ابعاد فقهى علامه محمدتقى جعفرى (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
علامه جعفرى را همگان به فلسفه، عرفان، مهارت در معارف اسلامى و شناخت فلسفه غرب و مقایسه آن با فلسفه اسلامى مىشناسند. جز اندکى از خواص ابعاد فقهى او را نشناخته و خود او نیز مگر در ضرورت به مباحث فقهى و اجتهادى نپرداخته است.
نوشته حاضر همراه با کاوشى در معناى فقه و حقیقت اجتهاد گوشه هایى از تواناییهاى علمى و چیره دستى او را در استنباط احکام آن همه مسائل نوپیدا مى نمایاند. سخن از مقام والاى فقیهى از فقیهان شیعى است که بسان همه فرزانگان فقه، عمرى را براى فهم و درک دقیق و صحیح احکام الهى سپرى کرد. و در به دست آوردن احکام نورانى آن زحمات طاقتفرسایى متحمل شد یعنى حضرت علامه آیة الله محمد تقى جعفرى( قده).
آرى حکایت فقیهان وارسته، حکایتسلوک عاشقانهاى است که عالمان متعهد، لحظهلحظه عمر خویش را در احیاى اسلام ناب محمدى(ص) سپرى کردهاند. و در طول تاریخ و در سختترین شرایط، همواره با دلى پراز امید و قلبى سرشار از عشق و محبت، به تعلیم و تربیت و هدایت مردم پرداختهاند. ایشان بدین ترتیب باب اجتهاد را مفتوح نگه داشته و با پیروى از سلف صالح در این راه سترگ، راست قامتانه به پیش رفته و شهداى گرانقدرى را چون شهید اول و شهید ثانى(قده) تقدیم این راه خیر والهى نمودهاند.
به قول امام راحل(قده) تردیدى نیست که حوزههاى علمیه و علماى متعهد در طول تاریخ اسلام و تشیع، مهمترین پایگاه اسلام در برابر حملات و انحرافات و کجروىها بودهاند. علماى بزرگ اسلام در همه عمر خود کوشیدهاند تا مسایل حلال و حرام الهى را بدون دخل و تصرف ترویج کنند.«1»
در این میان سخن از شاگردى از شاگردان حوزه علمیه نجف است. حوزهاى که با سابقهاى بیش از ده قرن سهم بسزایى در پیشرفت فقه امامیه داشته است. حوزهاى که یکى از محققان طى تحقیقى که در سال 1957 میلادى پیرامون آن انجام داده است، درباره آن مىگوید: درس خواندن در نجف همپاى قناعت و زهد است و طلبه با رفاه پیوندى ندارد. با وجود این، همه کسانى را که دیدم سخاوتمند بودند... هر کس به قصد اقامت به نجف مىرود، در پى اهداف مادى نیست. تنها مقصود از تعلم و خواندن درس، صلاح دینى، تقوا و خدمت در جهت اهداف الهى است نه چیز دیگر. لذا طلاب نجف، میان علم و تقوا جمع کردهاند.«2»
استاد(قده) بارها در اثناى خاطرات خود مىفرمودند: تحمل درجه حرارت بالاى پنجاه درجه تابستان نجف و تحمل گرسنگى براى ما در آن جا به سوداى تحصیل علم و کسب معرفت از مشایخ بزرگ یک امر عادى و پیشپاافتاده بود.
آرى وصول به فقاهت و اجتهاد در دین توام است با تحمل همه این مرارتها. و کسب علوم مقدماتى همچون: ادبیات عرب، منطق، کلام، رجال، اصولفقه، شناخت عرف (عام و خاص) و آراء و فتاواى فقها، و شناخت عناصرى چون زمان و مکان و قواعد فقه و داشتن ملکه قدسیه تقوى از لوازم چنین راه دشوارى است. قبل از ورود به این مباحث جا دارد مرورى داشته باشیم به فقه شیعى و خاستگاه و تاریخ تطور آن.
مفهوم فقه و هدف آن
فقه در لغت به معناى فهم است، و علم فقه، علمى است که در مورد احکام و تکالیف شرعى عملى مردم گفتوگو مىکند. به عبارت دیگر فقه عبارت است از: علم به احکام شرعى فرعى از روى دلیلهاى تفصیلى آنها.«3» بنابراین، فقه مطلق دانستن احکام نیست، بلکه دانستن استدلالى احکام است; یعنى دانستن از روى ادله و وسائط در اثبات آنها نه وسائط در ثبوت.«4»
از آنجا که هدف از قانونگذارى خداوند متعال، سامان بخشیدن به زندگى مادى و معنوى انسانها مىباشد، فقیه تلاش مىکند مدلول و معناى واقعى خطابات را که کاشف و حاکى از احکام الهى هستند، به درستى دریابد و بتواند در مقام عمل، عینیت بخش دریافت و ارائه احکامى گردد که آن احکام دائرمدار مصالح و مفاسد واقعى و نفسالامرى هستند.
فقیه با بهره جستن از ملکه اجتهاد، به دنبال آن است که حکم فعل مکلف را از ادله تفصیلى استنباط کند; تا پاسخگوى همه نیازمندیهاى تکلیفى انسان در زمینههاى زندگى فردى، اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و فرهنگى در دنیا و زمینهساز سعادت او در آخرت باشد.
تامین عدالت اجتماعى که فلسفه بعثت انبیاء الهى و ارسال کتب آسمانى است،«5» و پیوند دادن آن با اصلاح، تربیت و تزکیه فرد و اجتماع، هدف فقه است که فقیه عمر خویش را در پى تحقق آن مىگذارد. و صد البته در این راه مصلحتهاى اجتماعى و فردى همواره مدنظر فقیهان بوده و به قول امام محمد غزالى مصالح پنجگانه: 1- مصلحت دین 2- مصلحت نفس 3- مصلحت عقل 4- مصلحت ناموس 5- مصلحت مال در سراسر فقه نمود و بروز داشته و همه احکام و مقررات فقه، ضامن حفظ و بقاى این مصلحتهاست.«6»
این نکته به روشنى قابل درک است که علم فقه پس از معرفتخدایتعالى شریفترین و برترین علوم است; زیرا رابطه علم فقه نسبت به اعمال و رفتار مردم، از هر علم دیگرى بیشتر و نیرومندتر است. چه، بوسیله علم فقه است که اوامر و نواهى خدایتعالى شناخته و امتثال مىشوند.
و نیز آنچه بوسیله فقه دانسته مىشود یعنى احکام و قوانین الهى، پس از معرفتخداوند برترین معلومات است. و در عین حال این فقه است که امور زندگى مردم را سامان بخشیده و مایه کمال و پیشرفت نوع انسان مىگردد.«7» براى اهل تحقیق روشن است که فقهاء با تحمل زحمات طاقتفرساى خویش در طول تاریخ توانستند این میراث گرانبها را به سلامت به دست ما برسانند. امام خمینى(قده) در اینباره مىفرمایند: اگر فقهاى عزیز نبودند، معلوم نبود امروز چه علومى به عنوان علم قرآن و اسلام و اهلبیت به خورد تودهها داده بودند.«8»
وهم ایشان در جاى دیگر مىفرماید: هر کسى کموبیش از فقه تنها- که یکى از علوم اجتهاد است- با خبر باشد مىداند که مثل یک دریاى بىپایانى مىماند که احاطه به کلیات آن پس از چهل سال زحمتشب و روزى نمىتوان پیدا کرد. شما یک کتاب کمحجم کوچک فقط مىبینید به نام عروة الوثقى یا وسیله مثلا، و دیگر نمىدانید این با چه زحمتهاى طاقتفرسا و خوندلها تهیه شده و به دسترس توده گذاشته شده، این نتیجه شصت، هفتاد سال عمر یک فقیه است.«9»
تشریع فقه شیعى در زمان پیامبر اکرم(ص)
گروهى گمان کردهاند که فقه امامیه در سدههاى بعد از عهد پیامبر عظیمالشان اسلام(ص) تدوین و تکمیل شده است این امرى است که خاورشناسان به عمد یا جهل آن را در میان مسلمانان رواج دادهاند، اینان مىخواهند اینگونه القا کنند که شیعه اعتناى چندانى به سنت نداشته و فقه خویش را عمدتا از زمان صادقین ( علیهماالسلام) به بعد تدوین کرده است، و از آنجا که در نقل سنت نبوى مجعولات زیادى را قایل است، لذا پیوستگى خویش را به صدر اسلام از دست داده است. بویژه آنکه منکر عصمت براى جمیع صحابه بوده، و چه بسا طعن را نسبت به بعضى از صحابه نیز جایز مىداند. ایشان در این راستا به گفتارهایى از بعضى کتب اهل قلم امامیه، خصوصا از دوران صفویه استناد مىجویند، و همین امر را باب جدایى شیعه از دیگر مذاهب اسلامى معرفى مىکنند. در حالى که قضیه درست بر خلاف این مطلب است زیرا تفکر شیعى چه در اصول و چه در فروع و چه در اخلاقیات یک رابطه انفکاک ناپذیر با سنت نبوى دارد. تاریخ فقه اسلامى داراى دو دوره است:
1 -دوره تشریع و قانونگذارى. 2- دوره تفریع و بیان فروع و تطبیق قانون بر موارد; نه آنگونه که مستشرقین چون پطروشفسکى مىگوید:
در آغاز کار، در جماعت اسلامى، فقط قرآن مبنا و منبع تعلیمات دینى و در عین حال حقوقى بوده، ولى چیزى نگذشت که در دوران فتوحات بزرگ اعراب (632 75م) این منبع کفایت نیازمندیها ر انداد، و سرچشمه دیگرى یعنى سنت نیز به موازات آن محلى را اشغال کرد...اعراب در سرزمینهاى یاد شده با مسایل و نیازمندیهایى رو به رو شدند که قرآن به آنها پاسخى نمىداد.«10»
همانگونه که تدوین فقه از همان دور اول تشریع یعنى زمان پیامبر(ص) آغاز شد، امهات تشریع اسلامى نیز در همان زمان شکل گرفت. زیرا همانگونه که على(ع) یار اولین پیامبر و مصاحب همیشگى و رازدار امین او بىانقطاع احکام و معارف اسلامى را از پیامبراکرم(ص) فرا مىگرفت اصحاب او نیز در ثبت و ضبط احکام سعى بلیغ و وافرى نمودند. از میان اصحاب ایشان علىبن ابىرافع که از خواص على(ع) و از فقیهان شیعه درصدر اول بود، به تدوین فقه دستزده. وى کتابى را در ابواب فقه، احکام وضو، نماز و دیگر ابواب نوشت.«11»
از طرفى بخش عمدهاى از روایات ائمه معصومین (ع) به استناد احادیثى است که از پدران خویش شنیده و در نهایت به رسول اکرم(ص) مىرسد. چنانکه شهید ثانى در خاتمه کتاب منیهالمرید از دو تن از اصحاب امام صادق(ع) یعنى هشامبن سالم و حمادبن عثمان نقل مىکند که از حضرت صادق(ع) شنیدیم که مىفرمود:
حدیثى حدیث ابى، و حدیث ابى حدیث جدى، و حدیث جدى حدیث الحسین، و حدیث الحسین حدیث الحسن، وحدیث الحسن حدیث امیرالمومنین و حدیث امیرالمومنین حدیث رسول الله، و حدیث رسول الله قول الله- عزوجل-.
سخن من سخن پدرم (امام محمد باقر) است. و سخن پدرم سخن جدم (امام زینالعابدین)، و سخن جدم سخن حسین است، و سخن حسین سخن حسن است، و سخن حسن سخن امیرالمومنین است، و سخن امیرالمومنین سخن پیامبر خداست و سخن پیامبر گفته خداى عزوجل است.
این حدیث گویاى این نکته است که احادیث ائمه(ع) احادیث نبوى بوده، و آن نیز به استناد آیه شریفه« ماینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى» سخن خداوند مىباشد.
این روایت را مىتوان بر این مطلب نیز حمل کرد که سخن ائمه(ع) در راستاى سخن پیامبر(ص) و سخن خداوند مىباشد و لذا داراى همان حجیت قول پیامبر است. در این صورت بیان امام محمدباقر(ع) بر این امر صحه مىگذارد، آنجا که مىفرماید: عن ابىالجارود عن الباقر(ع): اذا حدثتکم بشئ فاسئلونى من کتاب الله.
در این باره استاد آقاى محمود شهابى مى گوید: محتاج به توضیح نیست که اصول کلى احکام دین مقدس اسلام به طور کلى، در زمان خود پیغمبر(ص) وضع و ابلاغ شده و هیچ حکمى بعد از رحلت آن حضرت وضع و تشریع نشده است. نهایت آنکه برخى از احکام، در آن زمان به طور اصل کلى، در لفافه اجمال و لف مىبوده و در دورههاى بعد به مقام تفصیل و نشر درآمده، و فروع آن اصل کلى مشروح گشته است. و بدین جهت در پارهاى از اخبار که از اهلبیت(ع) روایتشده، دیده مىشود که به اصحاب خود دستور مىدادهاند که هرگاه حکم چیزى را از ایشان مىشنوند، اصل و دلیل آن را از قرآن بخواهند.
چنانکه روایت پیشین از حضرت باقر(ع) گواه این مطلب است روایت مشهور پیامبر اکرم(ص) در خطبه حجةالوداع، خود گویاى این حقیقت روشن است; آنجا که مىفرماید: معاشر الناس ما منشئ یقربکم الى الجنة ویباعدکم عن النار الا امرتکم به، وما منشئ یقربکم الى النار و یباعدکم عن الجنة الا وقد نهیتکم عنه.
اى مردم هر چیز که شما را به بهشت نزدیک و از جهنم دور کند، شما را به آن امر کردم، و هر چیزى که شما را به آتش نزدیک و از بهشت دور نماید، شما را از آن بازداشتم.«12» گواه روشن دیگرى بر ادعاى ما قول امیرالمومنین(ع) در نهجالبلاغه است، که مىفرماید:
ترد على احدهم القضیة فى حکم من الاحکام فیحکم فیها برایه، ثم ترد تلک القضیة بعینها على غیره فیحکم فیها بخلاف قوله، ثم یجتمع القضاة بذلک عند الامام الذى استقضاهم، فیصوب آرائهم جمیعا والههم واحد و نبیهم واحد و کتابهم واحد. افامرهم الله سبحانه بالاختلاف فاطاعوه؟ ام نهاهم عنه فعصوه؟ ام انزل الله سبحانه دینا ناقصا فاستعان بهم على اتمامه؟ ام کانوا شرکاء له فلهم ان یقولوا و علیه ان یرضى؟ ام انزل الله سبحانه دینا تاما فقصر الرسول(ص) من تبلیغه وارائه؟ والله سبحانه یقول:« ما فرطنا فى الکتاب منشئ» و فیه بیان لکلشئ و ذکر ان الکتاب یصدق بعضه بعضا و انه لااختلاف فیه فقال سبحانه:« ولو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا» وان القرآن ظاهره انیق وباطنه عمیق لاتفنى عجائبه ولاتنقضى غرائبه ولاتکشف الظلمات الا به.
به یکى از آنها (قضات) قضیه (مشکلى) در مورد حکمى از احکام مىرسد و او به راى خویش درباره آن داورى مىکند، سپس درست همان قضیه به دیگرى مىرسد و درباره آن، خلاف گفته قاضى نخستحکم مىکند. آنگاه داوران به این حکم نزد پیشوایى که از آنها داورى خواسته جمع مىشوند و او هم آراى همه آنها را صواب مىشمارد، با آنکه خداى آنها یکى، پیامبرشان یکى و کتابشان هم یکى است. آیا خداوند سبحان به آنها دستور داده است و آنها هم اطاعتش کردهاند، یا آنها را از اختلاف نهى کرده و نافرمانیش نمودهاند؟ یا خداوند دین ناقصى فرو فرستاده و از آنها در کامل کردن آن یارى جسته است؟ یا اینها شریک وى بودهاند و حق دارند که بگویند و او هم ناگزیر است[ به حرف آنها] راضى باشد؟ و یا خداوند دین کاملى فرو فرستاده و رسول( ص) در تبلیغ و رسانیدن آن کوتاهى کرده است؟ با آنکه خداوند سبحان مىفرماید: ما در کتاب (قرآن) چیزى را فروگذار نکردیم و در قرآن بیان هر چیز هست و ذکر فرموده که بخشى از قرآن بخش دیگر را تصدیق مىکند و هیچ اختلافى در آن نیست و نیز فرمود:« اگر قرآن از نزد غیر خدا مىبود، اختلاف فراوان در آن مىیافتند.» و قرآن ظاهرش زیبا و باطنش عمیق (وبىپایان) است. عجایب آن تمام نمىشود و غرایبش به پایان نمىرسد و تاریکیها جز با آن زدوده نمىشود.«13»
در روایت دیگر که شیخ صدوق(ره) نقل مىکند، روزى از امام رضا(ع) سوال شد وظیفه فقیه در تعارض روایاتى که از پیامبر و امامان معصوم(ع) رسیده چیست؟ امام فرمود: ان الله احل حلالا وحرم حراما و فرض فرائض، فما جاء فى تحلیل ما حرم الله او تحریم ما احل الله او رفع فریضة فى کتاب الله رسمها قائم بلانسخ ذلک فذلکشئ لایسمع الاخذ به لان رسول الله(ص) لمیکن لیحرم ما احل الله ولا لیحلل ما حرم الله وفرائض الله واحکامه و کان فى ذلک کله متبعا مسلما مویدا عن الله عزوجل وذلک قول الله ان اتبع الا مایوحى الى فکان متبعا مودیا عن الله، امر به من تبلیغ الرسالة.
همانا خداوند حلالى را حلال و حرامى را حرام و واجباتى را واجب فرمود. بنابراین آنچه در حلال شمردن حرام خداوند، یا حرام شمردن حلال خدا، یا برداشتن واجبى در کتاب خداوند- که تلاوت و کتابت آن برقرار است و نسخ نشده است -آمده باشد، چیزى است که جاى پذیرفتن آن نیست. زیرا پیامبر خدا(ص) چنین نبود که چیزى را که خداوند حلال کرده، حرام کند و چیزى را که خداوند حرام کرده حلال نماید و واجبات خدا و احکام او را تغییر دهد، بلکه در تمام اینها تابع و تسلیم و تایید شده از سوى خداوند عزوجل بود. و این همان سخن خداوند است که« من جز آنچه بر من وحى مىشود پیروى نمىکنم.» بنابراین تابع (دستور خداوند) بود و همان تبلیغ رسالتى را که به آن مامور بود، از سوى خدا (به مردم) رسانید.«14»
از دلایل دیگرى که در میان احادیث ما به روشنى وجود دارد، و از آن مىتوان استفاده کرد که روایات ائمه(ع) از زبان پیامبر(ص) صادر شده است. وجود کتابهاى دیثحضرت على(ع) و حضرت فاطمه(ع) است، که تعداد قابل توجهى از احادیث ما را بدان کتب مربوط مىسازد. و این خود پیشبینى شخص پیامبر(ص) در حیات خویش است که سنتخویش را از این طریق به اولاد صالح و معصوم خویش رسانده است.
از حضرت على(ع) منقول است که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: یا على! اکتب ما املى علیک، قلت: یا رسول الله اتخاف على النسیان؟ قال: لاوقد دعوت الله ان یجعلک حافظا ولکن اکتب لشرکائک الائمة من ولدک.«15»
این کتاب در نزد ائمه اهلبیت وجود داشته و از آن احادیثى را به این مضمون که« در کتاب على چنین آمده» روایت مىکردهاند.«16»
از کتب دیگرى که نزد ائمه اهلبیت(ع) وجود داشته است، مصحف فاطمه(ع) بوده است، که ائمه ما مىفرمودند: در مصحف مادرمان فاطمه، همه حدود و دیات حتى ارش خدشه اى که بر بدن کسى ایجاد شود، آمده است.«17»
و نیز از حضرت على(ع) کتابى در دیات نقل شده است.«18» و حال همان میراث گرانبهاى پیامبر عظیمالشان اسلام و ائمه طاهرین(ع) در طول تاریخ اسلام با اجتهاد فقها یانتشده و به دست ما رسیده است. در اینجا به اختصار، اجتهاد و تاریخ پیدایش و تطور آن را بررسى مىکنیم.
اجتهاد و تاریخ پیدایش آن
اجتهاد از باب افتعال، در لغت از جهد (به ضم) به معناى طاقت و یا از جکهد (به فتح) به معناى مشقت و طاقت آمده است.«19» راغب اصفهانى مىگوید:« الاجتهاد اخذ النفس ببذل الطاقةوتحمل المشقة. یقال: جهدت رایى واجهدته اتعبته بالفکر. یعنى به سعى و کوشش انداختن تمام توان نفس و تحمل مشقت و سختى را اجتهاد گویند. وقتى گفته مىشود: جهدت رایى واجهدته یعنى آن را با تعب فکر فهمیدم.»«20» منتها چون شخص معمولا در امور ساده و آسان متحمل مشقت نمىگردد، کلمه اجتهاد در امورى بکار مىرود که زمینه عمل دشوار باشد و از این رو صاحب معالم الاصول مىفرماید: یقال اجتهد فى حمل الثقیل ولایقال فى الحقیر.
واژه« اجتهد» در موقعى بکار برده مىشود که بار سنگینى حمل شود، ولى در حمل بار کم و اندک، این کلمه گفته نمىشود.«21»
زیرا در اصطلاح همانگونه که تهانوى در کشاف اصطلاحات الفنون گفته است:اجتهاد در لغت به معناى بکار بردن قدرت تحصیل امرى است که مستلزم دشوارى باشد. ولذا واژه« اجتهد» را در مقابل حمل سنگ سنگین بکار مىبرند.«22» در اصطلاح نیز اجتهاد بکار گرفتن تمام توان و کوشش است در درک احکام شرعى.«23»
همانگونه که پس از این خواهد آمد، چون جمعى از فقهاى امامیه از استعمال کلمه اجتهاد استیحاش داشتند، واژه استنباط را به جاى آن استعمال کردند. اصل استنباط در لغت به معناى استخراج آب است که از ماده (نبط) گرفته شده است. واژهشناسان نبط را به معنى اول آب چاه که ظاهر مىشود، نوشتهاند و قوم نبط یا انباط را به مناسبت اینکه به آبیارى و استخراج آبهاى زیرزمینى و حفر قنوات اشتغال داشتهاند، از همین ماده مشتق دانستهاند. بهرحال منظور از استنباط همان اجتهاد در احکام شرعى و استخراج مسائل از منابع مربوطه است.«24»
استاد شهید مطهرى(ره) مى نگارد: گوئى فقها کوشش و سعى خویش را در استخراج احکام تشبیه کردهاند به عملیات مقنیان که از زیر قشرهاى زیادى، آب زلال احکام را ظاهر نمایند.«25»
واژه اجتهاد نخستینبار براى بیان یک قاعده در برخى از مدارس فقه عامه استعمال شده است. آن قاعده این است: اگر فقیهى بخواهد یک حکم شرعى استنباط کند و نصى از قرآن یا سنت نیابد، مىتواند به جاى نص به« اجتهاد» متوسل شود.«26»
در اینجا اجتهاد به معناى تفکر شخصى و فردى است. مىتوان به اینگونه استنباط شخصى، نام «راى» نیز نهاد. اجتهاد به این معنا براى فقیه یک دلیل محسوب مىشود و به عنوان یکى از منابع صدور حکم به شمار مىرود. یعنى فقیه همانگونه که به« کتاب» یا« سنت» استناد مىکند و به وسیله آنها استدلال مىنماید، مىتواند در مسائلى که دلیلى از کتاب یا سنت ندارد، به «اجتهاد» خود استناد کند و با آن استدلال نماید. ابوحنیفه در منهج فقهى خود این شیوه را بکار مىبرده و بدین خاطر با مخالفتشدید امامان شیعه و فقهایى که در مکتب ایشان پرورش یافته بودند، مواجه شده است. پىجویى تاریخ کلمه اجتهاد، حکایت از آن مىکند که این واژه از زمان امامان شیعه تا قرن هفتم در این معنا بکار رفته است. مبارزه با این اصل به عنوان یک منبع صدور حکم در نوشتههاى عصر ائمه(ع) و نیز راویان آثار ایشان به چشم مىخورد. به عنوان نمونه عبدالله بن عبدالرحمن زبیرى کتابى به نام: الاستفاده فى الطعون على الاوائل والرد على اصحاب الاجتهاد والقیاس، و هلالبن ابراهیم بن ابوالفتح مدنى کتابى در مورد اجتهاد به نام: الرد على من رد آثار الرسول و اعتمد على نتائج العقول به رشته تحریر درآوردند. در زمان غیبت صغرى یا نزدیک به آن، اسماعیلبن علىبن اسحاق بن ابوسهل نوبختى کتابى در رد اجتهاد، تصنیف نموده است. نجاشى صاحب رجال، تمام این آثار را در زیستنامه هر یک از اینها برآورده است.
در اواسط قرن چهارم، از میان فقها، شیخ صدوق با خط مبارزه علیه اجتهاد هماهنگ مىشود. از باب مثال گفتار ایشان را در ذیل داستان موسى و خضر ذکر مىکنیم: موسى با همه خرد، اندیشه و مقامش نزد خدا، با استنباط فکرى و استدال، معناى کارهاى خضر را درک نکرد و نمىدانست چرا خضر چنین کارهایى مىکند. بنابراین وقتى براى پیامبران قیاس، استدلال و استنباط شخصى در این امور جایز نباشد، براى افراد امت آنها به طریق اولى جایز نخواهد بود. وقتى موسى صلاحیت آن را ندارد که با آن کمال و مقام، آنچه را به نظرش درست مىآید برگزیند، چگونه امت صلاحیت گزینش امام را دارد و چگونه مىتواند احکام شرعى را استنباط کند و با عقل ناقص و آراء پراکنده خود، آنها را به دست آورد.«27»
شیخ مفید نیز در اواخر قرن چهارم استدلال به راى را به عنوان یک منبع فقهى، با واژه اجتهاد تعبیر مىکند و کتابى در این زمینه مىنویسد به نام: النقض على ابنالجنید فى اجتهاد الراى. در اوایل قرن پنجم، سید مرتضى نیز با همین شیوه تفکر ظهور مىکند او در کتاب الذریعة در زمینه رد و مذمت اجتهاد مىگوید: اجتهاد باطل است، عمل به ظن، راى شخصى و اجتهاد نزد امامیه جایز نیست.«28»
و نیز در کتاب فقهى خود به نام الانتصار در بحث علم قاضى، با لحنى معترضانه، به ابنجنید مىگوید: وانما عول ابنالجنید فیها على ضرب من الراى والاجتهاد وخطاه ظاهر.
ابنجنید در این مساله به نوعى از راى و اجتهاد تکیه کرده و روشن است که به خطا رفته است.«29»
و همو در مسائل مسح پا در فصل طهارت از کتاب الانتصار مىگوید: ما قائل به اجتهاد نیستیم و آن را قبول نداریم.«30»
واژه اجتهاد، بار این معناى مذموم و مطرود را همچنان بدوش داشت. شیخ طوسى که متوفاى اواسط قرن پنجم است، در کتاب العدة مىگوید: نزد ما قیاس و اجتهاد به عنوان دلیل و مستند محسوب نمىشود و استفاده از آنها در شریعت، ممنوع اعلام شده است.
در اواخر قرن ششم، ابنادریس در کتاب السرائر در باب تعارض دو بینه پس از ذکر وجوه ترجیح یکى از دو بینه بر دیگرى، مىگوید: غیر از مواردى که به عنوان ترجیح یکى بر دیگرى بیان کردیم، چیزهاىدیگرى به عنوان وجه امتیاز و برترى یک بینه بر دیگرى نداریم. و قیاس، استحسان و اجتهاد، نزد ما باطل و غیر قابل استناد محسوب مىشود.
این عبارات با توالى تاریخى و پىدرپى خود، دلالت مىکند بر اینکه« اجتهاد» تا قرن هفتم در معناى همان استدلال به راى به عنوان یک منبع فقهى بکار مىرفته است. به همین خاطر اجتهاد یک مفهوم جنبى ناخوشایند و مردود پیدا کرده و با نوعى انزجار در ذهنیت فقهى امامیه مطرح بوده است. از میان کتب شیعى کتاب المعارج محقق حلى (م676ه.ق) از نظر قدمت زمانى، کهنترین کتابى است که تحولاتى را که بر کلمه اجتهاد رفته است، بیان مى کند. محقق حلى تحت عنوان« حقیقت اجتهاد» مىگوید: اجتهاد در عرف فقها عبارت است از: سعى و کوشش براى استخراج احکام شرعى. بنابراین استخراج احکام از ادله شرعى، اجتهاد محسوب مىشود. زیرا استخراج احکام براساس یک سلسله اعتبارات ذهنى و نظرى است و در بیشتر موارد، صرفا از ظاهر نصوص به دست نمىآید. حالا فرق ندارد که دلیل ما قیاس باشد یا چیز دیگر. براساس این بیان، قیاس هم یکى از اقسام اجتهاد است. اگر اشکال شود، با این بیان امامیه هم اهل اجتهاد است؟ جواب مىدهیم: بله، همینطور است. فقط از آن جهت که قیاس هم نوعى اجتهاد محسوب مىشود، مساله به اشکال بر مىخورد. ولى اگر قیاس را استثناء کنیم، ما هم در به دست آوردن احکام از راههاى نظرى به استثناى قیاس، اهل اجتهاد هستیم.«31»
از عبارت محقق حلى بر مىآید که وى با توجه به سیر تاریخى و تحولاتى که واژه اجتهاد داشته، و اکنون همگام با متد استنباط در فقه امامیه است، براى پذیرش آن هیچگونه نگرانى ندارد. زیرا وقتى اجتهاد، مانند: آیه یا روایت به عنوان منبع صدور حکم است و دلیلى که به واسطه آن استدلال مىگردد، محسوب نشود کوششى است که فقیه براى استخراج حکم شرعى از ادله بکار مىبرد، پس اجتهاد به عنوان سرچشمه صدور حکم شمرده نمىشود، بلکه کارى است که براى استنباط حکم از ادله فقهى صورت مىگیرد. میان این دو معنا فرق ذاتى وما هوى وجود دارد. زیرا اجتهاد در اصطلاح اول این است که فقیه در صورت نبودن نص، با تکیه بر تفکر شخصى و ذوق ویژه خود حکمى را استنباط کند. وقتى از او پرسیده شود که دلیل و مستند تو در این حکم چیست، به وسیله اجتهاد، استدلال کند و بگوید: دلیل من همان اجتهاد و نظر شخصى من است. ولى اصطلاح جدید هرگز به فقه اجازه نمىدهد که حکمى را به وسیله اجتهاد خود صادر کند. چون اجتهاد در اصطلاح دوم، منشا صدور حکم نیست، بلکه کوشش براى استنباط حکم از مصادر آن است. پس با توجه به این معنا اگر فقیهى بگوید:« اجتهاد من چنین است»، معنایش این است:« آنچه را من از ادله بدست آوردهام، این است »و ما مىتوانیم از او بخواهیم که دلیل و مدرکى که آن حکم را از آنجا استخراج کرده است، به ما نشان دهد.
سیر تحول واژه اجتهاد به اینجا ختم نمىشود و بار دیگر متحول مىگردد. محقق حلى در قلمرو عملیات استنباطى، عملى را اجتهاد مىنامد که به ظواهر نصوص، مستند نباشد. یعنى استنباطى که مستند به ظواهر نصوص باشد، اجتهاد نیست. شاید علت این مرزبندى در اصطلاح این باشد که اجتهاد از نظر لغوى با نوعى مشقت و رنج فکرى همراه است و حکمى که از ظاهر نص، بدون هیچگونه تلاش و رنج علمى، بدست آید، اجتهاد شمرده نمىشود. سپس رفته رفته قلمرو اجتهاد گسترده شد و بگونهاى درآمد که شامل هر نوع استنباطى، چه از درون نص و چه از ظاهر نص، مىشد چرا که اصولیون متوجه شدند که عمل استنباط حکم از ظاهر نص نیز به خاطر شناخت ظهور، تشخیص صدور آن و اثبات حجیت ظهور نیاز به تلاش علمى دارد. گسترش مرزهاى اجتهاد در دایره این حدود نیز متوقف نشد و یا تحولى جدید، تمام اشکال و صور استنباط را در برگرفت و هر نوع کوششى را که فقیه براى مرزبندى موضع علمى در قبال شریعت، از طریق اقامه دلیل براى اثبات حکم شرعى دنبال مىکرد، در دایره« اجتهاد» واقع مىشد. در پرتو بحثى که در این مورد انجام گرفت، ما مىتوانیم موضع بعضى از علما را که با کلمه اجتهاد- همان اجتهادى که وارث یک میراث اصطلاحى مردود و نیز وارث حمله و تقبیح شدید امامان شیعه است- به مخالفت برخاستهاند، توجیه کنیم. در حالیکه اصطلاح دوم با اصطلاح اول تفاوتى چشمگیر و همه جانبه دارد. (و به عبارت دیگر تنها اشتراک لفظى است که آن دو را به هم مربوط مىکند ولى در معنا فاصلهاى عمیق آنها را از هم جدا مىکند) و وقتى میان دو معناى اجتهاد مرزبندى کنیم و آن دو هم تفکیک شوند، مىتوانیم بداهت و روشنى مساله را در ک کنیم و خیلى ساده جایز بودن اجتهاد به معنى استنباط را تبیین نمائیم و بالطبع ضرورت پىگیرى و کاوش در علم اصول براى بررسى عناصر مشترک و قواعد کلى استنباط هم رخ مىنماید.«32»
براساس همین نکته است که صاحب کتاب منتهى الاصول در تعریف اجتهاد مىگوید: والحق انه عبارة عن ملکه یقتدر بواسطتها على تشکیل القیاس الذى یستنتج منه الحکم الالهى الفرعى بتحصیل الکبریات اولا وضم الصغریات الیها ثانیا بعد تشخیصها. مما ذکرنا یتبین احتیاج الاجتهاد الى جملة علوم، اهمها علمالاصول، اذ هو العلم المتکفل لمعرفة کبریات مثل ذلک القیاس الذى یکون واسطة لاثبات محمولات المسائل الفقهیه لموضوعاتها و لذلک عرف بانه العلم بالقواعد التى تتبع فى طریق الاستنباط.
حق این است که اجتهاد عبارت است از ملکهاى که بواسطه آن مجتهد مىتواند قیاسى را تشکیل دهد و از آن حکم الهى را نتیجه بگیرد بدین صورت که نخست کبریات قیاس را بدست آورد و آنگاه صغریات را، پس از تشخیص آنها، به کبریات ضمیمه نماید. از اینرو اجتهاد به علومى نیازمند است، که مهمترین آنها علم اصول فقه است، به دلیل اینکه این علم متکفل تشخیص کبریات قیاسى است، که واسطه اثبات محمولات مسائل فقهى براى موضوعات آن مىگردد. لذا در تعریف علم اصول گفتهاند: آن علم به قواعدى است که در طریق استنباط; مورد استفاده قرار مىگیرد.«33»
اگر بخواهیم اجتهاد اسلامى را در یک جمله تعریف کنیم این بیان امام خمینى(ره) را تکرار خواهیم کرد که فرمودهاند: اجتهاد، یعنى اطلاع بر تمام قانونهاى خدایى که در شوون فردى و اجتماعى، و از قبل از آمدن انسان به دنیا تا پس از رفتن از دنیا در همه کارها دخالت مستقیم دارد.«34»
و این همان فقاهتى است که تعریفش پیش از این گذشت و در صعوبت تحصیل آن همین بس که امام راحل مىفرماید: جمعآورى و نگهدارى علوم قرآن و آثار و احادیث پیامبر بزرگوار و سنت و سیره معصومین (ع) و ثبت و... و تنقیح آنها، در شرایطى که امکانات بسیار کمبوده است و سلاطین و ستمگران در محو آثار رسالت همه امکانات خود را به کار مىگرفتند، کار آسانى نبوده است; که بحمدالله امروز نتیجه آن زحمات را در آثار و کتب با برکتى همچون کتب اربعه و دیگر متقدمین و متاخرین، از فقه و فلسفه، ریاضیات و نجوم و اصول و کلام و حدیث و رجال و تفسیر و ادب و عرفان و لغت و تمامى رشتههاى متنوع علوم مشاهده مىکنیم. اگر ما نام این همه زحمت و مرارت را جهاد فى سبیل الله نگذاریم چه باید بگذاریم؟«35»
اینک پس از بحث مقدماتى به چند نمونه از مباحثى که به اجتهاد و میزان توانایى مجتهد دلالت دارد به عنوان نمونه اشاره مىکنیم.
دخالت دو عنصر زمان و مکان در اجتهاد
از بررسى شرایط و نیازهاى مادى و معنوى انسان بدست مىآید که در عرصه هستى به دو دسته قوانین مختلف و متمایز نیازمند مىباشد:
1- احکام و قوانین ثابت و پایدار
اینگونه احکام از مصالح حیات انسانى محافظت کرده و در هر زمانى تداوم معقولانه آن را براى بشر تامین مىکنند. تفاوتى نمىکند که انسان در کجاى این زمین زندگى مىکند و داراى چه رنگ و نژادى باشد. امورى چون: عبودیت در بعد معنوى و چگونگى تامین نیازمندیهاى او به تامین غذا، مسکن، ازدواجو... در بعد مادى نمونههایى از این امور ثابت هستند.
2- احکام متغیر و غیرثابت
برخى از احکام و قوانین به حسب تغییرات اجتماعى تغییر مىکنند; زیرا شرایط زمانى و مکانى در چگونگى آن تاثیر مىگذارد. چه، احتیاجات بشرى تنها منحصر به احتیاجات ثابت و لایتغیر فطرى نبوده و احتیاجاتى متغیر متناسب با شرایط زمانى و مکانى هم دارد. لذا باید قوانینى هم باشد که این نیازهاى او را بر آورده ساخته و به احتیاجات واقعى و عینى او در این قسمت پاسخ دهد.
اسلام نیز دقیقا به هر دو بعد از نیازمندیهاى انسان توجه کرده است و بنابر فرمایش استاد مغنیه«36» هر چند مصادر اولیه اسلام با دگرگونى احوال و شرایط، تغییرى در آنها پیش نمىآید، اما آنچه تکامل و دگرگونى مىپذیرد، ابزار و نیازهایى است که این اهداف را در جامعه پیاده و عمل مىکند; زیرا پیداست که زندگى بشر تطور یافته، شوونات جدید و پدیدههاى بىشمارى ظهور کرده و بسیارى از موضوعات که محط فتواى فقهاى سلف بوده، ثابت نمانده است.
بنابراین با تغییر موضوعات، احکام آنها نیز دگرگون مىشود، چه حکم متفرع بر موضوع است و با ثبوت موضوع، ثابت و با تطور آن تطور مىپذیرد. البته این نکته به معناى آن نیست که ما تاثیرات زمان و مکان را به معرفت مجتهدین نسبت دهیم و تحول در علوم دیگر را منشا تحول در فقه بدانیم و به قول برخى«37» بگوئیم: چون پویائى در ارکان فکر مجتهدین رخنه مىکند (که البته در اثر تحول علوم دیگر ایجاد مىشود) فهم ما از دین تازه شده و به چنین فتاوایى منجر خواهد شد.
مقصود ما این است که چون احکام اسلام دائر مدار مصالح و مفاسد نفسالامرى است، که علت آنها در اثر تغییر زمان و تحولات آن کشف مىشود و از آنجا که حکم هم دائرمدار علت است با ثبوت علتحکم جریان یافته و با برداشته شدن علت، حکم نیز ملغا مىگردد.«38»
این حرف نویى نیست، بلکه این اعتقاد و سخن از خصوصیات فقه شیعه شمرده مىشود و روایاتى چون حدیث علىبن شعبه در کتاب تحفالعقول از امام صادق، علیهالسلام، که شیخ انصارى آن را در اول کتاب مکاسب خویش آورده است دلالت بر این معنا دارند از جمله، این فراز روایت که مىفرماید:
واما وجوه الحرام من البیع و الشراء فکل امر یکون فیه الفساد مما هو منهىعنه من جهة اکله و شربه او کسبه او نکاحه او ملکه او امساکه... او شى یکون فیه وجه من وجوه الفساد، نظیر البیع بالربا...، وکل منهى عنه مما یتقرب به لغیر الله عزوجل او یقوى به الکفر والشرک فى جمیع وجوه المعاصى، او باب یوهن به الحق فهو حرام محرم بیعه و شراوه وامساکه و ملکه و هبته و عاریته و جمیع التقلب فیه، الا فى حال تدعو الضرورة فیه الى ذلک.«39»
اگر در اصل صدور این روایتخدشه شود، روایات دیگر و عمل اصحاب جابر ضعف سندى آن است. تاثیر زمان و مکان در اجتهاد، بر هر صاحبنظرى در فقه امرى روشن و واضح است. لذا فقیه بزرگ و ژرفاندیش قرن ما امامخمینى(قده) مىفرماید:
این جانب معتقد به فقه سنتى و جواهرى هستم و تخلف از آن را جایز نمىدانم. اجتهاد به همان سبک صحیح است، ولى این بدان معنا نیست که فقه اسلام پویا نیست. زمان و مکان دو عنصر تعیین کننده در اجتهادند، مسالهاى در قدیم داراى حکمى بوده به ظاهر همان مساله در روابط حاکم بر سیاست و اجتماع و اقتصاد یک نظام، ممکن استحکم جدیدى پیدا کند; بدان معنا که با شناخت دقیق روابط اقتصادى و اجتماعى و سیاسى همان موضوع اول که از نظر ظاهر با قدیم فرقى نکرده است، واقعا موضوع جدیدى شده است که قهرا حکم جدیدى را مىطلبد.«40»
بنابراین مجتهد باید در وهله نخست نیازمندیهاى متغیر جامعه را بشناسد و آنگاه با توجه به منابع و ادله احکام و با عنایت به نیازهاى مبرم و حتمى مردم فتوا دهد تا فتواى او بتواند در جامعه پیاده و اجرا گردد. چه از خصوصیات لازم یک قانون قابلیت پیاده شدن در انطباق با نیازهاى زمان است.
به قول یکى از اساتید«41» مگر فتوا براى چیست؟ جز اینکه جامعه در پرتو آن بتواند راه صحیح خود را بیابد و به مصلحتهاى دنیوى و اخروى خویش برسد و در عین حال خود را از افتادن در مهلکه فساد و پرتگاه حرام و دام سقوط برهاند.
امروزه بحق مىتوان این سخن امام راحل را با تمام وجود پذیرفت که مىفرماید: حکومت در نظر مجتهد واقعى، فلسفه عملى تمامى زوایاى زندگى بشریت است. حکومت، نشان دهنده جنبه عمل فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى و سیاسى و نظامى و فرهنگى است.فقه تئورى واقعى و کامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تاگور است. هدف اساسى این است که ما چگونه مىخواهیم اصول محکم فقه را در عمل و جامعه پیاده کنیم و بتوانیم براى معضلات، جواب داشته باشیم. و همه ترس استکبار از همین مساله است که فقه و اجتهاد، جنبه عینى و علمى پیدا کند و قدرت بر خورد در مسلمانان را بوجود آورد.«42»
به همین جهت ارزش فقاهتى حضرت استاد علامه جعفرى بیشتر عیان مىگردد. چه، زمانى که حقوق بشر به عنوان دستآویزى سیاسى، توسط استکبار براى برخورد با مسلمین درآمده بود، ایشان کتابى ارزشمند به نام حقوق بشر از دیدگاه اسلام را نگاشت و سخنرانى فوقالعاده جذاب در مانیل پایتخت فیلیپین ایراد کرد. و آنگاه که هجوم و به تعبیر مقام معظم رهبرى شبیخون فرهنگى به جاى تهاجم نظامى در دستور کار دشمن قرار گرفت استاد براى شاساندن ویژگیهاى فرهنگ اسلامى به عنوان یک فرهنگ پیشرو، کمر همت بر مىبندد و تالیفى گرانسگ را در اختیار جامعه شیعى قرار مىدهد.
اظهارنظر ایشان در پاسخ به استفتائات جامعه پزشکى کشور، و دیدگاههاى ایشان درباره طهارت و ذبائح اهل کتاب، زکات و... آگاهى به زمان و توجه به دو عنصر زمان و مکان در فقاهتشیعى حکایت دارد. ما از میان نظرات ایشان، تنها به ذکر یک مورد در باب زکات بسنده مىکنیم:
علتى که در وجوب زکات ذکر شده (اداره زندگانى فقرا و بینوایان، بلکه ریشهکن ساختن فقر از سطح اجتماع) تصریح مىکند که زکات یک قانون صرفا آمرانه مولوى و آزمایش روانى خالص در مقابل دستور خداوندى نیست، بلکه تنظیم و تامین امور معاش آن دسته از افراد جامعه است که نمىتوانند کار کنند، یا کارشان براى اداره زندگیشان کافى نیست و همچنین دیگر مصارف اجتماعى، از قبیل: انتظامات و غیره باید از این مالیات تامین گردد.
اکنون، در این روزگار، ما مىبینیم که موارد نهگانه مذکور و مقدارى که به عنوان زکات از آنها اخراج مىشود براى تنظیم و تامین معاش مستمندان و سامان دادن دیگر امور اجتماعى کافى نیست. علتحکم که بدان تصریح شده که زکات براى همین تامین است، مىگوید نمىتوان دست روى دستگذاشت و منتظر آن بود که اعجازى شود تا امور زندگانى آنان را تامین سازد.«43»
قدرت اجتهاد در پرتو تسلط بیشتر بر قواعد فقه
قواعد فقهى در فقه اسلامى به عنوان احکام کلى تلقى مىشوند که مصادیق متعددى را شامل مىگردد، در حالى که قواعد اصول فقه به عنوان کبراى کلى در طریق استنباط کلى قرار گرفته و در کشف حکم، فقیه را یارى مىرسانند. بنابراین قواعد فقهى خود حکم است نه واسطه و ابزار کشف حکم.
جامعیت نگرش در فقه براى گرهگشایى از معضلات گوناگون مکلفین در احکام و قوانین مورد نیاز، اعم از قوانین ثابت و قوانین متغیر از دستاوردهاى بهرهگیرى فقیه از قواعد فقهى است. محقق گرانمایه و متتبع فرزانه مرحوم نائینى در امکان بهرهگیرى از قواعد در فروع احکام مىفرماید:
با این که بحمد الله تعالى و حسن تائیده، از مثل یک کلمه مبارکه« لاتنقض الیقین بالشک» آن همه قواعد لطیفه استخراج نمودیم، از مقتضیات مبانى و اصول مذهب و مایه امتیازمان از سایر فرق چنین غافل و ابتلاى به اسارت و رقیت طواغیت امت را الى زمان الفرج، عجلالله تعالى ایامه، به کلى بىعلاج پنداشته، اصلا در این وادى داخل نشدیم و دیگران در پى بردن به مقتضیات آن مبانى و تخلیص رقابشان از این اسارت منحوسه، گوى سبقت ربودند. و مبدا طبیعى آن چنان ترقى و نفوذ را، از سیاسات اسلامیه اخذ و به وسیله جودت استنباط و حسن تفریع، این چنین فروع صحیحه بر آن مرتب و به همان نتایج نائل شدند.«44»
به دلیل همین خصوصیات فقهى قواعد بوده است که فقهاى ما در طول تاریخ سعى کردهاند که این قواعد را از منابع احکام، استنباط و از آن در مقام افتا نهایت بهرهبردارى را بنمایند. و فقهایى چون شهید اول با تالیف کتاب مستقل در اینباره آن را به اوج خود رسانیدند. همو در معرفى اثر خود که بیانگر دیدگاه این فقیه گرانقدر درباره قواعد فقهى نیز هست، در اجازه خود به ابنخازن مىنویسد:
فمما صنفته کتاب القواعد والفوائد فى الفقه، مختصر یشتمل على ضوابط کلیه، اصولیه وفرعیه تستنبط منها احکام شرعیة لمیعمل للاصحاب مثله.
از جمله مصنفات من، کتاب قواعد و فوائد در فقه است. کتابى مختصر و در برگیرنده ضوابط کلى اصولى و فقهى که احکام شرعى از آنها به دست مىآید. در شیعه کتابى مانند آن نگارش نیافته است.«45»
به تبع شهید اول، فاضل مقداد نیز ضمن بر شمردن مدارک احکام نزد شیعه، که عبارتند از: کتاب، سنت، اجماع و عقل، معتقدند که از منابع مزبور پنج قاعده استنباط مىگردد که تمام احکام را مىتوان به آنها برگرداند و تعلیل نمود که عبارتند از: 1- عمل تابع نیت است. 2- مشقت باعثیسر و آسانى است. 3- قاعده یقین. 4- ضرر منتفى است. 5- قاعده عادت و عرف.«46»
فاضل مقداد در بررسى و ذکر مصادیق هر یک از این قواعد بحث مفصلى را ارائه داده است ما رئوس مطالب مذکور را به دلیل اهمیت آن، نقل مىکنیم:
المطلب الثالث: فیما یترتب على القواعد الخمس المستنبطة على وجه مختصر وفیه ابحاث:البحث الاول: قاعدة الیقین، وهى البناء على الاصل، اعنى استصحاب ماسبق... .
المبحث الثانى: قاعدة النیة، ولها احکام یاتى ذکرهما فى العبادات والمعاملات.
البحث الثالث: قاعدة کون المشقة سبب الیسر، وجمیع رخص الشرع و تخفیفاته تعود الیها کالتقیة.
البحث الرابع: قاعدة نفى الضرر، وحاصلها الرجوع الى تحصیل المنابع او تقریرها لرفع المفاسد او احتمال اخف المفسدتین.
البحث الخامس: حکم العادة، کاعتبار المکیال و المیزان والعدد. و ترجیح العادة على التمییز فى القول الاقوى، وفى قدر زمان قطع الصلاة فان الکثرة ترجع الى العادة، وکذا کثرة الافعال فیها، و کذا تباعد الماموم او علم الامام و...«47»
البته این بحث در میان فقهاى عامه هم مطرح بوده، به نحوى که ابوطاهر دباس، فقیه حنفى، تمام فتاواى ابوحنیفه را به هفده قاعده برگردانده است و قاضى حسین، فقیه شافعى تمام نظرات مذهبى شافعى را به چهار قاعده ذیل برگردانده است:
1- یقین توسط شک زائل نمىشود. 2- مشقت باعث اسانى است. 3- ضرر در اسلام منتفى است. 4- عادت و عرف محکم و جارى است. برخى قاعده پنجمى نیز به آن اضافه کردهاند: امور به مقصد آن بستگى دارد.«48»
گذشته از اینکه نظرات فقهاى مذکور قابل نقد است، یک نکته محل وفاق همه آنهاست و آن اینکه قواعد فقهى یکى از استوانههاى اصلى فقیه در استنباط احکام تلقى مىشود; به دلیل آنکه داراى شمول بوده و خاستگاه قوانین متعدد جزئى است، به گونهاى که مىتوان از آنها در مصادیق گوناگون بهره جست. ولذا هر فقیهى که داراى احاطه بیشترى در قواعد فقهى باشد، به همان میزان در فقه قوىتر خواهد بود. کوتاه سخن آنکه یکى از راههاى شناسایى قدرت و توان استنباط احکام توسط فقیه و مجتهد میزان تسلط او بر قواعد فقه است. و یکى از خصوصیات استاد ما حضرت آیتالله علامه جعفرى(قدسسره) میزان آشنائى بالاى وى به قواعد فقهى است. که در مواقع گوناگون در استنباط احکام از آنها بهره مىجوید. به عبارت دیگر علاوه بر تسلط بالا بر قواعد فقهى، استفاده به جا و اصطلاحا کاربردى کردن آنها در موضوعات مورد سوال و موارد مستحدثه، از ویژگیها و امتیازات این فقیه فرزانه است. احصاء بیش از یکصد و ده قاعده مبتنى بر بناى عقلا در مبحث فلسفه دین، خود حکایتى است از این واقعیت. در اینجا مناسبت دارد ماجرایى را از قول استاد نقل کنم که مبین این واقعیت است. روزى در محضر استاد سخن از کاربرد اصل عدالت اجتماعى در استنباط احکام به میان آمد که استاد شهید مرتضى مطهرى در مباحث اقتصادى به آن متعرض شده و فرمودهاند:
«مثلا قواعدى چون اصل عدالت اجتماعى با آن همه تاکیدى که در اسلام بر روى آن گردیده است، معهذا به عنوان یک قاعده و اصل عام در فقه از آن استنباط نشده.»«49»
استاد بلافاصله نقل کردند که وى و استادش آیت الله شیخ محمد کاظم شیرازى در حل یک مساله به این قاعده تمسک جسته بودند، ماجرا از این قرار بود که یکى از شیوخ عراق به هنگاممسافرت، به زوجهاش که حامله بود، یکصدوپنجاه دینار مىدهد، تا در صورتیکه داراى فرزند پسر شد یکصددینار از آن وى باشد و پنجاه دینار دیگر به پسر برسد، اما اگر داراى فرزند دختر باشد، پنجاه دینار از آن مادر و صد دینار از آن دختر باشد. همسر وى به هنگام زایمان دو فرزند به دنیا مىآورد، یکى دختر و یکى پسر مىفرمودند در میان مشایخ اختلاف شد که این پول چگونه تقسیم شود، یکى قانون ارث، و دیگرى مصالحه را پیشنهاد کردیم که طبق قاعده عدل حکم شود، بدینگونه که یکبار بر فرض پسردار شدن تقسیم شود که در نتیجه 2/3 از آن مادر و 1/3 از آن پسر مىشد و یک بار هم بر فرض دختردار شدن تقسیم گردد که نتیجه 2/3 از آن دختر و 1/3 از آن مادر مىشد، آنگاه جمع فروض تقسیم بر دو گروه شود. در نهایت به مادر 75 دینار، و به دختر 50 دینار و به پسر 25 دینار مىرسید این مبنا مورد قبول علماى دیگر نیز قرار گرفت و دعوا فیصله یافت.
اجتهاد و قوه قدسیه
از دیگر شرایط که تحقق آن در فقیه لازم است، ملکه تقوا و عدالت است. آقا وحید بهبهانى، استاد کل، در بحثشرایط اجتهاد چنین مىگوید: یکى از اساسىترین شرایط، قوه قدسیه و ملکه تقواست، این شرط، پایه و اساس شرایط دیگر است; زیرا اگر این شرط حاصل آید سایر شرایط نیز مفید خواهد بود و در پرتو آن از ادله و امارات و تنبیهات بهرهها عاید فقیه خواهد شد. بلکه با کوتاهترین اشارت، به نارساییها و راه چاره و درمان توجه خواهد کرد.«50»
آنگاه وى در ادامه آورده است این شرط خود حاوى چند نکته است که از آثار و لوازم قوه قدسیه شمرده مىشود، از جمله اینکه: اولا: مجتهد نباید کجسلیقه باشد، زیرا کجسلیقگى فتحواس درونى است و کجسلیقگى و کجاندیشى نیز دو گونه است.1-ذاتى.2- اکتسابى که در پى عوارضى چون سابقه تقلید، یا پیشامد شبههاى- که ناآگاهانه باعث عجب و خود محورى مىشود -پدید مىآید.
ثانیا: قوه قدسیه اقتضا دارد که فقیه، اهل مجادله نباشد; یعنى عاشق بحث و مجادله و متمایل به هو و جنجال نباشد، تا به صرف شنیدن مطلبى، بر آن اعتراض کند یا براى آنکه فضل خود را به رخ بکشد یا از نیش زدن لذت ببرد، این و آن را با نیش آزرده سازد. در غیر این صورت نه به هدایت نزدیک است و نه حق را از باطل تمیز مىدهد.
ثالثا: لجوج و کینهتوز نباشد برخى چنانند که اگر در ابتدا نظرى ارائه دهند یا از روى غفلت و اشتباه سخنى بگویند، براى اثبات صحتسخن خود به هر چیزى متمسک مىشوند. هدف اینان کشف و پیروى از حق نیست. بلکه حق را تابع نظر خود قرار دادهاند.
رابعا: لازمه داشتن ملکه قدسى آن است که هرگاه از نظر علمى کموکاستى داشت، خود راى نباشد.
خامسا: نباید به صورت افراط دچار حدت ذهن باشد که بر سر هیچ فتوا و تصمیمى پا بر جا نماند و به هیچچیز جزم پیدا نکند.
سادسا: آنقدر داراى خمود فکر نباشد که متوجه دقایق و مشکلات نشود و هر چه بشنود بپذیرد و به سمت هرگویندهاى متمایل گردد. باید بتواند مسائل اصول فقه را در آیات و روایات و غیره پیاده کند و جایگاه کاربرد، اندازه و کیفیت آن را بداند.
سابعا: چندان نباشد که عمرى در علومى که روش آنها غیر از فقه است فرو رود و بعد از آن به فقه بپردازد. چنین کسى به سبب انس و الفت به شیوه همان علوم، فقه را ویران مىکند. ثامنا: به توجیه و تاویل آیه و حدیث آنقدر دل نبندد که معانى تاویلى در نظرش، همسان ظاهر و نص جلوه کرده و مانع اطمینان به معناى ظاهر حدیث و آیه شود.
عاشرا: در ابراز احتیاط نیز زیادهروى نکند. چه، این نیز چه بسا فقه را ویران کند، چنانکه از بسیارى از کسانى که در احتیاط افراط مىکنند، دیدهایم. بلکه از کسانى که در احتیاط افراط مىکنند، فقاهتى ندیدیم نه در مقام عمل براى خویش و نه در مقام فتوا براى دیگران.«51» ذوق سلیم که موهبتى است الهى، در نهایت درجه در استاد علامه جعفرى موج مىزده است. خضوع و خشوع وى مثال زدنى است. بارها از ایشان شنیدهام که مىفرمودند: در هر مطلبى برایم اثبات شود که اشتباه کردهام آنرا پذیرفته، و نوشته و گفتهام را اصلاح خواهم کرد. این امر درمباحثى که درخدمتشان تلمذ مىکنیم به کرات در مقام عمل مشاهده شده است براستى تکتک موارد دهگانه را مىتوان در ابعاد وجودى او ملاحظه کرد. این ویژگیها تنها با اتصال به مبداء بارىتعالى و یارى جستن از ارواح مقدسه ائمه اطهار (علیهمالسلام) بویژه از عشق و علاقه ایشان به حضرت امیرالمومنین على (علیهالسلام) ناشى شده است. شرح نهجالبلاغه که ایشان کار آن را عالیترین کار و محصول عمر خویش مىدانند، گویاى عشق و علاقه بىمنتهاى استاد به حضرت امیر(ع) است.
فقها و عرصه هنر
رسالت فراگیر عالمان اسلامى در معرفى دین جهانى و جاودانى که مىخواهد پاسخگوى نیازهاى دیروز، امروز و فرداى انسانها باشد، بسیار خطیر و حساس است. پیامبر اسلام(ص) در حجهالوداع در بیان کلیت و جامعیت اسلام فرمود: معاشر الناس ما منشئ یقربکم الى الجنه ویباعدکم عن النار الا امرتکم به، وما منشئ یقربکم الى النار ویباعدکم عن الجنه الا وقد نهیتکم عنه. یعنى مردم هر آنچه را که شما را به بهشت نزدیک مىسازد و از دوزخ دور مىنماید، در قالب امر و نهى به شما بیان داشتم.«52»
چنین دین جامع مىبایست هنر و مرزهاى آن را باز شناسد. هنرى که مىتوان با زبان آن با مردم جهان به گفتگو نشست. ابزارى که مستکبران در دو قرن گذشته با استفاده از آن، توانسته به ارزشها و معتقدات بشرى هجوم آورند، و واقعیتها و حقایق را در هالهاى از ابهام نگاه دارند. امروزه دیگر نمىتوان با ذکر کلیاتى چون: طرب، رقص، لهو، لعب، لحن، ترجیع، کلام باطل، قول زور، فسق، حزن، سرور و...- که تعیین مصادیق و بعضا مفاهیم آن از عهده خواص با توجه به تحول رشتههاى هنرى، خارج است -از تعیین مرزهاى هنر و موسیقى و دیدگاه فقه طفره رفت.
مثلا در بحث غنا و در تعریف آن همان اختلافى که در میان لغویان است در بین فقهاء هم دیده مىشود. ابنمنظور در معناى لغوى، آن را به صدایى که شادىآفرین باشد، معنا کرده است، و در جاى دیگر در همین بحث مىگوید: هر کس صداى خود را بلند کند، عرب به آن صدا غنا مىگوید.«53»
علامه دهخدا، از سه کتاب منتهى الارب و غیاثاللغات واقرب الموارد، به ترتیب، سه تعریف زیر را براى غنا مىآورد: آواز خوش که طرب انگیزد، سرود (منتهىالارب) نغمه و سرودخوانى (غیاث اللغات) آواز خوش طرب انگیز. غنا به معنى تغنى و آوازخوانى است، و آن در صورتى تحقق مىپذیرد که الحانش از شعر و همراه با کفزدن باشد، و این نوعى بازى است ( اقربالموارد).«54»
از میان فقها علامه نراقى در مستند الشیعه تعاریف زیر را براى غنا ارائه مىدهد: صوت طربآور، صوت حاوى ترجیع و طرب، ترجیع صوت، صداى مطرب، بلند کردن صدا با ترجیع، کشیدن صدا، کشیدن صدا با ترجیع، کشیدن صدا با ترجیع و شادى آفرین، کشیدن صدا به گونه شادى آفرین، نیکو گردانیدن صدا کشیدن و پىدرپى آوردن صدا.«55»
در انظار فقها هم براساس اختلاف در مفهوم و مصداق سهنظر دیده مىشود: 1-حرمت غنا مطلقا که نظریه مشهور است. 2- عدم حرمت مطلقا، البته طبق این نظریه حرکتهاى فسادانگیز و شهوانى که همراه با موسیقى انجام گیرد، حرام است. محدث کاشانى بر این نظریه مىباشد.«56»3- تفصیل بین غناى شهوانى و مبتذل و غناى غیر شهوانى، که شیخ انصارى قائل به این تفصیل است«57»، صاحب مفتاحالکرامه درباره نظر خویش و اختلاف فقهایى همچون فیض کاشانى مىفرماید«58»:
در حرمت غنا و مزد گرفتن بر آن و یادگیرى و آموزش و شنیدن آن اختلاف نیست، چه در قرآن و دعا و شعر باشد و چه در غیر آن، همانگونه که صاحب مجمعالبرهان نیز آورده است. تا این که محدث کاشانى و فاضل خراسانى، همچون غزالى از عامه، رشته جداگانهاى بافته و تحریم را به غناى همراه با محرمات دیگر، اختصاص دادهاند.«59»
از آنجا که استاد آیة الله محمد تقى جعفرى هدف اعلاى حیات را اشباع آرمانهاى زندگى گذران با اصول« حیات معقول» و به ثمر نشاندن شخصیت انسانى در تکاپو به سوى- ابدیت که به فعلیت رساننده همه ابعاد روحى او در جاذبه پیشگاه الهى است -مىدانند، هنر را یکى از نمودها و جلوههاى بسیار شگفتانگیز و سازنده حیات بشر مىشناسد. وى با این نگرش وارد بحث هنر شده و آنرا به دو نوع; هنر پیرو و هنر پیشرو تقسیم کرده و اظهار داشتهاند:
معناى هنر پیرو، عبارت است از توجیه شدن نبوغ و فعالیتهاى عقلانى و احساساتى هنرمندان به سوى خواستهها و تمایلات و دریافتشدههاى معمولى مردم. هنرمند پیرو دنبالهرو تفکرات و آرمانهاى مردم جامعه است. اما منظور از هنر پیشرو تصفیه واقعیات جارى و استخراج حقایق ناب از میان آنها و قرار دادن آنها در مجراى« حیات معقول» با شکل جالب و گیرنده مىباشد. نبوغ سازنده در اینگونه هنر آنچه هست را بطور مطلق امضاء نمىکند و آن را مطلق طرد نمىنماید و بلکه« آنچه هست را» به سود« آنچه باید بشود» تعدیل مىکند. ما این هنر را جلوهگاه تعهد و بوجود آورنده آن را هنرمند متعهد مىنامیم.
حضرت استاد درباره فاجعه پدید آمده از سوى هنرمندان غیر متعهد و فاسد مىفرماید: آیا مىدانید این هنرهاى مبتذل جنسى چه کرده است؟ کارى که کرده است، شمشیر چنگیز و نرون و بناپارت و هیتلر نیز کرده است. خواهید گفت:این هنرها چه ارتباطى به یکهتازان میدان تنازع دارد؟ حالا توجه فرمائید ارتباطش را عرض کنم. وقتى که این هنرمندان سودجو و بردگان پول وارد میدان اسافل اعضاء شدند، قید و شرط باز کردن دروازه حیات را بر داشتند. یعنى با این هنرمندىشان اثبات کردند که دروازه ورود آدمیان به حیات هیچ قید و شرطى ندارد.
حریف سفله در پایان هستى نیندیشد ز روز تنگدستى
اما آن روز را فکر نکردند که وقتى جلادان خونآشام جوامع، دستبکار شده با ادعاى وطن پرستى و نژادپرستى و به جهت عشق به قدرت، خواستند دهها میلیون انسان را به خاک و خون بکشند، کسى قدرت دفاع از انسان را در برابر آن جلادان نخواهد داشت و حتى یک جمله هم نخواهند توانست به زبان بیاورند، بگویند: چرا این انسانها را به خاک و خون مىاندازید؟ زیرا آنان فورا پاسخ خواهند داد که بروید خودتان را مسخره کنید، مگر دروازه ورود به زندگى، قانون داشت که خروج از دروازه زندگى قانون داشته باشد.«60»
______________________________
1 . انوار تابان ولایت، منتخبى از پیامهاى امام خمینى(ره)، ص128، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامى.
2 . فاضل الجمالى، دانشگاه دینى نجف اشرف، ترجمه سید حسن اسلامى، مجله حوزه، ش3، 1373، ص73.
3 . معالم الاصول، ص23، چاپ سنگى.
4 . ابوالقاسم گرجى، تاریخ فقه و فقهاء، ص7 مقدمه.
5 . آیه شریفه ولقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط به این مطلب اشاره دارد.
6 . ر.ک: دکتر علیرضا فیض، مبادى فقه و اصول، ص18.
7. معالم الاصول، ص18، چاپ سنگى.
8 . صحیفه نور، ج2، ص89.
9 . امام خمینى، کشفاسرار، ص258.
10 . محمد رضا حکیمى، دانش مسلمین، مبحث فقه، حقوق و قانون، ص290.
11 . سید حسن صدر، تاسیس الشیعة العلوم الاسلامى، ص298، کاظمین، چاپ بغداد .
12 . به نقل از: شیخ انصارى، رسایل، کتاب قطع و ظن.
13 . نهجالبلاغه، خطبه 18.
14 . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2، ص20، قم، شهریور 1363.
15 . شیخ طوسى، امالى، ج2، ص56، نجف، الاهلیة، 1384.
16 . رجال نجاشى، موسسة نشر اسلامى، 14/7ق، ص255.
17 . اصول کافى، ج، ص24، بیروت، دارالتعارف، 140ق.
18 . حسن صدر، الشیعة و فنون الاسلام، تهران مطبوعات النجاح، تاریخ مقدمه 1386ق.
19 . شیخ آغا بزرگ تهران، تاریخ حصر الاجتهاد، ص12.
20 . راغب اصفهانى، مفردات، ص215.
21 . حسنبن زینالدین، معالمالاصول، ص381. منشورات مکتبة الداورى.
22 . الاجتهاد فى اللغة استفراغ الوسع فى تحصیل امر من الامور مستلزم للکلفة والمشقة ولهذا یقال: اجتهد فى حمل الحجر.
23 . على مشکینى اردبیلى، تحریر المعالم، ص16، دفتر نشر الهادى، 1414.ه1.
24 . کاظم مدیر شانهچى، بررسى مبانى حقوق اسلامى، مجله مشکوه، ص70، انتشارات آستان قدس رضوى، شماره 9، 1364.
25 . مرتضى مطهرى، آشنایى با علوم اسلامى، بخش اصول فقه، ص10، انتشارات صدرا.
26 . شهید محمد باقر صدر، دروس فى علم الاصول، الحلقة الاولى، ص55 56.
27 . همان مدرکو ص56 .
28 . سید مرتضى علمالهدى، الذریعة، تحقیق دکتر ابوالقاسم گرجى، انتشارات دانشگاه تهران.
29 . سید مرتضى، الانتصار، ص238، انتشارات شریف رضى.
30 . همان مدرک، ص44.
31 . معارج الاصول، محقق حلى، ص179.
32 . سید محمد باقر صدر، دروس فى علم الاصول، ص56، الحلقة الاولى.
33 . آیة الله میرزا حسن بجنوردى، منتهىالاصول، ج2، ص618، منشورات نصرتى، قم.
34 . امام خمینى، کشفالاسرار، ص259.
35 . پیام امام به روحانیت 1367/2/3، انوار تابان ولایت، ص129.
36 . محمد جواد مغنیه، روشى نو در استنباط احکام، توجمه عبدالرضا ایزدپناه، ص158، کتاب اول مجله فقه.
37 . عبدالکریم سروش، تئورى قبض و بسط شریعت. کیهان فرهنگى، پنجم، شماره 4.
38 . استاد شهید مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضیات زمان.
39 . شیخ انصارى، کتاب المکاسب، ج، ص7 8، انتشارات موسسه نعمان، بیروت.
40 . قسمتى از پیام امام خمینى به مراجع اسلام و روحانیان سراسر کشور در تاریخ 1367/12/3.
41 . دکتر علیرضا فیض، پویایى فقه و اجتهاد، مجله کانون و کلاء، ش7 6 35. سال 71 1372.
42 . صحیفه نور، ج2، ص881.
43 . استاد محمد تقى جعفرى، منابع فقه، ص 83 84.
44 . تنبیهالامة و تنزیه الملة و پاورقى از سید محمود طالقانى، ص56.
45 . علامه مجلسى، بحارالانوار، ج104، ص187 خوانسارى، الروضات الجنات، ج7، ص8، انتشارات اسماعیلیان.
46 . شهید اول (محمدبن مکى عاملى)، القواعد والفوائد، ج، ص4، با مقدمه دکتر سید عبدالهادى حکیم، انتشارات مفید، قم.
47 . فاضل مقداد، نضد القواعد الفقهیة، ص63 87، کتابخانه آیت الله مرعشى نجفى، قم.
48 . على اکبر ذاکرى، کاوشى در قواعد فقهى اجتماع القواعد والفوائد، مجله فقه ، ص167.
49 . شهید مرتضى مطهرى، بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، ص170، انتشارات حکمت.
50 . شرایط اجتهاد از دیدگاه وحید بهبهانى(ره)، ترجمه على مختارى، ص80، مجله پیام حوزه، سال اول، شماره چهارم، زمستان 1373.
51 . همان مدرک، ص83 84.
52 . به نقل از: شیخ انصارى، فرائد الاصول، کتاب قطع وظن.
53 . لسان العرب، ج10، ص136.
54 . على اکبر دهخدا، لغتنامه، ج27، ص328.
55 . مستند الشیعة، ج2، ص.
56 . فیض کاشانى، مفاتیح الشرایع، ج2، ص21.
57 . ر.ک: محمد هادى معرفت، تحقیق عن مسالة الغناء، ص16، کنگره شیخ انصارى.
58 . ر.ک: کاظم قاضىزاده، غنا از دیدگاه اسلام، ص327، مجله فقه، شماره چهارم و پنجم.
59 . سید محمد جواد عاملى، مفتاح الکرامة، ج4، ص52، موسسة آلالبیت، قم.
60 . به نقل از استاد محمد تقى جعفرى، فلسفه هنر از دیدگاه اسلامى، انتشارات نور، بهمن 1360ه.1ش.
نوشته حاضر همراه با کاوشى در معناى فقه و حقیقت اجتهاد گوشه هایى از تواناییهاى علمى و چیره دستى او را در استنباط احکام آن همه مسائل نوپیدا مى نمایاند. سخن از مقام والاى فقیهى از فقیهان شیعى است که بسان همه فرزانگان فقه، عمرى را براى فهم و درک دقیق و صحیح احکام الهى سپرى کرد. و در به دست آوردن احکام نورانى آن زحمات طاقتفرسایى متحمل شد یعنى حضرت علامه آیة الله محمد تقى جعفرى( قده).
آرى حکایت فقیهان وارسته، حکایتسلوک عاشقانهاى است که عالمان متعهد، لحظهلحظه عمر خویش را در احیاى اسلام ناب محمدى(ص) سپرى کردهاند. و در طول تاریخ و در سختترین شرایط، همواره با دلى پراز امید و قلبى سرشار از عشق و محبت، به تعلیم و تربیت و هدایت مردم پرداختهاند. ایشان بدین ترتیب باب اجتهاد را مفتوح نگه داشته و با پیروى از سلف صالح در این راه سترگ، راست قامتانه به پیش رفته و شهداى گرانقدرى را چون شهید اول و شهید ثانى(قده) تقدیم این راه خیر والهى نمودهاند.
به قول امام راحل(قده) تردیدى نیست که حوزههاى علمیه و علماى متعهد در طول تاریخ اسلام و تشیع، مهمترین پایگاه اسلام در برابر حملات و انحرافات و کجروىها بودهاند. علماى بزرگ اسلام در همه عمر خود کوشیدهاند تا مسایل حلال و حرام الهى را بدون دخل و تصرف ترویج کنند.«1»
در این میان سخن از شاگردى از شاگردان حوزه علمیه نجف است. حوزهاى که با سابقهاى بیش از ده قرن سهم بسزایى در پیشرفت فقه امامیه داشته است. حوزهاى که یکى از محققان طى تحقیقى که در سال 1957 میلادى پیرامون آن انجام داده است، درباره آن مىگوید: درس خواندن در نجف همپاى قناعت و زهد است و طلبه با رفاه پیوندى ندارد. با وجود این، همه کسانى را که دیدم سخاوتمند بودند... هر کس به قصد اقامت به نجف مىرود، در پى اهداف مادى نیست. تنها مقصود از تعلم و خواندن درس، صلاح دینى، تقوا و خدمت در جهت اهداف الهى است نه چیز دیگر. لذا طلاب نجف، میان علم و تقوا جمع کردهاند.«2»
استاد(قده) بارها در اثناى خاطرات خود مىفرمودند: تحمل درجه حرارت بالاى پنجاه درجه تابستان نجف و تحمل گرسنگى براى ما در آن جا به سوداى تحصیل علم و کسب معرفت از مشایخ بزرگ یک امر عادى و پیشپاافتاده بود.
آرى وصول به فقاهت و اجتهاد در دین توام است با تحمل همه این مرارتها. و کسب علوم مقدماتى همچون: ادبیات عرب، منطق، کلام، رجال، اصولفقه، شناخت عرف (عام و خاص) و آراء و فتاواى فقها، و شناخت عناصرى چون زمان و مکان و قواعد فقه و داشتن ملکه قدسیه تقوى از لوازم چنین راه دشوارى است. قبل از ورود به این مباحث جا دارد مرورى داشته باشیم به فقه شیعى و خاستگاه و تاریخ تطور آن.
مفهوم فقه و هدف آن
فقه در لغت به معناى فهم است، و علم فقه، علمى است که در مورد احکام و تکالیف شرعى عملى مردم گفتوگو مىکند. به عبارت دیگر فقه عبارت است از: علم به احکام شرعى فرعى از روى دلیلهاى تفصیلى آنها.«3» بنابراین، فقه مطلق دانستن احکام نیست، بلکه دانستن استدلالى احکام است; یعنى دانستن از روى ادله و وسائط در اثبات آنها نه وسائط در ثبوت.«4»
از آنجا که هدف از قانونگذارى خداوند متعال، سامان بخشیدن به زندگى مادى و معنوى انسانها مىباشد، فقیه تلاش مىکند مدلول و معناى واقعى خطابات را که کاشف و حاکى از احکام الهى هستند، به درستى دریابد و بتواند در مقام عمل، عینیت بخش دریافت و ارائه احکامى گردد که آن احکام دائرمدار مصالح و مفاسد واقعى و نفسالامرى هستند.
فقیه با بهره جستن از ملکه اجتهاد، به دنبال آن است که حکم فعل مکلف را از ادله تفصیلى استنباط کند; تا پاسخگوى همه نیازمندیهاى تکلیفى انسان در زمینههاى زندگى فردى، اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و فرهنگى در دنیا و زمینهساز سعادت او در آخرت باشد.
تامین عدالت اجتماعى که فلسفه بعثت انبیاء الهى و ارسال کتب آسمانى است،«5» و پیوند دادن آن با اصلاح، تربیت و تزکیه فرد و اجتماع، هدف فقه است که فقیه عمر خویش را در پى تحقق آن مىگذارد. و صد البته در این راه مصلحتهاى اجتماعى و فردى همواره مدنظر فقیهان بوده و به قول امام محمد غزالى مصالح پنجگانه: 1- مصلحت دین 2- مصلحت نفس 3- مصلحت عقل 4- مصلحت ناموس 5- مصلحت مال در سراسر فقه نمود و بروز داشته و همه احکام و مقررات فقه، ضامن حفظ و بقاى این مصلحتهاست.«6»
این نکته به روشنى قابل درک است که علم فقه پس از معرفتخدایتعالى شریفترین و برترین علوم است; زیرا رابطه علم فقه نسبت به اعمال و رفتار مردم، از هر علم دیگرى بیشتر و نیرومندتر است. چه، بوسیله علم فقه است که اوامر و نواهى خدایتعالى شناخته و امتثال مىشوند.
و نیز آنچه بوسیله فقه دانسته مىشود یعنى احکام و قوانین الهى، پس از معرفتخداوند برترین معلومات است. و در عین حال این فقه است که امور زندگى مردم را سامان بخشیده و مایه کمال و پیشرفت نوع انسان مىگردد.«7» براى اهل تحقیق روشن است که فقهاء با تحمل زحمات طاقتفرساى خویش در طول تاریخ توانستند این میراث گرانبها را به سلامت به دست ما برسانند. امام خمینى(قده) در اینباره مىفرمایند: اگر فقهاى عزیز نبودند، معلوم نبود امروز چه علومى به عنوان علم قرآن و اسلام و اهلبیت به خورد تودهها داده بودند.«8»
وهم ایشان در جاى دیگر مىفرماید: هر کسى کموبیش از فقه تنها- که یکى از علوم اجتهاد است- با خبر باشد مىداند که مثل یک دریاى بىپایانى مىماند که احاطه به کلیات آن پس از چهل سال زحمتشب و روزى نمىتوان پیدا کرد. شما یک کتاب کمحجم کوچک فقط مىبینید به نام عروة الوثقى یا وسیله مثلا، و دیگر نمىدانید این با چه زحمتهاى طاقتفرسا و خوندلها تهیه شده و به دسترس توده گذاشته شده، این نتیجه شصت، هفتاد سال عمر یک فقیه است.«9»
تشریع فقه شیعى در زمان پیامبر اکرم(ص)
گروهى گمان کردهاند که فقه امامیه در سدههاى بعد از عهد پیامبر عظیمالشان اسلام(ص) تدوین و تکمیل شده است این امرى است که خاورشناسان به عمد یا جهل آن را در میان مسلمانان رواج دادهاند، اینان مىخواهند اینگونه القا کنند که شیعه اعتناى چندانى به سنت نداشته و فقه خویش را عمدتا از زمان صادقین ( علیهماالسلام) به بعد تدوین کرده است، و از آنجا که در نقل سنت نبوى مجعولات زیادى را قایل است، لذا پیوستگى خویش را به صدر اسلام از دست داده است. بویژه آنکه منکر عصمت براى جمیع صحابه بوده، و چه بسا طعن را نسبت به بعضى از صحابه نیز جایز مىداند. ایشان در این راستا به گفتارهایى از بعضى کتب اهل قلم امامیه، خصوصا از دوران صفویه استناد مىجویند، و همین امر را باب جدایى شیعه از دیگر مذاهب اسلامى معرفى مىکنند. در حالى که قضیه درست بر خلاف این مطلب است زیرا تفکر شیعى چه در اصول و چه در فروع و چه در اخلاقیات یک رابطه انفکاک ناپذیر با سنت نبوى دارد. تاریخ فقه اسلامى داراى دو دوره است:
1 -دوره تشریع و قانونگذارى. 2- دوره تفریع و بیان فروع و تطبیق قانون بر موارد; نه آنگونه که مستشرقین چون پطروشفسکى مىگوید:
در آغاز کار، در جماعت اسلامى، فقط قرآن مبنا و منبع تعلیمات دینى و در عین حال حقوقى بوده، ولى چیزى نگذشت که در دوران فتوحات بزرگ اعراب (632 75م) این منبع کفایت نیازمندیها ر انداد، و سرچشمه دیگرى یعنى سنت نیز به موازات آن محلى را اشغال کرد...اعراب در سرزمینهاى یاد شده با مسایل و نیازمندیهایى رو به رو شدند که قرآن به آنها پاسخى نمىداد.«10»
همانگونه که تدوین فقه از همان دور اول تشریع یعنى زمان پیامبر(ص) آغاز شد، امهات تشریع اسلامى نیز در همان زمان شکل گرفت. زیرا همانگونه که على(ع) یار اولین پیامبر و مصاحب همیشگى و رازدار امین او بىانقطاع احکام و معارف اسلامى را از پیامبراکرم(ص) فرا مىگرفت اصحاب او نیز در ثبت و ضبط احکام سعى بلیغ و وافرى نمودند. از میان اصحاب ایشان علىبن ابىرافع که از خواص على(ع) و از فقیهان شیعه درصدر اول بود، به تدوین فقه دستزده. وى کتابى را در ابواب فقه، احکام وضو، نماز و دیگر ابواب نوشت.«11»
از طرفى بخش عمدهاى از روایات ائمه معصومین (ع) به استناد احادیثى است که از پدران خویش شنیده و در نهایت به رسول اکرم(ص) مىرسد. چنانکه شهید ثانى در خاتمه کتاب منیهالمرید از دو تن از اصحاب امام صادق(ع) یعنى هشامبن سالم و حمادبن عثمان نقل مىکند که از حضرت صادق(ع) شنیدیم که مىفرمود:
حدیثى حدیث ابى، و حدیث ابى حدیث جدى، و حدیث جدى حدیث الحسین، و حدیث الحسین حدیث الحسن، وحدیث الحسن حدیث امیرالمومنین و حدیث امیرالمومنین حدیث رسول الله، و حدیث رسول الله قول الله- عزوجل-.
سخن من سخن پدرم (امام محمد باقر) است. و سخن پدرم سخن جدم (امام زینالعابدین)، و سخن جدم سخن حسین است، و سخن حسین سخن حسن است، و سخن حسن سخن امیرالمومنین است، و سخن امیرالمومنین سخن پیامبر خداست و سخن پیامبر گفته خداى عزوجل است.
این حدیث گویاى این نکته است که احادیث ائمه(ع) احادیث نبوى بوده، و آن نیز به استناد آیه شریفه« ماینطق عن الهوى ان هو الا وحى یوحى» سخن خداوند مىباشد.
این روایت را مىتوان بر این مطلب نیز حمل کرد که سخن ائمه(ع) در راستاى سخن پیامبر(ص) و سخن خداوند مىباشد و لذا داراى همان حجیت قول پیامبر است. در این صورت بیان امام محمدباقر(ع) بر این امر صحه مىگذارد، آنجا که مىفرماید: عن ابىالجارود عن الباقر(ع): اذا حدثتکم بشئ فاسئلونى من کتاب الله.
در این باره استاد آقاى محمود شهابى مى گوید: محتاج به توضیح نیست که اصول کلى احکام دین مقدس اسلام به طور کلى، در زمان خود پیغمبر(ص) وضع و ابلاغ شده و هیچ حکمى بعد از رحلت آن حضرت وضع و تشریع نشده است. نهایت آنکه برخى از احکام، در آن زمان به طور اصل کلى، در لفافه اجمال و لف مىبوده و در دورههاى بعد به مقام تفصیل و نشر درآمده، و فروع آن اصل کلى مشروح گشته است. و بدین جهت در پارهاى از اخبار که از اهلبیت(ع) روایتشده، دیده مىشود که به اصحاب خود دستور مىدادهاند که هرگاه حکم چیزى را از ایشان مىشنوند، اصل و دلیل آن را از قرآن بخواهند.
چنانکه روایت پیشین از حضرت باقر(ع) گواه این مطلب است روایت مشهور پیامبر اکرم(ص) در خطبه حجةالوداع، خود گویاى این حقیقت روشن است; آنجا که مىفرماید: معاشر الناس ما منشئ یقربکم الى الجنة ویباعدکم عن النار الا امرتکم به، وما منشئ یقربکم الى النار و یباعدکم عن الجنة الا وقد نهیتکم عنه.
اى مردم هر چیز که شما را به بهشت نزدیک و از جهنم دور کند، شما را به آن امر کردم، و هر چیزى که شما را به آتش نزدیک و از بهشت دور نماید، شما را از آن بازداشتم.«12» گواه روشن دیگرى بر ادعاى ما قول امیرالمومنین(ع) در نهجالبلاغه است، که مىفرماید:
ترد على احدهم القضیة فى حکم من الاحکام فیحکم فیها برایه، ثم ترد تلک القضیة بعینها على غیره فیحکم فیها بخلاف قوله، ثم یجتمع القضاة بذلک عند الامام الذى استقضاهم، فیصوب آرائهم جمیعا والههم واحد و نبیهم واحد و کتابهم واحد. افامرهم الله سبحانه بالاختلاف فاطاعوه؟ ام نهاهم عنه فعصوه؟ ام انزل الله سبحانه دینا ناقصا فاستعان بهم على اتمامه؟ ام کانوا شرکاء له فلهم ان یقولوا و علیه ان یرضى؟ ام انزل الله سبحانه دینا تاما فقصر الرسول(ص) من تبلیغه وارائه؟ والله سبحانه یقول:« ما فرطنا فى الکتاب منشئ» و فیه بیان لکلشئ و ذکر ان الکتاب یصدق بعضه بعضا و انه لااختلاف فیه فقال سبحانه:« ولو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا» وان القرآن ظاهره انیق وباطنه عمیق لاتفنى عجائبه ولاتنقضى غرائبه ولاتکشف الظلمات الا به.
به یکى از آنها (قضات) قضیه (مشکلى) در مورد حکمى از احکام مىرسد و او به راى خویش درباره آن داورى مىکند، سپس درست همان قضیه به دیگرى مىرسد و درباره آن، خلاف گفته قاضى نخستحکم مىکند. آنگاه داوران به این حکم نزد پیشوایى که از آنها داورى خواسته جمع مىشوند و او هم آراى همه آنها را صواب مىشمارد، با آنکه خداى آنها یکى، پیامبرشان یکى و کتابشان هم یکى است. آیا خداوند سبحان به آنها دستور داده است و آنها هم اطاعتش کردهاند، یا آنها را از اختلاف نهى کرده و نافرمانیش نمودهاند؟ یا خداوند دین ناقصى فرو فرستاده و از آنها در کامل کردن آن یارى جسته است؟ یا اینها شریک وى بودهاند و حق دارند که بگویند و او هم ناگزیر است[ به حرف آنها] راضى باشد؟ و یا خداوند دین کاملى فرو فرستاده و رسول( ص) در تبلیغ و رسانیدن آن کوتاهى کرده است؟ با آنکه خداوند سبحان مىفرماید: ما در کتاب (قرآن) چیزى را فروگذار نکردیم و در قرآن بیان هر چیز هست و ذکر فرموده که بخشى از قرآن بخش دیگر را تصدیق مىکند و هیچ اختلافى در آن نیست و نیز فرمود:« اگر قرآن از نزد غیر خدا مىبود، اختلاف فراوان در آن مىیافتند.» و قرآن ظاهرش زیبا و باطنش عمیق (وبىپایان) است. عجایب آن تمام نمىشود و غرایبش به پایان نمىرسد و تاریکیها جز با آن زدوده نمىشود.«13»
در روایت دیگر که شیخ صدوق(ره) نقل مىکند، روزى از امام رضا(ع) سوال شد وظیفه فقیه در تعارض روایاتى که از پیامبر و امامان معصوم(ع) رسیده چیست؟ امام فرمود: ان الله احل حلالا وحرم حراما و فرض فرائض، فما جاء فى تحلیل ما حرم الله او تحریم ما احل الله او رفع فریضة فى کتاب الله رسمها قائم بلانسخ ذلک فذلکشئ لایسمع الاخذ به لان رسول الله(ص) لمیکن لیحرم ما احل الله ولا لیحلل ما حرم الله وفرائض الله واحکامه و کان فى ذلک کله متبعا مسلما مویدا عن الله عزوجل وذلک قول الله ان اتبع الا مایوحى الى فکان متبعا مودیا عن الله، امر به من تبلیغ الرسالة.
همانا خداوند حلالى را حلال و حرامى را حرام و واجباتى را واجب فرمود. بنابراین آنچه در حلال شمردن حرام خداوند، یا حرام شمردن حلال خدا، یا برداشتن واجبى در کتاب خداوند- که تلاوت و کتابت آن برقرار است و نسخ نشده است -آمده باشد، چیزى است که جاى پذیرفتن آن نیست. زیرا پیامبر خدا(ص) چنین نبود که چیزى را که خداوند حلال کرده، حرام کند و چیزى را که خداوند حرام کرده حلال نماید و واجبات خدا و احکام او را تغییر دهد، بلکه در تمام اینها تابع و تسلیم و تایید شده از سوى خداوند عزوجل بود. و این همان سخن خداوند است که« من جز آنچه بر من وحى مىشود پیروى نمىکنم.» بنابراین تابع (دستور خداوند) بود و همان تبلیغ رسالتى را که به آن مامور بود، از سوى خدا (به مردم) رسانید.«14»
از دلایل دیگرى که در میان احادیث ما به روشنى وجود دارد، و از آن مىتوان استفاده کرد که روایات ائمه(ع) از زبان پیامبر(ص) صادر شده است. وجود کتابهاى دیثحضرت على(ع) و حضرت فاطمه(ع) است، که تعداد قابل توجهى از احادیث ما را بدان کتب مربوط مىسازد. و این خود پیشبینى شخص پیامبر(ص) در حیات خویش است که سنتخویش را از این طریق به اولاد صالح و معصوم خویش رسانده است.
از حضرت على(ع) منقول است که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: یا على! اکتب ما املى علیک، قلت: یا رسول الله اتخاف على النسیان؟ قال: لاوقد دعوت الله ان یجعلک حافظا ولکن اکتب لشرکائک الائمة من ولدک.«15»
این کتاب در نزد ائمه اهلبیت وجود داشته و از آن احادیثى را به این مضمون که« در کتاب على چنین آمده» روایت مىکردهاند.«16»
از کتب دیگرى که نزد ائمه اهلبیت(ع) وجود داشته است، مصحف فاطمه(ع) بوده است، که ائمه ما مىفرمودند: در مصحف مادرمان فاطمه، همه حدود و دیات حتى ارش خدشه اى که بر بدن کسى ایجاد شود، آمده است.«17»
و نیز از حضرت على(ع) کتابى در دیات نقل شده است.«18» و حال همان میراث گرانبهاى پیامبر عظیمالشان اسلام و ائمه طاهرین(ع) در طول تاریخ اسلام با اجتهاد فقها یانتشده و به دست ما رسیده است. در اینجا به اختصار، اجتهاد و تاریخ پیدایش و تطور آن را بررسى مىکنیم.
اجتهاد و تاریخ پیدایش آن
اجتهاد از باب افتعال، در لغت از جهد (به ضم) به معناى طاقت و یا از جکهد (به فتح) به معناى مشقت و طاقت آمده است.«19» راغب اصفهانى مىگوید:« الاجتهاد اخذ النفس ببذل الطاقةوتحمل المشقة. یقال: جهدت رایى واجهدته اتعبته بالفکر. یعنى به سعى و کوشش انداختن تمام توان نفس و تحمل مشقت و سختى را اجتهاد گویند. وقتى گفته مىشود: جهدت رایى واجهدته یعنى آن را با تعب فکر فهمیدم.»«20» منتها چون شخص معمولا در امور ساده و آسان متحمل مشقت نمىگردد، کلمه اجتهاد در امورى بکار مىرود که زمینه عمل دشوار باشد و از این رو صاحب معالم الاصول مىفرماید: یقال اجتهد فى حمل الثقیل ولایقال فى الحقیر.
واژه« اجتهد» در موقعى بکار برده مىشود که بار سنگینى حمل شود، ولى در حمل بار کم و اندک، این کلمه گفته نمىشود.«21»
زیرا در اصطلاح همانگونه که تهانوى در کشاف اصطلاحات الفنون گفته است:اجتهاد در لغت به معناى بکار بردن قدرت تحصیل امرى است که مستلزم دشوارى باشد. ولذا واژه« اجتهد» را در مقابل حمل سنگ سنگین بکار مىبرند.«22» در اصطلاح نیز اجتهاد بکار گرفتن تمام توان و کوشش است در درک احکام شرعى.«23»
همانگونه که پس از این خواهد آمد، چون جمعى از فقهاى امامیه از استعمال کلمه اجتهاد استیحاش داشتند، واژه استنباط را به جاى آن استعمال کردند. اصل استنباط در لغت به معناى استخراج آب است که از ماده (نبط) گرفته شده است. واژهشناسان نبط را به معنى اول آب چاه که ظاهر مىشود، نوشتهاند و قوم نبط یا انباط را به مناسبت اینکه به آبیارى و استخراج آبهاى زیرزمینى و حفر قنوات اشتغال داشتهاند، از همین ماده مشتق دانستهاند. بهرحال منظور از استنباط همان اجتهاد در احکام شرعى و استخراج مسائل از منابع مربوطه است.«24»
استاد شهید مطهرى(ره) مى نگارد: گوئى فقها کوشش و سعى خویش را در استخراج احکام تشبیه کردهاند به عملیات مقنیان که از زیر قشرهاى زیادى، آب زلال احکام را ظاهر نمایند.«25»
واژه اجتهاد نخستینبار براى بیان یک قاعده در برخى از مدارس فقه عامه استعمال شده است. آن قاعده این است: اگر فقیهى بخواهد یک حکم شرعى استنباط کند و نصى از قرآن یا سنت نیابد، مىتواند به جاى نص به« اجتهاد» متوسل شود.«26»
در اینجا اجتهاد به معناى تفکر شخصى و فردى است. مىتوان به اینگونه استنباط شخصى، نام «راى» نیز نهاد. اجتهاد به این معنا براى فقیه یک دلیل محسوب مىشود و به عنوان یکى از منابع صدور حکم به شمار مىرود. یعنى فقیه همانگونه که به« کتاب» یا« سنت» استناد مىکند و به وسیله آنها استدلال مىنماید، مىتواند در مسائلى که دلیلى از کتاب یا سنت ندارد، به «اجتهاد» خود استناد کند و با آن استدلال نماید. ابوحنیفه در منهج فقهى خود این شیوه را بکار مىبرده و بدین خاطر با مخالفتشدید امامان شیعه و فقهایى که در مکتب ایشان پرورش یافته بودند، مواجه شده است. پىجویى تاریخ کلمه اجتهاد، حکایت از آن مىکند که این واژه از زمان امامان شیعه تا قرن هفتم در این معنا بکار رفته است. مبارزه با این اصل به عنوان یک منبع صدور حکم در نوشتههاى عصر ائمه(ع) و نیز راویان آثار ایشان به چشم مىخورد. به عنوان نمونه عبدالله بن عبدالرحمن زبیرى کتابى به نام: الاستفاده فى الطعون على الاوائل والرد على اصحاب الاجتهاد والقیاس، و هلالبن ابراهیم بن ابوالفتح مدنى کتابى در مورد اجتهاد به نام: الرد على من رد آثار الرسول و اعتمد على نتائج العقول به رشته تحریر درآوردند. در زمان غیبت صغرى یا نزدیک به آن، اسماعیلبن علىبن اسحاق بن ابوسهل نوبختى کتابى در رد اجتهاد، تصنیف نموده است. نجاشى صاحب رجال، تمام این آثار را در زیستنامه هر یک از اینها برآورده است.
در اواسط قرن چهارم، از میان فقها، شیخ صدوق با خط مبارزه علیه اجتهاد هماهنگ مىشود. از باب مثال گفتار ایشان را در ذیل داستان موسى و خضر ذکر مىکنیم: موسى با همه خرد، اندیشه و مقامش نزد خدا، با استنباط فکرى و استدال، معناى کارهاى خضر را درک نکرد و نمىدانست چرا خضر چنین کارهایى مىکند. بنابراین وقتى براى پیامبران قیاس، استدلال و استنباط شخصى در این امور جایز نباشد، براى افراد امت آنها به طریق اولى جایز نخواهد بود. وقتى موسى صلاحیت آن را ندارد که با آن کمال و مقام، آنچه را به نظرش درست مىآید برگزیند، چگونه امت صلاحیت گزینش امام را دارد و چگونه مىتواند احکام شرعى را استنباط کند و با عقل ناقص و آراء پراکنده خود، آنها را به دست آورد.«27»
شیخ مفید نیز در اواخر قرن چهارم استدلال به راى را به عنوان یک منبع فقهى، با واژه اجتهاد تعبیر مىکند و کتابى در این زمینه مىنویسد به نام: النقض على ابنالجنید فى اجتهاد الراى. در اوایل قرن پنجم، سید مرتضى نیز با همین شیوه تفکر ظهور مىکند او در کتاب الذریعة در زمینه رد و مذمت اجتهاد مىگوید: اجتهاد باطل است، عمل به ظن، راى شخصى و اجتهاد نزد امامیه جایز نیست.«28»
و نیز در کتاب فقهى خود به نام الانتصار در بحث علم قاضى، با لحنى معترضانه، به ابنجنید مىگوید: وانما عول ابنالجنید فیها على ضرب من الراى والاجتهاد وخطاه ظاهر.
ابنجنید در این مساله به نوعى از راى و اجتهاد تکیه کرده و روشن است که به خطا رفته است.«29»
و همو در مسائل مسح پا در فصل طهارت از کتاب الانتصار مىگوید: ما قائل به اجتهاد نیستیم و آن را قبول نداریم.«30»
واژه اجتهاد، بار این معناى مذموم و مطرود را همچنان بدوش داشت. شیخ طوسى که متوفاى اواسط قرن پنجم است، در کتاب العدة مىگوید: نزد ما قیاس و اجتهاد به عنوان دلیل و مستند محسوب نمىشود و استفاده از آنها در شریعت، ممنوع اعلام شده است.
در اواخر قرن ششم، ابنادریس در کتاب السرائر در باب تعارض دو بینه پس از ذکر وجوه ترجیح یکى از دو بینه بر دیگرى، مىگوید: غیر از مواردى که به عنوان ترجیح یکى بر دیگرى بیان کردیم، چیزهاىدیگرى به عنوان وجه امتیاز و برترى یک بینه بر دیگرى نداریم. و قیاس، استحسان و اجتهاد، نزد ما باطل و غیر قابل استناد محسوب مىشود.
این عبارات با توالى تاریخى و پىدرپى خود، دلالت مىکند بر اینکه« اجتهاد» تا قرن هفتم در معناى همان استدلال به راى به عنوان یک منبع فقهى بکار مىرفته است. به همین خاطر اجتهاد یک مفهوم جنبى ناخوشایند و مردود پیدا کرده و با نوعى انزجار در ذهنیت فقهى امامیه مطرح بوده است. از میان کتب شیعى کتاب المعارج محقق حلى (م676ه.ق) از نظر قدمت زمانى، کهنترین کتابى است که تحولاتى را که بر کلمه اجتهاد رفته است، بیان مى کند. محقق حلى تحت عنوان« حقیقت اجتهاد» مىگوید: اجتهاد در عرف فقها عبارت است از: سعى و کوشش براى استخراج احکام شرعى. بنابراین استخراج احکام از ادله شرعى، اجتهاد محسوب مىشود. زیرا استخراج احکام براساس یک سلسله اعتبارات ذهنى و نظرى است و در بیشتر موارد، صرفا از ظاهر نصوص به دست نمىآید. حالا فرق ندارد که دلیل ما قیاس باشد یا چیز دیگر. براساس این بیان، قیاس هم یکى از اقسام اجتهاد است. اگر اشکال شود، با این بیان امامیه هم اهل اجتهاد است؟ جواب مىدهیم: بله، همینطور است. فقط از آن جهت که قیاس هم نوعى اجتهاد محسوب مىشود، مساله به اشکال بر مىخورد. ولى اگر قیاس را استثناء کنیم، ما هم در به دست آوردن احکام از راههاى نظرى به استثناى قیاس، اهل اجتهاد هستیم.«31»
از عبارت محقق حلى بر مىآید که وى با توجه به سیر تاریخى و تحولاتى که واژه اجتهاد داشته، و اکنون همگام با متد استنباط در فقه امامیه است، براى پذیرش آن هیچگونه نگرانى ندارد. زیرا وقتى اجتهاد، مانند: آیه یا روایت به عنوان منبع صدور حکم است و دلیلى که به واسطه آن استدلال مىگردد، محسوب نشود کوششى است که فقیه براى استخراج حکم شرعى از ادله بکار مىبرد، پس اجتهاد به عنوان سرچشمه صدور حکم شمرده نمىشود، بلکه کارى است که براى استنباط حکم از ادله فقهى صورت مىگیرد. میان این دو معنا فرق ذاتى وما هوى وجود دارد. زیرا اجتهاد در اصطلاح اول این است که فقیه در صورت نبودن نص، با تکیه بر تفکر شخصى و ذوق ویژه خود حکمى را استنباط کند. وقتى از او پرسیده شود که دلیل و مستند تو در این حکم چیست، به وسیله اجتهاد، استدلال کند و بگوید: دلیل من همان اجتهاد و نظر شخصى من است. ولى اصطلاح جدید هرگز به فقه اجازه نمىدهد که حکمى را به وسیله اجتهاد خود صادر کند. چون اجتهاد در اصطلاح دوم، منشا صدور حکم نیست، بلکه کوشش براى استنباط حکم از مصادر آن است. پس با توجه به این معنا اگر فقیهى بگوید:« اجتهاد من چنین است»، معنایش این است:« آنچه را من از ادله بدست آوردهام، این است »و ما مىتوانیم از او بخواهیم که دلیل و مدرکى که آن حکم را از آنجا استخراج کرده است، به ما نشان دهد.
سیر تحول واژه اجتهاد به اینجا ختم نمىشود و بار دیگر متحول مىگردد. محقق حلى در قلمرو عملیات استنباطى، عملى را اجتهاد مىنامد که به ظواهر نصوص، مستند نباشد. یعنى استنباطى که مستند به ظواهر نصوص باشد، اجتهاد نیست. شاید علت این مرزبندى در اصطلاح این باشد که اجتهاد از نظر لغوى با نوعى مشقت و رنج فکرى همراه است و حکمى که از ظاهر نص، بدون هیچگونه تلاش و رنج علمى، بدست آید، اجتهاد شمرده نمىشود. سپس رفته رفته قلمرو اجتهاد گسترده شد و بگونهاى درآمد که شامل هر نوع استنباطى، چه از درون نص و چه از ظاهر نص، مىشد چرا که اصولیون متوجه شدند که عمل استنباط حکم از ظاهر نص نیز به خاطر شناخت ظهور، تشخیص صدور آن و اثبات حجیت ظهور نیاز به تلاش علمى دارد. گسترش مرزهاى اجتهاد در دایره این حدود نیز متوقف نشد و یا تحولى جدید، تمام اشکال و صور استنباط را در برگرفت و هر نوع کوششى را که فقیه براى مرزبندى موضع علمى در قبال شریعت، از طریق اقامه دلیل براى اثبات حکم شرعى دنبال مىکرد، در دایره« اجتهاد» واقع مىشد. در پرتو بحثى که در این مورد انجام گرفت، ما مىتوانیم موضع بعضى از علما را که با کلمه اجتهاد- همان اجتهادى که وارث یک میراث اصطلاحى مردود و نیز وارث حمله و تقبیح شدید امامان شیعه است- به مخالفت برخاستهاند، توجیه کنیم. در حالیکه اصطلاح دوم با اصطلاح اول تفاوتى چشمگیر و همه جانبه دارد. (و به عبارت دیگر تنها اشتراک لفظى است که آن دو را به هم مربوط مىکند ولى در معنا فاصلهاى عمیق آنها را از هم جدا مىکند) و وقتى میان دو معناى اجتهاد مرزبندى کنیم و آن دو هم تفکیک شوند، مىتوانیم بداهت و روشنى مساله را در ک کنیم و خیلى ساده جایز بودن اجتهاد به معنى استنباط را تبیین نمائیم و بالطبع ضرورت پىگیرى و کاوش در علم اصول براى بررسى عناصر مشترک و قواعد کلى استنباط هم رخ مىنماید.«32»
براساس همین نکته است که صاحب کتاب منتهى الاصول در تعریف اجتهاد مىگوید: والحق انه عبارة عن ملکه یقتدر بواسطتها على تشکیل القیاس الذى یستنتج منه الحکم الالهى الفرعى بتحصیل الکبریات اولا وضم الصغریات الیها ثانیا بعد تشخیصها. مما ذکرنا یتبین احتیاج الاجتهاد الى جملة علوم، اهمها علمالاصول، اذ هو العلم المتکفل لمعرفة کبریات مثل ذلک القیاس الذى یکون واسطة لاثبات محمولات المسائل الفقهیه لموضوعاتها و لذلک عرف بانه العلم بالقواعد التى تتبع فى طریق الاستنباط.
حق این است که اجتهاد عبارت است از ملکهاى که بواسطه آن مجتهد مىتواند قیاسى را تشکیل دهد و از آن حکم الهى را نتیجه بگیرد بدین صورت که نخست کبریات قیاس را بدست آورد و آنگاه صغریات را، پس از تشخیص آنها، به کبریات ضمیمه نماید. از اینرو اجتهاد به علومى نیازمند است، که مهمترین آنها علم اصول فقه است، به دلیل اینکه این علم متکفل تشخیص کبریات قیاسى است، که واسطه اثبات محمولات مسائل فقهى براى موضوعات آن مىگردد. لذا در تعریف علم اصول گفتهاند: آن علم به قواعدى است که در طریق استنباط; مورد استفاده قرار مىگیرد.«33»
اگر بخواهیم اجتهاد اسلامى را در یک جمله تعریف کنیم این بیان امام خمینى(ره) را تکرار خواهیم کرد که فرمودهاند: اجتهاد، یعنى اطلاع بر تمام قانونهاى خدایى که در شوون فردى و اجتماعى، و از قبل از آمدن انسان به دنیا تا پس از رفتن از دنیا در همه کارها دخالت مستقیم دارد.«34»
و این همان فقاهتى است که تعریفش پیش از این گذشت و در صعوبت تحصیل آن همین بس که امام راحل مىفرماید: جمعآورى و نگهدارى علوم قرآن و آثار و احادیث پیامبر بزرگوار و سنت و سیره معصومین (ع) و ثبت و... و تنقیح آنها، در شرایطى که امکانات بسیار کمبوده است و سلاطین و ستمگران در محو آثار رسالت همه امکانات خود را به کار مىگرفتند، کار آسانى نبوده است; که بحمدالله امروز نتیجه آن زحمات را در آثار و کتب با برکتى همچون کتب اربعه و دیگر متقدمین و متاخرین، از فقه و فلسفه، ریاضیات و نجوم و اصول و کلام و حدیث و رجال و تفسیر و ادب و عرفان و لغت و تمامى رشتههاى متنوع علوم مشاهده مىکنیم. اگر ما نام این همه زحمت و مرارت را جهاد فى سبیل الله نگذاریم چه باید بگذاریم؟«35»
اینک پس از بحث مقدماتى به چند نمونه از مباحثى که به اجتهاد و میزان توانایى مجتهد دلالت دارد به عنوان نمونه اشاره مىکنیم.
دخالت دو عنصر زمان و مکان در اجتهاد
از بررسى شرایط و نیازهاى مادى و معنوى انسان بدست مىآید که در عرصه هستى به دو دسته قوانین مختلف و متمایز نیازمند مىباشد:
1- احکام و قوانین ثابت و پایدار
اینگونه احکام از مصالح حیات انسانى محافظت کرده و در هر زمانى تداوم معقولانه آن را براى بشر تامین مىکنند. تفاوتى نمىکند که انسان در کجاى این زمین زندگى مىکند و داراى چه رنگ و نژادى باشد. امورى چون: عبودیت در بعد معنوى و چگونگى تامین نیازمندیهاى او به تامین غذا، مسکن، ازدواجو... در بعد مادى نمونههایى از این امور ثابت هستند.
2- احکام متغیر و غیرثابت
برخى از احکام و قوانین به حسب تغییرات اجتماعى تغییر مىکنند; زیرا شرایط زمانى و مکانى در چگونگى آن تاثیر مىگذارد. چه، احتیاجات بشرى تنها منحصر به احتیاجات ثابت و لایتغیر فطرى نبوده و احتیاجاتى متغیر متناسب با شرایط زمانى و مکانى هم دارد. لذا باید قوانینى هم باشد که این نیازهاى او را بر آورده ساخته و به احتیاجات واقعى و عینى او در این قسمت پاسخ دهد.
اسلام نیز دقیقا به هر دو بعد از نیازمندیهاى انسان توجه کرده است و بنابر فرمایش استاد مغنیه«36» هر چند مصادر اولیه اسلام با دگرگونى احوال و شرایط، تغییرى در آنها پیش نمىآید، اما آنچه تکامل و دگرگونى مىپذیرد، ابزار و نیازهایى است که این اهداف را در جامعه پیاده و عمل مىکند; زیرا پیداست که زندگى بشر تطور یافته، شوونات جدید و پدیدههاى بىشمارى ظهور کرده و بسیارى از موضوعات که محط فتواى فقهاى سلف بوده، ثابت نمانده است.
بنابراین با تغییر موضوعات، احکام آنها نیز دگرگون مىشود، چه حکم متفرع بر موضوع است و با ثبوت موضوع، ثابت و با تطور آن تطور مىپذیرد. البته این نکته به معناى آن نیست که ما تاثیرات زمان و مکان را به معرفت مجتهدین نسبت دهیم و تحول در علوم دیگر را منشا تحول در فقه بدانیم و به قول برخى«37» بگوئیم: چون پویائى در ارکان فکر مجتهدین رخنه مىکند (که البته در اثر تحول علوم دیگر ایجاد مىشود) فهم ما از دین تازه شده و به چنین فتاوایى منجر خواهد شد.
مقصود ما این است که چون احکام اسلام دائر مدار مصالح و مفاسد نفسالامرى است، که علت آنها در اثر تغییر زمان و تحولات آن کشف مىشود و از آنجا که حکم هم دائرمدار علت است با ثبوت علتحکم جریان یافته و با برداشته شدن علت، حکم نیز ملغا مىگردد.«38»
این حرف نویى نیست، بلکه این اعتقاد و سخن از خصوصیات فقه شیعه شمرده مىشود و روایاتى چون حدیث علىبن شعبه در کتاب تحفالعقول از امام صادق، علیهالسلام، که شیخ انصارى آن را در اول کتاب مکاسب خویش آورده است دلالت بر این معنا دارند از جمله، این فراز روایت که مىفرماید:
واما وجوه الحرام من البیع و الشراء فکل امر یکون فیه الفساد مما هو منهىعنه من جهة اکله و شربه او کسبه او نکاحه او ملکه او امساکه... او شى یکون فیه وجه من وجوه الفساد، نظیر البیع بالربا...، وکل منهى عنه مما یتقرب به لغیر الله عزوجل او یقوى به الکفر والشرک فى جمیع وجوه المعاصى، او باب یوهن به الحق فهو حرام محرم بیعه و شراوه وامساکه و ملکه و هبته و عاریته و جمیع التقلب فیه، الا فى حال تدعو الضرورة فیه الى ذلک.«39»
اگر در اصل صدور این روایتخدشه شود، روایات دیگر و عمل اصحاب جابر ضعف سندى آن است. تاثیر زمان و مکان در اجتهاد، بر هر صاحبنظرى در فقه امرى روشن و واضح است. لذا فقیه بزرگ و ژرفاندیش قرن ما امامخمینى(قده) مىفرماید:
این جانب معتقد به فقه سنتى و جواهرى هستم و تخلف از آن را جایز نمىدانم. اجتهاد به همان سبک صحیح است، ولى این بدان معنا نیست که فقه اسلام پویا نیست. زمان و مکان دو عنصر تعیین کننده در اجتهادند، مسالهاى در قدیم داراى حکمى بوده به ظاهر همان مساله در روابط حاکم بر سیاست و اجتماع و اقتصاد یک نظام، ممکن استحکم جدیدى پیدا کند; بدان معنا که با شناخت دقیق روابط اقتصادى و اجتماعى و سیاسى همان موضوع اول که از نظر ظاهر با قدیم فرقى نکرده است، واقعا موضوع جدیدى شده است که قهرا حکم جدیدى را مىطلبد.«40»
بنابراین مجتهد باید در وهله نخست نیازمندیهاى متغیر جامعه را بشناسد و آنگاه با توجه به منابع و ادله احکام و با عنایت به نیازهاى مبرم و حتمى مردم فتوا دهد تا فتواى او بتواند در جامعه پیاده و اجرا گردد. چه از خصوصیات لازم یک قانون قابلیت پیاده شدن در انطباق با نیازهاى زمان است.
به قول یکى از اساتید«41» مگر فتوا براى چیست؟ جز اینکه جامعه در پرتو آن بتواند راه صحیح خود را بیابد و به مصلحتهاى دنیوى و اخروى خویش برسد و در عین حال خود را از افتادن در مهلکه فساد و پرتگاه حرام و دام سقوط برهاند.
امروزه بحق مىتوان این سخن امام راحل را با تمام وجود پذیرفت که مىفرماید: حکومت در نظر مجتهد واقعى، فلسفه عملى تمامى زوایاى زندگى بشریت است. حکومت، نشان دهنده جنبه عمل فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى و سیاسى و نظامى و فرهنگى است.فقه تئورى واقعى و کامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تاگور است. هدف اساسى این است که ما چگونه مىخواهیم اصول محکم فقه را در عمل و جامعه پیاده کنیم و بتوانیم براى معضلات، جواب داشته باشیم. و همه ترس استکبار از همین مساله است که فقه و اجتهاد، جنبه عینى و علمى پیدا کند و قدرت بر خورد در مسلمانان را بوجود آورد.«42»
به همین جهت ارزش فقاهتى حضرت استاد علامه جعفرى بیشتر عیان مىگردد. چه، زمانى که حقوق بشر به عنوان دستآویزى سیاسى، توسط استکبار براى برخورد با مسلمین درآمده بود، ایشان کتابى ارزشمند به نام حقوق بشر از دیدگاه اسلام را نگاشت و سخنرانى فوقالعاده جذاب در مانیل پایتخت فیلیپین ایراد کرد. و آنگاه که هجوم و به تعبیر مقام معظم رهبرى شبیخون فرهنگى به جاى تهاجم نظامى در دستور کار دشمن قرار گرفت استاد براى شاساندن ویژگیهاى فرهنگ اسلامى به عنوان یک فرهنگ پیشرو، کمر همت بر مىبندد و تالیفى گرانسگ را در اختیار جامعه شیعى قرار مىدهد.
اظهارنظر ایشان در پاسخ به استفتائات جامعه پزشکى کشور، و دیدگاههاى ایشان درباره طهارت و ذبائح اهل کتاب، زکات و... آگاهى به زمان و توجه به دو عنصر زمان و مکان در فقاهتشیعى حکایت دارد. ما از میان نظرات ایشان، تنها به ذکر یک مورد در باب زکات بسنده مىکنیم:
علتى که در وجوب زکات ذکر شده (اداره زندگانى فقرا و بینوایان، بلکه ریشهکن ساختن فقر از سطح اجتماع) تصریح مىکند که زکات یک قانون صرفا آمرانه مولوى و آزمایش روانى خالص در مقابل دستور خداوندى نیست، بلکه تنظیم و تامین امور معاش آن دسته از افراد جامعه است که نمىتوانند کار کنند، یا کارشان براى اداره زندگیشان کافى نیست و همچنین دیگر مصارف اجتماعى، از قبیل: انتظامات و غیره باید از این مالیات تامین گردد.
اکنون، در این روزگار، ما مىبینیم که موارد نهگانه مذکور و مقدارى که به عنوان زکات از آنها اخراج مىشود براى تنظیم و تامین معاش مستمندان و سامان دادن دیگر امور اجتماعى کافى نیست. علتحکم که بدان تصریح شده که زکات براى همین تامین است، مىگوید نمىتوان دست روى دستگذاشت و منتظر آن بود که اعجازى شود تا امور زندگانى آنان را تامین سازد.«43»
قدرت اجتهاد در پرتو تسلط بیشتر بر قواعد فقه
قواعد فقهى در فقه اسلامى به عنوان احکام کلى تلقى مىشوند که مصادیق متعددى را شامل مىگردد، در حالى که قواعد اصول فقه به عنوان کبراى کلى در طریق استنباط کلى قرار گرفته و در کشف حکم، فقیه را یارى مىرسانند. بنابراین قواعد فقهى خود حکم است نه واسطه و ابزار کشف حکم.
جامعیت نگرش در فقه براى گرهگشایى از معضلات گوناگون مکلفین در احکام و قوانین مورد نیاز، اعم از قوانین ثابت و قوانین متغیر از دستاوردهاى بهرهگیرى فقیه از قواعد فقهى است. محقق گرانمایه و متتبع فرزانه مرحوم نائینى در امکان بهرهگیرى از قواعد در فروع احکام مىفرماید:
با این که بحمد الله تعالى و حسن تائیده، از مثل یک کلمه مبارکه« لاتنقض الیقین بالشک» آن همه قواعد لطیفه استخراج نمودیم، از مقتضیات مبانى و اصول مذهب و مایه امتیازمان از سایر فرق چنین غافل و ابتلاى به اسارت و رقیت طواغیت امت را الى زمان الفرج، عجلالله تعالى ایامه، به کلى بىعلاج پنداشته، اصلا در این وادى داخل نشدیم و دیگران در پى بردن به مقتضیات آن مبانى و تخلیص رقابشان از این اسارت منحوسه، گوى سبقت ربودند. و مبدا طبیعى آن چنان ترقى و نفوذ را، از سیاسات اسلامیه اخذ و به وسیله جودت استنباط و حسن تفریع، این چنین فروع صحیحه بر آن مرتب و به همان نتایج نائل شدند.«44»
به دلیل همین خصوصیات فقهى قواعد بوده است که فقهاى ما در طول تاریخ سعى کردهاند که این قواعد را از منابع احکام، استنباط و از آن در مقام افتا نهایت بهرهبردارى را بنمایند. و فقهایى چون شهید اول با تالیف کتاب مستقل در اینباره آن را به اوج خود رسانیدند. همو در معرفى اثر خود که بیانگر دیدگاه این فقیه گرانقدر درباره قواعد فقهى نیز هست، در اجازه خود به ابنخازن مىنویسد:
فمما صنفته کتاب القواعد والفوائد فى الفقه، مختصر یشتمل على ضوابط کلیه، اصولیه وفرعیه تستنبط منها احکام شرعیة لمیعمل للاصحاب مثله.
از جمله مصنفات من، کتاب قواعد و فوائد در فقه است. کتابى مختصر و در برگیرنده ضوابط کلى اصولى و فقهى که احکام شرعى از آنها به دست مىآید. در شیعه کتابى مانند آن نگارش نیافته است.«45»
به تبع شهید اول، فاضل مقداد نیز ضمن بر شمردن مدارک احکام نزد شیعه، که عبارتند از: کتاب، سنت، اجماع و عقل، معتقدند که از منابع مزبور پنج قاعده استنباط مىگردد که تمام احکام را مىتوان به آنها برگرداند و تعلیل نمود که عبارتند از: 1- عمل تابع نیت است. 2- مشقت باعثیسر و آسانى است. 3- قاعده یقین. 4- ضرر منتفى است. 5- قاعده عادت و عرف.«46»
فاضل مقداد در بررسى و ذکر مصادیق هر یک از این قواعد بحث مفصلى را ارائه داده است ما رئوس مطالب مذکور را به دلیل اهمیت آن، نقل مىکنیم:
المطلب الثالث: فیما یترتب على القواعد الخمس المستنبطة على وجه مختصر وفیه ابحاث:البحث الاول: قاعدة الیقین، وهى البناء على الاصل، اعنى استصحاب ماسبق... .
المبحث الثانى: قاعدة النیة، ولها احکام یاتى ذکرهما فى العبادات والمعاملات.
البحث الثالث: قاعدة کون المشقة سبب الیسر، وجمیع رخص الشرع و تخفیفاته تعود الیها کالتقیة.
البحث الرابع: قاعدة نفى الضرر، وحاصلها الرجوع الى تحصیل المنابع او تقریرها لرفع المفاسد او احتمال اخف المفسدتین.
البحث الخامس: حکم العادة، کاعتبار المکیال و المیزان والعدد. و ترجیح العادة على التمییز فى القول الاقوى، وفى قدر زمان قطع الصلاة فان الکثرة ترجع الى العادة، وکذا کثرة الافعال فیها، و کذا تباعد الماموم او علم الامام و...«47»
البته این بحث در میان فقهاى عامه هم مطرح بوده، به نحوى که ابوطاهر دباس، فقیه حنفى، تمام فتاواى ابوحنیفه را به هفده قاعده برگردانده است و قاضى حسین، فقیه شافعى تمام نظرات مذهبى شافعى را به چهار قاعده ذیل برگردانده است:
1- یقین توسط شک زائل نمىشود. 2- مشقت باعث اسانى است. 3- ضرر در اسلام منتفى است. 4- عادت و عرف محکم و جارى است. برخى قاعده پنجمى نیز به آن اضافه کردهاند: امور به مقصد آن بستگى دارد.«48»
گذشته از اینکه نظرات فقهاى مذکور قابل نقد است، یک نکته محل وفاق همه آنهاست و آن اینکه قواعد فقهى یکى از استوانههاى اصلى فقیه در استنباط احکام تلقى مىشود; به دلیل آنکه داراى شمول بوده و خاستگاه قوانین متعدد جزئى است، به گونهاى که مىتوان از آنها در مصادیق گوناگون بهره جست. ولذا هر فقیهى که داراى احاطه بیشترى در قواعد فقهى باشد، به همان میزان در فقه قوىتر خواهد بود. کوتاه سخن آنکه یکى از راههاى شناسایى قدرت و توان استنباط احکام توسط فقیه و مجتهد میزان تسلط او بر قواعد فقه است. و یکى از خصوصیات استاد ما حضرت آیتالله علامه جعفرى(قدسسره) میزان آشنائى بالاى وى به قواعد فقهى است. که در مواقع گوناگون در استنباط احکام از آنها بهره مىجوید. به عبارت دیگر علاوه بر تسلط بالا بر قواعد فقهى، استفاده به جا و اصطلاحا کاربردى کردن آنها در موضوعات مورد سوال و موارد مستحدثه، از ویژگیها و امتیازات این فقیه فرزانه است. احصاء بیش از یکصد و ده قاعده مبتنى بر بناى عقلا در مبحث فلسفه دین، خود حکایتى است از این واقعیت. در اینجا مناسبت دارد ماجرایى را از قول استاد نقل کنم که مبین این واقعیت است. روزى در محضر استاد سخن از کاربرد اصل عدالت اجتماعى در استنباط احکام به میان آمد که استاد شهید مرتضى مطهرى در مباحث اقتصادى به آن متعرض شده و فرمودهاند:
«مثلا قواعدى چون اصل عدالت اجتماعى با آن همه تاکیدى که در اسلام بر روى آن گردیده است، معهذا به عنوان یک قاعده و اصل عام در فقه از آن استنباط نشده.»«49»
استاد بلافاصله نقل کردند که وى و استادش آیت الله شیخ محمد کاظم شیرازى در حل یک مساله به این قاعده تمسک جسته بودند، ماجرا از این قرار بود که یکى از شیوخ عراق به هنگاممسافرت، به زوجهاش که حامله بود، یکصدوپنجاه دینار مىدهد، تا در صورتیکه داراى فرزند پسر شد یکصددینار از آن وى باشد و پنجاه دینار دیگر به پسر برسد، اما اگر داراى فرزند دختر باشد، پنجاه دینار از آن مادر و صد دینار از آن دختر باشد. همسر وى به هنگام زایمان دو فرزند به دنیا مىآورد، یکى دختر و یکى پسر مىفرمودند در میان مشایخ اختلاف شد که این پول چگونه تقسیم شود، یکى قانون ارث، و دیگرى مصالحه را پیشنهاد کردیم که طبق قاعده عدل حکم شود، بدینگونه که یکبار بر فرض پسردار شدن تقسیم شود که در نتیجه 2/3 از آن مادر و 1/3 از آن پسر مىشد و یک بار هم بر فرض دختردار شدن تقسیم گردد که نتیجه 2/3 از آن دختر و 1/3 از آن مادر مىشد، آنگاه جمع فروض تقسیم بر دو گروه شود. در نهایت به مادر 75 دینار، و به دختر 50 دینار و به پسر 25 دینار مىرسید این مبنا مورد قبول علماى دیگر نیز قرار گرفت و دعوا فیصله یافت.
اجتهاد و قوه قدسیه
از دیگر شرایط که تحقق آن در فقیه لازم است، ملکه تقوا و عدالت است. آقا وحید بهبهانى، استاد کل، در بحثشرایط اجتهاد چنین مىگوید: یکى از اساسىترین شرایط، قوه قدسیه و ملکه تقواست، این شرط، پایه و اساس شرایط دیگر است; زیرا اگر این شرط حاصل آید سایر شرایط نیز مفید خواهد بود و در پرتو آن از ادله و امارات و تنبیهات بهرهها عاید فقیه خواهد شد. بلکه با کوتاهترین اشارت، به نارساییها و راه چاره و درمان توجه خواهد کرد.«50»
آنگاه وى در ادامه آورده است این شرط خود حاوى چند نکته است که از آثار و لوازم قوه قدسیه شمرده مىشود، از جمله اینکه: اولا: مجتهد نباید کجسلیقه باشد، زیرا کجسلیقگى فتحواس درونى است و کجسلیقگى و کجاندیشى نیز دو گونه است.1-ذاتى.2- اکتسابى که در پى عوارضى چون سابقه تقلید، یا پیشامد شبههاى- که ناآگاهانه باعث عجب و خود محورى مىشود -پدید مىآید.
ثانیا: قوه قدسیه اقتضا دارد که فقیه، اهل مجادله نباشد; یعنى عاشق بحث و مجادله و متمایل به هو و جنجال نباشد، تا به صرف شنیدن مطلبى، بر آن اعتراض کند یا براى آنکه فضل خود را به رخ بکشد یا از نیش زدن لذت ببرد، این و آن را با نیش آزرده سازد. در غیر این صورت نه به هدایت نزدیک است و نه حق را از باطل تمیز مىدهد.
ثالثا: لجوج و کینهتوز نباشد برخى چنانند که اگر در ابتدا نظرى ارائه دهند یا از روى غفلت و اشتباه سخنى بگویند، براى اثبات صحتسخن خود به هر چیزى متمسک مىشوند. هدف اینان کشف و پیروى از حق نیست. بلکه حق را تابع نظر خود قرار دادهاند.
رابعا: لازمه داشتن ملکه قدسى آن است که هرگاه از نظر علمى کموکاستى داشت، خود راى نباشد.
خامسا: نباید به صورت افراط دچار حدت ذهن باشد که بر سر هیچ فتوا و تصمیمى پا بر جا نماند و به هیچچیز جزم پیدا نکند.
سادسا: آنقدر داراى خمود فکر نباشد که متوجه دقایق و مشکلات نشود و هر چه بشنود بپذیرد و به سمت هرگویندهاى متمایل گردد. باید بتواند مسائل اصول فقه را در آیات و روایات و غیره پیاده کند و جایگاه کاربرد، اندازه و کیفیت آن را بداند.
سابعا: چندان نباشد که عمرى در علومى که روش آنها غیر از فقه است فرو رود و بعد از آن به فقه بپردازد. چنین کسى به سبب انس و الفت به شیوه همان علوم، فقه را ویران مىکند. ثامنا: به توجیه و تاویل آیه و حدیث آنقدر دل نبندد که معانى تاویلى در نظرش، همسان ظاهر و نص جلوه کرده و مانع اطمینان به معناى ظاهر حدیث و آیه شود.
عاشرا: در ابراز احتیاط نیز زیادهروى نکند. چه، این نیز چه بسا فقه را ویران کند، چنانکه از بسیارى از کسانى که در احتیاط افراط مىکنند، دیدهایم. بلکه از کسانى که در احتیاط افراط مىکنند، فقاهتى ندیدیم نه در مقام عمل براى خویش و نه در مقام فتوا براى دیگران.«51» ذوق سلیم که موهبتى است الهى، در نهایت درجه در استاد علامه جعفرى موج مىزده است. خضوع و خشوع وى مثال زدنى است. بارها از ایشان شنیدهام که مىفرمودند: در هر مطلبى برایم اثبات شود که اشتباه کردهام آنرا پذیرفته، و نوشته و گفتهام را اصلاح خواهم کرد. این امر درمباحثى که درخدمتشان تلمذ مىکنیم به کرات در مقام عمل مشاهده شده است براستى تکتک موارد دهگانه را مىتوان در ابعاد وجودى او ملاحظه کرد. این ویژگیها تنها با اتصال به مبداء بارىتعالى و یارى جستن از ارواح مقدسه ائمه اطهار (علیهمالسلام) بویژه از عشق و علاقه ایشان به حضرت امیرالمومنین على (علیهالسلام) ناشى شده است. شرح نهجالبلاغه که ایشان کار آن را عالیترین کار و محصول عمر خویش مىدانند، گویاى عشق و علاقه بىمنتهاى استاد به حضرت امیر(ع) است.
فقها و عرصه هنر
رسالت فراگیر عالمان اسلامى در معرفى دین جهانى و جاودانى که مىخواهد پاسخگوى نیازهاى دیروز، امروز و فرداى انسانها باشد، بسیار خطیر و حساس است. پیامبر اسلام(ص) در حجهالوداع در بیان کلیت و جامعیت اسلام فرمود: معاشر الناس ما منشئ یقربکم الى الجنه ویباعدکم عن النار الا امرتکم به، وما منشئ یقربکم الى النار ویباعدکم عن الجنه الا وقد نهیتکم عنه. یعنى مردم هر آنچه را که شما را به بهشت نزدیک مىسازد و از دوزخ دور مىنماید، در قالب امر و نهى به شما بیان داشتم.«52»
چنین دین جامع مىبایست هنر و مرزهاى آن را باز شناسد. هنرى که مىتوان با زبان آن با مردم جهان به گفتگو نشست. ابزارى که مستکبران در دو قرن گذشته با استفاده از آن، توانسته به ارزشها و معتقدات بشرى هجوم آورند، و واقعیتها و حقایق را در هالهاى از ابهام نگاه دارند. امروزه دیگر نمىتوان با ذکر کلیاتى چون: طرب، رقص، لهو، لعب، لحن، ترجیع، کلام باطل، قول زور، فسق، حزن، سرور و...- که تعیین مصادیق و بعضا مفاهیم آن از عهده خواص با توجه به تحول رشتههاى هنرى، خارج است -از تعیین مرزهاى هنر و موسیقى و دیدگاه فقه طفره رفت.
مثلا در بحث غنا و در تعریف آن همان اختلافى که در میان لغویان است در بین فقهاء هم دیده مىشود. ابنمنظور در معناى لغوى، آن را به صدایى که شادىآفرین باشد، معنا کرده است، و در جاى دیگر در همین بحث مىگوید: هر کس صداى خود را بلند کند، عرب به آن صدا غنا مىگوید.«53»
علامه دهخدا، از سه کتاب منتهى الارب و غیاثاللغات واقرب الموارد، به ترتیب، سه تعریف زیر را براى غنا مىآورد: آواز خوش که طرب انگیزد، سرود (منتهىالارب) نغمه و سرودخوانى (غیاث اللغات) آواز خوش طرب انگیز. غنا به معنى تغنى و آوازخوانى است، و آن در صورتى تحقق مىپذیرد که الحانش از شعر و همراه با کفزدن باشد، و این نوعى بازى است ( اقربالموارد).«54»
از میان فقها علامه نراقى در مستند الشیعه تعاریف زیر را براى غنا ارائه مىدهد: صوت طربآور، صوت حاوى ترجیع و طرب، ترجیع صوت، صداى مطرب، بلند کردن صدا با ترجیع، کشیدن صدا، کشیدن صدا با ترجیع، کشیدن صدا با ترجیع و شادى آفرین، کشیدن صدا به گونه شادى آفرین، نیکو گردانیدن صدا کشیدن و پىدرپى آوردن صدا.«55»
در انظار فقها هم براساس اختلاف در مفهوم و مصداق سهنظر دیده مىشود: 1-حرمت غنا مطلقا که نظریه مشهور است. 2- عدم حرمت مطلقا، البته طبق این نظریه حرکتهاى فسادانگیز و شهوانى که همراه با موسیقى انجام گیرد، حرام است. محدث کاشانى بر این نظریه مىباشد.«56»3- تفصیل بین غناى شهوانى و مبتذل و غناى غیر شهوانى، که شیخ انصارى قائل به این تفصیل است«57»، صاحب مفتاحالکرامه درباره نظر خویش و اختلاف فقهایى همچون فیض کاشانى مىفرماید«58»:
در حرمت غنا و مزد گرفتن بر آن و یادگیرى و آموزش و شنیدن آن اختلاف نیست، چه در قرآن و دعا و شعر باشد و چه در غیر آن، همانگونه که صاحب مجمعالبرهان نیز آورده است. تا این که محدث کاشانى و فاضل خراسانى، همچون غزالى از عامه، رشته جداگانهاى بافته و تحریم را به غناى همراه با محرمات دیگر، اختصاص دادهاند.«59»
از آنجا که استاد آیة الله محمد تقى جعفرى هدف اعلاى حیات را اشباع آرمانهاى زندگى گذران با اصول« حیات معقول» و به ثمر نشاندن شخصیت انسانى در تکاپو به سوى- ابدیت که به فعلیت رساننده همه ابعاد روحى او در جاذبه پیشگاه الهى است -مىدانند، هنر را یکى از نمودها و جلوههاى بسیار شگفتانگیز و سازنده حیات بشر مىشناسد. وى با این نگرش وارد بحث هنر شده و آنرا به دو نوع; هنر پیرو و هنر پیشرو تقسیم کرده و اظهار داشتهاند:
معناى هنر پیرو، عبارت است از توجیه شدن نبوغ و فعالیتهاى عقلانى و احساساتى هنرمندان به سوى خواستهها و تمایلات و دریافتشدههاى معمولى مردم. هنرمند پیرو دنبالهرو تفکرات و آرمانهاى مردم جامعه است. اما منظور از هنر پیشرو تصفیه واقعیات جارى و استخراج حقایق ناب از میان آنها و قرار دادن آنها در مجراى« حیات معقول» با شکل جالب و گیرنده مىباشد. نبوغ سازنده در اینگونه هنر آنچه هست را بطور مطلق امضاء نمىکند و آن را مطلق طرد نمىنماید و بلکه« آنچه هست را» به سود« آنچه باید بشود» تعدیل مىکند. ما این هنر را جلوهگاه تعهد و بوجود آورنده آن را هنرمند متعهد مىنامیم.
حضرت استاد درباره فاجعه پدید آمده از سوى هنرمندان غیر متعهد و فاسد مىفرماید: آیا مىدانید این هنرهاى مبتذل جنسى چه کرده است؟ کارى که کرده است، شمشیر چنگیز و نرون و بناپارت و هیتلر نیز کرده است. خواهید گفت:این هنرها چه ارتباطى به یکهتازان میدان تنازع دارد؟ حالا توجه فرمائید ارتباطش را عرض کنم. وقتى که این هنرمندان سودجو و بردگان پول وارد میدان اسافل اعضاء شدند، قید و شرط باز کردن دروازه حیات را بر داشتند. یعنى با این هنرمندىشان اثبات کردند که دروازه ورود آدمیان به حیات هیچ قید و شرطى ندارد.
حریف سفله در پایان هستى نیندیشد ز روز تنگدستى
اما آن روز را فکر نکردند که وقتى جلادان خونآشام جوامع، دستبکار شده با ادعاى وطن پرستى و نژادپرستى و به جهت عشق به قدرت، خواستند دهها میلیون انسان را به خاک و خون بکشند، کسى قدرت دفاع از انسان را در برابر آن جلادان نخواهد داشت و حتى یک جمله هم نخواهند توانست به زبان بیاورند، بگویند: چرا این انسانها را به خاک و خون مىاندازید؟ زیرا آنان فورا پاسخ خواهند داد که بروید خودتان را مسخره کنید، مگر دروازه ورود به زندگى، قانون داشت که خروج از دروازه زندگى قانون داشته باشد.«60»
______________________________
1 . انوار تابان ولایت، منتخبى از پیامهاى امام خمینى(ره)، ص128، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامى.
2 . فاضل الجمالى، دانشگاه دینى نجف اشرف، ترجمه سید حسن اسلامى، مجله حوزه، ش3، 1373، ص73.
3 . معالم الاصول، ص23، چاپ سنگى.
4 . ابوالقاسم گرجى، تاریخ فقه و فقهاء، ص7 مقدمه.
5 . آیه شریفه ولقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط به این مطلب اشاره دارد.
6 . ر.ک: دکتر علیرضا فیض، مبادى فقه و اصول، ص18.
7. معالم الاصول، ص18، چاپ سنگى.
8 . صحیفه نور، ج2، ص89.
9 . امام خمینى، کشفاسرار، ص258.
10 . محمد رضا حکیمى، دانش مسلمین، مبحث فقه، حقوق و قانون، ص290.
11 . سید حسن صدر، تاسیس الشیعة العلوم الاسلامى، ص298، کاظمین، چاپ بغداد .
12 . به نقل از: شیخ انصارى، رسایل، کتاب قطع و ظن.
13 . نهجالبلاغه، خطبه 18.
14 . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج2، ص20، قم، شهریور 1363.
15 . شیخ طوسى، امالى، ج2، ص56، نجف، الاهلیة، 1384.
16 . رجال نجاشى، موسسة نشر اسلامى، 14/7ق، ص255.
17 . اصول کافى، ج، ص24، بیروت، دارالتعارف، 140ق.
18 . حسن صدر، الشیعة و فنون الاسلام، تهران مطبوعات النجاح، تاریخ مقدمه 1386ق.
19 . شیخ آغا بزرگ تهران، تاریخ حصر الاجتهاد، ص12.
20 . راغب اصفهانى، مفردات، ص215.
21 . حسنبن زینالدین، معالمالاصول، ص381. منشورات مکتبة الداورى.
22 . الاجتهاد فى اللغة استفراغ الوسع فى تحصیل امر من الامور مستلزم للکلفة والمشقة ولهذا یقال: اجتهد فى حمل الحجر.
23 . على مشکینى اردبیلى، تحریر المعالم، ص16، دفتر نشر الهادى، 1414.ه1.
24 . کاظم مدیر شانهچى، بررسى مبانى حقوق اسلامى، مجله مشکوه، ص70، انتشارات آستان قدس رضوى، شماره 9، 1364.
25 . مرتضى مطهرى، آشنایى با علوم اسلامى، بخش اصول فقه، ص10، انتشارات صدرا.
26 . شهید محمد باقر صدر، دروس فى علم الاصول، الحلقة الاولى، ص55 56.
27 . همان مدرکو ص56 .
28 . سید مرتضى علمالهدى، الذریعة، تحقیق دکتر ابوالقاسم گرجى، انتشارات دانشگاه تهران.
29 . سید مرتضى، الانتصار، ص238، انتشارات شریف رضى.
30 . همان مدرک، ص44.
31 . معارج الاصول، محقق حلى، ص179.
32 . سید محمد باقر صدر، دروس فى علم الاصول، ص56، الحلقة الاولى.
33 . آیة الله میرزا حسن بجنوردى، منتهىالاصول، ج2، ص618، منشورات نصرتى، قم.
34 . امام خمینى، کشفالاسرار، ص259.
35 . پیام امام به روحانیت 1367/2/3، انوار تابان ولایت، ص129.
36 . محمد جواد مغنیه، روشى نو در استنباط احکام، توجمه عبدالرضا ایزدپناه، ص158، کتاب اول مجله فقه.
37 . عبدالکریم سروش، تئورى قبض و بسط شریعت. کیهان فرهنگى، پنجم، شماره 4.
38 . استاد شهید مرتضى مطهرى، اسلام و مقتضیات زمان.
39 . شیخ انصارى، کتاب المکاسب، ج، ص7 8، انتشارات موسسه نعمان، بیروت.
40 . قسمتى از پیام امام خمینى به مراجع اسلام و روحانیان سراسر کشور در تاریخ 1367/12/3.
41 . دکتر علیرضا فیض، پویایى فقه و اجتهاد، مجله کانون و کلاء، ش7 6 35. سال 71 1372.
42 . صحیفه نور، ج2، ص881.
43 . استاد محمد تقى جعفرى، منابع فقه، ص 83 84.
44 . تنبیهالامة و تنزیه الملة و پاورقى از سید محمود طالقانى، ص56.
45 . علامه مجلسى، بحارالانوار، ج104، ص187 خوانسارى، الروضات الجنات، ج7، ص8، انتشارات اسماعیلیان.
46 . شهید اول (محمدبن مکى عاملى)، القواعد والفوائد، ج، ص4، با مقدمه دکتر سید عبدالهادى حکیم، انتشارات مفید، قم.
47 . فاضل مقداد، نضد القواعد الفقهیة، ص63 87، کتابخانه آیت الله مرعشى نجفى، قم.
48 . على اکبر ذاکرى، کاوشى در قواعد فقهى اجتماع القواعد والفوائد، مجله فقه ، ص167.
49 . شهید مرتضى مطهرى، بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، ص170، انتشارات حکمت.
50 . شرایط اجتهاد از دیدگاه وحید بهبهانى(ره)، ترجمه على مختارى، ص80، مجله پیام حوزه، سال اول، شماره چهارم، زمستان 1373.
51 . همان مدرک، ص83 84.
52 . به نقل از: شیخ انصارى، فرائد الاصول، کتاب قطع وظن.
53 . لسان العرب، ج10، ص136.
54 . على اکبر دهخدا، لغتنامه، ج27، ص328.
55 . مستند الشیعة، ج2، ص.
56 . فیض کاشانى، مفاتیح الشرایع، ج2، ص21.
57 . ر.ک: محمد هادى معرفت، تحقیق عن مسالة الغناء، ص16، کنگره شیخ انصارى.
58 . ر.ک: کاظم قاضىزاده، غنا از دیدگاه اسلام، ص327، مجله فقه، شماره چهارم و پنجم.
59 . سید محمد جواد عاملى، مفتاح الکرامة، ج4، ص52، موسسة آلالبیت، قم.
60 . به نقل از استاد محمد تقى جعفرى، فلسفه هنر از دیدگاه اسلامى، انتشارات نور، بهمن 1360ه.1ش.