آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۵

چکیده

متن

در شماره 25 این مجلّه بخش نخست «جامعه شیعه در مدینه» را تقدیم شما خوانندگان گرامی کردیم و وعده دادیم دو بخش دیگر آن را در شماره های بعد بیاوریم و اینک دوّمین قسمت آن را که به شرح حال نخاوله پرداخته است از نظر شما می گذرانیم:
اشراف حسینی در دوره جدید
در قرن نوزدهم و بیستم، بسیاری از مسافرانی که به مدینه رفته اند از عقاید شیعی اشراف بنوحسین سخن گفته اند. سید محسن امین در باره آنها نوشته است:
«در مدینه و مکه شیعیانی زندگی می کنند؛ همینطور در برخی نقاط دیگر (حجاز). امیران حسینی برای مدتی طولانی حاکم مدینه بوده اند. آنها شیعه دوازده امامی هستند که تاکنون هرگز نتوانسته اند مذهب خود را در مدینه و خارج آن آشکار کنند. در «العوالی» و جاهای دیگر، شمار زیادی از آنها زندگی می کنند.»(1)
وی در عبارت دیگری افزوده است:
«در مدینه محلّه ای وجود دارد که ساکنان آن شیعه هستند. همچنین در مدینه طایفه هواشم که در اصل حسینی، علوی و شیعه اند زندگی می کنند. من برخی کتابهای شیعی را در دستان آنها دیدم. آنها هنوز متولّیِ وقفی هستند که برای تهیه غذای روز عاشورا اختصاص داده شده است.»(2)
روشن است که عقاید فردیِ اشراف حسینیِ مدینه، در ارتباط با زائران شیعه، باید به گونه ای بروز می کرد که میهمانان گرایش شیعیِ آنها را درک می کردند.
امین الدوله، یک ایرانی سیاستمدار که گزارش سفر خود را در سال 1899 به مدینه نوشته، در بین میزبانانِ خود، از شریف علی رییس بنوالحسین به عنوان کسی که سخت به تشیع علاقه داشت و دارای مذاق تشیع بود، یاد کرده است. از نظر امین الدوله، این نتیجه طبیعی بستگی خاندانی و شرافت نسبی اوست. او در خانه شریف، در نزدیک العوالی توانسته است بدون تقیه نماز بخواند.(3)
نمی توان نامحتمل دانست که برخی از مردم مدینه در برابر پرسش زائران شیعه از آنها ـ در مورد مذهبشان ـ پاسخ دروغ داده باشند. Doughty از شخصی یاد کرده که پدرش به یک کاروان ایرانی اجازه داد تا نخلستان وی را اجاره کنند، احتمالا به آن دلیل که آنها به خاطر این محل پول زیادی می دادند، اما برای تحقیر آنها، یک مرد جوان عیبجو، در حضورشان ادای شیعه بودن در می آورد(4)... این نقل به ما هشدار می دهد که ممکن است برخی از آگاهی هایی که سیّاحان از وجود شیعه در مدینه داده اند نادرست باشد. این خطاها ممکن است ناشی از نوعی نیرنگ باشد؛ چه از ناحیه شیعیان زائر، یا افکار واهی یا هر دو.
افزون بر اشراف، رهبر قبیله منطقه هم توانست با شخصیت برجسته ای از شیعه، از خارج ارتباط استواری برقرار کند. یک نمونه قابل توجه، شیخ سعد جزاع (جزا) است که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، رییس تیره احامده از طوایف قبیله حرب بود.(5) زمانی که در سال 1899 امین الدوله بعد از حج رهسپار مدینه شد،(6) شیخ سعد با او و همراهانش دیدار کرد.(7) وی مهمانان ایرانی را در دیدار با اشراف و سایر اشخاص همراهی کرده و گهگاه کار مترجمی را هم برای آنها انجام می داد. امین الدوله که از وی با نام شیخ جزاع نخاولی یاد کرده، به نظر می رسد که دوستی سابقه داری با شیخ سعد داشته و حتی اشاره به دیدار بعدی وی از تهران دارد.
شیخ سعد خانه ای در مدینه داشت که امین الدوله را در آن میهمان کرد، درست زمانی که آن دو برای نخستین بار در فصل حج همان سال در مکه با یکدیگر ملاقات کردند. او روابط محکم خود را با اشراف حفظ کرد. به نظر می رسد او به نوعی درگیر نقشه ای شده بود که طرّاح امین الدوله بود. تا بدینوسیله پشتیبانی مالی را از سوی دولت ایران برای شیعیان مدینه تأمین کند. با پولی که تهیه شد، برخی از نخاوله مجاز شدند تا به عنوان دربان بقیع به کار گمارده شوند. در این صورت آنها مطمئن بودند زائران شیعه که همیشه از سوی دربانان سنّیِ بقیع در محدودیت بودند، با حضور اینان، بدون محدودیت می توانند به بقیع دسترسی داشته باشند. بر اساس نوشته امین الدوله تحریکات مخالفانِ وی در کنار استعفایش از سمت صدراعظمی (در جولای سال 1898) مانع از اجرای این طرح شد.(8)
حتی در اوایل قرن بیستم، شماری از اشراف حسینی را شاهدیم که در عوالی و نیز خود مدینه سکونت داشته و می توانستند سهمی در سیاست محلّی (و طبعا منطقه ای) داشته باشند. در میان آنها شریف شحاته (بن علی) ـ که گاه مؤلفان عرب نام وی را شحات و گاه شحاته می نویسند(9) ـ در یک دوره برجستگی یافت. در شرحی که بتنونی در سال 1910 درباره مدینه نوشته، آمده است: شحاته وکیل شریف مکه در امور «العربان» یا بدوی ها بوده است.(10) سکونت او در العوالی، وی را قادر می ساخت تا به موازات نقشی که در حلّ بحران میان قبایل مدینه (و طبعا شامل تحکیم قدرت دولت عثمانی) داشت به عنوان واسطه در حل و فصل مسائل قبیله ای عمل کند.
افزون بر این وظیفه رسمی، شحاته و برادر جوانش ناصر، پایگاهی برای زائران شیعه در مدینه، به ویژه مساجد متبرکه جنوب شهر، همانند مسجد قبا و العوالی ایجاد کردند. مهمان نوازی و حمایت این دو امیر، سبب ستایش آنها از سوی سید شرف الدین در شرح حالِ خودنوشت او شده است. شرف الدین یک عالم شیعه لبنانی است (م1957) همراه مادر و برخی از شخصیت های برجسته جنوب لبنان به مدینه سفر کرد و در رمضان سال 1328/سپتامبر 1910، حدود شش ماه پس از بتنونی به مدینه رسید. وی گفته است که در آنجا منطل راحتی در خانه «برادران مؤمن ما» نخاوله داشتیم. سپس افزوده است:
«دو امیر، شریف شحاته و ناصر، همراه عده ای از مؤمنان (شیعیان) از عوالی به قصد دیدار ما آمدند. آنها برای راحتی و نیز در احترام به ما، از هیچ کوششی فروگذار نکردند. در آن زمان، هر دو امیر از موقعیت متنفذانه ای برخوردار بودند... ما تصمیم داشتیم تا برای اعتکاف در مسجد النبی صلی الله علیه و آله بیتوته کنیم اما به خاطر اصرارشان در حمایت از ما، ما را از این کار منع کردند...»(11)
مطالب مشابهی را سید محسن امین در شرح حال خودنوشتش، در شرح یکی از سه سفر خود به مدینه آورده است. او از مرد جوانی با نام شریف علی بن بُدیْری حسینی یاد کرده که به سید محسن و همراهان او (از شیعیان سوریه) در رفتن به قبا و عوالی خدمت کرده است. این شریف که فارسی نیز می دانسته، به عنوان میهمان سید محسن، از دمشق هم دیدار کرده است.(12)
این گزارش نشان می دهد که دیدار از قبا و عوالی در آن روزگار، حتّی برای شیعیان، تنها با همراهی واسطه ای مانند یکی از شرفای حسینی ایمن بوده است. این وضعیت منجر به یک گرایش فراگیر میان مدینه و حرب شد که بعدا به آن خواهیم پرداخت.(13)
اینک به شرح حال شریف شحاته و برادرش ناصر می پردازیم:
گرچه این دو امیر حسینی مشارکت (و حتی نقش مهمی) در آنچه که به عنوان «شورش عرب در سال 1916 ـ 1918» نامیده شد، داشتند، لیکن این مشارکت آشکارا مورد بی توجهی بسیاری از مورخان قرار گرفته است. و اگر هم آنجا از آنها یاد شده، گرایش های شیعی شان مورد غفلت واقع شده است!(14) این مسأله تا حدی شگفت انگیز است؛ چرا که یکی از منابع مهم با عنوان [T E. Lawrences Seven Pillars of Wisdom] به وضوح این زمینه و اهمیت آن را شرح داده است.
لورنس به طور خاص در باره نقش برجسته شریف ناصر سخن گفته است. (در آن زمان به عنوان اظهار نظر یک مؤلف با داشتن حدود بیست و هفت سال سن).
«ناصر احساس جالبی داشت، بیش از آنچه ما شنیده ایم و بیش از آنچه که از او انتظار داشتیم. او راهگشای راهها و پیشگام حرکت فیصل بود. نخستین گلوله خود را در مدینه شلیک کرد و آخرین آن را در مسلمیه (از توابع حلب)؛ زمانی که دولت ترکیه درخواست صلح موقّت کرد و از ابتدا تا انتها، هرچه در باره او می توان گفت، خوب بود.
او برادرِ شحاته امیر مدینه است. خانواده آنها از نسل حسین فرزند علی علیه السلام و از اشراف و سادات بودند. آنها شیعه بودند و از زمان کربلا حضور داشته اند و در حجاز، پس از امیران مکه، در مرتبه دوم بوده اند.»(15)
در گزارش مارس 1917 Lieut.-Col. Newcombe شرحی از یک تهاجم نظامی بر ضد راه آهن حجاز آورده که شریف ناصر (شیعه ای از مدینه) در آن شرکت داشته است.(16) لورنس گاه از غرور ناصر و این که شریف و از شیعیان اصیل نسل علی و امام حسین شهید است، ستایش مبالغه آمیز دارد. او از ناصر با عنوان ژنرال جنگجو یاد می کند. ناصر پس از اندک زمانی توانست ثابت کند که به عنوان یک فیلسوف سیاسیِ کوچک، می تواند سیاست فیصل را در تأسیس یک دولت عربی در دمشق درک کند.(17)
ناصر، به رغم داشتن قدرت نظامی، آن گونه که لورنس اشاره کرده، یک کشاورز بود که زمینش از دوران طفولیتش هیچگاه جنگ به خود ندید. او حتی طی جنگهایی که بر ضد ترکها داشت، در آرزوی چیزی بود که لورنس آن را «قصر باغیِ او در نزدیکی مدینه» می نامید.(18)
منطقه باغیِ اطراف مدینه؛ محلی که شریف ناصر مانند دیگر افراد فامیلش سکونت داشت، منطقه ای بود نخلستانی که از سوی مدافعان دولت عثمانی در مدینه آسیبهایی دیده بود، آن گونه که Hogarthمی نویسد:
«باغهای نخلستانی، که در خارج مدینه در منطقه شرق و شمال شرق قرار داشت؛ همانجا که نخلستانهای حومه العوالی بود، توسط سربازان ترک در ابتدای انقلاب ویران شد و بنی علی، تیره ای از قبیله حرب، که بر روی آن نخلستانها کار می کردند، قتل عام شدند.»(19)
زمینه این حوادث در منابع بریتانیایی روشن شده است. بر اساس دو گزارش سرویس اطلاعاتی بریتانیا(20) که در Arab Bulletin چاپ شده، بنی علی نخستین گروهی بودند که آمادگی خود را برای پیوستن به شورش شرفا نشان دادند، اما پس از مدتی، برخلاف سایر طوایف حرب، که بیشتر عوف را تشکیل می دادند، کم و بیش آشکارا به جانب ترکها گرایش پیدا کردند.
به هر روی، آن ها در این سوی چیزی به دست نیاوردند و زمانی که در آگوست 1916، سربازان عثمانی، برای نخستین بار ـ بعد از آغاز انقلاب عرب ـ به منطقه عوالی حمله کردند، بد رفتاری آشکاری را از سوی آنها شاهد بودند. این چیز شگفتی نبود، آنگاه که بنو علی انگیزه مشترکی با نیروهای شرفا یافتند، بعد از آن که برخی از قرارگاههای نیروهای عثمانی را در نزدیک مدینه در سال بعد شکست داده بودند.
به نظر می رسد که ناصر، بلافاصله بعد از آتش بس، به مدینه بازگشته، اما برادر بزرگ وی، شحاته ـ که لورنس(21) او را شرابخوار معرفی کرده ـ پس از ترک مخاصمه توسط دولت عثمانی، در دهم ژوئن 1919 به عنوان قائم مقام (دولت) هاشمی در مدینه تعیین شد.(22) به هر روی، بعد از چند سال، شحاته بر نفوذ خود در منطقه افزود و در این حال بود که در برابر شاه حسین و فرزندش، برای تحکیم کنترل مستقل خود بر مدینه ایستاد و مقاومت کرد.
گزارش های انتقادی چندی (یا اظهار نظرهای کوتاه) توسط منابع عربی و غربی(23) در ارتباط با این سیاست، نشان از رفتار و روش شحاته در این زمینه دارد (که شامل رقابت او با دیگر شرفا نیز هست). به نظر می رسد که حکومت نامطلوب او به عنوان «قائم مقام» تا اندازه ای در کاهش قدرت هاشمی ها در برابر نیروهای ابن سعود، مؤثر بوده است. در این ارتباط است که ما باز هم از ناصر رد پایی می بینیم.
وقتی سعودی ها و متحدان حجازیِ آنها، تقریبا محاصره مدینه را کامل کردند، کنسول ایران در دمشق، حبیب اللّه خان عین الملک هویدا، همراه دستیار خود، در نوامبر 1925 راهیِ مدینه شد.(24) در این زمان، شریف ناصربن علی تلگراف زیر را از جده برای برادرش شحاته به مدینه فرستاد:
هشتم جمادی الأولی 1334/24 نوامبر 1925:
«همه افراد نخاوله و (سایر) ساکنان سرکوب شده را جمع آوری کن. آنها را نزد کنسول ایران ببر تا ظلمهایی که در حق آنها شده برای او بازگو کنند.»
روز بعد، شریف شحاته به وی چنین پاسخ داد:
«من مردم سرکوب شده و نخاوله را نزد کنسول حاضر کردم اما آنها (کنسول و هیأت همراهش) بر اساس نصیحت من عمل نکردند.»(25)
مدینه در 19 جمادی الأولی سال 1344 (پنجم دسامبر 1925) تسلیم شد.(26) به این ترتیب حاکمیت طولانی هاشمی ها بر این شهر مقدس پایان یافت. همین رخدادها، نشان داد که تلاشهای شریف شحاته برای بازگرداندن حاکمیت امیرنشین حسینی بر مدینه ـ یا دست کم به بخشی از آن ـ شکست خورده است.
به نظر می رسد که دولت حسینیِ مدینه، به ویژه شحاته و برادرش ناصر، در تلاشهایی که منجر به تشکیل سلطنت هاشمی در عراق شد دست نداشته اند. لورنس و شماری دیگر از افسران انگلیسی، از استقرار سلطنت شاهزاده عبداللّه فرزند شاه حسین، به عنوان حاکم عراق حمایت می کردند. لورنس به قصد توجیه این حرکت؛ یعنی حمایت از این ادعای خود که: «عبداللّه می تواند در نزد اکثریت شیعه عراق مقبول واقع شود»، او را به طور مکرر با این ویژگی Crypto-Shiahمعرفی می کرد، در حالی که وی به طور رسمی، یک سنی شافعی بود.
شواهدی وجود دارد که عبداللّه ، برادرش فیصل و پدرش حسین، خود را به لورنس و دیگر افسران انگلیسی و دیپلماتها چنان وانمود کرده بودند که سنیان آزادمنشی هستند، با یک پیشینه دراز در داشتن گرایشهای شیعی. در مورد عبداللّه ، باورها تا آنجا رسیده بود که وی شیعه جعفری است!(27) شحاته و ناصر ـ دو شیعه واقعی ـ در یک وضعیت مشابه، احتمالاً هرگز جاه طلبی سیاسی نداشته اند و نیز به دلایل دیگر، رقیبی برای هاشمیان مکی در این بازی نبوده اند.
فهرستی که بلیهیشی، از شرفای حسینی مدینه جدید به دست داده (به بخش بعدی بنگرید) نشان دهنده آن است که کم و بیش تمام خاندان حسینی هنوز در آنجا بسر می برند. به هر روی، به نظر می رسد که نقش اجتماعی آنها محدود شده و به ویژه از تأثیر سیاسی مستقیم، به طور کامل تهی گریده است. علی حافظ از شریف زید بن شحاته (به احتمال قوی نواده فرد فوق الذکر قائم مقام) یاد کرده و گفته است که متولی زمین اطراف بئر بضاعه بوده(28) که به وسیله شریف شحاته و شریف ناصر بن شریف علی آل حیار وقف شده بود.(29)
وی در جای دیگر، از مردِ جوانی با نام «شریف ناصر بن علی بن شحاته» یاد می کند که در نوامبر 1964 نخستین مهد کودک را در مدینه بنیاد گذاشت. در جولای 1962 (صفر 1382) محلی با عنوان «المعهد التجاری» باز کرد که در آنجا تایپ عربی و انگلیسی را آموزش می داد.(30)
اشراف حسینی نمی توانستند از زائران ایرانی، مانند گذشته؛ یعنی پیش از کنترل سعودیها، پذیرایی و استقبال کنند. البته از آن جا که این رسم هنوز باقی بود به صورت محتاطانه و گزینشی انجام می گرفت.
درباره شریف شاهین گفته اند که وی تعدادی از زائران شیعی را در سال 1942 به خانه اش دعوت کرد و مقدمات ملاقات این زائران را با یکی از بستگان سلطان عبدالعزیزبن سعود ترتیب داد. در این دیدار موضوع بحث انگیز عزاداریهای شیعه در محرم و برخوردهای سخت کارگزاران سعودی مورد گفتگو بود.(31)
ساداتی با نسب حسینی یا حسنی (که کم و بیش به صورت آشکار، سوابق شیعی دارند) بعد از آن، همواره به طور رسمی یا نیمه رسمی، سمتی با عنوان «مزورون» ـ [عنوانی شبیه مُطوّف] برای رسیدگی به زائران، به ویژه برای زائران شیعی ـ داشتند.
در این باره نمونه ای از سال 1950 نقل شده است. سلطان حسین تابنده گنابادی(32) از یک شیعه محلی، از سادات حسنی با نام سید مصطفی عطار یاد کرده که مسؤولیت پذیرایی زائران شیعه در مدینه را عهده دار بوده است. او افزوده است: برخی از اجداد سیّدِ مزبور نیز در گذشته همین سمت را داشته اند. سید مصطفی (تا زمان استعفایش از این سمت) برای مدتی شهردار مدینه بوده است. این اظهارات توسط دو نویسنده سعودی تأیید شده است.(33)
بلیهیشی در کتابش، در باره مدینه امروز، که در سال 1402/2ـ1981 نوشته، به شریف ماجد بن جدّوع بن منصور بن فهد بن راضی اشاره کرده که در عوالی زندگی می کند و منبع اطلاعاتی وی برای شاخه های اشراف حسینی بوده است. بر اساس گزارش وی، در حال حاضر، اشراف حسینی ساکن مدینه (شامل العوالی) به دوازده شاخه زیر تقسیم می شوند:(34)
ذاوی راضی و المبارک. اینها عنوان مشیخه را برای همه اشراف خاندان بنوحسین به خود اختصاص داده اند. پس از آنها: العَسّاف، المَواسا، الزَرافه، البِرکه، العُمیره، الشَمیسان، العلی، الزُهیر، الشَهیل، الشَقّارین، الشَیاهین.
نسبت به طوایفِ زیر مجموعه مربوط به نخاوله (به بحث های بعدی بنگرید)، دشوار می توان تلفظ دقیق اسامی آنها را، که نویسندگان یاد کرده اند، دریافت.
افزون بر اشراف و نخاوله واقعی، در مدینه فعلی، خاندانی از شیعه های عرب (در اصل عراقی) هستند که خاندان المشهدی (جمع آن المشاهده) یا عمران را تشکیل می دهند. اینها در ظاهر سنی اند و تقریبا موقعیت بالایی در جامعه سنی به دست آورده اند. این شامل چهره های علمی؛ مانند نویسنده محمود عیسی المشهدی نیز می شود.(35)
قبیله حرب و طوایف شیعه آن
دست کم تا آغاز دولت سعودی وهابی (5 ـ1924) برخی از قبایل یا گروههایی از قبایل حجاز، به طور عمده، قبیله حرب و جهینه، به طور آشکار خود را به عنوان شیعه معرفی می کردند، بدون آن که در طول چند قرن، به صورت جدّی خود را وابسته به مذهب خاصی مانند امامیه یا زیدیه مطرح کنند.(36)
روحیه شورشی و جنگجوییِ برخی از این قبایل، که از آنها با عنوان «حروب»(37) یاد می شود، آثاری بر روی موقعیت شیعیان مدینه داشت، به ویژه بر روی شیعیانی که در خارج از محدوه مدینه زندگی می کردند و «نخاوله» نامیده می شدند.
در قرن هجدهم، تنش مداومی میان ساکنان سنیِ مدینه ـ یعنی اکثریت جمعیت شهر ـ و قبیله حرب وجود داشت. آخرین حمله آنها به شهر مقدس در سال 1148/1735 که گفته شده، در این حمله شهر و بسیاری از خانه های مردم غارت شد و این مطلب از طرف یک شاعر با نام «السید البیتی»، شبیه به «اباحة المدینه» در واقعه حرّه عنوان شده است.(38) در دید سنیان مدینه، شیعیان طایفه بنوعلی ـ وابسته به حرب ـ دشمنان خطرناک تری جلوه می کردند. به علاوه، برخی از خاندان های مدینه که به داشتن عقیده رفض شهرت داشتند، مورد سوء ظن و دشمنی قرار داشتند. به هر روی، اکثریت سنی شهر آنها را نوعی ستون پنجم در کنار شهر می دیدند، کسانی که به طور آشکار نیت سوء خود را در باره جمعیت سنی شهر نشان می دادند.(39)
در همین زمان، نیروهای عثمانی، حتی توان کنترل نواحی اطراف و نیز مناطق اطرافِ نزدیک مدینه را نداشتند. مکانی مانند محله مسجد قبا نشان داد که برای آنان نقطه امنی نیست؛ به طوری که بازسازی مسجد قبا برای مدتی به تأخیر افتاد، آنچنان که صدر اعظم عثمانی ضمن گزارشی که در سال 1195 / 81ـ1780 به سلطان نوشت، یاد آورد شد که: اشقیاء البدو مکرر امنیت این منطقه را مختل کرده اند.»(40)
تحت شرایطی که شرح آن گذشت، این به شدت تعجب انگیز است که بیشتر سنیان مدینه، کوشش می کردند از ایجاد ارتباط با نخاوله بپرهیزند. یک مورد استثنا که از روی شگفتی یا تردید در باره یکی از سنیان مدینه، اظهار شده، مطلبی است که عبدالرحمان الأنصاری(41) در باره عمر حضیرمی بیان کرده، می نویسد: «کان سیّ ء الأخلاق ویُعامل الفلاّحین مِنَ النّخاولة».(42)
به نظر می رسد که او در یک موردِ تقریبا مشابه، که در باره یک فرد برجسته سنی و عالم است، سخت گیری کمتری کرده است. این مورد در باره سید محمد از خاندان کبریت است.(43) در باره او نوشته است: سید محمد فرزندی ـ اعم از پسر یا دختر ـ نداشت و باغ خود را که معروف به سمیحه در عوالی بود و باغی که معروف به رملیه بوده و در قبا قرار داشت، وقف بردگان آزادشده اش کرد که پس از مرگ آنها به پیران نخاوله برسد.(44)
روابط مخصوص و عمیق میان رؤسای قبایل شیعه حجاز و هم مذهبان شیعه ساکن در اطراف مدینه، به ویژه در دوره جدید، می تواند در روشنگری هایی که توسط یک عالم شیعه عراقی با نام محمد حسین مظفر (م 1961) آمده(45) و نیز مطالب بیشتر مشابهی که عالم و نویسنده معروف شیعه دیگر در قرن بیستم، سید محسن امین آمده، بهتر روشن شود.(46)
هر دوی اینها حوادثی را شرح می دهند که در دوره اخیر عثمانی رخ داده و در این میان، مظفر از حادثه ای که به سال 1911 رخ داده سخن می گوید. عبارت او که در فصل شیعه حجاز آورده و به بحث ما مربوط می شود، چنین است:
«در حال حاضر (زمان تألیف سال 1352/ 4ـ1933) شمار شیعیان در میان قبایل (حجاز)، بیش از شیعیان شهر نشین است؛ از جمله قبایل شیعه، طایفه بنوجهم و بنوعلی و برخی از بنی عوف هستند. اما در شهرها، شمار زیادی شیعه در مدینه هستند؛ مانند نخاوله و نیز شماری در روستاهای آن؛ مانند عوالی زندگی می کنند. به غیر از نخاوله، شمار اندکی شیعه در مدینه هست؛ همان گونه که اندکی شیعه در مکه وجود دارد.
نبردی میان شیعیان مدینه و دولت عثمانی رخ داد که معروف است. این حادثه زمانی رخ داد که شمار زیادی شیعه ـ بنوعلی از طایفه حرب ـ که در منطقه عوالی ـ یک روستا و یک منطقه ـ زندگی می کردند، از طرف ترکها متهم شدند که به دزدان و راهزنان پناه می دهند. به همین دلیل، ترکها تصمیم گرفتند در عوالی بارو و حصار و قلعه بنا کنند، اما مردم که این تصمیم را در جهت نابودی خود می دانستند، در این باره مقاومت کردند. به دنبال آن، سپاه عثمانی با شمار زیادی نیرو به آنان یورش برد؛ در برابر، دیگر طوایفِ حرب نیز به دفاع از بنوعلی پرداختند.
زمانی که سپاه ترک به آنان حمله کرد، آنان با قدرت و شجاعت پایداری کردند. به دنبال این حادثه، سپاه ترک شکست خورده به مدینه بازگشت؛ اما بنوعلی به محاصره آنان پرداختند و تا برای دو ماه آنان را در محاصره داشتند. به همین دلیل این واقعه، به «واقعة الشهرین» معروف شد. طی این محاصره، شمار زیادی از سپاهیان ترک کشته شدند، در حالی که هیچ ضرری به مردم عوالی وارد نشد؛ چنان که گفته می شود: به غیر از یک سگ و بز کسی کشته نشد. آغاز این حادثه در سوم شعبان سال 1329 بوده و یکی از شعرا، این حادثه را که به پیروزی شیعه و شکست عثمانی منتهی شد، به زبان شعر بیان کرده است. به دنبال این حادثه، موقعیت شیعیان مستضعف مدینه، بالا رفت.»(47)
نکات کلّی آنچه را که مظفر آورده و نیز برخی از جزئیات را، می توان در برخی از منابع دیگر سنیان و شیعیان و نیز نوشته های مؤلفان غربی، یافت.(48) در متن حاضر، خاطرات سید محسن امین از سه سفرش به مدینه، بسیار قابل توجه است. او احساس و دریافتهای خود را طی دو سفری که در زمان امارت شریف حسین بن علی در مکه (بین سالهای 1908 تا 1916) داشته، بیان می کند. وی از شخصی با نام شیخ محمد علی الهاجوج که عالم شیعی در منطقه عوالی بوده، یاد می کند و می گوید: او سالها در نجف تحصیل کرده است.(49) پدر این شیخ، که پیرمردی بوده، برای سید محسن امین داستانی نقل کرده که چنین است:
در یکی از سالها، گروهی از مغربی ها و بخاری های مقیم مدینه، سعید پاشا، حاکم عثمانی مدینه را متقاعد کردند تا حمله ای به منطقه عوالی کرده و به آنان و نیز ساکنان مدینه سلاح بدهد تا با کمک هم، به آن ناحیه حمله کنند. آنها توپی نیز برداشتند و اولین کاری که کردند، قطع آب به روی مردم عوالی بود. همین طور نیروهایی را در مدخلهای ورودی گذاشتند تا هرچه از خوردنی و پوشیدنی در دستان مردم عوالی می بینند، از آنان بگیرند. پیرمرد گفت: من مقداری برنج خریده بودم که نگهبان از دست من گرفت. به او گفتم این را برای خوراک خودم خریده ام. گفت: بروید علف بخورید. پس از آن، به عوالی حمله کردند و نخلهایی را که در مسیر بود، از بین می بردند و توپ را بر فراز تپه ای نصب کردند. این زمان، تازه مردم عوالی خبردار شدند و همچنان در اطراف متفرق بودند و تنها سی نفر که یکی از آنها پدر من محمد علی هاجوج بود، جمع شدند و توپخانه حمله کردند و او نیز توپ می انداخت. تا آن که نخاوله بالای تپه رسیده، یک نفر را کشتند و بقیه را اسیر کردند؛ از جمله اسرا، همان شخصی بود که برنج را از من گرفت و توهین کرد. او اکنون سخت هراسان بود؛ اما ما به وی گفتیم که ما اسیر را نمی کشیم بلکه او را اکرام می کنیم. بالأخره دشمن شکست خورده، سلاح های خود را انداختند و به مدینه گریختند و در را بستند. آنها حتی برای دفن کشتگان خود هم جرأت بیرون آمدن نداشتند. به همین خاطر، برای هر کشته، پنج لیره به نخاوله می دادند تا جنازه را به داخل مدینه ببرند و آنها را دفن کنند.»(50)
سید محسن امین در ادامه توضیح می دهد که چطور نخاوله ـ که محله آنان خارج از دیوار شهر در جنوب درِ «الجنائز»(51) بود ـ توانستند کاری را انجام دهند که از آنان خواسته شده بود، که به میدان جنگ بروند و جنازه های مجاهدان یا سربازانی را که سنی بوده و به جنگ با شیعیان و متحدان آنان آمده بودند، کشف کرده و به دشمن بدهند.
وی آنگاه افزوده است:
«نخاوله با طایفه حرب که میان مکه تا مدینه بودند، حِلْفی امضا کردند. آنان هر بیست سال قرارداد جدیدی می نوشتند که نسخه ای برای نخاوله و نسخه ای برای قبیله حرب بود. در این قرارداد قید شده بود که حرب می بایست نخاوله را در وقت تجاوز دشمن یاری کنند و نخاوله نیز نباید با حرب بجنگند.»(52)
جالب خواهد بود اگر ما درباره این قرارداد، پیشینه تاریخی و زمینه های اجتماعی و دیگر جزئیات مربوط به آن، اطلاعات بیشتری داشته باشیم. با وجود آن که به نظرم هیچ دلیلی برای تردید در آن وجود ندارد. در این زمینه، باید ابتدا زمینه گسترده قانون های قبیله ای در جزیرة العرب، به ویژه قراردادهایی که میان بدوی ها، نیمه بدوی ها و شهرنشین ها بسته می شود، مورد ملاحظه قرار گیرد.(53)
بر اساس همانچه که به طور غالب میان قبایل بدوی در شبه جزیره عربی و دیگر نقاط رخ می دهد، قدرت نظامی قبیله حرب، در دنیای جدید به سرعت رو به تحلیل رفت. بالنتیجه، نخاوله؛ اعم از روستایی و شهری، حمایت مؤثر یک متحدی که امنیت نسبی آن را تا پایان دولت هاشمی تضمین کرده بود، از دست داد. در این ارتباط، شایسته ذکر است که برخی از سران حرب که شامل بنوعلی نیز می شود، از قبل در جریان محاصره مدینه در سال 1925، با سعودی ها متحد شده بودند.(54)
تاریخ قبیله حرب و طوایف زیر مجموعه آن، هنوز موضوعی برای بحث و تحقیق در سعودیِ امروز است.
به هر روی نقش سیاسی این طایفه، تا پایان قرن بیستم یک موضوع اصلی در این مباحث نبوده و بالطبع مذهب تشیع برخی از طوایفِ آن، کمتر از آن، مورد توجه بوده است.(55)
بلیهیشی خاطر نشان کرده است که نتیجه موج مهاجرت از بیابانها و روستاها اکثریت افراد طایفه حرب، در حال حاضر (یعنی در سال 1980) در خود شهر مدینه یا حومه آن زندگی می کنند.(56)
همان مؤلف جدولهایی را تهیّه کرده که در آن نام قبایل، طوایف و خاندانهای ساکن در مدینه و اطراف آن را، همراه با جزئیات قابل توجه، برای خوانندگان خود آورده است.(57) یکی از جدولها در ارتباط با موضوع نوشته ما ؛ نخاوله مدینه می باشد.
نویسنده اظهار کرده است که نام این قبایل بر مبنای اطلاعات شفاهی استاد عبدالرحمان الحسنی الحِربی فراهم آمده که یکی از افراد خاندان الدواوید، و متعلق به نخاوله است.
تنها اشکال در این فهرست آن است که: بلیهیشی تلفظ دقیق نام هایی را که از قبایل به دست داده، نیاورده است. بنابر این تلفظ هایی که من در اینجا آورده ام، همه تجربه شخصی خودم از نوع خواندن اسامی یاد شده است. (قابل توجه این که، حتی برخی از افراد بومی؛ مانند بلادی نیز در مواردی، از تعیین تلفظ دقیق این کلمات خودداری می کنند و آنها را همینطور به صورت نام خاندان یا طایفه، بدون اعراب گذاری، می آورند.) با این حال، فهرست بلیهیشی، به لحاظ محتوایی کاملاً ارزشمند بوده و تا آنجا که من می دانم، بهترین اطلاعات چاپی است که درباره وضعیت فعلی نخاوله ـ دست کم آنان که در مدینه مقیم اند ـ در دست است. فهرست بلیهیشی(58) شامل این طوایف می شود:
شاخه های نخاوله که در مدینه زندگی می کنند (و منسوب به حرب هستند) عبارتند از:
1 ـ الشریمی: الخوالدة، الملابین، الکرفة، الطبلان، بیت وائل، الجداعین، القرینة، بیت محاشی، العلیان، الطرییف، الحکاریة، البقاقیر، الجوایدة، بیت النفیری، النویقات، الدواخین، بیت حسون، بیت العصاری، الکوابیس.
2 ـ الدراوشة: العبابیش، ذوی خلیفة، بدیرحرم، البدیهان
3 ـ الدواوید: الفلسة، بیت مناش، الحرابیة، الحمارین، الجواعدة، الصویان، الفحلان، بیت جبین، النواجی، بیت الرومی.
4 ـ المحاربة: المحاسنة، الهواجیج
5 ـ الفار: المزینی، بیت ناشی، المدارسة، المراوحة، السعدی، القصران، الطولان، بیت مسعد، بیت ابوعامر، البغیل.
6 ـ الزوابعة: الحمزة، البراهیم، السلمی، الشلالید.
7 ـ الاصابعة: بیت حریقه، بیت ملائکه، بیت العیسائی، بیت صابرین، الشوام، لولو، الکرادیة، الشریقی، الجید، البناجیة.
8 ـ الوتشة: بیت الاضبع، بیت الصاوی.
9 ـ الزیرة: السطحان، الجواعدة.
10 ـ الجرافیة: ذوی سالم، ذوی عبداللّه ، ذوی احمد، ذوی حسین، الکساسیر.
11 ـ المعاریف: الاواق، ذوی عبداللّه ، الملایحه، ذوی احمد رجب.(59)
بلادی درباره عوالی، خاطر نشان می کند که ساکنان آن ترکیبی از طایفه حرب و نخاوله هستند،(60) با یک (یا بیشتر) شاخه فرعی (بیت)، همچون فیران که ادعا می کنند از طایفه بنوعلی هستند.(61) وی در کتاب دیگر خود، مروری کوتاه بر شاخه های طایفه بنوعلی دارد که در نجد یا مدینه و اطراف آن هستند، بدون آن که بگوید کدام یک از آنها تا امروز بر مذهب شیعه هستند.(62) شاید این دشوار باشد که قضاوت روشنی در این باره صورت گیرد، به خصوص که بسیاری از این شاخه ها در گذشته به صراحت شیعه شناخته می شدند، ممکن است در حال حاضر خود را به عنوان سنی معرفی کنند. بر اساس اطلاعات شفاهی که من در سال 1995 به دست آوردم، بیشتر وهابی ها تمایل دارند که بگویند بسیاری از ساکنان شیعه حجاز، که شامل نخاوله نیز می شود، دیر یا زود به مذهب تسنن و عقیده سلف که همان آیین وهابی است، در خواهند آمد.
نخاوله، یک نام با گونه های مختلف
همانطور که پیشتر اشاره شد، وجود جامعه شیعه دوازده امامی در مدینه و اطراف آن، در برخی از منابع تاریخی دوره میانی مورد تأیید قرار گرفته است، اما نام نخاوله می بایست اندکی بعد پدید آمده باشد. بر اساس گفته الخویی، این تعبیر نخستین بار توسط عثمانی های حاکم بر حجاز بکار رفته است.(63)
به نظر می رسد اولین بار که تعبیر نخاوله در باره روافض مدینه در منابع عربی مربوط به کار رفت توسط سنیان مدینه و در دوره اخیر؛ یعنی از قرن هفدهم میلادی (یازدهم هجری) بوده است. مؤلف کتاب مورد بحث ـ ماء الموائد ـ ابوسالم عبداللّه بن محمد بن ابی بکر «العیاشی» (م1662م.) یک عالم و صوفی مراکشی بربری الأصل است که در سال 1662 ـ 1663 از مدینه دیدار کرده است. وی دراول محرم سال 1073 (آگوست 1662) به مدینه رسیده و تا شعبان همان سال (مارس 1663) در آنجا اقامت گزیده است. بخشی از سفرنامه او، در شرح مدینه است که به وسیله محمد امحزون تصحیح شده است.(64)
برخلاف بسیاری از سنیان زائر این شهر مقدس، عیاشی که بیش از هفت ماه در این شهر مانده، متوجه حضور گروه های شیعه در دیدار خود از مدینه شده و حتّی بالاتر، متوجه کاربرد نام خاصی از سوی مردم مدینه نسبت به آنها شده است. این شاید بدان دلیل باشد که محل اقامت وی، خانه ای نزدیک مشهد اسماعیل، فرزند امام جعفر صادق علیه السلام (که حدود ده سال پیش از پدرش درگذشته) است.(65)
بامِ مشهد، که موقعیت مناسبی را برای دیدن بقیع فراهم می کرده و نیز نخلستانهایی که تا حدّ فاصل کوه احد بوده، از جمله چیزهایی بوده که ذهن عیاشی را برای ماندن در آنجا به خود مشغول می کرده است. وی پس از شرحی از زندگی خود در آن منزل و توضیحاتی در باره مشهد اسماعیل و آمد و شد مردم، چنین ادامه می دهد:
تنها چیزی که ما را آزار می داد، آمد و شد نخاوله به این محل بود. اینان روافض ساکن اطراف مدینه و منطقه عوالی ودیگر نواحی بودند. تمامی کسانی که در آنجا سکونت دارند و به کار باغ و زراعت مشغولند، از روافض هستند و مردم مدینه آنها را نخاوله می نامند که البته معنای آن را من نمی دانم. عادت هر پنج شنبه آنان چنین است که از اول صبح به مشهد می آیند و در آنجا غذای زیادی پمی پزند و مردان و زنان و کودکان آنها در آن جا جمع می شوند. بیشتر اوقات برای ختنه فرزندانشان می آیند و هر کسی که فرزندی دارد و می خواهد او را ختنه کند، جز در این روز و این مکان، فرزندش را ختنه نمی کند. گاه نیز تنها برای زیارت و اطعام می آیند و کسی غیر آنان، همراهشان نیست.(66)
در توضیحات عیاشی هیچ اشاره ای وجود ندارد که تعبیر «نخاوله» از چه زمانی، پیش از ورود عیاشی به مدینه، توسط اهل مدینه در باره روافض بکار برده می شده است. تنها یافتن یک نسخه خطی مانند کتابی که به وسیله خیرالدین الیاس مدنی (م 1717) که انصاری از آن در «تحفة المحبّین»(67) یاد کرده، می تواند ما را قادر به تعیین کم و بیش دقیق زمان و شرایط تولّد این مفهوم کند.
تقریبا همه منابعی که از زندگی اقلیت شیعه مدینه سخن گفته اند، موافقند که شکل جمع این نام، «نخاوله» است و این نام برگرفته از «نخل» یا «نخله» یا «نخیل» به معنای نخلستان است. تعبیر «مخاوله» که در «صفوة الاعتبار» محمد بیرام (الخامس) تونسی (م 1889) آمده، به احتمال زیاد یک خطای لفظی یا قلمی است.(68)
در حالی که به نظر می رسد مخاوله هیچ معنایی ندارد، صورت دیگری از آن که توسط برخی از مؤلفان یاد شده، «نُخاله» یا «نَخّاله» در باره اشخاص است که به بقایای ریز آشغال مانند یا مواد زاید تشبیه می شوند. این تعبیری است که یک همسایه دشمن برای تحقیر یک گروه تحقیر شده می تواند بکار ببرد. البته «نخّاله» باز می تواند برای کسی باشد که به نوعی در ارتباط با کار نخل یا نخله قرار دارد. در اینجا به معنای مفرد به کار می رود. دوزی، نخال را در فرانسه به معنای کسی به کار می برد که پارچه های کهنه را از خیابانها جمع می کند.(69)
یک صورت نامأنوس دیگر آن «نواخله» است که در یک کتاب عربیِ تازه نشر نیز آمده است.(70) عبارت مورد نظر در کتاب «سفرهایی در عربستان»(71) از Burckhardt L. J. آمده است. به نظر می رسد که این غلط املایی یا چاپی است.
بورکهارت (م 1817) نخستین سفرنامه نویس اروپایی است که از شیعیان اطراف مدینه یاد کرده است.(72) اما وی زنده نماند تا متن چاپ شده سفرنامه خود را ببیند.(73) غلط مطبعی نواخله کتاب بورکهارت را دوزی در ملحق فرهنگ عربی خود آورده و به معنای کارگران نخلستان(74) معنا کرده و به گمان خود به صورت جمع آورده بدون آن که با مفرد آن نخولی مرتبط کرده باشد. دوزی با استناد به «سرگذشت شخصی» بورتون، نخاوله را این گونه معنا کرده است: ...(75)
به نظر می رسد حتی C. Hurgronje Snouck با استناد به فرهنگ دوزی در تردید افتاده است که صورت صحیح این کلمه نخاوله است یا نواخله. اما وی در کتابی که در باره مکه نگاشته، صورت صحیح آن را آورده است.(76)
به گفته یک نویسنده جدید سعودی، امروزه نام رسمی نخاوله «النخلیون» (مفرد: نخلی) می باشد. همین نویسنده، در جای دیگر، صورت جمع النخلیه را آورده است.(77)
در زبان محلی مدینه، می تواند چندین تلفظ از کلمه نخاوله وجود داشته باشد که از جمله آنها همان تعبیر تحقیرآمیز نخاله است.
در برخی از این موارد، تلفظ با دقت روشن نیست؛ مانند عبارتی از کتاب محمدبِی صادق که اگر بخواهیم نام قبیله ای را که در فاصله یک ساعت از مدینه با آن برخورد کرده است بخوانیم نمی دانیم «النَخْولیه» بخوانیم یا «النُخُولیه». باید به یاد داشته باشیم که منابع در دسترس، تمامی نویسندگان افراد غیربومی بوده اند که نام این گروه را بر مبنای اطلاعات شفاهی ثبت کرده یا به استناد منابعی نوشته اند که آنها مبتنی بر داده های شفاهی است.(78)
بورتون می نویسد: هیچ کس نتوانست بر من توضیح دهد که آیا این فرقه، نام خاص و ویژه خود داشته اند یانه.(79) به گفته Carlo Alfonso Nallino ـ که وقتی در جده بوده، کوشیده تا در باره آنان اطلاعاتی به دست آورد ـ نامی که نخاوله برای خود ترجیح می دادند، «اصحاب النخل» بود. فرض او این است که مفرد نخاوله، باید نخیلی یا نخَْوَلی باشد.(80) شکل دومی همان است که دوزی آورده، اما آن را به شکل یک مدخل جداگانه نوشته است.
چنین به نظر می رسد که برخی از شیعیان دوازده امامی مدینه اصطلاح «اصحاب النخل» را که نالینو از آن یاد کرده، بر نام «نخاوله» ترجیح می دهند؛ زیرا نخاوله به مرور زمان معنای تحقیرآمیزی به خود گرفته است؛ (به ویژه وقتی که اهل سنت آن را بکار می برند.)(81) گرچه تعبیر اصحاب النخل، اشاره به نوع کار آنان در نخلستان دارد، می تواند نوعی معنای مذهبی نیز داشته باشد. در تصور شیعیان «نخل» علامت «مدینه» است. در هنر مُلْهَم از تشیع، بیشتر تصاویری که از شهر مقدس کشیده می شود، نخل های دور حرم را نشان می دهد. نیز گفته می شود که این نخلها یادآور فاطمه زهرا علیهاالسلام و ائمه اهل بیت علیهم السلام است. (چنان که چند نخلی که در حیات مسجد النبی صلی الله علیه و آله بوده، «بستان الزهرا» نامیده می شده است.)(82)
در فولکلور ایرانی شیعی، نخل دارای اهمیت قابل ملاحظه ای است.(83) در باره برخی از امامان نخست آمده است که آنان نخلستان های بزرگی درنزدیک مدینه داشته اند. همچنین در منابع متعدّد درباره فضیلت خرمایی که در آنجا به ثمر می رسد، آمده است. به عبارت دیگر، هم نخل و هم ثمر آن؛ یعنی خرما، اهمیت خاصی در سنت دینیِ شیعه دارد. در روایتی از امام هشتم علی بن موسی الرضا علیه السلام (م203/818) آمده است که از ایشان پرسیدند:
«چرا از برخی از خرماها، به ویژه خرماهای عالی برنی می خورند؟ حضرت فرمودند: آری، من خرما را دوست دارم؛ زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله خود تَمَری بوده (کان تَمَریا)؛ یعنی خرمای خشک را دوست داشته است؛ همین طور امیرمؤمنان، حسن، حسین، سیدالساجدین، ابوجعفر باقر، امام صادق و پدر من موسی علیهم السلام نیز خرما را دوست داشته اند. به همین دلیل من نیز تمری هستم. شیعیان ما نیز ثمر نخل را دوست دارند؛ زیرا که خداوند آنها را از طینت ما خلق کرده است و دشمنان ما مسکر را دوست دارند؛ زیرا آنها را از آتش خلق کرده است.»(84)
تعداد قابل ملاحظه ای از احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و اصحاب، گویای ویژگی های منحصر خرمای مدینه و ثمرات آن است که به نوعی بیانگر فضیلت خاص مدینه می باشد.(85) (از قضا یکی از نام های این شهر «ذات النخل» می باشد.(86) در دوره اخیر، تجار مدینه که به کار فروش خرما در بازار اشتغال داشته اند، با استناد به این قبیل روایات، از خرمای خود تعریف و تبلیغ می کردند. افزون بر این، داستان هایی وجود دارد که سمهودی و دیگران آورده اند که برخی درخت های نخل، با پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام سخن گفته اند؛ چرا که او پیامبر بوده و علی علیه السلام وصی او.(87)
همچنین گفته می شود، تعدادی از درختان نخلِ کهن که سلمان فارسی به دستورپیامبر صلی الله علیه و آله کاشت،تا دوره اخیر وجود داشته است. شاید در نتیجه فشار وهابی ها و نیز احترام زائران، به ویژه شیعیان و مخصوصا شیعیان محلی نسبت به این درختان، آنان درختان یاد شده را قطع کردند.(88)
به طور کلی اصطلاح نخاوله، نامی است جدید برای تمامی شیعیان امامی حجاز. همین طور که اصطلاح «بحرانی» (ج: بَحارینه) با تسامح بر تمامی شیعیان منطقه شرقی وساحل خلیج[فارس] و تعبیر «متوالی» (ج:مَتاوله) بر تمامی شیعیان لبنان، اطلاق می شود.(89) و برای ساکنان وادی الفرع تابه امروز نام جَهَمی به کار می رود.(90)
پی نوشتها:

________________________________________
1 ـ اعیان، (1986)، ج 1، ص 200
2 ـ همان، ص 208
3 ـ سفرنامه، صص 193 و 266
4 ـ Tracels, vol. 2, 224
5 ـ رفعت پاشا، مرآة الحرمین، ج2، ص91 ؛ Stratlotter: Von Kairo, 203. در باره احامده نک : همان، ص 354 ؛ Oooenheim. Die Beduinen, vol. 2, 377, 379 ؛ بلادی، معجم قبائل، ص 13 ؛ در باره خاندان ابن جزاء، همو، نسب حرب، ص 179
6 ـ Fragner: Persische Memoirenliteratur, 22. 77. 111.
7 ـ سفرنامه، صص 243، 250، 254، 257، 259، 265، 280
8 ـ همان، صص 254، 279. درباره عملکرد سیاسی امین الدوله نک :
Fragner: Memoirenliteratur, 88-111
9 ـ ابن زبیر، معجم، ج 2 : ص 904، نسب او را «عبدالغنی تاریخ، ص 428» آورده است.
10 ـ الرحلة الحجازیه، ص 253
11 ـ بغیة الراغبین، ج 2، ص 197 ؛ نیز نک : القبیسی، حیات، ص 106 ؛ بعد از این باز در باره شرف الدین سخن خواهیم گفت.
12 ـ اعیان، ج 10، ص 364
13 ـ برای مطالعه ادامه همین متن به صفحه 287 مراجعه کنید.
14 ـ این مسأله به طور کوتاه در این منبع آمده است: Oppenheim: Die Beduinin, vol. 2, 435 ؛ و نیز شرف الدین، بغیة الرغبین، ج 2، ص 197 ؛ Tauber: The Arab Movements، در آن جا توجه داده شده است که شریف ناصر در جنگ حاضر بوده اما به پیش از آن اشاره نکرده است (106, 133 .234 , 237).
15 ـ Swven Pillars, 165
16 ـ Bidwell (ed.): The Arab Bulletin, vol. 2, 143
17 ـ Seven Pillars, 280, 544, 671.
18 ـ همان، صص 165، 237
19 ـ War and Discovery, 436.
20 ـ Reprinted in Bidwell (ed.): The Arab Bulletin, vol. 2, 56, 291.
21 ـ Seven Pillars, 159.
22 ـ Kedourie: The Surrender ؛ بدر، التاریخ الشامل، ج3، ص 83، 114، 118
23 ـ Kedourie, ibid., 137 ؛ بدر، التاریخ الشامل، ص 148
24 ـ بدر، همان، ص 153 ؛ Clayton: An Arabian Diary, 110 fn, 12, 111, 120; Rush: Records, vol. 4 286; Badeeb: Saude-Iranian Relations, 80 ؛ وزارت امور خارجه، روابط، صص67 ـ 63
25 ـ نخستین بار در نشریه سعودی ام القری، ج 2، ش 51 (18 دسامبر 1925 در مقاله ای (صص 2 ـ 1) چاپ شد با عنوان «کیف تمّ تسلیم المدینة المنورة، وثائق هامة للتاریخ». همین مقاله در المنار، ج26 (1925 ـ 1926) ص 676 چاپ شد. نیز در: رشید رضا، مقالات، ج 4، ص 176
26 ـ امّ القری، (نک : پاورقیِ پیشین)، بدر، التاریخ الشامل، ج 3، ص 158 ؛ الریحانی، تاریخ نجد، ص381
27 ـ Rudd: Abdullah, 171, 178, 184-191.
28 ـ نجفی، مدینه شناسی، صص 297 ـ 293 ؛ حافظ، فصول، ص 167
29 ـ حافظ، فصول، ص 168 (چاپ دوم، ص 182).
30 ـ حافظ، همان، ص 231 (چاپ دوم، ص 244)
31 ـ شیرازی،الاحتجاجات، ص27 ؛ مناظرات، ص53 ـ 51 ؛ درباره شیرازی نک : مشار، مؤلفین، ج3، ص971
32 ـ در باره او نک : مشار، همان، ص 345
33 ـ خاطرات، ص 75 ؛ حافظ، فصول، ص 40 ؛ بدر، التاریخ الشامل، ج 3، ص 222 ؛ تصویری از سید مصطفی نجار (عطار!) در نجفی مدینه شناسی، ص 102 آمده است.
34 ـ مدینة الیوم، ص 311 ؛ در باره بلیهیشی نک : ابن سلام، موسوعة الادباء، ج 1، صص 100 ـ 97
35 ـ حمزة الحسن، الشیعه، ج 1، ص 66 (در باره محمود عیسی المشهدی نک : ابن سلام، موسوعة الادباء، ج 3، ص 201 ؛ Winder: Al-Madina, 999.. برای اطلاعات بیشتر نک : بلیهیشی، المدینه، ص 308 ؛ عمران از وابستگان خاندان حَبّوبی هستند (همان، ص 280)، یکی از کهن ترین خاندان های نجف (امینی، المعجم، ج 1، ص392ـ387) ؛ محسن الأمین از شخصی با نام سید عمران الحبوبی یاد کرده که وی را به منزلش در مدینه دعوت کرده است. (اعیان، ج 10، ص 365).
36 ـ .Snouck Hurgronje: Orintalism, 306
(در نامه ای که به تئودور نولدکه در 25 مارس 1923 نوشته است.)
37 ـ الحسن، الشیعه، ج 1، ص 66
38 ـ HamdanL: The Literature, 29-33 در باره واقعه حرّه، نک : منبع زیرین، ص 304. فتنه مشابه آن، در سال 1111 / 1699 ـ 1700 نک : بلادی، نسب، 155. بدر، التاریخ، ج 2، ص 376ـ 378
39 ـ Hamdan، همان، صص 28 ـ 26
40 ـ حُرَیدی، شؤون، صص97ـ95 ؛ برای شناخت زمینه های آن نک :
Oppenheim: Die Beduinen, vol. 2, 368.
41 ـ در باره این شخص پس از این سخن خواهیم گفت.
42 ـ تحفة المحبین و الأصحاب، ص 172
43 روشن نیست مؤلف از کجا سنی بودن سیدمحمد کبریتی را ثابت کرده است.
44 ـ تحفة المحبین، ص413 ـ 412
45 ـ نک : مظفر. نیز نک : عواد، معجم، ج 3، ص 154 ؛ امینی، معجم رجال، ج 3، ص 1216 ؛ بر اساس آنچه که در ص1212 آمده، اصل خانواده وی حجازی بوده است (آل مسروح از حرب).
46 ـ نک : مدخل: Ayan al-Shia در دائرة المعارف ایرانیکا. ج 3، (1989) ص 130 و منابعی که در آنجا آمده است. (شرح حال خودنوشت سید محسن امین در چاپ سال 1986 ؛ اعیان، ج 10، صص446ـ333 آمده است.
47 ـ مظفر، تاریخ الشیعه، ص 116
48 ـ به ویژه در: Wsvell: A Modern Pilgrim, 58-63 (در شرح حوادث سال 1908) و جزئیات بیشتر در: العیاشی، المدینه، صص 538، 572 ؛ برای شناخت زمینه آن، به ویژه در ارتباط با راه آهن حجاز نک : Philipp: Der bduinische Widerstand, توضیحات مفصل تر را ببینید: Buzpinar: The Hijaz و نیز Ochsenwald : Religion.
49 ـ اعیان الشیعه، ج 10، ص 364
50 ـ همان، ص 365
51 ـ نقشه را بنگرید در: Burton, Personal, vol, 1, 392; نجفی، مدینه شناسی، ص 35، Bindapji, [Map of Medina] , EI, vol, 5, 100. Maps
52 ـ همان، ج 10، ص 365
53 ـ برای اطلاعات بیشتر در باره «حِلْف» نک :
Juda: Aspekte, 2-8; Graf: Das Rechtswesen, 15f.
54 ـ بدر، التاریخ، ج 3، ص 152 ؛ بلادی، نسب، ص 55، 166 ـ 168، 185 ؛ ویندر، المدینه، ص 998
55 ـ نک : العرب (مجله)، ش 31، (1996)، صص 790 ـ 781 ؛ ش 32 (1997)، صص249 ـ 246. کتاب نسب بلادی و آثار دیگر این مؤلف، به طور آشکار، در دفاع از نقش تاریخی حرب، نوشته شده است.
56 ـ بلیهیشی، مدینة الیوم، ص 312 ؛ نیز نک : بلادی، نسب، ص 197
57 ـ بلیهیشی، همان، صص 321 ـ 312
58 ـ همان، ص 321
59 ـ اینها فروع نخاوله ساکن مدینه هستند و گزارش از عبدالرحیم حسن الحِربی است. حرب یکی از طوایف الدواوید است.
60 ـ معجم معالم الحجاز، ج 6، ص 185
61 ـ معجم قبائل الحجاز، ص 408
62 ـ نسب حرب، ص 55
63 ـ The Shia. 4
64 ـ المدینة المنوره فی رحلة العیاشی، در باره مؤلف و نوشته او «ماء الموائد» نک : امحزون، صص66 ـ 19، همین طور نک : EI, Vol, 1, 795.
65 ـ نک : مدخل Djafar al-Sadik در EI, vol 2, 374و مدخل Ismailiyyaدر EI, vol. 4, 198. در باره مشهد اسماعیل نک : Wafa, 920. در دوره سعودی، بنای مزبور مورد بی توجهی قرار گرفت و در سال 1975 از میان رفت. نک : نجفی، مدینه شناسی، ص 389. مغربی، المهدم، ص 10 ؛ سامرائی، السعود، ص 35
66 ـ امحزون، ص 175
67 ـ تحفة المحبین، ص 303
68 ـ . EI, 5, 19 در باره مؤلف نک : EI, vol. 7, 433-35
69 ـ نایب الصدر شیرازی، تحفة الحرمین، ص 235 ؛ سیف الدوله، سفرنامه، ص 141 ؛ Dozy: Supplement, vol. 2, 658.
70 ـ خلیلی، موسوعه، ج 3، بخش اول، ص 313
71 Travels in Arabia
72 ـ نک : به پارگرافی که در منبع بالا صفحه 268 و بعد از آن در صفحه 313 آمده است.
73 London, 1826, French translation, 1835.
74 ceux qui cultivent des palmiers
75 ـ Dozy, Supplement, vol2, 252
76 ـ Schlarship. 340, Mekka, vol, 2, 252, fn. 2.
77 ـ البلادی در: السباعی، تاریخ مکه، چاپ چهارم، ج 1، ص 95. (برای متن نک : ص 308). البلادی، معجم معالم الحجاز ج 6، ص 186
78 ـ الکواکب الحج، ص 53 ؛ نیز نک : Oppenheim, Die Beduinem, vol. 2, 378
79 ـ Personal Narrative, vol, 2, 1, fn. 2.
80 ـ L,Arabia Saudiana, 92
81 ـ سعید، تاریخ، ص 491
82 ـ نباید غفلت کرد که این تصور میان عوام شیعه شایع بوده است که درخت نخل در مدینه، تنها زمانی ثمر می دهد که نخاوله به کار تلقیح آن بپردازند. این نیز به نوعی می تواند پیوند این گروه با نخل را بیشتر نشان دهد، «مترجم».
83 ـ Fontana: Una rappresentazione; art. Date Palm in Encyclopaedia Iranica. vol. 7. 123
84 ـ مجلسی، بحارالأنوار، ج 49، ص102 به بعد.
85 ـ الحُضَری، النخیل، صص 241 ـ 245 ؛ فضائل المدینه، ص 13
86 ـ سمهودی، وفاء الوفا، ج 1، ص 15 ؛ Wustenfeld: Geschichte, 10
87 ـ البتنونی، الرحلة، ص 254 ؛ یوسف، المساجد، ص 72
88 ـ همان، صص 89ـ87 ؛ الخوئی، شیعه، ص 5 ؛ المهدم، ص 42 ؛ متن یک نامه که به وسیله عبدالعزیزبن عبداللّه بن آل شیخ ـ رییس وقت هیأت امر به معروف و نهی از منکر ـ به مسؤول امور شهر و روستا. در سال 1976 یا اندکی بعد نوشته شده است.
89 ـ نک : مدخل Al-Bahrayn در EI, vol. 1, 941. و نیز مدخل متوالی در همانجا، vol.7, 780
90 ـ برای آگاهی های شخصی نک : بلادی، معجم قبائل، ص 95. در باره وادی فُرْع نک : همان مؤلف، معجم معالم الحجاز، ج 9، ص 41

تبلیغات