آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۵

چکیده

متن

مفسّر بلندپایه قرآن، ابوذر زمان حضرت آیةاللَّه طالقانی به سال 1332 توفیق زیارت حرمین شریفین را می یابند و نتایج تأمّلها، تدبّرها و نگاههای هوشمندانه خود را به چگونگی سفر در مجموعه ای زیبا با عنوان «به سوی خدا می رویم» تدوین و نشر می کنند.
در آغاز این مجموعه آیات مرتبط با حج را تفسیر گویا، و آموزنده ای نگاشته اند، که تفسیری است سودمند و کارآمد.
«میقات» نشر دوباره این بخش را که اکنون مجموعه آن در اختیار نیست و سالها از نشر آن می گذرد شایسته دانست.
لازم به گفتن است که بخش اول آن در شماره پیشین (12) آمد.
رضوان الهی را برای آن بزرگوار و توفیق بهره وری از این مجموعه را برای خوانندگان آرزومندیم.
«و اذ یرفع ابراهیم القواعد من البیت و اسماعیل ربنا تقبّل منّا انک انت السمیع العلیم، ربنا و اجعلنا مسلمَیْن لک و من ذریتنا أمّة مسلمة لک و اَرنا مناسکنا و تُب علینا انک أنت التواب الرحیم، ربّنا و ابعث فیهم رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاتک، و یعلّمهم الکتاب و الحکمة و یزکّیهم انک أنت العزیز الحکیم.»
(6) «آنگاه که ابراهیم پایه های خانه را برمی داشت اسماعیل هم، پروردگار ما! براستی از ما بپذیر، چه تو، همانا تو، بس شنوا و دانایی.
پروردگار ما! مارا یکسره تسلیم خودگردان و از ذریه ما گروه همفکر و مسلمی قرار ده.
و مناسک و دستورات را به ما بنما و توبه ما را بپذیر، چه تو، همانا تو، بس توبه پذیر ومهربانی.
پروردگار ما! برانگیز در میان آنهاپیامبری از آنان که همی تلاوت کند برآنها آیات تو را.
و بیاموزد به آنها کتاب و حکمت را و تزکیه نماید آنان را، چه تو، همان تو، بس عزیز و حکیمی.» با اشاره و هدایت آیات گذشته، اوّل قطعه درخشان زمین و مکان بنای خانه نخستین را یافتیم، آنگاه ابراهیم را برای یافتن مکان خانه، در بیابان های وسیع و شهرهای کوچک و بزرگ در جستجو دیدیم، حال در این آیات می نگریم که ابراهیم پس از طواف و سعی در بیابانها، به مقصود خود رسیده و نقطه مرکزی را یافته و خود در آن متمرکز شده، اینک ابراهیم با چهره نورانی و موی سفید دامن به کمر زده و دست از آستین بیرون آورده، پایه های خانه را بالا می آورد و سنگهای نخستین بنای توحید را روی هم می نهد.
فرزندش اسماعیل که در همین سرزمین پرورش یافته و بی پرده آیات حق را مشاهده نموده و در برابر فرمان خدا سر تسلیم پیش آورده و در زیر کارد تیز گردن نهاده، با پدر برای برپا ساختن خانه کمک می نماید.
این دو، در دل وادی خاموش مکه و در میان سلسله کوهها و در زیر آفتاب سوزان سر وصدایی راه انداختند که از خلال پرده های زمان و دیوار کوهها و فضای بیابان ها به جهات مختلف جهان پخش می شود و پیوسته صدای آنها به گوش می رسد، ابراهیم بالای دیوار ایستاده، اسماعیل سنگهای سیاه برّاق را که خطوط ادوار گذشته زمین بر آن نقش بسته و اسرار تکوین زمین از آن خوانده می شود، به پایه بنا نزدیک می نماید.
این پسر مولود فکر و روح آن پدر است، مثل همان پدر چشم جهان بینی دارد.
گذشته و آینده جهان را می نگرد، این پدر و فرزند در هنگام ساختن خانه یک نظر به جهان بزرگ و عالم بالا دارند، که سراسر در برابر اراده و مشیت توانای حق تسلیمند و گرد مرکز وجود و حکمت ازلی او طواف می نمایند.
نظری به دنیای انسان دارند، می نگرند که ذلّت بندگی و عبودیت بر سر همه خیمه زده، بندگی شهوات، بندگی گذشتگان، بندگی اوهام، بندگی اصنام؛ می نگرند که انواع شهوات و اوهام عقل و فکر انسان را استخدام نموده و بر پای فکر و دست همت غل و زنجیر زده، اوهام گذشتگان سرها را در مقابل خود خم نموده و جمله خلق کورکورانه یکدیگر را به رشته عبودیت می کشند.
زارع و کارگر بنده استثمارگر است.
استثمارگر بنده سپاهی است، سپاهی بنده قوانین و رسوم بشری است.
قوانین و رسوم، رشته های بندگی حکام و درباریان است و آنها بنده اصنام و اوهامند.
با نظر دیگر می نگرند که جهان و جهانیان از خرد و بزرگ، از ذرّه تا کرات عظیم، از موجودات زنده کوچک تا بزرگ، همه تسلیم یک اراده و مشیّتند که در بعضی به صورت طبیعت و در بعضی به صورت غریزه و در بعضی به صورت فطرت ظهور نموده، فقط در این میان عالم انسان است که از حکومت این عوامل بیرون آمده و به پای اختیار به راه افتاده و عقل را محکوم وهم وحس ساخته به این جهت از عبودیت حق و تسلیم به خواست وی سرپیچی کرده و سرگرم عبودیت خلق و وهم شده.
ابراهیم و اسماعیل، به هر سو نظر می نمودند، از بابل تا ایران و هند و آخرین نقاط شرق، و از شام و مصر تا دورترین نقاط غرب، مردم را در زنجیر عبودیت وهم می نگریستند، گردنهاست که در زیر بار سنگین این عبودیت ها کج شده، دست ها و بازوهاست که با زنجیرهای گران بسته شده و زانوهاست که در برابر بت ها خم شده، نظری هم به آینده جهان داشتند.
دست و پای این پدر و پسر در کار بنا مشغول است ولی نظر و توجّهشان گاهی به خدا، گاهی به خلق، گاهی به آینده است، همانطور که طفل شیرخوار با تمام جوارح و حواس و حرکت دست و پا و گرداندن چشم و ناله عاجزانه دل مادر را از جا می کند و کوران عواطف در اعصاب و قلب او ایجاد می نماید.
در اثر این اظهار عجز و استرحام حواس، مادر یکسره به او جلب می شود و غده های پستان برای تهیه شیر و ترشح به کار می افتد.
ابراهیم و اسماعیل برای نجات خلق و بقای مؤسسه توحید و کمال و تمام آن و برگرداندن محور زندگی مردم بر مرکز توحید، سراسر امیدشان به خداست و با کلمه «ربّنا» عنایات و توجه خدا را به خود جلب می نمایند.
اول درخواستشان این است که این ساختمان را پروردگار بزرگ مشمول صفت ربوبیت خود گرداند و آن را بپذیرد؛ یعنی ساختمان سنگ و گِل که در معرض حوادث جهان است و عوامل طبیعی و غیر طبیعی در فنای آن می کوشد مورد پذیرش نام ربوبیت پروردگار گردد و برای تربیت خلق صورت بقا گیرد و جزو دستگاه ربوبیت و ثابتان عالم شود، و دو صفت «عزیز» و «حکیم» خداوند که به آن، سراسر جهان مقهور اراده اوست و به وضع ثابت و محکمی برپا است.
در این بنا ظهور نماید؛ (انک أنت العزیز الحکیم.) خداوند هم این خانه اخلاص را پذیرفت و از دست حوادث نگاهش داشت، نه عصبیت شدید قحطان بر عدنان بنیان آن را متزلزل نمود و نه سپاه ابرهه توانست در حریم آن رخنه نماید، و نه جاهلیت تاریک عرب اساس آن را دگرگون ساخت، و آن را سایه و شعبه بیت المعمور عالم بزرگ قرار داد و از آن شعبه هایی به نام «مسجد» در تمام نقاط جهان با دست های مخلصی تأسیس نمود که پیوسته از آنها بانگ تکبیر و دعای ابراهیم منعکس است ولی کاخهایی که برای استعباد خلق با مواد محکم و هزاران پاسبان تأسیس شده، یکی پس از دیگری تسلیم عوامل فنا گردید و این روش همیشه در جهان جریان داشته و دارد.
دعای دوم ابراهیم که مقصود او را از بنای این ساختمان می رساند در جمله دوم آیه باید خواند: «ربنا و اجعلنا مسلمین لک و ...» این نیت و درخواست نیز آمیخته با گل و سنگ و ساختمان خانه است و مقصود و روح بانیان را به این صورت مجسم گردانده؛ یعنی در تکمیل این ساختمان و آداب و مناسک آن، دو فرد کامل و شاخص اسلام قرار گیرند، دو فرد کاملی که سراپا تسلیم اراده خدا و اجرا کننده اوامر او باشند و پیوسته از ذریه او مردمی همفکر و هم آهنگ و مسلم تربیت شوند، ابراهیم می نگریست که عموم مردم جهان خدایی را که فطرت بشری جویای اوست و شناسایی و قرب او را می خواهد یا فراموش نموده یا او را به حسب آثار محیط و تصرف وهم به صورت های مشخصی درآورده و تسلیم هواها و اراده خود نموده اند، خدایی را می پرستند که به صورت هایی مطابق میل و هوس های آنان باشد و از اراده و منافع و آمال آنها تبعیت کند، فقط در موقع بروز حوادث و ناکامیها به او رجوع کنند تا سنت عمومی عالم را به میل آنها برگرداند و باران را به نفع آنها بفرستد یا بازدارد.
جنگ را به زیان دشمن بکشاند و برای آنها پایان دهد، ولی در امور عادی زندگی و روابط افراد و نظم اجتماع و تنظیم قوا و غرائز درونی و روش اعمال و حرکات، نامی از خدا در میان نیست، چنانکه امروز هم با همه پیشرفت فکری و عقلی که مدعیند بیشتر مردم جهان در این حقیقت قدمی فراتر نگذاشته اند؛ مانند قرون اولیه، یا خدا را فراموش کرده و به او ملحد شده اند، یا خدایی را معتقدند که با خیال و وهم خود ساخته اند تا در موارد اضطرار به او رجوع کنند و او مطابق خواسته و منافع هر دسته ای رفتار نماید و جهان را بر وفق اراده محدود آنها بگرداند، چنانکه در جنگها هر دسته ای در معابد جمع می شوند و به وسیله دعا و عبادت، از خدا می خواهند که دشمن نابود شود و خود پیروز گردند، گویا خدا فقط برای آنهاست و دیگران خدایی ندارند ولی در نظم زندگی و تربیت عمومی هر دو دسته در کفر و الحاد اتفاق دارند.
خلاصه مردم یا در عقیده و عمل به خدا کافرند یا عقیده دارند و در عمل کافرند و به عبارت عصری به خدای «متافیزیکی» معتقدند و حقیقت و روح تربیت پیامبران و پیام آنها که همان اراده خداست، یکسره فراموش گشته، و زبان کافر کیشان باز شده که «دین» اثر خود را از دست داده و در برابر صنعت شکست خورده، اما کدام دین؟! در اوانی که عقل ابراهیم خلیل مانند شکوفه می شکفت، خود را از محیط شرک بیرون آورد تا دست آلودگان پژمرده اش نکند و گرد و غبار محیط عقل پاکش را نیالاید، در میان غاری منزل گزید و چشم فطرت را به روی آسمان باز و پر از مهر و ماه و اختران گشود.
در این رصدخانه، حساب کوههای آسمان و ستارگان درخشان را می رسید، آیا چنانکه اکثر مردم می پندارند اینها موجوداتی مستقل به ذات و پدید آرنده و نگاه دارنده مخلوقاتند؟ اینها که از مسیر خود بیرون نمی روند و از خود اختیاری ندارند، در طلوع و غروب آنها تغییری در جهان رخ نمی دهد و خود پیوسته در معرض تغییرند، اینها مسخر اراده توانا و تسلیم دست تدبیر او می باشند.
سراسر مطیع و مقهور و ما فوق و کمک کار مادونند.
با شعور طبیعی خود چشم به فرمان مبدأ قدرت و با رابطه های نامرئی بدو پیوسته اند و با شعاع های مرئی و غیر مرئی، موجودات زیرین را از خفتگی بیدار می نمایند و از افتادگی برپا می سازند و به وسیله قدرتی که از تسلیم و اطاعت به آنها می رسد، جسمهای بزرگ و کوچک و دور و نزدیک را که در دسترس شعاع آنهاست از سقوط نگاه می دارند و با حرارت، زندگی خانواده های منظومه خود را از کرات بزرگ تا ذرات کوچک گرم می سازند و جمله را برای کسب شعاع حیات، مستعد می گردانند.
ابراهیم پس از این مشاهدات، خود را جزئی از جهان دید و با نوای عمومی هم آهنگ شد و گفت: «وجّهت وجهیَ ...»؛ «من هم روی خودم را به سوی او گرداندم و یکسره تسلیم وی شدم.» از این پس خود را جزئی از عالم دید و باید هر چه بیشتر تسلیم اراده خدا شود و در مدار حکم او بگردد و مانند تمام اجزای بزرگ و کوچک جهان، از زیر دست و کوچکترِ وامانده دستگیری نماید.
ابن طفیل در کتاب حی بن یقظان(7) می گوید: حی بن یقظان چون در خود تفکر نمود خود را از سه جهت شبیه به سه موجود دید؛ از جهتی شبیه به مبدأ واجب الوجود، از جهتی شبیه به افلاک و ستارگان یا علویات، از جهتی شبیه به حیوانات، کمال خود را در آن دانست تا بتواند شباهت خود را به افلاک و ستارگان درخشان بیشتر نماید، آنگاه به واجب الوجود خود را شبیه سازد، از جهت شباهت به موجودات علوی مطالعه و دقت کرد، دانست آنها دارای سه جهت و صفت می باشند: اول آن که در آنها یکنوع شعور، به حق و مبدأ کمال است که پیوسته به او اتصال دارند و مقهور نور جلال و اراده حکیمانه او می باشند.
دوم آن که همه زیبا و درخشانند و گرد مدارات خود پیوسته می چرخند.
سوم آن که موجودات مادون را به حرارت و نور نگاهداری می نمایند و همه از فیض آنها بهره مندند.
از جهت شباهت اول گوش خود را می گرفت و چشم خود را می بست و خیال و وهم خود را ضبط می نمود تا فکر و عقلش را یکسر در ذات و صفات خداوند متوجه سازد، از جهت شباهت دوم خود را همیشه پاک و پاکیزه نگاه می داشت.
لباس و بدن خود را می شست.
زیر ناخن ها را پاک می کرد و گیاههای خوشبو همراه می داشت، چنانکه از جمال و پاکی می درخشید و از جهت شباهت به حرکات اختران، گاه پاشنه یک پا را بر زمین محور می نمود و بدور خود می چرخید و گاه اطراف خانه ای که از سنگ و گل و چوب برپا ساخته بود، طواف می نمود و گاه در اطراف جزیره با شتاب دور می زد، از جهت شباهت سوم بر خود واجب نمود که حیوانات افتاده را دستگیری نماید، اگر پر و بال مرغی به خاری بسته شده، باز گرداند و اگر در جایی حبس شده، آزادش کند و اگر حیوانی چنگال به او بند کرده نجاتش دهد، هر گیاهی که بوته دیگر، او را از نور آفتاب محروم داشته و یا گیاه دیگر به او آویخته و از حرکت و نموش باز داشته، به نورش نزدیک نماید و مانع را بردارد و اگر خشک و تشنه است به او آب رساند و آبی که برای سیراب نمودن سبزه روان است، چنانکه مانعی او را از مجرای طبیعی باز دارد، مانع را برطرف نماید.
ابراهیم بیدار و هوشیار (حی بن یقظان) پس از آن که ستارگان و سراسر جهان را مسخر اراده حق و درخشان و در مدارات خود چرخان دید که همه تسلیم حق و کمک کار خلقند، می کوشید که هر چه بیشتر مانند آنان تسلیم او شود و در مداری طواف نماید، سر تا پا نظیف و پاک باشد، چنانکه نظافت عمومی بدن، سنت ابراهیم است و مانع های فکری و عقلی را از سر راه کمال خلق بردارد، بت ها را از میان ببرد، از غریب و درمانده دستگیری کند و مهمان نوازی و مهربانی را سنت جاری قرار دهد.
ابراهیم خانه ای برپا می سازد که هنگام ساختن و پس از تکمیل و طواف بر آن و انجام مناسک آن، مدارج کمال تسلیم و اسلام به آخر رساند؛ زیرا نمایاندن خداوند مناسک را و تعبد ابراهیم برای انجام آن، تکمیل همان حقیقت اسلام است که هر دو پس از کلمه «ربّنا» در یک دعا واقع شده و از این آیه معلوم می شود: جمله مناسک با خصوصیات آن، برای ابراهیم هم تعبدی بوده و خود حق تعیین و تشخیص آن را نداشته تا درباره او هم مثل دیگران تعبد و تسلیم محض باشد و از خداوند اشاره باشد و از ابراهیم فرمانبری و بسر دویدن.
بالاترین علّت و آخرین نتیجه اعمال تعبدی همین است که مکلف آن را برای فرمانبری محض عمل نماید تا یکسره مطیع و تسلیم شود و روح فرمانبری در او محکم شود و اسلام سراپای او را فرا گیرد.
به همین جهت عموم عبادات، برای عوام تعبد محض است؛ یعنی از اسرار و نتایج آن بی خبرند و خواص هم اندکی از بسیار می دانند و در عین حال فلسفه و نتیجه ای که تشخیص می دهند، هنگام عمل نباید مورد توجه باشد و باید نیت و عمل و روح و جسم یکسره تسلیم فرمان و مسخّر او باشد و اگر در عبادت گوشه ای از نظر و توجه به غیر فرمانبری باشد و از آن سود و نفعی جوید، تعبد نخواهد بود و عمل حقیقت خود را از دست می دهد و باطل است، به این جهت، همه اسرار عبادات بر همه مجهول است، جز اندکی برای دسته ای آن هم خارج از توجه و نظر، این فقط برای آن است که مکلف از راه تعبد به کمال اسلام برسد و اسلام بسیط فکری و عقلی (متافیزیکی) در مجرای عمل وارد شود و عقل و خیال وهم و اعصاب و عضلات، در نتیجه، جمله اعمال را مسخر اراده فوق گرداند و مانند عموم نیروهایی در باطن موجودات است، در مجرای عمل و حرکت وارد شود و به صورت «فیزیک» درآید، چون اراده و فرمان حق مانند سپاهیان مقدمه، بر همه قوا تسلط یافتند پس از آن رحمت و لطف حق می آید و بار تکلیف و مشقت تعبد آسان می شود و از تحت تأثیر جاذبه های شهوات و کشش طبیعت بیرون می رود و جاذبه حق یکسره او را می گیرد، این همان توبه از جانب خداست که از جانب او متعدی به «علی » می باشد؛ یعنی فرا گرفتن و تسلط یافتن، و توبه از طرف بنده به «الی» متعدی می شود و مقصود برگشتن و رو به سوی او نمودن و قرب او را طلبیدن است.
هر چه فرمانبری و تعبد بیشتر شود، درجات قرب افزون می گردد و به حسب درجات قرب، قدرت کشش و جاذبه از طرف حق «به حسب قانون جاذبه عمومی» افزایش می یابد و چون تائب از محیط جاذبه مخالف، یکسره خارج شد، لطف و عنایت پروردگار سراپای او را فرا می گیرد و به سوی خودش می رباید و غرق انوار وجودش می نماید.
«و تب علینا انک انت التواب الرحیم.» به تماشای رخش ذره صفات رقص کنان تا به سرچشمه خورشید درخشان بروم آخرین نظر ابراهیم هنگام بنای بیت، به آینده و دوره تکمیلی مؤسسه است، از این نظر چشمی به لطف و توجه خدا دارد، چشمی به نتیجه و آینده بنا، با زبان تضرع و دعا و دلی پر از امید می گوید: «ربنا و ابعث فیهم ...» پروردگارا! از میان ذریه مسلم و محیط مستعد بذر اسلام، پیمبری برانگیز که معلم نهایی و تکمیل کننده این اساس باشد تا بذرِ افشانده ما را به ثمر رساند و پایه های محکم تربیت خلق را در اطراف پایه های معنوی همین بنا بنیان گذارد و آن را به هر سو بگستراند و از اینجا پایه تربیت عمومی را شروع نماید: «یتلوا علیهم آیاتک ...» آیات تو را که همان آیات کون و شعاع های وجود تو است بر افکار و عقول تلاوت نماید تا نخست مردمی که مورد نظرند، از محدودیت و جمود و محکومیت آثار محیط و تقلید گذشتگان خارج گرداند و به محیط باز و غیر محدود آیات خدا و جهان بینی وارد گرداند و مستعد دریافت کتاب و حکمتشان سازد.
«و یعلمهم الکتاب و الحکمة ...» آنگاه به آنان «کتاب»؛ یعنی اسرار و رموز قوانین با احساس مسؤولیت و «حکمت»؛ عقاید و آرای محکم بیاموزد.
و «یزکیهم»؛ تزکیه به معنای تطهیر و تنمیه (هر دو) استعمال شده؛ یعنی نفوس را از رذائل که موجب رکود و بی رشدی است پاک گرداند، تا رو به رشد و کمال روند، و در افراد و اجتماعات آنها صفات عزت و حکمت ظاهر شود، تا این دو نام و صفت پروردگار، حکومت نماید و حکومت اوهام و شهوات از میان برود، (انک انت العزیز الحکیم.) درخواستهای مخلصانه ابراهیم خلیل در حال ساختمان خانه که هر قسمت آن با کلمه «ربّنا» شروع شده و از سوز دل و رحمت به خلق بود، مورد اجابت خدای رحمان واقع شد وآنها را از جهت خلوص ابراهیم و به مقتضای حکمت و رحمت به خلق پذیرفت؛ نخست آن که این خانه را با احترام و شرافت مخصوص حفظ نمود و به آن صورت بقا بخشید با آن که عوامل انهدام و فنا که برای عموم بناها و تأسیسات جهان است، برای این خانه شدیدتر و بیشتر فراهم بود، از داخل عصبیت اکثریت عرب و یهود با بقای آن موافق نبود، افتخارداران و پاسداران این خانه، فقط قبیله عدنان که اولاد اسماعیل و واردین جزیره اند بودند، این خانه وسیله تمرکز و افتخار و سیادت معنوی و حکومت ظاهری آنها بر دیگران گردید و عصبیت شدید عرب هم درباره افتخارات و امتیازات امر پوشیده نیست.
پس اگر نفوذ معنوی و قدرت روحی این خانه نبود در همان اوائل تأسیس آن را نابود می ساختند.
یهود که صاحبان نفوذ مادی در جزیره بودند، چون از اولاد اسحاقند و خود را وارث پیامبران بنی اسرائیل و مرکزیت خود را در بیت المقدس می دانند نیز، با بقای این بنای ابراهیم و فرزندش اسماعیل موافق نبودند.
از خارج جزیره دولتهای بزرگ روم و ایران با تمرکز عرب که فاصل میان این دو دولت بودند، موافق نبودند، و هر یک می خواستند عرب را تحت سیطره و نفوذ خود درآورند.
دول مسیحی مجاور که تحت الحمایه روم بودند عرب را از جنبه سیاسی و مذهبی به سوی خود می کشاندند و می خواستند آنها را تابع کنائس خود نمایند، چنانکه شام را مسخر نمودند واعراب آنجا را بدین مسیح درآوردند، پادشاه حبشه و یمن برای خراب نمودن کعبه، با فیلهای جنگی لشکرکشی نمود و با یک پیش آمد اعجازآمیز سپاهش از میان رفت و صدای شکست و نابودی سپاهش به همه جا پیچید و این داستان روز و مبدأ تاریخی عرب شد و سوره فیل درباره همین واقعه نازل گردید و عرب مشرک و مبارز با قرآن، آن را تکذیب ننمود.
دولت شاهنشاهی ایران هم برای از میان بردن مرکزیت عرب می کوشید و برای مقابله با روم می خواست که جزیره تحت نفوذ او باشد.
از یکطرف دولتهای کوچک عربی عراقی و سواحل خلیج (فارس) را تقویت می نمود تا عرب را در برابر آیین و رسوم ایران خاضع گرداند.
از طرف دیگر، چون حکومت های مسیحی عرب طرفدار روم بودند، یهودیان یمن و جزیره را پشتیبانی می نمود، در نتیجه هیچ یک از دولتهای بزرگ با مرکزیت و استقلال داخلی عرب که بیشتر به وسیله خانه کعبه بود، موافق نبودند ولی در میان این عوامل و حوادث، ساختمان آن باقی ماند و پس از گذشتن قریب چهارهزار سال از تأسیس آن، مقام و موقعیتش رو به افزایش است و از قسمت های مختلف جهان چندین میلیون مردم گوناگون شبانه روز به سوی آن روی می آورند و هیچگاه اطراف آن از زائر و طواف کننده خالی نمانده تا آنجا که آداب و مناسک آن، که جزء دعای ابراهیم است؛ مانند طواف و احترام و امنیت بیت، در این مدت باقی ماند و اعراب خونخوار و جنگجو همیشه در حریم آن و در ماههای حرام خود را محدود می نمودند و دست تعدی به دشمنان سخت یکدیگر نمی گشودند، گر چه خانه را با بتهای میراثی ملل دیگر آلوده ساختند و در مناسک و آداب آن آثار عصبیت و قبیلگی را راه دادند ولی همیشه خانه را از هر چه محترمتر می دانستند و بتها را وسیله تقرب به صاحب خانه می پنداشتند و اصول مناسک را همیشه عمل می نمودند و بر پیکر بعضی از بت ها لباس احرام پوشانده بودند.
می گویند: بت عظیم الجثه ای که «وَدّ» نام داشته، لباس احرام در برش بوده.
چنانکه همین لباس احرام در پیکر مجسمه های خدایان مصر و چین و هند؛ مانند «کنفسیوس ولاوتز» دیده شده، بعضی از تاریخ شناسان حدث می زنند که از آداب احرام و مناسک ابراهیم خلیل گرفته شده، چنانکه درباره طواف صائبین و یونانیان همین حدث را می زنند.
از طرف دیگر، تاریخ بیت المقدس را که می نگریم، با آن که مرکزیت سیاسی و دینی یهود را داشت چندین بار به دست خودی و بیگانه ویران و هتک حرمت گردید، چنانکه به دست بنی عثلیا یکی از اسباط یهود ویران شد و «احاز» پادشاه یهودا آن را ملوث و هتک نمود و به دست بخت النصر بابلی و طیطوس رومی بنیان آن ویران گردید و سالها به همین حال بود.
از آنچه گفته شد اجابت دومین دعای ابراهیم هم معلوم گردید که گفت: «ما را دو مسلم و شاخص اسلام قرار ده و از ذریه ما پیوسته، مردم مسلمی باشند که مانند اختران درخشان، در دنیای تاریک محور اراده حق بگردند و تسلیم او باشند و مناسک ما را به ما نشان ده.» آخرین دعای ابراهیم درباره نتیجه نهایی تأسیس خانه، در بعثت پیامبر گرامی اسلام - ص - و نهضت مقدس او ظاهر و محقق گردید، خود می فرمود: «انا دعوة أبی ابراهیم و بشارة عیسی» معلم دوره نهایی و تابنده آیات، حق پایه گذار کتاب و حکمت و تزکیه کننده نفوس، از کنار خانه توحید و در میان ذریه ابراهیم برانگیخته شد، به هر جا دعوت او رسید، از روی همان سازمان نخست، بنایی به نام مسجد برپا شد که در فاصله های شبانه روز و هنگام طلوع و زوال و غروب آفتاب باید مردمان مستعدی با نظم و حدود مخصوص، در آن به صف، رو به مؤسسه نخستین بایستند، به وسیله تلاوت آیات وحی، ارواح و نفوس از کدورتها و تقالید محدود کننده و رذائل پاک می شد و بحسب استعدادهای مختلف حکمت عالی جهان و حقایق ثابت وجود در آن منعکس می گردید و عقاید محکم و ایمان راسخ در نفوس جای می گرفت، و درهای فهم حقایق و قوانین و اجتهاد به روی عموم گشوده می شد، چنانکه از مسجد ساده مدینه که نمونه اول خانه ابراهیم بود، در مدت هشت سال رشیدترین مردم برخاستند.
گفته ها و اعمال و رفتارشان شاهد است که در فهم اسرار جهان و آنچه مربوط به سعادت انسان است و در تشخیص حدود و ریشه قوانین و مسؤولیت در برابر آن و رموز سیاست و روح نظامی گری از مکتبهای هزار ساله فلسفی و تربیتی دنیا گذراندند.
سخنانی از آنان مانده که اهل فکر و تحقیق آنها را مورد شرح و تفسیر قرار می دهند، با روح نظامی گری، سپاهیان ورزیده روم و ایران را درهم شکستند و با روح عدالت و سیاست الهی و فکر قانون فهمی، بر سیاست ها و اجتماعات دنیا فاتح شدند.
جهانی را فتح کردند و با عالی ترین صورتی نگاه داشتند.
روی خرابه های تمدن قدیم ایران و روم تمدن نوین برپا ساختند.
کاخهای سودپرستی و استعباد و استثمار خلق را ویران نمودند و بجای آن، مساجد بندگی خدا و آزادمنشی برپا ساختند، در هر مسجدی پس از نماز و تقویت بنیه تقوا حوزه ها و حلقه های درس و بحث تشکیل می شد و پهلوی هر مسجد، مدرسه ساختند و هزاران طالب علم و محصل در فنون مختلف رفت و آمد می نمودند.
علوم دنیا را گرفتند و آن را در لابراتوار اذهان پاک خود تجزیه و تحلیل نمودند و با صورت کاملتر و محکمتری به دنیا رساندند.
آن عقاید ایمانی و آرای سیاسی و اخلاقی محکم، منشأ پدید آمدن اجتماعات محکم و پیوسته گردید که با رشته های ایمان و محبت، قلوب باهم پیوسته شد و از جهت رفت و آمد در مسجد و پهلوی هم در یک صف قرار گرفتن، فاصله ها و امتیازات ظاهری از میان رفت.
این حکمت و استحکام، در بناها و صنایع آنها نیز ظاهر شد که مورد تعجب هوشمندان جهان امروز است، این امواج علم و حکمت که از خانه ابراهیم و میان ذریه او و از غار حرا به کلمات «اقرأ»، «علم» و «قلم» شروع شد طولی نکشید که هزارها مجامع خواندن و مدارس تعلیم و تألیف، از سر حدات چین و بلخ و بخارا و ایران و عربستان و اسپانیا تا سر حدات اروپای مرکزی بر پا شد ولی در اروپا جز چند مدرسه محدود و چند با سواد انگشت شمار وجود نداشت و از علم و تمدن و بهداشت خبری نبود.
درباره چگونگی سیر و تکامل علوم و تمدن اسلامی و نفوذ آن در اروپا و مبادی نهضت اروپا، مدارک و کتب زیادی از خودی و بیگانه نوشته شده.(8) خلاصه آنچه در جهان امروز، از عقاید محکم و آرای صحیح و علوم و صنایع و اخلاق نیک و فضائل انسانی وجود دارد، منشأ اساسی و مبدأ تحقیقی آن، بعثت پیامبر اکرم است که افکار را از جمود به حرکت آورد و سرچشمه های ابتکار و نظر را باز نمود و ریشه های علوم صحیح را از منابع ایمان آبیاری کرد، و راستیِ پیامبران را ثابت داشت و پایه دعوت آنها را استوار ساخت و آغاز و انجام جهان و سرّ وجود انسان را آشکار نمود؛ تا اینجا در پرتو آیات قرآن حکیم، تا حدّی با اساس و بنیان و نتایج و مقاصد خانه خدا آشنا شدیم و رموز و ترکیب سنگ و گل و ساختمان آن را در شعاع آیات وحی، تجزیه و تحلیل نمودیم، اینک در نظر روشن بینان، این خانه، قبه نورانی است که اشعه هدایت خلق و اراده حق از آن می درخشد.
حدیثی هم درباره اساس و اسرار این خانه ذکر می نماییم آنگاه با توفیق خداوند باهم آماده حرکت می شویم، خصوصیت حدیث مورد نظر این است که خانه خدا را از دو نظرِ مختلف نشان می دهد؛ نخست از نظر یک فرد ملحد مادی منحرف، آنگاه از نظر حق بین و چشم نافذ یک شخصیت بصیر الهی و حکیم نفسانی.
در کافی و دیگر کتب معتبر به سلسله روایت خود از عیسی بن یونس نقل می نماید که گوید: «کان ابن أبی العوجاء من تلامذة الحسن البصری فانحرف عن التوحید، فقیل له: ترکت مذهب صاحبک و دخلت فیما لا أصل له و لا حقیقة، فقال: انّ صاحبی کان مخلطاً کان یقول طوراً بالقدر و طوراً بالجبر و ما أعلمه اعتقد مذهباً دام علیه.» «ابن ابی العوجاء از شاگردان حسن بصری بود.
پس، از توحید منحرف شد.
به وی گفته شد: مذهب رفیق خود را ترک کردی و وارد چیزی شدی که پایه و حقیقتی ندارد؟ گفت: رفیق من فکرش مشوّش بود، گاهی از «قَدَر» طرفداری می نمود گاه از «جبر» (قضا)، من از او عقیده مستقیمی که بر آن بایستد ندیدم.» نام ابن ابی العوجاء، عبدالکریم بوده.
شاید پس از انحراف و کج فکری، به وی ابن ابی العوجاء گفته شده، چنانکه از جوابش معلوم می شود علت انحراف و الحادش تعلیمات درهم و برهم و متناقض حسن بصری بوده، چنانکه پیوسته بی دینی و الحاد معلول اینگونه علل است؛ زیرا به طبیعت و فطرت اولی کسی بی دین نیست، چنانکه صحت و سلامتی جسمی، طبیعت اول هر موجود زنده ایست و به طبیعت اوّلی، کسی بیمار نیست.
بیماری از عوارضی است که به علل خارج پیش می آید، پس چون بیماری و انحراف مزاجی بر طبیعت زنده ای عارض شد، جای پرسش است که چرا عارض شده و باید در جواب این پرسش از علل آن جستجو نمود.
پرسش از علت و پیش آمدن کلمه چرا؟ در چیزهایی است که بر خلاف طبیعت و ساختمان هر موجودی است؛ مثلاً هیچگاه پرسیده نمی شد که چرا آب رو به نشیب می رود.
درخت نمو می نماید.
آفتاب می درخشد.
آتش می سوزاند.
حیوان نَفَس می کشد.
مزاجِ شخص، سالم است.
این کس دین دارد.
راست می گوید.
تولید می نماید و به اولاد خود محبت دارد، ولی عکس این مطالب جای پرسش از علت و پیش آمدن کلمه «چرا» است، پس بی دینی و الحاد، مثل عموم انحراف های جسمی و اخلاقی، از عوارضی است که در نفوس مستعدی به واسطه عللی پیش می آید؛ یکی از آن علل، تعالیم پیچیده و گیج کننده ای است که فطرت را از تشخیص صحیح بازدارد.
دیگر، اوهام و خرافاتی است که رنگ دین گیرد.
دیگر، فشارها و ظلمهایی است که در زیر سپر دین بر مردم وارد شود.
اینگونه تحمیلات فکری و جسمی به نام دین، موجب عکس العمل انحرافی می شود که به صورت نفی و انکار درمی آید و با روح عصبانیت و انقلاب همراه است.
این بیمار روحی می کوشد که منفیات و انکار را به صورت برهان و منطق و آمیخته با تمسخر و دشنام به دیگران تلقین نماید.
این بیماری کم و بیش به حسب شدت و ضعف عوامل، در میان مردم بوده است و امروز در اثر وضع قرون وسطی و فشارها و محدودیت های فکری و ظلمها و اوهامی که به نام دین در طول تاریخ مسیحیت بوده است، متشکل شده و مکتبی انقلابی و بی هدف ایجاد نموده، در تمام نوشته ها و گفته های آنان از هر چه ظاهرتر عصبانیت و نارضایتی و بدبینی و بداندیشی و انکار محض است، کتابهایی که برای اثبات انکار و نفی ماورا نوشته اند، اجمالاً دو بخش است؛ یک بخش مطالبی راجع به اصول مادی و تأثیرات و آثار ماده و نیرو و اطوار آن است که از نتیجه اکتشافات و تجربیات دانشمندان گرفته اند و هیچگونه ربطی با مدّعای انکاری آنان ندارد؛ زیرا سراسر این مباحث، مطالب فیزیکی و اثباتی است؛ بخش دیگر مطالب و نوشته های آنان نفی و انکار ماورا یا به اصطلاح «متافیزیک» است.
در این قسمت مباحث خود، جز بی علمی وانکار نتیجه ای نمی گیرند، و به اصطلاح دلیلی برای انکار خود ندارند و از روی غلطاندازی و اشتباه کاری نام این مطالب برهان نما و فرمولهای ناقص خود را منطق می گذارند؛ زیرا که منطق درباره مطالب علمی و اثباتی است نه انکاری و بی علمی، پس اگر به فرض برهان و منطق اثباتی برای متافیزیک نباشد، مادیین باید متوقف شوند، نه اصرار بر انکار داشته باشند، چون نفی دلیل، دلیل بر نفی نیست.
ولی چون بیچاره دچار یک نوع انحراف و بیماری است تصمیم دارد که بر انکار خود پایدار باشد و لجبازی می کند.
اصطلاح و فرمول می بافد.
لغت می سازد و بر خلاف منطق فطری و اصل دیالکتیک (طریق گفتگو) نادانسته را غیر واقع می پندارد.
میکروب مادی گری و الحاد در محیط مشوش دینی و اختلافات و جدال های علمی یونان از مغز ذیقراطیس و اپیکور بطور فرضیه ظاهر شد، ناراضیان و محرومان آن را جدی گرفته و مسلکی پنداشتند، ظهور فلسفه ریشه دار و فطری؛ مانند سقراط و افلاطون و نهضت اصلاحی آنان، این میکروب را از فعالیت بازداشت و به حال کمون قرار گرفت. در هر جامعه و ملتی که دین به صورت اوهام و سپر شهوات گردید و حکومت ها از این سلاح فطری بشری خواستند در راه ظلم و سلب آزادی حقّ مردم استفاده کنند، این بیماری شایع می شود و این میکروب از حال کمون در نفوس مستعد ظاهر می گردد و مانند قیچی رشته های ارتباط مادی و معنوی جامعه را قطع می نماید. پیش از ظهور اسلام قیام مزدک و مانی در ایران در چنین شرایطی بوده است. سید جمال الدین می گوید: در میان هر ملتی که این مسلک ظاهر شد، رشته روابط اجتماعی را گسیخت و فضائل را از میان برد و وحدت آن ملت را متلاشی نمود و در پایان رو به فنا و انقراض رفتند.پس از ظهور اسلام و پیشرفت تعالیم فطری و روشن قرآن و روش فاضلانه و عادلانه مسلمانان و قدرت منطق علمای اسلام، مجالی برای ظهور میکروبها و بذرهای الحاد که در ایران و بعضی ناحیه های دیگر وجود داشت باقی نماند، ولی آنگاه که خلافت به صورت سلطنت درآمد و مردمی مانند بنی امیه زیر سپر دین تمام مبانی دین را پایمان کردند و حقوق ملل مسلمان و آزادی بندگان خدا را از میان بردند و رنگ خدایی اسلام و تساوی حقوق مسلمانان را فراموش نموده و رنگ های نژادی و عصبیت عربی را زنده کردند، از طرف دیگر بجای تعالیم روشن و فطری قرآن، فلسفه گیج کننده یونان و مباحث کلامی اختیار و تفویض و جبر و قدر و سخنان معتزلی و اشعری به میان آمد. در چنین محیطی میکروبهای نیم مرده مادی گری در مزاج ناراضیانِ گیج و منحرفی مانند ابن ابی العوجاء و ابن مقفع و حماد بن عجر و بشار بن برد و مطیع بن ایاس و یحیی بن زیاد و صالح بن عبدالقدوس، جان گرفت. بیشتر اینها ایرانیان زجر دیده بودند که نه از تعالیم عالی اسلام بهره مند و نه از محیط راضی بودند و تعصب ملی و نژادی نیز در عصبانیت آنها می افزود، به این جهت برای ایجاد تشویش و آلوده نمودن افکار و عقاید مسلمانان، گاه در مجامع سرّی، خود فرمول و دلیل می ساختند. گاه برای مسخره نمودن و انتقاد از مطالب دینی، عبارات بلیغ می بافتند، گاه برای ایجاد اضطراب حدیث های دروغ و بی پایه جعل می نمودند. وقتی که والی کوفه محمد بن سلیمان، ابن ابی العوجاء را به امر خلیفه وقت منصور دستگیر نمود و خواست او را به دار آویزد، گفت: شما من را می کشید، من هم کار خود را کرده چهار هزار حدیث دروغ ساخته ام و آنها را در میان روایات شما گنجانده ام.وقدم مکة تمردا و انکارا علی من حج و کان یکره العلماء مجالسته و مسائلته لخبث لسانه و فساد ضمیره، فأتی أبا عبداللّه ـ علیه السلام ـ فجلس الیه فی جماعة من نظرائه، فقال: یا أبا عبداللّه ان المجالس أمانات و لابد لکلّ من به سعال ان یسعل، افتأذن لی فی الکلام؟ فقال: تکلّم، فقال: الی کم تدوسون هذا البیدر، و تلوذون بهذا الحجر، و تعبدون هذا البیت المرفوع بالطوب و المدر و تهرولون حوله هرولة البعیر اذا نفر، ان من فکر فی هذا و قدر علم ان هذا فعل أسّسهُ غیر حکیم و لا ذی نظر، فقل فانک رأس هذا الامر و سنامه و ابوک اُسّه و تمامه.»«ابن ابی العوجاء به مکه رفت تا تمرد و الحاد خود را آشکار گرداند و بر کسانی که به حج آمده اند انکار نماید، چون مردی گستاخ و بد زبان و دارای نیت فاسد بود، علما نشست و برخاست و سؤال و جواب با او را دوست نمی داشتند، در میان جماعتی از همفکران خود حضور ابو عبداللّه حضرت صادق ـ سلام اللّه علیه ـ آمده نشست، گفت: ای ابا عبداللّه ، مجالس امانت است و هر کس در سینه سرفه ای دارد ناچار باید سرفه کند، آیا اجازه سخن به من می دهی؟ حضرت فرمود: بگو، گفت: آخر تا چند این خرمن را زیر پای خود می کوبید و به این سنگ پناه می برید و این خانه ای را که با آجر و سنگ برپا شده می پرستید و مانند شتران رمیده، گرد آن هروله می کنید، براستی کسی که در این فکر کند و بیاندیشد، می داند که این کار را کسی تأسیس نموده که نه حکیم بوده و نه صاحب نظر، حال جواب گو. چه، تو سَر و کوهان بلند این اساسی و پدر تو بنیادگذار و تمام و کمال آن بوده است.»پاسبانی علمای اسلام نسبت به عقاید مسلمانان و مراقبت از سر حدّات فکری آنان، مجالی برای ظهور و انتشار منویات؛ مانند ابن ابی العوجاء نمی داد. اینها موسم و محیط مکه را که محل امنیت و اجتماع است برای نشر سموم خود مقتضی دیدند و بدانجا رفتند تا در لباس احرام، به گفته خود سرفه کنند و نفس بکشند. حضرت صادق ـ سلام اللّه علیه ـ آن سال در مکه بودند. بزرگواری و آزادمنشی و قدرت روحی آن حضرت به آنها اجازه می داد که در حضور آن حضرت سخن گویند. سخن گفتن با آن حضرت برای شهرت آنان و شیوع مطالبشان مؤثر بود و نیز مصونیتی که در محضر آن حضرت داشتند، در جای دیگر برایشان فراهم نبود و اگر هم در اندیشه برخورد حقیقت و معالجه بیماری خود بودند، طبیب حاذق و منطق حقی شایسته تر از آن حضرت نمی شناختند. از این که در آغاز سخن گفتند: «مجالس مرهون امانت و امنیت است و اجازه سرفه دهید»، معلوم می شود در هیچ جا امنیت نداشتند و شکوک و مطالب مبهم که اثر تعالیم پیچیده و نقص قدرت تشخیص و فکر است و موجب کج بینی و بداندیشی است؛ مانند خلط در سینه ابن ابی العوجاء مانده و جرأت سرفه نداشت، به این جهت دچار فشار و ناراحتی بود. پس از اجاره، مانند ماده ای که منفجر شود سخنان آلوده به دشنام و کج فهمی و بدبینی خود را نسبت به مسلمانان در اعمال حج اظهار نموده و مانند عموم ماده پرستان متحیر که با یادگرفتن چند لغت و فرمول سرمستند و به نظر حقارت و سفاهت به مردمان با ایمان می نگرند، این سنبل مادی گری و روشنفکر زمان خود در آغاز سخن مسلمانان طواف کننده را به حیوانات چشم بسته ای که دور خرمن می گردند تشبیه نمود، و طواف را به خرمن کوفتن، و عبادت خدا را عبادت خانه و پناهندگی به سنگ می پنداشت. در پایان، سخنش را نسبت به جمله اعمال حج یا جمله دین خلاصه کرده، گفت: این اساس خردمندانه و اثر فکر صاحب نظری نمی توان باشد. چون سرفه خود را پایان داد، در حالی که امام ـ علیه السلام ـ گوش می داد و همراهان امام هم به احترام آن حضرت به وی آزادی داده بودند، اندکی راحت شد یا اخلاط فکری و مواد چرک شکوک را که آمیخته با دشمنام و کج بینی و کینه توزی بود، بیرون ریخت، چون هیجان و عصبانیتش اندکی فرو نشست، کمی بخود آمد، شاید این ظواهر حقیقتی دربرداشته باشد؟ شاید فهم و ادراک من از فهم اسرار آن کوتاه باشد، آیا میان این توده های فراوان که همه مثل من آفریده شده اند، من بیش از دیگران می فهمم! در اینجا متوجه شد که در محضر شخصیت بزرگی است، به کوچکی و ضعف فکری خود اندکی پی برد و گفت: سخن من تمام شد اینک تو بگو. چه، تو سَرِ این اساس و کوهان آنی و پدر تو مؤسس و کمال آن است، چون کوهان شتر بالاترین قرارگاه و محل چشم انداز سوار است. بدین جهت بزرگ و مدیر جمعیت را سنام می گویند، می شود از این جهت باشد که کوهان مانند دنبه گوسفند ماده غذایی ذخیره است؛ یعنی تو هم سر و مغز متفکر و هم کوهان و غذای ذخیره و قوّه بقای اساس اسلامی و وارث پدرانی می باشی که طرح این اساس را ریخته اند. پس تو به نیت و مقصود آنها بیش از دیگران آگاهی.این بود اساس حج از دریچه چشم یک فرد منحرف ملحد، حال از نظر یک مرد الهی و حکیم نفسانی بنگر:فقال أبو عبداللّه ـ علیه السلام ـ : «انّ من أضلّه اللّه و أعمی قلبه استوخم الحق فلم یستعذبه و صار الشیطان ولیه و ربه یورده مناهل الهلکة ثم لا یصدره. و هذا بیت استعبد اللّه به خلقه لیختبر طاعتهم فی اتیانه فحثهم علی تعظیمه و زیارته و جعله محل انبیائه و قبلة للمصلّین الیه فهو شعبة من رضوانه و طریق یؤدی الی غفرانه منصوب علی استواء الکمال، و مجمع العظمة و الجلال، خلقه اللّه قبل دحو الأرض بألفی عام، فأحق من اطیع فیما امر، و انتهی عما نهی عنه و زجر، اللّه المنشئ للأرواح و الصور.»در جواب او ابو عبداللّه ـ ع ـ فرمود: «براستی کسی که خداوند او را گمراه نماید و چشم دلش را کور گرداند، حق در مزاج وی ثقیل افتد. (تخمه شود) و گوارا نیاید، شیطان ولی و ربّ او گردد، او را چون شتر تشنه به موارد و سراشیب هلاکت وارد نماید و سپس بیرونش نیاورد و همچنان به حال خودش گذارد.این خانه ای است که خداوند به وسیله آن، بندگان خود را به بندگی خوانده تا فرمانبری آنان را در آمدن به سوی آن، بیازماید و بندگان را در تعظیم و زیارت آن ترغیب نموده و آنجا را محل پیامبران و قبله نمازگزاران به سوی خود قرار داده، پس این خانه شعبه ای از رضوان و راه رساننده به غفران خدا است، بر عالیترین حدّ استقرار و استوای کمال نصب شده و مرکز اجتماع عظمت و جلال است. خداوند آن را دو هزار سال پیش از دحوالارض آفریده، پس سزاوارترین کسی که باید اوامرش اطاعت و از نواهیش خودداری گردد، خداوند پدید آوردنده ارواح و صور است.»حکیم نفوس، امام صادق ـ ع ـ مانند طبیبی که در حرکت نبض و ضربان قلب و علائم دیگر بیمار دقت نماید، به سخنان ابن ابی العوجاء دقت نمود در آهنگ و جمله بندی و تعبیرات و مفهوم مجموع کلمات او آثار انحراف روحی و اضطراب درون را می خواند، نخست بطور کلی مراحل بیماری و انحراف روحی و دوره نهایی آن را اعلام فرمود، تا شاید بیمار مغرور متوجه بیماری و مراحل آن بشود و خود را در معرض علاج آرد.فرمود: پیش از آن که به اسرار این خانه و اشارات آن آگاهت نمایم، این را بدان که مردمی را خداوند بواسطه سوء نیت و انحراف های اختیاری رو به گمراهی می برد؛ مانند کسی که به وسیله خوردن غذایی نامناسب دستگاه هضم و دفاع بدن را مختل و ضعیف نماید و خود را در محیط بیماری درآورد، این مقدمات با اختیار شخصی است ولی تأثیر بیماری و مراحل آن از اختیار و اراده بیرون است و تابع عواملی است که مظهر اراده خداوند است. این شخص از آن دسته بیماران روحی بود که خودخواهی و آرزوها و بدبینی به اجتماع و حکومت دینی و شنیدن سخنان مبهم و گیج کننده، منحرفش نموده و همه این علل به اختیارش بوده، علاوه خود را به طبیب حاذق روحی و مظاهر کامل حق عرضه ننموده تا اختیار از وی سلب شد و عوامل عمومی و خارجی عالم که همان دستگاه و کارکنان خداوند است، بر گمراهیش افزود. بعد فرمود: کار انحراف و گمراهی به آنجا می رسد که قلب کور می شود؛ یعنی آن حس تشخیص فطری که خداوند در عموم آفریده، از میان می رود و غذای گوارای حق در ذائقه ناگوار و بدمزه و در هاضمه روح سنگین و موجب تخمه می شود، دوره نهایی این انحراف و بیماری روحی، سلطه کامل شیطان و حکومت مطلق او بر فکر و قلب و قوای معنوی است؛ مانند بیماری جسم که در دوره نهایی طبیعت مزاج یکسره تغییر می نماید و مرض یا میکروب بر سراسر دستگاههای حیاتی مسلط می شود، بیماری روح نیز به آنجا می رسد که روح کمال و خیر و روح خوش بینی و نیک اندیشی و روح محبت و خدمت یکسره تغییر می کند و عکس فطرت سالمِ نخستین سیر می نماید و شیطان همان عامل ناپیدای این آثار، ولی و ربّ او خواهد شد. در این مرحله بیمار پیوسته دچار اضطراب دائم و عطش کاذب می گردد. همه جهان را مشوش و بی نظم و شرّ می نگرد، گمراهی را راه نجات و سراب را آب حیات اوهام را حق و حقایق را اوهام می پندارد و رابطه معنویش با حقایق ثابت گسیخته می شود و مزاج روحش بواسطه نرسیدن غذا یکسره ضعیف و ناتوان می گردد. در پایان کار وسوسه ها و اضطراب های شیطانی به سراشیب هلاکتش می اندازد و به آتش جانگداز همیشگی دچارش می سازد.امام ـ علیه السلام ـ در این عبارات مختصر و جامع، به وی فهماند که تو بیماری وتوجّه به بیماری خود و عواقب آن نداری. آنگاه اسرار این بنا و اعمال آن را در جملات بعد بیان نمود و در ضمن، کج بینی و کج اندیشی او را به وی فهماند که این مردم بیهوده اطراف این خانه نمی گردند و سنگ و گل را پرستش نمی کنند. این حرکات برای تمکین روح بندگی و این خانه آزمایش بندگی است. اساس و بقا و کمال جهان در خضوع و فرمانبری مادون است نسبت به مافوق، و کمال اجتماع بشری و رابطه افراد و وابستگی و پیوستگی آنان در فرماندهی و فرمانبری و روح اطاعت است، مظاهر احترام و خضوع و تمرینها و حرکات نظامی برای تحکیم و اظهار اطاعت به مافوق و قوانین است. مشق نظام و حرکات چپ و راست ودرجازدن با صَرف بودجه های سنگین و وقت های پرارزش برای تمکین روح فرمانبری است تا اطاعت و اجرا، بدون هیچ مقاومت روحی انجام شود. این تمرین ها و حرکات، با آن که در اساس سعادت بشر زیان آور است، در زندگی عمومی همیشه لازم شمرده می شود؛ زیرا این حد اطاعت و فرمانبری مردم از مردم، موجب غرور و خودسری کسانی، و بی شخصیتی وبی ارادگی توده می شود، و اساس استقلال فردی را از میان می برد. اینگونه اطاعت و فرمانبری درباره بندگان، فقط نسبت به خداوند لازم است، تا اراده و فرمان او که خیر محض است، در شخص تحکیم شود و محور حیات را تغییر دهد. پس چیزی پرارزش تر از بندگی نیست و هرجا که بندگی در آن ظاهرتر شود، ارزش آن زیاد است. این خانه و اعمال آن مظهر کامل بندگی؛ یعنی ظهور اراده حق است، به این جهت محل پیامبران و قبله نمازگزاران و شعبه ای از رضوان و وسیله غفران است. از آنجا که اراده حق و روح بندگی و فرمانبری از آن ظاهر است، توجه پیامبران بدانسو می باشد و روح و فکر آنان در آن محل، حلول می نماید و در آن محیط مستقر می شود، و در هر جا و از هر کس عبادتی و نمازی انجام گیرد؛ مانند عقربه قطب، باید بدانسو برگردد که حوزه قدرت مغناطیسی حق است، همان زندگی خوش و بهشت رضایت که تو (ملحد ناراضی) در طلب آن می باشی و مورد آرزوی قلبی همه است و در تشکیل و راه آن، همه گیج و گُمند، نمونه و شعبه و راه آن همین خانه و اجتماع حج است؛ «شُعبةٌ من رضوانه و طریق الی غفرانه» که فاصله ها و رقابت ها را از میان می برد و شهوات و آرزوها را محدود می کند و حکومت های باطل را زایل می نماید، چون این علل و موجبات ناراحتی، از میان رفت یا محدود گردید، آثار خشنودی و رضایت و رضوان ظاهر می شود و جای نارضایتی ها و تاریکی های اختلافاتِ لباسی، رنگی، نژادی، زورمندی، زورپذیری و عیب جویی را وحدت ایمان و حکومت الهی و خشنودی و عیب پوشی می گیرد. همه رنگ خدا دارند و در دلِ همه، نور ایمان می درخشد و همه آیینه انعکاس جمال معنوی ایمان و فضیلتند، این محیط عکس محیط شهوات و اقتصادیات و سیاست ها و ملیت ها است. پس در این محیط، رسیدن به آخرین حد کمال مطلوب، برای عموم میسّر است؛ چون آخرین حد، عبودیت و تعبد است و عبودیت نفوذ دادن اراده حق است و همان حد نهایی کمال است؛ «منصوب علی استواء الکمال.» این معنا بنابر آن است که «استواء» به معنای استقرار باشد. استواء به معنای طریق مستقیم و حد وسط هم بسیار استعمال می شود، بنابر این معنای عبارت حد وسط میان معنا و صورت و دنیا و آخرت است.اجتماعات کوچک و بزرگ انسان، اجتماعات قبیلگی و شهرنشینی، اجتماعات جشن ها و سان سپاهها و عبادت بت ها، همه و همه مظهر ذلّت و بندگی در برابر شهوات و قوانین بشری و اوهام و فرمانبری جمعیت ها برای فرد است، فقط اجتماع حجّ و شعب آن است که برای فرمانبری از خدا و حکومت بر شهوات می باشد و در آن اختلافات نکبت بار نیست: «و مجمع العظمة و الجلال.» بعد برای رفع اشتباه دیگرش فرمود: پایه این خانه، پیش از خلقت و آمادگیِ دیگر قسمت های زمین بوده و نخستین نقطه و قسمت درخشان زمین بوده که دو هزار سال پیش از قطعه های دیگر خلق شده؛ قسمت دوم سخن آن حضرت اینجا پایان یافت. این قسمت درباره اساس و اسرار خانه و اعمال آن بود، که سؤال و اعتراض ملحد جواب داده شد. با این بیان روشن، اگر جویای فهم و حق بود، اشتباه و ابهامی باقی نماند، محور سخن آن حضرت درباره اسرار و اساس خانه بر عبودیت و فرمانبری بود. در قسمت سوم سخن، برای آن که پایه عبودیت و فرمانبری را محکم گرداند تا شکی و خلجانی درباره آن در خاطر نیاید و اعتراضی در ذهن نماند، جمله ای فرمود و سخن را تمام کرد: «ان احقّ ...»زندگی، اطاعت و فرمانبری است. بدون اطاعت و فرمانبری، نه اجتماعی باقی می ماند، نه کمالی حاصل می شود و نه سنگی روی سنگ قرار می گیرد. پس در اصلِ اطاعت و فرمانبری جای سخن نیست. سخن در اینجا است که از کی باید اطاعت نمود؟ سزاوارترین کس در اطاعت از امر و نهی او، همان مبدأ حکیمی است که روح و صورت و ظاهر و باطن را پدید آورده؛ ترکیب عالی ظاهر و صوری، در اثر اطاعت طبیعی مواد است از امر و اراده تکوینی او، و رسیدن به ترکیب عالی معنوی و روحی، اثر اطاعت ارادی از اوامر تشریعی او است. این دو جمله را آن حضرت همردیف قافیه سخنان ملحد آورد، تا معارضه را از هر جهت تمام کرده باشد.ابن ابی العوجاء، مانند همه همسلکان خود، که مطالب کم مغز را با عبارات نغز می پردازند و در آوردن لغت و ساختن دلیل و فرمول و درست کردن قافیه تکلّف می ورزند، سخنان کم مایه خود را در قالب عبارات پرداخته، درآورد. امام ـ ع ـ حقایق پرمغز را با عبارات ساده و روان بیان نمود و در پایان، سخن را در قافیه سخنان سائل ختم فرمود، چون سخن به اینجا رسید، امام ـ ع ـ ساکت شد. ابن ابی العوجاء مانند کسی که از تاریکی ناگهان به محیط نورانی منتقل شود، چشم عقلش خیره شد و دچار حیرت و بهت گردید، ندانست چه بگوید و از کجا تجدید سخن کند، چیزی به نظرش نرسید فقط جمله مختصر و سستی گفت و دیگر ساکت شد، گفت:«ذکرت و احلت علی غائب»؛ «سخن گفتی و حواله به ناپیدایی (غایبی) نمودی؟!فقال ـ علیه السلام ـ : «ویلک و کیف یکون غائبا من هو مع خلقه شاهد و الیهم أقرب من حبل الورید، یسمع کلامهم و یری أشخاصهم و یعلم أسرارهم، و انما المخلوق الذی اذا انتقل عن مکان اشتغل به مکان و خلا منه مکان فلا یدری فی المکان الذی صار الیه ما حدث فی المکان الذی کان فیه فأما اللّه العظیم الشأن الملک الدیّان فانه لا یخلو منه مکان و لا یشتغل به مکان و لا یکون الی مکان أقرب منه الی مکان و الذی بعثه بالآیات المحکمة و البراهین الواضحة و أیّده بنصره و اختاره لتبلیغ رسالاته صدقنا قوله بأنّ ربه بعثه و کلّمه.»حضرت فرمود: «وای بر تو! چگونه غایب است؟! کسی که گواه و مراقب آفریده خود است و به مردم نزدیکتر از رشته رگ گردن، سخن آنان را می شنود و اشخاص آنها را می نگرد و اسرارشان را می داند. آن مخلوق است که چون از مکانی منتقل شد، مکانی را اشغال می نماید و مکانی از وی خالی می ماند، پس در آن مکان که به سوی آن رفته نمی داند در مکانی که در آن بوده، چه پیش آمده، اما خداوند عظیم الشأن آن فرمانفرمای بزرگ، جزا دهنده خُرد و سترگ، نه مکانی از وی خالی است و نه مکانی او را در بر گرفته و نه مکانی به او نزدیکتر از مکان دیگر است و آن پیامبری که او را با آیات محکم و براهینی روشن برانگیخت و به یاری خود فیروزش داشت و برای رساندن رسالات خود برگزیدش. ما سخن آن شخص را تصدیق می نماییم که گفت: پروردگارش او را برانگیخته و با وی سخن گفته.»او گفت: به غایب حواله نمودی و ساکت شد. مقصودش این بود که آنچه گفتی خبر از موجودی است که ما او را نمی بینیم و او از ما غایب است و آنچه مورد مشاهده است، خانه ای است و اعمال پیرامون آن.امام ـ ع ـ در جواب سخن مجمل و غیر مفهوم او، اشاراتی به احاطه علمی و وجودی خدا فرمود و معنای غایب را دقیقا بیان نمود، آنگاه او را براستی پیامبر که معرّف وجود و احاطه خداست هدایت کرد، گفت: آن کسی که با دلایل روشن و آیات محکم برانگیخته شد و بدون هیچگونه اسباب و وسایل عادی فقط به یاری خدا پیروز گردید، سخن او را تصدیق می نماییم و آنچه از طرف خدا و درباره او گوید باور داریم، اگر گفته ها و سخنان او را که راستی و درستی از هر جهت در آن نمایان است باور نداریم، پس چه سخنی را می توان باور داشت؟!ابن ابی العوجاء دیگر نتوانست سخنی بگوید. از جای برخاست، در حالی که آثار شکست و حیرت در او نمایان بود، خجلت زده زیر لب می گفت:«من ألقانی فی بحر هذا؟ سألتکم أن تلتمسوا لی خمرة فألقیتمونی علی جمرة.»«کی مرا در میان این دریا افکند و دستخوش امواج آن نمود؟ از شما خواستم که مرا در سایه راحتی برسانید یا در میان اجتماعی قرار دهید، شما مرا روی پاره اخگری افکندید.»اگر لفظ اول خمره ـ با خاء ـ باشد، معنای آن «سایه راحت» یا «اجتماع زیاد» است و مقصودش این است که من طالب راحتی بودم تا آتش درون و ناراحتیم قدری آرام شود؛ یا اجتماعی را طالب بودم که در میانشان سخنی گویم و نفوذی یابم. و اگر جمره ـ با جیم، مثل لفظ دوم ـ باشد مقصودش این است که من از شما پاره اخگری خواستم شما مرا روی پاره آتش افکندید. رفقای حزبی اش به وی گفتند: در مجلس او کوچک و ناتوان بودی؟!قال: انه ابن من حلق رؤوس من تروْن.»«گفت: این فرزند کسی است که سرهای این مردم که می نگرید را تراشیده است.»تراشیدن سر نزد عرب علامت ذلت و بندگی بوده، شاید تراشیدن سر بعد از اتمام عمل حج، برای اعلام بندگی خدا است؛ یعنی اگر از وی شکست دیدم برای من ذلت و کوچکی نیست او چنین مرد و فرزند چنین کسی است.
پی نوشتها:

___________________________
1 ـ بقره : 124-1222 ـ ابن طفیل از فلاسفه بزرگ اسلامی آندلس است که در فلسفه الهی و علوم طب و ریاضی معروف است و هم عصر فیلسوف معروف ابن رشد است. هر دو در قرن ششم هجری بسر می بردند، دانشمندان با انصاف و محقق اروپا اینها را پایه گذار تمدن جدید جهان می شناسند و کتب و نظریاتشان در قرون اول نهضت در اروپا تدریس می شده و آن اندازه که فلاسفه اروپا آنها را می شناسند در میان مسلمانان شناخته نشدند. ابن طفیل در سال 581 ه . ـ 1186م. وفات نمود. کتاب معروف و باقی او همین کتاب داستان حی بن یقظان است که به لغات مختلف ترجمه شده و بسیار مورد توجه بعضی از دانشمندان اروپا است. رساله ای هم به این نام شیخ بو علی سینا تألیف نموده و رساله دیگری هم به این نام از فلیسوف و عارف نامی شیخ شهاب الدین سهروردی معروف به مقتول است. این سه رساله به تازگی با شرح و مقایسه ای به قلم فاضل معروف معاصر احمد امین به مناسبت هزاره بو علی باهم در مصر طبع شده، ابن طفیل در این رساله به عنوان داستان تمام نظریات خود را درباره فلسفه طبیعی و فلکی و الهی و نفس بیان نموده.ابن طفیل در این داستان چگونگی نشو و نما و افکار و زندگی طفلی را بیان نموده که در جزیره ای خرم دور از محیط آدمی بسر برده، نطفه این طفل یا به وسیله فعل و انفعال و تأثیر حرارت و نور و عناصر در محیط خط استوا تکوین یافته، یا مادرش در جزیره دیگر بسر می برده و برادر آن زن پادشاه مغروری بوده که او را از ازدواج مانع می شده و او پنهان از برادر به یقظان شوهر کرد، چون طفل خود را بر زمین نهاد. او را در میان صندوقی پنهان کرده و در آب دریا افکند. صندوق در کنار این جزیره در میان شن قرار گرفت و ناله و فغان او آهویی را که بچه هایش را سباع ربوده بود، بدو متوجه ساخت. او را از میان صندوق بیرون آورد و به شیر دادن و پذیرایی او دلگرم شد، کم کم مانند مادر چهار دست و پا می دوید و مثل او همهمه و صدا می نمود ولی تدریجا متوجه شد که با مادر خود و دیگر حیوانات فرق دارد. حیوانات دارای اسلحه شاخ و دندان و چنگال می باشند و برای حفظ از سرما و گرما پشم و مو دارند و عورتشان را عضوی پوشانده، هر چه بخود می نگریست و انتظار می برد که این اعضا برای او روییده شود نشد، به خاطرش رسید که از شاخ و پوست حیوانات و برگ و چوب درختان برای خود سلاح و لباس تهیه نماید.پس از مدتی مرگ مادرش (آهو) رسیده، روی زمین افتاد. طفل هر چند با آهنگ مخصوص مادرش را خواند، جوابی نیافت. خیره خیره به اعضای او نگریست، همه را بجای خود دید، دانست که آنچه از او پذیرایی و مهربانی می نمود و او را می خواند در باطن است، یک یک اعضای درونی را تشریح نمود تا آن که قلب را یافت و دانست مرکز حیات آنجاست و قدرت از آنجا به دیگر اعضا می رسد. درون آن را خالی یافت، تشخیص داد آن که به او مهربان بود و نوازشش می نمود در آنجا بوده، آنگاه آتش را کشف نمود و آن را اشرف جسمها یافت و از آن برای غذا استفاده نمود، قلب حیوان دیگر را تشریح نمود و هوای گرم مانند آتش در آن یافت، دریافت که ساکن قلب مثل آن بوده یک یک اعضای بدن خود و اجسام جامد و نباتات و حیوانات را دقت نمود خاصیت هر چیز و امتیاز و اشتراک آنها را دریافت. علاوه بر جسمیت، چیزی را یافت که متصرف در جسم است و از آن تعبیر به «نفس» یا «روح» می شود.چون در کوچک و بزرگ موجودات دقت نمود، همه را در حال تکوین و حدوث و تغییر و فنا یافت و همه را خاضع برای قوانین و نظمی نگریست، از این دقت و مطالعه، با فطرت زنده و عقل بیداری که داشت (به همین جهت نامش حی بن یقظان بود) دانست که عقل مدبّر و دست حکیمی در موجودات بکار است و همه به او محتاجند. هنگام غروب و طلوع آفتاب و ماه و ستارگان در وضع و نظم آنها فکر می نمود، هر چه بیشتر تأمل می کرد، وجود مبدأ و گرداننده آنها را ظاهرتر می دید. در هر موجودی که جمال و کمال و قدرت و حکمتی می دید، آن را از فیض و تجلی آن حکیم مختار مشاهده می نمود. پس از هر چه و هر چیز کاملتر و عالیتر است. او محض کمال و تمام و قدرت و علم است و همه چیز فانی و ذات او باقی است. پس از آن متوجه شد که آنچه به وسیله آن مبدأ کمال و هستی را درک نموده چیست؟ یک یک حواس ظاهر و باطن خود را بررسی نمود و مسلم شد که آنها محدودند و جز اجسام و محسوسات را نمی توانند درک نمود و آنچه به آن حقیقت غیر جسمانی ثابت را درک نموده، باید آن خود غیر جسمانی و غیر محدود باشد و چون هر چیزی را به ادراک مخصوصی درک می نماید و ادراک مبدأ غیر متناهی به وسیله ادراک مخصوص جسمانی نیست. پس ذات خود را شناخت که همان است و مانند خداوند جسم و جسمانی نیست. پس دست فنا به آن راه ندارد و به وسیله تجربه در حواس، این حقیقت را کشف نمود که هر چه ادراک شده از جهت کمال و جمال برتر باشد، لذّت ادراک بیشتر و درد و الم محرومیت شدیدتر است، پس بالاترین لذات ادراک ذات و صفات حق است و سخت ترین رنجها محرومیت از این ادراک می باشد و آنچه او را از این ادراک و مشاهده باز می دارد، حوائج طبیعی؛ از گرسنگی و تشنگی و گرما و سرما و مانند اینهاست، هر چه او را از مشاهده حق بازمی داشت و از حال توجه کامل منصرف می کرد موجب ناراحتی و عذاب او می شد از این جهت خود را از دیگر جانوران ممتاز دید و شباهت خود را به اجسام نورانی آسمانی بیشتر تشخیص داد. چه، نگریست که موجودات آسمان و ستارگان پیوسته در حرکتند و با روش معین در سیرند، و از عمل و سیر خود غافل نیستند. پس مستغرق مشاهده حقّند.چون خود را شبیه ترین موجودات به مخلوقات آسمانی دید واجب دانست که هر چه بیشتر شباهت خود را به آنها کامل نماید، چنانکه به حسب سرّ ذات، شبیه است به واجب الوجود مطلق و باید از صفاتی که او از آن پاک است خود را پاک نماید و آنچه صفات کمال که او دارد، خود را به آن بیاراید، و اراده او را اجرا نماید و به حکم او تن دهد و یکسره تسلیم او شود. پس در خود شباهتی به حیوانات دید و شباهتی به موجودات علوی و شباهتی به واجب الوجود. از جهت شباهت به حیوانات، باید وضع وحد غذای خود را بقدر ضرورت معین نماید تا از کمالات خود باز نماند. از جهت شباهت به آسمانی ها، باید مثل آنان غرق مشاهده حق باشد، و پاک و درخشان گردد و مثل آنان گرد خود یا چیزی بگردد و مانند آنان به مادون کمک نماید.اما از جهت شباهت بذات مقدس باری ... تا آخر داستان.3 ـ چندی پیش جناب آقای دکتر شیخ، استاد دانشگاه در انجمن اسلامی دانشجویان تحت عنوان «نهضت علمی اسلام و انتشار آن در جهان» سخنرانی جامعی نمودند که در آن، سیر و تکامل علوم و فنون و پیشرفت آن و وضع جهان اسلام و اروپا را با مدارک و نام اشخاص شرح دادند، امید است مستقلاً چاب شود.

تبلیغات