بنیادهای نظری کار آمدی فرهنگ اسلامی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
کارآمدی را در خصوص فرهنگ اسلامی به این حقیقت ارجاع میدهیم که کارآمدی عبارت است از مجموعهای از قوانین و بایدهای نظری و عملی که در صورت عملی شدن و به مرحله عینیت درآمدن، میتواند تضمینکننده سعادت مادی و معنوی فرد و جامعه، در هر شرایط زمانی و مکانی و هر دوره تاریخی باشد.
به نظر نگارنده، کارآمدی به این مفهوم از سایر مفاهیم ارائه شده نزدیکتر به حقیقت مینماید. بدینسان باید گفت که در درون اسلام کارآمدی نهفته است؛ یعنی اسلام دربردارنده برنامه منظّم و مدونی است که از فراسوی عالم ماده و از مصدر غیبی عالم، با آگاهی و بصیرت و با توجّه به شناخت کامل انسان و منطبق بر همه بافتهای درونی انسان، اعم از نیازهای روحی، روانی و مادی و با عنایت به فطرت خداکاو انسان و در عین حال منطبق بحقایق عینی جهان اعم از حقایق مادی و معنوی و... نازل شده و قادر است در همه دورههای تاریخی و در سرتاسر گستره زمین، آلام و دردهای جامعه را در بخشهای اقتصادی، مادّی و معنوی درمان کند. این حقیقت را «آن ماری شیمل» در نوشته خود با عنوان درآمدی بر اسلام چنین نگاشته است:
«کسانی که فرهنگ اسلامی را مورد مطالعه و تعلیم قرار میدهند، میتوانند صرفا امیدوار باشند که آن نوع از اسلام دینامیک و پویایی را که رهبرانی بزرگ عرضه و تبلیغ کردند، سرانجام جنبشهای حیاتبخش خود را بر افراد گوناگون جوامع اسلامی وارد آورده، آنان را در مسیر آیندهای روشن که در آن ارزشهای واقعی و حقیقی اسلام تحقق یافته باشند، رهنمون شود، امّا چگونه افراد انسانی در چنین جهتی تغییر خواهند کرد؟ با اعتماد و توکل و خود را در اختیار هدایت الهی قرار دادن؛ خداوندی که پیام خویشتن را در کلام آسمانیاش ظاهر ساخته است؛ با کوشش در جهت یکی ساختن و اتحاد اراده کوچک فردی با اراده بزرگ خداوندی، چرا که گنجینه مقدرات وی همچون وجود نامحدودش پایانناپذیر و نامحدود است.»1
علی علیهالسلام به این حقیقت عالی اشارهای بلند دارد، آن جا که میفرماید:
«الحمدللّه الذی شرع الاسلام فسهّل شرائعه لمن ورده، و اعزّ ارکانه علی من غالبه، فجعله امنا لمن عقله، وسلما لمن دخله، و برهانا لمن تکلّم به، و شاهدا لمن خاصم عنه و نورا لمن استضاء به، و فهما لمن عقل، ولبّا لمن تدبّر و آیة لمن توسّم، و تبصرة لمن عزم، و عبرة لمن اتعظ، و نجاةً لمن صدّق، و ثقة لمن توکّل، و راحة لمن فوّض و جنّة لمن صبر، فهو ابلج المناهج، و اوضح الولائج، مشرف المنار، مشرق الجواد، مضیئی المصباح، کریم المضمار و رفیع الغایة...»2
سپاس خدای را که اسلام را فرستاد و تشریع نمود و آن را آسان نمود برای کسانی که بخواهند در این شریعه وارد شوند، ارکانش را استوار ساخت و او را وادی امنی قرار داد برای کسانی که او را دریابند و مایه آرامش داخل شوندگان ساخت و برهانی روشن است برای سخنگویان و شاهد و گواه صدقی است برای کسانی که به وسیله آن بخواهند استدلال نمایند و او را نوری قرار داد برای کسانی که در پرتوش بخواهند نوری فراگیرند، و مایه فهمی ساختش برای اندیشمندان و مایه عقل و دریافتی ساختش برای اندیشوران، و نشانه روشنی ساختش برای اندیشه پویان و نوری قرارش داد برای کسانی که عزم راه دارند و عبرتی است برای پندآموزان و نجاتی است برای راستگویان و پشتوانه محکمی است برای متوکلان و راحتی است برای کسانی که امور خود را به او وانهند، بهشت صابران است. پس اسلام روشنترین و هموارترین راه است و واضحترین پشتیبان و راز است، علمهای هدایتی آن بر همه چیز برتر است، کانون جود و رحمت است، فروزنده چراغی است و با کرامت وسیلهای و بلندمرتبهای است.»
اجمالاً اسلام، نتیجه و عصاره یک تکاپوی مهم تاریخی و خلاصه همه ادیان آسمانی است که میتواند فرزندان خود را به سرحد اعلای عزت، قدرت، شوکت و عظمت برساند. البتّه در صورتی که این اندیشه پویا در ضمیر و اندیشه مسلمانان به عنوان یک فرهنگ منسجم و پویا و به شکلی ترکیبی و سیستمی دریافت گردد.
بنیادهای کارآمدی در فرهنگ اسلامی
چرا فرهنگ اسلامی را فرهنگی کارآمد میدانیم و از چه مبانی و بنیادهایی این کارآمدی را دریافت میکنیم؟ اگر به این حقیقت توجّه کنیم که اسلام، پیامی است بیواسطه از خدای متعال به انسان و مجموعهای است منطبق بر نوامیس اصلی آفرینش و حیات و بر گوهر تکامل، از این نکته نیز آگاه خواهیم شد که اسلام پایدارترین و ثابتترین و کارآمدترین مجموعه سازگار با جنبههای وجود آدمی است و نیز ماندگارترین و جاودانهترین اثر و منشور آفرینش که میتواند بشر را به حقیقتها، اصالتها، کمالها و بهروزیها رهنمون گردد و بنابراین پیروان دیگر ادیان و مسلکها در مقایسه با این حقیقت متعال، به خسارتی بزرگ دچار خواهند بود:
«و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الآخرة من الخاسرین»آلعمران /85
و هر کس غیر از اسلام دینی را برگزیند هرگز از او پذیرفته نشود و اوست در آخرت از زیانکاران.
بدین خاطر تذکاری گرانمایه را به بشر میدهد:
«افغیر دین اللّه یبغون و له اسلم من فی السموات و الارض طوعا و کرها و الیه ترجعون» آلعمران /83
پس آیا جز دین خدا را میجویند و حال آن که اسلام آورده هر کس که در آسمانها و زمین است به میل و رغبت، یا به جبر و اکراه و بازگشت به سوی او دارند.
با توجّه به همین حقیقت عالی است که میفرماید:
«فمن اسلم فاولئک تحرّوا رشدا»جن/14
پس هر که اسلام آورد، آنانند که در پی راستی و رشد، ره پوییدهاند.
اسلام در جوهره و ذات خود نشان داده که همواره شفابخش دردها و مشکلات جامعههای بشری است:
«اسلام در حقیقت، به میزان وسیعی انعطاف و قابلیت انطباق دارد و میتواند در همه جا حیات داشته باشد و پیرو پیدا بکند. البتّه این قابلیت انطباق، هرگز بدین معنی نیست که اسلام باید با دنیای حاضر و خطاهایی که دربردارد سازش و آشتی بکند. اسلام از جانب خداست و بنا بر این، این جهان است که میباید خود را با این حقیقت منطبق سازد.»3
بنابراین کارآمدی در سرشت تعالیم اسلامی یک امر قطعی و مسلم است:
«اسلام... حامل پیامی است از ابدیت، خطاب به آنچه که در انسان جاودانه و ابدی است و به همین سبب برای خود هیچ گونه محدودیتی در زمان و مکان نمیشناسد و علاوه بر این، بنا بر مشیت الهی از چنان خصوصیتی برخوردار است که بشر را قادر میسازد تا در هر شرایط و در هر دنیایی که قرار گرفته باشد بتواند از اسلام پیروی کند و از تعالیم آن بهرهمند شود... مادام که در این دنیای ما، یا در هر دنیای دیگری، ذرهای از واقعیتخواهی برجای مانده باشد اسلام برای آن دنیا پیام اصلی خواهد بود، چرا که اسلام پیامی از جانب حقیقت است و آن چنانکه اعتقاد الهی اسلامی به ما میآموزد، حقیقت و واقعیت، در نهایت یکی هستند.»4
اکنون بجاست که به بنیادها و اصول بنیادین این کارآمدی اشارهای کنیم و در چند محور این کارآمدی را بجوییم و بهدرک حقیقت فرهنگ کارآمد اسلامی دست یابیم.
الف ـ توحید
توحید سنگ زیربنا در اندیشه و فرهنگ اسلامی و عقیده است که تفکر و اندیشه مسلمانان را شکل میبخشد.
اسلام در کلیت اندیشه خود، یک جامعه آرمانی و بهشتی الهی را وصف میکند که همان بهشت توحید است: «اللّه ولی الّذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النّور»
خدا سرپرستی کسانی را دارد که ایمان آوردهاند. آنها را از تاریکیها خارج کرده، به سمت نور و روشنایی میبرد. این بهشت عالی و برین را در اندیشه اسلامی مبتنی بر رهیافتهای توحیدی مینگریم که در درون خود برای مسلمان وظیفهای عالی و رسالتی سترگ را ترسیم میکند و در نتیجه انسان موحّد نمیتواند بینش توحیدی را بپذیرد، ولی در راستای تحقق عملی این اندیشه در جامعه بشری اهتمام نورزد. لذا فرد موحّد برای ایجاد این بهشت توحیدی به تلاش و تکاپو میپردازد و از هستی خود در این راه مایه میگذارد. با همین نگرش موحّدانه به هستی و مراتب آن است که انسان موحّد، در حیطه حکومت و سیاست به امر دیگری جز حکومت توحیدی و الهی تن نمیدهد و طوق عبودیت هیچ عنصر و موجود دیگری را بر گردن نمیپذیرد:
«و عقیدة التوحید التی یعتنقها المسلم و مبدأ الوحدة التی ینتهض علیه الاسلام یتناصران علی وضع هذه النتیجة واقامة هذه الدّعامة، فلایعترف الفرد المسلم و لا المجتمع المسلم بحکومة لغیراللّه الکبیر المتعال الذی خضع له فی العقیدة، ودان له فی العبادة، و اذعن له فی السلوک، امّا الحکومات الارضیة فلایخضع لها المسلم خضوعا دینیا حتی یعترف بها دین اللّه بنص قاطع و تقریر صریح.»5
عقیده به توحید را که مسلمان به آن گردن نهاده و آرمان وحدتی که اسلام بر آن است این نتیجه را میدهند که فرد مسلمان و جامعه مسلمانان به حکومتی غیر الهی گردن نگذارد و فقط جامعه و حکومتی توحیدی را که در عبادتش و سلوکش به سمت آن رفته بپذیرد و مسلمان در برابر حکومتهای زمینی و بشری هرگز سر خضوع فرود نخواهد آورد.
با چنین تفکری یک تشکل و جبهه بهوجود میآید که در کلیت خود یک جریان بالنده است:
«این جمع که تشکیل جبهه متین و غیرقابل نفوذی را میدهند لازم است هر چه بیشتر، وحدت و خللناپذیری خود را استوار کرده و قویّا سعی کنند که در جریانهای فکری و عملی مخالف، هضم و حل و نابود نشوند. این منظور، مستلزم آن است که از هرگونه اتصال و وابستگیهای دیگر که موجب تضعیف و کمرنگ شدن جبهه مؤمن خواهد شد بپرهیزند و در صورت لزوم و امکان، حتی روابط معمولی خود را نیز با آنان بگسلند.»6
با این نگرش است که عقیده توحید، کارآمدی خود را در تنظیم برنامه عمل مؤمنان نشان میدهد و فضایی نو میگشاید.
ب ـ اصل تکلیف
یکی از مواردی که بخوبی میتواند کارآمدی فرهنگ اسلامی را نشان دهد، وجود عنصر تکلیف در این فرهنگ است. وجود تکلیف در متن و روح احکام شریعت، امری است که همه مسلمانان توجهی جدی را به آن مبذول داشتهاند و این مسأله جوهری، به عنوان اکسیر و عامل و جانمایه حرکت جوامع اسلامی است. در این راستا از دل احکام شریعت، علمی برآمده است به نام علم فقه که متکفّل بیان تکالیف بندگان خدا در تمامی قلمروهای زندگی است و از آن جا که اسلام، به همه مسائل زندگی انسان از منظر دینی نگاه میکند، عنصر تکلیف را با رویکردی عقلانی و منطقی متوجه به افراد و جامعه اسلامی، چه در هویت فردی و چه در هویت اجتماعی آن نموده است. عنصر تکلیف شامل تمامی احکام دینی و اعتقادی در کلیه مسائل نظری و عملی میشود که بسیاری از آنها صورت وجوب عینی و برخی از آنها صورت «فرضالکفایه» به خود گرفتهاند، که به طور کلّی این دو گونه تکلیف، روحیه مسلمانان را به گونهای بارمیآورد که مشارکت در امور را بر خود لازم بدانند؛ چه به صورت فردی و چه به صورت اجتماعی.
با چنین احساس وظیفهای که فرد مسلمان در خود مییابد، بآسانی میپذیرد که باید تکالیف خود را نسبت به خدا و جامعه انجام دهد؛ یعنی عنصر تکلیف عامل حرکت، مقاومت و درک مسؤولیت در فرد مسلمان میگردد و عاملی است برایحضور مسلمان در صحنههای مختلف.
بدینسان هر مسلمانی خود را مکلف به انجام رسالتها و وظایفی مییابد و در درون تصدیق دارد که باید تکالیفی را انجام دهد، حتی وقتی که یک مسلمان از زیربار مسؤولیّت تکالیف شانه خالی میکند و یا برخلاف تکالیف به سبب غلبه نفسانیات اقدامی انجام داده است، اذعان دارد که کاری برخلاف خواسته شریعت انجام میدهد، امّا در همان حال خود را مسلمانی میداند که باید به اصل الزامآور «تکلیف» گردن بگذارد:
«هنگامی که امّت اسلامی روی یک رویّه دینی یا قانون اعتقادی توافق میکند به نحو خاصّی تحت هدایت و الهام خداوندی قرار گرفته، از خطا و اشتباه مصون میماند، و بدون هیچ گونه خطا و لغزش به سمت واقعیت امر هدایت میشود، این به خاطر فضل و رحمت خاصی است که خداوند نسبت به اجتماع امّت (مؤمنین) روامیدارد.»7
ج ـ ولایتمداری
طرح مسأله ولایت در اندیشه دینی، یکی از فرازهای شکوهمندی است که سبب میشود جامعه اسلامی در حرکت خویش صاحب مدار و الگویی مناسب باشد. ولایت مقیاس و معیاری است که بر پایه آن، جامعه مؤمنان، یک صف استوار و غیرقابل نفوذ و جبهه متّحدی را تشکیل میدهند و به پیوستگی و همبستگی شکوهمندی دست مییازند و به اتصال روحی و فکری و معنوی نائل میشوند؛ در نتیجه در یک راه گام برمیدارند و به قصد نائل شدن به یک مقصود، به تعامل با یکدیگر میپردازند و در این مسیر، به اصطلاح قرآنی از هر ولیجه «همراز»، بطانه «همدست» و... دوری میگزینند و از پیوستن به جبهه یهود، نصاری، شرک و کفر در لباسها و رنگهای متفاوتش پرهیز میکنند؛زیرا بدون چنین کاری نمیتوانند بار گران مسؤولیت خویش را به منصه بروز و ظهور برسانند و همین کار است که سبب اتصال این جبهه میشود:
«یک جمع، در میان یک دنیای ظلمانی، در میان یک دنیای جاهلی باید به همدیگر متّصل و مرتبط باشند تا بتوانند بمانند، اگر با هم چسبیده و جوشیده نباشند ماندن و ادامه حیاتشان ممکن نیست.»8
«یا ایها الذین آمنوا لاتتخذوا عدوّی وعدوّکم اولیاء تلقون الیهم بالمودّة و قد کفروا بما جاءکم من الحقّ یخرجون الرسول و ایّاکم ان تؤمنوا باللّه ربّکم ان کنتم خرجتم جهادا فی سبیلی و ابتغاء مرضاتی تسرّون الیهم بالمودّة و انا اعلم بما اخفیتم و ما اعلنتم و من یفعله منکم فقد ضلّ سواء السّبیل»ممتحنه /1
ای کسانی که ایمان آوردهاید، دشمن من و دشمن خودتان را ولی و هم جبهه خود مگیرید که پیام دوستی به آنها بفرستید، در حالی که با اندیشه حقی که بدان گرویدهاید کفر و انکار دارند، پیامبر و شما را از شهر و دیارتان بیرون میرانند، چرا که به خدا ایمان آوردهاید، اگر برای جهاد در راه من و به جستوجوی خشنودی من بیرون آمدهاید، با آنان در نهان نرد دوستی میبازید، با آن که من به آنچه پنهان نموده یا آشکار ساختهاید داناترم. هر که از شما چنین کند از راه میانه انحراف جسته است.
در این جا مناسب است که به بخشی از نوشتار ارزشمند رهبر اندیشمند انقلاب اسلامی اشاره کنیم:
«اندیشه و بینش نوینی که به وسیله پیامبر از سوی خدا مطرح میگردد و پیام زندگی نوینی را میدهد، در صورتی میتواند رسالت بنای آنچنان زندگیای را به انجام برساند که نخست در فکر و روان و عمل یک جامعه متشکل و پیوسته تحقق و عینیت بیابد. این جمع که تشکل جبهه متین و غیرقابل نفوذی را میدهند، لازم است هر چه بیشتر وحدت و خللناپذیری خود را استوار کرده و قویّا سعی کنند که در جریانهای فکری و عملی مخالف هضم و حل نابود نشوند. این منظور مستلزم آن است که از هر گونه اتصال و وابستگیهای دیگر که موجب تضعیف و کمرنگ شدن جبهه مؤمن خواهد شد بپرهیزند و در صورت لزوم و امکان حتی روابط معمولی خود را نیز با آنان بگسلند. این جبههگیری و صفآرایی فکری و عملی در عرف قرآن «ولایت» موالات، تولّی نامیده میشود.»9
د ـ حقگرایی و حقخواهی
محور دیگری که به کلیت اندیشه و فرهنگ اسلامی نقش کارآمدی مهمی را میبخشد حق محوری فرهنگ اسلامی ونیز به تبع آن، حقخواهی و حقگرایی جامعه دینی و معتقدان به اندیشه اسلامی است. در اندیشه اسلامی، حق، وجود ذاتی دارد و بنابراین دارای ابدیت و دوام و بقاست، ولی باطل وجودی تبعی و غیراصیل دارد:
«باطل وجود تبعی و طفیلی دارد، وجود موقت دارد. آن چیزی که استمرار دارد، حق است. هر وقت جامعهای در مجموع به باطل گرایید، محکوم به فنا شده است؛ یعنی به باطل گراییدن به طور کامل و از حق بریدن همان و فانی شدن همان. باطل، یک شیء مردنی است، محکوم به مرگ است، از درون خودش دارد میمیرد.»10
اسلام جریان تاریخ و حرکت جوامع انسانی را منطبق بر معیار حق مطرح مینماید و هر چند هم که باطل در پوششی از حقیقت درآید، محکوم به فنا و نابودی است و هر چند هم که حق در کمون و خفا باقی مانده باشد در نهایت غلبه و پیروزی نهایی از آنِ حق است. تمام تعالیم انبیا در راستای همین امر شکل یافته و فرهنگ اسلامی که در توالی تاریخی خودش مجموعه این تعلیمات، به ضمیمه تعالیم خاص پیامبر اسلام است، معیاری برای حقیقت و حقانیت است. هر گاه جوامع بشری با وجود تکثر فرهنگی حاکم بر جهان، با این حقیقت به طور کامل آشنایی پیدا کنند، محال است که امر دیگری را برگزیده، از این حقیقت غفلت نمایند؛ چه آن که حقخواهی به صورت فطری در جان همه انسانها قرار دارد و لذا انسانها به عنوان یک عشق درونی میخواهند به سمت آن حرکت نمایند:
«اسلام، کمال مطلوب نهایی بشر است.»11
به همین جهت باطل، امری تحمیلی بر بشر و نامنطبق بر ساختار فطرت انسانی است و همه افراد بشر، در فطرت خویش باطل را برنمیتابند، بویژه مسلمانان، که تلاشی وسیع و همهجانبه را در باطلزدایی انجام داده و میدهند و باطل را بهسان کفی بر روی آب میدانند که قرار و بقایی ندارد:
«انزل منالسماء ماءً فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و ممّا یوقدون علیه فی النّار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله کذلک یضرب اللّه الحقّ والباطل فاما الزّبد فیذهب جفاءً و امّا ما ینفع الناس فیمکث فی الارض کذلک یضرب اللّه الامثال»رعد/17
خداوند از آسمان آب رحمتی فرستد، پس روان گردد سیلی در همان اندازه، پس آن سیل برانگیخت با خود کفی را برآمده بر روی آب، همان گونه که فلزی را بگدازند و کفی را ظاهر سازد. به این صورت، خدا حق و باطل را مَثَل میزند، امّا کف میرود و نیست و نابود میشود و امّا آنچه به مردم سود میرساند در زمین باقی میماند، این چنین خداوند مثلها را میزند.
فرهنگ حقگرا، چنان نقشی را در کارآمدی ایفا میکند که طرفداران آن با اعتقاد به حقانیت خود و راهی که برگزیدهاند، بر موضع خود استوار باقی مانده، از ذوب شدن در فرهنگهای دیگر با تکیه بر آگاهیهای خویش حذر میکنند:
«و من یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلایخاف ظلما ولاهضما»طه /112
و آن که انجام دهد اعمالی شایسته را در حالی که ایمان به حق دارد، پس نمیترسد ستمی را و نه هضم شدن و نابود گشتنی را.
ه ـ خیر و فضیلت
یکی از نکات دیگری که به فرهنگ اسلامی کارآمدی لازم را میبخشد و انسانها را به سوی خود مجذوب و شیفته میسازد، مبتنی بودن فرهنگ اسلامی بر خیرات و فضیلتهایی همچون راستی، تواضع، احسان، ایثارگری، عدالتخواهی و... است، به گونهای که جدایی این فضیلتها از کلیت دینی، چیزی از اندیشه دینی را میکاهد که به آن کلیت ضربه کاری و اساسی وارد میشود و از حالت نخستین و اصیل خود خارج میگردد.
فضیلتهای دینی، زیباییهای معقول و معنوی دین هستند. به همین دلیل، دین اسلام خصوصا حالت رشد یافته و دست نخورده آن، از یک جاذبه درونی برخوردار است که همین جاذبه، جنبههای کارآیی، کارآمدی و توانمندی دین را در حل مشکلات بشری و تأمین سعادت نشان میدهد؛ امری که در هیچ مسلک و ایدئولوژی دیگر دیده نمیشود:
«در مکتب اخلاقی باید کاری کرد که بشر بتواند زیباییهای معنوی کارهای اخلاقی را درک بکند، بتواند زیبایی فداکاری و استقامت و انصاف نسبت به دیگران را درباره خود درک بکند، بتواند زیبایی گذشت و تحمّل و کرم را همانند زیباییهای حسّی درک کند، فکرش از محدود بودن بیرون آید و اوج گیرد تا زیبایی نیک کرداری را لمس کند و در مقابل آن، زشتی و منفوریت کارهای بد را درک کند، باید کاری کرد که دروغ در نظر او شیئی متعفن و گندناک و زشت باشد، باید کاری کرد که ذائقهاش اصلاح گردد تا از غیبت تنفر داشته باشد.»12
فرهنگ اسلامی قادر است افرادی را تربیت کند که ظلمت اخلاق رذیله و نورانیت خیر و فضیلتها را ادراک نماید:
«خداوند متعال استعدادهای گوناگونی را در وجود انسان به ودیعت گذاشته است و مربیان بشر، هر دسته و گروهی، انگشت روی یکی از این استعدادها میگذارند؛ مثلاً یک وقت ملتی دیده میشود که تمام افراد این ملت، یکصدا، حرفشان حماسههای سیاسی و تعصّبات ملی است، غیر از این چیز دیگری نیست و این یک نوار در وجود اینها به صدا درآمده است. ملت دیگری را میبینیم که همه دم از زهد و ریاضت میزنند. یک ملت دیگر دم از یک چیز دیگر، هر جمعیتی دم از چیزی میزنند. در وجود هر فردی هم همه این استعدادها وجود دارد، ولی یک یا دو تا از آن استعدادها را زنده کردهاند... هر مکتبی که بتواند دست روی نقطهای بگذارد که با دست گذاشتن روی آن نقطه، تمام استعدادهای وجود انسان، همانند یکدیگر بدون افراط و تفریط به حرکت درآیند، آن مکتب، مکتب جامعی است.»13
الزام اخلاقی در فرهنگ اسلامی
در فرهنگ اسلامی عنوان الزام و التزام، امری بسیار مهم و یکی از عناصر چندگانه خیر و فضیلت است. در فرهنگ اسلامی این الزام و التزام با تکیه و توصیه و موعظه به سه امر تحقق مییابد:
1 ـ ندای عقل خالص کلی، که با تکیه بر عقل کلی، فرهنگ اسلامی الزام و التزام به خیر و فضیلت را ایجاد میکند.
2 ـ ندای فطرت پاک، که اسلام فطرتها را برمیانگیزد و میشوراند.
3 ـ ندای وحی الهی، که مجموعه تعالیمش وحی است.
«نمیدانم که آیا انسانیت، دین یا نظامی غیر از اسلام میشناسد که این بنیانهای سهگانه را به عنوان پایههای هر قاعده اخلاقی و حکمت سودمندپندبخش گرد هم آورده باشد؟ با کمال تأسف بسیاری از ما این بخش از عظمت اسلام را در روش و بسیاری دستوراتش نمیشناسیم.»14
بنابراین اسلام با ابتنای بر خیر و فضیلت، بهترین کارآمدی را در تنظیم سعادت انسانی ارائه میدهد.
و ـ عقلانیّت فرهنگ اسلامی
مسأله عقلانیّت در فرهنگ اسلامی با ذات آن درآمیخته است، به گونهای که عقل، به عنوان یکی از منابع دریافت احکام به شمار میآید و نیز تمام تلاشهای فکری و عملی انسان مسلمان بدون درنظرداشتن عقل و عقلانیّت فاقد هرگونه اعتبار و ارزش است:
«هیچ دینی مانند اسلام با عقل پیوند نزدیک نداشته است و برای او «حق» قائل نشده است. کدام دین را میتوان پیدا کرد که عقل را یکی از منابع احکام خود معرفی کند... عقل، در فقه اسلامی هم میتواند خود اکتشافکننده یک قانون باشد و هم میتواند قانونی را تقیید و تحدید کند و یا آن را تعمیم دهد و هم میتواند در استنباط از سایر منابع و مدارک مددکار خوبی باشد.»15
چنان که روشن است، فرهنگ اسلامی، هم عقل را به منزله مقصد میشناسد که تمام اصول و قوانینش را با آن معیار ارزشمند، تطبیق مینماید و هم آن را به منزله یک معبر و راه میداند که براساس آن میتوان به حقانیت دین و اصالت و ارزش آن پی برد. البتّه اسلام، عقل را مخزنی نمیداند که همه چیز در آن انبار شده و دیگر نیازی به ماورای خود نداشته باشد، بلکه عقل را کانونی جوشان میداند که اگر به آن آتشگیرهای بدهند، خود برمیافروزد و اگر قانونی را به آن عرضه کنند، تجزیه و تحلیل میکند و در صحت و سقم قضایا به اندیشیدن میپردازد و خطا را از صواب تشخیص میدهد و رشد را از گمراهی ممتاز میسازد. اتفاقا همین جنبه، نوعی کارآیی به فرهنگ اسلامی میدهد که همه اندیشههای ناب آن را میپذیرند.
اکنون با در نظر گرفتن این بنیادها میتوان بخوبی دریافت که اسلام قادر است به طور کلّی و جامع یک نظام معتدل و متعادلی را به صورت بسیار کارآمدی عرضه دارد و تضمینکننده خیر و سعادت باشد:«اسلام طرحی است کلی و جامع و همه جانبه و معتدل و متعادل، حاوی همه طرحهای جزئی و کارآمد در همه موارد. آنچه در گذشته انبیا انجام میدادند که برنامه مخصوص برای یک جامعه خاص از جانب خدا میآوردند، در دوره اسلام، علما و رهبران امّت باید انجام دهند، با این تفاوت که علما و مصلحین با استفاده از منابع پایانناپذیر وحی اسلامی برنامههای خاصی تنظیم میکنند و آن را به مرحله اجرا میگذارند.»16
کاری که دین انجام داده، این است که تکلیف همه مردم را در همه زمانها روشن کرده است و قوانین کلی را بیان فرموده، ولی موارد خاصی را که جنبه جزئیت دارد، به خود مردم واگذاشته، تا به وسیله اجتهاد و عقل، و بر مقیاس اصول کلیه، فروع و امور جزئیه را کشف و استنباط نمایند و این خود منتی بزرگ است بر بندگان که جمود نداشته باشند. اسلام آتشگیره کلی را به عقل میدهد و عقل با توجّه به سعه و کششی که دارد، میتواند در آن موارد، به کشف و فهم و دریافت حقایق بپردازد:
«با این که اسلام دینی کامل است و مقررات و قواعد آن، ناظر به همه شؤون زندگی فردی و جمعی، معادی و معیشتی، روحی و جسمی، مادی و معنوی انسان میباشد، ولی باز هم نباید چنین پنداست که حکم تمام روابط پیچیده اجتماعات پیشرفته کنونی در آن وجود دارد. اگر چنین بود، دیگر اجتهاد و استنباط احکام معنی نداشت و دیگر لزومی احساس نمیشد که عقل و اجماع نیز در زمره ادله احکام و منابع استنباط قرار گیرد. در قرآن و سنّت اصول کلی راهنمای زندگی وجود دارد، لکن اجرای این اصول هر روز رنگی تازه پیدا میکند. اسلام هرگز نگفته است که اجتماع از حرکت و تکامل بازایستد تا قوانین حاکم بر آن نیز همچنان ثابت بماند. اسلام مدعی آن است که پویایی لازم را برای همگام شدن با جامعه دارد و میتواند ضمن رهبری آن، احکام لازم را از اصولی که در اختیار دارد استنباط بکند.»17
با توجّه به این حقیقت، شریعت اسلامی هنگامی کارآمدی و کارایی لازم را مییابد که رهیافتهای عقل را بپذیرد؛ از اینرو، اسلام با تعبیری که در باب خرد به کار میبرد، آن را همسنگ انبیا وامامان علیهمالسلام قرار میدهد و آن را میپذیرد و حیات شریعت و کارآمدی آن را با خود وصف میفرماید؛ لذا میبینیم عقل، برای استنباط و درک حقایق شریعت، به مباحثی ره یافته و آنها را برای درک مسائل، وسیله و پلی قرار داده است. مسائلی از قبیل مقدمه واجب، مسأله ضد، قبح عقاب بلابیان، قبح تکلیف بمالایطاق، اجتماع امر و نهی، حسن و قبح افعال، اجزاء، اوامر و نواهی، تعارض و تزاحم ادله، دلالت امر بر وجوب، فوریت و دلالت نهی بر فساد و... همه از احکام اولیه عقلند که به احکام کلیه مستنبطه منجر میشوند. شارع و شریعت نیز به این احکام عقلی، به دلیل این که نقش مهمی در دریافت شریعت دارند، رضایت میدهد و این مسأله انحصاری دین اسلام است و در هیچ شریعتی به این اندازه به عقل بها داده نشده و همین یکی از رازهای کارآمدی اسلام و قدرت ذاتی آن بر پاسخگویی به کلیه خواستهها و نیازهای بشر است.
در این جا مناسب است که به سخنی از اقبال لاهوری اشاره کنیم، وی میگوید:
«پیامبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است. تا آن جا که به منبع الهام وی مربوط میشود به جهان قدیم تعلق دارد و آن جا که پای روح الهام وی در کار است متعلق به جهان جدید است. زندگی در وی منابع دیگری از معرفت را اکتشاف میکند که شایسته خط سیر جدید آن است، ظهور و ولادت اسلام، ولادت عقل برهانی استقرایی است. رسالت، با ظهور اسلام در نتیجه اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت به حد کمال میرسد، و این خود مستلزم دریافت هوشمندانه این امر است که زندگی نمیتواند پیوسته در مرحله کودکی و رهبری شدن از خارج باقی بماند، الغای کاهنی و سلطنت میراثی در اسلام، توجّه دائمی به عقل و تجربه در قرآن و اهمیتی که این کتاب مبین به طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری میدهد، همه سیماهای مختلف اندیشه واحد ختم رسالت است...»18
با دریافت این فرازها و رازهای بلندی که در مجموعه دیانت و شریعت اسلامی وجود دارد، آن را شریعتی کارآمد میدانیم، و به همین دلیل، روح جاودانگی و انطباق با کلیت نیازهای بشری را در همه دورههای زمانی یافته است.
پینوشتها
1 . آن ماری شیمل، درآمدی بر اسلام، ترجمه عبدالرحیم گواهی، ص 248.
2 . نهجالبلاغه، تصحیحی صبحی صالح، خطبه 106، ص 153.
3 . سیّد حسین نصر، سخنرانی در دانشگاه تهران، ترجمه غلامعلی حداد عادل، نامه فرهنگ، سال اول، ش 3.
4 . همان، ص 34.
5 . محمّد امین زینالدّین، الاسلام، ینابیعه، مناهجه، غایاته، ص 168.
6 . رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت آیةاللّه خامنهای، ولایت، ص 26.
7 . درآمدی بر اسلام، ص 106.
8 . ولایت، ص 16.
9 . سیّد علی خامنهای، طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن، ص 18.
10 . شهید مطهری، مجموعه آثار، ج3، ص428.
11 . بنگرید به: اقبال، احیای فکر دینی.
12 . شهید مطهری، فلسفه اخلاق، ص 64.
13 . همان، ص 83.
14 . محمّد جواد مغنیه، فلسفه اخلاق در اسلام، ص 77.
15 . شهید مطهری، مجموعه آثار، ج3، ص190.
16 . همان، ص 164.
17 . محمّد جواد صفار، حقوق اساسی و آشنایی با قانون اساسی، ص 58.
18 . احیای فکر دینی در اسلام، ص 145.
به نظر نگارنده، کارآمدی به این مفهوم از سایر مفاهیم ارائه شده نزدیکتر به حقیقت مینماید. بدینسان باید گفت که در درون اسلام کارآمدی نهفته است؛ یعنی اسلام دربردارنده برنامه منظّم و مدونی است که از فراسوی عالم ماده و از مصدر غیبی عالم، با آگاهی و بصیرت و با توجّه به شناخت کامل انسان و منطبق بر همه بافتهای درونی انسان، اعم از نیازهای روحی، روانی و مادی و با عنایت به فطرت خداکاو انسان و در عین حال منطبق بحقایق عینی جهان اعم از حقایق مادی و معنوی و... نازل شده و قادر است در همه دورههای تاریخی و در سرتاسر گستره زمین، آلام و دردهای جامعه را در بخشهای اقتصادی، مادّی و معنوی درمان کند. این حقیقت را «آن ماری شیمل» در نوشته خود با عنوان درآمدی بر اسلام چنین نگاشته است:
«کسانی که فرهنگ اسلامی را مورد مطالعه و تعلیم قرار میدهند، میتوانند صرفا امیدوار باشند که آن نوع از اسلام دینامیک و پویایی را که رهبرانی بزرگ عرضه و تبلیغ کردند، سرانجام جنبشهای حیاتبخش خود را بر افراد گوناگون جوامع اسلامی وارد آورده، آنان را در مسیر آیندهای روشن که در آن ارزشهای واقعی و حقیقی اسلام تحقق یافته باشند، رهنمون شود، امّا چگونه افراد انسانی در چنین جهتی تغییر خواهند کرد؟ با اعتماد و توکل و خود را در اختیار هدایت الهی قرار دادن؛ خداوندی که پیام خویشتن را در کلام آسمانیاش ظاهر ساخته است؛ با کوشش در جهت یکی ساختن و اتحاد اراده کوچک فردی با اراده بزرگ خداوندی، چرا که گنجینه مقدرات وی همچون وجود نامحدودش پایانناپذیر و نامحدود است.»1
علی علیهالسلام به این حقیقت عالی اشارهای بلند دارد، آن جا که میفرماید:
«الحمدللّه الذی شرع الاسلام فسهّل شرائعه لمن ورده، و اعزّ ارکانه علی من غالبه، فجعله امنا لمن عقله، وسلما لمن دخله، و برهانا لمن تکلّم به، و شاهدا لمن خاصم عنه و نورا لمن استضاء به، و فهما لمن عقل، ولبّا لمن تدبّر و آیة لمن توسّم، و تبصرة لمن عزم، و عبرة لمن اتعظ، و نجاةً لمن صدّق، و ثقة لمن توکّل، و راحة لمن فوّض و جنّة لمن صبر، فهو ابلج المناهج، و اوضح الولائج، مشرف المنار، مشرق الجواد، مضیئی المصباح، کریم المضمار و رفیع الغایة...»2
سپاس خدای را که اسلام را فرستاد و تشریع نمود و آن را آسان نمود برای کسانی که بخواهند در این شریعه وارد شوند، ارکانش را استوار ساخت و او را وادی امنی قرار داد برای کسانی که او را دریابند و مایه آرامش داخل شوندگان ساخت و برهانی روشن است برای سخنگویان و شاهد و گواه صدقی است برای کسانی که به وسیله آن بخواهند استدلال نمایند و او را نوری قرار داد برای کسانی که در پرتوش بخواهند نوری فراگیرند، و مایه فهمی ساختش برای اندیشمندان و مایه عقل و دریافتی ساختش برای اندیشوران، و نشانه روشنی ساختش برای اندیشه پویان و نوری قرارش داد برای کسانی که عزم راه دارند و عبرتی است برای پندآموزان و نجاتی است برای راستگویان و پشتوانه محکمی است برای متوکلان و راحتی است برای کسانی که امور خود را به او وانهند، بهشت صابران است. پس اسلام روشنترین و هموارترین راه است و واضحترین پشتیبان و راز است، علمهای هدایتی آن بر همه چیز برتر است، کانون جود و رحمت است، فروزنده چراغی است و با کرامت وسیلهای و بلندمرتبهای است.»
اجمالاً اسلام، نتیجه و عصاره یک تکاپوی مهم تاریخی و خلاصه همه ادیان آسمانی است که میتواند فرزندان خود را به سرحد اعلای عزت، قدرت، شوکت و عظمت برساند. البتّه در صورتی که این اندیشه پویا در ضمیر و اندیشه مسلمانان به عنوان یک فرهنگ منسجم و پویا و به شکلی ترکیبی و سیستمی دریافت گردد.
بنیادهای کارآمدی در فرهنگ اسلامی
چرا فرهنگ اسلامی را فرهنگی کارآمد میدانیم و از چه مبانی و بنیادهایی این کارآمدی را دریافت میکنیم؟ اگر به این حقیقت توجّه کنیم که اسلام، پیامی است بیواسطه از خدای متعال به انسان و مجموعهای است منطبق بر نوامیس اصلی آفرینش و حیات و بر گوهر تکامل، از این نکته نیز آگاه خواهیم شد که اسلام پایدارترین و ثابتترین و کارآمدترین مجموعه سازگار با جنبههای وجود آدمی است و نیز ماندگارترین و جاودانهترین اثر و منشور آفرینش که میتواند بشر را به حقیقتها، اصالتها، کمالها و بهروزیها رهنمون گردد و بنابراین پیروان دیگر ادیان و مسلکها در مقایسه با این حقیقت متعال، به خسارتی بزرگ دچار خواهند بود:
«و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الآخرة من الخاسرین»آلعمران /85
و هر کس غیر از اسلام دینی را برگزیند هرگز از او پذیرفته نشود و اوست در آخرت از زیانکاران.
بدین خاطر تذکاری گرانمایه را به بشر میدهد:
«افغیر دین اللّه یبغون و له اسلم من فی السموات و الارض طوعا و کرها و الیه ترجعون» آلعمران /83
پس آیا جز دین خدا را میجویند و حال آن که اسلام آورده هر کس که در آسمانها و زمین است به میل و رغبت، یا به جبر و اکراه و بازگشت به سوی او دارند.
با توجّه به همین حقیقت عالی است که میفرماید:
«فمن اسلم فاولئک تحرّوا رشدا»جن/14
پس هر که اسلام آورد، آنانند که در پی راستی و رشد، ره پوییدهاند.
اسلام در جوهره و ذات خود نشان داده که همواره شفابخش دردها و مشکلات جامعههای بشری است:
«اسلام در حقیقت، به میزان وسیعی انعطاف و قابلیت انطباق دارد و میتواند در همه جا حیات داشته باشد و پیرو پیدا بکند. البتّه این قابلیت انطباق، هرگز بدین معنی نیست که اسلام باید با دنیای حاضر و خطاهایی که دربردارد سازش و آشتی بکند. اسلام از جانب خداست و بنا بر این، این جهان است که میباید خود را با این حقیقت منطبق سازد.»3
بنابراین کارآمدی در سرشت تعالیم اسلامی یک امر قطعی و مسلم است:
«اسلام... حامل پیامی است از ابدیت، خطاب به آنچه که در انسان جاودانه و ابدی است و به همین سبب برای خود هیچ گونه محدودیتی در زمان و مکان نمیشناسد و علاوه بر این، بنا بر مشیت الهی از چنان خصوصیتی برخوردار است که بشر را قادر میسازد تا در هر شرایط و در هر دنیایی که قرار گرفته باشد بتواند از اسلام پیروی کند و از تعالیم آن بهرهمند شود... مادام که در این دنیای ما، یا در هر دنیای دیگری، ذرهای از واقعیتخواهی برجای مانده باشد اسلام برای آن دنیا پیام اصلی خواهد بود، چرا که اسلام پیامی از جانب حقیقت است و آن چنانکه اعتقاد الهی اسلامی به ما میآموزد، حقیقت و واقعیت، در نهایت یکی هستند.»4
اکنون بجاست که به بنیادها و اصول بنیادین این کارآمدی اشارهای کنیم و در چند محور این کارآمدی را بجوییم و بهدرک حقیقت فرهنگ کارآمد اسلامی دست یابیم.
الف ـ توحید
توحید سنگ زیربنا در اندیشه و فرهنگ اسلامی و عقیده است که تفکر و اندیشه مسلمانان را شکل میبخشد.
اسلام در کلیت اندیشه خود، یک جامعه آرمانی و بهشتی الهی را وصف میکند که همان بهشت توحید است: «اللّه ولی الّذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النّور»
خدا سرپرستی کسانی را دارد که ایمان آوردهاند. آنها را از تاریکیها خارج کرده، به سمت نور و روشنایی میبرد. این بهشت عالی و برین را در اندیشه اسلامی مبتنی بر رهیافتهای توحیدی مینگریم که در درون خود برای مسلمان وظیفهای عالی و رسالتی سترگ را ترسیم میکند و در نتیجه انسان موحّد نمیتواند بینش توحیدی را بپذیرد، ولی در راستای تحقق عملی این اندیشه در جامعه بشری اهتمام نورزد. لذا فرد موحّد برای ایجاد این بهشت توحیدی به تلاش و تکاپو میپردازد و از هستی خود در این راه مایه میگذارد. با همین نگرش موحّدانه به هستی و مراتب آن است که انسان موحّد، در حیطه حکومت و سیاست به امر دیگری جز حکومت توحیدی و الهی تن نمیدهد و طوق عبودیت هیچ عنصر و موجود دیگری را بر گردن نمیپذیرد:
«و عقیدة التوحید التی یعتنقها المسلم و مبدأ الوحدة التی ینتهض علیه الاسلام یتناصران علی وضع هذه النتیجة واقامة هذه الدّعامة، فلایعترف الفرد المسلم و لا المجتمع المسلم بحکومة لغیراللّه الکبیر المتعال الذی خضع له فی العقیدة، ودان له فی العبادة، و اذعن له فی السلوک، امّا الحکومات الارضیة فلایخضع لها المسلم خضوعا دینیا حتی یعترف بها دین اللّه بنص قاطع و تقریر صریح.»5
عقیده به توحید را که مسلمان به آن گردن نهاده و آرمان وحدتی که اسلام بر آن است این نتیجه را میدهند که فرد مسلمان و جامعه مسلمانان به حکومتی غیر الهی گردن نگذارد و فقط جامعه و حکومتی توحیدی را که در عبادتش و سلوکش به سمت آن رفته بپذیرد و مسلمان در برابر حکومتهای زمینی و بشری هرگز سر خضوع فرود نخواهد آورد.
با چنین تفکری یک تشکل و جبهه بهوجود میآید که در کلیت خود یک جریان بالنده است:
«این جمع که تشکیل جبهه متین و غیرقابل نفوذی را میدهند لازم است هر چه بیشتر، وحدت و خللناپذیری خود را استوار کرده و قویّا سعی کنند که در جریانهای فکری و عملی مخالف، هضم و حل و نابود نشوند. این منظور، مستلزم آن است که از هرگونه اتصال و وابستگیهای دیگر که موجب تضعیف و کمرنگ شدن جبهه مؤمن خواهد شد بپرهیزند و در صورت لزوم و امکان، حتی روابط معمولی خود را نیز با آنان بگسلند.»6
با این نگرش است که عقیده توحید، کارآمدی خود را در تنظیم برنامه عمل مؤمنان نشان میدهد و فضایی نو میگشاید.
ب ـ اصل تکلیف
یکی از مواردی که بخوبی میتواند کارآمدی فرهنگ اسلامی را نشان دهد، وجود عنصر تکلیف در این فرهنگ است. وجود تکلیف در متن و روح احکام شریعت، امری است که همه مسلمانان توجهی جدی را به آن مبذول داشتهاند و این مسأله جوهری، به عنوان اکسیر و عامل و جانمایه حرکت جوامع اسلامی است. در این راستا از دل احکام شریعت، علمی برآمده است به نام علم فقه که متکفّل بیان تکالیف بندگان خدا در تمامی قلمروهای زندگی است و از آن جا که اسلام، به همه مسائل زندگی انسان از منظر دینی نگاه میکند، عنصر تکلیف را با رویکردی عقلانی و منطقی متوجه به افراد و جامعه اسلامی، چه در هویت فردی و چه در هویت اجتماعی آن نموده است. عنصر تکلیف شامل تمامی احکام دینی و اعتقادی در کلیه مسائل نظری و عملی میشود که بسیاری از آنها صورت وجوب عینی و برخی از آنها صورت «فرضالکفایه» به خود گرفتهاند، که به طور کلّی این دو گونه تکلیف، روحیه مسلمانان را به گونهای بارمیآورد که مشارکت در امور را بر خود لازم بدانند؛ چه به صورت فردی و چه به صورت اجتماعی.
با چنین احساس وظیفهای که فرد مسلمان در خود مییابد، بآسانی میپذیرد که باید تکالیف خود را نسبت به خدا و جامعه انجام دهد؛ یعنی عنصر تکلیف عامل حرکت، مقاومت و درک مسؤولیت در فرد مسلمان میگردد و عاملی است برایحضور مسلمان در صحنههای مختلف.
بدینسان هر مسلمانی خود را مکلف به انجام رسالتها و وظایفی مییابد و در درون تصدیق دارد که باید تکالیفی را انجام دهد، حتی وقتی که یک مسلمان از زیربار مسؤولیّت تکالیف شانه خالی میکند و یا برخلاف تکالیف به سبب غلبه نفسانیات اقدامی انجام داده است، اذعان دارد که کاری برخلاف خواسته شریعت انجام میدهد، امّا در همان حال خود را مسلمانی میداند که باید به اصل الزامآور «تکلیف» گردن بگذارد:
«هنگامی که امّت اسلامی روی یک رویّه دینی یا قانون اعتقادی توافق میکند به نحو خاصّی تحت هدایت و الهام خداوندی قرار گرفته، از خطا و اشتباه مصون میماند، و بدون هیچ گونه خطا و لغزش به سمت واقعیت امر هدایت میشود، این به خاطر فضل و رحمت خاصی است که خداوند نسبت به اجتماع امّت (مؤمنین) روامیدارد.»7
ج ـ ولایتمداری
طرح مسأله ولایت در اندیشه دینی، یکی از فرازهای شکوهمندی است که سبب میشود جامعه اسلامی در حرکت خویش صاحب مدار و الگویی مناسب باشد. ولایت مقیاس و معیاری است که بر پایه آن، جامعه مؤمنان، یک صف استوار و غیرقابل نفوذ و جبهه متّحدی را تشکیل میدهند و به پیوستگی و همبستگی شکوهمندی دست مییازند و به اتصال روحی و فکری و معنوی نائل میشوند؛ در نتیجه در یک راه گام برمیدارند و به قصد نائل شدن به یک مقصود، به تعامل با یکدیگر میپردازند و در این مسیر، به اصطلاح قرآنی از هر ولیجه «همراز»، بطانه «همدست» و... دوری میگزینند و از پیوستن به جبهه یهود، نصاری، شرک و کفر در لباسها و رنگهای متفاوتش پرهیز میکنند؛زیرا بدون چنین کاری نمیتوانند بار گران مسؤولیت خویش را به منصه بروز و ظهور برسانند و همین کار است که سبب اتصال این جبهه میشود:
«یک جمع، در میان یک دنیای ظلمانی، در میان یک دنیای جاهلی باید به همدیگر متّصل و مرتبط باشند تا بتوانند بمانند، اگر با هم چسبیده و جوشیده نباشند ماندن و ادامه حیاتشان ممکن نیست.»8
«یا ایها الذین آمنوا لاتتخذوا عدوّی وعدوّکم اولیاء تلقون الیهم بالمودّة و قد کفروا بما جاءکم من الحقّ یخرجون الرسول و ایّاکم ان تؤمنوا باللّه ربّکم ان کنتم خرجتم جهادا فی سبیلی و ابتغاء مرضاتی تسرّون الیهم بالمودّة و انا اعلم بما اخفیتم و ما اعلنتم و من یفعله منکم فقد ضلّ سواء السّبیل»ممتحنه /1
ای کسانی که ایمان آوردهاید، دشمن من و دشمن خودتان را ولی و هم جبهه خود مگیرید که پیام دوستی به آنها بفرستید، در حالی که با اندیشه حقی که بدان گرویدهاید کفر و انکار دارند، پیامبر و شما را از شهر و دیارتان بیرون میرانند، چرا که به خدا ایمان آوردهاید، اگر برای جهاد در راه من و به جستوجوی خشنودی من بیرون آمدهاید، با آنان در نهان نرد دوستی میبازید، با آن که من به آنچه پنهان نموده یا آشکار ساختهاید داناترم. هر که از شما چنین کند از راه میانه انحراف جسته است.
در این جا مناسب است که به بخشی از نوشتار ارزشمند رهبر اندیشمند انقلاب اسلامی اشاره کنیم:
«اندیشه و بینش نوینی که به وسیله پیامبر از سوی خدا مطرح میگردد و پیام زندگی نوینی را میدهد، در صورتی میتواند رسالت بنای آنچنان زندگیای را به انجام برساند که نخست در فکر و روان و عمل یک جامعه متشکل و پیوسته تحقق و عینیت بیابد. این جمع که تشکل جبهه متین و غیرقابل نفوذی را میدهند، لازم است هر چه بیشتر وحدت و خللناپذیری خود را استوار کرده و قویّا سعی کنند که در جریانهای فکری و عملی مخالف هضم و حل نابود نشوند. این منظور مستلزم آن است که از هر گونه اتصال و وابستگیهای دیگر که موجب تضعیف و کمرنگ شدن جبهه مؤمن خواهد شد بپرهیزند و در صورت لزوم و امکان حتی روابط معمولی خود را نیز با آنان بگسلند. این جبههگیری و صفآرایی فکری و عملی در عرف قرآن «ولایت» موالات، تولّی نامیده میشود.»9
د ـ حقگرایی و حقخواهی
محور دیگری که به کلیت اندیشه و فرهنگ اسلامی نقش کارآمدی مهمی را میبخشد حق محوری فرهنگ اسلامی ونیز به تبع آن، حقخواهی و حقگرایی جامعه دینی و معتقدان به اندیشه اسلامی است. در اندیشه اسلامی، حق، وجود ذاتی دارد و بنابراین دارای ابدیت و دوام و بقاست، ولی باطل وجودی تبعی و غیراصیل دارد:
«باطل وجود تبعی و طفیلی دارد، وجود موقت دارد. آن چیزی که استمرار دارد، حق است. هر وقت جامعهای در مجموع به باطل گرایید، محکوم به فنا شده است؛ یعنی به باطل گراییدن به طور کامل و از حق بریدن همان و فانی شدن همان. باطل، یک شیء مردنی است، محکوم به مرگ است، از درون خودش دارد میمیرد.»10
اسلام جریان تاریخ و حرکت جوامع انسانی را منطبق بر معیار حق مطرح مینماید و هر چند هم که باطل در پوششی از حقیقت درآید، محکوم به فنا و نابودی است و هر چند هم که حق در کمون و خفا باقی مانده باشد در نهایت غلبه و پیروزی نهایی از آنِ حق است. تمام تعالیم انبیا در راستای همین امر شکل یافته و فرهنگ اسلامی که در توالی تاریخی خودش مجموعه این تعلیمات، به ضمیمه تعالیم خاص پیامبر اسلام است، معیاری برای حقیقت و حقانیت است. هر گاه جوامع بشری با وجود تکثر فرهنگی حاکم بر جهان، با این حقیقت به طور کامل آشنایی پیدا کنند، محال است که امر دیگری را برگزیده، از این حقیقت غفلت نمایند؛ چه آن که حقخواهی به صورت فطری در جان همه انسانها قرار دارد و لذا انسانها به عنوان یک عشق درونی میخواهند به سمت آن حرکت نمایند:
«اسلام، کمال مطلوب نهایی بشر است.»11
به همین جهت باطل، امری تحمیلی بر بشر و نامنطبق بر ساختار فطرت انسانی است و همه افراد بشر، در فطرت خویش باطل را برنمیتابند، بویژه مسلمانان، که تلاشی وسیع و همهجانبه را در باطلزدایی انجام داده و میدهند و باطل را بهسان کفی بر روی آب میدانند که قرار و بقایی ندارد:
«انزل منالسماء ماءً فسالت اودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا و ممّا یوقدون علیه فی النّار ابتغاء حلیة او متاع زبد مثله کذلک یضرب اللّه الحقّ والباطل فاما الزّبد فیذهب جفاءً و امّا ما ینفع الناس فیمکث فی الارض کذلک یضرب اللّه الامثال»رعد/17
خداوند از آسمان آب رحمتی فرستد، پس روان گردد سیلی در همان اندازه، پس آن سیل برانگیخت با خود کفی را برآمده بر روی آب، همان گونه که فلزی را بگدازند و کفی را ظاهر سازد. به این صورت، خدا حق و باطل را مَثَل میزند، امّا کف میرود و نیست و نابود میشود و امّا آنچه به مردم سود میرساند در زمین باقی میماند، این چنین خداوند مثلها را میزند.
فرهنگ حقگرا، چنان نقشی را در کارآمدی ایفا میکند که طرفداران آن با اعتقاد به حقانیت خود و راهی که برگزیدهاند، بر موضع خود استوار باقی مانده، از ذوب شدن در فرهنگهای دیگر با تکیه بر آگاهیهای خویش حذر میکنند:
«و من یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلایخاف ظلما ولاهضما»طه /112
و آن که انجام دهد اعمالی شایسته را در حالی که ایمان به حق دارد، پس نمیترسد ستمی را و نه هضم شدن و نابود گشتنی را.
ه ـ خیر و فضیلت
یکی از نکات دیگری که به فرهنگ اسلامی کارآمدی لازم را میبخشد و انسانها را به سوی خود مجذوب و شیفته میسازد، مبتنی بودن فرهنگ اسلامی بر خیرات و فضیلتهایی همچون راستی، تواضع، احسان، ایثارگری، عدالتخواهی و... است، به گونهای که جدایی این فضیلتها از کلیت دینی، چیزی از اندیشه دینی را میکاهد که به آن کلیت ضربه کاری و اساسی وارد میشود و از حالت نخستین و اصیل خود خارج میگردد.
فضیلتهای دینی، زیباییهای معقول و معنوی دین هستند. به همین دلیل، دین اسلام خصوصا حالت رشد یافته و دست نخورده آن، از یک جاذبه درونی برخوردار است که همین جاذبه، جنبههای کارآیی، کارآمدی و توانمندی دین را در حل مشکلات بشری و تأمین سعادت نشان میدهد؛ امری که در هیچ مسلک و ایدئولوژی دیگر دیده نمیشود:
«در مکتب اخلاقی باید کاری کرد که بشر بتواند زیباییهای معنوی کارهای اخلاقی را درک بکند، بتواند زیبایی فداکاری و استقامت و انصاف نسبت به دیگران را درباره خود درک بکند، بتواند زیبایی گذشت و تحمّل و کرم را همانند زیباییهای حسّی درک کند، فکرش از محدود بودن بیرون آید و اوج گیرد تا زیبایی نیک کرداری را لمس کند و در مقابل آن، زشتی و منفوریت کارهای بد را درک کند، باید کاری کرد که دروغ در نظر او شیئی متعفن و گندناک و زشت باشد، باید کاری کرد که ذائقهاش اصلاح گردد تا از غیبت تنفر داشته باشد.»12
فرهنگ اسلامی قادر است افرادی را تربیت کند که ظلمت اخلاق رذیله و نورانیت خیر و فضیلتها را ادراک نماید:
«خداوند متعال استعدادهای گوناگونی را در وجود انسان به ودیعت گذاشته است و مربیان بشر، هر دسته و گروهی، انگشت روی یکی از این استعدادها میگذارند؛ مثلاً یک وقت ملتی دیده میشود که تمام افراد این ملت، یکصدا، حرفشان حماسههای سیاسی و تعصّبات ملی است، غیر از این چیز دیگری نیست و این یک نوار در وجود اینها به صدا درآمده است. ملت دیگری را میبینیم که همه دم از زهد و ریاضت میزنند. یک ملت دیگر دم از یک چیز دیگر، هر جمعیتی دم از چیزی میزنند. در وجود هر فردی هم همه این استعدادها وجود دارد، ولی یک یا دو تا از آن استعدادها را زنده کردهاند... هر مکتبی که بتواند دست روی نقطهای بگذارد که با دست گذاشتن روی آن نقطه، تمام استعدادهای وجود انسان، همانند یکدیگر بدون افراط و تفریط به حرکت درآیند، آن مکتب، مکتب جامعی است.»13
الزام اخلاقی در فرهنگ اسلامی
در فرهنگ اسلامی عنوان الزام و التزام، امری بسیار مهم و یکی از عناصر چندگانه خیر و فضیلت است. در فرهنگ اسلامی این الزام و التزام با تکیه و توصیه و موعظه به سه امر تحقق مییابد:
1 ـ ندای عقل خالص کلی، که با تکیه بر عقل کلی، فرهنگ اسلامی الزام و التزام به خیر و فضیلت را ایجاد میکند.
2 ـ ندای فطرت پاک، که اسلام فطرتها را برمیانگیزد و میشوراند.
3 ـ ندای وحی الهی، که مجموعه تعالیمش وحی است.
«نمیدانم که آیا انسانیت، دین یا نظامی غیر از اسلام میشناسد که این بنیانهای سهگانه را به عنوان پایههای هر قاعده اخلاقی و حکمت سودمندپندبخش گرد هم آورده باشد؟ با کمال تأسف بسیاری از ما این بخش از عظمت اسلام را در روش و بسیاری دستوراتش نمیشناسیم.»14
بنابراین اسلام با ابتنای بر خیر و فضیلت، بهترین کارآمدی را در تنظیم سعادت انسانی ارائه میدهد.
و ـ عقلانیّت فرهنگ اسلامی
مسأله عقلانیّت در فرهنگ اسلامی با ذات آن درآمیخته است، به گونهای که عقل، به عنوان یکی از منابع دریافت احکام به شمار میآید و نیز تمام تلاشهای فکری و عملی انسان مسلمان بدون درنظرداشتن عقل و عقلانیّت فاقد هرگونه اعتبار و ارزش است:
«هیچ دینی مانند اسلام با عقل پیوند نزدیک نداشته است و برای او «حق» قائل نشده است. کدام دین را میتوان پیدا کرد که عقل را یکی از منابع احکام خود معرفی کند... عقل، در فقه اسلامی هم میتواند خود اکتشافکننده یک قانون باشد و هم میتواند قانونی را تقیید و تحدید کند و یا آن را تعمیم دهد و هم میتواند در استنباط از سایر منابع و مدارک مددکار خوبی باشد.»15
چنان که روشن است، فرهنگ اسلامی، هم عقل را به منزله مقصد میشناسد که تمام اصول و قوانینش را با آن معیار ارزشمند، تطبیق مینماید و هم آن را به منزله یک معبر و راه میداند که براساس آن میتوان به حقانیت دین و اصالت و ارزش آن پی برد. البتّه اسلام، عقل را مخزنی نمیداند که همه چیز در آن انبار شده و دیگر نیازی به ماورای خود نداشته باشد، بلکه عقل را کانونی جوشان میداند که اگر به آن آتشگیرهای بدهند، خود برمیافروزد و اگر قانونی را به آن عرضه کنند، تجزیه و تحلیل میکند و در صحت و سقم قضایا به اندیشیدن میپردازد و خطا را از صواب تشخیص میدهد و رشد را از گمراهی ممتاز میسازد. اتفاقا همین جنبه، نوعی کارآیی به فرهنگ اسلامی میدهد که همه اندیشههای ناب آن را میپذیرند.
اکنون با در نظر گرفتن این بنیادها میتوان بخوبی دریافت که اسلام قادر است به طور کلّی و جامع یک نظام معتدل و متعادلی را به صورت بسیار کارآمدی عرضه دارد و تضمینکننده خیر و سعادت باشد:«اسلام طرحی است کلی و جامع و همه جانبه و معتدل و متعادل، حاوی همه طرحهای جزئی و کارآمد در همه موارد. آنچه در گذشته انبیا انجام میدادند که برنامه مخصوص برای یک جامعه خاص از جانب خدا میآوردند، در دوره اسلام، علما و رهبران امّت باید انجام دهند، با این تفاوت که علما و مصلحین با استفاده از منابع پایانناپذیر وحی اسلامی برنامههای خاصی تنظیم میکنند و آن را به مرحله اجرا میگذارند.»16
کاری که دین انجام داده، این است که تکلیف همه مردم را در همه زمانها روشن کرده است و قوانین کلی را بیان فرموده، ولی موارد خاصی را که جنبه جزئیت دارد، به خود مردم واگذاشته، تا به وسیله اجتهاد و عقل، و بر مقیاس اصول کلیه، فروع و امور جزئیه را کشف و استنباط نمایند و این خود منتی بزرگ است بر بندگان که جمود نداشته باشند. اسلام آتشگیره کلی را به عقل میدهد و عقل با توجّه به سعه و کششی که دارد، میتواند در آن موارد، به کشف و فهم و دریافت حقایق بپردازد:
«با این که اسلام دینی کامل است و مقررات و قواعد آن، ناظر به همه شؤون زندگی فردی و جمعی، معادی و معیشتی، روحی و جسمی، مادی و معنوی انسان میباشد، ولی باز هم نباید چنین پنداست که حکم تمام روابط پیچیده اجتماعات پیشرفته کنونی در آن وجود دارد. اگر چنین بود، دیگر اجتهاد و استنباط احکام معنی نداشت و دیگر لزومی احساس نمیشد که عقل و اجماع نیز در زمره ادله احکام و منابع استنباط قرار گیرد. در قرآن و سنّت اصول کلی راهنمای زندگی وجود دارد، لکن اجرای این اصول هر روز رنگی تازه پیدا میکند. اسلام هرگز نگفته است که اجتماع از حرکت و تکامل بازایستد تا قوانین حاکم بر آن نیز همچنان ثابت بماند. اسلام مدعی آن است که پویایی لازم را برای همگام شدن با جامعه دارد و میتواند ضمن رهبری آن، احکام لازم را از اصولی که در اختیار دارد استنباط بکند.»17
با توجّه به این حقیقت، شریعت اسلامی هنگامی کارآمدی و کارایی لازم را مییابد که رهیافتهای عقل را بپذیرد؛ از اینرو، اسلام با تعبیری که در باب خرد به کار میبرد، آن را همسنگ انبیا وامامان علیهمالسلام قرار میدهد و آن را میپذیرد و حیات شریعت و کارآمدی آن را با خود وصف میفرماید؛ لذا میبینیم عقل، برای استنباط و درک حقایق شریعت، به مباحثی ره یافته و آنها را برای درک مسائل، وسیله و پلی قرار داده است. مسائلی از قبیل مقدمه واجب، مسأله ضد، قبح عقاب بلابیان، قبح تکلیف بمالایطاق، اجتماع امر و نهی، حسن و قبح افعال، اجزاء، اوامر و نواهی، تعارض و تزاحم ادله، دلالت امر بر وجوب، فوریت و دلالت نهی بر فساد و... همه از احکام اولیه عقلند که به احکام کلیه مستنبطه منجر میشوند. شارع و شریعت نیز به این احکام عقلی، به دلیل این که نقش مهمی در دریافت شریعت دارند، رضایت میدهد و این مسأله انحصاری دین اسلام است و در هیچ شریعتی به این اندازه به عقل بها داده نشده و همین یکی از رازهای کارآمدی اسلام و قدرت ذاتی آن بر پاسخگویی به کلیه خواستهها و نیازهای بشر است.
در این جا مناسب است که به سخنی از اقبال لاهوری اشاره کنیم، وی میگوید:
«پیامبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است. تا آن جا که به منبع الهام وی مربوط میشود به جهان قدیم تعلق دارد و آن جا که پای روح الهام وی در کار است متعلق به جهان جدید است. زندگی در وی منابع دیگری از معرفت را اکتشاف میکند که شایسته خط سیر جدید آن است، ظهور و ولادت اسلام، ولادت عقل برهانی استقرایی است. رسالت، با ظهور اسلام در نتیجه اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت به حد کمال میرسد، و این خود مستلزم دریافت هوشمندانه این امر است که زندگی نمیتواند پیوسته در مرحله کودکی و رهبری شدن از خارج باقی بماند، الغای کاهنی و سلطنت میراثی در اسلام، توجّه دائمی به عقل و تجربه در قرآن و اهمیتی که این کتاب مبین به طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری میدهد، همه سیماهای مختلف اندیشه واحد ختم رسالت است...»18
با دریافت این فرازها و رازهای بلندی که در مجموعه دیانت و شریعت اسلامی وجود دارد، آن را شریعتی کارآمد میدانیم، و به همین دلیل، روح جاودانگی و انطباق با کلیت نیازهای بشری را در همه دورههای زمانی یافته است.
پینوشتها
1 . آن ماری شیمل، درآمدی بر اسلام، ترجمه عبدالرحیم گواهی، ص 248.
2 . نهجالبلاغه، تصحیحی صبحی صالح، خطبه 106، ص 153.
3 . سیّد حسین نصر، سخنرانی در دانشگاه تهران، ترجمه غلامعلی حداد عادل، نامه فرهنگ، سال اول، ش 3.
4 . همان، ص 34.
5 . محمّد امین زینالدّین، الاسلام، ینابیعه، مناهجه، غایاته، ص 168.
6 . رهبر معظم انقلاب اسلامی، حضرت آیةاللّه خامنهای، ولایت، ص 26.
7 . درآمدی بر اسلام، ص 106.
8 . ولایت، ص 16.
9 . سیّد علی خامنهای، طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن، ص 18.
10 . شهید مطهری، مجموعه آثار، ج3، ص428.
11 . بنگرید به: اقبال، احیای فکر دینی.
12 . شهید مطهری، فلسفه اخلاق، ص 64.
13 . همان، ص 83.
14 . محمّد جواد مغنیه، فلسفه اخلاق در اسلام، ص 77.
15 . شهید مطهری، مجموعه آثار، ج3، ص190.
16 . همان، ص 164.
17 . محمّد جواد صفار، حقوق اساسی و آشنایی با قانون اساسی، ص 58.
18 . احیای فکر دینی در اسلام، ص 145.