آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۳۱

چکیده

متن

بخش پایانى
در شماره پیش بخشى از دیدگاه هاى امام را در باب حکومت و سیاست در رویکرد او به سیره پیامبر(ص) به بحث گرفتیم و ادامه آن را که کاوشهاى پایه اى در این مقوله است به این شماره وعده کردیم.در این مقال چهار مقوله را دنبال مى کنیم:
1.مبانى حکومت
2.غایت حکومت
3.قلمرو حکومت
4.شرائط حکومتگر
پیش از ورود به این مقوله ها بایسته است به دیدگاه امام در باب انسان نظرى افکنیم تا تصویر کامل ترى از هندسه فکر سیاسى او عرضه شود; چرا که نگاه هر فرد به سیاست و حکومت بى گمان برخاسته از جهان بینى او به طور عام و نگرش وى به انسان به طور خاص است. کسى که جهان را پدیده اى مادى و انسان را تنها حیوان شعورمند بازداشته در آن مى بیند آنچه در ذهن خود از حکومت ترسیم کرده مادى و محدود به مرز و مکان خاص است و او که انسان را پدیده اى الهى در پهنه خداگون هستى مى بیند تنها به بعد مادى و زندگى دنیایى او نظر ندارد بلکه بینش چنین فردى به گستردگى دیدگاه الهى وى دامنه مى یابد و تمامى نگرشهاى او در این عرصه معنى و توجیه مى یابد.
امام خود در نقد دیدگاههاى غیر الهى مى گوید:
(تمام رژیمهاى غیرالهى که به دست غیرانبیا تحقق پیدا کرده است حدود دیدشان همین طبیعت است احتیاجات طبیعى را مى توانند آنها برآورند و… تنها رژیمى که و تنها مکتبى که کار دارد به انسان… این مکتبهاى انبیاء است.)1
راز ناتوانى رژیمهاى غیرالهى از تربیت انسان تا مرتبه برین و فوق طبیعت درک نکردن واقعیت انسانى بشر است;از این روى حکومت ها در پى ساختن انسانها و تهذیب نفس او نیستند:
(شاید هیچ حکومتى را پیدا نکنید که دنبال تهذیب نفس مردم باشد کارى به آن نداشتند حکومت دنبال این بوده است که بى نظمى نشود…. فقط حکومتهاى الهى است که براى اصل مقصد… که انسان را آن طور که [باید] باشد درست مى کند.)2
از این روى به جاست از نگرش امام به انسان که برگرفته از دیانت اسلامى و سنت نبوى است سخن به میان آید:
انسان در نگاه امام
1.انسان موجودى خدایى با فطرت پاک و خداگراست که بر سرشتى صحیح و بى آلایش ساخته شده است.3 این پدر و مادر 4 جامعه 5 محیط تربیت و بیگانگانند 6 که انسان را به سوى دیگر کشانده و از مسیر اصلى دور مى کنند.انسان خداشناس و خداجو در دیدمهر و نوازش الهى به هدایت تشریعى به راه راست هدایت یافته است و تمام زندگى او را از ابتدا و در تمام برهه ها و مرحله ها تا فرجام دستورها و آیینهاى فرو فرستاده شده از سوى خداوند در برگرفته7 و آنى از منظر و محضر او به دور نیست.8
2.احکام و آموزه هاى مقدس آسمانى تنها راه درست زیستن را به انسان مى نماید و بشر بى تجربه دینى و بى تمسک به داده هاى وحیانى هرگز نمى تواند راهى به سر منزل ببرد و عقل بشرى نیز به تنهایى راهگشاى وى نیست از این روى با تمسک به آن احکام مى توان انسان شایسته اى شد.9و آزادى و استقلال و پیشرفتها نیز در گرو عمل به آن است.10 به همین جهت اسلام براى تمام آنات زندگى انسان از روزى که زاده مى شود تا روزى که چشم از دنیا مى بندد و رخ در نقاب خاک مى کشد دستور و حکم دارد.11هیچ آن و مرحله از زندگى بشر در تفکر اسلامى به بوته فراموشى نهاده نشده است.12
3.تعالى خواهى و کمال جویى بشر جز با اختیار و حقِّ گزینش وى نیست.از این رو انسان گزیننده و آزاد و با قدرت محاسبه و ارزیابى گرى راه را از بى راه بازشناخته و بهترین آن را براى خویش برمى گزیند.13 گرچه او در میان دو مرز جبرى: ولادت و مرگ مى زید و عناصر فعالى بیرون از توان و اختیار وى در او اثر گذارند; اما هرگز وى در این قلمرو ناگزیر نیست و این خود بشر است که برمى گزیند 14مى سازد به پیش مى رود و یا در نشیب واپس گرایى و پستى در مى افتد.عالم هستى نیز در راسته خواست بشرى همراهى و همسویى دارد.ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا آنچه را آدمیان مى جویند فراهم سازند و به این اشرف آفریده هاى هستى یارى مى رسانند تا به اوج و تعالى دست یابد.همه هستى براى او و زمینه ساز پیشرفت و کمال اوست.
4.رسیدن به این فرجام در جامعه و محیط ساخته شده و متعالى متصور است.به همین جهت انسان رو به پیش در جامعه اى ناهمگون ناساخته و بازدارنده با سیاست و سیاستگرى نابرابر و ناترازمند سازگارى ندارد.پس بایستى بر اساس داده هاى تشریعى به حکومت و نظام اجتماعى بشر اندیشه شود و شاید سخن پیامبر(ص) در بایستگى گماردن امیر براى جمع ناشى از همین نگرش باشد.15
به گفته امام خمینى:
(انبیا آمدند که این افسار گسیخته را مهارش کنند و بیاورند تحت ضوابط و بعد از این که مهار شد راه نشانش بدهند و براى این که تربیت بشود یک تربیتى که برسد به آن کمالاتى که تا آخر براى او سعادت است.)16
5.در نگرش امام به انسان دو نکته اساسى وجود دارد:
الف.اهمیت دین به عنوان راه و روش درست زندگى.
ب.آخرت باورى در عین ارجمندى حیات دنیایى.
بر اساس نگاه ایشان انسان در پرتو دستورها و آیینهاى دینى به ساخت زندگى دنیایى در پیوند با آخرت خویش دست مى زند.در نتیجه آن گاه که میان دین خواهى و حفظ نفس ناسازگارى پیش آید این دین است که ماندگارى اش برترى دارد.17
این که امام به روشنى مى گوید:(ما براى خدا نهضت کردیم براى پیاده کردن دین او نهضت کردیم.)18 نشان دهنده اهتمام وى به جنبه هاى غیرمادى و ارزشهاى فرا عقلى بشر است. فهم و روشن گرى این نکته براى آنان که حقایق هستى را باور ندارند ناممکن است.چگونه دین که براى هدایت انسان و ارائه راهکارهاى زیستن و دستگیرى وى در وقت سختیها و راحتیها آمده خود قربانى و فدایى بخواهد؟
امام با الگو قرار دادن زندگى پیامبر(ص) که جز با جانفشانى و رنج بردن و سختیها در راه دین نزیسته بدین ساحت روى مى کند.19
پیامد نگرش بیان شده برترى آخرت بر دنیاست آن گاه که میان این دو ناسازگارى در افتد.
دنیا در نگاه امام تنها وسیله و مقدمه اى براى رسیدن به یک هدف والا و جایگاه بلند است 20 و هرگز ابزار قربان شدن هدف را نمى طلبد این هدف است که وسیله را به کار مى گیرد:
(انّما الدنیا قنطرة فاعبروها و لا تعمروها)21
از این پل دنیا جز براى گذار نباید بهره گرفت. اگر روزى لازم آید براى نگهدارى هدف و رسیدن زودتر به آن وسیله را در هم بشکنیم امرى شایسته است; اما هرگز نمى توان هدف را براى لذت برى از راه نادیده انگاشت و بدان بى اعتنا بود.22
با این پیش درآمد که به جایگاه انسان در نگاه امام پرداخته است مى توان مقوله هاى دیگر را آسان تر بیان کرد.به این معنى که اگر سیاست و حکومت در دایره جهان بینى و نگرش کلى او بگنجد پذیرفتنى است چنانکه پیامبر(ص) از همین چشم انداز به ترسیم هستى پرداخته و حکومت و سیاست امت را به دوش گرفته است.23
مبانى حکومت
پیش از بیان مبانى حکومت از نگاه امام شایسته تر آن است که تعریف امام از حکومت عرضه شود.وى حکومت اسلامى مورد نظر خویش را چنین مى شناساند:
(اسلام بنیان گذار حکومتى است که در آن نه شیوه استبداد حاکم است که آراء و گرایشهاى نفسانى یک نفر را بر سراسر جامعه بگستراند نه شیوه مشروطه و جمهورى [به سبک شرقى و غربى] که متکى بر قانونها و آیینهایى باشد که گروهى از افراد جامعه براى تمامى آن برمى نهند; بلکه حکومت اسلامى نظامى است الهام گرفته و نشأت یابنده از وحى که در تمام زمینه ها از قانون الهى مدد
مى گیرد.این اصل کلى حتى در مورد پیروى از زمامداران و کارگزاران امور حکومت نیز جارى و سارى است.)24
از این ترسیم حکومت مى توان اصولى را بیان داشت که با وجود آنها اسلامى بودن آن تبلور مى یابد و به حقیقت مى پیوندد.
1.اصل ارزش مندى انسانها
حکومت و حاکم در جامعه انسانى معنى دارد.اگر در حکومتى به انسانیت انسانها بهایى داده نشود و انسانها به عنوان یک موجود ارزش مند صاحب اختیار و نقش آفرین در زندگى خود نباشند حکومت نیز غیرانسانى خواهد بود.
مقصود از انسان انسانهاى اثر گذارند.مقصود طبقه دسته و گروه نژاد و مردمان اقلیم ویژه اى نیست.انسانها از هر پایگاه علمى اجتماعى اقتصادى برخاسته باشند انسان به شمار مى آیند و ارزش مندند و ارجمند.
پیامبر اسلام(ص) از آغازین روزهاى رسالت خویش تا فرجامین زمان حیات خود هرگز انسانها را از این زاویه دسته بندى نکرد گرچه پس از آن حضرت گاه به نام اسلام چنین حرکتهایى صورت گرفت. بنى امیه با مسخ اسلام مى خواستند حکومت اسلامى را به حکومت عربى دگر کنند:
(درست در مقابل اسلام که ملیتها را مى خواست کنار بگذارد و هر بشر ملت واحده باشند و براى یک رژیم براى یک طایفه اى دون طایفه اى براى یک رنگى با رنگ دیگر فرقى نباشد.بنى امیه آمدند همان عروبت را گرفتند که اگر آنها موفق شده بودند اسلام را متبدل مى کردند به یک معنایى که همه اش دنبال این باشد که آن عروبت جاهلیت زنده بشود.)25
عمل بنى امیه در کشاندن حکومت به سوى یک قوم امرى ضد اسلامى است.پیامبر(ص) در نخستین قانون اساسى در مدینه بر این اصل اساسى ارزش مندى انسانها انگشت نهاده و همگان را به یگانگى و یک پارچگى سیاسى اجتماعى در زیر یک پرچم و معیار انسانى فرا مى خواند.26 براى آن حضرت تنها یک چیز مى توانست انسانها را رده بندى کند و در مرتبه ها و پایه هاى گوناگون قرار دهد و آن شایستگیهاى دریافتى و یافته هاى اختیارى انسانها بوده است.
پیامبر(ص) حتى نسبت به آنانى که نه تنها به او احترام نمى گذاردند بلکه سنگ بر سر راهش مى افکندند به دیده تحقیر و انکار نمى نگریست و بالاتر آن که در برآوردن و برقرار کردن امنیّت و رفاه آنان کوشایى داشت;27 چرا که آنان نیز انسانهایى بوده اند اثرگذار در جامعه اى که آن حضرت مى خواهد در آن به حرکتهاى اصلاحى و تربیتى دست بزند.با این که پیامبر(ص) مشروعیت خویش را از خداوند دریافته است; امّا این تنها پذیرش انسانهاست که مى تواند زمینه تکاپو و تلاشهاى اصلاحى او را فراهم کرده و بدان معنى دهد.البته آن حضرت بیش از هر گروهى به توده مستمند و مستضعف جامعه تکیه داشته است; از آن روى که ناآلودگى درونى آنان زمینه مساعدى را براى تن دادن و پذیرش ارزشهاى متعالى فراهم کرده بود:28
(اسلام براى همه است[اما] از توده پیدا شده است و براى توده کار مى کند…. پیغمبر اکرم از همین جمعیت پایین بود…. اصحاب او از همین مردم پایین بودند از این طبقه سوم بودند.)29
امام با چنین نگرشى به سیره پیامبر دریافته است که تنها با احترام به انسانها و با تکیه به آنان است که مى توان جامعه برینى پایه نهاد و حکومتى الهى را طراحى کرد.30 تاکید ایشان بر ارزش و توجه به آراء و دیدگاههاى مردم 31 نه به عنوان سکوى پرش و در عرصه تبلیغات بلکه به عنوان ولى نعمتهاى حقیقى نظام32 و تاکید بر احترام به آنان جداى از هرگونه نگرشهاى سیاسى و جناح بندیهاى حاکم و بارنکردن اندیشه ها و باورهاى سیاسى خویش بر ذهن و دوش مردم ناشى از این نگرش است:
(ما بناى بر این نداریم که یک تحمیل به ملتمان بکنیم و اسلام به ما اجازه نداده است که دیکتاتورى بکنیم.ما تابع آراى ملت هستیم.ملت ما هرطورى رأى داد ما هم از آنها تبعیت مى کنیم. ما حق نداریم خداى تبارک و تعالى به ما حق نداده است پیغمبر اسلام به ما حق نداده است که به ملتمان یک چیزى را تحمیل بکنیم.)33
بارکردن عقیده و مرام سیاسى و یا اندیشه ویژه بر ذهن و اندیشه انسانها ناکارآمد است و تنها مى تواند (تن)ها را به همراهى وا دارد که با وجود جبر و فشار دیگر رویگردانى جدى را به دنبال دارد; اما آنچه درنگرش امام خوشایند است پیروى جانهاست جانهایى که با معرفت و شناخت به پیروى آمده اند.پیامبر(ص) در مشاوره با مردم در امور اجتماعى به دنبال چنین فرجامى بوده است.34
نگاه به ارجمندى و بزرگى انسانها در جهان بینى اسلامى اصلى استوار است آنان که به توحید باور دارند نمى توانند به آن بى اعتنا باشند:(من قتل نفساً… فکانمّا قتل الناس جمیعا) 35 به زیبایى ارج انسانى را مى نماید.همه آدمیان آفریده خداى یگانه و از منشأیى یکتایند و هیچ کس حق فخرفروشى بر دیگرى را ندارد و نمى تواند او را کوچک بشمارد که هر انسانى عالم بزرگى است.36 هرگز حکومت اسلامى نمى تواند با پست شمارى انسانها تبلور یابد و به حقیقت بپیوندد.پیامبر(ص) از همان ابتدا به رویارویى با آنانى برخاست که انسانها را به هیچ و تنها ابزار کار خویش مى انگاشتند:
(قرآن در مقابله با قلدرها آیات زیادى دارد و رسول اکرم سیره اش این بود که از اول مقاتله مى کرد با این اشخاص که مى خواستند مردم را استثمار کنند مى خواستند مردم را استخدام کنند بر این قیام کرد.)37
ناگفته نماند که اصل حق دارى و ارزش مندى انسان دو مرز دارد:
الف.اصل معنویت و ارزشها: از چشم انداز دیانت اسلامى هستى آدمى در جهانى با دو رکن معنویت و مادیت شکل مى گیرد نابرخوردارى انسان از هر یک از آن دو کاستى و کمى وجودى اوست; از این روى اسلام در مقایسه با دیگر ادیان توحیدى از کمال و تمامیت برخوردار است نه تنها براى دنیا و رفاه و آسایش دنیایى آمده و نه تنها براى آخرت.جداکردن دو بعد: مادیت و معنویت از یک دیگر فروکاستن از پیکره زیباى اسلام است.امام بر این اساس به حکومت و نظام سیاسى مى نگرد.ارزشها مبنایى از حکومتند که در ترازسازى اصل پیشین به کار مى آیند.همه آنچه در آراى مردم تبلور یافته و خوشایند آنان است در نگرش امام اصالت نمى یابد.او تا جایى که به ارزشها و معنویت آسیب وارد نسازد از نظر مردم بهره مى جوید و در صورت ناسازگارى این ارزشهاست که در مرتبه برتر مى ایستد:38
(در سراسر زندگى پیامبر(ص) اصل برترى معنویت ارزشها تبلور داشته است.او تا آن جا براى انسان ارج و بها قایل مى شد که در جهت راستى و حقیقت گام بردارند و براى برقرارى پرچم توحید که تجسّم و عینیت ارزشهاست همه چیز خود را فدا کرد.)39
ب.اصل استقلال دین و برترى اسلام:چنانکه اشاره شد در نگاه امام دین به عنوان پدیده اى آسمانى و قدسى از جایگاهى والا برخوردار است و هرگز هیچ انسانى نمى تواند آن را قربانى هدفها و خواسته هاى خود کند.اسلام که آخرین دین و برترین آن است پذیرش سلطه دیگر ادیان و دیگران را بر خویشتن و باورمندان خویش نمى پذیرد هر چند تمام انسانها به پذیرش آن راى دهند.40
البته در این میان از یادآورى این نکته نمى توان شانه خالى کرد و آن را نادیده انگاشت که معیار بالا در مقام ارزشى و تئوریکى خواست مردمى و اراده آنان را در چهارچوب و مرز ویژه قرار مى دهد.اما در مقام عمل و تحقق خارجى باز این انسانها هستند که برابر شرایطى رفتار مى کنند و چه بسا رفتار آنان با آن معیارها ناسازگار افتد و حاکم اسلامى در این جا برابر نفوذى که دارد تنها مى تواند مردم را از چنین کژراهه روى آگاه کند; چنانکه پیامبر(ص) به همین روش سفارش شده و بدان عمل کرده است:(فذکّر انما انت مذکّر لست علیهم بمصیطر.)41
گاه امر برتر و مهم ترى ممکن است پذیرش کوتاه مدت امرى را که به ظاهر ناسازگار با برترى دین است اقتضا کند; امّا این استثنایى است بر قاعده استوار. چنانکه پیامبر(ص) در جریان صلح حدیبیّه به ناچار ماده هایى را مى پذیرد که در ظاهر با شأن مسلمانى و ارزشهاى اسلامى ناسازگارى دارند تا جایى که شمارى از تندروان با آن حضرت به تندى سخن مى گویند اما پیامبر امر مهم ترى را به آنان یادآور مى شود که در فرجام در برترى اسلام و مسلمانان کارگر مى افتد.42 امام نیز در پذیرش قطعنامه جنگ ایران و عراق با توسل به چنین الگویى عمل مى کند.43
بنابراین آراى مردمى و ارزش دارى آنان هرگز به صورت مطلق و بى حدومرز نیست;44 بلکه در قلمرو دیانت و ارزشهاست.
(ما مى خواهیم یک حکومت الهى باشد موافق میل مردم رأى مردم و موافق حکم خدا آن چیزى که موافق با اراده خداست موافق میل مردم هم هست.)45
2.قانون
در جامعه انسانى که خواسته ها سلیقه ها و ذوقهاى گوناگونى وجود دارد به اضافه حس خودخواهى و فزون طلبى بشر همیشه خطر هرج ومرج و به هم پاشیدگى آن را تهدید مى کند; بویژه آن که بر این جامعه باورهاى گوناگون مذهبى و دینى سایه افکند.در چنین جایى چگونه مى توان عمل کرد؟ در نظام قبیله اى توده مردم بى تقسیم کار و تشکیلات رسمى تعریف شده زیر نظر یک فرد به عنوان رئیس قبیله انجام وظیفه مى کنند و همگان در برابر همو پاسخ مى گویند; معیارى براى ارزیابى عمل آنان جز خوشایندى رئیس قبیله وجود ندارد و نیز خود او هرگز در برابر توده مردم پاسخ گو نیست.ساماندهى چنین جامعه کوچکى به شیوه بیان شده البته چندان دشوار نیست گرچه هرگز پیشرفت و ترقى در آن پدید نمى آید; اما در جامعه بزرگ انسانى امکان اداره آن به گونه توده اى ناممکن است.وجود قانون سامان بخش قلمروهاى تکاپو و تلاش یکان یکان مردم و نیز روشن کننده میزان حقوق و دایره آزادى آنان ضرورت مى یابد.قانونى که براى همگان و از پیش تعریف شده باشد.پیامبر(ص) با هجرت به مدینه و رویاروى گردیدن با جامعه بزرگ شهرى با آداب و رسوم و عقاید متفاوت پیش از هر چیزى به تدوین قانون روى مى کند که در آن همه حقوق و آزادیهاى شهروندان: مسلمان یهودى و مشرک بر شمرده شده و همه کارها و وظیفه هاى آنان را روشن مى سازد.46 پیامبر(ص) در این منشور جهانى بر آن است که همگان را در برابر یک معیار معیّن و روشن تسلیم کند.چنین رویکردى لازمه جامعه مدنى متکثر هر چند کوچک است.امام با توجه به چنین مقوله توجه به قانون و نگهداشت آن را فرض مى شمارد و سر برتافتن از آن را امرى نابخشودنى و گناهى بزرگ مى داند 47 و به نظر ایشان مردم آزاد نیستند که قانون بشکنند و باید قانون مند حرکت کنند:
(در تاریخ هست که چنگیز با آن طبع وحشیگرى و صحرایى که داشته است با آن خونریزیهایى که کرده است تابع یک قانون بوده است که به آن قانون مى گفتند: یاسا (نامه بزرگ) و مغول چنگیز و سایر مغول تخلف از آن قانون نمى کردند….)49
قانون در نگاه امام با دو منشأ الهى و انسانى است.البته آنچه بیش از هرچیز در نظر آن جناب بوده قانونها و آیینهاى الهى است; بویژه در امور کلى و عرصه هایى که جنبه دینى آن برجسته است.تن دادن به قانون الهى و بایستگى پیروى از آن به فراوانى در کلام وى ظهور داشته است.
(در اسلام حکومت حکومت قانون حتى حکومت رسول الله و حکومت امیرالمؤمنین حکومت قانون است. پس حکم از آنِ قانون خداست و قانون خدا حکومت مى کند. در مملکت اسلامى باید قانون خدا حکومت کند و غیر قانون خدا هیچ چیز حکومتى ندارد.)50
هیچ کس نمى تواند برخلاف قانون الهى عمل کند یا سخن بگوید:
(اسلام دین قانون است قانون پیغمبر هم خلاف قانون نمى توانست بکند نمى کردند.البته نمى توانستند بکنند.)51
توجه به این نکته بایسته است که قانونهاى الهى با احکام دینى فرق دارد.احکام ممکن است به صورت قانون درآید و مى تواند در حد حکم باقى بماند. آنچه امام بر آن پا مى فشارد تنها احکام دینى که خود به آن رسیده نیست; بلکه آن دسته از قانونها و آیینهاى اسلامى است که به شکل گردآورى و تعریف شده در جامعه انسانى عرضه شده است که حتى پیامبر(ص) نیز نمى توانست از آن سر برتابد.و از این نظر آن حضرت نیز با دیگران برابر بوده است.52 دستورها و فرمانهاى دینى که در قرآن آمده است (نصوص قرآنى) قانونهاى تعریف شده اى بود که پیروى از آن براى همگان لازم مى نمود.
شاید بتوان با دو ویژگى قانون را از احکام شریعت بازشناساند:
الف.قانون از پیش تعریف و از سوى مردم پذیرفته شده است.اگر دستورى ناروشن و یا مورد تأیید و پذیرش مردم قرار نگرفته باشد نمى تواند ملاک داورى بازخواست و یا ستایش قرار گیرد.از این روى قانون ازدواج در اسلام براى آنان که در جامعه اسلامى مى زیند; اما دینى غیر از اسلام دارند ضرورت پیروى ندارد و سرپیچى از آن جرم به شمار نمى آید.پیامبر(ص) نیز در قانون اساسى مدینه به چنین نکته اى به روشنى تأکید دارد که این قانون براى آنان است که آن را امضا کرده و پذیرفته اند.53
ب.قانون در امور جمعى و در رویارویى انسان با دیگران معنى مى یابد.در زندگى انفرادى سخن از قانون نمى توان گفت.بنابراین تمامى احکام فردى شریعت از دایره قانون بیرونند.
دسته دوم قانونهاى انسانى است.انسانها در اداره امور خویش به سازوکارهایى نیاز مى یابند که در شریعت به گونه روشن از آن سخن به میان نیامده است.آدمیان خود با
روشهاى کارآمد شورا و راى گیرى که از کوشاوردهاى موفق بشرى است به تدوین قانون دست مى زنند که البته هرگز در جامعه اسلامى با دستورهاى کلى شریعت ناساز نیست.پیروى از این قانون نیز براى همگان ضرورى است.امام خود نیز به سر برنتافتن از این قانون اذعان مى کند و پیروى از آن را همچون قانونهاى دسته نخست واجب مى داند که هیچ کس نمى تواند به بهانه اجراى احکام اسلامى از قانونهاى برنهاده شده بشرى که البته به صورت روش مند به پذیرش رسیده سر برتابد.54
قانونها چه الهى و چه برنهاده شده بشرى دو وظیفه بزرگ بر دوش دارند:
1.روشن کننده وظیفه ها و تکلیفهاى انسانهایند.جامعه انسانى با تقسیم کارو تعهد و مسؤولیت پذیرى انسانها و داشتن هدف تعریف شده و روشن به پیش مى رود که قانونها راهکارهاى دستیابى به آن را بیان مى کنند.
2.روشن گر حقوق اختیارها آزادى و قلمرو آن براى انسان است.55
انسانها در محیط زندگى خویش تنها انجام دهنده کارها و تکلیفها نیستند; بلکه افزون بر آن از حقوق و آزادى برخوردارند.56 قانون هم حقوق انسانها و هم دایره و قلمرو آزادى آنان را بیان مى کند.بنابراین در نگاه امام قانون به عنوان اصل مبنایى در حکومت که خود ریشه در سیره پیامبر(ص) و داده هاى وحیانى دارد امرى بس مهم و ارجمند است.57
قانونها در نگاه امام با دو معیار اساسى در خور سنجش اند:
الف.فراگیرى: هم به لحاظ کمى و هم از جهت کیفى بایستى فراگیر باشد.بدین معنى که هم براى همه انسانها نه گروه اندک باشد و هم به تمامى جنبه هاى وجودى انسان و نیازمندیهاى وى نظر داشته باشد.
ب.برابر انگارى انسانها: چون قانونها براى به سامان آورى جامعه انسانى است ناگزیر بایستى براى همگان باشد و هیچ کس در پیشگاه قانونهاى متعالى بر دیگرى برترى ندارد;58 بلکه همه در برابر قانون برابرند.59
3.عدالت
اگر بگوییم هیچ مکتبى به مانند اسلام بر اصل عدالت و قسط پافشارى نداشته سخنى گزاف نیست. در نگرش اسلامى قوام هستى و جامعه بشرى بر عدل استوار است:
(هدف انبیا در گرفتن حکومت از دست جائرین اجراى عدالت بود نه این که بخواهند از دست جائرین بگیرند که خودشان حاکم باشند از دست جائرین مى گیرند که عدالت الهى را اجرا بکنند این کار کار انبیاء بوده عدالت الهى را مى خواستند ایجاد کنند للّه تعالى.)60
امام در سیره پیامبر(ص) و دیگر انبیا چیزى جز عدل و اجراى آن نمى بیند.پیامبر(ص) حتى در هنگامه هاى سخت از مسیر عدالت خارج نمى شد:(لا یجرمنکم شنأن قوم الاّ تعدلوا.) سرلوحه تمامى حرکتهاى آن حضرت است.
او در تمامى سختیها و دشواریهاى پیش آمده هرگز از این اصل چشم نپوشید و آن گاه که در جنگ حنین شمارى از انصار با انگیزش دیگران بر آن حضرت در چگونگى تقسیم غنایم برآغالیدند و خرده گرفتند به روشنى فرمود:(اگر من به عدالت رفتار نمى کنم پس چه کسى عادل است.)
امام بر این اساس و نگرش عدالت را به عنوان اصل مبنایى برا ى حکومت مى داند و این اصل بر دو اصل پیشین حاکم است.نه آراى مردمى و نه نظر خبرگان جامعه هیچ یک نمى تواند حرکتى بر خلاف عدالت را مشروع کند.61 نامشروعى ظلم اساس تفکر اسلامى بویژه شیعى است.
امام به روشنى حکومت اسلامى را حکومت عدل و قانون را قانون عدل معرفى مى کند 62 و یکى از ناسانیها و فرقهاى حکومت اسلامى را با دیگر رژیمها در عدل خواهى آن مى داند 63 و حتى انگیزه برانگیختن پیامبران را اجراى عدالت مى داند:
(هر یک از انبیاء که آمدند براى اجراى عدالت آمدند و مقصدشان هم این بود که اجراى عدالت را در همه عالم بکنند. لکن موفق نشدند حتى رسول ختمى مرتبت(ص) که براى اصلاح بشر آمده بود و براى اجراى عدالت آمده بود و براى تربیت بشر آمده بود.)64
4.ایمان و باور دینى
اعتقاد به خدا که ویژگى بارز بشر است جهت ده و عنصر سازنده وجود اوست که گاه به عنوان فصلِ شناسان و جداکننده انسان از دیگر حیوانات به شمار آمده است.انسان موجود باورمندى است که بدون آن هرگز نمى تواند زندگى اش را به سامان آورد.65 همه حرکتهاى انسانى و تلاشهاى وى پیرو باورى است که نسبت به هستى دارد.امام با توجه به چنین دریافتى از حقیقت وجودى بشر و نیز باورى که خود دارد به پیروى از الگوهاى بزرگ دینى پاى در عرصه حکومت مى نهد.نگهدارى ایمان و باور مردم از اصول پذیرفته شده دستگاه فکرى امام است.چنین اعتقادى در مردم نگهدارنده نظام و امنیت اجتماعى است; از این روى حکومت نمى تواند بدون توجه به آن عمل کند.
حکومت پیامبر(ص) با تکیه بر باورهاى پالوده قوام و دوام یافت.باورى که خود آن حضرت با تلاش و پویایى آن را در مردم پدید آورد و آنان را از اعتقاد و پرستش غیرخدا به عبادت خداوند کشاند و بر گرد محور (لا اله الاّ اللّه) رستگارى را براى جامعه عرب بدوى به ارمغان آورد.تمامى نیازهاى معنوى فکرى مادى فردى و اجتماعى انسان را در پناه آن برآورده ساخت:
(پیغمبر بزرگ اسلام همه چیزش را فداى اسلام کرد تا پرچم توحید را به اهتزاز درآورد و ما به حکم پیروى از آن بزرگوار باید همه چیزمان را فدا کنیم تا پرچم توحید برقرار ماند.)66
ایمان بدین معنى از گستردگى و فراخى برخوردار است که مى تواند همه انسانها را در خود جاى دهد چنانکه در حکومت پیامبر(ص) گروه و دسته هاى گوناگونى جاى داشته و زندگى مى کردند.امام به پیروى از آن حضرت در پى پدیدآوردن ایمان خردمندانه و باور ژرف است نه در پى دست یافتن به قدرت و به کارگیرى زور و فشار بر مردم.
حکومت تنها براى پدیدآوردن نظم ظاهرى و تهیه بنیه هاى امنیتى و رفاه عمومى نیست; بلکه بایستى بتواند در استوار سازى باورهاى مردم کارگر افتد و زمینه هاى گست وسستى در ایمان را از بین برده و زمینه هاى شکوفایى آن را فراهم سازد.اصل ایمان دارى و باورمندى هرگز به معناى پذیرش و تن دادن به خرافه ها و کژیها و یا فریب مردم نیست; بلکه هدف آن است که انسان همان گونه که به امنیت اجتماعى نیازمند است به امنیّت درونى نیز نیاز دارد.از این روى امام به مردم سفارش مى کند تا در تواناسازى روحیه و ایمان کسانى که از روحیه و ایمان سستى برخوردارند بکوشند.67
طرح ایمان به عنوان مبنایى براى حکومت شاید در ابتدا چندان درست به نظر نیاید; امّا با درنگ در آن و مطالعه در سیره پیامبر(ص) و کوشش آن حضرت در استوارسازى باورها درستى این اصل نمایانده مى شود.
هدف حکومت
انسانها به حکم ضرورت به زندگى گروهى روى دارند و به گفته فارابى:
(هریک از آدمیان به سرشت و طبیعتى آفریده شده اند که هم در قوام وجودى خود و هم در نیل و وصول به برترین کمالات ممکن خود
محتاج به امورى بسیارند که هر یک به تنهایى نتواند متکفل انجام همه آن امور باشند و بلکه در انجام آن احتیاج به گروهى بود که هریک از آنها متکفل انجام امرى از مایحتاج آن بود و هر یک از افراد انسان وصول بدان کمالى که فطرت طبیعى او براى او نهاده است ممکن نبود مگر به واسطه اجتماع اجتماعات و تجمع گروه هاى بسیار که یارى دهنده یک دیگر باشند و هریک براى هر یک در انجام بعضى از مایحتاج او و آنچه در قوام وجودش محتاج به آن بود قیام نماید تا بدین وسیله همه آنچه جمله آن جماعت براى آن قیام کرده و کارى انجام داده اند گرد آید تا براى هریک از افراد همه مایحتاج او که هم در قوام وجودى و حیات طبیعى بدان محتاج بود و هم در وصول به کمال فراهم شود.)68
حکومت زاده زندگى جمعى و سازمان یافته بشرى است; حال باید دید که هدف اصلى حکومت چیست؟ فیلسوفان در باب هدفهاى حکومتها گوناگون سخن رانده اند.پیش از آن که به بخشى از آنها اشاره کنیم بایسته است به اجمال نگاهى به ناسانیها و فرقهاى حکومتها داشته باشیم.
بى گمان آنچه در حکومتهاى دینى مردم سالار و انسانى هدف است در حکومتهاى استبدادى دیکتاتورى و غیرمردمى دیده نمى شود.در حکومتهاى سلطنتى گرچه بر گونه اى مصالح توده مردم و جامعه پیش نظر باشد; اما بیش از آن نگهبانى و نگهدارى قدرت جایگاه و خانواده اصالت دارد; از این روى حکومتگران از هرگونه ستم خشونت و فشار کوتاهى نمى کنند گو این که تمام انسانها براى برآوردن معاش و فراهم کردن رفاه آنان آفریده شده اند که البته گاه ستایندگان و مبلغان دربار چنین گزافه هایى را القا مى کردند. در حکومتهاى دیکتاتورى گرچه شکل خاصى از
زمامدارى نیست با این حال هدفهاى شخصى در فرجام خویشاوندى نقش آفرین بوده است و حتى در حکومتهاى دینى که با عنوان خلافت در تاریخ اسلام بروز و ظهور یافته است جز شمارى از آنها همگى بر روال پادشاهى سیر کرده و هدف و مقصد اصلى در آن شخص خلیفه و شمار کمى از پیرامونیان او بوده است; از این روى بر تارک تاریخ اسلام بازیگرى حکومتگران به نام دین و با پوشش مقدس جانشینى پیامبر ـ خلیفه ـ لکّه ننگى نقش کرده است. در باب هدف حکومت این روشها مورد توجه ما نیست هر چند این شیوه ها نیز از باب ضرورت حیات جمعى و براى برآوردن نیازهاى بشرى شکل یافته است. افلاطون بر آن است که:
(واحد حکومتى و کشوردارى بدان جهت در عرصه جهان سیاست ظهور مى کند که هیچ فردى به تنهایى نمى تواند خودکافى و بى نیاز از همیارى همنوعان خود زیست نماید. ما همه بدون استثناء نیازمندیهایى داریم… و با داشتن این نیازمندیهاى گوناگون ما هر کدام قهراً و از روى ضرورت به همکارى و همیارى با یک دیگر مى شتابیم تا این نیازهاى بى شمار را چاره جویى کنیم و همین که ما انسانها به این گردهمایى تعاونى و همبستگى بنیادى از زندگى طبیعى خود از روى ضرورت در یک مکان خاص موفق و کامیاب گردیدیم آن گاه این سازماندهى و همزیستى را کشوردارى مى نامیم.)69
بنابراین هدف حکومت برخاسته از چنین ضرورتى تنها ساماندهى زندگى جمعى است اما در نگاه ماکیاولى حتى این مقدار هم در حکومت هدف نیست; بلکه هدف اصلى اقتدار و سودبرى شخص حکومتگر است و بس. پس هر راهى براى او رواست تا پایه هاى حکومت خویش را استوار بخشد:
(لازم است که شهریار شخصیت خود را به ظاهر پسندیده نشان دهد و در دورویى و تلبیس ماهر باشد و مردم چنان ساده اند و به قدرى زیر نفوذ نیازهاى آنى خود قرار دارند که همواره هر فریبکارى فریب خوردگانى را پیدا خواهد کرد.)70
به هر حال در باب هدف حکومت آراى گوناگونى وجود دارد:
(برخى چنین اندیشیده اند که وجود دولت بدان علت توجیه پذیر است که آدمیان را به تحصیل سعادتى قادر مى سازد که به هیچ وجه در عزلت و دورى از اجتماع برایشان دست نمى دهد پاره اى دیگر دلیل موجّه بودن دولت را چنین مى پندارند که به افراد ایمنى مى بخشد و از مالکیت آنان محافظت مى کند و دلیل برخى دیگر هم این است که آن را وسیله تحقق تدبیر و نیّت خداوند براى انسان مى پندارند و همچنین کسانى هم بر این گمان بوده اند که دولت هیچ منظورى را برآورده نمى سازد یعنى خود غایت خویش است.)71
درک صحیح هدف و تفسیر درست آن در حکومت و دولت روشهاى به کارگیرى سیاست را به درستى مى نمایاند. ماکیاول که تنها بهره و سود حکومتگر را هدف حکومت مى بیند روشهایى را روا مى داند که با آن سازگار باشد; چون: زور تزویر و امیددادن و آزمند گردانیدن.72 امّا آنان که آزادى همگانى امنیت صلح و ثبات کامروایى و سعادت مندى فضیلت عقلى و تفکر یا صلح و امنیت را هدف حکومت مى دانند روشهاى اداره و سیاست را انسانى ترسیم مى کنند.
اندیشه وران مسلمان نیز از پرداختن به این مقوله بى بهره نبوده اند:
قاضى ابو یوسف آنچه را خلیفه باید انجام دهد و عهده دار شود چنین بیان مى کند:
(بر قرار کردن حقوق اللّه و به اجرا درآوردن حدودى که به وسیله او
مقرر شده است مقرر کردن حقوق دیگر مؤمنان و راست باوران و تضمین برخوردارى آنها از این حقوق احیاى اصول و پیمانهاى حکام با فضیلت و پرهیزکار (که به وسیله حکام شرور بعدى به کنارى نهاده شده) جلوگیرى از بیدادگرى و رسیدگى به شکایات مردم از روى مداقّه کامل در تعقیب فرمانهاى خدا دعوت مردم به اطاعت از خدا و دورى جستن از ارتکاب به گناه رعایت قانون خدا در حق خود و دیگران بالسویه و بدون توجه به این که دیگران از آن زیان مى بینند و ستاندن مالیات حلال از مردم و مصرف آن در راههاى حلال.)73
ماوردى نیز سیاست اسلامى را ترسیم کرده و در ضمن روشن گرى و بیان جایگاه خلافت به هدف آن نیز اشاره مى کند.
وى در پیشگفتار کتاب خود مى نویسد:
(خداوند جلّت قدرته براى امت [مسلمان] پیشه یى را به جانشینى پیامبر(ص) معین فرموده و کار سیاست را به دست او سپرده است تا امور ایشان را بر طبق شریعت دین تدبیر کند و مسلمین در پیروى از او یگانه شوند. پس امامت اصلى است که قواعد ملت به آن مستقر مى شود و مصالح امت از آن انتظام مى یابد تا امور عامه به برکت آن ثبات پذیرد. امامت مقامى است که همه ولایات (اختیارات) خاصه از آن صادر مى شود و فرمان آن بر هرگونه فرمان سلطان تقدم و برترى دارد.)74
در این نگاه خلیفه در بالاترین جایگاه براى تدبیر امور مردم و پدیدآوردن یگانگى بین مردم و نیز فرانهادن قواعد ملت و مصالح امت قیام مى کند و مى توان گفت: هدف حکومت بر آوردن امنیت و اداره و بست و گشاد کارهاست.
بر همین اساس ماوردى وظیفه هایى را براى خلیفه بر مى شمرد:
(1. حفظ دین بر طبق اصول مستقر آن.
2. اجراى احکام میان اصحاب دعوا.
3. حمایت از جان و مال و عرض مسلمین.
4. اقامه حدود.
5. پاسدارى از مرزها.
6. جهاد با کسانى که به الحاق به زمره اهل ذمه فرا خوانده شده ولى این دعوت را رد کرده اند.
7. گردآورى غنایم فىء و صدقات.
8. توزیع درآمد بیت المال بدون اسراف یا خست.
9. نصب کارگزاران و گماشتگان آزموده و شایسته.
10. مباشرت و نظارت شخصى در جمیع امور عامه.)75
همچنین وى به روشنى یادآور مى شود که امامت براى خلافت نبوت در نگهدارى دین و سیاست دنیا بر نهاده شده است.76
قاضى ابویعلى نیز (احکام السلطانیه19) چون ماوردى گماردن امام و خلیفه را واجب مى داند; از آن روى اگر امام نباشد در کار مردم فتنه مى افتد و براى این سخن به روایتى از پیامبر(ص) استناد مى جوید:
(الفتنة اذا لم یکن امام یقوم بامر الناس.)
بنابراین وى هدف حکومت را جلوگیرى از آشوب و هرج و مرج مى داند.
احمد الحضرى هدف حکومت را برابرسازى احکام اسلامى مى داند و بر آن است که:
(وصف حکومت اسلامى تنها وصف اشخاص آن نیست بلکه مقصود از حکومت اسلامى آن آمادگى بسیجیدن و تهیه ساز و سلاح است که در رأس آن دولت پاى بند به برابرسازى احکام استوار است از عبادتها دادوستدها و تنبیه ها.)77
وى حکومت را ابزارى براى برپاداشتن دین و جامه عمل پوشاندن احکام شریعت مى داند که هدف استقلالى براى آن نمى توان شمرد.
هدف حکومت در نگاه امام
برابر جهان بینى امام تمامى صحنه هاى حیات فردى و اجتماعى بشر باید در پیوند با حقیقت هستى دیده شود. هیچ بخشى از آن در بیرون از هندسه فلسفى وى قرار نگیرد.
او به حکومت نیز از این چشم انداز مى نگرد و هدف حکومت در نظر وى همان چیزى است که پیامبر(ص) در رسالت و حکومت خویش دنبال مى کرده است. بنابراین تمامى جنبه هاى زندگى انسان چه از نظر فردى و چه اجتماعى چه مادى و چه معنوى هدف حکومت است:
(تربیت غرب انسان را از انسانیت خودش خلع کرده و به جاى او یک حیوان آدمکش گذاشته است…. حکومتها و پرورشهایى که در حکومت هست حکومتهاى انسانى نیست; ولى مکتبهاى الهى و توحیدى در صدد ساختن انسان اند.
تمام همّ انبیاء این بوده که آدم درست کنند. که آدم در مملکتى باشد. آزادى به جورى که ضرر به غیر نزند. استقلال فکرى استقلال روحى استقلال انسانى.)78
هدف انبیاء در حکومت دستیابى به قدرت تقویت پایه هاى اجتماعى خویش به هستى و ناتوانى کشاندن قواى دیگر و یا رسیدن به دارایى و ثروت نبوده است حتى:
(مقصد اصلى این نبود که حکومت بکنند مقصد اصلى این نبود که نظام ایجاد کنند مقصدِ اعلا این نبوده که عدالت اجتماعى ایجاد کنند مقصد اعلا اینها نیست.)79
بلکه چیزى فراتر و بالاتر از اینهاست. حکومت ابزارى است براى دست یافتن به هدفهایى بس بلند; از این روى پیامبر(ص) در سراسر زندگى خود بر آن است تا با تزکیه انسانها و آموزش آنان به یک فضاى امن متعالى آکنده از رنگ خدا دست یابد; جامعه اى که در آن حتى عدالت ـ آرمان بشرى ـ تحت شعاع آن قرار دارد و دیگر انسانها نه براى دست یافتن به حقوق خویش یا آزادى بلکه براى شهادت و رسیدن به خدا مى کوشند:
(یا ایها الانسان انک کادح الى ربّک کدحاً فملاقیه.)80
در چنین نگاهى (حکومت و سیاست) تنها مقدمه اى براى رسیدن به اخلاق برین است که به گونه خلاصه مى توان آن را چنین برشمرد:
الف. اصلاح فردى: حکومت اسلامى تنها به امور اجتماعى و نظام سیاسى نمى پردازد; بلکه به امور فردى و حتى مسائل پنهانى آنان نیز اندیشه مى کند:
(حکومتهاى مادى متکفّل نظم ظاهرى اند اگر یک حاکمى خودش هم عادل باشد تنها زمانى به انسان کار دارند که مخلّ نظم ظاهرى باشد; امّا به تربیت باطنى او کارى ندارند در حالى که اسلام و حکومتهاى الهى این جور نیستند. اینها در هر جا و هرکس در هر جا هست و در هر حالى که هست برایش احکام دارند.)81
اما هدف حکومت را در بُعد فردى ساختن انسان مى داند و به دیگر سخن حکومت بر آن نیست که در زندگى اجتماعى بشر به تأمین امنیت و آسایش یا رفاه به فراهم آوردن تواناییهاى زندگى دست بزند بلکه افزون بر آن بایستى به انسان سازى نیز روى کند;82 چنان که در عصر رسول خدا(ص) چنین بود و کسانى چون: على(ع) ابوذر سلمان و… ساخته این دوره اند.
ب. اصلاح اجتماعى: اصلاح و به سامان آورى جامعه در مسیر صحیح انسانى به گونه اى که همگان در آن هم از ارزش انسانى برخوردار باشند و هم در گستره اختیارهاى خویش توان مند باشند و هم از اصول و قواعد دینى برخوردار در حکومت اسلامى نیز هدف است.
(انبیاء آمدند که همه مردم را آدم کنند.)83
(انبیاء آمده اند که همه احتیاجات انسان را هر چه احتیاج دارد انسان بیان کنند که انسان اگر عمل کند به سعادت تمام مى رسد.)84
حکومت پیامبران بویژه دوران ده ساله حکومت پیامبر اسلام(ص) بهترین نمونه حکومت برتر است که در آن ساختن جامعه اى سالم و متعالى هدف است:
(پیغمبرهاى بزرگ و ائمه اطهار(ع) دنبال این بودند که تربیت کنند مردم را. خداى تبارک و تعالى انبیاء را فرستاده براى تهذیب مردم.)85
ج. اصلاح امور دنیوى: درحکومت دینى که حکومت پیامبر(ص) به حقیقت پیوسته واقعى آن است دنیا و امور آن را از میدان بیرون نمى کند بلکه خود اساس و پایه هستى است; از این روى دفاعها و جهادها ساخت و سازها تلاش و کوشش سفارش و واداشتن به آموختن دانشها و فنها و تجارت و کسب درآمد انجام کارهاى تولیدى خدماتى رفاهى و دیگر کارها در حکومت پیامبر(ص) در این راستا درخور ارزیابى است. به این معنى که در حکومت اسلامى تنها به اصلاح انسان و شکوفایى ارزشها به معناى طرد و نفى امور دنیاست نمى پردازند و حکومت مسلمان نمى تواند به این بهانه مردم را به تنگدستى و فقر زیستى فرا خواند بلکه حکومت عهده دار برآوردن نیازهاى زندگى و ساختن امور دنیایى آدمیان نیز هست.
د. تواناسازى بنیه معنوى: دنیاسازى و اصلاح امور آن که اصل ضرورى و کارى ارزشى است هرگز در نگاه حکومت اسلامى بریده از معنویتها نگریسته نیست.
امام در گفته هاى خویش بیش از هر چیز به این جنبه اشاره مى کند; از این روى مى توان هدف حکومت و حکومتگرى او را تکامل یافته تر و برتر از همه آنچه دیگران عرضه داشته اند ارزیابى کرد:
(شما شاید هیچ حکومتى را پیدا نکنید که دنبال تهذیب نفس مردم باشد; کارى به آن نداشتند حکومت دنبال این بوده است که بى نظمى نشود… فقط حکومتهاى الهى است که براى اصل مقصد این بوده است که انسان را آن طور که باید باشد درست کند…. انسان فزون خواه سیرى ناپذیر در هیچ حدى محدود نمى شود.
انبیا آمدند این افسار گسیخته را مهارش کنند و بیاورند تحت ضوابط و بعد از این که مهار شد راه نشانش بدهند و براى این که تربیت
بشود یک تربیتى که برسد به آن کمالاتى که تا آخر براى او سعادت است.)86
کامل شدن انسان و رسیدن به سکوى تعالى که آرمان بشر است در حکومت اسلامى پیش نظر است:
(اسلام مقصدش بالاتر از اینهاست. مکتب اسلام یک مکتب مادى نیست یک مکتب مادى ـ معنوى است مادیت را در پناه معنویت اسلام قبول دارد معنویات اخلاق تهذیب نفس. اسلام براى تهذیب انسان آمده است براى انسان سازى آمده است.)87
و اسلام آمده براى خارج کردن انسان از اسارت خویش88.
کوتاه سخن این که: حکومت اسلامى فراتر از کسب رفاه مادى و بهره هاى دنیوى یا پدید آوردن عدالت و برابرى و یارسیدن به آزادى و یا دست یافتن به زیبایى است البته هرگز ناسازگار با اینها بى توجه به آنها نیست; بلکه خود جهت دهنده آنهاست. حکومت اسلامى در پى فراهم کردن آزادى انسانى است; آزادى که در آن همه انسانها برخوردار از حقوق برابر و بهره مند از بهره ها و رفاه یکسان (مساوات) در جامعه اى بالنده و رو به پیش (عدالت مند) است. هدف اصلى و اعلا معرفى ذات اقدس الهى با همه صفات و اسماء است89 که به راستى فوق عدالت خواهى و مساوات طلبى است. بنابراین مى توان گفت: هدف حکومت در نگاه امام برتر از تمامى آن چیزهایى است که فیلسوفان سیاسى بر شمرده اند.
قلمرو حکومت
از آنچه بیان شد مى توان قلمرو حکومت اسلامى را بسیار دگرسان با آنچه دیگر حکومتها دنبال مى کنند بیان کرد; چرا که هدف اصلى در این گونه حکومت
انسان سازى و جهت دادن انسان به سمت و سوى عالم بالا و جایگاه هستى اش است; از این روى حکومت اسلامى جایگاهى ویژه مى یابد حکومت اسلامى در نگاه امام برگرفته از حکومت پیامبر(ص) است و از قلمروى به گستردگى حاکمیت آن حضرت برخوردار است و حاکم اسلامى (ولى فقیه) به همان میزان اختیار دارد.
براى بیان قلمرو حکومت از این چشم انداز ناگزیر باید اختیارهاى حاکم اسلامى را کوتاه و سربسته بیان داشت. بى گمان پیامبر(ص) بر تمامى زوایاى حیات جمعى و فردى انسانها حکومت داشته و از گفته هاى او در هر زمینه اى واجب است پیروى بشود: (النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم.)90
آنچه حضرت بیان مى دارد سر لوحه برنامه زندگى مسلمانان قرار دارد; از این روى پیامبر(ص) در مقام حاکم اسلامى از اختیارهایى بس گسترده برخوردار است و هرگز کسى را نشاید که به او خرده گیرد و یا انتقاد کند. هر چند او نیز چون دیگر آدمیان است91; ولى پیروى از او واجب است.
وجود مقام عصمت در آن عزیز گمان هرگونه کژاندیشى بیراهه روى ستمگرى وخودخواهى را مى بندد و نیز پیوند غیبى با عالم بالا (از راه وحى) راهکارهاى درست را در اختیار او مى نهد. بنابراین هرگونه دلبستگى بدو جز کمال یابى و تعالى نیست. اهل سنت براى خلیفگان آن حضرت نیز چنین اختیارهایى را پذیرفتند. آنان در آغاز باب انتقاد و خرده گیرى را نبستند ولى در گذر زمان چنین بابى بسته شد. امّا شیعه براساس باورى دینى جانشین پیامبر را گمارده شده از سوى آن حضرت و خدا دانسته و همان اختیارها را براى او پذیرفته است و بدین گونه جریان امامت که در تفکر شیعه ادامه یافت چیزى جز ادامه رسالت و نبوت و حاکمیت الهى نبوده است. پس از غیبت کبرى که دسترسى به امام معصوم ممکن نبود این بحث پیدا شد که چه کسى عهده دار امر ولایت و امامت امت است و او از چه اختیارها و حقوقى برخوردار است که خود بحث دراز دامنى را به خود ویژه کرده است.
امام با طرح اندیشه ولایت فقیه که البته در بین فقیهان بى سابقه نبود به ترسیم حکومتى پرداخته که در آن حاکم هم چون پیامبر(ص) و امامان(ع) از اختیارهاى گسترده (مطلقه) اى برخوردار است. براى روشن شدن دایره اختیارهاى ولى فقیه مى توان گفت:
1. مشروعیت حکومت در نظام ولایت فقیه از سوى خداوند تعالى است; همان گونه که پیامبر(ص) و امامان(ع) نیز چنین بوده اند:
(حکومت به جمیع شؤون آن و ارگانهایى که دارد تا از قِبَل شرع مقدس و خداوند تبارک و تعالى شرعیت پیدا نکند اکثر کارهاى مربوط به قوه مقننه و قضائیه و اجرائیه بدون مجوز شرعى خواهد بود و دست ارگانها که باید به واسطه شرعیت آن باز باشد بسته مى شود و اگر بدون شرعیت الهى کارها را انجام دهند دولت به جمیع شؤونه طاغوتى و محرم خواهد بود.)92
در این دیدگاه هر چند مردم در انتخاب مسؤولین نظام نقش دارند امّا مشروعیت نظام از طرف پروردگار است.
2. حکومت بدون ولایت فقیه نامشروع و طاغوتى است:
(اگر چنانچه فقیه در کار نباشد ولایت فقیه در کار نباشد طاغوت است یا خدا یا طاغوت.)
در ادامه حتى نصب رئیس جمهور را بدون نصب فقیه غیرمشروع دانسته و پیروى از او را پیروى از طاغوت مى داند.93
پس در نظام حکومت اسلامى این ولى فقیه است که از سوى خداوند به تمامى تلاشها و کارها مشروعیت مى بخشد و بدون آن نظامى نامشروع خواهد بود.
3. ولایت فقیه ادامه رسالت پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) است94 و دروغ انگاشتن آن بسان دروغ انگاشتن امامان به شمار است.95 در نتیجه پیروى از ولى فقیه واجب 96و قیام علیه حکومت اسلامى خلاف اسلام و در حکم کفر است97 و حتى نپذیرفتن ولایت فقیه با توجه به لوازم آن ارتداد است.98
4. اساسى ترین نکته که در باب اختیار ولى فقیه گفتنى است گستره ولایت اوست که امام به روشنى ولایت فقیه را همان ولایت رسول اللّه مى داند.99
بنابراین ولى فقیه تمامى اختیارهاى پیامبر(ص) و امام(ع) را داراست و آنچه در قانون اساسى است پاره اى از شؤون آن به شمار مى رود.100 هر چند امام ولایتى را ویژه معصوم مى داند که آن ولایت کبرى است;101 امّا در امور حکومتى ولایت فقیه را کم تر از ولایت پیامبر(ص) نمى داند; چنانکه در نامه معروف خود به رئیس جمهور وقت در باب اختیارهاى حکومت اسلامى مى نویسد:
(از بیانات جناب عالى در نماز جمعه این طور ظاهر مى شود که شما حکومت را که به معناى ولایت مطلقه اى که از جانب خدا به نبى اکرم(ص) واگذار شده و اهم احکام الهى است و بر جمیع احکام فرعیه الهیه تقدم دارد صحیح نمى دانید و تعبیر به آن که این جانب گفته ام: حکومت در چهارچوب احکام الهى داراى اختیار است به کلى بر خلاف گفته هاى این جانب است… باید عرض کنم: حکومت که شعبه اى از ولایت مطلقه رسول اللّه(ص) است یکى از احکام اوّلیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتى نماز و روزه و حج است.)102
در این نامه امام به نکته هاى جزئى اشاره مى کند که گستردگى ولایت و اختیار فقیه را مى نماید. بنابر آنچه گذشت در یافتن قلمرو حکومت اسلامى چندان مشکل نمى نماید و مى توان قلمرو حکومت اسلامى را چنین بیان کرد:
1. قلمرو زندگى فردى: نگاه حاکم به انسان نگاه رهبر دینى و پیامبران به امت. همان گونه که پیامبر در پى رهایى انسان از قید و بندهاى نفس و محیط است حاکم نیز چنین است و شأن پیامبرى مى یابد.
2. ساحت معنویات و اخلاق: شأنِ حاکم که در این جا چون مرشد و مراد است براى پیرو و مرید. لحظه لحظه حیات معنوى انسانها زیر نظر و اشراف حاکم اسلامى محک مى خورد و اصلاح مى شود.
3. قلمرو تعامل اجتماعى: که نگاه دولت به شهروند است با تمام ویژگیهاى یک حکومت متعالى انسانى.
ویژگیهاى حاکم
گرچه در این باب سخن به فراوانى گفته شده است; امّا به عنوان کامل کننده بحثى که دنبال مى کنیم اشاره اى هر چند گذرا به آن لازم مى نماید; چون مبانى حکومت هدف حکومت و قلمرو حکومت در تفکر اسلامى تعریف خاصى یافته است حاکم و رهبر نیز ویژگیهاى دیگرى را باید دارا باشد.
ماوردى ویژگیهاى خلیفه پیامبر(ص) را چنین بر مى شمارد:
1. عدالت.
2. علمى که به اجتهاد در آیات و احکام مى انجامید.
3. سلامت حواس.
4. سلامت اعضا تا از حرکت و سرعت قیام باز ندارد.
5. تدبیر و رأى درست.
6. شجاعت و توانایى.
7. نسب.103
فارابى ویژگیهاى رئیس یا رهبر حکومت فاضله را چنین بر مى شمرد:
(1. سلامت تام و اعضاء و جوارح کامل به طورى که وظایف خود را به سهولت و به آسانى انجام دهند و با کلیه قوا هماهنگ باشند.
2. هوش و فطانت به نحوى که قادر باشد قصد گوینده را از اوضاع و احوال خاصش به فراست دریابد.
3. حافظه سرشار به قسمى که آنچه را مى فهمد و مى بیند و مى شنود و ادراک مى کند در ذهن خود نگاه دارد.
4. حزم و قریحه به طورى که مسأله را از منظرى که به او عرضه شده است دریابد.
5. فصاحت به قسمى که زبانش قادر باشد او را در بیان کامل آنچه در دل دارد یارى کند.
6. دلبستگى مخلصانه به تأدب و تعلّم و خضوع درک علم به سهولت و بى آن که هیچ رنجى و مشقتى احساس کند.
7. حریص نبودن در خوردن و آشامیدن و معاشرت با زنان و گریز از لهو و لعب و بیزارى از لذات ناشى از این کارها.
8. احساس درستى نسبت به حق و اهل حق و احساس دشمنى با باطل و با کسانى که به باطل تمایل دارند.
9. روح بزرگ و عشق به کرامت و عظمت طبیعى بى آن که اثرى از غرض در آن باشد.
10. بى اعتنایى به درهم و دینار و انواع دیگر ثروت.
11. دلبستگى آمیخته با اخلاص طبیعى به عدالت و مردم عادل و نفرت از بى عدالتى و مردم بى انصاف و ستمگر.
12. اراده قوى و شهامت و تصمیم سریع بى آن که در آن اثرى از ترس یا ضعف روحى باشد.)104
شهید مطهرى به صورت منطقى ترى به بیان ویژگیهاى رهبرى مى پردازد: حسن تشخیص قاطعیت عدم تردید و دو دلى شهامت اقدام و بیم نداشتن از عواقب احتمالى پیش بینى و دوراندیشى ظرفیت تحمل انتقادات شناخت افراد و تواناییهاى آنان و تفویض اختیارات در خور تواناییها نرمى در مسائل فردى صلابت در مسائل اصولى شخصیت دادن به پیروان و به حساب آوردن آنان و پرورش استعدادهاى عقلى و عاطفى و عملى آنها پرهیز از استبداد و از میل به پیروى کورکورانه تواضع و فروتنى سادگى و درویشى وقار و متانت علاقه شدید به سازمان و تشکیلات براى شکل دادن و انتظام دادن بر نیروهاى انسانى.105
امام نیز بر اساس آنچه در سیره پیامبر(ص) یافته است ویژگیهایى را بیان مى دارد:
1. حاکم اسلامى در راستاى جریان رسالت و امامت از جانب خداست در این صورت حکومت اسلامى معنى مى یابد.106
2. حاکم اسلامى بایستى چون مردم و برخاسته از میان آنان و با آنان باشد چنانکه پیامبر اکرم(ص) آن گونه بود.107
3. حاکم اسلامى باید پیرو شریعت اسلامى باشد و از قوانین الهى سربرنتابد و اگر چنین باشد دست او دست خدا مى شود. همان گونه که خداوند به پیامبر(ص) چنین فرمود: (ما رمیت اذ رمیت ولکن اللّه رمى) دست پیامبر دست خداست.108
4. عدالت پیشگى از دیگر شرایط حاکم اسلامى است و حتى (یک کلمه دروغ او را از عدالت مى اندازد یک نگاه به نامحرم او را از عدالت مى اندازد.)109
5. حاکم باید مجاهد با نفس و به معنى واقعى آدم باشد: (رسول اکرم یک آدم بود یک انسان کامل بود و یک عالم را تهذیب کرد.)110
6. فرد صالح و داراى شایستگیهاى لازم باشد تا بتواند مملکت را به صلاح بکشاند.111
7. گذشته از همه آنچه که بیان شد حاکم اسلامى بیش از همه ناگزیر باید فقیه باشد تا بتواند جامعه انسانى را براساس دستورات صحیح شریعت به پیش ببرد.112
8. آگاه به زمان و مکان و مسائل آن باشد.113
9. داراى بینش صحیح و قدرت تصمیم گیرى باشد.114
10. باید نبض تفکر زمان و نیاز آینده را در دست داشته باشد.115
با توجه و درنگ در این ویژگیها آنچه به عنوان: مبانى هدف و قلمرو حکومت بیان شد معنى مى یابد که تجسم کامل آن در وجود مقدس حضرت نبى اکرم(ص) و حکومت آن حضرت بوده است.
پى نوشتها:
1. (صحیفه نور) رهنمودهاى امام خمینى ج282/7 ـ 284 وزارت ارشاد.
2. همان ج123/11.
3. همان ج280/6.
4. همان ج190/9; ج61/7.
5. همان206/.
6. همان ج175/11.
7. همان.
8. همان ج156/11.
9. همان ج189/2.
10. همان ج146/4.
11. همان ج66/1.
12. همان ج120/1.
13. همان ج371/22.
14. همان ج69/1.
15. (الدولة والسیاسه) دکتر احمد الحصرى30/.
16. (صحیفه نور) ج124/11.
17. همان ج37/7 به بعد.
18. همان ج238/10.
19. همان ج150/19.
20. همان ج194/7; ج234/3.
21.بحارلانوار ج319/14 مؤسسة الوفاء بیروت.
22. (صحیفه نور) ج143/7.
23. همان ج115/7 ـ 117.
24. (کتاب البیع) امام خمینى.
25. (صحیفه نور) ج125/11.
26. (مکاتیب الرسول) حسینعلى احمدى بخش پیمان مدینه.
27. (ارشاد) شیخ مفید ج145/1.
28. (انسان و ایمان) شهید مطهرى59/ صدرا.
29. (در جست وجوى راه از کلام امام) رهنمودهاى امام خمینى دفتر اول14/ امیرکبیر.
30. (صحیفه نور) ج285/4; ج238/5.
31. همان ج14/3 28.
32. همان ج23/16.
33. همان ج181/10.
34. (مغازى) واقدى ج444/1 ـ 445.
35. سوره (مائده) آیه 32.
36. حیوة القلوب مجلسى ج3 / 311.
37. (در جست وجوى راه از کلام امام) دفتر اول14/ ـ 15.
38. (صحیفه نور) ج162/4.
39. همان ج76/2.
40. سوره (نساء) آیه 141.
41. سوره (غاشیه) آیه 21.
42. (مغازى) ج571/1 به بعد.
43. رک: صحیفه نور ج20 / 240 به بعد.
44. (سیرى در سیره نبوى) شهید مطهرى238/ صدرا.
45. (صحیفه نور) ج112/3.
46. (الوثائق) پرفسور حمیداللّه.
47. (صحیفه نور) ج105/17 ـ 107.
48. همان ج18/7.
49. همان ج65/2.
50. همان ج201/7.
51. همان ج53/10.
52. همان169/.
53. (الوثائق) پرفسور حمید اللّه.
54. (صحیفه نور) ج168/7.
55. همان ج271/6.
56. همان211/.
57. همان ج29/10.
58. همان169/.
59. همان ج253/6.
60. همان ج256/19.
61. قانون اساسى جمهورى اسلامى.
62. (صحیفه نور) ج135/11.
63. همان ج3/8.
64. همان ج207/12.
65. (انسان و ایمان) شهید مطهرى33/ به بعد.
66. (صحیفه نور) ج77/2.
67. همان 102/.
68. (اندیشه هاى اهل مدینه فاضله) ابونصر فارابى ترجمه سجادى251/ ـ 252.
69. (جمهوریت) افلاطون فصل 5.
70. (خداوندان اندیشه سیاسى) ج2 قسمت اول47/ امیرکبیر.
71. همان9/.
72. همان48/.
73. (تاریخ فلسفه در اسلام) میان محمد شریف ج152/2 مرکز نشر دانشگاهى.
74. (نهادها و اندیشه ها) حمید عنایت149/.
75. همان153/ ـ 154.
76. (الاحکام السلطانیه) ماوردى5/.
77. (الدولة والسیاسة) دکتر احمد الحضرى30/.
78. (صحیفه نور) ج82/7 ـ 83.
79. همان ج55/9.
80. سوره (انشقاق) آیه 8.
81. (صحیفه نور) ج234/1 ـ 235.
82. همان ج253/1.
83. همان ج8/8.
84. همان ج158/6.
85. همان ج228/2.
86. همان ج123/11 ـ 124.
87. همان ج15/7.
88. همان ج32/18.
89. همان ج156/2.
90. سوره (احزاب) آیه 6.
91. سوره (آل عمران) آیه 164.
92. (صحیفه نور) ج103/17.
93. همان ج253/9.
94. همان ج174/10.
95. همان ج170/9.
96. همان ج31/5.
97. همان ج15/1.
98. همان ج254/9.
99. همان ج27/10.
100. همان ج132/11.
101. همان ج237/19.
102. همان ج170/20 ـ 171.
103. (الاحکام السلطانیه) ماوردى6/.
104. (تاریخ فلسفه در اسلام) میان محمد شریف ج174/2 ـ 175.
105. (وحى و نبوت) شهید مطهرى140/.
106. (صحیفه نور) ج165/1.
107. همان ج85/3.
108. همان112/.
109. همان ج133/11.
110. همان ج131/5.
111. همان ج120/4 ـ 122.
112. همان ج150/15.
113. همان ج98/21.
114. همان46/ ـ 47.
115. همان100/.

تبلیغات