فطرت و عشق از منظر آیت الله شاه آبادی و امام قدس سره (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
فطرت از موضوعاتی است که در طول تاریخ مورد توجه ادیان آسمانی، اندیشهوران و معرفتطلبان بوده و هست. فرهیختگان عرصه توحید و دانشوران ساحت انسانشناسی، نقد عمر خویش را صرف این کالای ثمین کرده و همت خویش را در بحر معرفت فطرت به غواصی کشاندهاند تا دُرّ عشق را از صدف فطرت اصطیاد کنند. موضوع فطرت از یک منظر، بحث فلسفی است؛ چرا که با سه موضوع مهم فلسفه (خدا، جهان، انسان) ارتباط دارد و از منظر دیگر، بحث فطرت و عشق از موضوعات و مسائل عرفانی شمرده میشود (چرا که مهمترین موضوع عرفانی عبارت از توحید و موحد است) و عارفان به نحو تفصیلی با زاویة دید نافذ خود به بحث و مذاکره و سرانجام به چشیدن آن پرداختهاند. از منظر ثالث، به مباحث روانشناسی و علوم مرتبط به آن نیز مربوط میشود؛ چنانکه با مباحث معرفتشناسی، خداشناسی، انسانشناسی، دینشناسی، معاد، تعلیم و تربیت و مباحث اینگونهای ارتباط دارد، و در رأس همة آنها در منابع و آموزههای دینی (قرآن و سنت) نیز روی مسأله فطرت تکیه فراوانی شده است که در نهایت هر اندیشهوری با رویکرد خاص خود، آیات و روایات وارد در این باب را به تفسیر نشسته که در این میان لطایف عرفانی عارفان متأله حلاوت ویژهای دارد که مباحث را در باب فطرت بةنحو فطری تفسیر کرده، با نگاه ویژه خود با مبدأ فطرت و عشق و گامهای عاشقانه به مقصد معشوق رهسپار شدند، از میان عارفانی که در این عرصه به بحث نشستهاند میتوان به عارف کامل میرزا محمدعلی شاه آبادی و خلف صالحش حضرت امام خمینی اشاره کرد که با استفاده از آموزهها و یافتههای پیشینیان، لطایف ذیقیمتی را نیز به آن افزودهاند.متن
قصدنگارنده طرح مباحث لغوی بهنحو مستقصی و کامل نیست؛ بلکه مدخلی جهت ورود به بحث است که به مقدار ضرورت بسنده میشود.
واژه فطرت
لغویان فَطَرَ را به معنای خلقت گرفتهاند (الفطرة بالکسر، الخلقه) (جوهری،صحاحاللغه).
فطر به معنای شقّ و پاره کردن نیز هست؛ چرا که خلقت، گویی پاره کردن پرده عدم و حجاب غیبت است و به همین معنا نیز افطار صائم است. گویی هیأت اتصالیة امساک را پاره کرده است(امام خمینی، 1368: ص 153).
گرچه مادة فطر مکرر در قرآن آمده، این لغت با این صیغه و با این وزن یعنی فطرت بر وزن فعلت فقط در یک آیه آمده که در مورد انسان است و اینکه دین فطرت الله است (مطهری، 1361: ص 11).
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (روم (30)، 30).
در منابع اسلامی، یعنی در قرآن و سنت، روی اصل فطرت فراوان تکیه شده است.... ظاهراً این کلمه، پیش از قرآن سابقهای ندارد(مطهری، همان، ص 14).
ابن اثیر مینویسد:
الفطر الابتداء و الاختراع و الفطرة منه (ابن اثیر، النهایه)
فطر یعنی ابتدا کردن، ابتدا و اختراع (خلقت ابتدایی که به آن ابداع نیز میگویند که تقلیدی نیست) و فطرت نیز اینگونه است.
مقصود از فطرت الله که خدای تعالی مردم را بر آن مفطور فرموده، حالت و هیأتی است که خلق را به آن قرار داده که از لوازم وجود آنها و از چیزهایی است که در اصل خلقت خمیره آنها بر آن مخمّر شده است، و فطرتهای الاهی چنان چه پس از این معلوم شود، از الطافی است که خدای تعالی به آن اختصاص داده، بنیالانسان را از بین جمیع مخلوقات، و دیگر موجودات یا اصلاً دارای این گونه فطرتهایی که ذکر میشود نیستند یا ناقصند و حظ کمی از آن دارند (امام خمینی، همان، ص 154).
در حدیث نبوی آمده است:
کل مولود یولد علی الفطره فابواه یهودانه و ینصرانه و یمجسانه.
هر مولودی بر فطرت الاهی و اسلامی بهدنیا میآید و پدر و مادرش او را [از فطرت اولیه دور میسازند] یهودی یا نصرانی یا مجوس قرار میدهند (احسائی، 1403ق: ج1، ص 35، فصل 4، ح18).
در حدیث علوی نیز آمده است
لیستأدوهم میثاق فطرته و... (نهجالبلاغه، خطبه اول).
پیامبران آمدند تا از مردم وفا به عهدی را که از فطرتشان است بخواهند.
فطرت و طبیعت
لوازم وجود مدرک را فطرت گویند و لوازم وجود غیرمدرک را طبیعت خوانند،و از این جهت گفته نمیشود که فطرت آب، رَطب است؛ بلکه گفته میشود طبیعتش چنین است؛ پس صحیح است نسبت فطرت به خداوند، کما قال سبحانه فطرة الله (آیتالله شاهآبادی،1380: ص 127)
گرچه هر دو یک امر تکوینی است، ولی فطرت از طبیعت آگاهانهتر است.
امور فطری
گرچه در محاورات و مباحث مطروحه بهنحو تسامحی مواردی را به صورت امر فطری احصا میکنند، از مباحث تخصصی عرفانی امور فطری را فقط چهار امر میدانند:
1. حس که به واسطة آن، انسان ملکی باشد؛
2. خیال که به واسطة آن، انسان ملکوتی باشد؛
3. عقل که به واسطة آن، انسان جبروتی باشد؛
4. عشق که به واسطة آن، انسان لاهوتی و فانی در حق شود (آیتالله شاهآبادی، همان).
فطرت الاهی
از آنجا که ذات اقدس الاهی صرف کمال،و خود به ذات خویش، عالم به علم قبل الایجاد است و حتی به همین علم خویش نیز عالم است، به تمام ما سوی الله از ازل تا ابد نیز عالم است که اهل الله آن علم را از جهت وحدت، علم اجمالی و به جهت نهایت انکشاف و وضوح که ناشی از علم علت به معلول خود است، به کشف تفصیلی و علم عنایی تعبیر میکنند و از آنجا که مناط عشق، ادراک کمال است و ادراک ذات خداوند به کمالاتش اقوی الادراکات است چرا که ذات مدرِک و مدرَک اقوی الموجودات است پس به تبع، ادراک نیز اینگونه خواهد بود؛ پس ذات مقدس الاهی در نهایت ابتهاج و عشق به ذات خویش است و بهجتی و عشقی بالاتر از آن نیست.
عشق به آثار نیز از آثار همین عشق به ذات است که من عشق شیئاً عشق آثاره؛ هر کسی به چیزی عشق بورزد، به آثار آن هم عشق میورزد.
ویژگیهای فطرت
در بحثهای مقدماتی، مهمترین و برترین امر فطری را عشق نام نهادهایم که به واسطة آن انسان، لاهوتی و فانی در حق میشود و چون از ویژگیهای امر فطری ملازم وجود بودن و از هیأتهای مخمره در اصل طبیعت است میتوان ویژگیهای ذیل را از لوازم فطرت دانست.
1. هیچکس در اصل آن اختلاف ندارد و اختلاف فقط در مراتب شدت و ضعف آن است که بنا به عواملی اینگونه میشود؛ ولی از آنجا که حقیقت واحدة ذات مراتب است ـ همانگونه که در وجود اینگونه استـ حقایق متباینه نخواهد بود و به همین جهت انسان مفتخر است به این کرامت عظمی که «خلق الله آدم علی صورته» یعنی خداوند، آدم را بر صورت خود آفریده است )مجلسی، 1340ق:ج 4، ص 11 ح1، باب 2).
به همین سبب است که عالم و جاهل و وحشی و غیرمتمدن و شهری و صحرا نشین در آن متفقند. هیچیک از عادات و مذاهب و طریقهای گوناگون در آن راهی پیدا نکند و خلل و رخنهای در آن پیدا نشود. اختلاف بلاد و اهویه و مأنوسات و آرا و عادات که در هر چیزی، حتی احکام عقلیه، موجب اختلاف و خلاف شود، در فطریات ابداً تاثیری نکند (امام خمینی، همان: ص 155)؛ به همین سبب میگویند: اختلاف مراتب فهم و شعور انسان خدشهای بر اصل آن وارد نمیآورد و اگر امری از امور وجودی انسان اینگونه شد، از احکام فطرت نخواهد بود و باید آن را از فطریات بیرون دانست و به همین دلیل در آیة شریفه آمده است:
فطر الناس علیها. همة مردم اینگونهاند و در ادامه فرمود: لا تبدیل لخلق الله.
عواملی مثل عادات تغییر مییابد؛ ولی امر فطری تغییر نمییابد (اقتباس از امام خمینی ، همان).
2. فطرت از اموری است که از همة بدیهیات بدیهیتر است؛ چرا که اموری در آن اختلاف راه ندارد. امری که ابده بدیهات باشد، لوازم آن نیز اینگونه خواهد بود؛ پس اگر توحید یا سایر معارف از احکام فطرت یا لوازم آن باشد، باید از بدیهیترین بدیهیات و ضروریات باشد: و لکن اکثر الناس لایعلمون، و این مسأله را در منطق نیز آمده است، که امور بدیهی نیز گاهی مورد غفلت قرار میگیرد؛ بدین سبب برای فهم آن فقط اسباب انتباه را مطرح کردهاند.
3. فطرت یاد شده در انسان نه جعل مستقل دارد و نه جعل تألیفی ما بین ذات و ذاتی؛ بلکه مجعول بالاصاله وجود انسان است و عشق و فطرت فقط مجعول بالتبع است.
آنگونه که از آیة شریفه (فطر الناس علیها) استفاده میشود و به قول مرحوم آیتالله شاهآبادی، اگر جعل تألیفی بود، تعبیر از «علیها» نمیکرد؛ بلکه فطر الناس معها میفرمود و حتی جعل تألیفی عقلاً نیز محال است؛ پس فطرت و عشق از انسان جدایی ناپذیر بلکه با خلقت انسان عجین است.
4. عشق که فطرت الهیه است، چون اکتسابی نیست، اختلاف و انقلاب در آن راه ندارد؛ چرا که ید اکتساب و اختلاف از آن مقطوع است؛ بدین لحاظ به صفت عصمت متصف است و اشتباه در آن راه ندارد؛ پس احکامش متبع و ممضی خواهد بود. در آیة شریفه آمده است: لا تبدیل لخلق الله؛ چرا که دست اکتساب از آن بهدور است؛ پس تغییر و تخلف ندارد و الذاتی لا یعلّل و لا یتخلّف (سبزواری، شرح منظومه تعریفذاتی و عرضی)؛بنابراین، عشق از انسان منفک نشود (اقتباس از شاهآبادی، همان: ص 129).
5. فطرت در کشف حقایق، حقیق است و از این جهت ارشاد فرموده لزوم و توسل به آن را فی قوله تعالی فطرة الله که منصوب است از بابِ اغراء به فعل محذوف کانه فرموده: الزم فطرة الله؛ فطرت الاهی، را ملازم دائم باش.
6. عشق از صفات حقیقیه ذات الاضافه است؛ یعنی متعلق و معشوق میخواهد. نظیر عقل و معقول و علم و معلوم؛ پس وجود عشق بالفعل کشف از وجود معشوق کند قطعاً و لزوماً ( شاهآبادی، همان: ص 130).
جهان چه ازلی و چه ابدی باشد یا نه و چه سلسلههای موجودات غیر متناهی باشد یا نه، همه فقیرند؛ چون هستی، ذاتی آنان نیست. اگر با احاطة عقلی جمیع سلسلههای غیر متناهی را بنگری، آوای فقر ذاتی و احتیاج در وجود و کمال آنها به وجودی که بالذات موجود است و کمالات، ذاتی آن است، میشنوی، و اگر به مخاطبة عقلی خطاب به سلسله های فقیر بالذات نمایی که ای موجودات فقیر چه کسی قادر است رفع احتیاج شما را نماید، همه با زبان فطرت همصدا فریاد میزنند که ما محتاجیم به موجودی که خود همچون ما فقیر نباشد در هستی و کمال هستی، و این فطرت نیز از خود آنان نیست (فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ) (روم(30):30). فطرت توحید از خداوند است و مخلوقات فقیر بالذات مبدل نمیشوند به غنی بالذات، و امکان ندارد چنین تبدیلی، فقیر و محتاجند، جز غنی بالذات، کسی رفع فقر آنان را نخواهد کرد، و این فقر که لازم ذاتی آنان است همیشگی است، چه این سلسلة ابدی باشد یا نباشد، ازلی باشد یا نباشد (صحیفة امام، امام خمینی، 1378: ج16، ص 207 و 208).
معشوق نفس و معشوق حقیقیِ فطرت
ازآنجا که معلوم اولِ انسان، نفس او است بهنحو علم حضوری و انسان مدرک ذات خود و خود بین است پس معشوق ابتدایی خود اواست؛ بدین سبب، معجب و خودپسند و مستبد و خود رأی و آزادی طلب و راحتخواه است. چون شیطان خودبین خودخواهی کرد و انا خیر منه( اعراف (7):12) و به استبداد رأی، ترک سجده بر آدم کرد و خود را از تکلیف آزاد ساخت، به راحت پیوسته، چنانچه اولیای شیطان در مقابل انبیای کلمة ان انتم الا بشر مثلنا که از ناحیة استقلال و استبداد بود ایشان را از استظلال به ظل وجود آنها محروم ساخت ( شاهآبادی، همان: ص 131).
دعوت انبیای عظام و اولیای الاهی به آن بود و هست که انسان از معشوق ابتدایی گذر کرده، به معشوق حقیقی برسد و مادامی که در این دامگه عشق ابتدایی اسیر است نمیتواند به اوج ملکوت راهی یابد.و با تنبه کمی متوجه میشود که مادامی که انسان مبتلا به معشوق نفس است و تا زمانی که از این دامگه خارج نشود، به وصال معشوق حقیقی نایل نشود؛ پس حنافت و اعراض را در آیه شریفه، قید طلب عاشق مقرر فرموده است؛ چرا که قال تعالی: فاقم وجهک للدین حنیفاً و معصوم (ع) در درجات علم درجة اوّل را انصات دانسته است. کما اینکه در کتاب خصال، ج1، ص287 رقم 43 قال الباقر(ع)«جاء رجل الی النبی(ص) فقال یا رسول الله، ما حق العلم؟ قال الانصاتُ له، قال ثم مه؟ قال الاستماع، قال ثم مه؟ قال الحفظ له، قال ثم مه؟ قال ثم العمل به، قال ثم مه؟ قال ثم النشر». و معلوم است مادامی که تخلیه دل از بیگانگان نشود، توجه به مقصد مقصود نتوان کرد: مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ (احزاب(32)، 4) یعنی خداوند، درون انسان دو قلب قرار نداده است، و بدون حضور قلب و اقامة روی دل به سوی مقصد، مقصود حاصل نشود ( شاهآبادی، همان: ص 2و131، برگرفته ...) و در بحثهای آینده دربارة با این چهار خصوصیت انسان بحث بیشتری خواهیم داشت.
فطرت اصلی و فطرت تبعی (عشق به کمال مطلق و تنفر از نقص)
حق تبارک و تعالی با عنایت و رحمت خود به ید قدرت خود که طینت آدم اوّل را مخمر فرمود، فطرت و طینت به آن مرحمت فرمود یکی اصلی، دیگری تبعی که این دو فطرت، براق سیر و رفرف عروج او است به سوی مقصد و مقصود اصلی و آن دو فطرت، اصل و پایة جمیع فطریاتی است که در انسان مخمّر است و دیگر فطریات شاخهها و ارواق آن است.
یکی از آن دو فطرت که سمت اصلیت دارد، فطرت عشق به کمال مطلق و خیر و سعادت مطلقه است... و دیگری از آن دو فطرت که سمت فرعیت و تابعیت دارد، فطرت تنفر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است که این مخمر بالعرض است و به تبع آن فطرت عشق به کمال، تنفر از نقص نیز مطبوع و مخمر در انسان است( امام خمینی، 1382: ص 628).
در صورتی دو فطرت اصلی و فرعی کارکرد اصلی خود را خواهند داشت که محکوم به حجاب طبیعت نشده باشند که در این صورت، نورانیت خویش را از دست داده، به احکام طبیعت محکوم میشوند و در حجاب باقی میمانند و مبدأ جمیع شر و منشأ جمیع شقاوت و بدبختیها خواهند شد.
احکام آسمانی و دستورهای انبیای عظام و آیات باهرات طبق نقشه فطرت طرح ریزی شده است و تمام احکام الاهی نیز طبق دو فطرت اصلی و تبعی به دو قسم کلی و دو مقصد اصلی منقسم میشود.
احکام فطرت
«مقصد اوّل که اصلی و استقلالی است، توجه دادن به فطرت به کمال مطلق است که حق جل و علا و شؤون ذاتیه و صفاتیه و افعالیه او است که مباحث مبدأ و معاد و مقاصد ربوبیات از ایمان بالله و کتب و رسل و ملائکه و یوم الاخر» و اهم و عمدة مراتب سلوک نفسانی و بسیاری از فروع احکام از قبیل مهمات صلات و حج به این مقصد مربوط است یا بی واسطه یا با واسطه.
مقصد دوم که عرضی و تبعی است، تنفّر دادن فطرت است از شجرة خبیثة دنیا و طبیعت که ام النقائص و ام الامراض است و بسیاری از مسائل ربوبیات و عمدة دعوتهای قرآنی و مواعظ الهیه و نبویه و ولویّه و عمدة ابواب ارتیاض و سلوک و کثیری از فروع شرعیات از قبیل صوم و صدقات واجبه و مستحبه، و تقوا و ترک فواحش و معاصی به آن رجوع کند (امام خمینی، 1377: ص80 و 81).
احکام فطرت را می توان به دو قسم عمده تقسیم کرد:
أ. توحید و اوصاف توحید
البته عشق به کمال مطلق منشأ عشق به علم مطلق، قدرت، حیات و ارادة مطلقه و اوصاف جمال و جلال در فطرت تمام افراد بشر موجود است و هیچ انسانی در اصل این فطرت بر دیگری ممتاز نیست؛ ولی مدارج و مراتب فرق دارد؛ یعنی احتجاب به طبیعت و کثرت و قلت حجابها و فراوانی و کمی اشتغالها به کثرت و وابستگی به دنیا باعث میشود که انسانها در تشخیص کمال مطلق متفرق و مختلف شوند.
در نهایت همة شروری که از انسان سرمیزند، به واسطة احتجاب فطرت و فطرت محجوبه است و خود فطرت بهسبب حجابها شرّیت بالعرض یافته و شریر شده است و اگر این حجابهای ظلمانی،بلکه نورانی از رخسار شریف فطرت برداشته شود و فطرت به همان طور که به ید قدرت الاهی تخمیر شده، مخلی به روحانیت خود باشد، آن وقت عشق به کمال مطلق بی حجاب و اشتباه در او هویدا میشود و محبوبهای مجازی و بتهای خانة دل را در هم میشکند و خودی و خودخواهی و هر چه هست را زیر پا مینهد و دستاویز دلبری میشود که تمام دلها (خواهی نخواهی) به آن متوجه است و تمام فطرتها دانسته و ندانسته طلبکار اویند، و صاحب چنین فطرت هر چه از او صادر شود، در راه حق و حقیقت است و همة راه، وصول به خیر مطلق و جمال جمیل مطلق است و خود این فطرت مبدأ و منشأ خیرات و سعادات است و خود خیّر بلکه خیر است (امام خمینی، همان، ص 82).
ب. فطرت و ولایت
اکنون میگوییم که این کمال مطلق و جمال علی الاطلاق که همة سلسلة بشر عاشق و فریفتة آنند، حق تعالی ـ جل جلاله ـ است؛ زیرا به برهان ثابت است که ذات مقدس بسیط الحقیقه است (صدرالمتألهین، 1410: ج6، ص 100ـ 105) و بسیط الحقیقه باید کمال و جمال مطلق باشد و دیگر موجودات جلوهای از جلوات عقل و رشحهای از رشحات فیض مقدس اویند؛ پس هر یک را محدودیت و تعیّنی است که تنزل از کمال مطلق دارند و همین معشوق حقیقی که ذات مقدس است، باید واحد علیالاطلاق باشد؛ وگرنه از بساطت حقیقت خارج شود و کمال مطلق نبود و نیز این ذات معشوقه همة سلسلة بشر به فطرت اصلیه، دارای همة کمالات است؛ وگرنه از کمال مطلق خارج شود و معشوق کمال مطلق است و چون حقیقت ولایت به نزد اهل معرفت عبارت از فیض منبسط مطلق است(شاهآبادی، همان: ص 14، 39، 41) آن فیض، خارج از همة مراتب حدود و تعینات است و از آن تعبیر به وجود مطلق شود. فطرت به آن حقیقت متعلق است؛ امّا تعلق تبعی، چنانچه خود آن حقیقت، حقیقت مستظله است و از آن به ظل الله تعبیر کنند و آن را مشیت مطلقه و حقیقت محمّدیه و علویه دانند (همان، ص 195).
چون فطرت فنای در کمال مطلق را خواهد، حصول آن حقیقت که حقیقت ولایت است، حصول فنا در کمال مطلق است؛ پس حقیقت ولایت نیز از فطریات است و از این جهت است که در روایت شریفه، فطرت الله التی فطر الناس علیها را گاهی به فطرت معرفت تفسیر فرموده (صدوق،1391ق: ص 330، باب 53، ح9).
گاهی به فطرت توحید ( همان حدیث 1و2و4و5) و گاهی به فطرت ولایت ( تأویل الایات الظاهره، ص 427، وبحرانی، بیتا: ج3، ص 262، ح 23 ) و گاهی به اسلام (صدوق، همان، ص 329، باب 53، ح3) و در بعضی از روایات است که از حضرت امام باقر(ع) روایت شده که فرمود:
فطرة الله التی فطر الناس علیها لا اله الاّ الله و محمّد رسول الله و علی امیرالمؤمنین ولی الله.
و تا اینجا توحید است (بحرانی، بیتا: ج 3، ص 262، ح 19)، و این حدیث شاهد مقالة ما است که ولایت از شعبة توحید شمرده میشود؛ زیرا حقیقت ولایت، فیض مطلق است و فیض مطلق، ظل وحدت مطلقه است، و فطرت، بالذات متوجه کمال اصلی، و بالتبع متوجه کمال ظلی است( امام خمینی،همان: ص 99و 100).
احتجاب فطرت عشق از معشوق حقیقی
مقصود از فطرت ثانیه، احتجاب فطرت عشق است از معشوق حقیقی به حب شهوات و زخارف و آمال دنیا که علی التحقیق همان حقیقت عشق کمال و عشق خیر و عشق خوبی است از اشتباه صغرای نقص به کمال و شر به خیر و بدی به خوبی و الّا در اصل کبری خطایی نبود که حب و عشق کمال بوده است.
حجابهای دهگانه فطرت
اوّل: غلظت طبیعت و کدورت جوهرة نطفه که از مواد کثیفه تحقق یافته باشد؛دوم: کیفیت ورود در اصلاب به نحو عصیان:سوم: اهل حجاب بودن اصلاب؛چهارم: کیفیت ورود در رحم ( به نحو طغیان بودن)؛پنجم: احتجاب صاحب رحم به کفر؛ششم: تغذیه در رحم به محرمات یا اغذیه کثیفه؛هفتم: رضاع به لبن حرام یا به اعداد به محرمات یا به اغذیه کثیفه؛هشتم: احتجاب مرضعه؛نهم: تربیت و عادات به قبایح؛دهم: مجالست با اهل حجاب؛
چنان که در حدیث قدسی آمده است:
کل عبادی خلقتهم حنفاء فاجتالهم الشیاطین عن دینهم و امروهم ان یشرکوا بی.
تمام بندگان خود را بر فطرت پاک آفریدهام، پس شیاطین آنان را از دینشان برگرداندند و به آنان امر کردند که به من شرک بورزند.
در حدیث آمده است:
کل مولود یولد علی الفطره و انما ابواه یهودانه و یمجسانه و ینصرانه ( کافی، ج 2، ص 13 و بحارالانوار ، ج 3، ص 281، ح22، و ص 279، ح11، ج 39، ص 328، ح27 )
هر مولودی بر فطرت اسلام به دنیا میآید این پدر و مادر او هستند که او را یهودی یا نصرانی یا مجوسی میکنند) (برگرفته از شاهآبادی،1380: ص 149ـ 151).
راه گذر از معشوق مجازی و وصول به معشوق حقیقی ونشانِه هر یک
مهمترین دلیلی که میتوان بر مجازی بودن معشوق و عشق مجازی اقامه کرد، آن است که فطرت الهیه هیچگاه از بین نمیرود؛ بلکه فقط محتجب به حجاب میشود و برای رفع حجاب محتاج به ریاضت طبیعت و اعمال فکر در کتاب فطرت و مطالعه در معشوق فعلی خود است. اگر انسان علاقهمند است تا از معشوق فعلی خود تجاوز کند، این نشانة آن است که معشوق, معشوق حقیقی نیست ؛بلکه مجازی است؛ بدین سبب از او صرفنظر کرده؛ به معشوق حقیقی رویکرد خواهد داشت، و اگر توجه به معشوق مجازی به نظر آلی بود مثل نظر حضرت یعقوب به خدمه یوسف، با نظر واقعی منافات نداشته؛ بلکه حبّ ظاهر بود که در مظهر نمایش داشت؛ ولی اگر نظر در معشوقات مجازی به نحو استقلال بوده باشد، نابود خواهد شد؛ چرا که وَمَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلاً؛ هر کس که در دنیا نابینا است، گمراه است؛ پس در آخرت نیز نابینا و گمراه خواهد بود( اسراء (17): 72)؛ پس مبتلایان به حب شهوات و زینت دنیا و امثال آنها در آخرت بیچاره خواهند شد؛ چرا که در عالم آخرت، معشوق عالم محسوس را نخواهند یافت و هر چه در عالم برزخ بکوشند صور معشوقات دنیا را که صرفاً سرابی برای آنان است نیابند؛ بلکه آن صور موذی آنان خواهد شد به نحوی که میگویند یَالَیْتَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ (زخرف(43): 38)؛ ای کاش بین من و آنها فاصله میافتاد همچون فاصلهای که بین مشرق و مغرب عالم است( برگرفته از شاهآبادی ، همان:ص 154 ـ 156).
سرآمد معشوقهای ابتدایی و مجازی، معشوقة نفس او است. سرآمد علل ابتلا به معشوقه نفس، علل چهارگانه نفس است که عبارتند از عجب، استبداد، حریت، راحت طلبی، و راه توجه مجدد به فطرت، زدودن و درمان این مفاسد و امراض از نفس است.
انسان به مقتضای فطرتش مدرِک، و به دنبال جلب منفعت و دفع ضرر مقرون با علم و اراده است و اصول انسانیت نیز از این جهت در او وجود دارد و مبادی تصوریه و تصدیقیه او نزد او بدیهی است و باب تعبد و تقلید در تحقیق اصول بر او بسته است؛ ولی احتجاب به حجب چهارگانه عجب و استبداد، حریت و راحت طلبی مانع وصول به حقیقت است و از آنجا که این علل اربعه در خود نفس است باید کتاب نفس بیشتر مورد توجه قرار گیرد تا امراض او برطرف شود، و از آن جاکه کمال و نقص ملاک معشوقیت و عدم آن است چرا که مناط معشوقیت کمال و مناط مبغوضیت نقص است و در صورتی که معشوقة نفس را بر عاشق عرضه کنیم، پرده از چهرة خود برداشته، جهل و عجز را که سرآمد نقایص است را در خود احساس میکند و دست از عجب و خودپسندی برداشته از هوای نفس اعراض میکند، در این صورت، به مقتضای فطرت حنیف و سالم به دنبال معشوق حقیقی میرود.
از طرف دیگر، ملاک حریت و عبودیت، قدرت و عجز است که در علم و جهل ریشه دارند و چون مناط فطری حریت قدرت بر اجرای مقاصد است اگر به مجرد مشیّت و اراده توانایی نیز حاصل باشد میتواند ادعای حریت و اطلاق کند که فعال ما یشاء و حاکم ما یرید است؛ ولی کسی که خود را ناتوان مشاهده کند و عالم را در برابر خود عاصی ببیند، بهویژه درجنب قدرت انبیا و اولیاء سر خجالت به زیر انداخته، دست از حریت کشیده، به عبودیت و رقیت اقرار میکند که عَبْداً مَّمْلُوکاً لَا یَقْدِرُ عَلَى شَیْءٍ.........(نحل(16):75)؛ بندة مملوکی که بر هیچ چیز توانا نیست، و برای رفع این مرض، اولیای الاهی در عبادات به اقرار به عبودیت امر کردند.
ملاک استضلال و استقلال علم و جهل به مصالح و مفاسد است؛ بدین سبب، جهال، فارقی بین خود و انبیا نمیدیدند و میگفتند:
إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا ( ابراهیم(14):،10).
شما [=پیامبران] همچون ما از جنس بشر هستید، و پیامبران در مقام جواب استضلال خود که همان عدم استقلال است اشاره میکردند و میگفتند:
قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَی (کهف(18):110)؛
پس با مطالعة کتب فطرت میتوان به جهالت خود در مصالح و مفاسد پی برد و به ظل وجود مقدس انبیا و اولیای الاهیـ صلواتالله علیهم اجمعین ـ که ظل الله هستند درآمد و فرمانبرداری کرد و ملاک حرکت و راحت طلبی عشق و عدم آن است.
وجدان یا فقدان معشوق حرکت و راحت میآورد و با مطالعة کتاب فطرت، خود را عاشق مییابد و به مقتضای فطرت عشق و عدم وجدان معشوق دست از راحت طلبی برمیدارد. در طلب معشوق میکوشد و ندای لاَ أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً (کهف(18):60) از قلبش بر زبان جاری میشود و در جوارح و جوانحش ساری میشود و آرامش را از او میگیرد و از نای او ندای فتصیر ارواحنا معلقة بعزّ قدسک به گوش جانها میرسد،و به مقدار عشق و عملکرد به حکم فطرت دست ازخود برداشته، معشوق حقیقی را به همان مقدار ببیند؛ چرا که معشوق حقیقی حجابی ندارد ( بلکه حجاب مخصوص عاشق و به اعتبار اشتباه معشوق حقیقی به مجازی و لوازم آن است و چون حجاب مرتفع،و توجه کامل شود، لابد به مشاهدة معشوق سرافراز، و به نهایت عبودیت و فناء درآن موفق شود) (شاهآبادی: همان، ص 137و 138؛ پس به مقتضای ادراک نقص، جهل و عجز که سرآمد نقایص است، خود را از معشوقیت عزل و از خود رفع اشتباه کند و به سبب جهل به حقایق از دعوی فرمانفرمایی و استبداد و استقلال خارج و برای طاعت و استضلال مهیا شود و به سبب ادراک عجز از تقاضای حریت بیرون رفته ، به رقیت و انقیاد، خود را سزاوار داند و به واسطة وجود عشق، خود را از سکونت و راحت طلبی خارج کرده ، در طلب معشوق حقیقی برآید و روی به درگاه او آورد و فرمان فاقم و جهک للدین حنیفاً را اطاعت کند. ( شاهآبادی، همان)، و به مقتضای فطرت یاد شده، به آنچه در فطرت او است ملتزم شود و بدون معلم بتواند به سه اصل ذیل که در فطرت انسان مسطور است، دست یابد.
1. لزوم معرفت اصل مبدأ و معاد هر چیزی ( و لوازم و فروعات آن دو) و شاهدش عشق، علم و کمال است؛
2. لزوم خضوع و عبودیت برای کامل که از لوازم فطرت است؛
3. لزوم عدل و اعطاء کل ذی حق حقه و بغض ظلم و تعدی است؛
پس دین فطری و الاهی عبارت است از معرفت و عبودیت و عدالت در حقوق و حدود و از اینجا ظاهر میشود وجه تفسیر فطرت و تعبیر از دین به توحید (شاهآبادی، همان، ص 139)؛ البته به معنای وسیع توحید که تمام اصول دین و مذهب را شامل است.
معلوم شد که احکام فطرت از جمیع احکام بدیهیه بدیهیتراست؛ زیرا در تمام احکام عقلیه، حکمی که بدین مثابه باشد که هیچکس در آن خلاف نکند و نکرده باشد نداریم و معلوم است چنین چیزی اوضح ضروریات و ابده بدیهیات است و چیزهایی که لازمة آن باشد نیز باید از اوضح ضروریات باشد؛ پس اگر توحید یا سایر معارف از احکام فطرت یا لوازم آن باشد، باید از ابده بدیهیات و اظهر ضروریات باشد: و لکن اکثر الناس لا یعلمون (امام خمینی، 1368: ص180و 181)؛ پس انسان با مطالعة کتاب تکوین خود (فطرت) و کتاب تدوین انسان کامل ( قرآن) که واحدند میتواند به حکم فطرت با پای فطرت و در مسیر فطرت به مقصد فطرت برسد.
منابع و مآخذ
*.قرآن مجید.
*.نهج البلاغه.
1. ابن بابویه قمی (صدوق) محمد بن علی، کتاب التوحید، تهران. مکتبهالصدوق، 1391ق.
2. احسائی، محمّدابن علی بن ابراهیم( معروف به ابی جمهور)، عوالی اللئالی، تحقیق مجتبی عراقی، قم، مطبعه سید الشهداء، 1403ق.
3. بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان.بیتا.
4. خمینی، روحالله، چهل حدیث، مرکز فرهنگی رجاء، 1368ش.
5. ـــــــــــــ ، سر الصلاه، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی ، 1369ش. ج10.
6. ـــــــــــــ ، شرح حدیث جنود عقل و جهل، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، 1377ش، ج 1 .
7. ـــــــــــــــ ، صحیفة امام(22 جلدی)، مؤسسه تنظیم و نشر امام خمینی (ره)، 1378ش،ج1.
8. ـــــــــــــ، تفسیر و شواهد قرآنی در آثار امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1382ش.
9. شاهآبادی، شذرات المعارف، تهران بنیاد علوم معارف اسلامی، 1380ش.
10. شاهآبادی، محمدعلی، ، رشحات البحار،تهران. نهضت زنان مسلمان، بیتا.
11. صدرالمتألعین، محمدبن ابراهیم، الأسفارالأربعه، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1410ق.
12. مجلسی، محمدباقر. بحارالانوار،بیروت، مؤسسه الوفاء1340ق.
13. مطهری مرتضی، فطرت، تهران، انتشارات انجمن اسلامی دانشجویان مدرسه عالی ساختمان، 1361ش.