گفت و گو با آیة الله استادی (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اندیشه حوزه:
حضرت استاد بسیار سپاسگزاریم که با توجه به کثرت مشاغل وقت شریفتان را در اختیار مجله گذاشتید. خواهشمندیم مقداری درباره پیشینه تاریخی اصل ولایتفقیه و تاریخچه مطرح شدن جدّی این موضوع در میان علمای مسلمان و جامعه اسلامی توضیح بفرمایید.
آیةاللّه استادی:
بسماللّه الرّحمن الرّحیم.
بنده هم از شما متشکرم و ابتدا نکاتی را به طور مبسوط عرض میکنم و در ادامه نیز به جزئیات مسائل قابل طرح میپردازم.
نکته اول: در بحث ولایت فقیه، با توجه به این که یک بحث اسلامی و یک مسأله درون دینی است، ما این نظریه را برای کسانی مطرح میکنیم که اصل اسلام را پذیرفته باشند. بنابراین کسانی که اصولاً دین و بویژه اسلام را نپذیرفتهاند، بحث با آنها بر سر ولایت فقیه، از اساس نادرست است. اگر بخواهیم مثالی بزنیم، میتوانیم از مسأله نماز استفاده کنیم؛ یعنی اگر خواسته باشیم برای کسی از وجوب و لزوم نماز، فواید نماز و امثال آن سخنی بگوییم، قبلاً باید مخاطب ما مسلمان باشد و اصول مسلّم اسلام را پذیرفته باشد.
نمونه دیگر، نصف بودن ارث زن نسبت به مرد است که در فقه و حقوق اسلام مطرح است. این که چرا مرد دو برابر زن ارث میبرد، با کسی باید مورد بحث قرار گیرد که قرآن را پذیرفته باشد. اینها باید بعد از قبول قرآن و اسلام، به افراد عرضه شود و گرنه پیش از پذیرفتن قرآن و اسلام، نمیشود دیگران را به پذیرش یک مسأله فقهی اسلامی فراخواند؛ چون این مسائل از قبیل مسائل عقلی محض نیستند که بتوان منهای دین، درباره آنها بحث و گفتوگو کرد.
نکته دوم: ولایت فقیه، تنها در فقه شیعه مطرح است؛ یعنی علاوه بر جنبه اسلامی، جنبه شیعی دارد و از همین جهت لااقل بعضی از ابعاد مسأله، مربوط به فقه شیعه است. بدینسان کسانی که این بحث را مطرح میکنند، چنانچه بخواهند در همه جوانب آن تحقیق کنند، یا باید امامت حضرتعلی علیهالسلام و سایرائمه معصومین علیهمالسلام را قبول کرده باشند، یا دستکم گفتههای آنها را حجّت بدانند؛ یعنی یا آنها را امام بدانند که به خاطر حجیت سخنان امام، آن را بپذیرند، یا اگر هم آنها را امام نمیدانند، طبق حدیث «ثقلین» گفتههای آنها را حجت بدانند؛ به عنوان نمونه، اگر ما خواستیم در اینباره بحث کنیم که امام صادق علیهالسلام گفتهاندکه «فقیه»، پس از غیبت امام زمان(عج) حاکم است، حال چنانچه کسیبهامامت امامصادق علیهالسلام اعتقاد نداشت یا حرف او را حجّت ندانست، بحث ناقص میماند؛ زیرا مستند ما قرآن و گفتههای رسول خدا و سخنان سایر معصومین علیهمالسلام است. پس ما اگر خواسته باشیم با کسی که در این اعتقادات با ما موافق نباشد، بحث کنیم ممکن است در بعضی ابعاد بحث نتیجه بگیریم، ولی برخی ابعاد دیگر ناقص میماند و نتیجه نمیدهد.
نکته سوم: هر کس با اسلام، قرآن و سخنان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و احادیث آن حضرت و بویژه با کتب احادیث شیعه آشنا باشد، نمیتواند به خودش کوچکترین تردیدی راه بدهد که بافت مجموعه اسلام به گونهای است که شکلگیری ساختار آن در خارج، بدون حکومت امکانپذیر نیست؛ یعنی جدای از این که لازم است یا لازم نیست، یا چقدر مفید است یا مفید نیست، هر کس به قوانین و فرهنگ دینی، حتی از دور هم بنگرد، بدون تردید به این نتیجه میرسد که این مجموعه، حکومت دارد. اسلامی که جهاد، دفاع، انفال، اموال عمومی، زکات، خمس و حج و امیرالحاج دارد، نماز جمعه دارد، قاضی و محکمه دارد و کسی را دارد که میتواند حدود الهی را جاری کند و...، به طور طبیعی چنین مکتبی نیازمند داشتن یک نظام حکومتی منسجم و قانونمند میباشد.
من توصیه میکنم اهل علم و تحقیق کتاب الحکومة الاسلامیة فی احادیث الشیعة الامامیه را که تألیف چهار نفر از اساتید و فضلاست ـ بنده هم یکی از مؤلفان آن هستم ـ ببینند. این کتاب در مجموع پس از مرور کردن یک دوره احادیث و اخبار، حدود 750 روایت درباره حکومت و مسائل مربوط به آن را در خود گرد آورده است. البته این کتاب با مراجعه به متون روایی شیعه تهیه شده، اما چنانچه منابع اهل سنت نیز از همین زاویه بررسی شود و بر آن افزوده گردد، یا تتبعی گستردهتر از آنچه هست، انجام بگیرد یقینا شمار روایات خیلی بیش از اینها خواهد شد. اخیرا بنده فهرستگونهای از این کتاب را به مجله «حکومت اسلامی» دادم و آنجا چاپ شد. هدف من از چاپ آن مقاله این بود که فرموده امام خمینی قدسسره در کتاب ولایت فقیه که گفتهاند: مسأله ولایت فقیه را هر کس تصوّر کند، این تصور موجب تصدیق آن نیز خواهد شد، کاملاً صحیح است.
نکته چهارم: هر کس با سبک معارف اسلام آشنا باشد و بدون هیچ پیشزمینه و غرضی به دین اسلام نگاه کند، درمییابد که اسلام دینی نیست که هرج و مرج را قبول کند؛ یعنی اگر کسی ادعا کند که اسلام در بُعد مدیریت اجتماعی قایل است که هر کس آزاد است، هر چه دلش خواست انجام دهد، این اصلاً با سبک حرفهای اسلام نمیسازد. اسلام دین تعقل و تفکر است، دین حساب و کتاب و متانت است و به همه جزئیات و ابعاد قضایا توجه دارد و هیچ کار غیرعقلایی را امضا نمیکند.
نکته پنجم: از نظر تاریخی، کسانی که میخواهند در مسأله مهمی چون ولایت فقیه تحقیق و پژوهشی انجام دهند، باید توجه داشته باشند که پیش از آن که مرحوم امام خمینی قدسسره مسأله برقراری حکومت اسلامی را مطرح کند، احتمال تشکیل حکومت اسلامی در اذهان علما و فقهای پیش از ایشان کاملاً منتفی بود. در واقع، حکومت یک مسألهای بود که احتمال وقوعش حتی درحدّ یک درصد هم داده نمیشد. بنابراین، این که چرا شیخ طوسی مثلاً مانند امام خمینی قدسسره مسأله را مطرح نکرد، یک وجهش این است که بگوییم: اصلاً شیخ طوسی شکل حکومت به این گونه را قبول نداشت. وجه دیگر هم که به نظر بنده وجه درست هم میباشد. بگوییم شیخ طوسی، نظریه حکومت را به همین صورتی که متأخران یا معاصران مانند امام خمینی قدسسره مطرح کردند، قبول داشت، ولی احتمال به ظهور پیوستن و تحقق چنین حکومتی در ذهن ایشان خطور نمیکرده، لذا آن را مطرح نکرده است. حال اگر کسی میخواهد این مطلب را تصدیق یا تکذیب کند، باید خودش را در ظرف زمانی صد یا دویست سال پیش بگذارد و آن گاه داوری کند.
البته به این صورت احتمال دارد که در تاریخ اتفاق افتاده باشد که کسی خودش به حکومت رسیده باشد، سپس از خودش سؤال کرده باشد که آیا حکومت من چگونه مشروعیت پیدا میکند؟ آن گاه خودش نزد عالم یا فقیهی رفته و درخواست اجازه کرده باشد. این هم اگر واقع شده باشد، به احتمال قوی جنبه صوری داشته است؛ یعنی نه آن عالم توانایی اداره حکومت داشت و نه آن که به حکومت رسیده بود، حاضر به دست برداشتن از حکومت بود. فقط شاید اگر این حاکم قدری متدین بوده یا تظاهر به دین میکرده، خواسته اجازهای هم داشته باشد. خلاصه ما تا آن جایی که مطالعه کردیم و به آن رسیدیم، اصلاً فکر نمیکنیم قبل از امام خمینی قدسسره کسی احتمال تشکیل حکومت اسلامی داده باشد. همین عدم وجود احتمال برای تشکیل حکومت، در اصلِ قضیه بسیار نقش دارد. اگر بخواهیم تشبیه کنیم، میتوانیم به مسائل مستحدثه اشاره نماییم. این مسائل در محیطهای دینی نبوده و از اینرو، بحثش هم مطرح نشده است؛ نه این که اگر میخواستند مطرح کنند مشکلی داشتند؛ مثلاً بنده در آغاز طلبگی، در یک کتابفروشی، نسخهای خطی درباره مسائل بیمه دیدم. تقریبا این نسخه مربوط به دویست سال قبل بود، ولی نویسنده آن چون با هند آن روز سرو کار و ارتباط داشت، و از آن جا که در هند شرکتهای بزرگ تجاری غربی حضور داشتند، طبعا مسائل بیمه، یکی از مسائل مبتلا به آنان بود و به آن فقیه هم مراجعه شده بود و ایشان نیز به دنبال جواب آنان چنین رسالهای نوشته بود. این در حالی است که در میان فقهای حوزههای نجف و قم و... بحثهای مربوط به بیمه سابقه چندانی ندارد. شاید پیش از پنجاه سال مسأله بیمه در جامعه ما اصلاً مطرح نبود، نه این که اگر مطرح میشد استنباط احکام آن مشکلی داشت. لذا این مطرح نبودن دلیل نمیشود که حالا کسی بگوید ما در اسلام چنین مسألهای نداشتیم و نداریم. این حرف درستی نیست.
من این نکته را از این جهت عرض کردم که اگر میبینیم در طول تاریخ اسلام، مسأله حکومت اسلامی به صورت اجرایی و عینی آن مطرح نشده، این نباید دلیلی باشد بر این که علمای پیشین ولایت فقیه یا حکومت فقیه را قبول نداشتند. این طرفش را هم نمیگویم که علمای پیشین حکومت اسلامی براساس نظریه ولایت فقیه را قبول داشتند. این مطرح نشدن، نه دلیل بر رد است، نه دلیل بر قبول، بلکه چون احتمالش کاملاً منتفی بود، مطرح نمیکردند.
اندیشه حوزه:
شاید حضرت عالی، این وضع را میخواهید ناظر بر این بدانید که از لحاظ عملی، علما و فقهای اسلام، اندیشه برپایی حکومت را جدی نمیگرفتند؛ زیرا احتمال تحقق آن وجود نداشت، نه این که از لحاظ نظری هم منتفی بود؟
آیةاللّه استادی:
این ذکر نکردن را نه دلیل بر عدم بگیریم، نه اصراری داشته باشیم که این نظریه را قبول داشتند. این جا سکوت است و با هر دو میسازد؛ مثلاً کسی پانصد سال پیش گفته: امر به معروف یا نهی از منکر کنید، ولی نگفته، به شاه امر به معروف کنید. این نگفتن دلیل بر قبول نداشتن نبوده، بلکه شرایط به گونهای بود که عنوان کردن چنین مسألهای برایش مشکلآفرین بوده است.
نکته ششم: از روزی که فقه شیعه تدوین شده و از روزی که چیزی به نام کتاب فقهی مبُوّب و فصلبندی شده میان علما مطرح شده، مسأله ولایت فقیه نیز مطرح بوده؛ یعنی هیچ کس نمیتواند بگوید، ولایت فقیه بعدا پیدا شده است. حتی در اولین کتاب مبوّب فقهی شیعه مسأله ولایت فقیه بحث شده است. آنچه برخی امروز ادعا میکنند که مسأله ولایت فقیه، سابقه تاریخی ندارد و از قبیل مسائل نوپیدای فقه سیاسی است، شاید منظور، وسعت دایره اختیارات ولیّ فقیه باشد که ما هم معتقدیم بحث از اختیارات ولیّفقیه با این وسعتی که امروز ما مطرح میکنیم، سابقه نداشته و این حاصل اندیشهها و در واقع نوآوری علمای متأخر و بویژه امام خمینی قدسسره است و گرنه درباره اصل ولایت فقیه کسی قایل به انکار نشده است.
کتب شیخ مفید قدسسره از منابع اولیه فقهی ما است بویژه کتاب المقنعه ایشان؛ حال اگر سؤال این باشد که پیشینه تاریخی ولایت فقیه در بحثهای نظری به کجا برمیگردد، گفته میشود: از اوّل مطرح بوده و مسأله حکومت هم هیچ وقت با آن مطرح نشده است؛ یعنی این یک قضیه یکطرفه است به این صورت که اصل مسأله ولایتفقیه همیشه مطرح بوده، نه اینکه اصلاً مطرحنبوده، یا نه اینکه مطرح بوده و حکومت هم مطرح بوده است.
البته بعضی مسائلی هم که به حکومت ارتباط پیدا میکند مانند قضاوت را علما هم از لحاظ نظری و هم از جهت عملی به
آن پرداختهاند و زوایای مختلف آن را دیدهاند. این مسأله به این دلیل بوده که علما فکر میکردند میتوانند مسأله قضاء را جدا از حکومت برعهده گیرند و اعمالنظر کنند و حتی زمام امر قضا را نیز به دست بگیرند. میگفتند حکومت دست هر کسی باشد، در هر شهر و محلی، محکمه نیاز است و ما هم عالمیم؛ پس در نهایت به ما نیاز پیدا میکنند و ما هم باید این نیاز جامعه را پاسخگو باشیم. از اینرو، چنان که میبینیم، مسأله قضاء به طور کلّی و همه جانبه در فقه شیعه بحث شده و مسائل مربوط به آن نیز در کتابهای فقهی بابی جداگانه دارد.
البته یک مسأله بود و آن این که مردم مشروعیت کارهای حکومتها و سلاطین را به اجازه مرجع تقلید مسلمانان میدانستند. بنده نیز یادم هست شکل افکار عمومی تا پیش از امام اینگونه بود که حکومت به معنای دخالت در امور مربوط به مجتهدان است؛ از اینرو، در نوع کارها، از مجتهدان اجازه میگرفتند؛ مثلاً کسی که در ادارهای مشغول به کار بود، برای تصرف در حقوق خود از مجتهد و مرجع خود اجازه میگرفت. یا برای مالیات دادن و ندادن از مجتهد اجازه میگرفتند. در ذهن مردم این بود که حق حاکمیت و حکومت از آنِ فقها و علمای اسلام است و اینها نایب امام زمانند؛ در نتیجه آنچه امام زمان میتواند انجام دهد، اینها هم مجاز به انجام آن هستند، ولی باز در ذهن مردم این مسأله نبود که اینها میتوانند مملکت را اداره کنند. هیچ گاه هم نمیآمدند به مراجع یا علما بگویند که چون شما برحقید، قیام کنید و حکومت را از دست غاصبان آن بگیرید، تا این که این خدمت بزرگ و این کار عظیم را مرحوم امام قدسسره انجام داد.
اندیشه حوزه:
حضرت عالی در ضمن گفتارتان اشارهای داشتید به بعضی از علمای متقدم که در این زمینه نظریه هایی ارائه کردهاند؛ مثلاً از شیخ مفید قدسسره یاد فرمودید. لطفا از میان متقدمان، دستکم چند نفر را که به این مسأله پرداخته و آثاری برجای گذاشتهاند، نام ببرید.
آیةاللّه استادی:
چنان که عرض کردم از فقهای متقدم کسی در اینباره بحث مستقلی نداشته؛ امّا به صورت پراکنده و به مناسبت طرح برخی مباحث فقهی و حقوقی، فقهایی مانند شیخ مفید، شیخ طوسی، محقق صاحب شرایع، علامه حلّی و معاریف و مشاهیر فقهای شیعه، «ولایت فقیه» را مورد توجه جدی قرار دادهاند؛ مثلاً تشخیص آغاز و پایان ماه رمضان (رؤیت هلال) بر عهده حاکم شرعی است و همه فقها و علما این را در کتابهای خود آوردهاند؛ امّا ولایت فقیه را با در نظر گرفتن مسأله حکومت، نه تنها چندان مورد بحث قرار ندادهاند، حتی کتابی هم درباره آن ننوشتهاند.
اولین کسی که ولایت فقیه را در یک بحث مستقلی مطرح کرده، مرحوم نراقی است که آن را در کتاب عوائدالایام آورده است. البته عوائد در زمان خودش از کتابهای رایج و مطرح در حوزههای علمیه بود؛ یعنی کتابی نبود که فقط نویسندهای نوشته باشد و اهل علم چندان از آن باخبر نباشند و در کُنجی افتاده باشد. عوائد از کتبی است که یک سلسله از قواعد کلی، در آن آمده است.
بعد از کتاب عوائد الایام، علمای دیگر نیز به صورت مبسوطتری به مسأله ولایت فقیه پرداختهاند. هر چند این مسأله موافق و مخالف داشته، امّا مانند پیش از آن، بحث متروک یا منزوی نبوده است.
با این مقدماتی که بیان شد مبنی بر این که اسلام حکومت دارد، دلیل این که فقیه باید در رأس حکومت باشد، آیات و روایات است. اگر کسی این احادیث را بپذیرد؛ یعنی از حیث سند و دلالت در آنها خدشه نکند، دلیل ما بر این که باید در رأس حکومت یک فقیه یا مجتهد عادل قرار بگیرد، همین روایات است.
امّا اگر کسی در این آیات و روایات موجود و مورد استدلال، خدشه کرد، یکی از فقهای بزرگ ما میگفتند: به استدلال شبه عقلی هم میتوانیم ثابت کنیم که ولایت فقیه باید در رأس حکومت باشد.
این دلیل عقلی عبارت است از «قدر متیقن»؛ یعنی حالا که اسلام حکومت دارد و از روایات نفهمیدیم، چه کسی باید در رأس حکومت قرار بگیرد، قدر متیقن (میانگین فهم ما و دادههای ادله) کسی است که با اسلام آشنا باشد و کفایت و توان اداره اجتماع را نیز داشته باشد.
بنده فکر میکنم برای کسانی که قدری اهل شک و شبهه و چون و چرا هستند، این دلیل عقلی (قدر متیقن) بهتر است؛ یعنی میتوانیم برای اثبات نظریه ولایت فقیه ابتدا این دلیل عقلی را ارائه کنیم و آن آیات و روایات را به عنوان شاهد و پشتوانه بیاوریم.
این نکته را هم بنده در این جا یادآور شوم، همانطور که ساختار اسلام در آغاز به گونهای است که ضرورتا با حکومت قابل اجرا و پیاده شدن است، در ادامه نیز این ضرورت و حکومت همچنان وجود دارد. این نکته را از این جهت گفتم که
شاید برخی الآن مطرح میکنند که اگر در صدر اسلام حکومت اسلامی تشکیل شد، این ضرورتا وجود حکومت برای زمانهای بعد را ثابت نمیکند.
امّا اینهایی که بنده عرض کردم که اسلام حکومت دارد، حکومت هم برای همه زمانها ضروری است و در رأس حکومت هم باید به حکم عقل، فقیه دارای قدرت مدیریت قرار بگیرد، اینها هیچ کدام سعه و ضیق ولایت را تعیین نمیکنند. این بحث جداگانهای است؛ یعنی ما با این دلایل عقلی و نقلی تنها میتوانیم جواب کسی را بدهیم که مدعی میشود که چه مانعی دارد کسی که خودش مقلد است، زمام اداره جامعه را در دست بگیرد؟ ما با این استدلال میخواهیم بگوییم: اگر امر بین حکومت کردن یک نفر مقلِّد و یک مجتهد اسلامشناس دارای قدرت مدیریت دایر شد، مجتهد مقدم و شایستهتر برای حاکمیت است و این را عقل هم بآسانی میپذیرد.
ما با این که برای مجتهد عادل ولایت قائلیم، امّا این را نیز میگوییم که هر مجتهدی که توان عملی مدیریت اجتماع را ندارد، خودش نباید در این امور دخالت کند. فرضا یک موقوفه مفصّلی وجود دارد، اصلاً نیاز به حکومت نیست، ولی این موقوفه نیاز به متولی دارد. میگوید: بهتر است متولی آن یک مجتهد جامع الشرایط باشد. در این مطلب، هیچ کس بحثی ندارد؛ امّا اگر آن مجتهد جامعالشرایط توان اداره آن را ندارد نباید دخالت کند. اگر به رغم ناتوانی دخالت کند، از اشتباهات آن مجتهد است؛ زیرا این متولی از آن جهت نصب میشود که ساماندهی امور آن موقوفه بدرستی انجام شود و ـ حیف و میل نشود ـ و اگر کسی توان آن را ندارد و با این حال آن را بپذیرد، اشتباه کرده است و این کار خلافی است.
این که گفته میشود هر مجتهدی ولایت دارد، این مفهوم هم در آن نهفته است که مجتهدی حق اعمال ولایت دارد که توانایی آن را داشته باشد و گرنه صرف برخورداری از یک حق و صفت ولایت، لزوما او را مدیر و حاکم نخواهد کرد.
امکان دارد کسی از نظر علمی، مجتهد و مرجع باشد، ولی از لحاظ عملی قدرت اداره یک مسجد را هم نداشته باشد. او را حتی برای مرجعیت و زعامت شیعه نباید برگزید، تا چه رسد به حکومت که دایره بسیار وسیعی دارد و تواناییها و هوشیاریهای ویژهای را میطلبد. البته تاکنون شاید مجتهدانی که توان عملی کاری را نداشتهاند، دخالت هم نکردهاند، و چنین موردی نداشتهایم و اگر داشتیم، شاید خیلی نادر بوده است.
نکته مهم و اساسی درباره اعمال حق ولایت و به دست گرفتن زعامت دینی یا زعامت سیاسی ـ اجتماعی، اقبال و پذیرش مردم است؛ یعنی مردم در میان افراد واجد شرایط و مقتضیات اجتماعی، تواناییها و شایستگیهای افراد را میسنجند، و نهایتا کسی را برمیگزینند که توان و قدرت بیشتری در اداره امور دینی و اجتماعی داشته باشد، یا احتمال میدهند که توان این شخص بخصوص بیشتر است.
این مطلب در واقع پاسخ این پرسش است که چنانچه در یک زمان چندین مجتهد و مرجع واجد شرایط که همه هم ولایت شرعی دارند، در جامعه وجود داشته باشند، کدام یک را برای ولایت امور اجتماع یا حاکمیت سیاسی باید برگزید؟ جواب این است که این مشکل عملاً خودبخود حل میشود؛ یعنی اگر خدای نکرده نزاع و درگیری شود، به عدم اخلاص برمیگردد و این هم یک مشکل فقهی نیست، مشکل خارجی است؛ مثل این که فرد غیرعادلی ادعای ولایت کند یا یکی دیگری را عادل نداند و خواسته باشد خودش به حکومت برسد. اینها مشکل خارجی است؛ مشکل فقهی نیست. در واقع مردم هم سراغ کسی میروند که توان این کار را داشته باشد.
اندیشه حوزه:
امروز کارهای زیادی درباره ولایت فقیه صورت میگیرد ـ اعم از نوشتن مقاله، کتاب یا بحثهای علمی خطابهای و مناظرهای ـ و بخش وسیعی از این کارها را نیز پژوهشگران جوان انجام میدهند. حضرت عالی این کارها را در چه سطحی میبینید؟ آیا این کارها نیازهای فکری جامعه را برآورده میکند، یا هنوز جای کار دارد و اگر احساس میکنید، جای کار باقی است، به نظر شما چه زوایایی باقی مانده و چه باید کرد؟
آیةاللّه استادی:
من اگر بخواهم بدون ملاحظه حرف بزنم باید بگویم، بحث ولایت فقیه، الآن با بحثهای سیاسی جناحی مخلوط شده و از اینرو، گاهی بحثها از مسیر خود منحرف میشود. و گرنه بحثهای نظری به اندازه کافی بیان شده است، و کسی که بخواهد قبول کند، میداند چه چیزی را میخواهد قبول کند و همین طور اگر بخواهد رد کند نیز میداند چه چیزی را رد میکند.
از نظر من بحثهای ولایت فقیه دیگر کامل شده، هم موضوع آن معلوم شده هم محمول آن. مثبتین و نافین آن نیز شناخته شدهاند. چه کسی که دایره اختیارات ولایت را وسیع میگیرد و چه کسی که این دایره را ضیق میگیرد نیز شناخته شدهاند. ولایت مطلقه هم که مطرح میشود، معنای ولایت مطلقه چیست، چند تعبیر و معنی از آن قصد شده و... همه تبیین شده است.
این که برخی میگویند بحثها کافی نیست، از این جهت است که این بحث گرفتار مسائل و هیجانات سیاسی شده است؛ یعنی بعضی میخواهند با پررنگ کردن یا کمرنگ کردن این بحث نتیجه دلخواه خود را بگیرند. برخی از آن جهت که اعتقادی به این مطلب ندارند، سعی در کمرنگ کردن آن میکنند. عده دیگری با پررنگ کردن آن میخواهند به هدف دلخواه خودشان برسند. اگر ما این بحث را از فضای بحثهای سیاسی موجود بیرون بکشیم، دیگر جایی برای بحثهای تازه نمیماند، مگر آن که خواسته باشیم همین بحثها را برای جوانان یا برای افراد دیگری با زبانهای خودشان تبیین کنیم که در این صورت نیازمند تبیین جدیدی است، آن هم در همین حد، نه این که بحثهای نظری فنی در باب ولایت فقیه کمبود داشته باشد. در حد این که زبان بحثها به روز شود، یا به صورت کتاب درسی برای دانشگاهیان دربیاید، یا با زبانی مطرح شود که برای جوانان قابل فهم باشد، یا شکل بحثها مقداری تغییر کند، شاید جای کار دارد، امّا از لحاظ بحثهای بنیادی و زیربنایی، جایی برای طرح بحث نمانده است؛ مثلاً بحثهایی درباره مشروعیت حکومت فقیه عنوان شده، که به اندازه کافی پیرامون آن بحث شده، یا مسأله احتمال وقوع استبداد را خیلیها مطرح میکنند و پاسخ داده شد، که ولایت فقیه به استبداد نمیانجامد؛ یعنی ولیّ فقیه یک شخصیت آشنا به احکام اسلامی است. از نظر درایت و کفایت، تیزهوشی، درک مسائل و... قدری یا حتی خیلی از دیگران برتری دارد و در نوع امور هم مشورت میکند. به رهبر هم مشاوره داده میشود و با فرض این که مشاور دارد، عادل هم هست و مصالح ملت را هم در نظر میگیرد، مسأله استبداد معنی پیدا نمیکند.
حال اگر کسی فرضیهای دارد که شاید ولیّ فقیه عالم و عادل نبود، ما خیال کردیم او عادل و عالم هست، شاید...؛ اینها فرضهای ذهنی است. ما آنچه در خارج داشتهایم امام خمینی قدسسره بود و آن که اینک هست رهبر معظم حضرت آیتاللّه خامنهای است؛ برای همه هم روشن است که نه مستبد بودند، نه بیاطلاعند و نه از مشورت و اطلاعرسانی ابا میکنند و نه کسانی هستند که بیگدار به آب بزنند و مصالح ملی را در نظر نگیرند.
یک مسأله دیگر هم امروزه مطرح میشود با عنوان قداست ولیّ فقیه. این هم از همان مسائلی است که در پیچ و خم تنشها و چالشهای سیاسی ظهور کرده است و گرنه الگوی عینی ما برای ولایت فقیه، امام خمینی قدسسره است. شاید مقدستر از امام نداشتیم، به گونهای که همه، حتی دشمنانش برای ایشان احترام و قداست قائل بوده و هستند. در زمان خود ایشان، عدهای از علما با ایشان در مبانی فقهی و استنباط احکام، اختلاف داشتند و این اختلافها هم یک مورد نبود، ولی باز هم هیچ مسألهای پیش نیامد، کما این که اختلاف مبنا و فتوا بین همه مراجع وجود دارد و اتفاقا این امر موجب شکوفایی فقه شیعه هم شده است؛ زیرا این گونه اختلافها براساس سیاسیکاری نیست، بلکه یک کار صرفا علمی است و انگیزه لطمه زدن دیگران به هیچ وجه در کار نیست. امّا آنچه بعضی امروز مطرح میکنند این است که ولیّ فقیه معصوم نیست و از این هم در واقع میخواهند به این نتیجه برسند که نفوذ کلام رهبر را از بین ببرند و مثلاً اگر فردا، خدای نخواسته، جنگی پیش آمد یا در جای حساسی، ولیّ فقیه حکمی صادر کرد که پاسخ مثبت و منفی مردم در آن دخیل بود، اینها آن جا بتوانند براحتی توجیه کنند که این که معصوم نیست و حکم او نیز قداستی ندارد، پس لازم نیست اطاعت شود.
البته امکان دارد ولیّ فقیه یا هر کس اشتباه کند و هیچ کس نگفت امام خمینی قدسسره معصوم بود، هیچ کس نمیگوید هر چه ایشان گفته، مطابق با واقع است، ولی این مطلب را نباید جوری گفت که اگر حکم جهاد داد مردم در حکم او تردید کنند. این حرفهای امروزی بعضیها زمینه است که آن روز را خراب کنند و آن روزی که باید حکم نافذ باشد، جلو نفوذ کلام او گرفته شود. حال بعضی از روی غفلت این کار را میکنند و برخی هم با برنامه و هدف از پیش تعیین شده.
یکی دیگر از مسائلی که امروزه باز مطرح میباشد، خط قرمز است که به نظر بنده بحثهای علمی و نظری چنانچه با مباحث و اغراض سیاسی آمیخته نشود، اصولاً خط قرمزی برایش متصوَّر نیست. این که بعضی میگویند خط قرمز، مقصودشان این است که بحثها به گونهای نباشد که آن ابهت رهبر از بین برود. به تعبیر صحیحتر، هر کاری که نفوذ کلمه یک حاکم اسلامی را کم کند، اسمش را میگذارند، شکستن خط قرمز و اگر جلو آن گرفته نشود، به ضرر مملکت خواهد بود.
باز من تأکید و تکرار میکنم که بحثهای ولایت فقیه در زمان ما و بسیاری از این سؤالها با بحثهای سیاسی، با سیاسیبازی و جناح بازی درآمیخته و بحثهای علمی و متین و اصولی نیز تحتالشعاع همان مسائل سیاسی قرار گرفته است.
تعریف مفهوم ولایت مطلقه را هم که پرسیده بودید باید عرض کنم من از یکی از فضلا شنیدم که به خاطر این که مسألهای بر مسائل اضافه نکنیم و بحث جدیدی عنوان نکنیم، بگوییم ولایت مطلقه، نمونهاش خود امام قدسسره و آیتاللّه خامنهای هستند. همین کاری که اینها انجام دادند و میدهند، اسم این ولایت مطلقه است. چون معمار این بحث خود امام است، مجری هم خودش است. پس دیگر چیزی بر آن نیفزاییم و چیزی هم از آن کم نکنیم و به ترکیبش دست نزنیم؛ به عنوان مثال، در حال حاضر بعضی از نهادها هستند که اینها در چارچوب قانون اساسی نیست و امام خودش آنها را تأسیس کرد. بعضیها همین را زیر سؤال بردهاند. وقتی خود معمار انقلاب این کار را در حد اختیار خودش میدانسته، ما هم باید بپذیریم که ولیّ فقیه همین اختیار را دارد. خود امام در صحیفه نور هست که فرمود: آنچه در قانون اساسی آمده، قسمتی از شؤون ولیّ فقیه است. خودش هم در عمل بعضی از کارها را خارج از قانون اساسی انجام داده است؛ پس آنچه امام داشت و انجام داده و الآن رهبر معظم انقلاب آیت اللّه خامنهای انجام میدهند، با همین حدّ و حدود، این همان ولایتی است که مردم قبول کردهاند. از این طرف هم نباید بگوییم ولیّ فقیه میتواند در زندگی خصوصی افراد دخالت کند و زن کسی را طلاق بدهد و... . ما این حرفها را لزومی ندارد بیان کنیم؛ هر چند اینها هم ممکن است دلیل داشته باشد.
اندیشه حوزه:
از حضرت عالی برای وقتی که در اختیار ما گذاشتنید و راهنماییهایی که فرمودید، سپاسگزاریم.
آیةاللّه استادی:
بنده هم از شما تشکر میکنم. خداوند به شما توفیق دهد.
والسّلام
ولایت و قدرت
حاکم اسلامی
علیاکبر نوایی
حکومت در اندیشه اسلامی
چنان که در بخشهای پیشین در طرح مباحث فقه حاکم گفتیم، اسلام ماهیّتی حکومتی دارد که بجز با تشکیل حکومت و تنظیم نظام حکومتی، قابل اجرا نخواهد بود؛ لذا در تنظیم نظام اجتماعی، اندیشه اسلامی معتقد به برقراری حکومت اسلامی است و بجز آن، رضایت نمیدهد و این، امری ثابت، قطعی و تخلفناپذیر است. این مسأله نیز امری ثابت است که خداوند متعال، حاکمیّت و ولایتش را از مجرایی خاصّ اعمال میکند. مصب و مجرای این امر، تعیین حاکمی از میان تودههای مردم است که مردم هم او را به رسمیت بشناسند و مورد پذیرش آنان باشد؛ یعنی در واقع، کارآمدی این ولایت و حاکمیّت جنبه مردمی دارد، ولی معیارها، ضوابط و تعیین آن از سوی شریعت و خداوند است؛ یا به نصب الهی و یا به بیان شرایط و خصوصیات.
در اندیشه اسلامی، هیچ بشری بر افراد دیگر، حق ولایت ندارد و اصل، عدم ولایت شخصی بر اشخاص است، مگر دلیلی عقلی یا نقلی وجود داشته باشد که در این صورت، مردم برای تدبیر و تمشیت امور اجتماعی و ساماندهی وضعیت جامعه، با توجّه به وجود شرایط، آن فرد را به عنوان حاکم خویش برمیگزینند و به او اختیار میدهند که در حیطه امور اجتماعی، سیاسی، نظامی، اقتصادی، به ساماندهی امور بپردازد.
تعیین حاکم، اختصاص به اندیشه دینی و اسلامی ندارد، بلکه انسانها در طول تاریخ، طبق سیره حاکم بر جوامع، پیوسته به تعیین حاکم، زمامدار و... پرداختهاند و زعامت و رهبری جامعه خویش را به آنان
حضرت استاد بسیار سپاسگزاریم که با توجه به کثرت مشاغل وقت شریفتان را در اختیار مجله گذاشتید. خواهشمندیم مقداری درباره پیشینه تاریخی اصل ولایتفقیه و تاریخچه مطرح شدن جدّی این موضوع در میان علمای مسلمان و جامعه اسلامی توضیح بفرمایید.
آیةاللّه استادی:
بسماللّه الرّحمن الرّحیم.
بنده هم از شما متشکرم و ابتدا نکاتی را به طور مبسوط عرض میکنم و در ادامه نیز به جزئیات مسائل قابل طرح میپردازم.
نکته اول: در بحث ولایت فقیه، با توجه به این که یک بحث اسلامی و یک مسأله درون دینی است، ما این نظریه را برای کسانی مطرح میکنیم که اصل اسلام را پذیرفته باشند. بنابراین کسانی که اصولاً دین و بویژه اسلام را نپذیرفتهاند، بحث با آنها بر سر ولایت فقیه، از اساس نادرست است. اگر بخواهیم مثالی بزنیم، میتوانیم از مسأله نماز استفاده کنیم؛ یعنی اگر خواسته باشیم برای کسی از وجوب و لزوم نماز، فواید نماز و امثال آن سخنی بگوییم، قبلاً باید مخاطب ما مسلمان باشد و اصول مسلّم اسلام را پذیرفته باشد.
نمونه دیگر، نصف بودن ارث زن نسبت به مرد است که در فقه و حقوق اسلام مطرح است. این که چرا مرد دو برابر زن ارث میبرد، با کسی باید مورد بحث قرار گیرد که قرآن را پذیرفته باشد. اینها باید بعد از قبول قرآن و اسلام، به افراد عرضه شود و گرنه پیش از پذیرفتن قرآن و اسلام، نمیشود دیگران را به پذیرش یک مسأله فقهی اسلامی فراخواند؛ چون این مسائل از قبیل مسائل عقلی محض نیستند که بتوان منهای دین، درباره آنها بحث و گفتوگو کرد.
نکته دوم: ولایت فقیه، تنها در فقه شیعه مطرح است؛ یعنی علاوه بر جنبه اسلامی، جنبه شیعی دارد و از همین جهت لااقل بعضی از ابعاد مسأله، مربوط به فقه شیعه است. بدینسان کسانی که این بحث را مطرح میکنند، چنانچه بخواهند در همه جوانب آن تحقیق کنند، یا باید امامت حضرتعلی علیهالسلام و سایرائمه معصومین علیهمالسلام را قبول کرده باشند، یا دستکم گفتههای آنها را حجّت بدانند؛ یعنی یا آنها را امام بدانند که به خاطر حجیت سخنان امام، آن را بپذیرند، یا اگر هم آنها را امام نمیدانند، طبق حدیث «ثقلین» گفتههای آنها را حجت بدانند؛ به عنوان نمونه، اگر ما خواستیم در اینباره بحث کنیم که امام صادق علیهالسلام گفتهاندکه «فقیه»، پس از غیبت امام زمان(عج) حاکم است، حال چنانچه کسیبهامامت امامصادق علیهالسلام اعتقاد نداشت یا حرف او را حجّت ندانست، بحث ناقص میماند؛ زیرا مستند ما قرآن و گفتههای رسول خدا و سخنان سایر معصومین علیهمالسلام است. پس ما اگر خواسته باشیم با کسی که در این اعتقادات با ما موافق نباشد، بحث کنیم ممکن است در بعضی ابعاد بحث نتیجه بگیریم، ولی برخی ابعاد دیگر ناقص میماند و نتیجه نمیدهد.
نکته سوم: هر کس با اسلام، قرآن و سخنان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و احادیث آن حضرت و بویژه با کتب احادیث شیعه آشنا باشد، نمیتواند به خودش کوچکترین تردیدی راه بدهد که بافت مجموعه اسلام به گونهای است که شکلگیری ساختار آن در خارج، بدون حکومت امکانپذیر نیست؛ یعنی جدای از این که لازم است یا لازم نیست، یا چقدر مفید است یا مفید نیست، هر کس به قوانین و فرهنگ دینی، حتی از دور هم بنگرد، بدون تردید به این نتیجه میرسد که این مجموعه، حکومت دارد. اسلامی که جهاد، دفاع، انفال، اموال عمومی، زکات، خمس و حج و امیرالحاج دارد، نماز جمعه دارد، قاضی و محکمه دارد و کسی را دارد که میتواند حدود الهی را جاری کند و...، به طور طبیعی چنین مکتبی نیازمند داشتن یک نظام حکومتی منسجم و قانونمند میباشد.
من توصیه میکنم اهل علم و تحقیق کتاب الحکومة الاسلامیة فی احادیث الشیعة الامامیه را که تألیف چهار نفر از اساتید و فضلاست ـ بنده هم یکی از مؤلفان آن هستم ـ ببینند. این کتاب در مجموع پس از مرور کردن یک دوره احادیث و اخبار، حدود 750 روایت درباره حکومت و مسائل مربوط به آن را در خود گرد آورده است. البته این کتاب با مراجعه به متون روایی شیعه تهیه شده، اما چنانچه منابع اهل سنت نیز از همین زاویه بررسی شود و بر آن افزوده گردد، یا تتبعی گستردهتر از آنچه هست، انجام بگیرد یقینا شمار روایات خیلی بیش از اینها خواهد شد. اخیرا بنده فهرستگونهای از این کتاب را به مجله «حکومت اسلامی» دادم و آنجا چاپ شد. هدف من از چاپ آن مقاله این بود که فرموده امام خمینی قدسسره در کتاب ولایت فقیه که گفتهاند: مسأله ولایت فقیه را هر کس تصوّر کند، این تصور موجب تصدیق آن نیز خواهد شد، کاملاً صحیح است.
نکته چهارم: هر کس با سبک معارف اسلام آشنا باشد و بدون هیچ پیشزمینه و غرضی به دین اسلام نگاه کند، درمییابد که اسلام دینی نیست که هرج و مرج را قبول کند؛ یعنی اگر کسی ادعا کند که اسلام در بُعد مدیریت اجتماعی قایل است که هر کس آزاد است، هر چه دلش خواست انجام دهد، این اصلاً با سبک حرفهای اسلام نمیسازد. اسلام دین تعقل و تفکر است، دین حساب و کتاب و متانت است و به همه جزئیات و ابعاد قضایا توجه دارد و هیچ کار غیرعقلایی را امضا نمیکند.
نکته پنجم: از نظر تاریخی، کسانی که میخواهند در مسأله مهمی چون ولایت فقیه تحقیق و پژوهشی انجام دهند، باید توجه داشته باشند که پیش از آن که مرحوم امام خمینی قدسسره مسأله برقراری حکومت اسلامی را مطرح کند، احتمال تشکیل حکومت اسلامی در اذهان علما و فقهای پیش از ایشان کاملاً منتفی بود. در واقع، حکومت یک مسألهای بود که احتمال وقوعش حتی درحدّ یک درصد هم داده نمیشد. بنابراین، این که چرا شیخ طوسی مثلاً مانند امام خمینی قدسسره مسأله را مطرح نکرد، یک وجهش این است که بگوییم: اصلاً شیخ طوسی شکل حکومت به این گونه را قبول نداشت. وجه دیگر هم که به نظر بنده وجه درست هم میباشد. بگوییم شیخ طوسی، نظریه حکومت را به همین صورتی که متأخران یا معاصران مانند امام خمینی قدسسره مطرح کردند، قبول داشت، ولی احتمال به ظهور پیوستن و تحقق چنین حکومتی در ذهن ایشان خطور نمیکرده، لذا آن را مطرح نکرده است. حال اگر کسی میخواهد این مطلب را تصدیق یا تکذیب کند، باید خودش را در ظرف زمانی صد یا دویست سال پیش بگذارد و آن گاه داوری کند.
البته به این صورت احتمال دارد که در تاریخ اتفاق افتاده باشد که کسی خودش به حکومت رسیده باشد، سپس از خودش سؤال کرده باشد که آیا حکومت من چگونه مشروعیت پیدا میکند؟ آن گاه خودش نزد عالم یا فقیهی رفته و درخواست اجازه کرده باشد. این هم اگر واقع شده باشد، به احتمال قوی جنبه صوری داشته است؛ یعنی نه آن عالم توانایی اداره حکومت داشت و نه آن که به حکومت رسیده بود، حاضر به دست برداشتن از حکومت بود. فقط شاید اگر این حاکم قدری متدین بوده یا تظاهر به دین میکرده، خواسته اجازهای هم داشته باشد. خلاصه ما تا آن جایی که مطالعه کردیم و به آن رسیدیم، اصلاً فکر نمیکنیم قبل از امام خمینی قدسسره کسی احتمال تشکیل حکومت اسلامی داده باشد. همین عدم وجود احتمال برای تشکیل حکومت، در اصلِ قضیه بسیار نقش دارد. اگر بخواهیم تشبیه کنیم، میتوانیم به مسائل مستحدثه اشاره نماییم. این مسائل در محیطهای دینی نبوده و از اینرو، بحثش هم مطرح نشده است؛ نه این که اگر میخواستند مطرح کنند مشکلی داشتند؛ مثلاً بنده در آغاز طلبگی، در یک کتابفروشی، نسخهای خطی درباره مسائل بیمه دیدم. تقریبا این نسخه مربوط به دویست سال قبل بود، ولی نویسنده آن چون با هند آن روز سرو کار و ارتباط داشت، و از آن جا که در هند شرکتهای بزرگ تجاری غربی حضور داشتند، طبعا مسائل بیمه، یکی از مسائل مبتلا به آنان بود و به آن فقیه هم مراجعه شده بود و ایشان نیز به دنبال جواب آنان چنین رسالهای نوشته بود. این در حالی است که در میان فقهای حوزههای نجف و قم و... بحثهای مربوط به بیمه سابقه چندانی ندارد. شاید پیش از پنجاه سال مسأله بیمه در جامعه ما اصلاً مطرح نبود، نه این که اگر مطرح میشد استنباط احکام آن مشکلی داشت. لذا این مطرح نبودن دلیل نمیشود که حالا کسی بگوید ما در اسلام چنین مسألهای نداشتیم و نداریم. این حرف درستی نیست.
من این نکته را از این جهت عرض کردم که اگر میبینیم در طول تاریخ اسلام، مسأله حکومت اسلامی به صورت اجرایی و عینی آن مطرح نشده، این نباید دلیلی باشد بر این که علمای پیشین ولایت فقیه یا حکومت فقیه را قبول نداشتند. این طرفش را هم نمیگویم که علمای پیشین حکومت اسلامی براساس نظریه ولایت فقیه را قبول داشتند. این مطرح نشدن، نه دلیل بر رد است، نه دلیل بر قبول، بلکه چون احتمالش کاملاً منتفی بود، مطرح نمیکردند.
اندیشه حوزه:
شاید حضرت عالی، این وضع را میخواهید ناظر بر این بدانید که از لحاظ عملی، علما و فقهای اسلام، اندیشه برپایی حکومت را جدی نمیگرفتند؛ زیرا احتمال تحقق آن وجود نداشت، نه این که از لحاظ نظری هم منتفی بود؟
آیةاللّه استادی:
این ذکر نکردن را نه دلیل بر عدم بگیریم، نه اصراری داشته باشیم که این نظریه را قبول داشتند. این جا سکوت است و با هر دو میسازد؛ مثلاً کسی پانصد سال پیش گفته: امر به معروف یا نهی از منکر کنید، ولی نگفته، به شاه امر به معروف کنید. این نگفتن دلیل بر قبول نداشتن نبوده، بلکه شرایط به گونهای بود که عنوان کردن چنین مسألهای برایش مشکلآفرین بوده است.
نکته ششم: از روزی که فقه شیعه تدوین شده و از روزی که چیزی به نام کتاب فقهی مبُوّب و فصلبندی شده میان علما مطرح شده، مسأله ولایت فقیه نیز مطرح بوده؛ یعنی هیچ کس نمیتواند بگوید، ولایت فقیه بعدا پیدا شده است. حتی در اولین کتاب مبوّب فقهی شیعه مسأله ولایت فقیه بحث شده است. آنچه برخی امروز ادعا میکنند که مسأله ولایت فقیه، سابقه تاریخی ندارد و از قبیل مسائل نوپیدای فقه سیاسی است، شاید منظور، وسعت دایره اختیارات ولیّ فقیه باشد که ما هم معتقدیم بحث از اختیارات ولیّفقیه با این وسعتی که امروز ما مطرح میکنیم، سابقه نداشته و این حاصل اندیشهها و در واقع نوآوری علمای متأخر و بویژه امام خمینی قدسسره است و گرنه درباره اصل ولایت فقیه کسی قایل به انکار نشده است.
کتب شیخ مفید قدسسره از منابع اولیه فقهی ما است بویژه کتاب المقنعه ایشان؛ حال اگر سؤال این باشد که پیشینه تاریخی ولایت فقیه در بحثهای نظری به کجا برمیگردد، گفته میشود: از اوّل مطرح بوده و مسأله حکومت هم هیچ وقت با آن مطرح نشده است؛ یعنی این یک قضیه یکطرفه است به این صورت که اصل مسأله ولایتفقیه همیشه مطرح بوده، نه اینکه اصلاً مطرحنبوده، یا نه اینکه مطرح بوده و حکومت هم مطرح بوده است.
البته بعضی مسائلی هم که به حکومت ارتباط پیدا میکند مانند قضاوت را علما هم از لحاظ نظری و هم از جهت عملی به
آن پرداختهاند و زوایای مختلف آن را دیدهاند. این مسأله به این دلیل بوده که علما فکر میکردند میتوانند مسأله قضاء را جدا از حکومت برعهده گیرند و اعمالنظر کنند و حتی زمام امر قضا را نیز به دست بگیرند. میگفتند حکومت دست هر کسی باشد، در هر شهر و محلی، محکمه نیاز است و ما هم عالمیم؛ پس در نهایت به ما نیاز پیدا میکنند و ما هم باید این نیاز جامعه را پاسخگو باشیم. از اینرو، چنان که میبینیم، مسأله قضاء به طور کلّی و همه جانبه در فقه شیعه بحث شده و مسائل مربوط به آن نیز در کتابهای فقهی بابی جداگانه دارد.
البته یک مسأله بود و آن این که مردم مشروعیت کارهای حکومتها و سلاطین را به اجازه مرجع تقلید مسلمانان میدانستند. بنده نیز یادم هست شکل افکار عمومی تا پیش از امام اینگونه بود که حکومت به معنای دخالت در امور مربوط به مجتهدان است؛ از اینرو، در نوع کارها، از مجتهدان اجازه میگرفتند؛ مثلاً کسی که در ادارهای مشغول به کار بود، برای تصرف در حقوق خود از مجتهد و مرجع خود اجازه میگرفت. یا برای مالیات دادن و ندادن از مجتهد اجازه میگرفتند. در ذهن مردم این بود که حق حاکمیت و حکومت از آنِ فقها و علمای اسلام است و اینها نایب امام زمانند؛ در نتیجه آنچه امام زمان میتواند انجام دهد، اینها هم مجاز به انجام آن هستند، ولی باز در ذهن مردم این مسأله نبود که اینها میتوانند مملکت را اداره کنند. هیچ گاه هم نمیآمدند به مراجع یا علما بگویند که چون شما برحقید، قیام کنید و حکومت را از دست غاصبان آن بگیرید، تا این که این خدمت بزرگ و این کار عظیم را مرحوم امام قدسسره انجام داد.
اندیشه حوزه:
حضرت عالی در ضمن گفتارتان اشارهای داشتید به بعضی از علمای متقدم که در این زمینه نظریه هایی ارائه کردهاند؛ مثلاً از شیخ مفید قدسسره یاد فرمودید. لطفا از میان متقدمان، دستکم چند نفر را که به این مسأله پرداخته و آثاری برجای گذاشتهاند، نام ببرید.
آیةاللّه استادی:
چنان که عرض کردم از فقهای متقدم کسی در اینباره بحث مستقلی نداشته؛ امّا به صورت پراکنده و به مناسبت طرح برخی مباحث فقهی و حقوقی، فقهایی مانند شیخ مفید، شیخ طوسی، محقق صاحب شرایع، علامه حلّی و معاریف و مشاهیر فقهای شیعه، «ولایت فقیه» را مورد توجه جدی قرار دادهاند؛ مثلاً تشخیص آغاز و پایان ماه رمضان (رؤیت هلال) بر عهده حاکم شرعی است و همه فقها و علما این را در کتابهای خود آوردهاند؛ امّا ولایت فقیه را با در نظر گرفتن مسأله حکومت، نه تنها چندان مورد بحث قرار ندادهاند، حتی کتابی هم درباره آن ننوشتهاند.
اولین کسی که ولایت فقیه را در یک بحث مستقلی مطرح کرده، مرحوم نراقی است که آن را در کتاب عوائدالایام آورده است. البته عوائد در زمان خودش از کتابهای رایج و مطرح در حوزههای علمیه بود؛ یعنی کتابی نبود که فقط نویسندهای نوشته باشد و اهل علم چندان از آن باخبر نباشند و در کُنجی افتاده باشد. عوائد از کتبی است که یک سلسله از قواعد کلی، در آن آمده است.
بعد از کتاب عوائد الایام، علمای دیگر نیز به صورت مبسوطتری به مسأله ولایت فقیه پرداختهاند. هر چند این مسأله موافق و مخالف داشته، امّا مانند پیش از آن، بحث متروک یا منزوی نبوده است.
با این مقدماتی که بیان شد مبنی بر این که اسلام حکومت دارد، دلیل این که فقیه باید در رأس حکومت باشد، آیات و روایات است. اگر کسی این احادیث را بپذیرد؛ یعنی از حیث سند و دلالت در آنها خدشه نکند، دلیل ما بر این که باید در رأس حکومت یک فقیه یا مجتهد عادل قرار بگیرد، همین روایات است.
امّا اگر کسی در این آیات و روایات موجود و مورد استدلال، خدشه کرد، یکی از فقهای بزرگ ما میگفتند: به استدلال شبه عقلی هم میتوانیم ثابت کنیم که ولایت فقیه باید در رأس حکومت باشد.
این دلیل عقلی عبارت است از «قدر متیقن»؛ یعنی حالا که اسلام حکومت دارد و از روایات نفهمیدیم، چه کسی باید در رأس حکومت قرار بگیرد، قدر متیقن (میانگین فهم ما و دادههای ادله) کسی است که با اسلام آشنا باشد و کفایت و توان اداره اجتماع را نیز داشته باشد.
بنده فکر میکنم برای کسانی که قدری اهل شک و شبهه و چون و چرا هستند، این دلیل عقلی (قدر متیقن) بهتر است؛ یعنی میتوانیم برای اثبات نظریه ولایت فقیه ابتدا این دلیل عقلی را ارائه کنیم و آن آیات و روایات را به عنوان شاهد و پشتوانه بیاوریم.
این نکته را هم بنده در این جا یادآور شوم، همانطور که ساختار اسلام در آغاز به گونهای است که ضرورتا با حکومت قابل اجرا و پیاده شدن است، در ادامه نیز این ضرورت و حکومت همچنان وجود دارد. این نکته را از این جهت گفتم که
شاید برخی الآن مطرح میکنند که اگر در صدر اسلام حکومت اسلامی تشکیل شد، این ضرورتا وجود حکومت برای زمانهای بعد را ثابت نمیکند.
امّا اینهایی که بنده عرض کردم که اسلام حکومت دارد، حکومت هم برای همه زمانها ضروری است و در رأس حکومت هم باید به حکم عقل، فقیه دارای قدرت مدیریت قرار بگیرد، اینها هیچ کدام سعه و ضیق ولایت را تعیین نمیکنند. این بحث جداگانهای است؛ یعنی ما با این دلایل عقلی و نقلی تنها میتوانیم جواب کسی را بدهیم که مدعی میشود که چه مانعی دارد کسی که خودش مقلد است، زمام اداره جامعه را در دست بگیرد؟ ما با این استدلال میخواهیم بگوییم: اگر امر بین حکومت کردن یک نفر مقلِّد و یک مجتهد اسلامشناس دارای قدرت مدیریت دایر شد، مجتهد مقدم و شایستهتر برای حاکمیت است و این را عقل هم بآسانی میپذیرد.
ما با این که برای مجتهد عادل ولایت قائلیم، امّا این را نیز میگوییم که هر مجتهدی که توان عملی مدیریت اجتماع را ندارد، خودش نباید در این امور دخالت کند. فرضا یک موقوفه مفصّلی وجود دارد، اصلاً نیاز به حکومت نیست، ولی این موقوفه نیاز به متولی دارد. میگوید: بهتر است متولی آن یک مجتهد جامع الشرایط باشد. در این مطلب، هیچ کس بحثی ندارد؛ امّا اگر آن مجتهد جامعالشرایط توان اداره آن را ندارد نباید دخالت کند. اگر به رغم ناتوانی دخالت کند، از اشتباهات آن مجتهد است؛ زیرا این متولی از آن جهت نصب میشود که ساماندهی امور آن موقوفه بدرستی انجام شود و ـ حیف و میل نشود ـ و اگر کسی توان آن را ندارد و با این حال آن را بپذیرد، اشتباه کرده است و این کار خلافی است.
این که گفته میشود هر مجتهدی ولایت دارد، این مفهوم هم در آن نهفته است که مجتهدی حق اعمال ولایت دارد که توانایی آن را داشته باشد و گرنه صرف برخورداری از یک حق و صفت ولایت، لزوما او را مدیر و حاکم نخواهد کرد.
امکان دارد کسی از نظر علمی، مجتهد و مرجع باشد، ولی از لحاظ عملی قدرت اداره یک مسجد را هم نداشته باشد. او را حتی برای مرجعیت و زعامت شیعه نباید برگزید، تا چه رسد به حکومت که دایره بسیار وسیعی دارد و تواناییها و هوشیاریهای ویژهای را میطلبد. البته تاکنون شاید مجتهدانی که توان عملی کاری را نداشتهاند، دخالت هم نکردهاند، و چنین موردی نداشتهایم و اگر داشتیم، شاید خیلی نادر بوده است.
نکته مهم و اساسی درباره اعمال حق ولایت و به دست گرفتن زعامت دینی یا زعامت سیاسی ـ اجتماعی، اقبال و پذیرش مردم است؛ یعنی مردم در میان افراد واجد شرایط و مقتضیات اجتماعی، تواناییها و شایستگیهای افراد را میسنجند، و نهایتا کسی را برمیگزینند که توان و قدرت بیشتری در اداره امور دینی و اجتماعی داشته باشد، یا احتمال میدهند که توان این شخص بخصوص بیشتر است.
این مطلب در واقع پاسخ این پرسش است که چنانچه در یک زمان چندین مجتهد و مرجع واجد شرایط که همه هم ولایت شرعی دارند، در جامعه وجود داشته باشند، کدام یک را برای ولایت امور اجتماع یا حاکمیت سیاسی باید برگزید؟ جواب این است که این مشکل عملاً خودبخود حل میشود؛ یعنی اگر خدای نکرده نزاع و درگیری شود، به عدم اخلاص برمیگردد و این هم یک مشکل فقهی نیست، مشکل خارجی است؛ مثل این که فرد غیرعادلی ادعای ولایت کند یا یکی دیگری را عادل نداند و خواسته باشد خودش به حکومت برسد. اینها مشکل خارجی است؛ مشکل فقهی نیست. در واقع مردم هم سراغ کسی میروند که توان این کار را داشته باشد.
اندیشه حوزه:
امروز کارهای زیادی درباره ولایت فقیه صورت میگیرد ـ اعم از نوشتن مقاله، کتاب یا بحثهای علمی خطابهای و مناظرهای ـ و بخش وسیعی از این کارها را نیز پژوهشگران جوان انجام میدهند. حضرت عالی این کارها را در چه سطحی میبینید؟ آیا این کارها نیازهای فکری جامعه را برآورده میکند، یا هنوز جای کار دارد و اگر احساس میکنید، جای کار باقی است، به نظر شما چه زوایایی باقی مانده و چه باید کرد؟
آیةاللّه استادی:
من اگر بخواهم بدون ملاحظه حرف بزنم باید بگویم، بحث ولایت فقیه، الآن با بحثهای سیاسی جناحی مخلوط شده و از اینرو، گاهی بحثها از مسیر خود منحرف میشود. و گرنه بحثهای نظری به اندازه کافی بیان شده است، و کسی که بخواهد قبول کند، میداند چه چیزی را میخواهد قبول کند و همین طور اگر بخواهد رد کند نیز میداند چه چیزی را رد میکند.
از نظر من بحثهای ولایت فقیه دیگر کامل شده، هم موضوع آن معلوم شده هم محمول آن. مثبتین و نافین آن نیز شناخته شدهاند. چه کسی که دایره اختیارات ولایت را وسیع میگیرد و چه کسی که این دایره را ضیق میگیرد نیز شناخته شدهاند. ولایت مطلقه هم که مطرح میشود، معنای ولایت مطلقه چیست، چند تعبیر و معنی از آن قصد شده و... همه تبیین شده است.
این که برخی میگویند بحثها کافی نیست، از این جهت است که این بحث گرفتار مسائل و هیجانات سیاسی شده است؛ یعنی بعضی میخواهند با پررنگ کردن یا کمرنگ کردن این بحث نتیجه دلخواه خود را بگیرند. برخی از آن جهت که اعتقادی به این مطلب ندارند، سعی در کمرنگ کردن آن میکنند. عده دیگری با پررنگ کردن آن میخواهند به هدف دلخواه خودشان برسند. اگر ما این بحث را از فضای بحثهای سیاسی موجود بیرون بکشیم، دیگر جایی برای بحثهای تازه نمیماند، مگر آن که خواسته باشیم همین بحثها را برای جوانان یا برای افراد دیگری با زبانهای خودشان تبیین کنیم که در این صورت نیازمند تبیین جدیدی است، آن هم در همین حد، نه این که بحثهای نظری فنی در باب ولایت فقیه کمبود داشته باشد. در حد این که زبان بحثها به روز شود، یا به صورت کتاب درسی برای دانشگاهیان دربیاید، یا با زبانی مطرح شود که برای جوانان قابل فهم باشد، یا شکل بحثها مقداری تغییر کند، شاید جای کار دارد، امّا از لحاظ بحثهای بنیادی و زیربنایی، جایی برای طرح بحث نمانده است؛ مثلاً بحثهایی درباره مشروعیت حکومت فقیه عنوان شده، که به اندازه کافی پیرامون آن بحث شده، یا مسأله احتمال وقوع استبداد را خیلیها مطرح میکنند و پاسخ داده شد، که ولایت فقیه به استبداد نمیانجامد؛ یعنی ولیّ فقیه یک شخصیت آشنا به احکام اسلامی است. از نظر درایت و کفایت، تیزهوشی، درک مسائل و... قدری یا حتی خیلی از دیگران برتری دارد و در نوع امور هم مشورت میکند. به رهبر هم مشاوره داده میشود و با فرض این که مشاور دارد، عادل هم هست و مصالح ملت را هم در نظر میگیرد، مسأله استبداد معنی پیدا نمیکند.
حال اگر کسی فرضیهای دارد که شاید ولیّ فقیه عالم و عادل نبود، ما خیال کردیم او عادل و عالم هست، شاید...؛ اینها فرضهای ذهنی است. ما آنچه در خارج داشتهایم امام خمینی قدسسره بود و آن که اینک هست رهبر معظم حضرت آیتاللّه خامنهای است؛ برای همه هم روشن است که نه مستبد بودند، نه بیاطلاعند و نه از مشورت و اطلاعرسانی ابا میکنند و نه کسانی هستند که بیگدار به آب بزنند و مصالح ملی را در نظر نگیرند.
یک مسأله دیگر هم امروزه مطرح میشود با عنوان قداست ولیّ فقیه. این هم از همان مسائلی است که در پیچ و خم تنشها و چالشهای سیاسی ظهور کرده است و گرنه الگوی عینی ما برای ولایت فقیه، امام خمینی قدسسره است. شاید مقدستر از امام نداشتیم، به گونهای که همه، حتی دشمنانش برای ایشان احترام و قداست قائل بوده و هستند. در زمان خود ایشان، عدهای از علما با ایشان در مبانی فقهی و استنباط احکام، اختلاف داشتند و این اختلافها هم یک مورد نبود، ولی باز هم هیچ مسألهای پیش نیامد، کما این که اختلاف مبنا و فتوا بین همه مراجع وجود دارد و اتفاقا این امر موجب شکوفایی فقه شیعه هم شده است؛ زیرا این گونه اختلافها براساس سیاسیکاری نیست، بلکه یک کار صرفا علمی است و انگیزه لطمه زدن دیگران به هیچ وجه در کار نیست. امّا آنچه بعضی امروز مطرح میکنند این است که ولیّ فقیه معصوم نیست و از این هم در واقع میخواهند به این نتیجه برسند که نفوذ کلام رهبر را از بین ببرند و مثلاً اگر فردا، خدای نخواسته، جنگی پیش آمد یا در جای حساسی، ولیّ فقیه حکمی صادر کرد که پاسخ مثبت و منفی مردم در آن دخیل بود، اینها آن جا بتوانند براحتی توجیه کنند که این که معصوم نیست و حکم او نیز قداستی ندارد، پس لازم نیست اطاعت شود.
البته امکان دارد ولیّ فقیه یا هر کس اشتباه کند و هیچ کس نگفت امام خمینی قدسسره معصوم بود، هیچ کس نمیگوید هر چه ایشان گفته، مطابق با واقع است، ولی این مطلب را نباید جوری گفت که اگر حکم جهاد داد مردم در حکم او تردید کنند. این حرفهای امروزی بعضیها زمینه است که آن روز را خراب کنند و آن روزی که باید حکم نافذ باشد، جلو نفوذ کلام او گرفته شود. حال بعضی از روی غفلت این کار را میکنند و برخی هم با برنامه و هدف از پیش تعیین شده.
یکی دیگر از مسائلی که امروزه باز مطرح میباشد، خط قرمز است که به نظر بنده بحثهای علمی و نظری چنانچه با مباحث و اغراض سیاسی آمیخته نشود، اصولاً خط قرمزی برایش متصوَّر نیست. این که بعضی میگویند خط قرمز، مقصودشان این است که بحثها به گونهای نباشد که آن ابهت رهبر از بین برود. به تعبیر صحیحتر، هر کاری که نفوذ کلمه یک حاکم اسلامی را کم کند، اسمش را میگذارند، شکستن خط قرمز و اگر جلو آن گرفته نشود، به ضرر مملکت خواهد بود.
باز من تأکید و تکرار میکنم که بحثهای ولایت فقیه در زمان ما و بسیاری از این سؤالها با بحثهای سیاسی، با سیاسیبازی و جناح بازی درآمیخته و بحثهای علمی و متین و اصولی نیز تحتالشعاع همان مسائل سیاسی قرار گرفته است.
تعریف مفهوم ولایت مطلقه را هم که پرسیده بودید باید عرض کنم من از یکی از فضلا شنیدم که به خاطر این که مسألهای بر مسائل اضافه نکنیم و بحث جدیدی عنوان نکنیم، بگوییم ولایت مطلقه، نمونهاش خود امام قدسسره و آیتاللّه خامنهای هستند. همین کاری که اینها انجام دادند و میدهند، اسم این ولایت مطلقه است. چون معمار این بحث خود امام است، مجری هم خودش است. پس دیگر چیزی بر آن نیفزاییم و چیزی هم از آن کم نکنیم و به ترکیبش دست نزنیم؛ به عنوان مثال، در حال حاضر بعضی از نهادها هستند که اینها در چارچوب قانون اساسی نیست و امام خودش آنها را تأسیس کرد. بعضیها همین را زیر سؤال بردهاند. وقتی خود معمار انقلاب این کار را در حد اختیار خودش میدانسته، ما هم باید بپذیریم که ولیّ فقیه همین اختیار را دارد. خود امام در صحیفه نور هست که فرمود: آنچه در قانون اساسی آمده، قسمتی از شؤون ولیّ فقیه است. خودش هم در عمل بعضی از کارها را خارج از قانون اساسی انجام داده است؛ پس آنچه امام داشت و انجام داده و الآن رهبر معظم انقلاب آیت اللّه خامنهای انجام میدهند، با همین حدّ و حدود، این همان ولایتی است که مردم قبول کردهاند. از این طرف هم نباید بگوییم ولیّ فقیه میتواند در زندگی خصوصی افراد دخالت کند و زن کسی را طلاق بدهد و... . ما این حرفها را لزومی ندارد بیان کنیم؛ هر چند اینها هم ممکن است دلیل داشته باشد.
اندیشه حوزه:
از حضرت عالی برای وقتی که در اختیار ما گذاشتنید و راهنماییهایی که فرمودید، سپاسگزاریم.
آیةاللّه استادی:
بنده هم از شما تشکر میکنم. خداوند به شما توفیق دهد.
والسّلام
ولایت و قدرت
حاکم اسلامی
علیاکبر نوایی
حکومت در اندیشه اسلامی
چنان که در بخشهای پیشین در طرح مباحث فقه حاکم گفتیم، اسلام ماهیّتی حکومتی دارد که بجز با تشکیل حکومت و تنظیم نظام حکومتی، قابل اجرا نخواهد بود؛ لذا در تنظیم نظام اجتماعی، اندیشه اسلامی معتقد به برقراری حکومت اسلامی است و بجز آن، رضایت نمیدهد و این، امری ثابت، قطعی و تخلفناپذیر است. این مسأله نیز امری ثابت است که خداوند متعال، حاکمیّت و ولایتش را از مجرایی خاصّ اعمال میکند. مصب و مجرای این امر، تعیین حاکمی از میان تودههای مردم است که مردم هم او را به رسمیت بشناسند و مورد پذیرش آنان باشد؛ یعنی در واقع، کارآمدی این ولایت و حاکمیّت جنبه مردمی دارد، ولی معیارها، ضوابط و تعیین آن از سوی شریعت و خداوند است؛ یا به نصب الهی و یا به بیان شرایط و خصوصیات.
در اندیشه اسلامی، هیچ بشری بر افراد دیگر، حق ولایت ندارد و اصل، عدم ولایت شخصی بر اشخاص است، مگر دلیلی عقلی یا نقلی وجود داشته باشد که در این صورت، مردم برای تدبیر و تمشیت امور اجتماعی و ساماندهی وضعیت جامعه، با توجّه به وجود شرایط، آن فرد را به عنوان حاکم خویش برمیگزینند و به او اختیار میدهند که در حیطه امور اجتماعی، سیاسی، نظامی، اقتصادی، به ساماندهی امور بپردازد.
تعیین حاکم، اختصاص به اندیشه دینی و اسلامی ندارد، بلکه انسانها در طول تاریخ، طبق سیره حاکم بر جوامع، پیوسته به تعیین حاکم، زمامدار و... پرداختهاند و زعامت و رهبری جامعه خویش را به آنان