آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۵

چکیده

متن

«حج» و اعمال و آموزه های آن، آکنده است از رمزها و رازها؛ بخشی از این رازها و رمزها را احادیث معصومان ـ علیهم السلام ـ برنموده اند و برخی را بیان و بنان عالمان با بهره گیری از هدایتهای آن بزرگواران عرضه کرده اند. تأمّل در ابعاد مختلف حجّ تنبّه آفرین است و در نگریستن بسیار در آن نشانگر آن که زیبایی ها و والایی های معارف آن ناپیداکرانه. نویسنده بزرگوار و محقّق ارجمند، در مقالات پیشین از حقایق و اشارات برخی از اعمال حجّ سخن گفته بود و در این مقاله به تبیین و توضیح اسرار و حقایق سعی صفا و مروه و عرفات پرداخته است.
می دانیم سعی میان صفا و مروه از ارکان حج و کاری است ضروری که بدون آن حاجی نمی تواند از احرام خارج شود و به اصطلاح نسبت به پاره ای از امور، مُحِلّ گردد. این سعی خاطره بس سترگ و شگرفی را در اذهان تجدید می کند که هاجر برای جستجوی مایه حیات خود و فرزندش، تلاشی مستمر را دنبال کرد. و هرچند این تلاش عملا به هدفی که در مد نظر بود نایل نیامد؛ اما خداوند به هیچوجه تلاشها و کوششهای مشروع و مطلوب آدمی را بی پاداش نمی گذارد؛ لذا با امداد غیبی این تلاش و کوشش به آب زمزم و جریان آن انجامید، و این تلاش به صورت رمزی درآمد که می باید حاجیان هرساله با سعی میان صفا و مروه خاطره آن را عملا تجدید کنند، و بدانند که سعی و کوشش آنان باید با التجاء به خداوند توأم باشد تا به نتیجه مطلوبی بارور گردد.
حاجی باید هفت بار میان صفا و مروه سعی به عمل آورد، نه بدود و نه آهسته، و راه رفتن او بهتر است حد وسط میان «مشی = راه رفتن عادی» و «عَدْو = دویدن» باشد، نقطه شروع این کار، صفا است؛ و عمل مذکور به منزله التجاء و پناهندگی به خدا در کنار خانه او است تا بدینوسیله مغفرت الهی را به سوی خود جلب کند، و از او درخواست عفو نماید، و چنانکه قبلا نیز اشاره کردیم این کار نیز به منزله رفت و آمد به خانه فرد بزرگی است که چند بار تکرار می شود تا شاید آن بزرگ بدو التفاتی کند؛ و از مهر و لطف خویش سهمی عاید او سازد؛ اما نمی داند آن بزرگ، نیاز او را برمی آورد و یا دست ردّ به سینه او می زند. چنانکه اشاره شد سعی میان صفا و مروه یادآور یکی از رویدادهای تاریخی عبرت آموزی است؛ چون هاجر همسر ابراهیم برای جستجوی آب برای فرزندش اسماعیل از صفا به مروه و از مروه به صفا رفت و آمد می کرد تا بالاخره منبع آب را زیر پای اسماعیل یافت، و نیاز خود و فرزند خویش را فراهم دید، و همین آب منشأ آبادانی این سرزمین و عامل خیر و برکت آن شد.
سعیی که هاجر میان صفا و مروه مبذول داشت هدف او یافتن آب برای خود و فرزند خویش بود که مایه حیات هر موجود زنده ای است. حیات اسماعیل و هاجر (علیهماالسلام) به علت تشنگی شدید در معرض خطر بود، و اگر زیرپای اسماعیل آب به جریان نمی افتاد و از آن بهره نمی گرفتند مرگ آندو حتمی می نمود.
این سعی با چنان هدفی حیاتی که در گذشته صورت گرفت، و باید چنین سعیی مبذول می گردید، (سعیی که می تواند به صورت الگو و سرمشقی برای همه جوامع انسانی باشد) شاید اشارتی است به این حقیقت که باید مسلمین برای ادامه حیات شرافتمندانه خود در تمام شؤون حیاتی بکوشند، و همه تلاش خویش را توأم با تحرکی استوار و جنبشی که سراپای وجودشان را دربر می گیرد و همه اندامهای بدنشان ـ آنگاه که می باید به «هروله» روی آورند ـ برای چنان جنبشی بدون استثناء به کار افتند، و جان و روحشان و قلب و دلشان، و زبان و دهانشان پویا در سوی هدف حیاتی یعنی به هم رساندن ایمان و اعتقاد توحیدی زلال و دست یافتن به این مایه صافی و پاکیزه از شوائب شرک، برای تداوم حیات و زندگانی بالنده اسلامی باشد.
حیات مسلمین بدون سعی و کوشش و تلاش نمی تواند ـ به گونه ای که مسلمین بتوانند آبرو و عزت و قدرتی در خود به هم رسانند و عرصه را در برابر دشمنان دیرینه اسلام تنگ کنند ـ ادامه و استمرار یابد، حتی می بینیم حاجی نه تنها باید سعی خود را میان دو کوه صفا و مروه در پیش گیرد؛ بلکه باید بر فرازیدن بر کوه و دشواری صعود بر آنها را بر خویشتن هموار سازد و بداند که سعی و کوشش با بالا رفتن بر روی کوههای صفا و مروه شاید اشارتی باشد که باید سعی و تلاشها به سوی صعود و تعالی ـ هرچند که دشوار ـ می آید منتهی گردد. و حتی ترک هروله ـ که تحریک و به جنبش واداشتن همه اندامها در آن منظور شده است ـ از کمال سعی می کاهد، و باید سعی کامل و ثواب آفرینی که پاداش کامل را به ارمغان می آورد در جایی که باید به «هروله» تن درداد این کار هرچند پر زحمت را حاجی برخود هموار سازد و اگر آن را ترک گوید به جا است آنرا در حین سعی اعاده کند.
مرحوم فیض کاشانی می گوید:
«وقتی حاجی از طواف برگرد کعبه و توابع آن [یعنی نماز طواف و مستحبات دیگر [بیاسود، به زمزم درآید، و اگر برای او نوشیدن آب زمزم مقدور باشد پیش از آن که به سوی «صفا» [برای سعی] روی آورد از آب آن بنوشد، و به هنگام نوشیدن بگوید:
«أللّهُمَّ اجعله علما نافعا وَ رِزقا واسعا، و شفاءً من کلّ داء و سُقْمٍ إنّکَ قادرٌ یا ربّ الْعالمین»:
بار خدایا! این آب و مایه حیات را منشأ علمی سودمند، و روزی گسترده و شفاء از هر درد و بیماری برایم قرار ده؛ چرا که تو، ای خداوند گار و مدبّر عالم، بر هرچیزی توانا هستی.
آنگاه از باب صفا به سوی کوه صفا روان شود و بر فراز آن بایستد تا بتواند به کعبه بنگرد، و رکنی را که حجرالاسود در آن جای دارد در مقابل خویش بیند، و به حمد و ثنای الهی و یاد نعمتهای او و این که به او احسان فرموده ـ تا هر قدر که می تواند ـ از جان و دل زبان بگشاید، آنگاه بگوید:
«لا إلهَ إلاّ اللّه وَحْدَهُ لا شریکَ لهُ، لَهُ الملک ولَهُ الحَمْدُ، یُحیی وَیُمیتُ وهُوَ علی کُلِّ شَیءٍ قَدیر»:
جز خدای یگانه هیچ معبودی دگر [سزای پرستش] نیست، فقط او به تنهایی سزای آن است که به او پناه جست، او را انباز و شریک و همتایی نیست، ملک و زمامداری همه امور و حمد و ستایش واقعی از آن او است، او است که حیات می بخشد و مرگ می آفریند، و همو بر هر چیزی توانا است.
[آنگاه مرحوم فیض کاشانی، آداب و ادعیه دیگری یک به یک بر شمرده و گزارش می کند و سپس می گوید]:
«سعی میان صفا و مروه را [پس از آداب و ادعیه یاد شده] آغاز می کند... از صفا به مروه می رود و هفت بار [که مجموع رفت و باز گشت او از صفا به مروه را تشکیل می دهد [سعی خود را برگزار می سازد که وقوف او بر صفا چهار بار، و بر مروه نیز چهار بار می باشد؛ لکن سعی او میان صفا و مروه در مجموع رفت و باز گشت، در هفت بار صورت می پذیرد، و این هفت بار سعی از صفا آغاز می گردد و در مروه پایان می گیرد.
«اگر کسی هروله در سعی را ـ حتی در بخشی از مسیر مخصوص به خود ـ رعایت نکرده باشد چهره خویش را برنگرداند، بلکه به پشت عقب گرد کند تا به جایی برسد که در آنجا هروله نکرده بود، آنگاه هروله را از همانجا تا موضعی که به جااست به هروله بپردازد این کار را انجام دهد».
این آداب ظریف باید حاجی و حجاج و مسلمین را درسی باشد که در بحران تراکم جمعیت و شدائدی که از پی خود دارد کمترین ضعف و فتوری به خود راه ندهد؛ بلکه علی رغم گذر بر دشواریها باز هم بکوشد و استقامت و پایداری خود را تداوم بخشد، و در تمام صحنه های زندگانی با تمام وجود کوشا باشد که «وَأنْ لَیسَ لِلإنسانِ إلاّ ما سعی وأنَّ سعیُهُ سَوفَ یُری»: (آنچه عاید انسان می گردد فقط محصول سعی و کوشش او است، و فرآورده های کوشش او به زودی در روز قیامت برای او و دیگران مشهود خواهد بود).
باید حاجی میان این دو قله ترس و امید و دو گردنه خوف و رجاء، توازن و تعادل و استقامت خویش را نگاهبانی کند، و رکودی در او به یکسو پدید نیاید، و بر قله این خوف و رجاء بت هوس را از فراز دل خویش سرنگون سازد و بت ترس را از بلندای قلبش به زیر آورد، و در این رهگذر خدای را بیابد که نه درباره وجودش ترس همه جانبه را برای او پدید می آورد و نه امیدی بی مرز و کران، بلکه او را برآن می دارد که در نوسان میان دو سوی خوف و رجاء با کوششی آمیخته به شادابی و نگرانی مطبوعی، مساعی خود را به کار گیرد.
صفا و مروه یاد گارهای تلخ و شیرینی در دل دارد.
مشرکین ـ قبل از اسلام ـ بر فراز صفا، بت «اساف» و بر قله مروه، بت «نائله» را نصب کرده بودند.
قران کریم در باره سعی صفا و مروه می فرماید:
«انّ الصّفا والمروة من شعائراللّه فمن حجّ البیت أو اعتمر فلا جناح علیه ان یطوّف بهما، و من تطوّع خیرا فانّ اللّه شاکر علیم»:(1)
صفا و مروه از شعائر الهی است؛ بنا بر این اگر توفیق حج بیت الله یا عمره نصیب انسان گردد جرم گناهی بر او نیست که به آندو طواف کند (یعنی میان صفا و مروه سعی کند). اگر کسی حج یا عمره یا هر کار نیکی را تطوّعا و بدون الزام شرعی [پس از انجام مناسک حج و عمره واجب و اداء سایر تکالیف دیگر] انجام دهد، باید بداند که خداوند سپاسدار عمل او است و پاداشی برای وی در مد نظر است، خدای که به همه اعمال شما دانا و آگاه است.
هر چند از ظاهر آیه عدم و جوب سعی استنباط می شود (چرا که از ظاهر آن چنین استفاده می شود که سعی میان صفا و مروه بلا مانع است و هم این که ضرورتی ندارد!).
در مورد این آیه روایاتی از فریقین در کتب احادیث آمده که این توهم را بر طرف می سازد، از آن جمله:
ـ از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده اند که فرمود: «مسلمین در آغاز بر این پندار بوده اند که سعی میان صفا و مروه، ساخته و پرداخته افکار جاهلی و از مناسکی است که اقوام جاهلی عرب آنرا مقرر کرده اند! خداوند متعال برای زدودن این تصور از اذهان مسلمین اعلام می دارد که هیچ مانعی برای اجراء این فریضه [که یاد گار حج ابراهیمی است] وجود ندارد؛ و سعی میان صفا و مروه از شعائر الهی است».
ـ و نیز گویند: چون بر روی کوه صفا، بتی به نام «اساف»، و بر روی کوه مروه، بتی به نام «نائله» نصب کرده بودند و قبل از اسلام، اقوام جاهلی هنگام سعی میان آندو، آنها را مسح می کردند و بر روی آنها دست می کشیدند، مسلمین به خاطر وجود این دو بت بر روی کوه صفا و مروه از سعی میان آندو احساس دشواری می نمودند. در پی چنین جریانی بود که آیه «انّ الصّفا والمروة...» نازل شد.
در این جا خالی از وجه نیست که از کشف الاسرار، سخنی در تأیید روایت یاد شده بیاوریم که می گوید:
«و اصل قصه آن است که در زمان جاهلیت مردی و زنی در کعبه شدند به فاحشه ای . و نام مرد «اساف بن یَعْلی»، و نام زن «نائله بنت الدیک». هر دو را مسخ کردند؛ پس عرب، ایشان را بیرون آوردند، و عبرت را یکی بر صفا نهادند، و دیگری را بر مروه تا خلق از اطراف می آمدند و ایشان را می دیدند، روزگار بر ایشان دراز شد، و پسینیان با ایشان أُلف گرفتند، چشمها و دلها از ایشان پر شد. شیطان به ایشان درآمد و گفت: پدران شما ایشان را می پرستیدند، و ایشان را بر پرستش آنان داشت روزگار دراز در زمان فترت و جاهلیت. پس چون اللّه (تعالی) رسول خود را به پیغام بنواخت و اسلام در میان خلق پیدا شد قومی از مسلمانان ـ که در جاهلیت دیده بودند که آن دو بت را می پرستیدند ـ تحرّج کردند از سعی کردن میان صفا و مروه. ترسیدند که در چیزی اُفتند از آن که در جاهلیت در آن بودند. اللّه(تعالی) این آیت فرستاد که سعی کنید، و آن حرج ـ که ایشان می دیدند ـ از ایشان بنهاد».
در همان کتاب آمده است: «قوله تعالی: «انّ الصّفا والمروة من شعائراللّه ...» الآیة: صفا اشارت است به صفوه دل دوستان در مقام معرفت. و مروه اشارت است به «مروّت» [مروءت] عارفان در راه خدمت. می گوید: این صفوت و معرفت در نهاد بشریت و بجز ظلمت از نشانهای توانایی و دانایی و نیک خدایی اللّه است، «و الیه الاشارة بقوله(تعالی) یخرجهم من الظّلمات الی النّور». پس نه عجب اگر شیر صافی از میان خون برون آرد، عجب آن است که این درّ یتیم در آن بحر ظلمت بدارد، و جوهر معرفت در صدف انسانیت نگهدارد.(30).
وقوف در عرصاتِ «عرفات»:
پس از آن که حجاج روز هشتم ذی الحجه که به «یوم الترویه» نامبردار است برای احرام حج تمتع آماده می گردند تا در جایگاههای مشخص مُحرم شوند ـ که البته بهتر است در خود مکه این احرام انجام گیرد و از آن بهتر این است در مقام ابراهیم یا حجرِاسماعیل و یا در مسجد الحرام این احرام صورت گیرد در حالی که به ندای الهی لبیک می گویند به صحرای عرفات روی آورند تا در آنجا وقوف و درنگ نمایند. و دست کم می باید از ظهر روز عرفه یعنی روز نهم ذی الحجه تا غروب آفتاب (مغرب)، این وقوف و درنگ ادامه یابد.
وقوفِ در عرفات از مهمترین مناسک حج به شمار است. در این نقطه، ازدحام و سر و صدا و زبانهای مختلف تجمع و پیروانِ مکاتبِ گوناگونِ آیین اسلام و فرقه های مختلف، انسان را به یاد عرصات قیامت و اجتماع امتها با انبیا و ائمه، و پیروی هر امتی از پیامبر خود، و چشم داشتِ آنها به شفاعت آنان، و تحیر و سرگردانی آنها آن هم در یک نقطه و یک سرزمین می اندازد که آیا مورد حمایت آنان قرار می گیرند و یا از آنها حمایت و مراقبتی به عمل نمی آید. آری این گردهمایی شگرف، خاطره عرصاتِ قیامت را ـ که نصوص دینی آنرا ترسیم می کند ـ در ذهن انسان با تابلویی زنده و گویا تجدید می نماید. می دانیم صحرای عرفات به درازای دوازده کیلومتر در پهنای شش کیلومتر و نیم و با فاصله بیست و یک یا بیست و پنج کیلومتر از مکه ـ بر سر راه طائف ـ قرار دارد.
به راستی این وقوف و درنگ آنهم در چنین بیابان ـ از نیمروز تا شامگاه ـ به چه منظوری تشریع شده است؟ البته نمی توان مزایای چنین درنگ و وقوف را ـ که پویایی و تحرک سازنده ای را به ارمغان می آورد ـ به این سادگی برشمرد. در بیابانی که فاقد وسائل کافی برای آرامش و آسایش است باید همه حجاج از ملیتهای مختلف و طبقات متفاوت، مدتی را ناگزیر در آن درنگ کنند، و همگان در یک سطح از نظر ظاهر و باطن، حوائج خویش را به پیشگاه حضرت باری تعالی عرضه دارند. آیا وقوفی بدینسان نمی تواند عالی ترین نمونه همبستگی و تجمع و به ویژه مساوات و برابری را به ما ارائه کند. آیا این سنت سترگ، برجسته ترین و گویاترین نمونه و شعار مبارزه با اختلاف طبقاتی نیست.
ـ گذشته های بسیار دور، از رهگذر چنین وقوفی، در قلوب حاجیان اشعه ای را به هم می رساند، اشعه ای امید بخش که به آنان نوید می دهد سرانجام به منظور و هدفِ نهایی خود در زندگانیِ مادی و معنوی نائل خواهند آمد، زیرا روزگاری پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله مردم را به معرفت حق و حقوق متقابلِ آنان و وظائف الهی و انسانی آنها فراخواند، و از همین پایگاه بود که آن حضرت پس از بازگشت از حج در غدیر خم رسالت و مسؤولیتِ الهی و انسانیِ خود را به کمال، نزدیک احساس می فرمود؛ و نویدِ کمالِ دین از عرفات آغاز شد و در غدیر خم جلوه گر گردید؛ و سرانجام این وقوف به نزول آیه «اِکمال» در غدیرِ خم انجامید، و در بیابانی سوزان و توان گیر یعنی منطقه غدیر خم، سروش الهی قلب آن حضرت را سرشار از رضا و خوشنودی می ساخت از این که خلافت و امامت و رهبری کسی را پس از خود به مردم خاطر نشان گردید که باید او را به حکم آیه مباهله شخص پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و خود او و ادامه دهنده وجود آن حضرت بر شمرده عرفات، فرجامش معرفت مقام ارجمند امیرالمؤمنین علی ـ علیه السلام ـ بود که در غدیر خم صریحا به مردم اعلام شد که: الیوم اکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا»(2): هم اکنون دین و آیین شما را با اعلام خلافت و امامت امیرالمؤمنین علی ـ علیه السلام ـ ، به کمال خود نائل ساختم، و نعمتم را بر شما بی کم و کاست ارزانی داشتم، و اسلام را ـ به عنوان دین و آیین و رهنمود دهنده راه و رسم صحیح زندگانی ـ برای شما پسند نموده، و با شناساندن کسی که راهم را ادامه می دهد، راضی و دلخوش، قریبا شما را ترک می گویم.
ـ وقوف در عرفات را نباید رکودی در ادامه مراسم حج پنداشت؛ این وقوف گویا بدین منظور که مبدأ دو وقوف دیگر است لازم به نظر می رسد تا حاجیان درخود بیندیشند، بیندیشند و فکر خود را در اوضاع گذشته خویش به کار اندازند، گذشته ای که سرشار از تجارب و نتایج و بازدهی های مرغوب و یا نامرغوب بوده، پیشینه احوال خود را از نظر بگذرانند، و محصول مساعی و تحرکهای پیشین خود را از نظر بازدهی ارزیابی کنند که به چه ارمغانی برای انسانیت آنان بارور گردید؛ آیا در مبادله کالای عمر خویش، متاعی را برای کمال خویش دریافت کردند که در این مبادله و سوداگرای زیان دیدند و یا نفعی عاید خود ساختند؟ و از این رهگذر بتوانند آینده ای بهتر را برای زندگانی خود برنامه ریزی کنند، و شناختی بهینه تر از گذشته در باره خویشتن به هم رسانند، در همین پایگاه همواره به یاد خدا باشند تا خدا در آینده آنها را از یاد نبرد. اگر در گذشته چون به یاد خدا نبوده اند و مآلاً خویشتن را به دست فراموشی سپردند هم اکنون به مدد یاد کردن خدا خویشتن را باز شناسند. بنابراین چنین وقوفی سرشار از پویایی در تفکر و اندیشه است که اگر درست انجام گیرد به تحرکی بس شگرف در زندگانی بارور می گردد که به خود سازی و بازسازی بناء شخصیت انسانی او می انجامد؛ و تحرکی کارساز را در آینده برای حاجی می آفریند، و نقشه پردازی شیطان را ـ که در گذشته فرصت عمر او را در کوششهای ویرانگر سوق می داد آنرا ـ با تفکر و درنگهای اندیشمندانه خویش از این پس خنثی می سازد. بنا بر این چنین وقوفی را باید تحرکی در خور و جنبش و تلاشی در معماری و مهندسی و نقشه کشی برای بازسازی و یا تأسیس بناء شخصیت تلقی کرد تا سامانی دگر در وجود او پدید آمده و آتیه عمرخود را در مسیری راهبری کند که از والایی مقام و منزلتش در پیشگاه خدا و مردم سر برآورد.
از طریق چنین وقوفی است که انسانها می توانند گامهای بلند و سریع در سوی خدا بردارند، خدای مهربان را شناسایی کنند، و در باره دوستان و دشمنان خود معرفتی به هم رسانند.
راغب اصفهانی و دیگران می گویند: عرفات نام جایگاه و منطقه ای است؛ و از آنرو «عرفات» نامیده شد چون میان آدم و حواء در این منطقه ـ پس از هبوط آدم بر «سرندیب» و فرود حواء در «جده» و به دور افتادن آنها از یکدیگر، و دگر گونه شدن چهره آنها ـ شناختی حاصل شد. و دور افتادگان از یکدیگر در اینجا همدگر را شناختند، دور افتادگانی که در صدد یافتن یکدیگر راه دور و درازی درمی نوردید، و در جستجوی همدگر رنجها بر خود هموار ساختند تا آن که بر پهنه عرفات به هم رسیدند و به شناخت یکدیگر توفیق یافتند. اگر چنان توجیهی در نامگذاری «عرفات» مقرون به صحت باشد این سرزمین و وقوف در آن سمبل و رمز و نشانه ای است که مسلمانان به دور افتاده از یکدیگر می توانند در این کانون تجمع، به تعارف و شناخت یکدیگر توفیق یابند، و با تعارف، به تألف و انس و همبستگی با یکدیگر نائل آیند، نه تنها آدم و حواء در این منطقه در شناخت یکدیگر به هدف خود رسیدند و نیاهای نخستین انسانها همدیگر را در آنجا باز یافتند، نژاد و نسل آنها باید با وقوف در این منطقه به معرفت حال یکدیگر دست یابند، و تشتت و بیگانگی و پراکندگی خود را ـ با توجه به این که از سرزمینهای به دور از یکدیگر بدینجا می آیند ـ با آمدن و وقوف در این جایگاه در اختیار همبستگی و پیوستگی و خویشاوندی دینی و انسانی بسپرند، و غربت خود را از این رهگذر به قربت و قرابت باز آورند.
دوست و دشمن را نیز با درنگهای آمیخته به تفکر شناسایی کنند، هیچ کسی انسان را بیش از خدا دوست نمی دارد و هیچ دوستی بهتر از خدا در عالم وجود ندارد. بنابراین باید در این جایگاه رهیده از انگیزه های دنیوی که جایگاهی در خور تفکر و تدبر است ـ برای برآورده شدن نیاز خویش از پی غیر خدا بپوید؛ بلکه خدای مهربان را جستجوگر باشد. امام زین العابدین در عرفات مردی تهیدست را می دید که درخواست خود را با مردم در میان می گذارد؛ به او فرمود وای بر تو! در چنین روز غیر خدا سراغ می گیری، در چنین روزی این امید وجود دارد انسانهایی که هنوز چشم به دنیا نگشوده اند و هنوز به دنیا نیامده اند از لطف و مرحمت الهی برخوردار باشند.(31)
غروب روز عرفه رسول گرامی اسلام ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ به بلال حبشی فرمود: مردم را آرام کن تا سخنی را با آنها در میان گذارم. پس از سکوت و آرامش مردم، فرمود:
«خداوند متعال» بر شما منت نهاده و نعمت بزرگی را در چنین روز به شما ارزانی داشته است، درستکاران و نیکان شما را از آمرزش خود بهره مند ساخته، و در باره کسانی که گرفتار نادرستی در عمل هستند و به بدی و گناه دچار آمدند درست کاران و نیکان را شفیع و واسطه قرار داده و به آنها این مقام را عطاء فرموده که از خداوند متعال بخشودگی و آمرزش آنان را درخواست نمایند. پس برآیید و سرازیر گردید که همه شما درنگ مداران عرفات، مشمول آمرزش او هستید».(32)
باید خدای مهربانی را در سرزمین عرفات به جستجو گرفت که نیکان را از آمرزش خود سرشار می سازد و شر و بدی بدان را نادیده گرفته و از کردار و گفتار ناخوش آیند و زشت درمی گذرد. اگر چنین عرفات و شناختی درخور به هم رسانیم در عرفات از غیر خدا مدد نمی جوییم؛ چرا که سرزمین شناخت است، و شناخت را باید زمینه محبت و یا احیانا نفرت و دشمنی دانست:
در همین سرزمین بود که حضرت ابراهیم خلیل و دوست همیشه جاوید در ذکر خدا شیطان و وسوسه های او را به خوبی بازیافت، و با معارف و آگاهیهایی که در باره ترفندهای شیطان کسب کرده بود، در منا با سنگ، او را نشان می رفت و او را بدینسان از پیرامون خویش طرد می کرد تا مبادا مانعی در ایفا وظیفه الهی او پدید آورد.
به راستی صحرای عرفات، سرزمین عرفان و معرفت است:
آدم و حواء همدیگر را در این نقطه شناختند و گم گشته خودرا در آنجا یافتند.
حضرت آدم در همین جا گناه و ترک اولای خود را شناخت، و بدان زبان به اعتراف گشود.
و بدینسان گویند حضرت ابراهیم مناسک خود را ـ پس از اعتراف به گناه در این جایگاه ـ برگزار کرد.
یا آن که در این مکان جبرائیل، مناسک حج را به ابراهیم شناساند.
مردم نیز با تجمعی در لحظات معین همدیگر را می توانند در آنجا شناسایی کنند.
ابراهیم ـ علیه السلام ـ شیطان و وساوس او را در همین جا شناسایی کرد.
خدای مهربان را باید در این پایگاه سراغ گرفت و او را در چنین جایگاهی پدیدار یافت.
چنانکه در دعاء عرفه امام حسین ـ علیه السلام ـ ، اشارتی گویا به همین حقیقت است. حضرت ابی عبداللّه الحسین ـ علیه السلام ـ که از مدینه به سوی نقطه ای ناشناخته آواره گشته بود، همراه با یاران وفادار و فداکارش در این پایگاه مقدس، درنگی بس شگرف داشته؛ و از آنجا سرانجام، راه عرفات، به کربلا منتهی گشت، و واقعه ای از پس این درنگ در کربلا روی داد که به قرآن و اسلام جان تازه ای بخشید. حضرت سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ با دعائی که در میان جمع خاندان و یارانش در عرفات زمزمه می کردند چهره عرصه وجود و هستی را ترسیم می فرمودند، و سیمای جان و جهان و گردونها و گرداننده آنها را چنان زیبا و دل انگیز و راه گشا را به تصویر کشیدند که بایسته است همه واقفان سرزمین عرفات چنان دعائی را از جان و دل بر زبان آورده، و عظمت و قدرت حضرت باری (تعالی) را با جمال و جلال و شکوه و همه اوصافش بازیابند تا شوق دیدار حق در آنان پدید آید؛ و با توجه به مضامین این دعاء است که خدای متعال را با معاینه دل از رهگذر این دعاء می توان به خوبی رؤیت کرد، آنهم در بیابان عرفات، در فضائی باز و رهیده از هرگونه عوامل سرگرم کننده دنیوی که در چنین جو و محیطی آفریدگار جهان هستی را به وسیله خود او می توان شناخت. در بخشی از دعاء عرفه حضرت سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ با بیانی بسیار جالب و دل انگیز «برهان صدیقین» را به طرزی بسیار گویا و رسا به ما ارائه می فرماید.
نگارنده سالها پیش به مناسبت سالگرد شهادت شاهدی از شهود حق یعنی مرحوم آیة الله شهید بهشتی ـ رضوان الله تعالی علیه ـ مقالتی نگاشتم که بندهایی کوتاه از دعاء عرفه ـ با شرح مرحوم سید خلف حویزی ـ را در این مقاله مورد استناد و اقتباس قرار دادم؛ اما چون این مقاله نسبتا مفصل و گسترده است و در یادنامه مرحوم شهید مظلوم آیة الله بهشتی ـ طاب ثراه ـ به طبع رسیده، و اکثر شیفتگان این شهید مظلوم را به یادنامه مذکور دسترسی نیست، خلاصه بخشی کوتاه از این مقاله را ـ که با دعاء عرفه پیوند دارد ـ در اینجا می آورم:
در بخشی از دعاء شریف عرفه آمده است:
«إلهی تردّدی فی الآثار یوجب بعد المزار، فأجمعنی علیک بخدمة توصلنی إلیک. کیف یستدلّ علیک بما هو فی وجوده مفتقرٌ إلیکَ. أیکون لغیرک من الظّهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک. متی غیبت حتّی تحتاج إلی دلیل یدل علیک. و متی بعدت حتّی تکون الآثار هی الّتی توصل إلیک عمیت عین لا تراک علیها رقیبا، و خسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبّک نصیبا».
در توضیح این بخش از دعا آن حضرت می توان چنین، قلم را بر صحیفه رقم زد که به خداوند متعال عرض می کند:
بارخدایا! اگر توجه خود را در بررسی آثار قدرت و دست آوردهای صنع تو معطوف سازم؛ و یک به یک، آنها را تحت مطالعه و مداقّه قرار دهم تا ترا شناسایی کنم همین امر موجب می شود که راه برای وصول به تو و دیدار تو دور و دراز گردد.
[سید الشهدا ـ علیه السلام ـ عرض می کند: خدایا! ای محبوب و مطلوب من! اگر خویشتن را برای شناخت تو در آثار و دست آوردهای متکثر و آیات متنوع تو سرگرم سازم، و در لابلای شاخه های به هرسو کشیده آثار صنع تو به این سو و آن سو کشانده شوم موجب می گردد از مؤثر، یعنی تویی که اینهمه آثار را پدید آورده ای به گونه ای ناخوش آیند، دور و بیگانه گردم؛ و این کار چنان است که واقعیت شهود را رها سازم و برای جستجو و یافتن آن به سراغ نشان واثرش به تکاپو برآیم، و یا چنان است که از یقین روی گردانم و به دنبال خبر و گزارش از یقین، تلاش خود را به کار گیرم؛ و در نتیجه در پایگاهی از خیال محض به سر برم که به هیچوجه مرا به دلیلی قاطع رهنمون نیست، و در میان فضائی از گمانها و احتمالات سرگردان شده که راه را فراسوی من در رسیدن به محبوبم مسدود سازد؛ زیرا وقتی دست آوردهای جالب و شگفت انگیز آفریدگار در دسترس احساس و تفکر کسی قرار گیرد سزا نیست نردبان احساس و اندیشه را هدف قرار دهد، و برآن، بالا و پایین رود تا فقط در باره نظم و ترتیب و کیفیت ترکیب این آفریده ها نیروی تفکر خود را محدود کرده و اندیشه خود را در ماهیت آنها راکد و ایستا سازد؛ بلکه باید بپوید، و از این نردبان فکر و استدلال فراتر رود تا آورنده و سازنده آنرا شناسایی کند، و دل به محبت کسی ببندد که آنها را آفریده و لباس زیبای هستی را بر اندامشان پوشانده است؛ و به گونه ای این حقیقت را دریابد که چهره حق را با گستره فراگیرش در تمام آفاق ـ علیرغم کثرات و اختلاف صور و نگاره های آثارش کشف و شهود نماید]
حضرت سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ آنگاه عرض می کند: فأجمعنی علیک بخدمة توصلنی إلیک: «مرا در حضور خویش به خدمتی فرمان ده که راه وصول به ترا بر من هموار سازد».
سپس عرض می کند: «کیف یستدلّ علیک بما هو فی وجوده مفتقر إلیک»: چگونه می توان به چیزی، یعنی به آثاری ـ که در وجود خود به تو نیازمند است ـ بر وجود تو استدلال کرد؟ وجود تو خود دلیل بر هستی تو است: «یا من دلّ علی ذاته بذاته»: آفتاب آمد دلیل آفتاب».
از این سخن به این نتیجه می رسیم که وجود حضرت باری (تعالی) پدیدارترین وجود در عالم هستی است؛ چرا که آن حضرت به خدا عرض می کند: «أیکون لغیرک من الظّهور ما لیس لک حتّی یکون هو المظهر لک»: «آیا غیر تو (یعنی آثارت) دارای آنچنان ظهوری است که در تو چنان ظهوری نباشد تا بخواهد ظهور ترا وانمود سازد؟».
[هرچند می باید از قانون استدلال به آثار، درگشودن راه به سوی مؤثر بهره جست؛ امّا اگر صرفا خود را به این نحو استدلال محدود سازیم، راهی بسیط وسطحی و ساده و فاقد عمق را در پیش گرفتیم، و مآلا از برهان صدیقین بهره ای عاید ما نخواهد شد، بهره ای که ژرف بنیان را از آن نصیبی هست] لذا سیدالشهداء ـ که جان عالم را به رؤیت و شهود کشیده ـ به خدا عرض می کند: «متی غبت حتّی تحتاج إلی دلیل یدلّ علیک»: «کی و در چه زمانی تو پنهان بودی تا به دلیلی نیاز پیدا کنی که ما را بر تو رهنمون گردد؟» [هدف حضرت سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ در این سخن آن است که ظهور وجود حق به گونه ای است که به هیچگونه دلیلی ـ که اورا اثبات کند ـ نیازی ندارد؛ زیرا دلیل عبارت از ترتیب مقدمات معلومه و عناصر شناخته شده ذهنی برای رسیدن و بازیافتن مجهول تصوری و یا تصدیقی است؛ و نتیجه آن معلوم شدن یک امر نا شناخته و مجهول می باشد. اما اگر چیزی که از لحاظ کمال ظهور و آشکار بودن در منتهای درجه باشد ـ که هیچ چیزی پدیدارتر و روشن تر از آن قابل تصور نباشد ـ و حتی روشن تر از این قضیه باشد که فی المثل بگوییم: «آسمان بالای سرما، و زمین زیر پای ما است» قطعا در چنین جایگاهی در اثبات سخن خود به دلیلی نیاز نداریم، و استدلالی ما هذیانی بیش نخواهد بود.
علی هذا برای وصول به معرفت حق ـ که هیچ چیزی آشکارتر و روشن از آن نیست ـ نیازی نداریم که از رهگذر استدلال به آثار وی او را شناسایی کنیم.
آری اگر انسان به مرحله ای از عرفان نائل گردد، و چشم بصیرت او در سوی واحد «دیّان» نشان رود، در چنین پایگاهی متکلفات دلیل و برهان دچار سقوط گشته، و ارزش و اعتبار خود را از دست می نهد؛ به ویژه اگر دیدگان بصیرتش با چنین گوهرهای درخشانی از این دست سخن که ازکان و معدن عصمت و طهارت ـ معدنی که سرشار از حکمت و نصل الخطاب است ـ روشن گردد. لذا حضرت سیدالشهدا ـ علیه السلام ـ همانگونه که خداوند متعال فرموده است: «ونحن أقرب إلیه من حبل الورید» به خدا عرض می کند: «تو کی و در چه برهه ای از زمان از ما دور بودی که آثار ترا ـ مانند نابینایی ـ عصای خود قرار داده تا به مدد عصاکشی آثار صنع تو به تو دست یابیم «ومتی بعدت حتّی تکون الآثار هی الّتی توصل إلیک». بنا براین سزا است که حضرت سیدالشهداء عرض کند: «عمیت عین لا تراک علیها رقیبا»: (آن دیدگانی که ترا مراقب خود نمی بیند کور باد)؛ «وخسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبّک نصیبا»: (خسران و زیان معامله و سوداگری، بنده ای را است که تو از حب خویش نصیبی برای او مقرر نفرمودی)، آری این دل است که بینایی را از دست می نهد، هرچند که چشم سر انسان به سان چهارپایان و دامها از کار نیفتاده است: «ولهم أعین لا یبصرون بها أولئک کالأنعام»؛ اینان را دیدگانی است که با رؤیت و دیدن، در درون و جانشان بسان «شرّالدوابّ» انعکاس و انعطافی در رؤیت حق پدید نمی آید: «إنّ شرّ الدّوابّ الصّمّ البکم الّذین لا یعقلون»: دیدگان آنها کور نیست؛ بلکه کور دلانی بیش نیستند؛ زیرا: «فانّها لا تعمی الأبصار ولکن تعمی القلوب الّتی فی الصّدور». آیا انسانی که حق را علی رغم این که هیچ چیز از آن آشکارتر نیست شهود نمی کند احیانا از دامها فروتر و گمراه تر نیست؟ و این دلها است بر اثر ترکتازی در هوس نمی تواند انجام وظیفه کند، و از کار می افتد؛ و انسان که با خدا در عالم «ذرّ» بیعت و صفقتی، و معامله و مبادله ای را منعقد ساخته باید در مقام وفاداری و محبت و اداء وظیفه، پایمردی کند؛ ولی آن که از محبت خدا محروم است باید اورا در زمره کسانی برشمرد که در تجارت و بیعت و دادو ستد خویش از سرمایه وجودش دچار ورشکستگی و زیانی غیر قابل جبران است.
این بود گزارش بسیار کوتاهی از بندی از دعاء عرفه که بایسته است حاجیان در عرفات سراسر آنرا زمزمه کنند تا ظهور حق را مزمزه نمایند، و کام جانشان شیرین گردد.
در پایان این بخش به جا است حدیثی را یاد کنیم که کمال دین نویدش، در غدیر خم چهره نمود؛ چرا که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ در روز عرفه ـ در حالیکه بر «ناقه قصواء» سوار بود خطابه ای ایراد فرمود که جابر بن عبدالله انصاری می گوید شنیدم می فرمود:
«یا ایّها النّاس إنّی قد ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا: کتاب الله و عترتی: أهل بیتی»:(33)
ای مردم! تحقیقا من میان شما [میراثی] به جای نهادم؛ مادام که خود را بدان پای و ملتزم می سازید هرگز به گمراهی دچار نیایید [این میراث عبارت از دو امر گرانبها است، و آندو عبارت اند از[ کتاب الله و عترت من که همان اهل بیت من هستند.
پی نوشتها:
________________________________________

1ـ بقرة: 158
2 ـ مائده: 3

تبلیغات