نقدى بر نقد (عقلگرایان چگونه مىاندیشند؟ )
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اشاره: در کتاب نقد(1)، از جمله، دو مقاله با عناوین"دلایل پیدائى و پایائى سکولاریزم" و "عرف و مصلحت درترازوى حکومت اسلامى" به چاپ رسیده بود. آنچه ذیلاآمده، نقدى است از یک خواننده که متوجه آن مقالاتمىباشد. پاسخ این نقد را در شماره آینده کتاب نقد خواهیدخواند، انشاءا....
بدینوسیله "کتاب نقد"، براى چاپ هرگونه نقد مستدلاز مضمون نشریه، اعلام آمادگى مىکند.
نویسنده مقاله «دلایل پیدایى و پایایى سکولاریزم» (1) ارتباط وثیقى بین «عقل مدارى وخرد بسندگى» با ایدئولوژى سکولاریزم دیدهاند. در اینجا در مقام آن نیستیم که ببینیماین ادعاى نویسنده تا چه حد صحت دارد. عجالتا فرض مىکنیم که چنین ارتباط وثیقىوجود دارد و «عقل مدارى و خرد بسندگى» از زیر ساختها و ریشههاى این مراممىباشد.
حال مىخواهیم ببینیم که اگر فرضا «عقلگرایى» یکى از مبانى سکولاریزمباشد آیا این مبناى سکولاریزم در مورد فرهنگ اسلامى و مؤلفههاى مختلف آن کاربرددارد یا نه؟
در ابتدا باید معین کنیم که منظور از عقلگرایى چیست. منظور از عقلگرایى، استفادهاز کلیه توانائیهاى فکرى بشر و کلیه اطلاعات بشرى به منظور دستیابى به «حقیقت»مىباشد. این عبارت دستیابى به «حقیقت» نقش بسیار اساسى در تعریف عقلگرایىدارد یعنى براى دستیابى به حقیقت، از کلیه توانائیهاى فکرى بشرى استفاده مىکند.البته التزام او به «فکر» و «چون و چرا طلبى او» همچون خصوصیات جسمى و بیولوژیکاو تقریبا ذاتى است. یعنى این سئوال که چرا او «چون و چرا طلب است» و چرا «حقیقتجواست»، پاسخى درخور ندارد همچنان که این سئوال که چرا چشم و گوش و ... دارد،پاسخى درخور و راضى کننده ندارد و این امور مربوط به ساختار آفرینش مىباشد.بنابراین در جهتحقیقت جویى، به خود حق مىدهد که هر امرى را مورد کاوش قراردهد ولو آنکه به نتیجه عینى و ملموسى نرسد. براى او مهم نیست که اگر فرضا یکمجموعه مقدس مثل دین را مورد کاوش و پرسش قرار دهد ممکن است در طى اینکاوش و بررسى، تقدس و حرمتخطوط قرمز ادعایى در دین زیر سئوال رود و حتىاحیانا به انهدام فکر دینى بیانجامد. براى او این امور مطلقا مهم نیست.
حال باتوجه به تعریفى که از عقلگرایى ارائه دادیم روشن مىشود که ادعاى نویسندهمقاله «عرف و مصلحت در ترازوى حکومت اسلامى» که در شماره اول «کتاب نقد» درجشده است مبنى بر اینکه: (ما با مقولهاى بنام «عقل دینى» مواجهیم که با «عقل سکولار»تغایرهاى اصولى در پیش فرضهاى کلامى و فلسفى و ... در روش و در آمال و اهدافدارد) (2) کاملا نادرست جلوه مىکند. ما «عقل دینى» و «عقل سکولار» نداریم. ما فقط یکنوع عقل داریم که به «پیشفرضهاى کلامى و فلسفى و ...» و دیگر خطوط قرمز، متعهدنشده است. پرواى هیچ چیز را ندارد، هیچ چیز. و از کلیه دستاوردهاى فکرى بشراستفاده مىکند، خواه نتیجه آن به «دین مدارى» و یا به «سکولاریزم» بینجامد. نتیجهبراى او مطلقا مهم نیست. و اینطور نیست که «چون و چراطلبى» خود را مطابق اهداف ونتایج، تعدیل کند. یک عقلگراى واقعى، به هیچ وجه، تعهدى در برابر نتایجحاصلهندارد.
حال باتوجه به تعریفى که راجع به عقلگرایى ارائه نمودیم به دو مورد از مهمتریندعاوى مقاله «دلایل پیدایى و پایایى سکولاریسم» که بیشتر به مساله عقلگرایى مربوطاست، مىپردازیم:
1) نویسنده محترم ادعا کرده است که "عقیده به حجیت عقل در اسلام، سبب ظهورمکاتب فلسفى بسیار غنى و مشارب کلامى بس استوارى گردیده که پشتوانه استدلالىرخنه ناپذیرى براى عقائد دینى شده و توهم تقابل دین و عقل را در فرهنگ اسلامى ازاذهان زدوده است." (3) .
این صفت «رخنهناپذیرى» که براى کلام و فلسفه اسلامى قائل شدهاند، جاى بحثدارد.
براى روشنتر شدن موضوع، یکى از مهمترین و بنیادى ترین مسائل در کلام و فلسفهاسلامى یعنى مساله «اثبات وجود خدا» را مورد توجه قرار مىدهیم. باتوجه به سیرى کهبراهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب داشتهاند و نقادیهایى که از این براهین شدهاست، ادعاى «رخنه ناپذیرى اثبات وجود خدا»، ادعاى بزرگى است. همین جا قبل ازادامه مطلب، باید بگویم که آنچه در فلسفه قرون وسطى و الهیات مسیحى، راجع بهبراهین اثبات وجود خدا مطرح گشته است، با آنچه در فلسفه اسلامى، راجع به اثباتوجود خدا مطرح شده شباهت زیادى دارد و بسیارى از استدلالات "توماس اکویناس" فیلسوف مسیحى معروف قرن 13 میلادى، شباهتبسیار با همان استدلالات فلاسفه معروف اسلامى مثل ابن سینا و فارابى دارد. بنابر این ادعاى اینکه آنچه در غرب موردنقد قرار گرفته، مربوط به «فلسفه مسیحى» استبىاساس است. بنابراین مىتوان گفتکه تقریبا تمام نقدهایى که فلاسفه معاصر غربى راجع به براهین اثبات وجود خدا مطرحمىکنند، در مورد آنچه که در فلسفه اسلامى راجع به خدا مطرح شده است نیز وارداست. به عنوان مثال یکى از بنیادىترین نقدها در مورد برهان وجوب و امکان و یا بهقول فلاسفه غربى، برهان جهان شناختى، (Cosmological argument) که دردائرةالمعارف فلسفه ویراسته "پل ادواردز" مطرح شده است این است که براهین اثباتوجود خدا و بویژه برهان وجوب و امکان، هر چقدر هم که در ظاهر، مقبول جلوه کننداما هیچگاه «قاطعیت عقلى نظامهاى منطقى و ریاضى» (4) را نخواهند داشت و این مسالهدر فلسفه معاصر غرب، به وضوح نشان داده شده و ما هم در اینجا قصد تکراراستدلالهاى آنها را نداریم (5) . اما هدف از مطرح کردن این مساله، نشان دادن آن است کهآن «رخنهناپذیرى» که نویسنده مقاله مذکور، مطرح کرده و البته تنها نظر ایشان نیست ودر آثار فلسفى علامه طباطبائى و آیةالله مطهرى هم چنین ادعایى مطرح شده است و آنمرحومان نیز فکر مىکردند که استحکام استدلالهاى راجع به وجود خدا، در حد همانقضایاى ریاضى و منطقى است و به همان اندازه هم تخلف ناپذیر مىباشد، باپیشرفتهایى که در فلسفه و بویژه فلسفه تحلیلى پیدا شده، قابل دفاع نمىباشد.
البته منظور اینجانب از مطرح کردن مساله فوق این نیست که امروزه «وجود خدا» ازمنظر عقلگرایان قابل دفاع نیست. بلکه در همین نیمه دوم قرن بیستم، فیلسوفان متعددىکه در سنت فلسفه تحلیلى هم پرورش یافتهاند، براهین و استدلالات قابل قبولى ازدیدگاه عقلى راجع به «اثبات وجود خدا» مطرح کردهاند که براى اینجانب هم به عنوانیک عقلگرا اعتبار آنها محفوظ است. منتها با این شرط که آن استحکام و تخلف ناپذیرىاستدلالات ریاضى را از این براهین انتظار نداشته باشیم و البته لزومى هم ندارد که هرچهمعقول است، اعتبارش به همان شیوه معقولیت قضایاى ریاضى و منطقى مطرح باشد.درهر حال، هدف از مطرح کردن مساله «وجود خدا» که از اساسىترین قضایا در کلام وفلسفه اسلامى است، این است که نشان داده شود که برخلاف نظر نویسنده مقاله «دلایلپیدایى و پایایى سکولاریزم»، فلسفه اسلامى از گزند انتقادات فلسفههاى معاصر درامان نیست و ایرادها و اشکالاتى که در فلسفههاى قرون وسطى و مسیحیت موجود بودهاست، در مورد فلسفه اسلامى هم مطرح است و اگر دنبال دفاع از قضایایى مثل «خداوجود دارد»، هستیم، باید به همان شیوههاى جدید که در فلسفههاى معاصر مطرحاستروى بیاوریم و تکرار سخنان پیشینیان که ضعف آنهامعلوم و مشخصاست،دردىرا دوا نخواهدکرد.
2) نویسنده محترم در ارتباط با «سنت» نوشتهاند که «سنت پیامبر اسلام (ص) وروایات موثق بسیارى که از رهبران دینى در دسترس مىباشد، ضامن اتقان و سلامتعقائد مسلمین و مانع خرافهگروى در باورداشتهاى دینى آنان است» (6) و در ادامه گفتهاندکه «عقیده به ضرورت فهم اجتهادى دین مشوق مسلمانان در پذیرش عالمانه عقائداسلامى و مانع جدى رواج باورهاى سست و رکود به اعتقادات مىرسند و رکود تفکردینى در میان آنان است» (7) .
در اینجا هم باز دقیقا مشخص نکردهاند که چه اعتقادات، خرافه و چه باورهایى سست است که فرضا وجود «سنت اجتهاد» مانع رواج آنها شده است. بخصوص کهکلمات خرافه و سستبسته به اینکه متولد در چه عصرى و یا متعلق به چه فرقه اسلامىباشیم، مىتواند معانى متفاوت و گاه متضادى داشته باشد.!
درهر حال، راه تشکیک و نقد در «سنت» و «اجتهاد» نیز همچنان که در دیگر امور بازاست، در این موارد نیز باز است و به هر نتیجه که در راه جستجوى «حقیقت» بدستآید، تن باید داد. گرچه عدهاى از قبل، هدف از تحقیق را معین کردهاند و براى آن حد وحدود و «خطوط قرمز» قائل شدهاند و چنین نوشتهاند(مقاله عرف و مصلحت درترازوى جکومت اسلامى):
«راه اصلاحات متدیک و نظریات جدید در «اصول فقه» (بشرطى که منطقى باشد وبه انکار یا تحریف مبانى و متون دینى یا ترک آنها نیانجامد) همچنان مفتوح است» (8) یعنىدر اینجا هم اگر فرضا در طى مطالعات و تحقیقات به این نتیجه رسیدیم که لزومى نداردفلان عمل براساس متن دینى انجام شود چون نتیجه، مستلزم ترک یا انکار آن متن دینىاست، بنابراین باید تعصب بورزیم و آن مطالعات را نادیده بگیریم! مثلا اگر به این نتیجهرسیدیم که هرچه ائمه(ع) گفتهاند الزاما در همه زمانها و مکانها کاربرد ندارد و مخاطبانایشان در موارد قابل توجهى مردم هم عصرشان بودهاند و مثلا اگر سن بلوغ دختران را 9سال قمرى ذکر کردهاند این به دلیل شرایط اقلیمى و نژادى مردم هم عصر و هم مکانآنها بوده است و مخاطب آنان هم در چنان احادیثى مردم حجاز بودهاند این نتیجه را ولوآنکه دلایل متعددى در رابطه با گرایش به آن وجود داشته باشد باید نادیده گرفت زیرادر غیر این صورت بخشى از احادیث صحیح را که جزء متون دینى هستند، انکار و ترککردهایم.!
در حقیقت، استنتاج احکام از «سنت» برپایه پیش فرضهاى کلامى و انسان شناختى وجامعه شناختى و .... خاصى است که بسیارى از آنها مىتواند به راحتى مورد نقد وتشکیک قرار گیرد (9) و آنچه که دستاوردهاى بشرى در رابطه با تحقیقات و نقد تاریخىاست در مورد این متون اسلامى هم همچون متون دینى مسیحیت و یا دیگر متونتاریخى، کاملا قابل کاربرد و مطرح شدن است.
البته در اینجا نیز مثل مساله «اثبات وجود خدا»، تحلیل پیش فرضهاى کلامى و انسانشناختى و جامعه شناختى و ... مربوط به احکام فقهى، الزاما به انهدام فقه و دانشحدیث و .... و کلا اسلام نخواهد انجامید کما اینکه منجر به نابودى مسیحیت نشدهاست. همیشه مىتوان دفاعهاى عقل پسندى از مسائل بنیادى دینى ارائه داد ولى نکتهحائز اهمیت آن است که صورتهاى جدید این نوع دین شناسىها، با تصورات سنتىدینى، اختلافات عمدهاى خواهند داشت زیرا این دیدگاههاى سنتى، از منظر عقلگرایانهو حقیقت طلبانه، دیگر قابل دفاع نیستند.
بنابراین، باتوجه به آنچه که گفته شد، اگر «عقل گرایى» یکى از مبانى سکولاریسمباشد (که البته ممکن استخود این امر، قابل مناقشه باشد) اسلام و فرهنگ سنتىاسلامى هم، بدون شک با این وجهه سکولاریسم وارد چالش خواهد شد و مصونیتى ازاین لحاظ ندارد و بنابراین از این جهتبین اسلام و مسیحیت فرق عمدهاى وجود ندارد.
پىنوشتها:
1- کتاب نقد - شماره اول - مقاله "دلایل پیدایى و پایایى سکولاریزم" - على اکبر رشاد
2- همان - مقاله "عرف و مصلحت در ترازوى حکومت اسلامى" - حسن رحیم پورازغدى ص 114
3- همان - مقاله "دلایل پیدایى و پایایى سکولاریزم" - ص 80
4- "خدا در فلسفه" (برهانهاى فلسفى اثبات وجود بارى) - برگرفته از دائرةالمعارف فلسفه ویراسته پلاداوردز ترجمه بهاءالدین خرمشاهى - مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى (پژوهشگاه)1371- ص 74
5- به عنوان نمونه مىتوان به کتاب ذیل مراجعه کرد که با دیدگاه تحلیلى در فلسفه دین نگاشته شده است وحاوى نظرات فیلسوفان قرون وسطى و فلاسفه معاصر راجع به اثبات وجود خدا، صفات خدا و ومطالب متنوع کلامى دیگر مىباشد. البته کتاب در زمینه فلسفه دین، زیاد است ولى اهمیت این کتابدر این است که نظرات فلاسفه قرون وسطى، مثل توماس آکویناس را که شباهت زیادى به فلسفهاسلامى دارد را هم عینا از متن کتابهاى آنان نقل کرده است:
Reading in the philosoghy of religion (An analutic a pproach) - Baruch A. Brodu - 1974
این کتاب در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران موجود است.
6- کتاب نقد - شماره اول - مقاله "دلایل پیدایى و پایایى سکولاریزم" - ص 79
7- همان
8- همان - مقاله "عرف و مصلحت در ترازوى حکومت اسلامى" - ص 147
9- بخش اول کتاب «هرمنوتیک، کتاب و سنت» به پیشفرضهاى متعدد فقها و مفسرین درهنگام افتاء وتفسیر پرداخته است: هرمنوتیک، کتاب و سنت - محمد مجتهد شبسترى - طرح نو - 1375
بدینوسیله "کتاب نقد"، براى چاپ هرگونه نقد مستدلاز مضمون نشریه، اعلام آمادگى مىکند.
نویسنده مقاله «دلایل پیدایى و پایایى سکولاریزم» (1) ارتباط وثیقى بین «عقل مدارى وخرد بسندگى» با ایدئولوژى سکولاریزم دیدهاند. در اینجا در مقام آن نیستیم که ببینیماین ادعاى نویسنده تا چه حد صحت دارد. عجالتا فرض مىکنیم که چنین ارتباط وثیقىوجود دارد و «عقل مدارى و خرد بسندگى» از زیر ساختها و ریشههاى این مراممىباشد.
حال مىخواهیم ببینیم که اگر فرضا «عقلگرایى» یکى از مبانى سکولاریزمباشد آیا این مبناى سکولاریزم در مورد فرهنگ اسلامى و مؤلفههاى مختلف آن کاربرددارد یا نه؟
در ابتدا باید معین کنیم که منظور از عقلگرایى چیست. منظور از عقلگرایى، استفادهاز کلیه توانائیهاى فکرى بشر و کلیه اطلاعات بشرى به منظور دستیابى به «حقیقت»مىباشد. این عبارت دستیابى به «حقیقت» نقش بسیار اساسى در تعریف عقلگرایىدارد یعنى براى دستیابى به حقیقت، از کلیه توانائیهاى فکرى بشرى استفاده مىکند.البته التزام او به «فکر» و «چون و چرا طلبى او» همچون خصوصیات جسمى و بیولوژیکاو تقریبا ذاتى است. یعنى این سئوال که چرا او «چون و چرا طلب است» و چرا «حقیقتجواست»، پاسخى درخور ندارد همچنان که این سئوال که چرا چشم و گوش و ... دارد،پاسخى درخور و راضى کننده ندارد و این امور مربوط به ساختار آفرینش مىباشد.بنابراین در جهتحقیقت جویى، به خود حق مىدهد که هر امرى را مورد کاوش قراردهد ولو آنکه به نتیجه عینى و ملموسى نرسد. براى او مهم نیست که اگر فرضا یکمجموعه مقدس مثل دین را مورد کاوش و پرسش قرار دهد ممکن است در طى اینکاوش و بررسى، تقدس و حرمتخطوط قرمز ادعایى در دین زیر سئوال رود و حتىاحیانا به انهدام فکر دینى بیانجامد. براى او این امور مطلقا مهم نیست.
حال باتوجه به تعریفى که از عقلگرایى ارائه دادیم روشن مىشود که ادعاى نویسندهمقاله «عرف و مصلحت در ترازوى حکومت اسلامى» که در شماره اول «کتاب نقد» درجشده است مبنى بر اینکه: (ما با مقولهاى بنام «عقل دینى» مواجهیم که با «عقل سکولار»تغایرهاى اصولى در پیش فرضهاى کلامى و فلسفى و ... در روش و در آمال و اهدافدارد) (2) کاملا نادرست جلوه مىکند. ما «عقل دینى» و «عقل سکولار» نداریم. ما فقط یکنوع عقل داریم که به «پیشفرضهاى کلامى و فلسفى و ...» و دیگر خطوط قرمز، متعهدنشده است. پرواى هیچ چیز را ندارد، هیچ چیز. و از کلیه دستاوردهاى فکرى بشراستفاده مىکند، خواه نتیجه آن به «دین مدارى» و یا به «سکولاریزم» بینجامد. نتیجهبراى او مطلقا مهم نیست. و اینطور نیست که «چون و چراطلبى» خود را مطابق اهداف ونتایج، تعدیل کند. یک عقلگراى واقعى، به هیچ وجه، تعهدى در برابر نتایجحاصلهندارد.
حال باتوجه به تعریفى که راجع به عقلگرایى ارائه نمودیم به دو مورد از مهمتریندعاوى مقاله «دلایل پیدایى و پایایى سکولاریسم» که بیشتر به مساله عقلگرایى مربوطاست، مىپردازیم:
1) نویسنده محترم ادعا کرده است که "عقیده به حجیت عقل در اسلام، سبب ظهورمکاتب فلسفى بسیار غنى و مشارب کلامى بس استوارى گردیده که پشتوانه استدلالىرخنه ناپذیرى براى عقائد دینى شده و توهم تقابل دین و عقل را در فرهنگ اسلامى ازاذهان زدوده است." (3) .
این صفت «رخنهناپذیرى» که براى کلام و فلسفه اسلامى قائل شدهاند، جاى بحثدارد.
براى روشنتر شدن موضوع، یکى از مهمترین و بنیادى ترین مسائل در کلام و فلسفهاسلامى یعنى مساله «اثبات وجود خدا» را مورد توجه قرار مىدهیم. باتوجه به سیرى کهبراهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب داشتهاند و نقادیهایى که از این براهین شدهاست، ادعاى «رخنه ناپذیرى اثبات وجود خدا»، ادعاى بزرگى است. همین جا قبل ازادامه مطلب، باید بگویم که آنچه در فلسفه قرون وسطى و الهیات مسیحى، راجع بهبراهین اثبات وجود خدا مطرح گشته است، با آنچه در فلسفه اسلامى، راجع به اثباتوجود خدا مطرح شده شباهت زیادى دارد و بسیارى از استدلالات "توماس اکویناس" فیلسوف مسیحى معروف قرن 13 میلادى، شباهتبسیار با همان استدلالات فلاسفه معروف اسلامى مثل ابن سینا و فارابى دارد. بنابر این ادعاى اینکه آنچه در غرب موردنقد قرار گرفته، مربوط به «فلسفه مسیحى» استبىاساس است. بنابراین مىتوان گفتکه تقریبا تمام نقدهایى که فلاسفه معاصر غربى راجع به براهین اثبات وجود خدا مطرحمىکنند، در مورد آنچه که در فلسفه اسلامى راجع به خدا مطرح شده است نیز وارداست. به عنوان مثال یکى از بنیادىترین نقدها در مورد برهان وجوب و امکان و یا بهقول فلاسفه غربى، برهان جهان شناختى، (Cosmological argument) که دردائرةالمعارف فلسفه ویراسته "پل ادواردز" مطرح شده است این است که براهین اثباتوجود خدا و بویژه برهان وجوب و امکان، هر چقدر هم که در ظاهر، مقبول جلوه کننداما هیچگاه «قاطعیت عقلى نظامهاى منطقى و ریاضى» (4) را نخواهند داشت و این مسالهدر فلسفه معاصر غرب، به وضوح نشان داده شده و ما هم در اینجا قصد تکراراستدلالهاى آنها را نداریم (5) . اما هدف از مطرح کردن این مساله، نشان دادن آن است کهآن «رخنهناپذیرى» که نویسنده مقاله مذکور، مطرح کرده و البته تنها نظر ایشان نیست ودر آثار فلسفى علامه طباطبائى و آیةالله مطهرى هم چنین ادعایى مطرح شده است و آنمرحومان نیز فکر مىکردند که استحکام استدلالهاى راجع به وجود خدا، در حد همانقضایاى ریاضى و منطقى است و به همان اندازه هم تخلف ناپذیر مىباشد، باپیشرفتهایى که در فلسفه و بویژه فلسفه تحلیلى پیدا شده، قابل دفاع نمىباشد.
البته منظور اینجانب از مطرح کردن مساله فوق این نیست که امروزه «وجود خدا» ازمنظر عقلگرایان قابل دفاع نیست. بلکه در همین نیمه دوم قرن بیستم، فیلسوفان متعددىکه در سنت فلسفه تحلیلى هم پرورش یافتهاند، براهین و استدلالات قابل قبولى ازدیدگاه عقلى راجع به «اثبات وجود خدا» مطرح کردهاند که براى اینجانب هم به عنوانیک عقلگرا اعتبار آنها محفوظ است. منتها با این شرط که آن استحکام و تخلف ناپذیرىاستدلالات ریاضى را از این براهین انتظار نداشته باشیم و البته لزومى هم ندارد که هرچهمعقول است، اعتبارش به همان شیوه معقولیت قضایاى ریاضى و منطقى مطرح باشد.درهر حال، هدف از مطرح کردن مساله «وجود خدا» که از اساسىترین قضایا در کلام وفلسفه اسلامى است، این است که نشان داده شود که برخلاف نظر نویسنده مقاله «دلایلپیدایى و پایایى سکولاریزم»، فلسفه اسلامى از گزند انتقادات فلسفههاى معاصر درامان نیست و ایرادها و اشکالاتى که در فلسفههاى قرون وسطى و مسیحیت موجود بودهاست، در مورد فلسفه اسلامى هم مطرح است و اگر دنبال دفاع از قضایایى مثل «خداوجود دارد»، هستیم، باید به همان شیوههاى جدید که در فلسفههاى معاصر مطرحاستروى بیاوریم و تکرار سخنان پیشینیان که ضعف آنهامعلوم و مشخصاست،دردىرا دوا نخواهدکرد.
2) نویسنده محترم در ارتباط با «سنت» نوشتهاند که «سنت پیامبر اسلام (ص) وروایات موثق بسیارى که از رهبران دینى در دسترس مىباشد، ضامن اتقان و سلامتعقائد مسلمین و مانع خرافهگروى در باورداشتهاى دینى آنان است» (6) و در ادامه گفتهاندکه «عقیده به ضرورت فهم اجتهادى دین مشوق مسلمانان در پذیرش عالمانه عقائداسلامى و مانع جدى رواج باورهاى سست و رکود به اعتقادات مىرسند و رکود تفکردینى در میان آنان است» (7) .
در اینجا هم باز دقیقا مشخص نکردهاند که چه اعتقادات، خرافه و چه باورهایى سست است که فرضا وجود «سنت اجتهاد» مانع رواج آنها شده است. بخصوص کهکلمات خرافه و سستبسته به اینکه متولد در چه عصرى و یا متعلق به چه فرقه اسلامىباشیم، مىتواند معانى متفاوت و گاه متضادى داشته باشد.!
درهر حال، راه تشکیک و نقد در «سنت» و «اجتهاد» نیز همچنان که در دیگر امور بازاست، در این موارد نیز باز است و به هر نتیجه که در راه جستجوى «حقیقت» بدستآید، تن باید داد. گرچه عدهاى از قبل، هدف از تحقیق را معین کردهاند و براى آن حد وحدود و «خطوط قرمز» قائل شدهاند و چنین نوشتهاند(مقاله عرف و مصلحت درترازوى جکومت اسلامى):
«راه اصلاحات متدیک و نظریات جدید در «اصول فقه» (بشرطى که منطقى باشد وبه انکار یا تحریف مبانى و متون دینى یا ترک آنها نیانجامد) همچنان مفتوح است» (8) یعنىدر اینجا هم اگر فرضا در طى مطالعات و تحقیقات به این نتیجه رسیدیم که لزومى نداردفلان عمل براساس متن دینى انجام شود چون نتیجه، مستلزم ترک یا انکار آن متن دینىاست، بنابراین باید تعصب بورزیم و آن مطالعات را نادیده بگیریم! مثلا اگر به این نتیجهرسیدیم که هرچه ائمه(ع) گفتهاند الزاما در همه زمانها و مکانها کاربرد ندارد و مخاطبانایشان در موارد قابل توجهى مردم هم عصرشان بودهاند و مثلا اگر سن بلوغ دختران را 9سال قمرى ذکر کردهاند این به دلیل شرایط اقلیمى و نژادى مردم هم عصر و هم مکانآنها بوده است و مخاطب آنان هم در چنان احادیثى مردم حجاز بودهاند این نتیجه را ولوآنکه دلایل متعددى در رابطه با گرایش به آن وجود داشته باشد باید نادیده گرفت زیرادر غیر این صورت بخشى از احادیث صحیح را که جزء متون دینى هستند، انکار و ترککردهایم.!
در حقیقت، استنتاج احکام از «سنت» برپایه پیش فرضهاى کلامى و انسان شناختى وجامعه شناختى و .... خاصى است که بسیارى از آنها مىتواند به راحتى مورد نقد وتشکیک قرار گیرد (9) و آنچه که دستاوردهاى بشرى در رابطه با تحقیقات و نقد تاریخىاست در مورد این متون اسلامى هم همچون متون دینى مسیحیت و یا دیگر متونتاریخى، کاملا قابل کاربرد و مطرح شدن است.
البته در اینجا نیز مثل مساله «اثبات وجود خدا»، تحلیل پیش فرضهاى کلامى و انسانشناختى و جامعه شناختى و ... مربوط به احکام فقهى، الزاما به انهدام فقه و دانشحدیث و .... و کلا اسلام نخواهد انجامید کما اینکه منجر به نابودى مسیحیت نشدهاست. همیشه مىتوان دفاعهاى عقل پسندى از مسائل بنیادى دینى ارائه داد ولى نکتهحائز اهمیت آن است که صورتهاى جدید این نوع دین شناسىها، با تصورات سنتىدینى، اختلافات عمدهاى خواهند داشت زیرا این دیدگاههاى سنتى، از منظر عقلگرایانهو حقیقت طلبانه، دیگر قابل دفاع نیستند.
بنابراین، باتوجه به آنچه که گفته شد، اگر «عقل گرایى» یکى از مبانى سکولاریسمباشد (که البته ممکن استخود این امر، قابل مناقشه باشد) اسلام و فرهنگ سنتىاسلامى هم، بدون شک با این وجهه سکولاریسم وارد چالش خواهد شد و مصونیتى ازاین لحاظ ندارد و بنابراین از این جهتبین اسلام و مسیحیت فرق عمدهاى وجود ندارد.
پىنوشتها:
1- کتاب نقد - شماره اول - مقاله "دلایل پیدایى و پایایى سکولاریزم" - على اکبر رشاد
2- همان - مقاله "عرف و مصلحت در ترازوى حکومت اسلامى" - حسن رحیم پورازغدى ص 114
3- همان - مقاله "دلایل پیدایى و پایایى سکولاریزم" - ص 80
4- "خدا در فلسفه" (برهانهاى فلسفى اثبات وجود بارى) - برگرفته از دائرةالمعارف فلسفه ویراسته پلاداوردز ترجمه بهاءالدین خرمشاهى - مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى (پژوهشگاه)1371- ص 74
5- به عنوان نمونه مىتوان به کتاب ذیل مراجعه کرد که با دیدگاه تحلیلى در فلسفه دین نگاشته شده است وحاوى نظرات فیلسوفان قرون وسطى و فلاسفه معاصر راجع به اثبات وجود خدا، صفات خدا و ومطالب متنوع کلامى دیگر مىباشد. البته کتاب در زمینه فلسفه دین، زیاد است ولى اهمیت این کتابدر این است که نظرات فلاسفه قرون وسطى، مثل توماس آکویناس را که شباهت زیادى به فلسفهاسلامى دارد را هم عینا از متن کتابهاى آنان نقل کرده است:
Reading in the philosoghy of religion (An analutic a pproach) - Baruch A. Brodu - 1974
این کتاب در کتابخانه مرکزى دانشگاه تهران موجود است.
6- کتاب نقد - شماره اول - مقاله "دلایل پیدایى و پایایى سکولاریزم" - ص 79
7- همان
8- همان - مقاله "عرف و مصلحت در ترازوى حکومت اسلامى" - ص 147
9- بخش اول کتاب «هرمنوتیک، کتاب و سنت» به پیشفرضهاى متعدد فقها و مفسرین درهنگام افتاء وتفسیر پرداخته است: هرمنوتیک، کتاب و سنت - محمد مجتهد شبسترى - طرح نو - 1375