نگاهى تاریخى و تحلیلى به قواعد فقهى نبوى (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
قواعد به دو بخش منصوص و اصطیادى تقسیم مىشوند. قواعد منصوص به آن دسته از قاعدههایى که در یکى از منابع سه گانه قرآن، سنت نبوى و سنت اهل بیت(ع) وارد شدهاند اطلاق مىگردد و قواعد اصطیادى قاعدههایى هستند که فقها آنها را از مجموعههایى از روایات و یا احکام برگرفتهاند.
بى گمان قواعد منصوص ـ که از اعتبارى بیشتر و وضعیتى اطمینانبخشتر برخوردار هستند ـ نمایانگر این واقعیت هستند که قواعد قدمتى همسان با ظهور اسلام دارند و شکلگیرى آنها همزمان با تشریع احکام فقهى در اوّلین سالهاى بعثت، آغاز شده است.
هر چند قواعد در اوّلین دوره پیدایش خود، به همراه احکام جزئى و به صورت ناشناخته براى مردم ارایه مىشد؛ ولى در عین حال، حجم گستردهاى از متون منبع و مرجع را به خود اختصاص داد؛ تا آن جا که مهمترین منبع الهام قواعد فقهى، در همین دوران و در چارچوب قواعد فقهى «قرآن مجید» و «قواعد نبوى» به میدان آمد. بنابراین، در اوّلین روزهاى ظهور اسلام، حجم گستردهاى از قواعد ـ اما حداقل ناشناخته ـ براى آن زمان تولید شد.
در این نوشته به بررسى قواعد نبوى ـ که بخش مهمى از قواعد منصوص را تشکیل مىدهند ـ خواهیم پرداخت. این بررسى بیشتر جنبهاى تاریخى دارد و مىکوشد به آنچه در کتابهاى شیعه و سنى در این زمینه ارایه شده بپردازد. طبیعى است که پذیرش بسیارى از این قواعد، در گرو بررسى سند و یا تلقى و نوع تعامل اصحاب با آنها مىباشد. بررسى اسناد و یاتلقى اصحاب از رسالت این مقاله بیرون است و آن را به مکان مناسب خود ـ یعنى بحثهاى استنباطى ـ موکول مىنماییم.
توضیح و بررسى قواعد فقهى در سنت نبوى و میزان انعکاس و تطبیق آن نزد اصحاب و اهتمام امامان(ع) به قواعد نبوى را با ذکر چند محور، دنبال مىکنیم:
1 ـ قواعد نبوى بیانگر انسجام فقه اسلامى
فقهى که انسجام ذاتى و مجموعههاى به هم پیوسته ندارد، نمىتواند منظومهاى از قواعد انبوه را پدید آورد. از این رو، اگر بپذیریم که قرآن، تبیین فقه را از طریق ارایه انبوهى از قاعدهها انجام داده است؛ به ناچار باید این حقیقت را بپذیریم که فقه مورد نظر قرآن، ذاتاً منسجم و به هم پیوسته مىباشد. در این صورت، آن چه از پیامبر(ص) انتظار مىرود رویکرد قاعدهمند در ارایه فقه است. در حقیقت، پیامبر(ص) تبیین فقه را با این رویکرد آغاز نمود و در موارد بسیارى تلاش کرد، به جاى بیان احکام جزئى، موارد گوناگونى را که از نظر حکم، متحد هستند؛ با عباراتى گویا بیان کند. امامیه و اهل سنت از پیامبر(ص) روایت کردهاند که فرمود «اعطیت ـ یا اُوتیت ـ جوامع الکلم.»1
با توجه به اینکه فعالیتهاى پیامبر را نه مىتوان و نه باید در فقه خلاصه کرد؛ بلکه حتى ـ بىآنکه تحقیقى گسترده نمود ـ چهره اصلى فعالیتهاى وى را نمىتوان فقهى دانست. از این رو، نباید تصور کرد که مقصود پیامبر(ص) از عنوان «جوامع الکلم» صرفاً قاعدههاى فقهى بوده است. کلمات پیامبر(ص) در تمام زمینهها از ویژگى جامعیت و فراگیرى برخوردار مىباشد. به همین سبب، در روایات فراوان، عبارتهایى پرمعنى و فراگیر از پیامبر(ص) در موضوع اعتقادات، اخلاقیات و... به چشم مىخورد.
البته باید پذیرفت که بخش مهمى از تلاش هاى پیامبر(ص) فقهى بوده است. در نتیجه، قسمتى از «جوامع الکلم» نیز فقهى به شمار مىآید. جوامع الکلم فقهى، تعبیر دیگرى از احکام فراگیر و کلّى است که موارد مختلف را مورد پوشش قرار مىدهد.2
جالب اینکه جامعیت و فراگیرى، حتى در این کلام حضرت ـ اوتیت جوامع الکلم ـ نیز به چشم مىخورد. یعنى به صدور کلمههاى جامع از پیامبر(ص) در زمینههاى فقهى، اخلاقى و... نظر دارد.3
توضیح و بررسى قواعد فقهى در سنت نبوى و میزان انعکاس و تطبیق آن را نزد اصحاب، با ذکر چند محور، دنبال مىکنیم:
2 ـ ارتباط قواعد قرآن و قواعد پیامبر(ص)
قواعد قرآنى مرزهایى گسترده و دامنه هایى بزرگ دارند. این گستردگى و بزرگى، ظرفیتهایى تمام نشدنى به قواعد قرآنى بخشیدهاند؛ تا با زمان همراه گردند و با ارائه راهبردهاى کلان، جامعهها را اداره نمایند. بدینسان قرآن اصولى بنیادى را ارائه مىکند که نه تنها به محدودیت آفرینى در فرایند پویایى اندیشه اسلامى نمىانجامند، که فراتر از آن، زمینههایى بزرگ را براى نقش آفرینى در دورههاى متفاوت فراهم مىکند.
با توجه به این نکته مىتوان رابطه قواعد پیامبر(ص) با قواعد قرآنى را به دست آورد. قواعد نبوى از مجموعههایى تشکیل شده که شرح و تبیین قواعد قرآن را به عهده دارد.4 نقش شارح بودن براى قواعد قرآنى به دو صورت مىباشد:
الف. قابل فهم کردن قواعد قرآنى
گاهى قواعد نبوى پرده از قاعده بودن یک عبارت و یا جمله یا آیه قرآنى بر مىدارند. به این صورت که با به نظم در آوردن آن در قالب یک قاعده، نقشى فراتر از آنچه در نگاه نخست به ذهن مىآید در فقه ایجاد مىکنند. به بیانى دیگر پیامبر(ص) در موارد بسیارى با قراردادن محتواهایى از قرآن در قالبهاى بیانى باز شدهتر، آنها را به صورت ملموسترى در دسترس قرار مىداد.
ب. تفکیک و تجزیه قاعده کلى قرآنى به قواعدى محدودتر
گاهى قواعد نبوى، یک قاعده کلى قرآنى را به قواعدى با قلمروهایى محدودتر تفکیک و تجزیه مىنمایند. به تعبیر دیگر گاهى هر مجموعه از قواعدنبوى در دل یک قاعده قرآنى جاى مىگیرند.
نمونههایى از ارتباط میان قواعد نبوى و قواعد قرآنى:
ـ قاعده «الصلح جائز بین المسلمین إلاّ صلحاً أحلّ حراماً أو حرّم حلالاً»5 با این جملات قرآنى تناسب دارد:
«فلاجناح علیهما أن یصلحا بینهما صلحاً»6، «والصلح خیر»،7 «أن تبرّوا وتتّقوا و تصلحوا بین الناس»8 و جملههاى قرآنى دیگر.
ـ قاعده «الموءمنون عند شروطهم»9
با این جملات قرآنى متناسب است: «والموفون بعهدهم إذا عاهدوا»،10 «وأوفوا بالعهد»11 و «انّ العهد کان مسوءولاً»12
ـ قاعده «لاحرج على مضطر»13
با این جملات قرآنى تناسب دارد: «فمن اضطرّ غیر باغٍ و لا عادٍ فلا إثم علیه»14، «و ما جعل علیکم فی الدین من حرجٍ»15 و موارد دیگرى که به توضیح اصولى پرداخته و در قرآن یافت مىشود.16
3 ـ تحلیل رویکرد پیامبر(ص) به ارایه قاعده
در تحلیل رویکرد پیامبر اسلام(ص) به قاعده سازى، حداقل دو دلیل مهم را مىتوان ذکر کرد:
دلیل نخست: فقه در آن زمان، اوّلین روزهاى پیدایش خود را سپرى مىنمود. مردم با آموزههاى آن آشنا نبودند و زمینه ذهنى مناسبى در مورد دستورهاى اسلام نداشتند. در این شرایط، پیامبر(ص) قصد داشت به سرعت، قوانین فقه را در میان مردم رواج بدهد. کارکرد قواعد به عنوان جملاتى معمولاً کوتاه و مشخص که حجم فراوانى از مفاهیم را در خود داشت به خوبى از پس حلّ مشکل تازه مسلمانان بر مىآمد، و پیامبر(ص) با ارایه قواعد توانست تعالیم فقهى خود را به سرعت در میان آنها رواج دهد. از سوى دیگر، جامعه، شدیداً به حافظه افراد و مهارتهاى شخصى براى حفظ روشهاى جدید زندگى در چارچوب اسلام(فقه) وابسته بود.
طبیعى است که پیامبر(ص) ترجیح دهد، به جاى بیان بسیارى از احکام جزئى به قاعده سازى روى آورد. قواعد، ضمن آنکه بسیار کمحجمتر از احکام جزئى بودند، زبانى مشخص و راحت نیز داشتند. این ویژگى به تازه مسلمانان، امکان مىداد تا به راحتى، وظیفه مهم پاسدارى از نخستین میراثهاى فرهنگ اسلامى را به انجام رسانند؛ خصوصاً، فرصتى را که پیامبر(ص) براى ارایه تمام اجزاى دین مانند، اخلاق، فقه، معارف و... در اختیار داشت کم بود، و این به نوبه خود سبب مىشد تا شیوهاى بهتر را براى بهرهگیرى از فرصتها جهت ارایه دین ـ و از جمله فقه ـ انتخاب کند.
پیامبر(ص) بیش و پیش از هر چیز تلاش کرد تا قواعد فورى و ضرورى جامعه آن روز را ارایه دهد و بخشى از اندیشه جدید حقوق اسلامى را جایگزین خصلتهاى جاهلى نماید؛ خصلتهایى که گاهى جنبه اجتماعى داشته و در عین حال منحط بودند. به این دلیل، قواعدى که پیامبر(ص ) ارایه مىفرمود، عمدتاً به حوزههاى زیر مربوط مىشد یا کارکردى فعال در این حوزهها داشت:
الف. حوزه تخاصمات:
از آن جا که جامعه جاهلى، براى تخاصم و درگیرى میان مردم و ایجاد تنش در روابط اجتماعى آماده بود از این رو، بخش گستردهاى از قواعد نبوى به ارایه مباحثى اختصاص پیدا کرد که به ایجاد روشهاى حل مناقشات مىپرداخت؛ قواعدى مانند:
ـ «إنّما اقضى بالبینات»،17 «البینة على المدّعی و الیمین على المدّعى علیه»18 و امثال این ها که در زمینه کیفیت اثبات جرم و چگونگى حکم میان دو طرف دعوا، وارد شده است.
ـ «الولد للفراش و للعاهر الحجر.»19
ـ «والموءمن حرام کلّه عرضه و ماله و دمه.»20
ـ «الصلح جائز بین المسلمین إلاّ صلحاً أحلّ حراماً أو حرّم حلالاً.»21
ـ «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام.»22
ب. حوزه مجازات:
یکى دیگر از حوزههاى حساس و مهم در نخستین سال هاى استقرار اسلام، ارایه قواعد و مقررات مجازات بود. پیامبر(ص) بخشى از تلاش هاى خود را در این زمینه، تمرکز بخشید و جامعه را با الگوهاى رفتارى جدیدى در حوزه مجازات آشنا ساخت؛ قواعدى مانند:
ـ «و العمد قود و شبه العمد ما قتل بالعصا و الحجر و فیه مائة بعیر.»23
ـ «لا کفالة فی حد.»24
ـ «لا انکار بعد اقرار.»25
ـ «ادرأوا الحدود بالشبهات.»26
ج. حوزه مالکیت و معاملات:
هنگامى که اسلام جایگزین جاهلیت شد؛ جامعه پراکنده و فاقد قدرت مرکزى حجاز، به دوران تازهاى پاگذاشت. دورانى که به وضوح از شکلگیرى رونق سیاسى و اقتصادى خبر مىداد؛ به دست آمدن غنایم و تشکیل حکومت در مدینه، نشانگر این برهه جدید است. رسوم و آداب جاهلى به هیچ وجه نمىتوانست با مناسبات پیچیده این دوران مقابله کند. بخش مهمى از تلاش هاى پیامبر(ص) در اوّلین سالهاى تشکیل حکومت اسلامى صرف تبیین قوانین و قواعد معاملات و مالکیت شد. این بخش از تلاش هاى پیامبر(ص) در روایات فراوانى به چشم مىخورد:
ـ «على الید ما أخذت حتّى توءدى.»27
ـ «العاریة موءادة.»28
ـ «الزعیم غارم.»29
ـ «الدین مقضى.»30
ـ «و لا یحل لمومن مال أخیه إلاّ عن طیب نفسه منه.»31
ـ «لا وصیة لوارث.»32
ـ «الموءمنون عند شروطهم.»33
ـ «الصلح جائز بین المسلمین إلاّ صلحاً أحلّ حراماً أو حرّم حلالاً.»34
ـ «المغرور یرجع إلى من غرّه.»35
ـ «الناس مسلّطون على أموالهم.»36
د. حوزه عبادات:
بخشى از اسلام را مىتوان در آینه مناسک و عبادات دید. این قسمت، مجموعهاى را در کنار قسمتهاى دیگر دین اسلام تشکیل داده است. به طور طبیعى پیامبر(ص) باید پس از استقرار آیین جدید، به ارایه مناسک و عبادات مىپرداخت و به این نیاز علم پاسخ مىداد. بخشى از تلاشهاى پیامبر(ص) در سالهاى اوّلیه، صرف ارایه قواعد در این حوزه شد.
ـ «لیس علیک خلف الامام سهو.»37
ـ «إنّما الاعمال بالنیات.»38
ـ «من یزد شیئاً فی صلاته فلیسجد سجدتی السهو بعد سلامه و إن کان بنقصان سجد قبل سلامه.»39
هـ. حوزه مسائل مربوط به اسلام و کفر:
از آن جا که فقه قاعده مند به صورت گسترده با زندگى و مقتضیات آن ارتباط دارد؛ قواعد نبوى نیز، شرایط روزهاى اوّل شکل گیرى اسلام را که برخاسته از مناسبات دوران تولد اسلام بود، نشان مىدهد. بخشى از این قواعد به شیوههاى برخورد با شرایط دوران انتقال از کفر به اسلام و مسائل موجود بین این دو پرداخته است؛ مانند:
ـ «الاسلام یجبّ ما قبله.»40
ـ «الاسلام یزید و لاینقص.»41
ـ «الاسلام یعلو و لایعلى علیه.»42
و برخى دیگر نیز به ایجاد و جایگزینى مسائل حقوقى جدید به جاى رسوم جاهلى نظر داشت که در گفتار دیگرى به توضیح آن مىپردازیم.
به هر حال تلاشهاى پیامبر(ص) در ارایه فقه، عموماً و ارایه قواعد آن، خصوصاً فضاى جدیدى به وجود آورد که کاملاً با شرایط دوران جاهلى تفاوت داشت.
دلیل دوم: علاقه پیامبر اسلام(ص) به قاعده سازى را باید به خاطر مسئولیت حضرت به عنوان آخرین پیامبر(ص) در قبال آیندگان دانست. قواعد، دو گونه کاربرد دارند و در دو سطح تاریخ و زمان صدور خود مىتوانند نقشى پاسخگو ارایه کنند. گاهى بسیارى از قواعد، در ابتدا بیانگر حکم یک یا دو مورد جزئى در زمان خود بودهاند و در پاسخ به نیاز فورى و اضطرارى، ارایه و تبیین شدهاند؛ ولى گذشت زمان، مفهوم گستردهتر آنها را ظاهر ساخته است، و پس از گذشت چندین سال، نقش فراگیر آنها در پاسخ به رخدادهاى جدید و غنابخشى به فقه، آشکار شده است. در واقع پیامبر(ص) با این رویکرد از یک سو به معضلات عینى عصر خود پاسخ مىگفت و از سوى دیگر، راههاى جدیدى را به آیندگان نشان مىداد. تمسک امامان(ع) به سخنان پیامبر(ص) و ارایه برداشتهایى قاعدهمند از روایات نبوى که تا آن زمان تفسیر جزئى از آنها مىشد ـ بعدها و در جاى مناسب به این تمسکها اشاره خواهیم کرد ـ شاهد این مدعاست.
با این حال آنچه پیامبر(ص) ارایه فرمود، تمام فقه نبود. بخش مهمى از قواعد فقهى را ـ که بیشتر به آینده مربوط مىشد ـ نیز به امام على(ع) و طبعاً به اهل بیت(ع) ـ سپرد که در جاى خود و هنگام بیان تحولات قرن دوم توضیح خواهیم داد.
4 ـ فهرستى از قواعد نبوى
با بررسى روایات نبوى، به قاعدههاى فقهى بسیارى بر مىخوریم. فراوانى این قاعدهها، برداشت ما را از گفتار پیامبر(ص) ـ جوامع الکلمفقهى ـ تأیید مىکند.
بیان انبوه قواعد فقهى توسط پیامبر(ص) نشانگر عنایت حضرت به پاسخگویى در موارد جزئى و رفع نیازهاى فراگیر فقه از طریق کلّىگویى است. بعضى از این قواعد، عبارتند از:
1 ـ «و لا یحلّ لموءمن مال أخیه إلاّ عن طیب نفسه منه.»43
2 ـ «لاوصیة لوارث.»44
3 ـ «کلّ ذی ناب من السباع و مخلب من الطیر حرام.»45
4 ـ «إنّما الاعمال بالنیات.»46
5 ـ «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب.»47
6 ـ «کلّ شرط خالف کتاب اللّه فهو ردّ.»48
7 ـ «حکمی على الواحد حکمی على الجماعة.»49
8 ـ «کلّ مسکر حرام.»50
9 ـ «کلّ محدثة بدعة و کلّ بدعة ضلالة.»51
10 ـ «مطل الغنى ظلم.»52
11 ـ «هدیة العمّال غلول.»53
12 ـ «رفع القلم عن ثلاثة: عن الصبی حتّى یحتلم و عن النائم حتّى ینتبه و عن المجنون حتّى یفیق.»54
13 ـ «السلطان ولى من لا ولىّ له.»55
14 ـ «الخراج بالضمان.»56
15 ـ «لیس لعرق ظالم حق.»57
16 ـ «من أحیا أرضاً میتاً فهى له.»58
17 ـ «من قاتل لتکون کلمة اللّه هی العلیا فهو فی سبیل اللّه.»59
18 ـ «ذکاة الجنین ذکاة أمّه.»60
19 ـ «الاحسان إلى نسائکم.»61
20 ـ «العجماء جبار.»62
21 ـ «فی الرکاز الخمس.»63
22 ـ «الاسلام یعلو و لایعلى علیه.»
23 ـ الناس مسلّطون على أموالهم.»
24 ـ «البینة على المدّعی و الیمین على المدّعى علیه.»
25 ـ «إدرأوا الحدود بالشبهات.»
26 ـ «الصلح جائز بین المسلمین إلاّ صلحاً أحل حراماً أو حرّم حلالاً.»
27 ـ «الموءمنون عند شروطهم.»
28 ـ «المغرور یرجع إلى من غرّه.»
29 ـ «کلّ مبیع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه.»
30 ـ «لیس علیک خلف الامام سهو.»
31 ـ «لاضرر و لاضرار فی الاسلام.»
32 ـ «الموءمن حرام کلّه عرضه و ماله و دمه.»
33 ـ «لا کفالة فی حد.»
34 ـ «الولد للفراش و للعاهر الحجر.»
35 ـ «على الید ما اخذت حتّى توءدى.»
36 ـ «العاریة موءادة.»
37 ـ «الزعیم غارم.»
38 ـ «الدّین مقضى.»
39 ـ «الاسلام یجبّ ما قبله.»
40 ـ «العمد قود.»
41 ـ «شبه العمد ما قتل بالعصا و الحجر و فیه مائة بعیر.»
42 ـ «الاسلام یزید و لاینقص.»
43 ـ «إقرار العقلاء على أنفسهم جائز.»
5. تطبیق قواعد نبوى، توسط اصحاب
در این مرحله قواعد گر چه توسط قرآن و پیامبر(ص) بیان شد، ولى از آنجا که بىنام و نشان ـ در مجموعه احکام ـ به محیط جامعه پا نهاد و ادبیات فنّى، علمى و آموزشى نداشت، اصحاب، قادر به تطبیق آگاهانه آن نبودند. البته، برخى از مردم به خاطر قابلیتهاى ذهنى خود و بدون آگاهى از کاربردهاى قواعد در سطحى محدود، به تطبیق آن اقدام مىکردند.
شاید در نخستین نگاه، تصور شود که قواعد ناشناخته، توانایى لازم را در فقه ندارند. ولى حقیقت این است که کلّیت، شمولیت و مصداقپذیر بودن قاعده، سبب شده بود که قواعد در عین ناشناختگى، بخشى از کارکردهاى خود را که مستقیماً با آگاهى به قواعد، ارتباط ندارد در نظر مسلمانان آن روز ثابت کند. زیرا تطبیقپذیر بودن قاعده، چنان اثر دارد که با آگاهى ابتدایى نیز مىتوان کارکردهاى قاعده و حوزه نفوذ آن را دریافت. از این رو، بررسى ذهنیت فقهى اصحاب پیامبر(ص) در تاریخ قواعد، اهمیت دارد.
نمونههایى وجود دارد که از تطبیق بعضى قواعد در زندگى مسلمانان آن روز حکایت مىکند. بى تردید اگر ارائه قواعد، با رشد دانش در جامعه صدر اسلام همراه مىشد، نقش قواعد در زندگى مسلمانان، افزون مىگشت و عملاً با زندگى فقهى مسلمانان پیوند مىخورد. به چند نمونه از تطبیق قواعد نبوى، توسط اصحاب اشاره مىکنیم:
الف ـ ام سلمه در داستانى که در کتب معتبر روایى نقل شده، نمونهاى از تطبیق پذیرى قواعد را انجام داده است:
در جریان فتح مکه عبداللّه ابى امیّه(برادر امّ سلمه) نزد پیامبر(ص) آمد و به حضرت سلام کرد. پیامبر(ص) پاسخش را نداد و از او روى برگرداند. عبداللّه نزد خواهرش امّ سلمه رفت و گفت: رسول خدا(ص) اسلام همه مردم را قبول مىکند اما اسلام من را نمىپذیرد. هنگامى که رسول خدا(ص) نزد ام سلمه آمد، وى به حضرت گفت: پدر و مادرم فدایت اى رسول خدا، همه مردم قریش و عرب به واسطه شما سعادتمند شدند به جز برادرم. شما اسلام او را نپذیرفتید. حضرت فرمود: اى ام سلمه، برادرت، مرا چنان تکذیب کرده که هیچ کس تا به حال انجام نداده است. سپس به آیهاى64 که در مورد تکذیب وى نازل شده اشاره نمود.
امّ سلمه پاسخ داد مگر شما نفرمودید: «الاسلام یجبّ ما قبله». پیامبر(ص) استدلال او را پذیرفت.
ب. عایشه مىگوید:
«افلح» مىخواست به دیدار من بیاید ولى به او اجازه ندادم. افلح گفت: آیا خودت را از من پنهان مىکنى؟ در حالى که من عمویت هستم. به او گفتم: به چه دلیل؟ وى جواب داد: برادرم به تو شیر داده است. گفتم باید از رسول خدا(ص)سوءال کنم. حضرت در پاسخ فرمود: افلح راست مىگوید؛ به او اجازه بده.65
ج. ابوالاسود نقل مىکند:
وقتى معاذ در یمن بود، مردم نزد او جمع شدند و گفتند: مردى یهودى مرده و برادرى مسلمان دارد. معاذ گفت: از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: «إنّ الاسلام یزید و لاینقص.»
در نتیجه، آن مسلمان، از برادر یهودیش ارث برد.66
خلاصه این که قواعد فقهى، به رغم آن که تحت این عنوان ارایه نمىشدند و تنها به صورت احکامى پراکنده در میان فقه مطرح مىشدند؛ با این حال توانستند ویژگى تطبیق پذیرى خود را در فرایند فتوا و برخورد با موضوعات بر جاى بگذارند. به این معنى، اصحاب بدون آن که بدانند قاعده فقهى چیست و بدون آگاهى از این واقعیت که مجموعهاى از احکام، نسبت به مجموعه دیگر حالت قاعدهاى دارند؛ به صورت ناخودآگاه، قواعد را بر رخدادها تطبیق مىدادند. این وضعیت، بیش از آن که مهارتهاى فقهى اصحاب را ثابت کند، نشانگر ویژگى تطبیق پذیرى قواعد است، و این که تطبیقپذیر بودن قاعده حتى در صورت ناآگاهى از کارکرد آن، مصداق دارد.
6. امامان(ع) و ترویج قواعد نبوى
انعکاس قواعد نبوى در کلام امامان(ع) آهنگى جدى و برجسته داشته است.
نگاهى به روایات امامان، بیانگر این است که آنان مىکوشیدند قواعد نبوى را بیشتر مطرح نمایند. به نمونههایى از این روایات توجه فرمایید: امام باقر(ع) فرمود:
إنّ رسول اللّه(ص) قال: و لاضرر و لاضرار.67
ـ امام صادق(ع) فرمود:
قال رسول اللّه: ولا کفالة فی حد.68
ـ امام صادق(ع) فرمود:
قال رسول اللّه: و لاتشفع فی حد.69
از این جا مىتوان به اهمیت قواعد نبوى در کلمات امامان(ع) پى برد که آنان در موارد بسیارى ـ براى اثبات احکام موضوعات ـ به قواعد حضرت، استناد مىکردند. در این رابطه به نمونههاى ذیل توجه فرمایید:
ـ تمسک امام(ع) به قاعده «الولد للفراش و للعاهر الحجر» براى اثبات احکامى از قبیل:
الف. لزوم صبر براى مردى که با زنى ازدواج نموده است و آن زن ادعاى حمل مىکند ولى نسبت به آن، مطمئن نیست.70
ب. فرزند مورد اختلاف میان دو نفر که با جاریه در یک طهر مجامعت داشتهاند، به فردى تعلق دارد که جاریه در نزد اوست.71
ـ تمسک امام(ع) به قاعده «الموءمنون عند شروطهم » در زمینه سکنى وعمرى.72
ـ تمسک امام(ع) به قاعده «کلّ ذی ناب من السباع و مخلب من الطیر حرام» براى اثبات جایز بودن نماز با لباسى که از پوست سنجاب تهیه شده است.73
و موارد دیگر.
1. من لایحضره الفقیه، ج1، ص241؛ وسائل الشیعة، ج3، ص251 و صحیح مسلم، ج2، ص642.
2. یکى از نویسندگان اهل سنت نیز همین نظر را دارد. او مىگوید: «... جوامع الکلم و من هذه الاحادیث احادیث فی الاحکام تعدّ اصولاً و قواعد جامعة...»(تاریخ الفقه اسلامى، ص37)
3. در این روایت، برخى جوامع الکلم را به قرآن و بسیارى نیز به کلمات خود پیامبر(ص) حمل کردهاند. به نظر مىآید که دیدگاه دوم، صحیح باشد. زیرا واژه جمع و جامع را ـ که بعدها در بیان تحولات قرن دوم خواهد آمد ـ برخى از امامان(ع) به منظور توصیف کارکرد قواعد به کار بردهاند.
4. وانزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم(نحل: 44)
5. مستدرک الوسائل، ج13، ص443 و سنن ابن ماجه، ج2، ص788.
6. نساء4: 128.
7. همان.
8. بقره2: 224.
9. تهذیب الاحکام، ج7، ص371 و مغنى ابن قدامه، ج4، ص384.
10. بقره2: 177.
11. اسراء17: 34.
12. همان.
13. بحارالانوار، ج21، ص376.
14. بقره 2: 173.
15. حج22: 78.
16. پیامبر(ص) در عین حال که قواعد خود را از آیات قرآن مىگرفت ـ و به این دلیل، قواعد نبوى، شرح قرآن به حساب مىآید ـ معمولاً آنها را مستقل از قرآن و بدون استناد به آن بیان مىکرد. در توضیح این موضوع باید گفت: از آن جا که پیامبر(ص) بنیانگذار اصلى روش هایى است که دین اسلام بر آنها استوار شده است؛ رفتار او باید فراتر از تأثیر بر اطرافیان و روابط پیرامونى باشد. به عبارتى، پیامبر(ص) چون مىدانست که همه رفتارهایش در آینده مورد توجه قرار خواهد گرفت از این روى، رفتارهاى حضرت کاملاً دقیق بود. نشانههاى این دقت عمل، بسیار روشن است. یکى از این موارد در روش و شیوه استناد به قرآن مىباشد. ایشان بر خلاف معصومین(ع) که اغلب به قرآن استناد و از قواعد قرآنى، بسیار استفاده مىکردند، معمولاً قواعد خود را مستقل از قرآن بیان مىفرمود.
این حقیقت با بررسى مواردى که پیامبر(ص) به ارایه احکام ـ که تبیین قواعد، بخش عظیمى از آن به شمار مىرود ـ پرداخته، آشکار مىشود. در تحلیل این رفتار باید به شرایطى اشاره کرد که پیامبر(ص) در آن مىزیست. پیامبر(ص) علاوه بر معرفى قرآن، وظیفه سنگین تأسیس سنت را نیز بر عهده داشت. سنتى که قرار بود به دنبال قرآن، همیشه در اندیشه اسلامى باقى بماند. در شرایط مذکور، براى تشکیل این نهاد فکرى، ارایه بخشهایى که مانند قرآن نبودند، ولى نقش فقهى داشتند از اهمیت برخوردار بود. پیامبر(ص) با این کار، سنت را به عنوان یک منبع تشریع در میان تازه مسلمانان، معرفى و به نهادینه ساختن آن کمک مىکرد.
این مطلب را هنگامى مىتوان بهتر درک کرد که به شرایط صدر اسلام، نگاهى بیندازیم. توصیفهایى که از پیامبر(ص) در دوران شکلگیرى اسلام به جاى مانده است نوعى همانندى را میان شخصیت فقهى پیامبر(ص) با قرآن نشان مىدهد. در واقع، اعراب تازه مسلمان که تحت تأثیر جلوههاى ربانى و اعجازآمیز قرآن قرار گرفته بودند، اوّلین ویژگى که از پیامبر(ص) به یاد مىآوردند، قرآن بود. اگر چه این نشانگر توان بالاى کتاب خداوند در جذب کفار به سمت اسلام مىباشد، ولى به تنهایى و در دراز مدت نمىتوانست نقش دیگر پیامبر(ص) را که همچون قرآن داراى اهمیتى فوق العاده است براى مردم ظاهر سازد. این نقش، همان سنت سازى ـ و به تعبیر دیگر منشأ سنت بودن پیامبر(ص)ـ محسوب مىشود. به عبارتى، سنت در عین حال که با روشهاى مختلف، وظیفه تبیین قرآن را برعهده داشته است؛ ولى میراث بر جاى مانده از سنت نشان مىدهد که این نهاد فکرى اسلامى، مانند یک مترجم ساده عمل نمىکند، بلکه مستقلاً و بدون قرار گرفتن در حاشیه قرآن، اندیشههایى را ارایه مىکند که گاهى فهمیدن ارتباط آنها با قرآن به سادگى میسر نیست.
بنابراین، پیامبر(ص) باید نقش سنت ساز خود را نیز در میان اعراب تازه مسلمان، باز گو مىکرد. براى رسیدن به این هدف مهم، آنچه اهمیت داشت از بین بردن ذهنیتى بود که پیامبر(ص) را وابسته و غیر مستقل از قرآن مىدانست. به همین سبب، پیامبر(ص) باید مستقل از قرآن به ارایه گزارهها و قواعدى مىپرداخت که به روشنى، گویاى یک دستور دینى بود. این امر مىتوانست مردم آن زمان را آگاه سازد که علاوه بر قرآن، میراث دیگرى نیز به نام «سنت» از پیامبر(ص) بر جاى خواهد ماند.
اگر امروزه با میراثى استوار و تردید ناپذیر به نام «سنت» روبه رو هستیم، به لحاظ استوارى فعلى آن، نمىتوانیم شرایط شکلگیرى آن را نیز ترسیم کنیم. سنت استوار فعلى، محصول تلاشى است که پیامبر(ص) به این منظور انجام داد. قرآن نیز به استقلال سنت و نقش پر اهمیت آن اشاره مىکند و با قرار دادن اطاعت از رسول(ص) در کنار اطاعت از خداوند، نقش انکار ناپذیر سنت را به تازه مسلمانان، یادآورى مىکند.
17. اصول کافى، ج7، ص414.
18. وسائل الشیعه، ج18، ص443، سنن ابن ماجه، ج2، ص778.
19. بجنوردى، القواعد الفقهیّة، ج4، ص21.
20. تحف العقول، ص56
21. مستدرک الوسائل، ج13، ص443، سنن ابن ماجه، ج2، ص778.
22. وسائل الشیعه، ج26، ص14، موّطأ، ج2، ص745.
23. تحف العقول، ص56.
24. تهذیب الاحکام، ج 10، ص142.
25. مستدرک الوسائل، ج16، ص31.
26. وسائل الشیعه، ج18، ص336.
27. سنن ترمذى، ج3، ص566 و مسند احمدبن حنبل، ج5، ص13.
28. عوالی اللئالی، ج3، ص252.
29. سنن ترمذى، ج3، ص565 و عوالی اللئالی، ج1، ص 310.
30. همان، ج 7، ص162.
31. تحف العقول، ص 33.
32. عوالی اللئالی، ج2، ص 115.
33. تهذیب الاحکام، ج7، ص371 و مغنى ابن قدامه، ج4، ص384.
34. مستدرک الوسائل، ج13، ص443 و سنن ابن ماجه، ج2، ص788.
35. نهایه ابن اثیر، ج3، ص 356.
36. سنن دار قطنى، ج3، ص26 و عوالی اللئالی، ج1، ص222.
37. سنن دارقطنى، ج1، ص377.
38.تهذیب الأحکام، ج1، ص83 و صحیح بخارى، ج1، ص3.
39. مبسوط شیخ، ج1، ص125.
40. مسند احمد بن حنبل، ج4، ص199 و مستدرک الوسائل، ج7، ص448.
41. وسائل الشیعه، ج26، ص14.
42. من لایحضره الفقیه، ج4، ص243.
43. تحف العقول، ص33.
44. عوالی اللئالی، ج1، ص310.
45. تهذیب الاحکام، ج9، ص45، من لایحضره الفقیه، ج3، ص322، سنن دارمى، ج2، ص85.
46. تهذیب، ج1، ص83 و صحیح بخارى، ج1، ص3.
47. تهذیب الاحکام، ج 8، ص244.
48. مستدرک الوسائل، ج13، ص300.
49. سنن ترمذى، ج4، ص151 ـ 152 و بحار الانوار، ج2، ص272.
50. صحیح مسلم، کتاب الاشربة، ج3، ح1586.
51. سنن ابى داود، کتاب السنة، باب فی لزوم السنة، ج2، ص506.
52. تحف العقول، ص276 و سنن دارمى، ج2، ص261.
53. مبسوط شیخ، ج8، ص163. در روایت دیگرى با این لفظ آمده است: هدیة الامراء غلول، وسائل الشیعه، ج18، ص163.
54. خصال صدوق، ص94 و سنن ابى داود، ج4، ص141.
55. وسائل الشیعه، ج14، ص212 و کنز العمال، ج 8، ح4003.
56.جامع الاصول، ج1، ص597 و مستدرک الوسائل، ج13، ص302.
57. صحیح بخارى، ج2، ص823.
58. وسائل الشیعه، ج17، باب 1، ح5.
59. صحیح بخارى، ج1، ح43.
60. تحف العقول، ص420 و عوالی اللئالی، ج1، ص116.
61. مستدرک الوسائل، ج6، ص157.
62. وسائل، ج 29، ص271.
63. همان.
64. لن نوءمن لک حتّى تفجر لنا من الارض ینبوئاً، اسراء 17: 90.
65. صحیح بخارى، ج3، ص148.
66. وسائل الشیعه، ج26، ص14، چاپ آل البیت و المصنّف، ج7، ص384.
67. همان، ج18، ص33.
68. همان، ج28، ص44.
69. همان، ص43.
70. همان، ج21، ص169و174.
71. همان، ج19، ص 218.
72. همان.
73. تهذیب الاحکام، ج2، ص204.
قواعد به دو بخش منصوص و اصطیادى تقسیم مىشوند. قواعد منصوص به آن دسته از قاعدههایى که در یکى از منابع سه گانه قرآن، سنت نبوى و سنت اهل بیت(ع) وارد شدهاند اطلاق مىگردد و قواعد اصطیادى قاعدههایى هستند که فقها آنها را از مجموعههایى از روایات و یا احکام برگرفتهاند.
بى گمان قواعد منصوص ـ که از اعتبارى بیشتر و وضعیتى اطمینانبخشتر برخوردار هستند ـ نمایانگر این واقعیت هستند که قواعد قدمتى همسان با ظهور اسلام دارند و شکلگیرى آنها همزمان با تشریع احکام فقهى در اوّلین سالهاى بعثت، آغاز شده است.
هر چند قواعد در اوّلین دوره پیدایش خود، به همراه احکام جزئى و به صورت ناشناخته براى مردم ارایه مىشد؛ ولى در عین حال، حجم گستردهاى از متون منبع و مرجع را به خود اختصاص داد؛ تا آن جا که مهمترین منبع الهام قواعد فقهى، در همین دوران و در چارچوب قواعد فقهى «قرآن مجید» و «قواعد نبوى» به میدان آمد. بنابراین، در اوّلین روزهاى ظهور اسلام، حجم گستردهاى از قواعد ـ اما حداقل ناشناخته ـ براى آن زمان تولید شد.
در این نوشته به بررسى قواعد نبوى ـ که بخش مهمى از قواعد منصوص را تشکیل مىدهند ـ خواهیم پرداخت. این بررسى بیشتر جنبهاى تاریخى دارد و مىکوشد به آنچه در کتابهاى شیعه و سنى در این زمینه ارایه شده بپردازد. طبیعى است که پذیرش بسیارى از این قواعد، در گرو بررسى سند و یا تلقى و نوع تعامل اصحاب با آنها مىباشد. بررسى اسناد و یاتلقى اصحاب از رسالت این مقاله بیرون است و آن را به مکان مناسب خود ـ یعنى بحثهاى استنباطى ـ موکول مىنماییم.
توضیح و بررسى قواعد فقهى در سنت نبوى و میزان انعکاس و تطبیق آن نزد اصحاب و اهتمام امامان(ع) به قواعد نبوى را با ذکر چند محور، دنبال مىکنیم:
1 ـ قواعد نبوى بیانگر انسجام فقه اسلامى
فقهى که انسجام ذاتى و مجموعههاى به هم پیوسته ندارد، نمىتواند منظومهاى از قواعد انبوه را پدید آورد. از این رو، اگر بپذیریم که قرآن، تبیین فقه را از طریق ارایه انبوهى از قاعدهها انجام داده است؛ به ناچار باید این حقیقت را بپذیریم که فقه مورد نظر قرآن، ذاتاً منسجم و به هم پیوسته مىباشد. در این صورت، آن چه از پیامبر(ص) انتظار مىرود رویکرد قاعدهمند در ارایه فقه است. در حقیقت، پیامبر(ص) تبیین فقه را با این رویکرد آغاز نمود و در موارد بسیارى تلاش کرد، به جاى بیان احکام جزئى، موارد گوناگونى را که از نظر حکم، متحد هستند؛ با عباراتى گویا بیان کند. امامیه و اهل سنت از پیامبر(ص) روایت کردهاند که فرمود «اعطیت ـ یا اُوتیت ـ جوامع الکلم.»1
با توجه به اینکه فعالیتهاى پیامبر را نه مىتوان و نه باید در فقه خلاصه کرد؛ بلکه حتى ـ بىآنکه تحقیقى گسترده نمود ـ چهره اصلى فعالیتهاى وى را نمىتوان فقهى دانست. از این رو، نباید تصور کرد که مقصود پیامبر(ص) از عنوان «جوامع الکلم» صرفاً قاعدههاى فقهى بوده است. کلمات پیامبر(ص) در تمام زمینهها از ویژگى جامعیت و فراگیرى برخوردار مىباشد. به همین سبب، در روایات فراوان، عبارتهایى پرمعنى و فراگیر از پیامبر(ص) در موضوع اعتقادات، اخلاقیات و... به چشم مىخورد.
البته باید پذیرفت که بخش مهمى از تلاش هاى پیامبر(ص) فقهى بوده است. در نتیجه، قسمتى از «جوامع الکلم» نیز فقهى به شمار مىآید. جوامع الکلم فقهى، تعبیر دیگرى از احکام فراگیر و کلّى است که موارد مختلف را مورد پوشش قرار مىدهد.2
جالب اینکه جامعیت و فراگیرى، حتى در این کلام حضرت ـ اوتیت جوامع الکلم ـ نیز به چشم مىخورد. یعنى به صدور کلمههاى جامع از پیامبر(ص) در زمینههاى فقهى، اخلاقى و... نظر دارد.3
توضیح و بررسى قواعد فقهى در سنت نبوى و میزان انعکاس و تطبیق آن را نزد اصحاب، با ذکر چند محور، دنبال مىکنیم:
2 ـ ارتباط قواعد قرآن و قواعد پیامبر(ص)
قواعد قرآنى مرزهایى گسترده و دامنه هایى بزرگ دارند. این گستردگى و بزرگى، ظرفیتهایى تمام نشدنى به قواعد قرآنى بخشیدهاند؛ تا با زمان همراه گردند و با ارائه راهبردهاى کلان، جامعهها را اداره نمایند. بدینسان قرآن اصولى بنیادى را ارائه مىکند که نه تنها به محدودیت آفرینى در فرایند پویایى اندیشه اسلامى نمىانجامند، که فراتر از آن، زمینههایى بزرگ را براى نقش آفرینى در دورههاى متفاوت فراهم مىکند.
با توجه به این نکته مىتوان رابطه قواعد پیامبر(ص) با قواعد قرآنى را به دست آورد. قواعد نبوى از مجموعههایى تشکیل شده که شرح و تبیین قواعد قرآن را به عهده دارد.4 نقش شارح بودن براى قواعد قرآنى به دو صورت مىباشد:
الف. قابل فهم کردن قواعد قرآنى
گاهى قواعد نبوى پرده از قاعده بودن یک عبارت و یا جمله یا آیه قرآنى بر مىدارند. به این صورت که با به نظم در آوردن آن در قالب یک قاعده، نقشى فراتر از آنچه در نگاه نخست به ذهن مىآید در فقه ایجاد مىکنند. به بیانى دیگر پیامبر(ص) در موارد بسیارى با قراردادن محتواهایى از قرآن در قالبهاى بیانى باز شدهتر، آنها را به صورت ملموسترى در دسترس قرار مىداد.
ب. تفکیک و تجزیه قاعده کلى قرآنى به قواعدى محدودتر
گاهى قواعد نبوى، یک قاعده کلى قرآنى را به قواعدى با قلمروهایى محدودتر تفکیک و تجزیه مىنمایند. به تعبیر دیگر گاهى هر مجموعه از قواعدنبوى در دل یک قاعده قرآنى جاى مىگیرند.
نمونههایى از ارتباط میان قواعد نبوى و قواعد قرآنى:
ـ قاعده «الصلح جائز بین المسلمین إلاّ صلحاً أحلّ حراماً أو حرّم حلالاً»5 با این جملات قرآنى تناسب دارد:
«فلاجناح علیهما أن یصلحا بینهما صلحاً»6، «والصلح خیر»،7 «أن تبرّوا وتتّقوا و تصلحوا بین الناس»8 و جملههاى قرآنى دیگر.
ـ قاعده «الموءمنون عند شروطهم»9
با این جملات قرآنى متناسب است: «والموفون بعهدهم إذا عاهدوا»،10 «وأوفوا بالعهد»11 و «انّ العهد کان مسوءولاً»12
ـ قاعده «لاحرج على مضطر»13
با این جملات قرآنى تناسب دارد: «فمن اضطرّ غیر باغٍ و لا عادٍ فلا إثم علیه»14، «و ما جعل علیکم فی الدین من حرجٍ»15 و موارد دیگرى که به توضیح اصولى پرداخته و در قرآن یافت مىشود.16
3 ـ تحلیل رویکرد پیامبر(ص) به ارایه قاعده
در تحلیل رویکرد پیامبر اسلام(ص) به قاعده سازى، حداقل دو دلیل مهم را مىتوان ذکر کرد:
دلیل نخست: فقه در آن زمان، اوّلین روزهاى پیدایش خود را سپرى مىنمود. مردم با آموزههاى آن آشنا نبودند و زمینه ذهنى مناسبى در مورد دستورهاى اسلام نداشتند. در این شرایط، پیامبر(ص) قصد داشت به سرعت، قوانین فقه را در میان مردم رواج بدهد. کارکرد قواعد به عنوان جملاتى معمولاً کوتاه و مشخص که حجم فراوانى از مفاهیم را در خود داشت به خوبى از پس حلّ مشکل تازه مسلمانان بر مىآمد، و پیامبر(ص) با ارایه قواعد توانست تعالیم فقهى خود را به سرعت در میان آنها رواج دهد. از سوى دیگر، جامعه، شدیداً به حافظه افراد و مهارتهاى شخصى براى حفظ روشهاى جدید زندگى در چارچوب اسلام(فقه) وابسته بود.
طبیعى است که پیامبر(ص) ترجیح دهد، به جاى بیان بسیارى از احکام جزئى به قاعده سازى روى آورد. قواعد، ضمن آنکه بسیار کمحجمتر از احکام جزئى بودند، زبانى مشخص و راحت نیز داشتند. این ویژگى به تازه مسلمانان، امکان مىداد تا به راحتى، وظیفه مهم پاسدارى از نخستین میراثهاى فرهنگ اسلامى را به انجام رسانند؛ خصوصاً، فرصتى را که پیامبر(ص) براى ارایه تمام اجزاى دین مانند، اخلاق، فقه، معارف و... در اختیار داشت کم بود، و این به نوبه خود سبب مىشد تا شیوهاى بهتر را براى بهرهگیرى از فرصتها جهت ارایه دین ـ و از جمله فقه ـ انتخاب کند.
پیامبر(ص) بیش و پیش از هر چیز تلاش کرد تا قواعد فورى و ضرورى جامعه آن روز را ارایه دهد و بخشى از اندیشه جدید حقوق اسلامى را جایگزین خصلتهاى جاهلى نماید؛ خصلتهایى که گاهى جنبه اجتماعى داشته و در عین حال منحط بودند. به این دلیل، قواعدى که پیامبر(ص ) ارایه مىفرمود، عمدتاً به حوزههاى زیر مربوط مىشد یا کارکردى فعال در این حوزهها داشت:
الف. حوزه تخاصمات:
از آن جا که جامعه جاهلى، براى تخاصم و درگیرى میان مردم و ایجاد تنش در روابط اجتماعى آماده بود از این رو، بخش گستردهاى از قواعد نبوى به ارایه مباحثى اختصاص پیدا کرد که به ایجاد روشهاى حل مناقشات مىپرداخت؛ قواعدى مانند:
ـ «إنّما اقضى بالبینات»،17 «البینة على المدّعی و الیمین على المدّعى علیه»18 و امثال این ها که در زمینه کیفیت اثبات جرم و چگونگى حکم میان دو طرف دعوا، وارد شده است.
ـ «الولد للفراش و للعاهر الحجر.»19
ـ «والموءمن حرام کلّه عرضه و ماله و دمه.»20
ـ «الصلح جائز بین المسلمین إلاّ صلحاً أحلّ حراماً أو حرّم حلالاً.»21
ـ «لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام.»22
ب. حوزه مجازات:
یکى دیگر از حوزههاى حساس و مهم در نخستین سال هاى استقرار اسلام، ارایه قواعد و مقررات مجازات بود. پیامبر(ص) بخشى از تلاش هاى خود را در این زمینه، تمرکز بخشید و جامعه را با الگوهاى رفتارى جدیدى در حوزه مجازات آشنا ساخت؛ قواعدى مانند:
ـ «و العمد قود و شبه العمد ما قتل بالعصا و الحجر و فیه مائة بعیر.»23
ـ «لا کفالة فی حد.»24
ـ «لا انکار بعد اقرار.»25
ـ «ادرأوا الحدود بالشبهات.»26
ج. حوزه مالکیت و معاملات:
هنگامى که اسلام جایگزین جاهلیت شد؛ جامعه پراکنده و فاقد قدرت مرکزى حجاز، به دوران تازهاى پاگذاشت. دورانى که به وضوح از شکلگیرى رونق سیاسى و اقتصادى خبر مىداد؛ به دست آمدن غنایم و تشکیل حکومت در مدینه، نشانگر این برهه جدید است. رسوم و آداب جاهلى به هیچ وجه نمىتوانست با مناسبات پیچیده این دوران مقابله کند. بخش مهمى از تلاش هاى پیامبر(ص) در اوّلین سالهاى تشکیل حکومت اسلامى صرف تبیین قوانین و قواعد معاملات و مالکیت شد. این بخش از تلاش هاى پیامبر(ص) در روایات فراوانى به چشم مىخورد:
ـ «على الید ما أخذت حتّى توءدى.»27
ـ «العاریة موءادة.»28
ـ «الزعیم غارم.»29
ـ «الدین مقضى.»30
ـ «و لا یحل لمومن مال أخیه إلاّ عن طیب نفسه منه.»31
ـ «لا وصیة لوارث.»32
ـ «الموءمنون عند شروطهم.»33
ـ «الصلح جائز بین المسلمین إلاّ صلحاً أحلّ حراماً أو حرّم حلالاً.»34
ـ «المغرور یرجع إلى من غرّه.»35
ـ «الناس مسلّطون على أموالهم.»36
د. حوزه عبادات:
بخشى از اسلام را مىتوان در آینه مناسک و عبادات دید. این قسمت، مجموعهاى را در کنار قسمتهاى دیگر دین اسلام تشکیل داده است. به طور طبیعى پیامبر(ص) باید پس از استقرار آیین جدید، به ارایه مناسک و عبادات مىپرداخت و به این نیاز علم پاسخ مىداد. بخشى از تلاشهاى پیامبر(ص) در سالهاى اوّلیه، صرف ارایه قواعد در این حوزه شد.
ـ «لیس علیک خلف الامام سهو.»37
ـ «إنّما الاعمال بالنیات.»38
ـ «من یزد شیئاً فی صلاته فلیسجد سجدتی السهو بعد سلامه و إن کان بنقصان سجد قبل سلامه.»39
هـ. حوزه مسائل مربوط به اسلام و کفر:
از آن جا که فقه قاعده مند به صورت گسترده با زندگى و مقتضیات آن ارتباط دارد؛ قواعد نبوى نیز، شرایط روزهاى اوّل شکل گیرى اسلام را که برخاسته از مناسبات دوران تولد اسلام بود، نشان مىدهد. بخشى از این قواعد به شیوههاى برخورد با شرایط دوران انتقال از کفر به اسلام و مسائل موجود بین این دو پرداخته است؛ مانند:
ـ «الاسلام یجبّ ما قبله.»40
ـ «الاسلام یزید و لاینقص.»41
ـ «الاسلام یعلو و لایعلى علیه.»42
و برخى دیگر نیز به ایجاد و جایگزینى مسائل حقوقى جدید به جاى رسوم جاهلى نظر داشت که در گفتار دیگرى به توضیح آن مىپردازیم.
به هر حال تلاشهاى پیامبر(ص) در ارایه فقه، عموماً و ارایه قواعد آن، خصوصاً فضاى جدیدى به وجود آورد که کاملاً با شرایط دوران جاهلى تفاوت داشت.
دلیل دوم: علاقه پیامبر اسلام(ص) به قاعده سازى را باید به خاطر مسئولیت حضرت به عنوان آخرین پیامبر(ص) در قبال آیندگان دانست. قواعد، دو گونه کاربرد دارند و در دو سطح تاریخ و زمان صدور خود مىتوانند نقشى پاسخگو ارایه کنند. گاهى بسیارى از قواعد، در ابتدا بیانگر حکم یک یا دو مورد جزئى در زمان خود بودهاند و در پاسخ به نیاز فورى و اضطرارى، ارایه و تبیین شدهاند؛ ولى گذشت زمان، مفهوم گستردهتر آنها را ظاهر ساخته است، و پس از گذشت چندین سال، نقش فراگیر آنها در پاسخ به رخدادهاى جدید و غنابخشى به فقه، آشکار شده است. در واقع پیامبر(ص) با این رویکرد از یک سو به معضلات عینى عصر خود پاسخ مىگفت و از سوى دیگر، راههاى جدیدى را به آیندگان نشان مىداد. تمسک امامان(ع) به سخنان پیامبر(ص) و ارایه برداشتهایى قاعدهمند از روایات نبوى که تا آن زمان تفسیر جزئى از آنها مىشد ـ بعدها و در جاى مناسب به این تمسکها اشاره خواهیم کرد ـ شاهد این مدعاست.
با این حال آنچه پیامبر(ص) ارایه فرمود، تمام فقه نبود. بخش مهمى از قواعد فقهى را ـ که بیشتر به آینده مربوط مىشد ـ نیز به امام على(ع) و طبعاً به اهل بیت(ع) ـ سپرد که در جاى خود و هنگام بیان تحولات قرن دوم توضیح خواهیم داد.
4 ـ فهرستى از قواعد نبوى
با بررسى روایات نبوى، به قاعدههاى فقهى بسیارى بر مىخوریم. فراوانى این قاعدهها، برداشت ما را از گفتار پیامبر(ص) ـ جوامع الکلمفقهى ـ تأیید مىکند.
بیان انبوه قواعد فقهى توسط پیامبر(ص) نشانگر عنایت حضرت به پاسخگویى در موارد جزئى و رفع نیازهاى فراگیر فقه از طریق کلّىگویى است. بعضى از این قواعد، عبارتند از:
1 ـ «و لا یحلّ لموءمن مال أخیه إلاّ عن طیب نفسه منه.»43
2 ـ «لاوصیة لوارث.»44
3 ـ «کلّ ذی ناب من السباع و مخلب من الطیر حرام.»45
4 ـ «إنّما الاعمال بالنیات.»46
5 ـ «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب.»47
6 ـ «کلّ شرط خالف کتاب اللّه فهو ردّ.»48
7 ـ «حکمی على الواحد حکمی على الجماعة.»49
8 ـ «کلّ مسکر حرام.»50
9 ـ «کلّ محدثة بدعة و کلّ بدعة ضلالة.»51
10 ـ «مطل الغنى ظلم.»52
11 ـ «هدیة العمّال غلول.»53
12 ـ «رفع القلم عن ثلاثة: عن الصبی حتّى یحتلم و عن النائم حتّى ینتبه و عن المجنون حتّى یفیق.»54
13 ـ «السلطان ولى من لا ولىّ له.»55
14 ـ «الخراج بالضمان.»56
15 ـ «لیس لعرق ظالم حق.»57
16 ـ «من أحیا أرضاً میتاً فهى له.»58
17 ـ «من قاتل لتکون کلمة اللّه هی العلیا فهو فی سبیل اللّه.»59
18 ـ «ذکاة الجنین ذکاة أمّه.»60
19 ـ «الاحسان إلى نسائکم.»61
20 ـ «العجماء جبار.»62
21 ـ «فی الرکاز الخمس.»63
22 ـ «الاسلام یعلو و لایعلى علیه.»
23 ـ الناس مسلّطون على أموالهم.»
24 ـ «البینة على المدّعی و الیمین على المدّعى علیه.»
25 ـ «إدرأوا الحدود بالشبهات.»
26 ـ «الصلح جائز بین المسلمین إلاّ صلحاً أحل حراماً أو حرّم حلالاً.»
27 ـ «الموءمنون عند شروطهم.»
28 ـ «المغرور یرجع إلى من غرّه.»
29 ـ «کلّ مبیع تلف قبل قبضه فهو من مال بائعه.»
30 ـ «لیس علیک خلف الامام سهو.»
31 ـ «لاضرر و لاضرار فی الاسلام.»
32 ـ «الموءمن حرام کلّه عرضه و ماله و دمه.»
33 ـ «لا کفالة فی حد.»
34 ـ «الولد للفراش و للعاهر الحجر.»
35 ـ «على الید ما اخذت حتّى توءدى.»
36 ـ «العاریة موءادة.»
37 ـ «الزعیم غارم.»
38 ـ «الدّین مقضى.»
39 ـ «الاسلام یجبّ ما قبله.»
40 ـ «العمد قود.»
41 ـ «شبه العمد ما قتل بالعصا و الحجر و فیه مائة بعیر.»
42 ـ «الاسلام یزید و لاینقص.»
43 ـ «إقرار العقلاء على أنفسهم جائز.»
5. تطبیق قواعد نبوى، توسط اصحاب
در این مرحله قواعد گر چه توسط قرآن و پیامبر(ص) بیان شد، ولى از آنجا که بىنام و نشان ـ در مجموعه احکام ـ به محیط جامعه پا نهاد و ادبیات فنّى، علمى و آموزشى نداشت، اصحاب، قادر به تطبیق آگاهانه آن نبودند. البته، برخى از مردم به خاطر قابلیتهاى ذهنى خود و بدون آگاهى از کاربردهاى قواعد در سطحى محدود، به تطبیق آن اقدام مىکردند.
شاید در نخستین نگاه، تصور شود که قواعد ناشناخته، توانایى لازم را در فقه ندارند. ولى حقیقت این است که کلّیت، شمولیت و مصداقپذیر بودن قاعده، سبب شده بود که قواعد در عین ناشناختگى، بخشى از کارکردهاى خود را که مستقیماً با آگاهى به قواعد، ارتباط ندارد در نظر مسلمانان آن روز ثابت کند. زیرا تطبیقپذیر بودن قاعده، چنان اثر دارد که با آگاهى ابتدایى نیز مىتوان کارکردهاى قاعده و حوزه نفوذ آن را دریافت. از این رو، بررسى ذهنیت فقهى اصحاب پیامبر(ص) در تاریخ قواعد، اهمیت دارد.
نمونههایى وجود دارد که از تطبیق بعضى قواعد در زندگى مسلمانان آن روز حکایت مىکند. بى تردید اگر ارائه قواعد، با رشد دانش در جامعه صدر اسلام همراه مىشد، نقش قواعد در زندگى مسلمانان، افزون مىگشت و عملاً با زندگى فقهى مسلمانان پیوند مىخورد. به چند نمونه از تطبیق قواعد نبوى، توسط اصحاب اشاره مىکنیم:
الف ـ ام سلمه در داستانى که در کتب معتبر روایى نقل شده، نمونهاى از تطبیق پذیرى قواعد را انجام داده است:
در جریان فتح مکه عبداللّه ابى امیّه(برادر امّ سلمه) نزد پیامبر(ص) آمد و به حضرت سلام کرد. پیامبر(ص) پاسخش را نداد و از او روى برگرداند. عبداللّه نزد خواهرش امّ سلمه رفت و گفت: رسول خدا(ص) اسلام همه مردم را قبول مىکند اما اسلام من را نمىپذیرد. هنگامى که رسول خدا(ص) نزد ام سلمه آمد، وى به حضرت گفت: پدر و مادرم فدایت اى رسول خدا، همه مردم قریش و عرب به واسطه شما سعادتمند شدند به جز برادرم. شما اسلام او را نپذیرفتید. حضرت فرمود: اى ام سلمه، برادرت، مرا چنان تکذیب کرده که هیچ کس تا به حال انجام نداده است. سپس به آیهاى64 که در مورد تکذیب وى نازل شده اشاره نمود.
امّ سلمه پاسخ داد مگر شما نفرمودید: «الاسلام یجبّ ما قبله». پیامبر(ص) استدلال او را پذیرفت.
ب. عایشه مىگوید:
«افلح» مىخواست به دیدار من بیاید ولى به او اجازه ندادم. افلح گفت: آیا خودت را از من پنهان مىکنى؟ در حالى که من عمویت هستم. به او گفتم: به چه دلیل؟ وى جواب داد: برادرم به تو شیر داده است. گفتم باید از رسول خدا(ص)سوءال کنم. حضرت در پاسخ فرمود: افلح راست مىگوید؛ به او اجازه بده.65
ج. ابوالاسود نقل مىکند:
وقتى معاذ در یمن بود، مردم نزد او جمع شدند و گفتند: مردى یهودى مرده و برادرى مسلمان دارد. معاذ گفت: از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: «إنّ الاسلام یزید و لاینقص.»
در نتیجه، آن مسلمان، از برادر یهودیش ارث برد.66
خلاصه این که قواعد فقهى، به رغم آن که تحت این عنوان ارایه نمىشدند و تنها به صورت احکامى پراکنده در میان فقه مطرح مىشدند؛ با این حال توانستند ویژگى تطبیق پذیرى خود را در فرایند فتوا و برخورد با موضوعات بر جاى بگذارند. به این معنى، اصحاب بدون آن که بدانند قاعده فقهى چیست و بدون آگاهى از این واقعیت که مجموعهاى از احکام، نسبت به مجموعه دیگر حالت قاعدهاى دارند؛ به صورت ناخودآگاه، قواعد را بر رخدادها تطبیق مىدادند. این وضعیت، بیش از آن که مهارتهاى فقهى اصحاب را ثابت کند، نشانگر ویژگى تطبیق پذیرى قواعد است، و این که تطبیقپذیر بودن قاعده حتى در صورت ناآگاهى از کارکرد آن، مصداق دارد.
6. امامان(ع) و ترویج قواعد نبوى
انعکاس قواعد نبوى در کلام امامان(ع) آهنگى جدى و برجسته داشته است.
نگاهى به روایات امامان، بیانگر این است که آنان مىکوشیدند قواعد نبوى را بیشتر مطرح نمایند. به نمونههایى از این روایات توجه فرمایید: امام باقر(ع) فرمود:
إنّ رسول اللّه(ص) قال: و لاضرر و لاضرار.67
ـ امام صادق(ع) فرمود:
قال رسول اللّه: ولا کفالة فی حد.68
ـ امام صادق(ع) فرمود:
قال رسول اللّه: و لاتشفع فی حد.69
از این جا مىتوان به اهمیت قواعد نبوى در کلمات امامان(ع) پى برد که آنان در موارد بسیارى ـ براى اثبات احکام موضوعات ـ به قواعد حضرت، استناد مىکردند. در این رابطه به نمونههاى ذیل توجه فرمایید:
ـ تمسک امام(ع) به قاعده «الولد للفراش و للعاهر الحجر» براى اثبات احکامى از قبیل:
الف. لزوم صبر براى مردى که با زنى ازدواج نموده است و آن زن ادعاى حمل مىکند ولى نسبت به آن، مطمئن نیست.70
ب. فرزند مورد اختلاف میان دو نفر که با جاریه در یک طهر مجامعت داشتهاند، به فردى تعلق دارد که جاریه در نزد اوست.71
ـ تمسک امام(ع) به قاعده «الموءمنون عند شروطهم » در زمینه سکنى وعمرى.72
ـ تمسک امام(ع) به قاعده «کلّ ذی ناب من السباع و مخلب من الطیر حرام» براى اثبات جایز بودن نماز با لباسى که از پوست سنجاب تهیه شده است.73
و موارد دیگر.
1. من لایحضره الفقیه، ج1، ص241؛ وسائل الشیعة، ج3، ص251 و صحیح مسلم، ج2، ص642.
2. یکى از نویسندگان اهل سنت نیز همین نظر را دارد. او مىگوید: «... جوامع الکلم و من هذه الاحادیث احادیث فی الاحکام تعدّ اصولاً و قواعد جامعة...»(تاریخ الفقه اسلامى، ص37)
3. در این روایت، برخى جوامع الکلم را به قرآن و بسیارى نیز به کلمات خود پیامبر(ص) حمل کردهاند. به نظر مىآید که دیدگاه دوم، صحیح باشد. زیرا واژه جمع و جامع را ـ که بعدها در بیان تحولات قرن دوم خواهد آمد ـ برخى از امامان(ع) به منظور توصیف کارکرد قواعد به کار بردهاند.
4. وانزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم(نحل: 44)
5. مستدرک الوسائل، ج13، ص443 و سنن ابن ماجه، ج2، ص788.
6. نساء4: 128.
7. همان.
8. بقره2: 224.
9. تهذیب الاحکام، ج7، ص371 و مغنى ابن قدامه، ج4، ص384.
10. بقره2: 177.
11. اسراء17: 34.
12. همان.
13. بحارالانوار، ج21، ص376.
14. بقره 2: 173.
15. حج22: 78.
16. پیامبر(ص) در عین حال که قواعد خود را از آیات قرآن مىگرفت ـ و به این دلیل، قواعد نبوى، شرح قرآن به حساب مىآید ـ معمولاً آنها را مستقل از قرآن و بدون استناد به آن بیان مىکرد. در توضیح این موضوع باید گفت: از آن جا که پیامبر(ص) بنیانگذار اصلى روش هایى است که دین اسلام بر آنها استوار شده است؛ رفتار او باید فراتر از تأثیر بر اطرافیان و روابط پیرامونى باشد. به عبارتى، پیامبر(ص) چون مىدانست که همه رفتارهایش در آینده مورد توجه قرار خواهد گرفت از این روى، رفتارهاى حضرت کاملاً دقیق بود. نشانههاى این دقت عمل، بسیار روشن است. یکى از این موارد در روش و شیوه استناد به قرآن مىباشد. ایشان بر خلاف معصومین(ع) که اغلب به قرآن استناد و از قواعد قرآنى، بسیار استفاده مىکردند، معمولاً قواعد خود را مستقل از قرآن بیان مىفرمود.
این حقیقت با بررسى مواردى که پیامبر(ص) به ارایه احکام ـ که تبیین قواعد، بخش عظیمى از آن به شمار مىرود ـ پرداخته، آشکار مىشود. در تحلیل این رفتار باید به شرایطى اشاره کرد که پیامبر(ص) در آن مىزیست. پیامبر(ص) علاوه بر معرفى قرآن، وظیفه سنگین تأسیس سنت را نیز بر عهده داشت. سنتى که قرار بود به دنبال قرآن، همیشه در اندیشه اسلامى باقى بماند. در شرایط مذکور، براى تشکیل این نهاد فکرى، ارایه بخشهایى که مانند قرآن نبودند، ولى نقش فقهى داشتند از اهمیت برخوردار بود. پیامبر(ص) با این کار، سنت را به عنوان یک منبع تشریع در میان تازه مسلمانان، معرفى و به نهادینه ساختن آن کمک مىکرد.
این مطلب را هنگامى مىتوان بهتر درک کرد که به شرایط صدر اسلام، نگاهى بیندازیم. توصیفهایى که از پیامبر(ص) در دوران شکلگیرى اسلام به جاى مانده است نوعى همانندى را میان شخصیت فقهى پیامبر(ص) با قرآن نشان مىدهد. در واقع، اعراب تازه مسلمان که تحت تأثیر جلوههاى ربانى و اعجازآمیز قرآن قرار گرفته بودند، اوّلین ویژگى که از پیامبر(ص) به یاد مىآوردند، قرآن بود. اگر چه این نشانگر توان بالاى کتاب خداوند در جذب کفار به سمت اسلام مىباشد، ولى به تنهایى و در دراز مدت نمىتوانست نقش دیگر پیامبر(ص) را که همچون قرآن داراى اهمیتى فوق العاده است براى مردم ظاهر سازد. این نقش، همان سنت سازى ـ و به تعبیر دیگر منشأ سنت بودن پیامبر(ص)ـ محسوب مىشود. به عبارتى، سنت در عین حال که با روشهاى مختلف، وظیفه تبیین قرآن را برعهده داشته است؛ ولى میراث بر جاى مانده از سنت نشان مىدهد که این نهاد فکرى اسلامى، مانند یک مترجم ساده عمل نمىکند، بلکه مستقلاً و بدون قرار گرفتن در حاشیه قرآن، اندیشههایى را ارایه مىکند که گاهى فهمیدن ارتباط آنها با قرآن به سادگى میسر نیست.
بنابراین، پیامبر(ص) باید نقش سنت ساز خود را نیز در میان اعراب تازه مسلمان، باز گو مىکرد. براى رسیدن به این هدف مهم، آنچه اهمیت داشت از بین بردن ذهنیتى بود که پیامبر(ص) را وابسته و غیر مستقل از قرآن مىدانست. به همین سبب، پیامبر(ص) باید مستقل از قرآن به ارایه گزارهها و قواعدى مىپرداخت که به روشنى، گویاى یک دستور دینى بود. این امر مىتوانست مردم آن زمان را آگاه سازد که علاوه بر قرآن، میراث دیگرى نیز به نام «سنت» از پیامبر(ص) بر جاى خواهد ماند.
اگر امروزه با میراثى استوار و تردید ناپذیر به نام «سنت» روبه رو هستیم، به لحاظ استوارى فعلى آن، نمىتوانیم شرایط شکلگیرى آن را نیز ترسیم کنیم. سنت استوار فعلى، محصول تلاشى است که پیامبر(ص) به این منظور انجام داد. قرآن نیز به استقلال سنت و نقش پر اهمیت آن اشاره مىکند و با قرار دادن اطاعت از رسول(ص) در کنار اطاعت از خداوند، نقش انکار ناپذیر سنت را به تازه مسلمانان، یادآورى مىکند.
17. اصول کافى، ج7، ص414.
18. وسائل الشیعه، ج18، ص443، سنن ابن ماجه، ج2، ص778.
19. بجنوردى، القواعد الفقهیّة، ج4، ص21.
20. تحف العقول، ص56
21. مستدرک الوسائل، ج13، ص443، سنن ابن ماجه، ج2، ص778.
22. وسائل الشیعه، ج26، ص14، موّطأ، ج2، ص745.
23. تحف العقول، ص56.
24. تهذیب الاحکام، ج 10، ص142.
25. مستدرک الوسائل، ج16، ص31.
26. وسائل الشیعه، ج18، ص336.
27. سنن ترمذى، ج3، ص566 و مسند احمدبن حنبل، ج5، ص13.
28. عوالی اللئالی، ج3، ص252.
29. سنن ترمذى، ج3، ص565 و عوالی اللئالی، ج1، ص 310.
30. همان، ج 7، ص162.
31. تحف العقول، ص 33.
32. عوالی اللئالی، ج2، ص 115.
33. تهذیب الاحکام، ج7، ص371 و مغنى ابن قدامه، ج4، ص384.
34. مستدرک الوسائل، ج13، ص443 و سنن ابن ماجه، ج2، ص788.
35. نهایه ابن اثیر، ج3، ص 356.
36. سنن دار قطنى، ج3، ص26 و عوالی اللئالی، ج1، ص222.
37. سنن دارقطنى، ج1، ص377.
38.تهذیب الأحکام، ج1، ص83 و صحیح بخارى، ج1، ص3.
39. مبسوط شیخ، ج1، ص125.
40. مسند احمد بن حنبل، ج4، ص199 و مستدرک الوسائل، ج7، ص448.
41. وسائل الشیعه، ج26، ص14.
42. من لایحضره الفقیه، ج4، ص243.
43. تحف العقول، ص33.
44. عوالی اللئالی، ج1، ص310.
45. تهذیب الاحکام، ج9، ص45، من لایحضره الفقیه، ج3، ص322، سنن دارمى، ج2، ص85.
46. تهذیب، ج1، ص83 و صحیح بخارى، ج1، ص3.
47. تهذیب الاحکام، ج 8، ص244.
48. مستدرک الوسائل، ج13، ص300.
49. سنن ترمذى، ج4، ص151 ـ 152 و بحار الانوار، ج2، ص272.
50. صحیح مسلم، کتاب الاشربة، ج3، ح1586.
51. سنن ابى داود، کتاب السنة، باب فی لزوم السنة، ج2، ص506.
52. تحف العقول، ص276 و سنن دارمى، ج2، ص261.
53. مبسوط شیخ، ج8، ص163. در روایت دیگرى با این لفظ آمده است: هدیة الامراء غلول، وسائل الشیعه، ج18، ص163.
54. خصال صدوق، ص94 و سنن ابى داود، ج4، ص141.
55. وسائل الشیعه، ج14، ص212 و کنز العمال، ج 8، ح4003.
56.جامع الاصول، ج1، ص597 و مستدرک الوسائل، ج13، ص302.
57. صحیح بخارى، ج2، ص823.
58. وسائل الشیعه، ج17، باب 1، ح5.
59. صحیح بخارى، ج1، ح43.
60. تحف العقول، ص420 و عوالی اللئالی، ج1، ص116.
61. مستدرک الوسائل، ج6، ص157.
62. وسائل، ج 29، ص271.
63. همان.
64. لن نوءمن لک حتّى تفجر لنا من الارض ینبوئاً، اسراء 17: 90.
65. صحیح بخارى، ج3، ص148.
66. وسائل الشیعه، ج26، ص14، چاپ آل البیت و المصنّف، ج7، ص384.
67. همان، ج18، ص33.
68. همان، ج28، ص44.
69. همان، ص43.
70. همان، ج21، ص169و174.
71. همان، ج19، ص 218.
72. همان.
73. تهذیب الاحکام، ج2، ص204.