطبان تأکید داشته باشد تبیین میکنند، این عمل، درجه اهمیت کار را نزد افراد افزایش خواهد داد.»(31)
البته این تحولات، در صورتی بهنجار خواهد شد و در صورتی به بارخواهد نشست، که فرهنگ ایجاد تحولات و تغییرات، نهادینه شود و فرهنگ جدید در افراد به وجود آید.
«تغییرات و تحولات ایجاد شده در سازمان، زمانی مستمر و پایدار خواهد بود که در نرمها و نظام ارزشی سازمان جا باز کند، در غیر این صورت به محض اینکه فشار رهبری از روی کارها برداشته شود، اوضاع به سمت برگشت به حالت قبل از تغییرات، میل پیدا میکند.»(32)
مام علی علیهالسلام از طریق الگو نشان دادن خود، میخواهد این احساس را در یاران اندک و بی تفاوت خود ایجاد کند، چنانکه در نامه بلند آن گرامی به عثمان بن حنیف میبینیم که خودش را در جایگاه رهبری والا و قابل پیروی برای او توصیف میفرماید:
بدان که هر پیروی را امامی است که الگوی خویش میشناسدش و از نور دانشش روشنی میگیرد، بدانید که امام شما از دنیای خود به دوپاره تن پوش و از خوردنیهایش به دو قرص نان بسنده کرده است. بدانید که چنین رفتاری در توان شما نیست، ولی دست کم با پارسایی، تلاش، عفت و استواریتان مرا یاری دهید، به خدا سوگند که از دنیایتان نه شمش طلایی اندوختهام و نه از غنایمش ثروتی و نه حتی این پیراهن پوسیدهام را تنپوش دیگری فراهم ساختهام و نه از زمینش وجبی را برای خود و کسانم فرا چنگ آورده و اندوختهام.»(33)
علیرغم همه این تلاشها عناصر کارآمد اندک و انگشت شمار دیده میشوند.
چرا عناصر مطلوب غایبند؟
چرا عناصر کارآمد و مطلوب علی علیهالسلام از صحنه غایبند؟ چرا علی علیهالسلام انسانی نمییابد که افکار بلندش را برایش تفسیر کند و حکومت دین را سامان دهد و آینده انسانیت مظلوم همواره تاریخ را از شر ستمگران زالو گونه بیمه کند؟
تاریخ دوره علی علیهالسلام این چرایی را برایمان پاسخ میدهد و سه جهت را برایمان نقل میکند:
1ـ تغییر ماهیت دادن صحابه نخستین پیامبر
پس از دوره بیست و پنجساله فاصله از عصر نبوی صلیاللهعلیهوآله عوامل گوناگونی دست به هم داده و صحابه نخستین پیامبر در هجوم آن عوامل، تغییر ماهیت دادند. خلیفه پیامبر صلیاللهعلیهوآله کاملاً تغییر ماهیت داده و در پست اشرافیتی جدید حکومت میکرد و یاران دست دوم و سوم، کسانی همچون طلحه و زبیر و مغیره و... همگی به مال اندوزی و اشرافیت جدید روی آورده بودند.
«شیعه متوجه شد که این کسی که اسمش «خلیفه رسول اللّه» است، در حقیقت خلیفه ابوسفیان و ادامه دهنده قدرت اشرافیت قریش است. آری، شیعه فهمید که اینها مسندشان همان مسند، نقششان همان نقش و شمشیرشان همان شمشیر است که قبل از اسلام داشتهاند و همان قارونها، همان کارواندارها، همان تاجرها و همان اشراف قریشاند که اکنون به نام «امین خداوند در زمین» و «روزی رسان خلق» و «واسطه رزق خلایق» در آمدهاند.»(34)
در جهت همین تغییر ماهیت دادنها است که افرادی همچون طلحه و زبیر، برروی او شمشیر میکشند و پیمان بیعت را نقض کردند و برای سقوط حکومت حقش، به ناحق قیام نموده و مردم را به شورش فرامیخوانند.
2ـ به شهادت رسیدن یاران مصمّم
طرفداران مصمّم و عاشق علی علیهالسلام افرادی هستند همچون عمّار، ابوذر غفاری، میثم تمّار، حجربن عدی و کسانی همچو آنان، که عده کثیر و تقریبا غالب آنها در دوران بیست و پنجساله یا به لقاء الهی رفتهاند و یا در تبعیدگاهها جان داده و یا اینکه در بیابانها توسط عوامل معاویه به شهادت رسیدهاند. به این صورت پایگاه یاران علی علیهالسلام از نیرو تخلیه شده و هنگامی که علی به اطراف خود مینگرد، دست خود را از یاران مصمم خالی میبیند، چه آنکه کثیری از آنان به شهادت رسیده و به لقاء حق پیوستهاند، این است که علی علیهالسلام دردمندانه در فقدان یاران مصمم به سوگ غمگنانهای مینشیند و حکایت دل را چنین باز میگوید.
«کجایند برادرانم که در راه بودند و بر حق عمل میکردند، کجا است عمار، کجا است ابن تیهان و کجاست آنکه دوبار شهادت گفته و کجایند نظیرهای آنان، همانکه که پیمان مرگ بستند و سرهایشان به پیش ظالمان برده شد. سپس علی گریهای طولانی کرد و فرمود افسوس بر برادرانی که قرآن تلاوت نمودند و آن را گرفتند و در واجبات تدبر کرده و بر پاداشتند، سنت را زنده ساخته و بدعت را میراندند، به جهاد دعوت شدند و اجابت کردند وبه رهبرشان اطمینان نموده و پیرویش کردند.»(35)
به این جهت است که علی علیهالسلام از فقدان چنین یاران بزرگی مینالد.
«در یثرب، یعنی شهر و جامعهای که به شمشیر او و سخن او پی ریخته شده،هیچ آشنا نمیبیند و نیمه شب به نخلستان پیرامون شهر میرود و دردل تاریک و هراسناک شب، به اطرافش نگاه میکند که کسی متوجه او نشود... و باز برای اینکه ناله او به گوش هیچ فهم پلیدی و هیچ نگاه آلودهای نیالاید، سردر حلقوم چاه فرو میکند و میگرید. این گریه از چیست؟... دردی که چنان روح بزرگی را به ناله آورده است، «تنهایی» است، که ما آن را نمیشناسیم! باید این درد را بشناسیم...»(36)
3ـ انزواگرایی و گوشه نشینی عدهای دیگر
عدهای دیگر هم گوشه انزوا و عزلت برگزیدهاند و در گوشه تنهایی، روزگار میگذرانند و منتظر پایان عمر خویشند، نمونههای این گونه فراوان بودند که علی علیهالسلام را در دوران غربت تنها گذاشتند، نمونههایی همچون سهل ساعدی، ابوسعید خدری، رافع بن خدیج، قدامةبن مظعون، سعدبن ابی وقاصّ. مثلاً سعدبن ابی وقّاص، در برخورد معاویه با علی علیهالسلام و در رفراندومی که او علیه علی علیهالسلام انجام میدهد و بدترین دشنامها و کینه توزیها را علیه علی علیهالسلام به کار میبرد، سکوت میکند و برای ضربه نخوردن موقعیت، پست، حیثیت و اعتبار قبیلگیاش مصلحت مآبانه گوشه عزلت را تا آخر عمر بر میگزیند.
نموداری از وضعیت تراژیک
وضعیت آن دوره، کاملاً تراژیک است و در آن دوره، حرکت از سطح عالی به سطح عالیتر نبود، همان چیزی که طبیعت اسلامی آن را اقتضا دارد، بلکه حرکت از سطح عالی به سطحهای دانی و نازلتر است، یعنی فلش حرکت از حالت صعودی خارج شده و دیگر ثقافت دینی مرده، یاران اولیه رفتهاند، عدهای در گوشهای به عزلت نشسته و عدهای نان به نرخ روز میخورند و زراندوزی و رفاه و تجمّل چشمشان را به خود واداشته بالاخره حرکت از حالت صعود به سمت نزولی سریع و کشنده است، که اگر بخواهیم وضعیت آن را در نموداری نشان دهیم، باید به نمودار ذیل اشاره کنیم.
در این نمودار دوره نبوی عصر اعتلا است و پس از آن دوره خلفا، دوره بازگشت به قهقرا و سنتهای جاهلی است و دوره علوی، نسخه دوره پیامبر و سپس دوره بنی امیه ادامه دوره خلفا است.
نمودار اعتلا و رشد
دوره نبوی
دوره خلفا
دوره علوی
دوره بنیامیه
وظیفه امت در دفاع
از جانشین صاحب نهضت
جمله معروفی است که «صاحب البیت ادری بما فی البیت» صاحب خانه داناتر است به آنچه که در خانه است. پیامبر از لیاقت علی علیهالسلام به خوبی اطلاع دارد و علاوه بر آن، علی علیهالسلام مؤید به تأییدات وحیانی هم شده است لذا علی علیهالسلام جانشین واقع پیامبر است، اما از آنجا که کینهها، هوسها، آز و حرصها، حسدها، فرصتطلبیها و... پس از صاحب اصلی نهضت بیشتر خود را مینماید، در چنین وضعیتی، جانشین صاحب نهضت، مظلوم تودههای اجتماعی واقع میشود، چنانکه در حیات سراسر رنج علی علیهالسلام این قضیه اتفاق افتاده است، در چنین وضعیت دشواری، نقش امت چیست و چه وظیفهای را باید انجام دهند؟ پیامبر اکرم، وظیفه مردم و تودههای اجتماعی را در چنین وضعیتی کاملاً مشخص فرموده است.
«بعد از من عدهای با علی خواهند جنگید که جهاد بر ضدشان یک وظیفه الهی است، هر که با دست و قدرت بدنی قادر برجهاد شان نباشد، باید با زبان به جهاد پردازد و هر که بر آن هم قادر نباشد به مدد دل و درونش باید به جهاد اقدام کند و کمتر از این نیست.»(37)
چنانکه میدانیم عمار یاسر در رکاب علی علیهالسلام در جنک با معاویه در واقعه صفین به شهادت رسید، پیامبر درباره عمار تعبیرات بلند دارد از جمله به او فرمود «ای عمار ترا گروه ستمکار خواهد کشت.»(38)
عمار حامی علی علیهالسلام و مدافع ولایت او است و با کسانی به جنگ برخاسته که با علی در جنگند که پیامبر، عمار را به کشته شدن توسط آنان خبر داده است. همواره باید کسانی باشند که در حرکتهای مثبت و سازنده حضور داشته، از جانشین صاحب نهضت به طور فعال و جدی دفاع نمایند و اگر آنان نباشند، همه رجعت طلبان فرصت طلب میتوانند مراکز و پستهای قدرت را به دست گرفته و علیه آرمانهای مقدس و حرکتهای رهایی بخش پیشین که آنان از همان حرکتها سوء استفاده میکنند، بشورند.
مروری بر آموزهها
آموزههایی که میتوانیم به طور کلی از تاریخ پر از عبرت دوره علوی بیان نماییم عبارتند از:
1ـ پایگاه اصلی قدرت اسلامی که در زمان حاضر در عنوان متین ولایت فقیه تجلی و نمود یافته است را تقویت نماییم و در حفاظت آن بکوشیم، تا دیگر مشمول کلام علوی نباشیم که فرمود:
«عدهای پس از پیامبر به کفر و عدهای دیگر به نفاق گراییدند و عدهای هم مفتون دنیا شدند.»(39)
2ـ از فتنهها وتفرق مسلمین جلوگیری کنیم.
فتنه و آفت تفرقه، میتواند کاخ رفیع آرمانهای والا را منهدم نماید، چنانکه در تاریخ علوی فتنه و تفرقه، چنین غمبار را درپی داشت.
3ـ آرمانهای بانی نهضت و حرکت سیاسی، اسلامی جامعه را عملاً پیاده کنیم، تا دیگر مال خدا، بازیچه دست عدهای خائن نگردد و مردمان مانند بردگانی اسیر نگردند.
چنانکه پیامبر صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام هر دو به این مصیبت خبر دادهاند که زمانی کهفرزندان عاص به سی نفر برسند مال خدا را بازیچه، و بندگان خدا را برده و دین خدا را عامل فریب قرار خواهند داد
4ـ مواظب آشوبگریها و نافرمانیها باشیم.
امروزه بیش از همه زمانها، دشمنان حیلهگری کرده و در زبان دوست، تخم دشمنی میپراکنند و در چهره خودی به ارکان خیمه انقلاب اسلامی ضربه وارد میسازند، مواظبشان باشیم و جلوی توطئهشان را بگیریم.
5ـ نگذاریم صاحب ولایت، تنها شود.
تنهایی و مظلومیت علی علیهالسلام در تاریخ، تاکنون حرکت صحیح اسلامی را متوقف ساخته، درباره نگذاریم صاحب ولایت صدمه ببیند و درگردونه حوادث، تنها بماند.
6ـ در اندیشه نسلهای معاصر باشیم چه آنکه همه چیز ما در آینده به وجود آنان بستگی دارد، اندیشههای ناب را به آنان منتقل نموده و عملاً رمینه حضور و نشاط و بالندگی آنها را فراهم سازیم تا دوباره تاریخ دوره علوی را شاهدی زنده نباشیم.
7ـ از حرکتهای قهقرایی جلوگیری کنیم
آیا امروزه حرکتهای به قهقرا مشاهده نمیشود؟
اگر اندکی و یا در حدی بحران آفرین خود را نشان دادهاند از آن جلوگیری کنیم و اقتصاد، سیاست، اخلاق و فرهنگ جامعه را به درستی و منطبق بر آرمانهای بزرگ رهبری نهضت و انقلاب، بازسازی کنیم.
8ـ از نفوذ و رخنه فرصت طلبان جلوگیری کنیم.
فرصتطلبان با لباس نفاق و قلب پر از کینه ظاهر میشوند، لباس ریا و نفاقشان را پاره کنیم و آنان را از بدنه اصلی قدرت برانیم، تا زمینه حضور مؤمنانه و مجاهدانه یاران صمیمی انقلاب و نسلهای دلداده و عاشق به اسلام فراهم شود.
پینوشتها
______________________________
1. دکتر علی شریعتی، مجموعه آثار، ج 26، ص 109.
2. همان.
3. دکتر محمد حسن مشایخی، نظرات سیاسی در نهجالبلاغه، ص 59.
4. صبحی صالح، نهجالبلاغه، خطبه 34، ص 78.
5. پیشین، ص 176.
6. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، خطبه 4، ص 108.
7. همان، ج 2 /1975.
8. دکتر علی شریعتی، مجموعه آثار، ص 100.
9. عبدالفتاح عبد المقصود، الامام علی علیهالسلام ، ترجمه سید محمد مهدی جعفری، ج 6، ص 378.
10. همان، ص 427.
11. همان، ص 428.
12. همان، ص 429.
13. ر.ک جعفر سبحانی، پژوهشی عمیق از زندگی امام علی علیهالسلام .
14. شهید سید محمد باقر صدر، سنتهای اجتماعی و فلسفه تاریخ در مکتب قرآن، ترجمه حسین منوچهری، ص 90.
15. ابن حجر، عسقلائی، فتح الباری، ج 12، ص 8-7.
16. همان.
17. نهجالفصاحه، خبر 472.
18. جلال الذین فارسی، انقلاب تکاملی اسلام، ص 399.
19. مستدرک الصحیحین، ج 4، ص 480، به نقل از همان.
20. کنزالعمال، ج 6، ص 68.
21. همان.
22. ر.ک، جلاالدین فارسی، انقلاب تکاملی اسلام، ص 400 - 408.
23. صبحی صالح، نهجالبلاغه، خطبه 93، ص 138.
24. جلال الدین فارسی، انقلاب تکاملی اسلام، ص 412.
25. ر.ک، علامه شهید مرتضی مطهری، نهضتهای اسلامی در یکصدساله اخیر.
26. صبحی صالح، نهجالبلاغه، کلام 16.
27. صبحی صالح، نهجالبلاغه، کلام 27، ص 70.
28. محمدجواد فاضل، معصوم دوم، ج 3، ص 117.
29. صبحی صالح، نهجالبلاغه، خطبه 32، ص 74.
30. دکتر ابراهیم سنجقی، فصلنامه مصباح، سال 5، شماره 19، ص 70.
31. همان، ص 71.
32. همان، ص 75.
33. صبحی صالح، نهج البلاغه، نامه 45، ص 417.
34. دکتر علی شریعتی، مجموعه آثار، ج 26، چاپ نهم، 1379، علی مکتب وحدت، ص 100.
35. صبحی صالح، نهجالبلاغه، ص 264.
36. دکتر علی شریعتی، مجموعه آثار، ج 26، ص 101-99.
37. جلالالدین فارسی، انقلاب تکاملی اسلام، به نقل از الغدیر، ج 10، ص 47.
38. حدیث نبوی.
39. صبحی صالح، نهجالبلاغه، ص 280.